بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تفسير كوثر جلد سوم يعقوب جعفرى مراغى - فهرست - پيش نوشتار مناظره؟ تفسير كوثر جلد سوم آغاز جزء ششم قرآن(1) سلامت زبان از گفتارهاى ناهنجار خط فكرى پيامبران انحرافات يهود عصر موسى خشم خداوند بر يهود بحثى درباره مصلوب نشدن مسيح خيانت يهوداى اسخريوطى حرام شدن بعضى غذاها بر يهود بحثى درباره پيامبرانى كه نام آنها در قرآن آمده است نامهاى پيامبران در قرآن گواهى خداوند بر حقانيت محمد(ص) تثليث عقيده انحرافى مسيحيان نور بودن قرآن چگونگى ارث برى كلاله سوره مائده - مشخصات و فضايل اين سوره دورنمايى از اين سوره تفسير سوره مائده احترام به شعائر الهى حيواناتى كه خودرن گوشت آنهاحرام است بحثى درباره اكمال دين و اتمام نعمت روز نااميدى كافران از زوال اسلام روايات مربوط به آيه اكمال حلال بودن طيّبات حلال بودن طعام اهل كتاب تشريع غسل و وضو و تيمم فلسفه طهارتهاى سه گانه پيمانهايى كه انسان با خدا دارد توطئه يهود عصر پيامبر فرق ميان سبيل و صراط فرمان ورود به بيت المقدس نخستين خون ناحقى كه ريخته شد بحثى درباره حدّ «محارب» تعريف «محارب» حد محارب كيفيت اجراى حدّ براى محارب بحثى درباره توسل به اولياى خدا توسل در احاديث توسل در سيره مسلمين مجازات سرقت هدايتگرى و روشنگرى تورات برترى قرآن بر تورات و انجيل بحثى درباره قضاوت شش صفت براى جامعه آرمانى اسلام وظيفه مهم دانايان جامعه بحثى درباره آيه تبليغ نزول آيه تبليغ حديث غدير در كتب اهل سنت اهتمام مسلمانان به حديث غدير نگاهى به مضمون حديث آغاز جزء هفتم قرآن(2) بحثى درباره معجزات پيامبران معجزه چيست؟ رابطه اعجاز با راستگويى پيامبران تفاوت معجزه با سحر معجزه و كرامت و ارهاص آيا معجزه مخصوص پيامبران است؟ بعضى از معجزات پيامبران سوره انعام - مشخصات اين سوره دورنمايى از اين سوره تفسير سوره انعام بحثى درباره سقوط جامعه ها در اثر آلودگى به گناه نقش ارتجاعى مترفين احبار و رهبان در خدمت زورمندان سقوط اخلاقيات و از بين رفتن ارزشهاى معنوى و انسانى بحثى درباره جامعه هاى حيوانى بحثى درباره علم خداوند براهين علم خدا علم خداوند بر ذات خود علم خداوند به اشياء پيش از وجود آنها تعلق علم خدا بر جزئيات علم خدا عين ذات اوست چگونگى علم خداوند گستردگى علم خدا از ديد قرآن بحثى درباره پيدايش اختلاف در امّت بحثى درباره سيماى ابراهيم در قرآن ابراهيم در ميان بت پرستان بابل شرك ستيزى ابراهيم مناظره ابراهيم با نمرود مهاجرت به فلسطين تولد اسماعيل و اسحاق ابراهيم و تجديد بناى كعبه ابراهيم و فرمان ذبح اسماعيل درخواست ابراهيم از خدا درباره زنده شدن مردگان رسيدن ابراهيم به مقام امامت ****************** آغاز جزء ششم قرآن(1) لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ اِلاّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللّهُ سَميعًا عَليمًا (*)اِنْ تُبْدُوا خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوء فَاِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا قَديرًا (*) خداوند آشكار كردن سخن بد را دوست ندارد مگر از كسى كه مورد ستم واقع شده است و خدا شنوا و داناست (148) اگر كار نيك را آشكار يا پنهان كنيد و يا از بدى درگذريد، همانا خداوند بخشنده تواناست (149) نكات ادبى 1 ـ «الجهر» آشكار كردن، بلند كردن صدا، ظهور. 2 ـ «السوء من القول» سخنى كه بد باشد. سخنى كه طرف مقابل را ناراحت كند مانند دشنام و نفرين و غيبت. 3ـ «الاّ من ظلم» استثناى منقطع است يعنى لكن من ظلم. 4ـ «كان » در «كان الله» منسلخ از زمان و براى ثبوت است. 5ـ «سميع» درك كننده صدا با گوش يا غير آن. 6ـ «عليم» صفت مشبهه از «عالم» و براى تثبيت علم است مانند سميع كه صفت ــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ شروع تفسير جزء ششم قرآن در تاريخ 29/4/1376 ـ قم [6] مشبهه از سامع و قدير كه صفت مشبهه از قادر و عفوّ كه صفت مشبهه از عافى است كه همگى براى تثبيت آن صفت است. سلامت زبان از گفتارهاى ناهنجار تفسير و توضيح آيات (148-149) لايحب الله الجهر بالسوء من القول ... : سلامت زبان از گفتارهاى ناهنجار و بد يكى از ارزشهايى است كه اسلام همواره مردم را به آن خوانده است. در جامعه اسلامى زبان مردم مانند روح و فكرشان بايد پاك و پاكيزه باشد و آلوده به سخنان ناپسندى چون فحش و دروغ و تهمت زدن و غيبت نباشد. پاكى زبان نشانى از پاكى روح و صفاى نفس است. در اين آيه اين اصل كلى را بيان مى كند كه خداوند، آشكار كردن سخن بد را دوست ندارد منظور از سخن بد در اينجا هر سخنى است كه موجب ناراحتى و آزار يك انسان باشد مانند دشنام دادن، نفرين كردن، تهمت زدن و غيبت نمودن كه هرگاه به گوش طرف مقابل برسد، آزرده مى شود; چنين كارى موجب خشم خداست و خدا همانگونه كه جان و مال مؤمن را در امان قرار داده، شخصيت او را نيز در امان قرار داده و اجازه نمى دهد كه كسى درباره مؤمن بدگويى كند و اساساً انسان در مقابل گفته هاى خود مسؤوليت دارد و گفته هاى او در دفترى ثبت مى شود: مايلفظ من قول الالديه رقيب عتيد (ق/18) هيچ سخنى را نمى گويد جز اينكه نزد او مراقبانى وجود دارند. همچنين قرآن كريم از گروهى به خاطر بدزبانى آنها انتقاد مى كند: وانهم يقولون منكرا من القول و زورا (مجادله/2) و آنها سخنى ناپسند و زور مى گويند. در مقابل، از سخنان زيبا تعريف مى كند و پيروى از سخن زيبا را توصيه مى نمايد: وهدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد (حج/24) آنها به سوى سخنى پاك و راهى پسنديده هدايت شدند. [7] الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه (زمر/18) آنها (بندگان من) كسانى هستند كه سخن را مى شنوند و از زيباترين آن پيروى مى كنند. مطلب بسيار مهمى كه در اينجا وجود دارد و آيه مورد بحث در مقام بيان آن مى باشد، استثنايى است كه از اين اصل كلى شده است. هرچند كه بدگويى و بددهنى و گفتن سخنان بد و آزار دهنده ناپسند است و خدا آن رادوست ندارد ولى در يك مورد به انسان اجازه داده شده كه بدگويى كند و آن موردى است كه انسان مورد ظلم و ستم واقع شده باشد كه در اين صورت قرآن اجازه مى دهد كه مظلوم از ظالم بدگويى كند و اين بدان جهت است كه شخصيت ظالم احترام ندارد و خوب است كه ظالم در همه جا شناسانده شود و نقاب از چهره او برداشته شود تاهمگان او را بشناسند. طبق اين آيه مظلوم مى تواند آشكارا و پيش مردم از ظالم بدگويى كند و يا به او دشنام بدهد ويا نفرين كند و اين از مستثنيات غيبت است. اگر اين اصل مورد عمل قرار گيرد ظالم از ترس مردم دست از ظلم خود برمى دارد و جرئت ظلم و ستم را پيدانمى كند. در عين حال كه خداوند چنين اجازه اى را به مظلوم مى دهد، به او خاطر نشان مى سازد كه مواظب حرف زدن خود باشد چون خدا سميع و عليم است يعنى هر حرفى را كه مى زند مى شنود و مى داند بنابراين مظلوم نمى تواند پا را از حق و عدل بيرون بگذارد و سخنان ناحقى درباره ظالم به زبان آورد و چيزى را به دروغ به او نسبت دهد. در آيه بعدى مطلبى را عنوان مى كند كه بى ارتباط با مطلب قبلى نيست و آن اينكه شما هر كار خوبى را آشكارا يا پنهانى انجام بدهيد و يا از بديهاى ديگران درگذريد، بدانيد كه خداوند بخشنده و تواناست يعنى از نظر او دور نمى ماند و همانگونه كه شما از بديهاى ديگران مى گذريد خداوند نيز از گناهان شما مى گذرد و توانايى آن را دارد كه در مقابل كارهاى خوب شما به شما پاداش نيك بدهد. [8] آيا كار خوب را بايد آشكارا و در مقابل چشم ديگران انجام داد و يا بايد آن را پنهانى و به دور از نگاه مردم عملى كرد؟ پاسخ اين است كه اگر نيت خدا باشد هردو روش خوب است زيرا انجام كار خير در مقابل چشم ديگران باعث تشويق مردم به آن كار مى شود و انجام آن در پنهانى دور از ريا و سمعه است. پس هر دو صورت خوب است. اين آيه نظير آيه اى است كه درباره صدقه پنهان و آشكار آمده است: ان تبدوا الصدقات فنعمّا هى و ان تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خيرلكم (بقره/271) اگر صدقه ها را آشكار كنيد چه خوب است آن! و اگر آن را مخفى كنيد و به فقرا بدهيد پس آن براى شما بهتر است. اين جمله از آيه كه مى فرمايد: «يا از بدى درگذريد» شايد اشاره به مطلب آيه قبلى باشد يعنى در عين حال كه شما اجازه داريد كه از ظالم بدگويى كنيد، اگر در هنگام قدرت او را عفو كنيد و از او درگذريد بهتر است و به هر حال عفو بهتر از انتقام است. اِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِه وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِه وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً (*)أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا (*)وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِه وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَد مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا (*) كسانى كه به خدا و پيامبران او كافر مى شوند و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش جدايى بيندازند و مى گويند به برخى ايمان مى آوريم و به برخى كافر مى شويم و مى خواهند در اين ميان راهى پيش گيرند، (150) آنان براستى كافرند و ما براى كافران عذابى خواركننده آماده كرده ايم (151) و كسانى كه به خدا و پيامبران او ايمان دارند و ميان هيچ يك از آنها جدايى نمى اندازند، بزودى پاداشهاى آنان را به آنان خواهد داد و خدا [9] آمرزنده بخشايشگر است (152) نكات ادبى 1 - خبر «ان الذين» در آيه بعدى آمده و عبارت است از «اولئك هم الكافرون حقا» 2 ـ «حقا» در اينجا به معناى به طور كامل و يقينى. ضمناً اين كلمه به خاطر مفعول مطلق بودن منصوب است و تقدير آن چنين است: كفرا حقا. 3 ـ «اعتدنا» و «اعددنا» به يك معناست. آماده كرده ايم. 4 ـ «احد» وقتى در سياق نكره واقع شد افاده عموم مى كند. 5 ـ «كان » در اينجا مانند موارد مشابه منسلخ از زمان است. خط فكرى پيامبران تفسير و توضيح آيات (150-152) ان الذين يكفرون بالله ...: از اين جا به بعد تا چند آيه سخن از يهود و نصارى و بعضى از كارهاى زشت و ناپسند آنهاست و در اين آيات عقيده نادرست آنها درباره پيامبران الهى بيان شده است آنها هرچند كه به ظاهر اعتقاد به خدا و پيامبرش دارند ولى با نفى و انكار بعضى از پيامبران، در واقع به خدا و پيامبران كافر شده اند و خواسته اند ميان خدا و بعضى از پيامبرانش جدايى بيندازند. يهود هرچند كه به حضرت موسى عقيده دارند ولى حضرت عيسى و حضرت محمد(ص) را انكار مى كنند و نصارى هم حضرت محمد (ص) را انكار مى كنند. انكار يكى از پيامبران برحق به منزله انكار همه پيامبران است چون پيامبران پيشين از آمدن پيامبران بعدى خبر داده اند بنابراين انكار پيامبرى كه از حقانيت او خبر داده شده، به انكار پيامبر قبلى منجر مى شود. اساساً تمام پيامبران آسمانى در يك خط فكرى قرار دارند و پيامبر قبلى زمينه ساز براى پيامبر بعدى و پيامبر بعدى مكمّل دين پيامبر قبلى است و همه [10] پيامبران الهى هدف واحدى را دنبال كرده اند و تفاوتها فقط در شيوه بيان و تبليغ و همسويى با سطح فكر مردم زمانشان بوده است. بنابراين اگر كسى در اين پيام رسانىِ زنجيره اى، يكى از پيامبران را انكار نمايد، از خط فكرى انبيا دور افتاده است و مى توان گفت كه او منكر خدا و همه پيامبران است. چنين شخصى سعى كرده كه ميان خدا و پيامبرانش جدايى بيندازد و بگويد خدا را قبول دارم ولى فلان پيامبر او را قبول ندارم. همچنين او مى خواهد كه ميان ايمان كامل و كفر كامل راه وسطى را برگزيند و به دلخواه خود يكى را بپذيرد و يكى را نفى كند ولى او بايد بداند كه چنين كارى كفر كامل است يا ايمان به همه و يا كفر به همه، راه سومى وجود ندارد. در اين آيات پس از بيان اينكه چنين افرادى براستى كافر هستند، عذاب خواركننده اى را به آنان وعده مى دهد. اين سخن، بيانگر سرنوشت شوم و دردناك يهود و نصارى است كه با انكار نبوت پيامبر اسلام، خود را مستحق چنين عذاب سختى مى كنند. از لحن اين آيات به خوبى روشن مى شود كه از نظر قرآن تنها كسانى اهل نجات هستند كه از دين زمان خود پيروى كنند و اگر كسى دين برحق زمان خود را نپذيرد هر چند كه بر دين قبلى ايمان داشته باشد، از او پذيرفته نيست و اهل آتش است و اينكه قرآن در بعضى از آيات از يهود و نصارى و صابئين به عنوان اهل ايمان ياد كرده و به آنها وعده عاقبتى خوش داده است، منظور كسانى هستند كه در زمان حاكميت آن دينها معتقد به آنها باشند يعنى يهود در زمان حضرت موسى و نصارى در زمان حضرت عيسى و همچنين، و اين نويدها شامل كسانى نمى شود كه در زمان پيامبر اسلام زندگى كنند ولى به دين پيامبران قبلى باشند. هر چند كه مطلب مورد نظر اين آيات، با بيان حال كسانى كه به بعضى از پيامبران ايمان ندارند روشن شد، ولى براى تاكيد بيشتر و دادن دلگرمى به مسلمانان، سرانجام نيكوى كسانى كه به همه پيامبران الهى و از جمله به پيامبر اسلام ايمان آورده اند، و ميان پيامبران خدا جدايى نينداخته اند، بيان مى شود به اين گونه كه [11] خداوند بزودى به آنها پاداشهايشان را خواهد داد و خدا آمرزنده مهربان است. يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتابًا مِنَ السَّمآءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جآءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطانًا مُبينًا (*)وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِى السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقًا غَليظًا (*) اهل كتاب از تو مى خواهند كه براى آنها كتابى از آسمان نازل كنى، همانا آنها از موسى بزرگتر از آن را طلب كردند پس گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان بده پس آنها را به سبب ظلمشان صاعقه درگرفت. آنگاه گوساله را بعد از نشانه هايى كه برايشان آمده بود به خدايى گرفتند پس ما از اين گناه درگذشتيم و به موسى حجتى آشكار داديم (153) و طور را به سبب پيمانشان بالاى آنها برافراشتيم و به آنها گفتيم: خاضعانه از دروازه وارد شويد و به آنها گفتيم در روز شنبه از حدّ نگذريد و از آنها پيمانى محكم گرفتيم. (154) نكات ادبى 1 ـ «جهرة» آشكارا، معاينه. اين كلمه صفت براى رؤيت است كه از سياق آيه به دست مى آيد. 2 - «صاعقه» برقى كه از برخورد ابرها در آسمان به وجود مى آيد، بانگ و صداى هولناك و بيهوش كننده. 3 ـ «بظلمهم» متعلق به «اخذتهم» است و باء سببيه است. 4 ـ «عجل» گوساله، گوساله اى كه سامرى درست كرد. 5 ـ «سلطان» حجت، دليل، تسلط در استدلال. 6 ـ «الطور» نام كوهى در سيناست. [12] 7 ـ «ميثاق» پيمان. مصدر ميمى است. 8 ـ «لاتعدوا»از عدو مشتق شده كه به معناى تجاوز از حد است. انحرافات يهود عصر موسى تفسير و توضيح آيات (153-154) يسئلك اهل الكتاب ان تنزل ...: يكى از درخواستهاى غير منطقى و نامعقول يهود عصر پيامبر اسلام (ص) از آنحضرت اين بود كه پيامبر براى آنها كتاب مدوّن و نوشته شده اى از آسمان نازل كند تا آنها شخصاً آن كتاب را بخوانند همانگونه كه تورات به صورت مدوّن و نوشته شده در الواح نازل شده بود. مى توان گفت كه درخواست آنها آمدن نامه هايى از آسمان براى بزرگان و علماى آنها بود كه آنها آن نامه ها را بخوانند و به پيامبر اسلام ايمان بياورند. نظير اين درخواست را مشركان مكه نيز داشتند: ولن نؤمن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرأه (اسراء/ 93) و بالا رفتن تو را باور نداريم مگر اينكه برما نوشته اى فرود آرى كه آن را بخوانيم. چنين درخواستهايى از آن جهت غيرمنطقى و نامعقول بود كه پيامبر نمى تواند تابع هوسها و درخواستهاى آنان باشد چون هرج و مرج لازم مى آيد و معجزه هاى پيامبر كه بايد محدود و معدود باشد، در ميان اين درخواستها گم مى شود بلكه پيامبر وظيفه دارد كه براى اثبات حقانيت خود چند معجزه محدود بياورد و كسانى كه عناد با حق نداشته باشند با ديدن آن معجزات ايمان مى آوردند و اگر كسى با وجود معجزاتِ روشن پيامبر، ايمان نياورد و تقاضاى معجزه اى ديگر كند، معلوم مى شود كه او در برابر حق تسليم نيست و عناد و لجاجت دارد و اگر معجزه درخواستى او هم آورده شود باز ايمان نخواهد آورد و بهانه اى ديگر خواهد جست. در اين آيه خداوند با ردّ ضمنى پيشنهاد اهل كتاب به پيامبر اسلام خاطر نشان مى سازد كه اگر يهود عصر تو چنين درخواستى دارند، يهود عصر موسى درخواستى بزرگتر از اين داشتند آنها از موسى خواستند كه خدا را آشكارا به آنها [13] نشان دهد! شايد اين ابلهانه ترين درخواستى است كه امتى از پيامبر خود كرده است. خداوند كه جسم نيست تا بتوان او را ديد. اين درخواست نشان مى دهد كه آنها خدا را نشناخته بودند و گرنه چنين جسارتى نمى كردند. آنها با اين درخواست در واقع به خود ظلم كردند و در پاسخ به اين گستاخى، خداوند صاعقه اى براى آنها نازل كرد و عذاب الهى آنها را فرا گرفت. گستاخى ديگر آنان اين بود كه با وسوسه هاى سامرى دست از خداى خود برداشتند و گوساله را پرستيدند! و اين بعد از آن بود كه موسى بيّنه ها و معجزه ها و نشانه هاى آشكارى براى اثبات حقانيت خود براى آنها آورده بود ولى اينهمه در آنان كارگر نشد و به گمراهى از پسِ گمراهى افتادند. در ادامه آيه از بخشيده شدن آنها خبر مى دهد و اينكه خداوند از اين گناه آنها هرچند كه بزرگ بود، درگذشت ولى عفو الهى هنگامى به سراغ آنها آمد كه آنان با راهنمايى پيامبرشان دست به يك توبه عجيب زدند و آن كشتن خودشان بود كه چون شروع به اين كار كردند و نشان دادند كه به طور جدّى از كار زشت خود پشيمان شده اند، خداوند توبه آنان را پذيرفت و موسى فرمان داد كه از ادامه آن كار منصرف شوند و بدينگونه موسى حجتى آشكار پيدا كرد و آنها با اين عمل پيمان بستند كه تابع سخنان موسى باشند ولى باز هم پيمان خو را شكستند و از دستورات خدا سرپيچى نمودند و به خاطر همان پيمانى كه شكستند خداوند كوه طور را بالاى سر آنها قرار داد و گمان كردند كه كوه بر روى آنها ريزش خواهد كرد و اين، هم عذاب ديگرى از جانب خداوند بود و هم معجزه اى براى بيدار كردن آنها بود. پس از آنكه كوه طور بالاى سر آنها قرار گرفت، بار ديگر دلهايشان نرم شد و آمادگى پيداكردند كه خداوند فرمانهاى خود را به آنها صادر كند و از جمله آن فرمانها اين بود كه آنان از دروازه بيت المقدس خاضعانه و فروتنانه وارد شوند و در روزهاى شنبه صيد ماهى نكنند و بدينگونه خداوند از آنها پيمان محكم و استوارى گرفت. [14] تفصيل اين مطالب در تفسير آيات 50 تا 65 سوره بقره ذكر شد، خوانندگان محترم به آنجا رجوع كنند. فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِيآءَ بِغَيْرِ حَقّوَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ اِلاّ قَليلاً (*)وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتانًا عَظيمًا (*)وَ قَوْلِهِمْ اِنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ اِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفى شَكّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِه مِنْ عِلْم اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقينًا (*)بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ اِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا (*)وَ اِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ اِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِه قَبْلَ مَوْتِهوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا (*) پس (آنها را لعنت كرديم) به سبب پيمان شكنى آنان و كفرشان به آيات خدا و كشتن آنها پيامبران را به ناحق و سخن آنها كه دلهاى ما در پوشش است در حالى كه خداوند به سبب كفرشان بر دلهايشان مهر زده است; پس ايمان نمى آورند مگر اندكى (155) و نيز به سبب كفرشان و سخن آنها درباره مريم كه بهتانى بزرگ بود (156) و گفتارشان كه ما مسيح عيسى بن مريم فرستاده خدا را كشتيم در حالى كه نه او را كشتند و نه بردار زدند بلكه كار بر آنها مشتبه شد و كسانى كه درباره او اختلاف كردند، در ترديد هستند و به آن هيچ گونه يقينى ندارند جز پيروى از گمان و به يقين او را نكشته اند (157) بلكه خداوند او را به سوى خود بالا برده و خداوند تواناى فرزانه است (158) و هيچ كس از اهل كتاب نيست مگر اينكه پيش از مرگش به او ايمان مى آورد و روز قيامت او بر آنان گواه است. (159) نكات ادبى 1 ـ «فبما نقضهم» ما زايده است و جار و مجرور يا متعلق به يك فعل محذوف [15] است و تقدير چنان است: «فبنقضهم لعنّاهم» و يا متعلق به جمله «حرمنا عليهم» است كه پس از چند آيه مى آيد ولى وجه اول درست تر مى نمايد. چون تحريم بعضى از چيزهاى حلال در زمان موسى انجام گرفت و اين نمى تواند به سبب كارهايى مانند تهمت زدن به مريم و قصد كشتن عيسى باشد چون عيسى قرنها پس از موسى بوده. ديگر اينكه تحريم بعضى از چيزهاى حلال مجازات كوچكى است و با كفر و كشتن پيامبران كه در آيه آمده تناسب ندارد و اينكه متعلق جار و مجرور حذف شده، در قرآن نظير دارد و آن يكى از وجوه بلاغت است تا ذهن شنونده به تناسب موضوع به هر جايى برود. 2 ـ «غُلف» يا جمع غلاف است به معناى ظرف و منظور اين است كه مى گفتند دلهاى ما ظرف علم است و يا جمع اغلف است به معناى پرده و منظورشان اين بوده كه دلهاى ما در پرده قرار گرفته و سخنان تو را نمى فهميم. 3 ـ «طَبَعَ» مهر زد. 4 ـ «عيسى بن مريم» عطف بيان از «المسيح» است و با اينكه سه كلمه است در جاى يك كلمه نشسته. 5 ـ «ماصلبوه» او را بردار نزدند. 6 ـ شُبّه» امر بر آنها مشتبه شد. 7 ـ «علم» در اينجا به معناى يقين است. 8 ـ «اتباع الظن» استثناى منقطع مى باشد. 9 ـ «رفعه» او را بالا برد. بالا بردن گاهى ظاهرى است و گاهى معنوى و در اينجا منظور شق دوم است. 10ـ «بل رفعه» كسائى و ابوعمرو، لام را در راء به خاطر قرب مخرج ادغام كرده اند. [16] خشم خداوند بر يهود تفسير و توضيح آيات (155-158) فبما نقضهم ميثاقهم ...: بعضى از كارهاى خلاف و انديشه هاى ناصواب يهود، در آيات پيش گذشت و اينك در اين آيات گوشه هاى ديگرى از كارهاى نادرست آنها تذكر داده مى شود. كارهايى كه موجب خشم خدا بر آنها و دور شدنشان از رحمت خدا شده است به گونه اى كه خدا به سبب همين كارها بر دلهاى آنها مهر زده و قابليت هدايت را از آنها سلب كرده است. در اين آيات، شش مورد ازگمراهيها و كارهاى خلاف آنها در طول تاريخ بيان شده و البته چند مورد هم در آيات بعدى آمده است. آن شش مورد كه آنها را مستحق لعنت خدا قرار داده، عبارتند از: 1 ـ پيمان شكنى آنها; آنها بارها با خدا پيمان بستند ولى آن را شكستند. 2 ـ كفر به آيات آلهى; 3 ـ كشتن آنان پيامبران خدا را كه كار ناحقى است. مانند كشتن زكريا و يحيى و نيز يهود قصد كشتن عيسى و محمد (ص) را هم داشتند. 4 ـ اين سخن آنها كه دلهاى ما در پرده قرار گرفته است. يعنى ما سخنان تو را نمى فهميم و اساساً به آن نياز نداريم چون خودمان داراى علم و آگاهى هستيم. آنها اين جملات را مى گفتند در حالى كه حقيقت امر اين بود كه خداوند به سبب كفر آنها و اصرارى كه در گمراهى داشتند بر دل آنها مهر زده بود و از آنها سلب توفيق كرده بود و لذا جز اندكى از آنها ايمان نياوردند. توجه كنيم كه اين سلب توفيق به سبب اعمال خود آنها بود و ديگر اينكه در حد الزام نبود و آنها اگر مى خواستند مى توانستند هدايت شوند ولى براى آنها مشكل بود لذا در آيه اعلام مى دارد كه اندكى از آنها موفق به ايمان مى شوند. 5 ـ انكار آنها قدرت خداوند را درباره تولد حضرت عيسى و بستن تهمتى بزرگ بر مريم و دادن نسبت زنا به آن بانوى پاك و معصوم. 6 ـ اين سخن آنها كه ما عيسى بن مريم «فرستاده خدا» را كشتيم در حالى كه نه او [17] را كشته بودند و نه بردار زده بودند بلكه كار بر آنها مشبته شده بود. تعبير «فرستاده خدا» در اينجا از روى تمسخر است و آنها با اين عبارت عيسى را مسخره مى كردند. اين جمله دلالت دارد كه تجرّى برگناه هم در حكم گناه است يعنى انسان هرگاه كارى را كه گناه مى داند انجام دهد اگر چه در واقع گناه نباشد، همان اثر گناه را دارد و يهود با گفتن اينكه ما مسيح را كشتيم هر چند او را نكشته بودند، مرتكب گناهى بس بزرگ شده اند چون رضايت و اقدام به كشتن پيامبر خدا هرچند كه به كشته شدن او منجر نشود، در حكم كشتن اوست. هم يهوديان و هم مسيحيان معتقدند كه عيسى را بردار زدند و او بالاى دار كشته شد ولى قرآن كريم در اين آيه به روشنى و با قاطعيت تمام مصلوب بودن و كشته شدن عيسى را نفى مى كند و اظهار مى دارد كه آنها عيسى را بردار نزدند بلكه كار بر آنها مشتبه شد به اين صورت كه كس ديگرى را كه شبيه عيسى بود بردار زدند و گمان كردند كه عيسى را بردار زده اند و كسانى كه درباره عيسى اختلاف داشتند كه راجع به او چه اقدامى بكنند، خود در مورد كشته شدن عيسى شك و ترديد داشتند و براى آنها يقين حاصل نشده بود بلكه آنها از حدس و گمان پيروى مى كردند و نظر قرآن اين است كه يقيناً عيسى را نكشتند بلكه خداوند او را پيش خود برد و خدا قدرتمند و فرزانه است و اين كار از قدرت و علم او بدور نيست. ****************** بالا رفتن عيسى به سوى خدا هم در اين آيه و هم در آيه 55 سوره آل عمران آمده و در احاديث هم جزئيات بيشترى بيان شده است. بزودى در اين باره و درباره اشتباهى كه در مصلوب شدن عيسى پيش آمد، بحث مفصلى خواهيم داشت. آيه (159) و ان من اهل الكتاب الا ليؤمنن به ...: يهود و نصارى هر دو درباره عيسى عقيده نادرستى دارند يهود او را پيامبر خدا نمى دانند و نصارى درباره او غلوّ مى كنند و او را فرزند خدا مى دانند ولى طبق اين آيه تمام اهل كتاب از يهود و نصارى پيش از مرگشان به حقيقت پى خواهند برد و به او ايمان درست پيدا خواهند كرد و خواهند دانست كه او پيامبر خدا و بنده خداست و اين هنگامى [18] است كه آنها در آستانه مرگ قرار مى گيرند چون انسان در آن مرحله به عالم شهود مى رسد و پرده ها از مقابل چشمان او برداشته مى شود و حقيقت آنچنان كه هست رخ مى نمايد ولى ديگر دير شده است و ايمان در اين مرحله فايده ندارد و از كسى پذيرفته نيست همانگونه كه فرعون در آن لحظه ايمان آورد ولى پذيرفته نشد (يونس/ 91) در روايات بسيارى آمده است كه انسان در لحظه هاى بازپسين زندگى،حقايق را لمس مى كند و بهشت و جهنم را مى بيند ولى آن لحظه ها بيرون از عالم تكليف است و ايمان آوردن در آن لحظه كارساز نيست. فلم يك ينفعهم ايمانهم لمّا راوا باسنا (مؤمن/ 85) پس ايمانشان آنگاه كه عذاب ما را ديدند سودى به آنان نخواهد داد. آيه مورد بحث ناظر به همين مرحله است و هيچ يك از اهل كتاب از يهود و نصارى نيست مگراينكه هنگام مرگ كه به عالم شهود رسيد و حقايق را مشاهد كرد، مقام واقعى حضرت عيسى براى او كشف خواهد شد و ايمان درست پيدا خواهد كرد ولى همانگونه كه گفتيم ايمان در اين مرحله سودى ندارد. آنچه گفتيم روى اين مبناست كه ضمير دوم در جمله «ليؤمنن به قبل موته» به اعتبار كلمه «احد»به اهل كتاب برگردد ولى بعضى ها احتمال داده اند كه ضمير «قبل موته» به عيسى برمى گردد. اگر چنين باشد، آيه اشاره به نزول عيسى در آخر الزمان و به هنگام ظهور حضرت مهدى (ع) دارد كه طبق رواياتى كه از طريق شيعه و سنّى نقل شده عيسى در آن زمان به زمين باز خواهد گشت و تمام مردم از جمله اهل كتاب به او ايمان خواهد آورد و پس از مدتى عيسى خواهد مرد. البته ايمان مردم به او به اين صورت نخواهد بود كه او در آن زمان پيامبر است چون پيامبرى بعد از پيامبر اسلام نخواهد آمد بلكه ايمان مردم به عيسى به اين شكل خواهد بود كه او در زمان خودش پيامبر و بنده خدا بوده است و اينكه در آيه آمده كه تمام اهل كتاب به او ايمان خواهند آورد منظور، اهل كتاب زمان رجعت عيسى است. درباره هر دو تفسير و تأويلى كه از اين آيه شده است و بيان كرديم، رواياتى نقل [19] شده كه آنها را تأييد مى كند (رجوع شود به كنز الدقائق ج 2 ص 679) و انتخاب يكى از اين دو تأويل مشكل مى نمايد ولى به نظر مى رسد كه تأويل اوّلى، انسب باشد چون در دنباله آيه دارد كه: «ويوم القيامة يكون عليهم شهيدا» و در روز قيامت بر آنان گواه خواهد بود. بدون شك ضمير «عليهم» به اهل كتاب كه در اول آيه آمده برمى گردد و عيسى در روز قيامت تنها گواه بر اهل كتاب زمان رجعت خود نيست بلكه بر تمام اهل كتاب از زمان نبوت خود تا آخر گواه خواهد بود و اساساً طبق بعضى از آيات قرآنى هر پيامبرى در آخرت براى امت خود شهيد و گواه است و پيامبر اسلام هم گواه همه پيامبران است و از اين گذشته شهيد و گواه بودن عيسى بر مردم زمان خودش در قرآن آمده است: و كنت عليهم شهيدا مادمت فهيم (مائده/ 117) و بر آنان گواه بودم تا وقتى كه در ميان آنها بودم. البته اين نوع شهيد بودن كه مربوط به زمان حضور پيامبر در ميان امت خويش است با شهيد بودن پيامبر در روز قيامت فرق دارد و گواهى روز قيامت شامل تمام امت مى شود. بحثى درباره مصلوب نشدن مسيح يكى از حوادث تاريخى كه مربوط به زندگى حضرت مسيح مى شود و در بيان آن قرآن با اناجيل اختلاف روشنى دارد، عاقبت كار و پايان زندگى مسيح است. اناجيل موجود و به پيروى از آنها مسيحيان عقيده دارند كه يهوديان عيسى را بردار زدند و او را كشتند و او فداى گناهان مردم شد ولى قرآن آشكارا اعلام مى كند كه مسيح را نكشتند و او را بردار نزدند بلكه كار بر آنان مشتبه شد. مسيحيان روى مصلوب بودن عيسى تأكيد بسيار دارند و صليب را كه نشانى از [20] دارزدن عيسى است مقدس مى شمارند و شعار خود قرار داده اند تا همواره به ياد مصلوب بودن عيسى بيفتند. و در مجموعِ سخنان تبليغى و تبشيرى آنان كه ديگران را به سوى مسيحيت دعوت مى كنند، تنها حرفى كه براى گفتن دارند همان مسأله فدا قرار گرفتن عيسى از گناهان پيروان خويش است. آنها معتقدند كه همه انسانها گناهگار بالفطره هستند و چون حضرت آدم در آغاز خلقتِ انسان از آن درختِ نهى شده خورد و خدا را نافرمانى كرد و از بهشت رانده شد، اين گناه در نسل او باقى ماند و هر انسانى كه از مادر متولد مى شود او گناهكار است ولذا او را غسل تعميد مى دهند تا گناه او پاك شود. آنها معتقدند كه حضرت عيسى بردار زده شد و به قتل رسيد تا انسانها را تطهير كند و تاوان گناه مردم را بدهد و او فداى انسانها شد. به عقيده مسيحيان، عيسى نه تنها گناه ذاتى انسانها را پاك مى كند بلكه گناهانى را كه بعداً مرتكب مى شوند نيز پاك مى كند و مصلوب شدن و كشته شدن عيسى كفاره گناهان پيروان اوست. اين مطلب، اساس و پايه تمام حرفهاى مبلغان مسيحى در تبليغات و دعوتهاى آنهاست و در كتابچه ها و نشريات و جزوه هايى كه به زبانهاى مختلف پخش مى كنند، بيشتر روى همين مطلب تأكيد دارند و به مردم وعده بخشش گناه مى دهند. هرچند كه اين سخن در مذاق مردم ساده لوح به خصوص كسانى كه آلوده به گناه هستند خوش آيند مى باشد، ولى از لحاظ منطق و عقل سخنى نادرست و برخلاف عقل و مسلمات عقلى است و بدآموزيهاى زيادى دارد و باعث جرئت پيدا كردن در ارتكاب گناه مى شود و حتى اين سخن خود دعوت مردم به گناه است كه گناه كنند و بيمى نداشته باشند چون مسيح فداى آنها و باعث آمرزش گناهان آنها شده است! چنين باورى سبب مى شود كه شرايع و تعليمات پيامبران پوچ و بيهوده باشد و مردم در ارتكاب هر گناهى آزاد باشند چون گناه آنها از پيش بخشيده شده است و به قول يكى از نويسندگان گذشته، لعنت كردن بر يهوديانى كه به عقيده اينها مسيح را [21] كشتند روانيست!(1) چون گناهان آنها هم آمرزيده شده و آنها بودند كه چنين نعمتى را براى انسان ارزانى داشتند و با كشتن مسيح باعث آمرزش گناهان شدند! در انجيلهاى موجود چنين آمده كه مسيح را يكى از شاگردان او در مقابل گرفتن پول به يهوديها تسليم كرد تا او را بكشند و آنها مسيح را گرفتند و بردار زدند و در كنار او دو نفر دزد را هم بردار زدند و مسيح بالاى دار جان سپرد. در انجيل متّى در اين باره چنين آمده: «... پس او را مصلوب نموده رخت او را تقسيم نمودند و بر آنها قرعه انداختند تا آنچه به زبان نبى گفته شده بود تمام شود كه رخت مرا در ميان خود تقسيم كردند و بر لباس من قرعه انداختند ـ و در آنجا به نگهبانى او نشستند ـ و تقصيرنامه او را نوشته بالاى سرش آويختند كه اينست عيسى پادشاه يهود آنگاه دو دزد يكى بر دست راست و ديگرى بر چپش باوى مصلوب شدند و راهگذران سرهاى خود را جنبانده كفر گويان مى گفتند اى كسى كه هيكل را خراب مى كنى و در سه روز آن را مى سازى خود را نجات بده اگر پسر خدا هستى از صليبت فرود بيا»(2) در همين انجيل پس از بيان اينكه عيسى نه ساعت بالاى دار بود اضافه مى كند: «...عيسى باز به آواز بلند صيحه زده روح را تسليم نمود ـ كه ناگاه پرده هيكل از سر تا پا دو پاره شد و زمين متزلزل و سنگها شكافته گرديد ـ و قبرها گشاده شد و بسيارى از بدنهاى مقدّسين كه آرميده بودند برخاستند»(3) البته در پايان گزارش انجيل متّى آمده است كه جنازه عيسى را از دار پايين آوردند و دفن كردند ولى پس از سه روز عيسى دوباره زنده شد و بعضى از حواريون او را ديدند و او به حواريون گفت: اينك من هر روزه تا انقضاى عالم همراه شما مى باشم.(4) در گزارش انجيلهاى ديگر هم مطالبى شبيه آنچه از انجيل متّى نقل كرديم با ــــــــــــــــــــــــــــ 1 - علوى عاملى، مصقل صفا ص 46. 2 - انجيل متّى باب 27 جملات 35-41. 3 - همان، جملات 50-53. 4 - همان، باب 28 جملات 1-20. [22] تفاوتهاى مختصرى آمده است.(1) قرآن كريم عقيده مسيحيان و يهوديان و انجيلهاى موجود را درباره عاقبت كار مسيح نفى مى كند و چنين اظهار مى دارد كه مسيح كشته نشده و بر دار نرفته بلكه خدا او را نزد خود برده است و كار مسيح بر يهود و نصارى مشتبه شده است: وقولهم انّا قتلنا المَسيح عيسى ابنَ مريم رسول اللّه و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبِّه لهم و انَّ الَّذين اختلفوا فيه لفى شكّ منه ما لهم به من علم الاَّ اتِّباع الظنِّ و ما قتلوه يقينا بل رفعه اللّه اليه و كان اللّه عزيزًا حكيمًا (نساء / 157-158) و سخن آنها كه ما مسيح عيسى بن مريم رسول خدا را كشتيم در حالى كه نه او را كشتند و نه بردار زدند بلكه كار بر آنها مشتبه شده و كسانى كه درباره او اختلاف كردند، در ترديد هستند و هيچ گونه يقينى بر آن ندارند جز پيروى از گمان; و به يقين او را نكشتند. بلكه خداوند او را به سوى خود بالا برده و خدا تواناى فرزانه است. به طورى كه ملاحظه مى كنيد در اين آيه چند مطلب آمده: 1 ـ يهود عقيده دارند كه مسيح را كشته اند (مسيحيان نيز همين عقيده را دارند) 2 ـ آنها مسيح را نكشته اند و بردار نزده اند بلكه كار بر آنها مشتبه شده است. 3 ـ كسانى درباره مسيح اختلاف كردند و راجع به او در شك و ترديد بودند و از روى ظن و گمان حرف مى زدند. 4 ـ خداوند مسيح را به سوى خود بالا برد. مطلب اول بسيار روشن است و جاى بحث و گفتگو ندارد چون از مسلّمات عقايد يهود و نصارى اين است كه مسيح به وسيله حاكم زمان خود كه بر دين يهود بود بردار زده شد و به قتل رسيد. اناجيل موجود هم همين را مى گويند و پيش از اين نقل كرديم. مطلب دوم بيانگر عقيده قرآن در اين مسأله است و آن اينكه آنها مسيح را نه ــــــــــــــــــــــــــــ 1 - رجوع شود به انجيل يوحنا، باب 15 و انجيل لوقا، باب 23. [23] بردار زدند و نه كشتند بلكه اشتباهى رخ داد كه باعث اين پندار نادرست گرديد. خيانت يهوداى اسخريوطى از مجموع رواياتى كه درباره حمله سربازان براى دستگيرى مسيح و بردار زدن او در اناجيل موجود و منابع تاريخى و روايى اسلامى وارد شده است، به خوبى روشن مى شود كه زمينه براى اين اشتباه موجود بوده كه كس ديگرى را به جاى عيسى دستگير كنند چون اين حمله شبانه صورت گرفته و هجوم كنندگان قيافه عيسى را نمى شناختند. بنابر آنچه در انجيل متى آمده، دشمنان او را نمى شناختند و اين يهوداى اسخريوطى يكى از حواريون خود عيسى بود كه در مقابل گرفتن پول او را نشان داد. به اين عبارات انجيل توجه كنيد: «آنگاه يكى از آن دوازده كه يهوداى اسخريوطى مسمّى بود، نزد رؤساى كَهَنه رفته، گفت مرا چند خواهيد داد تا او را به شما تسليم كنم ايشان سى پاره نقره باوى قرار دادند، و از آن وقت درصدد فرصت شد تا او را بديشان تسليم كند»(1) انجيل متى پس از نقل بعضى از گفتگوهاى مسيح با حواريون چنين ادامه مى دهد: «و هنوز سخن مى گفت كه ناگاه يهودا كه يكى از آن دوازده بود با جمعى كثير با شمشيرها و چوبها از جانب رؤساى كَهَنه و مشايخ قوم آمدند و تسليم كننده او بديشان نشانى داده گفته بود: هر كه را بوسه زنم همان است او را محكم بگيريد. در ساعت نزد عيسى آمده گفت: سلام يا سيدى و او را بوسيد»(2) هرچند در ادامه روايت انجيل متى آمده كه دشمنانش او را گرفتند و يهودا هم از كرده خود پشيمان شد ولى در روايات ديگر از همان مسيحيان آمده كه يهوداى اسخريوطى از لحاظ قيافه شبيه عيسى بود. و بعد از اين جريان هم هرگز ديده نشد.(3) مى توانيم همين مطلب را قرينه اى بر بعضى از روايات اسلامى بگيريم كه در آنها آمده است كه چون يهودا جاى مسيح را به دشمنان نشان داد آنها آن محل را ــــــــــــــــــــــــــــ 1 - انجيل متى باب 26 جملات 14-17. 2 - همان، جملات 47-50. 3 - المنارج 6 ص 43. [24] گشتند ولى به جاى مسيح خود يهودا را گرفتند و او هرچه فرياد زد كه من مسيح نيستم بلكه همان كسى هستم كه جاى او را به شما نشان دادم آنها نپذيرفتند و او را به عنوان مسيح كشتند.(1) در يك روايت ديگر آمده كه دشمنان مسيح يك نفر از خودشان را به نام طيطانوس داخل خانه اى كه مسيح در آنجا بود فرستادند و او قدرى در آنجا درنگ كرد تا مسيح را پيدا كند ولى مسيح را خداوند بالا برده بود و در آن خانه نبود وقتى سپاهيان تأخير طيطانوس را ديدند به سوى خانه هجوم بردند و خداوند قيافه او را به شكل حضرت عيسى درآورده بود آن سپاهيان طيطانوس را به جاى مسيح دستگير كردند و بردار زدند. در روايت ديگرى از وهب بن منبه مسيحى تازه مسلمان نقل شده كه عيسى و چندين نفر از حواريون او در خانه اى بودند كه آن خانه محاصره شد وقتى سپاه وارد خانه شد خداوند همه حواريون را به قيافه عيسى درآورد آنها گفتند: ما را سحر كرديد يا بايد مسيح خود را معرفى كند و يا همه تان را مى كشيم. عيسى به اصحاب خود گفت: كدام يك از شما جان خود را به بهاى بهشت مى فروشد؟ يكى از آنها كه سرجس نام داشت، گفت: من و او با آن سپاه رفت و به دار آويخته شد و خداوند عيسى را بالا برد.(2) همانگونه كه گفتيم از خود مسيحيان نيز كسانى عقيده دارند كه عيسى بردار زده نشد بلكه به جاى او اشتباهاً يكى از حواريون را بردار زدند و انجيل برنابا كه پيشنيان از نصارى آن را قبول داشتند نيز بر اين معنا تصريح مى كند و تأكيد بر اين دارد كه يهوداى اسخريوطى شباهت عجيبى بر مسيح پيدا كرد و مأموران، او را به جاى مسيح دستگير كردند و بردار زدند.(3) ــــــــــــــــــــــــــــ 1 - مجمع البيان ج 3 ص 209، البته در مجمع البيان نام اين حوارى «بورس زكريا بوطا» آمده است. 2 - تفسير طبرى (جامع البيان) ج 4 قسمت دوم ص 15. 3 - انجيل برنابا، ترجمه فارسى فصل هاى 214 تا 217 (صفحات 436 تا 443). [25] به هر حال با وجود تصريح قرآن به اينكه عيسى را نكشتند و بردار نزدند، جاى هيچ گونه شك و ترديدى باقى نمى ماند كه عيسى مصلوب نشده است. چون قرآن به اعتقاد ما مسلمانان وحى الهى است و جاى شك و ترديد ندارد ولى انجيلهاى موجود، تحريف شده است و انجيل واقعى كه بر عيسى نازل شده در دست نيست و يك دليل روشن بر تحريف شدن اناجيل وجود تناقض هاى آشكار در آن است كه در جاى خود ثابت شده است. مطلب سومى كه در آيه مورد بحث آمده است اين است كه كسانى درباره مسيح اختلاف كردند و اين اختلاف آنها از روى علم و يقين نبود بلكه ناشى از حدس و گمان بود. منظور از اين اختلاف اختلافى است كه ميان خود مسيحيان درباره ماهيت مسيح و چگونگى مصلوب شدن او وجود دارد. ملكانى ها كه يكى از فرقه هاى مسيحيت است، معتقدند كه وقتى مسيح بردار شد، هم جنبه ناسوتى او كه مربوط به انسان بودن اوست و هم جنبه لاهوتى او كه مربوط به الوهيت اوست، بردار شد و مقتول گرديد.(1) در مقابل اينها نسطوريان معتقدند كه تنها جنبه ناسوتى مسيح مصلوب و كشته شد.(2) ولى يعقوبيان كه فرقه ديگرى از مسيحيان هستند، عقيده دارند كه قتل و صلب به جوهرى متشكل از دو جوهر (ناسوت و لاهوت) واقع شد.(3) ميان مسيحيان درباره همين مسأله و تعيين اينكه كدام جنبه مسيح بردار شده اختلافات بسيارى بوده كه منجر به تكفير و كشتار يكديگر شده است; تا اينكه در سال 451 ميلادى شورايى در شهر كالسدون در آسياى صغير تشكيل شد و پس از مباحثات بسيار، اصول و كلياتى درباره ماهيت مسيح وضع كردند كه همان قاعده كلامى كليساى كاتوليك قرار گرفت. معتقدان به اين كليات به «منوفيزيت ها» ــــــــــــــــــــــــــــ 1 - شهرستانى، الملل و النحل ج 1 ص 222. 2 - همان ص 225. 3 - همان ص 227. [26] معروف شدند و در شوراى كالسدون پيروان نسطوريوس يا همان نسطوريان را بر خطا و كافر اعلام كردند با اين وجود آنها به عنوان يك فرقه جداگانه در شام باقى ماندند و در سرزمين هاى ديگر نيز نفوذ كردند.(1) مطلب چهارمى كه در آيه مزبور آمده اين است كه خداوند مسيح را به سوى خود بالا برد. بالا رفتن عيسى به سوى خدا در آيه ديگرى هم آمده: اذقال الله يا عيسى انى متوفيك و رافعك الىّ (آل عمران/ 55) هنگامى كه خداوند گفت: اى عيسى من برگيرنده تو و بالابرنده تو به سوى خود هستم. منظور از بالا بردن در اين آيات، بالا بردن مقام و منزلت و درجه عيسى نيست همانگونه كه درباره بعضى از پيامبران آمده بلكه با توجه به سياق آيات و اينكه مى فرمايد او را نكشتند و بردار نزدند بلكه خدا او را به سوى خود بالا برد و با توجه به روايات بسيار ى كه در دست داريم، منظور اين است كه خداوند روح و جسم عيسى را بالا برده و او نمرده است بلكه همچنان در عالم بالا زنده است و در روايات آمده كه او در آخر الزمان در زمان حكومت مهدى(ع) بار ديگر به زمين فرود مى آيد و دجّال را مى كشد و پس از چندى مانند همه انسانها مى ميرد.(2) البته اينكه فرموده به سوى خود بالا مى برم همانگونه كه در روايات آمده، منظور بالا بردن عيسى به آسمان چهارم است كه جاى آن بر ما روشن نيست، مسلم است كه خدا مكان ندارد و فقط در عالم بالا نيست پس بالا رفتن به سوى خدا يعنى وارد شدن در رحمت خاص او و پيدا كردن مقام و منزلتى نزد خداوند كه ديگران آن را ندارند و آن همان صعود به آسمان چهارم و زنده ماندن در آنجاست و البته ما از كيفيت آن آگاهى نداريم. ديديم كه هم مسيحيان و هم مسلمانان به پيروى از انجيل و قرآن معتقدند كه ــــــــــــــــــــــــــــ 1 - جان ناس، تاريح جامع اديان ص 426-427 (ترجمه على اصغر حكمت). 2 - روايات در اين مورد را در كنز الدقائق ج 2 ص 676 به بعد ملاحظه فرماييد. [27] سرانجام، مسيح به عالم بالا رفت منتهى مسلمانان عقيده دارند كه او كشته نشد بلكه به طور زنده به آسمانها صعود كرد ولى مسيحيان معتقدند كه كشته شد و پس از سه روز زنده گشت و به بالا رفت. حال مى گوييم كه در شهر «سرى نكره» هندوستان قبرى وجود دارد كه منسوب به مسيح است و روى آن نوشته شده: «مقبره عيسى صاحب» قاديانى ها معتقدند كه اين قبر از آنِ عيسى بن مريم است و او هنگامى كه مى خواستند او را بردار زنند، از دست يهود فرار كرد و به كشمير هندوستان آمد و سپس در همين مكان از دنيا رفت و در اينجا مدفون شد.(1) قاديانى ها معتقدند كه غلام احمد قاديانى همان مسيح است كه زنده شده و با تجديد نظر در احكام اسلامى ظاهر شده است و به نبوت محمد (ص) ايمان دارد. همه مى دانيم كه غلام احمد قاديانى آلت دست استعمار انگليس بود و او و امثال او مانند سيد على محمد باب و مهدى سودانى در يك زمان براى ايجاد اختلاف ميان مسلمانان قد علم كردند و هر سه از يك آبشخور آب مى خوردند و آن استعمار پير بريتانيا بود. بنابراين، سخن عجيب قاديانى ها درباره قبر مسيح تنها مقدمه اى براى تصحيح ادعاى غلام احمد در تجسم يافتن مسيح در وجود اوست و ارزش بحث كردن را ندارد. فَبِظُلْم مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّبات أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ كَثيرًا (*)وَ أَخْذِهِمُ الرِّبا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذابًا أَليمًا (* )لكِنِ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمآ أُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ مآ أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقيمينَ الصَّلوةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْرًا عَظيمًا (* ) پس به سبب ستمى كه از يهوديان سر زد و نيز به سبب باز داشتن آنها بسيارى را از راه ــــــــــــــــــــــــــــ 1 - المنارج 6 ص 42. [28] خدا، چيزهاى پاكيزه اى را كه بر آنان حلال بود، بر آنان حرام كرديم (160) و به سبب ربا گرفتن آنها در حالى كه از آن نهى شده بودند و به سبب خوردن آنها مالهاى مردم را به باطل; و براى كافران از آنها عذابى دردناك آماده كرديم (161) ولى كسانى از آنها كه استواران در علم هستند و مؤمنان، به آنچه بر تو نازل شده و پيش از تو نازل شده ايمان مى آورند و به خصوص برپاكنندگان نماز و دهندگان زكات و كسانى كه به خداو و روز قيامت ايمان دارند، بزودى آنان را پاداشى بزرگ خواهيم داد (62) نكات ادبى 1 ـ «فبظلم» عطف بر «فبما نقضهم» و متعلق به «حرّمنا» است. 2 ـ «هادوا» فعل جعلى از يهود، يهودى شدند. 3 ـ «طيبات» چيزهاى پاكيزه، نكره بودن اين لفظ دلالت بر اين معنا دارد كه همه طيبات حرام نشده بود بلكه بعضى از آنها حرام شده بود. 4 ـ «صدّ» منع. صد از سبيل خدا، هم شامل خودشان مى شود يعنى خودشان را از راه خدا باز داشتند و هم شامل ديگران مى شود يعنى ديگران را بازداشتند. 5 ـ «كثيرا» يا مفعول به براى «صدّ» است يعنى بسيارى را از راه خدا منع كردند و يا مفعول مطلق است به تقدير صدّا كثيرا. 6 ـ «ربوا» مثل بسيارى از موارد با واو نوشته شده كه رسم الخط به جاى مانده از عصر اسلام است و به همين صورت از خط حيره به عربى منتقل شده است. 7 ـ «الراسخون» مبتدا است و «لكن» در آن عمل نكرده و «المؤمنون» عطف بر «الراسخون» است و خبر آن «يؤمنون» است و اينكه «اولئك ستؤتيهم» راخبر «الراسخون» قرار بدهيم بعيد به نظر مى رسد. 8 ـ «المقيمين» عطف بر «الراسخون» است و اينكه به حالت نصب آمده براى اختصاص و مدح است و اين خود بابى در ادب عربى است كه وقتى چند چيز را به يكديگر عطف كردند يكى از آنها را كه اهميت ويژه اى دارد با اعرابى جداگانه با [29] تقدير فعل اعنى يا ضمير هم منصوب يا مرفوع مى خوانند كه با اعراب بقيه متفاوت باشد و در اينجا به تقدير اعنى منصوب خوانده شده است سيبويه براى اين مورد مثالهايى آورده است و نظير آن در شعر خرنق آمده (الدر المصون ص 29) لايبعدنّ قومى الذين هم***سمّ العداة و آفة الجرز النازلين بكل معترك***و الطيبون معاقد الارز البته بعضى از مفسران كلمه (والمقيمين) را مجرور دانسته و آن را عطف بر ما انزل يا اليك گرفته اند كه وجه بعيدى است. بنابراين، آنچه در بعضى از كتابها از عايشه نقل شده كه كلمه «والمقيمين» در اينجا يكى از كلماتى است كه كاتبان مصحف در آن اشتباه كرده اند و عربها خود آن را اصلاح خواهند كرد، قابل قبول نيست بلكه منصوب بودن اين كلمه خود يكى از وجوه بلاغت است. البته در بعضى از روايتها هم آمده كه در مصحف ابن مسعود «والمقيمون» با واو نوشته شده و از ميان قاريان، مالك بن دينار و جحدرى و عيسى ثقفى با واو خوانده اند كه آن هم درست است.