زندگى در پرتو اخلاق (ذكر الله ) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگى در پرتو اخلاق (ذكر الله ) - نسخه متنی

سيد عبدالمحمد تقوى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
زندگى در پرتو اخلاق (ذكر الله )
شهيد سيد عبدالمحمد تقوى
- فهرست -
مقدمه ناشر
پيشگفتار
مقدمه مولف
معناى ذكر:
ذكر قلبى و ذكر لسانى
آيات قرآن
آيه 1:
تذكر و توجه :
آيه 2:
توجه به روايات :
آيه 3:
منظور از شدت ذكر:
منظور از گفتن و دعا كردن :
آيه 4:
آيه 5:
سخنان معصومين
دل به ياد حق زنده است :
تذكر چند نكته :
خاتمه
ذكر خدا در هنگام خيال گناه
راه اول ، استعاذه
آيات قرآن
راه دوم - ذكر الله
تقوى :
ذكر خدا اسلحه اهل تقوى
اى برادر ياد او را پيشه كن :
شيطان از ياد خدا فرار مى كند:
وسواس خناس :
بذكر خداى مسلح شويم :
مبارزه با غفلت
راه اول : مراقبه
راه دوم : محاسبه نفس
راه سوم : عبرت گرفتن و انديشه در حوادث
توجه به آيات و روايات
روايات :
وسوسه هاى شيطانى :
دامهاى خطرناك :
******************
مقدمه ناشر
كتاب حاضر كه عهده دار بحث پيرامون يكى از اساسى ترين مباحث معارف اسلامى است ، تاءليف عاشق شيدائى است كه خود ذكر گويان به سوى الله پركشيد و حيات جاودانه يافت اين دفتر پس از بررسى ، اديت ، اعرابگذارى و اصلاحات ديگر آن را تقديم علاقه مندان مى كند، اميد كه مورد قبول خداى متعال واقع شود.
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته بجامعه مدرسين حوزه علميه قم
پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
نويسنده اين كتاب شهيد سيد عبدالمحمد تقوى در سال 1342 در بخش سوق از توابع شهرستان دهدشت ، در خانواده اى معروف به علم و تقوا بدنيا آمد، او از تبار علم واز قبيله قلم بود، سنين اوايل جوانى و شگفتگى نبوغ او مصادف با ايام اوج گيرى و پيروزى انقلاب اسلامى بود. او از همان اوايل ، قدرت خلاقه ، خطاب و بيان خود را يكسره در خدمت انقلاب اسلامى قرارداد و در روزگارى كه پايه هاى حكومت اسلامى هنوز استحكام نيافته بود و خناسان انسى از طريق تبليغات مخرب به توطئه مشغول بودند، شهيد تقوى با سخنرانيهاى متين ورساى خود در هر مجلس ‍ و محفل به دفاع از آرمانهاى انقلاب پرداخت ؛ بگونه اى كه عليرغم صغر سن ، سخرانيهاى ايشان ، در سطح استان زبانزد خاص و عام شده بود.
روح بلند او كه تشنه كمال بود، او را از نيمه راه تحصيلات متوسطه به حوزه علميه كشانيد، چرا كه او حوزه را گهواره انديشه اصيل اسلامى مى دانست ، و در ضمن تحصيلات حوزه ، دوره متوسطه را نيز همزمان به اتمام رسانيد.
بايد عمر كوتاه (22 ساله ) او را از زمره اعمار پربركت بشمارآورد؛ شهيد تقوى در سال 1361، اولين قسمت از يادداشتهاى خود را تحت عنوان مجموعه پرسش و پاسخ پيرامون مباحث ايدئولوژيك - جلد اول - خداشناسى منتشر كرد - جلد دوم اين مجموعه پرسش و پاسخ ، پيرامون معاد است كه توسط خود آن شهيد تنظيم شده ، و ان شاء الله منتشر خواهد شد. همچنين يك سلسله مباحث دسته نوشته اخلاقى از ايشان بجامانده است كه قسمت اول آن ، همين كتاب حاضر است ، و بقيه مجلدات نيز پس از تنظيم ، بچاپ آنها اقدام خواهد شد، علاوه بركتابهاى مذكور، يادداشتهاى پراكنده بسيارى از ايشان بجامانده است كه خود وى فرصت تنظيم كردن آنها را نيافت ، ولى ان شاء الله همگى تنظيم شده و انتشار خواهد يافت .
گذشته از زحمات علمى و فرهنگ آن شهيد، عالى ترين خصيصه او، ايمان و اخلاص و تواضع فوق العاده او بود؛ شهيد تقوى پس از ماهها حضور متعدد و مستمر در جبهه هاى جنگ ، سرانجام در عمليات والفجر هشت ، آميزه اى شگرف از خون و پيام بوجود آورد و در روز 22 بهمن 1364 در اطراف شهر فاو، ايثار گرانه جان برسر پيمان نهاد و به شهادت رسيد. اگر چه اميد آن مى رفت كه در آينده از قلم و بيان ايشان استفاده هاى بيشترى بشود، اما او رفت تا آيندگان در راه حق بمانند.
اينك براى حسن ختمام ، توجه خوانندگان عزيز را به يادداشتهاى خاطره مانند آن شهيد جلب مى كنيم ، كه به خوبى بيانگر شور و شوق و ايمان و اخلاص او در آخرين روزهاى اين زندگى ناپايداراست ؛ اين يادداشتها را، شهيد، چند روزى قبل از شهادت در جبهه نگاشته بود:
اكنون ... 8/11/64
اكنون بايد از چاه تن بيرون آمد، بايد از حضيض دنيا راهى عروج شد. اكنون دارم به آن فرداى بلند مى انديشم ، فردائى كه در انتظار من است و من در انتظار اويم .
اكنون در امروزم ، امروزى كه فردا از آنسويش پيداست .
اى خدا، اكنون كه گويا فردا مى خواهد مرا دريابد و من او را مهمان گردم ، دلم در كوى محبت هروله دارد.
اى خدا، اكنون كبوتر جانم گاه يمى نالد و گاهى مى بالد، مى نالد از دير باليدن و مى بالد از اميد تو.
اى خدا، اكنون پيراهن فراق برتنم فرسوده گشته ، ولى جانم پيراهن اميد تو مى پوشد.
اى خدا، اكنون دشت خشك دلم آب و باران مى طلبد.
اى خدا، من اين روزگار هجران را چگونه بسر برم ؟
اى خدا، اكنون مى خواهم رسالت خويش را بر ذرات خونم بنويسم .
اى خدا، اكنون مى خواهم بازبان دل با تو سخن گويم .
اى خدا، اكنون روحم چون گل شگفته شده و جامه تن دريده است .
اى خدا، اكنون براى رسيدن به كوى تو و كوى حسين تو، چون آهوى وحشى مى دوم .
اى خدا، اكنون آينه دلم را پاك مى كنم تاتورا در آن ببينم ، خود را پاك مى كنم تا به سوى تو آيم ، بااميد به تو.
روز من 12/11/64
روز من چه روزى است ؟ روزى كه از اول صبح تا مغرب است ؟ روز شنبه است يا جمعه يا روزهاى ديگر؟ روز عيد است يا...
نه ، نه بشنو تا بگويم روز من كدام است : روز من نه شب مى شناسد و نه روز، نه جمعه مى داند و نه شنبه ، نه عيد و نه عزا، نه محرم و نه صفر...
روز من شاهد شهيدان آينده است ؛ روز من شاهد شب زنده داران است ؛ روز من روز تحير است ؛ چه تحيرى ؟ تحير از دور افتادگى خودم ، تحيرم در حركت و پيشرفتى است كه اين بسيجيان ، فراتر از زمان مى كنند. تحيرم در پيمودن راه صد ساله است در يك شب ، در يك لحظه ، آنهم توسط جوانان و نوجوانى تازه به بلوغ رسيده ... تحيرم از اين است .
روزها با سرعت مى گذرند، گويا آنان هم عجله دارند، با شتاب مى دوند... نمى دانم گم شده اى دارند يا مقصود ديگر... گويا آنان هم مى دوند تا به روز موعود برسند، آنان هم مى خواهند روز پيروزى را در يابند...
شب من 13/11/64
اكنون از امواج متلاطم روز به آرامش شب رسيده ام ، شب من غير از ديگرشبهاست ، شب من شب خواب نيست ، شب عيش و نوش نيست ...
شب من شب آرامش است ، آرامشى در پرتو جهد و كوشش ، شب من شب بيدارى است ، من در شب ، سرم را بربالش راحت نمى گذارم ، چشمم را برهم نمى گذارم ، من در شب سرمه بيدارى در چشم خود مى كنم ، ديده بانى در شب حرفه من است ، من خواب را زمزمه مى كنم ، من در شب برسر سفره تقرب به خدا زانو مى زنم .
شب من خلوتى است مهتابى ؛ شب من روشنائى است كه لباس تيره برتن دارد، شب من شبى است كه روز را در خودپنهان كرده است ؛ شب من صبحى جهان افروز است ...
مقدمه مولف
الذكر نورالعقل وحياة النفوس وجلاء الصدور.
الحمدلله رب العالمين والصلاة والسلام على محمد وآله الطاهرين ، ولعنة الله على اءعدائهم اءجمعين .
يامن ذكره شرب للذاكرين ، ويا من شكره فوز للشاكرين ، ويا من طاعته نجاة للمطيعين ، صل على محمد وآله ، واشغل قلوبنا بذكرك عن كل ذكر، واءلسنتا بشكرك عن كل شكر، وجوارحنا بطاعتك عن كل طاعة (صحيفه سجاديه ، دعاى 11).
از مشكلات عمده و اساسى زندگى عصر ما بيماريهاى روحى و روانى است ، در دنياى غرب و شرق با توجه به فراهم بودن تمام وسائل رفاه و امكانات مالى ، بازهم چهره ها پژمرده و اندوهگينند، بازهم روحها مضطرب و نگرانند... آمار خودكشى ها، دگر كشى ها، معتادها و محتاجها... بالاترين رقمها را دارد.
هر كس براى يافتن آرامش روحى خود به چيزى پناه مى برد... ولى هنوز هيچكدام از آنها به او آرامش نبخشيده است .
دنيا و دنياداران هم در اين مانده اند، كه چه كنند، كنفرانس ها و مجالس بين المللى فراوانى تشكيل داده و مى دهند، تا اينكه آرام بخش دلها را بيابند و بشناسند و بشناسانند، و هر بار بعد از ساعتها جلسه و بحث و تحقيق : گاهى ثروت را، گاهى تعليم مسائل جنسى در كلاسها را، گاهى رواج سينماها و فيلمهاى سكسى را، گاهى تشكيل تفريحگاه ها و كاباره ها را، به عنوان عوامل آرام بخش دلها اعلام مى كردند... اما ديديم و ديدند كه تاكنون هيچكدام از اينها اثر آرام بخشى نبخشيده ، بلكه همراه با هر كدام ساختمانهاى چند طبقه اى به نام بيمارستانهاى اعصاب و روان بالا مى رفت ، و يا زير زمينهاى چند طبقه اى به نام زندان .
پس متوجه شده ايم كه اساس يك زندگى سعادتمندانه آرامش و اطمينان است ، كه گمشده هر انسانى است .
لذا ما با توجه به مسائل موجود و مطرح در عصر حاضر و همچنين اساس ‍ زندگى سعادتمندانه كه مطلوب همه انسانهاست ، بحث ذكر الله را كه تنها عامل اطمينان و آرامش است ؛ و انسانها در پرتو آن مى توانند زندگى سعادتمندانه كه مطلوب همه انسانهاست ، داشته باشند به بحث و گفتگو مى پردازيم .
و در اهميتش همين بس كه در قرآن كريم (واژه ذكر وتذكر ومشتقاتشان ) بيش از 250 بار آمده است (1) .
آرى ، ذكر خداست كه دلها را آرام ، قلبها را شفا، سينه ها را صيقل ، جانها را جان ، دردها را درمان ، روانه را سلامت ، عقلها را نورانيت ... مى بخشد.
آرى ؛ ذكر خدا نورالايمان و عامد الايمان است ، و ذكر خداست كه عصمة من الشيطان است (2) .
آرى ، ذكر اوست كه گره از مشكلات بر مى دارد، چنانكه خود ديديم و مى بينيم ، ديديم كه چگونه با ذكر خدا طاغوت را برداشتيم و با ذكر خدا انقلاب خود را پيش آورديم (3) ، چنانكه موسى (عليه السلام ) كرد و مى بينيم كه چگونه ذكر خدا جبهه ها را گرم و رزمندگان را ثابت نگه مى دارد، و بدانيم كه تنور جنگ تا زمانى گرم است كه تنور دلهايمان به ذكر خدا گرم باشد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر ساعتى از عمر آدمى بدون ذكر خدا بگذرد، در قيامت برايش حسرت است .
كتابى كه از نظر مباركتان مى گذرد، اولين جلد از سلسله بحث هاى اخلاقى است كه تحت عنوان زندگى در پرتو اخلاق جمع آورى شده است .
پنج جلد اول از اين سلسله پيرامون ذكر الله است كه در مورد معناى ذكر، اقسام ذكر، آثار ذكر و غفلت از ذكر و موضوعات ديگر بحث خواهند كرد. در ضمن چون مطالب كتاب قبلا بصورت سخنرانى در جبهه هاى جنگ و مسجد امام على (عليه السلام ) شهرمان ايراد شده بود سعى گردد. انشاءالله اميد است كه خوانندگان محترم چنانكه در اين مجموعه نقصى مشاهده نمودند يا اصلاحى لازم دانستند كم و كاست آن را بربنده منت گذاشته تا اينكه اگر لازم ديده شد رفع و يا درج گردد.
الهى واءلهمنى بذكرك الى ذكرك ، وهمتى فى روح نجاح اءسمائك و محل قدسك (4)
والسلام على اءهل الحق
عبد محمد تقوى
قم بهمن 63
معناى ذكر:
بسم الله الرحمن الرحيم
راغب در مفردات كتاب الذال در تعريف ذكر مى نويسد:
الذ كرتارة يقال ويراد به هيئة للنفس بها يمكن للانسان اءن يحفظ مايقتنيه من المعرفد وهو كالحفظ الا اءن الحفظ يقال اعتبارا باحرازه ، والذكر يقال اعتبارا باستحضاره ، وتارة يقال لحضور الشى ء القلب ، اءوالقول ، ولذلك قيل : الذكر ذكران : ذكر بالقلب ، وذكر باللسان وكل واحد منهما ضربان : ذكر عن نسيان ، وذكر لا عن نسيان ، بل عن ادامة الحفظ.(5)
يعنى : يك مرتبه ذكر گفته مى شود و از آن هيئت و وضع درنى اراده مى شود كه انسان به وسيله آن براى او ممكن مى شود كه مطالب و آموخته هايش را حفظ مى كند.
وذكر به اين معنا مانند كلمه حفظ است با اين تفاوت كه حفظ را به اعتبار نگهدارى آن محفوظ به كار مى برند، و ذكر را به اعتبار اينكه محفوظ و مستحضر است .
يك مرتبه هم ذكر گفته مى شود كه حضور مطلب در قلب ، ويا در زبان از آن اراده مى شود. و به همين جهت است كه بعضى گفته اند: ذكر دو گونه است :
1 - ذكر به قلب .
2 - ذكر به لسان .
و هر يك از اين دو گونه خود دو نوعند يكى در حال فراموشى است و يكى هم بدون نسيان و فراموشى ، بلكه در حال كشش حفظ است كه در حقيقت ادامه حفظ است . (ترجمه بااستفاده يكى از اساتيد).
حبيش تفليسى در كتاب وجوه قرآن چنين مى نويسد:
بدان كه ذكر در قرآن بر 17 وجه باشد:
1 - ذكر به معنى وحى بود، چنانچه خداى در سوره قمر، آيه 25 فرمودند:
ءالقى الذكر عليه من بيننا(6) يعنى : الوحى .
و در سوره مرسلات ، آيه 5 فرمودند:
فالملقيات ذكرا(7) يعنى : وحيا.
2 - ذكر به معنى تورات ، چنانكه در سوره نحل ، آيه 43 فرمودند:
فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون بالبينات والزبر(8) يعنى اءهل التوراة . و در سوره اءنبياء، آيه 7 فرمودند:
فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون (9) يعنى : اءهل التوراة .
در اينجا تقاضا داريم به تفسيرى كه مرحوم علامه طباطبائى (قدس سره ) ذيل آيه 43، سوره نحل فرمودند، توجه فرمائيد:
...قرآن كريم ذكر است ، همچنانكه كتاب نوح وصحف ابراهيم و تورات موسى و زبور داوود و انجيل عيسى (عليهم السلام )، - كه همه اينها كتابهاى آسمانيد و در قرآن مذكورند - نيز ذكرند. و اهل اين كتابها يعنى آنهايى كه اين كتابها برايشان نازل شد و گروندگان به اين كتابها، اهل ذكرند.
و چون اهل هر چيزى به آن چيز عارفتر و بيناتر و به اخبار آن داناترند تا ديگران كه مى خواهند نسبت به آن چيز اطلاع بدست آورند؛ لازم است به اهل آن مراجعه كنند. و اهل كتابهاى آسمانى همان دانشمندانى هستند كه تخصصشان در علم آن كتاب و عمل به شرايع آن است . آنها اهل خبره و عاملين به آن علمند، اخبار انبياء را مى دانند، پس ديگران بايد به آنان مراجعه نمايند، آنگاه علامه مى فرمايند:
بعضى ديگر گرفته اند:
مراد از اهل ذكر اهل قرآن است ، براى اينكه خداوند آنكه را ذكر ناميده و اهل قرآن نيز رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحاب و خواص ‍ مومنينند. اين تفسير هم صحيح نيست ، زيرا درست است كه قرآن ذكر و اهل قرآن هم اهل ذكرند ولكن اگر در اينجا هم مقصود همانها باشند با تماميت حجت نمى سازد.
معنا ندارد به كسانى كه نبوت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) را قبول ندارند گفته شود اگر نمى دانيد برويد از پيروان او بپرسيد. پس آيه راهنمائى است به قاعده عقلائى و آن قاعده عبارت است از لازم بودن رجوع جاهل وناوارد به اهل خبره و اهل اطلاع ، والا آيه حكم تعبدى نمى كند به رجوع .
و معلوم است كه مشركين چون از خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمى پذيرفتند، ديگر معنا ندارد كه قرآن به آنان بفرمايد اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد، چون آنها خود قرآن را قبول نداشتيد تا چه رسد به اهل آن . ناگزير بايد بگوئيم مقصود از اهل ذكر، در خصوص آيه ، اهل كتاب و مخصوصا اهل تورات است (10) .
3 - ذكر به معنى قرآن بود: چنانكه در سوره آل عمران ، آيه 58 فرمودند:
ذلك نتلوه عليك من الايات والذكر الحكيم (11) يعنى : القرآن . و؛ سوره الانبياء، آيه 2 فرمودند:
ما ياءتيهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه وهم يلعبون (12) يعنى : القرآن .
4 - ذكر به معنى لوح محفوظ بود، چنانكه در سوره انبياء، آيه 105 فرمودند:
ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر(13) . يعنى : بعد اللوح المحفوظ.
5 - ذكر به معنى طاعت بود: چنانكه در سوره بقره ، آيه 152 فرمودند:
فاذكرونى اءذكركم (14) فاذكرونى بالطاعة ، اءى : اءطيعونى .
6 - ذكر به معنى نماز آدينه بود، چنان كه در سوره جمعه ، آيه فرمودند:
يا اءيهاالذين آمنول اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله (15) يعنى : صلاة الجمعة وحدها.
7 - ذكر به معنى 5 نماز بود، چنانكه در سوره بقره ، آيه 239 فرمودند:
حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى وقوموا لله قانتين ، فان خفتم فرجالا اءو ركبانا فاذا اءمنتم فاذكروالله كما علمكم (16) يعنى : الصلوات الخمس .
در سوره منافقون ، آيه 9 فرمودند:
يا ايهاالذين آمنوا لاتلهكم اءموالكم ولا اءولادكم عن ذكر الله (17) يعنى : عن الصلوات الخمس .
8 - ذكر به معنى بزرگوارى بود، چنانكه در سوره انبياء، آيه 10 فرمودند:
لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم (18) يعنى : فيه شرفكم .
در سوره مومنون ، آيه 71 فرمودند:
بل اءتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون (19) يعنى : بل اءتيناهم بشرفهم ، فهم عن شرفهم معرضون .
و در سوره زخرف ، آيه 44 فرمودند:
وانه لذكر لك ولقومك (20) يعنى : القرآن لشرف لك ولقومك .
9 - ذكر به معنى آگاهى بود، چنانكه در سوره كهف ، آيه 83 فرمودند:
قل ساتلوا عليكم منه ذكرا(21) يعنى : خبرا.
و در سوره انبياء آيه 24 فرمودند:
هذا ذكر من معى وذكر من قبلى (22) يعنى : هذا خبر من معى وخبر من كان قبلى .
و در سوره صافات ، آيه 168 فرمودند:
وان كانوا ليقولن لو اءن عندنا ذكرا من الاءولين (23) يعنى : خبرا.
10 - ذكر به معنى ياد كردن به زبان بود، چنانكه در سوره بقره آيه 200 فرمودند:
فاذكروا الله كذكركم آباء كم اءواءشد ذكرا(24) يعنى : الذكر باللسان .
و در سوره نساء، آيه 103 فرمودند:
فاذا قضيتم الصلاة فاذكروا الله قياما وقعودا وعلى جنوبكم (25) يعنى : فاذكروا الله باللسان .
و در سوره احزاب ، آيه 41 فرمودند:
ياايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا(26) يعنى : الذكر باللسان .
11 - ذكر به معنى ياد كردن به دل بود، چنانكه در سوره آل عمران آيه 135 فرمودند.
والذين اذا فعلوا فاحشة اءو ظلموا انفسهم ذكروا الله (27) يعنى : ذكروا فى قلوبهم المقام بين يديه انه يسئلهم .
12 - ذكر به معنى نگاه داشتن بود، چنانكه در سوره بقره ، آيه 63 فرمودند:
خذوا ما آتيناكم بقوة واذكروا مافيه (28) يعنى : احفظوا مافى التوراة من الامر والنهى .
و در سوره آل عمرن آيه 103 فرمودند:
واذكروا نعمة الله عليكم (29) يعنى : احفظوا نعمة الله .
و از اين معنى در قرآن بسيار است .
13 - ذكر به معنى پند دادن بود، چنانكه در سوره انعام ، آيه 44 فرمودند:
فلما نسوا ماذكروا به فتحنا عليهم اءبواب كل شى ء(30) يعنى : ما وعظوا به . و در سوره اعراف ، آيه 165 فرمودند:
فلما نسوا ما ذكروا به انجيناالذين ينهون عن السوء(31) يعنى : ما وعظوا به ، و در سوره ياسين آيه ، 19 فرمودند:
قالو طائركم معكم اءئن ذكرتم (32) يعنى : اءئن وعظتم .
14 - ذكر به معنى انديشه كردن بود، چنانكه در سوره ص ، آيه 87 فرمودند: قل ما اءسئلكم عليه من اءجر وما انا من المتكلفين . ان هو الا ذكرللعالمين (33) يعنى : فكر اللعالمين .
و در سوره تكوير، آيه 27 فرمودند:
فاءين تذهبون ان هو الا ذكر للعالمين (34) يعنى : ما القرآن الا ذكر للعالمين ، اءى : تفكرا لهم .
15 - ذكر به معنى پيدا كردن بود، چنانكه در سوره اعراف ، آيه 63 فرمودند:
اءوعجبتم اءن جائكم ذكر من ربكم على رجل منكم (35) يعنى : بيانا من ربكم . و در سوره ص آيه 1 فرمودند:
ص والقرآن ذى الذكر(36) يعنى : ذالبيان .
16 - ذكر به معنى توحيد بود، چنانكه در سوره طه ، آيه 124 فرمودند: ومن اءعرض عن ذكرى (37) يعنى : عن توحيد الرحمن .
17 - ذكر به معنى پيامبر بود، چنانكه در سوره انبياء، آيه 2 فرمودند:
ماياءتيهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه وهم يعلبون (38) يعنى : من رسول . و در سوره طلاق ، آيه 10 فرمودند:
قد انزل الله اليكم ذكرا(39) يعنى : رسولا.
اين بود معانى ذكر كه حبيش تفليسى در كتاب وجوه قرآن آورده است و ما به حول وقوه خداى سبحان در مباحث آينده ، در مورد بعضى از اين معانى بحث خواهيم كرد، انشاء الله .
مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان چنين مى نويسد:
كلمه ذكر بسا مى شود كه در مقابل غفلت قرار مى گيرد، مانند آيه ولا تطع من اءغفلنا قلبه ذكرنا: كسى را كه ما دلش را از ياد خود غفلت كرده ايم اطاعت مكن ممم (40) و غفلت عبارت است از بى خبرى از علم ، به علم ، يعنى اينكه ندانم كه مى دانم و ذكر در مقابل غفلت ، عبارت است از اين كه بدانم كه ميدانم .
و بسا مى شود كه در مقابل نسيان استعمال مى شود و نسيان عبارت است از اينكه صورت علم به كلى از خزانه ذهن زايل شد و ذكر بر خلاف نسيان عبارت است از اينكه آن صورت همچنان در ذهن زايل شود و ذكر بر خلاف نسيان عبارت است از اينكه آن صورت همچنان در ذهن باقى باشد و در آيه واذكر ربك اذا نسيت ، به همين معنا آمده و بنابراين در چنين استعمالى ذكر مانند نسيان معنائى است داراى آثار و خواصى كه آن آثار بر وجود ذكر مترتب مى شود، و به همين جهت كلمه ذكر مانند نسيان در مواردى كه خودش نيست استعمال مى شود، مثلا وقتى من مى بينم كه شما دوست صميمى خود را با توجه به اينكه ميدانى احتياج به نصرتت دارد، نصرت ندادى و كمك نكردى ، مى گوييم : پس چرا دوستت را فراموش ‍ كردى ؟ با اينكه او را فراموش نكردى و بر عكس همواره با او و به ياد او بوده اى ، اما از آنجا كه اين ياد اثرى نداشته و برعكس اثر فراموشى از شما سرزده ، مثل اين است كه اصلا در ذهن شما وجود نداشته و از يادش برده باشى .
آنگاه بعد از بيان اينكه ذكر داراى مراتبى است چنين مى نويسد:
اين كه بعضى گفته اند: ان الذكر حضور المعنى عند النفس : يعنى ذكر به معنى حضور معنا در نفس است ، سخنى درست است (41) .
ذكر قلبى و ذكر لسانى
ذكر را بر دو قسم تقسيم كرده اند:
1 - ذكر قلبى .
2 - ذكر لسانى .
انسان ، گاهى با زبانش خدا را ذكر مى كند مثلا: در روز چندين بار تسبيحات فاطمه زهرا (عليها السلام ) را بر زبان جارى مى كند. اين نوع ذكر خوب و ارزنده و پسنديده است و در ارزشش روايات زيادى رسيده است ، و اين ذكر زبانى خود زمينه اى است براى ذكر قلبى و يا اينكه اثرى است از آثار ذكر قلبى و مرتبه اى است از مراتب ذكر.
اما: اين ذكر به تنهائى كافى نيست ، بلكه بايد همراه با توجه قلبى و حالات قلبى باشد، نه اينكه زبان ، ذاكر باشد و قلب غافل ، كه اين ذكر، ذكر نيست و اگر هم باشد از آن كارى ساخته نيست . زمانى كه قلب متوجه نباشد و معناى الفاظى را كه انسان بر زبان جارى مى كند نداند و تصديق نكرده باشد و بدآنها ايمان و اعتقاد نداشته باشد، آن ذكر نمى تواند اثر بخش و حيات آفرين و اطمينان آور باشد...
بايد ذكر زبان همراه با ذكر قلبى باشد و انسان قلبا و عملا متوجه عظمت قدرت و علم خداوند تبارك و تعالى باشد و هميشه او را حاضر و ناظر ببيند. اكنون شاهد عرايضم را كه كلمات شهيد على كل شى ء است بخوانيد:
آيات قرآن
آيه 1:
واذكرربك فى نفسك تضرعا و خيفد ودون الجهرمن القول بالغدو والاصال ولا تكن من الغافلين (42) .
پروردگار خوش را به زارى و بيم در ضمير خود و به آواز غير بلند بامداد و شامگاه ياد كن ، و از غفلت زدگان مباش .
اين آيه كريمه ، ذكر را به دو قسم تقسيم كرده :
1 - فى نفسك . ياد خدا در دل وجان ؛ يعنى خدا را در عمق جان خويش ياد كن در حالى كه متضرع هستى و احساس ذلت و فقر و مسكنت مى كنى .
خيفة : و در حالى كه خوف دارى ، خوف از خدا، از حساب و عذاب خدا، پس ياد كن خدا را با تضرع و ترسى كه مناسب با ساحت مقدس الهى باشد.
2 - دون الجهر من القول : ذكر لسانى . يعنى خدا را زبانا ياد كن ؛ بطوريكه با ادب عبوديت منافات نداشته باشد:
اگر مى خواهى خدا را زبانا ياد كنى ؛ دون الجهر باشد. لزوم ندارد آن كسى را كه از رگ گردن انسان به او نزديكتر است با صداى بلند خواند، بلكه بايد با زبان بندگى و شرمندگى و با حالت خضوع و خشوع و ترس مناسب با مقام كبريائى پروردگار عالم او را خواند. حال اين ذكر چه وقت باشد: بالغدو والاصال : صبحگاه و شامگاه .
تذكر و توجه :
البته مراد از صبحگاه و شامگاه اين نيست كه چند لحظه صبح به ياد خدا باش و بعد زا آن ديگر غافل باش تاپايان روز، آنگاه دوباره به ياد خدا باشد و باز غافل تا صبح .
خير، بلكه مراد اين است كه مى فرمايد: دائم به ياد خدا باشد. صبح و شام كنايه از دوام و استمرار ذكر است . انسان وقتى وارد صبح شد و طليعه صبح را به ياد خدا بود و با ذكر خدا وارد روز شد، ديگر سعى مى كند كه تمام روز را مواظبت كند و وقتى وارد شب شد باذكر الله وارد مى شود، و سعى مى كند كه تمام شب را پاسدارى نمايد و همچنين غفلتهاى روز را ترميم و جبران نمايد. پس صبح و شام به ياد خدا بودن يعنى هميشه به ياد خدا بودن .
و لا تكن من الغافلين : واز غافلين مباش ، به صفوف غافلين وارد نشو، با ترك ذكر، مرض غفلت را در قلب خويش مستقر نكن ؛ بلكه دائم ذكر و دائم الحضور باش ، آن به آن ، و لحظه به لحظه به ذكر خداى زنده و بيدار باش ، كه اگر لحظه اى غافل شدى و به خواب فرو رفتى ، بدان كه دشمنى بيدار است و انتظار همين لحظه غفلتت را مى كشد.
بايد خويش را با زنگ ذكر بيدار كنى ، و با مبادرت به ذكر حق از استقرار غفلت در قلب خويش جلوگيرى نموده و از غفلت به حضور آمده .
آيه 2:
واءقم الصلاة لذكرى (43) .
ونماز را براى ياد من به پاى دار، تا هميشه به ياد من باشى .
خداوند متعال در اينجا نماز را به عنوان ذكر و يادآورى خدا معرفى كرد.
حال آيا منظور از اين ذكر، ذكر زبانى است يا ذكر قلبى ؟ آيا ذكر و ياد خدا براى آن است كه تنها اذكار نماز را بر زبان جارى كرد يا اينكه مطلبى غير از اين هم بايد باشد؟
اگر بنا باشد انسان تنها نماز بخواند، صحيح بخواند، لب بجنباند ولى قلبش ‍ از آنچه مى گويد غافل باشد، پس چرا خداوند درجائى ديگر فرمودند:
فويل للمصلين ، الذين هم عن صلاتهم ساهون (44) ؟
واى بر آن نمازگزاران كه دل از ياد خدا غافل دارند.
با توجه به اين مطلب مى يابيم كه : اگر خداوند فرمود ((اءقم الصلاة لذكرى منظور تنها ذكر زبانى نيست ؛ زيرا اين يك قسمت از واجبات است ، اما عمده چيز ديگرى است كه آن حضور قلب است . ذكر زبانى كه همراه با حضور قلب و ذكر قلب نباشد خداوند آن ذكر را ممدوح نشمرده است ، اگر كسى نماز بخواند و آن را بدون اشتباه بر زبان جار كند، ولى نداند كه چه مى گويد و براى كه مى گويد ويل بر او است .
واى بر آن نماز گزارانى كه ساهى اند، واى بر آن نمازگزارانى كه قلبشان از نمازشان غافل است . و جالب اينجا است كه اين آيه بعد از آياتى آمده كه معرفى كننده تكذيب كنندگان روز جزاء مى باشد، كسانيكه نماز مى خوانند اما خوف از خدا و روز جزا ندارند، مثل اين است كه براى او حساب و كتابى نيست و او با اين خيال نماز مى خواند.
نمازى كه تنها الفاظى را بر زبان جارى مى كند تا خود را نمازگزار معرفى كند، اين ذكر در حضور مردم است و براى فريب مردم ! بنابراين ذكر واقعى نيست .
پس اينكه خداوند فرموده اند نماز را براى ذكر من اقامه كنيد، مراد ذكر القلب است ، اذكار نماز را بايد بانيت و حضور قلب جارى كرد، و اداء نمود. نمازگزار بايد بداند كه چه مى گويد، و اگر نداند كه چه مى گويد، و ذكر اياك نعبد و اياك نستعين بر زبان او باشد و دلش در اختيار اين و آن باشد فويل له .
اگر نماز بخواند و عملى كند كه گويا روز جزاء و كيفر و صاحب آن روز را فراموش كرده است ، اين چنين كسانى ذكر زبان را دارند ولى ذكر قلب را ندارند؛ در حال كه منظور از ذكر بودن نماز عمده ذكر قلبى است .
پس آن نمازى ذكر است كه آدمى در آن حضور قلب داشته باشد و بداند چه مى گويد و مومن و معتقد به آن اذكار باشد، چنانكه گويا هميشه در حال نماز است .
رسول خدا حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند:
لا صلاة الا بحضور القلب .
آرى ، بايد نماز با حضور قلب خوانده شود تا انسان را از گناه بازدارد، والا گناه از او دور نمى شود تا اينكه دلش را سياه كند و از رحمت خدا دورسازد.
ممكن است انسان هميشه نمازش را بخواند، صحيح هم بخواند، اما مورد قبول خداوند واقع نشود؛ زيرا كه در هنگام اجراى اذكار نماز بر زبان ، قلبش ‍ مشغول لهو و بازى است .
ما ياءتيهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه وهم يلعبون لا هية قلوبهم (45) .
هر ذكر و ياد آورى كه از جانب پروردگار به سراغ آنها مى آيد، با شوخى و بازى به آن گوش مى دهند، وهم يلعبون ، بعد مى فرمايد: لاهية قلوبهم .
يعنى در حالى هستند كه دلهايشان در لعب و بى خبرى فرو رفته و به بازى مشغول گشته است .
بنابراين ، وقتى قلب مشغول بازى باشد ديگر زبان هم ذكر نمى گويد؛ بلكه بازى مى كند، همچنين بقيه جوارح هم مشغول بازى مى شوند، اين خم و راست شدن خضوع و خشوع نيست ، چون قلب خاضع نيست ، و خشعت در قلب و جوانح وجود ندارد، اعضا وجوارح هم ديگر خاشع نيستند، بلكه بازى مى كنند.
مثال : يك ماشين اگر موتورش خاموش باشد و كار نكند نمى تواند حركت كند و به جائى برسد، حال اگر چه چرخهاى آن حركت كنند، گاهى اين ماشين خاموش را به جلو يا عقب فشار مى دهد، چرخهاى آن به حركت در مى آيد ولى قلب او كه همان موتور است خاموش مى باشد، و تا موتور روشن نشود و به كار نيفتد نمى تواند حركتى كارساز داشته باشد و اگر حركت چرخها، بازى است .
و همچنين ماشين بازى بچه ها، كه ماشينى بدون موتور است لذا يك وسيله بازى بى بهره اى است .
انسانى هم كه قلبش غافل و خاموش است مشغول لهو و بازى است .
توجه به روايات :
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايند:
ركعة من عالم بالله خير من اءلف ركعة من متجاهل بالله (46) .
دو ركعت نماز كسى كه متوجه خدا باشد، بهتر از هزار ركعت نماز كسى است كه از خدا غافل باشد.
همچنين مى فرمايند:
اءلا رب قائم ليس له من القيام الا السحر ورب صائم ليس له من صيامه الا الجوع والعطش (47) .
چه بسيار كسانى كه هنگام شب براى نماز بر مى خيزند و از كار خود جز بيدارى ثمرى نمى برند و چه بسيار كسانيكه روزه مى گيرند، و از روزه خويش جز گرسنگى و تشنگى سودى نمى برند.
و باز مى فرمايد:
من لم تنهه صلاته عن الفحشاء والمنكر لم يزدد بها من الله الا بعدا(48) .
هر كه نمازش او را از فحشا و منكر بازش ندارد، بواسطه اين نماز، فقط بر دورى او از خدا افزوده مى شود.
و جالب اينكه فرمودند:
اقرء القران مانهاك ، فان لهم ينهك فلست تقرؤ ه (49) .
قرآن تاموقعى بخوان كه تو را از بدى جلوگيرى كند، و اگر تو را از كاربد وانمى دارد، در حقيقت قرآن نمى خوانى .
همه اين كلمات بر اين دلالت دارند كه بايد ذكر قلبى باشد تا ذكر زبان كارساز آيد. قرآن كه خود از معانى ذكر و سراسر ذكر و تذكر است ، اگر هنگام قرائتش قلب متوجه و متذكر نباشد، قرآن خواندن نيست .
اگر نه روى دل اندر برابرت دارم من اين نماز، نماز نشمارم
زعشق روى تو من روى به قبله آورم وگرنه من زنماز وز قبله بيزارم
مرا غرض زنماز آن بود كه پنهانى حديث درد فراق تو با تو بگذارم
وگرنه اين چه نمازى بود كه من باتو نشسته روى به محراب ودل بيزارم
نمازكن به صفت چون فرشته ماندومن هنوز در صفت ديو و دد گرفتارم
كسى كه جامع به سگ برزند نمازى نيست نماز من چه ارزد كه در بغل دارم
از اين نماز نباشد به جز كه آزارت همان به آنكه ترا بيش از اين نيازارم
از اين نماز ريائى چنان خجل شده ام كه در برابر رويت نظر نمى آرم
(مولوى )
آيه 3:
فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله كذكركم ابائكم اءو اءشد ذكرا(50) .
هنگامى كه مناسك خود را انجام داديد ذكر خدا كنيد چنانكه پدرانتان را ياد مى كنيد بلكه از آنهم شديدتر.
در اين آيه كريمه خداوند متعال به حاجيان دستور مى دهد كه در پايان اعمال حج با يقين و كيفيت خاصى كه متناسب با ساحت مقدس الهى است ، هستى بخش خويش را ياد كنيد؛ چنانكه پدرانتان را ياد مى كنيد، بلكه شديدتر و والاتر از ذكر پدرانتان .
منظور از شدت ذكر:
منظور از شدت در اينجا بلندى صدا و رفع صورت نيست ، و اينكه فرمود: خدا را شديدتر ياد كنيد، نه يعنى بلندتر صدا بزنيد، و بلندتر بگوئيد يا الله ، الله اكبر، الحمد لله ،...، و حال آنكه صدا را بلند كردن در ذكر لسانى مطلوب نيست چنانكه در آيه شماره يك آمد و باز در سوره ، اعراف آيه 55 آمده :
اءدعوا ربكم تضرعا وخفية ، انه لايحب المعتدين .
پروردگار خويش را از روى لا به و درنهان بخوانيد، زيرا او تجاوزكاران را دوست ندارد.
يعنى بايد ذكر خدا را آرام بر لب داشت و نبايد از مرز وظيفه تعدى كرد.
بنابراين ، منظور از شدت در ذكر، ذكر لفظى نيست ، زيرا كه امور لفظى را به شدت و رخوت متصف نمى كنند، بلكه در آن امور قلت و كثرت مطرح است ، و اين شدت امرى است كيفى و مربوط به قلب ، يعنى بايد خداوند را با يقين و خلوص و از روى صفاى قلب ياد كرد.
پس ، منظور از شدت در ذكر، ذكر قلبى است ، و ذكر لفظى بايد حاكى از ذكر قلب باشد و با آن همراه باشد.
جالب اينجاست كه خداوند متعال در ادامه اين آيه كريمه مى فرمايد:
فمن الناس من يقول ربنا اتنا فى الدنيا و ماله فى الاخرة من خلاق ، و منهم من يقول ربنا اتنا فى الدنيا حسنة وفى الاخرة حسنة وقنا عذاب النار(51) .
بعضى از مردم مى گويند: خداوندا به ما در دنيا نيكى عطا كن و در آخرت بهره اى ندارند.
و بعضى مى گويند: پروردگارا به ما در دنيا نيكى عطا كن و در آخرت نيكى مرحمت نما و ما را از عذاب آتش نگاهدار.
در اين آيات مردم به دو قسمت تقسيم شده اند:
1 - گروهى كه جز دنيا و لذائذ دنيوى چيزى نمى خواهند.
2 - گروهى كه جز آنچه خدا مى خواهد چيزى نمى خواهند.
و تقسيم ديگرى كه در اين آيه شده ، تقسيم امور دنيوى و اخروى به دو قسم : سيئه و حسنه است .
و مطلب ديگر نتيجه اعمال دو گروه است ، كه در مورد گروه اول فرمود:
وماله فى الاخرة من خلاق .
و نيست در آخرت براى او بهره اى .
و در مورد گروه دوم فرمود:
اءولئك لهم نصيب مما كسبوا.
آنها نصيب و بهره اى از كسب خود دارند.
با توجه به اين مطلب ، مشخص مى شود كه اعمال گروه اول پوچ و بى نتيجه است ، چنانكه در قرآن آمده :
فحبطت اءعمالهم فلانقيم لهم يوم القيامة وزنا(52) .
اعمالشان هدر و تباه شده و روز قيامت براى آنها ميزان و سنجشى بپا نمى كنيم .
زيرا كه :
والوزن يومئذ الحق ، فمن ثقلت موازينه فاءولئك هم المفلحون ، ومن خفت موازينه فاءولئك الذين خسروا اءنفسهم (53) .
ميزان سنجش اعمال در آن روز است ، و آن روز است كه هر كس اعمال وزن شده اش گران باشد رستگار است و كسانى كه اعمال وزن شده شان سبك باشد، همانهايند كه باظلم برآيات ما خويشتن رابه خسارت دادند.
******************
فمن ثقلت موازينه فاءولئك هم المفلحون ، و من خفت موازينه فاءولئك الذين خسروا اءنفسهم فى جهنم خالدون (54) .
كسانى كه ترازوى سنجش اعمالشان سنگين است آنان رستگارانند و آنها كه ترازوى عملشان سبك مى باشد كسانى هستند كه سرمايه خود را از دست داده و در جهنم جاودان خواهند ماند.
بنابراين : گروه اول بى بهره اند، زيرا كه قلب و اعمال آنان در دنيا مطابق با حق نبوده ، و گروه دوم : اهل بهره اند: زيرا كه قلب آنان مداوم به ذكر حق مشغول و اعمال آنان بر اساس حق انجام گرفته بود.
منظور از گفتن و دعا كردن :
منظور از گفتن و دعا كردن در اين آيات اين نيست كه آنان تنها اين خواسته را به زبان جارى مى كنند، بلكه منظور، خواستن به زبان قلب است .
اينكه مى گويند در دنيا به ما نيكى عطا كن ، يعنى منطقشان و حرف دلشان اين است كه جز دنيا و مفاخر دنيوى ذكر و فكرى ندارند.
آها منطقشان اين است ، روش و سيره آنان اين است كه تنها دنيا و لذائذ آنان را مى طلبند و يا تنها خدا را به خاطر آنچه كه او مى خواهد، مى خواهند.
گاهى دو گروهبا هم دعوا مى كنند، گروهى به گروه ديگر مى گويد: حرف شما چيست ؟ يعنى هدف و منطق شما چيست ؟
خلاصه : يك گروه به دنيا مشغولند و منطقشان اين است كه خدايا در دنيا به ما بده ، خواه از راه حلال باشد يا از راه حرام ؛ در منطق آنان سيئه و حسنه مطرح نيست ، آنها فقط مال دنيا را مى خواهند، حال هر طور كه مى خواهد باشد.
اين گروه به ذكر آباء مشغولند و در آخرت بهره اى ندارند.
اما گروه ديگر، به آنچه كه خدا مى پسندد و رضايت دارد، مشغولند، منطقشان اين است كه خدايا دنياى ما را از راه حلال آباد كن و آخرت ما را نيكو گردان ، و ما را مشمول رحمت و عفوت قرار بده و از عذاب دوزخ بازدار.
اين گروه خير دنيا و آخرت را طالبند و به ذكر حق مشغولند و در آخرت بهره مندند.
پس معلوم شد كه منظور از اين خواستن و شدت در ذكر، در همان ذكر قلبى است و ذكر زبان هم بايد با ذكر قلب هماهنگ باشد نه تنها و بيگانه از ذكر قلب .
آيه 4:
الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ، اءلا بذكر الله تطمئن القلوب (55) .
آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن است ، و آگاه باشيد كه دلها با ياد خدا آرامش مى يابد.
در اينجا سخن از آرامش و طماءنينه دل است و دل جز به ياد خدا آرامش ‍ نمى يابد و طماءنينه دل بدون ذكر الله )) محال است .
حالاقلب با كدام ذكر مطمئن و آرام مى شود؟ آيا با ذكر لسانى يا باذكر قلبى اين طماءنينه حاصل مى شود؟
در جواب بايد گفت : عمده اين است كه قلب با ذكر قلبى آرامش مى يابد و مطمئن . شود. انسان اگر الفاظى را بر زبانش جارى كند، قلبش تسكين نمى يابد؛ مگر اينكه قلب معانى آن الفاظ را بداند و آن الفاظ به دل عرضه شده باشند، و دل هم به آنها ايمان و گرايش داشته باشد.
پس قلب به ذكر قلبى آرامش مى يابد، و تا قلب متذكر و متوجه نباشد، زبان طماءنينه و آرامش نخواهد آورد.
چه زيبا فرمود سرور شهيدان حضرت حسين بن على (عليه السلام ):
الهى انك تعلم وان لم تدم الطاعة منى فعلا جزما فقد دامت منى محبة و عزما(56)
خدايا زبانم هميشه گوياى حمد و ثناى تو نيست و موجهاى گرايش به سوى تو را در درون خويش موقت مى بينم ، ولى آنچه باعث آرامش خاطر من مى باشد، اين است كه در نهانگاه دلم سرمايه كلانى از محبت تو اندوخته ام .
آيه 5:
اذهب اءنت واءخوك بآياتى ولا تنيا فى ذكرى (57) .
تو و برادرت با آيات من به سوى فرعون برويد و در ياد و ذكر من كوتاهى نكنيد. در اين جا خداوند سبحان موسى و برادرش هارون را مخاطب قرار داد و به آنها دستور داد تا با آيات و معجزات او به نزد فرعون بروند، فرعون كه طغيان كرده است و با او به نرمى سخن گويند، شايد كه متذكر شود، يا از خدا بترسد.
خداوند در اين حركت به آنان دستور مى دهد كه در ياد من كوتاهى و سستى نورزيد.
آرى ياد خداست كه آنان را در انجام وظايفشان و تحمل سختى هاى مسؤ وليت بزرگشان تقويت مى كند و استقامت مى بخشد.
حال اين ذكر، ذكر قلبى است يا لسانى است ؟
منظور از اين ذكر را بعضى از مفسرين ايمان به خدا دانستند كه ما كارى به بحثهاى گسترده مفسرين نداريم ، ولى آنچه كه از جمع آنها مى يابيم ، عرضه مى داريم :
انسانى كه مى خواهد به مقابله مرد حاكم و زورمند متكبرى برود، و با آن همه خطر مواجه شود، احتياج به قلبى مطمئن و آرام دارد تا در برابر هيچ خطر و حادثه اى نلرزد، بلكه آرام و مطمئن باشد.
حال چه انسانى در برابر خطرات حوادث جهان احساس خطر نمى كند؟
آن كسى كه دلى مطمئن دارد و آن دلى مطمئن است كه به مركز قدرت وابسته و مرتبط باشد، دلى كه به ياد حق سرگرم باشد، صاحبان چنين دلى از هيچ چيز نمى ترسند و هيچ چيز نمى تواند آنها را مرعوب كند.
و دل هم ببه ذكر قلبى مطمئن مى شود و در برابر خطرات و غير خدا... آرام و مطمئن مى گردد، لذا پيروز است .
پس مراد از ذكر حق ، ذكر قلبى است ، زيرا ذكر زبانى در برابر چنين خطرى و حمل چنين مسئوليتى كارساز نيست - البته ذكر زبان هم كارآئى دارد به شرط توجه قلب .
يعنى ، عامل موثر طماءنينه دل است كه به ذكر قلب حاصل مى شود.
اين بود بحث ما از ديدگاه قرآن ، البته آيات ديگرى هم در اين مورد وجود دارد كه ما به همين اندازه اكتفا كرده و انشاء الله در مباحث آينده از آن آيات استفاده مى كنيم .
اينك به ذكر روايت مى پردازيم :
سخنان معصومين
1 - رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند:
لما اءسرى بى الى السماء دخلت الجنة فراءيت فيها قيعانا بقعا من مسك وراءيت فيها ملائكة يبنون لبنة من ذهب ولبنة من فضة و ربما اءمسكوا، فقلت لهم : ما بانكم ربما اءمسكتم ؟ فقالوا: حتى تجيئنا النفقة ، قال : و ما نفقتكم ؟ قالوا: قول المومن : سبحان الله والحمدلله و لا اله الا الله والله اءكبر فاذا قالهن بنينا واذا سكت و اءمسك اءمسكنا(58) .
فرمود: وقتى به آسمان برده شدم ، و داخل بهشت گرديدم ، در آن جا بيابانهائى و قطعه زمينهائى از مشك ديدم ، و در آن جا فرشتگانى ديدم كه با خشتى از طلا و نقره بنا مى گذاشتند، و بسا دست از كار مى كشيدند، به آنان گفتم : چرا گاهى بنا مى گذاريد وگاهى دست نگاه مى داريد؟ گفتند: تا مصالح كار برسد، گفت : مصالح شما چيست ؟ گفتند: اين است كه مومن بگويد: سبحان الله والحمدلله ولا اله الا الله والله اكبر. هر وقت او اينها را گفت بنا مى گذاريم ، و هر وقت ساكت شد، ما هم امساك مى كنيم .
2 - رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
لما اءسرى بى مربى ابراهيم (عليه السلام ) فقال : مر امتك اءن يكثروا من غرس الجنة ، فان اءرضها واسعة و نربتها طيبة ، قلب : وما غرس الجنة ؟ قال : لا حول ولا قوة الا بالله (59) .
وقتى كه به آسمان برده شدم ، ابراهيم (عليه السلام ) به نزد من آمد و گفت : امت خود را امر كن كه از كشت بهشت زياد بكارند، چونكه زمينش با وسعت و خاكش طيب و نيك است .
گفتم : كشت بهشت چيست ؟ گفت : لا حول ولا قوة الا بالله .
3 - و همچنين روايت شده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
من قال لااله الا الله ، غرست له شجرة فى الجنة من ياقوت حمراء منبتها فى مسك اءبيض ، اءحلى من العسل واءشد بياضا من الثلج ، و اءطيب ريحا من المسك ، فيها اءمثال ثدى الاءبكار، تعلو عن سبعين حلة (60) .
هر كس بگويد لااله الا الله براى او درختى از ياقوت سرخ در بهشت كاشته مى شود اين درخت در ميان مشك سفيد روئيده ، از عسل شيرين تر، از برف سفيدتر، از مشك خوشبوتر، و مانند دختران باكره داراى پستان است كه از زير هفتاد حله برآمدگى از نمايان و پديدار است .
4 - عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : ثمن الجنة لا اله الا الله والله اءكبر (61) .
حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: بهاى بهشت ، گفتن : لااله الا الله والله اءكبر است .
5 - عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال من قال فى كل يوم : لااله الا الله حقا حقا، لااله الا الله عبودية ورقا، لااله الا الله ايمانا و تصديقا، اءقبل الله عليه بوجهه ولم يصرف وجهه عنه حتى يدخل الجنة (62) .
حضرت صادق (عليه السلام ) فرمودند:
هر كس در هر روز بگويد لااله الا الله حقا... خداوند به او روكند و از او رو برنگرداند تا به بهشت رود.
البته در اين موردها روايات زياد است وما ان شاء الله در مباحث آينده به مناسبت از آنها استفاده خواهيم كرد.
اما آيا با همين به زبان آوردن اين اذكار، نتايج بيان شده ، حاصل مى شود و ما بايد به همين گفتن ها و به زبان آوردنها اكتفا ورزيم و بس ؟
مسلما غير از اين است ، مگر ممكن است خداوند قيل وقال را بنگرد و هر كسى با هر دلى گفت لااله الا الله او را به بهشت ببرد؟
مگر دل پر از از نفاق ودل پر از اخلاص يك سخن دارند و يك نتيجه ؟ مگر آن گوينده لااله الا الله كه عمل خدا پسندانه ندارد با آنكه مى گويد و عمل مى كند يكى هستند و به يك جامسكن مى گزينند؟
براى پاسخ به اين مگرها، توجه شما را به سخنان معصومين جلب مى كنيم :
6 - حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) در جواب سوال ابن الكواء كه گفته بود:
كم بين موضع قدمك الى عرش ربك ؟
يعنى : از جاى قدم تو تاعرش پروردگارت چقدر است ؟
حضرت در جواب فرمود:
من موضع قدمى الى عرش ربى ، اءن يقول قائل مخلصا: لااله الا الله .
يعنى : ايقدر است كه گوينده اى با اخلاص بگويد: لااله الا الله .
7 - قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ):
من قال سبحان الله غرس الله بها شجرة فى الجند، ومن قال الحمدلله غرس الله بها شجرة فى الجنة ، ومن قال لااله الا الله غرس الله بها شجرة فى الجنة ، ومن قال الله اءكبر عرس الله بها شجرة فى الجنة .
فقال رجل من قريش : يا رسول الله ان شجرنا فى الجنة لكثير.
قال : نعم ، ولكن اياكم اءن ترسلوا عليها نيرانا فتحرقوها، وذلك ان الله عزوجل يقول : يا اءيهاالذين آمنو اءطيعواالله واطيعوا الرسول ولا تبطلوا اءعمالكم (63) .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند:
هر كس بگويد: سبحان الله ، خداوند با آن درختى در بهشت براى او مى كارد، و هر كس بگويد: الحمدلله خداوند با آن ، برايش در بهشت درختى مى كارد، و هر كس بگويد لااله الا الله خداوند با آن ، در بهشت درختى برايش مى كارد، و هر كس بگويد الله اءكبر، خداوند با آن ، برايش در بهشت درختى مى كارد.
سپس مردى از قريش گفت :
يا رسول الله پس درخت ما در بهشت زياد است .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: بله ، ولى مبادا كه آتشهائى به آنها بفرستيد و آنها را بسوزانيد، و همين است كه خداوند عزوجل مى فرمايد:اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و رسول خدا را و تباه مسازيد اعمالتان را.
8 - عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : من قال لااله الا الله من غير تعجب خلق الله منها طيرا، يرفرف على راءس صاحبها الى اءن تقوم الساعة ...(64) .
امام صادق (عليه السلام ) فرمودند:
هر كس بدون عجب و خود پسندى بگويد: لااله الا الله خداوند از آن پرنده اى خلق مى كند كه در دور سر صاحب خود بال مى زند و حركت مى كند تا وقتى كه رستاخيز به پا شود و پيوسته به سود گوينده اش ذكر خدا مى گويد.
9 - از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمودند:
هو قول الرجل سبحان الله والحمدلله ولااله الا الله والله اءكبر، اذا قالها العبد عرج بها الملك الى السماء فحيا بها وجه الرحمان فاذا لم يكن له عمل صالح لم يقبل منه .
آنگاه كه بنده اى بگويد: سبحان الله والحمدلله ، ولا اله الا الله والله اءكبر ، فرشته اى آنها را به آسمان مى برد و به پيشگاه خداوند رحمان تبريك مى گويد، ولى آنگاه كه براى او عمل صالحى نبوده باشد از او قبول نمى شود.
آرى ، ذكر را بايد خالصانه بر زبان آورد، آن كس كه مى خواهد به يگانگى خداوند شهادت دهد و بگويد لااله الا الله ، بايد روحى خالص و قلبى سرشار از محبت به خدا داشته باشد، نه قلبى آكنده از ريا، ونفاق وشرك ...
بايد همچون اميرالمومنين (عليه السلام ) ذكر گفت و شهادت داد:
واءشهد اءن لااله الا الله شهادة يوافق فيها السر الاعلان ، والقلب اللسان (65) .
وشهادت مى دهم به اينكه بجز او خدائى نيست ، شهادتى كه در آن پنهان و آشكار و دل و زبان موافقت دارند.
واءشهد اءن لااله الا الله وحده لا شريك له ممتحناء اخلاصها معتقدا مصاصها(66) .
و شهادت مى دهم بر اينكه نيست خدائى بجز او و تنها كسى است كه براى او شريكى نيست ، و اين گواهى از روى اخلاص و راستى مى باشد.
آرى كسى كه توحيدش برپايه اخلاص استوار است ، آيا كسى كه بدون اخلاص ، خدا را مى خواند، به جايى مى رسد؟ كسى كه در دلش غير خدا مسكن دارد و افسارش را به دست گرفته ، مى تواند ذكر خدا گويد و بالا رود؟ جز اينكه قلب ، خالص و متذكر شود، تا ذكر زبان كارساز گردد.
فادعوه مخلصين له الذين (67)
او را در حالى كه در دين براى او اخلاص مى ورزيد بخوانيد.
اءلالله الذين الخالص (68)
بدنيد دين خالص از آن خدا مى باشد.
آنكس كه دين خالص مى خواهد بايد رابطه اش با صاحب و مالك دين خالص باشد.
واءقيموا وجوهكم عند كل مسجد وادعوه مخلصين له الذين (69) .
آرى ، بايد در هنگام عبادت دل متوجه خدا باشد و زبان سخن دل را جارى كند و هماهنگ با دل ، ذكر خدا گويد.
توجه دل و ديده را از غير خدا منقطع سازد و خدا را در حاليكه خالص در دين اوست بخواند و اطاعت و اطاعت كند، ذكر زبان بايد خالص باشد و به عمل آيد، نه تنها در ميدان حرف باشد، بلكه از وادى حرف به عمل آيد و به زبان عمل هم بگويد لااله الا الله و سراسر وجودش ندار لااله الا الله سردهد و به خدا محبت و عشق ورزد.
اگر على (عليه السلام ) مى فرمود: (در دعاى كميل )
واجعل لسانى بذكرك لهجا.
به دنبالش مى فرمود:
وقلبى لحبك متيما.
و يا اينكه خداوند به عيسى (عليه السلام ) فرمودند:
يا عيسى ، اءحى ذكرى بلسانك ، وليكن ودى فى قلبك (70) .
اى عيسى ، بازبانت مرا ياد كن و در قلبت مرا دوست بدار.
و چنانچه ذكر شد امام حسين (عليه السلام ) در دعاى عرفه فرمودند:
الهى انك تعلم و ان لم تدم الطاعة منى فعلا جزما فقد دامت منى محبة وعزما.
حال به رواياتى در مورد ذكر قلبى توجه فرمائيد:
10 - عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : قال الله عزوجل لموسى : اءكثر ذكرى بالليل والنهار و كن عند ذكرى خاشعا، وعند بلائى صابرا، واطمئن عند ذكرى ، واعبدنى ولا تشرك بى شيئا، الى المصير،، يا موسى اءجعلنى ذخرك وضع عندى كنزك من الباقيات الصالحات (71) .
حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: خداى عزوجل به موسى (عليه السلام ) فرمودند: در شب و روز مرا بسيار ياد كن و هنگام ذكر من خاشع باش ، و به هنگام بلايم صابر و شكيبا باش ، و پيش از ذكر مطمئن و آرام باش ‍ و مرا بپرست و عبادت كن و چيزى را شريك من قرار مده ، بازگشت به سوى من است .
اى موسى ، مرا ذخيره خودساز، وگنج كردارهاى شايسته و پاينده خود را به من بسپار.
اكنون بايد گفت : كه اين كدام ذكر است كه انسان را تثبيت مى كند، او را در بلايا و شدايد شكيبا مى كند؟ و در هنگام ذكر مطمئن و آسوده خاطر مى گرداند؟
همانگونه كه گذشت ، دل باياد حق آرامش مى يابد؛ آن هم ياد قلبى ، پس ‍ ذكر قلب است كه انسان را استقامت و اطمينان مى بخشد و از لرزش او در برابر حوادث جلوگيرى مى كند و حالت آسودگى و آرامش به او مى بخشد، لذا آدمى با ذكر قلب مطمئن مى شود و خود را به خدا مى سپارد.
11 - عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : فيما ناجى الله به موسى (عليه السلام ) قال : يا موسى لااله الا الله تنسنى على كل حال ، فان نسيانى يميت القلب (72) .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود، در آنچه خدا با موسى مناجات كرد، فرمود: اى موسى مرا در هيچ حالى فراموش مكن ، كه فراموش كردن من ، دل را مى ميراند.
دل به ياد حق زنده است :
آنچه كه دل را زنده نگه مى دارد ذكر خداست .
وبذكرك عاش قلبى .
ذكر براى انسان مومن حيات است ، وعدم آن برايش مرگ است . او باياد حق زندگى مى كند، و هر لحظه كه از ياد او غافل شد، ديگر خود را زنده نمى داند، و به همين خاطر مى نشيند و مى نالد ومغفرت مى طلبد.
حال ، اين ذكر زنده كننده ، كدام ذكر است ؟، كه اگر فراموش شود قلب مى ميرد؟.
آيا آنان كه دائم بر زبانشان ذكرى نيست دل مرده اند، و آنان كه دائم ذكرى بر زبانشان جارى است زنده دلند؟
مسلما چنين نيست ، البته چه بسا زنده دلى كه جز ذكر خدا بر زبان نداشته باشد، كه ندارد، او سخن لغو و بيهوده نمى گويد هر چه مى گويد از خدا و براى خدا مى گويد؛ اما نمى شود گفت آن انسان كه لب نمى جنباند مرده دل است ، البته انسان مرده دلى هم هست كه اصلا زبانش به ذكر حق گويا و ماءنوس نيست . پس معيار، لب جنباندن نيست ، بلكه قلب حاضر و ذاكر بودن است ، ومنظور از اين ذكر حيات بخش كه عدمش مرگ دل است ، ذكر قلب است .
12 - عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : قال الله عزوجل : من ذكرنى سرا ذكرته علانية (73) .
حضرت امام صادق (عليه السلام ) فرمود: خداى عزوجل فرموده :
هر كس كه مرا در نهان ياد كند، من او را آشكارا ياد كنم .
منظور از ذكر درنهان ، ذكر در قلب است . اگر چه بر اين هم اطلاق مى كند كه انسان خدا را در قلبش ياد كند و از غير او منقطع گردد، و گفته اند كه منظور از علانية ، همان روز قيامت است ، كه خداوند در آن روز يك عده را فراموش ‍ وعده اى را ياد مى كند، البته منظور از اين فراموشى ، اين نيست كه خداوند چيزى را ازياد مى برد و فراموش مى كند (استغفر الله ) نه ، بلكه منظور از نظر دور داشتن است .
13 - قال اءميرالمومنين (عليه السلام ) من ذكر الله عزوجل فى السر فقد ذكرالله كثيرا، ان المنافقين كانوا يذكرون الله علانية ولا يذكرونه فى السر، فقال الله عزوجل : يرائون الناس ولايذكرون الله الا قليلا(74) .
امام على (عليه السلام ) فرمودند:
هر كس خداى عزوجل را در نهان ياد كند، پس او بسيار ذكر خدا كرده است ، زيرا شيوه منافقين اين بود كه آشكارا ذكر خدا مى كردند ولى در نهان ذكر خدا نمى كردند، پس خداوند عزوجل فرمودند:
منافقان به مردم خودنمائى كنند و جز اندك از خدا ياد نمى كنند.(75)
در اينجا حضرت امير (عليه السلام ) بسيار جالب فرمودند: كه خدا را در قلب خويش ياد كنيد. زيرا كه ذكر كثير، همين ذكر خدا در دل مى باشد، ذكر در دل است كه كثيرا فى نفس است .
اگر چه گفته شد: معمولا كثرت و قلت را به امور لفظى نسبت مى دهند، ولى در اينجا منظور از قلب و كثرت ، كميت نيست ، رقم نيست ، بلكه منظور كيفيت در دل است كه دل چقدر به ياد خداست .
آنگاه حضرت به معرفى مومن و منافق مى پردازند: كه مومن در دل بسيار ياد خدا مى كند ولى منافق در زبان ، آن هم ظاهرا و در حضور مردم . او براى خدا ذكر نمى گويد، بلكه براى شكار مردم و جذب آنان به طرف خود ذكر مى گويد، اين ذكر گفتن ، خود دامى است براى ربودن مردم .
منافق تا در حضور مردم است زبانش ذكر مى گويد و تامردم نيستند، ديگر ذكرى ندارد او با جدائى از مردم ، از ذكر هم جدا مى شود، پس اين ذكر كه بدون رابطه ذكرى با خداست ، ذكر بسيار قليل است ، هر چقدر هم كه زياد باشد، بازكم است چون از مرز دنيا بيرون نمى رود، زيرا كه ذكر اينها براى دنياست ، چون دل اينها وابسته به دنياست ؛ دل به هركجا كه وابسته است ، ذكرش براى همانجاست ؛ دل هر كس ‍ آنجاست كه گنجش آنجاست ؛ گنج منافق در حصار دنياى مادى است ، دلش هم در همين حصار است و ذكرش هم در همين جا و براى همين جا است .
از حضرت عيسى (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:
بحق اءقول لكم : ان قلوبكم بحيث تكون كنوزكم ولذلك الناس يحبون اءموالهم وتثوق اليها اءنفسهم ، فضعوا كنوزكم فى السماء حيث لاياكلها السوس ولا ...(76) .
پس فرمودند حق مى گويم به شما: مسلما دل شما در جائى است كه گنج شما در آنجاست و براى اين است كه مردم اموال خود را محبوب مى دارند و نفوسشان مشتاق آنهاست ؛ پس گنج هاى خود را در آسمان بگذاريد، درجائى كه نه كرمى آنها را بخورد و نه دزدى آنها را بدزدد.
انسان مومن ذخيره اش خداست و گنجش را نزد خدا بوديعت نهاده ؛ پس ‍ دلش هم پيش خدا و مشتاق خداست ، ذكر خدا در دلش پرتوافكنده و جز خدا و سخن حق ، چيزى بر زبان جارى نمى كند.
تذكر چند نكته :
چون ذكر منافقين براى دنياست ، قليل است ، چون دنيا قليل است .
فما متاع الحياة الدنيا فى الاخرة الا قليل (77) .
متاع زندگى دنيا دنيا در مقام آخرت جز متاعى اندك ، چيزى نمى باشد.
اما انسان مومن ذكر خدا در دل دارد و دل را ماءواى خدا قرار داده ، لذا ذكرش ‍ كثير است ، كثيرا فى نفس است .
حضرت در اين روايت فوق مومن ومنافق را در كثرت وقلت از نظر رقم ندانسته است بلكه از نظر قلب و زبان ، ظاهر و باطن ، سر وعلن بيان داشته است . يعنى منافق زبانش ذاكر است و باطنش غافل ، اما مومن باطنش ذاكر وظاهرش عامل است ، او چه مردم باشند چه نباشند خود را در حضور خدا مى داند، و براى آنكه هميشه در حضور اوست ذكر مى گويد: چنانكه منافق براى آنكه در حضور مردم است ذكر مى گويد و تا در حضور كسى نباشد زبان از ذكر مى بندد، تا مردم رفتند يا او از حضور مردم رفت ، ذكرهم از لبش ‍ مى رود، چون قلبش وابسته به دنيا و منقطع از خداست اما مومن هميشه در حضور خدا است ، لذا هميشه و در همه حال ذاكر و عامل است .
بله ، خيلى ها هستند كه به زبان ذكر مى گويند ولى درونى تاريك و غافل از خدا دارند، در صورتى كه خيلى ها زبان بسته اند در حاليكه درونى روشن و مرتبط با خدا دارند و بازبان دل و عشق سبحان الله مى گويند.
چه زيبا فرمود امام صادق (عليه السلام ):
عن عمرو عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : قال لنا ذات يوم : تجد الرجل لايخطى بلام ولا واو خطيبا مصقعا ولقلبه اءشد ظلمد من الليل المظلم ، و تحد الرجل لايستطبع يعبرعما فى قلبه بلساانه وقلبه يزهر كما يزهرالمصباح (78) .
عمرو مى گويد، روزى حضرت صادق (عليه السلام ) به ما فرمودند:
مى يابى مردى را چنان خطيب و بليغ ، كه در سخنورى نه لامى ونه واوى خطا نمى كند، خطيبى است زبر دست و شيوا ولى قلبش از ظلمت شب ظلمانى و تاريك ، تاريكتر است ، و همچنين مى يابى مردى را كه نتواند آنچه كه در قلب دارد به زبان آورد، اما قلبش روشن است و مانند چراغ ، نور افشانى مى كند.
به اين دو بيت هم توجه فرمائيد:
1 -
او به ظاهر واعظ احكام بود ليك در باطن صفير و دام بود
2 -
من گروهى را ميشناسم زاولياء كه دهانشان بسته باشد از دعا
خداوند متعال به حضرت عيسى (عليه السلام ) فرمودند:
يا عيسى قل لظلمة بنى اسرائيل : غسلتم وجوهكم ودنستم قلوبكم اءبى تغترون اءم على تجترئون تطيبون بالطيب لاءهل الدنيا واءجوافكم عندى بمنزلد الجيف المنتنة كاءنكم اءقوام ميتون (79) .
اى عيسى بگو به ستمكاران بنى اسرائيل :
كه صورتهاى خود را شستيد ولى دلهايتان را زشت و چركين ساختند، آيا مرا فريب مى دهيد؟ يا برمن جراءت مى كنيد؟ خودتان را براى اهل دنيا با عطر خوشبو مى كنيد با اينكه اندرونتان در نزد من به منزله مردارهاى گنديده بد بو است ، به طورى كه گويا شما اقوامى مرده هستيد.
اين جيفه هاى كنديده با قلبى سياه مى خواهند بگويند لااله الا الله !
كلمه طيب و پاك و منزه موحدان برلبهاى منافقان و ظالمان مكار جارى شود نمى شود، مگر براى بى دين كردن مردم وجا دادن خودشان ؟
آرى ، اينان ظاهر خود را مى آرايند در حالى كه درونى گنديده و تاريك دارند، گويا خود را در محضر خدا نمى بينند و او را برخود ناظر نمى دانند؟
دل نگه داريد اى بى حاصلان در حضور حضرت صاحب دلان
پيش اهل تن ادب برظاهر است كه خدا زيشان نهان را ساتر است
پيش اهل دل ادب برباطنست زآنكه دلشان برسراير فاطنست
تو بعكسى پيش كوران بهرجاه باحضور آيى نشينى پايگاه
پيش بينايان كنى ترك ادب نارشهوت را از آن گشتى حطب
چون ندارى فطنت و نورهدى بهركوران روى را ميزن جلا
پيش بينايان حدث در روى مال نازميكن با چنين گنديده حال 80
پس بيائيم با قلبى پاك و پر از محبت خدا و منقطع از تعلقات مادى و دنيوى ، زبان به ذكر خدا بگشائيم و سرود جاودان لااله الا الله را خالصانه از اعمال وجود خود سردهيم و از زبان تمام كائنات بشنويم .
14 - قال الله عزوجل (عليه السلام ): يا عيسى اذكرنى فى نفسك اءذكرك فى نفسى واذكرنى فى ملاءك اءذكرك فى ملاء خير من ملاء الادميين (81) .
يا عيسى اءلن لى قلبك و اءكثر ذكرى فى الخلوات واعلم اءن سرورى اءن تبصبص الى و كن فى ذلك حيا ولا تكن ميتا(82) .
خداوند عزوجل به عيسى (عليه السلام ) فرمود:
اى عيسى مرا در نفس خود يادكن تا من نيز تو را به ياد آرم ، و مرا در ميان مردمان ياد كن تا من نيز تو را در ميان جمعى بهتر از آدميان ياد كنم .
اى عيسى دلت را براى من نرم كن و در خلولتها بسيار ياد من كن ، و بدان كه شادى من به اين است كه براى من تواضع كنى و در اين باره زنده باش و مرده مباش .
آرى ، پاداشى بالاتر از ذكر براى خدا نيست ، اگر مى خواهيم دست عنايت خدا بالاى سرما باشد كه باشد و خدا ما را از ياد نبرد (از نظر دور نكند) بايد ياد او كنيم آنهم در قلب ، يعنى در هر جا كه هستيم قلبمان به ياد خدا متذكر باشد، و چيزى جز ياد او دل ما را به تصرف در نياورد. در اجتماع و در ميان مردم كه قرار مى گيريم ، اگر آنان به ما احترام مى گذارند، يا با ما بدرفتارى مى كنند،... خدا را ياد كنيم تا هم در برابر احترام مردم طغيان نكنيم ، و غرور نورزيم ، و هم در برابر بدرفتاريها نگران و مضطرب نشويم .
به ياد او باشيم ، تا آنچه كه در بازار وجود دارد، دل ما را نفريبد و موجب غفلت ما نشود.
بايد دل خويش را با شب زنده داريها، كمك به فقراء و مستمندان ، دست كشيدن بر سر يتيمان و تيغ كشيدن بر گلوى ظالمان و دشمنان خدا... نرم گردانيم و از قساوت و سختى به در آوريم تا در آن تخم نيك روئيده شود.
پس در جمع و در خلوت در منبر و محراب در سنگر و در اطاق رياست ... بالاخره در همه جا خدا را ناظر و شاهد ببينيم و با ياد او خود را زنده و شاداب گردانيم و آنطور كه او مى خواهد يادش كنيم . و همانند طفلى كه گريه مى كند و ناله سر مى دهد، تا مادر پستانش را به دهن او بگذارد و وقتى كه مادر مى خواهد پستان به دهانش بگذارد چنان از شوق نفس مى زند و خود را تكان مى دهد... و يا همانند بچه اى بچه اى كه براى گرفتن پول يا چيز ديگر از پدر خود، به دور او مى چرخد و گريه مى كند و او را به جان عزيزانش سوگند مى دهد... تا از پدر آنچه را كه مى خواهد بگيرد.
و به زنان لغت : همانند كلبى كه به دور خانه براى خورد غذا... چنان از خود تملق نشان مى دهد، دم تكان مى دهد، مى نشيند و بلند مى شود، تا صاحبخانه را راضى كند و از او غذا بگيرد (البته گرچه اين مثالها همه دورند) ولى بايد خدا را هم آنچنان كه او راضى باشد ياد كنيم ، يعنى يادى نيازمندانه ، فقيرانه ، متملقانه ، ملتمسانه ...
آنگاه ، در اين ياد كردن زنده باشيم ، نه مرده ؛ فقط به جسم زنده نباشيم ؛ بلكه به دل و جان زنده باشيم دل بايد زنده باشد، بعضى ها لب هايشان زنده است و حال آنكه دلهايشان مرده ، اين ذكر رضايت بخش نيست ، چون دل ، زنده و ذاكر نبود، بلكه فقط بازى و جنبش لب بوده است .
وكن فى ذلك حيا ولا تكن ميتا
15 - عن اءحدهما (عليهما السلام ) قال : لايكتب الملك الا ماسمع ، وقال الله عزوجل : واذكر ربك فى نفسك تضرعا وخفية ، فلا يعلم ثواب ذلك الذكر فى نفس الرجل غير الله عز وجل لعظمته (83) .
از امام صادق يا امام باقر (عليها السلام ) روايت شده كه فرمود:
فرشته جز آنچه را كه مى شنود نمى نويسد، و خداى عزوجل فرموده است : و يادكن پروردگار خويش را در درون خود با حالت تضرع و خوف ، پس ‍ كسى نمى داند ثواب تو عظمت اين ذكر را كه در درون مرد است جز خداى عزوجل .
چقدر سخنى جالب و درربار است ، درود خدا بر گوينده اين سخن و آنانكه اين سخن در عظمتشان بيان شد.
مى فرمايد: فرشته تنها آن چيزهايى را مى نويسد كه مى شنود، او اذكار مسموع را ثبت مى كند، ولى آنچه در قلب و جان است ، خدا مى داند، و ثوابش را هم خدا مى داند، زيرا آن ذكر بقدرى عظيم است كه حتى فرشتگان به عظمت آن پى نمى برند و نمى توانند و نمى دانند درجه آن ذكر را بنويسند، درجه آن را خداوند متعال مى داند.
اين است عظمت ذكر درون ، و اين است مقام و ارزش صاحبان خالص اين ذكر با اين اذكار و افعالشان در پرتو لطف حق به جائى مى رسند كه گاهى فرشتگان از رسيدن به آنجا عاجز و ناتوانند، همچنانكه از ثبت و ضبط درجات ذكر قلب آنان ناتوانند.
شد فزون از ملائك اين بشر در آزمون .
اين قسمت بحث خود را با ذكر نمونه اى از زندگى گويندگان خالص الله اءكبر به اتمام مى رسانيم :
با بانگ الله اكبر بت خانه را ويران كرد:
مرحوم ميراءبوالقاسم ميرفندرسكى از جمله عرفا و حكماى عصر شاه عباس بزرگ صفوى بوده كه زندگى آزاد و بدون قيد و تكلف او، احوال عارفاه و سير وسياحتش در هندوستان معروف مى باشد .
ما، در اينجا توجه شما را به نمونه اى از سيرو سياحت ايشان در هندوستان جلب مى كنيم :
اين نمونه را مرحوم حاج ملا احمد نراقى اين مرد فاضل و عالم ربانى در كتاب معروفش مثنوى طاقديس ذكر نموده است :
ميرفندرسكى در سياحت خود در هندوستانت گذارش به شهرى افتاد كه آباد و بسيار خوش آب و هوا بود، و آن مردمى داشت كه تماما بت پرست بودند. ميرفندرسكى مدتى در شهر اقامت گزيد روزى براى تماشاء به بت خانه بزرگ شهر رفت ، بت خانه بسيار وسيع و مستحكم بود، مردم در آنجا به پرستش بت ها مشغول بودند. ميرفندرسكى داخل آن بت خانه شد و گفتگوهاى ميان او و بت پرستان در گرفت ، از هر درى سختى به ميان آمد، تا اينكه يكى از برهمنها رو به ميرفندرسكى كرد و گفت : كه هر چيزى كه اصالت داشته باشد ماندگار مى ماند، اين بت خانه بيش از دوهزار سال است كه هم چنان محكم و استوار برجاى مانده است ، در حاليكه مساجد مسلمانان پنجاه يا شصت سال كه عمرشان بگذرد فرو مى ريزد و اين دليل آنست كه مساجد اصالت و منشاء صحيحى ندارند.
ميرفندرسكى پاسخ داد كه مطلب برعكس است ، سنگ و گل مساجد چون تاب و تحمل نام خدا را ندارند از هم مى پاشند:
طاعتى كان را فلك ناوردتاب كوه از تحميل آن كرد اضطراب
كى تواند سنگ و گل آنرا كشيد مسجد و محراب زان نيروخميد
لوئيته قد تصدع خاشعا ضارعا من خشيت الله خاضعا84
نور اين نام گردان برطور تافت طور را تا پشت ماهى برشكافت
آتش سوزان از اين نام جليل سرد و سالم ماند از بهر خليل
پس مسجد و محراب چگونه مى توانند با شنيدن چنين نامى آرام و قرار گيرند، ميرفندرسكى خطاب به برهمن ادامه داد: آيا هيچ نام حق در اين مكان شنيده شده است ؟ آيا صداى الله اكبر هيچ در اينجا بلند شده است ؟ اگر ذكر حق در اين مكان آورده شود و بنياد اين مكان ازجا كنده نشود، آنگاه جاى تعجب است . برهمن در پاسخ ميرفندرسكى گفت : حالا تو برخيز و هر قدر كه مايل هستى در اينجا الله اكبر بگو و نماز بخوان تا ببينم چه اثرى خواهد داشت ؟
تادل مرد بزرگ آمد بجوش غيرت اسلامش آمد در خروش
پس زراه دين و پاك اعتقاد كرد بر غيرت حق اعتماد
تارسيد الهامش از يزدان پاك لاتخف من سحرهم والق عصاك 85
غيرت ميرفندرسكى بجوش آمد و به برهمن گفت : فردا همين مكان موعدما و شماست من فردا خواهم آمد والله اكبر خواهم گفت ، آنگاه خواهيد ديد كه اين بت خانه به چه حال و روزى خواهد افتاد. ميرفندرسكى به خانه برگشت و شب با خداى خود به راز و نياز پرداخت و استعانت جست . بالاخره در روز موعود مردم به سوى بت خانه آمدند و با طبل و علم و پارچه هاى رنگارنگ و...
داخل بت خانه شدند و مانند هميشه به سجده افتادند و به طواف مشغول گشتند، و بعد منتظر ماندند كه حكيم ميرفندرسكى كى خواهد آمد و چه خواهد كرد؟
چشمشان بر راه پيرنيك راى كزدرآمد لب پراز ذكر خداى
پس بصدق نيت و دين درست كرد تجديد وضواندر نخست
رفت بربام واذان آغاز كرد صد در رحمت در آنجا باز كرد
چونكه گفت الله اكبر گشت فاش بر در و ديوار آن شهر ارتعاش
مردمان از هرطرف بى اختيار نغمه تكبير گفتند آشكار
چونكه گفت الله اكبر ناگهان شد بلند آواز تكبيربتان
از پس تكبير مير ارجمند
پابرهنه چون برون از خانه جست سقف و بنيادش همه درهم شكافت
پس از تكبير گفتن ميرفندرسكى بت خانه فروريخت ، مردم وقتى آن منظره را ديدند گرد ميرفندرسكى حلقه زدند و اظهار داشتند كه تا به حال از روى غفلت و جهالت عمرمان بر باطل مى رفت ، اينك آماده ايم كه پذيراى حق شويم .
ماگواهانيم بر توحيد حق توبه ، توبه اى امير از ماسبق
پس بسوى بت خانه ها برتاختند جمله بت ها را بخاك انداختند
اين يك نمونه از آثار فراوان ذكر خدا است در اين زمينه مردانى عارف و عامى بودند و هستند كه با ذكر خدا آب از زمين برچيدند و يا آب از دل كوير بركشيدند، باگامهاى استوار به روى امواج درياها راه رفتند و در لحظه اى كوتاه راه طويلى را طى كردند... و شما خود مى توانيد با مراجعه به كتب اخلاقى و تاريخى اين نمونه ها را دريابيد.
******************
خاتمه
پس اى عزيزان ، وقت آن رسيده كه ماهم به خود آييم و خود را به خدا بسپاريم ، عاشق او باشيم و از معشوق ما، كه معشوق جان عاشق است و عاشق زنده به معشوق .
عاشق محتاج است و مشتاق ؛ و معشوق غنى است ، و مشتاق ، غنى است از كل شى ء و مشتاق است به كمال يافتن عاشق ...
گشوده بودن درهاى توبه به روى ما، خود دليلى است بر اشتياق معشوق به عاشق . بدان و آگاه باش ، كه انسان بدون عشق و ذكر خدا مرده است ، مرده اى كه تن او تابوت اوست ، انسان غافل از ذكر حق ، مرده است ؛ زيرا الذكر حياة النفوس .
حيات در پرتو ذكر خداست ، خوديابى در پرتو ذكر اوست و بس ‍ و خود باختن و از خود بيگانه شدن در اثر غفلت از ذكر اوست . آرى اين ذكر خداست كه روح ذاكر را تسخير مى كند و اين روح مسخر شده ذكر خداست كه جهان مسخر اوست . باذن الله ، با دو آب و تمام كائنات بفرمان در مى آيند. به مرده رمان مى دهد، جان مى گيرد تبه جاندار امر مى كند، جان مى دهد، از درخت مى خواهد، از جا كنده مى شود، به ماه اشاره مى كند، دو شقه مى شود حركتى مى كند، درب از قلعه خيبر مى كند... اذان مى گويد در و ديوار وجود با او هم صدا مى شود و بت و بت پرست هر دو به او مى گويند بت فرو مى ريزد و بت پرست ، حق پرست مى گردد.
و اينك مى بينيم كه نوجوانان مادر صحنه هاى جنگ و جهاد، در زير بارش گلوله هاى آتش در دل شب با صداى دلنواز و نازنينشان ذكر مى گويند و پرده هاى ظلمت را مى شكافند و ظالم را ذليل و اسير مى كنند. صداى آنها بر غرش توپها و تانكها و انفجار بمبها استيلا مى يابد و گوش دشمن را كر مى كند و نورچهره آنها، چشمان دشمن را كور مى گرداند.
آرى اينها همان كبوتران عاشقى هستند كه از دام طبيعت رهيده اند و آزادانه بر بام عشق فرو نشسته اند. اينها همان روحهاى تسخير شده ذكر خدايند كه مرگ ندارند و پندار مرگ در مورد آنها، در درگاه حق ، از امور ناپسند است .
چرا كه اينها زنده به عشقند و زنده به عشق هرگز نمى ميرد؛ زيرا كه آب حيات ، از حيات بخش يافته است .
اى برادر بيا تا غبار از دل بزدائيم ، همان دلى كه ذكر از آن مى تراود، همان دلى كه مهمانسراى الهى است ، عرش الله است ، حرم الله و رضوان الله است ، هر چه كه ما اين دل را پاك تر كنيم ، جلوه دوست در آن نمايانتر مى شود:
دل سراى توست از آلودگى پاكش مى دارم آرى آنكس كه دل به خدا داده است و جز به ذكر خدا اشغال نورزيده است (86) . او ديگر دستش دست خدا؛ و چشمش چشم خدا و سخنش ذكر خدا مى شود...(87) .
ذكر خدا، در دلهايش حيات ، در گوشهايشان گوش و در چشمهايشان چشم است . پس دلهايشان آينه تمام نماى حسن منيع او و گوشهايشان شنونده ذكر او از در و ديوار وجود، و چشمهايشان بيننده او با هر چيز و قبل از هر چيز و بعد از هر چيز، مى شود.
گفت او را من زبان و چشم تو من حواس و من رضا و خشم تو
گوش دل مؤ من است سامع صوت خداى گر چه بظاهر همى ملك پرازهاى و هوست
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: اتقوا فراسة المومن فانه ينظر بنورالله (88) .
از فراست مومن بترسيد؛ زيرا او بانور خداوند مى نگرد.
آرى اين مومن است كه در درون جسم صغير، عالم اكبر را مى بيند، و در مو، پيچش مو را و در قطره ، دريا را و ذره ، خورشيد را مى بيند. - چرا كه نبيند؟
پس بايد، من و توهم عزت خود را بيابيم و بهاى خود را بدانيم و دل خود را از گناه بزداييم ان شاء الله تعالى .
در همين جا جلد اول را به پايان مى بريم و اميد بر آن داريم كه ضمن دعاى خير شما به حول وقوه حق تعالى ، توفيق نشر بقيه جلدها را بيابيم انشاء الله .
والحمدلله رب العالمين - والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
ذكر خدا در هنگام خيال گناه
اين قسمت از بحث ما در مورد يكى از اقسام ذكر قلبى مى باشد، و آن ياد خدا در هنگامى كه دشمن ديرينه بشر بادامهاى متفاوت و خطرناكش به سوى او هجوم آورده باشد.
اين بحث را به حول وقوه پروردگار از ديدگاه قرآن و روايات ، مورد بررسى قرار مى دهيم ، شايد تذكرى باشد براى همه ما.
واما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذبالله انه سميع عليم . ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون (89) .
و چون از جانب شيطان وسواسى به تو رسيد، به خدا پناه جوى كه او شنوا و داناست . كسانى كه تقوا پيشه كردند چون با پندارى شيطانى برخورد كنند، خدا را ياد كنند و در دم به بصيرت آيند.
در اين آيات كه سر آغاز بحث ما مى باشد، مطالب زيادى نهفته است :
1 - مداخله شيطان براى خراب كردن و فاسد نمودن كارها
2 - راه مقابله با آن : يعنى استعاذه
3 - معرفى اهل تقوى
4 - ذكر خدا براى دفع شيطان و وسوسه هايش
5 - بينايى و بصيرت اهل تقوى
مداخله شيطان : شيطان سعى و تلاشش بر اين است كه در هر كارى مداخله كرده و با تحريك و وسوسه هايش كارها را خراب و فاسد كرده و هم چنين اهل عمل را از فعاليت باز مى دارد، لذا در هر مكانى و لباسى قرار مى گيرد تا انسانهاى شاكر و طرف بادامى مخصوص و مناسب براى ربودن دل انسان مهيا مى سازد تا در سرزمين دل انسانى رسوخ كند و آنجا را مسخر خود گردند. قرآن در اين زمينه مى فرمايد:
قال فبما اغويتنى لاءقعدن لهم صراطك المستقيم . ثم لاتينهم من بين ايديهم ومن خلفهم وعن ايمانهم وعن شمائلهم ولا تجداكثرهم شاكرين (90) .
شيطان گفت : براى اين ضلالتى كه مرا نصيب داده اى ، در راه راست تو، بر سرراه آنان كمين مى نشينم ، آنگاه از پيش روى و از پشت سر و از سمت راست و چپشان به آنان مى تازم و بيشترشان را سپاسگزار نخواهى يافت .
آرى شيطان بنابر حسادت ديرينه اش ، كمر بر اغواى بشر بسته است و بر سرراه راست پروردگار كه تنها راه رسيدن به خدا و راه كمال و سعادت بشر است كمين كرده است تا آنان را كه بر اين راه اند با وسوسه ها و حمله هاى همه جانبه اش از راه بدر كند. و از هر طرف بر آدمى مى تازد. از پيش رو (يعنى آن حوادث خوش و ناخوشى كه پيش رو دارد،) و هم از پشت سر (يعنى اولاد و اعقابش ) و هم از سمت راست (يعنى از راه دين و امور دينى اش ) و هم از سمت چپ (يعنى از راه گناه و معصيت ) به انسان حمله ور مى شود تا او را از شكر و ذكر پروردگار باز دارد.
حال چگونه بايد مقابل شيطان به مبارزه برخاست و او را از خود دفع كرد؟ در جواب اين سوال چند راه به ما ارائه داده شده است :
1 - استعاذه به خدا؛
2 - ذكر خدا؛
3 - شناخت و بينائى ؛
4 - توكل به خدا؛
5 - اخلاص كه اينها از ويژگيهاى اهل تقوا مى باشند و مايه يارى خدا پيرامون آنها بحث مى كنيم .
راه اول ، استعاذه
هر زمانى كه انسان گرفتار مشكلى مى شود يا خطرى براى او پيش مى آيد، براى نجات خويش ، به كوشش و تلاش برخاسته و بدنبال پناهگاهى مى گردد تا خود را به آن پناه دهد و بدينوسيله از خطر محفوظ بماند. مثلا وقتى فقير مى شود و احتياج به پول پيدا مى كند، به شخص پولدارى پناه مى برد تا او را كمك رساند. و وقتى كه كسى به او حمله مى كند، قدرتمندى را مى خواند تا او را يارى كند و امثال ذلك .
حال ، دشمنى كه هر لحظه در كمين انسان است تا او را از راه راست منحرف و او را اغوا سازد، چگونه بايد با او مقابله كرد؟ در اين حمله و خطر بايد به كى پناه برد؟ پناهگاه آدمى در اين حمله كيست ؟
پناهگاه آدمى خداست ، قوى ترين پناهگاه فريادرس آدمى ، تنها فريادرس ‍ عالم ، خداست . اوست كه اگر آدمى به او پناه برد و او را صدا زد، نجات مى يابد و الا سقوط خواهد كرد.
در اين حمله جز خدا فريادرسى نيست و كارساز نخواهد بود، لذا مى بينيم كه در آغاز و انجام هر امرى تاءكيد شده است كه به خدا پناه ببريد، همان پناهگاه امن و امان و اگر مى خواهى قرآن را كه ذكر خداست بخوانى ، به خدا پناه ببر.
فاذا قراءت القرآن ، فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم (91) .
اگر مى خواهى از خانه خارج شوى يا به آن داخل گردى از شر شيطان به خدا پناه ببر، در ورود و خروج از مسجد به خدا پناه ببر، در عبادت خدا و هر كار ديگر به خدا پناه ببر.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم .
آيات قرآن
آيه اول : فاذا قراءت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم .
و چون خواهى تلاوت قرآن كنى از شيطان مطرود، به خدا پناه جوى .
آرى بايد آن وقت كه مى خواهيم قرآن بخوانيم ، دل خويش را از همه چيز، جز خدا پاك كنيم . بايد ارتباط خود را با همه چيز الا خدا قطع كنيم . و چون در انجام اين امر مهم ، خطر زياد است و از همه خطرناكتر مواظبت شيطان است ، بايد به خدا پناه برد تا آن هنگام كه بخواندن قرآن مشغوليم ، خداوند متعال ما را از اغواى شيطان پناه دهد.
زيرا قرآن براى انسان ذكر و شفا است . لذا شيطان براى ايجاد جدايى بين انسان و قرآن كه جدايى بين درد است و درمان ، جدايى بين نقص است و كمال ، جدايى بين ماءموم است و امام و... قد علم مى كند و مشغله ها پيش . مى كشد تا انسان با گرفتار شدن به آنها از خواندن قرآن بازماند و ديگر كلام خدا را بر زبان نياورد.
و وقتى كه بين انسان و قرآن فاصله ايجاد شد، ديگر نمى تواند موفق شود گناه قلب او را تاريك مى كند و سرانجام از خضوع در برابر خداوند و آيات او باز مى دارد.
اين فاصله همان حجاب بين نابينا و بينايى ، چون انسان بدون قرآن نابينا است ، اگر بين او و قرآن فاصله افتاد بهمان اندازه از بينائى و بصيرت فاصله مى گيرد؛ زيرا كه قرآن كتاب نور و بصيرت و هدايت است .
قد جاءكم من الله نور وكتاب مبين (92) .
و همانا از جانب خدا براى هدايت شما نورى عظيم و كتابى به حقانيت آشكار آمد.
قد جائكم بصائر من ربكم (93) - هذا بصائر من ربكم وهدى ورحمة لقوم
يومنون .
آشنائى با قرآن سبب پيمودن راه سعادت و سلامت است ، راه نجات از دنياى كفر و شرك و الحاد است ، راه نجات از ظلمت و تاريكى هاست . آنكس كه با قرآن است پيرو و موفق خواهد بود. قرآن نور است و نور روشنگر است ، لذا قرآن روشنگر و بيانگر است . هر كس در پرتو چنين نورى هدايت شود از خطرها مصون مى ماند.
يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ويخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم (94)
خدا به وسيله آن كتاب هر كس را كه در پى خشنودى او راههاى سلامت را بپويد، هدايت مى كند؛ وايشان را از تاريكى هاى جهل و گناه بيرون مى آورد و به عالم نور داخل مى كند به راه راستشان هدايت مى كند.
لذا شيطان نمى گذارد انسان در اين راه نور گام بردارد و در پرتو هدايتهاى اين نور به مقصد برسد؛ مى خواهد انسان هميشه در تاريكى ها بماند و او را فرمان برد.
پس بياييد به خدا پناه ببريم كه مبادا شيطان بين ما و برنامه سعادت ما، بين ما و راه امام ما، بين ما و درمان ما جدايى اندازد.
وننزل من القران ماهو شفاء ورحمة للمومنين (95) .
و ما فرو فرستاديم از قرآن آنچه را كه مايه شفاء و رحمت است .
چون شيطان نمى خواهد انسان به خدا نزديك شوند، لذا هنگامى كه انسان مى خواهد از دردها به درمان ها رود، از ظلمت ها به نور و از بعد به قرب رو آورد، بيشتر وسوسه مى كند و حضور خود را قوى تر مى كند تا بتواند بيشتر در دل او رخنه كند و آدمى را در دردهاى اعتقادى و عملى اش باقى نگه دارد.
يااءيهاالناس قد جائتكم موعظة من ربكم وشفاء لما فى الصدور وهدى ورحمة للمومنين (96) .
اى مردم كتابى كه همه پند و اندرز و شفاى دلها و هدايت و رحمت است براى مومنين ازجانب پروردگار براى شما آمده است .
شيطان نمى گذارد انسان با خواندن قرآن دردهاى دل و فكرش را در ميان بخشد؛ زيرا كه قرآن سخن خداست با خلقش ، و تنها برطرف كننده بيماريهاى علمى و عملى است ، نه تنها درمان است بلكه شفاست ، يعنى هر آنكس كه با او ماءنوس شد. سلامت و مصونيت مى يابد و گرنه در دردها مى پيچد و مى ميرد - مردنى زودتر از اجل .
بنابراين ، بايد براى ممارست جسمى و روحى با قرآن ، ظاهرى طاهر و درونى پاك داشته باشيم ، كه لايمسه الا المطهرون .(97)
پس بكوشيم كه از قرآن جدا نگرديم ، زيرا بدون اتصال و انس با قرآن از ما چيزى جز سبعيت و حيوانيت باقى نمى ماند. ما اگر با قرآن بوديم و از اغواء شيطان به دور مانديم ، ديگر نه در عقيده مردد خواهيم بود و نه در عمل كسل و سست خواهيم شد. بلكه قلبى پاك و آرام و فكرى زنده و عالى خواهيم داشت .
قرآن برنامه سعادت زندگى دو جهانى ماست و بدون آن كور و كر و لال و حتى مرده خواهيم بود، و بدين خاطر است كه شيطان نمى خواهد انسان با قرآن ماءنوس باشد؛ تا اينكه نه راه را بشناسد و نه مقصد را بيابد و به طور كلى از خدا دور بماند پس
فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم
آيه دوم : واما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه سميع عليم (98) .
چون از شيطان وسواسى به تو رسيد به خدا پناه جوى كه وى شنوا وداناست .
شيطان مى كوشد كه انسان را از انجام تكاليفش باز دارد و او را مطيع خود سازد تا جائى كه ديگر پيروى شيطان را وظيفه خود بداند. لذا در معنى نزغ گفته اند: به معناى كمى تكان دادن است ، و همچنين معانى ديگر، مانند: دو بهم زنى ، فتنه انگيزى ، اخلالگرى فاسد كردن و امثال ذلك . و نزغ الشيطان . را گفته اند يعنى : وسوسه هاى شيطانى . پس شيطان با وسوسه هايش حول قلب انسان مى چرخد تا او را تكان دهد و از قله رفيع فضيلت پايين اندازد. او را تكان مى دهد تا از راهى كه تيزتر از شمشير و باريكتر از موست بيندازد. او را تكان مى دهد تا بلغزد و از ادامه راه بازماند و بين او و كمال لايقش ‍ فاصله افتد، او را از انجام وظايف دينى اش باز مى دارد و به گناه وا مى دارد و در دلش وسوسه مى اندازد تا آن را به تصرف خود در آورد و از جاى بكند.
بنابراين ، بايد با استعاذه به خدا و يارى جستن از او خود را از شر شيطان محفوظ بداريم كه خدا شنوا و داناست ، او سخن را دل را مى شنود و به آنچه پنهان است ، آگاه است ، انه سميع عليم
آيه سوم : وقل رب اعوذبك من همزات الشياطين واءعوذبك رب ان يحضرون (99) .
وبگو خدايا از وسوسه و فريب شيطان به تو پناه مى آورم و همچنين به تو پناه مى بره - پروردگارا - از اينكه شياطين در مجلسم حاضر شوند.
انسان براى نزديكى به خدا با موانع زيادى برخورد مى كند و از يك طرف بايد به خود شيطانى اش جواب نه ، بدهد و بر ممنوعيت هاى دينى صبر ورزد و از طرفى بر سختى هاى راه صبر كند و با تحمل آنها راه ادامه دهد.
زيرا اگر كسانى از ادامه راه ماندند، به خاطر همين دو علت بود:
1 - سختى راه
2 - گناه و عدم صبر بر ممنوعيتهاى دينى .
لذا شيطان هم با وسوسه هاى خود مى كوشد كه انسان اين راه را طى نكند و در آن مسير گام بر ندارد و هم سختى ها و شدائد را در ديدگاه انسان ناگوار و قهرآميز جلوه گر مى سازد يالذائذ دنيوى را در نظر او زيبا و گوارا جلوه مى دهد تا بدين وسيله او را بر زمين بكوبد و از حركت به سوى خدا باز دارد.
بايد به خدا پناه برد، چون دورى از خدا قابل تحمل نيست اگر چه آتش ‍ دوزخ قابل تحمل باشد، بايد از حضور شيطان در نزد خويش و در منزل خويش به خدا پناه برد چرا كه حضور شيطان برابر است با خروج عقل و ادب و اگر اين حضور تحقق يابد:
قدسيان گويند الفرار والفرار گوشه گيرد عقل و گريد زارزار
پس بياييد تا با هم حال خويش را چون فيض كاشانى بيان دايم :
جان ندارد جز تو كس يا مستغاث خسته را فرياد رس يا مستغاث
مى ربايد دل زمن هر دم بتى هم توگيرش باز پس يا مستغاث
محو خود كن فيض را تابى رخت برنيارد يك نفس يا مستغاث
بايد هميشه در پناه خدا و در حضور او باشيم و جايى براى حضور شيطان باقى نگذاريم و دل به خدا بنديم تا خانه و ماءواى او باشد و لاغير؛ كه اگر چنين نشد، بت خانه اى بيش نيست .
حال به همين آيات بسنده خواهيم كرد و مساءله اى را كه مربوط به اين آيات است ، مطرح مى كنيم :
استعاذه قلبى : منظور از استعاذه اى كه در اين آيات مطرح شدت خداوند سبحان ، پيامبر وامت را بدان امر فرمود. استعاذه زبان نيست بلكه استعاذه دل است . منظور از استعاذه ، گفتن اعوذ بالله من الشيطان الرجيم تنهانيست . شما اگر توجه كرده باشيد، در آيات گذشته (1 و 2) خداوند نفرمودند. بگو، پناه بر خدا بلكه فرمود: فاستعذ، از خدا پناه بخواهيد. اين خواستن ، تقاضاى دل است ، نه گفتن زبان ، اين حال و وظيفه قلب است نه جنباندن زبن ، قلبا بايد گفت : اعوذ بالله ... نه لفظا، گاهى قلب مسخر شيطان است و انسان مى گويد: اعوذ بالله ...، يا مى گويد لعنت بر شيطان ، اين تعويذ و لعن را خود شيطان مى گويد، وقتى كه دل مال او باشد، زبانم هم در اختيار اوست .
تا زهر بد زبانت كوتاه نيست يك اعوذت اعوذ بالله نيست
بلكه آن نزد صاحب عرفان نيست الا اعوذ بالشيطان
گاه گوئى اعوذ و گه لاحول ليك فعلت بود مكذب قول
سوى خويشت دو اسبه مى راند برزبانت اعوذ مى راند
طرفه حالى كه دزد بيگانه شد همراه صاحب خانه
همچو او مى كند فغان و نفير در بدر كوبكو كه دزد بگير
بايد با زبان دل گفت ، اعوذ بالله ... و حال بايد حال استعاذه باشد نه قال ، كه اگر چنين نبود و دل مسخر ياد خدا نبود، آن زبان گوينده زبان شيطان خواهد بود. خداوند مى فرمايد:
ومن يعش عن ذكرالرحمن ، نقيض له شيطانا، فهوله قرين ، وانهم ليصدونهم عن السبيل ويحسبون انهم مهتدون ، حتى اذا جاءنا قال ياليت بينى وبينك بعدالمشرقين ، فبئس القرين (100)
و هر كس از ياد خداى رحمان خود را به كورى بزند، شيطانى برايش ‍ مقدر مى كنيم تا همواره قرينش باشد، و شيطانها اين گونه افراد را از راه حق جلوگيرى نمايد و منصرف مى كنند، و آن وقت است كه خيال مى كرد باطل بوده و به قرين خود مى گويد: اى كاش بين من و تو به مقدار فاصله بين مغرب و مشرق دورى مى بود و من همنشين تو نمى شدم ، كه چه بد همنشينى هستى .
آرى آنان كه خود را از ياد خدا به كورى زدند و از ذكر الله منصرف مى شوند، خداوند در كنار قلب آنان شيطانى را مقدر و مقرر مى سازد، و وقتى شيطان قرين اين شكور غافل از ياد خدا شد، ديگر با زبان او حرف مى زند. اگر خواست كارى بكند با اعضاء و جوارح او انجام مى دهد، با چشم او نگاه مى كند، با گوش او مى شنود و... امثال ذلك .
اين انسان كه از ديدن ذكر حق كور شده است ، وقتى مى گويد من چنين و چنان مى كنم ، من چنين مى بينم ، هر چه بخواهم مى كنم ، مى بينم ، مى شنوم ... اين من ، من شيطان است كه دارد به زبان او حرف مى زند، وقتى شيطان در جان آدمى خانه كرد، ديگر او را به استخدام خود در مى آورد. تا نقشه هايش را به وسيله او و اعضايش عملى سازد
آن دلى كه شيطان در آن جاى گرفت ، ديگر نمى تواند حق بين باشد، بلكه شيطان بين است ، او ديگر نمى تواند حق بگويد، چونكه با باطل قرين است . اگر اين همنشينى دل ادامه يابد، ديگر خود شيطان مى شود و قرين ديگران مى گردد و جامعه را به فساد مى كشد.
عاقبت آن همنشينى و وداد مى شود منجر به وصل واتحاد
خود شود آن روح ديوى و چه ديو هم زمكرش جمله ديوان درغريو
خود شود شيطان ، چه شيطان اى امان گشته شيطان طفل ابجد خوان آن
فخر از شاگرديش شيطان كند مشكل شيطان همه آسان كند
همچو آن هيزم كه شد از قرب نار آتش سوزنده با دودو شرار
روح هم چون گشت باشيطان قرين مى شود انجام شيطان لعين
هم بود خود مصدر كفر و نفاق هرفسادى را هم از وى اشتقاق
نيست شيطان را به او كارى دگر خود بود شيطان و از شيطان بتر
او به عصيان گر چه شيطان دركمند در فساد، او گرچه اهريمن به بند
ديو، دست از امر و نهى اش بازداشت هم فساد كار او با او گذاشت
چون ورا اماره مكار ديد جان او از امرو نهى اش آرم
باخبر باش اى رفيق هوشيار يد تانيايد دست دشمن در حص
هان وهان زين خادمان غافل مباش ار غافل از اين هادمان دل مباش
اينگونه افراد ديگر افسار امور خويش را به شيطان سپرده و او را عهده دار امور خود گردانيده و شيطان هم آنها را به نفس اماره شان مى سپارد.
شيطان مهمترين كارى كه درباره اين افراد انجام مى دهد، اين است كه نمى گذارد آنان راه بروند ليصدون عن سبيل الله آنان را در گل فرو مى نشاند تا از حركت به سوى عالم اعلى و مقامات معنوى باز دارد و چنانشان مى كند كه خيال كنند راه درست همانست كه مى روند.
يكى از دوستان ما نقل مى كرد كه در محلشان دزدى بود كه هر وقت مى خواست براى دزدى از خانه خارج شود مى گفت : خدايا به اميد تو! عجبا! اين زبان ، زبان شيطان است و اميد، اميد به شيطان است نه اميد به خدا براى معصيت خدا، بانام خدا مى خواهد خارج شود!
آن مرد شقى پليد، كه على را در مسجد خدا و محراب خدا، بانام خدا شهيد كرد در حقيقت ولى خدا را با نام خدا به شهادت رساند!! اينان سرانجام در روزى كه از دنيا مى روند، مى بينند كه افكار باطلى داشتند، در حاليكه آن را حق مى پنداشتند برايشان كشف مى شود كه عمرى را به بيراهه رفته بودند، بيراهه اى كه خم آن به جهنم است و خداوند در اين زمينه مى فرمايد:
قل هل ننبئكم بالاءخسرين اعمالا، الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا(101) .
بگو آيا مى خواهيد بشما خبر دهيم از كسانى كه در اعمالشان از هر كس ‍ ديگر بى بهره ترند؟ كسانى هستند كه در دنيا هر چه مى كردند بيراهه بود و مى پنداشتند كه كار خوبى مى كنند.
اينان در روز قيامت در مى يابند كه چه بد قرينى داشته اند و آنگاه از او بيزارى مى جويند، روزى كه بيزارى از آن سودى ندارد، قرين خويش را مخاطب قرار داده به او مى گويد: اى كاش فاصله بين ما و شما به اندازه فاصله بين مشرق و مغرب مى بود.
پس بيائيم ، قلب خويش را مسخر ياد خدا كنيم و ذكر او را قرين دل قرار دهيم و ديدگان خويش را از حجاب به دور آوريم و بذكر حق بينا گردانيم و با شور و حالى خدا پسندانه به خدا پناه ببريم ، فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم .
تا كه دل باياد حق باشد قرين مى نيايد ره در آنجا آن لعين
و عملا استعاذه بخدا را پيشه خود قرار دهيم زيرا كه خداوند متعال درون و حال را بنگرد نه برون وقال را.
...ولكن يؤ اخذكم بما كسبت قلوبكم (102) .
خدا شما را در مورد دست آوردهاى دلهايتان مواخذه مى كند.
و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد:
ان الله لاينظرالى صوركم واموالكم ولكن ينظر الى قلوبكم واءعمالكم (103) .
خداوند به صورتها و دارائى هاى شما نگاه نمى كند، لكن به قلوب و اعمال شما نگاه مى كند.
راه دوم - ذكر الله
دومين راه براى دفع شيطان و وسوسه هايش و همچنين صبر بر انجام ندادن گناه و عصيان از فرمان حق ؛ ذكر خداست .
ذكر خدا عامل استقامت در مبارزه با دشمن درون و برون است و هم عامل موفقيت و پيروزى بر دشمنان و سبب رشد و سعادت آدمى مى باشد، قرآن ذكر را به عنوان يكى از ويژگى هاى اهل تقوى معرفى مى كند:
ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون (104)
كسانى كه پرهيز كارى را پيشه كردند چون با پندار شيطانى برخورد كنند، خدا را ياد كنند و در دم به بصيرت آيند.
تقوى پيشه گان : چه كسانى مى توانند در برخورد با وسوسه هاى شيطانى ، پيروز و غالب آيند؟ آنانكه خدا را ذكر مى كنند، ذاكران خدا چه كسانى اند؟ تقوى پيشه گان ؛ آنانكه اهل تقوايند و مى توانند با ياد خدا، دشمن را از خود دور كنند.
تقوى :
تقوى يعنى صيانت ذات از مداخله شيطان ، يعنى خود را حفظ كردن . تقوى يعنى آن نيروئى معنويى كه انسان را از انجام گناه باز مى دارد، آن نيرويى كه انسان دراثر حمايتش از گناه دورى جسته و از خدا مى ترسد و در عين حال عاشقانه به سوى او گام بر مى دارد، تقوى يعنى نيروئى كه انسان را مالك خود مى كند و به انسان ارزش مى بخشد و از ضد ارزشها پاك مى كند تقوى يعنى عمل به واجبات الهى و ترك محرمات الهى ؛ يعنى عمل به آنچه كه خدا امر فرموده و ترك آنچه كه خدا نهى فرموده است . ما در اينجا قصد بحث مفصلى پيرامون تقوى را نداريم ، بلكه تنها مختصرى در اين مورد از ديدگاه نهج البلاغه بحث مى كنيم :
امام على (عليه السلام ) مى فرمايند: الا وان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها وخلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار الا وان التقوى مطاياذلل حمل عليها اهلها واعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة (105) .
آگاه باشيد كه همانا خطاها و گناهان ، مانند اسبهاى سركش و لجام گسيخته اى هستند كه لجام از سر آنها بيرون آورده شده و اختيار از كف سوار بيرون رفته باشد و عاقبت ، اسبها سواران خود را در آتش اندازند. و آگاه باشيد كه تقوى مانند مركب هاى رهوار و مطيع و رامى هستند كه مهارشان در دست سوار است و آن مركبها با آرامش سواران خود را به سوى بهشت مى برند.
آرى ، انسانهاى باتقوى نسبت به دايره وجود خويش مديريت لايقى كسب كرده اند و بر وجود خويش حاكم گشته اند، و بر نفس اماره سركش خود ولايت و ربوبيت يافته اند؛ زيرا كه به دهن اسب سركش نفس اماره ، لجام زده اند، چنانكه پيشواى متقيان على (عليه السلام ) فرمودند:
فاخذ امرؤ من نفسه لنفسه واخذ من حى لميت ومن فان لباق ومن ذاهب لدائم ، امروخاف الله وهو معمر الى اجله ومنظور الى عمله . امرؤ لجم نفسه بلجامها وزمها بزمامها فامسكها بلجامها عن معاصى الله وقادها بزمامها الى طاعة الله (106) .
مردانى كه از خود براى خود و از زندگى براى مرگ و از فنا براى هستى و بقا، و از رونده و گذارنده براى پاينده و باقى ، بهره گرفته اند و مايه فراهم آورده اند تا در آخرت آنها را بكار آيند. مردانى كه از خدا ترسيدند در حاليكه تا رسيدن مرگ آنها را فرصت داده اند و تا انجام عمل آنها را مهلت داده اند. آنها مردانى اند كه نفس سركش خود را لجام زده و مهار آنرا در اختيار دارند، پس نفس سركش را بوسيله لجام كردنش از آنچه كه خداوند نهى فرموده باز داشته و مهار آنرا بسوى طاعت و فرمانبرى از خداوند مى كشند.
ببينيد اميرالمومنين على (عليه السلام ) در اين جملات درربار شان مردانى را معرفى مى كند كه :
اهل تقوى يند كه مى توانند خود را از گناه حفظ كنند و شيطان را با ياد خدا فرارى دهند، آنان با تقواى الهى نفس خويش را مهار كرده و بر سر آن افسار انداخته اند و آن افسار را بدست خويشتن خويش گرفته اند تا با وسوسه هاى شيطانى به هر سمتى سوق داده نشوند، بلكه تنها به يك سمت حركت كنند؛ آن هم الى طاعة الله .
انسان با تقوى افسار نفس خويش را بدست گرفته و تمايلات نفسانى خويش را مسخر خود گردانيده و اختيار قواى نفسانى اش را به عهده گرفته و بر آنان غالب و قاهر گرديده است . انسان باتقوى لجام نفس خويش را در دست دادن و آن را در مسير خاصى حركت مى دهد. اساسا هر چيزى را كه افسار مى كنند براى آن است كه در اختيار باشد، اسب را دهنه به دهانش ‍ مى كنند تا در اختيار سوار قرار گيرد و هر سمت كه سوار مى خواهد حركت كند.
لجام نفس انسان مومن در اختيار اوست ، آن را تنها در مسير خدا حركت مى دهد. و اين زمامدارى نفس ، انسان را از گمراهى و بيراهه رفتن حفظ مى كند و از معصيت باز مى دارد، بار ديگر سخن حضرت امير را بخوانيم :
...لجم نفسه بلجامها وزمها بزمامها فامسكها بلجامها عن معاصى الله وقادها بزمامها الى طاعة الله (107) .
و در خطبه ديگر على (عليه السلام ) مى فرمايد: عبادالله ان تقوى الله حمت اولياء الله محارمه والزمت قلوبهم مخافته حتى اسهرت لياليهم واءظماءت هواجرهم فاخذوا الراحة النصب والرى بالظماء واستقربوا الاجل فبادروالعمل ، وكذبوا الامل فلاحظوا الاجل (108) .
بندگان خدا همانا تقواى الهى ، اولياى خدا را در حمايت خود، از تجاوز به حريم منهيات الهى باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهاى آمام على قرار داده است ، تا آنجا كه شبهايشان را بى خواب (بواسطه عبادت ) و روزهايشان را بى آب (به سبب روزه ) گردانيده است ، پس آسايش (آخرت ) را به رنج (دنيا) و سيراب شدن (در آن روز) را به تشنگى (امروز) تبديل نمودند و مرگ را نزديك دانسته و به انجام عمل نيكو شتافتند و آرزوها را دروغ پنداشته و بسر رسيدن عمر را در نظر گرفتند.
پس ، آنانكه اهل تقواى الهى اند، به گرد معاصى نگردند و لحظه اى از خوف خدا غافل نباشند، و بدينوسيله لحظه اى دلشان به خواب نمى رود، اگر چه چشم بر روى هم نهند، خواب را به بيدارى و راحتى را به رنج مبدل كردند تا بدينوسيله گوهرجان خويش را پخته گردانند و نفس خود را به كمال رسانند، از خوردنيها و نوشيدنيها لب بسته اند تا در روز موعود الهى افطار نمايند و لحظه به لحظه مرگ را مشاهده كرده و لحظه اى دست از كوشش باز نمى دارند و خود را مهياى رفتن مى كنند؛ لذا از عمر گذراى خود بزرگترين بهره هاى جاودانه را بر مى گيرند.
تقوى حصارى بلند و غير قابل نفوذ:
واعلموا عبادالله ان التقوى دارحصن عزيز والفجور حصن ذليل ، لايمنع اهله ولايحرز من لجاء اليه ، الا وبالتقوى تقطع حمة الخطايا وباليقين تدرك الغايد القصوى (109)
بندگان خدا بدانيد كه تقوى و پرهيزگارى حصار و باروئى بلند و غير قابل نفوذ است ، و بى تقوائى و گناه حصار و باروئى پست است كه مانع و حافظ نمى كند. همانا بانيروى تقوى ، نيش گزنده خطاكاريها بريده مى شود و با يقين ، سرانجامى بلند مرتبه بدست مى آيد.
تقوى ديواريست باصلابت ، ديواريست باعزت كه چيزى در آن نفوذ نمى يابد، پس بيائيد تا به اين حصن حصين وارد شويم و خود را از گزند خطاكاريها مصون بداريم .
تقوى كليد هدايت و رهائى :
حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند: فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيره معاد وعتق من كل ملكة ونجاة من كل هلكة ، بها ينجح الطالب وينجوا الهارب وتنال الرغائب (110) .
همانا تقوى كليد هدايت و رستگارى و ذخيره روز قيامت و سبب آزادى از هر بندگى و رهائى از هر تباهى است ، باتقوى ، حاجت در خواست كننده روا مى گردد و گريزان نجات مى يابد و عطاها و بخششهاى بسيار دريافت مى شود.
تقوى انسان را از بردگى هوا و هوس آزاد مى كند، انسان را از زندان ، ماده و طبيعت رهائى مى بخشد و بطور كلى مى توان گفت از مملوكيت بيرون مى آورد و براى او مالكى جز خدا باقى نمى گذارد. تقوى انسان را از قيد هر رقيتى آزادى مى بخشد، - آن هم آزادى معنوى ، آزاديى كه نهايت عبوديت است . تقوى انسان را از بردگى پول و مقام و راحت طلبى و... آزاد مى سازد و محفوظ مى دارد. تقوى منجى انسان است ؛ و انسان را از هر پرتگاهى (چه فكرى و چه عملى ) نجات مى دهد، او را از ورطه هلاكت به ميدان صلابت و سلامت مى آورد، ونجاة من كل هلكة .
تقوى نور است رهائى بخش و حفظ كننده ، هم آزاد مى كند و هم آزاد شده را حفظ مى نمايد، بدان شرط كه او هم تقوى را حفظ نمايد، همچنانكه تقوى او را پاسدارى مى كند.
تقوى مهار رفتار است :
اوصيكم عبادالله بتقوى الله فانهاالزمام والقوام ، فتمسكوا بوثائقها واعتصموا بحقائقها، تؤ ل بكم الى اكنان الدعة واوطان السعة ومعاقل الحرزومنازل العز...(111)
اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم ، زيرا تقوى مهار است (كه دارنده را به سعادت مى رساند) و به ستونى مى ماند (كه نظم كارها را نگاه مى دارد)، پس به بندهاى استوار آن بياويزيد و به حقائق آن دست اندازيد تا شما را به مواضع آسايش و آسودگى و سرزمينهاى گسترده و حصارهاى محفوظ و منزلهاى ارجمند برساند....
و در جاى ديگر مى فرمايد: فاعتصموا بتقوى الله فان لها حبلا وثيقا عروته ومعقلا منيعا ذروته (112) .
پس به تقواى الهى چنگ زنيد كه همانا ريسمانى است با رشته هاى محكم و پناهگاهى است با ديوار بلند.
و در وصيتش به امام حسن مجتبى (عليه السلام ) مى فرمايد: فانى اءوصيك بتقوى الله -اى بنى - و لزوم امره و عماره قلبك بذكره ، والاعتصام بحبله ، واى سبب اوثق من سبب بينك وبين الله ان انت اخذت به (113) .
پس اى پسرم تو را تقواى الهى و ملازمت فرمان او و آباد نمودن دل خود را به ذكر او و چنگ زدن به ريسمان او سفارش مى كنم . و كدام سبب و رشته اى از سبب و رشته بين تو و خدا استوارتر مى باشد اگر به آن دست اندازى ؟.
پس بيائيد، تا تقواى الهى را پيشه خود سازيم و بدينوسيله خود را از حضيض ذلت به اوج عزت برسانيم . بيائيد تا به حبل الهى ؟ رشته اى محكمتر از آن نيست ، اعتصام جوئيم ، و خود را از فرش به عرش الهى برسانيم بيائيد تا به ريسمانى كه يك سر آن بدست خدا است كه فوق دستهاست ، چنگ بزنيم و به لقاء او نائل آئيم . بيائيد تا با وارد شدن به حصن و مرز تقوى ، خود را مهالك و بدبختى ها مصون و محفوظ بداريم بيائيد ريسمان خدا را رها نكنيم كه هيچ ريسمانى و ارتباطى قويتر از ريسمان خدا و ارتباط با خدا نيست .
همه رابطه ها زوال پذيرند؛ الا رابطه با خدا، كه ارتباط با مبداء قدرت است . بيائيد تا بدينوسيله اخذ ارتباط كنيم و به اصل خويش وصل گرديم .
اكنون اين قسمت از حبث را كه پيرامون تقوى وتقوى پيشه گان بود با خطبه اى از على (عليه السلام ) كه در قبرستان كوفه ايراد فرمودند به پايان مى رسانيم .
قبرستان خاموش : يااهل الديارالموحشة والمحال المقفرة والقبور المظلمة ، يااهل التربة يا اهل ابغربة يا اله الوحدة يا اهل الوحشة ، انتم لنا فرط سابق ، ونحن تبع لاحق ، اما الدور فقد سكنت واما الازواج فقدنكحت واما الاموال فقد قسمت ، هذا خبر ما عندنا، فما خبرما عندكم ؟.
ثم التفت الى اصحابه فقال : اما لواذن لهم فى الكلام ، لاخبروكم ان خيرالزاد، التقوى (114) .
حضرت امير (عليه السلام ) هنگامى كه از صفين بازگشت و به گورستان كوفه رسيد و چنين فرمودند:
اى ساكنان خانه هاى ترسناك و جاهاى ناآباد و بى كس و قبرهاى تاريك ، اى خاك نشينان ، اى دور ماندگان از وطن ،اى اهالى تنهائى ، اى اهالى وحشت ، شما پيشرو مائيد كه جلو رفته ايد و ما پيران شمائيم كه به شما ملحق مى گرديم ، به شما بگويم كه خانه هايتان را ديگران ساكن شدند و زنهاى شما را ديگران گرفتند، مالهاى شما را قسمت كردند، اين گزارش ‍ چيزى است كه نزد ماست ، پس گزارش آنچه كه نزد شماست چيست ...؟.
آنگاه حضرت به سوى يارانش نظر افكند و فرمودند: به خدا قسم اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده مى شد به ما مى گفتد كه : ان خيرالزاد التقوى .
بهترين توشه و زاد براى سفر آخرت ، تقوى است .
و چه خوب فرموده است استاد شهيد مرتضى مطهرى رضوان الله عليه :
******************
تقوى به معناى عام كلمه لازمه زندگى هر فردى است كه مى خواهد انسان باشد و تحت فرما عقل زندگى كند و از اصول معى پيروى نمايد. تقوى دينى و الهى يعنى ايينكه انسان خود را از آنچه كه از نظر دين در زندگى معين كرده ، خطا و گناه و پليد و زشتى شناخته شده و حفظ وصيانت كند و مرتكب آنها نشود.
خدايا همه ما را از تقوى پيشه گان و مخلصين درگاهت قرار بده .
ذكر خدا اسلحه اهل تقوى
ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون (115) .
به تحقيق كه تقوى پيشه گان چون با پندارى شيطانى برخورد كنند، خدا را ياد كنند و دردم به بصيرت آيند.
اين قسمت از بحث پيرامون اثر ذكر خدا در دفع وسوسه هاى شيطانى است .
شيطان با وسوسه هايش به دور حرم دل انسان باتقوى طواف مى كند تا راهى به دل باز كرده و در آنجا خانه كند، و حصن دلش را به تصرف در آورد و از زكر خدا غافل سازد، آنگاه به طرف جهنم سوقش دهد؛ اما انسان با تقوى با ياد خدا خود را متذكر ساخته و چشم دلش را بيدار گذاشته و بدين سبب او را از خود دور مى سازد.
شيطان طائف دور كعبه دل با وسوسه هايش به طواف مشغول است تا اينكه در كعبه باز شود و او داخل گردد، چه اگر داخل شد، ديگر خروجش مشكل است مشكل .
تمام تلاش شيطان اين است كه در دل انسان راه يابد؛ زيرا كه دل مركز فرماندهى است ، اگر سنگر فرماندهى به تصرف شيطان در آمد انسان را مغلوب خود مى كند و از حركت باز مى دارد و او را فرمانبر خود مى سازد.
مستقر گاه روح است اين حصار باز داريدش زدشمن زينهار
دشمنان هستند افزون از شمار در كمين بنشسته در دور حصار
تابگيرند اين حصار بى نظير تا نمايند آن خليفه حق اسير
عقل را در چاه ظلمانى كنند پس در آن اقليم ويرانى كنند
عقل را دور افكنند از بزم روح پس بر او بندند ابواب فتوح
هم ببندندش ره افلاك را هم ره آمد شد افلاك را
دور او گيرند پس اهريمنان سوى خود خوانند او را هرزمان
تابه سوى خود كشند آن شاه را منسخف سازند چهره ماه را116
آرى وقتى كه قلعه دل به شيطان سپرده شود، تقوى بانگ الفرارسر مى دهد، چون اين دل ، افسار شده شيطان است و به دنبال تصرف دل ، اعظاء و جوارح آدمى هم به خدمت و اسارت او در مى آيند.
اگر شيطان در دل انسان راه يافت ، ديگر آن دل نمى تواند رخشنده گوهر سبحانى و مخزن اسرار الهى باشد؛ مگر در قلب پر شيد وريا، نور خدا، باصدق و صفا ديده مى شود؟ مگر دلى را كه پر از حرص و طمع به دنياست ، مى توان باغ رضوان يا عرش رحمان يا مرغ ايمان خواند؟
پس بيائيم : اين دل را نگهبانى كنيم ، تقوى را پاسدارى نمائيم ؛ تا ديو پليد به درون آن راه نيابد، دائم الذكر باشيم ، چنان باشيم كه وقتى شيطان اطراف دل ما حضور مى يابد و ما را به گناه تحريك مى كند، ماهم عهد خود را با خداى يكتا به ياد آوريم ، چنانكه گويا تازه عهد بسته ايم .
دمبدم دل ما را از الست پيغام است از بلى بلى جانر تازه تازه اسلام است 117
بيائيد در برابر حمله هاى شيطانى سپر ذكر الله را علم كنيم و بدينوسيله نگذاريم آسيبى به دل وارد آيد و دشمن به آن نزديك شود، زيرا كه نزديكى او برابر راست با دورى خدا، اين دل كه منزلگه يار است با اغيار چكار است ؟ چرا بند ارتباط با خدا را رها كنيم و دل را به ناپايداران ببنديم ؟ مگر نه اين است كه اين ارتباط باغير، خفض قلب است .
قال الصادق (عليه السلام ) خفض القلب فى الاشتغال بغير الله (118) .
پست و زبون مى شود قلبى كه به غى از خدا مشغول باشد.
و همين اشتغال به غير خدا موجب مى شود كه آدمى از ذكر حق ملول و دل تنگ گردد.
چنانكه خداى سبحان در قرآن مى فرمايد:
واذا ذكرالله وحده اشماءزت قلوب الذين لايؤ منون بالاخرة واذا ذكرالذين من دونه اذاهم يستبشرون (119) .
و هرگاه كه خدا به يگانگى ياد شود، آنانه به قيامت ايمان ندارد، ملول و دلتنگ مى شوند و چون هركس ديگر غير از خدا ياد بشود، آنان شاد و خرم مى گردند.
و اينان سرانجام بر اثر اشتغال به غير حق و نسيان از ذكر خدا، بيشتر در دام هوا و هوس مى پيچند تا اينكه دست آخر به حال كفر جان دهند، يا كفر عملى يا كفر فكرى .
و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم وماتوا وهم كافرون (120) .
واما آنانكه دلهاشان مريض است ، بر پليدى آنان پليدى افزود تا بحال كفر مردند.
فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا ولهم عذاب اليم بماكانوا يكذبون (121) .
دلهاى آنان مريض است ، پس خدا بر مرض ايشان بيفزايد، و برا ياا نان عذابى دردناك است به اين سبب كه دروغ مى گويند.
دلهاى پر از غبار و آشوب هرگز نشود مقام محمود
پس همان بهتر كه دل را از غير خدا پاك گردانيم و تنها دل به او ببنديم و بس . و به قول فيض كاشانى :
بهر چه بستم جز حق شكسته باز آمد دل مرا به جز از يا حق نمى شايد
اى برادر ياد او را پيشه كن :
براى مبارزه با هوا و هوس هيچ سلاحى بهتر و قوى تر از سلاح ذكر نيست . انسان باتقوى چون در همه حال با ياد خداست ، لذا شيطان هم در همه حال از او گريزان است . هر گنجى كه محافظ دارد و محافظين آن شبانه روز به پاسدارى از آن مشغول باشند راهى براى ربودن آن نيست ملا احمد نراقى مى گويد:
اى برادر ياد او را پيشه كن دل رها از چنگ هر انديشه كن
بند بردار اى پسر از پاى دل پس ببين جولان روح افزاى دل
دل بپرداز از هواى اين و آن بر دردل روز و شب شو پاسپان
تا در آن جز ياد جانان اى پسر ره نيابد هيچ سودائى دگر
شيطان از ياد خدا فرار مى كند:
به آياتى در اين زمينه توجه فرمائيد:
اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا.
... وقتى كه انديشه شيطانى به سراغ ايشان (مؤ منين ) مى رود، خدا را به ياد مى آورند.
بسم الله الرحمن الرحيم ، قل اعوذ برب الناس ملك الناس ، اله الناس من شرالوسواس الخناس ، الذى يوسوس فى صدور الناس ، من الجند والناس .
...بگو پناه مى برم به پروردگار مردم ، فرمانرواى مردم ، معبود مردم ، از شر وسوسه گر خناس آنكه در سينه هاى مردم وسوسه مى كند، چه خناسان جنى و چه انسانى .
آنانكه تقوى پيشه كردند، هنگامى كه شيطان حول دل آنان مى چرخد و وسوسه مى كند به ياد خدا مى افتد و بينا مى گردند، لذا به دشمن مهلت انجام هيچگونه فعاليتى را نمى دهند. خداوند در اين زمينه مى فرمايد:
والذين اذا فعلوا فاحشة اوظلموا انفسهم ، ذكروالله ، فستغفروا لذنوبهم (122)
آنانكه وقتى كار زشتى مرتكب شدند يا بخود ستم كردند، به ياد خدا مى افتند و از گناهان خود استغفار مى كنند. ياد خدا كه انسان را از زشتى و پليدى باز مى دارد، و دل او را بوسيله توبه و استغفار از گناهان مى شويد.
وسواس خناس :
بعضى گفته اند شيطان را از اين جهت وسواس خناس خوانده اند كه لايزال آدمى را وسوسه مى كند و به محض اينكه انسان به ياد خدا مى افتد پنهان مى شود و عقب مى رود، بازهمينكه انسان از ياد خدا غافل شود. جلو مى آيد و به وسوسه مى پردازد، و مراد از صدور الناس ، محل وسوسه شيطان است ، چون شعور و ادراك آدمى بحسب استعمال شارع به قلب آدمى نسبت داده شد، كه در قفسه سينه قرار دادن و قرآن هم در اين باب فرموده : وليكن تعمى القلوب التى فى الصدور.(123) يعنى ولى دلهايى كه در سينه هاست كور مى شود، و جمله من الجنة والناس ، بيان وسواس خناس است ، و در آن به اين معنا اشاره شده كه بعضى از مردم كسانى هستند كه از شدت انحراف ، خود شيطانى شده اند و در زمره شيطانها قرار گرفته اند، همچنانكه قرآن درجاتى ديگر نيز فرمود: شياطين الانس والجن .(124) .
در مجمع البيان ، از انس ابن مالك روايت شده كه گفت ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: شيطان پوزه خود را بر قلب هر انسانى خاهد گذاشت ، اگر انسان به ياد خدا بيفتد، او مى گريزد و دور مى شد؛ ولى اگر خدا را از ياد ببرد، دلش را مى خورد، مرجوم ملا احمد نراقى تاءثير ياد خدا را در راندن شيطان ، در مثنوى طاقديس خود چنين آورده است :
چون زترك سجده آن ديورجيم رانده شد از درگه حى قديم
برميان بست آن لعين بدگهر از براى كينه آدم كمر
در هلاكت دودمان بوالبشر مى كندهر لحظه تدبيرى دگر
دامهاافكنده اندر راهها كنده اندر راههاصد چاهها
يكقدم نبود كه نبددر كمين جامغولى از تبار آن لعين
جامغولان جمله كف بردامها در تكاپو بامها تاشامها
در كف هر يك كمندى تابدار تاكند فرزند آدم را شكار
آدمى چون بگذرد پيرامنش پالهنگى افكند درگردنش
هيچ دانى چيست پيرامون آن غيرياد حق بهدل دادن نشان
تاكه باياد حق باشد قين مى نيابد ره در آنجا آن لعين
خانه اى كه آنجا عسس را مسكن است كى در آنجا دزد راه رهزنست
ور باش شه به شهرى چون رسيد دزد از آنجا رخت خود بيرون كشيد
پرتو خورشيد چونكه افتد در جهان مى شود خفاش در كنجى نهان
در رهى كانجا پى شيرى بود نگذرد ديگر زآنجا ديو و دد
پرتو خورشيد رخشان است اين فوج خفاش است از آن خوار و مهين
دل چو شد خالى زياد گردگار منزل شيطان و ديو و دد شمار
آرى آنجا كه انسان به ذكر حق متذكر است ، ديگر وسوسه شيطان از كار مى افتد و درآن دل كه به ذكر خدا روشن است ، براى تاريكى و ظلمت گناه و معصيت ديگر جائى باقى نمى ماند، در آن دل كه نور حق و فرشته حق وجود دارد جائى براى ديو رجيم وجود ندارد، به قول حافظ.
خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ديو چو بيرون رود فرشته در آيد
و چه خوب فرمود على ابن ابيطالب (عليه السلام ) به فرزندش امام حسن مجتبى (عليه السلام ) كه : وعمارة قلبك بذكره والاعتصام بحبله (125) . آباد كن قلبت را به ذكر خدا و چنگ بزن به ريسمان او.
چونكه باد حق ، حيات و آبادى دل است ، ذكر حق است كه كاخ رفيع فضائل اخلاقى را سالم و آباد نگه مى دارد. پس به ياد حق باش تا قلبت زنده و آباد باشد و اعمال نيكت محفوظ بماند هم براى زندگى دلت ، اهميت قائل باش و هم براى زحماتى كه در راه انجام اعمال حسنه كشيده اى .
حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد:
يرون اهل الدنيا يعظمون موت اجسادهم وهم اشد اعظاما لموت قلوب احيائهم (126) .
دنيا داران ، مرگ جسمهاى خود را خيلى بزرگ و سخت مى بينند و حال آنكه مرگ دل زنده گان آنها شديدتر و سخت تر است ،.
وبذكرك عاش قلبى زندگى دل ، در پرتو ذكر است و مرگ آن در غفلت از ذكر، زيرا كه ثمره گناه تاركى و موت قلب است . مولانا در مثنوى معنوى در اين زمينه مى گويد:
خانه آن دل كه ماند بى ضيا از شعاع آفتاب كبريا
تنگ و تاريك است چون جان جهود بى نوا از ذوق سلطان و دود
نى در آن دل تاب نور آفتاب نى گشايد عرصه و نه فتح باب
گور خوشتر از چنين دل مرتورا آخر از گور دل خود برترا
زنده و زنده زاداى شوخ و شنگ دل نمى گيرد تو را زين گورتنگ
يوسف وقتى و خوشيد سما زن چه وزندان بر آور و نما
يونست در بطن ماهى پخته شد مخلصش رانيست از تسبيح بد
گر نبودى او مسبح بطن نون حبس و زندانش بدى تا يبعثون
او به تسبيح از تن ماهى بجست چيست تسبيح ، آيت روز الست 127
بذكر خداى مسلح شويم :
انسان وقتى احساس كند از ناحيه اى در خطر است ، فورا به تكاپو مى افتد، خود را مهيا و مسلح مى كند خواب را از ديدگانش مى برد و مدام مواظب و بيدار است ؛ تا اينكه اگر با آن خطر مواجه شد به مقابله برخيزد. حال كه انسان از ناحيه دشمنى در خطر است كه هيچ وقت سنگرش را ترك نمى كند و هميشه آماده و مراقب است تا لحظه اى طرف مقابلش روى برگرداند يا چرتى بزند، تا بر او حمله ور شود، چرا مدام مسلح و مواظب نباشد؟ حال آنكه براى انسان اسلحه هائى ساخه شده است كه با بكار بردن آنها در اين جنگ ، توان و طاقت مقابله از دشمن گرفته مى شود تا جائى كه دشمن مى گويد من از مقابله با اين گروه ، ناتوانم ، و اين را هم بايد دانست كه دشمن سلاحهائى دارد كه گاهى با بكار بردن كوچكترين آنها، انسان را مغلوب مى كند، مثلا با يك لحظه غفلت از جانب انسان ، شيطان يك عمر حاكميت پيدا مى كند، مثلا با يك لحظه غفلت از جانب انسان ، شيطان يك عمر حاكميت پيدا مى كند، تا جائى كه طرف را با خود متحد و موافق مى سازد:
غفلت ، اسلحه شيطان : لحظه تسلط شيطان بر انسان ، همانا لحظه غفلت است ؛ آن زمان كه انسان اراده گناه مى كند همان زمانى است كه از ياد خدا و قيامت غافل مانده و همه شقاوتها و بدبختى هاى انسان از همين لحظه آغاز مى شود.
خداوند در اين زمينه مى فرمايد:
ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغيرالحق وان يروا كل آية لايومنوا بها وان يروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا وان يروا سبيل الغى يتخذو سبيلا ذلك باءنهم كذبوا باياتنا وكانوا عنها غافلين (128) .
و كسانى را كه در زمين بنا حق تكبر مى ورزند، از آيات خويش منصرف خواهيم كرد؛ كه هر آيه اى ببينند بدان ايمان نياوردند. اگر راه رشد را ببينند آنرا پيش نگيرند، و اگر راه ضلالت را ببينند آنرا پيش گيرند؛ زيرا كه آيات ما را تكذيب كرده و از آن غفلت ورزيده اند.
در اين آيه كريمه چند محروميت را كه بر اثر غفلت از آيات الهى براى انسان بوجود مى آيد، ذكر شده است كه همه محروميتهاى اساسى و پايه اى است كه مبداء تمام محروميت ها خواهند بود:
1 - محروميت از شناخت .
2 - محروميت از ايمان
3 - محرميت از رشد و كمال و برخوردارى از ظلالت و گمراهى
همه اين بدبختى ها و محروميت ها، در اثر غفلت از مبداء و معاد است . اين است كه مى بينيم در آيات و روايات ، تاءكيد بسيار در ياد خدا و روز قيامت و آيات الهى شده است ؛ زيرا در اثر غفلت از آنها، شيطان حضور خود را در قلب انسان قوى مى كند و بدين سبب انسان را وادار به ادامه كجرويهاى خويش مى كند تا اينكه رهسپار جهنم گردد و در آن خلد يابد.
ان الذين لايرجون لقائنا ورضوا بالحياة الدنيا واطماءنوا بها والذين هم عن آياتنا غافلون ، اولئك ماءويهم النار بما كانو يكسبون (129) .
البته آنانكه به لقاء مادل نبسته و اميدوار نيستند، و بزندگى پست دنيا دلخوش و دلبسته اند و به آن اطمينان يافته اند (اطمينان كاذب ) و آنهائى كه از آيات ما غافلند، هم اينان هستند كه عاقبت به كردار زشت خود در آتش ‍ ماءواگيرند.
اولئك الذين طبع الله على قلوبهم وسمعهم وابصارهم واولئك هم الغافلون لاجرم انهم فى الاخرة هم الخاسرون (130) .
هم اينان هستند كه خدا بر قلبها و گوشها و ديدگانشان مهر نهاده و اينان همان غافلانند، بدين جهت است كه در عالم آخرت بسيار محروم و زيانكار خواهند بود.
ولقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن والانس لهم قلوب لايفقهون بها ولهم اعين لايبصرون بها ولهم اذان لايسمعون بها اولئك كالاءنعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون (131) .
ومحققا بسيارى از جن و انس را براى جهنم واگذارديم ، چه آنكه آنها را دلهائى است بى ادراك معرفت و ديده هايى بى نور بصيرت و گوشهائى ناشنواى حقيقت آنها مانند چهار پايانند بلكه بسى گمراه ترند زيرا قوه ادراك مصلحت و مفسد را داشتند و باز عمل نكردند آنها مردمى هستند كه غافل شدند.
در اين آيه كرميه غافلان را با اين ويژگيها معرفى مى كند:
1 - آنها از اهل جهنم اند
2 - قلبهاى بدون ادراك و معرفت دارند
3 - چشمهاى بدون نور بصيرت دارند
4 - گوشهاى بدون شنوائى حقيقت دارند
5 - بنابراين آنها همانند حيوانات اند؛ بلكه بدترند.
پس متوجه شده ايم كه راه ورود شيطان به دل و خروج ارزشها از آدمى ، همان غفلت از خداست اگر انسان لحظه اى از مراقبت دل غافل شود، شيطان به حصار دل وارد خواهد شد و آدمى را كور و كر و لال و زيانبار خواهد ساخت . لذا ما بايد همواره روان خود را با بندگى خدا عجين سازيم و خود را از فضاى سرشار از غفلت و بى خبرى بيرون آوريم ؛ زيرا كه غفلت مجرائى است براى فراموشى خدا و غلبه شيطان بر انسان چنانكه خداوند متعال فرمودند: استحوذ عليهم الشيطان فاءنسيهم ذكر الله (132) .
مبارزه با غفلت
براى مبارزه با غفلت راههاى زيادى ذكر شده است ولى مادر اينجا بطور مختصر به سه راه آن اشاره خواهيم كرد. و بحث مفصل آن براى جزوات آينده باقى مى ماند ان شاء الله .
1 - مراقبه و مراوده و محاوره
2 - محاسبه نفس
3 - عبرت گرفتن و انديشه در حوادث
راه اول : مراقبه
مراقبه ، يعنى آدمى از خود مراقبت و حراست نمايد؛ يعنى خود را زير نظر بگيرد و قبل از هر چيز خدا را بر خود ناظر بداند.
مراقبه ، يعنى آدمى قبل از عمل ، خود را ارزيابى كند، انگيزه هاى اعمالش را مورد بررسى قرار دهد كه چرا و چگونه و براى چيست ؟ خواجه عبدالله انصارى در معنى و درجات مراقبه چنين مى گويد:
ان المراقبة دوام ملاحظة المقصود(133) همانا مراقبت عبارت است از اينكه مقصود وهدف را دائما در نظر داشته باشيم .
سالك بايد مدام به حضرت بارى تعالى نظر داشته باشد و رضاى او را بطلبد و او را بر كارها و احوال خويش ناظر ببيند، آنگاه خواجه مراقبه را به سه درجه تقسيم مى كند:
الدرجة الاولى : مراقبة الحق فى السير اليه على الدوام بين تعظيم مذهل ومداباة حاملد وسرورباعث .
يعنى سالك در سير به سوى حق . دائما به مراقبه از حق تعالى مى پردازد، كه اين مراقبه داراى سه جنبه است .
اول : سالك بايد چنان توجهش به عظمت حضرت حق معطوف باشد كه هر چيز ديگر را خوار و حقير بشمارد.
دوم : سالك در نتيجه چنين تعظيمى خود را در كمال نزديكى به حضرت حق بايد بداند.
سوم : شادمانى خود را در سير و سلوك دائما حفظ مى كند تا انگيزه او بارى ادامه اين سير باشد، و فتور واهمال در عزمش راه نيابد(134) .
در اين مرحله آدمى در سير به سوى حضرت حق جل جلاله ، مى كوشد تا از حدود و مسير دين خارج نشود و مراقب مسائل روز مره اش باشد تا هر آنچه را كه انجام ميدهد. طبق شرع انجام پذيرد و خود را به اخلاق و طاعات نيكو بيارايد تا خداى او را بپسندد.
والدرجة الثانية : مراقبة نظرالحق اليك برفض المعارضة وبالاعراض ‍ عن الاعتراض ونقض رعونة التعرض (135) .
اين مرحله عبارتست از مراقبت كردن از نظر لطف حق به سوى خودت ، به اينكه چيزى كه معارض با آن است بزدائى و از رويگردانى از نظر حق رويگردان باشى و روحيه تعرض نسبت به حق را كه ناشى از سستى و نادانى است در خودت بشكنى .
آدمى در اين درجه از مراقبت ، خداوند متعال را مراقب خود مى داند و يقين يافته است كه خداوند هميشه او را مشاهده و مراقبه مى كند، و به احوال او و اسرارش علم دارد.
والله يعلم مافى قلوبكم وكان الله عليما حكيما(136) .
وكان الله على كل شى ء رقيبا(137)
و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند:
اعبدوالله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك
خداوند را چنان عبادت كن كه گوئى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند مسلم در دل چنين آدم مراقب و مواظبى جائى براى هوا و هوس باقى نمى ماند.
الدرجة الثالثة : مراقبة الازل بمطالعة عين السبق (138) .
در اين درجه از مراقبه ، انسان كيفيت تجليات پرودرگار عالم را مورد نظر دارد و آيات و افاضات الهى را مورد مشاهده قرار مى دهد كه چگونه ظهور و بروز دارند.
توجه و تذكر: بايد دانست همانگونه كه آدمى از خويش بر مى خيزد، دشمن او هم به مراقبه از او مى پردازد تا اينكه لحظه اى خود را از نظر اندازد و از چگونگى افكار و اعمالش غافل بماند؛ و او در اين لحظه بر او غلبه مى يابد و سرانجام متولى امورش مى گردد. پس اگر سالك مى خواهد از مسير حق خارج نشود و امور زندگيش بر محور جق به چرخد و مدام بذكر حق متذكر باشد؛ بداند كه شيطان عكس اينها را طالب است و بدين خاطر به مراقبت از انسان برخاسته است و هرگز سنگر ديدبانى اش را ترك نمى كند، آنكس ‍ موفق است كه مراقب است و دلش حرم خدا واقع شده باشد.
گرنور عشق حق به دل وجانت اوفتد بالله كز آفتاب فلك خوبترشوى
يكدم غريق بحر خدا شو گمان مبر كز آب هفت بحر به يك موى تر شوى
آنكس كه ياد خدا در دلش زنده است از هيچ چيزى رنگ نمى پذيرد و از آب هفت دريا به اندازه موئى تر نمى شود، در اجتماع حضور مى يابد و كوچكترين انحرافى پيدا نمى كند؛ چون بذكر خدا مشغول است .
مرد جنگ بيدار است : مردى كه در ميدان جنگ حضور مى يابد هميشه بيار و مراقب و متوجه است كه مبادا دشمن او را غافلگير كند و اسير خود نمايد. خواب براى يك جنگجو در ميدان جنگ ، برابر با مرگ و نابودى اوست ، يك لحظه غفلت از دشمن درون و برون - آن هم دشمن مكار - برابر با نابودى آدم است . على (عليه السلام ) در يكى از نامه هاى مباركش به اهل مصر نوشته و به مالك اشتر فرستاده بود، چنين مى نويسد:
ان اخاالحرب الارق ومن نام لم ينم عنه (139) . مرد جنگجو، بيدار و هشيار است ، و اگر او را خواب فراگيرد، دشمن او آسوده نشود. خواب نبرده و بيدار است اين تنها براى جنگهاى بيرونى و صورى نيست ، كه اگر يك جنگجو در سنگر به خواب رفت ، دشمن او را غافلگير مى كند و از بين مى برد، بلكه براى جنگ هاى درونى نيز چنين است ، كه اگر انسان سالك لحظه اى غافل ماند دشمن از او غافل نخواهد ماند، و بلكه از لحظه غفلت استفاده كرده و بر او مى تازد.
آرى ، ان اخاالحرب الارق و من نام لم ينم عنه يك رزمنده در ميدان جنگ ، ارق است ، خواب در چشمش فرو نمى رود. و اصلا او را با خواب كارى نيست ، او سراسر بيدارى و توجه است ، انسان جنگنجو برادر جنگ است . بيدار است ، چون رقيب او بيدار است ، غفلت در برابر دشمن يعنى ، پيروزى دشمن . آن انسانى هم كه وارد ميدان جنگ و جهاد اكبر مى شود، بايد بداند كه در مقابل دشمنى قرار گرفته كه لحظه اى خواب ندارد و در عين حال حيال و مكار است ؛ توطئه گر وسوسه انداز خواب به چشمش فرو نرود؛ زيرا دشمن از چشم بيدار مخفى مى گردد.
راه دوم : محاسبه نفس (140)
راه سوم : عبرت گرفتن و انديشه در حوادث
در زندگى انسانها در طول تاريخ ، قضايا و حوادث متعددى روى مى دهد كه انسانها در برابر اين حوادث دو قسمند:
1 - يك گروه مردمى هستند نادان كه از حوادث و رويدادها، سرسر مى گذرند و دقت و تاءمل نمى كنند.
2 - گروهى هستند كه در آن حوادث تفكر و تاءمل نموده و تجربه مى آموزند تا بدين سبب نيروى عقل خويش را بكار انداخته و خطاهاى كمترى را مرتكب شوند.
انسانى كه سرگذشت اقوام گذشته و حال را مورد مطالعه قرار مى دهد، خوب و بد آنها را تشخيص مى دهد و از رفتار آنها در زندگى عبرت مى گيرد و تجربه تازه كسب مى كند... و همه اينها را به صورت تجربياتى منظم در خزانه فكر و حافظه خويش جايگزين مى كند تا از آنها به عنوان برنامه هاى زنده زندگى استفاده نمايد و بدينوسيله از اشتباه خود بكاهد، چون او در مدرسه زندگى نيك و بد را آموخت ، و گذشته را مورد نظر قرار داده ، شكست خوردگان و عامل شكستشان ، و پيروز مندان و عامل پيروزيشان را مورد مطالعه قرار داده ، و لذا در زندگى اش از راهى مى رود كه موفقيت در آن است ، او ديگر خود را به فساد و تباهى نمى كشاند، چون ديد كه فساد، اهلش را چه كرد. و به كجا برده است . او به وسيله عبرت آموزى ، فكر خود را به راه راست هدايت مى كند و از انحراف باز مى دارد.
اين چنين انسانى با مطالعه و تجزيه و تحليل وقايع تاريخى و سرگذشت ديگران ، راه و بيراهه را سود و زيان ، خوب و بد، دوست و دشمن را... از هم تشخيص مى دهد، لذا بدينوسيله زندگى پاك و باصفائى را صاحب خواهد بود - زندگى به درازاى تاريخ با بهره بردارى سالم از تاريخ .
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: لايلسع المومن من جحر واحد مرتين
انسان عاقل از يك سوراخ دوبار گزيده نمى شود.
زيرا انسان عاقل در زندگى همراه با تجربياتش فعاليت مى كند، از اشتباه و خطاى خويش درس عبرت مى گيرد.
توجه به آيات و روايات
آيات : فانتقمنا منهم فاغرقناهم فى اليم بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين (141) .
پس ما انتقام گرفتيم از ايشان (فرعونيان ) كه آنها را در دريا غرق كرديم ، براى اينكه آنها نشانه هاى ما را تكذيب كردند و از آيات ما غافل بودند.
فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية و ان كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون (142) .
پس امروز نجات داديم جسم تو را تا اينكه براى جانشينان خود، نشانه اى باشى و بدرستى كه بسيارى از مردم از نشانه هاى ما غافلند.
كم تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم ، ونعمة كانوا فيها فاكهين ، كذلك واورثناها قوما آخرين فما بكت عليهم السماء والارض و ما كانوا منظرين (143) .
چه بسا باغها و چشمه سارها و كشتزارها و جايگاههاى ارجمند و نعمتى كه در آن شادمان بودند، بجا گذاشتند، اين چنين است رسم روزگار كه ما آنها را به قومى ديگر ميراث داديم . آنگاه آسمان و زمين بر آنها نگريست و از مهلت دادگان نبودند.
لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب (144) .
همانا در حكايت آنان (يوسف و برادرانش يوسف و عزيز مصر) براى صاحبان عقل عبرت خواهد بود.
و در جاى ديگر فرمودند: فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (145) .
مولوى نيز در مثنوى داستانى جالب در لزوم عبرت گرفتن از گذشتگان و ترك راهى كه باعث سقوط آنان مى شود آورده است :
داستان از اين قرار است كه شير و گرگ و روباه باهم براى طلب و بدست آوردن شكار، به كوهستان مى روند و يك گاو و يك بز كوهى و يك خرگوش ‍ را شكار مى كنند و به جنگل مى آورند. گرگ و روباه از طعمه ، طمع مى برند و مى خواستند كه شير آنها را به عدل تقسيم كند. ولى شير كه از وسوسه هاى آنان آگاه بود، با خود گفت : بنمايم سزا مر شما را اى خسيان گدا. بالاخره شير به گرگ مى گويد كه تو صيدها را قسمت كن :
گفت شير اى گرگ اين را بخش كن معدلت را نو كن اى گرگ كهن
نايب من باش در قسمت گرى ناپديد آيد كه تو چه گرهرى
گفت اى شه گاو وحشى بخش توست آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چست
بزمرا كه بزميانه است وسط روبها خرگوش بستان بى غلط
شير گفت اى گرگ چون گفتى ؟ بگو چون كه من باشم تو گوئى ما وتو؟
گرگ خود چه سگ بود كو خويش ديد پيش چون من شير بى مثل و نديد
گفت پيش آ كس خرى چون تو نديد پيشش آمد، پنجه زد او را دريد
چون نديدش مغز و توبير رشيد در سياست پوستش از سركشيد
گرگ را بركند سر آن سرفراز تا نماند دو سرى و امتياز
بعد از اينكه شير سر گرگ را مى كند و گرگ در خاك و خون به غلتيدن مى افتد روباه را مى خواند:
بعد از آن رو شير با روباه كرد گفت اين را بخش كن از بهر خورد
سجده كرد و گفت كين گاوسمين چاشت خوردت باشد اى شه مهين
وين بز از به رميانه روز را يخنه اى باشد شه پيروز را
و آن دگر خرگوش بهر شام هم شبچره اى شاه با لطف و كرم
گفت اى رو به تو عدل افروختى اين چنين قسمت ز كه آموختى ؟
از كجا آموختى اين اى بزرگ گفت اى شاه جهان از حال گرگ
گفت چون در عشق ما گشتى گرو هر سه را برگير و بستان و برو
چون گرفتى عبرت از گرگ دنى پس تو رو به نيستى شير منى
عاقل آن باشد كه عبرت گيرد از مرگ ياران در بلاى محترز
رو به آن دم بر زبان صد شكر راند كه مرا شير از پس آن گرگ خواند
گر مرا اول به فرمودى كه تو بخش اين را، كه براى جان از او؟
پس سپاس او را كه ما را در جهان كرد پيدا از پس ‍ پيشينيان
تا شنيدم آن سياستهاى حق بر قرون ماضيه اندر سبق
تا كه ما از حال آن گرگان پيش همچو رو به پاس خودداريم پيش
امت مرحومه زين رو خواندمان آن رسول حق و صادق در بيان
استخوان و پشم آن گرگان عيان بنگريد و پند گيريد اى مهان
عاقل از سر بنهد اين هستى و باد چون شنيد انجام فرعونان وعاد
ور نه بنهد ديگران از حال او عبرتى گيرند از اضلال او146
نكاتى چند كه مى نويسد: اين داستان قابل توجه مى باشد عبارتند از:
1 - عدم كبر و غرور در مقابل خداوند متعال و رسولان الهى .
2 - عدم آميزش باطل خود با حق - تا اينكه بدينوسيله جامعه اى را نيالوده و از آب گل آلود ماهى نگرفت - همانند گرگ كه براى سيرى شكم خود و جلوه دادن خود، ابتداء سخن از بزرگى و عظمت شير مى راند تا بدينوسيله كار خود را به ثمر رساند.
3 - عبرت گرفتن از سرنوشت ديگران ؛ آنان كه ادعاى خداى مى كردند و بر مردم بدلخواه خود حكم مى راندند سرنوشتى همانند سرنوشت گرگ يافتند (در تمثيل مذكور بيشتر همين جنبه آن مورد نظر ماست ).
4 - بايد سپاس خداى گذارد كه ما را در دورانهائى خلق كرده است كه قبل از ما ملتها و گروههايى بودند كه در صحنه هاى گوناگون زندگى ، تكاپو كرده اند و هر كدام براى خود راه و رسمى برگزيده بودند كه اكنون نتايج همه آنان را تاريخ براى ما نگهداشته است . كاخهاى ويران ، تخت هاى واژگون و جسدهاى پوسيده آنان ... همه براى ما به عنوان يك آموزشگاه زنده و گويا حاضرند. بر ماست كه از آنان درس عبرت گرفته و راهى را كه آنان رفته اند پيش نگيريم .
به قول شاعر:
به مصر رفتم و آثار باستان ديدم به چشم آنچه شنيدم ز داستان ديدم
بسى چنين و چنان خوانده بودم از تاريخ چنان فتاد نصيبم كه آنچنان ديدم
گواه قدرت شاهان آسمان درگاه بسى هرم ز زمين سر به آسمان ديدم
تو كاخ ديدى و من خفتگان در دل خاك تو نقش ديدى و من نعش ناتوان ديدم
تو تخت ديدى و من بخت واژگون از تخت تو صخره ديدى و من سخره زمان ديدم
تو تاج ديدى و من تخت رفته بتاراج تو عاج ديدى و من مشت استخوان ديدم
تو عكس ديدى و من گردش جهان برعكس توشكل ظاهر و من صورت نهان ديدم
تو چشم ديدى و من ديده حريصان باز هنوز در طمع عيش ‍ جاودان ديدم
ميان اين همه آثار خوب و بد به مثل دو چيز از بدو از خوب تواءمان ديدم
يكى نشانه قدرت يكى نشانه حرص دو بازمانده ز ديوان خسروان ديدم
همچنين حكيم خاقانى در قصيده معروف ايوان مدائن مى گويد:
هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن هان ايوان مدائن را آئينه عبرت دان ...147
شاعرى ديگر، حكايت عبرت انگيزى را در ابيات زير آورده است :
نادره پيرى ز عرب هوشمند گفت به عبدالملك از روى پند
روى همين مسند و اين تكيه گاه زير همين قبه و اين بارگاه
بودم و ديدم بر ابن زياد آه چه ديدم كه دو چشمم مباد
تازه سرى چو سپر آسمان طلعت خورشيد ز رويش ‍ نهان
بعد ز چندى سر آن خيره سر بد بر مختار بروى سپر
بعد كه مصعب سرور و سردار شد دستكش او سر مختار شد
نك سر مصعب به تقاضاى كار تا چه كند با تو دگر روزگار؟
بايد خداى را شكر كرد كه ما را بعد از ديگران آفريد تا با تاءمل در سرنوشت آنان خود را از سقوط و گمراهى نجات دهيم ، همچنانكه روباه سپاس خداى را گفت كه بعد از گرگ فرا خوانده شد.
پس سپاس او را كه ما را در جهان كرد پيدا از پس ‍ پيشينيان
تا شنيديم آن سياستهاى حق بر قرون ماضيه اندر سبق
تا كه ما از حال آن گرگان پيش همچو رو به پاس خود داريم بيش
حال ابى جوان ! بايد به حال پيران بنگرى و از پشت گوژ و موى سفيد آنان درس عبرت بگيرى ؟ و قدردان عمر خويش باشى از آن استفاده هاى بيشترى ببرى و آن را براى رسيدن به كمال لايقت به فعاليت بيشترى وادار نمائى .
جوانى گفت با پير دل آگاه كه خم گشتى چه ميجوئى در اين راه
جوابش گفت پير خوش تكلم كه ايام جوانى كرده ام گم
و در وصيتنامه اسكندر آمده است :
شنيدم در وصاياى سكندر كه گفتى با ارسطوى هنرور
كه از روى زمين چون ديده بستم برون آريد از تابوت دستم
كه تا بينند مغروران سرمست كه از دنيا برون رفتم تهيدست
بنابراين همه حوادث روزگار، مرگ عزيزان ، ويرانى كاخ ظالمان ، خم شدن پيرمردان ، عالم شدن عالمان و... تذكرى مى باشند براى بيدارى انسان از خواب غفلت .
روايات :
على (عليه السلام ) مى فرمايد: كسب العقل الاعتبار والاستظهار و كسب الجهل الغفلة والاغترار(148) .
يعنى در كسب عقل ، عبرت گرفتن و احتياط است و كسب جهل ، غفلت و فريب خوردن است .
باز مى فرمايند:
الاعتبار يثمر العصمة .
عبرت گرفتن ثمره اش عصمت و خود نگاهدارى از گناه است .
و باز آن حضرت مى فرمايند! رحم الله امرا تفكر فاعتبر وابصر(149) خداى رحمت كند كسى را كه فكر كند، سپس ‍ عبرت بگيرد و درنتيجه عبرت گيرى ، بينا گردد.
همچنين مى فرمايند: الاعتبار يقود الى الرشد(150)
عبرت گرفتن آدمى را به سوى رشد مى كشاند.
و نيز مى فرمايد: من حفظ التجارب اصابت افعاله (151)
آنكس كه تجربيات خود را حفظ كند، در كارها به راه صحيح و صواب خواهد رفت .
من احكم من التجارب سلم من العواطب (152) .
آن كس كه اعمال خود را بر پايه محكم تجربيات استوار نمايد از سقوط و تباهى بسلامت خواهد بود.
و نيز مى فرمايند: من لم ينفعه الله بالبلاء والتجارب لم ينتفع من العظة (153) .
كسى كه نفع هدايت الهى از راه آزمايشات و تجارب عايدش نشود، او از هيچ اندرز و نصيحتى بهره مند نخواهد شد.
******************
در همين جا سخن خود را با اين اميد به پايان مى رسانيم كه : با انديشه در زندگى انسانهاى پاك و متقى و هم چنين زندگى انسانهاى گمراه و شقى خويشتن را از آلودگى هاى و گناهان مبرا سازيم و خود را به خلق و خوى الهى مزين گردانيم و لحظه اى از مراقبت دشمن ديرينه خويش غفلت ننمائيم ، بلكه بر سرگذشت غافلان از ياد خدا نظر افكنيم و با درس گرفتن از آموزشگاه زندگى راه ذاكران الهى را در زير دست عنايت حق پيش گيريم . ان شاء الله .
وسوسه هاى شيطانى :
همانگونه كه در گذشته عرض كرديم ، شيطان بطرق مختلف در آدمى نفوذ مى كند، حتى اگر آدمى از يك راه مواظبت بنمايد ولى از راه ديگر غافل بماند، باز هم شيطان از همان راه غفلت شده وارد مى شود.
خداوند در اين باره مى فرمايد:
قال فبما اءغويتنى لاقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لآتينهم من بين اءيديهم ومن خلفهم وعن اءيمانهم وعن شمائلهم ولا تجد اكثرهم شاكرين (154) .
شيطان گفت : كه چون تو مرا گمراه كردى من نيز بندگانت را از راه راست كه شرع و آئين تست گمراه گردانم آنگاه ، از پيش رو و از پشت سر و طرف راست و چپ آنان در مى آيم تا بيشتر آنان ، شكر نعمت به جاى نياورند.
شيطان براى اغواى آدمى ابتداء در دلش ايجاد وسوسه مى كند و كم كم او را از ياد خدا غافل مى دارد تا اينكه جراءت انجام گناه و معصيت را پيدا كند و بر او مسلط گردد، ما در اينجا بطور مختصرى به چند نمونه از وسوسه هاى شيطانى اشاره مى كنيم .
1 - تاءخير انداختن توبه : گاهى شيطان به آدمى ، بخصوص جوانان مى گويد كه : شما امروز اول عمرتان است نمى خواهد اينقدر خود را به زحمت بيندازيد و زندگى را بر خود دشوار كنيد. امروز روز شما جوانهاست ؛ فردا كه پير شديد جبران مى كنيد. فرصت زياد است ، رحمت خداوند هم وسيع است ؛ لذا بعدا توبه مى كنيد!
بدينوسيله او را رام خود مى كند و ودار به گناه مى نمايد. اما انسان مومن متذكر مى گويد: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و به ياد خدا مى افتد؛ ارتباط خود را با خداى خود قويتر مى كند؛ و به ياد مرگ مى افتد؛ به ياد عذاب و عدل الهى مى افتد؛ و به خود مى گويد من كه از آينده و ساعت مرگ با خبر نيستم ؛ آيا تا يك لحظه ديگر زنده هستم يا نه ؟ نمى دانم ! چه بسا در حين انجام گناه جانم به لب آيد و به افتضاح بميرم ! آن وقت فرصت بارى توبه كجا باقى مى ماند؟ لذا او خود را متذكر مى سازد كه من با خداى خويش عهد بستم كه متابعت شيطان نكنم حال ، كه اول عمر من است و چيزى از بستن عهد نگذشته ، آن را بشكنم و فرمان غير خدا را ببرم ؟ حال ، كه شيطان دشن بزرگ و كرم بسته من است چرا مغلوب او گردم و فريب دشمن شناخته شده خويش را بخورم ؟
خداوند مى فرمايد:
الم اعهد اليكم يابنى آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين (155) .
اى فرزندان آدم ! آيا با شما عهد نبستم كه شيطان را نپرستيد؟؛ زيرا كه او دشمن آشكار شماست .
واذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم واءشهدهم على انفسهم الست بربكم ، قالو بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين (156) .
و چون پروردگار تو از پشت فرزندان آدم ، نسل آنها را گرفت و آنها را برخودشان گواه قرار داد كه آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: آرى گواه شديم مبادا بگوييد روز قيامت ما از اين واقعه غافل بوديم ؟.
2 - كوچك جلوه دادن گناه : گاهى شيطان از راه كبيره و صغيره بودن گناهان وارد مى شد زمانى كه انسان اراده گناه كند بلافاصله شيطان حضور خويش ‍ را در ميدان تقويت مى كند و او را وادار به انجام آن گناه مى كند، مثلا به او مى گويد اين گناه كه تو اراده كرده اى ، گناهى ناچيز است و تو بايد سعى كنى كه از گناهان كبيره اجتناب ورزى و خود را بد آنها آلوده نكنى و اما گناه كوچك كه چيزى نيست ، ببينيد از چه راهى وارد مى شود؟ در عين حالى كه دارد او را به گناه و معصيت امر مى كند، نصيحت و موعظه هم مى كند؛ از گناهان كبيره نهى مى كند تا بدينوسيله او را به ارتكاب صغيره تشويق نمايد، اما انسان متذكر فورا به خود مى گويد كه هر گناهى ، گناه كبيره است ؛ زيرا كه همه آنها عصيان در برابر ذات حق است . پس هر چه كه موجب سرپيچى از او امر پروردگار باشد، براى من گناهى بزرگ است . اگر امروز من از اين گناه كوچك و ناچيز نتوانم خود را نگهدارم ، چگونه فردا مى توانم از گناهان بزرگ اجتناب كنم ؟ حالى كه در برابر اين گناه كوچك ، من قدرت دارم ، چرا بر او غالب نشوم تا اينكه فردا گناهان بزرگ نتوانند بر من غلبه پيدا كنند؟
اگر بنا باشد هر چه كه نفس تقاضا كند من عرضه بدارم ، روز بروز بر تقاضاهاى خود مى افزايد، چون ظرف نفس پرشدنى نيست ؛ و تفاوت عمده انسان و حيوان در همين است . اگر من به تمناهاى كاذب نفس پاسخ دادم ، حالت عطش روحى مى يابد كه ديگر سير كردنش مشكل و مشكل است . آدمى اگر ذره اى زمينه را براى ارضاء ميلهاى كاذب باز بگذارد، اين اميال نفسانى پيش خواهند رفت و ديگر پايان پذيرى و قناعت بارى آنها مطرح نيست .
دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدهاست كو بدرياها نگردد كم و كاست
هفت دريا را در آشامد هنوز كم نگردد سوزش آن حق سوز
در اينجا توجه شما را به داستانى جالب و قابل دقت از مثنوى جلب مى كنم :
مى گويد مردى درشت و خوش سخنت خار ريشه دارى را در راه عبور مردم كاشت ، مردم كه از آن راه عبور و مرور داشتند او را سرزنش كردند كه آن خار را كه كاشته اى بركن ، او اعتنائى نداشت ، هر لحظه ريشه خار، در روئيدن و قدرت گرفتن بود، پاى مردم را مجروح و خونين مى كرد، لباسهاى اشخاص ‍ را مى دريد و پاهاى برهنه بينوايان را زخمى مى ساخت حاكم از كردار آن مرد پليد مطلع گشت و او را احضار كرد و گفت : برو آن خار را كه كاشته اى بركن ! آن مرد پليد جواب داد: باشد آنرا خواهم كند، او مدتى فردا فردا مى كرد، و با گذشت زمان خار ريشه دار مى شد، حاكم از تخلف او و فردا فردا گفتنش بر آشفت و گفت : برو آن دستورى را كه دادم عمل كن ! باز آن مرد پليد گفت : چند روز به من مهلت بده قاضى گفت عجله كن ! و هر چه زودتر خار را بركن و در انجام اين كار مسامحه مكن ، چون هر چنه تو فردا فردا كنى و زمان را مى گذرانى ، آن درخت خار ريشه دارتر و محكمتر گشته و تو كه مى خواهى آن را بكنى پيرتر و ناتوان تر مى گردى .
ريشه خار در حال نيرو گرفتن است دولى تو رو به سستى و كاستى هستى ، خارى را كه كاشته اى ريشه آن روز بروز آبدارتر و نيرومندتر مى شود ولى تو هر روز بيچاره تر و خشك تر مى شود؛ بالاخره آن خار رو به جوانى مى رود و تو رو به پيرى ، زود باش و فرصت را از دست مده !
تو كه ميگوئى كه فردا اين بدان كه به هرروزى كه مى آيد زمان
خاربن در قوت و برخاستن خاركن درسستى و دركاستن
آن درخت بد جوانتر مى شود وين كننده پيرو مضطر مى شود
خاربن هر روز و هر دم سبزتر زود باش و روزگر خود مبر
اى انسان بينوا! هر يكى از عادات پليد و زشت خود را همانند خار بدان كه بارها به پاى خودت و ديگران خليده است ، تو بارها از كردار زشت پشيمان گشته و از عادات تبهكارانه خود خسته شده اى اكنون مگر بى حس شده اى كه زشتى گناه و پليدى را احساس نمى كنى ؟
خاربن دان هر يكى خود بدت بارها در پاى خار آخرزدت
بارها از فعل بد نادم شدى بر سر راه ندامت آمدى
بارها از خوى خود خسته شدى حس ندارى سخت بى حس ‍ آمدى
آنگاه مى گويد: اگر خسته شدن و رنجيدن ساير مردم از اخلاق ناپسند خودت غفلت دارى ، حداقل از شكنجه اى كه خود از خارهاى درونى ات مى برى نمى توانى غفلت بورزى ، درست توجه كن ! ميدانى تو در چه وضعى قرار گرفته اى ؟ تو با اين اوصاف زشت و پليدى مايه عذاب خود وشكنجه ها يا تبرى بردار و مردانه ريشه خارهاى درونى ات را بكن و مانند على ابن ابيطالب (عليه السلام ) با گرايش واقعى به خدا، قدرت ربانى بدست آورده و در خيبر از جاى بكن و اگر نمى توانى ، مانند ابوبكر و عمر راه ديگر را انتخاب كن ، يا خارى را كه در درون تو ريشه دوانيده به گلبنى وصل كن .
آتش درونت را به نور الهى متصل كن ؟ باشد كه آن نور اين آتش خانمانسوز را خاموش كند، و اين خار جراحت بار را به گلبن مبدل سازد.
تو همانند دوزخ و آن نور الهى مانند آن مومن است كه مى تواند آتش دوزخ را خاموش كند، پيغمبر ما محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده است : هنگامى كه مومن از مقابل جهنم عبور مى كند، جهنم با عجز و لابه مى گويد:
يا مومن فان نورك اطفاءنارى اى مومن نور تو آتش مرا خاموش ‍ كرده است چون تنها با ضد است كه مى توان ضد ديگر را از بين برد، لذا هلاك و نابودى آتش با نور مومن كه ضد آن است خواهد بود، آتش ‍ معلول قهر و غضب الهى و نور معلول فضل و رحمت اوست .
يا تبر بردار و مردانه بزن تو على وار اين در خيبر بكن
ورنه چون صديق و فاروق مهين هين طريق ديگران را برگزين
يابه گلبن وصل كن اين خار را وصل كن بانار نور ياررا
تا كه نور او كشد نار تو را وصل او گلبن كند خار تو را
حال اگر مى خواهى شر آتش را از خويش دفع كنى ، آب رحمت الهى را بر آن آتش بپاش ! ميدانى چشمه ساز اين آب كه آتش را خاموش مى كند كجاست ؟ روح پاك مومن است .
نفس اماره ، تو از آب حيات معنوى مردان الهى گريزان است . آن آتش است و اين آب است احساس و انديشه كسى كه نفس حيوانى را به آتش كشيده است ، حس و درك مرد ربانى است ، كه مى تواند آن شعله ها را نيست و نابود سازد.
گرهمى خواهى تو دفع شرنار آب رحمت بر دل آتش ‍ گمار
چشمه آن آب رحمت مومن است آب حيوان روح پاك مومن است
پس گريزان است نفس تو از او زانكه تو آتشى او زآب جو
برگرديم به اصل موضوعى ؟ مطرح كرده بوديم كه در هنگام پيرى مركب لنگ است و منزل بس دور و بار گران بر دوش و راه پر از چاه در چنين راهى با آن بار گران ، كج مرو؛ راه اصلى را پيدا كن ؛ شصتمين سال عمرت كه فرا رسيد در حقيقت مرگ دام خود را پيش پاى تو گسترده است ! مانند آن ماهى چالاك باش كه از دام جسته خود را به مردن زده و صياد را اغفال كرد تا او را به دريا انداخت . بى نوا آن ماهى سوم كه مغرور بود و احتياط را از دست داده گرفتار دام صياد شد و به زندگى خود پايان بخشيد، اگر از دام نجات پيدا نكنى ، قوانين الهى تو را مانند آن ماهى در دام افتاده ، در تابه آتشين بريان خواهد كرد.
ساليان عمرت رو به پايان است ؛ فصل كشت و كار تمام شد؛ اندوخته خود را در نظر بياور؛ بيدار شو؛ عبرت گير؛ قيام كن ؛ از خدا كمك بطلب ؛ سپس ‍ بكوش كه به نتيجه خواهى رسيد.
اى انسان را هرو، آگاه باش ، وقت گذشته ، آفتاب عمرت رو به غروب است ، اين دو روز ديگر كه از فرصت زندگانى باقى مانده است ، بيكار مباش ، همين امروز بلكه همين ساعت باقيمانده هاى دانه هاى وجود را در مزرعه زندگى لرزانت بپاش ، جود و احساس خداى ما آنها را خواهد رويانيد، همين چند لحظه عمر را درياب ! باشد كه بتوانى به عمرى ابدى و پايدار نائل شوى ، بيا با اين چراغى كه آخرين شعله هاى خود را به پيرامون خود مى پاشد، فتيله و روغنى برسان ، ديگر موقع فردا فردا گفتن گذشته است ، مگر فردا، بگو امروز، تا شايد ايام كشت را از دست ندهى .
اندر آن تقرير بوديم اى خسور كه خرت لنگ است و منزل دور
بار تو باشد گران در راه چاه دور كج مرو رود است اندر شاهراه
سال شصت آمد كه درشستت كشد راه دريا گير تايابى رشد
آنكه عاقل بد در دريا رسيد شد خلاص از دام و از آتش ‍ رهيد
چونكه بيگه گشت و آن فرصت گذشت مرده گرد و روسوى دريا زدشت
ورنه در تا به شوى بريان بسى اين چنين هرگز كند برخود كسى ؟
حال آن سه ماهى و آن جويبار گفته شد اينجا براى اعتبار
فانتبه ثم اعتبر ثم انتصب واستعن بالله ثم اجتهد
سال بگه گشت و وقت كشت نى جز سيه روئى و فعل زشت نى
هين و هين اى هروبيگاه شد آفتاب عمر سوى چاه شد
اين دو روزك را كه روزت هست زود پر افشانى بكن از راه جود.157
بنابراين بايد گناه را به هيچ وجه كوچك نشماريم و دردم آن را با ياد خدا و نزديكى با مقربان خدا، در صحنه دل خويش محو و نابود گردانيم .
3 - توصيه شيطان به ترك مستحبات و فعل مكروهات :
اين يكى ديگر از راههائى است كه شيطان از طريق آن به دل انسان مومن وارد شده و ايجاد وسوسه مى نمايد. حال آنكه يكى از راههاى مهم قرب انسان به پروردگار، انجام نوافل و مستحبات است و ترك مكروهات اگر چه اين امور بر انسان واجب نيستند، ولى انسانى كه بخواهد بنده خدا باشد و جز در راه او قدم بر ندارد، فعل و ترك اين امور را بر خود واجب مى داند، تاجائى كه اگر نماز مستحبى اش را ادا نكرد، قضاى آن را بجا مى آورد، و اگر مكروهى را مرتكب شد مى نالد و شب ها را بيدار مى ماند تا جبران آن نمايد، لذا شيطان هم از اين راه كه اين امور بر انسان واجب نيستند وارد شده و بدينوسيله ايجاد وسوسه مى كند و به آدمى مى گويد خداوند همانها را كه بر تو واجب كرده از تو مى خواهد، لزومى ندارد تو خودت را به زحمت بيندازى ، مثلا نصف شب در هواى سربلند شوى ، وضو بگيرى و نماز شب بخوانى ، يا فلان مكروه را ترك كنى و بدينوسيله براى خود ايجاد درد سر و زحمت كنى ، تو برو محرمات را ترك كن ، لزومى ندارد تو خواسته هاى مجاز را فراموش كنى و بگوئى مكروه است ؛ تو فقط موظف هستى از حرامها و غير مجازها اجتناب ورزى !
دامهاى خطرناك :
ببينيد شيطان چه دامهاى خطرناكى را مى گستراند و با چه لباس و زبانى وارد مى شود تا كم كم چراغ پر فروغ ايمان و ذكر الله را در درون او خاموش مى كند، تا سرانجام نه حرامى بشناسد و نه حلالى ؛ او مى كوشد تا كم كم استحكام وجدان مذهبى و معنوى انسانها را ضعيف گردان تا ديگر نتوانند در برابر گناهان عكس العملى از خود نشان دهند.
واكنش انسان متقى : انسان متقى براى خود برنامه ريزى مى كند وجهت حفظ واجباتش پاسدارانى بر مى گمارد و خود را براى بدست آوردن آنها مقيد مى گرداند، آن پاسداران ، مستحبات و نوافل هستند، او به خود مى گويد كه اگر من مستحبات را ترك كنم و به وادى نسيان بسپارد، كم كم در انجام واجبات كسل و سست مى شوم و آنها را براى اسقاط وظيفه بجا مى آورد ترك آن مقدمه ايست براى ترك واجبات و ترك اين امور كه با سختى ها همراه نيست ، ترك واجبات را راحت مى كند. اگر مكروهى را انجام دادم و بر اين كار اصرار ورزيدم ، اين مقدمه اى خواهد بود براى انجام دادن افعال حرام ؛ انجام مكروهات كه براحتى صورت مى گيرد و گناه هم شمرده نمى شود؛ اما انجام محرمات را كه عذابها و ظلمت ها بدنبال دارد ساده مى گرداند.
يادم نمى رود هنگامى كه در مراسم نماز جماعت جمع از رزمندگان شجاع اسلام حضور يافته بودم و اين مثال را براى آنان بيان مى كردم : كه مستحبات براى واجبات حكم پاسدارى و محافظ را دارند، يا حكم سيمهاى خاردار را دارند كه براى حفاظت باغها و مزارع و... به كار مى برند اگر كسى قصد از بين بردن شخصى را يا ورود به مكانى را داشته باشد، ابتداء به سراغ محافظين مى رود كه اگر توانست به نحوى آنان را از بين ببرد يا غافل سازد، آنگاه به مقصد اصلى خود مى پردازد.
همچنين انجام مكروهات و صغائر حكم دانه هايى را دارند كه در پيش دامها ريخته شده تا اينكه مرغها و پرندگان بدينوسيله با برداشتن دانه اول به سراغ دانه دوم بروند و كم كم كه طمع ، چشم آنان را كور گردانيد و دام را از ياد بردند در آن مى افتند انسان هم ، چشم آن را كور گردانيد و دام را از ياد بردند در آن مى افتند انسان هم ، چنين است با انجام مكروه اول به سراغ مكروه دوم مى رود و كم كم انجام دادن گناهان كوچك را اهميت نمى دهد و برجراءتش در انجام دادن گناهان كبيره نيز افزوده مى شود تا اينكه گرفتار دام شهوت مى گردد و اسير شيطان ؛ چون ميل به بى نهايت در همه انسانها نهفته است لذا اگر جلوى اميال كاذب آدمى ، دانه ريختهه شود او را به سوى خود مى كشاند و آدمى هم به نوبه خود مى طلبد در حاليكه سير نمى شود.
اما انسان سالك مقامات عالى و معنوى روح خويش را مرتب تقويت مى كند ولحظه اى از ذكر خدا غافل نمى شود و چون غافل نيست هرگز اسير نمى شود؛ همانگونه كه مرغ تا غافل نيست در دام نمى افتد؛ انسان هم وقتى از حدود الهى خارج شد به دام مى افتد.
مرغ غافل مى خورد دانه زدام همچو اندر دام دنيا اين عوام
باز مرغان خبير هوشمند كرده اند از دانه خود را خشك بند
انسان ذاكر چون هميشه بيدار و متوجه است هرگز از شيطان ضربه نمى پذيرد؛ زيرا عناصر عالى روحانى او قوى و مستحكم هستند، لذا هر ضربه اى كه به آنها وارد شود با نوعى عكس العمل شديد رو برو مى شود.
انسان مومن همانند زمين سفت و با صلابتى است كه اگر توپچه اى را بر آن فرود آورند، با استحكام شديد آن روبرو مى شود. و به عقب بر مى گردد، البته اين مسئله به مقدار فشار و شدتى كه براى فرود آوردن توپ وارد مى آيد بستگى دارد، پس در اين جريان دو مسئله وجود دارد.
اول سفت و محكم بودن زمين .
دوم فشار وارد بر توپ .
انسان مومن ، سفت و با صلابت است ، عزيز است وقتى شيطان تيرى به طرف او پرتاپ مى كند، از خود عكس العملى نشان داده آن را بر مى گرداند؛ حال ، چقدر تير كوچك يا بزرگ باشد مسئله اى نيست ؛ او محكم و نفوذناپذير است ؛ در برابر كوچكترين حمله دشمن ، بزرگترين واكنش را از خود نشان مى دهد؛ تا مبادا دشمن براى نفوذ در او اميدى داشته باشد اگر مكروهى را انجام داد، مى نالد، متضوع و متوسل مى شود. زودتر براى نماز شب بيدار مى شود تا با خشت زرين لااله الاالله ديوار تقواى خويش را رفيع تر و محكمتر گرداند رسول خدا به عنوان صاحب خلق عظيم و متمم مكارم اخلاق مى فرمايد:
انه ليعان على قلبى حتى استغفر فى يوم ماءته مرة (158) .
اين پيامبر اسلام است كه به عنوان مظهر و اسوه اخلاق پسنديده چنين عمل مى كند كه روزى هفتاد بار استغفار مى كند، تا دل خود را از آن چيزى كه براى ما آينه است پاك كند، آن چيزى كه براى ما گرد و غبار است ، جرات رفتن به سراغ پيامبر را ندارد.
براى مثال : انسان مومن ومتقى مانند يك ديوار سفيد است كه اگر دست كثيفى روى آن گذاشته شود فورا جاى آن پديدار مى گردد به صورت لكه اى بر ديوار سفيد جلوه مى كند. روح انسان متقى هم پاك و سفيد است ؛ اذا اگر كوچكترين رذيله اى به آن برسد فورا اثرش را نشان مى دهد و او هم براى رفع آن لكه اقدام به عبادت و انابت مى كند تا قلبش را پاك گرداند. اما ديوارى كه قير ريگ و دود آلود است يا انسانى كه در تعميرگاه كار مى كند و لباس كارش سياه و روغن آلوده است ، اگر دست كثيفى به آن برخورد كند، اثرش مشخص نمى شود. او هم به فكر پاك كردن آن نمى باشد، بلكه كثافت روى كثافت قرار مى گيرد و اثر خود را نشان نمى دهد. برخلاف لباس پاك و سفيد كه اگر كوچكترين لكه اى بر آن بنشيند، فورا آن را پاك يا عوض ‍ مى كند، مثلا انسانى كه معتاد است ، سيگارى است ، نسبت به دود حساسيتى ندارد، اما آنكه سيگارى نيست چون خود را به دود آلوده نكرده است ، نسبت به كمترين دود سيگار از خود حساسيت نشان مى دهد.
حال ، مثل انسان گناهكار با انسان متقى چنين است كه انسان گناهكار قسى القلب ، ديگر به گناه عادت كرده ، روحش سياه گشته است و ديگر اثر گناه مشخص نيست . اما انسان متقى روحى پاك دارد و فورا لكه هاى گناه را پاك مى كند.
مولوى همين معنى را با تمثيلى زيبا در مثنوى آورده است :
آن يكى مى گفت در عهد شعيب كه خدا از من بسى ديدست عيب
چنديد از من گناه و جرمها وزكرم يزدان نمى گيرد مرا
حق تعالى گفت در گوش شعيب در جواب او فصيح از راه غيب
كه به گفتى چند كردم من گناه وزكرم نگرفت در جرمم اله
عكس مى گوى و مقلوب اى سفيه اى رها كرده ره وبگرفته تيه
چند و چندت گيرم و توبى خبر در سلاسل مانده از پا تا بسر
رنگ تو بر توست اى ديگ سياه كرد سيماى در ونبت را تباه
بر دلت زنگار برزنگارها جمع شد تا كور شد زاسرارها
گرزند آن دود برديگ نوى آن اثر بنمايد ارباشد جوى
چون سيه شد ديگ پس تاثير دود بعد از آن بروى كه بيند اى عنود
مرد آهنگر كه اوزنگى بود دود را باروش همرنگى بود
دود را ابلق گردد از دود آورى 159
و در پايان توجه شما را به گوشه اى از حالات يك انسان متقى جلب مى كنيم : استاد مطهرى به مناسبتى درباره مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى چنين مى گويند: پاكان يك عمل مكروه كه انجام مى دهند روحشان مضطرب مى شود و مرتب پشت سر هم توبه و استغفار مى كنند، يك مرد بسيار بسيار بزرگ از نظر معنويت كه من سال گذشته هم در ماه مبارك رمضان از اين استاد بزرگ خود ياد كردم ، مرحوم حاج ميرزا على آقاى شيرازى اصفهانى (رضوان الله عليه ) است ، كه يكى از بزرگترين اهل معنايى است كه من در عمر خود ديده ام .
يك شب ايشان در قم ميهمان ما بودند و ما هم به تبع ايشان به منزل يكى از فضلاى قم دعوت شديم ، بعضى از اهل ذوق و ادب و شعر نيز در آنجا بودند. در آن شب فهميدم كه اين مرد چقدر اهل شعر و ادب است ، و چقدر بهترين شعرها را در عربى و فارسى مى شناسد! ديگران شعرهايى مى خواندند خيلى عادى ، شعرهاى سعدى ، حافظ و... ايشان هم مى خواند و مى گفت اين شعر از آن شعر بهتر است ، اين شعرها را خواندن كه گناه نيست ، اما در شب ، شعر خواندن مكروه است ، خدا مى داند وقتى آمديم بيرون اين آدم بشدت مى لرزيد، گفت من اينقدر تصميم مى گيرم كه شب شعر نخوانم . آخرش جلوى خودم را نمى توانم بگيرم هى استغفرالله ربى و اتوب اليه مى گفت ، مثل كسى كه معصيت بسيار بزرگى مرتكب شده است ؛ العياذ بالله اگر ما شراب خورده بوديم ، اينقدر مضطرب نمى شديم ، كه اين مرد بواسطه يك عمل مكروه مضطرب شده بود.
اين جور اشخاص چون محبوب خدا هستند از ناحيه خدا يك مجازاتهائى دارند كه ما و شما ارزش و لياقت آن جور مجازاتها را نداريم ، هر شب اين مرد اقلا از دو ساعت به طلوع صبح مانده بيدار بود، و من معنى شب زنده دارى را آنجا فهميدم معنى شب مردان خدا روز جهان افروز است را آنجا فهميدم ، معنى عبادت و خودشناسى را آنجا فهميدم ، آن شب اين مرد وقتى بيدار شد كه اذان صبح بود، خدا مجازاتش كرده بود، تا بيدار شد، ما را بيدار كرد و گفت فلانى ! اثر شعرهاى ديشب بود!
روحى كه چنين ايمان مستحكمى دارد، يك چنين ضربه كوچكى هم كه بر آن وارد مى شود، يعنى يك چنين حمله كوچكى هم كه از مقامات دانى او، بر مقامات عاليه اش وارد مى شود، آن مقامات عاليه عكس العمل نشان مى دهند، ناراحتى نشان مى دهند، حتى مجازات نشان مى دهند، حتى مجازات نشان مى دهند، كه ببين بى مجازات نمى ماند، آدمى كه در شب هى شعر بخواند دوساعت وقت خودش را صرف شعر خواندن بكند، لايق دوساعت مناجات كردن با خداى متعال نيست .(160)
خدايا به همه توفيق معرفت و شناخت نفس عنايت فرما و قلب ما را منزل خود گردان
آمين يارب العالمين
******************
- پى‏نوشت‏ها -
1- با استفاده از المعجم .
2- اين عبارتها مضمون رواياتى است كه انشاء الله در جلدهاى بعد خواهد آمد.
3- با اشاره به فرمايش رهبر انقلاب .
4- مناجات شعبانيه على (عليه السلام ).
5- المفردات فى غريب القرآن ، ص 179.
6- قوم ثمود گفتند: اى عجب آيا بين افراد بشر تنها به او وحى رسيد.
7- قسم به آنكه ذكر را القاء مى كند.
8- پس سوال از اهل ذكر كنيد، اگر بينات وزبر را نمى دانيد.
9- شما خود اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد.
10- تفسير الميزان ، جلد 12، ذيل آيه 43، سوره نحل ، ص 383. با اندكى دخل و تصرف :
11- اين سخنان كه برتو مى خوانيم از آيتهاى الهى ، و ذكر حكمتهاى خداى حكيم است .
12- نمى آيد ذكرى از طرف پروردگارشان مگر آنكه گوش مى دهد و حال آنكه استهزاء مى كنند.
13- هر آينه نوشتم بر زبور بعد از ذكر (تحقيقا زمين را بندگان صالح من وارث مى شوند).
14- پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم .
15- اى كسانى كه ايمان آورديد هر گاه شما را براى نماز جمعه فرا خوانند به سوى ذكر خدا بشتابيد.
16- در انجام همه نمازها خصوصا نماز وسطى كوشا باشيد، و از روى خضوع و اطاعت براى خدا بپا خيزيد.
17- -اى اهل ايمان مبادا هرگز مال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل سازند.
18- همانا ما به سوى شما امت كتابى كه مايه شرافت و عزت شماست فرستاديم .
19- بلكه ما قرآنى به آنان داديم كه مايه ياد آورى و شرافت آنها است ولى آنان از چنين چيزى روى گردانند.
20- و (بدانكه ) قرآن براى تو و مومنان قومت شرف و نام بلندى است .
21- بگو كه من بزودى حكايت او را به شما تذكر خواهم داد.
22- اين سخن من و سخن (پيامبرانى است كه ) پيش از من بودند.
23- وهمانا كافران مى گويند كه اگر نزد ما خبرى از رسولان پيش بود.
24- هنگامى كه مناسك خود را انجام داديد ذكر خا كنيد، چنانكه پدرانتان را ياد مى كنيد، بلكه از آن هم شديدتر.
25- وهنگامى كه نماز را به پايان رسانيديد خدا را ياد كنيد،؛ رحال ايستادن و نشستن و به هنگامى كه به پهلو خوابيده ايد. 26- اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد.
27- و آنها كه هنگامى كه مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند به ياد خدا مى افتند.
28- آنچه را به شما داده ايم با قدرت بگيريد و آنچه در آن هست به خاطر داشت باشيد.
29- به ياد آوريد برخود نعمت خدارا.
30- هنگامى كه اندرزها و پندها سودى نبخشيد و آنچه به آنها يادآورى شده بود فراموش ‍ كردند درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم .
31- اما هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند نهى كنندگان از بدى را رهائى بخشيديم .
32- گفتند آن فال بد كه مى گوئيد با خود شماست اگر بفهميد و متذكر شويد.
33- بگو من از شما مزد رسالت نمى خواهم و از آنها نيستم كه چيزيرا كه ندارند بخود مى بندند، اين قرآن بجز تذكر براى عالميان نيست .
34- پس شما كجا مى رويد؟ اين قرآن عظيم جز پند و نصيحت اهل عالم نيست .
35- آيا تعجب كرده ايد كه دستور آگاه كننده پروردگارتان به وسيله مردى از ميان شما به شما رسيد؟
36- ص ، قسم به قرآن صاحب مقام ذكر.
37- و هر كس از ياد من اعراض كند.
38- اين مردم غافل هيچ پند و موعظه اى از جانب پروردگارشان نيايد جز آنكه آن پند را شنيدند (و نشنيده گرفتند) و باز به بازى دنيا و لهو ولعب عمر مى گذرانند.
39- خدا بر شما ذكر را نازل كرد.
40- سوره كهف ، آيه 28.
41- ترجمه الميزان ، جلد 1، آيه 125. سوره بقره ، ص 477 و 475.
42- سوره اعراف ، آيه 205.
43- سوره طه ، آيه 14.
44- سوره ماعون ، آيه 4 و 5.
45- سوره انبياء، آيه 2 و 3.
46- نهج القصاحد، ص 350 - حديث شماره 1674.
47- همان منبع ، ص 91، حديث شماره 474.
48- نهج الفصاحد، ص 582، حديث شماره 2822.
49- همان منبع ، ص 80، حديث شماره 424.
50- سوره بقره ، آيه 200.
51- سوره بقره ، آيه 200 و 201.
52- سوره كهف ، آيه 105.
53- سوره اءعراف ، آيه 8 و 9.
54- سوره مومنون ، آيه 103.
55- سوره رعد، آيه 28.
56- دعاى عرفه .
57- سوره طه ، آيه 42.
58- ارشاد القلوب ديلمى ، ص 85.
59- سفينة البحار، جلد 2. باب غ ص 312.
60- اصول كافى ، جلد 4، كتاب الدعاء، ص 284.
61- اصول كافى ، جلد 4، كتاب الدعاء، ص 284.
62- اصل كافى ، جلد 4، كتاب الدعاء، ص 287.
63- جامع الاخبار، ص 54، چاپ نجف .
64- به نقل از جامع الاخبار، ص 51، چاپ نجف .
65- نهج البلاغه ، خطبه 100.
66- نهج البلاغه ، خطبه 2.
67- سوره غافر، آيه 65.
68- سوره زمر، آيه 3.
69- سوره اءعراف ، آيه 28.
70- تحف العقول ، ص 497، چاپ انتشارات اسلامى ، قم .
71- اصول كافى ، جلد 4، ص 256.
72- اصول كافى جلد 4، ص 257.
73- اصول كافى ، جلد 4، ص 261.
74- كافى ، جلد 4 ص 262.
75- سوره نساء، آيه 142.
76- تحف العقول ، ص 503.
77- سوره توبه ، آيه 38.
78- كافى ، جلد 4 كتاب الايمان والكفر - ص 151.
79- تحف العقول ، صفحه 499، چاپ جديد.
80- مثنوى مولوى .
81- تحف العقول ، اصول كافى ، ج 4، باب الدعاء، ص 262.
82- اصول كافى ، جلد 4، باب الدعاء، ص 262.
83- اصول كافى ، جلد 4، باب الدعاء، ص 262.
84- اشاره به سوره حشر، آيه 21.
85- سوره طه ، آيه 71.
86- البته منظور اين نيست كه گوشه اى گزينش كند و در آنجا تسبيح بدست بگيرد و سجده كند. خير، اصلا چنين ذكرى مورد پسند دين و صاحب دين نيست ، بلكه ، منظور اين است كه او در هر حال و هر جا كه باشد بايد به ذكر خدا مشغول باشد، دلش به ياد خدا باشد، كارش براى خدا باشد، چنانكه در مباحث گذشته دريافتيد كه عمده ذكر، ذكر قلبى است ، و صاحبان اين ذكر با اينكه رهبران و حكمرانان مردم بودند و در صحنه هاى جنگ و جهاد نيز حضور داشتند؛ ولى در هيچ وضعيتى از ياد خدا غافل نبودند.
87- مضمون روايتى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ).
88- نهج الفصاحه ، ص 8، حديث 39.
89- سوره اعراف ، آيات 206 و 201.
90- سوره اعراف ، آيات ، 200 و 201.
91- سوره نحل ، آيه 98.
92- سوره مائده ، آيه 15.
93- سوره انعام ، آيه 104 و سوره اعراف ، آيه 203.
94- سوره مائده ، آيه 16.
95- سوره بنى اسرائيل ، آيه 82.
96- سوره يونس ، آيه 57.
97- سوره واقعه ، آيه 78.
98- سوره اعراف ، آيه 200.
99- سوره مومنون ، آيات 97 و 98.
100- سوره زخرف ، آيه 36 تا 38.
101- سوره كهف ، آيه 103 و 104.
102- سوره بقره ، آيه 225.
103- نهج الفصاحة ، ص 146.
104- سوره اعراف ، آيه 201.
105- نهج البلاغه ، خطبه 16.
106- نهج البلاغه فيض ، خطبه 237.
107- نهج البلاغه ، خطبه 16.
108- نهج البلاغه فيض ، خطبه 113
109- نهج البلاغه فيض ، خطبه 156.
110- نهج البلاغه فيض ، خطبه 221.
111- نهج البلاغه فيض ، خطبه 186.
112- نهج البلاغه فيض ، خطبه 232.
113- نهج البلاغه فيض ، ص 909.
114- نهج البلاغه صبحى صالح - قصارالحكم - حكمت 130.
115- سوره اعراف ، آيه 201.
116- طاقديس ، ملااحمد نراقى .
117- فيض كاشانى .
118- مصباح الشريعه ، ص 121، چاپ بيروت .
119- سوره زمر، آيه 45.
120- سوره توبه ، آيه 125.
121- سوره بقره ، آيه 10.
122- سوره آل عمران ، آيه 135.
123- سوره حج ، آيه 46.
124- تفسير الميزان - ذيل سوره الناس - همچنين مى توانيد به تفسير مجمع البيان ، جلد 5 ذيل سوره الناس ، و تفسير روح الجنان ، جلد 5 ذيل همين سوره مراجعه فرمائيد.
125- نهج البلاغه صبحى صالح ، ص 392.
126- نهج البلاغه صبحى صالح ، خطبه 230.
127- مثنوى معنوى ، دفتر دوم ، ص 348، چاپ امير كبير.
128- سوره اعراف ، آيه 146.
129- سوره يونس ، آيه 7.
130- سوره نحل ، آيه 108.
131- سوره اعراف ، آيه 179.
132- سوره مجادله ، آيه 19.
133- شرح منازل السائرين ، باب المراقبه ، ص 62.
134- شرح منازل السائرين ، باب المراقبه ، ص 63.
135- شرح منازل السائرين ، باب المراقبه ، ص 64.
136- سوره احزاب ، آيه 52.
137- سوره احزاب ، آيه 52.
138- شرح منازل السائرين ، باب المراقبه ص 65.
139- نهج البلاغه فيض ، نامه 62.
140- توضيح : نويسنده شهيد اين كتاب وعده داه بود كه مبحث محاسبه نفس را در جزوات بعدى بياورد، ولى دست تقدير طور ديگرى از آستين بدر آمد و تيركينه حق ستيزان مجال تكميل اين مبحث را به او نداد، و ما نيز هنگامى كه در كار تنظيم و تكميل اين دفتر بوديم ، متاءسفانه موفق به دست يابى نوشته هاى ايشان در اين مورد نشديم .
141- سوره اعراف ، آيه 136.
142- سوره يونس ، آيه 92.
143- سورده دخان ، آيه 25 تا 29.
144- سوره يوسف آيه 110.
145- سوره اعراف ، آيه 176.
146- مثنوى ، دفتر اول ، ص 149؛ چاپ اميركبير.
147- طالبين مى توانند بقيه ابيات اين قصيده را در ديوان خاقانى بخوانند.
148- غررالحكم ، ج 2، ص 573.
149- غررالحكم ، ج 1، ص 408.
150- غررالحكم ، ج 1، ص 291، چاپ دانشگاه تهران .
151- غررالحكم ، ج 5، ص 461.
152- غررالحكم ، ج 1، ص 215، چاپ دانشگاه تهران
153- غررالحكم ، ج 1. ص 215، چاپ دانشگاه تهران
154- سوره اعراف ، آيه 16.
155- سوره يس ، آيه 60.
156- سوره اعراف ، آيه 172.
157- به نقل از: نقد و تفسير و تحليل مثنوى ، استاد محمد تقى جعفرى
158- جامع الاخبار، ص 57، چاپ نجف .
159- مثنوى دفتر دوم ص 130 چاپ خاور.
160- گفتارهاى معنوى ، استاد شهيد مطهرى ، (ص ) 121 - 120
/ 1