تسبيح موجودات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تسبيح موجودات - نسخه متنی

محمدجواد اسعدى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
- فهرست مطالب -
سرآغاز
بخش اول : تسبيح موجودات
معانى تسبيح در لغت
حاصل معنى تسبيح در كلام اهل لغت
تسبيح موجودات در قرآن كريم
تسبيح خداوند از ذات اقدس خويش
تسبيح ملايك
تسبيح پيامبران
تسبيح مؤمنان
تسبيح عامه موجودات
تسبيح آسمانها و زمين
تسبيح پرندگان
تسبيح كوه ها
تسبيح رعد
تسبيح موجودات در روايات
تسبيح حيوانات و طيور در روايات :
تسبيح نباتات و جمادات در روايات
حقيقت تسبيح
آراى مفسران ، عرفا و اهل تحقيق در حقيقت تسبيح موجودات
بيان اول در حقيقت تسبيح
كلام علامه طبرسى در مجمع البيان
كلام فخر رازى در تسبيح موجودات
كلام زمخشرى در تسبيح موجودات
بيان دوم در تسبيح موجودات
كلام مفسر كبير، علامه طباطبايى در الميزان
كلام عارف ميبدى در كشف الاسرار
نقل كلامى از تفسير اثنى عشرى
تنقيح مرام
كلامى ذوقى از حجة التفاسير
نظر صاحب تفسير اطيب البيان
كلام قرطبى در جامع الاحكام
بيانى ديگر
حقيقت يا مجاز در تسبيح موجودات
آراى عارفان در تسبيح موجودات
كلام علامه قيصرى در شرح فصوص الحكم
كلامى ديگر از علامه قيصرى
در محضر حكيم الهى صدرالمتألهين شيرازى (ره )
نقل كلام برخى از اهل معرفت
فقراتى از دعاى جوشن كبير
بيت زيباى حكيم سبزوارى (ره )
ادراك تسبيح
نمونه هايى از ادراك تسبيح در قرآن
راك تسبيح در روا
عارفان بى
اب چهره
نقل كلامى از رساله لقاء الله
ياتى نغز و دلنشين از هاتف اصفهانى
بخش دوم : حيات موجودات
حيات موجودات
بخش سوم : آگاهى و شعور موجودات
آگاهى و شعور موجودات
كلام صدرالمتالهين (ره )
بيانى از علامه طباطبايى (ره )
بخش چهارم : اختيار يا اجبار بر تسبيح
اختيار يا اجبار بر تسبيح
پرسش و پاسخ
يك نكته
بخش پنجم : نطق موجودات
نطق موجودات
مفهوم نطق در لغت
نطق موجودات در قرآن
يك احتمال
گفتار علامه در الميزان
نمونه هايى از نطق جمادات در روايات
نسبت ((قول )) به جمادات در قرآن
بخش ششم : ميل و رغبت اشياء در قرآن
بخش هفتم : عبادت و قنوت موجودات در قرآن
عبادت و قنوت موجودات در قرآن
معنى قنوت در لغت
پاسخ يك سؤال
بخش هشتم ترس و اشفاق موجودات در قرآن
بخش نهم : سجده موجودات
سجده موجودات
معنى لغوى سجده
مراد از سجده موجودات
سجده موجودات در قرآن كريم
سجده موجودات در بيانات مفسران قرآن
كلام علامه طبرسى (ره )
بيان علامه طباطبايى در الميزان
نقل كلامى از تفسير اطيب البيان
سجده موجودات در روايات
طايفه اول از روايات سجده موجودات
طايفه دوم از روايات
طايفه سوم از روايات
سجده تكوينى يا تشريعى
******************
سرآغاز
بسم الله الرحمن الرحيم
حمد و سپاس بى كران بر آن حقيقت لايزال كه اكسير محبت را در دل هر ذره نهاده و از فيض وجود آن ، كران تا كران هستى را به هيجان و شور انداخت . شوق لقايش در سرتاسر وجود، مشهود و والهى عشق به جمالش در همه ذرات هستى محسوس ، آسمان و زمين و دره و دشت با تمام بزرگى در مقابلش ذليل و اشجار و احجار و بحار در برابر عظمتش خرد و حقير.
اى روى تو مهر و كون ذرات ذات تو برون ز نفى و اثبات
ذرات كجا رسند در مهر ذرات كجا و مهر، هيهات
اسماء و صفات كون هر يك در ذات تواند محو با لذات
نى اسم و نه نعت بود آنجا نى رسم و نه شكل و وضع و هيات
چون خواست ظهور از مظاهر اسما و صفات را كمالات
موجود شدند بهر اين كار ارضين و عناصر و سماوات
مسطور و معين و مبيّن شد بر ورق وجود آيات
از روى نگار و از قوابل ديديم عيان و بى محاذات
يك معنى و صد هزار صورت يك صورت و صد هزار مرآت
مصباح رخ ترا نگارا كونين زجاجه است مشكات (1)
و درود بى پايان بر سلاله عالم وجود، حضرت ختمى مرتبت كه اساس عالم آفرينش است و سرمايه جهان دانش كه حضرت اقدسش خطاب به او فرمود:
((لولاك لما خلقت الافلاك )).(2)
و صلوات بى انتها و تحيات لايتناهى بر اختران آسمان ولايت و شُهب ثاقبه سماوات امامت ، سيما حضرت خاتم الاولياء والاوصياء، صاحب العصر و الزمان حجة بن الحسن المهدى روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء.
اما بعد: بيان حمد و تسبيح موجودات و نطق زمين و سماوات اگر چه در خور اين مقال كوتاه و بيان مختصر، خصوصا از اين ذره بى مقدار نيست ، ليكن
آب دريا را اگر نتوان كشيد پس بقدر تشنگى بايد چشيد
التفات به سراى ملكوت و توجه به عالم غيب و شهود و انديشه در تسبيح ذرات عالم وجود، از حيوان و نبات و جماد، مايه تنبه دل و توجه خاطر به سوى هستى لايزال مى شود كه اين خود، آدمى را سرخوش و اهل معنى را به وجدى دو چندان مى آورد، راه كمال را بر آدمى مى گشايد و تشنه را از زلال چهره حقيقت سيراب مى كند.
در بيشه دام و دد مأواى نتوان كردن زين جاى مخوف اى جان رو جانب مأمنها
اى طاير افلاكى در دام تن خاكى از بهر دو سه دانه وامانده زخرمنها(3)
لحظات خوش ليالى ماه گران قدر رمضان اوقات مغتنمى بود كه اين ذره بى مقدار را به ترنم آورد و نقبى هر چند كم فروغ بسوى وادى بى انتهاى نور زند، شايد تاريك دلى چون او ره توشه اى در آن مسير بيابد و آينه جان خود را بدان صفا بخشد.
به غنيمت شمر اى دوست دم عيسى صبح تا دل مرده مگر زنده كنى كاين دم از اوست
سخن در تسبيح موجودات اگر چه در بدو نظر گفتارى صرفا نظرى مى نمايد و ثمره چندانى بر آن مترتب نمى باشد، ليكن زنهار كه اين از كمى تامل و انديشه و تدبر است .
توجه به جهانى كه سرتاسر ذراتش به حمد و تسبيح حق تعالى مشغول و هيچ ذره اى از آن ، از توجه به آن حقيقت بى همتا روى گردان نيست موجب تنبيه بى خبران و هشيارى غافلان است و اين خود نفعى عميم و بهره اى بس عظيم در باب سعادت و كمال آدمى است .
سراسر عالم هستى شب و روز به تسبيح و به تهليلند با سوز
شنيدم كوه و دشت و سرو صحرا همه اجزاى عالم ، پست و والا
مدام اندر پى تسبيح سبحان به ذكر او شديم دايم غزل خوان
همه ذرات عالم در نمازند به درگاه خداى بى نيازند
همه ذرات عالم در سجودند ز عشق او به درگاهش غنودند
هر آنچه برگرفته نام موجود نه سر برتافته از ذكر معبود
و (ان من شيى ء) از قرآن بخوانيد كه تا تسبيح موجودات دانيد
نباشد هر كسى را فهم تسبيح كه غافل دور ماند از همچو تفريح
همه آگاه از تسبيح خويشند سراسر خرم از اين رسم و كيش اند
اگر كور و كرى اى جان تو امروز نبينى ، نشنوى غوغاى جان سوز
اگر گوش دلت را باز كردند به گوش سر، ترا همراز كردند
چو چشم دل به عالم باز باشد دگر چشم سرت هم ، باز باشد
طلب كردند اصحاب پيمبر(ص ) شنيدن ، اين سخن با گوش اين سر
پيمبر(ص ) گوششان را باز بنمود پس آن تسبيح هم آواز بنمود
اگر ادراك كردى اين معما به تسبيح آى ، نك ، بى چون و اما
بيا ما نيز همچون جمله ذرات به ذكر حق گذر بنموده اوقات
كه حيف است اين جهان دايم بتسبيح ولى ما دور از تحميد و تسبيح
به غفلت روز و شب را سر نموديم كلاه جهل را بر سر نموديم
الهى چشم ما را باز بنما به جمع عارفان دمساز بنما(4)
زهى سعادت دلى را كه لختى به عالم غيب رو كند و دمى را در آن درياى لايزال عشق ذرات و موجودات ، غوطه ور شود و در بستر آرام ((يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض ))(5) ساعتى بياسايد.
لاجرم از اين رهگذر مطالب علمى و حقايق برهانى نيز بكار آيد كه برخى برهان جويند و برخى شهود، عده اى سخن از اسماء و صفات گويند و گروهى از ذات حضرت معبود.
هر كسى را اصطلاحى داده ايم هر كسى را سيرتى بنهاده ايم (6)
و حضرت حق فرمود: ((قل كل يعمل على شاكلته ))(7).
((بگو اى پيامبر: هر كسى بر طينت و سيرت و طريقت خويش عمل مى كند)).
تسبيح عامه موجودات ، از علويات و سفليات ، ملايك و انبيا، جن و انس ، حيوانات و نباتات و جمادات ، حجر و مدر، بلكه هر آنچه در دايره وجود آيد، حقيقتى انكارناپذير است كه در قرآن كريم و احاديث به كرات از آن سخن به ميان آمده است ، آنچه در اين ميان مايه تعجب و حيرت و يا انكار بى خبران مى گردد، شعور و تسبيح جمادات و نباتات و حيوانات است ، لذا در اين رساله تكيه كلام به اين نوع از تسبيح است اگر چه به تمامى اقسام تسبيح نيز اشاراتى خواهد شد، همانگونه كه سخن از شعور، نطق ، طوع ، رغبت ، سجده و خضوع اشياء در برابر خالق هستى نيز مورد بحث قرار مى گيرد، اميد آنكه اهل دل را از اين رساله بهره اى حاصل آيد انشاءالله .
رساله حاضر شامل سرآغاز و نه بخش مى باشد.
بخش اول : تسبيح موجودات
بخش دوم : حيات موجودات
بخش سوم : آگاهى و شعور موجودات
بخش چهارم : اختيار موجودات
بخش پنجم : نطق موجودات
بخش ششم : ميل و رغبت اشياء
بخش هفتم : عبادت و قنوت اشياء
بخش هشتم : ترس و اشفاق موجودات
بخش نهم : سجده موجودات
بخش اول : تسبيح موجودات
معانى تسبيح در لغت
احمد بن فارس در كتاب ((معجم مقاييس اللغه )) براى ريشه تسبيح (سبح ) دو ماده را ذكر كرده است : يكى بمعنى عبادت و ديگرى سعى و تلاش . وى سپس تسبيح را بمعنى تنزيه و دور دانستن خداوند از هر بدى معنى نموده است .
وى مى گويد:
((سبح ، السين و الباء و الحاء اصلان : احدهما جنس من العبادة ، و الاخر جنس من السعى . فالاول السبحة و هى الصلاة ، و يختص بذلك ما كان نفلا غير فرض ... و من الباب التسبيح و هو تنزيه الله جل و ثنائه من كل سوء و التنزيه التبعيد. و العرب تقول : سبحان من كذا، اى ما ابعده ... و فى صفات الله عزوجل : سبوح و اشتقاقه من الذى ذكرناه ، انه تنزه من كل شيى ء لاينبغى له . و السبحات الذى جاء فى الحديث : جلال الله جل ثنائه و عظمته .))
(سبح ) سين و باء و حاء دو اصلند: يكى از جنس عبادت و ديگرى از جنس ‍ سعى . شاهد بر اول (سبحه ) است كه بمعنى صلاة و ستايش است . آنچه از تسبيح كه مستحب باشد نه واجب به اين قسم مخصوص است ... از همين باب تسبيح بشمار مى آيد و آن منزه و پاك دانستن خداوند است از هر بدى . و تنزيه بمعنى تبعيد نيز مى آيد. عرب مى گويد سبحان مَن كذا يعنى يعنى چه بعيد است او و... از جمله صفات خداوند سبوح است . اشتقاق سبوح از همين است كه ذكر نموديم . يعنى از هر چه سزاوار و شايسته او نيست بدور است . و سبحات كه در حديث آمده است ، جلال خداوند جل و علا است .
راغب اصفهانى در (المفردات ) تسبيح را از يك ماده گرفته كه آن جريان سريع است . وى سپس تسبيح را به معنى جريان سريع در عبادت حق تعالى معنى نموده است .
وى مى گويد:
((السبح : المر السريع فى الماء و فى الهواء، يقال سبح سبحا و سباحة و استعير لمر النجوم فى الفلك نحو: (كل فى فلك يسبحون ) و لجرى الفرس ‍ نحو: (فالسابحات سبحا) و سرعة الذهاب فى العمل نحو (ان لك فى النهار سبحا طويلا) و التسبيح : تنزيه الله و اصله المر السريع فى عبادة الله تعالى )).
(سبح ) مرور سريع در آب و هوا است . گفته مى شود: (سبح ) سبحا و سباحه . اين كلمه براى حركت ستارگان در فلك به استعاره گرفته شده است مثل آيه شريفه : (كل فى فلك يسبحون ) و نيز براى دويدن اسبان مثل (فالسابحات سبحا) و نيز براى رفتن سريع بدنبال كار مثل (ان لك فى النهار سبحا طويلا).
و (تسبيح ) تنزيه و مبرا دانستن خداى تعالى است و اصل معناى آن كلمه حركت سريع در عبادت خداى تعالى است .
ابن اثير جزرى در كتاب (النهاية ) بيان ذيل را در معنى تسبيح آورده است :
((قد تكرر فى الحديث التسبيح على اختلاف تصرف اللفظة . و اصل التسبيح : التنزيه و التقديس و التبرئة من النقائص ثم استعمل فى مواضع تقرب منه اتساعا. يقال سبحته اسبحه تسبيحا و سبحانا. فمعنى سبحان الله تنزيه الله و هو نصب على المصدر بفعل مضمر كانه قال : ابرى الله من السوء برائة . و قيل معناه : التسرع اليه و الخفة فى طاعته . و قيل معناه : السرعه الى هذه اللفظة . و قد يطلق التسبيح على غيره من انواع الذكر مجازا كالتحميد و التمجيد و غيرهما...))
ذكر تسبيح با اختلاف الفاظ آن در حديث تكرار شده است و اصل آن منزه دانستن و مقدس شمردن و پاك و بى عيب نمودن از نقايص است . سپس در موارد نزديك به آن معنى از باب توسعه در معنى استعمال گشته است . گفته مى شود: منزه شمردم او را و منزه مى دانم او را به نوعى از تسبيح . پس معنى سبحان الله منزه شمردن خداوند است و سبحان بنابر مصدر منصوب بسبب فعل مضمرى است ، گويا گفته است كه مبرا مى شمارم خداوند را از هر بدى بنوعى از برائت . و گفته شده است كه معنى آن سرعت نمودن بسوى او و سبكبال شدن در راه طاعت او است . و گفته شده است كه معنايش سرعت نمودن در ذكر همين لفظ تسبيح است . و گاهى تسبيح بر غير آن از اقسام ذكر نيز اطلاق مى گردد مثل تحميد و تمجيد و غير آن .
فيومى در ((المصباح المنير)) مى گويد:
((التسبيح التقديس و التنزيه يقال : سبحت الله اى نزهته عما يقول الجاهدون و يكون بمعنى الذكر و الصلاه يقال فلان يسبح الله : اى يذكره باسمائه نحو سبحان الله و هو يسبح اى يصلى ... و يكون بمعنى التحميد نحو: سبحان الذى سخر لنا هذا و سبحان ربى العظيم اى الحمد لله ... و السبحات التى فى الحديث : جلال الله و عظمته و نوره و بهائه ... سبوح قدوس بضم الاول اى : منزه عن كل عيب و سوء... و سبحان الله ، علم على التسبيح و معناه تنزيه الله عن كل سوء...))
تسبيح مقدس شمردن و منزه دانستن است ، گفته ميشود تسبيح كردم خدا را يعنى منزه دانستم او را از آنچه منكران او مى گويند. همچنين تسبيح بمعناى ذكر نيز مى آيد گفته مى شود كه فلانى تسبيح خدا مى گويد يعنى او را با نامهايش ياد مى نمايد، مثل سبحان الله و او تسبيح مى كند يعنى نماز مى گزارد... همچنين بمعنى تحميد نيز مى آيد مثل : سبحان الذى سخر لنا هذا و سبحان ربى العظيم يعنى : حمد مخصوص پروردگار است ... و سبحات كه در حديث آمده است ، جلال و عظمت و نور و بهاء خداوند است ...
سبوح قدوس ، به ضم سين ، منزه و پاك است از هر عيب و بدى ... و سبحان الله ، علم شده است بر تسبيح و معنايش تنزيه خداست از هر بدى .
علامه طبرسى (ره ) در مفهوم لغوى تسبيح مى گويد:
((التسبيح : تنزيه الله تعالى عن السوء و عمالا يليق به و السبوح : المستحق للتزيه و التعظيم ... و سبحان ، اسم المصدر. قال سيبوبه : سبحان الله معناه برائة الله من كل سوء و تنزيه الله ... و هو مشتق من السبح الذى هو الذهاب و لايجوز ان يسبح غير الله و ان كان منزها لانه صار علما فى الدين على اعلى مراتب التعظيم التى لايستحقها سواه ، كما ان العبادة هى غاى فى الشكر لا يستحقها سواه )).
تسبيح پاك شمردن خداوند است از بدى و آنچه در خور شأن او نيست و سبوح سزاوار تنزيه و تعظيم مى باشد... و سبحان اسم مصدر است . سيبويه گفته است معنى سبحان الله پاك شمردن خدا است از هر زشتى و منزه دانستن خدا... و آن تسبيح از ماده (سبح ) ريخته شده است كه بمعنى رفتن است و جايز نيست كه غير خدا تسبيح شود هر چند كه مبراى از عيب باشد زيرا آن كلمه علم شده است در دين براى بالاترين مراتب تعظيم و آن غير خداوند را نشايد همانگونه كه عبادت نهايت شكر است و غير خدا مستحق آن نيست .
حاصل معنى تسبيح در كلام اهل لغت
عصاره و حاصل معنى تسبيح در كلمات اهل لغت ، دور دانستن حق تعالى است از نقايص و بديها و اين معنى از تمامى كلمات اهل لغت بدست مى آيد، اگر چه در معنى (سبح ) و برخى از مشتقات آن نيز معانى مختلفى ارايه شده است .
اكنون كه از مفهوم لغوى تسبيح فارغ آمديم ، به حقيقت تسبيح ، بخصوص ‍ آنجا كه به حيوانات و جمادات نسبت داده مى شود مى پردازيم .
تسبيح موجودات در قرآن كريم
سخن از تسبيح موجودات در قرآن كريم بسيار به ميان آمده است . خداى سبحان ، تسبيح را گاهى به خود نسبت ميدهد و خود، ذات مقدسش را منزه شمرده و تسبيح مى گويد و گاهى تسبيح را به ملايك نسبت مى دهد و گاه به پيامبران ، در مواردى هم به حيوانات و نباتات و جمادات و يا به عامه موجودات ، هر چه هست نسبت مى دهد.
تسبيح خداوند از ذات اقدس خويش
از جمله مواردى كه خداوند متعال ، خود، ذات مقدسش را تسبيح گفته است آيات ذيل است :
((لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما يصفون ))(8).
اگر در آن آسمان و زمين خدايانى غير از خداى سبحان باشد تباه مى گردند. پس خداييكه پروردگار عرش است ، پاك است از آنچه آنان توصيف مى نمايند.
((سبحان ربك رب العزة عما يصفون )).(9)
منزه است خداى تو، خداى مقتدر و بى همتا از آنچه آنان او را توصيف مى كنند.
تسبيح ملايك
در آيات ذيل تسبيح حضرت حق به ملايك نسبت داده شده است :
((و ترى الملائكة حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم ...)).(10)
و تو ملايك را به دور عرش مى بينى كه گرد آمده و تسبيح به حمد پروردگارشان مى كنند.
((تكاد السموات يتفطرن من فوقهن و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض ...))(11).
نزديك است كه آسمانها از فرازشان شكافته گردند و ملايك به حمد خدايشان تسبيح مى گويند و براى آنكه در زمين است طلب مغفرت مى نمايند.
((و يسبح الرعد بحمده و الملائكة من خيفته ...))(12)
و رعد بحمد او تسبيح مى گويد و ملايك نيز از بيم قهر او.
تسبيح پيامبران
خداوند سبحان در آيات ذيل ، تسبيح ذات اقدسش را به پيامبران نسبت مى دهد:
((و سبح بحمد ربك قبل طلوع الشمس و قبل الغروب ))(13).
قبل از طلوع خورشيد و قبل از غروب به حمد خداى سبحان تسبيح بگو.
((فلو لا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون ))(14).
اگر نه آن بود كه او - يونس (ع ) - از تسبيح گويان بود، همانا در شكم او - ماهى - تا روز بعث و قيامت درنگ مى نمود.
((و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ))(15).
و بياد آور حال يونس را هنگاميكه از ميان قوم خود غضبناك بيرون رفت و گمان كرد كه ما او را در سختى نمى افكنيم (تا آنكه وقتى در شكم ماهى گرفتار آمد) پس در آن تاريكى ها فرياد برآورد كه بجز تو خدايى نيست و منزهى تو، من از ستمكاران بوده ام .
تسبيح مؤمنان
((انما يؤمن باياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا يستكبرون ))(16).
همانا ايمان مى آورند به آيات ما كسانى كه چون آن آيات را ياد آورند به سجده افتاده و به حمد خدا تسبيح گفته و كبر نمى ورزند.
تسبيح عامه موجودات
در آيات ذيل تسبيح خداوند به هر موجودى نسبت داده شده است :
((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم ))(17).
آنچه در آسمانها و زمين است خداوند را تسبيح گفته و او مقتدر و حكيم است .
اين آيه در سوره حشر/ 1 و نيز صف / 1 تكرار گرديده است .
((يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض الملك القدوس العزيز الحكيم ))(18).
آنچه در آسمانها و زمين است به تسبيح و ستايش پادشاه منزه و مقتدر و دانا مشغول است .
((و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا))(19).
هيچ چيزى نيست مگر آنكه بحمد و ستايش خداوند تسبيح مى كند ولى شما تسبيح آنانرا نمى فهميد. او بردبار و بخشنده است .
تسبيح آسمانها و زمين
((تسبح له السموات السبع الارض و من فيهن ...))(20).
آسمان هاى هفت گانه و زمين و آنكه در آنان است تسبيح خداى را مى كند.
تسبيح پرندگان
((الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون ))(21)
آيا نديده اى كه هر كه در آسمانها و زمين است و نيز مرغانى كه در هوا پر گشوده اند تسبيح خداوند كرده و همه آنان به نيايش و تسبيح خود آگاهند و خداوند نيز به آنچه آنان انجام ميدهند آگاه است .
((و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير و كنا فاعلين ))(22).
و ما كوهها و پرندگان را با آهنگ و نغمه داود مسخر كرديم تا تسبيح گويند و ما انجام دهند آن هستيم .
تسبيح كوه ها
((و سخرنا مع داود الجبال يسبحن ...))(23).
و ما كوهها را با نغمه تسبيح داود مسخر نموده تا تسبيح گويند.
((انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق ))(24).
و كوهها را با نغمه تسبيح داود مسخر نموده تا در هر شام و صباح تسبيح گويند.
تسبيح رعد
((و يسبح الرعد بحمده ...))(25).
و رعد به حمد خداوند تسبيح مى گويد.
اين بخشى از آيات مربوط به تسبيح موجودات بود كه به نقل متون آنها اكتفا گرديد. بخواست خداوند در بخشهاى آينده به تفسير و كلمات مفسرين پيرامون آنها خواهيم پرداخت .
اكنون مناسب آن است كه پس از نقل آيات ، چشم اندازى به روايات مربوط به تسبيح موجودات داشته باشيم تا در فصول بعدى نگرشى بهتر به مفهوم و مراد از تسبيح پيدا نماييم .
اينك جرعه اى از درياى بى كران روايات :
تسبيح موجودات در روايات
قبلا خاطر نشان ساختيم كه تكيه كلام در اين رساله بر تسبيح عامه موجودات بالخصوص حيوانات و نباتات و جمادات است ، لذا در اين بخش به ذكر آن دسته از رواياتى كه تسبيح آنان را متعرض شده اند اكتفا مى شود.
تسبيح حيوانات و طيور در روايات :
((... عن جعفر بن محمد عن ابيه عليهم السلام قال : نهى رسول الله صلى الله عليه و اله عن ان توسم البهائم فى وجوهها و ان يضرب وجوهها فانها تسبح بحمد ربها))(26)
امام صادق (ع ) از پدرش امام باقر(ع ) روايت كرده است كه پيامبر(ص ) از علامت گذارى در صورت حيوانات و زدن به صورت آنان نهى فرموده است زيرا آنان به حمد پروردگارشان تسبيح مى گويند.
((اسحق بن عمار ابى عبدالله (ع ) قال : ما من طير يصاد فى بر و لا بحر و لا شيى ء يصاد من الوحش الا بتضييعه التسبيح ))(27).
اسحاق بن عمار از امام صادق (ع ) روايت نموده كه فرمود: هيچ پرنده اى در خشكى و دريا صيد نگردد و هيچ حيوان وحشى صيد نمى شود مگر از آن سبب كه او تسبيح خداوند را ضايع نموده است .
((عن ابى سعيد الخدرى رضى الله عنه قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لا تضربوا وجوه الدواب فان كل شيى ء يسبح بحمده .))(28)
ابى سعيد خدرى از پيامبر(ص ) روايت نموده است كه آن حضرت فرمود: به صورت چهارپايان و جنبندگان نزنيد كه هر چيزى تسبيح به حمد خداوند مى كند.
((اخرج ابن مردويه عن ابى هريره ان رسول الله (ص ) قال : ان النحل يسبحن ))(29).
ابن مردويه از ابى هريره روايت كرده كه پيامبر(ص ) فرمود: زنبوران تسبيح خداوند مى گويند.
((عن ابن عمر قال : نهى رسول الله (ص ) عن قتل الضفدع و قال : نعيقها تسبيح ))(30).
از ابن عمر روايت شده كه گفته است : پيامبر از كشتن قورباغه نهى نموده و فرموده است كه صدايش تسبيح خداوند است .
تسبيح نباتات و جمادات در روايات
((عن مسعده بن صدقة عن جعفر بن محمد عن ابيه عليه السلام ، انه دخل عليه رجل فقال : فداك ابى و امى انى اجد الله يقول فى كتابه : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم ). فقال له : هو كما قال ، فقال : اتسبح الشجر اليابسة ؟ فقال : نعم ، اما سمعت خشب البيت كيف ينقض و ذلك تسبيحه فسبحان الله على كل حال ))(31).
مسعدة بن صدقة از امام صادق از پدرش روايت نموده كه : مردى بر آن حضرت وارد شد و گفت : پدر و مادرم فدايت باد من ديدم كه ، خداوند در قرآن مى فرمايد: هيچ چيزى نيست مگر آنكه تسبيح بحمد خداوند مى كند ولى شما تسبيحشان را نمى فهميد. حضرت فرمودند كه همين گونه است . او گفت : آيا درخت خشك تسبيح مى گويد؟ حضرت فرمودند: آرى ، آيا صداى شكستن چوب هاى خانه را نشنيده اى ؟ اين همان تسبيح او است . پس خداوند بهر حال منزه است .
((عن زرارة قال : سألت ابا جعفر(ع ) عن قول الله : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده )، فقال ماترى ، ان تنقض الحيطان تسبيحها))(32).
از زراره روايت است كه گفت از امام باقر درباره كلام خداوند: (و هيچ چيزى نيست مگر آنكه تسبيح به حمد خداوند مى كند) پرسيدم . حضرت فرمود: چه ديده اى ، همانا شكستن ديوارها تسبيح آنها است .
((عن ابن عباس فى قوله : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده )، قال : الزرع يسبح بحمده و اجره لصاحبه ، و الثوب يسبح ، و يقول الوسخ : ان كنت مؤمنا فاغسلنى اذا))(33).
از ابن عباس درباره كلام خداوند كه مى فرمايد: (و هيچ چيزى نيست مگر آنكه تسبيح به حمد خداوند مى گويد)، روايت شده كه گفته است : زراعت تسبيح به حمد خدا مى كند و پاداشش براى صاحب آن است . و لباس ، تسبيح مى گويد و چرك آن مى گويد: اگر تو مؤمنى مرا بشوى .
((عن عكرمة فى قوله : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده ) قال : الا سطوانة تسبح و الشجرة تسبح ))(34).
از عكرمه درباره كلام خداوند كه مى فرمايد: ((هيچ چيزى نيست مگر آنكه تسبيح بحمد خداوند مى گويد: روايت شده كه گفته است : ستون تسبيح مى گويد و درخت تسبيح مى گويد.
((عن ابن مسعود قال : كنا نأكل مع النبى (صلى الله عليه و آله ) فنسمع تسبيح الطعام و هو يأ كل ))(35).
از ابن مسعود روايت شده است كه : ما با پيامبر(ص ) غذا مى خورديم و تسبيح طعام را مى شنيديم و پيامبر ميل مى فرمود.
((عن انس قال : اتى رسول الله صلى عليه و آله بطعام ثريد فقال : ان هذا الطعام يسبح . قالوا: يا رسول الله ، و تفقه تسبيحه ؟ فقال : نعم . ثم قال لرجل : ادن هذه القصعه من هذا الرجل . فادناها منه فقال : نعم يا رسول الله هذا الطعام يسبح ))(36)
از انس روايت شده است كه : پيامبر(ص ) ظرف آبگوشتى آورد و سپس ‍ فرمود: اين طعام تسبيح مى گويد. اصحاب گفتند اى پيامبر آيا تسبيح آنرا مى فهمى ؟ فرمود: آرى ، سپس به مردى كه حاضر بود فرمود: اين ظرف را به اين شخص نزديك نما و او نزديك آورد، سپس آن شخص گفت : آرى اى رسول خدا، اين طعام تسبيح مى گويد.
((عن الحسن قال : هذه الاية فى التوراة كقدر الف آية : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده )، قال : فى التوراة : تسبح له الجبال و يسبح له الشجر و يسبح له كذا و يسبح له كذا))(37)
از حسن روايت شده است كه اين آيه در تورات بمقدار هزار آيه است : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده )، در تورات است كه : كوهها تسبيح او را مى كنند و درخت تسبيح او مى گويد و اين و آن تسبيح او مى كنند.
((عن النبى (ص ) قال : من قرأسوره الحشر لم يبق جنة و لا نار و لا عرش و لا كرسى و لا الحجب و السموات السبع و الارضون السبع و الهواء و الريح و الطير و الشجر و الجبال و الشمس و القمر و الملائكة الا صلوا عليه و استغفروا له ...))(38).
از پيامبر(ص ) روايت شده است كه فرمود: هر كس سوره حشر را قرائت كند باقى نمى ماند بهشت و آتش و عرش و كرسى و حجاب ها و آسمان هاى هفت گانه و زمين هاى هفت گانه و هوا و باد و پرنده و درخت و كوه و خورشيد و ماه و ملايك ، مگر آنكه بر او درود فرستاده و برايش استغفار كنند.
اين بخش كوچكى از روايات بسيار در تسبيح موجودات بود و در آينده نيز به تعدادى ديگر از اين قبيل روايات اشاره خواهيم داشت .
اينك نوبت آن رسيده است كه به مفهوم تسبيح در لغت و حقيقت آن در كلام علما و دانشمندان اشاره نماييم ، ليكن قبل از ورود به آن ، پايانه اين فصل را اشعارى نغز و دلنشين از عارف رومى قرار داده به اميد آنكه غلغله ى اجزاى عالم وجود در ذكر و تسبيح حضرت معبود، جان و دل ما را به وجد آورده و ما را با ذرّات ذاكر جهان طبيعت همنوا سازد.
گر ترا از غيب چشمى باز شد با تو ذرات جهان همراز شد
جمله ذرات عالم در نهان با تو مى گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصير و باهشيم با شما نامحرمان ما خامشيم
چون شما سوى جمادى مى رويد محرم جان جمادان كى شويد
از جمادى در جهان جان رويد غلغل اجزاى عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت وسوسه تاويلها بزدايدت
چون ندارد جان تو قنديلها بهر بينش آيدت تاويلها
دعوى ديدن خيال عار بود بلكه مر بيننده را ديوار بود
كه غرض تسبيح ظاهر كى بود دعوى ديدن خيال و غى بود
نطق خاك و نطق آب و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل
حقيقت تسبيح
آنچه از تحقيق و تتبع در مجموع آيات و روايات راجع به تسبيح ، بيانات مفسران و اهل تحقيق ، كلمات اهل عرفان و كشفيات اهل مكاشفه برمى آيد آن است كه تسبيح موجودات ، كلام و بيانى ارادى و اظهارى حقيقى است كه اين موجودات به آن ، حق تعالى را يادآور مى شوند.
آراى مفسران ، عرفا و اهل تحقيق در حقيقت تسبيح موجودات
آنچه از تتبع در كلمات و بيانات مفسران و اهل تحقيق و عرفان استفاده مى گردد دو بيان در حقيقت تسبيح موجودات است :
بيان اول در حقيقت تسبيح
بيان اول نمايانگر آن است كه تسبيح ، آنجا كه به آدمى و ملايك نسبت داده شده است ، در حقيقت معناى خود استعمال شده است ، زيرا كه تسبيح يعنى منزه دانستن حق تعالى از نقايص و اين معنى ، امرى ارادى و از روى شعور و آگاهى است كه در آدمى و ملايك محقق و مشهود است .
اما آنجا كه در مورد جمادات و حيوانات بكار رفته و به آنها نسبت داده شده است در معنى حقيقى خود بكار نرفته بلكه بطور مجاز استعمال شده است ، زيرا در جمادات و حيوانات تعقل و شعور نمى باشد تا آنكه ذكر حق تعالى گويند و با ذكر خود به ثواب و نفعى و اصل گردند.
مراد از تسبيح جمادات و حيوانات همان دلالت ذاتى و طبيعى و به عبارت ديگر دلالت علت و معلولى آنها بر وجود و تنزه حق تعالى است ، زيرا همگى آنان آيات و نشانه هاى حضرت حقند و جملگى آنان چون معلول و مخلوقند، سراسر نقصند و بر وجود خالق خود و بى نيازى او گواهند. اين دلالت ذاتى ، خود بمنزله تسبيح آنان است و چه بسا دلالت آن بر منزه بودن حق تعالى قوى تر از تسبيح لفظى هم باشد چون دلالت ذاتى اقوى از دلالت لفظى است .
بنابر اين تسبيح آنان زبان حالشان است نه زبان قال . ذات و چهره اين موجودات ، سراسر بگونه اى است كه گويا تسبيح حق نموده و زبان به تنزيه او گشوده اند هر چند كه اين معنى را همه كس ادراك نمى كند.
اين معنى از تسبيح موجودات در ظاهر بى شعور، از كلمات بسيارى از مفسران بدست مى آيد. اينك چند نمونه از اين دست كلمات را نقل مى نماييم :
كلام علامه طبرسى در مجمع البيان
علامه طبرسى (ره ) در تفسير گران سنگ خود در ذيل آيه شريفه ((و ان من شيى ء الا يسبح بحمده )) مى گويد:
((معنى التسبيح ها هنا الدلالة على توحيد الله و عدله و انه لا شريك له فى الالهية . و جرى ذلك مجرى التسبيح باللفظ و ربما يكون التسبيح من طريق الدلالة اقوى لانه يؤدى الى العلم .
(و ان من شيى ء الا يسبح بحمده ) اى ليس شيى ء من الموجودات الا و يسبح بحمدالله تعالى من جهة خلقته . اذ كل موجود سوى القديم حادث يدعو الى تعظيمه ، لحاجته الى صانع غير مصنوع فهو يدعو الى تثبيت قديم غنى بنفسه عن كل شيى ء سواه ، و لا يجوز عليه ما يجوز على المحدثات ...
(و لكن لا تفقهون تسبيحهم ) اى لاتعلمون تسبيح هذه الاشياء حيث لم تنظروا فيها فتعلموا كيف دلالتها على توحيده )).(39)
معنى تسبيح در اينجا همان دلالت بر وحدانيت و عدالت خداوند است و اينكه او در الهيت شريكى ندارد. همين دلالت ، جايگزين تسبيح لفظى گرديده و چه بسا تسبيح به اين معنى از طريق دلالت قوى تر از تسبيح لفظى باشد، چون اين موجب علم و يقين مى گردد.
(و هيچ چيزى نيست مگر بحمد خدا تسبيح مى كند) يعنى هيچ موجودى نيست مگر اينكه از ناحيه خلقتش به حمد خداوند تسبيح مى گويد، چون هر موجودى بجز قديم ، حادث است كه خود به تعظيم او ندا مى كند، چون حادث به صانع و سازنده ى كه ساخته نشده باشد محتاج است ... پس ‍ حادث ، خود به اثبات قديمى كه بى نيازى از غيرتش باشد ندا مى دهد و آنچه كه بر محدثان جايز است بر قديم جايز نيست .
(و ليكن شما تسبيح آنانرا نمى فهميد) يعنى شما تسبيح اين اشيا را نمى دانيد چون در آن تدبر ننموده ايد تا دلالتشان را بر توحيد بفهميد.
نظر شيخ طوسى (ره ) در تفسير شريف تبيان نيز، همان است كه در كلام علامه طبرسى آمده است .
كلام فخر رازى در تسبيح موجودات
فخر رازى در تفسير آيه فوق مى گويد:
(((تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن )
و فيه مسألتان : المسألة الاولى : اعلم ان الحى المكلف يسبح الله بوجهين : الاول بالقول كقوله باللسان : سبحان الله . والثانى بدلالة احواله على توحيد الله تعالى و تقديسه و عزته . فاما الذى لايكون مكلفا مثل البهائم و من لايكون حيا مثل الجمادات ، فهى انما تسبح الله بالطريق الثانى ، لان التسبيح بالطريق الاول لايحصل الامع الفهم و العلم و الادراك و النطق و كل ذلك فى الجماد محال فلم يبق حصول التسبيح فى حقه الا بالطريق الثانى ...))(40).
در اين آيه دو مسأله است مسأله اول : بدانكه انسان زنده صاحب تكليف ، خداوند را به دو گونه تسبيح مى كند: اول تسبيح به گفتار، همانند آنكه با زبان بگويد: سبحان الله . دوم به دلالت احوال بر توحيد و تقديس و عزت خداى تعالى . اما آنكه مكلف نيست ، همانند چهارپايان و آنكه حياتى ندارد مثل جمادات ، تسبيحش به روش دوم است ، چون تسبيح به روش اول حاصل نمى گردد مگر با فهم و دانش و شعور و نطق و تمامى اينها در مورد جمادات مى باشد، پس باقى نمى ماند در جمادات مگر تسبيح به روش ‍ دوم .
كلام زمخشرى در تسبيح موجودات
علامه زمخشرى در تفسير كشاف ، ذيل آيه فوق مى گويد:
((و المراد انها تسبح له بلسان الحال ، حيث تدل على الصانع و على قدرته و حكمته ، فكأنها تنطق بذلك و كانها تنزه الله عزوجل مما لايجوز عليه من الشركاء و غيرها. فان قلت : فما تصنع بقوله ((ولكن لاتفقهون تسبيحهم )) و هذا التسبيح مفقوه معلوم ؟ قلت : الخطاب للمشركين و هم و ان كانوا اذا سئلوا عن خالق السموات و الارض قالوا: الله ، الا انهم لما جعلوا معه آلة مع اقرارهم ، فكأنهم لم ينظروا و لم يقروا، لان نتيجة النظر الصحيح و الاقرار الثابت خلاف ما كانوا عليه ، فاذا لم يفقهوا التسبيح و لم ستوضحوا الدلالة على الخالق . فان قلت : من فيهن ، يسبحون على الحقيقة و هم الملائكة و الثقلان و قد عطفوا على السموات و الارض فما وجهه ؟
قلت : التسبيح المجازى حاصل فى الجميع فوجب الحمل عليه و الا كانت الكلمة الواحده فى حالة واحدة محمولة على الحقيقة و المجاز)).(41)
مراد از تسبيح موجودات آن است كه آنان با زبان حال تسبيح مى گويند آنجا كه دلالت بر وجود صانع خويش و قدرت و حكمت او مى نمايند. پس آنان گويا تسبيح مى گويند و گويا كه تنزيه خداوند عزوجل را از شريكان و غير آن كه بر او روا نمى باشد مى نمايند.
اگر بگويى : معنى ((ولكن لاتفقهون تسبيحهم )) (ليكن شما تسبيح آنان را نمى فهميد) چيست ؟ زيرا اين نحو از تسبيح مورد فهم و علم همگان مى باشد.
مى گويم كه خطاب در اين آيه با مشركان است ، آنان اگر چه وقتى از خالق آسمانها و زمين پرسيده شوند، در جواب نام خداوند را به زبان مى آورند ليكن چون با خدا در عمل شريك نيز قرار داده اند، گويا كه تدبر ننموده و اقرارى نكرده اند، زيرا نتيجه انديشه صحيح و اقرار ثابت خلاف آن چيزى است كه آنان بدان عمل نموده اند، بنابراين آنان تسبيح را نفهميده و دلالت بر وجود خالق را به وضوح ندانسته اند.
اگر بگويى جمله ى ((من فيهن )) كه مراد ملائكه و جن و انس است ، حمل بر حقيقت مى گردد در حاليكه همان جمله عطف بر آسمان و زمين شده است و تسبيح آسمان و زمين مجاز شمرده مى شود.
لازمه اين معنى آنستكه تسبيح در يك بخش مجاز و در بخش ديگر آيه حقيقت باشد و جمع بين استعمال مجازى و حقيقى در يك جمله روا نمى باشد.
گوئيم كه : در تمامى موارد، حمل بر تسبيح مجازى مى گردد، زيرا اين معنى در همگان حاصل مى باشد و حمل بر غير معنى مجازى موجب استعمال يك كلمه در يك حالت بر دو معنى حقيقت و مجاز مى گردد كه جايز نمى باشد.
******************
بيان دوم در تسبيح موجودات
بيان دوم كه از گفتار بسيارى از حكماى الهى و عرفا و اهل كشف و شهود بدست مى آيد و ادله بسيار و قراين بى شمارى از آيات و روايات بر آن گواه مى باشد اين است كه :
تسبيح موجودات عبارت از تنزيه قولى و كلامى است و حقيقت كلام اظهار ما فى الضمير به نحوى از انحاء است كه اين اظهار بر آن ما فى الضمير دلالت مى كند.
اين كشف از ما فى الضمير در انسانها بوسيله الفاظ و علايم و اشارات و گاهى هم به كتابت صورت مى گيرد و در ساير موجودات ممكن است به صور گوناگونى تحقق يابد كه از اين جمله خارج شدن صدايى مسموع و حركتى محسوس و مشاهَد مى باشد.
در نظام عالم هستى كه تمامى موجودات و ذرات آن ، بهره اى از ساحت وجود برده و به حقيقت هستى متلبس شده اند، لاجرم به كمالات وجودى به اندازه وسعت و ظرفيت خود متكامل گشته اند.
آنان چون نقص خود را دريافته و كمال مطلق را مشاهده كرده اند، مدام در برابر عظمت او خاضع بوده و اين حقيقت را به مقدار توان خود اظهار ميدارند.
از ديدگاه قرآن تمامى موجودات ناطقند و به حمد خداوند تسبيح مى گويند.
((قالوا انطقنا الله انطق كل شيى ء)).(42)
گفتند - اعضاى بدن - ما را خداوندى كه همه چيز را به سخن آورده ، ناطق نموده است .
مسموع و مفهوم نبودن نطق يك موجود براى موجودى ديگر دليل بر فقدان آن نيست ، همان گونه كه دليل بر حمل مجازى آن نمى باشد.
در پهنه وجود هر ذره اى كه از حالى به حال ديگرى مى گرايد و هر گياهى كه از دل خاك سر كشيده و جوانه مى زند، هر پرنده اى كه در آسمان طبيعت بال مى گشايد و هر رعد و برقى كه بر سر آدمى نهيب مى زند و خلاصه هر شجر و مدرى كه از رويى به رويى ديگر گشته و وجود خود را نمايان مى سازد، تسبيح خدايش را مى گويد و با زبان و نطقى كه هر كسى را فهم آن نيست حمد و تسبيح مى نمايد.
نواى خوش تسبيح در دل هر ذره غوغايى آفريده كه گوش دل اهل معرفت بدان انس مى گيرد، محرمان عالم اسرار الهى با اين حقيقت آشنا و نامحرمان از رسيدن به كنه و حقيقتش محرومند.
كلام مفسر كبير، علامه طباطبايى در الميزان
علامه طباطبايى (ره ) در تفسير مشهور الميزان ذيل آيه (44 سوره اسراء) در بيان حقيقت اين تسبيح كلامى دارد كه به ترجمه آن اكتفا مى شود:
((به هر حال گفتار خداى متعال (تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن ) تسبيح را براى اجزاى اين عالم مشهود، ثابت مى نمايد و اين اجزاى عالم ، خداوند را از آنچه كه مشركان مى گويند و به او نسبت مى دهند منزه و پاك مى شمرند.
تسبيح ، تنزيه و تبرئه گفتارى و كلامى است . حقيقت كلام ابزار و اظهار آنچه در درون است مى باشد كه بنوعى از اشاره و دلالت بر آن ، صورت مى گيرد. آدمى چون راه تكوينى براى ابراز اراده و نيات درونى اش پيدا نكرده است به بكارگيرى الفاظ پناه برده است .
الفاظ صداهايى است كه براى مفاهيمى قرار داده شده است تا دلالت بر اراده پنهان انسان نمايد. به همين سبب ، راه تفهيم و تفهم در انسانها به الفاظ صورت مى گيرد و چه بسا كه انسان براى تعبير از مقاصدش به اشاره با دست و يا سر و يا غير آن دو، متمسك شود و چه بسا هم نوشتن يا قرار دادن يك علامت را براى اين مقصود وضع نمايد.
بهر حال آنچه از معنى و مراد انسان حكايت مى كند، قول و كلام نام دارد و هر چيزى كه اينگونه كشف از مقصود نمايد گفتار و تكليم ناميده مى شود اگر چه با صداى مسموع و لفظ قراردادى نباشد. دليل بر اين امر آياتى از قرآن است كه كلام و قول و امر و وحى و نحو آن را به خدا نسبت مى دهد و مراد از آنها كشف مقاصد الهى است ولى از قبيل قول و كلام معروف نزد بشر نمى باشد و خداوند آنرا قول و كلام نام نهاده است .
چه بسا در بين اين موجودات مشهود، همانند آسمان و زمين و آنچه در آن است برخى به صراحت و وضوح گواهى بر وحدانيت خداوند داده و او را از هر نقص و عيبى پاك مى دانند، بنابراين آنان تسبيح خداى را مى شمارند.
بيان اين امر آنستكه اين موجودات بجز نيازمندى و فقر چيزى نيستند. نيازمندى آنان در ذات و صفات و حالاتشان است . اين نيازمندى قوى ترين كاشف و دليل بر وجود آنكه به او وابسته اند مى باشد، ذاتى كه او را بوجود آورده و سراسر بى نيازى و تمام و كمال مى باشد... نظام عام و جارى در موجودات كه همگى را جمع نموده و بهم گره زده است كشف از وحدانيت سازنده و خالق آنان مى كند.
بنابراين هر يك از اين موجودات با نيازمندى و نقص خود، كشف از پاكى پروردگارش از نقص و نياز مى نمايد، حتى جاهلى كه براى پروردگارش ‍ شريك قرار داده يا كسيكه به او نسبت نقص و عيب مى دهد با اين عمل خويش برائت خداى را از شريك و نقص ثابت مى نمايد، زيرا همان معنى كه در نهان اين انسان تصور مى گردد و لفظى كه بر زبانش جارى مى شود و آنچه كه در اداى اين مقصود بكار مى گيرد، همگى موجوداتى هستند كه با نيازمندى در وجودشان دلالت بر خداى واحدى كه شريك و نقصى ندارد مى نمايند.
اگر بگويى كه : كشف و دلالت به تنهايى بر پاكى و بى عيبى خداوند مادامى كه همراه قصد و اراده نباشد، تسبيح ناميده نمى شود قصد و اراده مبتنى و متوقف بر حيات است و اكثر اين موجودات همانند زمين و آسمان و جمادات فاقد آنند، پس چاره اى نيست بجز اينكه تسبيح اين گونه موجودات را حمل بر معنى مجازى نماييم . بنابراين تسبيح آنان دلالت وجودشان بر تنزه خداوند ميباشد.
در جواب گوييم كه : كلام خداى تعالى دلالت دارد كه علم و شعور در موجودات سارى و جارى مى باشد. هر مخلوقى بمقدار وسعت وجوديش ‍ بهره اى از علم برده است و لازمه اين سخن آن نيست كه همه موجودات از حيث دانش مساوى بوده يا همگى از يك نوع علم و آگاهى برخوردار باشند و يا اينكه همان علم و شعور انسان را دارا بوده و يا اينكه انسان علم آنان را بفهمد.
خداوند در حكايت از اعضاى انسان مى فرمايد:
(قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شيى ء)(43).
آنان گفتند كه ما را خدايى كه همه چيز را به نطق آورده نطق داده است .
و نيز مى فرمايد:
(فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين )(44).
خداوند به آسمان و زمين گفت كه از روى رغبت يا اكراه بياييد. آن دو گفتند كه از روى رغبت آمديم .
آيات در اين مغنى بسيار است .
بنابراين هيچ موجود آفريده اى نيست مگر آنكه نوعى از شعور و ادراك را دارا مى باشد. او با وجود خويش دو چيز را اراده مى كند: نمايان نمودن احتياج و نقص خود و ديگر بى نيازى و كمال خداوند خويش را و اينكه غير از او خدايى در جهان نيست . پس او تسبيح خداى مى كند و او را از شريك و نقصى مبرا مى شمارد.
با اين بيان واضح شد كه هيچ وجهى براى معنى مجازى تسبيح در آيه شريفه نمى باشد، زيرا كه مجاز در صورتى صحيح است كه حمل بر معنى حقيقى امكان پذير نباشد.
همچنين كلام آنان كه گفته اند: تسبيح براى برخى از موجودات همانند ملائكه و انسان هاى مؤمن گفتارى و حقيقى است و تسبيح برخى همانند جمادات حالى و مجازى است و لفظ تسبيح در آيه ، در جميع موارد بنحو مجاز استعمال شده است ، وجهى ندارد.
حق آنستكه تسبيح در تمامى مخلوقات حقيقى و گفتارى است ولى گفتارى بودن مستلزم آن نيست كه با الفاظى قراردادى و اصواتى شنيدنى باشد)).(45)
از اين بيان علامه كه بطور تفصيل ترجمه و گاهى هم تلخيص گرديد نكات ذيل بدست مى آيد:
1- اين آيه شريفه تسبيح را براى همه اجزاى عالم ثابت مى نمايد.
2- تسبيح موجودات عبارتست از تنزيه گفتارى و كلامى و مراد از كلام ابراز قصد و اراده درونى بنحوى از انحاء است . اين اظهار درونى در انسان بگونه اى و در ساير موجودات به صورتهاى ديگر تحقق مى يابد.
3- كلام موجودات ، نماياندن وجود خود بصورت نقص و فقر مى باشد و اين نمايش ، وجود خداوند غنى على الاطلاق را ثابت مى نمايد.
4- هر يك از موجودات بمقدار وسعت وجودى خود بهره اى از شعور و آگاهى برده اند و به همان شعور و ادراك خداوند را تسبيح مى گويند.
5- حمل تسبيح در آيه بر معنى مجازى صحيح نمى باشد و تسبيح موجودات در مفهوم حقيقى آن بكار رفته است .
كلام عارف ميبدى در كشف الاسرار
عارف ميبدى در تفسير (كشف الاسرار و عدة الابرار) در تفسير آيه ((تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن )) مى گويد:
((و المعنى : قامت السموات و الارض بالدلالة على قدرته و الالاحة الى حكمته فصار قيامها للصانع تسبيحا، ثم هى سبحت له ، ناطقة بكلمات التسبيح ، انطقها الله عزوجل بها، مقتدرا على انطاقها، نطقا مويسا للعقول عن فهمها...
معنى آيه آنست كه آسمانها و زمين بر دلالت بر قدرت حق تعالى و نمايش ‍ حكمت او قيام نموده و اين قيام آنان براى سازنده خويش تسبيح گشته است ، سپس آن آسمان و زمين به ذكر تسبيح ناطق گشته اند.
خداوند تعالى كه قدرت بر انطاق آنان دارد به سخنشان آورده ، سخنى كه عقلها را از فهمش قاصر و نوميد كرده است .
(و ان من شيى ء الا يسبح بحمده ) قومى گفتند اين در حيوانات كه ذوات الارواحند مخصوص است و قول درست آن است كه عام است در حيوانات و ناميات و جمادات ، همه ، الله را مى ستايند و تسبيح مى كنند و به پاكى وى سخن مى گويند و آدمى را به دريافت آن راه نه ، و بدانستن به خود، هيچ سامان نه ، اينست كه رب العزة گفت : (و لكن لاتفقهون تسبيحهم ) لانه بغير لسانكم و لغتكم )).(46)
نقل كلامى از تفسير اثنى عشرى
حسن به احمد حسينى شاه عبدالعظيمى در تفسير اثنى عشرى ، در ذيل آيه (44 سوره اسرا) تحقيقى دارد كه شايسته نقل مى باشد وى مى گويد:
((در تسبيح موجودات ، علما و مفسرين را دو قول است :
1- تسبيح حالى و وجودى ، يعنى هر ذره از ذرات موجودات به لسان حال ، ندا كنند در عالم بر وجود صانع حكيم كه ايجاد و ابداع فرموده آنها را و به زبان بى زبانى فقر ذاتى خود و غناى ذاتى خالق را گويا هستند.
و ايضا نقصانات خلايق دالند بر كمال خالق و كثرات و اختلافات مضادة آنها شواهدى هستند بر وحدانيت او و نفى شرى و ندّ و ضد از او سبحانه ، چنانچه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمايد: به شعور دادن مشاعر شناخته شود كه مشعرى ندارد و مانند موجودات زنده داراى حواس ‍ معمولى نيست ...
حاصل آنكه جميع مصنوعات و ممكنات به صفات و لوازم و آثارشان دالند بر صانع و خالق ايشان و تنزيه او از صفاتى كه مستلزم عجز و نقصان است . پس سكون زمين ، خدمت و تسبيح او است و برودت و جريان آب تسبيح و طاعت او است و قيام درختان و نباتات و نمو آنها و جريان بادها و سقوط ابنيه و سوزندگى آتش و صوت صاعقه ، هر يك تنزيه نمايند خالق را از صفات امكانى و حدوث .
دل هر ذره را كه بشكافى آفتابش در ميان بينى
و فى كل شيى ء له آيه تدل على انه واحد
عياشى از زراره روايت نموده كه : سؤال نمودم حضرت باقر عليه السلام را از اين آيه ، فرمود:
ما مى بينيم كه شكستن ديوار تسبيح آن است .
ايضا از آن حضرت سؤال شد آيا تسبيح كند درخت خشك ؟ فرمود: بلى ، آيا نشنيدى چوب خانه چگونه شكسته شود و اين تسبيح آنست .
مراد آنكه شكستن ديوار و چوب بواسطه حدوث تغيير در آن و فناى آن ، ندايى است به لسان حال بر موحد و مبقى و تنزيه او از عوارضات و حوادث و تغييرات .
قول 2: تسبيح مقالى و ارادى ، آنكه هر طبقه از حيوان و نبات و جماد داراى شعور و ادراك و هر دسته به لغتى تسبيح كنند ذات احديت الهى را و ما نمى فهميم ، چنانچه بسيارى از كلام مردم را كه لغات آنها را هيچ ندانيم ، گمان كنيم مانند صداى طيور است و تعجب داريم از فهميدن آنها كلام يكديگر را.
به ذكرش آنچه بينى در خروش است دلى داند در اين معنى كه گوش ‍ است
و ايضا اگر مراد تسبيح حالى بود، هر آينه آيه ((لاتفقهون تسبيحهم )) محتاج نبودى .
و ايضا اعجاز تسبيح سنگريزه در دست مبارك ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و سلم ، نه به سبب تسبيح بودى ، بلكه از جهت شنوانيدن صحابه خرق عادت گشتى كه حاضرين شنيدند آنرا و الا هميشه در تسبيح الهى باشند.
و ايضا قضيه هدهد و مورچه با حضرت سليمان اقوى شاهدى است .
تنقيح مرام
ممكن است التزام به هر دو قول . اما تسبيح حالى كه ظاهر است .
و اما تسبيح مقالى محال عقلى نيست تا ممتنع باشد بلكه ممكن و ظهور آن در بعضى اوقات كاشف است از استمرار و رفع استبعاد. و آيات و اخبار دلالالت واضحند بر اين معنى . از جمله :
آيه (لاتفقهون تسبيحهم )(47) به ضمير عقلا ذكر فرموده ، دال است بر شعور و ادراك تمام اشياء، هر يك به استعداد خود.
(اولم يروا الى ما خلق الله من شيى ء يتفيؤا ظلاله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم داخرون ).(48)
قوله : (الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه ).(49)
و قوله : (علمنا منطق الطير).(50)
و قوله : (يا جبال اوبى معه و الطير).(51)
و قوله : (انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق ).(52)
سليمان عليه السلام را علم نطق حيوانات و پرندگان و داود عليه السلام را فضلى كه وقتى زبور تلاوت مى نمود، چرندگان و درندگان و پرندگان و كوهها با او به تسبيح مى آمدند، و تكلم سوسمار و سنگ و ستون حنانه حضور نبوى صلى الله و اله و سلم مشهور و بر ادراك و شعور آنها.
1- ولايت آل محمد عليه السلام را به آسمان و زمين و كوه و آب و ميوه جات عرض كردند، هر كدام قبول كرد پاكيزه و شيرين شد، و آنچه قبول نكردند خبيث و تلخ گردند.
2- احاديثى وارد شده در مدح اجناس طيور و بهائم مانند كبوتر و بلبل و دراج و قبره قيز و حجل و امثال اينها، و تعليل فرموده به آنكه اينها ناطقند به ثناى بر خدا و اولياى او.
3- در عيون از اميرالمؤمنين عليه السلام قال : سمعت رسول الله يقول : تختموا بالعقيق فانه اول جبل اقر بالله بالوحدانية ولى با لنبوة و لك يا على بالوصية . فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم : انگشتر عقيق به انگشت نماييد زيرا اول كوهى است كه اقرار نمود به وحدانيت خدا و رسالت من و به ولايت تو يا على .
4- در بحار روايتى از خرايج نقل نموده از حضرت سيدالشهدا اباعبدالله الحسين عليه السلام در حال كوچكى - زيرا از شرايط امام آنكه عالم باشد به جميع لغات حتى صداى حيوانات - حضرت صوت عده بسيارى از پرندگان را بيان و در آخر فرمايد:
ما خلق الله من شيى ء الا و له يسبح بحمد ربه ، ثم تلا هذه الايه : ((و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم )).
و ساير احاديثى كه در اين باب وارد، تمام دلالت دارد و ادراك جماد و نبات ، چه برسد به حيوان .
بعلاوه بالاترين دلايل براى امكان چيزى وقوع آنست ، و آيه (18 سوره ص ) صريحا اخبار فرمايد تسبيح كوه را با داود عليه السلام .
و در اكمال از حضرت صادق عليه السلام فرمود:
داود هر وقتى زبور مى خواند، باقى نمى ماند، نه كوهى و نه سنگى و نه پرنده اى مگر آنكه جواب مى داد او را.
بنابراين همين كه در زمانى واقع شد، امتناع و استبعاد را رفع ، و امكان استمرار را در تمام ازمنه ثابت نمايد، و شنوانيدن آن در بعضى اوقات از جهت اعجاز بوده نه به سبب تسبيح ، زيرا آنها هميشه در تسبيح الهى باشند)).(53)
كلامى ذوقى از حجة التفاسير
سيد عبدالحجت بلاغى در حجة التفاسير و بلاغ الاكسير ذيل آيه فوق آورده است :
مقدمه :
دوش مرغى به صبح مى ناليد عقل و صبرم ببرد و طاقت هوش
يكى از دوستان مخلص را مگر آواز من رسيد بگوش
گفت باور نداشتم كه ترا بانگ مرغى چنين كند مدهوش
گفتم اين شرط آدميت نيست مرغ تسبيح خوان و من خاموش
ياد دارم كه شبى در كاروانى همه شب رفته بوديم و سحر در كنار بيشه اى خفته و شوريده اى كه در آن سفر همراه ما بود نعره اى برآورد و راه بيابان گرفت و يك نفس آرام نيافت ، چون روز شد گفتمش آن چه حالت بود؟ گفت :
بلبلان را ديدم كه به نالش درآمده بودند و درخت ، و كبكان از كوه ، و غوكان در آب ، و بهائم در بيشه ، انديشه كردم كه مروت نباشد همه تسبيح و من به غفلت خفته )).(54)
نظر صاحب تفسير اطيب البيان
سيد عبدالحسين طيب ، مولف تفسير اطيب البيان در ذيل آيه ى شريفه فوق مى گويد:
دو نحوه تسبيح داريم : تكوينى و تشريعى ، تكوينى اينكه : هر مخلوقى بذاته دلالت دارد بر وجود خالق و مصنوعى بر وجود صانع ... و تشريعى اينكه به زبان خود و شراشر وجودش از روى اختيار و علم و شعور، تسبيح و تحميد حق كند.
مفسرين ، اين آيه و آيات ديگرى كه در اين باب نازل شده حمل بر تسبيح تكوينى كردند، چون تشريعى منوط به عقل و شعور و معرفت است و ذوى العقول منحصر به ملائكه و جن و انس است ، چنانچه حكما هم همين عقيده را اتخاذ كردند، ليكن اين خلاف صريح آيات و اخبار است ، حتى همين آيه شريفه به بيانى كه مى آيد. و آيات ديگر مثل قوله تعالى :
(الم تر ان الله يسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و كثير من الناس و كثير حق عليه العذاب )(55).
زيرا اگر مراد تكوينى بود، (جميع الناس ) مى فرمود، نه (كثير).
و قضيه هدهد سليمان و تكلم مورچه و وحى به نحل و بسيار آيات ديگر و اخبار عرض ولايت بر آسمانها و كوهها و درياها و حيوانات كه تمام دلالت بر اين دارد كه با شعور و ادراك و مكلف هستند. پس مراد همان تسبيح تشريعى است ...
(و ان من شيى ء الا يسبح بحمده ) شامل جميع ما سوى الله مى شود كه اطلاق شيى ء بر او صحيح باشد...
(و لكن لاتفقهون تسبيحهم ) همين جمله دليل بر اينستكه مراد تسبيح تشريعى است زيرا اگر تكوينى بود مى فهميدند زيرا وجود اثر دليل واضح است بر وجود مؤثر چنانچه اشاره شد....))(56).
كلام قرطبى در جامع الاحكام
(((و ان من شيى ء الا يسبح بحمده ) و اختلف فى هذا العموم هل هو مخصص ام لا، فقالت فرقة : ليس مخصوصا و المراد به تسبيح الدلالة ، و كل محدث يشهد على نفسه بان الله عزوجل خالق قادر.
و قالت طائفة هذا التسبيح حقيقه و كل شيى ء على العموم يسبح تسبيحا لا يسمعه البشر و لا يفقهه .
و لو كان ما قاله الاولون من انه اثر الصنعة و الدلالة لكان امرا مفهوما، و الاية تنطق بان هذا التسبيح لايفقة .
و اجيبوا بان المراد بقوله : (لاتفقهون ) الكفار الذين يعرضون عن الاعتبار فلا يفقهون حكمة الله سبحانه و تعالى فى الاشياء...
و على التأويل الثانى لايحتاج الى ذلك فان كل شيى ء من الجماد و غيره يسبح .
قلت : و يستدل لهذا التأويل و هذا القول من الكتاب بقوله سبحانه و تعالى :
(و اذكر عبدنا داود ذاالايد انه اواب انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق )(57).
و قوله : (و ان منها لما يهبط من خشيه الله ).(58)
و قوله : (و تخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا).(59)
فالصحيح ان الكل يسبح للاخبار الدالة على ذلك و لو كان ذلك تسبيح دلالة فاى تخصيص لداود، و انما ذلك تسبيح مقال بخلق الحياة و الانطاق بالتسبيح كما ذكرنا. و قد نصت السنه على ما دل عليه ظاهر القرآن من تسبيح كل شيى ء، فالقول به اولى )).(60)
(و هيچ چيز نيست مگر به حمد خدا تسبيح مى كند).
در عموم اين جمله بين علما اختلاف شده كه آيا تخصيص خورده يا نخورده است ، عده اى گفته اند كه اين جمله تخصيص نخورده است و مراد از تسبيح دلالت تكوينى اشيا مى باشد، زيرا هر پديده اى خود شاهد است كه خداوند خالق و قادر است .
گروهى ديگر گفته اند كه اين تسبيح بنحو حقيقت استعمال شده و تمامى اشياء خداوند را تسبيح مى گويند ولى بشر آن تسبيح را نمى شنود و نمى فهمد.
اگر سخن اول درست باشد كه مراد از تسبيح ، دلالت اثر و مصنوع بر صانع است ، اين امر مفهوم همه است در حاليكه آيه صراحت دارد كه اين تسبيح فهميده نمى شود.
از اين ايراد جواب داده شده است به اينكه مراد از جمله (لاتفقهون ) كفارند كه از عبرت گرفتن سرباز مى زنند و حكمت خداى تعالى را در اشياء نمى فهمند.
بنابر تاويل دوم نيازى به اين سخنان نيست زيرا هر چيزى از جماد و غير آن تسبيح مى گويند.
مى گويم كه : دليل و استدلال اين تاويل دوم از قرآن آيات ذيل است :
((بياد آور بنده ما داود را، آنكه بسيار نيرومند بود و بدرگاه ما بسيار توبه ميكرد. اما كوهها را با او مسخر كرديم تا شب و روز خداى را تسبيح گويند)).
و نيز كلام خداوند كه مى فرمايد:
((بخشى از آن كوهها از ترس خدا فرود مى آيند)).
و نيز فرمود:
((نزديك است كه آسمانها شكافته شوند و زمين گشوده گردد و كوهها ساقط گشته و متلاشى شوند. چون براى خدا فرزندى را خواندند)).
قول صحيح آنستكه تمامى موجودات تسبيح مى گويند، بدليل رواياتى كه بر اين معنى دلالت مى كند.
و اگر مراد از تسبيح دلالت تكوينى آنان باشد، چرا در آيه شريفه نام داود را به همراه كوهها آورده است .
حضرت داود تسبيح قولى مى نمود، پس كوهها هم همانند داود بذكر تسبيح قائل بودند، پس آن تسبيح ، تسبيح قولى بوده است ، بدين صورت كه خداوند زندگى و نطق را در آنان ايجاد نموده است همانگونه كه گفته شد. و سنت و احاديث نيز بر آنچه در ظاهر قرآن آمده از تسبيح عموم موجودات تصريح نموده ، پس اين قول اولى و ارجح مى باشد.
بيانى ديگر
آنچه تاكنون گفته شد دو بيان در حقيقت تسبيح موجودات بود.
بيان اول ، تسبيح اشياء را امرى تكوينى شمرده و استعمال تسبيح را در مورد جمادات ، مجازى مى دانست .
بيان دوم ، تسبيح اشياء را تشريعى همانند تسبيح انسان دانسته و استعمالش ‍ را نيز در جمادات حقيقت مى شمرد.
در اينجا يك احتمال ديگر نيز در كلام برخى از مفسران ذكر گرديده است كه بعنوان بيان سوم شمرده مى شود و آن اينستكه :
حمد و تسبيح موجودات ، قدر جامع تسبيح تشريعى و تكوينى مى باشد.
مراد از قدر جامع و مفهوم مشترك بين تكوينى و تشريعى همان مفهوم عام تسبيح است كه بر هر دو قسم صدق مى نمايد.(61)
تنزيه خداوند از عيوب و نواقص در همه موجودات چه انسان و ملايك و چه حيوانات و جمادات حاصل مى گردد و اين همان قدر جامع مى باشد.
اين حاصل بيان سوم بود ليكن پر واضح است كه وجه مشترك بين تمامى موجودات در تسبيح و تحميد همان دلالت تكوينى است كه در جمادات مجاز شمرده شده است و اين معنى هرگز وجه جمع بين تكوينى و تشريعى نخواهد بود.
بنابراين ، احتمال و بيان سوم چندان وجهى نخواهد داشت .
حقيقت يا مجاز در تسبيح موجودات
همانگونه كه در بيان نخست در تسبيح موجودات گفته شد، رأى بسيارى از مفسران آن است كه نسبت تسبيح به جمادات و نباتات و حيوانات مجاز مى باشد ولى در مورد انسان و جن و ملايك حقيقت است . آنان ، معنى حقيقى تسبيح را به باور قلبى و ذكر زبانى تفسير نموده و مراد از تسبيح را اقرار صاحبان عقل و ادراك ، از جن و انس و ملايك ، به تنزيه خداوند دانسته اند.
بنابراين اطلاق تسبيح در مورد غير صاحبان ادراك و عقل استعمال لفظ در غير معنى قرارداديش بوده و بدين جهت مجاز شمرده مى شود.
پس اگر تسبيح به جمادات نسبت داده شد، مراد دلالت تكوينى و علّى و معلولى آنان بر تنزيه خداوند مى باشد.
آنان همين سخن را نيز در مواردى كه نسبت خضوع و سجده و نطق و اطاعت به جمادات داده شده است مى گويند.
اساس كلام و علت اصلى مجاز شمردن تسبيح در جمادات فقدان شعور و آگاهى آنان است . شيى ء فاقد ادراك و شعور توانايى تسبيح را ندارد. بدين جهت نسبت تسبيح به آن معنى كه در موجودات با شعور مى باشد نبوده و مجاز مى باشد.
گوييم كه : فقدان شعور و ادراك جمادات ، اول كلام مى باشد و اصل در استعمال الفاظ، حقيقت است نه مجاز.
آنچه از صريح آيات و روايات بسيار بدست مى آيد اينستكه هر موجودى داراى نحوى از ادراك و شعور مى باشد كه به آن ادراك ، تسبيح حق تعالى را مى گويد. در گذشته در ذيل بيان دوم در لابلاى نقل كلمات مفسران ، به اين معنى اشارات بسيار شده و ادله و براهين متعددى بر آن قائم گشته است . در آينده نزديك نيز به بخش ديگرى از براهين خواهيم پرداخت . هم اكنون نوبت آن رسيده است كه به آراى صائب حكماى الهى و عارفان نظرى بيافكنيم تا شايد حقايق عالم وجود را مجاز نپنداريم .
آراى عارفان در تسبيح موجودات
حكماى الهى و عرفاى ربانى كه نظرى ديگر به عالم وجود انداخته اند، در باب تسبيح موجودات نظرات نغزترى را ارايه كرده كه به برخى از آنها بسنده مى گردد.
كلام علامه قيصرى در شرح فصوص الحكم
علامه ، عارف قيصرى در (شرح فصوص الحكم )، ذيل عبارت : ((فما فى الكون موجود تراه ماله نطق )) مى گويد:
((اى ليس فى الوجود موجود تراه و تشاهد الاوله روح مجرد ناطق بسان يليق به و قال تعالى : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ).
و هذا اللسان ليس لسان الحال كما يزعم المحجوبون . قال الشيخ (رض ) فى آخر الباب الثانى عشر من الفتوحات : و قد ورد ان المؤذن يشهد له مدى صوته من رطب و يابس . و الشرايع و النبوات من هذا القبيل مشحونة . و نحن زدنا مع الايمان بالاخبار الكشف . فقد سمعنا الاحجار تذكر الله رؤية عين بلسان نطق تسمعه آذاننا منها و تخاطبنا مخاطبة العارفين بجلال الله مما ليس يدركه كل انسان و انما اختفى نطق بعض الموجودات لعدم الاعتدال الموجب لظهور ذلك الفعل فلا يسمعه كل احد، فبقى نطقه باطنا و المحجوب يزعم انه لانطق له و الكامل لكونه مرفوع الحجاب يشاهد روحانية كل شيى ء و يدرك كل حيى باطنا و ظاهرا)).(62)
يعنى هيچ موجود مرئى در عالم وجود نيست مگر آنكه برايش روحى مجرد است و با زبانى كه لايق اوست سخن مى گويد. خداوند تعالى فرموده است :
(و هيچ چيزى نيست مگر آنكه بحمد خدا تسبيح مى كند ولى شما تسبيحشان را نمى فهميد).
و اين زبان آنگونه كه برخى محجوبان گمان مى كنند زبان حال نيست .
شيخ - محيى الدين عربى - در آخر باب دوازدهم از فتوحات گفته است :
در حديث آمده است كه مؤذن تا جاييكه صدايش برسد، هر خشك و ترى برايش شهادت ميدهند. و شرايع و نبوّات مملو از اين قبيل احاديث است و ما علاوه بر ايمان به اين روايات ، به كشف و شهود نيز رسيده ايم .
همانا شنيده ايم كه سنگها بنحوى روشن و با زبانى ناطق ، ذكر خدا مى گويند بگونه اى كه گوشهاى ما آن صدا را مى شنوند و ما را مخاطب قرار داده همانند خطاب عارفان جلال حضرت حق بنحوى كه هر انسانى آن را درك نمى كند.
پنهان شدن نطق برخى از موجودات از انسانها بعلت آن است كه اعتدال لازم براى ظهور نطق در انسان موجود نمى باشد، لذا هر كسى آن نطق را نمى شود و آن نطق مخفى مى ماند، در اين هنگام انسان محجوب ، گمان مى كند كه اين موجودات نطقى ندارند ليكن انسان كامل چون حجابها از او برداشته شده است ، روحانيت و باطن هر چيزى را مشاهده نموده و هر صاحب حياتى را در ظاهر و باطن مى بيند.
آنچه از اين كلام نورانى بدست آمده و قراين ، همه بر آن گواهى مى دهد، آنستكه هر موجودى در عالم وجود داراى روحى مجردو ناطق مى باشد. اين نطق ، يك حقيقت است كه براى همه كس عيان نمى باشد. پنهان بودن نطق موجودات از انسان ، نه بدان جهت است كه در آن موجودات نقص و خللى قرار دارد، بلكه از آن جهت است كه آدمى در حجاب طبيعت مستور است ، اگر دمى حجابهاى ظلمانى از چهره روان آدمى برداشته گردد انسان به ديده سر و گوش خويش نطق و ذكر آنانرا مشاهده نموده و مى شنود.
انسان هاى كامل كه دل از تعلقات طبيعت برگرفته و در ديار مجردات سكنى گزيده اند، حقايق همه اشيأو ملكوت آنها را مشاهده مى كنند. انبياى الهى (ع ) و ائمه طاهرين (ع ) و نيز اولياى خداوند كه نطق موجودات و سجده جمادات را مشاهده مى كرده اند، از اين جهت بوده است .
كلامى ديگر از علامه قيصرى
علامه قيصرى در جايى ديگر از (شرح فصوص الحكم ) محيى الدين عربى در توضيح جمله : ((فالكل عارف بخلافه كشفا و ايضاح برهان )) مى گويد:
((و لما كان جميع الموجودات حيا عالما بربه عند اهل الكشف و الشهود قال : (فالكل عارف بخلاقه ). و قوله (كشفا) اى : الكل يعرفون ربهم بالكشف الحاصل لروحانيتهم عند الفطرة الاولى و نحن علمناه كشفا.....
(و ايضاح برهان )، اى علمناه برهانا صريحا ايضا.
و المراد بالبرهان : ما يعطيه العقل المنور و الشرع المطهر من الادلة ، منها قوله : (يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض ).
و قوله : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ). و التسبيح لايكون الا بعد المعرفة بان له ربا يربه ، صاحب كمالات منزها عن النقايص الكونية ، فنبه بعرفانهم و عدم عرفان الثقلين ، لان الخطاب للامة و هو(ع ) مبعوث اليها، فالجن ايضا داخل فى قوله : ((و لكن لاتفقهون تسبيحهم )).
و عن سهل بن سعد(رضى ) قال قال رسول الله (ص ): ما من مسلم يلبى الا لبى من عن يمنيه و شماله من حجر او شجر او صدر.....
و العقل و ان كان محجوبا عن هذا الطور لكنه اذا تنور بالنور الالهى و عرف سريان وجوده فى جميع الموجودات يعلم ان لكل منها نفسا ناطقه عالمة سامعة هى نصيبه من العالم الملكوتى كما قال تعالى : بيده ملكوت كل شيى ء....))(63).
و چونكه همه موجودات نزد اهل كشف و شهود زنده اند و به پروردگارشان دانايند، مصنف (ميحى الدين عربى ) فرمود: (فالكل عارف بخلاقه ) همه موجودات به نصيب و بهره شان آشنايند.
و گفته مصنف : (كشفا)، يعنى همه موجودات پروردگارشان را از طريق كشفى كه از روحانيتشان منشأمى گيرد و آن روحانيت با فطرت اولى آنها قرين شده است مى شناسند. و ما اين معرفت موجودات را از طريق مكاشفه و براهان آشكار دانسته ايم . مراد از برهان ، آنچه از ناحيه عقل منور و شرع مطهر آمده است مى باشد كه از آن جمله است آيه :
(يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض ) آنچه در آسمان و زمين است خداى را تسبيح مى گويد.
و نيز آيه : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ) (هيچ چيزى نيست مگر آنكه به حمد خداى تسبيح مى كند ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد).
تسبيح شيى ء ممكن نمى باشد مگر بعد از شناخت او به اينكه براى او پروردگارى صاحب كمالات و بدور از نقايص است .
خداوند با اين جمله خاطر نشان ساخته است كه آنان معرفت داشته ولى جن و انس اين معرفت را ندارند. خطاب در اين آيه ، امت پيامبر(ص ) است كه پيامبر به آن امت مبعوث شده است . بنابراين اجنه هم داخل در خطاب اين آيه مى باشند كه مى فرمايد: (و لكن لاتفقهون تسبيحهم ).
از سهل بن سعد(رض ) روايت شده كه پيامبر(ص ) فرمود: هيچ مسلمانى تلبيه نمى گويد(64) مگر آنكه هر سنگ و درخت و كلوخى از ناحيه راست و چپ او نيز با او لبيك مى گويند.
عقل آدمى اگر چه كه از اين مقام محجوب و پنهان گشته ليكن چون به نور الهى منور گردد و جريان و سريان وجود را در موجودات بفهمد. خواهد دانست كه هر يك از آن موجودات را نفس ناطقه اى است كه آگاه و شنونده مى باشد و آن نفس ناطقه بهره آن موجود از عالم ملكوت است ، همانگونه كه خداوند فرموده است : ملكوت هر چيزى بدست او است .
در محضر حكيم الهى صدرالمتألهين شيرازى (ره )
فيلسوف الهى ، عارف صمدانى ، صدرالدين شيرازى در اين مقام كلامى بلند و نغز و دلنشين دارد كه با تلخيص و اختصار ترجمه مى گردد:
((خداوند سبحان براى هر يك از موجودات ، عقل ، نفس ، حس ، طبيعت و كمالى قرار داده است و در نهاد آن ، عشق و شوق به كمال و حركت بسوى كامل كردن خود گذاشته است .
دليل بر اين سخن آن است كه قبلا دانستى كه وجود، خير محض مى باشد، در مقابل عدم كه شر است . و همچنين وجود در ذاتش بسيط بوده و اختلافى در حقيقت آن نيست ، بلكه داراى حدود و درجات متفاوتى است كه همان اختلاف درجات وجود، منشأاختلاف ماهيات ممكن شده است .
نهايت كمال وجود، حق تعالى است كه غير متناهى و كمال على الاطلاق است . ما دون حق تعالى هر يك بهره اى از وجود برده و چون معلولند، نقايصى را هم دارا مى باشند. بنابراين ، نقص و تناهى از لوازم معلوليت آنان است .
چون اين سخن دانسته شد بدانكه هيچ موجودى بى بهره از محبت و عشق به خالق خود نيست . چنانچه اگر موجودى از آن عشق و ميل به كمال مطلق تهى گردد، محو و نابود مى شود. معلول ، دوامش به علت خويش است ، چون علت ، كمال و تمام او به حساب مى آيد و چون فاقد كمال است لاجرم ميل به عشق به كمال در او حاصل است .
ما بارها گفته ايم كه حيات ، در تمامى موجودات وجود دارد، چون وجود، در آنها سارى و جارى مى باشد. دليل بر اين امر آنستكه وجود يك حقيقت بيش نيست و آن عين علم و قدرت و حيات است ، همانطور كه موجودى بدون وجود متصور نيست . موجودى بدون شعور و علم و عمل نيز متصور نمى باشد و هر آنچه داراى شعور و ادارك و فعل مى باشد، لامحاله حيات را هم دارا خواهد بود. بنابراين همه موجودات نزد عرفا داراى حيات مى باشند.
تحقيق اين سخن براى شيخ ‌الرئيس و حكماى متأخر از او تا به امروز ميسر نگرديده است مگر صوفيان اهل مكاشفه كه آنان بفضل پيدايش و تتبع انوار قرآن و سنت ، برايشان آشكار گشته است كه همه اشياء داراى حياتند و سخن به ذكر خدا مى گويند، تسبيح خداوند مى كنند و در مقابل عظمتش به سجده مى افتند.
اين سخن حقيقتى است كه در قرآن آمده است آنجا كه مى فرمايد:
(و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن تفقهون تسبيحهم ).
و نيز مى فرمايد:
(و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض ).
ما بحمدالله اين را با برهان و ايمان شناخته ايم . و اين امرى استكه به فضل الهى و حسن توفيق او به ما اختصاص يافته است )).(65)
مرحوم صدرالمتالهين همچنين در كتاب (الشواهد الربوبية ) فصلى را به حيات جميع موجودات اختصاص داده است .
عنوان ((الاشراق الثامن )) از اين كتاب اين است :
(فى ان الحياة سارية منه تعالى فى جميع الموجودات ).
او در اين فصل مى گويد:
همانا هيچ جسمى از اجسام ، چه بسيط و چه مركب ، نيست مگر آنكه او را نفس و حيات مى باشد.(66)
******************
نقل كلام برخى از اهل معرفت
عارف كاشانى در تفسير شريف صافى ، ذيل آيه (50 سوره نحل ) كلامى را از برخى از اهل معرفت نقل نموده است كه نقلش مناسب اين مقام مى باشد:
((قال بعض اهل المعرفة : ان امثال هذه الايات يدل على ان العالم كله فى مقام الشهود و العبادة . الا كل مخلوق له قوه التفكر و ليس الا النفوس الناطقة الانسانية و الحيوانية خاصة من حيث اعيان انفسهم لا من حيث هيا كلهم ، فان هياكلهم كساير العالم فى التسبيح له و السجود، فاعضاء البدن كلها مسبحة ناطقة .
الا تريها تشهد على النفوس المسخره لها يوم القيمه من الجلود و الايدى و الارجل و الالسنة و السمع و البصر و جميع القوى ، فالحكم لله العلى الكبير)).(67)
برخى از اهل معرفت گفته اند:
امثال اين آيات دلالت بر آن دارد كه همه عالم در مقام شهود و عبادت است . بدان كه هر مخلوقى نيروى تفكر دارد و اين مخصوص نفوس ناطقه انسانى و حيوانى مى باشد از آن جهت كه داراى نفس ناطقه اند، نه از آن جهت كه هيكلى مخلوق دارند، همانا هيكل آفريده آنان همانند ساير عالم در تسبيح و سجده است .
اعضاى بدن تمامى تسبيح گو و ناطقتند. آيا آنانرا نمى بينى كه در روز قيامت عليه نفوسى كه تسخير شان نموده شهادت مى دهند. جلدهاى آدميان ، دستانشان ، پاهايشان ، زبانها، چشم ، گوش و جميع قوى شهادت مى دهند. پس فرمانروايى مخصوص خداوند بلند مرتبه و بزرگ است .
مرحوم فيض كاشانى سپس در ذيل آيه (42 سوره نور) كلام ديگرى را نقل نموده است :
((قال بعض اهل المعرفة : خلق الله الخلق ليسبحوه فنطقهم بالتسبيح له و الثناء عليه و السجود له فقال : (الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير) الاية .
و قال ايضا: (الم تر ان الله يسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم الاية . و خاطب بهاتين الايتين نبيّه الذى اشهده على ذلك و اراه فقال : (الم تر). و لم يقل : الم تروا.
فانا ما رأيناه فهو لنا ايمان و لمحمد (صلى الله عليه و آله ) عيان ، فاشهده سجود كل شيى ء و تواضعه لله ، و كل من اشهده الله ذلك و راه ، دخل تحت هذا الخطاب .
و هذا تسبيح فطرى و سجود ذاتى نشاء عن تجل تجلى لهم فاحبوه فانبعثوا الى الثناء من غير تكليف ، بل اقتضاء ذاتى و هذه هى العبادة الذاتية التى اقامهم الله فيها بحكم الاستحقاق الذى يستحقه .
قال : و ليس هذا التسبيح بلسان الحال كما يقوله اهل النظر ممن لاكشف له قال : و نحن زدنا مع الايمان بالاخبار الكشف . فقد سمعنا الاحجار تذكر الله رؤية عين بلسان تسمعه آذاننا منها و تخاطبنا مخاطبة العارفين بجلال الله ما ليس يدركه كل انسان )).(68)
برخى از اهل معرفت گفته است : خداوند خلق را آفريده تا تسبيح او گويند، سپس آنان را به نطق آورده تا تسبيح او گفته و ستايش او را نموده و در مقابل او سجده نمايند. او در قرآن فرموده است كه : آيا نمى نگرى كه هر كه در آسمانها و زمين است و نيز پرندگان ، تسبيح او مى گويند....
و همچنين فرموده است : آيا نمى نگرى كه هر كسى كه در آسمانها و زمين است براى او سجده مى نمايد. همچنين نيز خورشيد و ماه و ستارگان ...
خداوند به اين دو آيه پيامبرش را مخاطب قرار داده و او را شاهد بر آن گرفته است ، بدين جهت فرموده : آيا نمى بينى ؟ و نفرموده : آيا نمى بينيد.
همانا ما آنچه را كه ديده ايم از باب ايمان به پيامبر است و پيامبر آنچه را ديده است شهود و عيان مى باشد. پس خداوند پيامبر را شاهد بر سجده موجودات و تواضع آنها گرفته است و هر كسى را كه خداوند بر اين امر شاهد نموده و بالعيان ببيند، در اين خطاب داخل مى گردد.
اين تسبيح فطرى و سجود ذاتى است كه از تجلى خداوند در آن ، نشأت گرفته و آنانرا عاشق او ساخته است ، همين امر آنانرا وادار كرده تا ثناى او را بگويند. اين ثناگويى از باب تكليف نبوده بلكه بجهت اقتضاى ذاتى آنان است و اين همان عبادت ذاتى است كه خداوند آنانرا بحكم استحقاقشان واداشته است .
همچنين وى گفته است كه : اين تسبيح به زبان حال آنگونه كه برخى از اهل نظر و استدلال مى گويند نيست ، آنانكه از مكاشفه بهره اى نبرده اند.
سپس گفته است كه : و ما علاوه بر ايمان داشتن به اين اخبار، به كشف و شهود نيز نايل آمده ايم .
همانا ما شنيده ايم كه سنگها به وضوح با زبانى ناطق ، ذكر خداوند مى گويند، بگونه اى كه گوشهايمان آن صدا را مى شنوند و ما را مخاطب قرار داده ، همانند خطاب عارفان جلال خداوند، چيزى كه هر كسى آنرا درك نمى كند.
آرى چون چشم دل ، بصير و بينا شود و گوش جان ، سميع و شنوا گردد و آينه دل از كدورات عالم خاكى صفا و صيقل يابد، آن تسبيح را با تمام وجود دريافته و ادراك مى نمايد.
فقراتى از دعاى جوشن كبير(69)
ادعيه رسيده از معصومان (ع )، مشحون از جملاتى است كه به صراحت و وضوح حكايت از اين شعور و تسبيح موجودات مى كند. در اين مقاله فرصت نقل روايات بسيار و شواهد گوناگون در پيش رو مى باشد، ليكن اينك جهت تنوع مقال و تفرج انديشه و بال ، فقراتى را از دعاى والاى جوشن كبير كه مرات زلال اسمأو صفات ذات اله است نقل مى نماييم :
((يا من تواضع كلشيى ء لعظمته ، يا من استسلم كل شيى ء لقدرته ، يا من ذل كل شيى ء لعزته يا من خضع كل شيى ء لهيبته ، يا من انقاد كل شيى ء من خشيته ، يا من تشققت الجبال من مخافته يا من قامت السموات بامره ، يا من استقرت الارضون باذنه ، يا من يسبح الرعد بحمده )).(70)
اى آنكه هر چيزى در برابر عظمتش تواضع نموده است ، اى آنكه هر چيزى تسليم قدرتش گرديده است ، اى آنكه هر چيزى ذليل عزتش گرديده است ، اى آنكه هر چيزى در برابر هيبتش خاضع شده است ، اى آنكه هر چيزى از ترسش رام شده است ، اى آنكه كوهها از ترس او شكاف برداشته است ، اى كسيكه آسمانها به امرش بر پا گرديده است ، اى آنكه زمينها به اذنش قرار يافته است ، اى كسيكه رعد به حمد او تسبيح مى گويد.
همچنين در فرازى ديگر از اين دعا آمده است :
((يا من كل شيى ء خاضع له ، يا من كل شيى ء خاشع له ، يا من كل شيى ء كائن له ، يا من كل شيى ء موجود به ، يا من كل شيى ء منيب اليه ، يا من كل شيى ء خائف منه ، يا من كل شيى ء قائم به ، يا من كل شيى ء صائر اليه ، يا من كل شيى ء يسبح بحمده ، يا من كل شيى ء هالك الا وجهه )).(71)
اى آنكه هر چيزى در برابرش سر تسليم فرود آورده ، اى كسى كه هر چيزى در برابرش رام است ، اى كسى كه هر چيزى برايش موجود مى باشد، اى كسى كه هر چيزى به او موجود شده است ، اى آنكه هر چيزى به او انابه مى كند، اى آنكه هر چيزى از او ترسان است ، اى كسى كه هر چيز به او قائم است ، اى آنكه هر چيزى بسوى او متحول مى شود، اى آنكه هر چيزى به حمد او تسبيح مى كند، اى آنكه هر چيزى به جز روى او فنا مى پذيرد.
اين چند فراز كوتاه از دعاى جوشن كبير بوده كه به وضوع به خشوع و خشيت و تواضع و تسليم و تسبيح و حمد همه اشياء در برابر خالق جهانيان دلالت دارد.
زنهار، زنهار اى جان برادر كه اين تواضع و تسليم ، خضوع و خشوع ، ترس و تسبيح اشيا در برابر حضرت حق را كه دلالت بر شعور و نطق آنان مى نمايد مجاز شمارى و چون حقيقت را نيافته اى آنرا افسانه پندارى و جهل و نادانى خود را به اشيا سرايت دهى كه اين نيست مگر از غفلت و خفتگى آدمى كه چون حقيقت را نديده ، آنرا افسانه مى پندارند و راه تاويل و توجيه را در پيش مى گيرد و بقول حافظ شيرازى :
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
بيت زيباى حكيم سبزوارى (ره )
حكيم الهى ملا هادى سبزوارى چه زيبا سروده است آنجا كه در ((فريده رابعه )) منظومه خود گفته است :
و كل ما هناك حى ناطق و لجمال الله دوما عاشق (72)
يعنى هر آنچه در عالم افلاك است داراى حيات و نطق مى باشد و دايم به جمال خداوند عشق مى ورزد.
اين كلام نغز را حاجى سبزوارى اگر چه درباره افلاك آورده است ليكن بحقيقت بايد گفت كه :
و كل ما فى الكون حى ناطق و لجمال الله دوما عاشق
هر آنچه در عالم هستى است داراى حيات و نطق است و دايم به جمال حق عشق مى ورزد.
در حقيقت تمامى ذرات هستى و آنچه در حيطه وجود مى گنجد، حى و ناطق است و عشق به جمال جميل على الاطلاق ، در كنه وجود و ذرات او نهفته و نواى خوش تسبيح حق ، مدام از ناى آنان به گوش اهل دل مى رسد.
((يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض )).
آنچه در آسمان و زمين است تسبيح حق مى گويد.
((و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم )).
هيچ چيزى نيست مگر به حمد خداى تسبيح مى كند ولى شما تسبيح آنان را نمى فهميد.
صدق الله العلى العظيم .
ادراك تسبيح
گفتيم كه تسبيح موجودات ، ابراز و اظهار ارادى آنان نسبت به تنزيه و مبرا دانستن حق تعالى از عيوب و نقايص است ، اين ابراز اراده گاهى با صوتى كه مسموع بشر شود همراه بوده و گاهى هم اينچنين نبوده و انسانها به آن نمى رسند و نمى فهمند.
بنابراين تسبيح موجودات اعم از قولى و فعلى مى باشد. دليل بر تسبيح صوتى و مسموع ، روايات بسيارى است كه دلالت دارد پيامبر يا اصحاب آن حضرت ، صداى تسبيح را مى شنيده اند. به تعدادى از اين روايات در سابق اشاره گشت و برخى ديگر را هم در آينده متعرض خواهيم شد. شايد علت آنكه خداوند در قرآن كريم پس از ذكر تسبيح همه موجودات ، فرموده است : ((ولكن لاتفقهون )) يعنى شما تسبيح آنان را نمى فهميد. و نفرموده است كه ((لاتسمعون )) يعنى نمى شنويد، همان اراده عموم از تسبيح باشد كه گاه با صدايى شنيدنى است و گاهى هم بدون صداى مسموع مى باشد.
به هر حال ، ادراك اين تسبيح ، چه به نحو شنيدن با گوش سر و چه به نحو شنيدن با گوش دل و درك باطن ، نيازمند شرايط و مقتضياتى است . نه هر صاحب گوشى توان شنيدن آن آواز خوش تسبيح را داراست و نه هر خردمندى قادر بر درك و فهم آن ، و به قول ملاى رومى چشمى از غيب بايد تا آن را ببيند و اهل دلى بايد تا آنرا بفهمد.
گر ترا از غيب چشمى باز شد با تو ذرات جهان همراز شد
نطق خاك و نطق آب و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل
اين بخش از كلام چون در خور توجه و تامل بيشتر است ، بسط بيشترى يافته و بيانات شيرين بيشترى از اهل دل حكايت مى گردد، اميد آنكه خفته گانى چون اين فقير، لختى بخود آمده و چاره اى بر بى خبرى خود جستجو كنند.
نمونه هايى از ادراك تسبيح در قرآن
يكى از آياتى كه دلالت بر ادراك تسبيح توسط پيامبر(ص ) مى كند، آيه (41 سوره نور) است كه مى فرمايد:
((الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه ...))
يعنى اى پيامبر آيا نديده اى هر آنكه در آسمانها و زمين است و نيز پرنده اى كه بال مى گشايد تسبيح خداوند مى گويد و تمامى آنان به صلاة و تسبيح خود آگاهند.
جمله ((الم تر)) به وضوح بر مشاهده پيامبر گواه است .
علامه طباطبايى ره در ذيل آيه فوق مى فرمايد:
((و من الممكن ان يكون خطابا خاصا بالنبى (صلى الله عليه و آله ) و قد كان اراه الله تسبيح من فى السموات و الارض و الطير صافات فيما اراه من ملكوت السموات و الارض و ليس ببدع منه (صلى الله عليه و آله ) و قد ارى الناس تسبيح الحصاة فى كفه كما وردت به الاخبار المعتبرة )).
يعنى ممكن است كه خطاب در اين آيه مخصوص پيامبر(ص ) باشد و اينكه خداوند به او تسبيح موجودات آسمانى و آنكه در زمين است و نيز پرندگانى كه بال مى گشايند را نمايانده است ، هنگامى كه ملكوت آسمانها و زمينى را نشان آن حضرت داد.
اين مطلب درباره آن حضرت هيچ بعدى ندارد در حالى كه پيامبر(ص )، خود، به مردم ، تسبيح سنگ ريزه را در كف خود نشان داد بنابر اخبار معتبرى كه در اين باره نقل گرديده است .
آيه ديگرى كه بر اين ادراك دلالت دارد آيه (18 سوره حج ) است كه مى فرمايد:
((الم تر ان الله يسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و كثير من الناس ...)).
آيا نديده اى كه هر كه در آسمانها و زمين است و نيز خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و چهارپايان و بسيارى از مردم در برابر خداوند سجده مى كنند.
اين آيه شريفه اگر چه درباره سجده موجودات است ليكن ادراك آن با ادراك تسبيح يكى است .
جمله ((الم تر)) در اين آيه نيز دلالت بر رؤيت سجده اشياء توسط پيامبر دارد. خطاب در اين دو آيه هر چند كه ممكن است عام باشد ليكن بقرينه آيات ديگر، مخصوص پيامبر مى باشد.
آيات تسبيح موجودات در قرآن آنگاه كه به پيامبر خطاب ميشود، بصورت ((الم تر)) آمده است و وقتى كه به عامه مردم خطاب مى شود با جمله ((و لكن لاتفقهون تسبيحهم )) مى آيد و اين خود گواه بر آن است كه خطاب ((الم تر)) به پيامبر(ص ) است .
راك تسبيح در روا
در جوامع روايى ، رواياتى كه بر ادراك تسبيح موجودات دلالت كند بسيار است . برخى از اين روايات راجع به ادراك انبيا و ايمه طاهرين (ع ) است و برخى ديگر راجع به ادراك اصحاب پيامبر يا انسانهاى وارسته ديگر آمده است .
خطاب ((لاتفقهون )) يعنى شما نمى فهميد كه در آيه (44 سوره اسرا) آمده است هر چند كه عموميت داشته و همگى مخاطبان قرآن را شامل مى شود ليكن منافات با فهميدن آن تسبيح در صورت وجود برخى از شرايط ندارد، لذا وقتى قرآن خطاب به پيامبر مى نمايد و تسبيح موجودات را گوشزد آن حضرت مى كند جمله ((الم تر)) يعنى آيا نديده اى را بكار مى برد.
انسانها مادام كه در حجاب هاى طبيعت قرار داشته و تعلقات عالم ماده آنها را به بند كشيده باشد، توان مشاهده ملكوت عالم را نداشته و از وصول به آن معنى عاجزند. انبيا و ائمه طاهرين (عليهم السلام ) و نيز انسانهاى فرزانه اى كه در راه كشف حقايق و تقرب به حضرت حق راههايى را طى نموده اند، ديدن آن حقايق بر ايشان امرى عادى به حساب مى آيد.
اينك به نمونه اى از اينگونه روايات كه ادراك تسبيح انبيا و اوليا را بيان مى نمايد مى پردازيم :
((عن انس قال : اتى رسول الله (ص ) بطعام ثريد، فقال : ان هذا الطعام يسبح . قالوا يا رسول الله ، و تفقه تسبيحه ؟ قال : نعم ، ثم قال لرجل : ادن هذه القصعه من هذا الرجل ، فادناها منه فقال : نعم يا رسول الله ، هذا الطعام يسبح فقال : ادنها من آخر. و ادناها منه فقال : هذا الطعام يسبح . ثم قال ردها فقال رجل : يا رسول الله ، لو امرت على القوم جميعا، فقال : لا، انها لو سكتت عند رجل لقالوا من ذنب ، ردها، فردها)).(73)
از انس روايت شده است كه گفت : روزى پيامبر(ص ) غذايى را به نزد اصحاب آورد و فرمود كه اين غذا تسبيح مى گويد. اصحاب گفتند: اى رسول خدا، آيا تسبيح آنرا مى شنوى ؟ حضرت فرمودند: آرى . سپس به يكى از اصحاب خود فرمودند: اين ظرف غذا را به اين شخص نزديك نما، او هم آنرا نزديك وى آورد، آن شخص گفت ، آرى اى پيامبر، اين غذا تسبيح ميگويد. حضرت فرمود آنرا به نزديك ديگرى ببر، وى نيز آنرا نزديك شخص ديگر آورد، او نيز گفت : اين غذا تسبيح مى گويد. سپس حضرت فرمود آن طعام را باز گردان . يكى از اصحاب عرض نمود: اى رسول خدا، دستور ده تا به نزد همه اصحاب بياورد، حضرت فرمود: نه ، اگر اين غذا نزد يكى از شما ساكت شود گويند كه او گناهى را مرتكب شده و بدين جهت تسبيح او را نشنيده است . آن غذا را به من برگردان پس آنرا برگردانيد.
اين روايت به وضوح ، دلالت بر شنيدن تسبيح توسط پيامبر و برخى از صحابه مى كند. همچنين بر علت عدم ادراك عموم نيز، اشعار دارد كه آن شايد ارتكاب گناه باشد.
((عن ابى حمزة الثمالى قال : قال محمد بن على بن الحسين (رضى الله عنه ) و سمع عصافير يصحن ، قال : تدرى ما يقلن ؟ قلت : لا، قال : يسبحن ربهن عزوجل و يسألن قوت يومهن )).(74)
از ابوحمزه ثمالى نقل است كه گفت : محمد بن على بن الحسين امام باقر(ع ) چون صداى گنجشكانى را شنيد، فرمود: آيا مى دانى كه چه مى گويند؟ گفتم : نه . فرمود: آنان تسبيح گفته و روزى خود را از او طلب مى كنند.
سحر گنجشكها در جيك جيكند به تسبيح خداى لاشريكند
((عن ابى حمزة قال : كنا مع على بن الحسين (رضى الله عنه ) فمر بنا عصافير يصحن فقال : اتدرون ما تقول هذه العصافير؟ فقلنا: لا، قال : اما انى ما اقول انا نعلم الغيب و لكنى سمعت ابى يقول : سمعت على بن ابيطالب اميرالمؤمنين (رضى الله عنه ) يقول : ان الطير اذا اصبحت سبحت ربها و سألته قوت يومها، و ان هذه تسبح ربها و تسأله قوت يومها)).(75)
از ابوحمزه نقل است كه روزى با على بن الحسين امام زين العابدين (ع ) بوديم كه گنجشكانى جيك جيك كنان از مقابل ما گذشتند، آن حضرت فرمود: آيا مى دانيد كه اين گنجشكان چه مى گويند؟ گفتيم : نه ، فرمود: بدانيد كه من نمى گويم ما غيب مى دانيم ولى از پدرم شنيدم كه فرمود از على بن ابيطالب اميرالمؤمنين (ع ) شنيدم كه فرمود: پرندگان چونكه صبح كنند تسبيح خداى خود را بجاى آورند و روزى خود را طلب نمايند. اين گنجشكان نيز تسبيح خداى خويش نموده و روزى خود را طلب مى كنند.
((عن ابن مسعود رضى الله عنه قال : كنا اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله ) نعد الايات بركة و انتم تعدونها تخويفا، بينما نحن مع رسول الله (ص ) ليس معنا ماء فقال لنا: اطلبوا من معه فضل ماء، فاتى بماء فوضعه فى اناء ثم وضع يده فيه فجعل الماء يخرج من بين اصابعه . ثم قال : حى على الطهور المبارك و البركة من الله . فشربنا منه .
قال عبدالله : كنا نسمع صوت الماء و تسبيحه و هو يشرب )).(76)
از ابن مسعود(رض ) نقل است كه گفت : ما ياران پيامبر(ص ) آيات الهى را بركت دانسته و شما آنها را مايه ترس خويش مى شماريد. روزى با پيامبر بوده و آبى نداشتيم ، پيامبر به ما فرمود: به دنبال كسى بگرديد كه آبى زياده داشته باشد، سپس آب بنزد آنحضرت آورده شد و آنرا در ظرفى ريخت ، آنگاه دست مبارك خود را در آن گذاشت و آب از بين انگشتان مباركش ‍ خارج مى گرديد. سپس فرمود: بياييد بسوى آب بسيار پاك و مبارك كه بركت از خداوند است و بنوشيد. ما از آن آب نوشيديم .
عبدالله (بن مسعود) گفت كه : ما صداى آب و تسبيح آنرا هنگاميكه آن حضرت مى نوشيد مى شنيديم .
((عن ابن مسعود قال : كنا نأكل مع النبى (ص )، فنسمع تسبيح الطعام و هو يؤ كل )).
از ابن مسعود نقل است كه گفت : ما با پيامبر(ص ) غذا مى خورديم و تسبيح غذايى كه خورده مى شد مى شنيديم .
((عن خيثمة (رضى الله عنه ) قال : كان ابوالدرداء يطبخ قدرا فوقعت على وجهها فجعلت تسبح )).(77)
خثيمه (رض ) گفت : ابودرداء غذايى را در ديگ مى پخت كه ناگاه آن ديگ واژگون گرديده و شروع به تسبيح گفتن كرد.
((عن سليمان بن مغيرة قال : كان مطرف (رضى الله عنه ) اذا دخل بيته فسبح سبحت معه آنية بيته )).(78)
سليمان بن مغيره گفت كه مطرف (رض ) هنگامى كه داخل خانه اش ‍ مى گرديد تسبيح گفته و ظرف هاى خانه اش نيز با او تسبيح مى گفتند.
((عن ابى غالب الشيبانى (رضى الله عنه ) قال : صوت البحر تسبيحه و امواجه صلاته )).(79)
از ابوغالب شيبانى (ص ) روايت است كه گفت : صداى دريا تسبيح او است و امواج او نماز آن .
عارفان بى
شيخ عارف ، ملا محمد لاهيجى در شرح راز، پس از نقل اين دو بيت از عارف شبسترى كه گفته است :
همه ذرات عالم همچو منصور تو خواهى مست گير و خواه مخمور
در اين تسبيح و تهليلند دايم بدين معنى همه باشند قائم
مى گويد:
يعنى جميع ذرات عالم هميشه در اين تسبيح و تهليلند، يعنى قول (انا الحق ).
و تسبيح ، تنزيه حق است از مشاركت غير، در ذات و صفات . و تهليل ، گفتن ((لا اله الا الله )) يعنى نفى غير و اثبات حق كردن است . و كمال تسبيح و تهليل بحقيقت آن است كه : مسبح و مهلل ، ناطق به انانيت ((انا الحق )) شود. زيرا كه در ((هو)) و ((انت )) كه جهت غيب و خطاب است ، شائبه غيريت و اثنينيت ملاحظه است . پس تنزيه از مشاركت و نفى غير، تمام نكرده باشد، چه بقيه هستى غير مسبح و مهلل ، هنوز بر جاست كه ((هو)) و ((انت )) مى گويد.
لاهيجى پس از چند سطر، ادراك اين تسبيح را فقط به تصفيه و تزكيه و سلوك مقاماتى ميسر مى داند و ميگويد:
و همه به نطق (انا الحق ) مسبح و مهلل حقند، جز بطور تصفيه و تزكيه و سلوك ميسر نمى گردد.
شعر:
خواهى كه شود كشف برت سر اناالحق فانى ز خودى باش و به حق باقى مطلق
و به مناسبت محل واقعه اى از واقعات خود كه در اوايل سلوك و رياضت روى نموده بود ذكر كرده مى شود تا مبين و مؤيد گردد كه ارباب تزكيه و تصفيه چگونه بدين مقام متحقق گشته اند:
شبى بعد از نماز تهجد و وظيفه ى ذكر اوقات ، مراقب شدم و در واقعه اى ديدم كه خانقاهى است بغايت عالى و گشاده و اين فقير در آن خانقاهم . به يكباره ديدم كه از آن خانقاه بيرون آمدم و مى بينم كه تمام عالم به همين تركيب كه هست ، از نور است و همه يك رنگ گشته و جميع ذرات موجودات به كيفيتى و خصوصيتى ((انا الحق )) مى گويند كه كما ينبغى تعبير از آن كيفيات نمى توانم برد. چون اين حال مشاهده نمودم و بيخودى و شوق و ذوق عجيب در اين فقير پيدا شد. مى خواستم كه در هوا پرواز نمايم ديدم كه چيزى مانند كُنده (80) در پاى اين فقير است و مانع من از پرواز مى باشد. به اضطراب هر چه تمامتر، پاى خود را بر زمين مى زدم تا آنكه آن كُنده از پاى من جدا شد و همچو تيرى كه از كمان سخت بجهد، بلكه به صد مرتبه زياده از آن ، فقير عروج نمودم و رفتم . چون به آسمان اول رسيدم ديدم كه ماه منشق شد و من از ميان ماه گشتم و از آن حال و غيبت حضور كردم .
شعر:
عاقبت اندر ميان كشمكش جذبه ى عشقش مرا بر بود خوش
در دلم تابنده شد انوار عشق گشت جانم واقف اسرار حق
باز ديدم از كمال عشق و ذوق جمله ذرات جهان از تحت و فوق
از كمال بيخودى منصوروار هر يكى گويان انا الحق آشكار
كرد پرواز از قفس شبهاز جان بال بر هم زد گذشت از آسمان
چون تصديق اينچنين مكاشفات بى آنكه بدليل نصى مدلل باشد مشكل است ، فرمود كه :
متن :
اگر خواهى كه گردد بر تو آسان ((و ان من شيى ء)) را يكره فرو خوان
يعنى اگر چنانچه مى خواهى كه بدانى كه ذرات عالم مسجند و تنزيه حق از مشاركت مى نمايند، آيه ى كريمه (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده ) را يكبار بخوان تا بدانى كه همه در تسبيحند.
لاهيجى بعد از اين بدنبال نقل اين بيت :
چو كردى خويش را پنبه كارى تو هم حلاج وار اين دم بر آرى
مى گويد:
بدانكه توحيد علمى ، نوع ديگر است و توحيد عيانى شهودى ، نوعى ديگر. توحيد علمى آن است كه بدانند كه غير حق ، هيچ موجودى نيست و اشياء مظاهر حقند و به صورت ، همه اوست كه ظاهر گشته است و اشياء به زبان حال ، ناطق به كلمه (انا الحق )اند، به آن معنى كه قائم به وجود حقند و بى او عدمنه .
فاما توحيد عيانى كشفى كه بر منصور حلاج ظاهر گشته است چنانچه مكررا ذكر رفت ، موقوف بر آن است كه سالك به طريق تصفيه به مقامى برسد كه تعين و هستى مجازى وى كه پرده جمال الهى گشته مانع مشاهده بود، محو و فانى گشته ، بى خود، خود را حق ديده ، به لسان حق ناطق به نطق (انا الحق ) گردد. فلهذا فرمود:
چو كردى خويشتن را پنبه كارى . يعنى چون وجود خيالى خود را بر هم زدى و از هم فرو ريختى و از قيد تعين و كثافت خلاصى يافتى هر آينه كه تو نيز مانند منصور اين دم (انا الحق ) بر آرى و به عمل حلاجى ناطق به نطق وى گردى .
وى پس از نقل چند بيت به اين شعر شبسترى مى رسد كه :
برآور پنبه پندارت از گوش نداى واحد القهار بنيوش
و سپس مى گويد:
يعنى چون غفلت و پندار است كه مانع اطلاع بر حقيقت حال مى گردد مى فرمايد كه : پنبه پندار و غفلت از گوش هوش خود بردار تا هم امروز اين استماع نمايى و بشنوى و بنيوشى كه : (لمن الملك اليوم ، لله الواحد القهار)(81).
يعنى : بدانكه غير حق هيچ موجودى نيست و ملك وجود، او راست و هميشه شأن وحدت حقيقى تقاضاى انتفاى غير مى نمايد، نه آنستكه يكبار چنين خواهد بود و هر كه را كه چشم و گوش معنوى حاصل شد، هر چه در قيامت ظاهر خواهد گشت امروز به نقد، بيند و بشنود، فلهذا فرمود كه :
ندا مى آيد از حق بر دوامت چرا گشتى تو موقوف قيامت (82)
اب چهره
اجماع اهل سلوك بر آن است كه عالم مادى و جسمانى و بدن آدمى حجاب چهره جان او بوده و تعلقات بسيار عالم ماده مانع از ادراك آن تسبيح مى گردد.
چه زيبا و دلنشين است سروده حافظ شيرازى كه گفته است :
حجاب چهره جان مى شود غبار تنم خوشا دمى كه از آن چهره پرده برفكنم
چنين قفس نه سراى من خوش الحانيست روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم
مرا كه منظر حور ست مسكن و مأوا چرا بكوى خراباتيان بود وطنم
عيان نشد كه چرا آمدم كجا بودم دريغ و درد كه غافل زكار خويشتنم
چگونه طوف كنم در فضاى عالم قدس كه در سراچه تركيب تخته بند تنم
اگر ز خون دلم بوى شوق مى آيد عجب مدار كه همدرد نافه ختنم
نقل كلامى از رساله لقاء الله
عارف واصل صمدانى ، ميرزا جواد ملكى تبريزى (اعلى الله مقامه ) در رساله لقاء الله خويش مى گويد: از حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله ) و سلم روايت است كه فرمود:
هر كسى را دو چشم (سِرّ) و باطن است كه با آنها غيب را مى بيند و چون خداوند عالم به بنده اى اراده خير فرمايد چشمهاى (سِرّ) او را باز مى كند.
حال ، برادر من اگر همت دارى كه از اهل معرفت شوى و انسان بشوى ، بشر روحانى باشى ، كمر همت به ميان زده و از راه شريعت بيا و مقدارى از صفات حيوانات را از خود دور كن و متخلق به اخلاق روحانيون باش . راضى به مقام حيوانات و قانع به مرتبه جمادات نشو. حركتى از اين آب و گل بسوى وطن اصلى خود - كه از عوالم عليين و محل مقربين است - بكن ، بلكه نفس خود را بشناسى و بالكشف و العيان به حقيقت اين امر بزرگ نائل باشى كه شناختن آن ، راه شناختن خداوند جل جلاله است ...
و اگر اين دولت براى كسى دست دهد و از عوالم آب و گل كه عالم ظلمت است ، ترقى نمايد و خود را به مقام (معرفة النفس ) برساند. يعنى حقيقت نفس و روح خود را كه از عالم نور و مفتاح معرفت رب است ، بالكشف و العيان ببيند، خواهد ديد كه نفس او از مجردات است ، آنوقت از حجب ظلمانيه نجات يافته و نمى ماند ما بين او و وصول به مقامى كه ممكن است از معرفت حضرت او جل جلاله ، مگر حجب نورانيه و در طى اين حجب و وصول به اين مقام منيع لذت ها و بهجت ها و لوازم و عوالمى هست كه آن عوالم و لوازم را كسى غير از اهلش - چنانكه شايد و بايد - نمى داند.(83)
ياتى نغز و دلنشين از هاتف اصفهانى (
چشم دل باز كن كه جان بينى آنچه ناديدنى است آن بينى
گر به اقليم عشق روى آرى همه آفاق گلستان بينى
بر همه اهل اين زمان به مراد گردش دور آسمان بينى
آنچه بينى دلت همان خواهد و آنچه خواهد دلت همان بينى
بى سر و پا گداى آنجا را سر ز ملك جهان گران بينى
هم در آن ، پا برهنه قومى را پاى بر فرق فرقدان بينى
هم در آن ، سر برهنه جمعى را بر سر از عرض سايبان بينى
گاه وجد و سماع هر يك را بر دو كون آستين فشان بينى
دل هر ذره را كه بشكافى آفتابيش در ميان بينى
هر چه دارى اگر به عشق دهى كافرم گر جوى زيان بينى
جان گدازى اگر به آتش عشق عشق را كيماى جان بينى
از مضيق حيان در گذرى وسعت ملك لامكان بينى
آنچه نشنيده گوش آن شنوى و آنچه ناديده چشم آن بينى
تا به جايى رساندت كه يكى از جهان و جهانيان بينى
با يكى عشق ورزى از دل و جان تا به عين اليقين عيان بينى
كه يكى هست و هيچ نيست جز او وحده لاشريك الا هو
بخش دوم : حيات موجودات
حيات موجودات
هر چه در عالم هستى لباس وجود بر تن نمايد و در زمره موجودات قرار گيرد، يعنى از ديار عدم كه فناى مطلق است به سرزمين وجود راه يابد، حياتى پيدا كرده است .
كردگار عالم ، وجود مطلق و كمال محض است و چون اراده نمايد، فيض و كمالش بمقدار وسعت وجودى قابل ، به آن سرازير مى شود. اين فيض و كمال ، از آنجهت كه وجود و فيض حق تعالى است عين حيات و شعور و قدرت مى باشد و از همين جهت با خالق خود سنخيتى پيدا مى كند.
وجود چون منشأآثار است ، لاجرم بايد لباس زندگى بر تن نمايد و حيات پيدا كند و گرنه نام وجود بر او شايسته نمى باشد. اين سخن بر زبان بسيارى از حكماى الهى آمده است كه به فرازهاى از آن در سابق اشاره گرديد.
قرآن كريم كه نسبت تسبيح را به موجودات مى دهد، به اين نكته تصريح كرده است ، زيرا اگر موجودات داراى حيات نباشند چگونه به تسبيح حق تعالى مترنم اند.
كسانيكه در صدد انكار اين سخن برمى آيند راه قياس را پيش گرفته و حيات جمادات را با آدمى سنجيده و اين هم مايه انكار آنان گرديده است .
تسبيح موجودات ، چون امرى واضح براى همگان نيست ، قرآن كريم نسبت نادانى را در مورد آن به بشر داده است .
همچنين در قصه لشكريان سليمان و مورچگان آنجا كه آنان به پايمال كردن مورچگان توجهى نداشتند، نسبت بى شعورى به آنان داده است .
اينها همه حكايت از آن دارد كه آدمى از سر جهل ، انكار حقايق كرده يا به تاويل آن حقايق مى پردازد وگرنه چنانچه آفتاب وجود حقايق در دل ها بتابد و حجابهاى تاريك طبيعت برداشته شود، جايى براى انكار خورشيد عالم تاب باقى نمى ماند.
علاوه بر اين ، حيات موجودى به آثار صادر از آن اثبات مى گردد. آثار صادر از نباتات و جمادات گاه آنقدر بسيار و محير العقول و عجيب است كه دلالتشان بر حيات آن موجودات اقوى از دلالت آثار آدمى مى باشد.
بخش سوم : آگاهى و شعور موجودات
آگاهى و شعور موجودات
مراد از آگاهى و شعور موجودات ، دانايى آنان به وجود خويش و آفرينده ى خود مى باشد. اين مقدار از شعور و آگاهى در تمامى ذرات هستى موجود است . اين يك كمال تكوينى است كه خداوند هستى در تمامى موجودات قرار داده است ، آنان به سبب همين دانستن ، خالق خود را ستوده و تسبيح مى گويند.
بر اين سخن شواهد بسيارى در شرع و عقل يافت مى گردد كه به برخى از آنها در ذيل اشاره ميشود:
((الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون )).(84)
آيا نديده اى كه هر آنكه در آسمانها و زمين و نيز پرندگانى كه بال مى گشايند، تسبيح خدا را مى گويند و همگى آنان به درود و تسبيح خود آگاهند و خداوند به آنچه كه آنان مى كنند آگاه است .
جمله ((كل قد علم صلاته و تسبيحه )) دلالت واضح دارد كه هر تسبيح كننده اى در آسمانها و زمين به تسبيح خود گواه و آگاه است . در جايى ديگر بجاى كلمه ((هر آنكه ))، كلمه ((هر آنچه )) آمده است كه اين دو، يك معنى را بدست مى دهد، زيرا نسبت تسبيح به همگى آنان مساوى مى باشد. معنى ندارد كه ملايك آسمان و پرندگان ، عالم به تسبيح خود باشند و غير آنان ، از جمادات ، از روى ناآگاهى تسبيح بگويند.
((و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالو انطقنا الله الذى انطق كل شيى ء...))(85)
آنان به جلدهايشان گفتند كه چرا عليه ما گواهى داديد؟ آنان گفتند: خداوندى كه همه چيز را ناطق نموده ما را به سخن آورده است .
حقيقت نطق ابراز و اظهار خواسته درونى از طريق سخن گفتن است و اين معنى بدون علم و شعور امكان پذير نمى باشد. شهادت و گواهى اعضاى آدمى كلام حقيقى آنانست كه مسبوق به علم و دانايى آنان مى باشد، بدليل آنكه فرمود: ما را خداوند به نطق آورده است .(86)
اساسا بايد گفت كه گواه بودن بر امرى بدون ادراك و شعور نسبت به آن معنى ندارد.
((فقال لها و للارض اتيتا طوعا او كرها قالتا ائتيا طائعين )).(87)
پس به آسمانها و زمين گفت كه از روى رغبت يا اكراه بياييد، آنان گفتند كه از روى رغبت و ميل خود آمديم .
جواب آسمانها و زمين و اختيار كردن آنها يكى از دو بخش سؤال را، دليل بر شعور و آگاهى و تميز دادن بين دو سؤ ال مى باشد.
((و من اضل ممن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له الى يوم القيمة و هم عن دعائهم غافلون . و اذا حشر الناس كانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهم كافرين ))(88).
چه كسى گمراه تر از كسى است كه غير خداوند، كسى را مى خواند كه او تا روز قيامت جوابش را نمى دهد و آنان به خواندنشان توجهى ندارند. و آنگاه كه مردم در روز قيامت برانگيخته گردند، آن عبادت شدگان ، دشمن آنان گشته و عبادتشان را منكر شوند.
مراد از ((من لا يستجيب له )) بتهايند كه مورد پرستش كافران قرار مى گرفتند.
در اين آيه توجه ننمودن بتها به عبادت كافران و نيز دشمنى آنان و انكارشان در روز قيامت دليل بر علم و شعور آنان به حساب مى آيد.
((يومئذ تحدت اخبارها بان ربك اوحى لها)).(89)
آنروز (روز قيامت ) زمين اخبارش را بازگو مى كند، زيرا كه خداوند به او وحى فرموده است .
بازگو نمودن اخبار توسط زمين ، دليل بر وجود علم و شعور آن مى باشد.
6- در حديث از ابن عباس روايت شده است كه پادشاهان حضرموت بخدمت پيامبر رسيده و پرسيدند كه چگونه بدانيم كه تو پيامبرى ؟ آنحضرت مشتى سنگ ريزه برداشته و فرمود: اين سنگ ريزه ها گواهى بر رسالت من مى دهند. آنگاه آن سنگ ريزه ها تسبيح گفته و به رسالت حضرت گواهى دادند.(90)
تسبيح و گواهى دادن سنگ ريزه ها بهترين دليل بر وجود شعور در آنها مى باشد.
اين بخش كوچكى از آيات و روايات بود كه به آن بسنده گرديد، پايان بخش ‍ اين فصل را به دو سخن از دو حكيم الهى ، صدرالدين شيرازى و علامه طباطبايى قرار مى دهيم .
كلام صدرالمتالهين (ره )
مرحوم ملاصدرا در اسفار مى گويد:
((ما بارها گفته ايم كه حيات در تمامى موجودات سريان دارد، چون وجود در آنها سارى و جارى مى باشد. وجود يك حقيقت است كه عين علم و قدرت و حيات مى باشد. همانگونه كه موجودى بدون طبيعت وجود تصور نمى گردد، بدون علم و آگاهى و فعل هم متصور نمى باشد)).(91)
بيانى از علامه طباطبايى (ره )
مفسر و فيلسوف بزرگ ، علامه طباطبايى در الميزان مى فرمايد:
((كلام خداوند اشعار به آن دارد كه علم و شعور در موجودات به همراه خلقت آنان ، جريان يافته است . هر يك از آنان به مقدار بهره خود از هستى ، به دانش و علم دست يافته اند...
خداوند سبحان به نقل از اعضاى بدن انسان فرموده است :
قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شيى ء(92).
آنها گفتند خداوندى كه هر چيزى را به نطق آورده ما را نيز نطق داده است .
و نيز فرموده است :
((فقال لها و للارض أئتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ))(93).
خداوند به آسمان و زمين گفت كه از روى ميل يا اكراه مى آييد، آن دو گفتند كه از روى ميل آمديم .
بنابراين هيچ مخلوقى نيست مگر آنكه به خويشتن بنحوى آگاهى دارد)).(94)
همچنين ايشان در ذيل آيه (21 سوره فصلت ) مى فرمايد:
((كررنا الاشارة فى الابحاث المتقدمة الى ان ان الظاهر من كلامه تعالى ان العلم صار فى الموجودات عامة كما تقدم فى تفسير قوله تعالى :
******************
(و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم )(95).
فان قوله : (و لكن لاتفقهون ) نعم الدليل على كون التسبيح منهم عن علم و ارادة لابلسان الحال .
و من هذا القبيل قوله :
(فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ) و قد تقدم تفسيره فى السورة .
و من هذا القبيل قوله :
(و من اضل ممن يدعو من دون الله من لايستجيب له الى يوم القيمه و هم عن دعائهم غافلون . و اذا حشر الناس كانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهم كافرين ).(96)
فالمراد بمن لايستجيب ، الاصنام فقط اوهى و غيرها. و قوله :
(يومئذ تحدت اخبارها بان ربك اوحى لها)(97).
و من هذا القبيل الايات الدالة على شهادة الاعضاء و نطقها و تكلميها لله و السؤ ال منها و خاصة ما ورد فى ذيل الايات الماضية آنفا قوله :
(انطقنا الله الذى انطق كل شيى ) الاية .
لايقال :
لو كان غير الانسان و الحيوان كالجماد و النبات ذاشعور و ارادة ، لبانت آثاره و ظهر منها ما يظهر من الانسان و الحيوان من الاعمال العلمية و الافعال و الانفعالات الشعورية .
لانه يقال :
لا دليل على كون العلم ذا سنخ واحد حتى تتشابه الاثار المترشحة منه ، فمن المكن ان يكون مراتب مختلفه تختلف باختلاف آثارها. على ان الاثار و الاعمال العجيبة المتقنة المشهودة من النبات و سائر الانواع الطبيعية فى عالمنا هذا، لاتقصر فى اتقانها و نظمها و ترتيبها على آثار الاحياء كالانسان و الحيوان )).(98)
ما در بحث هاى گذشته بكرات اشاره كرده ايم كه آنچه از كلام الهى بدست مى آيد اين است كه علم و شعور در تمامى موجودات وجود دارد، همانگونه كه در تفسير كلام خداى تعالى : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ) گذشت .
جمله (لكن لاتفقهون ) بهترين دليل بر آن است كه تسبيح موجودات از روى علم و اراده است نه به زبان حال .
از همين باب نيز، كلام خداوند است كه فرمود: (فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ) و تفسير آن گذشت .
از همين قبيل نيز كلام او است كه فرموده است :
(و من اضل ممن يدعو من دون الله من لايستجيب له الى يوم القيمه و هم عن دعائهم غافلون . و اذا حشر الناس كانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهم كافرين ).
مراد به (من لايستجيب ) فقط بتها يا بتها و غير آنهاست .
و نيز كلام خدا كه فرموده :
(يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها).
و از اين قبيل نيز آياتى است كه دلالت بر گواهى دادن اعضاى بدن و نطق و تكلم و سؤ ال از آنان مى كند.
همچنين نيز رواياتى كه در ذيل آيات گذشته و ذيل كلام خداوند: (قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شيى ء) وارد شده است مى باشد.
اگر سؤال شود:
چنانچه غير از انسان و حيوان مانند جماد و نبات داراى شعور و اراده باشند آثار علمى و فعل و انفعالات عقلى آن همانند انسان و حيوان ظاهر مى گرديد.
گوييم كه :
دليلى وجود ندارد كه علم و شعور همه موجودات بايد از يك نوع باشد تا آثار صادر از آنان همانند يكديگر باشد. علم و شعور ممكن است كه داراى مراتبى باشد و آن مراتب به اختلاف آن آثار اختلاف يابد.
علاوه بر اين ، آثار و افعال متقن و استوارى كه از نباتات و ساير انواع طبيعت در جهان مشاهده مى گردد، در انقان و نظم و ترتيب كمتر از آثار زندگان ، همانند انسان و حيوان نيست .
بخش چهارم : اختيار يا اجبار بر تسبيح
اختيار يا اجبار بر تسبيح
از نكات قابل تامل و بحث در اين مقام ، آن است كه تسبيح موجودات كه از روى شعور و اراده آنان صورت مى پذيرد، بنحو اختيار است يا آنكه جبرى مى باشد. يعنى آيا خداوند چون موجودات را آفريد، همراه آن ، وصف و ثناى خود را نيز در آنان نهاده و هيچ موجودى تكوينا نمى تواند از تسبيح گفتن بدور باشد يا آنكه به موقع آفرينش ، آنانرا مخير نموده كه تسبيح بگويند يا نگويند، آنان به خواست و اراده خود كه خداوند در آنها ايجاد كرده بود راه تسبيح را در پيش گرفتند؟
آنچه از تامل در آيات تسبيح و نيز آيات مشابه آن راجع به موجودات بدست مى آيد آنست كه خداوند مرتبه اى از شعور و اراده و اختيار را به موجودات عالم هستى داده است . آنان با همان اراده و اختيار خويش به ثناى حق مشغولند.
اينك آنچه را كه بر اين معنى گواه است به خواننده گرامى عرضه مى داريم :
((انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا)).(99)
ما امانت خويش را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم پس آنان از تحمل آن امانت اجتناب نموده و از آن ترسيدند ولى انسان آنرا تحمل نموده و پذيرفت . او بسيار ستمگر و نادان است .
امانت الهى در اين آيه به معانى گوناگونى تفسير شده است كه بهترين آنها همان مقام ولايت الهى و خلافت او در زمين مى باشد. به هر تقدير خداوند آنرا بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشت آنان از پذيرفتن آن ابا نموده و سرباز زدند و از تحمل آن ترسيدند. اين اجتناب و نپذيرفتن آنان با آنكه خداى سبحان به آنان پيشنهاد حمل آنرا نموده بود، دليلى آشكار است بر آنكه آنان نوعى از اختيار و اراده را دارا بودند. اين اختيار، اگر چه در مورد نپذيرفتن امانت الهى مى باشد و ربطى به تسبيح اختيارى موجودات ندارد ولى براى اثبات اصل اختيار و نسبت آن به جمادات كافى و وافى مى باشد.
((ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين )).(100)
سپس به آسمان كه دودى بود نظر انداخت و به آسمان و زمين گفت كه از روى رغبت يا اكراه بياييد، آن دو گفتند كه از روى رغبت و ميل آمديم .
كلام خداى سبحان به آسمان و زمين ، دليل بر دادن اختيار به آن دو مى باشد و جواب آنها نيز حكايت از همان وجود اختيار در پذيرفتن نوع امتثال دستور حق دارد.
((عن اسحق بن عمار عن ابى عبدالله (ص ) قال : ما من صيد يصاد فى بر و لابحر و لاشيى ء يصاد من الوحش الا بتضييعه التسبيح )).(101)
از اسحاق بن عمار از امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود: هيچ صيدى در خشكى و دريا صيد نگرديده و نيز هيچ حيوان وحشى صيد نمى گردد مگر بجهت آنكه او تسبيح حق تعالى را ضايع نموده است .
در اين حديث جزاى ضايع كردن تسبيح توسط اين حيوانات صيد آنان قرار داده شده است . اين گواه بر آن است كه تسبيح كردن ، امرى اختيارى براى آنان است كه اگر آن را ترك كنند به اين مصيبت گرفتار مى آيند.
در اين حديث جزاى ضايع كردن تسبيح توسط اين حيوانات صيد آنان قرار داده شده است . اين گواه بر آن است كه تسبيح كردن ، امرى اختيارى براى آنان است كه اگر آن را ترك كنند به اين مصيبت گرفتار مى آيند.
احاديث ذيل نيز، دلالتى مشابه اين حديث دارند:
عن ابى هريرة قال : قال رسول الله (ص ): ما صيد من صيد و لا وشج من وشج الا بتضيعيه التسبيح .(102)
از ابوهريره نقل شده است كه پيامبر(ص ) فرمود: هيچ حيوانى صيد نگرديد و هيچ شاخه درختى درهم پيچيده نگرديد مگر بر اثر از بين بردن تسبيحش .
((عن ابن مسعود قال : قال رسول الله (ص ): ما صيد من طير فى السماء و لاسمك فى الماء حتى يدع ما افتراض الله عليه من التسبيح )).(103 )
از ابن مسعود روايت شده است كه پيامبر(ص ) فرمود: هيچ پرنده اى در آسمان و ماهى در دريا صيد نگرديد مگر بر اثر آنكه تسبيحى را كه خداوند بر او واجب كرده است ترك نموده است .
((عن عائشة قالت : دخل على رسول الله (ص ) فقال لى : يا عائشة اغسلى هذين البردين ، فقلت : يا رسول الله بالامس غسلتها. فقال لى : اما علمت ان الثوب يسبح ، فاذا اتسخ ، انقطع تسبيحه )).(104)
از عايشه نقل شده است كه گفت : روزى پيامبر بر من وارد گرديد و فرمود اى عايشه اين دو لباس را بشوى . گفتم اى پيامبر ديروز آن دو را شستم ، حضرت فرمود: آيا ميدانى كه لباس تسبيح مى گويد و چون چركين شود تسبيحش ‍ قطع مى گردد.
اين بخشى از روايات در اين معنى بود كه بجهت اختصار از باقى آنان صرف نظر گرديد.
پرسش و پاسخ
اگر گفته شود: بنابر آنچه نقل گرديد تمامى موجودات حتى جمادات ، داراى شعور بوده و خداوند به آنها يك نحوه اختيار عطا فرموده و نيز تكليف بر تسبيح كرده است ، بنابراين لازمه اين سخن آن است كه جمادات نيز همانند انسان مكلف بوده و احكام تكليف بر آنها نيز بار شده و ثواب و عقاب اخروى نيز شامل حالشان گردد، در حاليكه كسى به اين سخن ملتزم نگشته است .
گوييم : آنچه از اين ادله بدست مى آيد شعور و اختيار و تكليف مى باشد، ليكن هر شعور و تكليفى همانند شعور و تكليف در انسان نيست . شعور و تكليف جمادات در انجام تسبيح است كه كمال آنان و سعادتشان نيز در همان است . اين يك آگاهى فطرى بوده كه خداوند به همراه خلقت آنان ، در آنها قرار داده و آنان را به حسب همان درجه از شعور، مكلف به تسبيح نموده است آنان هم خداى سبحان را در اين تكليف اطاعت نموده اند.
بهره آنان هم از اين تكليف و تسبيح رسيدن به كمال در خور شأنشان بوده و كمال و سعادتشان نيز در همان است . پس بين شعور و تكليف اين موجودات با شعور و تكليف در انسان تفاوت بسيار مى باشد، از اين جهت نمى توان احكام انسان را به آنها سرايت داد.
يك نكته
خداوند سبحان در قرآن كريم آنجا كه سخن از تسليم و اطاعت عقلا بميان مى آيد آنرا به دو قسم مى نمايد و مى فرمايد: عده اى از روى رغبت و عده اى ديگر از روى اكراه ، اطاعت او مى كنند اما آنجا كه سخن از عامه موجودات و ذرات عالم هستى است ، يك صورت را به آنان نسبت مى دهد و مى فرمايد كه آنان با ميل و رغبت خويش اطاعت فرمان حق مى نمايند و اين ميل و رغبت آنان را پس از دادن اختيار به آنان بيان مى فرمايد. به آيات ذيل نظرى بيافكنيم :
((افغير دين الله يبغون و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا او كرها و اليه يرجعون )).(105)
آيا آنان غير از دين الهى را برمى گزيند، در حالى كه هر كه در آسمان و زمين است از روى رغبت يا اجبار، تسليم او است و به سوى او باز مى گردد.
((و لله يسجد من فى السموات و الارض طوعا او كرها...))(106)
و هر آنكه در آسمانها و زمين است براى خدا از روى ميل يا اكراه سجده مى كند.
((... فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين )).(107)
پس به آسمان و زمين گفت از روى ميل يا اكراه بياييد. آن دو گفتند از روى ميل آمديم .
((او لم يروا الى ما خلق الله من شيى ء يتفيأظلاله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم داخرون ، و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض من دابة ....))(108)
آيا به آنچه خلق كرده است نمى نگرند كه سايه آنان از راست و چپ از روى سجده بر زمين مى افتد و تمامى آنان در مقابل او ذليلند. و آنچه در آسمانها و زمين از چهارپايان است براى خدا سجده مى كنند.
((و النجم و الشجر يسجدان )).(109)
گياهان ساقدار و بدون ساقه سجده مى نمايند.
دو آيه نخست ، درباره صاحبان عقل است كه اطاعت و خضوعشان در برابر حق بصورت ترديد بين ميل و اكراه آمده است ولى در سه آيه اخير كه راجع به غير عقلا است ، تسليم و اطاعت و سجده آنان ، همگى به ميل و رغبت و بدون ترديد ذكر شده است .
بخش پنجم : نطق موجودات
نطق موجودات
مراد از نطق ، اظهار كلمات و اداى آن با اصوات و حروف است . در مصادر و منابع شرعى به اين معنى در مواضع و موارد متعددى تصريح گشته است . قبل از بيان بخشى از آن موارد به مفهوم لغوى نطق اشاره مى گردد.
مفهوم نطق در لغت
فيروزآبادى در ((القاموس المحيط)) گفته است :
((نطق ينطق نطقا و منطقا و نطوقا، تكلم بصوت و حروف تعرف بها المعانى و انطقه الله تعالى و استنطقه ))(110).
نطق كرد، يعنى : با صدا و حروفى كه از آن معانى فهميده شود سخن گفت .
جوهرى در (صحاح اللغه ) مى گويد:
((المنطق : الكلام ، و قد نطق نطقا و انطقه غيره و استنطقه ، اى كلمه )).(111)
منطق : كلام است . نطق نمود يعنى سخن گفت و تكلم كرد.
راغب اصفهانى در (المفردات گفته ) است :
((النطق فى التعارف : الاصوات المقطعة التى يظهرها اللسان و تعيها الاذان )).(112)
نطق در عرف ، اصوات بريده اى است كه بر زبان جارى شده و بگوش ‍ مى رسد.
نطق موجودات در قرآن
از جمله مواردى كه كلمه ى نطق با مشتقات آن در قرآن استعمال شده است عبارتند از:
((هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق ))(113).
اين كتاب ما است كه با شما به حق سخن مى گويد.
((... و لدينا كتاب ينطق بالحق ...))(114)
و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى گويد.
((... لقد علمت ما هؤلاء ينطقون ))(115)
تو همانا دانسته اى كه اين - بتان - سخن نمى گويند.
((و وقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون ))(116)
و عذاب بر آنان حتمى گشته چون ستم نمودند پس آنان سخن نمى گويند.
((هذا يوم لاينطقون و لا يؤذن لهم فيعذرون )).(117)
اين روزى است كه آنان سخن نمى گويند. و اجازه نداشته تا عذر بياورند.
((و ورث سليمان داود و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير...)).(118)
و سليمان وارث داود گشته و گفت : اى مردم ما منطق پرندگان را آموزش ‍ ديده ايم .
آيات فوق به وضوح شاهد بر معنى لغوى نطق مى باشد، بنابر اين مراد از نطق همان است كه در ابتداى اين فصل به آن اشاره گرديد. در آيه ذيل سخن گفتن به تمامى موجودات نسبت داده شده است :
((و يوم يحشر اعداء الله الى النار فهم يوزعون . حتى اذا ما جاؤوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون . و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شيى ء و هو خلقكم اول مرة و اليه ترجعون ))(119).
و روزى كه دشمنان خدا را به سوى آتش دوزخ كشانده و براى جمع آورى بازشان دارند، چون همگى به دوزخ رسند، چشم و گوش و پوست بدن هايشان بر آنچه انجام داده اند گواهى دهند. آنان به جلدهايشان گويند: چرا عليه ما گواهى داديد؟ آنان گويند: خدايى كه همه موجودات را به سخن درآورده ، ما را نيز به سخن آورده است و او است كه اولين بار شما را آفريده و به سوى او باز ميگرديد.
اين آيه گواهى روشن است كه خداوند سبحان همه موجودات عالم را قدرت تكلم داده است . از آيات قبل از اين به دست مى آيد كه موجودات ، آنگاه كه اجازه داشته باشند، لب به كلام مى گشايند و با مخاطبان خود سخن مى گويند بگونه ايكه آنان كلام آنها را بشنوند.
يك احتمال
در اينجا يك احتمال مطرح است و آن اينكه : اين آيه دلالت بر نطق موجودات در روز قيامت مى كند نه در دنيا، بنابراين همه موجودات در روز قيامت به اذن خداى متعال قدرت بر تكلم پيدا كرده و سخن مى گويند.
گوييم كه : ادله تسبيح موجودات ، تسبيح قولى آنانرا در دنيا ثابت مى نمود و تسبيح قولى موجودات هم بخشى از نطق آنان بشمار مى آيد. بنابراين همه موجودات عالم وجود، ناطق و ذاكرند.
گفتار علامه در الميزان
علامه طباطبايى (ره ) در ذيل آيه ((قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شيى ء)) مى فرمايد:
((آنچه از مفهوم نطق ، وقتى بصورت حقيقت استعمال شود بدست مى آيد اين است كه نطق ابراز و اظهار نيت درونى بوسيله تكلم است و اين معنى بر شعور و آگاهى متوقف مى باشد... پس گواهى دادن اعضاء و جوارح عليه مجرمان ، نطق و تكلم حقيقى آنان است كه از روى شعور و علم و آگاهى قبلى آنان در دنيا صورت مى گيرد بدليل آنكه فرمود: (انطقنا الله ).
و كلام خداوند سبحان كه فرمود: (الذى انطق كل شيى ء) در مقام توصيف است و دلالت بر آن دارد كه نطق فقط به اعضا و جوارح انسان اختصاص نداشته بلكه عام بوده و شامل هر چيزى مى گردد و خداوند است كه اين نطق را در آنان ايجاد نموده است .(120)
نمونه هايى از نطق جمادات در روايات
از اميرالمؤمنين (عليه السلام ) نقل است كه فرمود:
((كنت اخرج مع رسول الله (ص ) الى اسفل مكة و اشجارها و لايمر بحجر و لاشجر الا قالت : السلام عليك يا رسول الله و انا اسمع ))(121)
من با پيامبر(ص ) به نواحى پايين مكه و ناحيه درختان آن مى رفتم ، آنحضرت از هيچ سنگ و درختى نمى گذشت مگر آنكه آن درخت و سنگ مى گفت : سلام بر تو اى رسول خدا. و من مى شنيدم .
((علقمة و ابن مسعود: كنا نجلس مع النبى (ص ) و نسمع الطعام يسبح و رسول الله يأكل )).(122)
از علقمه و ابن مسعود روايت است كه ما با پيامبر(ص ) مى نشستيم و صداى تسبيح طعامى را كه پيامبر مى خورد مى شنيديم .
((ابن عباس قال : قدم ملوك حضرموت على النبى (ص ) فقالوا كيف نعلم انك رسول الله ؟ فاخذ كفا من حصى فقال : هذا يشهد انى رسول الله : فسبح الحصا فى يده و شهد انه رسول الله (صلى الله عليه و آله ))).(123)
ابن عباس گفت : پادشاهان حضرموت بر پيامبر وارد شدند و گفتند كه چگونه بدانيم تو پيامبرى ؟ آنحضرت مشتى سنگريزه برداشت و فرمود اين به رسالت من گواهى مى دهد پس سنگريزه ها در دست حضرت تسبيح گفته و به رسالت حضرت گواهى دادند.
((عن النبى (ص ) قال : انى لاعرف حجرا بمكة ، ما مررت عليه الا سلم على )).(124)
پيامبر(ص ) فرمود: من سنگى را در مكه مى شناسم كه هيچگاه از آن نگذشتم مگر آنكه بر من سلام نمود.
نسبت ((قول )) به جمادات در قرآن
از نكات قابل تامل در آيه فوق ، انتساب كلمه ((قالوا)) به اعضا و جوارح است . اين كلمه با در برداشتن ضمير عاقل ، دلالت مى كند كه اين اعضا از آنجهت كه شاهد بوده و نطق مى كنند، حكم عاقلان را داشته و از زمره آنان شمرده مى شوند. اين مطلب اختصاص به جوارح و اعضاى آدمى نداشته و تمامى موجودات را شامل مى گردد.
گواه بر آن ، استعمال ضمير عاقلان ، در آيه ذيل نسبت به تسبيح اشياء است .
((و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ))(125).
ضمير بكار رفته در كلمه ((تسبيحهم )) كه مربوط به تسبيح تمامى موجودات عالم است ، ضمير مخصوص عقلا مى باشد. آيه ديگرى كه در آن نسبت ((قول )) به جمادات داده شده است ، آيه ذيل مى باشد:
((فقال لها و للارض ائيتا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ))(126).
پس به آسمانها و زمين گفت كه از روى رغبت يا ميل بياييد. آنها گفتند كه از روى رغبت آمديم . در اين آيه نسبت قول و كلام به آسمانها و زمين داده شده و ضمير عقلا نيز در مورد آنان به كار رفته است .
بخش ششم : ميل و رغبت اشياء در قرآن
ميل و رغبت اشيا و جمادات در قرآن
در آيه شريفه ((فقال لها و للارض ائيتا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ))(127) نسبت طوع و ميل و رغبت به آسمانها و زمين داده شده است . آنها در فرمان بردارى خالق خويش با ميل و رغبت به سوى او مى شتابند. اين راهى است كه خداوند در مقابل آنها گذاشته و آنان را مخير در انتخاب آن نموده است . آنان نيز با شعور و آگاهى فطرى و خدادادى خود، راه اطاعت اختيارى و ميل ارادى را انتخاب كرده اند.
بخش هفتم : عبادت و قنوت موجودات در قرآن
عبادت و قنوت موجودات در قرآن
((و قالوا اتخذالله و لدا سبحانه بل له ما فى السموات و الارض كل له قانتون ))(128).
و آنان گفتند كه خداوند داراى فرزند است . پاك و منزه است او، بلكه براى او است هر آنچه در آسمانها و زمين است و همگى فرمان بردار اويند.
((و له من فى السموات و الارض كل له قانتون ))(129)
و براى اوست هر آنكه در آسمانها و زمين است . همگى فرمانبردار اويند.
معنى قنوت در لغت
قنوت در لغت به معناى طاعت ، سكوت ، دعا، به نماز ايستادن و خوددارى از سخن گفتن آمده است .
فيروزآبادى در ((القاموس المحيط)) مى گويد:
((القنوت : الطاعة و السكوت و الدعاء و القيام فى الصلاه و الامساك عن الكلام ...)).
قنوت : طاعت و سكوت و دعا و ايستادن در نماز و خوددارى از كلام است .
راغب در ((المفردات )) گفته است :
((القنوت : لزوم الطاعة مع الخضوع و فسر بكل واحد منها فى قوله : ((و قوموا لله قانتين )) و قوله تعالى ((كل له قانتون )) قيل : خاضعون و قيل : طائعون و قيل : ساكتون ...))
قنوت : التزام به فرمان بردارى و طاعت بهمراه خضوع است و آيه ((و قوموا لله قانتين )) و نيز ((كل له قانتون )) به هر يك از آن دو، تفسير شده است . گفته شده است كه معنى ((قانتون )) خضوع كنندگان است و گفته شده است كه معنى آن ، ساكت شنوندگان است .
به هر حال در آيه شريفه نخست ، قنوت و فرمان بردارى از حق به هر آنچه در آسمان و زمين است نسبت داده شده و در آيه دوم به هر آنكه در آسمان و زمين است .
پاسخ يك سؤال
به مقتضاى دو آيه فوق ، همه موجودات آسمان و زمين و هر كه در آن است فرمان بردار حق اند.
فرمان بردارى غريزى و طبيعى غير انسان و اجنه كه صاحب تكليف اند، واضح و روشن است . ليكن انسانها و اجنه كه خداوند در دنيا بنابر مصالحى مكلفشان نموده است ، گاهى از فرمان حق اطاعت نموده و گاه هم از دستورات او سرپيچى مى كنند. نافرمانى انسانها در بسيارى از اوقات ، با مضمون كلى اين دو آيه مطابقت ندارد.
پاسخ اين سؤال آن است كه تمامى موجودات در برابر خداوند خاضع بوده و در مسير حيات خود مطيع اويند حتى انسانهايى كه در تكاليف شرعى با دستورات خداوند مخالفت مى ورزند تمامى ذرات وجود آنان بحسب خلقت تكوينى در مسير اراده حق در حركت بوده و از آن تخلف نمى ورزند.
مصلحت نظام عالم بر خلقت و تكليف بشر تعلق گرفته است و آدمى در دنيا بين قبول تكليف و رد آن مخير گشته تا بدين وسيله به كمال و سعادت خويش نايل گردد. سرپيچى انسان از تكاليف شرعى منافاتى با اطاعت ذرات وجود او از اراده حق ندارد.
به عبارت ديگر، خداوند دو تكليف بر موجودات نهاده است ، يك تكليف عام كه شامل هر ذره اى در عالم وجود مى گردد و هيچيك از ذرات عالم در آن تكليف معصيت خدا را نمى نمايند.
تكليف ديگر تكليف شرعى و خاص است كه به بخشى از موجودات برحسب مصالحى تعلق گرفته است . اين موجودات كه عبارت از جن و انس اند برحسب نقص و كمال و شعور و ادراك خويش در آن تكليف خاص ‍ تشريعى ، عصيان نموده يا اطاعت مى كنند. دو آيه شريفه فوق ، به اطاعت عام موجودات اشاره دارد و اطاعت خاص قسم دوم را شامل نمى گردد.
بخش هشتم ترس و اشفاق موجودات در قرآن
ترس و اشفاق موجودات در قرآن كريم
((ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية الله و ما الله بغافل عما تعملون )).(130)
سپس بعد از اين ، دلهايتان همانند سنگ يا سخت تر از آنان شد، چه آنكه از پاره اى سنگها، نهرهايى مى جوشد و برخى ديگر از آن سنگها شكافته گشته و آب از آن بيرون مى آيد و پاره اى هم از ترس خداوند فرود مى آيد و خدا از آنچه ميدهند غافل نيست )).
در جمله : ((و ان منها لما يهبط من خشية الله )) ترس از خداوند به سنگها بهنگام فرود آمدن آنان نسبت داده شده است .
((لو انزلنا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله ...))(131).
اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم مى ديدى كه كوه از ترس خدا خاشع و ذليل و متلاشى ميگشت ...
((انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا))(132).
ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم ، پس آنان از پذيرفتن آن امتناع ورزيده و از قبول آن بيمناك شدند و انسان آنرا بدوش گرفت . همانا او بسيار ستمكار و نادان بوده .
در آيه نخست خداوند سبحان حكايت حال كوهها را مى كند كه اگر قرآن به كوهى نازل مى شد او از ترس خداوند خاشع و متلاشى مى گرديد. و در آيه دوم ، سرگذشت آسمانها و زمين و كوهها را بيان مى كند كه خداوند امانت تكليف و حمل مسئوليت الهى را بر آنها عرضه داشت و آنان از پذيرفتن آن بجهت عظمت و بزرگى آن امتناع ورزيدند.
نحوه خطاب در اين آيات بگونه ايست كه خداوند آنانرا موجوداتى باشعور و مختار بحساب آورده و آنان را بين قبول و رد مسئوليت ، مخير نموده است .
تمامى آيات فوق بنحو آشكار دلالت دارد كه اين موجودات داراى شعور بوده و گونه اى از تكليف و اختيار را دارا ميباشند. خداوند سبحان به همان مرتبه از تكليف آنانرا مخير نموده و به آنان امر و نهى مى نمايد. آنان نيز بحسب همان معرفت و شعور، از خداوند خود بيم داشته و از او اطاعت مى كنند.
((و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض من دابة و الملائكة و هم لا يستكبرون يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يؤمرون ))(133).
هر آنچه در آسمانها و زمين از جنبندگان و فرشتگان است براى خداوند سجده نموده و در مقابل او تكبر نمى ورزند. آنان از خداى خود كه فوق همه آنهاست مى ترسند و هر آنچه به آنان امر شود اطاعت مى نمايند.
در فرازى از دعاى افتتاح آمده است :
((الحمد لله الذى من خشيته ترعد السماء و سكانها و ترجف الارض و عمارها و تموج البحار و من يسبح فى غمراتها))(134).
سپاس خداوندى را سزاست كه از ترس او، آسمان و ساكنان آن به رعد افتاده و زمين و آبادكنندگان آن به لرزه مى افتند و درياها و آنكس كه در اعماق آن شناور است موج مى زنند.
بخش نهم : سجده موجودات
سجده موجودات
معنى لغوى سجده
راغب در (المفردات ) مى گويد:
((السجود، اصله : التطامن و التذلل و جعل ذلك عبارة عن التذلل لله و عبادته و هو عام فى الانسان و الحيوانات و الجمادات و ذلك ضربان : سجود باختيار، و ليس ذلك الا للناس ... و سجود تسخير، و هو للانسان و الحيوانات و النبات ...))
اصل كلمه سجود بمعنى سر فرود آوردن و اظهار خوارى كردن است و اين كلمه جهت تعبير از خوارى در مقابل حق و عبادت او قرار داده شده است . و آن شامل انسان و حيوانات و جمادات مى گردد. و آن سجود بر دو قسم است : سجود اختيارى كه مخصوص انسان است ... و سجود تسخيرى كه بر انسان و حيوانات و نباتات صدق مى كند...
جوهرى در (صحاح اللغة ) مى گويد:
((سجد: خضع ... و منه سجود الصلاة و هو وضع الجبهة على الارض ...)).
سجده كرد، يعنى : خضوع و فروتنى نمود... و از همان ماده است ، سجده نماز و آن بمعنى : قرار دادن پيشانى بر زمين است ...
همين معنى براى سجده در (القاموس المحيط) فيروزآبادى نيز آمده است .
در (المصباح المنير) فيومى آمده است :
((سجد سجودا: تطامن و كل شيى ء ذل فقد سجد... و سجد البعير خفض ‍ رأسه عند ركوبه و سجد الرجل وضع جبهته بالارض . و السجود لله تعالى فى الشرع عبارة عن هيئة مخصوصة ...)).
سجده نمود يعنى سر فرود آورد و خضوع كرد و هر چيزى كه رام شود و ذليل گردد همانا سجده نموده است ... و شتر سجده نمود سرش را هنگام سوار شدن بر او، فرود آورد. و مرد سجده كرد يعنى پيشانى خود را بر زمين نهاد. و سجود براى خداوند تعالى در شرع عبارتست از يك هيئت و شكل مخصوص ....
مراد از سجده موجودات
سجده موجودات در برابر حق تعالى خضوع و رام بودن آنان در مقابل خالق خويش است بگونه اى كه هيچگاه از اراده او سرپيچى نمى نمايند. استعمال كلمه سجود در اين معنى بنحو حقيقت مى باشد.
سجده انسانها و برخى از موجودات گاهى به معنى بر زمين افتادن و سر به خاك ساييدن هم استعمال گشته كه اين معنى براى كلمه سجود مجاز شمرده مى شود. بنابراين حقيقت معنى سجده همان فرمان بردارى و خضوع و رام بودن موجودات در برابر خداوند مى باشد و بر خاك افتادن ظاهرى ، يكى از نمودهاى سجده است كه حكايت از خضوع و كرنش ‍ مى نمايد و بهمين سبب سجده ناميده شده است . استعمال سجده در اين كيفيت و حالت مخصوص ، استعمال مجازى ناميده مى شود.
همانگونه كه در گذشته اشاره شد، موجودات عالم بنا به اقتضاى وجودى خويش داراى يك نحوه از شعور و ادراك بوده و بحسب آن شعور، از خالق خويش فرمان بردارى نموده و از اراده او سرپيچى نمى كنند.
خضوع آنان در برابر اراده حق كه در مقام مدح و ثناى آنها در قرآن و روايات بكار رفته است به لحاظ همان شعور ذاتى آنان مى باشد.
سجده موجودات در قرآن كريم
((الم تر ان الله يسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و كثير من الناس و كثير حق عليه العذاب ...))(135).
آيا نمى نگرى كه هر آنكه در آسمانها و زمين است و نيز خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها و درختان و همه جنبندگان و بسيارى از مردم و بسيارى كه عذاب بر آنان ثابت گشته است براى خداوند سجده مى كنند...
((و لله يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم با لغدو و الاصال ))(136).
((و هر آنكه در آسمانها و زمين است به همراه سايه هايش در هر صبح و شامگاهان از روى ميل يا اكراه براى خداوند سجده مى كنند)).
((اولم يروا الى ما خلق الله من شيى ء يتفيؤا ظلاله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم داخرون . و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض من دابة و الملائكة و هم لايستكبرون ))(137).
آيا به مخلوقات خدا نظر نيانداخته اند تا ببينند كه هر موجودى چگونه سايه خود را از راست و چپ سجده كنان گسترانيده و همگى در مقابل حق فروتن مى باشند. و هر آنچه در آسمانها و زمين است از جنبندگان و فرشتگان بدون هيچ تكبرى براى خداوند سجده مى نمايد.
((و النجم و الشجر يسجدان ))(138).
و گياه و درخت هم در مقابل حق سجده مى كنند.
سجده موجودات در بيانات مفسران قرآن
در بيان حقيقت تسبيح موجودات دو بيان را از مفسران نقل نموديم كه بيان اول حكايت از معنى مجازى تسبيح و بيان دوم استعمال حقيقى آن بود، اين دو بيان در سجده موجودات نيز از كلمات مفسران بدست مى آيد. برخى نسبت سجده را به موجودات مجاز شمرده و همان دلالت آنانرا بر وجود خالق هستى سجده به حساب آورده اند و برخى ديگر حمل بر معنى حقيقى نموده و سجده موجودات را خضوع و كرنش ارادى آنان دانسته اند.
اينك چند نمونه از اين دو بيان را ارايه مى كنيم :
كلام علامه طبرسى (ره )
مرحوم علامه طبرسى ره در تفسير گران قدر مجمع البيان در ذيل آيه (48 سوره نحل ) راجع به سجده جميع موجودات مى فرمايد:
((قد نبه الله بهذا على ان جميع الاشياء تخضع له بما فيها من الدلالة على الحاجة الى واضعها و مدبرها بما لولاه لبطلت و لم يكن لها قوام طرفة عين فهى فى ذلك كالساجد من العبادة بفعله الخاضع بذله ))(139).
خداوند به اين كلام خاطر نشان ساخته است كه همه اشياء با دلالت خويش ‍ بر نياز به خالق و آفريننده خود در برابرش خضوع مى نمايند به گونه اى كه اگر او نباشد باطل گشته و يك لحظه نشانى از آنان باقى نخواهد ماند. بنابراين آن موجودات در اين خضوع همانند شخص ساجد بوده كه در برابر او با ذلت و حقارت خضوع مى نمايند.
در اين كلام ، سجده موجودات بمعنى دلالت آنان بر وجود خالق و پروردگار مى باشد از آن جهت كه همگى آنان نيازمند به صانع و خالق بوده و به اين سبب در برابر او ذليل و محتاجند. فقر و نيازمندى لازمه خضوع و تذلل مى باشد و به همين علت خداوند سجده را به آنان نسبت داده است .
بيان علامه طباطبايى در الميزان
علامه طباطبايى (ره ) در تفسير الميزان ذيل آيه (15 سوره رعد) مى فرمايد:
((سجود به معناى رو به زمين افتادن و پيشانى يا چانه را بر زمين نهادن است ... اعمال اجتماعى كه انسان به منظور اغراض معنوى انجام ميدهند، مثلا بالانشينى كه به منظور تجسم رياست ، و جلو افتادن كه بمنظور تمثل سيادت و آقايى ، و خم شدن كه بمنظور اظهار حقارت و كوچكى ، و بر زمين افتادن كه بمنظور نهايت ذلت و افتادگى سجده كننده در قبال عزت و علو مقام مسجود انجام مى شود، نام اين اعمال را بنام همان اغراض نيز مى نامند، مثلا همان طور كه جلو افتادن را تقدم مى گويند، سيادت و آقايى را هم تقدم مى خوانند، و همچنانكه انحناء و خم شدن مخصوص را، ركوع مى گويند حقارت و كوچكى را هم ركوع مى گويند، و همانطور كه بخاك افتادن را سجده مى گويند، تذلل را هم سجود مى گويند. همه اينها به عنايت اين است كه بيان كنند كه منظور از اين اعمال اجتماعى ، همان غرضها و نتايج آن است و گرنه هيچ غرضى به خود آن اعمال تعلق نگرفته است ، و به همين جهت است كه قرآن كريم اين اعمال و نظاير آن از قبيل قنوت و تسبيح و حمد و سؤال و امثال آنرا به همه موجودات نسبت مى دهد و مى فرمايد: (يسئله من فى السموات و الارض ). و نيز مى فرمايد: (و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض ).
فرق ميان اين امور در صورت انتساب به موجودات ، و در صورت وقوع در ظرف اجتماع بشرى اين است كه غايات آنها در قسم اول به حقيقت معنايش موجود است بخلاف قسم دوم كه غرض از آن امور به نوعى از وضع و اعتبار تحقق مى يابد، مثلا ذلت موجودات و افتادگى آنها در برابر ساحت عظمت و كبريايى خداوند، ذلت و افتادگى حقيقى است ، بخلاف به رو افتادن و زمين ادب بوسيدن در ظرف اجتماعى بشرى كه بر حسب وضع و اعتبار، ذلت و افتادگى است ، به اين نشان كه بسيار اتفاق مى افتد كه اين به خاك افتادن و سجده انجام مى شود ولى از آن تعظيم و اظهار ذلت فهميده نمى شود.
پس اينكه فرمود: (و لله يسجد من فى السموات و الارض ) از آن جهت است كه اشاره نموديم و اگر اختصاص به صاحبان عقل داده و فرمود: (من فى السموات و الارض )) و نفرمود: (ما فى السموات و الارض )، در حاليكه اين سجده و ذلت اختصاص به آدميان و فرشتگان ندارد. و همانطور كه در آيه سوره نحل كه از نظر خوانندگان گذشت و ذيل آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد: (و ظلالهم ...)، كه دلالت دارد كه تمامى موجودات خدا را سجده مى كنند، بخاطر اين است كه روى سخن در اين آيات با مشركين است و عليه ايشان احتجاج شده است ، گويا خواسته است ايشان را وادار كند كه به طوع و رغبت ، خدا را سجده كنند، همانطور كه ساير عقلاى آسمان و زمين او را به طوع و رغبت سجده مى كنند، و حتى سايه ايشان هم او را سجده مى كند، و به همين عنايت بود كه سجده سايه ايشان را به رخ كشيد تا در الزام مشركان مؤثرتر باشد.
اين را نيز بايد دانست كه تذلل و تواضع همه موجودات در برابر ساحت پروردگارشان ، خضوع و تذلل ذاتى است كه هيچ موجودى از آن منفك و آن از هيچ موجودى تخلف نمى كند، پس بطور مسلم خضوع موجودات به طوع و بدون اكراه بوده ، و چگونه به اكراه باشد و حال آنكه هيچ موجودى از خود چيزى نداشته تا درباره اش كراهت و يا امتناع و سركشى تصور شود، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ).
******************
اين عنايت هر چند ايجاب مى كند كه سجده موجودات در برابر خداى تعالى به طوع و رغبت بوده و راهى براى تصور اكراه باقى نگذارد، ليكن عنايت ديگرى در اين بين هست كه چه بسا نسبت اكراه را تا حدى براى بعضى از موجودات ، يعنى انسان تصحيح كند و آن اين است كه در بين پاره اى از موجودات در اجتماع تزاحم قرار گرفته و با اينكه خود مجهز به طبايعى هستند، سبب هاى ديگرى هست كه نمى گذارند اين موجودات به غايات و هدفهاى خود نايل شوند.
آرى موجوداتى كه در اين عالم كه عالم ماده و دار تزاحم است قرار داشته چه بسا در رسيدن به مقتضيات طبايع خود به موانع گوناگون و مختلفى برخورند كه اقتضاى آن موانع برخلاف اقتضاى طبيعت آنها باشد و پر واضح است كه هر چه بر خلاف طبيعت باشد مطلوب وى نيست ، همچنانكه ملايم طبيعت ، مطلوب وى است .
بنابراين ، موجودات اين نشأه در جميع شئون راجع به خودشان ساجد و خاضع در برابر امر خدا هستند، ليكن در پاره اى از شئون كه مخالف طبيعت آنهاست از قبيل مرگ و فساد و بطلان آثار و آفات و مرضها و امثال آن ، سجود و خضوعشان از روى اكراه است )).
نقل كلامى از تفسير اطيب البيان
مرحوم عبدالحسين طيب در تفسير شريف اطيب البيان در ذيل آيه (18 سوره حج ) مى گويد:
اين آيه شريفه يكى از آياتى است كه دلالت صريح دارد بر اينكه تمام موجودات عالم ، حتى حيوانات و جمادات و نباتات ، عقل و شعور دارند و عبادت پروردگار خود مى كنند و در پيشگاه احديت سجده مى كنند چنانچه مى فرمايد:
(تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم )(140) و آيات ديگر.
و كسانيكه اين آيات را حمل بر سجده تكوينى كرده اند كه وجود اينها دليل بر وجود صانع و خالق آنهاست ، خلاف نص آيات است ، زيرا كثيرى از ناس ‍ كه حق است بر او عذاب ، سجده تكوينى را دارند به اين معنى ، و تسبيح تكوينى آنها تفقه مى شود، و اين سجده و تسبيح تشريعى است كه عبادت پروردگار مى كنند و عقل و شعور دارند، و قضيه هدهد و مورچه در سوره نمل و قضيه خطاب به آسمانها و زمينها كه فرمود: (فقال لها و للارض ائيتا طوعا او كرها قالتا ائتيا طائعين )(141)، و غير اينها، تماما صريح در اين موضوع است و اخبار داله بر اين مطلب هم بسيار است مثل تسبيح سنگريزه و سوسمار و اخبار مشتمل بر ذكر حيوانات و غير اينها.(142)
سجده موجودات در روايات
سجده موجودات در روايات متعددى بيان شده است ، اين روايات را مى توان به سه طايفه تقسيم نمود:
1- رواياتى كه سجده را به عموم موجودات نسبت مى دهند.
2- رواياتى كه سجده يك يا چند موجود معين را بيان مى نمايند.
3- رواياتى كه به كيفيت و چگونگى سجده برخى از موجودات اشاره دارند.
طايفه اول از روايات سجده موجودات
عن اميرالمؤمنين (ع ) فى نهج البلاغة قال :
((فتبارك الذى يسجد له من فى السموات و الارض طوعا و كرها و يعفر له خدا و وجها و يلقى بالطاعة اليه سلما و يعطى له القيادة رهبة و خوفا))(143).
از امير المؤمنين (ع ) در نهج البلاغه روايت است كه فرمود:
پس بزرگوار است خدايى كه هر آنكه در آسمانها و زمين است از روى رغبت و اكراه براى او سجده مى كند و گونه و صورت خود را در برابرش به خاك مى مالد و از روى تسليم اطاعت او را مى كند و از ترس و خوف او را به رهبرى مى پذيرد.
((اخرج ابن ابى حاتم و ابوالشيخ فى العظمة عن الضحاك فى الاية قال : اذا فاء الفيى ء لم يبق شى ء من دابة و لاطائر الا خر لله ساجدا)).(144)
ابن ابى حاتم و ابوالشيخ در كتاب عظمه از ضحاك در تفسير آيه نقل كرده است كه گفت : وقتى سايه برمى گردد هيچ چيزى از جنبندگان و پرندگان نيست مگر آنكه در برابر خدا به سجده مى افتد.
((اخرج ابن جرير عن مجاهد فى الاية قال : اذا زالت الشمس سجد كل شيى ء لله )).(145)
ابن جرير از مجاهد در تفسير آيه (آيه 48 سوره نحل ) روايت كرده است كه گفت : وقتى كه زوال شمس شود هر چيزى براى خدا سجده مى نمايد.
طايفه دوم از روايات
قال على (ع ): و سجدت له بالغدو و الاصال الاشجار)).(146)
حضرت على (ع ) فرمود: درختان در هر صبح و شام براى خداوند سجده مى كنند.
((عن ابى الصباح الكنانى عن الاصبغ قال : قال امير المؤمنين (ع ): ان للشمس ثلاثمأة و ستين برجا، لكل برج منها مثل جزيرة من جراير العرب و تنزيل كل يوم على برج منها فاذا غابت انتهت الى احد بطنان العرش فلم تزل ساجدة الى الغد، ثم ترد الى موضع مطلعها...
و معنى سجودها ما قال الله سبحانه و تعالى : الم تر ان الله يسجد له من فى السموات و من الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و كثير من الناس .(147)
از ابى صباح كنانى از اصبغ نقل است كه امير المؤمنين (عليه السلام ) فرمود:
براى خورشيد سيصد و شصت برج است كه هر برجى همانند جزيره اى از جزايرالعرب است و خورشيد هر روز بر يكى از آن برج ها فرود ميآيد، پس ‍ چون خورشيد غايب گردد، به يكى از ساكنان درون عرش الهى منتهى مى گردد، پس همواره ساجد است تا روز قيامت فرا رسد، پس به جايگاهى كه طلوع كرده است برمى گردد...
و معنى سجود خورشيد همان است كه خداوند سبحان فرموده است : (آيا نديده اى كه هر كه در آسمانها و زمين است و نيز خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم براى خدا سجده مى كنند).
((اخرج ابن ابى حاتم عن مجاهد قال : الثوب يسجد)).(148)
ابن ابى حاتم از مجاهد نقل نموده است كه گفت : لباس سجده مى كند.
((اخرج عبد بن حميد و ابن جرير و ابن المنذر عن ابى العالية رضى الله عنه قال : ما فى السماء من شمس و لا قمر و لا نجم الا يقع ساجدا حتى يغيب ثم لاينصرف حتى يؤذن له فياخذ ذات اليمين حتى يرجع الى معلمه )).(149 )
عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر از ابى العاليه روايت نموده اند كه گفت : هيچ چيزى در آسمان ، از خورشيد و ستاره و ماه نيست ، مگر آنكه به سجده مى افتد تا غايب شود و از سجده خود برنمى گردد مگر آنكه به او اجاره داده شود، پس به جهت راست مى رود تا به محل نشانگاه خود برسد.
((عن ابى جعفر(ع ) قال : كان فى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ثلاثة لم تكن فى احد غيره ... و كان لايمر بحجر و لا بشجر الا سجد له )).(150)
از امام باقر عليه السلام نقل است كه فرمود: در رسول خدا(ص ) سه خصلت بود كه در ديگرى نبود... و او بر هيچ سنگى و درختى عبور نمى كرد مگر آنكه برايش سجده مى نمود.
طايفه سوم از روايات
((اخرج ابن ابى حاتم عن مجاهد (رضى الله عنه ) فى الاية قال : سجود كل شيى ء فيئه و سجود الجبال فيئها)).(151)
ابن ابى حاتم از مجاهد(رض ) - در تفسير آيه 18 سوره حج - روايت نموده است كه : سجده هر چيز سايه اوست و سجده كوهها سايه آنهاست .
سجده تكوينى يا تشريعى
اكثر مفسران قرآن سجده جمادات و موجودات فاقد شعور ظاهرى را سجده تكوينى بحساب آورده و سجده تشريعى را مخصوص صاحبان عقل و ادراك دانسته اند.
مراد از سجده تكوينى آن است كه موجودات ، به حسب خلقت و اقتضاى ذاتى خود در برابر خدا و قوانين طبيعت رام و خاضعند. سجده تشريعى آن است كه صاحبان عقل و ادراك و تكليف بحسب دستور خداى متعال و تكليف وى در برابر خداى تعالى خاضع بوده و سر به سجده مى گذارند.
همانگونه كه در سابق بارها متذكر شديم هر موجودى بحسب بهره خود از وجود داراى شعور و ادراك مى باشد و به اقتضاى همان شعور و ادارك است كه در برابر حق تعالى خاضع و ساجد بوده و تسبيح مى گويد. خداوند تعالى هم هر موجودى را به مقدار وسعت وجوديش تكليف نموده است ، بنابراين هيچ ذره اى در عالم وجود نيست مگر آنكه داراى شعور بوده و در برابر حق تعالى عابد و ساجد مى باشد.
اين سخن از تعمق در بسيارى از آيات و روايات و نيز از بيانات برخى از مفسران بدست مى آيد. كلام علامه طباطبايى (ره ) در تفسير شريف الميزان كه به تفصيل نقل گرديد، به اين معنى دلالت دارد. همچنين كلام شيرين تفسير اطيب البيان نيز همين رأى را تاييد مى نمايد.
والحمد لله رب العالمين
******************
- پى‏نوشت‏ها -
1- ديوان مغربى / ص 15.
2- بحارالانوار / ج 16 / ص 405.
3- ديوان مغربى ، ص 12.
4- ترنم خيال / مجموعه شعر از همين مولّف / ص 12.
5- جمعه / 1.
6- مثنوى .
7- اسراء/ 84.
8- انبياء / 22.
9- صافات / 180.
10- زمر / 75.
11- شورى / 5.
12- رعد / 13.
13- ق / 39.
14- صافات / 143.
15- انبياء / 87.
16- سجده / 15.
17- حديد / 1.
18- جمعه / 1.
19- اسراء / 44.
20- اسراء / 44.
21- نور / 41.
22- انبياء / 79.
23- انبياء / 79.
24- ص / 18.
25- رعد / 13.
26- تفسير عياشى / ج 1 / ص 294.
27- تفسير عياشى ، ج 1، ص 294.
28- تفسير الدرالمنثور، ج 5، ص 290.
29- تفسير الدرالمنثور، ج 5، ص 290.
30- تفسير الدرالمنثور / ج 5 / ص 290.
31- تفسير عياشى / ج . ح 2 / ص 294.
32- تفسير عياشى ، ج 3، ص 294.
33- تفسير الدرالمنثور، ج 5، ص 290.
34- تفسير الدرالمنثور / ج 5 / ص 291.
35- تفسير الدرالمنثور / ج 5 / ص 291.
36- تفسير الدرالمنثور / ج 5 / ص 295.
37- تفسير الدرالمنثور / ج 5 / ص 293.
38- نورالثقلين / ج 5 / ص 271.
39- (مجمع البيان ج 2 ص 644).
40- التفسير الكبير / ج 20 / ص 218.
41- تفسير كشاف / ج 2 / ص 670.
42- حم السجده / 21.
43- فصلت / 21.
44- فصلت / 11.
45- الميزان / ج 13 / ص 113 - 108.
46- كشف الاسرار / ج 5 / ص 559.
47- اسراء / 44.
48- نحل / 48.
49- نور / 41.
50- نمل / 16.
51- سبا / 10.
52- (ص / 18).
53- تفسير اثنى عشرى / ج 7 / ص 383.
54- حجة التفاسير / ج 4 / ص 69.
55- حج / 18.
56- اطيب البيان / ج 8 / ص 260.
57- ص / 18 - 17.
58- بقره / 74.
59- مريم / 91 - 90.
60- تفسير جامع الاحكام قرطبى / ج 10 / ص 266.
61- تفسير نمونه ج 12 ص 133.
62- شرح فصوص الحكم قيصرى فص هودى ص 244.
63- شرح فصوص الحكم / فص اسحاقى ص 189 - 187.
64- ذكر الهم لبيك در موسم حج .
65- اسفار ج 7 ص 148.
66- الشواهد الربوبية / ص 147.
67- تفسير صافى دو جلدى / ج 1 / ص 921.
68- تفسير صافى / ج 2 / ص 171.
69- از حسن اتفاق آنكه تحرير اين بخش مصادف با شب نوزدهم رمضان گرديده و پس از چند سال تحرير مجدد و تجديدنظر نيز با همان شب مصادف گرديد.
70- مفاتيح الجنان ص 88 فراز ششم دعا.
71- مفاتيح ص 91 فراز 37.
72- شرح منظومه ص 264.
73- الدرالمنثور / ج 5 / ص 295.
74- الدرالمنثور / ج 5 / ص 295.
75- الدرالمنثور / ج 5 / ص 295.
76- الدرالمنثور / ج 5 / ص 295.
77- الدرالمنثور، ج 5، ص 294.
78- الدرالمنثور، ج 5، ص 294.
79- الدرالمنثور، ج 5، ص 291.
80- كنده : تكه چوب كلفت .
81- غافر / 16.
82- شرح گلشن راز / ص 369.
83- رساله لقاء الله / ص 26 - 21.
84- نور / 41.
85- فصلت / 21.
86- الميزان / ج 14 / ص 379.
87- فصلت / 11.
88- احقاف / 6 - 5.
89- زلزال / 4.
90- الميزان / ج 15 / ص 123.
91- اسفار / ج 7 / ص 150.
92- حم السجده / 21.
93- حم السجده / 11.
94- الميزان / ج 13 / ص 110.
95- اسرا / 44.
96- احقاف / 6.
97- زلزال / 5.
98- الميزان / ج 15 / ص 122.
99- احزاب / 72.
100- فصلت / 11.
101- تفسير نورالثقلين / ج 3 / ص 168 / حديث 227.
102- الدرالمنثور / ج 5 / ص 291.
103- الدرالمنثور / ج 5 / ص 291.
104- الدرالمنثور / ج 5 / ص 295.
105- آل عمران / 83.
106- رعد / 15.
107- فصلت / 11.
108- نحل / 49 - 48.
109- الرحمن / 2.
110- القاموس المحيط.
111- الصحاح .
112- المفردات .
113- جاثيه / 29.
114- مؤمنون / 62.
115- انبياء / 65.
116- نمل / 85.
117- مرسلات / 37 - 36.
118- نمل / 16.
119- فصلت / 21 - 19.
120- الميزان / ج 17 / ص 379.
121- المناقب ابن شهر آشوب / ج 1 / ص 90.
122- المناقب ابن شهر آشوب / ج 1 / ص 90.
123- المناقب ابن شهر آشوب / ج 1 / ص 90.
124- المناقب ابن شهر آشوب / ج 1 / ص 90.
125- اسراء / 44.
126- فصلت / 11.
127- فصلت / 11.
128- بقره / 116.
129- روم / 26.
130- بقره / 74.
131- حشر / 21.
132- احزاب / 72.
133- نحل / 50 - 49.
134- مفاتيح الجنان / ص 180.
135- حج / 18.
136- رعد / 15.
137- نحل / 9 - 48.
138- الرحمن / 6.
139- مجمع البيان ج 2 ص 561.
140- اسراء / 46.
141- فصلت / 10.
142- اطيب البيان / ج 9 / ص 280.
143- نهج البلاغه / خ 185.
144- الدرالمنثور / ج 5 / ص 135.
145- الدرالمنثور / ج 5 / ص 135.
146- نهج البلاغه / خ 133.
147- تفسير البرهان / ج 3 / ص 80.
148- الدرالمنثور / ج 5 / ص 17.
149- الدرالمنثور / ج 5 / ص 18.
150- اصول كافى / ج 2 / ص 329.
151- الدرالمنثور / ج 5 / ص 18.
/ 1