رفتار علوى در كلام رهبر معظم انقلاب، حضرت آية الله العظمى خامنه اى نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رفتار علوى در كلام رهبر معظم انقلاب، حضرت آية الله العظمى خامنه اى - نسخه متنی

معاونت فرهنگى و تبليغات دفاعي ستاد كل نيروهاى مسلح

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
نام كتاب : رفتار علوى در كلام رهبر معظم انقلاب ، حضرت آية اللّه العظمى خامنه اى
تهيه شده در : معاونت فرهنگى و تبليغات دفاعي ستاد كل نيروهاى مسلح
فهرست مطالب
پيش گفتار
مقدمه
مطلع كلام نور
معنى و ابعاد رفتار علوى در كلام رهبرى
على (ع ) اقيانوسى از شگفتى ها
رفتار علوى را پيشه كنيم
ولايت علوى
حكومت علوى
عدالت علوى
جهادت علوى
قضاوت علوى
خصوصياتى چند از رفتار علوى
توصيه ها
حسن ختام :برخى مولفه هاى مردم سالارى علوى
******************
فهرست مطالب
پيش گفتار
مقدمه
مطلع كلام نور
سال 80 سال رفتار علوى است
معنى و ابعاد رفتار علوى در كلام رهبرى
امسال رفتار علوى پيشه كنيم
سياستمدارى على موجب اين نمى شد كه از جاده صداقت و صراحت كنار رود
اميرالمؤ منين به معناى واقعى كلمه طرفدار مردم و ضعفا بود
ارتباط با خدا
مبارزه با مقدّس مآبيها
اميرالمؤ منين شاخص است
بايد رفتار علوى در ميان مسؤ ولان نهادينه شود
ما ضعفهاى خود را به حساب انقلاب مى گذاريم
امسال ، سال امام على در رفتار است ، نه در گفتار
در سال ((اميرالمؤ منين على ابن ابى طالب )) خودمان را به آن بزرگوار نزديك كنيم
على (ع ) اقيانوسى از شگفتى ها
على (ع ) اقيانوسى از شگفتى ها
على (ع ) نسخه كوچك شده پيامبر(ص )
شاگرد پيامبر بودن هنر بزرگ على (ع ) است
اعتماد كامل پيامبر(ص ) به على (ع )
پنج درخواست پيامبر از خداوند
چرا دنيا عاشق على است
على (ع ) محبوب همه آزادانديشان جهان
على (ع ) چهره جذاب تاريخ
وجود اميرالمومنين ، يك درس جاودانه براى همه نسلهاى بشر است
توازن در شخصيت
شخصيت اميرالمومنين ، قابل احاطه ذهنى و بيانى نيست .
تمام ابعاد شخصيت اميرالمومنين در اوج است
اخلاص ، جوهر و روح كار در زندگى اميرالمومنين
اميرالمومنين فقط رضاى الهى را در نظر مى گرفت
مناقب و فضايل على (ع )
شخصيت حضرت على (ع ) غير قابل توصيف
ايمان علوى
شجاعت علوى
شجاعت در عرصه زندگى بالاتر از شجاعت در ميدان نبرد!
شجاعت در ابراز ايمان
ما كجا، اميرالمومنين كجا!
على (ع ) جوان فعال و پيشرو
انتخاب سخت ترين كارها
انفاق مالى كه با كد يمين و عرق جبين حاصل شده
على (ع ) يكى از پردرآمدترين آدم هاى زمان خود
مهم ، نزديك شدن عملى به اميرالمومنين است
عدالت شخصى در حداعلى
بيدارى و پايدارى
عدم بصيرت و عدم صبر؛ سرمنشاء تمام مشكلات
استغفار علوى
دعاى علوى
عبادت على (ع )
داستانهايى از عبادت علوى
رفتار علوى را پيشه كنيم
همه بايد از رفتار و كردار على (ع ) درس بگيرند
انفاق علوى
اميرالمؤ منين (ع ) به عنوان نمونه عالى است
دل آن بزرگوار پر از خون بود
اين رفتار اميرالمؤ منين با ايتام است
رفتار علوى در كلام امام صادق (ع )
همه بايد به سمت رفتار علوى حركت كنند
ولايت علوى
حقايق نهفته غدير
على (ع )؛ الگوى ممتاز ولايت
معناى ولايت چيست ؟
ولايت در روز عيد غدير مصداق مشخصى پيدا كرد
اشتباهات بزرگ هميشه مشكلات بزرگ بدنبال دارد
بزرگترين مشكل اميرالمومنين ، جناح منحرف در مسئله ولايت
ولايت ، اساسيترين مساءله ى دين
حكومت علوى
رفتار علوى را در دوران حاكميت آن حضرت مورد توجه قرار دهيم
ولايت چه طور حكومتى است ؟
حكومت طعمه نيست
تفاوت عمده دوران حكومت اميرالمومنين با پيامبر(ص )
رياست و مديريت ؛ امانت الهى در دست ماست
حكومت على (ع ) نقطه مقابل حكومت غير الهى
تواضع بدون ضعف و اقتدار بدون كبر
اقتدار، مظلوميت و پيروزى
اقتدار
اقتدار همراه با مظلوميت
مقتدرانه ، مظلومانه و در عين حال پيروز
على جان ! نفرينشان كن
ورع و حكومت
قدرت و مظلوميت
زهد و سازندگى
حكومت اميرالمؤ منين ، همه ى تلقيهاى غلط از حكومت را نسخ كرده است
امام على (ع ) معناى حكومت را عوض كرد
آيا على (ع ) بى سياستى كرد؟
قاطعيت و صلابت در راه حق ، اولين خصوصيت حكومت اميرالمؤ منين (ع )
زهد، دومين خصوصيت زندگى حكومتى اميرالمؤ منين (ع )
عدالت علوى
اجراى قسط و عدل ، اولويت درجه اول
برجستگى خاص واژه ((عدالت )) در زندگى و شخصيت على (ع )
عدالت على (ع ) در قلمرو جامعه
عدالت بايد زنده شود
عدل علوى
ابزارها با زمان اميرالمؤ منين فرق كرده است ، اما هدفها فرق نكرده است
جامعه اى كه در آن عدالت نباشد علوى نيست
كشته راه عدالت
جهادت علوى
با قدرت و اراده و جهاد على (ع ) حق زنده شد
قاسطين
ناكثين
مارقين
در شناخت خوارج اشتباه نشود
صبر و بصيرت
على (ع ) در جبهه نهروان
((خوارج )) چه كسانى بودند
خوارج اين گونه بودند
قاسطين و ناكثين و مارقين ، گروههاى مقابل اميرالمؤ منين
عمار ياسر، افشاكننده ى فتنه ها
مناظره حجاج بن يوسف با يك نفر از خوارج
جنگ نهروان ، مبارزه با قرآن مجسم
على (ع ) در هر سطحى ، با هر نامى و زير هر پوششى ، ظلم ستيز بود.
دستى كه به اراده شيطان حركت كند، بايد قطعش كرد
قضاوت علوى
عدالت قاطع على (ع ) در امر قضاوت
من حد الهى را تعطيل نمى كنم
ما حد الهى را بر او جارى كرده ايم
من حد خدا را تعطيل نمى كنم
خصوصياتى چند از رفتار علوى
شجاعت در بازگرداندن بيت المال
شجاعت در برخورد با متخلفين
خشم و خشنودى عوام و خواص
خشونت و اصلاح علوى
احتجاب از مردم ، عامل انحطاط
بنده غير خودت نباش .
خصم ظالم باش !
اصحاب خاص اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) در هيچ شرايطى دچار اشتباه نشدند
تشبث به روش هاى غير اخلاقى به هيچ وجه صحيح نيست
توصيه ها
فاصله خود را با نظام علوى كم كنيم
بيشترين خطاب على (ع ) به مسؤ ولان
قول ، فعل و منش على (ع ) الگو براى مسؤ ولان
ثواب شما از آن كسى كه در زمان اميرالمؤ منين اين كار را مى كرد، يقينا بيشتر است
عمده ترين خطر چيست ؟
افزون طلبى براى مسؤ ولان ممنوع
شيعيان واقعى در رفتار به على (ع ) نزديك هستند
عمل صالح و كار براى خدا
براى نام و نشان گذرا با يكديگر رقابت نكنيد
جوانان درس بگيرند
مى خواهيم ((علوى )) باشيم
پيش خواهيم رفت تا جامعه علوى بشود
همه موظفند طورى عمل كنند كه حكومت ، رنگ و بوى علوى پيدا كند
مسئولان سطوح بالاى سازمان ارتش هم رفتار علوى را الگوى خودشان قراردهند.
اميرالمومنين الگوى نمونه براى مسؤ ولان بخش هاى مختلف نظام است
ما بايد از اخلاص اميرالمؤ منين درس بگيريم
اگر ملتى قدرت تحليل خود را از دست بدهد، شكست خواهد خورد
ما بايد به سمت زهد حركت كنيم
اميرالمؤ منين به فرمانداران خود درس زهد مى داد
اميرالمؤ منين در قله قرار دارد و ما بايد در جهت او حركت كنيم
مجموعه ى دستگاه مديريت كشور بايد علوى باشد
اگر در جاهاى ديگر شعار مى دهند، ما بايدعمل كنيم
بايد كارى كنيم كه جامعه ما، جامعه علوى باشد
دستگاه اميرالمؤ منين (ع ) را الگو قرار دهيد
توصيه على (ع ) به خياطها (كسبه )
حسن ختام :برخى مولفه هاى مردم سالارى علوى
سر مردم منّت نگذاريد
نبايد امتياز ويژه داده بشود
نارضايتى مردم اين گروههاى خشنودشده خواص را مثل سيلابى خواهد برد
نگو بنده مسوولم و دستور مى دهم ؛ بايد اطاعت كنيم
امروز ما مى توانيم خدا را بر تمسك به ولايت اميرالمؤ منين حمد كنيم
پيش گفتار
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگى بايد چشيد
بحر بى كران وجود مولى اميرالمؤ منين على بن ابى طالب كه هزاران سلام و ثنا بر او باد چنان است كه نوشيدن يك جرعه اى از آن ، پرده از بسيارى مكنونان عالم را كنار مى زند و استسقاى هر تشنه لبى را به معجزه ولايت و امامتش ، فرومى نشاند.
رهبر فرزانه انقلاب ، در طليعه سال 1379، در بيانات حركت آفرين و تعالى بخش خويش ، سال جديد را ((سال امام على (ع )) ناميدند و از همگان ، خصوصا مسئولان و متوليان جامعه خواستند حتى الامكان فرمايشات و بيانات آن حضرت را نصب العين خويش ساخته ، از اين اقيانوس لايتناهى بهره مند گردند و قرنهاست كه اصحاب دانش و قلم با پژوهش و نگارش و دقت فراوان ، در خصوص كرامات و مناقب مولاى متقيان (ع ) با مباهات و افتخار قلم مى زنند و پرده اى ديگر از مختصات منحصر بفرد آن حضرت را به رشته تحرير مى كشند و هنوز تا فهم كامل آن ((اَبَر انسان )) فرسنگها فاصله است .
در طليعه سال 1380، رهبر معظم انقلاب و ولى امر مسلمين ، سال نو را اختصاصا ((سال رفتار علوى )) نام نهادند و از تمامى مسؤ ولان ، متصديان امور مملكتى و خدمتگزاران به نظام ولايى جمهورى اسلامى خواستند تا حتى المقدور رفتار و سيره آن امام همام را محك و معيار عملكرد خويش ‍ قرار دهند و به راستى و از سر صدق و حقيقت شيعه و رهرو راهش باشند.
همان طور مقام معظم رهبرى در پيامشان فرمودند، سال 1379 ياد و نام مبارك اميرالمؤ منين زينت بخش بسيارى از تلاش هاى عملى فرهنگى گرديد و از آنجا كه مردم عزيز ما به وجود بى بديل اميرالمؤ منين (ع ) از صميم جان عشق مى ورزند، و آنرا سرلوحه رفتار مديران و مسؤ ولان كشور مى خواهند. معظم له در پيام نوروزى سال 1380 چنين فرمودند:
((... آنچه مهم است على وار شدن يا اگر اين را براى خودمان مبالغه آميز بدانيم حركت به سوى على وار شدن است ، همه بخصوص مسؤ لان كشور و دولتمردان و كسانى كه بارى از بارهاى اجتماعى را بر دوش دارند، بايد سعى و تلاش كنند تا عمل خود را در جهتى كه به همانندى با اميرالمؤ منان منتهى مى شود منطبق كنند.))
از عبارت اخير چنين استنباط مى شود كه از شعارها و پرداختن به آشنايى با افكار و نظرات حضرت على (ع ) كه سال گذشته محور تلاشها و فعاليتها قرار داشت بايد به سمت همانندسازى رفتار و عملكردمان با آن حضرت تبديل شود.
آنچه رهبر معظم انقلاب ، در پيام نوروزى خود خواسته اند، سعى و تلاش در نزديك نمودن رفتارها، ((بخصوص در حوزه مسائل اجتماعى ، و بطور اخص در زمينه مسائل حكومتى به عملكرد آن بزرگوار)) است .
ولى امر مسلمين در اين پيام همچنين مى فرمايند:
((تقواى اميرالمؤ منين و پارسائى او، نزديكى و دلسوزى او نسبت به قشرهاى ضعيف و محروم ، كار كرد درخشان او براى خدا، استقامت و خستگى ناپذيرى او در راه هدفهاى متعالى ، هر كدام سرفصلى است كه مسؤ لان مختلف مى توانند خود و مجموعه زير نظر خودشان را در جهت اينها يا لااقل در جهت يكى از اين سرفصلها توجيه كنند و به حركت و تلاش وادارند.))
و اين ((غايت القصورى )) و نقطه اوج آرمانى براى نظام مقدسى است كه شِماى حكومت و شاكله آن را مبتنى بر ياد و نام و عشق على (ع ) و خاندان عصمت و طهارت (سلام الله عليهم اجمعين ) مى داند؛ همان طور كه معمار و بنيانگذار انقلاب و نظام جمهورى اسلامى (ره ) بارها در اين خصوص ‍ تذكر داده اند. امروز نيز خلف صالح آن زنده ياد، با درايت و هوشيارى خاص خود، الگو قرار دادن ((رفتار علوى )) را (يا به فرموده خودشان ، حركت به سوى رفتار علوى ) را براى مسؤ ولان ، دولتمردان و ... گامى سازنده در رفع مشكلات زندگى مردم و گشوده شدن راه هاى منتهى به كمال مى دانند.
ستاد كل نيروهاى مسلح مفتخر است كه با اغتنام از فرصت ، و گردآورى فرمايشات فرماندهى معظم كل قوا، درباره سيره و ((رفتار علوى )) در يك مجلد، امكان بهره گيرى از رفتار و اعمال آن امام بزرگوار را، آنهم از زبان ولى امر مسلمين و رهبر فرزانه انقلاب ، براى آگاهى همگان ، خصوصا مديران ، فرماندهان ، روسا و متوليان امر نظام و نيروهاى مسلح را فراهم آورده تا بنا به فرموده معظم له ، رفتار آن بزرگوار براى تمامى مسؤ ولان نظام الگو و چراغ هدايت گردد.
معاونت فرهنگى و تبليغات دفاعى ستاد كل نيروهاى مسلح
مقدمه
حمد و سپاس بى حد خداوند يكتا را كه انسان را آن سان آفريد و اين سان هدايتش كرد. او كه لوح و قلم را نماد دانايى قرار داد و رسولان را براى هدايت انسان برانگيخت و با آيات نورانيش آنان را به صراط مستقيم رهنمون گرديد. منت بى انتها خداوند منان را كه سرانجام حضرت محمد(ص ) را به عنوان آخرين فرستاده خود با معجزه قرآنى ، براى هدايت نسل هاى انسانى تا قيام قيامت مامور ساخت . سپس با نصب ((ولايت علوى )) و ابلاغ آن در ((غدير خم ))، دين خود را كامل و نعمتش را بر مردم تمام كرد.
اما بعد از رحلت آن ختم رسل ، مردم از ((ولى خدا)) روى برتافتند و خط حاكميت را از صراط مستقيم ((ولايت علوى )) به كجراهه هايى منحرف ساختند. در نتيجه اين انحراف جبران ناپذير، به جز يك برهه زمانى كوتاه (4 سال و 10 ماه ) كه على (ع ) عهده دار امر ولايت و حكومت بر ((جامعه اسلامى )) بود، امكان پياده نمودن احكام الهى ، مخصوصا در بعد اجتماعى و حكومتى براى ديگر ائمه هدى (ع ) فراهم نشد و سرانجام آخرين ذخيره الهى ، حضرت مهدى موعود (عج )، به امر خدا در پرده غيبت شد تا روزى كه برآيد.
در آخرين دهه قرن 14 هجرى قمرى ، مردى از سلاله پاك پيامبران ، علم قيام و مبارزه برافراشت و در كشور ايران ، نظامى مبتنى بر مردم سالارى دينى و رفتار علوى را بنيان نهاد. و اينك ، ماييم و اين امانت الهى ، كه چگونه پاسش بداريم ، تا شايد به دست صاحب اصلى اش ، حضرت مهدى موعود (عج ) بسپاريم . پس از ارتحال امام خمينى (ره )، جانشين خلفش ، حضرت آيت الله خامنه اى ، سكان كشتى انقلاب را به دست گرفت و گذشت زمان ، بر لياقت ، شايستگى و صحت انتخابش بيش از پيش صحه مى گذارد. خداى منان را شاكريم كه او رهبر ماست و بر ماست كه همچنان گوش به فرمانش باشيم .
معنى لغوى ((رفتار)) عبارت است از روش ، طرز حركت ، طرز عمل و شيوه معمول زندگى . در روانشناسى ، رفتار را به عنوان نحوه گذران هستى يا واكنش يك فرد، چه در زندگانى عادى و چه در برابر اوضاعى خاص ، تعريف مى كنند. در روانشناسى اجتماعى و جامعه شناسى ، رفتار اجتماعى يا جمعى به نوبه خود عبارت است از نحوه بود و شيوه هاى عمل هر مجموعه اجتماعى كه از نوعى همگونى و ثبات برخوردار است . واژه ((علوى )) هم يعنى منتسب به على و به طور مشخص حضرت على (ع ).
اگر چه ممكن است كاربرد عبارت ((رفتار علوى )) قدمت زيادى نداشته باشد، اما عبارت ((سيره نبوى )) كه با اندك تفاوتى دقيقا مترادف همين عبارت ((رفتار علوى )) است ؛ قدمت كاربردش به قدمت تاريخ اسلام است . بنابراين ((رفتار)) همان ((سيره )) است و همانگونه كه ((سيره نبوى )) به مجموعه رفتارهاى فردى و اجتماعى پيامبر اكرم (ص ) اطلاق مى شود، ((رفتار علوى )) هم همان بار معنايى سيره را در باره حضرت على (ع ) دارد. ((رفتار علوى )) اگر چه منتسب به على (ع ) بطور اخص است اما، از آنجا كه پيامبر اكرم (ص )، ائمه معصومين (ع ) و حتى حضرت فاطمه زهرا(س )، از نور واحدى خلق شده و همگى معصوم و برى از هرگونه گناه و خطا مى باشند، در نتيجه تفاوت در عملكرد و رفتار آن بزرگواران ناشى از شرايط و مقتضيات زمانى و مكانى اى بوده كه آن بزرگواران در آن موقعيت قرار مى گرفتند؛ وگرنه در سطح ايمان و ميزان شناخت آنان از جهان واقع هيچ تفاوتى وجود ندارد.
در نتيجه ((سيره نبوى )) همان ((رفتار علوى ))، ((صلح حسنى )) و در ادامه همان ((عاشوراى حسينى )) در صحراى تفتيده كربلاست .
از آنجا كه به فرمايش مقام معظم رهبرى ، ((امسال ، سال على (ع ) در رفتار است و نه گفتار)) بنابراين اولى و شايسته ترين كارى كه از شيعيان على (ع ) و معتقدان به اصلى مترقى ولايت فقيه انتظار مى رود، نزديك شدن عملى به حضرت على (ع )، به عنوان اسوه و الگوى كامل انسانى است . على (ع ) آن شخصيت بى نظيرى كه نسخه كوچك شده پيامبر اكرم (ص ) است و بزرگترين هنرش هم اين است كه شاگر پيامبر اكرم (ص ) مى باشد، اما در موقعيت خاصى ، حاكميت جهان اسلام را عهده دار گشته كه پيامبر(ص ) از دنيا رفته و ولايت از مسير طبيعى اش منحرف و در نتيجه شناخت حق از باطل بسيار مشكل شده است .
على (ع ) تنها شخصيتى است كه تمام موقعيتهاى ممكن براى يك مسلمان متعهد را در طول 63 سال عمر با بركتش ، مخصوصا دوره 30 ساله پس از رحلت پيامبر اكرم (ص ) تجربه كرده است . بنابراين نحوه برخورد، شيوه عمل ، مشى سياسى ، سيره حكومتى آن حضرت و در يك كلام ((رفتار علوى )) مى تواند به عنوان يك درس جاودانه براى همه نسلهاى بشرى باشد.
شخصيت وجودى على (ع ) اقيانوسى از شگفتى هاست و همين امر سبب شده است كه علاوه بر شيعيان و مسلمانان ، حتى غيرمسلمانان و آزادانديشان جهان نيز عاشق عظمت وجودى آن حضرت باشند. همانگونه كه بيشترين خطاب حضرت على (ع ) در طول چهارسال و ده ماه دوره حاكميت ظاهرى آن حضرت به مسؤ ولان بوده است ، حضرت امام خمينى (ره ) و به تبع ايشان مقام معظم رهبرى نيز به عنوان رهبر كشورى كه در بين تمام كشورهاى جهان ، مردم و مسؤ ولان نظام بيشترين ارادت را به حضرت على (ع ) داشته و داعيه پيروى آن حضرت و استقرار نظام علوى را دارد بيشترين خطابشان به مسؤ ولان و مجموعه مديريت نظام جمهورى اسلامى ايران بوده و هست .
اگرچه مردم و مسؤ ولان نظام تا حد زيادى نسبت به ((رفتار علوى )) آگاهى دارند، اما از آنجا كه به فرموده خداوند كريم ((فذكر، فان الذكر تنفع المومنين ))، اگر مخاطبان عام (مردم ) و خاص (مسؤ ولان ) پيام مقام معظم رهبرى در نوروز 1380، مجموعه اى از خصوصيات فردى و رفتارى حضرت على (ع )، مخصوصا در بعد اجتماعى و حكومتى را در اختيار داشته باشند، اين امر مى تواند در ايجاد انگيزه و آگاهى يافتن بهتر و بيشتر آنان از ((رفتار علوى )) مفيد فايده بوده و زمينه را براى عمل به آن مهيا نمايد. اما اينكه كدام منبع و ماخذ براى اين آگاهى دادن و اطلاع رسانى مناسب تر باشد، بهتر اين است به سراغ منادى پيام ((رفتار علوى )) برويم و از زبان و كلام ايشان ، بر اين اقيانوس شگفتى ها نقبى بزنيم و در حد وسع و توان خود دُرّ و مرواريدهاى بى بديل را از آن اقيانوس بى نظير استخراج نماييم .
براى تهيه و تنظيم اين مجموعه نفيس از بيانات مقام معظم رهبرى از منابع ذيل استفاده شده است :
1- مجموعه هشت جلدى ((حديث ولايت )) كه پيامها و فرمايشات مقام معظم رهبرى ، از خرداد 1368 تا 1370 را شامل مى شود.
2- مدارك و اسناد موجود در موسسه فرهنگى پژوهشى انقلاب اسلامى (حفظ و نشر آثار آيت الله العظمى خامنه اى مدظله العالى )، كه در همين جا از مساعدت و بذل عنايت مسؤ ولان محترم آن موسسه قدردانى مى شود.
3- روزنامه جمهورى اسلامى ، از خرداد 1368 تا مهرماه 1380 كه به صورت جلد شده در گنجينه (آرشيو) سازمان عقيدتى سياسى ارتش ‍ جمهورى اسلامى ايران نگهدارى مى شود.
اولين صفحه كتاب با عنوان ((مطلع كلام نور))، به فرازى از پيام مقام معظم رهبرى در نوروز سال 1380، درباره نامگذارى سال 1380 به نام ((حضرت على (ع )) مزين و متبرك شده است . بخش بعدى كتاب نيز به فرازهايى از سخنان جامع و پر محتواى مقام معظم رهبرى در اولين روز سال 1380 اختصاص دارد كه معظم له در جمع زائران و خيل كثيرى از مردم استان خراسان به تبيين ((رفتار علوى )) پرداخته اند.
فصل اول كتاب با عنوان ((على (ع ) اقيانوسى از شگفتى ها))، شامل جنبه هاى متعددى از خصوصيات فردى حضرت على (ع ) است . مطالعه اين فصل مى تواند خواننده را تا حدود زيادى به غور و غوص در اين اقيانوس بى كران و مملو از شگفتى ها مشغول داشته و زمينه را براى ورود به حيطه وسيع ترى از شخصيت على (ع ) كه به فرموده مقام معظم رهبرى ، قابل احاطه ذهنى و بيانى نيست ، يعنى ((رفتار علوى )) آماده نمايد.
مطالعه فصل ((رفتار علوى ))، با عنوان ((رفتار علوى پيشه نماييم )) كه باز هم برگرفته از كلام رهبر معظم انقلاب اسلامى است ، براى همه مردم ، مخصوصا مسؤ ولان ، مجريان و مجموعه مديريت نظام اسلامى كشورمان ، مى تواند به عنوان شاخص و ملاك سنجش رفتارشان با ((رفتار علوى ))، مورد ارزيابى قرار گيرد تا با نصايح مسير حركت خودشان در بعد رفتار اجتماعى مخصوصا حكومتى ، سعى نمايند هرچه بيشتر خود را به آن حضرت نزديكتر نمايند.
فصل بعدى كتاب ، شامل توصيه هاى مقام معظم رهبرى به اقشار مختلف مردم و مخصوصا مسؤ ولان نظام جمهورى اسلامى در قواى سه گانه (مجريه ، مقننه و قضائيه )، نيروهاى مسلح و... در زمينه رعايت ((رفتار علوى )) است .
آخرين بخش اين كتاب نيز به عنوان حسن ختام ، به چند فراز از بيانات مقام معظم رهبرى در بعد ((مردمسالارى علوى ))، با عنوان ((چند مولفه از مردمسالارى علوى )) اختصاص يافته است .
بيانات مقام معظم رهبرى بدون هيچ گونه دخل و تصرفى در اين مجموعه آمده است . حتى در انتخاب عنوان (تيتر) براى سرفصل ها و موضوعات نيز سعى بر اين بوده كه حتى الامكان از عين كلام معظم له باشد و تنها در برخى موارد تغييرات بسيار جزئى آنهم با رعايت امانت و دقت در عدم تغيير محتوايى اعمال شده است .
از آنجا كه اين كتاب مى تواند به عنوان مرجع و منبع مورد مراجعه و استفاده محققان ، پژوهشگران ، سخنرانان و... قرار گيرد، لذا به منظور امكان دسترسى سريعتر و راحت تر مراجعان به اين مجموعه ، در پايان كتاب ، فهرست اعلام و واژه هاى مهم و كليدى در زمينه ((رفتار علوى )) گنجانيده شده است .
در پايان اميدواريم اين حركت كوچك در تبيين و معرفى شخصيت حضرت على (ع ) و مخصوصا ((رفتار علوى )) در ابعاد اجتماعى و حكومتى ، مورد استفاده اقشار مختلف جامعه قرار گرفته و مرضىِّ رضاى خداوند متعال باشد.
همانگونه كه قبلا نيز اشاره شد، به فرمايش فرماندهى معظم كل قوا، ((امسال ، سال على (ع ) در رفتار است نه گفتار)). اميد است همه مخاطبان اين پيام مقام عظماى ولايت ، مخصوصا مسؤ ولان نظام اسلامى ، رفتار اجتماعى شان ، بويژه در بعد حكومتى ، طورى باشد كه در پايان سال اگر مورد سوال قرار گرفتند كارنامه درخشانى در تقرب به ((رفتار علوى )) داشته باشند. و اين همان ((صراط مستقيمى )) است كه در شبانه روز بارها هدايت بدان را از خداوند منان درخواست مى نماييم .
مطلع كلام نور
سال 80 سال رفتار علوى است
سال 79 را مزيّن به نام مبارك اميرالمؤ منين مشاهده كرده ايم ، مردم عزيز ايران به اين نام و به اين پيرايه مقدّس دلبستگى نشان دادند و در سرتاسر سال 79، ياد و نام مبارك اميرالمؤ منان ، بر بسيارى از تلاشها و فعاليتهاى علمى و فرهنگى حاكم بود ليكن آنچه مهم است على وار شدن يا اگر اين را براى خودمان مبالغه آميز بدانيم حركت به سوى على وار شدن است ، همه بخصوص مسؤ ولان كشور و دولتمردان و كسانى كه بارى از بارهاى اجتماعى را بر دوش دارند، بايد سعى و تلاش كنند تا عمل خود را در جهتى كه به همانندى با اميرالمؤ منان منتهى مى شود منطبق كنند.
نام اميرالمؤ منين ، نامى گرامى براى همگان است ملّت ما هم به اين بزرگوار عشق مى ورزند و ما اگر بخواهيم خود را عملا به نقطه مطلوب اسلام برسانيم ، اين بهترين نشانه و شاخص براى ماست .
سال 80 هم بايد سال اميرالمؤ منين به حساب بيايد و شناخته بشود.
در اين سال سعى كنيم به كار فرهنگى و علمى اكتفا نكنيم ، تلاش كنيم رفتار و عملكردمان را بخصوص در حوزه مسائل اجتماعى و به طور اخص در زمينه مسائل حكومتى به عملكرد آن بزرگوار نزديك كنيم .
تقواى اميرالمؤ منين و پارسائى او، نزديكى و دلسوزى او نسبت به قشرهاى ضعيف و محروم ، كاركرد درخشان او براى خدا، استقامت و خستگى ناپذيرى او در راه هدفهاى متعالى ، هر كدام سرفصلى است كه مسؤ لان مختلف مى توانند خود و مجموعه زير نظر خودشان را در جهت اينها يا لااقل در جهت يكى از اين سرفصلها توجيه كنند و به حركت و تلاش وادارند.
اگر ما بتوانيم رفتار آن بزرگوار را براى مسؤ ولان نظام جمهورى اسلامى چه مسؤ ولان قوه مجريه ، چه مسؤ لان قوه قضائيه ، چه مسؤ ولان و نمايندگان مردم در قوّه مقنّنه ، و چه مسؤ ولان نظامى و چه همه كسانى كه در بخشى از اين نظام به نحوى مشغول خدمتند الگو قرار دهيم و سعى كنيم خود را به آن نزديك نمائيم ، يقينا رفع مشكلات از زندگى مردم و از وضع كشور آسانتر خواهد شد و راههاى كمال به سوى ملت عزيز ما گشاده تر و سهلتر و آسانتر خواهد شد.
پيام نوروزى سال 1380
معنى و ابعاد رفتار علوى در كلام رهبرى
امسال رفتار علوى پيشه كنيم
آنچه كه من امروز به شما حضار محترم عرض مى كنم ، نكاتى است كه اساس آن همان چيزى است كه در پيام نوروزى هم به آن اشاره كردم . از نظر ما سال 80 هم مانند سال 79 سال على ابن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام ) است . سال علوى براى ملت علوى و مخلص على ابن ابيطالب (عليه الصلاة والسلام ) مى تواند حامل پيامهاى بسيار مهمى باشد. سال گذشته هم بنام آن بزرگوار مزيّن شد؛اما آرزوى قلبى اين جانب اين است كه امسال ما به شعار اكتفا نكنيم . شعار علوى ، عزيز است ؛ اما شعار بايد مقدمه رفتار باشد. اگر سال گذشته شعار علوى داديم ، امسال رفتار علوى پيشه كنيم . على ابن ابيطالب (عليه الصلاة والسلام ) هم داراى شخصيت فردى بعنوان يك مسلمان و يك انسان است ، و هم به عنوان يك شهروند در جامعه اسلامى است ، و هم به عنوان يك حاكم ، يك سياستمدار، يك تدبيركننده امور و يك مجاهد فى سبيل اللّه مطرح است ، او از همه اين جهات قابل تاءسى است . ما به تأ سى و پيروى كردن از اميرالمؤ منين احتياج داريم .
سياستمدارى على موجب اين نمى شد كه از جاده صداقت و صراحت كنار رود
اميرالمؤ منين در شخصيت خود، مظهر خصوصياتى است كه امروز اگر ما مردم و مسؤ لان اين خصوصيات را در رفتار و گفتار خودمان منعكس كنيم ، جامعه اسلامى ما اوج و اعتلا پيدا خواهد كرد. راه تعالى و پيشرفت و اصلاح دنيا و آخرت يك ملت ،يك راه پيمودنى است . در مقابل انسان مؤ من و معتقد به خدا و به رسالت انسان ،بن بست وجود ندارد.يك ملت مى تواند مشكلات و همه سنگ راهها و خار راهها در طريق كمال را از جلوى پاى خود بردارد،به شرط آنكه خصوصيّاتى را كه براى اين حركت عظيم و همه جانبه لازم است ،در خود بوجود بياورد و اميرالمؤ منين مظهر اين خصوصيات بود.
اميرالمؤ منين ، هم مظهر تقوا و امانت و هم داراى صدق و صراحت بود.آن بزرگوار با اينكه يك سياستمدار و رئيس دنياى اسلام بود و تدبير يك جمعيت چند ده ميليونى آنزمان با نبود وسايل امروزى براى ارتباط،بر دوش او بود و جامعه و امّت اسلامى را اداره مى كرد،اما سياستمدارى على موجب اين نمى شد كه از جاده صداقت و صراحت كنار رود.على ، صادق و صريح بود؛ آنچه مى گفت ؛ به آن معتقد بود و براى او راهنماى عمل بود. براى اين است كه كلمه ، كلمه گفتار اميرالمؤ منين در طول تاريخ مثل نورافكنى براى زبدگان و نخبگان فكرى عالم درخشيده است . كارى را كه سياستمداران دنيا- چه امروز و چه در طول قرنهاى گذشته - انجام مى دادند و برزبان مى آوردند و به آن اعتقاد قلبى نداشتند و چهره و قيافه اى را كه به خود مى گرفتند با باطن آنهابكلى متفاوت بود، در اميرالمؤ منين وجود نداشت . امروز شما نگاه كنيد حرفهاى زيبا و قشنگ بر زبان سياستمداران عالم بسيار جارى مى شود- نام انسان ،نام حقوق بشر،نام مردم سالارى ،نام صلح ،نام قداست - اما در دلها و در عملها،از اين حقايق هيچ گونه خبرى وجود نداشت اين وضعيت قبل از دوران اميرالمؤ منين هم بود،امروز هم وجود دارد.اميرالمؤ منين -آن قلّه بلند انسانيّت - در اين جهت بر خلاف اغلب سياستمداران عمل كرده است .
اميرالمؤ منين به معناى واقعى كلمه طرفدار مردم و ضعفا بود
خصوصيّت او اين بود كه اگر اسم مردم را مى آورد براى آنها حقيقتا ارزش ‍ قائل مى شد؛ نه مثل آن كسانى كه در سطح بين المللى از هر چه تروريست حرفه اى است - كه حكام صهيونيست در دنيا تروريستهاى حرفه اى هستند -از هر چه غارتگر بين المللى است - كه امروز پشت صحنه قدرتهاى استكبارى ، زرسالاران و چپاولگران بين المللى هستند - از هر چه انسان نانجيب و متجاوز به حقوق انسان است ،عملا حمايت و پشتيبانى مى كنند و خجالت هم نمى كشند و بر زبان نام حقوق بشر و انسان و مردم سالارى را جارى مى كنند و طلبكار ملّتها هم مى شوند!نظام جمهورى اسلامى را كه يقينا يكى از مردمى ترين نظامهاى عالم و متكى به آراى قشرهاى عظيم مردم و گره خورده با عواطف و احساسات و ايمان آنهاست ،به عنوان نظام مردم سالار قبول ندارند؛اما نظامهاى كودتا و آن جايى كه بچّه هاى دبستانى آن از آسيب نيروهاى امنيتى شان در امان نيستند و به دست آنها به قتل مى رسند، آنها را به عنوان نظامهاى معتقد به حقوق بشر مى شناسند،اين يك مضحكه سياسى و جهانى است .سياستمداران نظامهاى غير الهى مايلند همه انسانهاى عالم دستخوش چنين بازيچه هايى باشند.
اميرالمؤ منين نام مردم را مى آورد،اما به معناى حقيقى كلمه طرفدار مردم و ضعفا بود. توجه به ضعفا،قدرت و قاطعيت در مقابل زورگويان و ناحق طلبان و بهره ورى كم از منابع اموال عمومى ، خصوصيّات ديگر اميرالمؤ منين است . هر كس كه بيت المال مسلمين را مُلك خود بحساب آورد- يا به زبان بگويد،و يا اگر نمى گويد، در عمل اينطور وانمود كند كه ما اينقدرها حق داريم - و با بيت المال مثل اموال شخصى خود رفتار كند - يا بخورد يا ببخشد يا در راه اغراض شخصى از آن استفاده كند - نمى تواند دنباله رو على بحساب بيايد. رفتار علوى در همه اين ابعاد،وظيفه ماست ،كار زياد،بهره مندى كم . اميرالمؤ منين هم در آن زمان كه وظيفه حكومت بر دوش او بود،هم در آن زمانى كه انزوا و كنار بودن از حكومت را بر او تحميل كرده بودند،وسط ميدان بود و كار مى كرد.هيچ وقت على نرفت در خانه بنشيند وبا مردم و جامعه و كشور قهر كند؛اين خصوصيت اميرالمؤ منين نيست .
ارتباط با خدا
خصوصيت ديگر آن بزرگوار ارتباط با خداست .البته زبان انسانهاى كوچك و قاصرى مثل من خيلى نارساتر از اين است كه حتّى بتواند تقيه كند و كلياتى از عبادت آن بزرگوار را بيان نماييد. وقتى امام سجّاد - كه زين العابدين است - در مقابل عبادت اميرالمؤ منين به شگفتى وادار بشود، امثال ما اصلا بايد سخنى بر زبان نياوريم .
بسيج نيروها در راه حقّ و در برابر ناحقّ، خصوصيّت ديگر اميرالمؤ منين است ، نگويند چرا مردم را نسبت به استكبار و مظالم آن و عوالم و ايادى دشمنان خدا حساس و بسيج مى كنيد؛اميرالمؤ منين هم اين خصوصيّت را داشت .ما هم بايد مانند اميرالمؤ منين ، همه نيروها و همه دلها و همه تنها و همه تو آنها را در مقابل ناحقّ و در راه حقّ بسيج كنيم ،هم بايد خودمان آماده باشيم ،هم بايد دلها و جانهاى آماده و جوانهاى نورانى را - كه امروز جامعه ما به حضور جوانانى كه دلهاشان پاك است ، داراى نشاط و طراوت است - در راه خدا و در راه حقيقت و در راه تلاش مخلصانه كه در اين دوران ،ايران اسلامى به آن نيازمند است - بسيج كنيم .
مبارزه با مقدّس مآبيها
مبارزه با مقدّس مآبيهاى متحجرانه و بى مبنا هم يكى ديگر از خصوصيّات اميرالمؤ منين است . همان اميرالمؤ منين عابد پارساى ذاكر خداوند - كه نخلستانهاى كوفه انعكاس فرياد دعا و تضرع او را تا ابد در سينه خودشان حفظ كرده اند - با آن كسانيكه با تنسك و تعبد متحجرانه و بى مبنا مى خواستند شخصيت فردى خودشان را به رخ مردم بكشاند، و اگر اخلاص هم داشتند ابعاد گوناگون شخصيت خود و ديگران را معطل گذاشته بودند،مقابله كرد اميرالمؤ منين انسانى است كه مرّ حقيقت را بيان مى كرد چه به مذاق جناحهاى مختلف خوش بيايد يا نيايد، چه به مذاق آن كسانيكه مى خواهند به ظواهر بچسبند و باطن را رها كنند،خوش بيايد يا نيايد چه به مذاق آن كسانيكه مى خواهند با سلايق شخصى خودشان دين خدا را تعبير و تفسير كنند خوش بيايد يا نيايد،همه اينها در زمان امير المؤ منين بودند،اينها در شخصيتهاى مشخصى هستند كه در تاريخ نمونه دارند؛در زمان اميرالمؤ منين هم نمونه داشتند.اسلام اميرالمؤ منين اسلامى است كه در ان ذكر و شور و حال و حركت و سازندگى و جهاد و فداكارى و ايثار هست .
اميرالمؤ منين شاخص است
هيچ كس نمى تواند خودش را با على مقايسه كند؛ اما همه مى توانند به سمت آن قلّه حركت كنند. اميرالمؤ منين شاخص است . در درجه اول ، ما مسؤ ولان وظيفه و تكليف داريم كه خودمان را با رفتار اميرالمؤ منين تطبيق دهيم و جهت حركت خودمان را با او بسنجيم ؛ آحاد مردم هم همين تكليف داريم كه خودمان را با رفتار اميرالمؤ منين ، هم يك سياستمدار و يك مدبر امور است . همه ى ابعاد زندگى اميرالمؤ منين درس بگيرند، ولى وظيفه ى سنگين تر است .
بايد رفتار علوى در ميان مسؤ ولان نهادينه شود
من آن روز گفتم ، امروز هم مى گويم ؛ وظيفه ى مسؤ لان سنگين است ؛ بايد رفتار علوى در ميان ما مسئولان نظام جمهورى اسلامى نهادينه شود، آن روز است كه هيچ گونه آسيب و خطرى اين نظام را تهديد نخواهد كرد.
انقلاب اسلامى براساس الگو قرار دادن همين شخصيت همه جانبه كامل به وجود آمد. آنهايى كه خواستند از انقلابهاى گذشته و از بعضى حوادث كشورهاى ديگر براى انقلاب اسلامى شبيه سازى كنند، به اين نكته توجّه نكردند انقلاب اسلامى الگو و نمونه ى خود را از اميرالمؤ منين گرفت و نظام جمهورى اسلامى به وجود آمد. امام بزرگوار ما يك شاگرد و رهرو مكتب اميرالمؤ منين (عليه الصلاة والسلام ) بود، در رفتار و گفتار خود، همين توصيه ها را مى كرد. اگر نگاه كنيد، در تعاليم امام بزرگوار، جا به جا شاخصهاى علوى را مشاهده مى كنيد. به خاطر همين بوده است كه دشمنان نقطه ى مقابل راه امام را هدف فعاليّت خودشان قرار داده اند. تبليغات دشمنان انقلاب و نظام جمهورى اسلامى - كه دشمنان ملّت ايران اند - هدف خود را همين قرار داده اند كه نقطه ى مقابل آن راهى را كه امام بزرگوار با شاخصهاى معين ترسيم كرده بودند، در ميان مردم ترويج كنند.
ما ضعفهاى خود را به حساب انقلاب مى گذاريم
... جمهورى اسلامى ، همان الگوى اميرالمؤ منين الگوى ايمان ، تقوا، پاكدامنى ، توجّه به ضعفها و خواست طبقات محروم جامعه و توجّه به مصالح عمومى ملّت را مورد توجّه قرار داد؛ بديهى است كه عده يى با چنين نظام و حكومت و كشورى كه باج نمى دهد، تسليم دشمن مداخله گر نمى شود، فرش قرمز در مقابل پاى چپاولگران پهن نمى كند، مصالح كشور را به بيگانگان نمى سپارد و مى ايستد و از حقّ خود دفاع مى كند، مخالف و دشمن مى شوند.
چرا بعضيها از آوردن اسم دشمن بدشان مى آيد؟! مى گويند نفهميد، ندانيد و به ياد نياوريد كه دشمن داريد! انقلاب و نظام جمهورى اسلامى اين راه روشن را به ما نشان داد و اين خط صلاح و فلاح را در مقابل پاى ملّت گذاشت . انقلاب احتياج به تجديد نظر ندارد، احتياج به عمل كردن دارد. عده يى دايما دم از تجديد نظر مى زنند؛ در چه چيزى مى خواهيد تجديد نظر كنيد؟! انقلاب ، يك حركت عظيم در مقابل فساد و بى كفايتى رژيمى بود كه تا خرخره در لجنزارهاى فساد و وابستگى گرفتار شده بود. انقلاب ، يك اصلاح بزرگ است . بايد به انقلاب عمل كرد؛ بايد به مبانى نظام جمهورى اسلامى وفادار بود و عمل كرد. انقلاب و جمهورى اسلامى عيبى ندارد. بنده و امثال بنده با ضعفها و كم بصيرتى و ترس و جبن ذاتى و دلدادگى خود به امور مادى و عشرت دنيايى مى خواهيم انقلاب را تفسير كنيم . ما ضعفهاى خود را به حساب انقلاب مى گذاريم ؛ در حالى كه انقلاب ، قوى و كار آمد است و نظام جمهورى اسلامى ، همان قلّه ى بلندى است كه مى تواند ملّت ايران و كشور عزيز ما را از همه ى گرفتاريهاى مادى و معنوى اش بيرون بياورد؛ به شرطى كه بنده و امثال بنده به آنچه كه نظام جمهورى اسلامى و اسلام عزيز بردوش ما گذاشته ، عمل كنيم و ضعفهاى خودمان را به پاى نظام جمهورى اسلامى نگذاريم .
امسال ، سال امام على در رفتار است ، نه در گفتار
لذا من امسال كه سال امام على در رفتار، نه فقط در گفتار است - دو شعار اصلى را براى عملكرد دستگاههاى مختلف كشور مطرح كردم ، كه بايد آن را در مقابل چشم داشته باشند: يكى اقتدار ملى و ديگرى اشتغال مفيد و مولد؛ و حتى اولى از دومى مهمتر است . با اين كه امروز مساله اشتغال در كشور ما يك مساله بسيار مهم و اساسى است و اگر برنامه ريزى خوب و كارامد و عمل جدّى دنبال اين عنوان وجود داشته باشد بوضوح مشكلات بتدريج كاهش پيدا خواهد كرد - كه البته خوشبختانه از سال 79 برنامه ريزى را شروع كرده اند و امسال بايد مسئولان كشور به طور جدّى وارد ميدان بشوند. اما مسئله اقتدار ملى از اين مهمتر است . يك ملّت مثل ملّت ايران با همه وجودش با سابقه تاريخى اش ، با ريشه هاى فرهنگى اش با امكانات جغرافيايى و اقليمى اش و با تواناييهاى فراوان بشرى ، اقتدار و عزّت و توانايى آبروى خود را در چهره مسئولان كشور و قواى سه گانه مى توانند مظهر اقتدار ملى باشند.
اجتماع بزرگ مردم مشهد و زائران حرم مطهر امام رضا (عليه السلام )
1/1/1380
در سال ((اميرالمؤ منين على ابن ابى طالب )) خودمان را به آن بزرگوار نزديك كنيم
سال جديدى را در پيش رو داريم و همان طورى كه مى دانيد، امسال هم در آغاز، هم در پايان خود، مزين به عيد مبارك غدير است سال 1379، دو عيد غدير دارد خيلى مناسب است كه ما اين سال را به اين مناسبت ، ((سال امام اميرالمؤ منين ، على بن ابى طالب )) بدانيم و بناميم و خودمان را به آن بزرگوار نزديك كنيم .
اميرالمؤ منين (عليه السّلام )، يك الگوى كامل براى همه است . جوانى پرشور و پرحماسه ى او، الگوى جوانان است ؛ حكومت سراسر عدل و انصاف او، الگوى دولتمردان است ؛ زندگى سراپا مجاهدت و سراپا مسؤ وليت او، الگوى همه ى مؤ منان است ؛ آزادگى او، الگوى همه ى آزادگان جهان است ؛ سخنان حكمت آميز و درسهاى ماندگار او، الگوى عالمان و دانشمندان و روشنفكران است .
اميرالمؤ منين در زندگى حكومتى خود، نسبت به عدالت ، نسبت به حقوق ضعفا و درماندگان و پابرهنگان ، بى اغماض و بى گذشت بود؛ ماهم بايد همين جور باشيم ؛ اما نسبت به حق خود و به سهم خود، بسيار پرگذشت بود؛ ما هم همه بايد همين جور باشيم . در همه ى عمر، مظهرى از خداپرستى و صفاى معنوى و مجاهدت و تلاش و سرزندگى و نشاط بود و با تلخيها، غمها و دردها، شادمانانه برخورد كرد و مسؤ ولان ه وظيفه ى خودش را انجام داد. اين الگوى بسيار خوبى است .
ما مى توانيم در سايه ى نزديكى به اميرالمؤ منين ، به آرزوى بزرگ كشور و ملتمان و نظام جمهورى اسلامى يعنى عدالت اجتماعى نزديك بشويم . اميدوارم كه ما مسؤ ولان كشور در درجه ى اول و همه ى آحاد مردم تلاش ‍ كنند تا بتوانيم عدالت اجتماعى را در اين كشور، مستقر كنيم ؛ كه اين آرزوى بزرگ همه ى عدالتخواهان ، همه ى مبارزان و شهيدان و همه ى رادمردان عالم در تاريخ ما و در تاريخ عالم بوده و هست .
پيام نوروزى ، 1/1/1379
على (ع ) اقيانوسى از شگفتى ها
على (ع ) اقيانوسى از شگفتى ها
در باب زندگى اميرالمؤ منين (ع )، شما يك اقيانوس را در نظر بگيريد. احاطه به همه ابعاد اين اقيانوس ، در يك نگاه كه هيچ ؛ در يك مطالعه طولانى هم براى يك انسان ميسر نيست . از هر طرف كه شما مى شويد، دنيايى از عظمت مشاهده مى كنيد؛ درياهاى گوناگون ، اعماق ژرف ، موجودات آبى گوناگون و متنوع و اشكال مختلف از حيات و عجايب دريا. اگر اين بخش را رها كنيد و از بخش ديگر اين اقيانوس وارد بشويد، باز همين داستان و همين ماجراست . اگر از قسمت سوم يا چهارم يا پنجم و يا دهمى وارد بشويد، از هر جا كه وارد مى شويد، باز شگفتى ها يى مشاهده مى كنيد. اين ، يك مثال نارسا و كوچكى از شخصيت اميرالمومنين (عليه الصلاة والسلام ) است . شما از هر طرف كه اين شخصيت را نگاه كنيد، خواهيد ديد كه عجايبى در آن نهفته است . اين ، مبالغه نيست . اين ، بازتاب عجز انسانى است كه سالهاى متمادى درباره زندگى اميرالمومنين (ع ) مطالعه كرده و اين احساس ‍ را در درون و وجود خود پيدا كرده است كه به على (عليه السلام ) اين شخصيت والا با ابزار فهم معمولى ، يعنى همين ذهن و عقل و حافظه و ادراكات معمولى ، نمى شود دسترسى پيدا كرد؛ از هر طرف شگفتى هاست .
على (ع ) نسخه كوچك شده پيامبر(ص )
البته اميرالمومنين (ع ) نسخه كوچك شده پيامبر اكرم (ص ) و شاگرد آن بزرگوار است ؛ اما همين شخصيت عظيمى كه در مقابل روى ماست ، اگر چه در مقابل پيامبر، خود را كوچك و حقير مى بيند و خود شاگرد آن بزرگوار است ، اما وقتى كه ما مى خواهيم با ديد بشرى نگاه كنيم ، براى ما يك شخصيت فوق انسانى به نظر مى رسد. ما: مى توانيم يك انسان با اين عظمت ها را تصور كنيم . ابزار بشرى ، يعنى ادراك و عقل و ذهن نمى گويم دوربين تلويزيون كه خيلى حقيرتر از اين حرفهاست و ذهن انسان ، برتر از هر ابزار مادى است خيلى كوچكتر است كه بتواند اميرالمومنين (ع ) را براى انسانهايى كه به مقام كشف معنوى نرسيده باشند، تبيين كند. البته كسانى در عالم حضور معنوى و شهود روحى هستند كه شايد آنها مى توانند به نحوى ابعاد آن شخصيت را بفهمند؛ ولى امثال ما دستمان نمى رسد.
خطبه نماز جمعه تهران
12/11/1375
شاگرد پيامبر بودن هنر بزرگ على (ع ) است
نبى مكرم اسلام جداى از خصوصيات معنوى و نورانيت و اتصال به غيب و آن مراتب و درجاتى كه امثال بنده از فهميدن آنها هم حتّى قاصر هستيم ، از لحاظ شخصيت انسانى و بشرى ، يك انسان فوق العاده ، طراز اول و بى نظير است . شما درباره ى اميرالمؤ منين مطالب زيادى شنيده ايد؛ همين قدر كافى است عرض شود كه هنر بزرگ اميرالمؤ منين اين بود كه شاگرد و دنباله رو پيامبر بود. يك شخصيت عظيم ، با ظرفيت بى نهايت و با خلق و رفتار و كردار بى نظير، در صدر سلسله ى انبيا و اوليا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظف شده ايم كه به آن بزرگوار اقتدا كنيم ؛ كه فرمود: ((ولكم فى رسول اللّه اسوة حسنة )). ما بايد به پيامبر اقتدا و تاءسى كنيم ؛ نه فقط در چند ركعت نماز خواندن ؛ در رفتارمان ، در گفتارمان ، در معاشرت و در معامله مان هم بايد به او اقتدا كنيم ؛ پس بايد او را بشناسيم .
خطبه هاى نماز جمعه تهران
23/2/1379
اعتماد كامل پيامبر(ص ) به على (ع )
((و ما نزلت برسول اللّه (صلى اللّه عليه و اله ) نازلة قطّ الاّ دعاه فقدمه ثقة به ))؛ هر وقت مساءله ى مهمى براى پيامبر پيش مى آمد، پيامبر او را صدا مى كرد و جلو مى انداخت ؛ به خاطر اين كه به او اعتماد داشت و مى دانست كه اولا خوب عمل مى كند؛ ثانيا از كار سخت سرپيچى ندارد؛ ثالثا آماده ى مجاهدت در راه خداست . مثلا در ((ليلة المبيت )) آن شبى كه پيامبر مخفيانه از مكه به مدينه آمد يك نفر بايد آن جا در آن رختخواب مى خوابيد؛ پيامبر على را جلو انداخت ، در جنگها، اميرالمؤ منين را جلو مى فرستاد؛ در كارهاى مهم ، هر مساءله ى اساسى و مهمى كه پيش مى آمد، على را جلو مى انداخت ؛ ((ثقة به ))؛ چون اطمينان داشت و مى دانست كه او برنمى گردد؛ نمى لرزد و خوب عمل خواهد كرد. ببينيد، صحبت اين نيست كه امثال بنده آدمهاى حقير و ضعيف ادعا كنيم كه مى خواهيم اين طورى عمل كنيم ؛ نه ، صحبت اين است كه ما بايد در اين جهت حركت كنيم . انسان مسلمان پيرو على ، خطش بايد اين خط باشد و هرچه بتواند، جلو برود. بعد فرمود: ((و ما اطاق احد عمل رسول اللّه (صلى اللّه عليه واله ) من هذه الا مة غيره ))؛ هيچ كس از اين امت طاقت اين را نداشت كه مثل پيامبر عمل كند، مگر او؛ او بود كه مثل پيامبر در همه جا مى رفت ؛ هيچ كس ديگر نمى توانست به دنبال پيامبر و پا جاى پاى آن حضرت حركت كند. ((و ان كان ليعمل عمل و جل كان وجهه بين الجنة و النار))؛ با همه ى اين كارهاى بزرگ و خداپسند و مؤ منانه ، رفتار او، رفتار يك انسان بين خوف و رجا بود؛ از خدا ترسناك بود، كانّه او را بين بهشت و جهنم قرار داده اند؛ در يك طرف بهشت را مى بيند، در يك طرف جهنم را مى بيند. ((يرجو ثواب هذه و يخاف عقاب هذه )). خلاصه ى اين جمله اين است كه به اين همه مجاهدت ، به اين همه انفاق ، به اين همه عبادت ، مغرور نمى شد. ما حالا دو ركعت نافله و چند جمله دعا كه بخوانيم ، و اگر دو قطره اشك بريزيم ، فورا مغرور مى شويم كه بله ديگر، ((اين منم طاووس عليين شده ))! اما اميرالمؤ منين با اين انبوه عمل صالح ، مغرور نمى شد.
پنج درخواست پيامبر از خداوند
روايت ديگر، روايت ((خوارزمى حنفى )) است كه اين هم از نويسندگان سنى است . كتابى دارد در مناقب ، او اين روايت را نقل مى كند كه پيغمبر به اميرالمومنين فرمودند:
((من از خداى متعال پنج چيز در رابطه با تو خواسته ام و خداوند هر پنج چيز را به من داده است . اول اين است كه خواستم در قيامت وقتى محشور مى شوم و از خاك برمى خيزم ، تو در كنارم باشى . دوم اينكه در هنگامى كه اعمال خلايق را در ميزان الهى مى سنجند كه اين ميزان در قرآن اسمش آمده است ، تو هم در كنار من باشى . سوم اينكه از خدا خواستم آن علم و لوائى را كه بزرگترين علم و لواى الهى در روز قيامت است و روى آن نوشته است كسانى كه به بهشت يم روند و در زير هر علمى عده اى از خلايق جمع شده اند. كسانيكه به بهشت سرافراز و كامياب شدند و خلايق زير اين علم جمع هستند پيغمبر طبق اين روايت به اميرالمومنين مى فرمايد كه از خدا خواستند كه اين پرچم را در قيامت خدا به دست تو بسپارد. و اين را خداوند قبول فرمود. از خدا خواستم كه در روز قيامت ساقى حوض كوثر، تو باشى . خدا اين را قبول كرد و از خدا خواستم كه در قيامت پيشرو امت من به بهشت ، تو باشى . تو جلو و امت من پشت سر تو به طرف بهشت و اين را هم خدا قبول كرد.))
پيغمبر از اين كه اين مقامات معنوى را به على بن ابى طالب (ع ) داده است ، خدا را سپاسگزارى مى كند. واقعا هيچ مقامى به بلندى اين مقام نيست .
يك روايت ديگر هست كه اين روايت را مى گويند از اسناد متواترى روايت شده است ، يعنى همه روايت كرده اند. البته من از بحارالانوار نقل مى كنم ، از ابوهريره عن ابى ((معاذ بن جبل )) كه او از پيغمبر نقل مى كند كه پيغمبر فرمود: ((نگاه كردن به على ابن ابى طالب عبادت است .)) چرا چون يك عنصر معنوى است ، چون يك بنده خالص خداست ، چون نگاه به او، انسان را به خدا نزديك مى كند. چون او معنوى است لذا نگاه كردن به او كه مظاهر عبوديت در مقابل پروردگار نوعى عبوديت است . بعد مرحوم علامه عالى مجلسى رضوان الله تعالى عليه نقل مى كند از ((ابن اثير)) در النهايه كه او اين حديث را نقل كرده ، بعد بيان كرده كه چرا نگاه كردن به على بن ابى طالب عبادت است ، مى گويد او اينطور گفته است كه وقتى على بن ابى طالب در مقابل مردم ظاهر مى شد، مردم او را كه مى ديدند مى گفتند چقدر اين جوان شريف است ، چقدر كريم و بزگوار است . چقدر دانشمند است ، چقدر شجاع است . خلاصه اين را ابن اثير مى گويد، وقتى كه به على بن ابى طالب نگاه مى كردند آنقدر صفات او برجسته بود، مكرر در مكرر ذكر خدا مى كردند، از اين جهت نگاه كردن به او عبادت است . مجلسى قبول ندارند اين بيان را، مى گويند اين آقا خواسته يك فضيلت را از على بن ابى طالب سلب كند كه خود نگاه كردند به او به خاطر خود على بن ابى طالب عبادت باشد. اين را خواست سلب كند چند فضيلت ديگر را براى على بن ابى طالب اثبات كرد.
جمهورى اسلامى ، هشتم فروردين 1371، شماره 3709، ص 14
چرا دنيا عاشق على است
على يى كه من و شما عاشق او هستيم ، دنيا عاشق اوست ، مسيحى عاشقانه برايش كتاب مى نويسد، آدمى كه به مبانى دينى هم عملا خيلى پايبند نيست ، درباره ى او زبان به ستايش باز مى كند، اين على را شما چرا از دور نگاه مى كنيد؛ نزديك برويد. هركس اين قله ى دماند را كه از دور نگاه كند، مى گويد به به ، عجب چيزى است ! قدرى از اين پيچ وخمها بالا برو، ببينم چه كاره اى ! بايد نزديك شد؛ بايد راه افتاد؛ بايد حركت كرد. امروز بشريت به همين خصلتهايى كه اميرالمؤ منين پرچمدارش بود، احتياج دارد؛ اين خصلتها، با پيشرفت علم ، با پيشرفت تكنولوژى ، با پديد آمدن روش جديد زندگى در دنيا كهنه نمى شود. عدالت كهنه نمى شود؛ انصاف و حق طلبى كهنه نمى شود؛ دشمنى با زورگو كهنه نمى شود؛ پيوند دل با خدا كهنه نمى شود؛ اينها رنگ ثابت وجود انسان در همه ى تاريخ است ؛ اميرالمؤ منين اين پرچمها را در دست داشت . امروز بشر تشنه ى اين حرفها و تشنه ى اين حقايق است . راه چيست ؟ راه ، نزديك شدن است . مبادا اگر من و شما در جايى حرفى براى حق زديم ، اين به نظرمان زياد و بزرگ بيايد؛ نه ، على اين است . مبادا اگر ساعتى از شبى ، روزى ، نيمه شبى ، توانستيم عبادتى بكنيم ، به چشممان بزرگ بيايد و ما را عُجب بگيرد؛ نه ، على اين است . مبادا اگر در صحنه ى خطرى وارد شديم ، خودمان را خيلى بزرگ ببينيم ؛ نه ، على اين است ؛ هرچه مى توانيد، نزديك بشويد.
دنياى اسلام ، بلكه دنياى بشريت سالم ، در مقابل او خاضع است ؛ اينهاست كه در تاريخ اثرش مى ماند. آن زهدش بود؛ آن عبادتش بود؛ آن شجاعتش ‍ بود؛ آن قاطعيتش در راه خدا بود؛ آن جايى كه لازم بود، با شمشير به جان دشمنان حقيقت و دشمنان دين و دشمنان خدا مى افتاد و از هيچ چيز باك نداشت ؛ ((لا تاءخذه فى اللّه لومة لائم ))؛ آن جايى كه آدمِ منحرفِ مضرِ مخلى بر سر راه حركت به سوى خدا وجود داشت ، شمشير او فيصله دهنده بود؛ آن جايى كه مظلومى بود، آن جايى كه مصلوب الحقى بود، اميرالمؤ منين به رقيقترين انسانها تبديل مى شد. در روايتى هست كه آن قدر اميرالمؤ منين با دست خودش به دهان يتيمان غذا گذاشت كه يك نفر لابد مثلا جوانكى بوده گفت آرزو كرديم كاش ما هم يتيم مى شديم تا اميرالمؤ منين اين طور به ما لطف مى كرد! آن قدر ناشناس به خانه ى فقرا و مساكين و گرفتارها و از راه مانده ها سر زد كه معروف است كه بعد از ضربت خوردن آن حضرت ، فهميدند كه آن انسانِ رحيم چه كسى بوده كه مى آمده است و او را نمى شناخته اند.
سخن او نهج البلاغه است ؛ فصيحترين كلام آدمى در ميان عرب . ((نهج البلاغه ))، اوج هنر و اوج زيبايى است ؛ زيبايى لفظ و زيبايى معناست . انسان مبهوت مى ماند؛ هيچ شاعر بزرگ عرب ، هيچ نويسنده ى هنرمند عرب ، نتوانسته بگويد كه من از مراجعه ى به نهج البلاغه بى نيازم .
به هرحال ، ديروز مردم كوفه به عزاى اين بزرگمرد نشستند. جنازه ى آن بزرگوار در كوفه تشييع نشد. اجتماع مردم گرد جنازه ى اميرالمؤ منين به وجود نيامد. شايد اميرالمؤ منين دوران تسلط دشمنان بر كوفه را مى ديد. ده سال بعد از آن ، بيست سال بعد از آن ، در كوفه چه خبر بود؟ همان كسانى كه دختران اميرالمؤ منين را در بازارهاى كوفه گرداندند، همان كسانى كه سر جگرگوشگان اميرالمؤ منين را بر سر نيزه ها كردند، چه بُعدى داشت اگر قبر على بن ابى طالب را مى شكافتند و اهانت و جسارتى مى كردند؟! لذا قبر آن بزرگوار هم مخفى بود؛ تا بعد از گذشت مدتهاى طولانى ، آن قبر پيدا شد.
خطبه نماز جمعه ، 10/10/78
******************
على (ع ) محبوب همه آزادانديشان جهان
اگر بخواهيم درباره ى اميرالمؤ منين چند جمله ى كوتاه عرض بكنيم و از تفاصيل بحث در شخصيت اين انسان عظيم و استثنايى تاريخ كه براى او، كتابها هم كافى نيست صرف نظر كنيم ، اولاً بايد عرض كنيم كه اميرالمؤ منين جزو شخصيتهاى نادرى است كه امروز و در گذشته ، نه فقط در ميان شيعيان ، بلكه در ميان همه ى مسلمانان ، و بلكه در ميان انسانهاى آزادانديش غيرمسلمان ، محبوب بوده است . كمتر كسى را از شخصيتهاى بزرگ ، حتّى پيامبران عظام الهى مى شود نشان داد كه در ميان مردمى غير از علاقه مندان و پيروان خود، اين همه ستايشگر داشته باشد كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) دارد. البته معرفت ما كم و بينش ما قاصر است . آن شخصيت از لحاظ معنوى ، فوق العاده است . ما نمى توانيم همه ى ابعاد شخصيت اميرالمؤ منين را بدرستى دريابيم ؛ بخصوص ابعاد معنوى و الهى آن را، كه فهميدن آن ابعاد براى بسيارى از اولياى خدا هم دشوار است ؛ ليكن آن قدر ابعاد ظاهرى شخصيت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) جذاب و چشمگير و جالب است ، كه حتى كسانى كه با مسايل معنوى و ابعاد معنوى شخصيت انسانها و اوليا آشنايى ندارند، مى توانند درباره ى اين مرد بزرگ تاريخ چيزهايى بدانند و به او عشق بورزند.
ديدار با گروه كثيرى از دانشجويان و دانش آموزان به مناسبت سيزدهم آبان
سالروز ميلاد امام على (ع )، 12/8/1377
على (ع ) چهره جذاب تاريخ
اميرالمؤ منين (عليه السّلام ) جزو چهره هاى جذاب تاريخ است . انسان شايد كمتر شخصيت تاريخى را بتواند پيدا كند كه به قدر اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه السّلام ) در ميان همه ى آحاد بشر نه فقط ملت اسلام دلباخته داشته باشد. چه بسيار غير مسلمانانى كه اسلام و حتى پيامبر اسلام را قبول ندارند؛ اما به على (عليه السّلام ) عشق مى ورزند؛ به او احترام مى كنند و او را ستايش مى كنند. مسلمانان و بخصوص شيعيان هم كه نسبت به آن بزرگوار، چه تكريم و تعظيمى در دل و جان و ذهن خودشان قائلند.
در بين ما شيعيان و آحاد مسلمين ، كسانى هستند كه عامل به احكام اسلامى هم نيستند؛ اما اميرالمؤ منين را بزرگ مى شمارند؛ اين براى چيست ؟ اين به خاطر آن است كه مجموعه ى خصوصيات والاى انسانى در اين بزرگوار به قدرى زياد بوده است كه هركس كه از على (عليه السّلام ) چيزى شنيده است ، در مقابل اين خصوصيات خاضع است . فقط يك دسته استثناء هستند كه آنها على را مى شناسند، اما با او دشمنند؛ آنها كسانى هستند كه با مبانى يى كه اين انسان بزرگ براى آن جهاد كرده و همه ى عمر را صرف كرده است ، بشدت دشمنند؛ طبعا با سربازِ اولش هم دشمنند. يا در آن دوره هاى اول ، كسانى كه زخم خورده ى از آن شمشير بى انعطاف و آن انسان آشتى ناپذير با بدى و زشتى بودند، با او دشمن بودند؛ والاّ آدمهاى با انصاف و انسانهاى فطرى ، همه محب و مشتاق اين شخصيت عظيمند. البته اين در صورتى است كه از او چيزى شنيده باشند؛ آنهايى كه نشنيدند و نمى دانند، طبعا خارجند.
خطبه نماز جمعه ، 10/10/78
وجود اميرالمومنين ، يك درس جاودانه براى همه نسلهاى بشر است
اين ولادت باسعادت و مبداء يك بركت الهى بر بشريت را به همه ى آزادگان عالم ، مخصوصا مسلمين جهان و بالاخص به مردم مؤ من و فداكار كشور عزيزمان ، تبريك عرض مى كنم .
وجود اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام )، از جهات متعدد و در شرايط گوناگون ، براى همه ى نسلهاى بشر، يك درس جاودانه و فراموش نشدنى است ؛ چه در عمل فردى و شخصى خود، چه در محراب عبادتش ، چه در مناجاتش ، چه در زهدش ، چه در محو و غرق شدنش در ياد خدا، و چه در مبارزه اش با نفس و شيطان و انگيزه هاى نفسانى و مادّى . اين جملات از زبان اميرالمؤ منين ، در فضاى آفرينش و فضاى زندگى انسان ، همچنان پُرطنين است : ((يا دنيا ... غرّى غيرى ))(1): اى جلوه هاى دنيا، اى زيباييهاى پُرجاذبه ، اى هوسهايى كه قويترين انسانها را به دام خود مى كشيد، برويد كس ديگرى غير على را فريب بدهيد؛ على بزرگتر و بالاتر و قويتر از اين حرفهاست . بنابراين ، يكايك انسانهاى بيدار، در لحظه لحظه ى زندگى اميرالمؤ منين و در ارتباطش با خدا و معنويت ، درسهاى فراموش نشدنى پيدا مى كنند.
ديدار با اقشار مختلف مردم و مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران
سالروز ميلاد حضرت على (ع )، 10/11/1369
توازن در شخصيت
امروز نكته اى را درباره زندگى اميرالمومنين (ع ) عرض كنم و آن خصوصيتى است كه من از آن به ((توازن در شخصيت اميرالمومنين (ع ))) تعبير مى كنم . توازن عجيبى در شخصيت آن بزرگوار هست . يعنى صفات ظاهرا متضاد و ناسازگار در وجود اميرالمومنين ، آن چنان كنار هم زيبا چيده شده كه خود يك زيبايى به وجود آورده است . انسان نمى بيند كه اين صفات در كسى با هم جمع بشودو از اين قبيل صفات متضاد، در اميرالمومنين (ع ) الى ما شاء الله هست ؛ نه يكى نه دو تا، خيلى زياد است . حالا چند مورد از اين صفات متضادى كه در كنار هم در اميرالمومنين حضور و وجود پيدا كرده است ، مطرح كنم :
مثلا رحم و رقت قلب در كنار قاطعيت و صلابت ، با هم نمى سازد؛ اما در اميرالمومنين (ع ) عطوفت و ترحم و رقت قلب در حد اعلاست كه واقعا براى انسانهاى معمولى ، اين طور حالتى كمتر پيش مى آيد. مثلا كسى كه به فقرا كمك كنند، به خانواده هاى مستضعف سربزنند، زيادند؛ اما آن كسى كه اولا اين كار را در دوران حكومت و قدرت خود انجام بدهد، ثانيا كار يك روز و دو روزش نباشد كار هميشه او باشد ثالثا به كمك كردن مادى اكتفا نكند؛ مى رود با اين خانواده ، با آن پيرمرد، با اين آدم كور و نابينا، با آن بچه هاى سغير مى نشيند، مانوس مى شود، دل آنها را خوش مى كند، البته كمك هم مى كند و بلند مى شود، فقط اميرالمومنين است . شما در بين انسانهاى رحيم و عطوف ، چند نفر مثل اين طور انسان پيدا مى كنيد؟ اميرالمومنين (ع ) در ترحم و عطوفتش ، اين طورى است .
او به خانه بيوه زن صغير دار كه مى رود، تنورش را كه آتش مى كند، نان كه برايش درست مى كند، غذا كه برايش برده است ، با دست مبارك خودش در دهان بچه ها او غذا كه مى گذارد، اينها بماند؛ براى اين كه اين بچه هاى گرفته و غمگين ، لبخندى بر لبانشان بنشيند، با اينها بازى مى كند، خم مى شود، اينها را روى خود سوار مى كند، راه مى رود، در كلبه محقر اينها سرگرمشان مى كند، تا گل خنده بر لبان اين بچه هاى يتيم بنشيند. اين ، رحم و عطوفت اميرالمومنين (ع ) است كه يكى از بزرگان آن وقت گفت : آن قدر ديدم كه اميرالمومنين (ع ) با انگشتان مبارك خودش ، عسل در دهان بچه هاى يتيم و فقير گذاشت كه ((لوددت ان اكون يتيما))؛ در دلم گفتم ، كاش من هم بچه يتيمى بودم كه على اين طور من را مورد لطف و تفضل خودش قرار مى داد. اين ، ترحم و رقت و عطوفت اميرالمومنين است .
شخصيت اميرالمومنين ، قابل احاطه ذهنى و بيانى نيست .
... و اما در مورد شخصيت على بن ابى طالب (عليه الصّلاة والسّلام ) هرچه گفته شود، كم گفته شده است ؛ چون آن شخصيت ، شخصيت قابل احاطه ى ذهنى و بيانى نيست ؛ يعنى نمى شود با بيان ، ابعاد نامتناهى آن شخصيت الهى را توصيف كرد. امثال بنده ، در بيان جزيى از اجزاى آن عناصر شريف كه در شخصيت اوست ، عاجزيم ؛ ليكن چون اسوه است ، بايد او را در حد توان بشرى خودمان بشناسيم .
نمى شود به اوج شخصيت على بن ابى طالب رسيد. اين را ائمه ى بزرگوار معصوم ما كه خود فرزندان و جانشينان او هستند، گفته اند. در روايتى كه از امام باقر (عليه الصّلاة والسّلام ) نقل شده است ، آن حضرت پس از اشاره به زهد و عبادت و خصوصيات اخلاقى و روحى اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام )، مى فرمايد: ((و ما اطاق عمله منّا احد))(2)؛ از ما هم هيچ كس توان انجام دادن عمل او را ندارد. يعنى حتّى امام باقر و امام صادق و ائمه ى هداة مهديّين (عليهم السّلام ) هم نمى توانند خودشان را به آن حدى برسانند كه اميرالمؤ منين به آن رسيده بود. طبق اين روايت ، بعد فرمودند: ((و ان كان على بن الحسين (ع ) لينظر فى كتاب من كتب على (ع ))(3). بنا بر اين روايت ، امام باقر فرمود كه پدرش ‍ على بن الحسين (عليه السّلام ) به يكى از كتابهاى على بن ابى طالب (عليه السّلام ) نظر مى كرد لابد كتابى از دستورات اميرالمؤ منين بوده ، كه آن دستورات طبق عمل و زندگى عملى خود آن بزرگوار بوده است ((فيضرب به الارض ))(4)؛ كتاب را روى زمين گذاشت ، ((و يقول من يطيق هذا؟))(5)؛ چنين عملى را چه كسى طاقت مى آورد؟ يعنى امام سجاد كه سيّدالعابدين و زين العابدين است ، در مقابل عمل و عبادت و زهد اميرالمؤ منين احساس عجز مى كند. خود آن بزرگوار هم در نامه به عثمان بن حنيف فرمود: ((الا و انّكم لاتقدرون على ذلك ))(6)؛ شما نمى توانيد به اين سبكى كه من عمل مى كنم ، عمل كنيد. واقعا هم انسان وقتى نگاه مى كند، آنچه از اميرالمؤ منين نقل شده ، دهشت آور است .
پس ، سخن در اين نيست كه كسى يا جامعه يى بتواند خود را همگون و همسان با على بن ابى طالب (عليه السّلام ) بكند؛ سخن در پيدا كردن جهت حركت جامعه و اشخاص ، مخصوصا زمامداران و اولياى امور در نظام اسلامى است . جهت حركت ، بايد اين جهت باشد.
تمام ابعاد شخصيت اميرالمومنين در اوج است
شخصيت اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) تركيبى از عناصرى است كه هركدام به تنهايى يك انسان عالى مقام را اگر بخواهد به اوج آن برسد، به زانو درمى آورد. زهد اميرالمؤ منين و بى اعتنايى و بى رغبتى او نسبت به شهوات زندگى و زخارف دنيايى ، يكى از اين عناصر است . علم آن بزرگوار و دانش وسيع او كه بسيارى از بزرگان مسلمين و همه ى شيعه بر آن اتفاق دارند كه بعد از نبىّاكرم (صلّى اللّه عليه واله وسلّم )، كس ديگرى غير از اميرالمؤ منين از آن علم برخوردار نبوده است ، يكى از اين عناصر است . فداكارى آن بزرگوار در ميدانهاى مختلف چه ميدانهاى نظامى ، و چه ميدانهاى اخلاقى و سياسى يكى از اين عناصر است . عبادت آن بزرگوار، يكى ديگر از اين عناصر است . عدل و دادگرى اميرالمؤ منين كه پرچم برافراشته ى شاخصى براى عدل اسلامى است ، يكى ديگر از اين عناصر است . راءفت آن بزرگوار نسبت به ضعيفان اعم از فقرا، كودكان ، غلامان و كنيزان ، زنان و ازكارافتادگان يك وادى عظيم و يكى ديگر از ابعاد شخصيت اميرالمؤ منين است . پيشقدمى آن بزرگوار در همه ى كارهاى خير، كه انسان در تاريخ زندگى آن حضرت برخورد مى كند، يكى ديگر از اين عناصر است . حكمت و فصاحت آن بزرگوار نيز بخشى از اين عناصر است . شمارش رئوس اين مطالب هم به آسانى ممكن نيست ، و در همه ى اينها در حد اعلاست .
قطب راوندى كه از بزرگان علماى ما در قرن ششم است ، درباره ى زهد اميرالمؤ منين مى گويد: وقتى كسى سخن على (عليه السّلام ) در باب زهد را نگاه بكند و نداند كه اين سخن از على بن ابى طالب است يعنى از كسى است كه بر بخش عظيمى از دنياى آباد آن روز حكم مى رانده و آن همه مسايل اجتماعى و سياسى پيرامون او ريخته بوده است ((لا يشكّ انّه كلام من لاشغل له بغير العبادة ))(7)؛ شك نمى كند كه اين سخن ، سخن كسى است كه در زندگى هيچ كارى جز عبادت نداشته ، ((و لاحظّ له فى غير الزّهادة ))(8)؛ و هيچ كارى جز زهد انجام نمى داده است . اين ، زهد اميرالمؤ منين است . تمام ابعاد شخصيت او همين طور در اوج است . بعد مى گويد: ((و هذه من مناقبه العجيبة الّتى جمع بها بين الاضداد))(9)؛ اين منقبت شگفت آور و عجيبى است كه جمع بين اضداد كرده است .
اخلاص ، جوهر و روح كار در زندگى اميرالمومنين
آن نكته يى كه من امروز مى خواهم بر روى آن قدرى تكيه بكنم ، اخلاص ‍ اميرالمؤ منين است . ما بايد اين را جوهر و روح كارهاى خودمان قرار بدهيم ؛ كمااين كه شايد در زندگى على بن ابى طالب هم اخلاص جوهر و روح كار آن حضرت بود؛ يعنى كار را فقط براى رضاى خدا و برطبق تكليف الهى و اسلامى و بدون هيچ انگيزه ى شخصى و نفسانى و امثال اينها انجام مى داد. به گمان اين جانب ، در باب شخصيت اميرالمؤ منين ، اصل قضيه اين است .
اميرالمؤ منين اين اخلاص را از دوران كودكى و نوجوانى كه اسلام را از پيامبر قبول كرد و سختيهاى آن را به جان خريد، نشان داد. او براى خدا از آسايش ‍ محترمانه ى يك آقازاده ى قريشى صرف نظر كرد و در طول سيزده سال ، مبارزات خود را در كنار پيامبر ادامه داد، و بعد هم ماجراى خوابيدن آن بزرگوار در جاى پيامبر در شبى كه رسول اكرم از مكه به طرف مدينه هجرت كردند. اين خوابيدن اميرالمؤ منين در جاى پيامبر، از جمله ى كارهايى است كه اگر كسى تدبر بكند، درمى يابد كه بزرگترين فداكارى است كه يك انسان مى تواند از خود نشان بدهد؛ يعنى به طور قاطع تسليم مرگ شدن . شب تاريك ، دشمن مسلح و خشمگين و آماده ى در پشت ديوارها و عازم بر قتل پيامبر كه در اين بستر بايد خوابيده باشد. اميرالمؤ منين آن شب به پيامبر عرض كرد كه اگر من در جاى تو بخوابم ، تو بسلامت خواهى جست ؟ فرمود: بله . عرض كرد: پس مى خوابم .
كسانى مثل آن نويسنده ى مسيحى كه از دين ما خارج هستند و با رؤ يت اسلامى و شيعى به اميرالمؤ منين نگاه نمى كنند، مى گويند كه اين كار اميرالمؤ منين فقط قابل مقايسه ى با كار سقراط است كه براى مصلحت جامعه ، به دست خود جام زهر را نوشيد؛ يعنى يك فداكارى قطعى . اخلاص ، تنها چيزى بود كه در آن شب حاكم بود. كسانى كه در چنين مواردى به فكر خودشان باشند، در فكر اين هستند كه از موقعيت استفاده كنند؛ اما او در همين لحظه به فكر نجات جان پيامبر است .
اميرالمومنين فقط رضاى الهى را در نظر مى گرفت
در جنگهاى پيامبر، در اُحد آن وقتى كه همه به جز اندكى رفتند و اميرالمؤ منين از پيامبر دفاع كرد، در خندق آن وقتى كه همه از مبارزه ى با عمروبن عبدود سرپيچيدند و آن حضرت مكرر داوطلب شد، در قضيه ى خيبر، در قضيه ى آيات برائت ، بعد از رحلت پيامبر، در ماجراى انتخاب جانشين براى پيامبر در سقيفه ، در شوراى تشكيل شده ى بعد از درگذشت خليفه ى دوم ، در همه ى اين موارد اميرالمؤ منين فقط و فقط رضاى الهى را در نظر گرفت و خالصا للّه آن چيزى را كه به نفع اسلام و مسلمين بود، انتخاب كرد و ((خود)) را دخالتى نداد. در وقتى كه خلافت را قبول كرد، در بيست وپنج سالى كه از خلافت دور ماند، در همكاريش با خلفا، در كارش ‍ براى اسلام ، در حضورش در ميدان جهاد و كار و مبارزه و خدمت به نظام اسلامى ، در تعليم مردم ، در تربيت و تزكيه ى انسانهاى جامعه ، و بعد در دوران خلافتش در برخورد با جناحهاى مختلف ، كه هركدام شعارى داشتند و داراى خصوصيتى بودند، و در همه ى موارد ديگر، على بن ابى طالب ، همان على بن ابى طالبى است كه خدا مى پسندد و رسول خدا انتخاب مى كند و برمى گزيند؛ بنده ى خالص خدا. اين ، آن چيزى است كه من و شما بايد رشحه يى از آن را در عمل و زندگى خود از على بن ابى طالب بياموزيم و عمل كنيم . در آن روز، اين باعث پيشرفت اسلام شد، و همين است كه اگر يك قطره ى از آن در وجود انسانى باشد، او را به موجودى مفيد براى اسلام و مسلمين تبديل مى كند.
خطبه نماز جمعه ، 16/1/70
مناقب و فضايل على (ع )
آن بزرگوار دو گونه مناقب و فضائل دارد؛ يك نوع آن ، فضائل و مناقبى است كه به مقام معنوى و ملكوتى اميرالمومنين اشاره دارد. مقامات آن بزرگوار در بهشت ، قيامت و در آسمانها و در ميزان ، ملائك ، فرشتگان و مقربين يك دسته اين هاست .
يك دسته از مناقب آن بزرگوار آن چيزهايى است كه در اعمال و گفتار و زندگى او و جهاد و زحماتى كه آن بزرگوار در طول عمر كشيده است . و معامله او با دنيا، مردم ، دوستان ، با ضعيفان ، با گردنكشان در اين چيزهاست . دسته دوم از مناقب هم مرتبط است با همان دسته اول . يعنى علت مهم مناقب معنوى آن بزگوار همين اعمال و رفتار آن بزرگوار است . البته طينت و ذات هم در جاى خود موثر است . هر دو دسته ، روايات زيادى دارد. من اول عرض كنم كه آنچه راجع به اميرالمومنين از فضائل و مناقب گفته مى شود مخصوص شيعيان نيست . اين طور نيست كه شيعه فقط آنها را روايت كند. يا شيعه از آنها لذت ببرد بلكه همه مسلمين به جز يك عده انگشت شمار معدودى كه معلوم هم نيست امروز از آنها اثرى باقى باشد و كسى از آنها وجود داشته باشد، (مانند خوارج ) بقيه مسلمين دوستدار اميرالمومنين هستند. خيلى از اين فضائل و مناقب را غير شيعه در كتابها يشان نقل كرده اند، كه امروز بنده برخى از آنها را عرض مى كنم و بسيارى از مسلمين به اهل بيت مكرم پيامبر و بطور خاص به آن بزرگوار ارادت و علاقه و شيفتگى دارند. يك روايت ، روايتى است كه نويسنده معروف شافعى ((ابن مغازلى )) در كتاب خود نقل كرده است كه راوى اين حديث ، غير شيعه است . از ((انس بن مالك )) نقل مى كند كه پيامبر فرمودند: ((در بهشت ، مردم وجود اميرالمومنين على (ع ) را آنچنان درخشان مى بينند كه مردم دنيا، ستاره سهيل را آنچنان درخشنده مى ديدند.))
يعنى نور آن بزرگوار در بهشت هم بر انوار ديگر، غلبه دارد. يك روايت ديگر را همين نويسنده سنى نقل مى كند. از عمار ياسر كه گفت ، رسول الله (ص ) به على (ع ) فرمودند: ((اى على خداوند متعال تو را به زينتى آرايش داد كه هيچ بنده اى از بندگان خود را به زينتى بهتر از آن آرايش نداده است . آن زينت عبارت است از زهد و بى رغبتى به دنيا.)) يعنى به اين ظواهر فريبنده اى كه انسان لذت از آنها مى برد. ((دنيا)) معنايش آباد كردن دنيا نيست . اينكه دنيا را آباد كنند، زمين را با زينتهاى الهى مزين كنند. بندگان خدا را برخوردار كنند. اينكه اميرالمومنين پيشتاز اين راه بود. ((دنيا)) يعنى اينكه من و شما از آنچه كه در زمين است براى استفاده و لذت خودمان فراهم بياوريم و استفاده كنيم . در خوراك ، پوشاك ، مركب و شهوات جنسى اين آن دنيايى است كه در روايات هست . البته مقدارى از آن مجاز و ممدوح است . اما زياده روى در اين دنيا، بد و خبيث است كه ما را بازداشته است . پس زهد در دنيا، زينت على (ع ) است . بعد فرمودند: ((خداوند جورى قرار داده است كه اين دنيا از تو هيچ چيز نخواهد برد.))
شخصيت حضرت على (ع ) غير قابل توصيف
درباره اميرالمومنين (عليه الصلاة و السلام ) قريب هزار و چهار صد سال است كه گويندگان و نويسندگان و متفكران و شعرا و مرثيه سرايان و مادحان اهل بيت و همه از مسلمان و غير مسلمان ، از شيعه و غير شيعه سخن گفته اند و تا ابدالدهر هم خواهند گفت ؛ ولى درباره اين بزرگوار، به قدرى دايره سخن ، گسترده است كه از هر طرف وارد شويم ، ناگفته هايى را مشاهده مى كنيم .
من فكر مى كردم كه اگر بخواهيم امروز يك جمعبندى از شخصيت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ارائه بكنيم ، چه بايد بگوييم . منظورم آن جوهر ملكوتى و غير قابل دستيابى آن انسان الهى نيست كه امثال بنده به آن راهى نداريم ؛ منظورم همان بخشى از چهره و هويت و شخصيت اوست كه انسانها مى توانند درباره آن ببينند، بينديشند و احيانا سرمشق بگيرند. ديدم كار يك خطبه و يك ساعت و اينها نيست ؛ اين شخصيت ابعاد خيلى عظيمى دارد. ((هوالبحر من اى النواحى اتيته ))(10)! نمى شود يك جمعبندى به دست مخاطب داد؛ كه بگوييم اميرالمؤ منين ، اين است .
بله ، مى توانيم از ابعاد مختلف وارد بشويم و به قدر فهم و همت و بصيرت خودمان ، چيزى درباره اين بزرگوار عرض بكنيم . من فكر كردم ، ديدم شايد بشود صد صفت كه همين تعبير صد، در بعضى از روايات هم آمده است صد خصوصيت در اميرالمومنين پيدا كرد؛ چه خصوصيات معنوى ، مثل علم آن حضرت ، مثل تقوا، زهد، حلم ، صبر آن حضرت كه خصال نفسانى اوست ، چه خصوصيات رفتارى او به عنوان يك پدر، يك شوهر، يك شهروند، يك سرباز، يك فرمانده ، و يك حاكم ؛ يا خصوصيات آن حضرت در برخورد با مردم ؛ يك انسان متواضع ، عادل ، تدبير كننده كارهاى مردم وو يك قاضى !
شايد بشود صد صفت اين جورى براى اميرالمؤ منين شمرد؛ كه اگر كسى بتواند اين صد صفت را با بيان جامعى ، گويا و رسا بيان بكند، اجمالا توانسته است صورت نسبتا كاملى از اميرالمومنين ، ارائه بدهد، منتها دايره اين صفات هم به قدرى باز، وسيع و گسترده كه براى هر كدام ، اقلا بايد يك كتاب نوشت .
ايمان علوى
فرض بفرماييد ايمان اميرالمومنين ، مورد نظر باشد؛ البته آن خصوصيتى كه من مى خواهم درباره آن عرض بكنم ، ايمان نيست ، بعد عرض خواهم كرد؛ ليكن اميرالمؤ منين ، يك انسان مومن بود، يعنى يك فكر، يك ايمان و يك عقيده ، در اعماق وجود او راسخ بود. خوب ، اين ايمان را با ايمان چه كسى مقايسه كنيم كه عظمت ايمان اميرالمومنين معلوم بشود؟ خود او مى فرمايد: ((لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا))؛(11) اگر پرده غيب برافتد و من غيب يعنى ذات مقدس بارى تعالى ، فرشتگان ، بهشت ، جهنم و همه آنچه كه اديان از غيب و ملكوت اين عالم بيان كرده اند را با همين چشم ظاهرى ببينم ، يقين من از آنچه هست ، بيشتر نخواهد شد!
يعنى اين يقين ، مانند يقين كسى است كه با چشم سر، همه چيز را ديده است ! اين ايمان است كه شاعر عرب مى گويد: ((اشهد بالله لقد قال لنا محمد و القول منه ما خفى لو ان ايمان جميع الخلق ممن سكن الارض و من حل السماء يجعل فى كفة ميزان لكى يوفى بايمان على ما وفى )) (12)؛ اگر ايمان همه خلايق را در يك كفه بگذارند و ايمان اميرالمؤ منين را در كفه ديگر، باز هم وزن ايمان على نخواهد شد! اين ايمان است . يا فرض ‍ بفرماييد سابقه اسلام آن حضرت ، كه از اوان نوجوانى به خوا ايمان اورد و اين راه را پذ يرفت و با همه وجود هم تا لحظه آخر پيمود. اين چيزى است كه نمى شود آن را با يك كلمه بيان كرد. به هر حال ابعاد، آن قدر ابعاد عظيم و و وسيعى است !
ما بزرگان را خيلى ديديم ، شناختيم ، يا در كتابها خوانديم ؛ بزرگانى كه انسان وقتى آنهارا درست تصور مى كند، حقيقتا در مقابل آنها احساس حقارت مى كند؛ مثل اين كه انسان ، سر را به طرف آسمان بلند كند، ماه را ببيند، ستاره زهره ، مشترى ، زحل يا مريخ را ببيند. خوب ، چقدر اين ستاره ها بلندند! چقدر بزرگ و نورانيند! ولى چشم نزديك بين و ضعيف ما نمى تواند بفهمد كه فرق اين ستاره اى كه اسمش مشترى ، يا زهره است ، با آن ستاره اى كه آن را با ابزارهاى فنى و تسلكوپهاى قوى ديده اند و مى گويند كه ميليونها سال نورى با ما فاصله دارد يك كهكشان است چقدر فاصله دارد! خوب ، هر دو ستاره اند، هر دو را چشم ما شبها در آسمان مى بيند؛ اما اين كجا و آن كجا!
شجاعت علوى
آن خصوصيتى را كه به نظرم رسيد امروز مختصرى درباره اميرالمومنين عرض بكنم ، عبارت از شجاعت اميرالمؤ منين است . شجاعت ، صفت خيلى عظيم و سازنده اى است . اثر شجاعت در ميدان جنگ ، اين است كه انسان از خطر نمى هراسد، وارد ميدان خطر مى شود و نيروى خود را به كار مى اندازد؛ طبعا نتيجه هم اين است كه بر دشمن ، پيروز مى شود. مردم دنيا از شجاعت ، اين را مى شناسد، ليكن غير از ميدان جنگ ، ميدانهاى ديگرى هم براى شجاعت هست كه اثر شجاعت در آنها از ميدان جنگ ، مهمتر است ؛ نظير ميدان زندگى ، ميدان تلاقى حق و باطل ، ميدان معرفت ، ميدان تبيين حقايق و ميدان موضعگيريهايى كه در طول زندگى براى انسان پيش ‍ مى آيد.
شجاعت در اين جاست كه اثر خود را نشان مى دهد يك آدم شجاع ، وقتى حق را ديد و شناخت ، دنبال مى كند؛ از چيزى نمى هراسد و رودربايستى ، مانع او نمى شود؛ خودخواهى ، مانع او نمى شود؛ عظمت جبهه دشمن با مخالفت ، مانع او نمى شود؛ شجاع است . يك آدم غيرشجاع ، نه . بحث اين است كه گاهى بناى حقيقت ، يا عدم شجاعت انسانها بخصوص اگر داراى منزلت و مرتبه اى در جامعه باشند فرومى ريزد. قضيه شجاعت ، اين است .
شجاعت در عرصه زندگى بالاتر از شجاعت در ميدان نبرد!
گاهى حقى به خاطر عدم شجاعت يك انسان ، ناحق مى شود؛ يا باطلى به خاطر عدم شجاعت يك انسان كه بايد اظهار نظر كند، حق ميشود. اين ، شجاعت اخلاقى است ، شجاعت اجتماعى و شجاعت در عرصه زندگى است . اين شجاعت ، بالاتر از آن شجاعت در ميدان جنگ است .
اميرالمؤ منين كه در ميدان جنگ ، خود بزرگترين شجاعان بود؛ هرگز به هيچ دشمنى پشت نكرد. اين ، چيز كمى نيست . داستانش در جنگ خندق ، كه همه به خود لرزيدند و او جلو رفت ؛ داستانش در فتح خيبر، احد، در جنگ بدر و در حنين ، هر يك از اينها را كه شما نگاه كنيد، اميرالمؤ منين را مى بينيد؛ در بعضى اغز اين جاها، بيست و چهار ساله بوده ، در بعضى جاها بيست و پنج ساله ، يا سى ساله بوده است . يك جوان بيست و هفت ، بيست و هشت ساله ، با شجاعت خود در ميدان جنگ ، اسلام را پيروز كرد و آن عظمتها را آفريد! اين كه مربوط به ميدان جنگ است .
نماز جمعه ، 20/11/1374
شجاعت در ابراز ايمان
اما من عرض مى كنم اى على بزرگ ، اى محبوب خدا، شجاعت تو در ميدان زندگى ، به مراتب بالاتر از شجاعت تو در ميدان جنگ بود. از چه وقت ؟ از نوجوانى . همين ماجراى سبقت به اسلام كه آن روزى قبول دعوت كرد كه همه به دعوت ، پشت كرده بودند و كسى جراءت نمى كرد يك شجاعت است . البته شما يك حادثه را كه در نظر مى گيريد مثل همين حادثه ممكن است از ابعاد مختلف ، مثال براى خصوصيات مختلف باشد؛ فعلا از نظرگاه شجاعانه بودن اين كار، به آن نگاه مى كنيم .
پيغمبر اكرم ، دارد پيامى را در جامعه اى عرضه مى كند كه همه عوامل در اين جامعه ، ضد آن پيام است ؛ جهالت مردم ، نخوت مردم ، اشرافيت اشراف مسلط بر مردم ، منافع مادى و منافع طبقاتى آنها، همه در مقابل آن پيام است . چنين پيامى در يك جامعه ، چه شانسى دارد؟ پيغمبر اكرم چنين پيامى را مطرح مى كند؛ اول هم ((و انذر عشيرتك الاقربين (13))) را عمل مى كند. آن عموهاى متكبر، با سرهاى پرنخوت و پرباد و غرور، بى اعتناى به حقايق و مسخره كننده هرچه حرف حساب كه در دنيا هست ، بنا كردند به هوچيگرى و مسخره كردن ، با اين كه پاره تنشان بود. همه آنها در آن روز، عرق و عصبيت خويشاوندى داشتند؛ گاهى براى يك خويشاوند، ده سال مى جنگيدند! اما اين جا كه اين خويشاوند، اين مشعل را بر سر دست ، بلند كرد، همه آنها چشمهايشان را پوشاندند، رويشان را برگرداندند، بى اعتنايى ، اهانت ، تحقير و مسخره كردند!
در اين جا اين نوجوان ، بلند شد و گفت : اى پسر عمو، من ايمان مى آورم ؛ البته قبلا ايمان آورده بود، در اين جا ايمان خود را علنى كرد. اميرالمومنين ، آن مومنى است كه در طول مدت سيزده سال مكه ، هرگز ايمانش مخفى نبود جز همان چند روز اول مسلمانها چند سال ايمان مخفى داشتند؛ اما همه مى دانستند كه اميرالمومنين ، على (عليه السلام ) از اول ايمان آورده است ؛ ايمان او مخفى نبود.
اين را در ذهنتان درست تصور كنيد كه در و همسايه ، اهانت مى كند، بزرگان جامعه ، اهانت و سختگيرى مى كنند؛ شاعر، خطيب و پولدار، مسخره مى كنند، آدم پست و رذل ، اهانت مى كند! و انسان در ميان اين امواج سهمگين مخالف ، محكم و استوار مثل كوه مى ايستد و مى گويد من خدا و اين را را شناخته ام و بر آن پافشارى مى كند. اين ، شجاعت است .
اين شجاعت در تمام مراحل زندگى اميرالمؤ منين ، نشان داده شد. در مكه ، اين شجاعت بود، در مدينه و در بيعت با پيغمبر، اين شجاعت بود. نبى اكرم (صلى الله عليه و آله )، چندين بار به مناسبت هايى بيعت گرفت ؛ يكى از اين بيعتها كه شايد از همه هم سخت تر بود، بيعة الشجره بيعت رضوان در ماجراى حديبيه است . وقتى كه كار، سخت شد، پيغمبر اكرم آن هزار و چند صد نفرى را كه اطرافش بودند، جمع كرد بنا بر آنچه كه در تاريخ ، همه نقل كرده اند فرمود: از شما بر مرگ بيعت مى گيرم ؛ بايد فرار نكنيد، اين قدر بجنگيد تا پيروز، يا كشته بشويد.
گمان مى كنم پيغمبر جز همين يك بار، در هيچ جاى ديگر هم چنين بيعتى از مسلمان ها نگرفته است . خوب ، در ميان آن جمعيت ، همه جور آدمى بود؛ آدمهاى سست ايمان ، بلكه حتى اسم مى آوردند(14) آدمهاى منافق ، در همين بيعت بودند! اولين كسى كه بلند شد و گفت : ((يا رسول الله ، بيعت مى كنم ، همين جوان نورس بود! يك جوان بيست ساله ، دستش را دراز كرد و گفت : با تو بر مرگ ، بيعت مى كنم . بعد از آن حضرت ، ديگر مسلمانها تشجيع شدند و يكى پس از ديگرى بيعت كردند. آنهايى هم كه دلشان نمى خواست ، مجبور شدند و بيعت كردند. ((لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهم ))(15). اين ، شجاعت است .
در زمان پيغمبر، هرجا كه جاى اظهار وجود جوهر انسانى بود، اين بزرگوار، جلو مى آمد؛ در همه كارهاى دشورا، سبقت مى گرفت .
مردى پيش عبدالله بن عمر آمد و گفت : من على را دشمن مى دارم خيال مى كرد كه آنها خانوادگى ، با على خيلى ميانه اى ندارند؛ شايد خواست خودشيرينى كند عبدالله بن عمر گفت : ((ابغضك الله ))؛ خدا تو را دشمن بدارد. عبارتش اين است : ((فقال ابغضك الله ! اتبغض ويحك رجلا سابقة من سوابقه خير من الدنيا بما فيها))(16)؟! آيا با مردى دشمنى مى كنى كه يكى از جاهايى كه قدم جلو گذاشته و بر ديگران پيشقدم شده است ، بهتر از همه دنيا و مافيهاست ؟ با اين آدم ، دشمنى مى كنى ؟!
اين ، آن اميرالمؤ منين بزرگ است . اين ، آن على درخشان تاريخ است . آن خورشيدى كه قرن ها درخشيده و روز به روز درخشان تر شده است ، اين است . هرجا كه وجود گوهر انسانى لازم بود، ا ين بزرگوار در آن جا حضور داشت ولو هيچ كس نبود. مى فرمود: ((لا تستوحشوا فى طريق طريق الهدى لقلة اهله ))(17)؛ خود او هم اينگونه بود. چون در اقليتيد، چون همه مردم دنيا با شما بدند، چون همه مردم دنيا يا اكثريت راه شما را قبول ندارند، وحشت نكنيد، از راه برنگرديد. وقتى راه درست را تشخيص داديد، با همه وجود بپيماييد.
ما كجا، اميرالمومنين كجا!
... گوهرى مثل على است كه گُل مى ماند و خار و خاشاك ، زباله و چيزهاى متعفن ، را آلوده نمى كند و جوهر او را كاهش نمى دهد. يك قطعه الماس را در گل هم كه بيندازند، الماس است ؛ بالاخره خود را نشان خواهد داد. بايد اين جورى جوهرى پيدا كرد. بايد هر فرد مسلمان ، اين مشعل عظيم را بر بالاى قله حيات ببيند و به سمت او حركت كند. هيچ كس ادعا نكرد هاست كه ما مى توانيم مثل على ابن ابى طالب حركت كنيم . بيخود هم به اين و آن نبايد گفت كه شما چرا مثل على عمل نمى كنيد.
با امام سجاد(ع ) راجع به عبادت خودش و عبادت اميرالمؤ منين ، صحبت شد، حضرت گريه كرد و گفت : ما كجا، اميرالمؤ منين كجا! از قول امام سجاد زين العابدين كه خود او معصوم بود، اين جو نقل مى كنند! مگر ما مى توانيم مثل على باشيم ؟! هيچ كس از بزرگان عالم تا حالا، نه توانسته ، نه ادعا كرده ، نه خيال كرده ، و نه چنين اشتباهى به مغز او راه پيدا كرده است كه خواهد توانست مثل اميرالمؤ منين ، حركت كند! آنچه مهم است اين است كه جهت ، جهت اميرالمؤ منين باشد.
نماز جمعه ، 20/11/1374
على (ع ) جوان فعال و پيشرو
برگرديم به نظر اسلام . اسلام درباره ى جوانان ، نظرش دقيقا منطبق بر همان چيزى است كه امروز پيشنهاد و نياز ما از نسل جوان و براى نسل جوان است . پيامبراكرم درباره ى جوانان توصيه كرده است ؛ با جوانان انس گرفته است ؛ از نيروى جوانان براى كارهاى بزرگ استفاده كرده است . امسال ، سال اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه السّلام ) معين شده است . شما اميرالمؤ منين را فقط به عنوان يك چهره ى دوران چهل ساله و پنجاه ساله و شصت ساله نبينيد؛ درخشش اميرالمؤ منين در دوران جوانى ، همان الگوى ماندگارى است كه همه ى جوانان مى توانند آن را سرمشق خودشان قرار بدهند. در دوره ى جوانى در مكه ، يك عنصر فداكار، يك عنصر با هوش ، يك جوان فعال ، يك جوان پيشرو و پيشگام بود؛ در همه ى ميدانها مانعهاى بزرگ را از سر راه پيامبر برطرف مى كرد؛ در ميدانهاى خطر سينه سپر مى كرد و سخت ترين كارها را برعهده مى گرفت ؛ با فداكارى خود، امكان هجرت پيامبر را به مدينه فراهم كرد و بعد در دوران مدينه ، فرمانده سپاه ، فرمانده دسته هاى فعال ، عالم ، هوشمند، جوانمرد و بخشنده بود؛ در ميدان جنگ ، سرباز شجاع و فرمانده پيشرو بود؛ در عرصه ى حكومت ، يك فرد كارآمد بود؛ در زمينه ى مسائل اجتماعى هم يك جوان پيشرفته ى به تمام معنا بود. پيامبر اكرم نه فقط از كسى مثل على ، بلكه در دوران ده سال و چند ماه حكومت خود، از عنصر جوان و نيروى جوان حداكثر استفاده را كرده است .
پيامبر اكرم در يكى از حساسترين لحظات عمر خود، مسؤ وليت بزرگى را به يك جوان هجده ساله داد. در جنگها خود پيامبر اكرم فرماندهى را عهده دار مى شد؛ اما آن وقتى كه پيامبر در آخرين هفته هاى زندگى خود احساس كرد كه از اين عالم خواهد رفت و لشكركشى به سرزمين امپراتورى روم به وسيله ى خود او امكان ندارد چون كار بسيار بزرگ و دشوارى بود؛ لازم بود نيرويى براى اين كار برگزيده بشود كه هيچ مانعى نتواند جلوى آن را بگيرد لذا اين مسؤ وليت را به يك جوان هجده ساله داد. پيامبر مى توانست يك نفر از اصحاب پنجاه ساله ، شصت ساله و داراى سابقه ى جنگ و جبهه را بگذارد؛ اما يك جوان هجده ساله را گذاشت و او ((اسامة بن زيد)) بود. پيامبر از ايمان و از سابقه ى فرزند شهيد بودنِ او هم استفاده كرد. آن نقطه يى كه اسامه را فرستاد، همان نقطه يى بود كه پدر اسامة بن زيد يعنى زيدبن حارثه در دو سال قبل از آن در آن نقطه به شهادت رسيده بود. پيامبر فرماندهى اين سپاه بزرگ و گران را به اين جوان هجده ساله داد كه همه ى اصحاب بزرگ و پيرمرد و سرداران سابقه دار پيامبر در آن سپاه عضو بودند. پيامبر به او گفت تا آن محلى كه پدرت در آن جا شهيد شد، مى روى يعنى در ((موته )) كه محلى در امپراتورى رومِ آن روز و در كشور شامِ امروز بود آن جا را اردوگاه مى كنى ؛ و بعد دستورات جنگى را به او داد. از نظر پيامبر، نيروى جوان اين قدر حايز اهميت است .
ما امروز در كشورمان اسامة بن زيدهاى زيادى داريم ؛ جوانان زيادى داريم ؛ دختران و پسران عظيم و جمعيت انبوهى از اين مجموعه ها داريم كه حاضرند در همه ى ميدانهاى فعال در ميدان درس ، در ميدان سياست ، در ميدان فعاليتهاى اجتماعى ، در ميدان مشاركتهاى گوناگون براى فقرزدايى ، براى سازندگى ، و در هر صحنه و عرصه يى كه براى آنها برنامه ريزى بشود و امكان داده بشود شركت كنند؛ اين موقعيت بسيار مهمى براى اين كشور است .
ديدار با جوانان در مصلاى بزرگ تهران ، 1/2/1379
انتخاب سخت ترين كارها
((و ما عرض له امران كلاهما للّه رضا الا اخذ باءشدهما عليه فى بدنه ))؛ يعنى هر وقت دو كار و دو انتخاب در مقابل اميرالمؤ منين قرار مى گرفت كه هر دو مورد رضاى خدا بود نه اين كه يكى حرام ، يكى حلال باشد؛ نه ، هر دو حلال باشد؛ مثلا هر دو عبادت باشد على آن يكى را كه براى بدن او سخت تر بود، آن را انتخاب مى كرد؛ اگر دو غذاى حلال بود، آن پست تر را انتخاب مى كرد؛ اگر دو لباس جايز بود، آن پست تر را انتخاب مى كرد؛ اگر دو كار جايز بود، آن سخت تر را برمى گزيد. ببينيد، اين صحبت يك گوينده ى معمولى نيست كه حرف بزند؛ طبق اين حديث ، اين امام صادق است كه دارد مى گويد؛ يعنى دقيق است . ببينيد، اين سختگيرى بر خود در زندگى دنيا و در تمتعات دنيوى ، چه قدر مهم است .
خطبه نماز جمعه ، 10/10/78
انفاق مالى كه با كد يمين و عرق جبين حاصل شده
البته اين كه چرا شخصى مثل اميرالمؤ منين ، شخصى مثل پيامبر، شخصى مثل امام سجاد كه خدا اصلا بهشت را براى خاطر اين طور انسانها آفريده باز از آتش جهنم مى ترسند و به خدا پناه مى برند، اين خودش يك بحث جداگانه دارد. ما كوچكيم ؛ ديد ما قاصر است ؛ ما نزديك بين هستيم ؛ ما عظمت الهى را نمى فهميم ؛ ما مثل بچه ى كوچك و غيرمميزى هستيم كه در مقابل يك شخص عظيمِ علمى بازى مى كند؛ مى آيد و مى رود و اصلا عين خيالش هم نيست ؛ چون نمى شناسد كه اين شخص كيست ؛ اما شما كه پدر او هستيد و عقلتان صدبرابر اوست ، در مقابل آن شخصيت خضوع مى كنيد؛ ما در مقابل خداى متعال وضعيتمان اين است . ما مثل بچه ها، مثل آدمهاى غافل ، مثل آدمهاى پست ، عظمت الهى را نمى فهميم ؛ اما آن كسانى كه از مرحله ى علم ، به مرحله ى ايمان رسيده اند؛ از مرحله ى ايمان ، به مرحله ى شهود رسيده اند؛ از مرحله ى شهود، به مرحله ى فناء للّه رسيده اند؛ آنها هستند كه عظمت الهى در چشمهايشان آن چنان جلوه مى كند كه هر عمل صالحى از آنها سربزند، به نظرشان نمى آيد؛ اصلا مى گويند ما كارى نكرده ايم ؛ هميشه بدهكار ذات مقدس احديتند.
((ولقد اعتق من ماله الف مملوك ))؛ بتدريج ، هزار غلام و كنيز را كه از مال شخصى خود خريده بود، آزاد كرد؛ ((فى طلب وجه اللّه والنجاة من النار))؛ براى اين كه رضاى خدا را جلب كند و از آتش جهنم خود را دور كند. ((مما كد بيديه و رشح منه جبينه ؛ اين پولهايى كه مى داد، پولهايى نبود كه مفت گيرش آمده باشد. امام صادق طبق اين روايت مى گويد: ((مما كد بيديه ))؛ با كد يمين و عرق جبين و با كار سخت پول به دست آورده بود. چه در زمان پيامبر، چه در زمان فترت بيست و پنج سال ، چه در زمان خلافت كه از بعضى از آثار فهميده مى شود كه اميرالمؤ منين در زمان خلافت هم كار مى كرد آن حضرت كار مى كرد؛ مزرعه آباد مى كرد، قنات مى كند و پول در مى آورد و اين پولها را در راه خدا انفاق مى كرد؛ از جمله مرتب برده مى خريد و آزاد مى كرد؛ هزار برده را اين طور خريد و آزاد كرد. ((و انه كان ليقوت اهله بالزيت و الخل والعجوة ))؛ غذاى معمولى خانه ى اميرالمؤ منين اينها بود: زيتون ، سركه ، خرماى متوسط و با پايين ؛ كه حالا مثلا در عرف جامعه ى ما نان و ماست ، يا نان و پنير است . ((و ما كان لباسه الاّ كرابيس ))؛ لباس معموليش كرباس بود. ((اذا فضل شى ء عن يده دعا بالجلم فقصه ))؛ اگر آستينش مقدارى بلند بود، قيچى مى خواست و آستين بلند را مى بريد؛ يعنى حتى به زيادى آستين براى خودش راضى نمى شد؛ مى گفت اين زيادى است ؛اين پارچه را در جايى مصرف كنند و به كارى بزنند! آن روز پارچه هم خيلى كم بود و مردم مشكلاتى در زمينه ى پوشش داشتند؛ اين بود كه يك تكه پارچه ى كرباس هم مى توانست به دردى بخورد.
خطبه هاى نماز جمعه تهران (بيست و دوم ماه مبارك رمضان و روز قدس )
10/10/1378
على (ع ) يكى از پردرآمدترين آدم هاى زمان خود
بد نيست بدانيم كه اميرالمؤ منين (ع ) يكى از پردرآمدترين آدمهاى زمان خودش بوده است . از قول آن حضرت نقل كرده اند كه : ((ان صدقتى لو وزّع على بنى هاشم لو سعهم )): صدقه اى كه من از مال خودم خارج مى كنم ، اگر به همه بنى هاشم تقسيم كنم ، آنها را كفايت مى كند. درآمد اميرالمؤ منين ، اين طورى بود. اما اين انسان پردرآمد، زندگى اش جزو فقيرانه ترين زندگى ها بود؛ زيرا همه را در راه خدا مى داد.
در زيرزمين رفت و چاه را حفر كرد. با دست خودش هم اين كارها را مى كرد. راوى گفت كه ديدم آب مثل گلوى شتر از اين چاه بيرون زد و جارى شد. اميرالمؤ منين (ع ) نوشت كه اين چاه از طرف على بن ابى طالب براى فلان اشخاص وقف است .
آن چيزى را كه شما در دوران حكومت اميرالمؤ منين (ع ) ملاحظه مى كنيد، ادامه زندگى شخصى و خصوصى آن حضرت است كه در دوران حكومتش ‍ هم اينطورى از آب در مى آيد.
بى رغبتى به دنيا، با بناى دنيا كه خداى متعال اين را وظيفه همه قرار داده است منافات ندارد. دنيا را بسازيد، زمين را آباد كنيد، ثروت ايجاد كنيد؛ اما دل نبنديد، اسير آن نشويد، غلام ثروت و پول و مال و منال نشويد، مقهور به آن نشويد، تا راحت بتوانيد آن را در راه خدا انفاق كنيد. آن توازن اسلامى ، اين است . از اين قبيل ، فراوان است كه حالا اگر من بخواهم نمونه هايش را ذكر بكنم ، زمان زيادى را مى برد.
خطبه نماز جمعه ، 12/11/1375
******************
مهم ، نزديك شدن عملى به اميرالمومنين است
امروز در خطبه ى اول راجع به امير مومنان كه امسال به نام آن بزرگوار مزين بود مطالبى را عرض مى كنم . اين روزها سال اميرالمومنين به پايان مى رسد؛ البته همه ى سالها، همه ى روزها و همه ى تاريخ ، متعلق به امير مومنان و به خط و راه روشن اوست . در اين سال كه به نام اميرالمؤ منين موسوم و مزين شد، كارهاى فكرى خوبى در باب معرفت اميرالمومنين به وسيله ى علاقه مندان به آن بزرگوار انجام گرفت ؛ از اين جهت ، اين نامگذارى بجا بود و محصول قابل توجهى هم داشت :دلها متوجه اميرالمؤ منين است ؛ از اين امر استقبال كردند و ياد آن بزرگوار در سرتاسر سال ، در مجامع و مراكزى كه براى آگاهى بخشيدن است و نيز در دل مردم ، زنده ماند؛ اين خوب بود.اما آنچه كه مهم است و امروز براى ما از معرفت و آگاهيها مهمتر است ، عبارت است از نزديك شدن عملى به اميرالمومنين (عليه الصلاه والسلام )؛ زيرا او اسوه است . شناختن على كافى نيست ؛ شناختن بايد مقدمه ى نزديك شدن به جايگاه باشد.اگر حكومتى خير و صلاح مردم را مى طلبد، بايد على بن ابى طالب (عليه السلام ) را اسوه و الگوى خود قرار دهد؛ اين جاست كه انسانها احساس خواهند كرد كه سعادت در زندگى آنها حضور دارد.هم امروز اين طور است ، هم در آينده ى تاريخ هميشه همين گونه خواهد بود.اگر جامعه يى در انتظار سعادت است ، راه عملى آن است كه حكومتها، زندگى و حكومت اميرالمؤ منين را اسوه قرار بدهند و به آن سمت حركت كنند.حرف و عمل رياكارانه ى حكومتهاى غربى كه امروز تبليغات دنيا در دست آنهاست نمى تواند انسانها را سعادتمند كند و جامعه را از طعم واقعى عدالت شيرين كام نمايد.
عدالت شخصى در حداعلى
در اميرالمؤ منين عدالت شخصى در حد اعلى بود؛ همان چيزى كه از آن به تقوا تعبير مى كنيم .همين تقواست كه در عمل سياسى او، در عمل نظامى او، در تقسيم بيت المال توسط او، در استفاده ى او از بهره هاى زندگى ، در هزينه كردن بيت المال مسلمين ، در قضاوت او و در همه ى شؤ ون او خودش ‍ را نشان مى دهد.در واقع در هر انسانى ، عدالت شخصى و نفسانى او، پشتوانه ى عدالت جمعى ، و منطقه ى تاءثير عدالت در زندگى اجتماعى است .نمى شود كسى در درون خود و در عمل شخصى خود تقوا نداشته باشد، دچار هواى نفس و اسير شيطان باشد، اما ادعا كند كه مى تواند در جامعه عدالت را اجرا كند؛ چنين چيزى ممكن نيست .هركس كه بخواهد در محيط زندگى مردم منشاء عدالت بشود، اول بايد در درون خود تقواى الهى را رعايت كند. تقوا به همان معنايى كه در ابتداى خطبه عرض كردم يعنى مراقبت براى خطا نكردن .البته معناى اين حرف آن نيست كه انسان خطا نخواهد كرد؛ خير، بالاخره هر انسان غير معصومى دچار خطا مى شود؛ اما اين مراقبت ، يك صراط مستقيم و يك راه نجات است و از غرق شدن انسان جلوگيرى مى كند و به انسان قدرت مى بخشد.انسانى كه مراقب خود نيست و در عمل و كلام و زندگى شخصى خود دچار بى عدالتى و بى تقوايى است ، نمى تواند در محيط جامعه منشاء عدالت اجتماعى باشد.اين جاست كه (عليه الصلاه والسلام ) درس هميشگى خودش را به همه ى كسانى كه در امور سياسى جامعه ى خود نقشى دارند، بيان كرده است :((من نصب نفسه للناس اماما فليبداء بتعليم نفسه قبل تعليم غيره ))؛ هر كس كه خود را در معرض رياست ، امامت و پيشوايى جامعه مى گذارد در هر محدوده يى اول بايد شروع به تاءديب و تربيت خود كند؛ بعد شروع به تربيت مردم كند؛ يعنى اول خودش را اصلاح كند، بعد به سراغ ديگران برود.مى فرمايد: ((وليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه ))؛ اگر مى خواهد ديگران را تربيت كند، بايد با سيره و روش و رفتار خود تربيت كند؛ نه فقط با زبان خود.به زبان خيلى چيزها مى شود گفت ؛ اما آن چيزى كه مى تواند انسانها را به راه خدا هدايت كند، سيره و عمل كسى است كه در محدوده يى چه در آفاق يك جامعه ، چه در محدوده هاى كوچكتر او را به عنوان پيشوا و معلم و كسى كه مردم بناست از او پيروى كنند، منصوب كنند.بعد مى فرمايد:((و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم ))؛ آن كسى كه خود را تعليم مى دهد و تاديب مى كند، بيشتر مستحق اجلال و تكريم است ، از آن كسى كه مى خواهد ديگران را تاديب كند، در حالى كه خودش را تاديب نكرده است .اين ، منطق و درس اميرالمؤ منين است .حكومت ، فقط فرمانروايى نيست ؛ حكومت ، نفوذ در دلها و مقبوليت در ذهنهاست ؛ كسى كه در چنين موقعيتى قرار مى گيرد يا خود را قرار مى دهد، اول بايد در درون خود به صورت دايمى مشغول تاديب باشد؛ خود را هدايت كند، به خود تذكر بدهد و خود را موعظه كند.
خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 26/12/1379
بيدارى و پايدارى
او يك لحظه دچار غفلت و كج فهمى و انحراف فكرى و بد تشخيص دادن واقعيتها نشد. از همان وقتى كه از غار حرا و كوه نور، پرچم اسلام به دست پيامبر برافراشته شد و كلمه ى ((لااله الااللّه )) بر زبان آن بزرگوار جارى شد و حركت نبوت و رسالت آغاز گرديد، اين واقعيت درخشان را على بن ابى طالب (عليه السلام ) تشخيص داد؛ پاى اين تشخيص هم ايستاد و با مشكلات آن هم ساخت ؛ اگر تلاش لازم داشت ، آن تلاش را هم انجام داد؛ اگر مبارزه لازم داشت ، آن مبارزه را كرد؛ اگر جانفشانى مى خواست ، جان خود را در طبق اخلاص گذاشت و به ميدان برد؛ اگر كار سياسى و فعاليت حكومت دارى و كشوردارى مى خواست ، آن را انجام داد. بصيرت و بيدارى او، يك لحظه از او جدا نشد. دوم ، صبر و پايدارى كرد و در اين راه استوار و صراطمستقيم ، استقامت ورزيد. اين استقامت ورزيدن ، خسته نشدن ، مغلوب خواسته ها و هواهاى نفس انسانى كه انسان را به تنبلى و رها كردن كار فرا مى خواند نشدن ، نكته ى مهمى است .
بله ، عصمت اميرالمؤ منين ، قابل تقليد نيست . شخصيت اميرالمؤ منين ، قابل مقايسه ى با هيچ كس نيست . ما هر كدام از انسانهاى بزرگى كه در محيط و يا در تاريخ خودمان هم مشاهده كرده ايم ، اگر بخواهند با اميرالمؤ منين مقايسه بشوند، مثل مقايسه ى ذره با آفتاب است قابل مقايسه نيستند اما اين دو خصوصيت در اميرالمؤ منين ، قابل تقليد و قابل پيروى است . كسى نمى تواند بگويد كه اگر اميرالمؤ منين صبر و بصيرت يعنى بيدارى و پايدارى داشت به خاطر اين بود كه اميرالمؤ منين بود. همه در اين خصوصيت بايد سعى كنند كه خودشان را به اميرالمؤ منين نزديك كنند؛ هر چه همت و استعدادشان باشد.
عدم بصيرت و عدم صبر؛ سرمنشاء تمام مشكلات
عزيزان من ! تمام مشكلاتى كه براى افراد يا اجتماعات بشر پيش مى آيد، بر اثر يكى از اين دوست ؛ يا عدم بصيرت ، يا عدم صبر؛ يا دچار غفلت مى شوند، واقعيتها را تشخيص نمى دهند، حقايقها را نمى فهمند، يا با وجود فهميدن واقعيات ، از ايستادگى خسته مى شوند. لذاست كه به خاطر يكى از اين دو، يا هر دو، تاريخ بشر پُر از محنتهاى بزرگ ملتهاست ؛ پُر از غلبه ى زورگويان عالم بر ملتهاى ضعيف النفس و غافل است . دهها سال ، گاهى صدها سال ، يك ملت مقهور سياست يك جهانخوار و يك قدرت بزرگ بوده است . چرا؟ مگر اينها انسان نبوده اند؟ بله ، انسان بوده اند، ليكن يا بصيرت نداشته اند، يا اگر بصيرت داشته اند، در راه آن آگاهى خود، صبر لازم را نداشته اند؛ يعنى يا بيدارى نداشته اند، يا پايدارى نداشته اند.
در طول سالهاى قبل از انقلاب ، هرچه شما عقب برويد، محنت ، ذلت ، بدبختى ، فشارهاى گوناگون از طبقات حاكم و سلطه و زورگويى و تحقير از طرف قدرتهاى بيگانه را در كشور ما مى بينيد. در اين كشور، سالهاى متمادى انگليسيها، سالهاى متمادى روسها، سالهاى متمادى هر دو، و در نهايت سالهاى متمادى امريكاييها، هرچه تصميم گرفتند، نسبت به اين ملت انجام دادند. ملت ما همين ملت بود و همين استعدادها را داشت كه امروز بحمداللّه در ميدانهاى گوناگون ، استعدادهاى شما جوانان دارد مثل ستاره و خورشيد مى درخشد اما به خاطر حكومتهاى ناباب و به خاطر تربيتهاى غلط، بصيرت و صبر او كم بود. وقتى در برهه يى از زمان ، آگاهان جامعه ، بزرگان جامعه ، دانايان جامعه و كسى مثل امام بزرگوار پيدا شدند، در مردم بصيرت دميدند، مردم را به صبر وادار كردند، ((و تواصوا بالحق و تواصوبالصبر)) را در جامعه رايج كردند، اين درياى خروشان به وجود آمد و توانست آن تاريخ سرتاپا ذلت و محنت را قطع كند و تسلط بيگانگان را بر اين كشور از ميان بردارد.
شما امروز وقتى در افق سياسى جهان نگاه مى كنيد، اگر يك ملت وجود داشته باشد كه هيچ سلطه ى خارجى بر او نيست ، آن ملت ، ملت ايران است . اگر تعدادى ملتها و كشورها با اين خصوصيت وجود داشته باشند، باز در راءس آن كشورها، ايران و ملت ايران است . چرا؟ چون به وسيله اين مردم ، به وسيله جوانان اين ملت ، به وسيله ى مسؤ ولان اين ملت ، به وسيله ى رهبران و هدايتگران اين ملت ، بصيرت و صبر از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آموخته شد؛ اين دو خصوصيت اين قدر مهم است . امروز هم در دنيا كسانى كه در راءس قدرتهاى سياسى زور گو و مداخله گر، يا در راءس ‍ كمپانيهاى اقتصادى ، يا در راءس دستگاههاى سرطان گونه ى تبليغاتى و شبكه هاى عظيم سودجوى تبليغات قرار گرفته اند، از طريق يكى از اين دو خصوصيت بر ملتها حكم مى رانند و زورگويى مى كنند؛ يا سعى مى كنند ملتها را در غفلت نگه دارند و بصيرت آنها را از آنها بگيرند حالا اگر هم نتوانند به طور كلى از آنها بصيرت را سلب كنند، در يك مورد يك مساءله ى خاص كه برايشان مهم است ، سعى مى كنند بيدارى ملتها و بصيرت انسانها را در آن جامعه سلب كنند يا آنها را دچار بى صبرى كنند. گاهى يك ملت و يك مجموعه ى انسان ، در يك راه درست دچار بى صبرى مى شوند. اين بى صبرى هم يك چيز تلقينى است ؛ مى شود به ملتها تلقين كرد.
ديدار با گروه كثيرى از دانشجويان و دانش آموزان به مناسبت سيزدهم آبان ، سالروز ميلاد امام على (ع )، 12/8/1377
استغفار علوى
يكى ديگر از خصوصيات اميرالمؤ منين ، همين استغفار آن بزرگوار است كه در همين خصصوص ، من چند جمله يى در آخر اين خطبه عرض بكنم . دعا و توبه و انابه و استغفار اميرالمؤ منين خيلى مهم است . شخصيتى كه جنگ و مبارزه مى كند، ميدانهاى جنگ را مى آرايد، ميدانهاى سياست را مى آرايد، نزديك به پنج سال بر بزرگترين كشورهاى آن روز دنيا حكومت مى كند (اگر امروز قلمرو حكومت اميرالمؤ منين را نگاه كنيد، مثلا شايد ده كشور يا چيزى در اين حدود باشد) در چنين قلمرو وسيعى با آن همه كار و با آن همه تلاش ، اميرالمؤ منين يك سياستمدار كامل و بزرگ است و دنيايى را در واقع اداره مى كند؛ آن ميدان سياستش ، آن ميدان جنگش ، آن ميدان اداره ى امور اجتماعيش ، آن قضاوتش در بين مردم و حفظ حقوق انسان ها در اين جامعه اينها كارهاى خيلى بزرگى است ، خيلى اشتغال و اهتمام مى طلبد و همه ى وقت انسان را به خودش مشغول مى كند. در اين طور جاها، آدمهاى يك بعدى مى گويند، دعا و عبادت ما همين است ديگر. ما داريم در راه خدا كار مى كنيم و كارمان براى خداست . اما اميرالمؤ منين اين طور نمى فرمايد آن كارها را دارد، عبادت هم دارد. در بعضى از روايات دارد البته من خيلى دنبال اين قضيه تحقيق نكردم ، تا ببينم روايات قابل اعتماد است يا نه كه اميرالمؤ منين (ع ) در شبانه روز، گاهى هزار ركعت نماز مى خواندند.
دعاى علوى
اين دعاهايى كه مشاهده مى كنيد، دعاهاى معمول اميرالمؤ منين است . دعا و تضرع و انابه ى اميرالمؤ منين ، از دوران جوانيش بود. آن روزها هم اميرالمؤ منين مشغول بود. زمان پيامبر هم يك جوان انقلابى را در ميدان همه كاره ى اين طورى بود. او هميشه مشغول بود و وقت خالى نداشت ؛ اما همان روز هم وقتى نشتند و گفتند در بين اصحاب پيامبر، عبادت چه كسى از همه بيشتر است ؟ ((ابودرداء)) گفت : على . گفتند چطور؟ نمونه و مثال آورد و همه را قانع كرد كه على از همه بيشتر عبادت مى كند. زمان جوانى ، بيست و چند سالش بود؛ بعد از آن هم كه معلوم است . زمان خلافت هم همين طور بود.
عبادت على (ع )
بعد راجع به عبادت حضرت صحبت مى كند. آن حضرت ، قله ى اسلام است ؛ اسوه ى مسلمين است . در همين روايت فرمود: ((ما اشبهه من ولده و لا اهل بيته احد اقرب شبها به فى لباسه و فقهه من على بن الحسين )). امام صادق مى گويد: ما در تمام اهل بيتمان اهل بيت و اولاد پيامبر از لحاظ اين رفتارها و اين زهد و عبادت ، هيچ كس به اندازه ى على بن الحسين به اميرالمؤ منين شبيه تر نبود؛ امام سجاد، از همه شبيه تر بود. امام صادق فصلى در باب عبادت امام سجاد ذكر مى كنند؛ از جمله مى فرمايند: ((و لقد دخل ابوجعفر (عليه السّلام ) ابنه عليه ))؛ پدرم حضرت ابى جعفر باقر يك روز پيش پدرش رفت و وارد اتاق آن بزرگوار شد؛ ((فاذا هو قد بلغ من العبادة ما لم يبلغه احد))؛ نگاه كرد، ديد پدرش از عبادت حالى پيدا كرده كه هيچ كس به اين حال نرسيده است ؛ شرح مى دهند: رنگش از بى خوابى زرد شده ، چشمهايش از گريه درهم شده ، پاهايش ورم كرده و...؛ امام باقر اينها را در پدر بزرگوارش مشاهده كرد و دلش سوخت : ((فلم املك حين راءيته بتلك الحال البكاء))؛ مى گويند وقتى وارد اتاق پدرم شدم و او را به اين حال ديدم ، نتوانستم خوددارى كنم ؛ بنا كردم زار زار گريه كردن ؛ ((فبكيت رحمة له )). امام سجاد در حال فكر بود تفكر هم عبادتى است به فراست دانست كه پسرش امام باقر چرا گريه مى كند؛ خواست يك درس عملى به او بدهد؛ سرش را بلند كرد، ((قال يا بنى اعطنى بعض تلك الصحف التى فيها عبادة على بن ابى طالب ))؛ در ميان كاغذهاى ما بگرد و آن دفترى كه عبادت على بن ابى طالب را شرح داده ، بياور. ظاهرا از دوران امام على بن ابى طالب (عليه السّلام ) نوشته ها و كتابهايى در باب قضاوتهاى آن حضرت ، در باب زندگى آن حضرت ، در باب احاديث آن حضرت ، در اختيار ائمه بود. از مجموع روايات ديگر، آدم اين طور مى فهمد كه در موارد گوناگونى از آن استفاده مى كردند. اين جا هم حضرت به پسرش امام باقر فرمود، آن نوشته يى را كه مربوط به عبادت على بن ابى طالب است ، بردار بياور. امام باقر مى فرمايند ((فاعطيته ))؛ رفتم آوردم و به پدرم دادم . ((فقراء فيها شيئا يسيرا ثم تركها من يده تضجرا))؛ مقدارى به اين نوشته نگاه كرد امام سجاد دارد هم به امام باقر درس مى دهد، هم به امام صادق درس مى دهد، هم به من و شما درس مى دهد با حال ملامت آن را بر زمين گذاشت ؛ ((و قال من يقوى على عبادة على على بن ابى طالب (عليه السّلام ))؛ فرمود چه كسى مى تواند مثل على بن ابى طالب عبادت كند؟ امام سجادى كه آن قدر عبادت مى كند كه امام باقر دلش به حال او مى سوزد نه مثل من و شما؛ ماها كه كمتر از اينها هم به چشممان بزرگ مى آيد امام باقرى كه خودش هم امام است و داراى آن مقامات عالى است ، اما از عبادت على بن الحسين دلتنگ مى شود و دلش مى سوزد و نمى تواند خودش را نگه دارد و بى اختيار زار زار گريه مى كند، آن وقت على بن الحسينِ با اين طور عبادات مى گويد: (( من يقوى على عبادت على بن ابى طالب ))؛ چه كسى مى تواند مثل على عبادت كند؟ يعنى بين خودش و على يك فاصله ى طولانى مى بيند.
خطبه هاى نماز جمعه تهران (بيست و دوم ماه مبارك رمضان و روز قدس )
10/10/1378
داستانهايى از عبادت علوى
داستانهاى گوناگونى مثل داستان ((نوف بكالى )) از عبادت هاى اميرالمؤ منين هست . اين صحيفه علويه كه بزرگان جمع كرده اند، ادعيه ماءثوره از اميرالمؤ منين است كه يك نمونه اش همين دعاى كميلى است كه شما شب هاى جمعه مى خوانيد. من يك وقت از امام راحل بزرگوارمان پرسيدم كه در بين اين دعاهايى كه هست ، شما كدام دعا را بيشتر از همه مى پسنديد و بزرگ مى شماريد؟ ايشان تاءملى كردند و گفتند: دو دعا؛ يكى دعاى كميل ، يكى هم مناجات شعبانيه .
احتمالا مناجات شعبانيه هم از اميرالمؤ منين است ؛ چون در روايت دارد كه همه ائمه با اين مناجات ، مناجات مى كردند. من حدس قوى مى زنم كه آن هم از اميرالمؤ منين (ع ) باشد. كلمات و مضامينش هم شبيه به همين كلمات و مضامين دعاى كميل است . دعاى كميل هم دعاى عجيبى است . شروع دعا، با استغفار است و خدا را به ده چيز قسم مى دهد. ببينيد، اين استغفارى كه من هفته قبل عرض مى كردم ، اين است . ((اللهم انى اسئلك برحمتك التى وسعت كل شى ء)). خدا را به رحمتش ، خدا را به قدرتش ، خدا را به جبروتش به ده چيز از صفات بزرگ پروردگار قسم مى دهد. بعد كه اين خدا را به اين ده چيز قسم مى دهد، بعد مى فرمايد: ((اللهم اغفرلى الذنوب التى تهتك العصم ، اللهم اغفرلى الذنوب التى تنزل النقم ، اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء)). پنج نوع گناه را هم در آن اميرالمؤ منين به پروردگار عرض مى كند: گناهانى كه جلوى دعا را مى گيرند، گناهانى كه عذاب نازل مى كنند و... يعنى از اول دعا، استغفار است ؛ تا آخر دعا هم باز همين استغفار است . عمده مضمون اين دعاى كميل ، طلب مغفرت و آمرزش است . مناجاتى سوزناك و آتشين در طلب آمرزش از پروردگار است . اين ، اميرالمؤ منين است . استغفار، اين است .
عزيزان من ! انسان در عالى ترين شكل و متكاملترين نوع زندگى ، آن انسانى است كه بتواند در راه خدا حركت بكند و خدا را از خود راضى كند و شهوات ، او را اسير خود ننمايد. انسان درست و كامل ، اين است . انسان مادى كه اسير شهوت و غضب و هواهاى نفسانى و خواسته ها و احساسات خود است ، انسان حقيرى است ؛ هرچند هم به ظاهر بزرگ باشد و مقام داشته باشد. رئيس جمهور بزرگ ترين كشورهاى دنيا و دارنده بزرگترين ثروتهاى جهان كه نمى تواند با خواهشهاى نفسانى خود مقابله و مبارزه كند و اسير خواهشهاى نفس خود است ، انسان كوچكى است . اما انسان فقيرى كه مى تواند بر خواسته هاى خود فايق بيايد و راه درست را كه راه كمال انسان و راه خ داست بپيمايد، انسان بزرگى است .
... در يك جمله هم از روز بيست و يكم سال چهلم هجرت كه روز شهادت اميرالمؤ منين (ع ) است ياد بكنم . مثل امروزى ، كوفه چه حال و وضعى داشته است . شما آن لحظه اى را به ياد بياوريد كه همه در تهران فهميدند امام بزرگوار از دنيا رفته است . ديديد چه ولوله اى شد، چه زلزله اى به وجود آمد و چه دلهايى از جا كنده شد. البته امام مدتى بيمارى داشتند، سابقه بود، بعضى انتظار داشتند، اين بيم و دغدغه در ذهنها بود؛ اما اميرالمؤ منين تا ساعتى قبل از آن ، در ميان مسجد، خفتگان را بيدار مى كرد. صداى اذان آن بزرگوار، شايد در فضاى كوفه پيچيده بود. لحن ملكوتى آن بزرگوار را مردم تا همين روزهاى آخر، تا ديرورز و ديشبش شنيده بود. ناگهان ديدند كه صدايى بلند شد و هاتفى با لحن غم انگيزى فرياد كرد: ((الا تهدمت اركان الهدى تقتل على المرتضى )). مردم كوفه بعد هم همه دنياى اسلام خبر شهادت اميرالمؤ منين را به اين ترتيب شنيدند.
البته اميرالمؤ منين ، خودشان بارها و بارها خبر داده بودند و از نزديكان اميرالمؤ منين تقريبا همه آن را مى دانستند. در زمان پيامبر(ص ) به هنگام جنگ خندق ، اميرالمؤ منين (ع ) كه جوان نوخاسته بيست و چند ساله اى بود با عمرو بن عبدود مبارزه كرد و آن پهلوان معروف عرب را كه قريش و غير قريش او را بزرگ مى شمردند و يقين داشتند كه او ديگر كار پيامبر و مسلمانان را يكسره خواهد كرد به درك واصل كرد و برگشت و در اين مبارزه ، پيشانى حضرت زخم برداشت و خون از پيشانى مبارك اميرالمؤ منين نازل شد. او خدمت پيامبر آمد. آن حضرت ، نگاهى كردند. خون چهره اميرالمؤ منين ، دل پيامبر را سوزاند. اين جوان مبارز، اين جوان فداكار، اين جوان محبوب و عزيز، رفته اين كار بزرگ را هم كرده و برگشته پيشانيش خون آلود شده است . پيامبر(ص ) فرمودند: على جان ! بنشين . اميرالمؤ منين نشست . پيامبر دستمال خواستند، خودشان شايد خونها را تميز كردند و بعد هم به دو نفر از آن خانم هايى كه ماءمور بستن زخمها بودند، فرمودند كه زخم على را خوب ببنديد و مرتب كنيد. وقتى اين سفارشها را كردند، ناگهان مثل اين كه چيزى به ياد پيامبر آمد و شايد چشمهاى آن حضرت پر از اشك شد. نگاهى به اميرالمؤ منين كردند و گفتند: على جان ! امروز زخم تو را بستيم ؛ اما آن روزى كه محاسن تو از خون سرت خضاب خواهد شد، من كجا هستم ؟ ((اين اءكون اذا خضبت هذه من هذه )). بنابراين ، همه چنين روزى را انتظار داشتند؛ خود حضرت هم بارها مى فرمودند.
((محمد بن شهاب زهرى )) در روايتى مى گويد: ((كان اميرالمؤ منين يستبع قاتله )). يعنى كاءنه بى تابانه منتظر اين بود كه اين قاتل و اين شقى بيايد، كار خود را انجام بدهد. حركت زمان را كند مى شمرد كه اين حادثه انجام بگيرد. دائما مى فرمود كه ((متى يكون اذا خضبت هذه من هذه )). حضرت منتظر بودند، نزديكان هم مى دانستند؛ اما حادثه اين قدر بزرگ بود كه با اين كه از پيش خبر داده شده بود، همه را منقلب كرد. حضرت را به منزل آوردند. روايتى را در بحار ديدم كه نقل شده بود كه حضرت گاهى از هوش مى رفتند و گاهى به هوش مى آمدند. دخترشان ام كلثوم در مقابل حضرت نشسته بود و اشك مى ريخت و گريه مى كرد. يك بار كه حضرت چشمشان را باز كردند، اين تعبير را دارد كه فرمودند: ((لاتعزينى يا ام كلثوم )) به زبان ما يعنى دخترم ! با گريه و اشكهاى خودت دل من را جريحه دار نكن و نسوزان . ((فانك لوترين ما اراى لم تبك )). اگر تو آن چيزى را كه من در مقابلم مى بينم ، مى ديدى ، گريه نمى كردى . ((ان الملائكة من السموات السبع بعضهم خلف بعض و النبيون يقولون انطلق يا على )). طبق اين روايت ، فرمود كه فرشتگان آسمانها از هفت آسمان پشت سر يكديگر جمع شده اند. در مقابل من ، پيامبران بزرگ الهى همه اجتماع كرده اند و همه خطاب به من مى گويند: على جان ! بيا به طرف ما. ((فما اءمامك خير لك مما انت فيه )).
... پروردگارا! كشور و جامعه و مردم و دلهاى ما را علوى بفرما. ما را به معناى واقعى كلمه تابع اميرالمؤ منين قرار بده .
خطبه هاى نماز جمعه ، 12/11/1375
رفتار علوى را پيشه كنيم
((درسهايى از زندگانى حضرت على (ع ))
همه بايد از رفتار و كردار على (ع ) درس بگيرند
حالا به تدريج وارد مناقب نوع دوم مى شويم كه براى من و شما بايد درس ‍ باشد. نمى شود ما ادعاى تشيع بكنيم و خود را متخصصين به على بن ابى طالب بدانيم اما در عمل از اعمال و رفتار على بن ابى طالب در ما چيزى نباشد! اين اعمالى كه طبق اين روايات از اميرالمؤ منين (ع ) نقل شده است اين براى همه ما حجت است . براى همه ما معيار است ، همه مسئولين كشور، آحاد مردم ، افرادى فقير هستند، افرادى كه داراى علم هستند، افرادى كه در صحنه هاى رزمند، همه و همه بايد از اين رفتار و كردار اميرالمؤ منين (ع ) درس بگيرند يعنى يك وجود چندين جانبه است و در هر جانب حجت خداست بر مردم يعنى نمايشگر راه خداست براى كسانى كه مى خواهند راه خدا را بروند. حالا يك روايت اين هم باز از منابع اهل سنت نقل شده است كه از انس بن مالك نقل شده است كه اميرالمؤ منين (ع ) را آوردند با شصت و چند جراحت ظاهرا از جنگ احد بوده است . اميرالمؤ منين در خانه افتاد، شصت و چند جراحت در جنگ شوخى نيست . پيغمبر، دو زن جراح يا پرستار را مامور كرد كه به آن بزرگوار برسند. آنها گفتند اين پيكر اين طور كه ما مى بينيم بر او خائف هستيم يعنى احتمال دارد كه اين قابل مداوا نباشد، خود نبى اكرم (ص ) و مومنين مى آمدند از اين بزرگوار عيادت مى كردند و مى رفتند و راوى همين انس بن مالك است ، مى گويد: از سر تا پا پر بود از جراحت بدن مبارك او، پيغمبر(ص ) با دستش ‍ روى اين جراحات را مسح مى كرد و از طريق معجزه اى اين بزرگورا را خوب كرد. پيغمبر مسح مى كرد و جراحت ها يكى يكى خوب مى شد يعنى به طريق عادى ممكن نبود، اين قدر حال آن حضرت سخت بود.
حالا كسى در جبهه آن فداكارى را كرده ، چندين مرتبه با شمشير خود بلا را به ظاهر از جان پيغمبر دور كرده است ، لشكر را كه فرارى شده بودند با مقاومت خود برگردانده ، يعنى يك تنه كار هزار نفر يا هزاران نفر را انجام داده بعدا اين همه جراحت ديده حالا مسلمانها دسته دسته دارند مى آيند عيادتش و مى روند، پيغمبر مى آيد و اين قدر محبت مى كند. اينجا جاى غرور است ، لغزشگاه در اين جا براى ما آدمها آن غرورى است كه براى ما پيدا شود. اين لطف پيغمبر، اين محبت مومنين ، آن كار درخشانى كه كردند، اين شفاى مرض ، حالا ببينيد اين انسان در اين نقطه اى كه محل شديد لغزش و غرور است برخوردش چيست ، نگفت من ايستادگى كردم ، گفت خدا شكر مى كنم كه كارى كرد كه من فرار نكنم ، خدا را شكر مى كنم كه كارى كرد كه من پشت به دشمن نكنم ، ببينيد اين روحيه ، آن روحيه برجسته اى است كه ما بايد بگيرم ، اگر كار برجسته اى در خودمان سراغ داريم خودمان را شكر نگوييم ، ما كى هستيم ما چه كاره هستيم ؟ خدا شكر بگوييم . خداى متعال در دو جاى قرآن از اين عمل اميرالمؤ منين (ع ) طبق روايت شكر گذارى كرد. اين در عمل ، ما بين خودش و خداست و كوبيدن پتك بر روى آن پيل مستى كه در وجود ماست و نامش نفس ماست كه سربلند مى كند مثل يك پيل بان زرنگ بايد دائم با چكش بر سر او بكوييم و الارم مى كند و ديگر قابل كنترل نيست .
انفاق علوى
يك روايت ديگر كه از طرق ((عامه )) نقل شده است و ((تاريخ بلاذرى )) و كتاب ((فضائل احمد)) آن نقل كرده اند در رابطه با انفاق اميرالمؤ منين (ع ) است : كانت قلة على اربعين الف دينار)) ظاهرا مربوط به دوران بيست و پنچ ساله است كه آن بزرگوار فراغت بيشترى داشته اند و به آباد كردن ملك ، چاه و از اين كارها مى پرداختند و زمين زيادى را حضرت به دست خودش آباد كرده بود. حتى در يك روايت دارد كه ((بكده بده و عرق جبينه )) يعنى اين نبود كه كارگرى را در اختيار بگيرد و آنها اين كارها را انجام بدهند. نه ، بلكه خودش با بازوى خودش كلنگ را بر مى داشت و چاه مى كند و زمين را آباد مى كرد و خوب ، درآمد زيادى هم داشت . زمين هاى حاصلخيزى در اطراف مدينه وجود داشت ، در يك سال چهل هزار دينار درآمد ملكى او بود كه گندم و خرما و از اين قبيل چيزها كاشته بود و برداشته بود و مبلغ چهل هزار دينار هم درآمد او در يك سال بود. اين چهل هزار دينار در آمد يك سال خود را همه را به صورت صدقه داد. درست خرج را در ذهنتان مزه مزه بكنيد، تمام درآمد سال خودش را اميرالمؤ منين صدقه داد. پول ديگرى هم نداشت كه حالا خيال كنيم زندگى را از آن طريق گذراند و دنباله اش اين است . همان روزى كه اين اموالش را صدقه داد، به بازار آمد و شمشيرش را در معرض بيع گذاشت كه تا آن را به معرض فروش قرار دهد، گفتند يا اميرالمؤ منين امروز شما چهل هزار دينار پول و يا جنس داشتى و صدقه داده اى و حالا مى خواهى شمشيرت را به فروش برسانى ؟ طبق اين روايت فرمود: ((اگر شام شب را داشتم ، شمشيرم را نمى فروختم )). اينها افسانه نيست بلكه اينها واقعيت است و اين براى اين است كه من و شما از اين درس بگيريم كه از پرداختن خمس مال خود، ربع و نصف و عشر مال خودمان و زكات واجب خودمان و انفاق به مستحقين اين قدر ابا مى كنيم ، اين نمى شود.
اميرالمؤ منين (ع ) به عنوان نمونه عالى است
اميرالمؤ منين (ع ) به عنوان عالى است . البته مثل او نه شما، نه ما، نه بزرگترهاى ما، نه انسانهاى عالى مقام به حد اميرالمؤ منين نمى رسند. اين امر واضحى است . من يك وقتى در خطبه چند سال قبل از اين گفتم كه ماها نمى توانيم مثل اميرالمؤ منين (ع ) باشيم . يك نفرى نامه نوشت كه شما خوب عذرى را پيدا كرديد كه مى گويد؛ ما نمى توانيم مثل اميرالمؤ منين باشيم . نه ، اين چيزى را كه گفتم عذر نيست . امام باقر (عليه الصلاة و السلام ) طبق روايت ، كارهاى اميرالمؤ منين را نگاه كرد و گريه كرد و گفت : ((چه كسى طاقت دارد، كه مثل اين عمل كند؟)) و بعد فرمود: ((تنها كسى كه در ميان اهل بيت مى توانست خودش را شبيه على (ع ) بكند امام سجاد و سيد الساجدين بود.)) تازه آن هم شبيه به اميرالمؤ منين بود و مگر كسى مى تواند مثل او باشد و خودش هم فرمودند: ((الا انكم لاتقدرون الى ذلك )) طبق آنچه كه در خطبه نهج البلاغه است .
اما اين نقل ها براى اين نيست كه ما مثل او باشيم كه من و شما هم بگوييم خوب ما هم كه نمى توانيم مثل او باشيم . بكله براى اين است كه در اين جهت حركت كنيم ، همه بايد در اين جهت حركت كنند. بعد از شهادت اميرالمؤ منين پيش ابن عباس نام آن بزرگوار آمد و گفت : او براى خودش ‍ هيچ چيزى جمع نكرد. او براى خودش هيچ كار مادى نكرد، هيچ چيزى را ترجيح نداد مگر خدا را در همه كارها قصد او خدا بود، هدف او فقط و فقط كسب رضايت خدا بود. كه اين آيه شريفه ((و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله )) كه در اول خطبه خواندم و آخرش هم ((والله رئوف بالعباد)) است (بقره /207) اميرالمؤ منين (ع ) مصداق كامل اين آيه شريفه است . بعد ابن عباس گفت : ((به خدا، دنيا و اين زينتها و زخارف و ثروتها و خوشى هاى دنيا در چشم او كوچكتر و سبكتر از بند كفش او بود. در ميدان جنگ همانند شير درنده بود، آن وقتى كه جاى گفتگو و افاده و علم و معرفت بود مثل دريا بود. اگر حكماى عالم جايى جمع مى شدند در ميان آنها آن كسى كه بايد حكمت را از او بياموزند، او بود، هيهات قد مضى درجات الاولى )).
دل آن بزرگوار پر از خون بود
... اين اجمالى از زندگى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بود. البته اگر ما بخواهيم روايات مربوط به زندگى آن بزرگوار و اخلاقيات و فضائل و مناقب آن بزرگوار را خوب خلاصه كنيم ، خلاصه آن شايد حدود صد برابر اين چيزى مى شود كه من در اينجا آمدم و خواندم و از طرق شيعه و سنى نقل شده است . بايد در اين راه حركت كنيم و برويم و اين بزرگوار يكى از معجزات خدا در تاريخ بود و حادثه شگفت آور، وجود اين بزرگوار بود و حادثه شگفت آور ديگر اين بود كه قدر اميرالمؤ منين را در زمان خودش ندانستند. اين هم واقعا از آن حادثه شگفت آور و تلخ است . كار را به جايى رساندند كه آنطورى كمه در نهج البلاغه و احوال آن بزرگوار است بطور مكرر ايشان در زمان حكومت خودشان از دست مردم به خداى متعال شكوه مى كردند، دل آن بزرگوار پر از خون بود، با اين همه سعه صدر و با اين همه گذشت در راه خدا و در راه احكام الهى ، اين بزرگوار در نهايت ضيق و عسرت در دوران زندگيش قرار گرفته بود. بالاخره مثل اين روزها آن بزرگوار به لقاء خداى متعال پيوست و دو سه جمله اى از حالات اين روزها را خيلى كوتاه عرض ‍ مى كنم ، بر اينكه اين جلسه ما بياد آن بزرگوار آميخته بشود و مخ تصرى ذكر مصيبت اميرالمؤ منين (عليه الصلاة و السلام ) را عرض مى كنم . وقتى كه آن ضربت غدرآميز بر سر مبارك اميرالمؤ منين وارد شد منادى در كوفه فرياد برآورد ((تهدمت والله اركان الهدى )) پايه هاى هدايت ويران شد و مردم فهميدند كه چه اتفاقى افتاده است . اگر كسى بخواهد يك تصور از آن روز در ذهن داشته باشد كه آن محبوب دلها، اگر چه نافرمانى مى كردند اما او را دوست مى داشتند. كسى نمى توانست اميرالمؤ منين را دوست نداشته باشد و خبر شهادت آن بزرگوار چه به روز مردم آورد، بياد بياوريد آنچه را كه در زمان خودمان در ايام بيمارى امام بزرگوارمان و بعد از رحلت آن بزرگوار پيش آمد، ديديد چه غوغايى در دلهاى مردم بوجود آمد؟! اين يك مقدارى ممكن است وضع را براى ما تقريب بكند، در شهر كوفه غوغايى بپا شد، با وجود اينكه اين غوغاى مردم هست ، خانواده اميرالمؤ منين بلاشك احساس غربت مى كردند. براى اين كه مى دانستند آن بزرگوار با اين مردم چگونه بود و از دست اين مردم چه كشيد. حضرت را با آن حال كسالت سخت و مسموميت شديد و با آن چهره خون آلود و محاسن خونين به منزل آوردند و دو روز تقريبا آن بزرگوار در آن حال بودند و اين خانواده در حال نهايت نگرانى و اضطراب كه آيا سرنوشت اين بزرگوار چه خواهد شد. طبيب آوردند و معاينه كردند و بعد فهميدند كه آن بزرگوار مسموم شده است آنوقت ديگر همه از حيات اميرالمؤ منين عليه الصلاة و السلام نااميد شدند. ((اصبغ بن نباته )) نقل مى كند كه رفتم عيادت آن بزرگوار وقتى وارد شدم ديدم چهره آن حضرت به قدرى زرد بود كه آن پارچه زردى كه به فرق سر مبارك بسته بودند، نمى شد فهميد صورت حضرت زردتر است يا آن پارچه ! اين اثر كسالت و جراحت زهر شديد بود. بعد هم مى گويد: از خانه كه به بيرون آمدم غوغاى مردم نشان مى داد كه اميرالمؤ منين عليه الصلاة و السلام از دنيا رفته است و به شهادت رسيده است .
اين رفتار اميرالمؤ منين با ايتام است
... يادداشت مى كردم كه بياورم اين روايت اين بود كه از ((ابوالطفيل )) نامى نقل مى كنند كه مى گويد اميرالمؤ منين در دروان حيات خود به يتيم ها خيلى اهميت مى داد و يتيم ها را نوازش مى كرد. مى گفت من پدر اين يتيمها هستم . آن قدر اميرالمؤ منين با انگشت مبارك خود عسل از ظرف برداشته بود و اين يتيم را كه روى زانوى خود نشانده بود و عسل به دهان اين بچه هاى يتيم گذاشته بود كه فلانى يكى از مسلمانان آن روز گفته بود آرزويم اين است كه من هم يتيم بودم . ايتام اين قدر مورد لطف و محبت اميرالمؤ منين قرار مى گرفتند. اين رفتار اميرالمؤ منين با ايتام است . لذا اين حرفى معروف است بين جويندگان و شايد در برخى كتاب ها هم باشد مجروح شدنش و مسموم شدن ، احتياج به شير پيدا كرده بود، ديدند چندين بچه يتيم كاسه هاى شير را به دست گرفته و اطراف خانه اميرالمؤ منين جمع شدند.
جمهورى اسلامى ، 8/1/1371، شماره : 3709، ص : 14
رفتار علوى در كلام امام صادق (ع )
من امروز روايتى را انتخاب كردم كه بخوانم ؛ اين روايت در ((ارشاد)) مفيد است . البته من متن حديث را از كتاب ((چهل حديث )) امام بزرگوارمان كه كتاب بسيار خوبى است نقل مى كنم ؛ ليكن با ((ارشاد)) هم تطبيق كرده ام . روايت را شيخ مفيد نقل مى كند. راوى مى گويد كه ما در خدمت امام صادق (عليه الصّلاة والسّلام ) بوديم ، صحبت اميرالمؤ منين شد. ((و مدحه بما هو اهله ))؛ امام صادق زبان به ستايش اميرالمؤ منين گشود و آن چنان كه مناسب او بود، اميرالمؤ منين را مدح كرد؛ از جمله ى چيزهايى كه گفت كه اين راوى يادش مانده و مثلا در همان مجلس يا در بيرون آن مجلس نوشته است اينهاست . من نگاه كردم ، ديدم هر كدام از اين فقره هايى كه در اين حديث به آن تكيه شده است ، تقريبا به يك بُعد از زندگى اميرالمؤ منين اشاره مى كند؛ به زهد آن بزرگوار، عبادت آن بزرگوار، و خصوصياتى كه حالا اينها را مى خوانيم . ببينيد، طبق اين روايت ، امام صادق در مقام تعريف از اميرالمؤ منين دارد حرف مى زند. اولين جمله يى كه فرمود، اين بود: ((واللّه ما اءكل على بن ابى طالب (عليه السّلام ) من الدنيا حراما قطّ حتى مضى لسبيله ))؛ اميرالمؤ منين تا آخر عمر، يك لقمه ى حرام بر دهان نگذاشت ؛ يعنى اجتناب از حرام ، اجتناب از مال حرام ، اجتناب از دستاورد حرام . البته مراد، حرام واقعى است ؛ نه آن حرامى كه براى آن بزرگوار حكمش هم منجز شده باشد؛ يعنى مشتبه را هم به خود نزديك نكرد. ببينيد، اينها را به عنوان دستورالعمل و سرمشق در عمل و بالاتر از آن در فكر براى ما بيان كرده اند.
همه بايد به سمت رفتار علوى حركت كنند
امام صادق و امام باقر و امام سجاد هم اعتراف مى كنند كه ما نمى توانيم اين طورى زندگى بكنيم ؛ حالا نوبت به امثال بنده كه مى رسد، ديگر واويلاست ! بحث سر اين نيست كه من يا شما بخواهيم اين طور زندگى كنيم ؛ نه ، آن زندگى ، زندگى اين قله است ؛ اين قله را دارد نشان مى دهد. معناى نشان دادن قله اين است كه همه بايد به اين سمت حركت كنند. البته چه كسى هست كه به آن بالا برسد؟! در همين حديث هم مى خوانيم كه امام سجاد فرمود: من قادر نيستم اين طور زندگى كنم .
خطبه هاى نماز جمعه تهران (بيست و دوم ماه مبارك رمضان و روز قدس )
10/10/1378
ولايت علوى
حقايق نهفته غدير
در مسئله غدير، حقايق بسيارى نهفته است . صورت قضيه اين است كه براى جامعه نوپاى اسلامى آن روز كه در حدود ده سال از پيروزى اسلام و تشكيل جامعه اسلامى گذشته بود نبى مكرم اسلام (ص ) مسئله حكومت و امامت را با همان معناى وسيعى كه دارد حل ، و در بازگشت از حج ، در غدير خم ، اميرالمؤ منين على (ع ) را به جانشينى خود نصب مى كنند. ظاهر اين قضيه البته بسيار مهم است و براى كسانى كه در مسائل يك جامعه انقلابى اهل تحقيق و تدبر باشند، يك تدبير الهى است ولى در ماوراى اين ظاهر هم ، حقايق بزرگى وجود دارد كه اگر امت و جامعه اسلامى به آن حقايق برجسته توجه بكنند، خط و راه زندگى آنها روشن خواهد شد و اساسا اگر امروز در قضيه غدير، عموم مسلمين ، چه شيعيان كه اين قضيه را امامت و ولايت مى دانند و چه غيرشيعيان كه اصل قضيه را قبول دارند، اما برداشت آنها از آن ، امامت و ولايت نيست و چيز ديگرى است و همه فرق مسلمانان ، بيشتر توجه خود را متمركز كنند نكات مهمى را كه در اين مسئله است و شايد براى مصالح مسلمين دستاوردهاى زيادى را هم به همراه داشته باشد درمى يابند. بنده به يكى دو نكته از آن نكات به طور مختصر اشاره مى كنم يكى از اين نكات مهم ، عبارت از اين است كه با مطرح شدن اميرالمؤ منين (ع ) و نصب آن بزرگوار به عنوان ولى و حاكم ، معيارها و ارزشهاى حاكميت معلوم شد. پيغمبر اكرم (ص ) در قضيه غدير و در مقابل چشم مسلمانان و ديدگان تاريخ ، كسى را به عنوان جانشين خود تعيين كرد كه به طور كامل از ارزشهاى اسلامى برخوردار بود. على (ع ) يك انسان مومن و داراى حد اعلاى تقوى و پرهيزكارى ، و فداكارى در راه دين ، و بى رغبت نسبت به مطامع دنيوى ، و تجربه شده و امتحان داده در همه ميدان هاى اسلامى (اعم از ميدانهاى فداكارى ، علم و دانش ، قضاوت و...) بود.
با توجه به مطرح شدن اميرالمؤ منين (ع ) به عنوان حاكم اسلامى و امام مسلمين ، همه مسلمانان در طول تاريخ بايد بدانند كه حاكم اسلامى بايد انسانى در اين جهت ، با اين اندازه ها و نزديك به اين الگو و نمونه باشد. پس ‍ در جوامع اسلامى ، انسانهايى كه از آن ارزشها، از فهم اسلامى ، عمل اسلامى ، جهاد اسلامى ، انفاق ، گذشت ، تواضع ، فروتنى در مقابل بندگان خدا و ديگر خصوصياتى كه اميرالمؤ منين (ع ) داشت ، بهره اى نداشته باشند، شايسته حكومت كردن نيستند. پيامبر(ص ) با عمل خود در غدير اين معيار را در مقابل مسلمانان گذاشت و اين يك درس فراموش نشدنى است . نكته ديگرى كه از ماجراى غدير مى توان فهميد اين است كه اميرالمؤ منين در همان چند سال خلافت و حكومت خود نشان دادند كه اولويت اول در نظر مباركشان ، استقرار عدل الهى و اسلامى است . عدالت به معنى تامين كردن همان هدفى است كه قرآن براى ارسال رسل و انزال كتب الهى و شرايع آسمانى بيان فرموده است . هدف ، اقامه قسط و عدل الهى است . ((ليقوموا الناس بالقسط)).
عيد سعيد غدير، 31/3/1371
على (ع )؛ الگوى ممتاز ولايت
منتهى در مسئله عيد غدير، اين نكته هم وجود دارد، كه در باب ولايت دو قلمرو اساسى است ؛ يكى قلمرو نفس انسانى كه انسان بتواند اراده الهى را بر نفس خودش ولايت بدهد. انسان نفس خود را در داخل ولايت الله كند، اين آن قدم اول و اساسى است و تا اين گشوده نشود آن قدم هم تحقق پيدا نخواهد كرد.
مرحله دوم اين است كه محيط زندگى را داخل در ولايت الله كنند، يعنى جامعه و ولايت الهى حركت كند، هيچ ولايتى ، ولايت پول ، ولايت قوم و قبيله ، ولايت زور، ولايت سنت ها و آداب و عادات غلط، اينها نتواند مانع از ولايت الله شود و در مقابل ولايت الله عرض اندام كند اين همان قدم است .
آن نكته اى كه عرض كردم در اين روز به خصوص وجود دارد اين است كه آن كسى كه در اين روز مطرح شده است يعنى وجود مقدس اميرالمؤ منين مولاى متقيان (ع ) در هر دو نقطه ولايت يك الگوى ممتاز و يك شخصيت ممتاز است ، هم در ولايت بر نفس خود و به مهار كشيدن نفس خود كه عرض كرديم اين آن بخش اصلى است و هم در الگويى كه براى حكومت اسلامى و ولايت الهى از خود نشان داد.
يك نمونه اى را تثبيت كرد در تاريخ كه هر كس مى خواهد ولايت الهى را بشناسد نمونه الگويش آنجاست . آنچه براى ما به عنوان درس بايد امروز مطرح شود، به خصوص اينكه جلسه ما متشكل از عمدتا از كسانى كه به نحوى در نظام ولايت اسلامى مسئوليت ، دخالت و شاءنى دارند، اين است كه ما اين دو منطقه ولايت را كه مولا و محبوب ما على بن ابى طالب (ع ) در اين دو منطقه درخشيده است و كلمه ، حكم ، سخن او و قدم قدم حركات او مى تواند براى هركسى درس باشد. ما در اين دو منطقه حقيقتا مشغول تلاش ‍ و مجاهدت شويم ، يك مسئله ، مسئله استقرار ولايت الله در جامعه است .
در دوران حكومت اميرالمؤ منين كه حاكميت حقيقى الهى است ، بلاشك اين طورى است كه ارزشها روز به روز پررنگتر مى شود. آن وقت آن چيزى كه پشتوانه اين است ، همان معنايى است كه گفتيم در اميرالمؤ منين از همه آشكارتر است و او استقرار ولايت الهى است در نفس آن بزرگوار. آن عبوديت كامل اميرالمؤ منين در مقابل خدا، آن خلوص اميرالمؤ منين در تمام تلاش ها و كارهايش براى خدا و اين آن چيزى است كه ما بايد از اميرالمؤ منين درس بگيريم . اين به آن معنا نيست كه ما خودمان را به آن سطح برسانيم كه هيچ كس نمى تواند خود را به آن سطح برساند. بلكه به اين معناست كه هر كسى در نظام جمهورى اسلامى است ، در هر جايى كه مشغول كار كردن است ، بايد اين تمرين را هرگز از دست ندهد و فراموش ‍ نكند و سعى كند هر كاى انجام مى دهد براى خدا انجام بدهد. هر مسئوليتى را قبول مى كند، براى خدا قبول كند، هر حركتى از او صادر مى شود، براى خدا صادر بشود و اين البته كار آسانى نيست . ما به اين آسانى نمى توانيم به اينجاها خود را برسانيم .
ديدار با مسوولين نظام به مناسبت عيد سعيد غدير
جمهورى اسلامى ، 20/5/1372، شماره : 4058، ص : 3
******************
معناى ولايت چيست ؟
غدير يك مساءله ى اسلامى است ؛ يك مساءله ى فقط شيعى نيست . در تاريخ اسلام ، پيامبر اكرم يك روز سخنى بر زبان رانده و عملى انجام داده است كه اين سخن و اين عمل ، از ابعاد گوناگون داراى درس و معناست . نمى شود ما بگوييم كه از غدير و حديث غدير، فقط شيعه استفاده كند؛ اما بقيه ى مسلمانان از محتواى بسيار غنى يى كه در اين كلام شريف نبوى هست و مخصوص يك دوره هم نيست ، بهره نبرند. البته چون در قضيه ى غدير، نصب اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) به امامت و ولايت وجود دارد، شيعه يك دلبستگى بيشترى به اين روز و اين حديث دارد؛ ولى مضمون حديث غدير، فقط مساءله ى نصب اميرالمؤ منين به خلافت نيست ؛ مضامين ديگرى هم دارد كه همه ى مسلمانان مى توانند از آن بهره ببرند.
در مورد اصل واقعه ى غدير، خوب است كه همه ى افرادى كه به مسائل تاريخ اسلام علاقه مندند، بدانند كه قضيه ى غدير، يك قضيه ى مسلّم است ؛ مشكوك نيست ؛ فقط شيعيان نيستند كه آن را نقل كرده اند؛ بلكه محدثان سنى چه در دوره هاى گذشته ، چه در دوره هاى ميانى و بعدى اين ماجرا را نقل كرده اند؛ يعنى همين ماجرايى كه در سفر حجة الوداع پيامبر اكرم در غدير خم اتفاق افتاد. كاروان بزرگ مسلمانان كه در اين سفر با پيامبر حج گزارده بودند، بعضى جلو رفته بودند؛ پيامبر پيكهايى را فرستاد تا آنها را به عقب برگردانند؛ و ايستاد تا آنهايى كه عقب مانده اند، برسند. اجتماع عظيمى در آن جا تشكيل شد؛ بعضى گفته اند نود هزار، بعضى گفته اند صدهزار، بعضى هم گفته اند صدوبيست هزار نفر در آن اجتماع حضور داشتند. در آن هواى گرم ، مردم ساكن جزيرة العرب كه خيلى از آنها هم مال بيابانها و روستاها بودند و به گرما عادت داشتند طاقت نمى آوردند روى زمين داغ بايستند؛ عباهايشان را زير پاهايشان مى گذاشتند تا طاقت بياورند و بايستند؛ اين در روايت مربوط به اهل سنت هم آمده است . در چنين شرايطى ، پيامبر اكرم اميرالمؤ منين را از زمين بلند مى كند و جلوى چشم خلايق نگه مى دارد و مى گويد: ((من كنت مولاه فهذا على مولاه ، الّلهم وال من والاه و عاد من عاداه )). البته اين جملات ، قبل و بعد هم دارد؛ اما مهمترين قسمتش اين است كه پيامبر در اين جا مساءله ى ولايت يعنى حاكميت اسلامى را به طور رسمى و صريح مطرح مى كند و اميرالمؤ منين را به عنوان شخص ، معين و مطرح مى نمايد. اين را همان طور كه لابد شنيده ايد و من هم عرض كردم ، برادران اهل سنت ما در كتابهاى معتبر نه يكى ، نه دوتا؛ در دهها كتاب معتبر نقل كرده اند؛ كه مرحوم علامه ى امينى اينها را جمع كرده است ، و غير از ايشان هم كتابهاى زيادى در اين خصوص ‍ نوشته اند. بنابراين ، اين روز، اولا روز ولايت است ؛ ثانيا روز ولايت اميرالمؤ منين است .
در اجتماع بزرگ زائران و مجاوران حضرت رضا (ع ) در مشهد مقدس
6/1/1379
ولايت در روز عيد غدير مصداق مشخصى پيدا كرد
براى كسانى كه مى خواهند از الگوى انسان طراز اسلام ، نمونه يى ذكر بكنند، بهترين نمونه همان كسى است كه نبى مكرم اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، او را به الهام الهى و به دستور پروردگار عالم ، براى منصب عظيم ولايت ، آن روز معين فرمود. معناى ولايت و مفهوم عظيمى كه در زور عيد غدير، مصداق مشخصى پيدا كرد، يكى از آن نكات اساسى است كه براى جامعه ى اسلامى ما و صاحبان فكر، نقطه ى حسّاسى است و جا دارد بر روى آن تاءمل كنند.
وقتى كه در نظامى ، ولى اللّه كسى مثل پيغمبر اكرم يا اميرالمؤ منين در راءس ‍ نظام قرار دارد، آن جامعه ، جامعه ى ولايت است ؛ نظام ، نظام ولايت است . ولايت ، هم صفتى است براى منصبى كه نبى اكرم و جانشينان او از سوى پروردگار، حايز آن بوده اند، هم خصوصيتى است براى آن جامعه ى اسلامى كه در سايه ى آن حكومت ، زندگى مى كند و از پرتو آن بهره مى گيرد. من اين نكته را بارها عرض كرده ام ، امروز هم مى خواهم بر روى همان نكته تكيه كنم ؛ براى اين كه مسايل زندگى ، مسايل سرنوشت ساز و وظيفه ى مهم ملت اسلام ، وابسته ى به همين نكات اساسى و زيربنايى است .
آن نكته اين است كه ولايت كه عنوان حكومت در اسلام و شاخصه ى نظام اجتماعى و سياسى براى اسلام است ، يك معناى دقيق و ظريفى دارد كه معناى اصلى ولايت هم همان است ؛ و آن عبارت است از پيوستگى ، پيوند، درهم پيچيدن و در هم تنيدگى . اين ، معناى ولايت است . چيزى كه مفهوم وحدت ، دست به دست هم دادن ، با هم بودن ، با هم حركت كردن ، اتحاد در هدف ، اتحاد در راه ، و وحدت در همه ى شؤ ون سياسى و اجتماعى را براى انسان ، تداعى مى كند. ولايت ، يعنى پيوند؛ والذين آمنوا و لم يهاجرو امالكم من ولايتهم من شى ء حتى يهاجروا، يعنى اين . پيوند افراد جامعه ى اسلامى ، با هجرت حاصل مى شود؛ نه فقط با ايمان ايمان كافى نيست .
پيوند ولايت كه يك پديده ى سياسى ، يك پديده ى اجتماعى و يك حادثه ى تعيين كننده براى زندگى است ، با تلاش ، با حركت ، با هجرت ، با در كنار هم بودن و با هم كاركردن حاصل مى شود؛ لذاست كه در نظام اسلامى ، ولىّ از مردم جدا نيست . ولايت كه معنايش پيوند و پيوستگى و با هم بودن است ، يك جا هم به معناى محبت مى آيد، يك جا هم به معناى پشتيبانى مى آيد؛ كه همه ى اينها در واقع ، مصاديق به هم پيوستگى و مصاديق وحدت و اتحاد است ، والاّ معناى حقيقى ، همان اتحاد و يگانگى و با هم بودن و براى هم بودن است . معناى ولايت ، اين است .
ديدار با مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران ، عيد سعيد غدير
27/1/1377
اشتباهات بزرگ هميشه مشكلات بزرگ بدنبال دارد
اگر آن روز امت اسلامى ، نصب پيغمبر را درست و با معناى حقيقى خودش ‍ درك مى كردند و تحويل مى گرفتند و دنبال على بن ابى طالب (عليه السلام ) راه مى افتادند و اين تربيت نبوى استمرار پيدا مى كرد و بعد از اميرالمومنين هم انسانهاى معصوم و بدون خطا، نسلهاى بشرى را مثل خود پيغمبر، پى در پى زير تربيت الهى خودشان قرار مى دادند، بشريت خيلى زود به آن نقطه يى مى رسيد كه هنوز به آن نقطه نرسيده است ، علم و فكر بشرى پيشرفت مى كرد، درجات روحى انسانها بالا مى رفت ، صلح و صفا در بين انسانها برقرار مى شد و ظلم و جور و ناامنى و تبعيض و بى عدالتى از بين مردم رخت برمى بست .اين كه فاطمه ى زهرا(سلام الله عليها) كه در آن زمان عارف ترين انسانها به مقام پيغمبر و اميرالمومنين بود فرمود اگر دنبال على راه مى افتاديد، شما را به چنين سرمنزلى هدايت مى كرد و از چنين راهى مى برد، به همين خاطر است ، ولى بشر زياد اشتباه مى كند. در تاريخ ، اشتباهات بزرگ هميشه سرنوشت انسانها را با مشكلات بزرگ دچار كرده است . ماجراى سير انسان در دوران نبوت نبى خاتم (صلى الله عليه و اله و سلم )، ماجراى بسيار پرحادثه و داستان بسيار مهم و حامل فلسفه ى بسيار عميقى است .در سال اميرالمومنين كه امسال و سالهاى ديگر هم متعلق به ايشان است شايسته است كه اين فلسفه مورد مداقه قرار بگيرد.امروز هم بشر بايد همان حركت و تلاش را انجام دهد.جوامع بشرى هرچه با عدالت و معنويت همراه بشوند و هرچه انسانها از رذايل اخلاقى ، خودخواهيها، بدانديشيها، بددليها، شهوترانيها و خودپرستيها دور بشوند، آن آينده نزديكتر خواهد شد. بشر در طول تاريخ در كجراهه هايى قرار گرفته و به راه افتاده كه او را از سر منزل نهايى خودش خيلى دور كرده است . امروز انقلاب اسلامى فرصت دوباره اى است كه به بشريت داده شده است .اين بيدارى اسلامى يك فرصت دوباره است از اين فرصتها در طول تاريخ پيش آمده منتها كم در طول تاريخ اسلام هم پيش آمده باز هم كمتر در درياى متلاطمى از امواج گوناگون مادى و نابودى ارزشهاى اخلاقى و معنوى ناگهان اين كشتى مستقر ثابت نجات دهنده كشتى اسلامى با ناخداى اسلام و با رهبرى قرآن ظاهر شده و انسانها را به سمت خودش دعوت كرده است .بحث يك حادثه كوچك نيست ، يك ملت به اين كشتى نجات چسبيده اند، و ملتهاى ديگر هم ديدند كه يك ملت چگونه مى تواند از زير بار حكومت زور و فساد و وابستگى و دنباله روى طاغوتها و مستكبران عالم ، با پيروى از سفينه ى نجات اسلام ، نجات پيدا كند.
عيد غدير، 24/12/79
بزرگترين مشكل اميرالمومنين ، جناح منحرف در مسئله ولايت
وضع اميرالمؤ منين ، حقيقتا هم خيلى مشكل بوده است . زمان پيامبر، جنگها، صف كشيها و جناح بنديها، جناح بنديهاى واضحى بود؛ كفر بود و ايمان ، شرك بود و توحيد. شرك واضح بود، منافقانى هم كه بودند، منافقان شناخته شده يى بودند، پيامبر منافقان خودش را هم مى شناخت ؛ منافقانى كه در مدينه بودند، منافقانى كه از مدينه فرار كردند و به طرف مكه رفتند؛ ((فمالكم فى المنافقين فئتين واللّه اركسهم بما كسبوا))(18). انواع و اقسام منافقان در زمان پيامبر بودند؛ منافقانى كه تا اشتباهى مى كردند، درباره شان آيه يى نازل مى شد و حقايق روشن مى گرديد؛ پيامبر بيان مى كرد، همه مى فهميدند؛ اشتباهى در كار نمى ماند. اما در زمان اميرالمؤ منين ، بزرگترين مشكل ، وجود يك جناح على الظاهر مسلمان ، با همه ى شعارهاى اسلامى ، اما در اساسيترين مساءله ى دين منحرف بود؛ يعنى همان كسانى كه مقابل اميرالمؤ منين قرار گرفتند.
ولايت ، اساسيترين مساءله ى دين
اساسيترين مساءله ى دين ، مساءله ى ولايت است ؛ چون ولايت ، نشانه و سايه ى توحيد است . ولايت ، يعنى حكومت ؛ چيزى است كه در جامعه ى اسلامى متعلق به خداست ، و از خداى متعال به پيامبر، و از او به ولىّ مؤ منين مى رسد. آنها در اين نكته شك داشتند، دچار انحراف بودند و حقيقت را نمى فهميدند؛ هرچند ممكن بود سجده هاى طولانى هم بكنند! همان كسانى كه در جنگ صفين از اميرالمؤ منين رو برگرداندند و رفتند به عنوان مرزبانى در خراسان و مناطق ديگر ساكن شدند، سجده هاى طولانىِ يك شب يا ساعتهاى متمادى مى كردند؛ اما فايده اش چه بود كه انسان اميرالمؤ منين را نشناسد، خط صحيح را كه خط توحيد و خط ولايت است نفهمد و برود مشغول سجده بشود! اين سجده چه ارزشى دارد؟
بعضى از روايات باب ولايت نشان مى دهد كه اين طور افرادى اگر همه ى عمرشان را عبادت بكنند، اما ولىّ خدا را نشناسند، تا به دلالت او حركت بكنند و مسير را با انگشت اشاره ى او معلوم نمايند، اين چه فايده يى دارد؟ ((و لم يعرف ولاية ولىّاللّه فيواليه و يكون جميع اعماله بدلالته ))(19). اين ، چه طور عبادتى است ؟! اميرالمؤ منين با اينها درگير بود.
ديدار با اقشار مختلف مردم (روز بيست و نهم ماه مبارك رمضان )
26/1/1370
حكومت علوى
رفتار علوى را در دوران حاكميت آن حضرت مورد توجه قرار دهيم
امسال را سال رفتار علوى نامگذارى كرديم . چه كسى بايد رفتار علوى داشته باشد؟ در درجه اول ، من و شما، چون ما رفتار علوى را در دوران حاكميت آن حضرت مورد توجه قرار داديم ، نه در داخل خانه يا در مزرعه كه چاه مى كند، پس ما مخاطبان اصلى هستيم . كار خوبى كه روابط عمومى دولت كرد، اين بود كه امسال همه ى روزهاى هفته ى دولت را به نام اميرالمومنين گذاشت ، كار بسيار درست و منطقى يى بود. امسال ، سال رفتار علوى است و مسووليتهاى ما هم سنگين است . مسووليت بنده كه روشن است چقدر سنگين است ، مسووليت شما آقايان وزرا و معاونان رئيس جمهور هم خيلى سنگين است . اگر كار شما قوى باشد، مملكت را پيش خواهد برد و مردم را نسبت به نظام خوشبين خواهد كرد، اما اگر كار شما خداى نكرده ضعيف يا معيوب باشد، براى مردم دردسر و مشكل ايجاد خواهد كرد و آنها را به نظام بدبين مى كند. بنابراين بيش از آنچه كه يك وزير يا حتى مجموعه ى هيئت وزيران ، مورد محاكمه و مطالبه ى مردم قرار گيرد، اصل نظام به چالش كشيده مى شود و مثلا مى گويند چرا وضع ترافيك ،ام نيت و اقتصاد نظام اين گونه است ، نمى گويند چرا هيئت وزيران اين طورى است ، مى بينيد كه در تبليغات دنيا هم بخصوص روى اين نكته تكيه مى شود، بنابراين تاثير ضمنى آن همين است .
الان براى شما فرصتى پيش آمده است ، هم اين فرصت براى شما به عنوان وزير پيش آمده ، هم اين فرصت براى نظام به عنوان يك تغيير و تبديل هيجان انگيز و شوق انگيز پيش آمده است . تغيير دولت ، يكى از حوادث سياسى جامعه است كه باهيجان و شوق وام يد همراه است و مقطع مغتنمى است و مردم از اين كه مى بينند جماعت جديدى ، روز جديدى و نفس جديدى وارد ميدان شده است ، احساس اميدوارى مى كننند؛ بايد از اين حالت روانى حداكثر استفاده را كرد.
خوشبختانه دولت در موسم قانونى خود تشكيل شد و من لازم مى دانم از مجلس شوراى اسلامى تشكر كنم . مجلس كه به همه وزرا راى موافق داد، واقعا به كشور خدمت كرد. اگر خداى نكرده آن طورى مى شد كه بعضى ها پيش بينى مى كردند و مى گفتند چند نفر از وزراى پيشنهادى راى نمى آورند، شما بدانيد ما نمى توانستيم امروز كار خود را شروع كنيم . الان شما راحت مى توانيد كارتان را شروع كنيد؛ اين كمك مجلس بود و بنده ، هم از آنها متشكرم ؛ هم آنها را به خاطر كارى كه انجام دادند، دعا كردم .
ديدار رئيس جمهور و اعضاى هيات دولت
5/6/1380
ولايت چه طور حكومتى است ؟
در اين جمله يى كه پيامبر بيان كرده اند، معناى ولايت چيست ؟ به طور خلاصه معنايش اين است كه اسلام در نماز و روزه و زكات و اعمال فردى و عبادات خلاصه نمى شود؛ اسلام داراى نظام سياسى است ؛ حكومتى بر مبانى مقررات اسلامى پيش بينى شده است . در اصطلاح و عرف اسلامى ، نام حكومت ، ((ولايت )) است . ولايت ، چه طور حكومتى است ؟ ولايت ، آن حكومتى است كه شخص حاكم با آحاد مردم داراى پيوندهاى محبت آميز و عاطفى و فكرى و عقيدتى است . آن حكومتى كه زوركى باشد؛ آن حكومتى كه با كودتا همراه باشد؛ آن حكومتى كه حاكم ، عقايد مردمش را قبول نداشته باشد و افكار و احساسات مردمش را مورد اعتناء قرار ندهد؛ آن حكومتى كه حاكم حتى در عرف خود مردم مثل حكومتهاى امروز دنيا از امكانات خاص و از برخورداريهاى ويژه برخوردار باشد و براى او، منطقه ى ويژه يى براى تمتعات دنيوى وجود داشته باشد، هيچكدام به معناى ((ولايت )) نيست و ولايت ، يعنى آن حكومتى كه در آن ، ارتباطات حاكم با مردم ، ارتباطات فكرى ، عقيدتى ، عاطفى ، انسانى و محبت آميز است ؛ مردم به او متصل و پيوسته اند؛ به او علاقه مندند و او منشاء همه ى اين نظام سياسى و وظايف خود را از خدا مى داند و خود را عبد و بنده ى خدا مى انگارد. استكبار در ولايت وجود ندارد. حكومتى كه اسلام معرفى مى كند، از دمكراسيهاى رايج دنيا مردمى تر است ؛ با دلها و افكار و احساسات و عقايد و نيازهاى فكرى مردم ارتباط دارد؛ حكومت در خدمت مردم است .
حكومت طعمه نيست
از جنبه ى مادى ، حكومت براى شخص حاكم و ولىّ و تشكيلات حكومتى ، به عنوان يك طعمه نبايد محسوب بشود؛ والاّ ولايت نيست . اگر آن كسى كه در راءس حكومت اسلامى است ، براى حكومت ، براى خود، براى اين شاءن و مقامى كه به او رسيده است يا مى خواهد به او برسد، كيسه ى مادى يى دوخته باشد، آن شخص ، ولىّ نيست ؛ آن حكومت هم ولايت نيست . در حكومت اسلامى ، آن كسى كه ولىّامر است يعنى كار اداره ى نظام سياسى به او سپرده شده است از لحاظ قانون با ديگران يكسان است ؛ او حق دارد بسيارى از كارهاى بزرگ را براى مردم و كشور و اسلام و مسلمين انجام دهد؛ اما خود او محكوم قانون است .
اجتماع بزرگ زائران و مجاوران حضرت رضا (عليه السلام ) در مشهد مقدس
6/1/1379
تفاوت عمده دوران حكومت اميرالمومنين با پيامبر(ص )
تفاوت عمده ى اميرالمؤ منين در دوران حكومت خود با پيامبر اكرم در دوران حكومت و حيات مباركش ، اين بود كه در زمان پيامبر صفوف مشخص وجود داشت ؛ صف ايمان و كفر؛ منافقين مى ماندند كه دايماً آيات قرآن ، افراد را از منافقين كه در داخل جامعه بودند بر حذر مى داشت ؛ انگشت اشاره را به سوى آنها دراز مى كرد؛ مؤ منين را در مقابل آنها تقويت مى كرد؛ روحيه ى آنها را تضعيف مى كرد؛ يعنى در نظام اسلامى در زمان پيامبر، همه چيز آشكار بود. صفوف مشخص در مقابل هم بودند: يك نفر طرفدار كفر و طاغوت و جاهليت بود؛ يك نفر هم طرفدار ايمان و اسلام و توحيد و معنويت بود. البته آن جا هم همه گونه مردمى بودند، آن زمان هم همه گونه آدمى بود؛ ليكن صفوف مشخص بود. در زمان اميرالمؤ منين ، اشكال كار اين بود كه صفوف مشخص نبود؛ براى خاطر اين كه همان گروه دوم يعنى ((ناكثين )) چهره هاى موجهى بودند. هركسى در مقابله ى با شخصيتى مثل جناب ((زبير))، يا جناب ((طلحه ))، دچار ترديد مى شد. اين زبير كسى بود كه در زمان پيامبر، جزو شخصيتها و برجسته ها و پسر عمه ى پيامبر و نزديك به آن حضرت بود. حتى بعد از دوران پيامبر هم جزو كسانى بود كه براى دفاع از اميرالمؤ منين ، به سقيفه اعتراض كرد. بله ، ((حكم مستورى و مستى همه بر عاقبت است )). خدا عاقبت همه مان را به خير بكند. گاهى اوقات دنيا طلبى ، اوضاع گوناگون و جلوه هاى دنيا، آن چنان اثرهايى مى گذارد، آن چنان تغييرهايى در برخى از شخصيتها به وجود مى آورد كه انسان نسبت به خواص هم گاهى اوقات دچار اشكال مى شود؛ چه برسد براى مردم عامى .
خطبه نماز جمعه تهران
18/10/1377
رياست و مديريت ؛ امانت الهى در دست ماست
امروز كشورهاى مسلمان مجذوب حاكميت اسلامند و آن روزى كه تحقق واقعى حاكميت اسلام را ببينند، اين جاذبه ده برابر خواهد شد؛ يعنى ببينند حدود الهى در جامعه يى رعايت مى شود؛ ببينند حقوق مردم در يك جامعه به طور كامل رعايت مى شود؛ ببينند هيچ كس به خاطر برخورداريهاى گوناگون ، ديگران را در دامان بى عدالتى و ظلم نمى اندازد؛ ببينند هيچ كس ‍ به خاطر شخصيت و مقام ، از اجراى عدالت حقيقى و واقعى در حق او بركنار نمى ماند؛ ببينند تخلف از همه كس جرم است ؛ ببينند به همه ى آحاد مردم به خاطر شان انسانى و برادرى اسلامى ، يكسان نگاه مى شود.اگر ما اين طور عمل كرديم ، اين امانت الهى را كه در دست ماست ، پاسدارى كرده ايم ؛ اما اگر اين گونه عمل نكنيم ، آنگاه قضاوت سختى دارد:((اعلم يا رفاعه ان هذه الاماره امانه ))؛مى فرمايد:اين رياست و مديريتى كه در اختيار من و شماست ، يك امانت است ؛ ((فمن جعلها خيانه ))؛ هر كس اين را به خيانت تبديل بكند و به هوى و هوس آلوده نمايد و در خدمت مطامع شخصى و وسيله ى اجراى مقاصد غيرالهى و غيرعادلانه ى خود قرار دهد، ((لعنه الله الى يوم القيامه ))؛ تا روز قيامت لعنت خدا بر او خواهد بود. پروردگارا ! به محمد و آل محمد، همه ى ما و مسؤ ولان نظام جمهورى اسلام را به اجراى احكام نورانى اسلام موفق بگردان . پروردگارا ! ما را كه به نام على حرف مى زنيم و با ياد او حركت مى كنيم ، در عمل هم در راه مستقيم اميرالمؤ منين قرار بده . پروردگارا ! عدالت را كه يادگار اسلام و اميرالمومنين (عليه الصلاه والسلام ) است در جامعه ى ما بر پا بدار.
نماز جمعه تهران ، 26/12/1379
حكومت على (ع ) نقطه مقابل حكومت غير الهى
در حكومتهاى بشرى ، آنچه كه از به خود بستن و نشان دادن مظاهر اقتدار و سلطنت و سلطه و زورگويى و براى خود خواستن و غير خود را نفى كردن هست ، نقطه ى مقابلش در حكومت الهى است ؛ مظهر آن هم اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسلام ) است .
تواضع بدون ضعف و اقتدار بدون كبر
در دوران حكومت ، تواضعِ بدون ضعف و اقتدارِ بدون تكبر، از خصوصيات اميرالمؤ منين است . در همان حالى كه با متخلف ، با منحرف ، با آن كسى كه مورد حدّ الهى است و با دشمن در ميدانهاى خود در نهايت قاطعيت عمل مى كند، در عين حال براى خود براى آن منِ شومى كه در هر وجودى سربرآورد، او را ضايع و بيچاره خواهد كرد هيچ جايى در وجود على (عليه الصلاة والسلام ) نيست ؛ هرچه هست ، هضم در اراده ى الهى است ! عبد و بنده ى خداست .
بزرگترين تعريف براى يك انسان در معيارهاى الهى و اسلامى عبوديت خداست . اشهد انّ محمداً عبده و رسوله ؛ ((رسول )) را بعد از ((عبد)) ذكر مى كند. اميرالمؤ منين ، اين است . معناى ولايت در اصطلاح و استعمال اسلامى ، اين است ؛ يعنى حكومتى كه در آن ، اقتدارِ حاكميت هست ، ولى خودخواهىِ سلطنت نيست ، جزم و عزم قاطع هست كه ((فاذا عزمت فتوكل على الله )) اما استبداد به راءى نيست .
كسانى كه با حكومت و با ولايت اسلامى ، دشمنى مى كنند، از اين چيزها مى ترسند؛ با اسلامش بدند! اسم ولايت را حمل كردن بر چيزهايى كه يا ناشى از بى اطلاعى و بى سوادى و كج فهمى است ، يا ناشى از غرض و عناد است !
ولايت ، يعنى حكومتى كه در آن در عين وجود اقتدار، در عين وجود عزت يك حاكم و جزم و عزم و تصميم قاطع يك حاكم ، هيچ نشانه يى از استبداد و خودخواهى و خود راءيى و زياده طلبى و براى خود طلبى و اينها نيست . اين ، آن نشانه ى اصلى براى اين حكومت است .
عيد سعيد غدير، 16/1/1378
اقتدار، مظلوميت و پيروزى
آنچه كه امروز در مورد اين بزرگوار عرض مى كنيم ، اين است كه در شخصيت و زندگى و شهادت اين بزرگوار، سه عنصر كه ظاهراً با يكديگر خيلى هم سازگارى ندارند جمع شده است . اين سه عنصر عبارت است از: اقتدار، مظلوميت و پيروزى .
اقتدار
((اقتدار)) آن حضرت ، عبارت است از: قدرت او در اراده ى پولادينش ، در عزم راسخش ، در اداره ى مشكلترين عرصه هاى نظامى ، در هدايت ذهنها و فكرها به سوى عاليترين مفاهيم اسلامى و انسانى ، تربيت انسانهاى بزرگ از قبيل مالك اشتر و عمار و ابن عباس و محمّدبن ابى بكر و ديگران و ايجاد يك جريان در تاريخ بشرى . مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق ، اقتدار فكر و سياست ، اقتدار حكومت و اقتدار بازوى شجاع بود.
هيچ ضعفى از هيچ طرف ، در شخصيت اميرالمؤ منين (عليه السّلام ) نيست ؛ در عين حال يكى از مظلومترين چهره هاى تاريخ است ؛ مظلوميت در همه ى بخشهاى زندگيش بود.
در دوران نوجوانى ، مظلوم واقع شد. در دوران جوانى بعد از پيامبر مظلوم واقع شد. در دوران كهولت و خلافت ، مظلوم واقع شد. بعد از شهادت هم ، تا سالهاى متمادى بر سر منبرها از او بدگويى كردند و به او نسبتهاى دروغ دادند. شهادت او هم مظلومانه است .
در همه ى آثار اسلامى ، ما دو نفر را داريم كه از آنها به ((ثاراللّه )) تعبير شده است . در فارسى ، ما يك معادل درست و كامل براى اصطلاح عربى ((ثار)) نداريم . وقتى كسى از خانواده يى از روى ظلم به قتل مى رسد، اين خانواده صاحب اين خون است ؛ اين را ((ثار)) مى گويند و آن خانواده حق دارد خونخواهى كند. اين كه مى گويند خون خدا، تعبير خيلى نارسا و ناقصى از ((ثار)) است و درست مراد را نمى فهماند. ((ثار))، يعنى حق خونخواهى . اگر كسى ((ثار)) يك خانواده است ، يعنى اين خانواده حق دارد درباره ى او خونخواهى كند. در تاريخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است كه صاحب خون اينها و كسى كه حق خونخواهى اينها را دارد، خداست ؛ يكى امام حسين است ، يكى هم پدرش اميرالمؤ منين ؛ ((يا ثاراللّه وابن ثاره )). پدرش ‍ اميرالمؤ منين هم حق خونخواهيش متعلق به خداست .
اما عنصر سوم كه ((پيروزى )) آن بزرگوار باشد. پيروزى همين است كه اولاً در زمان حيات خود او، بر تمام تجربه هاى دشوارى كه بر او تحميل كردند، پيروز شد؛ يعنى جبهه هاى شكننده ى دشمن كه بعداً شرح خواهم داد بالاخره نتوانستند على را به زانو در بياورند؛ همه ى آنها از على (ع ) شكست خوردند؛ بعد از شهادت هم روز به روز حقيقت درخشان او آشكارتر شد؛ يعنى حتى از زمان حياتش به مراتب بيشتر بود. امروز شما به دنيا نگاه كنيد نه دنياى اسلام ؛ در همه ى دنيا ببينيد چه قدر ستايشگرانى هستند كه حتّى اسلام را قبول ندارند، اما على بن ابى طالب را به عنوان يك چهره ى درخشان تاريخ قبول دارند؛ اين همان روشن شدن آن جوهر تابناك است ، و خداى متعال دارد در مقابل آن مظلوميت به آن پاداش مى دهد. آن مظلوميت ، آن فشار اختناق ، آن گل اندود كردن چشمه ى خورشيد با آن تهمتهاى عجيب ، آن صبرى كه او در مقابل اينها كرد، بالاخره پيش خداى متعال پاداش دارد؛ پاداشش هم اين كه در طول تاريخ بشر، شما هيچ چهره يى را به اين درخشندگى و مورد اتفاق كل پيدا نمى كنيد. شايد تا امروز هم در بين كتابهايى كه ما مى شناسيم كه درباره ى اميرالمؤ منين نوشته شده است ، عاشقانه ترينش را غيرمسلمانان نوشته اند! الان يادم است كه سه نويسنده ى مسيحى ، درباره ى اميرالمؤ منين ، كتابهاى ستايشگرانه ى واقعاً عاشقانه يى نوشته اند. اين ارادت ، از همان روز اول هم شروع شد؛ يعنى از بعد از شهادت ، كه همه عليه آن بزرگوار مى گفتند و تبليغ مى كردند آن قدرتمندان مربوط به دستگاه شام و تبعه ى آنها و آنهايى كه دل پرخونى از شمشير و از عدل اميرالمؤ منين داشتند اين قضيه از همان وقت معلوم شد. من در اين جا يك نمونه عرض كنم :
پسر عبداللّه بن عروة بن زبير، پيش پدرش كه عبداللّه بن عروة بن زبير باشد از اميرالمؤ منين بدگويى كرد. خانواده ى زبير جز يكى از آنها؛ يعنى مصعب بن زبير كلاً با اميرالمؤ منين بد بودند. مصعب بن زبير، مرد شجاع و كريم و همان كسى بود كه در قضاياى كوفه و مختار و بعد هم عبدالملك درگير بود و شوهر حضرت سكينه هم بود؛ يعنى اولين داماد امام حسين . غير از او، بقيه ى خانواده ى زبير، همين طور پشت در پشت ، با اميرالمؤ منين بد بودند. انسان وقتى كه تاريخ را مى خواند، اين را مى يابد. پس از آن بدگويى ؛ پدر در مقابل او جمله يى گفت كه خيلى هم طرفدارانه نيست ، اما نكته ى مهمى در آن هست و من آن را يادداشت كرده ام . عبداللّه به پسرش ‍ گفت : ((واللّه يابنى النّاس شيئا قطّه الاّ هدمه الدّين و لابنى الدّين شيئا فاستطاعة الدّنيا هدمه ))؛ هر بنايى كه دين آن را به وجود آورد و پى و بنيان آن برروى دين گذاشته شد، اهل دنيا هر كارى كردند، نتوانستند آن را از بين ببرند؛ يعنى بى خود زحمت نكشند براى اين كه نام اميرالمؤ منين را كه پى كار او بردين و بر ايمان است منهدم كنند. بعد گفت : ((الم تر الاعلى كيف تظهر بنو مروان من عيبه و ذمّه واللّه لكاءنّ ما ياءخذون بناصية رفعا الى السّماء))؛ ببين بنى مروان چه طور هرچه مى توانند، در هر مناسبت و منبرى ، نسبت به على بن ابى طالب عيبجويى و عيبگويى مى كنند؛ اما همين عيبجوييها و بدگوييهاى آنها، مثل آن است كه اين چهره ى درخشان را هرچه برتر مى برند و منورتر مى كنند؛ يعنى در ذهنهاى مردم ، بدگوييهاى آنها تاءثير عكس مى بخشد. نقطه ى مقابل ، بنى اميه اند؛ ((و ما ترى ماينضبون به موتاهم من التاءبين و المديح و اللّه لكاءنّما يكشفون به عن الجيف ))؛ بنى اميه از گذشتگان خودشان تمجيدها و تعريفها مى كنند، ولى هرچه بيشتر تعريف مى كنند، نفرت مردم از آنها بيشتر مى شود. اين حرف شايد در حدود مثلاً سى سال بعد از شهادت اميرالمؤ منين گفته شده است . يعنى اميرالمؤ منين با همه ى آن مظلوميت ، هم در زمان حيات خود و هم در تاريخ و در خاطره ى بشريت پيروز شد.
اقتدار همراه با مظلوميت
ماجراى اقتدار همراه با مظلوميت اميرالمؤ منين كه منتهى به اين شد، اين طور خلاصه مى شود: در زمان اين حكومت حكومت كمتر از پنج سال اميرالمؤ منين سه جريان در مقابل اميرالمؤ منين صف آرايى كردند: قاسطين و ناكثين و مارقين . اين روايت را هم شيعه و هم سنى از اميرالمؤ منين نقل كردند كه فرمود: ((امرت ان اقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين )). اين اسم را خود آن بزرگوار گذاشته است .
مقتدرانه ، مظلومانه و در عين حال پيروز
در مقابل اينها، جبهه ى خود على است ؛ يك جبهه ى حقيقتاً قوى . كسانى مثل عمار، مثل مالك اشتر، مثل عبداللّه بن عباس ، مثل محمّدبن ابى بكر، مثل ميثم تمار، مثل حجربن عدى بودند؛ شخصيتهاى مؤ من و بصير و آگاهى كه در هدايت افكار مردم چه قدر نقش داشتند. يكى از بخشهاى زيباى دوران اميرالمؤ منين البته زيبا از جهت تلاش هنرمندانه ى اين بزرگان ، اما درعين حال تلخ از جهت رنجها و شكنجه هايى كه اينها كشيدند اين منظره ى حركت اينها به كوفه و بصره است . وقتى كه طلحه و زبير و امثال اينها آمدند صف آرايى كردند و بصره را گرفتند و سراغ كوفه رفتند، حضرت ، امام حسن و بعضى از اين اصحاب را فرستاد. مذاكراتى كه آنها با مردم كردند، حرفهايى كه آنها در مسجد گفتند، محاجّه هايى كه آنها كردند، يكى از آن بخشهاى پرهيجان و زيبا و پرمغز تاريخ صدر اسلام است ؛ لذا شما مى بيند كه عمده ى تهاجمهاى دشمنان اميرالمؤ منين هم متوجه همينها بود. عليه مالك اشتر، بيشترين توطئه ها بود؛ عليه عمار ياسر، بيشترين توطئه ها بود؛ عليه محمّدبن ابى بكر، توطئه بود. عليه همه ى آن كسانى كه از اول كار در ماجراى اميرالمؤ منين امتحانى داده بودند و نشان داده بودند كه چه ايمانهاى مستحكم و استوار و چه بصيرتى دارند، از طرف دشمنان ، انواع و اقسام سهام تهمت پرتاب مى شد و به جان آنها سوء قصد مى شد و لذا اغلبشان هم شهيد مى شدند. عمار در جنگ شهيد شد، ليكن محمّدبن ابى بكر با حيله ى شامى ها شهيد شد. مالك اشتر با حيله ى شامى ها شهيد شد. بعضى ديگر هم ماندند، اما بعدها به نحو شديدى به شهادت رسيدند. اين وضع زندگى و حكومت اميرالمؤ منين است . اگر بخواهيم جمع بندى بكنيم ، اين طورى بايد عرض بكنيم كه دوران اين حكومت ، دوران يك حكومت مقتدرانه و درعين حال مظلومانه و پيروز بود. يعنى هم در زمان خود توانست دشمنان را به زانو دربياورد، هم بعد از شهادت مظلومانه اش ، در طول تاريخ توانست مثل مشعلى برفراز تاريخ باشد. البته خون دلهاى اميرالمؤ منين در اين مدت ، جزو پرمحنت ترين حوادث و ماجراهاى تاريخ است .
على جان ! نفرينشان كن
امروز به مناسبت اين كه ايام ضربت خوردن و شهادت آن بزرگوار است ، من حديثى را يادداشت كرده ام كه نقل مى كنم . روز بعد از شهادت اميرالمؤ منين ، يا روز بعد از ضربت خوردن آن حضرت ، از قول امام حسن (عليه السّلام ) نقل شده است كه من چند روز قبل به مناسبت سالروز حادثه ى بدر با پدرم صحبت مى كردم و اميرالمؤ منين به من فرمودند كه ((ملكتنى عيناى ))؛ من صبح بعد از عبادت ، لحظه يى چشمم گرم شد و خوابم برد. ((فسنح لى رسول اللّه ))؛ پيامبر در مقابل من مجسم شد؛ يعنى به خواب من آمد. ((فقلت يا رسول اللّه ماذا لقيت من امتك من الا ود و اللدد))؛ يعنى يا رسول اللّه ! از امت تو، من چه كشيدم ؛ از اعوجاجها و از دشمنيهاشان . پيامبر در جواب من فرمود حالا به تعبير ما على جان ! نفرينشان كن ؛ ((فقال لى ادع عليهم )). نفرين اميرالمؤ منين اين است : ((فقلت اللّهم ابدلنى بهم من هو خير منهم ))؛ يعنى گفتم پروردگارا! براى من كسانى را برسان كه بهتر از اينها باشند؛ و براى آنها كسى را برسان كه بدتر از من باشد. به فاصله يك روز، اين دعايى كه اميرالمؤ منين در خواب از خداى متعال درخواست كرده بود، مستجاب شد و در صبح نوزدهم فرق مبارك آن بزرگوار ضربت خورد و دنياى اسلام به عزاى بزرگمرد خود نشست و فرياد ((تهدّمت واللّه اركان الهدى )) يعنى پايه ها و بنيانهاى هدايت ويران شد دنيا را گرفت و على از دست مردم رفت و بعد از اميرالمؤ منين دنياى اسلام آن را كشيد كه تاريخ اين را مى داند. همين كوفه چه سختيهايى كشيد! بر همين كوفه بود كه حجاج مسلط شد. بر همين كوفه بود كه يوسف بن عمر ثقفى مسلط شد. بر همين كوفه بود كه به جاى اميرالمؤ منين ، حكام اموى يكى پس از ديگرى مى آمدند و بر اين شهر مسلط مى شدند. آن مردم بودند كه اين فشارها را بر سر اين كوفه آوردند.
خطبه نماز جمعه تهران ، 18/10/1377
ورع و حكومت
نمونه ى ديگر، ورع و حكومت آن حضرت است . چيز خيلى عجيبى است . ورع ، يعنى چه ؟ يعنى انسان از هر چيزِ شبهه ناكى كه بوى مخالفت با دين از آن استشمام مى شود، اجتناب بكند. از آن طرف ، حكومت چه مى شود؟ آخر مگر مى شود كه در حكومت ، انسان اين طور رعايت ورع را بكند؟ ما حالا دستمان در كار است ، مى بينيم كه اين خصوصيت وقتى در كسى به وجود بيايد، چقدر قضيه مهم است . در حكومت ، انسان با مسايل به صورت كلى مواجه است . قانونى را كه اجرا مى كند، سوداهاى زيادى دارد؛ ولى ممكن است در خلال اين قانون ، در گوشه يى به يك نفر ظلم بشود. ماءمور انسان ممكن است در بخشى از اين دنيا و در گوشه يى از اين كشور، تخلّف بكند. انسان چه طور مى تواند در مقابل اين همه جزيياتِ غيرقابل احاطه ، ورع الهى را رعايت بكند؟ لذا به حسب ظاهر، حكومت با ورع نمى سازد؛ اما اميرالمؤ منين (ع ) نهايت ورع را با مقتدرانه ترين حكومتها با هم جمع كرده است . اين ، چيز خيلى عجيبى است .
او با كسى رودربايستى ندارد. اگر به نظر او، حاكمى ضعف دارد و مناسب اين كار نيست ، او را برمى دارد. محمدبن ابى بكر مثل فرزند خود اميرالمؤ منين است و آن حضرت مثل فرزند خود، او را دوست مى داشت ؛ او هم به على بن ابى طالب (عليه السلام ) مثل پدر نگاه مى كرد. او فرزند كوچك ابى بكر و شاگرد مخلص اميرالمؤ منين بود و در دامان آن حضرت بزرگ شده بود. اميرالمؤ منين (ع ) محمدبن ابى بكر را به مصر فرستاد، بعد نامه نوشت كه من احساس مى كنم حالا به تعبير ما عزيزم ! تو براى مصر كافى نيستى ؛ تو را برمى دارم ، مالك اشتر را مى گذارم . محمدبن ابى بكر هم بدش آمد و ناراحت شد. قهرا بشر است ديگر. هر چند مقامش عالى است ، ولى بالاخره به او برخورد. اما اميرالمؤ منين اين را توجه نكرد و اهميت نداد. محمدبن ابى بكر، شخصيت به اين عظمت كه اين قدر در جنگ جمل و در هنگام بيعت ، به درد اميرالمؤ منين خورد، پسر ابى بكر و برادر ام المؤ منين عايشه بود. اين شخصيت ، براى اميرالمؤ منين اين قدر ارزش ‍ داشت ؛ ولى آن حضرت ، اهميتى به ناراحتى محمدبن ابى بكر نداد. اين ، ورع است ؛ ورعى كه در حكومت به درد انسان و به درد يك حاكم مى خورد. حد اعلاى اين ورع ، در اميرالمؤ منين (ع ) است .
قدرت و مظلوميت
نمونه ى ديگر، قدرت و مظلوميت آن حضرت است . در زمان آن بزرگوار، قدرتمندتر از اميرالمؤ منين (ع ) آن شجاعت عجيب حيدرى كيست ؟ هيچكس تا آخر عمر اميرالمؤ منين ادعا نكرد كه جراءت دارد در مقابل شجاعت آن حضرت ايستادگى بكند. همين آدم ، مظلومترين آدمهاى زمان خودش و بلكه آن چنانى كه گفتند و درست هم هست شايد مظلومترين انسانهاى تاريخ اسلام است . قدرت و مظلوميت ، دو چيزى است كه با هم نمى سازند. معمولا قدرتمندان ، مظلوم واقع نمى شوند؛ اما اميرالمؤ منين (ع ) مظلوم واقع شد.
زهد و سازندگى
نمونه ى ديگر، زهد و سازندگى است . اميرالمؤ منين ، زهد و بى رغبتى به دنيايش ، مَثَل است . شايد برجسته ترين و يا يكى از برجسته ترين موضوعات نهج البلاغه ، زهد نهج البلاغه است . همين اميرالمؤ منين ، در طول بيست و پنج سال مابين رحلت پيامبر و رسيدنش به حكومت ، از مال شخصى خود، كارهاى آبادسازى مى كرد، باغ درست مى كرد، چاه حفر مى كرد، آب جارى مى كرد، مزرعه درست مى كرد . عجيب اين است كه همه را هم در راه خدا مى داد.
خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 12/11/1375
حكومت اميرالمؤ منين ، همه ى تلقيهاى غلط از حكومت را نسخ كرده است
ببينيد حكومتها در دنيا چكاره اند. انسان نقصهاى حكومتها را در طول تاريخ مشاهده كند؛ تلقيها و معارف غلطى كه از حكومتها در ذهنهاست . وقتى كسى حاكم است ، وقتى كسى قدرتمند است ، وقتى شمشير در دستش ‍ است ، همه متوقعند كه او مطلق العنان باشد؛ هر كارى كه مى خواهد، بكند و التذاذهاى زندگى را مورد بهره بردارى قرار بدهد. در او، مصلحت انديشى ، سياسيكارى ، برخورد با حقايق به شكلهاى گوناگون نه به شكل واحد و يكسان مورد انتظار است . اگر غير از اين باشد، تعجب مى كنند؛ چون عمل بر اين روال بوده است . حكومت اميرالمؤ منين ، حكومتى است كه همه ى اين تلقيهاى غلط را نسخ كرده است .
البته آن بزرگوار مكرر اظهار كرده و گفته كه من آنچه دارم ، بخشى و رشحه يى از آن چيزى است كه نبىّاكرم (صلّى اللّه عليه واله وسلّم ) داشته و به من آموخته است . در يكى از قضاياى مربوط به زهد اميرالمؤ منين ، آن راوى يى كه خدمت حضرت رفته بود، مى گويد: ديدم كه اين بزرگوار، نان خشكى را با كيفيت كذايى با زحمت مى خورد. گفتم كه يا اميرالمؤ منين ! چرا اين قدر به خودت زحمت مى دهى ؟ گريه كرد و گفت : پدرم به قربان آن كسى كه در تمام مدت عمر، يا شايد مثلا مدت حكومت ، شكم خود را از نان گندم پُر نكرد؛ يعنى پيامبر اكرم . اين ، وضع اميرالمؤ منين و شاگردى او نسبت به پيامبر است . به هرحال ، آنچه كه از حكومت اميرالمؤ منين در مقابل ماست ، چيز عجيبى است .
اگر خطوط زندگى اميرالمؤ منين در اين چند سال برجسته است ، شايد يك علتش اين باشد كه مخالفان عمدا سعى كردند كه نسبت به آن بزرگوار عيبجويى كنند. از لابلاى عيبجوييهاى آنها، حقايق زيادى معلوم شده است . من امروز مى خواهم چند جمله يى در اين باره صحبت كنم ؛ يعنى زندگى آن بزرگوار در مقام يك حاكم . البته آن كسى كه بايد از اين نكات درس ‍ بگيرد، اول خود منم و بعد هم همه ى مسؤ ولان كشور در سطوح مختلف ؛ اما مردم معمولى هم بايستى درسهاى زيادى را از اين زندگى فرا بگيرند.
سخنرانى در ديدار با اقشار مختلف مردم (روز بيست ونهم ماه مبارك رمضان )
26/1/1370
امام على (ع ) معناى حكومت را عوض كرد
بُعد ديگر از زندگى اميرالمؤ منين (ع )، در ميدان حكومت است . آن وقتى كه اين انسان بزرگ انديش و بزرگ ، بالاخره بر مسند قدرت و حكومت دست پيدا كرد، در آن دوران كوتاه ، كارى كرد كه اگر سالهاى سال ، مورخان و نويسندگان و هنرمندان ، بنويسند و تصوير كنند، كم گفته اند و كم تصوير كرده اند. وضع زندگى اميرالمؤ منين در دوران حكومت ، قيامتى است . اصلا على (ع ) معناى حكومت را عوض كرد.
او تجسم حكومت الهى ، تجسم آيات قرآن در ميان مسلمين ، تجسم ((اشدّاء على الكفّار رحماء بينهم ))(20) و تجسم عدل مطلق بود. او فقرا را به خود نزديك مى كرد ((كان يقرّب المساكين ))(21) و ضعفا را مورد رعايت خاص قرار مى داد. برجستگانى كه با پول و زور و بقيه ى وسايلِ مطرح شدن ، خودشان را به ناحق مطرح كرده بودند، در نظر على (ع ) با خاك يكسان بودند. آنچه در چشم و دل او ارزش داشت ، ايمان و تقوا و اخلاص ‍ و جهاد و انسانيت بود. با اين مبناهاى باارزش ، اميرالمؤ منين كمتر از پنج سال حكومت كرد. قرنهاست كه درباره ى اميرالمؤ منين مى نويسند و كم نوشته اند و نتوانسته اند درست تصوير كنند و بهترينها، معترف به عجز و تقصير خودشان هستند.
ديدار با اقشار مختلف مردم و مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران ، سالروز ميلاد حضرت على (ع )، 10/11/1369
آيا على (ع ) بى سياستى كرد؟
اما جبهه ى قاسطين ، جبهه ى دشمن بود؛ جبهه ى آشتى ناپذير بود؛ با على آشتى بكن نبود. آمدند به اميرالمؤ منين عرض كردند كه يا اميرالمؤ منين ! بگذاريد جناب معاوية بن ابى سفيان چند صباحى در راءس حكومت بماند؛ اما حضرت فرمود، نه ؛ اگر من حاكمم ، او نمى تواند استاندار اين حكومت باشد؛ بايد كنار برود. آنها اميرالمؤ منين را تخطئه كردند و گفتند بى سياستى كرده است ! بعضى از نويسندگان تا امروز هم مى گويند اميرالمؤ منين بى سياستى كرد! اما خودشان بى سياستند؛ اميرالمؤ منين بسيار پخته عمل كرد؛ براى اين كه معاوية بن ابى سفيان ، جناب طلحه و زبير نبود، كه اگر آن امتيازى را كه مى خواست ، به او مى دادند، او ساكت مى نشست ؛ نه ، آن جبهه ، جبهه ى قاسطين بود؛ جبهه يى بود كه با جبهه ى علوى نمى ساخت ؛ در هيچ شرايطى هم نمى ساخت ؛ هرچه او عقب مى رفت ، اين يك قدم جلو مى آمد؛ جز در ميدان جنگ ، نقطه ى تلاقى با هم نداشتند؛ اميرالمؤ منين اين را مى دانست ؛ و لذا تا زمانى كه على سركار بود، جبهه ى قاسطين هيچ كار نتوانستند بكنند و هميشه شكست خوردند؛ اما وقتى اميرالمؤ منين به شهادت رسيد كه شهادت على هم به دست آن گروههاى شبه خودىِ متعصبِ عقده يىِ بدفهمِ كج فهمِ فريب خورده بود، نه بيگانه ى آن چنانى آن بيگانه ها (قاسطين ) حكومت را گرفتند و با گذشت چند سال ، نشان دادند كه ايده ال آنها در حكومت چيست ! حكومت حجاج بن يوسف در همين كوفه به وجود آمد؛ حكومت يوسف بن عمر ثقفى به وجود آمد؛ حكومت يزيد بن معاويه به وجود آمد! معلوم شد كه آن جريان ، اصلاً جريانى نيست كه بتواند در يك نقطه با جريان علوى تلاقى بكند.
نماز جمعه تهران ، 27/9/1378
******************
قاطعيت و صلابت در راه حق ، اولين خصوصيت حكومت اميرالمؤ منين (ع )
اگر ما خصوصيات زندگى حكومتى اميرالمؤ منين يعنى على به عنوان يك حاكم را در نظر بگيريم ، مى بينيم كه چند خصوصيت عمده در اين زندگى هست :
اول ، قاطعيت و صلابت در راه حق است . اين خصوصيت ، اگر نگوييم مهمترين ، حداقل بارزترين خصوصيت زندگى اميرالمؤ منين است . آن چيزى كه اول از اين دستگاه حكومت مشاهده مى شود، اين است كه اميرالمؤ منين بعد از تشخيص حق ، هيچ چيزى نمى تواند جلوى راه حق او را بگيرد. پيامبر درباره ى او فرموده است : ((خشن فى ذات اللّه ))(22). اميرالمؤ منين از جمله ى كسانى است كه در راه خدا، هيچ كس و هيچ چيزى نمى تواند جلوى او را بگيرد و مانع او بشود؛ آنچه را كه تشخيص داد، بدون هيچ گونه مبالاتى عمل مى كند. اگر به سرتاسر زندگى اميرالمؤ منين نگاه كنيد، اين خصوصيت را مشاهده مى كنيد؛ قاطعيت و صلابت . از اولِ نشستن بر مسند حكومت ، اميرالمؤ منين اين قاطعيت و صلابت را نشان مى دهد. يعنى حكومت وقتى كه به نام خدا و براى خدا و براى اجراى احكام الهى است ، بايد تحت تاءثير هيچ ملاحظه يى كه مخالف با حق باشد، قرار نگيرد. اين ، آن منطقى است كه اميرالمؤ منين دنبال مى كرد. اگر دشمنان على بن ابى طالب (عليه السّلام ) را مشاهده كنيد، مى بينيد كه اين قاطعيت چه قدر مهم است .
زهد، دومين خصوصيت زندگى حكومتى اميرالمؤ منين (ع )
بُعد دوم زندگى اميرالمؤ منين ، بُعد زهد آن حضرت است ، كه اگر بخواهيم وارد صحبتش بشويم ، فصل مبسوط عجيبى است . اين زهد اميرالمؤ منين ، واقعا زهد خيلى عجيبى است . البته عرض كردم ، نه اين كه من بگويم ، خود على بن ابى طالب فرموده است . توقع نيست كه من و امثال من ، مثل على بن ابى طالب زندگى كنيم ؛ خود آن بزرگوار گفتند كه نمى توانيد.
چند سال قبل از اين اوقات رياست جمهورى من در نماز جمعه يك وقت راجع به همين قضيه صحبت كردم و گفتم كه از ماها نخواسته اند آن طور باشيم ؛ چون نمى توانيم . بعدا يك نفر به من نامه نوشت كه شما از زير بار فرار مى كنيد و براى اين كه آن گونه زندگى نكنيد، مى گوييد از ما نخواسته اند! نه ، بحث اين نيست كه من بگويم يا من بخواهم ؛ امثال من كوچكتر از آنند؛ بشر معمولى اصلا ضعيفتر از اين حرفهاست . كمااين كه اميرالمؤ منين هم اين زهد را در همان زمان بر عيال خودش تحميل نمى كرد. در آن زمان كسى كه اين زهد را داشت ، خود على بود؛ حتّى نه امام حسن ، حتّى نه امام حسين ، حتّى نه همسران بزرگوارش . هيچ جا نداريم كه اميرالمؤ منين (ع ) در خانه اش اين طورى زندگى مى كرده است . نه ، خوراك شخص اميرالمؤ منين ، در يك كيسه ى سربه مهر پيچيده بود؛ مى آوردند، باز مى كرد، مى ريخت ، مى خورد، بعد سرش را مهر مى زد و در جايى مى گذاشت ؛ در خانه هم زندگى معمولى خودشان را داشتند. شخص ‍ اميرالمؤ منين ، اصلا فوق طبيعت معمول بشرى است . مگر كسى مى تواند اين طور زندگى بكند؟ درس عجيبى است . اين ، براى آن است كه من و شما جهت را بفهميم .
من از خود مرحوم علامه ى طباطبايى (رضوان اللّه تعالى عليه ) شنيدم ؛ نمى دانم اين را در جايى هم نوشته اند، يا نه . ايشان مى فرمود: امام كه به ما مى گويد به طرف من بياييد، مثل آن كسى است كه در قله ى كوهى ايستاده و به مردمى كه در دامنه هستند، مى گويد به اين طرف بياييد. اين معنايش آن نيست كه هر يك از اين راهروان و كوهنوردان مى توانند به آن قله برسند. نه ، مى گويد راه اين طرف است ، بايد اين طرف بياييد، كسى پايين نرود، كسى طرف سقوط نرود. يعنى اگر مى خواهيد درست حركت كنيد، راه حركت اين طرفى است كه من ايستاده ام .
ديدار با اقشار مختلف مردم (روز بيست و نهم ماه مبارك رمضان )، 26/1/1370
عدالت علوى
اجراى قسط و عدل ، اولويت درجه اول
اجراى دستوراتى كه اسلام معين كرده است ، بهترين تضمين كننده و تامين كننده عدالت است . پس در نظر اميرالمومنين (ع ) اجراى قسط و عدل ، اولويت درجه اول بود. جامعه اسلامى با عدل و قسط قوام پيدا مى كند و مى تواند به عنوان شاهد و مبشر و هدايتگر و الگو و نمونه براى ملت هاى عالم مطرح شود. اين امر بدون عدل ممكن نيست هرچند كه بتواند همه ارزشهاى مادى و ظاهرى و دنيايى را هم كسب كرده اگر عدالت نباشد در حقيقت هيچ كارى انجام نشده است . عدالت برجسته ترين مسئله در زندگى حكومتى اميرالمؤ منين (ع ) بود. پيغمبر اكرم (ص ) كه چنين شخصيتى را به حكومت و ولايت مسلمين منصوب مى كند در حقيقت مى خواهد اهميت عدل را بيان كند. پيغمبر(ص ) كه مى داند اميرالمؤ منين (ع ) در چه جهتى فكر و حركت خواهد كرد، على (ع ) دست پرورده پيغمبر(ص ) است و پيامبر(ص ) با منصوب كردن اميرالمؤ منين (ع ) در حقيقت به عدل در جامعه اسلامى اهميت بخشيد. بيشترين اهتمام اميرالمؤ منين (ع ) در طول همان چهار سال بود. ايشان عدل را مايه حيات اسلام و در حقيقت ، روح مسلمان و روح جامعه اسلامى مى دانستند عدالت همان چيزى است كه ملت ها به آن نياز دارند و جوامع بشرى در دوره هاى مختلف از آن محروم بودند. بشريت در همان زمان و قبل از آن هم از عدالت محروم بود، امروز هم كه شما به صحنه عالم و كارهاى ابرقدرت ها و روش حكومتى حكام مادى دنيا نگاه مى كنيد، باز مى بينيد مشكل همين است . مشكل بشريت ، فقدان عدالت است ، راه اسلام و حكومت علوى و روش و منهاج اميرالمؤ منين (ع ) در حقيقت ، استقرار عدالت است . اميرالمؤ منين (ع ) عدالت را در بين مسلمان ها و در جامعه اسلامى جارى مى كند و مانع از اين مى شود كه بيت المال به اسراف مصرف شود. ايشان نمى گذاشت دست تطاول در بيت المال باز شود و كسانى بيت المال مسلمين را به ناحق مصرف بكنند. البته روش تقسيم بيت المال مسلمين در آن روز به اين شكل بود كه درآمدهاى جامعه اسلامى به شكل سرانه بين مردم تقسيم مى شد. اين روشهاى ماليه جديد و شكلهايى كه امروز در دنيا وجود دارد، آن روزها معمول نبود. اميرالمؤ منين (ع ) همان اموال را بالسويه تقسيم مى كردند. ايشان بين صحابى و غيرصحابى ، قريشى و هاشمى و غيرقريشى و غير خاندان پيغمبر(ص ) فرقى نمى گذاشتند و همه بيت المال را يكسان بين همه تقسيم مى كردند. اين كار مايه اعتراض خيلى ها هم شد ولى اميرالمؤ منين (ع ) به آنها اعتنا نكرد. امروز تقسيم سرانه مطرح نيست و روشهاى ديگرى براى استقرار عدالت وجود دارد. امروز كسانى كه با بيت المال مسلمين سرو كار دارند بايد از مصرف و خرج كردن بيت المال در غير مصارف عمومى و مردمى خوددارى كنند. اين راه تقسيم عادلانه بيت المال است . اگر امروز مسئول در امر بيت المال اسراف كند يا خداى نخواسته آن را در مصارف شخصى و مصارف دوستان و نزديكان و مرتبطين خود مصرف بكند، اين تخلف از عدل و قرار واقعى در امر بيت المال است . بايد بيت المال مسلمين در همان بخش ها و مصارفى كه قانون معين كرده كه همان مصارف عمومى و بخش هايى است كه هر يك از وظيفه اى از وظايف كشور را بر عهده دارند صرف شود. لذا اميرالمؤ منين (ع ) در آن روز به كسانى كه مسئوليت امور كشور را بر عهده داشتند به قول امروزى ها بخشنامه مى كنند و سخت گيرى را در قبال آنها به اينجا مى رسانند كه : ((ادقوا اقلامكم )). سرقلمهاى خود را كه با آن مى نويسيد، ريز بتراشيد تا هم در قلم و هم كاغذ و هم مركب ، صرفه جويى بشود. وقتى سرقلم ريز باشد، اين صرفه جويى ها مى شود. ((و قاربوا بين سطوركم )) اين سطرهايى كه در كاغذ مى نويسيد را به هم نزديك كنيد تا در كاغذ صرفه جويى بشود. ((واقصد واقصد المعانى )) فقط مطالب لازم را بنويسيد و از زياده روى و زياده نويسى پرهيز كنيد. اگر امروز بخواهند اين حرفها را به ما بگويند به اين شكل مى شود كه از ايجاد دستگاهها، استخدامها، و توسعه دادن هاى زائد، خوددارى كنيد. از كاغذپراكنى و زياده نويسى هاى بيهوده كه وقت را تضييع مى كند خوددارى كنيد. اميرالمؤ منين (ع ) اين خصوصيت را تا اين حد رعايت مى كردند. در آخر اين جمله هم كه بعضى از فقراتش را عرض كردم مى فرمايند: ((فان اموال المسلمين لا يتحمل الاضرار)) اموال مسلمان ها ضرر رساندن را تحمل نمى كند كه شما بخواهيد به اموال عمومى هرچند اندك ضرر برسانيد. عدالت اميرالمؤ منين (ع ) به معنى امانتدار دانستن خود و امين بودن همه مسؤ ولان بيت المال است . اين ، آن قله اى است كه ما بايد به او برسيم . البته خود آن بزرگوار هم فرمودند كه شما به ما نمى رسيد، امام (رضوان الله تعالى عليه ) و همه ما هم اين مطلب را گفتيم . بديهى است كه ما به اميرالمؤ منين (ع ) نمى رسيم ، نه تنها ما بلكه اصولا بشر معمولى چه در اين زمان و چه حتى در آن زمان قادر نيست كه مثل آن بزرگوار مشى كند و يا عدالت را آن طور اجرا كند يا مانند او زندگى كند. اين موضوع روشن است . مسئله اين است كه نمونه كامل اوست و ما بايد تلاش كنيم كه خود را به آن نمونه كامل ، نزديكتر و شبيه تر كنيم . اگر حركت ما در جهت دور شدن از آن نمونه كامل باشد، اين يك انحراف و خطاست .
عيد سعيد غدير، 31/3/1371
برجستگى خاص واژه ((عدالت )) در زندگى و شخصيت على (ع )
در زندگى و شخصيت اميرالمؤ منين ، واژه و مفهوم ((عدالت )) برجستگى خاصى دارد. خيلى از خصوصيات در آن بزرگوار بود، اما يكى از برجسته ترين اين خصوصيات كه هميشه با نام آن بزرگوار همراه است مساءله ى عدالت است . مفاهيم گوناگونى كه شُعب مختلف عدالت دارد، در وجود اميرالمؤ منين درهم تنيده است . اميرالمؤ منين مظهر عدل الهى هم هست . عدل به آن معنايى كه ما جزو اصول دين مى دانيم ، اقتضاء مى كرد كه خداوند متعال شخصيتى مثل اميرالمؤ منين را براى رهبرى و هدايت مردم انتخاب كند؛ و اين كار را خداى متعال كرد. وجود اميرالمؤ منين ، شخصيت او، تربيت او، اوج مقام او، و بعد نصب او به خلافت ، اينها مظهر عدل الهى است ؛ اما در وجود خود او، عدالت به معناى انسانىِ آن هم به طور كامل متجلى است . عدالت انسانى در دو قلمرو فردى و اجتماعى ، خود را نشان مى دهد: عدالت يك انسان در قلمرو فردى او، و عدالت يك انسان در زمينه ى حكومت و فرمانروايى او كه به آن عدالت اجتماعى مى گوييم هر دوى اينها در زندگى اميرالمؤ منين برجسته است . اينها را ما بايد به قصد عمل كردن بدانيم ؛ بخصوص كسانى كه در جامعه مسؤ وليتهايى بر دوش ‍ دارند و در قلمرو حكومت شاءنى دارند.
عدالت على (ع ) در قلمرو جامعه
و اما عدالت على (عليه السّلام ) در قلمرو جامعه ؛ يعنى تاءمين عدالت اجتماعى . در اين جا اميرالمؤ منين نسخه ى كامل اسلام است . حكومت اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) يك حكومت صددرصد اسلامى است ، نه 99 درصد يا 99/99 درصد؛ نه ، صددرصد يك حكومت اسلامى است . تا آن جايى كه به اميرالمؤ منين و دامنه ى اختيار و قلمرو قدرت او ارتباط پيدا مى كند، يك لحظه حركت و تصميم غير اسلامى در او نيست ؛ يعنى عدالت مطلق . البته در مناطق گوناگونى از حكومت اميرالمؤ منين كاملا ممكن بود و اتفاق هم افتاد، كه كارهاى غير عادلانه يى انجام بگيرد؛ اما اميرالمؤ منين به عنوان يك فرد مسؤ ول ، هرجا كه با چنين چيزى مواجه شد، احساس ‍ تكليف كرد. نامه ها و هشدارها و خطبه هاى جانسوز و جنگهاى اميرالمؤ منين ، همه در راه اجراى اين عدالت بود.
امروز تكليف ما هم همين است . من نمى خواهم اين گمان حتّى در ذهنها به وجود بيايد كه ممكن است انسانهايى مثل ما، يا حتّى بالاتر از ما، بتوانند شبيه اميرالمؤ منين بشوند؛ نه ، اميرالمؤ منين يك مثال اعلى و يك نمونه ى ناب است ؛ اين نمونه براى آن است كه همه به آن سمت حركت كنند؛ والاّ اميرالمؤ منين قابل تشبيه نيست و هيچ كس را نمى شود به او تشبيه كرد. اين بزرگوارانى كه خداى متعال آنها را انتخاب كرد و به آنها عصمت بخشيد چه انبياى عظام الهى ، چه ائمه ى اطهار(عليهم السّلام ) ستارگان آسمان بشريت و مُلك و ملكوتند؛ اينها كسانى نيستند كه افراد عادى امثال ما با نفسهاى حقير و ظرفيتهاى كوچك بتوانند آن گونه حركت كنند يا به آن جا برسند؛ اما آنها راهنمايند. انسان ، با ستاره ، راه را پيدا مى كند؛ بنابراين ما بايد در آن سمت حركت كنيم ؛ امروز وظيفه ى ما اين است . امروز در نظام جمهورى اسلامى هيچ كس حق ندارد بگويد چون ما نمى توانيم مثل اميرالمؤ منين عمل كنيم ، پس تكليفى نداريم ؛ نه ، بين آنچه كه ما مى توانيم عمل كنيم و آن جا كه اميرالمؤ منين بود، مراتب بسيارى فاصله است ؛ ما هرچه مى توانيم ، بايد اين مراتب را طى كنيم و پيش برويم .
عدالت بايد واقعيتِ خودش را در جامعه نشان بدهد؛ و اين ممكن است ؛ كمااين كه انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى بخشهايى از عدالت را كه در دوره يى اجراى آن در ايران جزو محالات شمرده مى شد، محقق كرد. يك روز بود كه در كشور ما امكان دستيابى به مراكز سياسى براى كسانى كه وابسته ى به امريكا نبودند، قبل از آن وابسته ى به انگليس نبودند، وابسته ى به قدرتهاى فاسد نبودند، وابسته ى به آن دربار فاسد نبودند، جزو محالات بود؛ مردم عادى كاره يى نبودند؛ كسى به ذهنش هم خطور نمى كرد كه بتواند بدون اين آلودگيها و وابستگيها، در مجموعه ى فلك سياست و قدرت در اين كشور تاءثيرى بگذارد؛ اما امروز همه ى آحاد اين كشور مى بينند كه اگر بخواهند و اگر شرايط لازم را در خودشان فراهم كنند، به بالاترين مقامات سياسى اين نظام نايل مى شوند. يك روز بود كه در اين كشور عدالت اجتماعى براى كسى قابل تصور نبود؛ اما امروز بخشى از آن محقق شده است ؛ پس ما مى توانيم . با همت مردم ، مى شود كارهاى زيادى كرد.
مسؤ ولان بايد همت كنند تا بتوانند اين عدالتِ مورد نظر اسلام را در همه ى ابعاد در ابعاد قضايى ، در ابعاد اقتصادى ، در تقسيم منابع ثروت ملى و فرصتهاى گوناگون و در همه ى چيزهايى كه در كشور براى انسانها اهميت دارد اجرا كنند. در هزينه ى بيت المال ، در استفاده ى شخصى ، در عزل و نصب و در همه ى كارهايى كه يك مسؤ ول در قواى سه گانه چه در قوه ى مجريه ، چه در قوه ى قضاييه ، چه در قوه ى مقننه مى تواند انجام بدهد، بايد هدف ، اجراى عدالت ؛ و روش ، روشِ عادلانه باشد. اگر اين طور شد كه در هر بخشى از بخشهاى اين كشور و اين نظام به تحقق عدالت همت گماشته شد و كسانى دنبالش را گرفتند و عدالت در دسترس بود و مردم طعم آن را چشيدند؛ در همه ى بخشهاى زندگى بايد سعى كنيم اثرى از بى عدالتى نماند آن روز است كه جمهورى اسلامى خواهد توانست به همه ى مردم دنيا و به همه ى امتهاى اسلامى ، به عنوان الگوى حقيقى اسلام ، خودش را نشان دهد.
خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 26/12/1379
عدالت بايد زنده شود
بديهى است كه در چنين حكومتى ، عدالت بايد زنده بشود؛ هرچه كه ما در امر عدالت ، كوتاه بياييم ، ضعف ما در اين خصوصيات است . اين كه من بارها مى گويم تا رسيدن به نقطه ى مطلوبِ حكومت اسلامى ، فاصله داريم اگرچه با حكومتهاى مادى هم خيلى فاصله داريم ؛ اما تا آن نقطه ى اصلى هم فاصله ى زيادى داريم به خاطر اين است . هرچه و هرجا كه در امر عدالت ، در امر محو شدن و هضم شدن در اراده ى الهى و احكام الهى ، كوتاه بياييم ، ناشى از ضعفهاى شخصى ماست ؛ والا حكم اسلامى و ولايت اسلامى ، اين است .
اگر ولايت اسلامى باشد، زندگى زير سايه ى اميرالمؤ منين ، براى همه حاصل خواهد شد براى مؤ من ، براى فاسق و براى كافر حتى كفار هم در آن ، راحت زندگى مى كنند؛ اين جور نيست كه در آن ، فقط آدمهاى پرهيزگار، راحت باشند، غير پرهيزگار هم از امنيت آن محيط، از مساوات ، از عدالت و از آرامش معنوى در آن محيط، استفاده مى كنند.
اگر حكومت الهى نشد، جامعه ، جامعه ى تبعيض آميز است . تبعيض هم انواعى دارد. آن جايى كه زمامداران حكومت و قدرت ، مردمانى باشند كه يا از كسى نترسند، يا اخلاقياتى نداشته باشند و در درون آنها ناظرى از خدا نباشد، همين وضعى است كه امروز شما در دنيا ملاحظه مى كنيد! كشتن مسلمانان كوزو، به دنبال مسلمانان بوسنى و هرزگوين ، با هدف نابود كردن نسل مسلمان از منطقه ى اروپا! دارد اين كار انجام مى گيرد! مسلمانها در اروپا صاحب مملكتى باشند؟! اگر به عنوان يك انسان درجه ى دو زندگى كنند، مانعى ندارد!
عيد غدير، 16/1/1378
عدل علوى
عدل على بن ابى طالب ، نمونه ى ديگر است . وقتى كه ما مى گوييم در على بن ابى طالب (عليه السلام ) عدالت وجود دارد، معناى ابتداييش كه هر كسى از آن درك مى كند، اين است كه او در جامعه ، عدالت اجتماعى برقرار مى كرد. اين ، عدل است ؛ اما عدل بالاتر همين توازن است . ((بالعدل قامت السموات و الارض )). آسمان و زمين براساس عدلند؛ يعنى همين توازن در آفرينش . حق هم همين است . عدل و حق ، در نهايت يك چيزند و يك معنا و يك حقيقت دارند.در زندگى اميرالمؤ منين (ع )، خصوصيات ، مظهر عدل و توازن است . همه ى چيزهاى خوب در جاى خود، در حد اعلاى زيبايى حضور و وجود دارند.
خطبه نماز جمعه تهران ، 12/11/1375
ابزارها با زمان اميرالمؤ منين فرق كرده است ، اما هدفها فرق نكرده است
ما بايد تلاش كنيم . به تلاش مى شود به آن رسيد و ما ديديم كسى را در زمان خودمان كه اخلاص در وجود او، در همه حركات و سكناتش تا آنجايى كه ما فهميديم و شناختيم ، حاكم بود و او امام بزرگوار بود. البته بين امام ما و اميرالمؤ منين فاصله از زمين تا آسمان است و خود آن بزرگوار هم هميشه مى گفت كه ما كجا مى توانيم مقايسه كنيم و يا حتى تصور كنيم اين مقام والاى على بن ابى طالب (ع ) را و اين چيزى بديهى است اما انسانى كه تلاش مى كند، تمرين مى كند، اين رياضت را به خود مى دهد كه تلاشش ‍ براى خدا باشد، ببينيد منشاء چه آثارى مى شود. كارى كه امام در اين برهه از تاريخ توانست انجام بدهد، گمان مى كنم در طول تاريخ بعد از اسلام ، با اين عظمت و با اين ابعاد در هيچ كجا سابقه نداشت .
... آنچه كه مسائل را دشوار مى كند، آن نفس ماست ، هواهاى ماست ، خواسته هاى ماست ، محاسبات مادى ماست . اگر اين كار را بكنيم چه خواهد شد، چه ضررى مى رسد، از چه چيزى باز مى مانيم ، وقتى كه ((من )) در بين نبود، ((خدا)) در بين بود، همه كارهاى بزرگ آسان مى شود.
پشت صفحه روشن اين تجربه عظيم و درخشان را بخواهيد نگاه كنيد، زندگى اميرالمؤ منين است . خلافت با آن عظمت را آن روزى كه بايد رها كند و مثل هسته خرمايى از دهان بيرون بياورد و بياندازد، اين كار را كرد. آن وقتيكه احساس تكليف بود، براى تكليف نه براى چيز ديگرى ، سراغ آن رفت و آن را قبول كرد. احساس تكليف براى حفظ او براى مقابله با دشمنان او عمر خلافتش را تقريبا جنگ گذراند. اگر مسئله هواى نفس و ملاحظات نفسانى نبود، طورى ديگر عمل مى كرد. ملاحظات نفسانى نبود. آن وقتى هم كه جان خودش را در راه اين هدف و اين مقصود مى خواست فدا كند، باز هم به آسانى فدا كرد. اين صفحه روشنى است كه تاريخ در مقابل ، از زندگى اميرالمؤ منين روشن كرده است و لذاست كه اين شخصيت در طول تاريخ هم ، هميشه با عظمت به آن نگاه شده است . شما خيال نكنيد كه محبت به اميرالمؤ منين مخصوص شيعيان است ، اين طور نيست . در دنياى اسلام اميرالمؤ منين محبوب دلهاست ، همه او را دوست مى دارند و قبول دارند مگر آن انسانهاى ناسالمى كه كم و معدود هستند، بلكه در دنياى خارج از اسلام هم كسانى كه او را مى شناسند، او را دوست مى دارند و آن نيست مگر به خاطر همين كه او توانست ولايت الهى و اراده الهى را بر قلمروى وجود خود، قلمرو نفس خود، در درجه اول و بعد محيط زندگى و محيط حكومت به طور كامل مستقر كند. برادران ! اما امروز براى اين امر حركت مى كنيم و هدف اين است . مبادا در فهم هدف حكومت اسلامى و نظام اسلامى ، كسى دچار اشتباه شود. هدف اين است ابزارها با زمان اميرالمؤ منين فرق كرده است ، روشها فرق كرده است ، اما هدف ها فرق نكرده است .
جامعه اى كه در آن عدالت نباشد علوى نيست
آن روز هم هدف اميرالمؤ منين اين بود كه جامعه را قلمروى اراده الهى كند، مظهر اعلاى او هم عدالت است . اينجا ما نبايد خودمان را فريب دهيم . آن جامعه اى الهى است كه در آن ((عدالت )) باشد. و الا جامعه اى كه در آن عدالت نبود، فاصله هاى عميق طبقاتى وجود داشت ، عدم برخوردهاى نابحق ديگران وجود داشت ، اين جامعه اسلامى نيست . اين جامعه ، جامعه علوى نيست . بايد تلاش كنيم تا به آن جامعه برسيم اين را هم از اين طرف عرض بكنيم . كسانى هم باز فورا يك نقطه اى را پيدا نكنند و بگويند پس اين حكومت ، اين نظام ، نظام اسلامى نيست ، نخير، نظام اسلامى است ، نمونه كاملش آن است كه اميرالمؤ منين ترسيم كرده است و ما از زبان آن بزرگوار شنيده ايم و شناخته ايم .
نمونه منطقى اش ، آن نظامى است كه به سمت آن نمونه كامل حركت مى كند همين . كمااينكه در زمان خود اميرالمؤ منين هم ، آنچه كه بود، حركت به سمت آن نمونه كامل بود. خود على (ع ) نمونه كامل بود اما آن جامعه و نظام هنوز به عنوان نمونه كامل نمى شد آن را معرفى كرد و نبود. هنوز نابسامانى ها زياد بود. بلى ، اگر حكومت آن بزرگوار ادامه پيدا مى كرد، به آنجا مى رسيد. ما خودمان بايد تلاش كنيم تا به آن الگوى كامل نزديك كنيم . بايد تلاش كنيم تا به آن الگوى كامل نزديك كنيم و اين وظيفه ماست . تا مادامى كه شما در راه اين وظيفه حركت بكنيد، هيچ يك از قدرت هاى عالم ، نه آمريكا و نه غير آمريكا، به اينكه بتوانند بر شما فائق بيايند و غالب بشوند، قادر نخواهند بود.
در ديدار با مسؤ ولان نظام به مناسبت عيد سعيد غدير، 20/3/1372
كشته راه عدالت
... خودِ آقا مى آيد انجام مى دهد، يعنى چه ؟! امروز تكليف شما چيست ؟ شما امروز بايد چه بكنى ؟ شما بايد زمينه را آماده كنى ، تا آن بزرگوار بتواند بيايد و در آن زمينه ى آماده ، اقدام بكند. از صفر كه نمى شود شروع كرد! جامعه يى مى تواند پذيراى مهدى موعود (ارواحنافداه ) باشد كه در او آمادگى و قابليت باشد؛ والاّ مثل انبيا و اولياى طول تاريخ مى شود.
چه علتى داشت كه بسيارى از انبياى بزرگ اولى العزم آمدند و نتوانستند دنيا را از بديها پاك و پيراسته كنند؟ چرا؟ چون زمينه ها آماده نبود. چرا اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه الصّلاة والسّلام ) در زمان خودش با آن قدرت الهى ، با آن علم متصل به معدن الهى ، با آن نيروى اراده ، با آن زيباييها و درخشندگيهايى كه در شخصيت آن بزرگوار وجود داشت ، با آن توصيه هاى پيامبر اكرم درباره ى او در همين مدت كوتاه نتوانست ريشه ى بدى را بخشكاند؟
خود آن بزرگوار را از سر راه بداشتند! ((قتل فى محراب عبادته لشدة عدله ))؛ تاوان عدالت اميرالمؤ منين ، جان اميرالمؤ منين بود كه از دست رفت ! چرا؟ چون زمينه ، زمينه ى نامساعد بود؛ زمينه را نامساعد كرده بودند، زمينه را زمينه ى دنياطلبى كرده بودند! آن كسانى كه در مقابل اميرالمؤ منين صف آرايى كرده بودند در اواخر حكومت اين بزرگورا، يا در اواسط كسانى بودند كه زمينه هاى دينى آنها زمينه هاى مستحكم و ماده ى غليظ متناسب دينى نبود. عدم آمادگى ، اين طور فاجعه به بار مى آورد!
ديدار اقشار مختلف مردم ، به مناسبت ميلاد با سعادت حضرت مهدى ((عج ))، 25/9/1376
جهادت علوى
با قدرت و اراده و جهاد على (ع ) حق زنده شد
و باز در بُعد ديگر، جهادش براى برپاداشتن و بپاشدنِ خيمه ى حق و عدالت بود. يعنى آن روزى كه نبىّاكرم (صلّى اللّه عليه واله وسلّم )، بار رسالت را بردوش گرفت ، از اولين ساعات ، يك مبارز و مجاهد مؤ من و فداكار كه هنوز در دوران نوجوانى بود در كنار خود پيدا كرد، و او على بود. تا آخرين ساعات عمر بابركت پيامبر(ص )، مجاهدت در راه برپاداشتن نظام اسلامى و بعد حفظ كردن آن ، لحظه يى اميرالمؤ منين را فارغ نگذاشت . چه قدر مبارزه كرد، چه قدر خطرها را به جان خريد و چه قدر در راه مبارزه براى اقامه ى حق و عدل محو بود.
آن وقتى كه هيچ كس در ميدان نمى ماند، او مى ماند. آن وقتى كه هيچ كس به ميدان قدم نمى گذاشت ، او مى گذاشت . آن وقتى كه سختيها مثل كوههاى گران ، بر دوش مبارزان و مجاهدان فى سبيل اللّه سنگينى مى كرد، قامت استوار او بود كه به ديگران دلگرمى مى بخشيد. براى او، معناى زندگى همين بود كه از امكانات خداداده ، از قوّت جسمى و روحى و ارادى و كلا از آنچه كه در اختيار اوست ، در راه اعلاى كلمه ى حق استفاده كند و حق را زنده نمايد. با قدرت اراده و بازو و جهاد على (ع )، حق زنده شد.
اگر شما ملاحظه مى كنيد كه امروز مفاهيم حق و عدل و انسانيت و مفاهيمى كه براى انسانهاى هوشمند در دنيا باارزش است و اين مفاهيم ، مانده و روزبه روز قويتر و راسختر شده است ، به خاطر همان مجاهدتها و فداكاريهاست . اگر امثال على بن ابى طالب كه در طول تاريخ بشر بسيار نادرند نمى بودند، امروز ارزشهاى انسانى وجود نداشت ؛ عنوانهاى جذاب براى بشريت ، جذابيت نداشت ؛ بشر زندگى و تمدن و فرهنگ و آمال و آرمان و اهداف والا نداشت ؛ و بشريت به يك حيوانيت وحشى و درنده تبديل مى شد. بشريت به خاطر حفظ آرمانهاى والا، مرهون اميرالمؤ منين و انسانهاى والايى در حد اوست . آن جهادها، اين اثر را داشت .
ديدار با اقشا مختلف مردم ، مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران در سالروز ميلاد على (ع )، 10/11/1369
قاسطين
قاسطين ، يعنى ستمگران . ماده ى ((قسط)) وقتى كه به صورت مجرد استعمال مى شود قَسَط يقسِط، يعنى جار يجور، ظَلَم يظلِم به معناى ظلم كردن است . وقتى با ثلاثى مزيد و در باب افعال آورده مى شود اقسط يقسط يعنى عدل و انصاف . بنابراين ، اگر ((قسط)) در باب افعال بكار رود، به معناى عدل است ؛ اما وقتى كه قَسَط يقسِط گفته شود، ضد اوست ، يعنى ظلم و جور. قاسطين از اين ماده است . قاسطين ، يعنى ستمگران . اميرالمؤ منين اسم اينها را ستمگر گذاشت . اينها چه كسانى بودند؟ اينها مجموعه يى از كسانى بودند كه اسلام را به صورت ظاهرى و مصلحتى قبول كرده بودند و حكومت علوى را از اساس قبول نداشتند. هر كارى هم اميرالمؤ منين با اينها مى كرد، فايده نداشت . البته اين حكومت ، گرد محور بنى اميه و معاوية بن ابى سفيان كه حاكم و استاندار شام بود گرد آمده بودند؛ بارزترين شخصيتشان هم خود جناب معاويه ، بعد هم مروان حكم و وليدبن عقبه است . اينها يك جبهه اند و حاضر نبودند كه با على كنار بيايند و با اميرالمؤ منين بسازند. درست است كه مغيرة بن شعبه و عبداللّه بن عباس و ديگران در اول حكومت اميرالمؤ منين گفتند كه يا اميرالمؤ منين ! اينها را چند صباحى نگه دار؛ اما حضرت قبول نكردند. آنها حمل كردند بر اين كه حضرت بى سياستى كرد؛ ليكن نه ، آنها خودشان غافل بودند؛ قضاياى بعدى اين را نشان داد. اميرالمؤ منين هر كار هم كه مى كرد، معاويه با او نمى ساخت . اين تفكر، تفكرى نبود كه حكومتى مثل حكومت علوى را قبول كند؛ هرچند قبليها، بعضيها را تحمل كردند. از وقتى كه معاويه مسلمان شده بود تا آن روزى كه مى خواست با اميرالمؤ منين بجنگد، كمتر از سى سال گذشته بود؛ او و اطرافيانش سالها در شام حكومت كرده بودند، نفوذى پيدا كرده بودند، پايگاهى پيدا كرده بودند؛ ديگر آن روزهاى اول نبود كه تا يك كلمه بگويند، به آنها بگويند كه شما تازه مسلمانيد، چه مى گوييد؛ جايى باز كرده بودند. بنابراين ، اينها جريانى بودند كه اساساً حكومت علوى را قبول نداشتند و مى خواستند حكومت طور ديگرى باشد و دست خودشان باشد؛ كه بعد هم اين را نشان دادند و دنياى اسلام تجربه ى حكومت اينها را چشيد. يعنى همان معاويه يى كه در زمان رقابت با اميرالمؤ منين ، آن طور به بعضى از اصحاب روى خوش نشان مى داد و محبت مى كرد، بعداً همان حكومت ، برخوردهاى خشن از خود نشان داد، تا به زمان يزيد و حادثه ى كربلا رسيد؛ بعد هم به زمان مروان و عبدالملك و حجاج بن يوسف ثقفى و يوسف بن عمرثقفى رسيد، كه يكى از ميوه هاى آن حكومت است . يعنى اين حكامى كه تاريخ از ذكر جرايم اينها به خود مى لرزد مثل حكومت حجاج همان حكومتهايى هستند كه معاويه بنيانگذارى كرد و بر سر چنين چيزى با اميرالمؤ منين جنگيد. از اول معلوم بود كه آنها چه چيزى را دنبال مى كنند و مى خواهند؛ يعنى يك حكومت دنيايى محض ، با محور قراردادن خودپرستيها و خوديها؛ همان چيزهايى كه در حكومت بنى اميه همه مشاهده كردند. البته بنده در اين جا هيچ بحث عقيدتى و كلامى ندارم . اين چيزهايى كه عرض مى كنم ، متن تاريخ است . تاريخ شيعه هم نيست ؛ اينها تاريخ ((ابن اثير)) و تاريخ ((ابن قتيبه )) و امثال اينهاست كه من متنهايش را دارم و يادداشت شده و محفوظ هم است . اينها حرفهايى است كه جزو مسلمات است ؛بحث اختلافات فكرى شيعه و سنى نيست .
ناكثين
جبهه ى دومى كه با اميرالمؤ منين جنگيدند، جبهه ى ناكثين بودند. ناكث ، يعنى شكنندگان ؛ و در اين جا يعنى شكنندگان بيعت ، اينها اول با اميرالمؤ منين بيعت كردند، ولى بعد بيعت را شكستند. اينها مسلمان بودند و برخلاف گروه اول ، خودى بودند؛ منتها خوديهايى كه حكومت على بن ابى طالب را تا آن جايى قبول داشتند كه براى آنها يك سهم قابل قبولى در آن حكومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت بشود، به آنها مسؤ وليت داده بشود، به آنها حكومت داده بشود، به اموالى كه در اختيارشان هست ثروتهاى باد آورده تعرضى نشود؛ نگويند از كجا آورده يى ! در سال گذشته در همين ايام ، من در يكى از خطبه هاى نماز جمعه متنى را خواندم و عرض كردم كه وقتى بعضى از اينها از دنيا رفتند چه قدر ثروت از اينها باقى ماند. اين گروه ، اميرالمؤ منين را قبول مى كردند نه اين كه قبول نكنند منتها شرطش اين بود كه با اين چيزها كارى نداشته باشد و نگويد كه چرا اين اموال را آوردى ، چرا گرفتى ،چرا مى خورى ، چرا مى برى ؛ اين حرفها ديگر در كار نباشد! لذا اول هم آمدند و اكثرشان بيعت كردند. البته بعضى هم بيعت نكردند. جناب سعدبن ابى وقاص از همان اول هم بيعت نكرد،بعضيهاى ديگر از همان اول بيعت نكردند؛ ليكن جناب طلحه ، جناب زبير، بزرگان اصحاب و ديگران و ديگران با اميرالمؤ منين بيعت كردند و تسليم شدند و قبول كردند؛ منتها سه ، چهار ماه كه گذشت ، ديدند نه ، با اين حكومت نمى شود ساخت ؛ زيرا اين حكومت ، حكومتى است كه دوست و آشنا نمى شناسد؛ براى خود حقى قايل نيست ؛ براى خانواده ى خود حقى قايل نيست ؛ براى كسانى كه سبقت در اسلام دارند، حقى قايل نيست هرچند خودش به اسلام از همه سابق تر است ملاحظه يى در اجراى احكام الهى ندارد. اينها را كه ديدند، ديدند نه ، با اين آدم نمى شود ساخت ؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد كه واقعاً فتنه يى بود. ام المؤ منين را هم با خودشان همراه كردند. چه قدر در اين جنگ كشته شدند. البته اميرالمؤ منين پيروز شد و قضايا را صاف كرد. اين هم جبهه ى دوم بود كه مدتى آن بزرگوار را مشغول كردند.
مارقين
جبهه ى سوم ، جبهه ى مارقين بودند. مارق ، يعنى گريزان . در تسميه ى اينها به مارق ، اين طورى گفته اند كه اينها آن چنان از دين گريزان بودند، كه يك تير از كمان گريزان مى شود. وقتى شما تير را در چله ى كمان مى گذاريد و پرتاب مى كنيد، چه طور آن تير مى گريزد، عبور مى كند و دور مى شود، اينها همين گونه از دين دور شدند. البته اينها متمسك به ظواهر دين هم بودند و اسم دين را هم مى آوردند. اينها همان خوارج بودند؛ گروهى كه مبناى كار خود را بر فهمها و دركهاى انحرافى كه چيز خطرناكى است قرار داده بودند. دين را از على بن ابى طالب كه مفسر قرآن و عالم به علم كتاب بود ياد نمى گرفتند؛ اما گروه شدنشان ، متشكل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهك تشكيل دادنشان سياست لازم داشت ؛ اين سياست از جاى ديگرى هدايت مى شد. نكته ى مهم اين جاست كه اين گروهكى كه اعضاى آن تا كلمه يى مى گفتى ، يك آيه ى قرآن برايت مى خواندند؛ در وسط نماز جماعت اميرالمؤ منين مى آمدند و آيه يى را مى خواندند كه تعريضى به اميرالمؤ منين داشته باشد؛ پاى منبر اميرالمؤ منين بلند مى شدند آيه يى مى خواندند كه تعريضى داشته باشد؛ شعارشان ((لاحكم الا للّه )) بود، يعنى ما حكومت شما را قبول نداريم ؛ ما اهل حكومت اللّه هستيم ؛ اين آدمهايى كه ظواهر كارشان اين طورى بود، سازماندهى و تشكل سياسى شان ، با هدايت و رايزنى بزرگان دستگاه قاسطين و بزرگان شام يعنى عمروعاص ‍ و معاويه انجام مى گرفت ! اينها با آنها ارتباط داشتند. اشعث بن قيس ، آن طورى كه قرائن زيادى بر آن دلالت مى كند، فرد ناخالصى بود. يك عده مردمان بيچاره ى ضعيف از لحاظ فكرى هم دنبال اينها راه افتادند و حركت كردند. بنابراين ، گروه سومى كه اميرالمؤ منين با آنها مواجه شد و البته بر آنها هم پيروز گرديد، مارقين بودند. در جنگ نهروان ضربه ى قاطعى به اينها زد، منتها اينها در جامعه بودند، كه بالاخره هم حضور آنها به شهادت آن بزرگوار منتهى شد.
در شناخت خوارج اشتباه نشود
من در سال گذشته عرض كردم كه در شناخت خوارج اشتباه نشود. بعضى خوارج را به خشك مقدسها تشبيه مى كنند؛ نه ، بحث سر ((خشك مقدس )) و ((مقدس مآب )) نيست . مقدس مآب كه در كنارى نشسته است و براى خودش ‍ نماز و دعا مى خواند، اين كه معناى خوارج نيست .
خوارج ، آن عنصرى است كه شورش طلبى مى كند؛ بحران ايجاد مى كند؛ وارد ميدان مى شود؛ بحث جنگ با على دارد؛ با على مى جنگد؛ منتها مبناى كار غلط است ؛ جنگ غلط است ؛ ابزار غلط است ؛ هدف باطل است . اين سه گروه بودند كه اميرالمؤ منين با اينها مواجه بود.
خطبه نماز جمعه تهران ، 18/10/1377
صبر و بصيرت
بنابراين ، آن روز واقعاً سخت بود. آنهايى كه دور و بر اميرالمؤ منين بودند و ايستادند و جنگيدند، خيلى بصيرت بخرج دادند؛ كه بنده بارها از اميرالمؤ منين نقل كرده ام كه فرمود: ((لا يحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصّبر)). در درجه ى اول ، بصيرت لازم است . معلوم است كه با وجود چنين درگيريهايى ، مشكلات اميرالمؤ منين چگونه بود. يا آن كجرفتارهايى كه با تكيه بر ادعاى اسلام ، با اميرالمؤ منين مى جنگيدند و حرفهاى غلط مى زدند. صدر اسلام ، افكار غلط خيلى مطرح مى شد؛ اما آيه ى قرآن نازل مى شد و صريحاً آن افكار را رد مى كرد؛ چه در دوران مكه و چه در دوران مدينه . شما ببينيد سوره ى بقره كه يك سوره ى مدنى است ، وقتى انسان نگاه مى كند، مى بيند كه عمدتاً شرح چالشها و درگيريهاى گوناگون پيامبر با منافقين و با يهود است ؛ به جزييات هم مى پردازد؛ حتى روشهايى كه يهود مدينه در آن روز براى اذيت روانى پيامبر به كار مى بردند، آنها را هم در قرآن ذكر مى كند؛ ((لاتقولوا راعنا))، و از اين قبيل . و باز سوره ى مباركه ى اعراف كه سوره يى مكى است فصل مشبعى را ذكر مى كند و با خرافات مى جنگد؛ اين مساءله ى حرام و حلال كردن گوشتها و انواع گوشتها كه اينها را نسبت به محرمات واقعى ، محرمات دروغين و محرمات پوچ تلقى مى كردند؛ ((قل انّما حرّم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن )). حرام اينهاست ، نه آنهايى كه شما رفتيد ((سائبه )) و ((بحيره )) و فلان و فلان را براى خودتان حرام درست كرديد. قرآن با اين گونه افكار صريحاً مبارزه مى كرد؛ اما در زمان اميرالمؤ منين ، همان مخالفان هم از قرآن استفاده مى كردند؛ همانها هم از آيات قرآن بهره مى بردند؛ لذا كار اميرالمؤ منين به مراتب از اين جهت دشوارتر بود. اميرالمؤ منين دوران حكومت كوتاه خود را با اين سختيها گذراند.
خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 8/10/1377
على (ع ) در جبهه نهروان
همين اميرالمؤ منين در قضيه ى نهروان ، آن جايى كه يك عده انسانهاى كج انديش و متعصب تصميم دارند اساس حكومت را با بهانه هاى واهى براندازند، وقتى در مقابل آنها قرار مى گيرد، نصيحت مى كند و فايده يى نمى بخشد؛ احتجاج مى كند، فايده يى نمى بخشد؛ واسطه مى فرستد، فايده يى نمى بخشد؛ كمك مالى مى كند، وعده ى همراهى مى دهد، فايده يى نمى بخشد؛ در آخر سر كه صف آرايى مى كند، باز هم نصيحت مى كند، فايده يى نمى بخشد؛ بعد بناى قاطعيت است ديگر. آنها دوازده هزار نفرند. اين پرچم را به دست يكى از يارانش مى كوبد و مى گويد، هر كسى تا فردا زير اين پرچم آمد، در امان است ؛ اما با بقيه تان خواهم جنگيد كه از اين دوازده هزار، هشت هزار نفر زير پرچم آمدند.گفت شماها كه برويد؛ رفتند. حالا اينها سابقه ى جنگ دارند، دشمنى كردند، بدگويى كردند؛ اينها را ديگر اميرالمؤ منين اهميت نمى دهد. بناى جنگ و ستيز داشتيد، كنار گذاشتيد؛ پى كارتان برويد. چهارهزار نفر ديگر ماندند. فرمود: اگر مصمميد، شماها بجنگيد. ديد بنا دارند كه بجنگند. گفت : پس ، از چهار هزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند. جنگ را شروع كرد. از چهار هزار نفر، نُه نفر زنده ماندند؛ بقيه ، همه را به خاك هلاكت انداخت . اين ، همان على است . چون مى بيند كه طرف مقابل ، انسان بد و خبيثى است و مثل كژدم عمل مى كند.
((خوارج )) چه كسانى بودند
((خوارج )) را درست ترجمه نمى كنند. من مى بينم كه متاءسفانه در صحبت و شعر و سخنرانى و فيلم و همه چيز، خوارج را به خشكه مقدسها تعبير مى كنند. اين ، غلط است . خشكه مقدس كدام است ؟! در زمان اميرالمؤ منين (ع ) خيلى بودند كه براى خودشان كار مى كردند. اگر مى خواهيد خوارج را بشناسيد، نمونه اش را من در زمان خودمان به شما معرفى مى كنم . گروه منافقين كه يادتان هست ؟ آيه ى قرآن مى خواندند، خطبه ى نهج البلاغه مى خواندند، ادعاى ديندارى مى كردند، خودشان را از همه مسلمانتر و انقلابيتر مى دانستند، آن وقت بمبگذارى مى كردند و ناگهان يك خانواده ، بزرگ و كوچك و بچه و صغير و همه چيز را به هنگام افطارِ ماه رمضان مى كشتند! چرا؟ چون اينها طرفدار امام و انقلاب بودند. ناگهان بمبگذارى مى كردند و يك جمعيت بى گناه را مثلا در فلان ميدان شهر نابود مى كردند. شهيد محراب هشتاد ساله ، پيرمرد نورانىِ مؤ منِ مجاهدِ فى سبيل اللّه را به وسيله ى بمبگذارى مى كشتند. اينها چهار، پنج شهيد محراب از علماى پيروِ و مؤ منِ عالمِ فاضلِ برجسته را كشتند. نوع كارها، اين طور كارهايى است . خوارج ، اينها بودند. عبداللّه بن خبّاب را مى كشند، شكم عيالش را كه حامله بود، مى شكافند، جنين او را هم كه يك جنين مثلا چند ماهه بود، نابود مى كنند و مغزش را نيز متلاشى مى نمايند. چرا؟ چون اينها طرفدار على بن ابى طالب اند و بايد نابود و كشته بشوند. خوارج ، اينهايند.
خوارج را درست بشناسيد. كسانى با تمسّكِ ظاهر به دين ، با تمسّك به آيات قرآن ، حفظ كردن قرآن ، حفظ كردن نهج البلاغه (البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولى در دوره هاى بعد، هر چه كه مصلحت باشد و ظاهر دينىِ آنها را حفظ بكند) به برخى از امور دينى ظاهرا اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُب و اساس دين مخالفت مى كردند و بر روى اين حرف تعصب داشتند. دم از خدا مى زدند؛ اما نوكرىِ حلقه به گوش شيطان را داشتند. ديديد كه منافقين يك روز آن طور ادعاهايى داشتند؛ بعد هم وقتى لازم شد، براى مبارزه با انقلاب و امام و نظام جمهورى اسلامى ، با امريكا و صهيونيستها و صدام و با هر كس ديگر حاضر بودند كار بكنند و نوكريشان را انجام بدهند! خوارج ، اين طور موجوداتى بودند. آن وقت اميرالمؤ منين (ع ) در مقابل اينها با قاطعيت ايستاد. اين ، همان على است .((اشداء على الكفار رحماء بينهم )).
ببينيد، اين دو خصوصيت در اميرالمؤ منين ، چه طور زيبايى را به وجود مى آورد. انسانى با آن ترحم و با آن رقّت ، طاقت نمى آورد و دلش نمى آيد كه يك بچه يتيم را غمگين ببيند. مى گويد تا من اين بچه را نخندانم ، از اين جا نخواهم رفت . آن وقت آن جا در مقابل آن انسانهاى كج انديشِ كج عمل كه مثل كژدم ، به هر انسان بى گناهى نيش مى زنند مى ايستد و چهارهزار نفر را در يك روز و در چند ساعتِ كوتاه از بين مى برد. ((لن يفلت منهم عشرة )). از اصحاب خود اميرالمؤ منين ، كمتر از ده نفر شهيد شدند ظاهرا پنج نفر يا شش نفر اما از آن چهارهزار نفر آنها، كمتر از ده نفر باقى ماندند؛ يعنى نُه نفر. توازن در شخصيت ، يعنى اين .
خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 12/11/1375
خوارج اين گونه بودند
من درباره ى اين خوارج ، خيلى حساسم . در سابق ، روى تاريخ و زندگى اينها، خيلى هم مطالعه كردم . در زبان معروف ، خوارج را به مقدسهاى متحجر تشبيه مى كنند؛ اما اشتباه است . مساءله ى خوارج ، اصلا اين طورى نيست . مقدسِ متحجرِ گوشه گيرى كه به كسى كارى ندارد و حرف نو را هم قبول نمى كند، اين كجا، خوارج كجا؟ خوارج مى رفتند سر راه مى گرفتند، مى كشتند، مى دريدند و مى زدند؛ اين حرفها چيست ؟ اگر اينها آدمهايى بودند كه يك گوشه نشسته بودند و عبا را بر سر كشيده بودند، اميرالمؤ منين كه با اينها كارى نداشت . عده يى از اصحاب عبداللّه بن مسعود در جنگ گفتند: ((لالك و لاعليك )). حالا خدا عالم است كه آيا عبداللّه بن مسعود هم خودش جزو اينها بود، يا نبود؛ اختلاف است . من در ذهنم اين است كه خود عبداللّه بن مسعود هم متاءسفانه جزو همين عده بوده است . اصحاب عبداللّه بن مسعود، مقدس مآبها بودند. به اميرالمؤ منين گفتند: در جنگى كه تو بخواهى بروى با كفار و مردم روم و ساير جاها بجنگى ، ما با تو مى آييم و در خدمتت هستيم ؛ اما اگر بخواهى با مسلمانان بجنگى با اهل بصره و اهل شام ما در كنار تو نمى جنگيم ؛ نه با تو مى جنگيم ، نه بر تو مى جنگيم . حالا اميرالمؤ منين اينها را چه كار كند؟
آيا اميرالمؤ منين اينها را كشت ؟ ابدا، حتّى بداخلاقى هم نكرد. خودشان گفتند ما را به مرزبانى بفرست . اميرالمؤ منين قبول كرد و گفت لب مرز برويد و مرزدارى كنيد. عده يى را طرف خراسان فرستاد. همين ربيع بن خثيم خواجه ربيع معروف مشهد ظاهرا آن طور كه نقل مى كنند، جزو اينهاست . با مقدس مآبهاى اين طورى ، اميرالمؤ منين كه بداخلاقى نمى كرد؛ رهايشان مى كرد بروند. اينها مقدس مآب آن طورى نبودند؛ اما جهل مركب داشتند؛ يعنى طبق يك بينش بسيار تنگ نظرانه و غلط، چيزى را براى خودشان دين اتخاذ كرده بودند و در راه آن دين ، مى زدند و مى كشتند و مبارزه مى كردند!
البته رؤ سايشان خود را عقب مى كشيدند. اشعث بن قيس ها و محمّدبن اشعث ها هميشه عقب جبهه اند؛ اما در جلو، يك عده آدمهاى نادان و ظاهربين قرار دارند كه مغز اينها را از مطالب غلط پُر كرده اند و شمشير هم به دستشان داده اند و مى گويند جلو برويد؛ اينها هم جلو مى آيند، مى زنند، مى كشند و كشته مى شوند؛ مثل ابن ملجم . خيال نكنيد كه ابن ملجم مرد خيلى هوشمندى بود؛ نه ، آدم احمقى بود كه ذهنش را عليه اميرالمؤ منين پُر كرده بودند و كافر شده بود. او را براى قتل اميرالمؤ منين به كوفه فرستادند. اتفاقا يك حادثه ى عشقى هم مصادف شد و او را چند برابر مصمم كرد و دست به اين كار زد. خوارج اين گونه بودند و تا بعد هم همين طور ماندند.
سخنرانى در جمع مردم ، 26/11/1370
******************
قاسطين و ناكثين و مارقين ، گروههاى مقابل اميرالمؤ منين
اميرالمؤ منين با سه گروه روبه رو شد: قاسطين ، ناكثين و مارقين ؛ آن كسانى كه ظلم كردند، آن كسانى كه بيعت را شكستند، آن كسانى كه از دين خارج شدند. يك دسته ، آن دسته ى اهل شام بودند؛ يعنى اصحاب معاويه و عمروعاص ، كه بعضى از اينها سابقه ى اسلام نسبتا طولانى هم داشتند، و بعضى هم جديدالاسلام بودند؛ يعنى دو، سه سال از زمان پيامبر را به مسلمانى گذرانده بودند و چيزى از آن زمان را درك نكرده بودند؛ عمده ى دوران اسلامشان ، متعلق به بعد از زمان پيامبر بود. بعضيها هم بودند كه در همان جناح شام ، جزو اصحاب پيامبر محسوب مى شدند. اينها قدرتى بودند كه از لحاظ سياسى قوى ، از لحاظ مالى قوى ، از لحاظ مانورهاى حكومتى قوى ، با امكانات فراوان ، در مقابل اميرالمؤ منين قرار داشتند. اميرالمؤ منين ، هيچ ملاحظه يى در برابر آنها نكرد.
البته اين نبود كه آن حضرت ، حاكم شام را فقط فاسق بداند و با او مبارزه كند؛ چون در ميان حكام اميرالمؤ منين ، همه كه عادل نبودند. وقتى كه على بن ابى طالب به حكومت رسيد، اينها حاكم بودند، همه هم بودند؛ اينها كه عادل نبودند. عدالت ، شرط فرماندارى و استاندارى اميرالمؤ منين نبود؛ آدمهاى ضعيف الايمانى هم در ميانشان وجود داشتند. زيادبن ابيه ، ظاهرا از قبل از زمان اميرالمؤ منين ، در همين فارس و كرمان و اين مناطق حاكم بود؛ زمان اميرالمؤ منين هم حاكم بود؛ امام حسن هم كه به خلافت رسيدند، باز حاكم بود؛ البته بعد هم به معاويه ملحق شد. بنابراين ، مساءله ، مساءله ى ظلم بود؛ مساءله ى تغيير روش خط اسلامى و تغيير جهت دادن به زندگى مسلمين بود. اين بود كه اميرالمؤ منين ايستادگى كرد و تحت تاءثير هيچ ملاحظه يى قرار نگرفت .
از آن مشكلتر، اصحاب جمل بودند كه عايشه ى ام المؤ منين ، با آن احترامى كه بين مسلمين دارد، جزو اينهاست . طلحه و زبير نيز، دو نفر از اقدمين مسلمانان ، از صحابيهاى بزرگ پيامبر، از دوستان خود اميرالمؤ منين و بعضا خويشاوند زبير، پسر عمه ى اميرالمؤ منين و پيامبر بود اينها همه يك طرف مجتمع بودند، و على (عليه السّلام ) يك طرف ديگر. او تكليفش را تشخيص داد و قاطع حركت كرد.
من وقتى در مقياس زمان خودمان مقايسه مى كنم ، مى بينم كه زندگى امام بزرگوارمان (رضوان اللّه تعالى عليه )، عكس و تصويرى از همان زندگى است . روشها، منطبق با همان روشهاى اميرالمؤ منين ؛ قاطع و بى ملاحظه . اميرالمؤ منين ، مرد سنگدلى نبود. رحيمتر از او، دل نازك تر از او، گريه كننده تر از او اما در مقابل ضعفا، در مقابل كسانى كه حق آنها تضييع مى شود چه كسى بود؟ اما آن جايى كه حق تهديد مى شود، اميرالمؤ منين صلابتى از خودش نشان مى دهد كه نظيرش را در طول تاريخ اسلام نمى شود پيدا كرد.
عمار ياسر، افشاكننده ى فتنه ها
على اىّحال ، اين وسوسه را چند بار در لشكر صفين به وجود آوردند و هر دفعه هم به گمانم عمار بود كه خودش را رساند و فتنه را افشا كرد. عمار جمله يى با اين مضمون گفت كه جنجال نكنيد، حقيقت را بشناسيد. اين پرچمى كه در مقابل شماست ، من ديدم كه به جنگ پيامبر آمد و زير اين پرچم ، همان كسانى ايستاده بودند كه الان ايستاده اند؛ و پرچمى را ديدم اشاره به پرچم اميرالمؤ منين كه در مقابل آن پرچم بود و زير آن پيامبر و همان كسانى كه امروز ايستاده اند يعنى اميرالمؤ منين بودند؛ چرا اشتباه مى كنيد؟ چرا حقيقت را نمى شناسيد؟
اين ، بصيرت عمار را نشان مى دهد. بصيرت ، چيز خيلى مهمى است . من در تاريخ هرچه نگاه كردم ، اين نقش را در عمار ياسر ديدم . مواردى را كه عمار ياسر خودش را براى روشنگرى رسانده بود، من در جايى يادداشت كرده ام ؛ اما دم دستم نبود كه بخواهم پيدا كنم و در اين جا مطرح نمايم . خداى متعال ، اين مرد را از زمان پيامبر براى زمان اميرالمؤ منين ذخيره كرد، تا در اين مدت به روشنگرى و بيان حقايق بپردازد.
در ديدار با اقشار مختلف مردم ، 26/1/1370
مناظره حجاج بن يوسف با يك نفر از خوارج
در برخورد خوارج با خلفاى بعد مثل حجاج بن يوسف جريانى را يادداشت كرده ام كه برايتان نقل مى كنم . مى دانيد كه حجاج آدم خيلى سختدل قسى القلب عجيبى بود و اصلا نظير ندارد؛ شايد شبيه همين حاكم فعلى عراق صدام باشد؛ اتفاقا او هم حاكم همين عراق بود! منتها روشهاى اين ، روشهاى پيشرفته ترى است ! صدام ، وسايل كشتن و شكنجه را دارد؛ اما او فقط يك شمشير و مثلا نيزه و تيغ و از اين چيزها داشت . البته حجاج فضايلى هم داشت ، كه حالاييها الحمدللّه آن فضايل را هم ندارند! حجاج ، فصيح و جزو بلغاى عرب بود. خطبه هايى كه حجاج در منبر مى خوانده ، جزو خطبه هاى فصيح و بليغى است كه جاحظ در ((البيان والتبيين )) نقل مى كند. حجاج حافظ قرآن بود؛ اما مردى خبيث و دشمن عدل و دشمن اهل بيت و پيامبر و آل پيامبر بود؛ چيز عجيبى بود. يكى از اين خوارج را پيش حجاج آوردند. حجاج شنيده بود كه اين شخص ، حافظ قرآن است . به او گفت : ((اءجمعت القران ))؛ قرآن را جمع كرده يى ؟ منظورش ‍ اين بود كه آيا قرآن را در ذهن خودت جمع كرده يى ؟ اگر به جوابهاى سربالا و تند اين خارجى توجه كنيد، طبيعت اينها معلوم مى شود. پاسخ داد: ((اء مفرقا كان فاجمعه ))؛ مگر قرآن پراكنده بود كه من جمعش كنم ؟ البته مقصود او را مى فهميد، اما مى خواست جواب ندهد. حجاج با همه ى وحشيگريش ، حلم بخرج داد و گفت : ((اءفتحفظه ))؛ آيا قرآن را حفظ مى كنى ؟ پاسخ شنيد كه : ((اءخشيت فراره فاحفظه ))؛ مگر ترسيدم قرآن فرار كند كه حفظش كنم ؟ دوباره يك جواب درشت ! ديد كه نه ، مثل اين كه بنا ندارد جواب بدهد. حجاج پرسيد: ((ما تقول فى اميرالمؤ منين عبدالملك ))؛ درباره ى اميرالمؤ منين عبدالملك چه مى گويى ؟ عبدالملك مروان خبيث ؛ خليفه ى اموى . آن خارجى گفت : ((لعنه اللّه و لعنك معه ))؛ خدا او را لعنت كند و تو را هم با او لعنت كند! ببينيد، اينها اين طور خشن و صريح و روشن حرف مى زدند. حجاج با خونسردى گفت : تو كشته خواهى شد؛ بگو ببينم خدا را چگونه ملاقات خواهى كرد؟ پاسخ شنيد كه : ((القى اللّه بعملى و تلقاه انت بدمى ))؛ من خدا را با عملم ملاقات مى كنم ، تو خدا را با خون من ملاقات مى كنى ! ببينيد، برخورد با اين گونه آدمها مگر آسان بود؟ اگر آدمهاى عوام ، گير چنين آدمى بيفتند، مجذوبش مى شوند. اگر آدمهاى غير اهل بصيرت ، چنين انسانى را ببينند، محوش مى شوند؛ كمااين كه در زمان اميرالمؤ منين (ع ) شدند.
جنگ نهروان ، مبارزه با قرآن مجسم
طبق روايتى كه نقل شده ، در اوقات جنگ نهروان ، اميرالمؤ منين داشتند مى رفتند؛ از اصحابشان يك نفر هم در كنار ايشان بود. همان نزديكهاى جنگ نهروان ، صداى قرآنى در نيمه شب شنيده شد: ((اءمّن هو قانت اناء اللّيل ))(23). با لحن سوزناك و زيبايى ، آيه ى قرآن مى خواند. اين كسى كه با اميرالمؤ منين بود، عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! اى كاش من مويى در بدن اين شخصى كه قرآن را به اين خوبى مى خواند، بودم ؛ چون او به بهشت خواهد رفت و جايش غير از بهشت جاى ديگرى نيست . حضرت جمله يى قريب به اين مضمون فرمودند كه به اين آسانى قضاوت نكن ؛ قدرى صبر كن . اين قضيه گذشت ، تا اين كه جنگ نهروان به وقوع پيوست . در اين جنگ ، همين خوارجِ متحجرِ خشمگينِ بدزبانِ غدارِ متعصبِ شمشيربه دست و مسلح ، در مقابل اميرالمؤ منين قرار گرفتند. حضرت گفت : هر كس برود، يا زير اين علم بيايد، با او نمى جنگم . عده يى آمدند، اما حدود چهار هزار نفرى هم ماندند و حضرت در اين جنگ ، همه ى اينها را از دم كشت . از لشكر اميرالمؤ منين ، كمتر از ده نفر شهيد شدند؛ اما از لشكر خوارج ، از آن حدود چهار هزار يا شش هزار نفر، كمتر از ده نفر زنده ماندند؛ همه كشته شدند! جنگ ، با پيروزى اميرالمؤ منين تمام شد. خيلى از كشته شده ها، مردم كوفه يا اطراف كوفه بودند؛ همينهايى كه در جنگ صفين و جنگ جمل ، همجبهه و همسنگر بودند؛ منتها ذهنهايشان اشتباه كرده بود. حضرت با تاءثر خاصى ، همراه با اصحاب خود در ميان كشته ها راه مى رفتند. اينها همين طور به صورت دمر روى زمين افتاده بودند. حضرت مى گفت اينها را برگردانيد، بعضيها را مى گفت بنشانيد. مرده بودند، اما حضرت با آنها حرف مى زد. در اين حرف زدنها، يك دنيا حكمت و اعتبار در كلمات اميرالمؤ منين هست . بعد به يك نفر رسيدند، حضرت او را برگرداندند و نگاهى به او كردند و خطاب به آن كسى كه در آن شب با ايشان بود، فرمودند: آيا اين شخص را مى شناسى ؟ گفت : نه ، يا اميرالمؤ منين ! فرمود: او همان كسى است كه در آن شب آن آيه را آن طور سوزناك مى خواند و تو آرزو كردى كه مويى از بدن او باشى ! او آن طور سوزناك قرآن مى خواند، اما با قرآن مجسم اميرالمؤ منين مبارزه مى كند! آن وقت على بن ابى طالب با اينها جنگيد و اينها را قلع و قمع كرد. البته خوارج به طور كامل قلع و قمع و ريشه كن نشدند، اما هميشه به صورت يك اقليت محكوم و مطرود باقى ماندند. اين طور نبود كه آنها بتوانند تسلط پيدا كنند؛ هدفشان بالاتر از اين حرفها بود.
سخنرانى در جمع مردم ، 26/11/1370
على (ع ) در هر سطحى ، با هر نامى و زير هر پوششى ، ظلم ستيز بود.
على (ع ) در هر سطحى ، با هر نامى و زير هر پوششى ، ظلم ستيز بود. زندگى دشوار اميرالمؤ منين را نگاه كنيد. اين جنگهاى اوست ؛ ببينيد با چه كسانى جنگيد، چه طور جنگيد، با چه صلابتى جنگيد، آنها چه كسانى بودند، زير چه نامها و عنوانهاى فريبنده يى پنهان شده بودند. اما وقتى تشخيص مى داد كه اين ، ظلم و باطل است ، درنگ نمى كرد. اين ، راه ماست ؛ راه دشوارى كه بايد آن را طى كنيم . اين ، راه يكايك كسانى است كه ادعاى پيروى از اميرالمؤ منين (ع ) را مى كنند؛ راه مقابله ى با ظلم و ظالم ، در هر سطحى و با هر كيفيتى .
آن چيزى كه ملت مسلمان ما و نظام جمهورى اسلامى را مورد تهديد قرار داد تهديد ستمگران و گردنكشان و طغيانگران عالم همين نقطه ى اصلى و اساسى است كه در زندگى اميرالمؤ منين (ع ) مشاهده كرديم و وظيفه ى ماست كه اين راه را دنبال بكنيم . پيداست كسانى كه عادت كرده اند و مردم دنيا را عادت داده اند كه هرچه گفتند، از آنها پذيرفته بشود، برايشان سخت است تحمل كنند. ملتى با تمسك به اسلام و قرآن ، در مقابل قلدريهاى آنها ايستاده است . بديهى است كه با آن ملت ، دشمن مى شوند و دشمنى مى كنند.
ديدار با اقشا مختلف مردم ، مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران در سالروز ميلاد على (ع )، 10/11/1369
دستى كه به اراده شيطان حركت كند، بايد قطعش كرد
اين جمله يى كه اميرالمؤ منين فرمودند، چيز عجيبى است : ((ايّهاالناس انّ احقّ النّاس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامراللّه فيه فان شغب شاغب استعتب ))(24)؛ اگر كسى در مقابل اين مسير صحيحى كه من در پيش ‍ گرفته ام ، فتنه گرى و آشوبگرى بكند، نصيحتش مى كنيم كه برگردد؛ اما اگر ابا كرد، رويش شمشير مى كشيم ؛ ((فان ابى قوتل ))(25). اگر كسى از اين طريق تخطى بكند، با شمشير علوى مواجه مى شود. در همين خطبه مى فرمايد: ((الا وانّى اقاتل رجلين ))(26)؛ من با دو كس مى جنگم : ((رجلا ادّعى ما ليس له و اخر منع الّذى عليه ))(27)؛ يكى آن كسى كه چيزى را كه متعلق به او نيست مالى را، مقامى را، حقى را كه به او تعلق ندارد بخواهد دست بيندازد و بگيرد؛ نفر دوم كسى است كه حقى را كه برگردن اوست و بايد ادا بكند، ادا نكند. مثلا بايد به جهاد برود، اما نرود؛ بايد اداى مال بكند، اما نكند؛ بايد در اجتماع مسلمين شركت كند، اما نكند. او قاطعانه اين مطالب را مى فرمود. ((و قد فتح باب الحرب بينكم و بين اهل القبلة و لايحمل هذا العلم الاّ اهل البصر و الصّبر))(28)؛ باب جنگ با اهل قبله بر روى شما باز شد. زمان پيامبر، چه موقع چنين چيزى بود؟
عمار ياسر در جنگ صفين ملتفت شد كه در يك گوشه لشكر همهمه است . خودش را رساند، ديد يك نفر آمده وسوسه كرده كه شما با چه كسانى داريد مى جنگيد؛ طرف مقابل شما مسلمانند و نماز مى خوانند و جماعت دارند!
يادتان است كه در جنگ تحميلى ، وقتى بچه هاى ما مى رفتند سنگرهاى دشمن را مى گرفتند و آنها را اسير مى كردند و به داخل سنگر مى آوردند، وقتى جيبهايشان را مى گشتند، مهر و تسبيح پيدا مى كردند! آنها جوانان مسلمان شيعه عراقى بودند كه مهر و تسبيح در جيبشان بود؛ اما طاغوت و شيطان از آنها استفاده مى كرد. اين دست مسلمان تا وقتى ارزش دارد و دست مسلمان است ، كه به اراده خدا حركت كند. اگر اين دست به اراده شيطان حركت كرد، همان دستى مى شود كه بايد قطعش كرد. اين را اميرالمؤ منين خوب تشخيص مى داد.
ديدار با اقشار مختلف مردم (روز بيست و نهم ماه مبارك رمضان )، 26/1/1370
قضاوت علوى
عدالت قاطع على (ع ) در امر قضاوت
آنچه كه بنده به عنوان يك طلبه ى مسؤ ول از قوه ى قضائيه انتظار دارم ، همان چيزى است كه ما چهره ى زيبا و منور آن را در قضاوت اميرالمؤ منين (عليه سلام اللّه الملك الحق المبين ) در تاريخ مشاهده مى كنيم : آن عدالت قاطع ، آن عدالت بى ملاحظه ، آن عدالت فراگير، آن عدالت اميدوار كننده ، آن عدالتى كه در آن افراد ضعيف و معمولى جامعه در مقابل قانون و معامله ى قانونى ، با افراد مقتدر و قدرتمند يكسانند. در اسلام اين طورى است ؛ در قانون اساسى ما هم اين طورى است .
در قانون اساسى ، رهبرى ، رئيس جمهور، رئيس قوه ى قضاييه و ديگر مسؤ ولان كشور، با آحاد مردم در قبال قوانين هيچ تفاوتى ندارند. هيچ كس ‍ بالاتر از قانون نيست . قانون اساسى اختياراتى را به كسانى مى دهد. قانون اساسى به قاضى مى گويد محكوم كن يا تبرئه كن ؛ حكم قضايى صادر كن ؛ به رهبرى هم مى گويد با ملاحظه ى اين جهات عفو كن ؛ اين مافوق قانون حركت كردن نيست ؛ اين متن و مُرّ قانون است . قانون براى همه يكسان است . براى كسانى كه گرههايى را باز كنند، راههايى را بگشايند و مشكلاتى را حل نمايند، مسؤ وليتهايى وجود دارد. آن جايى كه قانون در ميان است ، همه يكسانند؛ اين چيز خيلى مهمى در اسلام است . ديگران هم ادعاى اين را مى كنند، اما اسلام اين را در عمل نشان داده است ؛ ما دنبال آن هستيم ؛ ما اين تصوير زيبا در ذهنمان هست .
ديدار با مسؤ ولان قوه قضائيه و خانواده هاى شهداى معظم هفتم تير، 7/4/1379
من حد الهى را تعطيل نمى كنم
اميرالمؤ منين (ع ) نسبت به حسان بن ثابت كه با شعر و زبان خود از اميرالمؤ منين (ع ) دفاع كرد بود، حد شرعى را جارى كرد. آمدند به اميرالمؤ منين گفتند كه يا اميرالمؤ منين اين جزو دوستان و گروه شماست ، و عليه فلان حرف زده و در دفاع از شما شعر گفته و جزو مجموعه شماست ، حالا روز ماه رمضان يك كار خلاف و غلطى هم كرد (البته آن كار او ظلم به كسى نبود ظلم به نفس خودش بود) اين را حالا از او صرف نظر كنيد. اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: ((من حد الهى را تعطيل نمى كنم )). بر او حد جارى كردند. يك عده آدم هاى بدجنس كه هميشه در هر جامعه اى هستند و مترصدند ببينند زخم خوردگان حكومت اسلامى و دستگاه عدالت اسلامى چه كسانى هستند تا بروند سراغ آنها و دور آنها را بگيرند و دل آنها را با دستگاه عدالت اسلامى و حكومت اسلامى مخالف بكنند، هى به نفع او حرف زدند كه ((ديدى على بن ابى طالب (ع ) با تو ناسپاسى كرد، اين همه خدمت كرده بودى ، اين همه زحمت كشيده بودى !)) او را داغش كردند و فرستادند داخل دستگاه معاويه و او نيز بنا كرد عليه دستگاه عدالت حرف زدن و شعر گفتن ! ما هم از اول انقلاب اين طور كسانى را داشتم . اول با دستگاه اسلامى بودند اما بعدا عليه دستگاه اسلامى شدند. چرا؟ براى خاطر عدالت نظام اسلامى . اين افتخار ماست كه كسى به ما به خاطر عدالتمان بد بشود. ((اميرالمؤ منين قتل فى المحراب عبادة لشدة عدله )) اين يك افتخار است اگر ما بتوانيم به آن دست پيدا كنيم . ننگ و سرافكندگى آنجايى است كه كسى خداى ناخواسته به خاطر بى عدالتى مان با ما بد بشود.
ديدار با مسؤ ولان قضايى ، جمهورى اسلامى ، پنجشنبه 24 دى 1371، ش 3949، ص 3
ما حد الهى را بر او جارى كرده ايم
در رابطه با اجراى حدود الهى شاعرى به نام نجاشى كه از ياران اميرالمؤ منين است و على (ع ) را در شعر مدح كرده و دشمنان على را هجو كرده يعنى تنها وسيله يا مهمترين وسيله تبليعاتى آن روز كه دلها را متوجه مى كرد. يك شاعر در يك جامعه خيلى ارزش داشت براى اينكه مى توانست فضايى را عوض كند، شاعر در آن روز تقريبا نقش رسانه هاى عمومى كشورهاى امروز را داشت . مردم شعر را زود حفظ مى كردند و دهان به دهان مى خواندند كه حكم همان رسانه هاى عمومى را داشت ، يك چنين فضايى و اين آقا شاعر على بن ابى طالب است . خبر رسيد كه ايشان در روز ماه رمضان شرب خمر كرده اميرالمؤ منين دستور داد او را آوردند حالا اين هم درباره نجاشى هست در روايات هم درباره حسان بن ثابت ، در ذهن من است ، ممكن است دو قضيه باشد. طبق اين روايات فرمود كه آوردند او را حد جارى كردند، حد شرب خمر، بعد هم چند تا شلاق به خاطر تعزير هتك حرمت ماه رمضان زدند. خوب اين كار را چه كسى مى كند، دوست ماست ، مداح ماست ، ابزار دست ماست ، گرداننده رسانه جمعى ماست ، دوستان و هم قبيله هاى همان آقاى نجاشى شاعر كه ظاهرا مال قبيله حمدان يا جاى ديگر بود آمدند و گفتند كه يا اميرالمؤ منين اين چه كارى بود كه كردى ، عيارتش اين است ما خيال نمى كرديم كه دوستان و مطيعش با مخالفين و عصيانگران در نزد كسى برابر باشند، تا كارى كه تو با نجاشى كردى پيش آمد. فهميديم كه در نظر تو دوست و دشمن فرقى ندارد.
خدمتكار و مخالف را هيچ تشخيص نمى دهى يا فرقى نمى گذارى . اين چه كارى بود كه با اين شخص كردى ، تو با دست خودت اى على ، ما را در راهى دارى مى اندازى تهديد است ما را در راهى مى اندازى كه ما تا حالا خيال مى كرديم كسى اگر به آن راه برود اهل آتش است ، مى شنيديم بعضى ها بعد از انقلاب تهديد مى كردند انقلاب را كه اين جور كه امام با ما رفتار كرد، يا دستگاه با ما رفتار مى كند ما مجبور مى شويم برويم مثلا به دشمن پناهنده شويم ، كه پناهنده شدن به دشمن براى دستگاه بدتر است تا براى خود آنها.
اين تهديد را اين بنده خدا به اميرالمؤ منين (ع ) مى كرد كه تو، ما را با اين كار وادار كردى به جاهايى برويم كه تا حالا نمى خواستيم به آنجا برويم . حضرت در جواب او يك بيان عجيبى دارد و به قدرى خونسرد و روشنگر با قضيه برخورد مى كند، مى فرمايد: ((مگر چه اتفاقى افتاده است ؟ مگر آسمان به زمين رفته ؟ او فردى از مسلمانهاست كه خلافى كرده ما هم حد الهى را بر او جارى كرده ايم . تازه اين كار براى خودش بهتر هم هست و اين حدى را كه ما بر او جارى كرديم ، او را پاك مى كند و او را طهارت مى دهد و جان او را پاك مى كند.))
ببينيد در نظر اميرالمؤ منين آن كارى كه انجام گرفته صددرصد بر طبق قاعده است . قدرتمندان عالم اين طور نيستند. آن كسانى كه اندكى از قدرت برخوردارند نه قدرتهاى مطلق و زياد بين دوستان و دشمنان خودشان در اجراى احكام و قوانين فرق مى گذارند، اميرالمؤ منين (ع ) فرقى نمى گذارد و اين براى ما درس است .
جمهورى اسلامى ، 8/1/1371، ش 3709، ص 14
من حد خدا را تعطيل نمى كنم
شاعرى به نام نجاشى ، براى اميرالمؤ منين و عليه دشمنان آن حضرت ، شعر گفته است . روز ماه رمضان ، از كوچه يى عبور مى كرد. آدم بدى به اين شاعر گفت كه بيا امروز را در كنار ما باش . گفت مى خواهم به مسجد بروم و مثلا قرآن و نماز بخوانم . گفت روز ماه رمضان ، كى به كى است ؛ بيا با هم باشيم ! به زور اين شاعر را كشاند، اين هم بالاخره شاعر بود ديگر، به خانه ى او رفت و در كنار بساط روزه خوارى و شرب خمر نشست . او نمى خواست ، اما مبتلا شد. بعد هم همه فهميدند كه اينها شرب خمر كرده اند. اميرالمؤ منين گفت : بايد حد خدا را بخورند؛ هشتاد تازيانه براى شرب خمر، ده يا بيست تازيانه هم اضافه براى اين كه روز ماه رمضان اين كار را كردند. نجاشى گفت : من شاعر و مداح حكومت شما هستم ، با دشمنان شما اين طور با ابزار زبان مبارزه كرده ام ؛ مى خواهى من را شلاق بزنى ؟! در بيان امروز ما، آن حضرت شبيه اين بيان را فرمودند كه آن به جاى خود محفوظ، خيلى هم عزيزى ، خيلى هم خوبى ،ارزش هم دارى ؛ اما من حد خدا را تعطيل نمى كنم . هر چه قوم و خويشهايش آمدند و اصرار كردند كه اگر شما او را شلاق بزنيد، آبروى ما خواهد رفت و ما ديگر سربلند نمى شويم ، حضرت فرمود نمى شود و من نمى توانم حد خدا را جارى نكنم . آن مرد را خواباندند و تازيانه زدند، او هم شبانه فرار كرد و رفت . گفت : حالا كه در حكومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفكرى مثل من ، بلد نيستند كه چه طورى بايد رفتار بكنند، من هم مى روم آن جايى كه من را بشناسند وقدر من را بدانند! او پيش معاويه رفت و گفت معاويه قدر ما را مى داند! برويد به جهنم ! وقتى كسى اين قدر كور است كه نمى تواند از لابه لاى احساسات شخصى خود، درخشندگى على را ببيند، جزايش همين است كه پيش معاويه برود. عقوبت او همين است كه متعلق به معاويه بشود؛ برويد. اميرالمؤ منين (ع ) مى دانست كه اين فرد از دست خواهد رفت . يك شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حايز اهميتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلويزيون و راديو كه نبود، تشكيلات ارتباط جمعى كه نبود؛ همين شعرا بودند كه مى گفتند و افكار را در همه جا منتشر مى كردند.
ورع اميرالمؤ منين ، با حاكميت مقتدرانه ى او با هم جمع شدند. ببينيد چه زيبايى درست مى كند. ما ديگر در دنيا سراغ نداريم . ما ديگر در تاريخ اين طور چيزى را نديده ايم . در خلفاى قبل از اميرالمؤ منين ، قاطعيتهاى زيادى بود و انسان در اين زمينه ها، در احوالاتشان كارهاى فوق العاده يى مى خواند؛ اما فاصله ى بين اميرالمؤ منين و آنچه قبل از ايشان و بعد از ايشان تا امروز مشاهده شده است ، فاصله ى عجيبى است ؛ اصلا قابل ذكر و توصيف نيست .
خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 12/11/1375
خصوصياتى چند از رفتار علوى
شجاعت در بازگرداندن بيت المال
اين منطق اميرالمؤ منين بود منطق شجاعانه و همين را هم در زندگى خود به كار بست . در حكومت خود هم كه پنج سال اندكى كمتر طول كشيد، باز همين منطق در مقابل اميرالمؤ منين بود. هرچه نگاه مى كنيد، شجاعت است . از ساعت اول حالا مبالغه نكنيم از روز دوم بيعت اميرالمؤ منين ، درباره ى قطايعى كه قبل از اين بزرگوار، به اين و آن داده شده بود، فرمود: ((و اللّه لو وجدته تزوج به النساء ملك به الاماء))(29)، چه و چه ؛ به خدا اگر ببينم اين پولهايى كه قبل از من ، به ناحق به كسانى داده شده است ، مهر زن قرار داده ايد، ازدواج كرده ايد، كنيز خريده ايد، ملاحظه نمى كنم ؛ همه ى آنها را برمى گردانم ! و شروع كرد به اقدام و آن دشمنيها به وجود آمد!
شجاعت از اين بالاتر؟! در مقابل لجوجترين افراد، شجاعانه ايستاد. در مقابل كسانى كه نام و نشان در جامعه ى اسلامى داشتند، شجاعانه ايستاد. در مقابل ثروت انباشته ى در شام كه مى توانست دهها هزار سرباز جنگجو را در مقابل او به صف آرايى وادار كند، شجاعانه ايستاد. وقتى راه خدا را تشخيص داد، هيچ ملاحظه يى از هيچ كس نكرد. اين شجاعت است . در مقابل خويشاوندان خود ملاحظه نكرد.
ببينيد، گفتن اينها واقعاً آسان است ؛ ولى عمل كردن اينها خيلى سخت و خيلى عظيم است . روزى ما اين مطالب را به عنوان سرمشقهاى زندگى على بيان مى كرديم حقيقت قضيه را بايد اعتراف كنم ولى درست به عمق اين مطالب پى نمى برديم ؛ اما امروز كه موقعيت حساس اداره ى جامعه ى اسلامى در دست امثال بنده است كه با اين مطالب آشنا هستيم ، مى فهميم كه على ، چقدر بزرگ بوده است !
عزيزان من ، برادران و خواهران نمازگزار مؤ من ، من اينها را بيشتر براى خودم مى گويم و براى كسانى كه مثل خود ما دستى در كارها دارند و دوششان زير بار بخشى از اداره ى جامعه ى اسلامى است . اما اين مسايل ، مربوط به همه است ؛ مربوط به يك قشر و يك جماعت خاص نيست .
اميرالمؤ منينى كه توانست كارى كند كه ميليونها انسان ، اسلام و حقيقت را به بركت شخصيت او بشناسند، اين جور زندگى كرد! اميرالمؤ منينى كه او را نزديك به صد سال بر روى منبرها لعن كردند و همه جاى دنياى اسلام ، عليه او بدگويى كردند، هزاران حديث جعلى عليه او، يا عليه حرفهاى او خلق كردند و به بازار افكار دادند و توانست بعد از گذشت اين سالهاى طولانى ، خود را از زير بار اين اوهام و خرافات بيرون بياورد و قامت رساى خود را در مقابل تاريخ نگه دارد، اين گونه بود كه توانست .
خطبه نماز جمعه تهران ، 20/11/1374
شجاعت در برخورد با متخلفين
خود آن بزرگوار در نامه يى به عثمان بن حنيف ، بعد از آن كه وضع خود را شرح داد كه ((الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه ))(30) زندگى من اين گونه مى گذرد فرمود: ((الا و انكم لاتقدرون على ذلك ))(31)؛ مبادا خيال كنيد كه شما مى توانيد مثل من رفتار كنيد! نه ، اين يك رب النّوع است ، يك مقام دست نيافتنى است ؛ ولى الگوست . سعى كنيم به سمت اين الگو برويم .
كسى نمى تواند مثل شجاعت على را داشته باشد. نزديكترين انسانها به اميرالمؤ منين ، جناب عبداللّه بن عباس بود پسر عمو و شاگرد و رفيق و همراز و مخلص و محب واقعى اميرالمؤ منين خطايى از آن بزرگوار سر زد؛ اميرالمؤ منين به او نامه يى نوشت . تعبير اميرالمؤ منين اين است كه تو خيانت كردى ! او يك مقدار از اموال بيت المال را فكر كرده بود كه به او مى رسد؛ برداشته بود و به مكه رفته بود. اميرالمؤ منين ، آن چنان نامه يى به عبداللّه بن عباس نوشته است كه مو برتن انسان ، راست مى ايستد!
اين چه مردى است ! اين چه انسان عظيمى است ! به عبداللّه بن عباس ‍ مى فرمايد: ((فانك ان لم تفعل ))(32). اگر اين كارى را كه گفتم نكنى اين اموال را برنگردانى ((ثم امكننى اللّه منك ))(33)، بعد دست من به تو برسد، ((لاعذرن الى اللّه فيك ))(34)، پيش خدا درباره ى تو، خودم را معذور خواهم كرد؛ يعنى سعى مى كنم به خاطر تو پيش خدا، خجل و سرافكنده نشوم ، ((و لاضربنك بسيفى الذى ما ضربت به احدا الا دخل النّار))(35). تو را با همان شمشيرى خواهم زد كه به هركس زده شد، وارد جهنم گرديد!
((واللّه لو ان الحسن والحسين فعلا مثل الذى فعلت ما كانت لهما عندى هواده ))(36)، به خدا سوگند اگر اين كارى كه تو كردى ، حسن و حسين من اين كار را بكنند، پيش من هيچ گونه عذرى نخواهند داشت ! ((ولاظفرا منى باراده ))(37)، هيچ تصميمى به نفع آنها نخواهم گرفت ، ((حتى آخذ الحق منهما و ازيح الباطل ان مظلمتهما))(38)، حق را از آنها هم خواهم گرفت !
خوب ، اميرالمؤ منين مى داند كه حسن و حسين ، معصومند؛ اما مى گويد اگر چنين اتفاقى هم كه نخواهد افتاد بيفتد، من ترحم نخواهم كرد! اين شجاعت است . البته از يك ديدگاه ، عدل است ؛ از يك ديدگاه ، ملاحظه ى قانون و احترام به قانون است ؛ عناوين گوناگونى دارد. اما از اين ديدگاه هم شجاعت و قدرت نفس است .
امروز، من و شما به اين شجاعت احتياج داريم ؛ ملت ايران به آن احتياج دارد. هركس كه كارگزار اين حكومت است ، بيشتر احتياج دارد. هركسى دستش به چيزى از اين بيت المال مسلمانها مى رسد، بيشتر به اين شجاعت احتياج دارد. هر كس كه مردم به او بيشتر اطمينان دارند، بيشتر به آن احتياج دارد. امروز، آحاد مردم ، ملت ايران در مجموع هم به اين شجاعت احتياج دارد.
خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 20/11/1374
خشم و خشنودى عوام و خواص
جاهايى است كه اگر اقدامى را در زمينه ى صنعت ، در زمينه ى مسايل اقتصادى ، در زمينه ى مسايل پولى ، در زمينه ى مسايل فرهنگى ، در زمينه ى مسايل گوناگون انجام بدهيم ، به نفع مردم است ؛ اما گروههاى خاصّى در جامعه هستند گروههاى پولى ، مالى ، اقتصادى ، ثروتمندان ، گروههاى فرهنگى ، گروههاى سياسى كه اينها متضرر خواهند شد. اين ، آن نقطه ى حساس است . آن صراط مستقيم ، اين جا معلوم مى شود. اين ، جاى همان فرمايش اميرالمؤ منين (ع ) است كه ((فانّ سخط العامة ، يجحف برضى الخاصة )). يعنى اگر يك وقت مردم خشمگين بودند، خشنودى گروههاى خواص بكل نابود خواهد شد و بر باد خواهد رفت . سخط و خشم عمومى ، خشنودى گروههاى خاص را پايمال خواهد كرد. گيرم كه حالا چند صباحى ، ما در فلان سياستى كه اعمال كرديم ، فلان كارى كه اجرا كرديم ، چهار نفر از گروههاى خاص يا گروههاى پولى و مالى را هم از خودمان راضى كرديم ؛ اما اگر خداى ناكرده با اين كار، مردم را ناراضى كرده باشيم ، اين نارضايى مردم ، مثل طوفانى مى آيد و همه ى اينها را در مى نوردد. اين ، هيچ ارزشى ندارد. بعد عكسش را مى فرمايند: ((وانّ سخط الخاصة ، يغتفر مع رضى العامة )). يعنى اگر فرض كنيم كه گروههاى خاص سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى و غيره ، سر سياست و عملى از ما خشمگين و ناراضى شدند و گفتند كه دولت چرا اين كار را انجام داد، چنانچه ((يغتفر مع رضى العامة ))؛ يعنى وقتى كه عامه و به تعبير امروز ما توده ى مردم خشنود و راضى باشند، خشم آن گروهها قابل بخشايش است . بايد اين را فكر كرد.
ديدار با رئيس جمهور و هيات وزيران به محمد(ص ) ناسبت آغاز هفته دولت ، 2/6/1376
خشونت و اصلاح علوى
يك نمونه ، نمونه ى جنگ صفين است كه بعد از آن كه لشكر اميرالمؤ منين بر لشكر معاويه غلبه ى ظاهرى پيدا كردند، آنها قرآنها را سرِ نيزه كردند. ديدن قرآنها، در لشكر اميرالمؤ منين دودستگى انداخت ؛ چون معناى آن كار اين بود كه بين ما و شما قرآن قرار دارد. عده يى متزلزل شدند و گفتند كه نمى شود ما با قرآن بجنگيم ! يك دسته ى ديگر گفتند كه اصل جنگ اينها با قرآن است ؛ حالا جلد قرآن و صورت ظاهر قرآن را آورده اند؛ اما دارند با معناى قرآن كه اميرالمؤ منين است مى جنگند. بالاخره در سپاه مسلمين دودستگى افتاد و تزلزل به وجود آمد؛ اين كارِ دشمن بود.
يك نمونه ى ديگر در همان جنگ اتفاق افتاد. بعد از آن كه حكميت بر اميرالمؤ منين تحميل شد، عده يى از داخل اردوگاه اميرالمؤ منين كه اينها ديگر خودى بودند؛ از بيرون نبودند بلند شدند و شعار دادند: ((لا حكم الاّ لِلّه ))؛ يعنى حكومت فقط از آنِ خداست . بله ، معلوم است و در قرآن هم هست كه حكومت از آنِ خداست ؛ اما اينها چه مى خواستند بگويند؟ اينها مى خواستند با اين شعار، اميرالمؤ منين را از حكومت خلع كنند. اميرالمؤ منين نقشه ى آنها را افشاء كرد؛ گفت حُكم و حكومت مال خداست ؛ اما اينها اين را نمى خواهند بگويند؛ اينها مى خواهند بگويند ((لا امرة الاّ لِلّه ))؛ مى خواهند بگويند بايستى خدا بيايد مجسم بشود و امور زندگى شما را اداره كند؛ يعنى اميرالمؤ منين نباشد! اين شعار، عده يى را از اردوگاه اميرالمؤ منين خارج كرد و به آن جماعتِ بدبختِ نادانِ غافلِ ظاهربين و احيانا مغرض ملحق كرد؛ كه قضيه ى خوارج به وجود آمد.
الان متاءسفانه اين كارها دارد در جامعه ى ما مى شود. شعارهايى مطرح مى شود؛ بعضى از اين شعارها، روشن و خوب است ؛ اما دشمن از همان شعارها استفاده مى كند. من امروز درباره ى دو واژه توضيح مى دهم و اميدوارم دلهاى شما عزيزان و دلهاى ملت اسلام ، آن چنان توجهى به اين دو مساءله بكند كه بعد از اين اگر چيزى هم گفتند و نوشتند، آن كسانى كه دلشان مريض است ، نتوانند دلها را از هم جدا كنند. يك واژه ، واژه ى ((خشونت )) است ؛ يك واژه ، واژه ى ((اصلاح )) است .
خشونت يعنى چه ؟ خشونت ، يعنى كشتن ، كتك زدن ، زندانى كردن ، بداخلاقى كردن ، تندى كردن . خشونت ، يك امر واضح و يك معناى بديهى است . الان چند ماه است كه در بعضى از مطبوعاتِ ما دايم دنبال مى شود كه خشونت خوب است يا بد است ؛ يا فلان كس طرفدار خشونت است ، فلان كس مخالف خشونت است ؛ يا اسلام خشونت را قبول دارد، يا قبول ندارد! آيا اين مساءله اين قدر مهم و مشكل است ؟! يا نه ، پشت سر اين قضيه ، نيتهاى ديگرى هست ؟!
اسلام درباره ى مساءله ى خشونت نظر روشن و واضحى دارد. اسلام استفاده ى از خشونت را اصل قرار نداده است ؛ اما در مواردى كه خشونت قانونى باشد، خشونت را نفى هم نكرده است . ما دوگونه خشونت داريم : يك خشونت قانونى ؛ يعنى قانون يك خشونت را اعمال مى كند؛ مى نويسد كه اگر فلان كس اين كار را كرد، او را به زندان ببرند؛ اين خشونت است ، اما اين خشونت بد نيست ؛ اين خشونت در برابر تجاوز به حقوق انسانهاست ؛ اين خشونت در مقابل آدمِ بى قانون است ؛ اين خشونت در مقابل متجاوز است . اگر در مقابل متجاوز خشونت اعمال نشود، تجاوز در جامعه زياد خواهد شد؛ اين جا خشونت لازم است . يك خشونت هم خشونت غير قانونى است ؛ مثلا يك نفر بيجا، خودسر، خودراءى ، بر طبق ميل خود، برخلاف قانون ، برخلاف دستور، نسبت به كسى اعمال خشونت مى كند؛ يك سيلى به گوش كسى مى زند؛ آيا اين خوب است يا بد است ؟ معلوم است كه اين بد است ؛ در اين شكى نيست .
اسلام درباره ى معاشرت و اخلاق فردى پيامبر مى فرمايد: ((فبما رحمة من اللّه لنت لهم ولو كنت فظّا غليظ القلب لانفضوا من حولك )). پيامبر را به خاطر نرمش او، به خاطر لينت او در برخورد با مردم ، ستايش مى كند؛ مى گويد تو غليظ و خشن نيستى . همين قرآن در جاى ديگر به پيامبر مى گويد: ((يا ايّها النّبى جاهد الكفّار والمنافقين و اغلظ عليهم ))؛ با كفار و منافقان با خشونت رفتار كن . همان ماده ى غلظ كه در آيه ى قبلى بود، در اين جا هم هست ؛ منتها آن جا با مؤ منين است ؛ در معاشرت است ؛ در رفتار فردى است ؛ اما اين جا در اجراى قانون و اداره ى جامعه و ايجاد نظم است ؛ آن جا غلظت بد است ، اين جا غلظت خوب است ؛ آن جا خشونت بد است ، اين جا خشونت خوب است .
پيامبر اكرم وارد مكه شد؛ با مردمى روبه رو گرديد كه سيزده سال او را اذيت و تكذيب و شكنجه كرده بودند؛ همه ى سختيها را بر سر او درآورده بودند؛ اما به همه ى آنها گفت كه شماها آزاديد؛ از آنها انتقام نگرفت ؛ ولى در همان سفر، پيامبر عده يى را به نام ذكر كرد و گفت هر كجا اينها را يافتيد، بكُشيد! در ميان آنها، چهار نفر زن و چهار نفر مرد بود. اين جا خشونت لازم بود؛ اما آن جا نرمش لازم بود.
اسلام در مورد تشخيص گناه مى گويد كه تجسس نكنيد، دنبال نكنيد، در پى گناه اين و آن نگرديد، بيخودى افراد را متهم و گناهكار نكنيد؛ اما آن جايى كه گناه ثابت مى شود، مى فرمايد كه : ((و لا تاءخذكم بهما راءفة فى دين اللّه ))؛ شما بايستى اين گناهكار را مجازات كنيد؛ مبادا نسبت به آنها راءفتى احساس ‍ كنيد.
اسلام دين جامعى است ؛ دين يك بعدى نيست . آن جايى كه حكومت اسلام در مقابل زور و تجاوز و اغتشاش و تعدى از قانون قرار مى گيرد، بايستى با قدرت ، با قاطعيت ، با خشونت از اسم خشونت كه نبايد ترسيد رفتار بكند؛ اما آن جايى كه در مقابل آحاد مردم و براى كمك به مردم است ، نه ؛ آن جا رفتار عمومى حكومت اسلامى با مردم خود، با رفق و مداراست ؛ ((عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤ منين رئوف رحيم ))؛ در سختيهايى كه بر شما وارد مى شود، پيامبر رنج مى بيند. هميشه همين طور است ؛ هر سختى يى كه بر مردم وارد بيايد، پيداست آن كسانى كه دلسوز مردم هستند، داغدار مى شوند و رنج مى بينند؛ لذا آن جا، جاى آن است ؛ اين جا هم جاى اين است .
وقتى كه پيامبر در سال هشتم هجرى براى حج آخر حجة الوداع به مكه رفته بودند، اميرالمؤ منين در يمن ماءموريت داشت . پيامبر اميرالمؤ منين را به يمن فرستاده بود، براى اين كه در آن جا دين را به آنها ياد بدهد؛ زكات آنها را بگيرد و به آنها كمك كند. وقتى اميرالمؤ منين شنيد كه پيامبر به حج رفته است ، بسرعت خود را به مكه رساند. از مردم يمن مبالغى زكات گرفته شده بود كه در بين آنها مقدارى حُلّه ى يمنى هم بود؛ يعنى لباسهاى ساخت يمنِ آن روز كه خيلى مطلوب و مقبول بود. اميرالمؤ منين فرصت نداشت كه با اين كاروان حركت كند؛ عجله داشت خودش را به پيامبر برساند؛ لذا يك نفر را در راءس اين كاروان گذاشت كه آن اموال را بياورد؛ خودش را هم به پيامبر در مكه رساند كه اولِ اعمال حج با پيامبر باشد. بعد كه آن كاروان رسيد، اميرالمؤ منين سراغ آنها رفت ؛ اما ديد كه آنها حلّه هاى يمنى را در نبودِ اميرالمؤ منين بين خودشان تقسيم كرده اند و هر كدام يك حلّه ى زيبا پوشيده اند و آمده اند! فرمود چرا اينها را پوشيده ايد؟! گفتند غنيمت و زكات است ؛ لذا متعلق به ماست ! فرمود تا قبل از آن كه به پيامبر برسد به تعبير امروز، به خزانه واريز بشود قابل تقسيم نيست ؛ اين خلاف مقررات و خلاف دين است ؛ لذا حلّه را از آنها گرفت ؛ بعضى نمى دادند، اما بزور از آنها گرفت . طبيعى است كه اگر از كسى امتيازى را بگيرند، چنانچه خيلى مؤ من نباشد، ناراحت مى شود. پيش پيامبر آمدند و از اميرالمؤ منين شكايت كردند! پيامبر فرمود چرا شكايت مى كنيد؛ مگر چه شده است ؟ عرض ‍ كردند كه اميرالمؤ منين آمد و اينها را از ما گرفت . پيامبر در جواب آنها گفت على را بر اين كار ملامت نكنيد؛ ((انّه خشن فى ذات اللّه ))؛ او در مساءله ى مقررات خدايى ، مرد خشنى است .
آن مرزى كه اسلام معين مى كند، همين است : خشونت قانونى . خشونت قانونى ، امرى است كه نه فقط خوب است ، بلكه لازم است . خشونت غيرقانونى ، نه فقط بد است ، بلكه جنايت است ؛ بايد با آن مقابله بشود؛ اين نظرِ اسلام است .
خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 26/1/1379
احتجاب از مردم ، عامل انحطاط
معتقدم كه براى يك مسوول در دستگاه حكومتى اعم از مسووليتى كه بنده دارم يا مسووليتى كه ديگر مسؤ ولان دارند انفطاع از واقعيات و دورى از مردم ، عامل انحطاط است ؛ معتقدم كه يك مسوول نبايد اجازه بدهد كه از واقعيات جامعه و از خبرهايى كه در جامعه جارى است ، دور بماند.البته انقطاع از مردم كه در تعبير اميرالمومنين احتجاب از مردم است ؛ يعنى حجاب داشتن و با مردم هيچ مواجه نشدن چيز خيلى خطرناكى است . حضرت به مالك اشتر فرموده اند؛ ((قله علم بالامور))؛ به خاطر احتجاب از مردم ، آگاهى انسان از همه چيز كم مى شود.البته من به خانه هاى اشخاص ‍ هم مى روم .يكى از كارهايى كه بحمدالله من از اوايل رياست جمهورى تا حالا انجام داده ام البته گاهى بيشتر است ، گاهى كمتر.اين است كه به منازل اشخاصى از آحاد و توده هاى مردم مى روم ، روى فرششان مى نشينم ، با آنها حرف مى زنم و زندگيشان را از نزديك لمس مى كنم .البته به شما عرض ‍ بكنم ، اطلاع از مردم ، يك بخش از اطلاع است ؛ بخش ديگرش اطلاع از دشمن است كسى از من نپرسيد كه شما از دشمن هم اطلاعى داريد يا نه .ولى من خودم عرض مى كنم ؛ بله ، بنده از دشمنها هم بى اطلاع نيستم .خيليها خيال مى كنند كه ما گاهى تير به تاريكى مى اندازيم و از دشمن صحبت مى كنيم ؛ نه ، تير به تاريكى انداختن نيست ؛ مى دانيم و حس ‍ مى كنيم كه دشمن حضور دارد.اتفاقا همين چند روز قبل بعضى از مطبوعات آمريكا خبر از اظهارات رئيس سازمان سيا دادند كه در بعضى از روزنامه هاى ما هم منعكس شد.او گفته بود ما در فلان تعداد كشور ازجمله ايران را هم اسم آورده بود ماموران سازمان خودمان را فعال كرده ايم كه زبان مادريشان ، زبان آن كشورهاست .بعد بخصوص اسم ايران را آورده بود و گفته بود ما مامورانى داريم كه زبان مادريشان فارسى است و متوسط سنى شان هم سى سال است .ممكن است براى بعضى اين سوال پيدا بشود كه چرا اين حرفها را مى گويند.وقتى اطلاعاتى زياد و سرريز مى شود، براى صاحب آن اطلاعات اهميتش كم مى شود؛ لذا از گوشه و كنار حرفها خيلى چيزها مى شود فهميد، بله ، نديدن دشمن هنر نيست .
جمع دانشجويان و اساتيد دانشگاه صنعتى اميركبير، 9/12/1379
******************
بنده غير خودت نباش .
... اين آقاى ((جرج جرداق ))، نويسنده ى كتاب نامدار ((صوت العداله )) كه درباره ى اميرالمؤ منين است بين دو جمله يى كه يكى از اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) صادر شده است ، يكى هم از جناب عمر خليفه ى دوم مقايسه يى مى كند. يك وقت چند نفر از استانداران يا ولات زمان جناب عمر پيش ايشان آمده بودند، و چون گزارشى عليه آنها آمده بود، خليفه را خشمگين كرده بود. خليفه خطاب به آنها جمله ى ماندگارى را گفته است : ((استعبدتم الناس و قد خلقهم اللّه احرارا؟))؛ مردم را به بردگى گرفته ايد؛ در حالى كه خدا مردم را آزاد آفريده است ؟ جمله ى ديگرى اميرالمؤ منين فرموده است كه در نهج البلاغه آمده است ، و آن اين است : ((لاتكن عبد غيرك وقد خلقك اللّه حرا))؛ بنده ى غيرخودت مباش ؛ خدا تو را آزاد آفريده است . ((جرج جرداق )) بين اين دو جمله مقايسه مى كند و مى گويد جمله ى اميرالمؤ منين به مراتب برتر از جمله ى عمر است ؛ زيرا عمر به كسانى اين خطاب را مى كرد كه آزادى و حريت ، در دست آنها هيچ تضمينى نداشت ؛ چون خود آنها كسانى بودند كه عمر مى گفت : ((استعبدتم الناس ))؛ مردم را به بردگى گرفته ايد. مردم را به بردگى گرفته ايد؛ حالا به آنها آزادى بدهيد. اين يك طور حرف زدن است ؛ يك طور ديگر آن است كه اميرالمؤ منين به خود آن مردم خطاب مى كند و در حقيقت ضمانت اجرا را در خود كلام مى آورد: ((لاتكن عبد غيرك و قد خلقك اللّه حرا))؛ بنده ى غير خودت مباش ، خدا تو را آزاد آفريده است .
مراسم فارغ التحصيلى تربيت مدرس ، 12/6/77
خصم ظالم باش !
... بشريت بعد از اميرالمؤ منين (ع ) و تا امروز بدبخت و روسياه شد به خاطر نگرفتن گريبان ظالم ها، اگر گريبان ظالم ها را دستمان با ايمان مى گرفت ، ظلم در دنيا اين قدر پيش نمى رفت ، بلكه برمى افتاد. اميرالمؤ منين (ع ) اين را مى خواهد ((خصم ظالم باش )) هركى در دنيا هر جا ظلم است و يك ظالمى هست تو اين جا كه هستى خصم او بدان . نمى گوييم كه برويد حتما خصومت خودت را نشان بده . هر وقت و هرجايى فرست دست داد خصم او باش . گريبان او را بگيرد. يك وقت نمى تواند انسان برود نزديك از راه دور مخاصمه مى كند با كسى . امروز ببينيد به خاطر عمل نكردن به همين يك كلمه وصيت اميرالمؤ منين (ع ) چه منجلابى است در دنيا.
چه بدبختى دارد بشريت ، چه مظلوميتى دارند ملت ها، به خصوص ‍ مسلمان ها. همين يك وصيت اميرالمؤ منين اگر عمل مى شد امروز بسيارى از اين ظلم ها و مصيبت ها ناشى از ظلم ها وجود نمى داشت و ((للمظلوم عونا)) هر جا مظلومى هست ، كمك او باش . نمى گويد طرفدار او باش ، نه ، مى گويد كمك كنيد او را هر چقدر مى توانيد.
خطبه نماز جمعه تهران ، 13/12/1372
اصحاب خاص اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) در هيچ شرايطى دچار اشتباه نشدند
عظمت امثال عمار ياسر، به همين است . عظمت آن اصحاب خاص ‍ اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) در همين است كه در هيچ شرايطى دچار اشتباه نشدند و جبهه را گم نكردند. من در موارد متعدد در جنگ صفين ، اين عظمت را ديده ام ؛ البته مخصوص جنگ صفين هم نيست . در بسيارى از آن جاهايى كه براى جمعى از مؤ منين ، نكته يى مورد اشتباه قرار مى گرفت ، آن كسى كه مى آمد و با بصيرت نافذ و با بيان روشنگر خود، شبهه را از ذهن آنها برطرف مى كرد، عمار ياسر بود. انسان در قضاياى متعدد اميرالمؤ منين از جمله در صفين نشان وجود اين مردِ روشنگرِ عظيم القدر را مى بيند.
جنگ صفين ماهها طول كشيد؛ جنگ عجيبى هم بود. مردم افراد مقابل خود را مى ديدند كه نماز مى خوانند، عبادت مى كنند، نماز جماعت و قرآن مى خوانند؛ حتّى قرآن سرنيزه مى برند! خيلى دل و جراءت مى خواست كه كسى روى اين افرادى كه نماز مى خوانند، شمشير بكشد.
در روايتى از امام صادق (عليه الصّلاة والسّلام ) نقل شده است كه اگر اميرالمؤ منين (ع ) با اهل قبله نمى جنگيد، تكليف اهل قبله ى بد و طغيانگر تا آخر معلوم نمى شد. اين على بن ابى طالب بود كه اين راه را باز نمود و به همه نشان داد كه چه كار بايد كرد. بچه هاى ما، وقتى كه به بعضى از سنگرهاى جبهه ى مهاجم وارد مى شدند و آنها را اسير مى گرفتند، در سنگرهايشان مهر و تسبيح پيدا مى كردند! بله ، درست مثل همان كسانى كه مقابل اميرالمؤ منين (ع ) قرار داشتند و نماز هم مى خواندند و نتيجتا يك عده هم به شبهه مى افتادند. آن كسى كه سراغ اينها مى رفت ، عمار ياسر بود. اين ، هوشيارى و آگاهى است و كسى مثل عمار ياسر لازم است .
ديدار با اقشار مختلف مردم (روز سى ام ماه مبارك رمضان )، 6/2/1369
تشبث به روش هاى غير اخلاقى به هيچ وجه صحيح نيست
اميرالمؤ منين درباره ى كسى كه سزاوار امارت بر مردم يا به دست گرفتن بخشى از كارهاى مردم است ؛ كه البته اين از موضع رياست يك كشور شروع مى شود و تا مديريتهاى پايين تر و كوچكتر ادامه پيدا مى كنداميرالمؤ منين اين توصيه ها را براى فرمانداران و استانداران خود مى فرمودند؛ اما براى قاضى يك شهر و مسؤ ول يك بخش و مدير گوشه يى از گوشه هاى اين دستگاه عريض و طويل هم صادق بود مى فرمايند:((فكان اول عدله نفى الهوى عن نفسه ))؛ اولين قدم او در راه عدالت اين است كه هوى و هوس را از خودش دور كند؛ ((يصف الحق و يعمل به ))؛ حق را بر زبان جارى و توصيف كند و نيز به آن عمل نمايد.به همين خاطر است كه در اسلام ، قدرت با اخلاق پيوسته است و قدرت عارى از اخلاق ، يك قدرت ظالمانه و غاصبانه است . روشهايى كه براى كسب قدرت و حفظ آن به كار گرفته مى شود، بايد روشهاى اخلاقى باشد.در اسلام ، كسب قدرت به هر قيمتى ، وجود ندارد؛ اين طور نيست كه كسى يا جمعى حق داشته باشند به هر روش ‍ و وسيله يى متشبث بشوند، براى اين كه قدرت را به دست بياورند همان گونه كه امروز در خيلى از مناطق دنيا رايج است نه ، قدرتى كه از اين راه به دست بيايد و يا حفظ شود، قدرت نامشروع و ظالمانه است . در اسلام ، روشها خيلى مهم اند؛ روشها مثل ارزشها هستند. در اسلام همچنان كه ارزشها خيلى اهميت دارند، روشها هم اهميت دارند و ارزشها بايد در روشها هم خودشان را نشان بدهند.امروز اگر مى خواهيم حكومت ما به معناى حقيقى كلمه اسلامى باشد، بدون ملاحظه بايد در همين راه حركت كنيم .مسؤ ولان بخشهاى مختلف ، قواى سه گانه ، مديران ميانى ، همه و همه بايد سعى شان اين باشد كه براى كارها و پيشبرد اهدافشان ، از روش سالم و اخلاقى استفاده كنند.استفاده از اين روش ممكن است در جايى ناكاميها و دردسرهايى را هم به لحاظ كسب قدرت به وجود آورد؛ اما در عين حال اين متعين است كه از نظر اسلام و از نظر اميرالمومنين ، تشبث به روشهاى غير اخلاقى به هيچ وجه صحيح نيست ؛ راه على اين است و ما بايد اين گونه حركت كنيم .
خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 26/12/1379
توصيه ها
فاصله خود را با نظام علوى كم كنيم
حكومتى كه مفتخر به الگو ساختن نظام علوى است بايد در همه حال تكليف بزرگ خود را كم كردن فاصله ى طولانى خويش با نظام آرمانى علوى و اسلامى بداند، و اين جهادى از سر اخلاص و همتى سستى ناپذير ميطلبد. جمهورى اسلامى كه جز خدمت به مردم افراشتن پرچم عدالت اسلامى ، هدف به فلسفه ئى ندارد نبايد در اين راه دچار غفلت شود، رفتار قاطع و منصفانه ى علوى را بايد در مدّ نظر داشته باشد؛ و به كمك الهى و حمايت مردمى كه عدالت و انصاف را قدر ميدانند تكيه كند.
نامگذارى امسال به نام مبارك ((رفتار علوى )) فرصت مناسبى است كه شما برادران عزيز، خط مراقبت از سلامت نظام را كه بحمداللّه در سالهاى گذشته همواره در كار بوده ، فعاليتى تازه نفس و سازمان يافته ببخشيد و با همكارى و اتحاد، افق ها را در برابر چشم اين ملّت نجيب و مؤ من ، روشنتر و شفافتر سازيد.
امروز كشور ما تشنه ى فعاليت اقتصادى سالم و ايجاد اشتغال براى جوانان و سرمايه گذارى مطمئن است و اين همه به فضايى نيازمند است كه در آن ، سرمايه گذار و صنعتگر و عنصر فعال در كشاورزى و مبتكر علمى و جوينده ى كار و همه ى قشرها، از صحت و سلامت ارتباطات حكومتى و امانت و صداقت متصديان امور مالى و اقتصادى مطمئن بوده و احساس ‍ امنيت و آرامش كنند. اگر دست مفسدان و سوء استفاده كنندگان از امكانات حكومتى ، قطع نشود، و اگر امتيازطلبان و زياده خواهان پر مدّعا و انحصار جو، طرد نشوند، سرمايه گذار و توليد كننده و اشتغال طلب ، همه احساس ‍ ناامنى و نوميدى خواهند كرد و كسانى از آنان به استفاده از راههاى نامشروع و غيرقانونى تشويق خواهند شد.
خشكانيدن ريشه ى فساد مالى و اقتصادى و عمل قاطع و گره گشا در اين باره ، مستلزم اقدام همه جانبه بوسيله ى قواى سه گانه مخصوصا دو قوه ى مجريه با نظارتى سازمان يافته و دقيق و بى اغماض ، از بروز و رشد فساد مالى در دستگاهها پيشگيرى كند، و قوه ى قضائيه با استفاده از كارشناسان و قضات قاطع و پاكدامن ، مجرم و خائن و عناصر آلوده را از سر راه تعالى كشور بردارد. بديهى است كه نقش قوه ى مقننه در وضع قوانين كه موجب تسهيل راه كارهاى قانونى است و نيز در ايفاء وظيفه ى نظارت ، بسيار مهم و كارساز است .
فرمان رهبر معظم انقلاب اسلامى به قواى سه گانه ، 11/2/1380
بيشترين خطاب على (ع ) به مسؤ ولان
اما آن كسانى كه روى مردم اثر مى گذارند كسانى كه حرفشان ، اقدامشان ، عملشان ، منششان ، نوشته شان ، روى مردم اثر مى گذارد چند خطر بزرگ آنها را تهديد مى كند كه بايد خيلى مراقب باشند؛ يكى خطر خسته شدن است ، يكى خطر راحت طلبى است ، يكى خطر ميل به سازش است ، يكى خطر چسبيدن به منافع نقد است ؛ همان بلايى كه بر سر كسانى كه انقلاب فلسطين را منحرف كردند، آمد؛ همان خطرى كه بر سر همه ى رهبرانى آمد كه ملتهاى خودشان را از مسير درست و راهى كه شروع كرده بودند، منحرف كردند و بازداشتند. بارهاى سنگين بر روى نيروهاى اثرگذار روى ذهنهاى مردم است ؛ بايد ايمان و پارسايى خودشان را تقويت كنند؛ بايد اتكاى خودشان را به لطف و فضل خدا زياد كنند؛ بايد به دشمن لحظه يى خوشبين نباشند؛ دشمن درصدد ضربه زدن است . اگر خواص يك كشور يعنى نيروهايى كه با زبانشان ، با قلمشان ، با رفتارشان ، با امضاءشان ، بر روى مسير يك ملت اثر مى گذارند ميل به سازش و راحت طلبى و زندگى مرفه و خوشگذرانى پيدا كنند و از حضور در ميدانهاى خطر خسته بشوند، آن وقت خطر تهديد مى كند. لذاست كه شما مى بينيد اميرالمؤ منين در دوران خلافت كوتاه خود، بيشترين خطابش ، بيشترى ملامتش ، بيشترين توصيه اش ، بيشترين تذكرش ، به آن كسانى است كه به آنها مسؤ وليت داده بود تا بخشهاى مختلفى را در اين كشور بزرگى كه در اختيار اميرالمؤ منين بود، اداره كنند. امام بزرگوار ما بارها و بارها به مسؤ ولان كشور، به ماها، به شاگردان خودش ، به دستپروردگان خودش ، بارها تذكر مى داد؛ مضمون آن تذكر اين بود كه مبادا به چرب و شيرين زندگى راحت ، خودشان را عادت بدهند و از مجاهدت در راه خدا باز بمانند.
اجتماع بزرگ عزاداران در صحن مطهر امام خمينى (رحمت الله عليه )، 14/3/1379
قول ، فعل و منش على (ع ) الگو براى مسؤ ولان
ما در كدام مرحله ايم ؟ ما در مرحله ى سوميم ؛ ما هنوز به كشور اسلامى نرسيده ايم ؛ هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه كشور ما اسلامى است . ما يك نظام اسلامى را طراحى و پايه ريزى كرديم ((ما))، يعنى همانهايى كه كردند و الان يك نظام اسلامى داريم كه اصولش هم مشخص و مبناى حكومت در آن جا معلوم است ؛ مشخص است كه مسؤ ولان چگونه بايد باشند؛ قواى سه گانه وظايفشان معين است ؛ وظايفى كه دولتها دارند، مشخص و معلوم است ؛ اما نمى توانم ادعا كنم كه ما يك دولت اسلامى هستيم ؛ ما كم داريم . ما بايد خودمان را بسازيم و پيش ببريم . ما بايد خودمان را تربيت كنيم . البته اگر در راءس كار يك امام معصوم مثل اميرالمؤ منين باشد كه قولش ، فعلش ، منشش الگوست ، كار براى كارگزاران نظام آسانتر است ؛ چون نسخه ى كامل را در اختيار دارند و در همه چيزش هدايت هست .
ثواب شما از آن كسى كه در زمان اميرالمؤ منين اين كار را مى كرد، يقينا بيشتر است
وقتى آدمى مثل من در راءس كار باشد، البته كار كارگزاران مشكلتر است ؛ ولى ثوابشان هم بيشتر است . اگر توانستند در اين راه حركت بكنند، اجر الهى شان بيشتر خواهد شد. هر كدام از شما تلاش بكنيد، براى اين مسؤ وليتها خودتان را با الگوى اسلامى منطبق بكنيد؛ يعنى دينتان ، تقواتان ،رعايتتان نسبت به حال مردم ، رعايتتان نسبت به شرع ، رعايتتان نسبت به بيت المال ، اجتنابتان از خودخواهيها و خودپرستيها و رفيق بازيها و قوم وخويش پرستيها و اجتنابتان از تنبلى و بيكارگى و بى عملى و هوى و هوس و اين چيزها مطابق با الگوى اسلام باشد. هر كدام شما بتوانيد در اين زمينه ها كار خودتان را بكنيد و پيش برويد و خودتان را بسازيد، البته ثواب شما از آن كسى كه در زمان اميرالمؤ منين اين كار را مى كرد، يقينا بيشتر است ؛ چون او به اميرالمؤ منين نگاه مى كرد و آن حضرت الگوى كامل بود؛ اما شما چنين كسى را نداريد كه آن طور به او نگاه كنيد و برايتان الگو باشد؛ ليكن ضوابط در دست همه ى ما هست و امروز همه مان وظيفه داريم .
عمده ترين خطر چيست ؟
عمده ترين خطر چيست ؟ من در پاسخ به اين سؤ ال يك روايت مى خوانم . فرمود: ((انّ اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتّباع الهوى و طول الا مل )). خطر عمده دو چيز است : اول ، هوس پرستى و هوى پرستى است . تعجب نكنيد؛ از همه ى خطرها بالاتر، همان هواى نفسى است كه در دل ماست ؛ ((انّ اعداء عدوّك نفسك الّتى بين جنبيك ))؛ از همه ى دشمنها دشمن تر، همان نفس ، همان ((من )) و همان خودى است كه در وجود توست ؛ آن منيتى كه همه چيز را براى خود مى خواهد. اين جا هم از زبان پيغمبر همين را مى فرمايد: ((انّ اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتّباع الهوى و طول الا مل فأ مّا اتّباع الهوى فيضلّكم عن سبيل اللّه ))؛ يعنى پيروى از هواى نفس ، شما را از راه خدا گمراه مى كند. غالب اين گمراهيها به خاطر هواى نفس است . البته ما هزار جور براى خودمان توجيه درست مى كنيم ، براى اين كه از راه خدا منحرف بشويم و حرف و عملمان غير از آن چيزى باشد كه شرع و دين براى ما معين كرده است . هواى نفس خصوصيتش اين است كه شما را از سبيل اللّه كه جهاد در سبيل اللّه لازم است گمراه مى كند. ((و امّا طول الا مل فينسى الا خرة )). طول امل ، يعنى آرزوهاى دور و دراز شخصى ؛ تلاش كن براى اين كه فلان جور خانه براى خودت درست كنى ؛ تلاش كن و مقدمات را فراهم كن ، براى اين كه به فلان مقام برسى ؛ تلاش كن ، زيد و عمرو را ببين و هزار جور مشكل را پشت سر بگذار تا اين كه فلان سرمايه را براى خودت فراهم بياورى و فلان فعاليت اقتصادى را در مشت بگيرى . اين طول الا مل ، يعنى اين آرزوهايى كه يكى پس از ديگرى تمام نشدنى است ؛ جلوى چشم انسان صف مى كشند؛ براى انسان هدف درست مى كنند و هدفهاى حقير در نظر انسان عمده مى شود. خاصيت اين هدفها اين است كه ((ينسى الا خرة )) است ؛ آخرت را از ياد انسان مى برد؛ انسان دايما مشغول اين هدفهاى حقير است ؛ براى انسان وقتى باقى نمى ماند؛ دلِ انسان را مى ميراند؛ ميل به دعا، ميل به انابه ، ميل به تضرع و ميل به توجه براى انسان باقى نمى گذارد.
ديدار مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران ، 12/9/1379
افزون طلبى براى مسؤ ولان ممنوع
نكته ى سوم در اين زمينه ، خطاب به نامزدهاى انتخابات است . انتخابات در كشور ما بايد مسابقه براى خدمت باشد، نه مسابقه براى كسب قدرت ؛ انتخابات اسلامى اين است . آن طورى مى شود كه شما در بعضى از انتخاباتهاى دنيا مشاهده مى كنيد؛ يك نمونه اش را هم در انتخابات اخير امريكا ديديد. آنجا دعوا بر سر قدرت است ؛ دست به يقه اند؛ هر طرف مى خواهد قدرت را به حزب و مجموعه اش خودش منتقل كند. مساله ، مساءله ى كسب قدرت است ؛ صريحا هم مى گويند؛ تلاش مى كنيم تا به قدرت و مقام برسيم . در منطق اسلامى ، قدرت و عزت و آبرو خوشنامى و امكانات ، فقط و فقط براى خدمت به مردم و حركت دادن خود و جامعه و كشور در راه نظام مقدس اسلامى و رسيدن به آرمانهاى بلندى است كه انسانها نيازمند آنند.
اين مسند، مسابقه براى خدمت و زحمت كشى است . هر كس كه آماده است بيش از ديگران زحمت بكشد و توقعى را كه مسؤ ولان كشورهاى ديگر از مقام و موقعيت خود دارند، نداشته باشد، بيايد داخل اين ميدان بشود. نبايد كسانى تصور كنند كه رسيدن به رياست فلان مقام همچنان كه در دنيا معمول و رايج است بايد با برخورداريهاى فراوان همراه باشد. ما امسال را بعنوان سال رفتار علوى نامگذارى كرديم . ما كجا، رفتار علوى كجا؟ اما بالاخره وظيفه داريم ؛ چاره اى نداريم ، جز اينكه در اين راه حركت كنيم . ما بايد فاصله ى خود را كم كنيم و تا آنجايى كه مى توانيم ، جد و جهد نمائيم ؛ يكى از اولين قدمها در اين راه ، همين است . افزون طلبى براى مسؤ ولان ممنوع است . مشى اشرافى گرايانه براى مسؤ ولان كشور نقطه ضعف بشمار مى آيد. اگر ديگران اين را كه لازمه ى رسيدن به مقامات عاليه كشور مى دانند، در نظام اسلامى ، اينها تنها لازمه اش نيست ، بلكه نقطه ى ضعف هم محسوب مى شود. بنابراين داوطلبان بدانند كه اين راه ، راه خدمت است ؛ مسابقه رقابت در اين راه هم رقابت براى خدمت كردن هر چه بيشتر است . اگر اين طور شد، آنگاه در تبليغات ، در بيان مطالب به يكديگر يا نسبت به خود، حدود رعايت خواهد شد.
آخرين نقطه اى كه در باب انتخابات عرض مى كنم ، اين است كه فضاى انتخابات بايد سالم باشد، عده يى با قلم و بيان و مطبوعات ، عده يى هم با ابراز مخالفت با فلانى يا طرفدارى از اين نامزد يا آن نامزد نبايد فضا را آلوده كنند. آن كسانى كه به اسلام احترام مى گذارند، آن كسانى كه قدر و ارزش ‍ جمهورى اسلامى را ارج مى نهند، آن كسانى كه از ما حرف شنوى دارند، در هر جاى كشور هستند از همين اول كار مراقب باشند. كارشكنى نسبت به ديگران ، لجن پراكنى عليه اين نامزد يا آن نامزد، بدگويى كردن و افشاگريهاى بى اصل و پايه و اساس نسبت به اشخاص ، همه ى اينها كارهاى ممنوع و ضد ارزش و خلاف مشى جمهورى اسلامى و خلاف حق است ؛ از اين كارها اجتناب كنند.
ديدار جمع كثيرى از مردم استان گيلان در استاديوم شهيد عضدى شهرستان رشت ، 11/2/1380
شيعيان واقعى در رفتار به على (ع ) نزديك هستند
در اين جا يك نكته وجود دارد، و آن اين است كه ما معمولا وقتى شخصيتها يا خصوصيات را به صورت جمع بندى شده از دور نگاه مى كنيم ، آنها را ستايش مى كنيم ؛ اما وقتى نزديك مى شويم و پاى عمل و پاى پيروى به ميان مى آيد، دچار مشكل مى شويم ؛ عيب كار آحاد بشر اين است . اگر همان قدرى كه مردم دنيا به عدالت و به انصاف و به شجاعت اميرالمؤ منين ، به طرفدارى از مظلوم كه در او بود، به طرفدارى از حقيقت كه در او بود، به ظلم ستيزى كه در او بود، علاقه و محبت دارند، چنانچه در مقام عمل ، خود را به اين خصوصيات نزديك مى كردند ولو يك قدم دنيا گلستان مى شد؛ اما ما آدمها يعنى همين ماها، همين امثال بنده ؛ آدمهايى كه اين طور از دور اميرالمؤ منين را ستايش مى كنيم در جايى در زندگى و در قضاوت معمولى خودمان ، به يكى از همين كارهايى كه از اميرالمؤ منين ستايش مى كنيم ؛ يا از كسى كه مى خواهد راه اميرالمؤ منين را برود، برخورد بكنيم ، معلوم نيست كه ديگر آن قدر ستايش بكنيم ؛ در دل برمى آشوبيم و با او مقابله مى كنيم ؛ اگر خداى نكرده شقاوت بر ما غلبه داشته باشد، به روى او شمشير هم مى كشيم ؛ عيب كار اين جاست ! لذا جا دارد كه ما همان قدرى كه از جمع بندى شده ى خصال اميرالمؤ منين سخن مى گوييم ، از ريز خصوصيات آن بزرگوار هم مطلع بشويم . اين اميرالمؤ منين كه عادل بود، عدل او چگونه بود؟ اين عدلى كه اين قدر تعريف دارد، در مقام عمل چگونه بود؟ در قدم بعد سعى كنيم كه در مقام عمل خودمان را به او نزديك كنيم ؛ اين درست است ؛ اين مايه ى تكامل است . شما شنيده ايد كه در بعضى از روايات آمده است كه كسانى به ائمه (عليهم السّلام ) عرض ‍ مى كردند كه ما شيعيان شما هستيم كما اين كه طبق روايتى ، كسانى آمدند و به خود اميرالمؤ نين هم اين را گفتند اما ائمه بنابر اين روايات ، در جواب اينها استنكار مى كردند: كجاى شما به دوستان و پيروان ما شبيه است ؟ شما اين خصلت و اين خصوصيت و اين رفتار و اين گفتار را داريد. به عبارت ديگر، اينها از ما مطالبه ى عمل مى كنند؛ عمل هم تابع اعتقاد است ؛ انسان بايد به چيزى معتقد باشد.
البته امروز ملت ايران بايد خدا را خيلى شكر كنند كه زمينه ى پيروى از اميرالمؤ منين و از اسلام در اين كشور فراهم است . غالب جمعيت اين كشور، دل به سمت حقيقت دارند. اكثريت عظيمِ نزديك به اتفاقى در اين كشور اين طورند؛ ولو حالا در ميان آنها كسانى هم عامل به بعضى از فروع نباشند؛ اما دلها، روحها، اعتقادها، ايمانها به همان سمتى گرايش دارد كه انگشت اشاره ى اميرالمؤ منين به آن سمت مردم را هدايت مى كرد.
خطبه نماز جمعه تهران ، 10/10/78
عمل صالح و كار براى خدا
اميرالمؤ منين طبق اين روايتى كه مرحوم مجلسى از مصباح المتهجد نقل مى كند، در يكى از روزهاى جمعه خطبه يى ايراد كردند كه با حمد و ثناى حضرت بارى تعالى با بليغترين و عميقترين و زيباترين كلمات شروع مى شود و سپس با صلوات و سلام بر محمّد رسول اللّه ، خاتم انبيا (صلّى اللّه عليه واله وسلّم ) و شهادت بر عبوديت و پيامبرى ايشان ادامه پيدا مى كند و بعد اين جملات را خطاب به مردم بيان فرمودند كه من چند عبارت از اين جملات را عرض مى كنم و به ترجمه ى آنها قناعت مى نمايم .
اميرالمؤ منين فرمودند: ((اوصيكم عباداللّه بتقوى اللّه ))؛ بندگان خدا! شما را به پرهيزگارى و رعايت تقوا سفارش مى كنم . ((و اغتنام طاعته ))؛ و سفارش ‍ مى كنم كه اطاعت پروردگار را مغتنم بشماريد. ((ما استطعتم ))؛ تا آن مقدارى كه در توان و قدرت شماست . ((فى هذه الايام الخاليه الفانية ))؛ هر چه مى توانيد، در اين روزهاى گذرا و رو به فناى عمرتان ، اطاعت از خدا و پيروى از فرمان پروردگار را مغتنم بشماريد. ((واعداد العمل الصالح ، لجليل ما يشفى به عليكم الموت ))؛ سفارش مى كنم ، تا آن جا كه مى توانيد، براى مقابله ى با آن مشكلات و مصايب عظيمى كه مرگ ، آنها را مشرف بر شما قرار خواهد داد يعنى براى مقابله ى با دشواريهاى شناخته نشده ى براى بشر از لحاظ عظمت عمل صالح فراهم و آماده كنيد. مرگ را آن چنان بايد بزرگ دانست كه اوليا و بزرگان از مقابله ى با مرگ به خود مى لرزيدند. حوادثى كه پس از مرگ در آغاز حيات نشئه ى برزخ براى ما پيش مى آيد، به قدرى با عظمت و مهيب و دشوار و غير قابل تحمل است كه مردان خدا را كه فى الجمله از آن خبرى داشتند به خود مى لرزاند. براى مقابله ى با آن مشكلات و با آن مصايب ، يك راه وجود دارد و آن ، عمل صالح و كار در راه خداست . تنها چيزى كه آن جا به داد انسان مى رسد، عمل صالح است . ((و امركم بالرفض لهذه الدنيا التاركة لكم )). فرمود: من به شما امر مى كنم . امير مؤ منان است ؛ امير معنوى و مادى ، امير ظاهرى و باطنى ، امير جسم و جان . اميرالمؤ منين فرمود: من شما را امر مى كنم كه اين زخارف دنيا را كه شما را ترك مى كند، رها كنيد؛ اين قدر به فكر ماديات براى خودتان نباشيد؛ چون اينها ((الزائلة عنكم ))؛ اينها همه زوال پيدا مى كند. ((و ان لم تكونوا تحبّون تركها))؛ اگرچه شما دوست نداريد كه اين مال و اين عيش و اين مقام ، شما را رها كند، اما رها مى كند. ((والمبلية لاجسادكم و ان اجبتم تجديدها))؛ اين دنيا جسمهاى شما را مى پوساند و خاك مى كند؛ اگرچه شما مى خواهيد كه آنها زنده بشوند. اين دنيا شما را پير مى كند، ضعيف مى كند و قوا را نابود مى كند؛ اگرچه شما مى خواهيد اين قوا هميشه براى شما بماند و روزبه روز تجديد بشود. ((فانّما مثلكم و مثلها كركب سلكوا سبيلا فكانّهم قد قطعوه و افضوا الى علم فكانهم قدبلغوه )). در جاده يى با سرعت داريد مى رويد، نشانه يى در دوردست هست ، آن را از درو مى بينيد؛ اما خواهى نخواهى با طى طريق به آن خواهيد رسيد. اين جاده ، همان دنياست . آن سنگ نشانه و آن عَلَم ، همان اجل و همان سرآمد و همان منتهاى مدت است كه ناگزير به آن مى رسيم .
براى نام و نشان گذرا با يكديگر رقابت نكنيد
... ((فلا تنافسوا فى عز الدنيا و فخرها))؛ براى عزتها و جاه و جلال ظاهرى و نام و نشانِ گذرا، با يكديگر تنافس نكنيد، حسادت نكنيد، رقابت نكنيد. ((ولا تعجبوا بزينتها و نعيمها))؛ به زينت و نعمت دنيا شگفت زده نشويد. ((ولا تجزعوا من ضرائها و بؤ سها))؛ از سختيها و دشواريهاى زندگىِ كوتاه دنيا، به جزع نياييد. ((فان عزالدنيا و فخرها الى انقطاع ))؛ اين زينت و عزت ، رو به انقطاع و نابودى است . ((وان زينتها و نعيمها الى ارتجاع ))؛ زيباييها و نعمتها، رو به برگشت دارد. جوانى و نشاط و زيبايى ، جاى خود را به پيرى و افسردگى و خمودگى مى دهد. ((وان ضراعها و بؤ سها الى نفاد))؛ سختيها هم تمام مى شود و از بين مى رود. ((و كل مدة منها الى منتهى ))؛ همه ى زمانهاى اين عالم و اين زندگى ، به سوى پايان حركت مى كند. ((و كلّ حىّ فيها الى بلى ))؛ همه ى زنده ها به سوى پوسيدگى و كهنگى راه مى روند.
اين همان اميرالمؤ منين است كه با دست خودش مزرعه آباد مى كرد، چاه حفر مى كرد. اين حرفها را زمانى بر زبان آورده است كه حكومت مى كرد. در راءس كشورى قرار داشت كه از مناطق ماوراء النهر تا درياى مديترانه ، در زير نگين اين قدرت بود و آنها را اداره مى كرد. او جنگ داشت ، صلح داشت ، سياست داشت ، بيت المال داشت ، فعاليت داشت ، سازندگى داشت . اين حرفها به معناى آن نيست كه دنيا را آباد نكنيد. اين حرفها به معناى آن است كه خودتان را محور همه ى تلاشها و كارهاى مادى ندانيد؛ براى خود، همه ى قوا را صرف نكنيد؛ براى سهم خود از زندگى ، دنيا را جهنم نكنيد؛ براى مال ، براى منال ، براى راحتى ، براى پول ، زندگى را بر انسانهاى ديگر تلخ نكنيد.
خطبه هاى هزارمين نماز جمعه تهران ، 8/8/1377
جوانان درس بگيرند
اميرالمؤ منين در دوره هاى مختلف زندگى خود، چه در دوران نوجوانى ، يعنى در اوايل بعثت پيامبر، و چه در عنفوان جوانى ، يعنى آن هنگامى كه هجرت به مدينه اتفاق افتاد كه در آن وقت على (عليه السلام ) يك جوان بيست و چند ساله بوده است چه در دوران بعد از رحلت پيامبر و آن محنتها و آن امتحانهاى دشوار، و چه در دوران آخر عمر؛ يعنى پنج سالى كه در اواخر عمر، اميرالمؤ منين حكومت و خلافت را پذيرفت و مسؤ وليت پيدا كرد، در تمام اين تقريباً پنجاه سال ، خصوصيات بارزى را با خود حمل مى كرده است . همه بخصوص جوانان از اين نقطه مى توانند درس ‍ بگيرند.
شخصيتهاى عظيم تاريخ ، غالباً از دوران جوانى ، بلكه از دوران نوجوانى ، برخى از خصوصيات را با خود همراه داشته اند و يا در خود به وجود آورده اند. برجستگى انسانهاى برجسته و بزرگ ، معمولاً به يك تلاش بلند مدت متكى است ؛ و اين را ما در زندگى اميرالمؤ منين مى بينيم . من در جمع بندى اين زندگى پرفراز و نشيب ، اين نكته را مشاهده مى كنم و به شما عرض مى كنم كه اميرالمؤ منين از اوايل نوجوانى تا هنگام مرگ ، دو صفت ((بصيرت )) و ((صبر)) را با خود همراه داشت ؛ بيدارى و پايدارى .
مى خواهيم ((علوى )) باشيم
ما اين قدر از عظمتها دوريم كه نمى توانيم فرق اميرالمؤ منين را با عظما و بزرگان و اكابرى كه بشريت در تاريخ ، در اسلام ، در كتابها، در عالم علم و در هر صحنه و عرصه يى سراغ دارد، درست تشخيص بدهيم ! اميرالمؤ منين ، چيز عجيبى است !
اشكال كار از اين جا شروع مى شود كه من و شما امروز، شيعه ى على بن ابى طالبيم و بايد به او اقتدا كنيم ؛ اگر از ابعاد شخصيت او چيزى ندانيم ، اشكال در هويت ما به وجود خواهد آمد. يك وقت كسى ادعايى ندارد، ولى ما ادعا داريم ؛ مى خواهيم ((علوى )) باشيم ، مى خواهيم جامعه ى ما جامعه ى علوى باشد. شيعه ها در درجه ى اول ، و مسلمين غيرشيعه در درجه ى دوم ، اين مشكل را دارند. البته همه ى مسلمانها اميرالمؤ منين را قبول دارند؛ منتها شيعه با كيفيت و عظمت ديگرى آن بزرگوار را مى بينند و مى شناسند.
پيش خواهيم رفت تا جامعه علوى بشود
ديگر دنياى امروز هم متشكل از جهّالى مثل ابى لهب و ابى جهل نيست ؛ امروز كفار و معاندين عالم ، زيركهاى درجه ى اول عالمند! كسانى هستند كه مهمترين مسايل تبليغاتى و سياسى را در مشت خودشان مى چرخانند؛ همين كسانى كه دارند سياستهاى دنيا را مى چرخانند، ملتها را مى گردانند، حكومتها را عوض مى كنند، مناطق دنيا را تصرف مى كنند، جنگ به وجود مى آورند، جنگ از بين مى برند، نظامها را برمى چينند و نظام به وجود مى آورند!
همه ى اين قدرتهاى خادِع حليه گرِ مكّارِ درجه ى اولِ دنيا، امروز متوجه جمهورى اسلامى هستند و سياستشان اين است كه جمهورى اسلامى و ملت ايران را تحقير، استهزا و تخطئه كنند! بگويند شما اشتباه مى كنيد كه بر طبق عرفيات پذيرفته شده ى دنيا عمل نمى كنيد؛ اشتباه مى كنيد كه تسليم سياستهاى جهانى و بين المللى امريكا و ابرقدرتها نمى شويد. در قضيه ى فلسطين و در قضيه ى بوسنى ، اشتباه مى كنيد؛ در قضيه ى مسلمانها و همين طور و همين طور!
سياست ، امروز اين است ؛ نه امروز، از اول انقلاب ، سياستشان اين بود كه ملت و مسؤ ولين ايران و هر كسى را كه با آنها جديتر مخالف است ، بيشتر تخطئه كنند؛ هر كارى را كه از آن بيشتر ضرر مى بينند، بيشتر مسخره كنند؛ رفتار با زن را، دانشگاه را، عبادت و نماز جماعت را، مصرف نكردن مشروبات الكلى و اجراى حدود الهى را مسخره كنند!
عزيزان من ، همين مسخره كردنها، همين تحقير و توهين كردنها، گاهى آدمهاى بزرگى را از جا در مى برد، مستاءصل و بى چاره مى كند؛ طاقتشان تمام ، و مجبور مى شوند همرنگ جماعت گردند. مى گويند چه كنيم ؟ نمى شود. آن وقت آن ابرقدرتها دستهايشان را روى دلشان مى گذارند و مخفيانه ، قاه قاه مى خندد كه كارشان را از پيش بردند و يك مانع را از سر راه برداشتند! آن قدر فلان جريان انقلابى را در دنيا مسخره مى كنند كه علناً، صريحاً ايده ها و آرزوهاى انقلابى خودش را پس بگيرد، يا حتى مسخره كند!
در صحنه ى سياست جهانى ، كسى ديده شد كه در حضور دشمنان ديروز خودش ايستاد و به امروز خودش متلك گفت و آنها خنديدند؛ براى اين كه همرنگ جماعت بشود! البته آنها وقتى چنين چيزى را مى بينند، مى گويند به به ، شما چقدر آدم متمدن و چيز فهمى هستيد! دلش را خوش مى كنند؛ اما در واقع آنچه انجام گرفته است ، يك مانع را از سر راهشان برداشته اند. اين گونه موانع را از بين مى برند.
اين جاست كه شيعه ى على بن ابى طالب ، بلكه هر مسلمانى كه معتقد به على ابن ابى طالب است ، بايد از شجاعت آن حضرت درس بگيرد: ((لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله ))(39)؛ وحشت نكنيد. از روى گرداندن و اعراض دشمن ،احساس تنهايى نكنيد . از مسخره ى دشمن نسبت به آنچه در دست شماست كه گوهر گرانبهايى است عقيده تان سست نشود. شما يك گوهر گرانبهايى را دردست گرفته ايد. شما كار عظيمى انجام داديد و يك گنج تمام نشدنى را در داخل كشور خودتان كشف كرديد و به اسلام ، به استقلال و به آزادى رسيديد؛ توانستيد خود را از يوغ ابرقدرتها خارج كنيد.
يك روز اين مملكت ، اين دانشگاه ، اين تهران ، اين پادگانها، اين نيروهاى مسلح ، اين ادارات دولتى ، اين وزارتخانه ها ، اين دستگاههاى اطلاعاتى ، همه و همه در يوغ امريكا بود؛ ولى امروز اين ملّت در دورترين نقاط و در كوره دِههاى اين كشور، اگر كسى را طرفدار امريكا ببينند، سايه اش را با تير مى زنند! يك روز در اين مملكت ، ملتى وجود نداشت ، آرايى ، مجلسى و انتخاباتى وجود نداشت ؛ همه چيز تشريفاتى ، همه چيز صورى ، دروغى و تصنعى بود؛ هيچ چيزى در اين مملكت وجود نداشت !
دوران پهلوى براى اين ملت ، واقعاً دوران عجيبى بود؛ مثل اين كه كارخانه ى عظيمى را در داخل يك سالن درست كنند، وقتى نگاه مى كنيد، مى بينيد كارخانه و تجهيزات كارخانه است ؛ ولى وقتى نزديك مى رويد، مى بينيد همه چيز از پلاستيكِ بازيچه ، درست شده است ! عمارت عظيمى را با مجسمه ها و ستونها و سقفهاى مرتفع درست كنند، آدم خيال كند يك كاخ عظيم است ، نزديك برود، ببيند از برف درست كرده اند!
همه چيز در اين مملكت ، صورى و ظاهرى بود؛ دانشگاه ، سورى بود، روشنفكرى ، مجله و روزنامه ، سورى بود، مجلس و دولت ، سورى بود! فقط جريان دين كه يك جريان عمومى و مردمى بود، حقيقى بود؛ كه به آن هم با نظر بغض و نفرت نگاه مى شد. در مقابل ، يك جريان كمرنگتر و خيلى كوچكتر هم به صورت وطن پرستى و ميهن دوستى ، در گوشه و كنار وجود داشت .
چنين وضعى براى اين ملت درست كرده بودند! شما آمديد و همه چيز را پايه گذارى اساسى كرديد. امروز در اين مملكت ، علم ، صنعت ، تحصيلات و دانشگاه ، رشد مى كند؛ شخصيت انسانها و افكار، رشد مى كند؛ آزادى به معناى حقيقى كلمه ، رشد مى كند. حركت اين ملت ، يواش يواش دارد به جايى مى رسد كه جايگاه خود را در دنيا پيدا كند. ديروز ملت ايران ، در دنيا ملتى نبود كه كسى به او اعتنا كند. آنهايى كه اين جا مى آمدند، از خود اين ملت ، حق توحش مى گرفتند!
شما امروز يك ملتيد؛ داراى يك راءى مهميد. شما در يك قضيه ى دنيايى ، مخالفيد، اين قضيه ، گير كرده است ! در هر قضيه ى مهمى در دنيا كه ملت ايران ، جدّاً با آن مخالف باشد، آن قضيه پيش نمى رود. امروز اين ملت و اين نظام و اين حكومت و اين كشور بزرگ ، بحمداللّه يك چنين وضعى در دنيا دارد. همه چيز در اين جا دارد رشد مى كند و خود را نشان مى دهد. جلوه ى ملت ايران ، يواش يواش چشمها را متوجه به خود مى كند. شما اين را به دست آورديد!
حالا بگذار دشمن ، تحقير كند؛ بگذار هرچه مى خواهد بگويد. شجاعت على بن ابى طالب و ايستادگى او در مقابل آن باطلى كه مى خواهند بر او تحميل كنند، امروز، اين شرحى كه درباره ى آن بزرگوار گفتيم ، درس بزرگ ماست كه همه ى عزيزان را به آن توصيه مى كنم ؛ و تقواى الهى را در همين معنايى كه عرض شد، باكمال مراقبت و دقت ، در نظر بگيريد و تعقيب كنيد و پيش برويد. خدا ان شاءاللّه كمك خواهد كرد.
در اين مدت هفده سال ، سايه ى نام آن بزرگوار بر اين ملت بود و اين ملت ، از انوار آن بزرگوار استفاده و استضائه كرد. ما نيز از اين درس ، بيشتر استفاده خواهيم كرد و به كورى چشم دشمن ، پيش خواهيم رفت ، تا ان شاءاللّه جامعه ى ما حقيقتا جامعه ى علوى بشود.
خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 20/11/1374
همه موظفند طورى عمل كنند كه حكومت ، رنگ و بوى علوى پيدا كند
جوانان ما براى برپايى حكومت عدل اسلامى و حفظ آن بود كه مجاهدت ها كردند و به درجه رفيع شهادت نايل آمدند. از اين روز همه بخشهاى ناظم عظيم جمهورى اسلامى مسئول موظفند تا طورى عمل و حركت كنند كه اين حكومت رنگ و بوى علوى پيدا كند و هدف و جهت گيريهايش منطبق با جهت گيرى هاى اميرالمؤ منين على (ع ) باشد.
ديدار مسؤ ولان بنياد شهيد در حسينيه امام (ره ).(40)
مسئولان سطوح بالاى سازمان ارتش هم رفتار علوى را الگوى خودشان قراردهند.
امروز ميدان براى تعالى ارتش باز است . سال رفتار علوى ، در هر جايى مصداقى دارد. جوانهاى ارتش جمهورى اسلامى ايران مى توانند به امير المومنين به عنوان الگوى رفتارى يك انسان فداكار و با اخلاص نگاه كنند و رفتار علوى را در رفتار خود منعكس نمايند؛ كار خستگى ناپذير، تلاش ‍ مخلصانه و سعى در تعالى هر چه بيشتر علمى و عملى ، مسئولان سطوح بالاى سازمان ارتش هم به عنوان يك سردار شجاع و پاكدامن مى توانند رفتار علوى را الگوى خودشان قرار دهند. وجود اميرالمومنين به عنوان يك رئيس ، يك فرمانده و يك مسؤ ول ، مظهر پاكى و شفافيت و صداقت بود؛ آسودگى را به خودش راه نداد؛ نسبت به زيردستان تفرعن نفروخت ؛ خود را همه جا بنده ى خدا و خدمتگزار مردم دانست و مخلصانه - بدون چشمداشت به دنيا - كار كرد؛ اين مى تواند در رفتار هر كسى كه در هر مجموعه يى مسؤ ول است ، به عنوان رفتار علوى خود را نشان دهد.
ديدار با فرماندهان و گروهى از كاركنان ارتش به مناسبت روز ارتش جمهورى اسلامى ايران ، 28/1/1380
اميرالمومنين الگوى نمونه براى مسؤ ولان بخش هاى مختلف نظام است
انسان جهت راه خود را با پيروى از امام خويش مى يابد. امام به همان اندازه كه با زبان و امر و نهى خويش انسان ها را هدايت مى كند با رفتار و منش خود نيز به انسانها جهت ميدهد و بر اين اساس شيعيان على بن ابى طالب (ع ) بايد تلاش كنند كه از لحاظ فردى و اجتماعى و نيز رفتار و ارتباط با خدا، مردم جامعه اسلامى ، محرومين ، بيت المال و امكانات و ابزارى كه به امانت نزد آنها سپرده شده است و همچنين نحوه برخورد با دشمنان خدا شخصيت خود را شبيه آن امام بزرگوار بسازند و او را سرمشق و الگوى زندگى خود قرار دهند.
... اميرالمؤ منين على (ع ) در شادى و عزا، در جنگ و صلح ، در مسجد، در مسند حكومت و جايگاه قضاوت و داورى پيوسته در حال ارتباط با خدا و تعبد نزد پروردگار و كار براى خدا بود و در تمام لحظات قدرت حكومت و سلطه اى كه خداوند متعال در اختيار او گذاشت ، لحظه اى از فكر ضعفا، يتيمان و محرومان و فقرا غفلت نكرد و در راه تبليغ از دين ، كار براى خدا و مبارزه در برابر دشمن سرازپا نمى شناخت .
اميرالمؤ منين على (ع ) الگويى نمونه براى مسؤ ولان بخشهاى مختلف نظام است لذا آنان بايد همچون حضرت على (ع ) كار مردم را با دلسوزى بدون منت و تحقير و توقع و توام با احترام و تكريم و همراه با سلامت نفس ، چشم ، زبان و سلامت قلب انجام دهند.
امروز پس از گذشت قرنها، حكومت جمهورى اسلامى ايران تنها حكومتى است كه در راه اميرالمؤ منين (ع ) گام برمى دارد لذا بايد اين حكومت را كمك ، همراهى و تشويق كرد و عيوب آن را برادرانه و دوستانه تذكر داد تا بتواند اين صراط مستقيم را حفظ كند.
ديدار جمعى از مسؤ ولان و كاركنان ادارات دولتى و كاركنان نيروهاى مسسلح ، /1372
ما بايد از اخلاص اميرالمؤ منين درس بگيريم
ما در دوران انقلاب بزرگ اسلامى ، آن اخلاص را بالمعاينه در زندگى مردممان مشاهده كرديم ، و شد آنچه شد. امام بزرگوار ما مظهر اين اخلاص ‍ بود، و كرد آنچه كرد. او دنيا را در مقابل اسلام خاضع و خاشع كرد و دشمنان اسلام را به عقب نشينى وادار نمود. امروز هم آحاد ملت ايران ، زن و مرد ملت ، اقشار مختلف ، مخصوصا مسؤ ولان خصوصا هرچه مسؤ وليتها بالاتر برود محتاج همين اخلاص هستيم ، تا اين بار را به سرمنزل برسانيم .
طبق نقل در نهج البلاغه ، اميرالمؤ منين فرمود: ((و لقد كنّا مع رسول اللّه (صلّى اللّه عليه واله ) نقتل ابائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا لايزيدنا ذلك الاّ ايمانا و تسليما و مضيّا على اللّقم و صبرا على مضض الا لم ))(41)؛ خالصانه و مخلصانه با كسان و نزديكان خود مى ايستاديم و براى خدا مبارزه مى كرديم . ((فلمّا راءى اللّه صدقنا انزل بعدوّنا الكبت و انزل علينا النّصر))(42)؛ وقتى در راه خدا با اخلاص و صادقانه عمل كرديم و خداى متعال اين را از ما ديد، دشمن ما را سركوب كرد و ما را پيروز نمود. بعد مى فرمايد: اگر اين طور نبود، اين كارها انجام نمى شد: ((ما قام للدّين عمود و لا اخضرّ للايمان عود))(43)؛ يك شاخه ى ايمان سبز نمى شد و يك پايه ى دين بر سر پا نمى ماند. به بركت اخلاص و صدق آن مسلمين ، اين پيشرفتها انجام شد و جامعه ى اسلامى پديد آمد. تمدن اسلامى و اين حركت عظيم تاريخى امروز هم همان است ، و ملت ما و مسلمانان در همه ى عالم و امروز ملت عراق و پيشروان آن ملت و نيز ديگر مردمى كه در هر گوشه ى دنيا به نام اسلام سخن مى گويند، بايد اين درس را از على بن ابى طالب (عليه السّلام ) فرا بگيرند.
خطبه نماز جمعه تهران ، 16/1/1370
اگر ملتى قدرت تحليل خود را از دست بدهد، شكست خواهد خورد
من از سابق مكرر گفته ام كه اگر ملتى قدرت تحليل خودش را از دست بدهد، فريب و شكست خواهد خورد. اصحاب امام حسن ، قدرت تحليل نداشتند؛ نمى توانستند بفهمند كه قضيه چيست و چه دارد مى گذرد. اصحاب اميرالمؤ منين ، آنهايى كه دل او را خون كردند، همه مغرض نبودند؛ اما خيلى از آنها مثل خوارج قدرت تحليل نداشتند. قدرت تحليل خوارج ضعيف بود. يك آدم ناباب ، يك آدم بدجنس ، يك آدم زبان دار پيدا مى شد و مردم را به يك طرف مى كشاند؛ شاخص را گم مى كردند. در جاده ، هميشه بايد شاخص مورد نظر باشد. اگر شاخص را گم كرديد، زود اشتباه مى كنيد. اميرالمؤ منين مى فرمود: ((و لايحمل هذا العلم الاّ اهل البصر و الصّبر))(44)؛ اول ، بصيرت ، هوشمندى ، بينايى ، قدرت فهم و تحليل ، و بعد صبر و مقاومت و ايستادگى . از آنچه كه پيش مى آيد، انسان زود دلش ‍ آب نشود. راه حق ، راه دشوارى است .
تمام قدرتمندان و ستمگران عالم آمدند، بر تل باطل چيزى افزودند. همه ى شيطان صفتان در طول تاريخ و در زمان ما آمدند، بر اين سد باطل كه مقابل راه اميرالمؤ منين و بندگان خدا را مى گيرد چيزى اضافه كردند. حق مى خواهد اين تل را از سر راه بردارد و اين سد را بشكافد؛ كار آسانى نيست ، كار سختى است . تحمل و صبر و ظرفيت و رجوع به قدرت نفسانى و جوشندگى از درون لازم دارد، تا انسان بتواند راه حق را برود. البته وقتى كه انسان توانست راه حق را هموار كند، آن وقت زندگى ، زندگى لذتبخشى است . زندگى يى كه در آن ظلم نباشد، زندگى يى كه در آن زورگويى نباشد، زندگى يى كه در آن تحميل نباشد، زندگى يى كه در آن شيطان بر اعمال و افكار انسان مسلط نباشد، زندگى بسيار روحانى و معنوى يى است .
******************
ما بايد به سمت زهد حركت كنيم
برادران ! اميرالمؤ منين مى گويد زندگى به سمت زهد بايد برود. امروز در جمهورى اسلامى ، اگر ما احساس بكنيم كه زندگى به سمت اشرافيگرى مى رود، بلاشك اين انحراف است ؛ بروبرگرد ندارد. ما بايد به سمت زهد حركت بكنيم . نمى گوييم هم زهدهاى آن چنانى ، كه متعلق به اولياءاللّه است ؛ نه ، مسؤ ولان درجه ى يك ، مسؤ ولان درجه ى دو، تا آن مسؤ ولان درجات بعد هم بايد در حد خود زهد داشته باشند؛ بعد هم به عامه ى مردم مى رسد. عامه ى مردم هم نبايد اسراف و تجمل گرايى بكنند. اين طور نيست كه زهد فقط مخصوص مسؤ ولان باشد. اين مهريه هاى گران قيمت كه براى عقدهاى دخترهايشان مى گذارند، خطاست . نمى گويم حرام است ، اما پديده ى بد و زشتى در جامعه است ؛ زيرا ارزشهاى انسانى را تحت الشعاع ارزش طلا و پول قرار مى دهد. در محيط و جامعه ى اسلامى ، قضيه اين نيست . همين كار حلال را پيامبر نكرد. بعضى مى گويند پيامبر حلال كرده ، اما شما حرام مى كنيد؟! نه ، ما هم حرام نمى كنيم . پيامبر نخواسته كه محدود كند؛ محدود هم نكرده است . شما برو، هرچه مى خواهى بكن . اصلا همه ى زندگيت را روى هم بگذار و جهيزيه ى دخترت بكن ، يا مهر عروست بكن . بحث سر اين است كه اين كار، صحيح و عاقلانه و منطبق بر خواست و مصلحت اسلامى نيست .
پيامبر، دختر خودش را؛ اميرالمؤ منين ، دختران خودش را؛ و خانواده ى پيامبر، با همان بيست وپنج اوقيه مثقال نقره يى كه در آن زمان بوده به خانه ى بخت فرستادند. دو، سه سال قبل كه حساب كرديم ، اين ميزان نقره ، تقريبا در حد دوازده هزار تومان فعلى مى شود.
اين وضع زندگيهاى تجمل آميز، اين روزبه روز افزودن بر ظواهر تجملاتى ، در زندگيهاى شخصى غلط است . گاهى اوقات ممكن است لازم باشد مظاهر عمومى مثل يك خيابان يا يك ميدان را خيلى هم قشنگ و زيبا درست بكنند؛ آن محل بحث نيست ؛ بحث سر شخص من و شماست .
اميرالمؤ منين به فرمانداران خود درس زهد مى داد
اين ، زندگى اميرالمؤ منين (ع ) است ؛ ياد هم مى داد. حضرت يك وقت كسى را كه مى خواست احتمالا به عنوان فرماندار به شهرى بفرستد، به او گفت : فردا بعد از نماز ظهر پيش من بيا. حالا هم تقريبا معمول است كه اگر مى خواهند فرماندار يا استاندارى را به جايى بفرستند، آن حاكم يا آن مسؤ ول ، او را مى خواهد و اگر سفارشاتى دارد، به او توصيه مى كند. آن شخص نقل مى كند كه فردا بعد از نماز ظهر، به همان جايى رفتم كه اميرالمؤ منين مى نشستند؛ يعنى دكه يى كه حضرت براى اين كار در كوفه معين كرده بودند. ديدم كه در مقابل اميرالمؤ منين ، يك كاسه ى خالى و يك كوزه ى آب هست . يك خرده كه گذشت ، به خدمتكارش اشاره كرد و فرمود كه آن بسته ى من را بياور. گفت ديدم بسته ى سربه مهرى را آوردند. اين كيسه مهر و موم شده بود، تا كسى نتواند آن را باز كند. اين شخص مى گويد با خودم فكر كردم كه حضرت من را امين دانسته و مى خواهد گوهر گرانبهايى را به من نشان بدهد، يا به من امانتى را بسپرد، يا چيزى درباره ى آن بگويد. مى گويد حضرت مهر را شكست و درِ كيسه را باز كرد. ديدم در اين كيسه ، سويق آرد الك نكرده و نخاله دار وجود دارد. بعد حضرت دست كرد، يك مشت از اين آردها را درآورد، داخل كاسه ريخت ، يك خرده هم آب از كوزه روى آن ريخت ، اينها را به هم زد و به عنوان نهار خورد؛ يك مقدارش را هم به من داد و گفت بخور. مى گفت من حيرت زده شدم ، گفتم : يا اميرالمؤ منين ! شما اين كار را مى كنيد؟! اين عراق با اين همه نعمت در اختيار شماست ، اين همه گندم و جو وجود دارد؛ اين كارها براى چيست ؟! شما چرا اين طورى درِ اين كيسه را مى بنديد؟! حضرت فرمود: ((واللّه ما اختم عليه بخلا به ))(45)؛ سوگند به خدا، من كه درِ اين كيسه را مهر كردم ، به خاطر بخل نيست كه حيفم مى آيد از اين آرد الك نكرده كسى بخورد. ((ولكنّى ابتاع قدر ما يكفينى ))(46)؛ من به قدر حاجت شخصى خودم ، از اين آردها كه پست ترين آرد است ؛ آرد الك نكرده مى خرم . ((فاخاف ان ينقص فيوضع فيه من غيره ))(47)؛ مى ترسم كه اين كيسه را كسى باز كند و از غير از آن آردى كه خود من خريده ام ، چيزى داخل اين كيسه بريزد. ((وانا اكره ان ادخل بطنى الاّ طيبا))(48)؛ و من خوش ندارم كه در شكم خود غذايى وارد كنم كه طيب و پاكيزه نباشد. مى خواهم غذاى پاكيزه بخورم ؛ غذايى كه از پول خودم و مال خودم است و مال كسى در آن نيست .
اميرالمؤ منين با كار خود مى خواهد به اين فرماندار درس بدهد. ببينيد، اين فرماندار را به اين جا كشانده ، براى اين كه همين منظره را به او نشان بدهد، براى اين كه همين حرف را به او بزند؛ والاّ مى شد در مسجد هم به فرماندار توصيه كند و بگويد برو؛ اما كشانده او را به اين جا آورده ، براى اين كه به او بفهماند تو كه دارى مى روى و بر شهرى مسلط خواهى شد و يك عده مردم در اختيار تو قرار دارند ماليات آنها، پول آنها، جان آنها، مال آنها، عرض آنها مواظب باش كه اين قدرت ، قدرت مطلقه نيست و تو به عنوان حاكم ، مطلق العنان و افسارگسيخته نيستى ؛ حواست جمع باشد، بفهم كه چه كار دارى مى كنى . بعد فرمودند: ((فايّاك و تناول ما لم تعلم حلّة ))(49)؛ مبادا چيزى كه حلال بودن آن را نمى دانى ، تناول كنى ؛ بخورى يا بگيرى . تناول ، فقط خوردن نيست ؛ او را در اختيار نگير، مگر يقين كنى كه حلال است . اين ، وضع زندگى اميرالمؤ منين و زهد و درس اوست .
اميرالمؤ منين در قله قرار دارد و ما بايد در جهت او حركت كنيم
يك نفر مى گويد، ديدم در جايى در يكى از جنگها يا يكى از مسافرتها حضرت خوابيده ، و چون هوا هم سرد بوده ، زير قطيفه ى نازكى مى لرزد؛ ((يرعد)). آمدم گفتم يا اميرالمؤ منين ! چرا شما مى لرزيد؟ هواى به اين سردى ، چيزى رويتان بيندازيد. فرمود كه من دوست نمى دارم از اموال شما چيزى بردارم ؛ همين قطيفه را با خودم از مدينه آورده ام و مايل نيستم كه چيزى از اموال شما را استفاده كنم . اين ، وضع اميرالمؤ منين است . او سر قله قرار دارد و حال آن كه ما چهار، پنج هزار پا از آن قله پايينتر هستيم . ما بايد بالاخره در جهت او حركت كنيم ؛ اين درس اميرالمؤ منين به ماست . خلاصه اين كه هرچه ما بخواهيم ابعاد زندگى اين بزرگوار را دنبال بكنيم ، همين طور آموزنده و درس دهنده است .
سخنرانى در جمع مردم ، 26/11/1370
مجموعه ى دستگاه مديريت كشور بايد علوى باشد
البته آقايان و بخصوص مسؤ ولان ، اين نكته را توجه داشته باشند كه اگر ما بر نقش مديريت و سرپرستى در جامعه ى اسلامى تكيه مى كنيم و آن را تعيين كننده معرفى مى نماييم ، با يك گزينش ، قضيه تمام نمى شود. اين طور نيست كه يك شخص ، در راءس برگزيده بشود و شرايط لازم را داشته باشد، بعد ديگر همه چيز به خودى خود، حل خواهد شد. تاءثير مديران بالا در سرنوشت جامعه هم تا حدود زيادى از اين جهت است كه مدير برتر و بالاتر، اين قدرت را دارد كه دستها و ايادى چرخاننده ى چرخهاى كشور را سالم انتخاب بكند. يعنى سلامت آنها، جزو سلامت دستگاه حكومت است .
وقتى اميرالمؤ منين علىّبن ابى طالب (عليه الصّلاة والسّلام ) در راءس ‍ حكومت قرار مى گيرد، تمام شاخه هاى مديريت در جامعه ، به طرف صلاح حركت مى كند؛ به طورى كه اگر يك گوشه از مجموعه ى اين دستگاه مديريت ، ناسالم و ناپاك و غيرمنطبق با معيارها باشد، براى قطع و قلع و قمع آن ، اميرالمؤ منين (ع ) جنگِ چندين ماهه را بر خودش هموار مى كند. يعنى مجموعه ى دستگاه مديريت كشور، بايد علوى باشد.
ديدار با مسؤ ولان نظام ، عيد سعيد فطر، 20/4/1369
اگر در جاهاى ديگر شعار مى دهند، ما بايدعمل كنيم
اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) در آن نامه ى معروف خود به ((عثمان بن حنيف ))، بعد از آن كه مى فرمايند تو سر چنين سفره يى بودى و چنين و چنان ، زندگى خودشان را مى فرمايند: ((الا و انّ امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه ))(50). بعد مى فرمايند: ((الاّ وانّكم لا تقدرون على ذلك ))(51)؛ يعنى من از شماها توقع اين طور زندگى را ندارم .
من و شما كجا مى توانيم به خاطرمان خطور بدهيم كه قادريم در آن حد اوج پرواز كنيم ؟ مگر شوخى است ؟ بحث اين نيست كه ما از خودمان مسؤ وليت را دفع كنيم . نه ، اگر كسى مى تواند، بايد بكند. بحث اين نيست كه براى عمل خودمان ، توجيهى درست كنيم . نه ، آن طور زندگى كردن ، يك عمل تصنعى نيست ؛ بلكه به يك روح پولادين متكى است ، كه آن روح در اميرالمؤ منين وجود داشت .
در دنبال آن مى فرمايند: ((وليكن اعينونى بورع و اجتهاد))(52)؛ ورع پيشه كنيد و هرچه مى توانيد، در اين راه سعى و كوشش نماييد. اگر آن طورى نمى توانيد، تا هرجا كه مى توانيد، اين را دنبال كنيد. ما اگر مى خواهيم و شعار مى دهيم و مى گوييم كه جامعه ى ما بايد روحيه ى مصرف گرايى را كنار بگذارد و خودش را از آن چيزهايى كه در فرهنگهاى غربى ترويج مى شود، رها كند، عمل به آن ، متوقف به عمل ماست . ما هستيم كه بايد اين را به مردم ياد بدهيم . مگر مى شود خود ما دچار انواع و اقسام تشريفات و تجملاتِ ممكن باشيم ، اما درعين حال از مردم توقع داشته باشيم كه تجملاتى نباشند؟! اگر در جاهاى ديگر شعارش را مى دهند، ما بايد عمل كنيم .
ديدار با مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران ، 14/9/1369
بايد كارى كنيم كه جامعه ما، جامعه علوى باشد
ما مى خواهيم دنيا و زندگى و نظام ما به گونه يى بشود كه اميرالمؤ منين (ع ) در راه آن ، مبارزه و زندگى و جهاد و حكومت كرد. ما مى خواهيم در نظام ما، عدل اسلامىِ كامل حكمفرما بشود. هركسى كه در اين نظام زندگى مى كند، بايد مجاهدت نمايد، تا اگر در راءس جامعه اميرالمؤ منين (ع ) قرار مى داشت ، جامعه و نظام ما لايق او مى بود. ما بايد اين طور حركت كنيم .
بايد كارى كنيم كه نظام و كشور و جامعه ى ما، يك جامعه ى علوى باشد. اسم اسلام و اسم ولايت ، كافى نيست . بخصوص كسانى كه مسؤ وليتى بر دوش دارند و ماءموريتى از نظام الهى و اسلامى برعهده ى آنهاست چه در دستگاه قضايى ، چه در دستگاه اجرايى ، چه در دستگاه قانونگذارى ، چه در دستگاه انتظامى ، و چه در نهادها و دستگاههاى مختلف زبان و بازو و راه و كار، بايد زبان و بازو و راه و سبك كار اميرالمؤ منين (ع ) باشد.
اميرالمؤ منين براى خدا و در راه او كار مى كرد، به درد مردم مى رسيد، مردم را دوست مى داشت و خدمت به آنها را وظيفه ى خود مى دانست . با اين كه حكومت او در جهت خدمت به مستضعفان بود، به اين اكتفا نمى كرد؛ شبها هم ، تنها و به صورت فردى ، به كمك يكايك مستضعفان مى رفت . اين ، زندگى اميرالمؤ منين (ع ) است .
در نظام ما، هر حركت و سياست و قانون و تلاشى ، بايد در خدمت مردم مستضعف و محرومى باشد كه حكومت طولانى و بلندمدت طاغوتها، آنها را از جهات مختلف ، به استضعاف و ضعف دچار كرده است . اين ، راه ماست . اين ، آن راهى است كه اميرالمؤ منين (ع ) پيمود. اين ، آن راهى است كه امام و معلم و رهبر عظيم الشاءن اين انقلاب ، آن را از على (ع ) درس گرفت و پيش پاى ما گذاشت . بايد در آن راه حركت كنيم .
ديدار با اقشار مختلف مردم و مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران ، سالروز ميلاد حضرت على (ع )، 10/11/1369
دستگاه اميرالمؤ منين (ع ) را الگو قرار دهيد
حقيقتش ، ما به اين حد قوّه ى قضاييه ، راضى نيستيم . قدر شما آقايان را مى دانيم و پيشرفت قوّه ى قضاييه را هم مثل همه ى اولى الابصار مشاهده مى كنيم . تحرك و تلاش قوّه ى قضاييه ، بحمداللّه خوب و محسوس است ؛ اما شما الگو را دستگاه اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) قرار بدهيد. خودمان را با او بسنجيم ، نگوييم هم نمى شود. بله ، آن طور نخواهد شد؛ ليكن نزديك و شبيه به او، ممكن است . ما در كشورى زندگى مى كنيم كه ساليان متمادى ، وضع قضايى نابسامانى داشته است . لذا ما اوّليات انسانى را در امر قضا، بتدريج فراموش كرده بوديم .
ديدار با رئيس و مسؤ ولان قوه قضائيه ، 4/4/1369
توصيه على (ع ) به خياطها (كسبه )
روايت دارد كه اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) در بازار راه مى رفت ؛ به خياطها كه مى رسيد، مى گفت : خياطها ! از خدا بترسيد، درزها را نزديك هم بزنيد، كوكها را كوچك بزنيد و نخها را محكم انتخاب بكنيد. حالا خياطى مگر چه قدر اهميت دارد؟ گيرم كه درز اين لباس ، مثلا بعد از چند ماه باز شد؛ دوباره چرخ مى كنيم . اين ، يك نمونه است . از اين جا شروع كنيد و تا خياطت لباس انقلاب بر پيكر اين ملت برويد. اين كار، چه قدر دقت و تقوا لازم دارد و چه قدر امام ، بزرگ و با تقوا بود.
ديدار با فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى و روساى دفاتر نمايندگى ولى فقيه در اين نهاد، 29/6/1369
حسن ختام :برخى مولفه هاى مردم سالارى علوى
سر مردم منّت نگذاريد
سر ديگر قضيه ى مردم سالارى اين است كه حالا بعد از آن كه من و شما را انتخاب كردند، ما در قبال آنها وظايف جدى و حقيقى داريم . بعضى دوستان اين روايات را از نهج البلاغه و غير نهج البلاغه جمع كردند كه البته مجال نيست كه من همه ى آنها را بخوانم ؛ دو، سه تايش را مى خوانم . ((و ايّاك والمنّ على رعيتك باحسانك او التّزيّد فيما كان من فعلك او ان تعدهم فتتبع موعودك بخلفك فانّ المنّ يبطل الاحسان و التّزيّد يذهب بنور الحقّ والخلف يوجب المقت عنداللّه و عند النّاس )). مى فرمايد نه سر مردم منت بگذاريد كه ما اين كارها را براى شما كرديم يا مى خواهيم بكنيم ؛ نه آنچه را كه براى مردم انجام داديد، درباره ى آن مبالغه كنيد؛ كار كوچكى انجام داديد، آن را بزرگ كنيد؛ نه اين كه وعده بدهيد و عمل نكنيد. بعد فرمود: اگر منت بگذاريد، احسانتان باطل خواهد شد. مبالغه ، نور حق را خواهد برد؛ يعنى همان مقدار راستى هم كه وجود دارد، آن را هم در چشم مردم بى فروغ خواهد كرد. اگر خلف وعده بكنيد، ((يوجب المقت عنداللّه و عند النّاس ))؛ در نظر مردم و در نظر خدا اين مقت و گناه است . ((قال اللّه تعالى : كبر مقتا عنداللّه ان تقولوا ما لاتفعلون )). هر چند اينها كلام اميرالمؤ منين خطاب به مالك اشتر است ، اما خطاب به ما هم هست .
نبايد امتياز ويژه داده بشود
نكته ى دوم از همين قبيل وظايف ، مربوط به مردم سالارى دينى است : ((انصف اللّه و انصف النّاس من نفسك و من خاصة اهلك و من لك فيه هوى من رعيتك ))؛ يعنى درباره ى خودت ، درباره ى دوستان و خويشاوندان و رفقاى خودت رعايت انصاف را در قبال مردم و خدا بكن ؛ يعنى اختصاص ‍ و امتياز به آنها نده ؛ يعنى همين چيزى كه دوستان عزيز فرنگى مآب ما به آن رانت خوارى مى گويند؛ يعنى امتياز ويژه . امكانات استفاده ى از يك شركت و يك منبع مالى را در اختيار جمع خاصى قرار دادن ، به مناسبت اين كه اينها دوست يا خويشاوند يا رفيق ما هستند؛ اين كار جزو كارهاى ضد مردم سالارى است . هر كسى كه اين كارها را بكند، اين همان فسادى است كه الان آقاى رئيس جمهور به آن اشاره كردند. بله ، بايد با اين فسادها مبارزه بشود. برادران و خواهران عزيز! تا اين فسادها در مجموعه ى كارگزاران كشور وجود داشته باشد، توانايى كار وجود نخواهد داشت و پيشرفت امكان ندارد؛ هر كار هم بكنيد، امكان نخواهد داشت ؛ اينها شكافها و دره ها و حفره هايى است كه وقتى به وجود آمد، هرچه شما دستاورد داشته باشيد و در آن بريزيد؛ آنها را پُر نمى كند؛ دستاورد هم از بين مى رود؛ لذا اول بايد اينها را علاج كرد. اين فرمايش اميرالمؤ منين است : ((من لك فيه هوى من رعيتك ))؛ به رفقا و نزديكان و آن آدمهايى كه دوستشان دارى ؛ نبايد امتياز ويژه داده بشود؛ همه بايد يكسان امتياز ببرند. امتيازى كه هست ، در اختيار هم بايد قرار بگيرد. اگر بناست قرعه كشى بشود، اگر بناست سقف باشد، امتياز براى كسى نبايد باشد.
نارضايتى مردم اين گروههاى خشنودشده خواص را مثل سيلابى خواهد برد
سوم : اين هم يك نشانه ى ديگر مردم سالارى است ؛ ((و ليكن احبّ الامور اليك اوسطها فى الحقّ و اعمها فى العدل و اجمعها لرضى الرعيّة ))؛ دنبال كارهايى باش كه از افراط و تفريط دور باشد و عدالت را در سطح وسيعترى شامل حال مردم بكند؛ يعنى سطح تماسش با مردم و منافع مردم هرچه وسيعتر باشد و رضايت و خشنودى عامه و توده هاى مردم را بيشتر جمع كند. دنبال اين نباش كه رضايت گروههاى خاص يعنى صاحبان ثروت و قدرت را به دست بياورى . من و شما مخاطب اين خطابيم . الان شما اگر وزيريد، اگر نماينده ايد، اگر از مسؤ ولان مربوط به نيروهاى مسلحيد، اگر مربوط به رهبرى هستيد، اگر مربوط به قوه ى قضاييه هستيد، هرجا هستيد، بايد توجه داشته باشيد كه آن كارى كه انجام مى دهيد، در جهت ميل صاحبان ثروت و قدرت نباشد؛ كه اينها در اين فرمايش اميرالمؤ منين به ((خاصّة )) تعبير شده است . بعد مى فرمايد كه ((فانّ سخط العامة يجحف برضى الخاصة ))؛ اگر دل صاحبان ثروت و قدرت را به دست آورديد و مردم را ناراضى كرديد، نارضايتى مردم اين گروههاى خشنودشده ى خواص يعنى صاحبان ثروت و قدرت را مثل سيلابى خواهد برد. ((و انّ سخط الخاصة يغتفر مع رضى العامة ))؛ اما اگر رعايت ميل دل صاحبان ثروت و قدرت را نكرديد، از شما ناراضى مى شوند؛ بگذار ناراضى بشوند. وقتى مردم از شما راضى اند و براى آنها كار كرديد، بگذار اينها ناراضى باشند. ((يغتفر))؛ اين نارضايى بخشوده است .
نگو بنده مسوولم و دستور مى دهم ؛ بايد اطاعت كنيم
مردم سالارى فقط اين نيست كه انسان تبليغات و جنجال بكند و بالاخره عده يى را به پاى صندوق بكشاند و راءيى از مردم بگيرد، بعد هم خداحافظ؛ هيچ كارى به كار مردم نداشته باشد! بعد از آن كه اين نيمه ى اول تحقق پيدا كرد، نوبت نيمه ى دوم است ؛ نوبت پاسخگويى است . درباره ى همين گروههاى خاص ، باز اميرالمؤ منين در اين بيان مطالبى دارند: ((لا تقولنّ انّى مؤ مّر آمر فاطاع ))؛ اين جمله باز در همين نامه ى مالك اشتر است . فرمود: نگو به من ماءموريت داده شده ، به من مسؤ وليت داده شده و من صاحب فلان مسؤ وليت شده ام ((آمر فاطاع ))؛ بنده مسؤ ولم و دستور مى دهم ؛ بايد اطاعت كنيد؛ اين طور حرف نزن ((فانّ ذلك ادغال فى القلب ))؛ اين دلِ تو را خراب و نابود مى كند؛ واقعش هم همين است . بعد چند خصوصيت ديگر را ذكر مى كند: ((و تقرّب من الغير))؛ اين ، برگشت خشم آلودِ مردم را به تو نزديك مى كند. وقتى اين طور حرف بزنى ، مردم از خودخواهى و مَن مَن گفتن تو و خود را محور همه چيز دانستن و مسؤ وليتى براى خود قائل نبودن ، براى هميشه ناخشنود مى شوند.
ديدار مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران ، 3/9/1379
امروز ما مى توانيم خدا را بر تمسك به ولايت اميرالمؤ منين حمد كنيم
ما كسانى هستيم كه دنيا ما را به محبت اميرالمؤ منين (ع ) شناخته است : ((و معروفين بتصديقنا ايّاكم ))(53). هم دنياى اسلام ، ما را به عنوان كسانى كه نسبت به على بن ابى طالب (ع ) تعصب و محبت و اعتقاد و وابستگى خاصى دارند، و هم بقيه ى مردم دنيا، ما را اين طور شناخته اند. ما بايد خودمان را شايسته ى اين گمان قرار بدهيم .
يك روز بود كه اگر گفته مى شد ((الحمدللّه الّذى جعلنا من المتمسّكين بولاية اميرالمؤ منين و اولاده المعصومين (عليهم السّلام ))(54)، خيليها شك مى كردند كه اين حرف ، راست است و حق هم داشتند كه شك كنند. مى گفتند ما خدا را حمد كنيم كه متمسك به ولايت اميرالمؤ منين هستيم ؟! آن روزى كه در اين كشور، ولايت ، ولايت امريكا و صهيونيستها و اعداءاللّه بود و نظام اجتماعى ، تحت تاءثير افكار و فرهنگ و رفتار و خواست و اراده و عاطفه ى دشمنان خدا قرار داشت ، ما چه طور حق داشتيم بگوييم ((الحمدللّه الّذى جعلنا من المتمسّكين بولاية اميرالمؤ منين ))(55)؟ بله ، بخش بزرگى از مردم در دلهاى خود، به محبت متمسك بودند و به ولايت اعتقاد داشتند؛ اما ولايت بيش از اين است .
امروز ملت ما مى تواند خدا را بر تمسك به ولايت اميرالمؤ منين (ع ) حمد كند. راه انقلاب ما، راه ولايت اميرالمؤ منين ، راه حكومت علوى و راه اسلام بوده است . على (عليه السّلام )، برترين و بزرگترين پيشاهنگ و منادى و سردار و مجاهد راه اسلام است . او براى اسلام زندگى كرد، براى اسلام شهيد شد و نور و پرتو مشعل وجود او تا امروز، در راه اسلام پرتوافشانى كرده است .
ديدار با اقشار مختلف مردم و مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران ، سالروز ميلاد حضرت على (ع )، 10/11/1369
******************
1- نهج البلاغه ، كلمات قصار، ش 77
2- بحارالانوار، ج 40، ص 340
3- بحارالانوار، ج 40، ص 340
4- بحارالانوار، ج 40، ص 340
5- بحارالانوار، ج 40، ص 340
6- نهج البلاغه ، نامه ى 45
7- بحارالانوار، ج 40، ص 318
8- بحارالانوار، ج 40، ص 318
9- بحارالانوار، ج 40، ص 318
10- بحارالانوار، ج 117، ص 11.
11- بحارالانوار، ج 4، ص 153.
12- بحارالانوار، ج 38، ص 233.
13- شعرا، 214
14- منظور اين كه اسامى بيعت كنندگان را در تاريخ آورده اند.
15- فتح ، 18.
16- بحارالانوار، ج 27،(ص ) 227.
17- نهج البلاغه ، خطبه 201.
18- نساء: 88
19- الاصول من الكافى ، ج 2، ص 19
20- فتح : 29
21- شرح ابن ابى الحديد، ج 18، باب 75، ص 226
22- بحارالانوار، ج 21، ص 385
23- زمر: 9
24- نهج البلاغه ، خطبه ى 173
25- نهج البلاغه ، خطبه ى 173
26- نهج البلاغه ، خطبه ى 173
27- نهج البلاغه ، خطبه ى 173
28- نهج البلاغه ، خطبه ى 173
29- نهج البلاغه ، خطبه ى 15
30- نهج البلاغه ، نامه ى 45
31- نهج البلاغه ، نامه ى 45
32- نهج البلاغه ، نامه ى 41
33- نهج البلاغه ، نامه ى 41
34- نهج البلاغه ، نامه ى 41
35- نهج البلاغه ، نامه ى 41
36- نهج البلاغه ، نامه ى 41
37- نهج البلاغه ، نامه ى 41
38- نهج البلاغه ، نامه ى 41
39- نهج البلاغه ، خطبه ى 201
40- جمهورى اسلامى ، 30/4/1372، شماره : 4076، ص 3.
41- نهج البلاغه ، خطبه ى 56
42- نهج البلاغه ، خطبه ى 56
43- نهج البلاغه ، خطبه ى 56
44- نهج البلاغه ، خطبه ى 173
45- بحارالانوار، ج 40 ، ص 335
46- بحارالانوار، ج 40 ، ص 335
47- بحارالانوار، ج 40 ، ص 335
48- بحارالانوار، ج 40 ، ص 335
49- بحارالانوار، ج 40 ، ص 335
50- نهج البلاغه ، نامه ى 45
51- نهج البلاغه ، نامه ى 45
52- نهج البلاغه ، نامه ى 45
53- مفاتيح الجنان ، زيارت جامعه ى كبيره
54- اقبال ، ص 464
55- اقبال ، ص 464.
/ 1