شناخت منافقين نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شناخت منافقين - نسخه متنی

على حسينى يكتا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
فهرست مطالب
مقدمه
فصل اول : نقاق از ديدگاه فردى و اجتماعى
الف - نفاق از منظر فردى
معناى نفاق
اختصاص نفاق به انسان
رابطه نفاق با ساير رذايل اخلاقى
سه اثر فردى نفاق
1 - مهر خوردن بر قلب
2 - قبول نشدن استغفار
3 - محروميت از رحمت قرآن
نفاق ، تقيه ، كتمان ممدوح
ب - نفاق از منظر اجتماعى
خطر نفاق براى جامعه
نفاق در جوامع دينى و غير دينى
شيوه افساد منافقين
منافقان از ديدگاه كمى
مشكلات پيامبران با جريان نفاق
زمينه هاى رشد جريان نفاق
فصل دوم : روانشناسى نفاق
1 - ترس
2 - تكبر
3 - استهزاء
4 - بى غيرتى
5 - سوگند دروغ
6 - راحت طلبى
7 - تقدس مآبى
8 - دلبستگى به ثروت و اولاد
9- آراستگى ظاهر
10 - طعنه و تحقير
11 - سستى در عبادت و ريا
12 - ذلت و خوارى
13 - حيرت و سرگردانى
14 - خدعه
فصل سوم : جامعه شناسى نفاق
1 - تغيير سنن اخلاقى
2 - قطع اميدها
3 - پيمان شكنى
4 - امر به منكر و نهى از معروف
5 - انتظار بلا براى مومنين
6 - فتنه سازى
7 - بى فايدگى براى جامعه
8 - پرهيز از جهاد
9- دوستى با كفار
10 - ادعاى ايجاد امنيت و جلب رضايت
11 - خيانت
12 - ايجاد تفرقه و تضعيف روحيه مومنين
13 - تفرقه درونى
خطبه اى از نهج البلاغه
فصل چهارم : دسته بندى طيف نفاق
الف : دسته بندى منافقين از ديدگاه اخلاقى
ب : دسته بندى منافقين از ديدگاه تاريخى
1 - نفاق پيش از هجرت
تفاوت ديدگاه شيعه و سنى
انگيزه نفاق
2 - نفاق مدنى
3 - نفاق مكى
4 - نفاق بعد از ايمان
فصل پنجم : نفاق در منظر تمدن غربى
عصر حاضر عصر نفاق
نفاق ، علت دوام تمدن غربى
دموكراسى و نفاق
روشنفكرى و نفاق
فرويديسم و نفاق
پلوراليسم و نفاق
فصل ششم : جريان شناسى تاريخى نفاق از حكومت اميرالمومنين عليه السلام تا شهادت حسين بن على عليه السلام
دوران حكومت اميرالمومنين عليه السلام
فعاليت مجدد جريان نفاق
نقش معاويه در جنگ جمل
برخوردهاى نفاق آميز معاويه
دستگاه تبليغاتى معاويه
دوران امام حسن مجتبى عليه السلام و امام حسين عليه السلام
شناخت مردم عراق
حربه اتهام
نفوذ در سپاه
رسوايى نفاق
امام حسين عليه السلام و جريان نفاق
فصل هفتم : عقوبت نفاق و درمان آن
الف - عقوبت نفاق
منافقين در قيامت
گفتگوى منافقين و مومنين
ب - درمان نفاق
1 - درمان علمى
2 - درمان عملى
مجاهده با نفس
ايمان تفصيلى
چهار ويژگى
فصل هشتم : شيوه هاى شناسايى جريان نفاق
1 - بواسطه فتنه ها
2 - بوسيله خود جريان نفاق
3 - كشف حقيقت نفاق براى خاصه مومنين
4 - بواسطه علامات نفاق
5 - وجود خواص اهل حق
فصل نهم : شيوه هاى برخورد با جريان نفاق
الف - در صورت توطئه
ب - در صورت عدم توطئه
1 - حذر و احتياط
2 - برخورد با اقتدار و خشونت
3 - عدم شفاعت و رضايت
4 - روشنگرى و افشاگرى
5 - آمادگى براى نابودى منافقين
مقدمه
آسمان را پيش از آنكه خورشيد طلوع كند ديده ايد؟ نورى مجازى ، پهنه آن را پوشانده و گويى اين خورشيد است كه طلوع كرده و انوار خود را ساطع مى كند. در اين لحظه ، براى همگان شبهه مى شود كه اين نور، پرتوهاى حقيقى خورشيد است يا نورى است مجازى و حق نما. در اين ميان ، جز آنان كه با نور انسى گرفته اند و به حقيقت آن واصل نشده اند، همگان دچار ترديد مى شوند.
اين واقعه ، تمثيلى بر حقيقت كه پيش از دميدن نور حقيقت و ظهور شمس ‍ ولايت نيز مرحله اى است كه در آن ، منافقين فرصتى مى يابند تا با تشبه به نور، رهزن طريق حق شوند و در اين عرصه نيز، جز آنان كه به حكمت و بصيرت رسيده اند، همه در كمند پرفريب نفاق مى افتند. و شايد (جريان نفاق ، بهترين نام براى اين گروه باشد. چرا كه منافقين همچون شيطان در رگهاى حياتى جامعه جارى مى شوند و از درون آن را مى پوسانند. قرآن بر روى مساله دشمن شناسى تاكيد بسيارى دارد و حدود دو هزار و پانصد آيه در اين موضوع در آيات قرآن وارد شده است . موضوع نفاق و شناخت منافقين يكى از عناوينى است كه تحت عنوان كلى دشمن شناسى قرار مى گيرد و على رغم تحليلهايى كه در مورد گروه ديگر دشمنان اسلام يعنى كفار صورت گرفته است ، به اندازه كافى مورد بررسى نبوده است و اين در حالى است كه هر كس اندك تاملى در آيات قرآن داشته باشد، به عنايت خاص اين كتاب الهى نسبت به مساله منافقين و افشاى چهره آنان پى مى برد، تا جايى كه يك سوره با نام اين گروه نامگذارى شده است . تلاشهايى نيز كه در اين زمينه انجام شده اند، غالبا پاسخگوى نيازهاى روز نمى باشند. بعضى از اين كارها به صورت تطبيق انجام شده اند، غالبا پاسخگوى نيازهاى روز نمى باشند. بعضى از اين كارها به صورت تطبيق آيات و روايات بر مصاديق خارجى است كه آنها را به يك دوره خاص ‍ محدود مى كند و بعضى تنها به جمع آورى آيات و روايات بدون تفسير و طبقه بندى آنها بسنده كرده اند و دسته اى نيز نگاه به مساله از يك زاويه خاص است .
البته نپرداختن به چنين موضوع مهمى با آن همه بى توجهى كه قرآن كريم به آن كرده است ، خيلى دور از انتظار نيست . زيرا جامعه اسلامى به جز در يك دوره محدود تاريخى در صدر اسلام ، تجربه واقعى حكومت اسلامى را نداشته است تا در پرتو آن اهل دين در بسترى مناسب و به عنوان يك چالش اساسى فراروى حكومت اسلامى به اين موضوع بينديشند. پديده انقلاب اسلامى و در پى آن تشكيل حكومتى با داعيه اسلامى ، باب جديدى را در نگرش به مساله نفاق باز كرد. پس از مراحل اوليه انقلاب و رسوا شدن گروهكهاى نفاق و با پشت سر گذاشتن هشت سال دفاع مقدس ‍ كه واسطه جنگ فرصت چندانى براى حركت به جريان نفاق نمى داد، ما اكنون با ظهور يك حركت سازماندهى شده طيف نفاق روبرو هستيم كه شناسائى و برخورد با اين گروه نيازمند بصيرتى است كه در سايه آن بسيارى از موانع ظهور برطرف مى شود و در صورت نبودن آن ، چه بسا بار ديگر واقعه اى چون كربلا در جامعه اسلامى واقع شود و ننگ مذلت بر تارك غافلان بنشيند.
اين تحقيق گرچه از خطا و اشتباه در امان نيست ، اما در آن سعى شده است كه پديده نفاق ، با نگرشى موضوعى مورد تحليل قرار گيرد و بدون تطبيق و تاويل ، از حيطه يك زمان خاص خارج شود و با تشريح ويژگيهاى فردى و اجتماعى منافقين ، مراتب ، عقوبت و درمان نفاق و بررسى اثرات و شيوه هاى شناسايى و برخورد با اين گروه و ترسيم سيماى نفاق در عصر جديد و نگاهى تاريخى به جريان نفاق ، از يك منظر و ديدگاه خاص رهايى يابد. اميد است كه اين كوشش ، گامى باشد در افزايش بصيرت دينى و تحفه اى مقبول به پيشگاه بقية الله الاعظم ، حضرت حجة بن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه شريف .
على حسينى يكتا 15/4/1381 24 ربيع الثانى 1423
فصلاول : نقاق از ديدگاه فردى و اجتماعى
در اين فصل سعى شده با نگرشى اجمالى به مساله نفاق از ديدگاه فردى و اجتماعى ديدى كلى نسبت به اين موضوع بدست آيد تا در بخشهاى بعدى به تفصيل بيشتر و با نگاهى جزئى تر به آن بپردازيم .
الف - نفاق از منظر فردى
معناى نفاق
نفاق به كسر نون در لغت به معناى راه مخفى و پنهان است و نافقاء راهى است مخفيانه كه موش صحرائى براى گريز از نور و در مواقع خطر به آن مى پردازد. لانه اين حيوان داراى دو راه است ؛ يكى آشكار به نام قاصعاء و ديگرى پنهان به نام نافقاء كه هيچ حيوانى غير از خودش از آن خبر ندارد. قرآن به اين راه دوم ( راه مخفى ) اشاره نموده مى فرمايد:
ان كان كبر عليك اعرضهم فان استطعت ان تبغنى نفقا فى الارض او سلما فى السماء فتاتيهم باية (1)
اگر اعراض آنها بر تو سنگين است ، چنانچه مى توانى نقبى در زمين بزنى يا نردبانى به آسمان بگذارى تا آيه و نشانه اى برايشان بياورى ( پس چنين كن ).
اصطلاح نفاق نيز با معناى لغوى آن ارتباط و پيوستگى دارد. چرا كه نفاق دخول در دين از درى و خروج از درى ديگر است و ملازم با دورويى و مخفى كارى : منافق همچون موش صحرايى در هر خطرى گريز گاهى مى جويد و در هر جايى رخنه مى كند و براى گريز از نور حقيقت به تاريكيها پناه مى برد، غافل از آنكه اين خداست كه او را در تاريكيها رها كرده است و تركهم فى ظلمات لا يبصرون (2)
ابن اثير مى نويسد:
استعمال نفاق به معناى مخفى كردن كفر و تظاهر به ايمان ، براى اولين بار در قرآن آمده و عرب از اسلام آن را به اين معنا به كار نمى برده است . (3) به طور اجمالى مى توان گفت ، منافق به كسى يا جماعتى گفته مى شود كه داراى جهت گيرى و فكرى ضد دينى باشند و خلاف آن را به مومنين ابراز كنند.
اختصاص نفاق به انسان
صعود به قله هاى سعادت بشر است ، همچنانكه سقوط به دره هاى شقاوت و نفاق نيز از جمله صفاتى است كه معمولا در انحصار انسان مى باشد. در حيوانات غالبا از دو چهرگى و دورويى ديده نمى شود. اگر نشانه اى كه در حيوان بروز مى كند، ناشى از همان حالتى است كه دارد؛ اگر خوشحال شود، جست و خيز مى كند؛ اگر خشم كند، آثار خشم در صدايش ظاهر مى شود و اگر دردى احساس نمايد، ناله مى كند. توانايى نفاق ورزيدن از جمله ويژگيهاى مخصوص بشر است و ناشى از قرار گرفتن عقل در مسيرى غير از مسير حقيقيش . تا جايى كه انسان مى تواند با كسى در نهايت درجه دشمنى باشد، ولى در برخورد با او منتهاى دوستى را نشان دهد.
رابطه نفاق با ساير رذايل اخلاقى
نفاق گرچه خود يكى از اوصاف خبيثه است ، اما چه بسيار از رذايل اخلاقى كه در بستر نفاق نشو و نما مى كنند و استمرار نفاق اين صفات را شدت مى بخشد و انسان را هرچه بيشتر به سوى قبايح و رذايل سوق مى دهد. دروغگويى ، صفتى است كه شايد بيش از صفات ديگر در آيات قرآن در بيان اوصاف منافقين به آن اشاره شده است :
اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله ، و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون (4)
هر گاه منافقين نزد تو آيند، مى گويند، ما گواهى مى دهيم كه تو رسول خدايى ، مى داند كه تو رسول او هستى و خداوند گواهى مى دهد كه منافقين دروغگويند.
دروغ نيز به فرموده پيشوايان معصوم كليد بسيارى از گناهان است و روايتى از پيامبر اكرم - صلى الله عليه وآله - آمده است كه فرمودند:
اگر مومن لغزشهاى ديگرى را هم مرتكب شود هرگز اهل دروغ (5)
نمى شود سخن چينى رذيله ديگرى است كه با نفاق توام مى شود و به فرموده حضرت باقر عليه السلام : بهشت بر كسانى كه كارشان نميمه و سخن چينى باشد، حرام است . (6) از سوى ديگر منافق اهل غيبت است كه كيفر آن از بسيارى از گناهان ديگر شديدتر است . (7) صفت ديگر منافق ، ايجاد فتنه و آشوب است و به نص صريح آيات قرآن قبح فتنه از قتل نفس ‍ عظيم تر است : و الفتنة اشد من القتل . (8) همچنين منافق رياكار است و اعمال رياكاران باطل مى باشد و اهل نفاق راهى جز به سوى دوزخ نخواهند داشت . (9) اما نكته مهمى كه بايد متذكر شد اين است كه نفاق همچون بسيارى از اوصاف اخلاقى ديگر داراى شدت و ضعف مى باشد و مختص ‍ گروهى خاص نيست . اين مرض قلبى از پنهانترين امراض و در عين حال از كشنده ترين آنهاست كه ممكن است دامنگير بسيارى از اهل ايمان نيز بشود پس لازم است هر كسى در درون خود به جستجو بپردازد و اگر ذره اى از اين رذيله يا صفات توام با آن را مى بيند اقدام به درمان آن نمايد كه غفلت از اين كار چه بسا كه انسان را به خلود در آتش بكشاند.
سه اثر فردى نفاق
در اين صفات رذيله ، نفاق داراى عوارض بسيار خطرناكى مى باشد تا جايى كه استمرار اين صفت مى تواند سبب محروميت انسان از رحمت الهى گردد و روزنه هاى هدايت را نيز به روى او ببندد. در اين بخش به چند مورد اين آثار اشاره مى شود.
1 - مهر خوردن بر قلب
از جمله آثار نفاق ، مهر خوردن بر قلب است . قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد: ذلك بانهم امنوا ثم كفروا فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون (10) اين به خاطر آنست كه نخست ايمان آوردند، سپس كافر شدند، از اينرو بر دلهايشان مهر نهاده شد و آنها را درك نمى كنند.
در اين آيه ، مهر خوردن بر قلب را نتيجه كفر بعد از ايمان دانسته كه به صورت نفاق ظاهر مى شود. در حديث شريفى از امام باقر عليه السلام آمده است كه : ان القلوب اربعه : قلب فيه نفاق و ايمان و قلب منكوس و قلب مطبوع و قلب ازهر اجرد؛....فاما القلب المطبوع فقلب المنافق و اما زهر فقلب المومن .... و اما المنكوس فقلب المشرك (11)
همانا قلوب بر چهار قسم است :
1. قلب داراى نفاق و ايمان
2. قلب وارونه و مقلوب
3. قلب مهر خورده و ظلمانى
4. قلب نورانى و صافى
اما قلب مطبوع ظلمانى قلب منافق ، قلب نورانى قلب مومن و قلب واژگونه قلب مشرك است . چنانچه توجه داريد در اين روايت نيز از قلب منافق با عنوان مطبوع ياد شده است . اما مطبوع به چه معناست ؟
در قديم رسم بوده كه هر جا نامه محرمانه اى فرستاده مى شده ، براى اينكه نامه رسانان از محتواى آن اطلاع حاصل نكنند و در آن دخل و تصرفى ايجاد نشود، روى آن را موميايى مى كردند و مهر مى نمودند. (12)
مهر خوردن قلب منافق نيز به تناسب همين معناست ، زيرا قلب منافق نفوذناپذير و از استماع سخن حق محروم است . چنانچه قرآن مى فرمايد: و نطبع على قلوبهم فهم لايسمعون (13)
آرى هنگامى كه انسان مرتكب گناهى مى شود، در اثر آن نقطه تاريكى بر لوح دلش ايجاد مى گردد و هر چه بر آن گناه اصرار بورزد، به همان نسبت صفحه قلبش سياه تر، مى شود، تا جايى كه بواسطه رويگردانى از فرامين الهى و اشتغال به معصيت ديگر سخن حق در قلب او تاثير نمى گذارد.
2 - قبول نشدن استغفار
در اثر صفت نفاق آنچنان كدورتى در روح منافق ايجاد نمى شود كه بسيار بعيد است به او اجازه بازگشت و توبه بدهد، به طورى كه حتى استغفار پيامبر خدا نيز در حق آنان مقبول نمى باشد.
استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة لن يغفر الله ذلك بانهم كفروا بالله و رسوله و الله لا يهدى القوم الفاسقين (14)
( اى پيامبر ) چه براى ايشان ( منافقين ) آمرزش بخواهى و چه نخواهى تفاوتى نمى كند، خداوند هرگز آنان را نخواهد آمرزيد هر چند هفتاد مرتبه برايشان آمرزش بخواهى . اين بدان جهت است كه آنها به خدا و رسولش ‍ كافر شدند و خداوند مردم فاسق را هدايت نمى كند.
در اين آيه شريفه و آيات ديگر قرآن ، سخن از قبول نشدن استغفار براى منافقين و توفيق نيافتن آنان براى توبه است و علت آن را نيز كفر ايشان مى داند كه در نتيجه فاسق و از عبوديت خدا خارج شده اند و خدا نيز مردم فاسق را هدايت نمى كند و مغفرتش شامل ايشان نمى شود.
همچنين به كار بردن سبعين مرة براى بيان صرف كثرت است نه از اين جهت كه اگر پيامبر - صلى الله عليه وآله - بيش از هفتاد بار براى آنها طلب آمرزش كند، بخشيده مى شوند. هرگز مراد آيه چنين توهمى نيست . زيرا اين آيات در اواخر عمر آن حضرت نازل شده است و در آن زمان ايشان به غير از آن شناخت باطنى به حسب ظاهر نيز دسيسه ها و كفر درونى منافقين را شناخته بوده اند. (15) نكته قابل ذكر، تاثير استغفار پيامبران و اولياى خدا و مومنين براى گناهكاران است كه در چندين جاى قرآن به آن اشاره شده است . بسيار پيش مى آمده است كه افراد گناهكار خدمت اولياى خدا مى رسيدند و از آنها درخواست مى كردند تا برايشان طلب مغفرت نمايند.
هنگامى كه جرم و جنايت فرزندان يعقوب عليه السلام آشكار شد و با ديدگان خود ديدند كه يوسف محبوس در چاه ، سر از امارت مصر در آورد، از كرده خود پشيمان شدند و به پيشگاه پدر رسيده ، گفتند:
يا ابانا استغفر لنا انا كنا خاطئين (16) اى پدر درباره ما طلب مغفرت نما كه ما خطا كار بوديم .
و هنگامى كه پدر آثار ندامت و پشيمانى را در چهره فرزندان خود مشاهده كرد، به آنان وعده استغفار داد و فرمود: سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم (17) از پروردگار برايتان طلب آمرزش مى كنم كه او بخشنده و مهربان است . قرآن كريم بخشش افراد گناهكار را موكول به استغفار رسول خدا - صلى الله عليه وآله - براى ايشان نموده ، مى فرمايد: و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ وك فاستغفرو الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا الرحيما (18) هرگاه كسانى كه به خود ظلم كرده اند، به حضور تو بيايند و از خدا طلب مغفرت كنند و رسول نيز درباره آنها استغفار نمايد، خدا را توبه پذير و رحيم خواهند يافت . اما خداوند اين مقام شفاعت و استغفار در حق ديگران را به خصوصيتى تقييد كرده و آن عبارت است از شرك : ما كان للنبى و الذين امنوا ان يستغفروا للمشركين (19) پيامبر و افراد با ايمان نبايد درباره افراد مشرك طلب آمرزش كنند. همچنين در قرآن وعده آمرزش تمامى گناهان داده شده به جز شرك : ان الله لا يغفر ان يشرك و يغفر دون ذلك (20) خداوند از شرك در نمى گذرد و كمتر از آن را مى بخشد.
و اگر خداى متعال پيامبر را از استغفار براى منافقين نهى مى كند به علت همين شرك است . (21) از سوى ديگر منافقين به علت تزلزل ايمانى كه از لوازم ذاتى نفاق مى باشد، بسيار بعيد است كه موفق به توبه شوند تا خطاهاى آنها بخشيده شود، همانطور كه اين آيه شريفه به آن اشاره دارد: ان الذين امنوا ثم كفروا ثم امنوا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا (22) كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند و باز ايمان آوردند و دوباره كافر شدند و كفرشان زيادتر شد، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشيد و به راه راست هدايت نخواهد كرد. همچنين منافقين در اثر تكبر و اصرار بر گناه و فرحناكى از آن از رجوع به اولياى خدا براى طلب مغفرت سر باز مى زنند: و اذا قيل لهم تعالوا لكم رسول الله لووا رؤ وسهم و رايتهم يصدون و هم مستكبرون (23) و هر گاه به آنها گفته شود، نزد رسول خدا بياييد تا براى شما آمرزش بطلبد، سربپيچند و بنگرى كه با تكبر روى بر مى گردانند. اين آيه درباره عبدالله بن ابى منافق نازل شد كه سعى در ايجاد فتنه و آشوب داشت و سخنانى مبنى بر بيرون راندن پيامبر - صلى الله عليه وآله - از مدينه گفته بود كه آيات قرآن او را رسوا كرد. پس از آنكه خداى تعالى رسول خويش را از اين ماجرا خبر داد، قوم و قبيله چ نزد او آمدند و گفتند، واى بر تو، رسوا شدى ، نزد رسول خدا برو تا برايت طلب مغفرت كند. اما او سرى تكان داد كه هرگز نخواهم رفت و رغبتى به استغفار نشان نداد و خداوند اين آيه را درباره او نازل كرد. البته اين مساله را نيز بايد يادآور شد كه قبول نشدن استغفار براى منافقين و عدم قبول توبه آنها به اين معنى نيست كه اصلا امكان باز گشت از نفاق نيست ؛ بلكه به اين مفهوم است كه بسيار به ندرت اتفاق مى افتد كه كسى در نفاق باقى بماند و سپس برگردد. بله ، اگر كسى از كرده خود پشيمان شود و بر پشيمانى استقرار يابد، بطورى كه ديگر تزلزلى نداشته باشد، توبه او قبول مى شود و از همين روست كه خداوند توبه منافقين را مقيد به قيدهايى كرده كه ديگر مجالى براى تزلزل و دگرگونى باقى نگذارد.
3 - محروميت از رحمت قرآن
آيات كلام الله مجيد بر هيچ دلى بى اثر نيست . اگر قلب شنونده سليم باشد، ايمان و مسرتش بيشتر مى شود؛ چنانكه خداوند مى فرمايد: و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنين (24) و ما نازل كرديم از قرآن چيزهايى كه مايه شفاى ( دلها ) و رحمت بر مومنين است . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند: علاج تمام دردهاى انسان در علم قرآن است (25) اما همين قرآن در دلهايى كه دچار شك و شرك و نفاقند، اثرى جز ضلالت ندارد و از همين روست كه خداوند مى فرمايد:
و اذا ما انزلت سورة فمنهم من يقول ايكم زادته هذه ايمانا فاما الذين امنوا فزادتهم ايمانا و هم يستبشرون . و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و عم كافرون (26) و چون سوره اى نازل شود، بعضى از ايشان مى گويند، اين سوره ايمان كداميك از شما را افزون ساخت ، اما در اين ميان كسانى كه ايمان آورده اند ايمانشان فزونى مى يابد و از رحمت خدا مسرور مى شوند و كسانى كه بيماردلند، پليدى ديگرى بر پليديشان افزوده مى شود و بميرند، در حالى كه كافر مى باشند.
و اين نيست مگر بخاطر قلب وارونه و مهر خورده منافق كه سخن حق نيز موجب بقاى او در طريق باطل مى شود.
نفاق ، تقيه ، كتمان ممدوح
در بررسى پيرامون پديده نفاق ، سه جريان را بايد از هم جدا كرد: 1. نفاق 2.تقيه 3. كتمان ممدوح در واقع صرف تفاوت ظاهر و باطن حاكى از وجود نفاق نيست . نفاق با دو خصوصيت همراه است : 1 - مخالفت سر و علن 2 - سوء نيت . هر عملى كه اين دو شرط را توامان باشد نفاق آميز است . يكى از مخفى كاريهايى كه در مقابل نفاق قرار مى گيرد، تقيه است كه شرط دوم را دارا نيست ، بلكه با حسن نيت انجام مى گيرد. تقيه نيز نوعى كتمان است ، اما تفاوتى ذاتى با نفاق دارد. نفاق ، به قصد سوء و براى ايجاد فتنه و زيان و فساد شكل مى گيرد، اما تقيه براى حفظ مصلحتى از مصالح اسلامى و در هنگام انجام مى شود.
در كنار اين دو نوع جريان ، نوع ديگرى از تفاوت ظاهر و باطن نيز وجود دارد كه علامه شهيد استاد مطهرى (ره ) از آن تعبير مى كند به كتمان ممدوح . نمونه اى از اين كتمان اين است كه انسان به كمالاتى معنوى رسيده باشد كه اگر ديگران از آنها اطلاع پيدا كنند، در ميان مردم قرب و مقام پيدا مى كند، اما او اين مقامات را كتمان كند و اين صفت بسيار پسنديده اى است كه باطن انسان از ظاهرش بهتر باشد و هميشه كوشش كند كه ظاهرش يك درجه از باطنش پايين تر باشد. قرآن به نمونه ديگرى از اين نوع كتمان اشاره مى كند و مى فرمايد: يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف (27)، يعنى بعضى از فقرا بواسطه اينكه عفيف هستند، آنچنان فقر و نادارى خود را مى پوشانند كه كسى كه آنها را نشناسد، خيال مى كند كه از اغنياء هستند. (28)
در وجود اين سه جريان نكته لطيفى مستتر است و آن اينكه اگر چه بيشتر قدرت و توانايى آن را دارد كه نيات سؤ خويش را در پشت نقاب ظاهر پنهان كند و با خدعه و فريبكارى به لباس نفاق درآيد، اما با استفاده صحيح از همين توانايى مى تواند از بزرگترين فضيلتها بهره مند شود.
ب - نفاق از منظر اجتماعى
خطر نفاق براى جامعه
در جامعه بشرى تضادهاى فكرى و اختلافهاى عقيدتى ، مايه پيشرفت و تكامل جامعه انسانى است و در نظام آفرينش تضادهاى طبيعى مايه بقاى حيات نباتى و حيوانى است . در وجود انسان نيز نفس اماره سبب تكامل قواى روحانى و پرورش روح تقوا و پرهيزگارى است . با وجود شيطان ، كمال انسان ارزشمند مى شود و مقام او از ملائك برتر مى گردد و بواسطه تعارض با تمايلات نفسانى و گرايش هاى مادى است كه انسان مى تواند بر قله هاى قدوسيان پرواز كند و در آشيانه هاى رضوان و ابديت آرام گيرد. شيطان با قواى اهريمنى خود، در كمين انسان نشسته و مترصد گمراهى و لغزاندن اوست . اما انسان با توجه به چنين دشمن نيرومندى ، قواى روحانى خود را بر ضد او بسيج مى كند و براى پيروزى بر او مى كوشد و روح تقوا را در خود نيرومند مى سازد، تا آنجا كه به سر حد عصمت مى رسد.
در جامعه اسلامى كه مرآت نفس انسانهاست نيز وضع بر همين منوال است . دشمنان شناخته شده ، مايه تكامل و تكاپوى جامعه براى حركت در مسير سعادت هستند. زيرا به حكم عقل ، جامعه دينى مى كوشد تا خود را در برابر آنها مجهز كند و سلاحى بهتر از سلاح آنها بيابد. اما در برابر اين دسته دشمنانى هستند نقابدار؛ در ظاهر متمايل به جامعه اسلامى و در باطن خائن و جاسوس كه در اثر ناشناخته بودن اين گروه ضربات مهلكى را به اجتماع وارد مى سازند.
نفاق در جوامع دينى و غير دينى
نفاق اساسا در بستر جوامع دينى شكل مى گيرد. هر جا كه حيات مردمان با دين گره خورده است ، طبيعتا رگه هايى از جريانى بوجود مى آيد كه بقاى خويش را در رويكرد به نفاق مى بيند، مانند گياهان هرزه اى كه به دور درختان زيبا مى پيچند و سعى دارند در افساد آن دارند و خطر نفاق هم در همين جاست . زيرا به طور تدريجى و به تعبير قرآنى با تربص و انتظار، به خشكاندن ريشه هاى دين در جامعه مى پردازد و از اين رو ديرپاتر از كفر است و ضربه اى كه نهضت اسلامى در تاريخ از ناحيه منافقين ديده پيش از ضربه اى است كه كفار خورده است و لذا قرآن از منافق تعبير به الدالخصام يعنى سر سخت ترين دشمنان مى كند. زيرا منافقين همان هدفى را دنبال مى كنند كه كفار، منتها با زيركى و بطور پنهانى . كفار از بيرون جامعه اسلامى را تهديد مى كنند و اين قابل دفع است ، اما منافقين از درون و شيطان گونه در رگهاى جامعه به حركت در مى آيند و فرهنگ دينى را كه مايه حيات و سبب قوام حكومت دينى است ، مضمحل مى كنند. حضرت امير عليه السلام در نامه اى به محمد بن ابى بكر به اين نكته اشاره مى كنند و مى فرمايند:
رسول خدا - صلى الله عليه وآله - فرمود كه من بر امت خود از مومن و مشرك باك ندارم ، زيرا مومن را خدا به سبب افزايش ايمانش باز مى دارد و مشرك را به سبب شركش سركوب مى سازد. ولى بر شما از منافق دانا مى ترسم كه چيزهايى مى گويد كه مى پسنديد و كارهايى مى كند كه شما قبول ندارد. (29)
منافقين در جامعه دينى ، از يك سو سعى در تحريف دين و خدشه وارد كردن بر چهره حقيقى آن دارند و از سوى ديگر در صدد فاسد كردن افراد جامعه دينى به انگيزه روگردانى آنها از دين هستند. قرآن كريم در شرح خطر منافقين براى جامعه مى فرمايد: و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل و الله لا يحب الفساد (30) وقتى به ولايت و رياست مى رسند، با تمام نيرو در گسترش فساد در زمين مى كوشند و به اموال و جانها دست مى اندازند، با اينكه خدا فساد را دوست نمى دارد.
از امام صادق عليه السلام روايت شده كه در ذيل جمله و يهلك الحرث و النسل فرمودند: در اينجا مراد از حرث دين و مراد از نسل انسان است . (31)
اما در جوامع غير دينى و سكولار ديگر انگيزه اى براى شكل گيرى نفاق وجود ندارد. البته اگر نفاق را به مفهوم خاص آن يعنى ظاهر دينى و باطن غير دينى بگيريم . اما اگر آن را به معناى عام يعنى مخالفت ظاهر و باطن بگيريم ، امكان شكل گيرى آن در جوامع غير دينى نيز وجود دارد كه مى توان آن را نفاق اخلاقى ناميد كه در نظريات و برخوردهاى آنها به ظهور مى رسد البته نبايد از تفرقه درونى جوامع غير دينى كه آنها را به نفاقى درونى ميان خود مى كشاند نيز غفلت كرد و اگر ما خدعه هاى آنها را براى هم مشاهده مى كنيم ، حكايتگر همان تشتت درونى است كه از لوازم لاينفك جوامع شرك است . همچنين نبايد از آن نفاقى كه لازمه دوام حكومتهاى باطل است و توضيح آن خواهد آمد نيز به سادگى گذشت .
شيوه افساد منافقين
و اذا قيل لهم لاتفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون (32) و چون (به منافقان ) گفته شود، فساد نكنيد، خواهند گفت ، ما مى خواهيم اصلاح كنيم .
منافقان براى آنكه بتوانند نقشه هاى خود را اجرا كنند، قبل از هر چيز نيازمند آن هستند كه اعتماد مردم را جلب كنند، تا مسلمانان به آنها با ديده ترديد ننگرند. براى اين كار منافقين سعى در خودى نشان دادن مهره هاى خويش دارند و براى رسيدن به اين هدف خود را به عنوان مصلح معرفى مى كنند و اين حربه جريان نفاق ، مقابله با آن را مشكل مى كند. زيرا اصلاح طلبى و كمال جويى خواسته فطرى بشر است و اصلاح از شؤ ون پيامبران و اولياى خداست ، آنچنان كه قرآن از زبان شعيب پيامبر عليه السلام مى فرمايد: ان اريد الا الاصلاح ما استطعت (33) من جز اصلاح تا آخرين حد توانايى خويش قصدى ندارم .
امام حسين عليه السلام نيز در وصيت نامه خويش به محمد بن حنفيه از حركت خود با عنوان حركتى اصلاحى ياد مى كنند و مى فرمايند: انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى (34) منافقان براى آنكه خود را به عنوان مصلحان اجتماعى نشان دهند، به شيوه هاى مختلفى اقدام مى كنند كه از آن جمله مى توان موارد زير را نام برد: 1 - ظاهر سازى (35) 2 - وعده هاى دروغين (36) 3 - توجيه روش نادرست خويش (37)
در اثر شيوه ها و اقدام به افساد با رويه اصلاح ، بسيارى از مردم از روى جهل و غفلت به سوى آنان گرايش پيدا مى كنند و در اين ميان ، منافقين نه با شتابزدگى و دين ستيزى آشكار كه با حركتى بطى ء و به طور تدريجى به خراب كردن پايه هاى فكرى و آرمانهاى فطرى جامعه مى پردازند و مردم ممكن است هنگامى از خواب غفلت بيدار شوند كه ديگر سودى نداشته باشد.
منافقان از ديدگاه كمى
شايد تصور شود در جامعه اى مانند مدينة النبى تعداد منافقان بسيار اندك بوده و همواره گروه كوچكى به كارشكنى و دسيسه چينى مى پرداخته اند. اما تاريخ اسلام خلاف اين را ثابت مى كند. تنها منافقان مدنى - منافقينى كه پس از هجرت پيامبر - صلى الله عليه وآله - در مدينه شكل گرفتند - يك سوم لشكر پيامبر را تشكيل مى دانند. (38) اين ادعا از كناره گيرى ثلث لشگر اسلام در جنگ احد بر مى آيد.
داستان از اين قرار بود كه حضرت با اصحاب خود مشورت مى كردند كه چطور است شما مسلمانان در مدينه بمانيد و بگذاريد كفار هر جا دلخواهشان بود پياده شوند و اگر خواستند داخل شهر شوند، دست به شمشير برده ، با آنان كارزاز كنيد. ناگهان عبدالله بن ابى مرحبا گويان از جاى برخاست و در ميان اصحاب فرياد زد، همين راى را قبول كنيد و در مقابل او، عده اى بپا خواستنه ، گفتند: يا رسول الله ، ما را به سوى دشمنانمان حركت ده تا گمان نكنند كه از آنها ترسيده ايم . عبدالله بن ابى مخالفت كرده ، گفت : يا رسول الله ، در همين مدينه بمان و به سوى دشمن حركت نكن - كه معلوم نيست هدف او از پيشنهاد اين طرح چه بوده است ؟ ايجاد تفرقه و يا باز كردن دروازه هاى شهر هنگام حمله كفار به مدينه ؟ - سرانجام تصميم بر اين شد كه خارج از شهر جنگ كنند و رسول خدا - صلى الله عليه وآله - سرانجام تصميم بر اين شد كه خارج از شهر جنگ كنند و رسول خدا - صلى الله عليه وآله - با هزار نفر از اصحاب خود حركت كرد. هنوز لشگر اسلام به احد نرسيده بود كه عبدالله بن ابى به همراه يك سوم لشگر از سپاه اسلام جدا شدند. و اين عده عبارت بودند از يك تيره از قبيله خزرج و يك تيره از قبيله اوس . عبدالله بهانه اين شيطنت را آن قرار داد كه رسول خدا - صلى الله عليه وآله - به حرف او اعتنا نكرده و گوش به حرف ديگران داده است . اين قضيه نشانگر كثرت منافقين در صفوف مومنين در صدر اسلام است .
مطلب ديگرى كه بايد به آن توجه شود اينست كه مساله ترس يكى از علل عمده براى تسليم شدن قبايل در برابر اسلام بوده است . (39) خصوصا پس از فتح مكه ، بسيارى از اين گروهها وقتى قدرت اسلام را مشاهده كردند، براى اينكه از قافله اسلام عقب نمانند، براى مسلمان شدن از يكديگر پيشى مى گرفتند. به ادعاى مورخين تقريبا حدود 70 درصد از كسانى كه در سال دهم هجرى در جزيرة العرب زندگى مى كردند، كسانى بودند كه پس از فتح مكه مسلمان شده بودند. (40) قرآن نيز ايمان آوردن اعراب را ايمان واقعى ندانسته ، صريحا به آنها مى گويد كه اين عمل تنها يك تسليم است نه ايمان :
قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم (41) اعراب باديه نشين به تو گفتند ايمان آورديم . بگو، نه هنوز ايمان نياورده ايد و بايد اسلام آورديم ، چون ايمان در دلهاى شما داخل نشده است .
و در جاى ديگر مى فرمايد: اعرب اشد كفرا و نفاقا كفر و نفاق باديه نشينان شديدتر است .
طبيعى است كه اين وضعيت يعنى رشد نفاق در ميان توده هاى مردم بستر مناسبى را براى گسترش نفاق در مراتب بالاى حكومت را پديد مى آورد.
مشكلات پيامبران با جريان نفاق
با نگاهى اجمالى به زندگانى رهبران دينى ، آشكار مى شود كه چه بسيار بوده اند، پيام آوران الهى كه در مسير دعوت خود پس از گذاشتن از تمامى موانع و مشكلات ، با مانع نفاق روبرو شده اند.
حضرت موسى عليه السلام پس از آن همه معجزات آشكار همچون عصا، يد بيضاء، شكافته شدن رود نيل و غرق شدن آل فرعون ، انزال من و السلوى تابوت شهادت و پس از سعى بسيار در هدايت قوم بنى اسرائيل در راه رسالت الهى خويش با مشكل سامرى منافق برخورد كرد.
وقتى حضرت موسى عليه السلام به قصد روز به كوه طور رفت ، چون از سى روز گذشت ، سامرى از فرصت استفاده كرد و به بنى اسرائيل گفت : بايد يك معبودى پيدا كنيم و به پرستش او بپردازيم . بنى اسرائيل در جوابش گفتند: آن خدايى كه قابل پرستش باشد، به ما نشان بده تا او را اطاعت كنيم . سامرى گفت : آن طلاها كه از قبطيان گرفته ايد و آنچه را از غرق شدگان سپاه فرعون به يغما برده ايد، حاضر كنيد. بنى اسرائيل نيز طلاها را نزد سامرى آوردند و او كه به صنعت زرگرى تسلط داشت گوساله اى را نزد سامرى آوردند و او كه به صنعت زرگرى تسلط داشت گوساله اى ساخت و آن را خداى آنها معرفى كرد. و قوم بنى اسرائيل با آنكه آن همه معجزات را ديده بودند ، فريب نفاق سامرى را خوردند كه اين رفتار غضب حضرت موسى عليه السلام را پس از بازگشت در پى داشت :
فرجع الى قومه غضبان اسفا. (42)
تاريخ زندگانى حضرت عيسى عليه السلام نشان مى دهد كه اين پيامبر اولوالعزم الهى نيز پس از تلاش بسيار در راه ابلاغ رسالت خويش با فردى منافق به نام يهوداى اسخريوطى روبرو شد كه خود را يكى از حواريون و فداييان حضرت عيسى عليه السلام معرفى كرده بود ولى در مقابل دريافت مقدارى پول محل اختفاى ايشان را به بزرگان يهود اطلاع داد و با همراهى دشمنان حضرت عيسى عليه السلام نقشه قتل ايشان را تهيه كرد كه البته خداوند، آن حضرت را به آسمان عروج داد. (43)
حيات اجتماعى پيامبر اسلام - صلى الله عليه وآله - نيز مملو است از فتنه انگيزيها و بحران سازيهاى منافقين . كار اين گروه در افساد و وارونه كردن امور به جايى رسيد كه خداى متعال به مثل آيه زير تهديدشان نمود:
لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينه لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك الا قليلا ملعونين اين ماثقفوا اخذوا و قتلوا تقليلا (44) اگر منافقان و بيماردلان كه شايعات دروغ را اشاعه مى دهند، ( اعمال خود را ) ترك نكنند، تو را عليه آنان مامور مى كنيم ، تا ديگر جز در مدتى كوتاه در مجاورتت نمانند. در حاليكه ملعون و رانده شده باشند، بطورى كه هر جا ديده شوند، كشته شوند.
زمينه هاى رشد جريان نفاق
در نگاه به بعد اجتماعى جريان نفاق از يك نكته نبايد غافل شد و آن زمينه هايى است كه اسباب رشد جريان نفاق و نفوذ منافقين در پستهاى كليدى حكومت اسلامى را بوجود مى آورند. در بررسى اجمالى اين عوامل به موارد زير مى توان اشاره كرد:
1. عدم تعريف دقيق مرز ايمان و بى ايمانى و تفكيك نكردن نيروهاى خودى و غيرخودى .
2. جايگزين شدن عمل گرايى به جاى اعتقادگرايى ، به اين معنى كه در گزينش افراد به جاى توجه به تفكرات و اعتقادات شخص صرفا بر تواناييهاى مديريتى او تاكيد شود.
3.عدم توجه به سوابق افراد به بهانه جذب نيروهاى داخلى .
4.كم رنگ شدن نقش اسلام شناسى در سلسله مراتب حكومت اسلامى و رسيدن اشخاص غير اسلام شناس در راس امور و تاثير پذيرى اين مسؤ ولين از طيف نفاق .
5. ضعف ايمان در مسؤ ولين و تاثير تهديد و تطميع و جاه طلبى در گزينش ‍ افراد. (45)
براى به انزوا كشاندن جريان نفاق بايد اين زمينه ها از بين بروند و الا با وجود چنين بسترهاى مناسبى تلاش در مقابله با حركتهاى منافقين همچون بذر پاشيدن در يك شوره زار است .
فصل دوم : روانشناسى نفاق
در اين فصل به بعضى از ويژگيهاى فردى منافقين اشاره مى شود و در فصل بعدى به دسته اى از خصوصيات اجتماعى جريان نفاق پرداخته مى شود. قسمتى از اين صفات از لوازم نفاق هستند و قسمت ديگر از عوامل ايجاد نفاق كه اين دسته بيشتر از صفات فردى منافقين مى باشند.
1 - ترس
لانتم اشد رهبة فى صدورهم من الله ، ذلك بانهم قوم لا يفقهون (46) وحشت از شما در دلهاى آنان بيش از ترس از خداست ، اين به علت آن است كه آنها گروهى نادانند انسانى كه به خدا ايمان دارد و زمام امور را به دست حضرت حق مى بيند، از غير خدا نمى ترسد، حال آن غير خدا، مسلمان باشد يا غير مسلمان . زيرا به جز خداى تعالى كسى قادر بر هيچ خير و يا شر و يا نفع و ضررى نيست مگر به حول و قوه او. اما منافقين به واسطه نادانى خويش ، بسيار ترسو هستند و از اين رو قرآن به مسلمانان يادآور مى شود كه شما بيش از خدا در دل آنها رعب و ترس ايجاد كرده ايد. و همين ترس و زبونى منافقين و كفار از جمله عوامل پيروزى پيامبر و مسلمانان به حساب مى آمد. چنانچه در دعاى ندبه مى خوانيم : و نصرته بالرعب و او را با رعب و وحشت يارى كردى .
اين ترس منافقين از مومنين بركات بسيارى در پى دارد. از آن جمله محدوديتى است كه براى منافقين ايجاد مى كند كه سبب سلب آزادى عمل ، شهامت و صراحت آنها مى شود. خداوند در قرآن به اين نكته اشاره كرده و مى فرمايد:
ذلك بانهم قالوا للذين كرهواما نزل الله ، سنعطيكم فى بعض الامر و الله يعلم اسرارهم (47) و اين ( تسلط شيطان ) بدان جهت است كه آنها به كفارى كه از آيات خدا كراهت دارند، گفتند ما تنها در پاره اى امور از شما اطاعت خواهيم كرد و خدا بر پنهانكارى آنها آگاه است .
از اين مطلب كه منافقين اطاعت خود را مقيد به بعضى از امور كرده اند، پيداست كه نمى توانسته اند صريح حرف بزنند، زيرا خود را در تظاهر به اطاعت مطلق از كفار در خطر مى ديدند. همچنين خدا در قرآن ، از ترس ‍ منافقين از رسوايى به واسطه آيات قرآن خبر مى دهد و مى فرمايد:
يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبهم بما فى قلوبهم .... (48)
منافقين از اين مى ترسند كه از خدا سوره اى بفرستد كه آنچه درون آنهاست را آشكار سازد.
2 - تكبر
خصوصيت ديگر اهل نفاق ، كبر و خود بر تربيتى است . خداوند در توصيف اين صفت منافق مى فرمايد: و اذا له اتق الله اخذته العزة بالاثم ... (49) و وقتى به ايشان گفته شود كه از خدا بترسيد، لجاجت و غرور، آنان را به سوى گناه مى كشاند.
خداوند، ابليس را به سبب تكبرش از بهشت راند تا مستكبران بدانند كه راهى به سوى رضوان الهى ندارند. زيرا حضرت حق از آن گناهى كه از سر جهل باشد، در مى گذرد، اما از تقصير متكبر سخت است كه در گذرد. كبر پست ترين مقام در برگشت از حق است ، همانطور كه در اين حديث شريف آمده است : سالت اباعبدالله عليه السلام ، عن ادنى الالحاد، فقال : ان الكبر ادناه (50)
از امام صادق عليه السلام از پست ترين درجه برگشت از حق پرسيدم ، پس ‍ فرمود: همانا كبر پايين ترين درجه آنست .
پس بى سبب نيست كه جايگاه منافق را در درك اسفل جهنم خوانده اند. همچنين ، اين تكبر مانع از توبه و بازگشت منافقين است : و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووا روسهم و رايتهم يصدون و هم مستكبرون (51) و هرگاه به آنها بگويند، بياييد تا رسول خدا براى شما از خداوند طلب آمرزش كند، سر بپيچند و بنگرى كه با تكبر و نخوت روى بر مى گردانند.
و اين استكبار منافقين ، امتحانى است براى ديگران كه ضعيفان را از سر جهل و ذلت به سوى خود مى كشد و مومنين را از خود متنفر مى سازد.
3 - استهزاء
ترك ولايت خدا و اوليايش به نفاق مى انجامد و نفاق به استهزاء. در آياتى از قرآن كريم به اين صفت اشاره شده است . از آن جمله در اين آيه شريفه : يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزوا ان الله مخرج ما تحذرون (52) منافقين حذر دارند از اينكه بر ايشان سوره اى نازل شود كه از آنچه در دلهايشان هست ، خبر دهد. بگو مسخره كنيد كه خدا آنچه را كه از آن حذر داريد، بيرون خواهد افكند.
سر رانده شدن شيطان از بارگاه الهى ، تسليم نبودن و سر به حكم معبود نسپردن بود و اين صفت لاجرم استهزاء منجر مى شود. چرا كه خداوند بندگان خود را به بعضى از چيزهايى كه نمى دانند امتحان مى كند تا عبوديت ايشان را محك بزند و ولايت گريزى منافق سبب مى شود كه او در مقابل چنين امتحانى زبان به استهزاء بگشايد. قرآن نمونه اى از اين نوع امتاحانات را ذكر كرده ، مى فرمايد:
عليها تسعة عشر. و ما جعلنا اصحاب النار الا ملئكة و ما جعلنا عدتهم الا فتنة للذين كفروا.... و ليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ماذا اراد الله بهذا مثلا (53) نوزده فرشته بر آن ( دوزخ ) موكل است . و خازنان آتش را جز از ملائكه قرار نداديم و عدد آنها جز به منظور آزمايش كفار نياورديم .... تا كفار و بيمار دلان به استهزاء بگويند، منظور خدا از توصيف ( عدد نوزده ) چيست ؟
4 - بى غيرتى
پيامبر اسلام - صلى الله عليه وآله - مى فرمايد: الغيرة من الايمان و المذاء من النفاق (54) غيرتمندى از ايمان است و بى بند و بارى از نفاق
غيرت ، حساسيت در برابر شكسته شدن حدود الهى است و غضب در برابر بى بند و باريها؛ كه بر دل مومن مى نشيند و تا كسى نسبت به شيطان درون خود غيور نباشد، نمى تواند از حافظين حدود الهى باشد و از اينروست كه گفته اند: دليل غيرة الرجل ، عفته (55)
در مقابل غيرت ، سهل انگارى و عدم حساسيت است و اين همان چيزى است كه على عليه السلام را به شكوه وا مى دارد كه : و قد ترون عهود الله منقوضة فلا تغبضون (56) پيمانهاى الهى را مى نگريد كه نقض مى شود، از چه رو غضب نمى كنيد؟
در جايى ديگر، اميرالمومنين عليه السلام در باب ريشه هاى نفاق مى فرمايند: النفاق على اربع دعائهم ، على الهوى و الهوينا و الحفيظة و الطمع نفاق بر چهار پايه است : هوى و هوس ، سهل انگارى در امر دين ، خشم و طمع .
و در ادامه بى غيرتى را به چهار پايه استوار مى دانند:
1 - مغرور شدن به رحمت الهى و غافل ماندن از حيله شيطان
2 - بلندى آرزو و انديشه هاى فاسد
3 - ترس از غير خدا
4 - نبودن روحيه مسؤ وليت پذيرى
كه تا اين چهار خصوصيت از بين نروند، بى غيرتى از ساحت وجود انسان رخت برنخواهد بست .
5 - سوگند دروغ
از ديگر ابزارهاى تزويرى منافقين ، سوگند دروغ است . زيرا منافقين در راستاى پيشبرد اهداف خويش نيازمند جلب نظر مردم هستند و اين مقبوليت عمومى براى آنها جز در پرتو وعده هاى دروغين و دفاع محكم از آنها حاصل نمى شود. قرآن به اين صفت منافقين اشاره نموده ، مى فرمايد: اتخذوا ايمانهم جنة فصدوا عن سبيل الله انهم ساء ما كانوا يعلمون (57) سوگندهاى دروغ را سپر جان خويش قرار داده اند تا به اين وسيله راه خدا را بر روى خلق ببندند و چه بسيار بد مى كنند
منافق ، از سوگندهاى دروغين خويش سپرى مى سازد تا با حفظ جان خويش ، مردم را فريب دهد. و اين سوگندها پس از رسوايى ، آخرين تيرهايى است كه منافق در كمان دارد و نشانه اى از آن ترس باطنى كه با تار و پود او در آميخته است .
و يلحفون بالله لمنكم و ماهم منكم و لكنهم قوم يفرقون (58) و سوگند مى خورند كه از شمايند، ولى آنان از شما نيستند، بلكه گروهى هستند كه از شما مى ترسند.
در حقيقت اين سوگندها، وسيله اى است براى اينكه منافقين خود را خودى جلوه دهند و در صفوف مومنين رخنه كنند و مرز ميان نيروهاى خودى و غير خودى را بشكنند تا به راحتى به دسيسه چينى و بحران سازى بپردازند.
******************
6 - راحت طلبى
در وصف اولياى خدا گفته اند: الا خوف عليهم و لا هم يحزنون (59) يعنى راحت حقيقى در مقام رضاست و خوشايند ولى الله همان است كه معبود بخواهد. اما منافق به خيال خام خويش براى فرار از مسؤ وليت و راحت طلبى ، از دايره اطاعت خدا و رسولش خارج مى شود و حال آنكه از دايره حكومت الله توان فرار نيست - و لا يمكن الفرار من حكومتك - و از اينروست كه قرآن پس از بيان عهد شكنى و بازگشت منافقين از جهاد به بهانه ايمن نبودن خانه هايشان مى فرمايد:
قل من ذاالذى يعصمكم من الله ان اراد بكم سوءا او اراد بكم رحمة و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا (60) بگو كيست كه شما را از خدا، اگر بدى شما را بخواهد نگاه دارد؟ و يا جلوى رحمت او را اگر رحمت شما را بخواهد، بگيرد؟ نه ، غير از خدا ولى و ياورى براى خود نخواهد يافت .
سختى كشيدن در راه خدا، هديه اى است از جانب حضرت حق براى مومنين . اما همين محنت و رنج ، جدا كننده اهل نفاق است از اهل ايمان و آنكه راهى به حقيقت نبسته است ، اين سختى را همچون عذابى از جانب خدا مى انگارد: و من الناس من يقول امنا فاذا اوذى فى الله جعل فتنة الناس كعذاب الله و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم اوليس الله باعلم بما فى صدور العالمين . و ليعلمن الله الذين امنوا و ليعلمن المنافقين (61) و بعضى از مردمند كه مى گويند به خدا ايمان آورديم ، ولى همين كه به خاطر اذيت و آزارى مى بينند، شكنجه مردم را همسنگ عذاب خدا مى كنند و چون از طرف پروردگارت نصرتى برسد، مى گويند، ما هم با شما بوديم ، آيا خدا داناتر نيست به آنچه در سينه عالميان پنهان است ؟ و بايد خدا كسانى را كه ايمان آوردند معين كند و كسانى را كه نفاق ورزيدند، مشخص سازد (62)
7 - تقدس مآبى
خاك جهل و حماقت ، بسترى است كه در آن جز شجره زقوم نمى رويد. جلوه فروشى با دين و تقدس مآبى از ديگر ويژگيهاى منافقين است كه اگر با نادانى و غفلت مردم جمع شود مى تواند با قرآن بر سر نيزه ، جمع كثيرى را عليه حق بشوراند. رسول گرامى اسلام - صلى الله عليه وآله - مى فرمايد: بدترين چيزهايى كه بر امتم مى ترسم ، سه چيز است : لغزش عالم ، استدلال منافق به قرآن و توجه به دنيايى كه گردنتان را خرد مى كند (63) شريعت اسلام ، ظاهرى دارد و باطنى و اين دو قابل انفكاك از يكديگر نيستند و شريعت بدون باطن حكيمانه اش ، مردارى را مى ماند كه بوى تعفنش ، اهل حق را مشمئز مى كند. شرح حال جد بن قيس نيز از اين قرار است . لشگر اسلام ، آماده رفتن به جنگ تبوك بود. در همين حين جد بن قيس با رسول خدا - صلى الله عليه وآله - برخورد كرد. حضرت از او پرسيد: اى پسر قيس آيا با ما به جنگ روميان نمى آيى ؟ جد بن قيس در اوج ترس از جهاد، جامه تقدس بر تن كرد و گفت : آيا مى شود به من اجازه بدهى كه نيايم و مرا به فتنه نياندازى ؟ و الله خويشان من مى دانند كه هيچ مردى به اندازه من در برابر زنان ذوق زده نمى شود و من مى ترسم كه اگر چشمم به زنان بنى الاصغر بيفتد، نتوانم خودم را نگه دارم . و رسول خدا - صلى الله عليه وآله - با انزجار از اين پاسخ فرمود: آرى ، به تو اجازه مى دهم همين جا بمانى .
قرآن در بيان حال منافق مى فرمايد: و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين (64) و از جمله آنان كسى است كه مى گويد، به من اجازه بده و مرا به گناه نيانداز. بدانيد كه آنان به گناه افتاده اند و جهنم كافرين را احاطه كرده است . (65)
8 - دلبستگى به ثروت و اولاد
در معارف دينى ، از ثروت با عنوان يارى كننده تقوا (66) و از اولاد به عنوان باقيات الصالحات ياد شده است . (67) اما در وجود انسان آنچنان لطايف و ظرايفى قرار داده شده است كه آنچه موجب سعادت انسان مى شود، همان چيز مى تواند اسباب شقاوت او را فراهم كند و ثروت و اولاد نيز از اين قاعده مستثنا نيست .
محبت ، زنجيرى است كه هر كه بر دل افكند، لاجرم طوق اطاعت محبوب را به گردن انداخته است و اگر سلسله اين زنجير در دست اولياى خدا باشد، اين اطاعت ، عين آزادى است و چنانچه سلسله جنبان آن عروس پر فريب دنيا باشد، عين رقيت و بندگى . حب ثروت نيز رهزن طريق حق است و محبت به همسر و فرزند نيز اگر از جرعه آن كاس الكرام كه بر زمين افشانده اند، نباشد، فريب شيطان است . از اينرو قرآن كريم ، پس از بر شمردن اوصاف منافقين ، مومنين را از دو صفت نفاق آور يعنى دلبستگى به ثروت و اولاد بر حذر مى دارد و مى فرمايد:
يا ايها الذين امنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون (68) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اموال و اولادتان شما را از ياد خدا مشغول ندارند كه هر كس چنين كند زيان كرده است .
و اين خسران از آنروست كه مال و فرزند زينت حيات دنيا هستند: المال و البنون زينة الحيوة الدنيا (69) و اشتغال به اين زينت ، دل را از ذكر خدا غافل مى كند و بازتاب اين غفلت و فراموشى ، از ياد بردن عبد از جانب معبود است : نسوا الله فنسيهم (70) و اين خسران از آنروست كه مال و فرزند زينت حيات دنيا هستند: المال و البنون زينة الحيوة الدنيا (71) و اشتغال به اين زينت ، دل را از ذكر خدا غافل مى كند و بازتاب اين غفلت و فراموشى ، از ياد بردن عبد از جانب معبود است : نسوا الله فنسيهم (72) و اين نسيان است كه سبب خسران مى شود، همچنان كه قرآن در مذمت منافقين مى فرمايد: اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم (73) اينان كسانى هستند كه گمراهى را با سرمايه هدايت خريدند، پس تجارتشان سود نكرد.
9- آراستگى ظاهر
منافقين با زيبا سازى ظاهر خويش سعى در پنهان كردن باطن ناپاك خويش ‍ دارند. قرآن كريم با عنايت به اين موضوع مى فرمايد : و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم .... (74) و چون آنان را ببينى ، كالبد جسمانى آنها تو را به شگفت آورد و اگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش مى دهى .
كار ابليس زينت دادن است و اين صفت را بر اعوان و انصار خود الهام مى كند. از اينرو منافقين نيز همواره سعى دارند ظاهر خود را بيارايند و فصيح و بليغ سخن بگويند ، به طورى كه هر كس با آنان برخورد كند، از ظاهرشان خوشش مى آيد و از سخنان شمرده آنها لذت مى برد و از سكوت و آرامش و نگاههاى آرام آنان تعجب مى كند و تصور مى كند كه افراد صالحى هستند و دوست دارد به سخنانشان گوش فرا دهد. (75) درباره منافقان عصر رسالت ، همچون عبدالله بن ابى نيز نقل مى كنند كه افرادى بلند قامت و خوش چهره بودند. (76) اگر چه اين معيار، ملاكى كلى نيست ، اما مقصود تحذير از فريب خوردن از ظاهر اشخاص است .
10 - طعنه و تحقير
حضرت باقر عليه السلام مى فرمايند: بئس العبد همزة لمزة يقبل بوجه و يدبر باخر چه بنده اى است ، آن كه عيب جو و هرزه زبان باشد. از يك سو به مردم رو مى آورد و خوشرفتارى مى كند و از سوى ديگر، روبرو مى گرداند.
طعنه و تحقير مومنين از سوى منافقين ريشه در عناد اهل نفاق دارد. منافقين در كوچكترين فرصتى كه بيابند، به طعنه و تحقير مومنين مى پردازد و با تازيانه هاى كلام خويش بر اولياى حق نازل مى تازند.
نقل مى كنند كه در راه جنگ تبوك شتر پيامبر - صلى الله عليه وآله - گم شد و اصحاب به جستجوى آن پرداختند. يكى از منافقين گفت : اين مرد چگونه ادعا مى كند من علم غيب دارم و حال آنكه نمى داند شترش ‍ كجاست ؟ آن كسى كه به وحى برايش خبر مى آورد، چرا به او نمى گويد كه شترش كجاست ؟ در همان موقع جبرئيل نزد رسول خدا - صلى الله عليه وآله - آمد و گفتار آن منافق و نيز محل شتر را به حضرت اطلاع داد. آن بزرگوار نيز اين خبر را به اصحابشان اطلاع دادند و فرمودند: خداى تعالى سخن آن منافق و نيز محل شتر را به من اطلاع داد، شتر در فلان دره است و افسارش بر درختى گير كرده است . در پى اين سخن اصحاب رفتند و شتر را در همان مكان يافتند و آن منافق رسوا شد. (77)
خداوند متعال در قرآن كريم و در آيات ابتدايى سوره مباركه بقره به اين ويژگى منافقين اشاره مى كند و مى فرمايد: و اذا قيل لهم امنوا كما امن الناس قالوا انومن كما امن السفاء الا انهم هم السفاء و لكن لا يعلمون (78) و چون به آنها گفته شود كه ايمان بياوريد، همانگونه كه مردم ايمان آورده اند، مى گويند آيا ايمان بياوريم ، همچنان كه بى خردان ايمان آوردند. بدانيد كه آنها خود بيخردند، ولى در نمى يابند.
11 - سستى در عبادت و ريا
ان المنافقون يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى ، يراؤ ون الناس ، و لا يذكرون الله الا قليلا (79) منافقين با خدا خدعه مى كنند و خدا به آنان خدعه مى كند و چون براى نماز بر مى خيزند، كسل هستند و ريا مى كنند و خدا را ياد نمى كنند، مگر اندكى .
نماز معراج مومن است و او را اعلى عليين مى رساند. اما همين نماز منافق را به اسفل السافلين دركات دوزخ مى كشاند. در تفسير نماز نفاق آميز نيز در روايتى از رسول اكرم - صلى الله عليه وآله - آمده است كه :
مازاد خشوع الجسد على ما فى القلب فهو عندنا نفاق (80) در نزد ما زيادتر بودن خشوع جسم نسبت به خشوع قلب ، نشانه نفاق است . نكته لازم به تذكر آنست كه اگر چه در اين آيه تنها از نماز نام برده شده ، اما در قرآن در اغلب موارد از نماز به عنوان نشانه و سمبل ساير عبادات ياد شده است و توصيف منافقين به كسالت در نماز و ريا كردن در آن ، حكايت از سستى آنها در مجموعه عبادات دارد.
اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد: هيچ عملى باتقوا كوچك نيست و چگونه ممكن است چيزى كه مورد قبول درگاه الهى است ، كوچك بوده باشد. در روايتى ديگر آمده است كه حضرت مى فرمايد: كسى كه خداى عزوجل را در خلوت و نهانى ياد كند، خدا را به ذكر كثير ياد كرده است . (81) اين دو روايت در كنار آيه شريفه كه مى فرمايد: يراؤ ون الناس و لا يذكرون الله الا قليلا معناى لطيفى از قليل را مى رساند كه جاى تامل دارد. جالب آنجاست كه منافق در رياكارى خود تا آنجا پيش مى رود كه جسم او نيز تحت تصرف روح نفاق آميز او مى شود، همچنانكه در حديث شريفى از رسول گرامى اسلام - صلى الله عليه وآله - داريم كه : المنافق يملك عينه ، يبكى كما يشاء (82) منافق بر چشمان خود مسلط است ، هر گونه كه بخواهد گريه مى كند.
12 - ذلت و خوارى
كفر ورزيدن برابر است با پشت كردن به عزيز مقتدرى كه عزت و ذلت تمامى انسانها تنها به دست اوست . بر پيشانى منافق نيز بواسطه جدا شدن او از منبع عزت و قدرت مهر ذلت و خوارى خورده است . قرآن در ضمن بيان داستانى به اين صفت اهل نفاق اشاره مى فرمايد:
و يقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعز منها الاذل و لله العزة و لرسوله و للمومنين و لكن المنافقين لا يعلمون (83) و آنها مى گويند، اگر به مدينه مراجعه كنيم ، بايد اربابان عزت ، مسلمانان ذليل را از شهر بيرون كنند و حال آنكه عزت مخصوص خدا و رسول و اهل ايمان است ، ولى منافقان از اين حقيقت آگاه نيستند.
اين آيه در شان جريانى نازل شد كه به داستان سقايت معروف است . در غزوه بنى المصطلق ، رسول خدا در كنار آبى لشگرگاه كرده بود، در همين مدت ، آبرسان انصار از يك طرف و آبرسان مهاجرين از سوى ديگر، كنار چاه آمدند تا آب بكشند. سنان جهنى آبرسان انصار و جهجاه بن عمر آبرسان مهاجرين ، به خاطر اينكه دلوشان به هم پيچيد، به جان هم افتادند. جهنى فرياد زد، اى گروه انصار، و جهجاه فرياد برآورد كه اى گروه مهاجر كمك كنيد. مردى از مهاجرين به نام جعال كه مرد بسيار تهى دستى بود به كمك جهجاه شتافت و آن دو را از هم جدا كرد. جريان به گوش عبدالله بن ابى رسيد. به جعال گفت : اى بى حياى هتاك ، چرا چنين كردى ؟ او گفت : چرا بايد نمى كردم ؟ سر و صدا بالا گرفت تا كار به خشونت كشيد . عبدالله گفت : به آن كسى كه بايد به احترام او سوگند خورد، چنان گرفتارت بكنم كه ديگر هوس چنين هتاكى را نكنى . و در حال خشم به خويشاوندانى كه نزديكش بودند، گفت : مهاجرين از ديارى ديگر به شهر ما آمده اند، حالا مى خواهند ما را از شهرمان بيرون كنند. به خدا سوگند مثل ما و ايشان همانند مثلى است كه آن شخص گفت : سمن كلبك ياكلك سگت را چاق كن تا خودت را بخورد - آگاه ، باشيد اگر به مدينه برگرديم ، تكليفمان را يكسره خواهيم كرد و آن كسى كه عزيزتر است ، ذليل تر را بيرون خواهد راند.
در ميان حاضران ، جوانى بود به نام زيد بن ارقم . او وقتى اين سخنان را شنيد، گفت : به خدا سوگند، ذليل تويى كه حتى قومت هم از تو دل خوشى ندارند. سپس خدمت رسول خدا آمد و جريان را براى آن جناب نقل كرد حضرت هم شخصى را فرستاد تا عبدالله را حاضر كند. رسول خدا رو به عبدالله كرد و فرمود: اى عبدالله ، اين خبرها چيست كه از ناحيه تو به من مى رسد؟ عبدالله گفت : به خدايى كه كتاب را بر تو نازل كرده است ، هيچ يك از اين حرفها حقيقت ندارد و زيد به شما دروغ گفته است . حاضرين از انصار هم گفتند: يا رسول الله او ريش سفيد و بزرگ ماست ، شما سخنان يك جوان را درباره او نپذير، ممكن است اين جوان سخنان عبدالله را اشتباه ملتفت شده باشد . رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز، عبدالله را معذور داشت و زيد از هر طرف از ناحيه انصار مورد ملامت قرار گرفت .
هنگامى كه پيامبر وارد مدينه شد، سوره منافقون در تصديق زيد و تكذيب عبدالله بن ابى نازل شد. عبدالله در آن موقع در نزديكيهاى مدينه بود و هنوز داخل شهر نشده بود همين كه خواست وارد شود، پسرش سر راهش ‍ را گرفت و گفت : به خدا سوگند، جز با اذن رسول خدا نمى گذارم داخل شهر شوى ، تا بفهمى عزيزتر چه كسى است و ذليل تر چه كسى و تا رسول خدا اجازه نداد عبدالله نتوانست داخل شهر شود. كه اين جريان دوبار ذلت را براى عبدالله بن ابى به بار آورد. اول سوگندى كه براى رسول خدا در رد گفته هاى زيد خورد و ديگرى وقتى كه فرزندش ورود او به مدينه را مشروط به اذن رسول الله صلى الله عليه و آله دانست . (84)
13 - حيرت و سرگردانى
مذبذبين بين ذلك لا الى هولاء و لا الى هولاء و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا (85) منافقين ميان دو گروه مومن و كافر سرگردانند. نه با آن گروهند و نه با اين گروه و هر كس كه خدا گمراهش كند، براى او راهى نمى يابى . هدايت الهى ، نورى است كه جز به قلوب كسانى كه خدا بخواهد، نمى تابد و هر كس كه از اين هدايت بى بهره باشد، دچار سرگردانى و حيرتى مى شود كه لحظه به لحظه بر ضلالتش مى افزايد و منافق از اين جمله است و اگر خداوند متعال در وصف او فرموده مذبذبين بين ذلك و نفرمود متذبذبين بين ذلك به اين علت است كه اين حالت سرگشتگى را منافق خود اختيار نكرده است ، تا اختيارش ‍ تذبذب باشد، بلكه اين قهر الهى است كه او را بدون هيچ هدفى به اين سو و آن سو مى راند (86) و در اين صفت منافق همچون گوسفند لوچ است ، همچنانكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: مثل منافق ، مثل گوسفند لوچى است كه در بين دو گوسفند قرار گرفته باشد. يك بار چشمش ‍ اين را مى بيند و به دنبالش مى رود و بار ديگر چشمش آن ديگرى را مى بيند و به دنبالش راه مى افتد و هيچ وقت نمى فهمد كه دنبال كداميك مى رود. (87)
حال اين نذبذب و حيرتى را كه قرآن در بيان حال منافقين ذكر مى كند را قياس كنيد با حال شعيب بن ربعى . او نخست ، موذن زنى بود به نام سجاع كه ادعاى پيامبرى كرده بود. سپس به ظاهر مسلمان شد. وقتى مسلمانان بر ضد عثمان خروج كردند، با آنان قيام كرد و در به هلاكت رساندن عثمان نقش ايفا كرد. هنگامى كه بيعت با اميرالمومنين عليه السلام پيش آمد و مردم به سوى آن حضرت رو آوردند، او نيز خود را در خيل اصحاب آن بزرگوار در آورد. سپس در جنگ صفين و در پى شكل گيرى خوارج ، او نيز در كنار آنان عليه على عليه السلام سر به شورش برداشت ، ولى پيش از جنگ نهروان ، با احساس خطر مرگ از اين گروه جدا شد و جزء توابين به سمت حضرت آمد. در روز عاشوراء هر چند خود به امام حسين عليه السلام نامه نوشته و ايشان را به كوفه دعوت كرده بود، ولى مقابل آن حضرت ايستاد. همين كه حادثه كربلا نفرت عمومى را در اذهان مردم پديد آورد، توبه نموده ، در كنار خونخواهان آن حضرت با مختار ثقفى بر ضد بنى اميه خروج كرد و به رياست شهربانى كوفه منصوب شد. ولى با قيام مصعب بن زبير و قدرتمند شدن وى ، بر مختار خروج كرد و جزء قاتلين او محسوب گرديد و سرانجام در سال هشتاد هجرى عمر او به پايان رسيد و بيش از اين فرصت نيافت تا به نفاق و دورويى خويش ادامه دهد. (88)
14 - خدعه
فريب و نيرنگ از ديگر ويژگيهاى منافق است . حال آنكه خداوند اثر خدعه اهل نفاق را به خود ايشان باز مى گرداند: ان المنافقين يخادعون الله و هو يخاعهم همانا منافقين به خدا نيرنگ كردند، در حالى كه خدا فريب دهنده آنهاست .
منافق ، كفر درونى خود را در پس ايمان پنهان داشته و قصد فريب مردم را دارد و حال آنكه حضرت حق با همين گشودن راه براى نيرنگهاى منافق ، او را عقاب كرده و خدعه منافقين ، در حقيقت همان خدعه خداست به ايشان . (89)
از امام رضا عليه السلام در باب اين آيه شريفه پرسيدند كه معناى آن چيست ؟ حضرت فرمودند: خداوند برتر از آن است كه خدعه كند، ليكن سزايى به خدعه كاران مى دهد كه جزاى خدعه آنان باشد. (90) در روايت ديگرى آمده است كه شخصى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: نجات از عذاب فرداى قيامت چيست ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: نجات در اين است كه با خدا نيرنگ نكنيد كه او نيز با شما نيرنگ مى كند چون هر كس با خداى متعال خدعه كند، او نيز با وى خدعه مى كند و ايمان را از دل او مى برد. پس در حقيقت او به خود خدعه مى كند. شخص ديگرى پرسيد: بنده چگونه به خداوند، خدعه مى كند؟ حضرت فرمود: اينگونه كه به دستور خدا عمل كند، ولى منظورش غير خدا باشد كه چنين عملى ، شرك به خداى تعالى است . (91)
فصل سوم : جامعه شناسى نفاق
1 - تغيير سنن اخلاقى
اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد: عادة المنافقين تهزيع (92) الاخلاق روش منافقين ، متزلزل ساختن بنيانهاى اخلاقى است . منافقين سعى در تغيير ارزشهاى اخلاقى و پيش از آن ايجاد حس بى تفاوتى در جامعه نسبت به مبانى اعتقادى دارند و خواستار مصالحه بر روى اصول فكرى و دينى هستند. خداوند متعال در سوره مباركه احزاب ، پيامبر را از اطاعت كفار و منافقين نهى مى كند و مى فرمايد: يا ايها النبى اتق الله و لا تطع الكافرين و المنافقين ، ان الله كان عليما حكيما (93) اى پيغمبر از خدا بترس و از كافرين اطاعت نكن كه خدا دانا و فرزانه است . در اين آيه ، خدا بين كفار و منافقين جمع كرده و پيامبر را از اطاعت هر دو نهى فرموده و از اين جمع ، اين معنا استفاده مى شود كه كفار از رسول خدا چيزى مى خواسته اند كه مورد رضاى خداى سبحان نبوده و منافقين كه در صفوف مسلمانان بودند، كفار را تاييد مى كرده اند، و از آن جناب به اصرار مى خواسته اند كه پيشنهاد كفار را بپذيرد. (94)
جريان از اين قرار بود كه تعدادى از بزرگان قريش از جمله ابوسفيان بن حرب ، عكرمة بن ابى جهل و ابى الاعور سلمى ، پس از جنگ احد از رسول خدا صلى الله عليه و آله امان گرفتند و در مدينه بر عبدالله بن ابى وارد شدند. سپس به وسيله ميزبان خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله رخصت خواستند تا با آن جناب گفتگو كنند. بعد از كسب اجازه به همراه عبدالله بن ابى ، عبدالله بن سعيد و طعمة بن ابيرق ، به خدمت آن جناب رفتند و گفتند: اى محمد ، تو دست از خدايان ما بردار و لات و عزى را ناسزا مگو و چون ما معتقد باش كه اين خدايان ، كسانى را كه آنها را مى پرستند، شفاعت مى كنند، ما نيز دست از پروردگار تو برمى داريم . اين سخن بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سخت گران آمد، اما چون به آنها امان داده بودند، دستور دادند تا از مدينه بيرونشان كنند. (95)
هر جامعه اى بر پايه يك سرى ارزشها و پايه هاى فكرى قوام پيدا مى كند كه اين ارزشهاى مورد قبول ، آن جامعه را به سوى آرمانهاى ترسيم شده پيش ‍ مى برد و طبيعتا اگر به اين ارزشهاى فرهنگى ضربه وارد شود، به تبع آن آرمانهاى فكرى هم مخدوش مى شود و مسير حركتى جامعه تغيير خواهد يافت . جريان نفاق ، سعى در استحاله مبانى فكرى اسلامى در فرهنگى معارض با آن دارد كه نتيجه اين استحاله ، رويكرد به آداب و رسوم فرهنگى ديگر و اضمحلال فرهنگ خودى است و اين خطرى است كه از درون ، حكومتهاى دينى را تهديد مى كند. زيرا بعد از تشكيل حكومتها، آن چه موجوديت آنها را تهديد مى كند، خطر درونى است و نه خطر بيرونى ، همچنانكه در تفسير آيه اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشونهم و اخشون (96) گفته اند كه پس از شكست دشمن بيرونى ، خطر از جانب درون جامعه و تحول انفسى مردم است . (97)
2 - قطع اميدها
اميد رشته اى است كه وضع موجود را به مدينه آرمانى وجود پيوند مى دهد كه اگر اين رشته را قطع كنند، بشر در لجه عادات و تعلقات فرو مى رود. منافق نيز كه فطرت كمال جويش را زنگارهاى شك و شرك پوشانده ، از حقيقت نااميد است ، و به علت همين نااميدى و مقاصد موهومى كه دارد، سعى در قطع اميدها و جنب و جوش هاى حقيقت طلبانه انسانها دارد، آنچنان كه اميرالمومنين عليه السلام در وصف منفاقين مى فرمايد: مقنطو الرجاء (98) - رشته هاى اميد را مى برند -.
اين شيوه منافقين يعنى منقطع كردن اميدها، حركت رو به رشد نهضت هاى دينى را از ريشه مى زند. زيرا ايجاد و پيشبرد هر نهضت به دو عامل وابسته است : 1 - نارضايتى از وضع موجود 2 - آرمان يك وضع مطلوب . جريان نفاق ، وضع موجود را نفى مى كند، اما در مقام اثبات ، متاعى را به ارمغان نمى آورد و اگر مى آورد، دستاوردش نامنطبق بر فطرت حقيقت طلب بشر است و اگر انسان از اين وضع اظهار نارضايتى كند، منافق او را رها كرده ، شيطان گونه فرياد انى برى منك سر مى دهد:
كمثل شيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برى منك ، انى اخاف الله رب العالمين . (99) مثل منافق ، مثل شيطان است ، هنگامى كه به انسان گفت كافر شو. و چون كافر شد، گفت من از تو بيزارم ، من از خدا مى ترسم كه او رب العالمين است .
3 - پيمان شكنى
حضرت زين العابدين عليه السلام در توصيف منافقين مى فرمايند: ان حدثك كذبك و ان ائتمنه خانك و ان غبت اغتابك و ان وعدك اخلفك (100) اگر خبرى براى تو آورد، دروغ مى گويد و اگر به او امانت دهى خيانت مى نمايد، در غياب تو از تو بدگويى مى كند و وعده هاى خود عملى نمى كند. سر چشمه تمامى تعهدات انسان آن عهد الست است كه انسان با خداى خود بسته و تا آن پيمان شكسته نشود، بشر عهود الهى را نمى شكند. دل نيز مامنى است ، پيمان شكسته نشود، بشر عهود الهى را نمى شكند. دل نيز مامنى است ، پيمانه آن پيمان ازلى . اما دل منافق ، مطبوع و مهر خورده است و پيمان شكنى او نيز از آنروست كه آن عهد فطرى خويش را، با خداى خود شكسته است .
ثعلبة بن حاطب به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول الله ، از خدا بخواه از مال دنيا به من روزى كند. حضرت فرمود: اى ثعلبه ، مال اندكى كه از عهد شكرش برآيى بهتر است از مال فراوانى كه نتوانى شكرش را بجا آورى . مگر مسلمانها نبايد به رسول خدا صلى الله عليه و آله تاسى بجويند و مگر خدا نفرموده : لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة (101)؛ پس چرا چنين تقاضايى مى كنى ؟ با اينكه من به آن خدايى كه جانم به دست قدرت اوست ، اگر بخواهم اين كوهها برايم طلا و نقره مى شود، ولى نمى خواهم .
با اين حال ثعلبه چند روز ديگر آمد و همان تقاضاى خود را مجددا تكرار كرد و به رسول خدا قول داد كه : به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده ، اگر خدا چنين كند، من حق همه صاحبان حق را مى پردازم . حضرت نيز عرض كرد: بارالها، ثعلبه را از مال دنيا روزى بفرما. ثعلبه ،گوسفندى خريد و زاد ولد آن بسيار شد، به حدى كه مدينه براى چرانيدن آنها تنگ آمد و او مجبور شد گوسفندان خود را بيرون برده ، در بيابانى از بيابانهاى مدينه جاى دهد و بچراند. همچنان تعداد گوسفندهاى ثعلبه زيادتر مى شد و او از مدينه دورتر و به همين جهت از نماز جمعه و جماعت پيامبر باز ماند. رسول خدا صلى الله عليه و آله ، كارشناسى فرستاد تا گوسفندانش را شمرده ، زكاتش را بگيرد. ثعلبه با آنكه قول داده بود كه حق همه صاحبان حق را بپردازد، قبول نكرد و گفت :اين زكات ، در حقيقت همان باج دادن است . پس از اين جريان اين آيات در شان ثعلبه نازل شد: و منهم من عاهد الله لئن اتينا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين . فلما اتهم من فصله بخلوا به و تولوا و هم معرضون فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعده بما كانوا يكذبون .(102) بعضى از آنان ، با خدا عهد بستند كه اگر خدا از كرم خود به ما عطا كند، بطور قطع ما زكات مى دهيم و از صالحان خواهيم بود. پس چون خدا از كرم خود عطايشان كرد، بدان بخل ورزيده ، اعراض كنان روى برگردانيدند. پس خدا به سزاى آن خلف وعده اى كه كردند و اينكه دروغ گفتند، تا روزى كه ديدارش كنند، نفاق را در دلهايشان انداخت . (103) مساله جالبى كه هست ، منافقين تنها در مقابل مومنين خلف وعده نمى كنند، بلكه طبق آيات قرآن پيمانهايى كه با كافرين بسته اند را نيز مى شكنند: الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل كتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لانطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصركم و الله يشهد انهم لكاذبون . لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون (104)
آيا منافقان را نديدى ، كه به برادران خود، يعنى آنهايى كه از اهل كتاب كافر شدند، مى گويند، اگر مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند، ما نيز مطمئنا با شما بيرون خواهيم آمد و درباره شما احدى را ابدا اطاعت نخواهيم كرد و اگر شما وارد جنگ شويد، يقينا ياريتان خواهيم نمود و خدا شهادت مى دهد كه ايشان دروغگويند. و مسلما اگر آنها (يهوديان بنى النضير ) از ديارشان بيرون شوند، اين منافقين با آنها بيرون نخواهند رفت و اگر با ايشان بجنگند، ياريشان نخواهند نمود و اگر هم ياريشان كنند، در ميانه كارزار فرار خواهند كرد و آن هنگام خودشان هم ياورى نخواهند داشت .
4 - امر به منكر و نهى از معروف
المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف .... (105) مردان و زنان منافق بعضى از بعضى ديگرند، مردم را به كارهاى زشت امر مى كنند و از كارهاى نيك باز مى دارند. يكى ديگر از شاخصه هاى اجتماعى منافقين ، امر به منكر و نهى از معروف است . اما قبل از آنكه منافقين به اين مرحله ، قدم گذارند، بايد يك مرحله ديگر را ابتدائا پشت سر بگذارند و آن معروف است . البته اگر منافقين ، يكسره وارد مرحله دوم شوند، ممكن است با همراهى عده اى بيمار دل كه در قرآن آنها را همرديف منافقين ذكر كرده مواجه شوند. در واقع اين گروه مريض القلب ، وسيله پيشبرد اهداف منافقين هستند.
نكته اى كه لازم به ذكر است تفاوت و تشابه منافقان و بيمار دلان است . در فرهنگ قرآنى ، بيمار دل به كسى اطلاق مى شود كه استقامت فطرى خود را از دست داده و دچار نوعى ترديد و اضطراب نسبت به ايمان به خدا شده است و در اثر اين شك ، قلب او آميخته به شرك شده و لذا در مرحله خلق و خوى ، احوال و اخلاقى متناسب با كفر از او ظاهر مى شود و در اثر اين ترديد و دو دلى به پر كاهى مى ماند كه هر لحظه دستخوش نسيم ها شده ، به اين سو و آن سو مى رود. اما منافق به زبان اظهار ايمان مى كند و در باطن كافر است . البته اگر در مواضعى ، قرآن از بيمار دلان تعبير به منافقين كرده ، به جهت شباهتى است كه اين گروه به هم دارند و آن نداشتن ايمان مستقر است و در حقيقت ، نفاق سير از بيمار دلى ( شك درباره حق )، به سوى انكار حق است . (106)
در جاى ديگرى از قرآن ، در تبين امر به منكر و نهى از معروف منافقين مى فرمايد: هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السماوات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون (107) اينها مى گويند به اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله انفاق نكنيد تا از گردش پراكنده شوند، در صورتى كه گنجينه هاى آسمانها و زمين براى خداست ولى منافقين در نمى يابند.
عبدالله بن ابى رئيس منافقان مدينه ، براى آنكه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله را از اطراف ايشان پراكنده سازد، دو نقشه زير را طرح نمود و از هواداران خود خواست كه به آنها عمل كنند:
1 - هر نوع معامله با مهاجرين و يا با كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را يارى كنند، ممنوع شود تا بر اثر سختى معيشت از طرف ايشان پراكنده شوند.
2 - مردم مدينه كه اراضى آنجا متعلق به آنهاست ، مهاجران را از سرزمين خود برانند تا رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز سرزمين آنها را ترك كند.
او اين نقشه را در زمانى ريخت كه در جريان غزوه بنى المصطلق (108) زمينه پذيرش اين دو طرح در گروهى بوجود آمده بود. اما خداوند متعال با نزول اين آيه او را رسوا ساخت . (109)
5 - انتظار بلا براى مومنين
خصوصيت ديگر منافقان ، انتظار بلا و معصيت براى مومنين و ناراحتى از پيروزى و گشايش در كارهاى آنهاست .
ان تصبك حسنة تسوهم و ان تصبك مصيبة يقولوا قد اخذنا امرنا من قبل و يتولوا و هم فرحون (110) اگر تو را خيرى رسد، منافقين غمگين مى شوند و چنانچه مصيبتى به تو برسد، مى گويند، ما از پيش احتياط كرديم و با خوشحالى بر مى گردند.
البته مومنين نيز در انتظار نابودى منافقين هستند، زيرا عزت اسلام جز با ذلت نفاق محقق نمى شود، همان طور كه در دعاى افتتاح مى خوانيم : اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله (111) - خدايا ما رغبت داريم به سوى تو، براى دولتى كه بدان اسلام را عزيز كنى و نفاق را ذليل بدارى - اما ميان اين انتظار تا آن انتظار، تفاوت بسيار است . زيرا براى آنانكه به مقام رضا رسيده اند، ميان خير و مصيبت ، از آنرو كه هر دو از جانب خدايند، تفاوتى نيست و در اين مقام مصيبت نيز خير است و اين همان معناى حسنيين در آيه زير است :
قل تربصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عنده او بايدينا فتربصوا انا معكم متربصون (112)
گو براى جز وقوع يكى از دو نيكى را انتظار مى بريد؟ ولى ما انتظار داريم كه خدا به وسيله عذابى از جانب خود و يا به دست ما شما را عذاب كند، پس ‍ منتظر باشيد كه ما نيز منتظريم . (113)
مومن در هر سختى به خداى خود توكل مى كند و مى داند كه به او چيزى نمى رسد، مگر آنكه در لوح محفوظ نقش بسته باشد، حال آنكه در مقابل ، منافق پشتيبانى ندارد تا به او پناه ببرد.
6 - فتنه سازى
در فضاى تشويق و اضطراب ، حق مى ماند و باطل خود را حق مى نمايد. منافقين نيز اگر بخواهند اعمال خود را موجه جلوه دهند، بايد جو جامعه را مسموم سازند و با بحران سازى و شايعه پراكنى ايجاد تفرقه كنند و بواسطه فتنه سازيهاى مختلف تشخيص حق را از باطل مشكل سازند و اين فتنه اعم از فتنه نظامى و فرهنگى است و اين دومى خطرناكتر است .
در فتنه فرهنگى ، منافقين مشغول ايجاد شبهه مى شوند. شك و ترديد نيز گرچه از سويى مقدمه يقين است ، اما از سوى ديگر پرتگاه شيطان مى باشد. اهل نفاق با دور كردن انسانها از توحد و انداختنشان در دام شكاكيت هايى كه خود در آن غرقه اند، فتنه اى به مراتب بزرگتر از فتنه نظامى مى آفرينند. چرا كه از سويى اثرات اين فتنه در جامعه ماندگارتر است و از سويى ديگر به طور تدريجى و با زيركى و اغفال همراه است كه اين فتنه آفرينى ، حكايت از تسلط شيطان بر منافقين و ملهم بودن نفس خبيثشان از ابليس دارد.
استحود عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله اولئك حزب الشيطان ، الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون (114) شيطان بر آنان مسلط شده و ياد خدا را از دلهايشان برده است . اينان حزب شيطانند و آگاه باشيد كه حزب شيطان زيانكارانند.
7 - بى فايدگى براى جامعه
و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقلوبهم كانهم خشب مسندة ...(115) چون ظاهر منافقين را مشاهده كنى ، تو را به شگفت مى آورند و اگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش فرا خواهى داد، گويى كه چوبى خشكند كه بر ديوار تكيه داده شده اند.
منافق با آنكه در ظاهر با شعارهاى پر فريب و جلوه فروشى كاذب ، ديگران را به خود جذب مى كند اما در باطن بى ارزش و بى فايده است و هيچ بارى را از روى دوش جامعه برنمى دارد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در وصف اين صفت منافق مى فرمايند: منافق ، مانند تنه درخت خرماست كه صاحب آن بخواهد در قسمتى از بنايش از آن بهره مند شود و در آنجا كه بخواهد به كار ببرد بواسطه كجى قرار نگيرد، پس آن را به جاى ديگر ببرد و در آنجا قرار دهد و باز سودى نكند و سرانجام آن را در آتش بسوزاند. (116) تشبيه منافق به خشب مسندة - چوبهاى تكيه داده شده بر ديوار - شايد از آنرو باشد كه خشب در لغت عرب به چوب خشك غير قابل انعطاف گويند و قلب منافق نيز كمترين انعطافى نمى پذيرد تا سخن حق در آن كارگر افتد.
8 - پرهيز از جهاد
جهاد از جمله عرصه هايى است كه صفات درونى منافقين را آشكار مى سازد. قرآن در افشاى اين ويژگى منافقين مى فرمايد: هنا لك ابتلى المومنين و زلزلوا زلزالا شديدا و اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا (117) در آن هنگام ( جنگ احزاب ) بود كه مومنين آزمايش شدند و سخت متزلزل گشتند و منافقين و بيمار دلان گفتند، خدا و رسولش جز فريبى به ما وعده نداند.
جهاد بابى از ابواب بهشت است كه براى اولياى خاص خدا گشوده مى شود و ميزبانى براى تميز مومن از غير مومن . و در اين عرصه بنگريد مقايسه اى را كه قرآن مى كند ميان منافقينى كه در جنگ تبوك از فرمان جهاد سرپيچى كردند و كسانى كه به خاطر نداشتن اسباب و لوازم جنگى اشك حسرت ريختند. آيه زير در توصيف گروه اول است : فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله و كرهوا ان يجاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله .... (118) سرپيچى كنندگان از رسول الله ، از تخلف كردن خود شادمان شدند و كراهت داشتند كه با مالها و جانهاى خويش در راه خدا جهاد كنند. و اين آيه ناظر حال گروه دوم :
و لا على الذين اذا اتوك لتحملهم قلت لا اجد ما احملكم عليه ، تولوا و اعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون (119) و ملالتى نيست بر كسانى كه پيش تو آمدند تا مركبشان دهى و تو گفتى چيزى ندارم كه شما را بر آن سوار كنم و ايشان با ديدگانى پر اشك برگشتند كه چرا چيزى براى خريدن ( لوازم جهاد ) نمى يابند.
9- دوستى با كفار
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: محكم ترين و مورد اعتمادترين دستاويز ايمان ، حب در راه خدا و بغض در راه خداست . حب بدون بغض دروغى بيش نيست ، همانطور كه تولى بدون تبرى معنا نمى يابد و صرف داشتن جاذبه ، جز با منفعت طلبى و نفاق محقق نمى شود. همانگونه كه در حديث شريفى از امير مومنان عليه السلام آمده است كه : كثرة الوفاق نفاق (120) موافقت شخص با همگان نشانه نفاق اوست .
اگر چه اسلام دين محبت است : و ما ارسلناك الا ژ للعالمين ؛ اما محبت ، گوهرى است كه با حقيقت صيقل مى خورد و درخشش آن خيرخواهى است كه لزوما محبت طرف مقابل را جذب نمى كند. از اينروست كه با وجود اينكه يك نگاه محبت آميز فرزند به والدين ، ثواب يك حج كامل را دارد،(121) و از صله رحم با عنوان يكى از بالاترين درجه خير ياد شده است (122) اما آنجا كه اين محبت و اطاعت ، انسان را به معصيت الهى مى كشاند و موجب غضب خداوند مى شود، قرآن دستور به عدم اطاعت از والدين و قطع روابط خويشاوندى مى دهد: لا تجدوا قوما يومنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حادالله و رسوله و لو كان ابائهم او ابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم ..... (123) هيچ قومى را نخواهى يافت كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد و در عين حال دوستى كنند با كسانى كه با خدا و رسولش ‍ دشمنى مى كنند، هر چند آنها پدران و يا فرزندان و يا برادران و يا قوم و قبيله شان باشند.
و اين تاييد الهى است كه مومن را يارى مى كند و قلب او را همچون قلعه محكمى مى دارد كه هر حب و بغضى در او داخل نمى شود و مصداق اين كلام شريف مى دارد كه : قلب المومن مدينة الحصينة - قلب مومن شهرى برج و بارو دار است - اما منافق كه خدا او را در ظلمات ضلالت رها كرده ، چه يار و ياورى دارد كه به او دست بيازد. و از اينرو ذلت منافق او را به دوستى با كفار مى كشاند تا مگر عزت را در نزد آنان بيابد و حال آنكه خدا هر كه را بخواهد عزيز مى كند و هر كه را بخواهد ذليل مى سازد.
الذين يتخذون الكافرين اولياء من دون المومنين ، ايبتغون عندهم العزة ، فان العزة لله جميعا (124) آيا كسانى كه مومنين را دوست خود نگرفتند و كافرين را اولياى خود كردند، در نزد آنها عزت مى جويند، در حاليى كه عزت تنها براى خداست .
10 - ادعاى ايجاد امنيت و جلب رضايت
رضايتمندى جامعه و امنيت عمومى دو عامل اساسى براى مقبوليت در نزد مردم است . شايد به همين سبب باشد كه قرآن بر هوشيارى براى مقابله با اين دو حربه منافقين تاكيد مى كند. اين آيه شريفه به مورد اول اشاره نموده و مى فرمايد: و يحلفون الله لكم ليرضونكم و الله و رسوله احق ان يرضوة ، ان كان مومنين (125) برايتان به خدا سوگند مى خوردند كه شما را راضى مى كنند . اگر ايمان داشتند، سزاوارتر آن بود كه خدا و رسول او راضى مى كردند.
منافقين تظاهر مى كنند كه قصد جلب رضايت مومنين را دارند و حال آنكه كسى كه با خدا و رسول دشمنى دارد، هر گاه به قدرت برسد، در اولين گام مومنين را از پيش رو بر مى دارد و از اينرو قرآن در مورد اين قضيه هشدار مى دهد. همچنين در جايى ديگر از داعيه دارى منافقين براى ايجاد امنيت خبر مى دهد و مى فرمايد: سيجدون قوما آخرين يريدون ان يامنوكم و يامنوا قومهم ، كلما ردوا الى الفتنة اركسوا فيها.... (126) چيزى نخواهد گذشت كه به مردمى ديگر برمى خوريد كه مى خواهند هم براى شما امنيت ايجاد كنند و هم قوم خود را ايمن سازند، ولى وقتى به سوى فتنه كشانده مى شوند، با سر در آن مى افتند.
در واقع دو داعيه ايجاد امنيت و جلب رضايت ، پوششى هستند براى آنكه منافقين ، در آرامش به فعاليتهاى خود بپردازند و مومنين بايد مراقب محتواى اين ادعاها باشند.
11 - خيانت
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: منافق سه نشانه دارد: وقتى سخن بگويد، دروغ مى گويد و چون قرارى بگذارد، خلف وعده مى كند و اگر امينش شمارند، خيانت مى كند.(127) خيانت در آنجا معنا مى يابد كه كسى مورد اعتماد باشد و سپس خلاف اطمينانى كه به او شده عمل كند و اين خيانت چنانچه در لحظاتى حساس انجام شود، مى تواند زيان هاى بسيارى را به بار آورد. در طول تاريخ اسلام نيز بسيارى از نهضت هاى اسلامى در اثر خود فروختگى تعدادى از عناصر داخلى و خيانت آنها به شكست كشيده شده اند.
البته اين خيانت لزوما خيانت نظامى نيست . بلكه آنچه در عصر حاضر، خيانت بزرگى براى حكومتهاى اسلامى محسوب مى شود، خيانت فكرى است و اين نوع خيانت به اينگونه است كه نخبگان فكرى و خواص علمى جامعه كه محل رجوع در مسائل فكرى هستند، در انجام رسالت خويش ‍ خيانت كنند و منافقانه فرهنگ دينى مردم را از درون متلاشى كنند تا سرانجام دينى كه داعيه دار حكومت جهانى است تا حد يك احساس و تجربه شخصى تنزل يابد و به صورت پوسته اى بى محتوا در آيد.
******************
12 - ايجاد تفرقه و تضعيف روحيه مومنين
نداى ملكوتى اسلام به واسطه شجاعت مسلمين گسترش يافت و با هيبت آنان استقرار پيدا كرد و اگر اين دو عامل نبود، اسلام در همان جزيرة العرب از پاى در مى آمد. اما در بطن شجاعت و هيبت ، نفاق شكل مى گيرد و هرچه اين دو رو به ضعف بگذارند، منافقين عرصه ظهور بيشترى خواهند يافت و به همين سبب ، اين گروه در معركه جهاد، شجاعت و در صحنه صلح ، هيبت مومنين را نشانه مى گيرند. جنگ خندق ، صف آرائى سپاه اسلام بود در برابر جبهه متحد دشمنان اسلام كه از شعوب و قبايل مختلف گرد آمده بودند تا به يكباره ريشه اسلام را بركنند.
در اين غزوه ، شدت جنگ به جائى رسيد كه قرآن از آن اينگونه تعبير مى كند: و اذا جاء من فوقكم و من اسفل منكم و اذا زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر..... (128) و هنگامى كه از بالا و از پائين بر شما حمله ور گشتند و چشمها از ترس خيره شد و دلها به گلوگاه رسيد...... در اين صحنه سخت و در ميانه كارزار در تعدادى از مومنين تزلزلى پيش آمد:
هناك ابتلى المومنون و زلزلوا زلزالا شديدا (129) در آن هنگام مومنين آزمايش شدند و سخت متزلزل گشتند. نقاط قوت شيطان نيز كه همان نقاط ضعف انسانهاست . در اثر اين تزلزل ، منافقين فرصتى يافتند تا در تضعيف هر چه بيشتر مومنين و ايجاد تفرقه بكوشند.
و اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا. و اذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا..... (130) و منافقين و بيمار دلان گفتند، خدا و رسولش جز فريبى به ما وعده ندادند و گروهى از ايشان گفتند، اى اهل يثرب ، ديگر جاى درنگ نيست ، برگرديد.
اين تفرقه جويى در هنگامه جهاد، اما در زمانه صلح نيز منافقين آرام نمى نشينند. اگر در آنجا فرياد بر مى آوردند كه خدا و رسولش ما را فريب داده اند، اينجا جلسه اى مخفيانه مى گيرند و براى فتنه پراكنى برنامه ريزى مى كنند. الم تر الى الذين نهوا عن النجوى ، ثم يعودون لما نهوا عنه و يتناجون بالاثم و العدوان و معصيت الرسول ... (131)
آيا نديدى كسانى را كه از نجوا نهى شدند و باز بدانچه نهى شدند، بر مى گردند و به گناه و دشمنى و نافرمانى رسول نجوى مى كنند.
در اين آيه اثم معاصى مربوط به حق الله است و عدوان گناهان مربوط به حق الناس و اين دو قسم هر دو از موارد معصيت الله است . اما قسم سوم ، معصيت الرسول است . لازم به توضيح است كه در شريعت اسلام اعمالى وجود دارد كه از طرف خداوند درباره آنها نه نهيى آمده و نه امرى ، ليكن حضرت از جانب خود و به منظور تامين مصالح امت اسلامى آنها را تشريع كرده است و اين قسم سوم مربوط به اين امور ميشود (132).
هدف از اين نجوى نيز محزون ساختن مومنين است . زيرا منافقين با اين كار مى خواهند كه مومنين خيال كنند كه آنها مى خواهند بلايى بر سرشان بياورند و ايجاد بحرانى كنند: انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين امنوا و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله و على الله فليتوكل المومنون (133) نجوى ، تنها از ناحيه شيطان است تا كسانى را كه ايمان آورده اند اندوهگين سازد. ولى هيچ ضررى به مومنين نمى رسد، مگر به اذن خدا و مومنين بايد بر خدا توكل كنند. (134)
13 - تفرقه درونى
در زير پرچم الله هرگز تفرقه روى نخواهد داد و اگر تمامى پيامبران در يكجا جمع شوند، هيچ نزاعى بين آنها ايجاد نمى شود. منشاء تشتت ، حب نفس ‍ است ، آنجا كه پاى انانيت به پيش مى آيد و هر كس دم از منافع خود مى زند، اين منيت ها با هم تزاحم مى كنند و تفرقه مى افتد و از اينرو وحدت اهل شرك ، جز به معناى تحمل يكديگر نيست كه لاجرم روزى فرو خواهد ريخت . حال آنكه وحدت اهل دين ، بسترى است براى سعادت انسانها و همبستگى امت واحده اسلامى به مثابه پيوند برادران دينى و سپاه اسلام به منزله بنيانى مرصوص و در هم پيچيده . اما چشم ظاهر بين ، كفار و منافقين را صف واحدى ، مى پندارد كه در مقابل حق قرار گرفته اند، در حالى كه قلوب ايشان پراكنده است و هر يك به دنبال منفعت خويشند.
تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ، ذلك بانهم قوم لا يعقلون (135) تو آنان را متحد مى بينى ، ولى دلهايشان پراكنده است و اين بدان جهت است كه آنان مردمى بى تعلقند.
خطبه اى از نهج البلاغه
بندگان خدا، شما را به ترس از خدا فرا مى خوانم و از منافقان مى ترسانم كه آنان گمراهند و گمراه كننده ، خطاكارند و به خطاوادارنده ، پى در پى رنگ مى پذيرند و راهى را نپيموده ، راه ديگرى را پيش مى گيرند. هر وسيله اى را براى گمراهيتان مى گزينند و از هر سو بر سر راهتان مى نشينند. درونشان بيمار است و برونشان پاك . پوشيده مى روند، چون خزنده اى زهرناك ، وصفشان داروست و گفتارشان بهبود جان و كردارشان درد بى درمان . رشك بران راحتى ديگرانند و افزاينده بلاى مردمان و نوميدكننده اميدواران . در هر راه يكى را به خاك افكنده اند و به هر دلى راه برده اند و بر هر اندوهى اشكها ريخته اند. اگر بخواهند، التماس كنند و اگر ملامت كنند، پرده درى ، و اگر داورى كنند، اسراف ورزند. در برابر هر حقى باطلى دارند و در مقابل هر راستى مايلى ، و براى هر زنده اى قاتلى ، و براى هر قفلى كليد گشاينده اى ، و براى هر شبى ، چراغ روشنى . به هنگام طمع خود را نوميد نمايند تا بازار خويش بيارايند و بر بهاى كالايشان بيفزايند. مى گويند و به خلاف حق تقرير مى كنند. مى ستايند و تزوير مى كنند. راه باطل را آسان مى نمايند و مردمان را در پيچ و خمهايشان سرگردان مى سازند. ياران شيطانند و زبانه هاى آتش سوزان . آگاه باشيد كه آنان پيروان شيطانند و بدانيد كه پيروان شيطان زيانكارند. (136)
فصل چهارم : دسته بندى طيف نفاق
الف : دسته بندى منافقين از ديدگاه اخلاقى
از منظر علم اخلاق ، مراتب نفاق به حسب شدت و ضعف در جوهر نفاق و نيز متعلق فساد آن تفاوت دارد. در تقسيم بندى بر اساس شدت و ضعف در جوهر نفاق ، بايد گفت هر يك از اوصاف رذيله را كه انسان در صدد علاج آن بر نيايد و اصرار بر آن بورزد، رو به فزونى مى گذارد و مراتب شدت رذايل نيز همچون درجات شدت فضائل ، غير متناهى است . رذيله نفاق نيز گاه تا آنجا شدت مى يابد كه تمام مملكت نفس تسليم شيطان مى شود و انسان در زمره اشقياء در مى آيد.
اما در مراتب نفاق به حسب متعلق فساد آن ، گاهى انسان نفاق مى كند در دين خدا و گاهى در ملكات حسنه و فضايل اخلاقى و گاهى در اعمال صالح و مناسك الهى در امور عادى و متعارفات عرفى . و همين طور گاهى نفاق مى كند با رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليه السلام و گاهى با اولياء و علما و مومنين و گاهى با مسلمانان و ساير بندگان خدا و اينها از جهت زشتى و قباحت با يكديگر تفاوت دارند، گرچه تمام آنها در اصل خباثت و زشتى مشتركند و شاخ و برگهاى يك شجره خبيثه هستند. (137)
ب : دسته بندى منافقين از ديدگاه تاريخى
جريان نفاق در صدر اسلام از منظر تاريخى به چهار دسته تقسيم مى شود: 1. نفاق پيش از هجرت 2. نفاق مدنى 3.نفاق مكى 4. نفاق بعد از ايمان همين تقسيم بندى ، انواع منافقين در طول تاريخ شيعه ، خاصه در عصر ما كه حكومت دينى با رجوع به مبانى صدر اسلام تشكيل شده است را نشان مى دهد كه ظرايف بسيارى در نسبت ميان اين چهار گروه و درجه خطرناكى آنها براى حكومتهاى دينى وجود دارد كه تعمق بيشترى را مى طلبد.
1 - نفاق پيش از هجرت
يكى از مهمترين موضوعات قابل بررسى پيرامون پديده نفاق و دسته بندى طيف منافقين ، بحث درباره نفاق پيش از هجرت است . يعنى چه بسا كسانى در اوج سختيها و پيش از تشكيل حكومت اسلامى به حركت اسلامى بپيوندند تا پس از به پيروزى رسيدن آن ، به جايگاه و منصبى دست يابند. البته اين به اين معناى بدبينى به زحمتكشان نهضت اسلامى نيست . بلكه مقصود لزوم داشتن بصيرت و هوشيارى كامل در قبال تحولات جامعه اسلامى است .
تفاوت ديدگاه شيعه و سنى
در شكل گيرى تاريخى جريان نفاق در صدر اسلام ميان شيعيان و اهل تسنن اختلاف نظر وجود دارد. علت به وجود آمدن اين دو طرز تلقى نيز ريشه در تفاوتهاى نگرشى شيعه و سنى به حكومت بعد از رسول اكرم صلى الله عليه و آله دارد. اين تفاوتها در دو مورد اساسى است :
1. اهل تسنن ، منافقين را محدود به منافقين مدنى مى دانند، يعنى منافقينى كه پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله رو به نفاق آوردند.
2. اين فرقه ، حركتهاى منافقين را با رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پايان يافته مى بينند و معتقدند كه در اواخر حيات حضرت رسول صلى الله عليه و آله ريشه اين جريان كنده شده است . (138) در مورد اول ، گروهى از متفكرين شيعى ، منافقين را به سه دسته تقسيم مى كنند كه عبارتند از: 1. منافقينى كه پس از هجرت بوجود آمدند 2. منافقينى كه پس از فتح مكه شكل گرفتند. 3. منافقينى كه بعد از ايمان به نفاق گرويدند. اما گروهى ديگر از علماى شسعى ، دسته ديگرى را نيز به اين سه دسته مى افزايند و آنها منافقينى هستند كه پيش از هجرت از مكه به ظاهر به اسلام گرويدند و ضربات مهلكى را به پيكره اسلام وارد كردند كه نقد اين دو نظريه در ادامه بحث خواهد آمد.
اما در مورد دوم ، علامه طباطبائى ( ره ) نكته ظريفى را ذكر مى كنند كه اين شبه را رد مى كند. ايشان مى فرمايند: چنان نبوده كه در نزديكيهاى رحلت ، نفاق منافقين از دلهايشان پريده باشد، بله تنها اثرى كه رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله در وضع منافقين داشت ، اين بود كه ديگر وحيى نبود تا از نفاق آنان پرده بردارد. علاوه بر اين ، با انعقاد خلافت ، ديگر انگيزه اى براى اظهار نفاق باقى نمى ماند. ديگر براى چه دسيسه و توطئه مى كردند؟ آيا اين متوقف شدن آثار نفاق براى اين بود كه بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله تمامى منافقين موفق به اسلام واقعى دو خلوص ايمان شدند، و از مرگ آن جناب تاثرى يافتند كه در زندگيشان آن چنان متاثر نشده بودند و يا براى اين بود كه بعد از رحلت يا قبل از آن با اولياى حكومت اسلامى زد و بند سرى كردند. چيزى دادند و چيزى گرفتند، اين را دادند كه ديگر آن دسيسه ها را نكنند و اين را گرفتند كه حكومت آرزوهايشان را برآورد و يا آنكه بعد از رحلت ، مصالحه اى تصادفى بين منافقين و مسلمين واقع شد و همه آن دو دسته يك راه را برگزيدند و در نيتجه ديگر تصادم و برخوردى پيش نيامد؟ (139)
انگيزه نفاق
همانگونه كه گفته شد، عده اى از متفكرين ، نفاق پيش از هجرت را نفى مى كنند و استدلال آنها مبتنى بر اين پايه است كه منشاء نفاق ، ترس از اظهار باطن و يا طمع خير است و پيامبر و مسلمانان ، پيش از هجرت و در مكه قدرت و نفوذ و تصرف چندانى نداشتند كه كسى از آنها بترسد و يا طمع خيرى از آنان داشته باشد، تا به اين منظور مطابق ميل آنان اظهار ايمان كند و كفر خود را پنهان دارد. زيرا در آن ايام مسلمين تحت شكنجه ها و سختيهاى فراوانى بودند كه از جانب بزرگان قريش به آنها مى رسيد و در چنين جوى ، هرگز نفاق متصور نبود و به خلاف آن ، پس از هجرت و با نيرومند شدن مسلمانان به يارى قبايل اوس و خزرج و نفوذ اسلام اين احتمال وجود داشت كه كافرين از ترس مسلمانان ، نفاق بورزند و كفر خود را مخفى بدارند.
صاحب تفسير شريف الميزان ، اين نظريه را درست نمى دانند و مى فرمايند، علت و منشاء نفاق منحصر در ترس و طمع نيست تا بگوييم هر جا مخالفين كسى نيرومند شدند و يا زمام خيرات به دست آنان افتاد، از ترس نيرومندى آنان و به اميد خيرى كه از ايشان به انسان مى رسد، شخص ‍ نفاق بورزد. انگيزه هاى ديگرى نيز هست كه موجب نفاق مى شود؛ ممكن است كسى به اميد نفع و خير موجل و دراز مدت نفاق بورزد (140) و ممكن است كسى به انگيزه تعصب و حميت ، نفاق بورزد و يا نسبت به كفر قبلى خود عادت داشته باشد و دست برداشتن از عادت برايش مشكل باشد و همچنين ممكن است انگيزه هاى ديگرى باعث نفاق شود.
اثر نفاق نيز تنها انتظار بلا براى مسلمانان و ايجاد آشوب نيست . اينها آثار نفاقى است كه از ترس و طمع نشات گرفته باشد، اما نفاقى كه در پى كسب منفعت دراز مدت شكل مى گيرد، اثرش اين است كه تا بتواند اسلام را تقويت نمايد، تا به اين وسيله امور نظم يافته ، آسياى مسلمين به نفع شخصى او به چرخش در آيد. اين گونه منافقين ، وقتى دست به كارشكنى و نيرنگ مى زنند كه ببينند دين جلو رسيدن به آرزويشان كه همان تسلط بر مردم است را مى گيرد.
دليل بر اين مدعا، آياتى از قرآن كه در شرح حال منافقين در مكه و در پيش ‍ از هجرت نازل شده ، از جمله آيات 10 و 11 سوره مباركه عنكبوت : و من الناس من يقول امنا بالله فاذا اوذى فى الله جعل فتنة الناس ‍ كعذاب الله و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم او ليس باعلم بما فى صدور العالمين - و ليعلمن الله الذين امنوا و ليعلمن المنافقين و گروهى از مردم هستند كه مى گويند ايمان آورديم پس اگر در راه خدا آزارى ببينند، آزار را همسنگ عذاب خدا مى كنند و اگر بيايد يارى از پروردگار تو، گويند ما با شما هستيم . آيا خدا به آنچه در دلهاى جهانيان است ، آگاه نيست ؟ و خدا مى داند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى كه نفاق ورزيده اند.
آيات 30 و 31 سوره مباركه مدثر كه در پيش از هجرت نازل شده اند و از وجود نفاق در مكه خبر مى دهند نيز دليل ديگرى بر صحت اين مدعاست . اينگونه نفاق ، يعنى كه قبل از تشكيل حكومت دينى شكل مى گيرد، در كنار نفاق بعد از ايمان ، از خطرناكترين نفاقهاست و شايد اغراق نباشد كه بگوييم نهضت اسلامى و چه بسا تاريخ بشريت مهلكترين ضربه را در مسير خويش ‍ از چنين نفاقى خورده است و غربت شمس ولايت ، اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام نيز نشان از اين شق از نفاق دارد. بحث در شناخت مشخصه ها، روش شناسائى و شيوه برخورد با اين دسته از منافقين گسترده تر از آن است كه در اين اجمال بگنجد و خود نيازمند يك تحقيق جداگانه و مبسوط مى باشد.
2 - نفاق مدنى
علت به وجود آمدن اين نوع از نفاق ، اقتدار حكومت اسلامى و عزت اسلام است كه ترس كافر از اظهار باطن خبيث خويش را به دنبال مى آورد. نطفه اين نفاق ، پس از هجرت مسلمين به مدينه بسته شد و سر دسته اين جريان در صدر اسلام ، عبدالله بن ابى بود.
قبيله هاى اوس و خزرج كه از جنگهاى صد ساله خود خسته شده بودند، تصميم گرفتند حكومتى مركب از افراد دو قبيله به وجود آوردند و رياست آن را به عبدالله بن ابى واگذار كنند و مقدمات اين كار در حال انجام بود كه نور اسلام بر دل گروهى از جوانان و سران دو قبيله تابيدن گرفت و آنها از پيامبر خواستند كه ايشان به مدينه هجرت كنند و بدين ترتيب به يكباره اسباب رياست و فرمانروايى عبدالله بن ابى برچيده شد و در پى اين ماجرا بود كه او كينه اسلام را به دل گرفت ، اما به دليل اقتدار اسلام ، به نفاق روى آورد. (141) اين دسته از منافقين دسيسه هاى بسيارى را براى نابودى اسلام طراحى كردند كه به برخى از آنها قبلا اشاره شد، نظير كناره گيرى لشگر اسلام در جنگ احد، پيمان بستن با يهوديان و تشويق آنها به لشگر كشى عليه مسلمين ، ساختن مساجد ضرار، (142) فتنه به پا كردنشان در داستان سقايت و امثال آن . كار اين گروه به جايى رسيد كه طرح ترور پيامبر را نيز تدارك ديدند. داستان از اين قرار بود كه پس از پايان يافتن مساله نصب اميرالمومنين به خلافت در غدير خم ، منافقين كه همه آرزوهايشان اين بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا برود و كار امت مختل بماند و بين اصحاب كشمكش پيدا شود، از اين مساله خيلى ناراحت شده ، در صدد كشمكش پيغمبر برآمدند. وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله عازم شده ، در صدد كشتن پيغمبر برآمدند. وقتى زودتر حركت كردند و به عقبه اى ( تنگه كوه ) رسيده ، خود را پنهان نمودند. هميانها را پر از ريگ ساخته ، منتظر عبور رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن محل شدند تا وقت عبور حضرت از آنجا، هميانها را از بالا به طرف جاده رها كنند و به اين وسيله ناقه آن حضرت را رم دهند تا حضرت به زمين بيفتد و آنها ايشان را به قتل برسانند، حذيقه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله ، من و عمار ياسر را نزد خود طلبيد و به عمار فرمود، تو ناقه را از عقب بران و به من فرمود تو هم مهار ناقه را محكم نگهدار، من مهار ناقه را در دست داشتم و مى كشيدم . نيمه شب بود كه بالاى عقبه رسيديم . ناگاه كيسه هايى پر از ريگ از بالاى كوه به طرف تنگه پرتاب شد و شتر رسول خدا صلى الله عليه و آله رم كرد. حضرت فرمود: اين ناقه آرام باش كه باكى بر تو نيست . من گفتم : يا رسول الله ، اين جماعت كيانند؟ فرمود: اينها منافقين دنيا و آخرتند و ناگهان برقى ساطع شد كه من همه آنها را ديدم . پس از اين ماجرا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از تنگه سرازير شدند و براى اقامه نماز صبح وضو ساخته ، منتظر اصحاب شدند. و من آنها را ديدم كه آمدند و بى شرمانه در صفوف مومنين به نماز حاضر شدند. (143)
اين منافقين از نظر كمى يك سوم مسلمانان را تشكيل مى دادند كه تعداد قابل توجهى است . اين دسته از منافقين پس از گذشت مدت زمانى از حكومت پيامبر در مدينه و فتنه سازيهاى مختلفى كه در جامعه اسلامى ايجاد كردند براى مردم رسوا شدند. از ابتدا نيز اين نفاق ، نفاق نسبتا رسوايى بود، چرا كه اين منافقين به علت شدت غضب و حسد خود، نمى توانستند نفاق خود را پنهان دارند، همچنانكه عبدالله بن ابى ، روز ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه ، رو به آن حضرت كرد و گفت : يا هذا الى الذين غروك و خدعوك و اتوابك ، فانزل عليهم و لا تفشنا فى ديارنا (144) اى محمد، سراغ كسانى برو كه تو را مغرور ساختند و فريب دادند و از مكه به مدينه آمدند. برو و بر آنها وارد شو و ما را در ديار خود فريب مده .
اما نفاقى همچون نفاق قبل از هجرت ، به يكباره چنان ضربه اى به حكومت دينى مى زند كه به هيچ وجه قابل جبران نيست . البته از اين نكته نيز نبايد غفلت كرد كه دشمنان بيرونى جامعه دينى را براى اجراى برنامه هاى خود از جريان نفاق مدنى كه در تار و پود جامعه پنهان شده اند، استفاده مى كنند.
3 - نفاق مكى
پس از فتح مكه ، عده اى از قريش كه ديدند ديگر موج اسلام غير قابل مقاومت است ، خودشان را زير پوشش اسلام مخفى كردند و به جمع مسلمانان پيوستند. اينان همان كسانى بودند كه بيست سال با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله جنگيده بودند و كينه هاى بدر و حنين و چ را به دل گرفته بودند. كشته ها داده بودند و در راه مبارزه با اسلام از هيچ كوشش دريغ نكرده بودند و حال اسلام آورده بودند. به اين خاطر است كه اميرالمومنين عليه السلام در مورد اين گروه مى فرمايند: ما اسلموا و لكن استسلموا - اسلام نياوردند، بلكه تسليم شدند.
اعمال اين گروه خصوصا پس از فوت رسول اكرم صلى الله عليه و آله قابل توجه است . در هنگامى كه مهاجران دور ابوبكر را گرفتند، ابوسفيان از جريان آگاه شد و گفت : محيط اسلام را طوفانى شديد فرا گرفته است و جز با ريخته شدن خون به چيز ديگرى خاموش نمى شود. آن گاه نزد على و عباس رفت و گفت : ابوبكر با اينكه در اقليت است ، كار را از پيش برد، سپس دست بيعت به سوى على دراز كرد و گفت : اگر بخواهى مسجد مدينه را بر ضد ابوبكر پر از سپاه مى كنم . ولى على عليه السلام از بيعت ابا نمود و فرمود: ما زلت عدوا للاسلام و اهله (145) - تو از روز نخست دشمن اسلام و مسلمين بودى .
ابوسفيان وقتى از على مايوس شد، رو به عباس عموى پيامبر كرد و گفت : تو به ميراث برادرزاده ات از ديگران شايسته تر هستى ، اگر من با تو بيعت كنم ، كسى در زعامت تو اختلاف نمى كند. عباس خنديد و گفت : آيا چيزى را كه على از آن روى گردان است ، عباس به دنبال آن برود؟ و ابوسفيان كه مقصودش از اين بيعت ، جز ايجاد اختلاف ميان مسلمانان و راه انداختن جنگهاى داخلى نبود ، مايوسانه بازگشت . روزهاى نخستين خلافت عثمان ، در جلسه اى كه در خانه خليفه تشكيل يافته بود و در آن جز اعضاى حزب اموى كسى شركت نداشت ، ابوسفيان رو به آنها كرد و گفت : اكنون خلافت پس از تيم و عدى ( اشاره به طايفه دو خليفه قبلى ) به شما رسيده است . آن را مانند توپى زير پاى خود بگردانيد و پايه آن را از بنى اميه برگزينيد، اين خلافت ، همان حكومت و رياست بشرى است و من هرگز به بهشت و دوزخى ايمان ندارم . (146)
در دوران حكومت عثمان ، ابوسفيان هنگامى كه از كنار قبر حمزه مى گذشت ، لگدى به آن زد و گفت : اى ابو عماره ( كنيه حمزه )، حكومتى كه ديروز ما بر ضد آن قيام كرده بوديم ، اكنون در دست جوانان ماست و با آن مانند توپ بازى مى كنند. (147) جريان شكل گيرى نفاق مكى نيز تقريبا شبيه نفاق مدنى است ، با اين تفاوت كه اين گروه ، كينه بيشترى نسبت به اسلام به دل گرفته بودند و از اينرو مثل معاويه و يزيد كه شاخ و برگهاى شجره خبيثه ابوسفيان بودند، جنايتهايى در حق اسلام و اولياى دين مرتكب شدند كه هيچگاه از خاطر محو نخواهد شد.
4 - نفاق بعد از ايمان
صورت ديگرى از نفاق پس از ايمان اتفاق مى افتد. همان طور كه امكان اين هست كه افرادى مومن باشند و سپس كافر شوند، به طريق اولى اين احتمال هست كه افرادى مومن باشند و بعد منافق شوند. انسان بعد از اينكه آورد، همواره در معرض امتحانات است و در اين ابتلا ممكن است لغزش پيدا كند و خدشه اى در دين او وارد شود و در اثر مراقبت نكردن به ورطه كفر بيفتد و در اين حالت احتمال اينكه منافق شود بيشتر است و شايد اسلام از منافقينى كه در يك دوره مومن بوده اند و سپس كافر شده اند، بيشتر ضرر ديده است تا منافقينى كه از اول منافق بوده اند و سپس كافر شده اند، بيشتر ضرر ديده است تا منافقينى كه از اول منافق بودند. زيرا آنها كه از اول بودند، نتوانستند اعتمادها را جلب كنند، اما آنها كه پس از ايمان به نفاق روى آوردند، مورد اعتماد مردم قرار گرفته و سپس منافق شدند و خطر اينها خيلى بيشتر است .
اين نوع نفاق از آنجا شكل مى گيرد كه مشتهيات دنيوى فرد در مقابل دين او قرار مى گيرد و او با گرايش به دنيا، از حركت در راه دين بخل بورزد. نمونه اى از اين نفاق ، ثعلبه بن حاطب است كه پس از آنكه با دعاى پيامبر، صاحب اموال بسيار شد و با آنكه قول داده بودند كه زكات مالش را بپردازد، از اين كار امتناع كرد و اين بخل و خلف وعده ، او را در سلك منافقين (148) درآورد.
يكى ديگر از افراد شاخص اين گروه ابوعامر است كه پيش از اسلام پيشواى گروهى از اهل كتاب بود و در مدينه موقعيتى داشت . وى با هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به اسلام ايمان آورد، اما پس از آنكه متوجه شد كه اسلام موقعيت اجتماعى او را با شكست مواجه كرده ، پس از كارشكنى هاى بسيار، از مدينه و پس از فتح مكه به روم فرار كرد. (149)
فصل پنجم : نفاق در منظر تمدن غربى
عصر حاضر، عصر استيلاى تمدن غربى بر تمام جوانب زندگى بشر است . عصرى كه بارزترين خصوصيت آن انقطاع بشر از آسمان و كفر و خود محورى انسان جديد است . اما از دو ديدگاه يعنى نگاه به ريشه هاى اين تمدن و يافتن نسبت نفاق با برخى از مكاتب عصر معاصر مى توان به بحث پيرامون نفاق در اين دوره پرداخت . گر چه غرب دوران اضمحلال خويش ‍ را طى مى كند، اما از آن جهت كه برخى روشنفكران داخلى دم از سخنانى كه بايد آنها را در زباله دانهاى چند قرن پيش غرب جستجو كرد، نگاه نفاق شناسانه به عصر معاصر مى تواند راهگشاى بسيارى از مسائل پيش روى جامعه باشد.
عصر حاضر عصر نفاق
انسانها هر چه بيشتر رو مدنيت غير دينى مى آورند، صراحتشان كمتر مى شود، يعنى فاصله درون و بيرونشان بيشتر مى شود و بر نفاقشان افزوده مى شود، تا آنجا كه به تعبير استاد شهيد مطهرى ( ره ) دنياى كنونى را مى توان دنياى نفاق ناميد. (150) عصر گرگان درنده اى كه چهره كريه خود را در پس اصطلاحاتى چون حقوق بشر، دموكراسى و آزادى پنهان داشته اند و حاكميت شيطانى خويش را بر روى تعلقات و عادات انسان جديد بواسطه محصولات تكنولوژيك گسترده اند. عصرى كه آمريكا در آن فرياد انا ربكم الاعلى سر مى دهد؛ عصر تفرعن عريان . اما تحولات بيرونى بشر نبايد جدا از تحولات درونى او بررسى كرد و ريشه اين داعيه را نيز بايد در روح بشرى جديد جستجو كرد. ميل به پرستش ، نيازى فطرى نيست كه در انسان از بين برود، بلكه ممكن است منحرف شود و آنجا كه بشر اراده كند كه بهشت موعود را در همين سياره خاكى برپا كند، طبيعى است كه آمريكا در تكنولوژى كه گوساله سامرى اين عصر است ، بدمد و همگان بى چون و چرا قبله گاه خويش را در آمريكا بيابند و در مقابل هيبت مادى او سر سجده فرو آوردند؛ دست نياز به سوى او دراز كنند و چهره منافقانه او را در پس ‍ مرعوبيت و مجذوبيت خويش نبينند و هيچ كس از خود نپرسد كه آيا به راستى صورت ديگرى از حيات ، جز اين كه هست ، قابل تصور مى باشد؟
نفاق ، علت دوام تمدن غربى
چرا ليبراسيم بر خلاف ماركسيسم دوام بيشترى يافته است و به عنوان مطلوب كشورهاى غربى فكرى كشورهاى غربزده درآمده است ، تا آنجا كه انديشمندانى چون فوكوياما، ليبرال - دموكراسى را پايان تاريخ خوانده اند؟ نفاق ، به آن معنا كه در جوامع دينى شكل مى گيرد، در جوامع غير دينى و سكولار هيچ جايگاهى ندارد و در عوض ، آنچه موجوديت حكومتهاى سكولاريستى را به مخاطره انداخته ، همان كفر است ؛ چرا كه كفر يعنى پوچى و كافر همچون تشنه اى كه اگر مذكرى او را به حقيقت وجودش متذكر سازد، مى تواند طرحى نو در تقدير تاريخى اش دراندازد و نشانه هايى از اين تذكر فطرى در مصداق فردى در ميان ساكنان تمدن غربى از هم اكنون قابل مشاهده است . اما از اين نكته لطيف نيز نبايد گذر كرد كه باطل به صورت عريان ، توان همان بقاى اندك خود را نيز ندارد و در نظام عالم ، وجود باطل به خاطر وجود حق و آميختگى حق و باطل است .
انزل من السماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا..... كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس ‍ فيمكث فى الارض (151) خداوند از آسمان آبى نازل كرد و از هر دره و رودخانه به اندازه هر يك سيلابى جريان يافت و سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد.... خدا حق و باطل را چنين در مى آميزد، اما كف به كنارى افتاده نابود مى شود، چيزى كه به مردم سود مى دهد در زمين باقى مى ماند.
مفسرين در تفسير اين آيه مى گويند، هر موجودى كه در عالم است چه حق و چه باطل ، مشتمل بر يك جزء حق است كه ثابت و غير زائل است و حق پس از بطلان جزء باطلى كه در آنست بسوى خدا باز مى گردد. بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق . (152) بلكه حق را به جان باطل مى اندازيم تا آن را از بين ببرد، پس ناگهان مى بينيد كه باطل از بين رفتنى است . (153)
حباب گرچه از آب تهى است ، ولى موجوديتش به خاطر همان آبى است كه اطراف آن را فرا گرفته است . چشم ظاهر بين كف را مى بيند و مى پندارد كه همه چيز همين است ، غافل از آن سيل خروشانى كه در زير آن جريان دارد و اين كف را بر روى خود حمل مى كند. بار ديگر به سوال اول باز مى گرديم . چرا ليبراليسم بر خلاف ماركسيسم دوام بيشترى يافته است ؟
پاسخ اين سوال را بايد در نيازهاى روحى انسان يافت . با وجود آنكه ماركسيسم و ليبراليسم هر دو تحقق يك امر واحد هستند و تفاوت آنها در اعراض است و نه در جوهر، اما ماركسيسم اساس خود را بر نفى و نابودى فطرت بنا كرده و حال آنكه ليبراليسم به عنوان يكى از مظاهر تمدن غربى گرچه ملازم با غفلت از آن عهد الست است كه انسان با خداى خود بسته گرايشهاى اصيل فطرى مستحكم ساخته است . ميل به خلود را به نام جاودانگى در زمين آرام مى سازد و نياز انسان به دارالقرار را با توهم بهشت زمينى پوشيده مى دارد. در واقع سخن در اينست كه تمدن غربى گرچه به ظاهر مظهر كيفر بشريت به عالم حقيقت است ، اما علت همين بقاى اندكى كه داشته است نيز در اثر آميختگى با يك جزء حق و نوعى نفاق و تشبه به حقيقت است كه اگر آن جزء حق نبود، تمدن غربى همين دوام را نيز نمى يافت . اما همانطور كه سيد شهيدان اهل قلم ، شهيد سيد مرتضى آوينى ( ره ) به آن اشاره دارد:
فرو پاشى كامل كمونيسم ، اگر چه اكنون دولت مستعجلى است براى دموكراسى غرب ، اما حتى از ميان سياستمداران آمريكايى نيز هيچ كدام نيستند كه اين پيروزى را شيرين و بدون اضطراب يافته باشند. هيبت آن كه خواهد آمد و انتظار انسان را پايان خواهد داد، از هم اكنون همه قلب ها را فرا گرفته است . انقلاب اسلامى ، فجرى است كه بامدادى در پى خواهد داشت و از اين پس تا آنگاه كه شمس ولايت از افق حيثيت كلى وجود انسان سرزند و زمين و آسمانها به غايت خويش واصل شوند، همه نظاماتى كه بشر از چند قرن پيش در جست و جوى يوتوپياى ( آرمانشهر ) لذت و فراغت شيطان به مدد تكنولوژيك بنا كرده است ، يكى پس از ديگرى ، فرو خواهد ريخت و خلاف آنچه بسيارى مى پندارند، آخرين مقاتله ما - به مثابه سپاه عدالت - نه با دموكراسى غربى كه با اسلام آمريكايى است كه اسلام آمريكايى از خود آمريكا ديرپاتر است . اگر چه اين يكى نيز ولو هزار ماه باشد، به يك شب قدر فرو خواهد ريخت و حق پرستاران و مستضعفان وارث زمين خواهند شد. (154)
دموكراسى و نفاق
دموكراسى گرچه در مقابل تئوكراسى - حكومت خدا - قرار دارد و نمود تفرعن جمعى بشر جديد است ، اما ذاتا پارادوكسيكال و داراى تناقض ‍ است . زيرا دموكراسى را حكومت مردم بر مردم مى خوانند و حال آنكه در حقيقت ديكتاتورى اكثريت بر اقليت است . اما جدا از تعارضات ذاتى دموكراسى ، جلوه هاى نفاق گونه آن در به عينيت رسيدن شعارهاى آن به وقوع مى پيوندد.
دموكراسى ، داعيه دار آزادى انتخاب براى مردم است . اما به راستى كدام آزادى ؟ آزادى انسان ، در رجوع به مظهريت اسم مختار حضرت حق و صفت اختيار اوست كه معنا مى يابد. و اين اختيار انسان است كه او را از جميع موجودات متمايز ساخته است . اما آنجا كه عقل انسان ، اسير عادات و مبدل به وهم مى شود، دموكراسى نيز به مديوكراسى - حاكميت رسانه هاى گروهى - تبديل مى شود و آنچه انتخاب مردم را جهت مى دهد، نه اختيار آنها كه سيطره آن امپراطورى رسانه اى است كه در دست حاكمان سرمايه و امپرياليسم جهانى مى چرخد.
از طرف ديگر، دموكراسى فرياد تساهل و تسامح و غير ايدئولوژيك بودن را سر مى دهد و حال آنكه خود به يك ايدئولوژى تبديل مى شود و هر آنچه را كه در راستاى آن توتاليتاريسم - استبداد - پنهان در ذات خويش نباشد، نمى پذيرد. براى نمونه جان لاك كه شاكله قانون اساسى آمريكا بر نظريات او استوار است ، چهار گروه را از دايره تساهل و تسامح خارج مى داند و از آن جمله مخالفان تساهل و تسامح اند. زيرا ممكن است با روى كار آمدن آنها اساسا بساط تساهل و تسامح برچيده شود.(155) در واقع حكومتهاى دموكراتيك تا آنجا قائل به تحمل انديشه هاى مخالفند كه پايه هاى دموكراسى به لرزش در نيايد.
داعيه ديگر دموكراسى ، حركت در جهت مصالح مردم و تاءمين منافع ملى است ، اما تحزب به شكل غربى آن كه از لوازم ذاتى دموكراسى است ، در نهايت اين حكومتها را تبديل مى كند به وسيله اى براى تاءمين منافع حزبى و استفاده از منابع ملى براى پيشبرد اهداف حزب .
روشنفكرى و نفاق
سنت و روشنفكرى و به تعبير بهتر انتلكتوئليسم متعلق به غرب است و مبداء و معادش نيز همان جاست . لفظ انتلكتوئليته در برابر تفكرى وضع شده است كه متعلق به قرون وسطى است . بعد از رنسانس ، متفكران اروپايى يقين كردند كه قرون وسطى عصر تاريكى و تاريك انديشى بوده است و لفظ انتلكتوئل براى كسانى وضع شده است كه در تفكر، مخالف معتقدات قرون وسطايى بوده اند.
بنابراين روشنفكرى ملازم با الحاد، علم پرستى و فرعونيتى است كه ضرورتا آنان را كه در سير تطور تاريخى غرب و پيدايش تكنولوژى شريك نبوده اند و در انديشه ، هنوز رجوع به مبنايى مى كنند كه در خارج از دنياى جديد قرار دارد، وحشى مى داند. روشنفكرى ملازم با اين طرز تلقى است كه حيات بشر به سه دوره تقسيم مى شود: اسطوره ، دين و علم و ما اكنون در دوران علم به سر مى بريم و دين خرافه اى بيش نيست .
روشنفكرى عين اومانيسم است و مفهوم درست اومانيسم جايگزينى بشر بر مسندى است كه تا ديروز خدا بر آن تكيه داشته است . اومانيست ، بشر را مى پرستد و اين انسان را، نه به عنوان خليفة الله ، بلكه استمرار وجود حيواناتى مى داند كه ميليونها سال پيش بر روى كره زمين مى زيسته اند. روشنفكرى ، ملازم با تجدد نيز هست و اين تجدد يا مدرنيسم چنين اقتضاء دارد كه هر چيز كهنه اى مذموم است و مگر نه اينكه هر نويى بالاخره كهنه مى شود؟ و بنابراين تنها انسانى ذاتا متجدد است كه حيات او عين نهيليسم - پوچ گرائى - باشد و به يك نفى مطلق ايمان آورده باشد. همچنين روشنفكرى همراه با سوبژكتيويته - خود بنيادى - نيز هست ؛ چرا كه مرجع تفكر روشنفكر خواه ناخواه بعد از آنكه در همه بديهيات دچار ترديد شد، خود اوست . روشنفكر، كسى است كه در وجود او منطق علم جانشين شريعت گشته است و بنابراين اگر روشنفكرى او حقيقت داشته باشد، كارش به لائيسم منتهى مى گردد.
اما چه بسيار كسانى هستند كه حكم بر ظاهر لفظ روشنفكر مى رانند و با غفلت از وضع تاريخى اين كلمه و خاستگاه آن ، معناى تحت اللفظى آنرا مراد مى كنند و بنابراين در شگفت مى مانند كه چرا روشنفكرى با ديندارى قابل جمع نيست . روشنفكرى صفات و لوازمى دارد كه مجامع غربزده محقق نمى شود و انتلكتوئليسم ، شجره اى است كه جز در خاك غرب نمى رويد. روشنفكرى از لحاظ تاريخى ، اقتضائات و موجباتى دارد كه در هيچ جاى ديگر از كره زمين پا نمى گيرد و رجوع همه روشنفكران ديگر در سراسر عالم به مرجع آنها يعنى غرب دليلى بر صحت اين مدعاست . بنابراين هيچ روشنفكرى جز روشنفكر غربى اصيل نيست و درست آنست كه روشنفكران ساير مناطق كره زمين را شبه روشنفكر بناميم . (156) روشنفكرى غربى ، كارش به لائيسم و انكار دين منتهى مى شود، اما شبه روشنفكر سر از خانه نفاق در مى آورد. چرا كه او از يك طرف مى تواند در پذيرش بعضى از صفات و لوازم روشنفكرى عدول كند و به نام روشنفكر دينى ، روشنفكرى الحادى را كه از لوازم انتلكتوئليسم غربى است ، علم نكند، اما از طرف ديگر شبه روشنفكر، مقلد و مومن به مبانى تمدن غربى است و روحيه او روحيه مرعوبيت و مجذوبيت است . نتيجه اين برخورد، تفسير دين با طرز تلقى مدرنيستى و تغيير خلق و خويهاست كه در لسان روايات از آن تعبير به تهزيع الاخلاق شده است . در اين روند روشنفكر وطنى ، نه به يكباره به شريعت اسلام حمله ور مى شود و نه ظاهر عبادات را نفى مى كند، بلكه با رجوع به تحولات پس از قرون وسطى ، قدم به قدم دين را از محتوا تهى مى كند تا از آن جز پوسته اى باقى نماند. مويد اين ادعا توصيه هاى ميرزا ملكم خان ، روشنفكر معروف ايرانى است به آخوند زاده : تو ميرزا فتحعلى ، بدان كه به دين هيچ يك از ايشان نبايد بچسبى و نبايد به ايشان بگويى ، اعتقاد شما باطل است و شما در ضلالت هستيد.....تو بدين شيوه براى خود هزار قسم مدعى و بدگو خواهى تراشيد و به مقصود خود هم نخواهى رسيد و هر كس از ايشان از روى لجاجت و عناد، حرف تو را بيهوده و دلايل تو را پوچ خواهد شمرد و زحمت تو عبث و بيجا خواهد شد. چرا به دين اينها مى چسبى ؟ تو دين ايشان را كنار بگذار و در خصوص بطلان آن هيچ حرف مزن ..... هر دين ، امر سيمين است . اعتقادات و عبادات نسبت به آن مقصود اصلى ، فرعند......حال اگر وسيله اى پيدا نماييم كه بدون فرض وجود مستوجب التعظيم ، صاحب اخلاق حسنه بشويم ، آن وقت فروعات دوگانه كه عبارت از اعتقادات و عبادت است ، از ما ساقط است . (157)
فرويديسم و نفاق
آنجا كه انسان خدا را از ياد مى برد و روح جمعى او تا روح شهوت تنزل مى يابد، در سيل خروشانى مى افتد كه هرگاه براى نجات خود دستى بيرون آورد، موجى ديگر او را به زير آب فرو مى برد، تا سرگردان در گرداب شيطان باقى بماند. نمونه اى روشن از اين سرگردانى ، نظريه فرويديسم است . اين نظريه كه تجربه عينى آن در غرب محقق شده و به شكست انجاميده است ، بر اين باور است كه انسان جهت فرار از نفاق و دورويى و براى سركوفت نخوردن روانش ، بايد علنا خواسته هاى شهوانى خود را ارضاء كند و موانع دينى و عقيدتى را از سر راه برداشته ، خواسته هاى نفسش را پاسخ بگويد. اين نظريه از آنجا نشات مى گيرد كه فرويد و طرفدارانش ، تمام فضايل انسانى را چيزى جز دروغ و دوچهرگى نمى دانند. اما سخن پيروان مسلك كشف رذايل ، با فرض صحت ادعاى آنها، مانند آن است كه كسى براى فرار از باران به رودخانه پناهنده شود.
شكست تجربه فرويديسم ، نشان مى دهد كه هسته چركين نفاق گرچه به حال اجتماع ، بسيار خطرناك است ، اما اگر در ذلت و خوارى قرار گيرد، بهتر از آن است كه بشكافد و سموم كفر و عصيان خويش را در فضاى جامعه منتشر سازد. زيرا آنچه اصالت دارد، آماده بودن بستر براى هدايت انسانهاست و اين مقصود در جامعه اى كه اهل نفاق در آن آزادى عمل داشته باشند، محقق نمى شود.
پلوراليسم و نفاق
پلوراليسم ، به معناى قبول تكثر و تنوع در ساحت فرهنگ ها و جوامع است . قائل به پلوراليسم ، همه فرهنگها و تمدنها را به رسميت مى شناسد و برخورددار از شمه اى از حق و هيچ مكتب و فرقه اى را فرقه محقه و ناجيه نمى داند، بلكه تمامى اديان را مخلوطى از حق و باطل مى داند. پلوراليسم ، عمدتا در دو قلمرو جامعه و فرهنگ مطرح مى شود. پلوراليسم فرهنگى به معناى به رسميت شناختن تمامى فرهنگهاست و پلوراليسم اجتماعى بدين معناست كه در ساحت جامعه ، هيچ كس را مفسر و مرجع رسمى در امور اجتماعى ندانيم و جامعه را غير ايدئولوژيم تلقى كنيم و پايه اداره جامعه را بر عقل جمعى بنهيم . (158)
پلوراليسم دينى ، يكى از شاخه هاى پلوراليسم فرهنگى است كه بر تنوع فهم ها از متون دينى استوار است و بر اين عقيده است كه فهم از دين بشرى است و داراى نواقص ذاتى فهم بشرى و هيچ كس از اين نواقص مبرا نيست . در نتيجه هيچ فهمى را نمى توان رد كرد و هيچ فهمى را نمى توان در امر دين مرجع دانست . طرفداران اين نظريه ، تا آنجا پيش رفته اند كه معرفت پيامبر صلى الله عليه و آله از وحى را نيز فهمى بشرى و داراى نواقص مخصوص ‍ به خود دانسته اند. پلوراليسم گرچه به ظاهر، نظريه اى معرفت شناسانه است ، اما نبايد آن را جدا از ريشه ها، لوازم و غايات آن بررسى كرد. پلوراليسم ، برخاسته از اومانيسم ، ملازم با نسبيت و مقدمه ليبراليسم است . اومانيسم ، به معناى محور قرار دادن انسان در ساحتهاى فكر و انديشه و رفتار و ذوق و سليقه است و محدوديت انسان را به هيچ روى بر نمى تابد و بر اين عقيده است كه دين بايد انسانى شود و نه انسان ، دينى . در جامعه باز اومانيستهايى چون كارل ريموند پوپر دين ، وحى و پيامبر هيچ جايگاهى ندارد و محور همه چيز خرد بشرى است . پلوراليسم دينى نيز با خمير مايه اومانيستى ، همه انديشه ها و مكاتب را از آن حيث كه محصول و دستاورد انديشه آدمى هستند، معتبر و رسمى مى داند.
پلوراليسم ملازم با نسبيت است . در حوزه شناخت و معرفت ، يك دسته بديهيات اوليه وجود دارد كه خود، معيارند. اگر كسى معتقد به پلوراليسم باشد، بايد در محدوده بديهيات اوليه نيز آراى متقابل را قبول كند و اين به معناى كنار گذاشتن معيارها و ملاكهاست و در نتيجه پلوراليسم عدم امكان دستيابى به يقين را نتيجه مى دهد و اين دستاورد چيزى نيست جز نسبيت گرايى و شكاكيت مطلق .
از سويى پلوراليسم ، چه در حوزه دين و چه در حوزه سياست ، مقدمه اى است براى ليبراليسم . پلوراليستها معتقد به رسميت و محق بودن انواع نظرات و عقايد هستند و همواره توصيه به تساهل و تسامح نسبت به آراى ديگران مى كنند و انتخاب هر فرد را در ساحت انديشه بر حق مى دانند. ليبرالها نيز معتقدند كه امروزه بايد از حق سخن گفت نه از تكليف و انسان محق است كه هر انديشه اى داشته باشد و اينكه مى تواند هر انديشه اى داشته باشد، تفاوت بسيارى وجود دارد - بنابراين ليبراليسم و پلوراليسم هر دو از يك خاستگاه بر مى خيزند و به يك غايت منتهى مى شوند و از اينروست كه مى بينيم پلوراليسم ( به معناى حق تحزب ) يكى از پايه هاى اصلى حكومتهاى ليبرال - را تشكيل مى دهد. از منظر نفاق شناسى نيز پلوراليسم را بايد در همين سه حيطه يعنى اومانيسم ، نسبيت گرائى و ليبراليسم ، بررسى كرد. پلوراليسم با آنكه ذاتا نظريه اى اومانيستى و براى خارج كردن دين از ساحت جامعه است ، خود را نظريه اى صرفا معرفت شناسانه براى رفع تباين و تعارض بين اديان و فرهنگهاى مختلف و برطرف ساختن برخوردهاى ناشى از اين تعارضات ، معرفى مى كند و مطابق تعبير قرآن درباره منافقين ، داعيه دار ايجاد آرامش و امنيت در جامعه است . از طرفى اين مكتب اصالتا منكر وجود نفاق در جامعه است . زيرا همان كسانى كه در اصطلاح قرآنى منافق خوانده مى شوند، در جامعه پلوراليستيك انسانهايى هستند برخوردار از پاره اى از آن حقيقت مطلق ( اگر چه برخى متفكران پلوراليست ، اساسا منكر وجود حقيقت مطلق در عالمند ) و داراى قطعه اى از آن آيينه حقيقت كه از آسمان به زمين خورده و شكسته و هر قطعه آن به دست كسى افتاده است . همچنين پلوراليسم نافى ولايت دينى است و همه منافقين در ستيز با ولايت دينى اشتراك دارند، چرا كه تا شمس ولايت در افق جامعه اسلامى مى درخشد، ظهور ليبراليسم امكان پذير نخواهد بود.
اين موارد و بسيارى موارد ديگر، حكايت از برخوردهاى نفاق آميز تمدن غربى و مظاهر آن با مردمان اين سياره خاكى مى كند و رهايى از بندهاى اين تمدن ، بدون رهايى انسان از آن تعلقات روحى كه بدانها دچار آمده است ، امكان پذير نخواهد بود.
******************
فصل ششم : جريان شناسى تاريخى نفاق از حكومت اميرالمومنين عليه السلام تا شهادت حسين بن على عليه السلام
دوران حكومت اميرالمومنين عليه السلام
فعاليت مجدد جريان نفاق
با نگاهى به تحولات سه دوره تاريخى يعنى دوره پيامبر صلى الله عليه و آله ، دوره خلفا و دوره حكومت حضرت على عليه السلام به نكته جالبى مى رسيم و آن ركود فعاليتهاى منافقين غير حكومتى در دوره دوم است . وقتى خبر فتنه اصحاب جمل به امام على عليه السلام رسيد، حضرت به نكته اى اشاره كردند كه بسيار قابل توجه است ، ايشان فرمودند: و من العجب انقياد هما لابى بكر و عمر و عثمان و خلافهما على (159) عجيب اينجاست كه آنها ( طلحه و زبير ) مطيع ابوبكر و عمر و عثمان بودند، ولى در برابر من مخالفت مى كنند.
اين مطلب مهمى است كه امام مورد توجه قرار داده اند كه نفاق بعد از آنى كه در اواخر حيات پيامبر صلى الله عليه و آله شهرت داشت ، با روى كار آمدن ابوبكر و عمر و عثمان پايان گرفت و همزمان با حكومت ايشان جانى دوباره گرفت . (160) در اين قسمت سعى شده تا پاره اى از فعاليتهاى حزب نفاق در زمان حكومت اميرمومنين على عليه السلام مورد بررسى قرار گيرد.
نقش معاويه در جنگ جمل
پس از بسته شدن نطفه جنگ جمل ، معاويه با يك حيله زيركانه ، شعله جنگ را برافروخته كرد. او با درگير كردن زبير با على عليه السلام و اصحاب او و كشته شدن تعداد زيادى از مسلمين و شايد كشته شدن على عليه السلام و زبير مى خواست تا زمينه اى براى حكومت خود بسازد. لذا به دروغ نامه اى به زبير نوشت و به او گفت كه از اهل شام براى او به عنوان خليفه بيعت گرفته است و يادآور شد كه قبل از على عليه السلام عراق را بگيرد، چرا كه شام نيز آماده براى پذيرش خلافت اوست و نتيجتا على چيزى نخواهد داشت ، زبير نيز از رسيدن نامه خوشحال شد (161) و اگر هم قصد صلحى با على ععى داشت ، از آن منصرف شد و در تصميم خود مصمم تر گشت .
برخوردهاى نفاق آميز معاويه
تاريخ موارد متعددى از اعمال منافقانه معاويه را ثبت كرده است . معاويه وقتى ديد كه على عليه السلام زمام امور را بدست گرفته است ، تمام هم خود را بر آن قرار داد كه وجهه آن حضرت را در ميان مردم خراب كند ، از اين رو تمام تلاش خود را كرد تا على عليه السلام را به عنوان قاتل عثمان معرفى كند. براى نمونه شرحبيل رهبر يكى از قبيله هاى شام را فريب داد و مانع اصلى بيعت خود با على عليه السلام را قتل عثمان بدست او معرفى كرد. شرحبيل در صدد تحقيق در اين مورد برآمد. اما معاويه افرادى را فرستاد تا بطور غيرمستقيم على عليه السلام را به عنوان قاتل عثمان به او معرفى كنند. او پس از شنيدن اين سخنان نزد معاويه برگشت و با ابراز اينكه حتما على قاتل عثمان است ، به معاويه گفت اگر تو با او بيعت كنى ، ما با تو مخالفت مى كنيم . (162) در جريان جنگ صفين معاويه دائما بر كشته هاى طرفين نوحه خوانى مى كرد و از كشته شدن آنها ابراز تاسف مى كرد، اما كسى را جز اندكى ياراى آن نبود كه تشخيص دهد كه اين خود معاويه بود كه طغيان كرد و تخم نفاق را در ميان امت اسلامى كاشت و امروز دلسوز مسلمين شده است . (163) او آنقدر نيرنگ باز بود كه سعى مى كرد حتى با افرادى كه در صفين عليه او بودند، با رافت و مهربانى ، برخورد كند. اما زيد را وامى داشت تا بدترين فشارها را به آنها وارد كند و به او گفت : تكون انت بشدة و غلظة و اكون انا للرافة و الرحمة (164) من با آنان با رافت و محبت سخن مى گويم ، ولى تو با ايشان با شدت و خشونت برخورد كن .
دستگاه تبليغاتى معاويه
آشنايى با منافقين ، آشنايى با دردهاى اميرالمومنين على عليه السلام و فرزندان آن حضرت عليه السلام است . در دوران زمامدارى حضرت امير عليه السلام دو گروه تحت دافعه شديد ايشان قرار گرفتند: 1 - منافقان زيرك 2 - زاهدان احمق . و خطر نفاق بيش از خطر زاهدان و جاهلان بوده و هست ، زيرا خوارج ( مظهر جهالت و خشكه مقدسى ) در تشخيص حق به اشتباه افتاده بودند، ولى معاويه و يارانش ( مظهر نفاق ) اصالتا به دنبال باطل بودند كه با قرار گرفتن در مقابل حضرت على عليه السلام ناخواسته پيش مرگ معاويه و يارانش شدند و نكته مهمى كه از سيره علوى فهميده مى شود اين است كه براى مبارزه با نفاق بايد سپر و وسيله آن يعنى مقدس ‍ مابان جاهل را نابود كرد. (165)
تفاوت دوران حضرت على عليه السلام با زمان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز از آنرو بود كه در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله تازه نطفه نفاق بسته شده بود، اما حضرت امير صلى الله عليه و آله با منافقانى كار كشته و با تجربه روبرو بود كه هم مسلط به شگردهاى تبليغاتى بودند و هم قدرت اقتصادى را در دست داشتند. به طور نمونه سمرة بن جندب به نام صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله ، گرداننده دستگاه تبليغاتى معاويه بود. او با اخذ چهارصد هزار درم ، شان نزول دو آيه را دگرگون ساخت . آيه اى كه درباره جانبازى على عليه السلام در ليلة المبيت - شب هجرت پيامبر - نازل شده بود، (166) را از فضايل قاتل على عليه السلام عبدالرحمن بن ملجم دانست و گفت : در حق وى نازل شده است . و آيه زير را كه در مذمت منافقين وارد شده بود را درباره على عليه السلام خواند و گفت : منظور ابو تراب است .
و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هو الد الخصام (167) گفتار برخى مردم ، تو را در زندگى دنيا به تعجب وا مى دارد و خدا را گواه مى گيرد كه آنچه مى گويد با عقيده او مطابقت دارد، در صورتى كه او از سخت ترين دشمنان است . (168)
او با وقاحت در حضور هزاران نفر از مردم شام كه از اوضاع زمان رسالت و مقام على عليه السلام در پيشگاه خدا و پيامبرش آگاهى نداشتند، دست به چنين جنايتى زد و آنان را براى ريختن خون على عليه السلام و شيعيان او تشنه ساخت . بر اثر همين تبليغات منافقان مسلمان نما بود كه ملت شام ، سيل آسا به جنگ على رفتند كه پس از دادن 125 هزار كشته و به شهادت رساندن 65 هزار نفر از سربازان اميرالمومنين ، با حيله و تزوير جنگ به پايان رسيد. (169) دستگاه تبليغاتى معاويه در جريان نفاق از حربه اتهام عليه حضرت استفاده كرد. بزرگترين اتهام معاويه ، مشاركت امام در قتل عثمان بود و حال آنكه امام مبراتر از همه در خون عثمان بود. نماز نخواندن اتهام ديگرى بود كه معاويه در شام عليه حضرت به راه انداخت . هاشم بن عتبه مى گويد در لشگر معاويه جوانى را ديدم كه خيلى با نشاط مى جنگد. از او پرسيدم : دليل اين نشاط چيست ؟ گفت : مى خواهم كسى را بكشم كه نماز نمى خواند و قاتل عثمان است (170). پس از رسيدن خبر ضربت خوردن و به شهادت رسيدن حضرت امير عليه السلام در مسجد كوفه ، عده اى از شاميان با تعجب مى گفتند: مگر على نماز هم مى خواند؟ اما دردناكترى اتهام معاوى ، اتهام برنامه ريزى براى قتل پيامبر صلى الل عليه و آله توسط حضرت بود. (171)
امام عليه السلام درباره منافقانى كه در لباس صحابه پيامبر، اكاذيب بسيارى را از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله به نفع دستگاه خلافت جعل مى كردند، چنين مى فرمايد:
فلو علم الناس انه منافق كاذب لم يقبلوا منه و لم يصقوا و لكنهم قالوا، صاحب رسول الله صلى الله عليه و آله ، راه و سمع منه و لق عنه ، فياخذون بقوله (172) اگر مردم مى دانستند كه او منافق دروغگويى است ، هرگز سخن او را قبول نمى كردند و او را تصديق نمى نمودند. ولى آنان مى گويند، اين صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله است و او را ديده و از او شنيده و ضبط كرده است ، پس مردم گفتارش را مى پذيرند.
دوران امام حسن مجتبى عليه السلام و امام حسين عليه السلام
شناخت مردم عراق
پيش از پرداختن به نقش جريان نفاق در دوران امام حسن عليه السلام بايد يك شناخت كلى از وضعيت مردم عراق در آستانه امامت حسن بن على عليه السلام بدست آوريم . اين شناخت ، راهگشاى ما در تحليل دوران امام حسن عليه السلام و نقش جريان نفاق در دوره آن حضرت خواهد بود. شيخ مفيد ( ره ) در تحليلى درباره ياران امام مجتبى عليه السلام ، آنها را به پنج دسته تقسيم مى كند. گروه اول شيعيان على بن ابيطالب عليه السلام ، گروه دوم خوارج كه در صدد مبارزه با معاويه بودند و چون امام قصد جنگ با شام را داشت ، گرد او مجتمع شده بودند. گروه سوم طمعكارانى كه به دنبال غنايم جنگى مى گشتند. گروه چهارم مردمى كه عوام بودند و قدرت تشخيص نداشتند و گروه پنجم كسانى كه به انگيزه هاى عصبيت قبيلگى و بدون توجه به دين ، تنها روساى قبايل خود بودند. (173)
در اين ميان گروه سوم تعدادشان بيشتر بود. اين گروه خود را طلبكار آل على عليه السلام مى دانستند. زيرا عراق منطقه اى بود كه مركز فتوحات به حساب مى آمد و در تمام نبردهايى كه اين مردم در آن شركت مى كردند، غنايم زيادى نصيب آنها مى گرديد. اما از زمانى كه امام على عليه السلام به اين منطقه آمد، حكومت اسلامى درگير جنگهاى داخلى شد. لذا اين گروه كه به غنايم فتوحات عادت كرده بودند، كينه على عليه السلام و اولادش را به دل گرفتند و ديگر نمى خواستند پس از جنگ نهروان در سپاه امام مجتبى عليه السلام جنگ تازه اى را شروع كنند.
حربه اتهام
وجود مردم خسته ، مردد و بى بصيرت عراق ، بهترين زمينه را براى جريان نفاق مستقر در شام آماده مى كرد تا با انتشار اتهامات فراوان به وجود مبارك حسن بن على عليه السلام ، قضايا را به نفع خود به پايان ببرد. در همين راستاست كه مى بينيم از طرفى آن حضرت را بى بهره از تدبير و سياست و از طرف ديگر دنيا طلب معرفى مى كنند و سعى مى كنند موضع امام مجتبى عليه السلام را در مقابل امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام قرار دهند. يك بار مى بينيم با جعل و ترويج اخبار پوچ تلاش مى شود امام حسن عليه السلام را شخصيتى نشان دهند كه دائما در حال تزويج و طلاق بوده و با ديگر مى بينيم كه در اخبار مربوط به صلح اينگونه عنوان مى شود كه امام تنها با چند تعهدى كه جنبه مالى داشته حاضر شده از حكومت كناره بگيرد.(174)در همين اخبار سعى شده تا تبليغ شود كه امام حسن عليه السلام براى خويش چنين حقى نمى ديده كه خلافت را براى خود نگهدارد و لذا آن را تسليم معاويه كرده است . در اتهام ديگرى نيز شاهديم كه موضع عثمانى به امام نسبت داده مى شود، به اين معنى كه ايشان با پدرشان مخالف بوده و خونريزى در جنگهاى داخلى را قبول نداشته است .
طبيعى است كه با اكثريت اين اتهامات و در چنين فضاى آلوده اى ، عوام فرصت شنيدن سخن حق را نيابند و با پاى خود در مهلكه اهل نفاق گرفتار آيند. در اين اوضاع نابسامان است كه امام مجتبى عليه السلام علت سكوت خود و پدر بزرگوارشان را اينچنين بيان مى كنند: ما براى اينكه منافقين نتوانند از اختلاف ما براى ضربه به اصل دين بهره بگيرند، سكوت كرديم . (175)
نفوذ در سپاه
معاويه براى نفوذ در سپاه امام حسن عليه السلام از دو حربه سود جست ، بدين ترتيب كه براى فريب سران سپاه از حربه نيرنگ ، ثروت و مقام و براى فريب سپاهيان از حربه تبليغات استفاده كرد و اين در حالى بود كه از همان ابتدا هم سپاه معاويه 60 هزار نفر و سپاه امام 12 هزار نفر بود، يعنى يك پنجم لشگر شام .
معاويه نماينده اى را نزد عبيدالله بن عباس فرمانده سپاه امام حسن عليه السلام فرستاد: تا به او بگويد: حسن بن على از او تقاضاى صلح كرده است . اگر امشب به سوى ما بيايى ، فلان مقدار به تو خواهم داد، در غير اينصورت فردا مجبور خواهى شد كه از من متابعت كنى . (176) وعده معاويه شامل يك ميليون درهم بود كه قرار شد نصف آن را همان موقع و بقيه را پس از تسخير كوفه بپردازد. (177) عبيدالله هم اين مطلب را در نيافت كه اگر امام صلح را پذيرفته بود، ديگر لزومى نداشت تا معاويه به فريب او بپردازد. البته شايد وعده معاويه او را فريفته و به آنسو كشانده است . پس از رفتن عبيدالله ، حدود دو سوم سپاه نيز به سوى معاويه گريختند. يعنى تنها حدود چهار هزار نفر باقى ماندند كه قيس بن سعد فرماندهى اين عده را بر عهده گرفت . پس از اين حادثه ، معاويه در صدد فريب قيس برآمد، اما او با پافشارى بر جنگ دست رد بر سينه معاويه زد. (178) همچنين معاويه سران قبايل را با تهديد و تطميع به اطاعت از خود واداشت . در ضمن نامه اى كه براى دعوت امام حسن عليه السلام به صلح فرستاد، نامه هاى روساى قبايل عراق كه در آن آمادگى خود براى تحويل امام عليه السلام به معاويه را ابراز داشته بودند را هم بسوى امام عليه السلام فرستاد.
اما از سوى ديگر معاويه در پى فريب سپاهيان امام حسن عليه السلام برآمد. جاسوسان معاويه از همان ابتدا درصدد ايجاد تفرقه در ميان مردم بودند. اين افراد علاوه بر رساندن اخبار عراق به شام ، نقش عمده اى را در نشر شايعات بر عهده داشتند. شايعاتى كه در مردم متزلزلى چون مردم عراق به راحتى و به سرعت كارگر مى شد.
يعقوبى مى نويسد: معاويه از يك طرف در سپاه امام عليه السلام منتشر كرده بود كه حسن بن على عليه السلام با وى صلح كرده است و از طرف ديگر در ساباط (179) منتشر مى كرد كه قيس بن سعد ( فرمانده سپاه امام عليه السلام ) با معاويه صلح كرده است . (180) اين شايعه مى توانست روحيه سپاه را به شدت تضعيف كند و عناصر خارجى كه براى ضربه زدن به معاويه گرد امام مجتبى عليه السلام مجتمع شده بودند را نسبت به اما بدبين سازد. حيله گرى معاويه تا حدى بود كه پيش از آنكه امام حسن عليه السلام تمايل خود را براى صلح اعلام كند ، گروهى را براى مذاكره به ساباط فرستاد. آنها كه پس از گفتگوهاى فراوان مشاهده كردند كه امام قاطعانه بر موضع جنگ پافشارى مى كنند، برخاستند كه بروند. اما به هنگام رفتن ، در حالى كه مردم جمع شده بودند تا از نتيجه مذاكرات آگاه شوند، اعلام كردند كه حسن بن على صلح را پذيرفت و خداوند بوسيله پسر پيامبرش از ريختن خون مردم جلوگيرى كرد. بر اساس همين شايعات بود كه گروهى از سپاهيان امام حسن عليه السلام شورش كردند و جراح بن سنان با خنجرى به امام عليه السلام حمله برده و ايشان را زخمى كرد. (181)
در چنين فضاى غبار آلودى كه جريان نفاق در اذهان جامعه بى بصيرت و راحت طلب عراق بوجود آورده بود، امام مجتبى عليه السلام با مشاهده پراكندگى سپاه و با شناختى كه از برخوردهاى مختلف اين مردم با پدر بزرگوارشان داشتند، صلح را پذيرا شدند و اين در شرايطى بود كه در صورت هموار بودن شرايط، امام عليه السلام به هيچ وجه حاضر نمى شدند كه حكومت را به شخصى همچون معاويه بسپارند؛ همچنانكه خود ايشان نيز فرمودند كه : لو وجدت اعوانا ماسلمت له لامر لانه محرم على بنى امية (182) اگر يارانى داشتم ، حكومت را به او تسليم نمى كردم . زيرا حكومت بر بنى اميه حرام است .
شدت غربت امام مجتبى عليه السلام كه عده اى از يارانش به طمع غنائم ، عده اى بى بصيريت و گروهى ارضاى تمايلات گروهى به گردنش جمع شده بودند را مى توان از اين كلام ايشان دريافت كه فرمودند: اگر من با معاويه جنگ را شروع مى كردم ، به خدا قسم اينان گردن مرا مى گرفتند تا مرا بصورت اسير تحويل معاويه دهند. (183)
اين صلح در شرايطى صورت پذيرفت كه شهادت امام عليه السلام و اصحاب اندكى كه بر امامت ايشان استوار مانده بودند هم مثمر ثمر واقع نمى شد، زيرا شهادت هم براى آنكه از قالب يك ايثار شخصى درآمده بصورت يك حركت اجتماعى تحول آفرين درآيد، نيازمند شرايطى است كه در دوران امام حسن عليه السلام وجود نداشت و جنگ در چنان وضعيتى ، نتيجه اى جز نابودى دين حقيقى و از بين رفتن انصار دين نداشت . همچنانكه امام عليه السلام در پاسخ حجر بن عدى كه از علت ايشان پرسيد، فرمودند: اى حجر، مردم آنچه را تو دوست مى دارى ، دوست نمى دارند. من اين كار را تنها براى حفظ امثال تو انجام دادم (184)
و در پاسخ به مالك بن ضمره فرمودند: اى مالك ، وقتى ديدم جز اندكى ، ديگران ميدان را ترك كرده اند، بيمناك شدم كه در صورت جنگ همه شما از روى زمين محو شويد. پس تصميم گرفتم تا براى دين فريادگرى بگذارم . (185)
رسوايى نفاق
صلح امام حسن عليه السلام گرچه در جواب به مقتضيات زمان و در غربتى سخت بسته شد، اما اثرات مخصوص به خود داشته . مهمترين اثر اين صلح ، فاش شدن ماهيت درونى حزب نفاق بود. عمل نكردن معاويه به شرايط صلحنامه ، باطن او كه تا آن هنگام دم از اسلام و مسلمين مى زد را افشا كرد. او در همان موقعى كه وارد كوفه شد، صريحا اعلام اقرار كرد كه تنها براى رفع فتنه آن شرايط را پذيرفته است و اعلام كرد كه مواد صلحنامه را زير پاى خود مى گذارد. (186)
او در صلحنامه شرط عمل كردن به كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را پذيرفته بود اما پس از رسيدن به حكومت ، قدمهاى خود در انحراف از دين را سرعت بخشيد و علنا در خطبه نماز جمعه گفت : من با شما نه بر سر روزه و نماز و حج و زكات ، كه براى حكومت جنگيدم . (187) همچنين معاويه شرط كرده بود كه جانشينى براى خود تعيين نكند. اما او با انتخاب فرزند فاسقش يزيد، زمينه را براى موروثى شدن خلافت بوجود آورد.
ايجاد امنيت براى مردم يكى ديگر از اصولى بود كه در صلحنامه ذكر شده بود. زيرا بسيارى از مردم عراق در جنگ صفين شركت كرده و ياران معاويه را كشته بودند و معاويه نمى خواست اين افراد آرامش داشته باشند. امام حسن عليه السلام براى اين افراد تامين گرفت و معاويه را متعهد ساخت كه نسبت به هيچ يك از شيعيان على عليه السلام سختگيرى نكند. اما معاويه از همان ابتداى پذيرش صلحنامه ، سختگيرى بر شيعيان را در دستور كار خود قرار داد و به عمال خود نوشت : ببينيد در ميان مردم چه كسانى از شيعيان على عليه السلام بوده و يا متهم به دوستى او هستند. ايشان را از بين ببريد و براى اين كار حتى اگر دليل و بينه اى در زير سنگى هست بيرون بكشيد. (188)
در پى اين دستورات ، زياد بن ابيه فرماندار بصره و كوفه ، در اولين گام ، دست كسانى كه حاضر به بيعت با معاويه نشدند را قطع كرد. (189) ماموريت عمده او سركوبى شيعيان در عراق و خصوصا در كوفه بود. ابن اعثم نوشته است كه او جمع كثيرى از شيعيان را به شهادت رساند؛ دست و پاى ايشان را قطع و چشمانشان را كور كرد. (190) عبدالله بن عامر والى ديگر معاويه نيز چنين برخوردى داشت . نعمان بن بشير نيز كه زمانى ولايت كوفه را بدست آورد، از شدت كينه اى كه به مردم كوفه داشت ، حاضر نشد نسبت به افزايش سهميه مردم اين شهر از بيت المال اقدام كند. (191) مساله ديگرى كه نقش بسيار مهمى در برداشتن نقاب از چهره منافقانه معاويه داشت ، به شهادت رساندن حجر بن عدى ، عمر بن حمق خزاعى و چند تن ديگر از اصحاب بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله بود.
حجر بن عدى يا حجرالخير از جمله زاهدترين اصحاب رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود، تا آنجا كه او را راهب اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله خوانده اند. (192) او پس از حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، از جمله شيعيان مخلص و ثابت قدم اميرالمومنين عليه السلام به حساب مى آمد. نقش حجر در صفين بسيار گسترده بود و از جمله اميران سپاه على عليه السلام محسوب مى شد. او پس از شهادت حضرت على عليه السلام از فعالان در بيعت با حسن بن على عليه السلام بود و پس از پذيرش صلح از سوى امام بارها در مقابل بدگويى نسبت به على عليه السلام ايستادگى كرد. (193) يكبار مغيره از او خواست تا بر سرير منبر على عليه السلام را لعن كند. او نيز بر سر منبر رفت و گفت : مغيره مى گويد من على را لعن كنم ، همه او را لعن كنيد! و البته همه مى دانستند كه منظور مغيره او است . پس از آنكه زياد زمام امور را بدست گرفت ، با مشاهده اعتراضات علنى حجر، چهار نفر از روساى قبايل كوفه را وادار كرد تا شهادتنامه اى عليه او تنظيم كنند، آنها نيز اين كار را كردند. اما زياد اين شهادت را نپذيرفت و از ابوبرده پسر ابوموسى اشعرى خواست تا شهادتنامه تندترى بنويسد، او نيز نوشت :
حجر اطاعت خليفه را رها كرده ، از جماعت مسلمين جدا گرديده است ؛ خليفه را لعنت كرده و فتنه به پا نموده است ، مردم را گرد خودش جمع و آنها را به شكستن عهدشان فرا مى خواند. اميرالمومنين معاويه را از خلافت خلع كرده و كافر به خدا شده است . (194) پس از امضاى شهادتنامه توسط تعدادى از بزرگان كوفه ، زياد حجر را به همراه عده اى از يارانش بسوى شام گسيل كرد. (195) معاويه نيز عده اى را مامور كشتن آنها كرد و دستور دارد تا به حجر و يارانش پيشنهاد كنند كه اگر از على اظهار بيزارى كنند، حكم كشتن آنها لغو خواهد شد. (196) اما حجر و يارانش اين پيشنهاد را رد كردند و قبرهاى خود را كنده ، شب تا صبح را به عبادت گذراندند و با قلبى مملو از شوق ديدار مولايشان على عليه السلام ، به ديدار حق شتافتند.
عمر بن حمق خزاعى نيز يكى ديگر از شيعيان بزرگوارى بود كه در حكومت معاويه به شهادت رسيد. او از جمله اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام بود و از شخصيتهاى محورى كوفه محسوب (197) مى شد. وى پس از دستگيرى حجر و يارانش به موصل گريخت و در آنجا توسط حاكم موصل دستگير و به شهادت رسيد. پس از شهادت ، سر او را جدا كرده و به شام فرستادند و اين اولين سرى بود كه از شهرى به شهرى منتقل مى شد. (198)
پس از اين اتفاقات ، چهره كريه معاويه كه تا آن روز در پس نقاب دين پنهان شده بود، براى مردم آشكار شد؛ رابطه شيعيان با امام حسين عليه السلام فزونى يافت و آهسته آهسته زمينه براى قيام اباعبدالله الحسين عليه السلام آماده شد.
امام حسين عليه السلام و جريان نفاق
در زمان اباعبدالله الحسين عليه السلام نيز بيشتر كسانى كه در روز عاشورا جمع شدند و پسر پيامبر را به شهادت رساندند، افراد نادانى بودند كه بازيچه دست عده اى منافق سودجو و رياست طلب قرار گرفتند. عمر سعد در روز تاسوعا سپاهيانش را با عنوان جيش الله - لشكر خدا - مخاطب ساخته و آنان را با بشارت به بهشت براى جنگ با امام عليه السلام تحريك و تشويق مى كند و به تعبير علامه شهيد استاد مطهرى :
وقتى مقدس احمق مى شود، اين جور از آب در مى آيد. يك عده قليلى منافق توانستند از توده هاى مسلمان جاهل و احمق ، لشگرى انبوه عليه پسر پيامبر صلى الله عليه و آله به وجود بياورند.... خود امام حسين عليه السلام متوجه نفاق و دورويى مردم عراق و كوفه بود و در روز عاشورا خطاب به لشگريان عبيدالله بن زياد مى فرمايد: شما ما را دعوت كرديد و ما آمديم .... و حششتم علينا نارا اقتد حناها على عدونا و عدوكم ؛ آتشى كه ما براى نابودى دشمن شما و خود بر افروختيم ، شما اين آتش را عليه خود ما به كار مى بريد. سللتم علينا سيفا لنا فى ايمانكم ؛(199) و شمشيرى كه ما به دست شما داديم - كه شمشير ايمان و اسلام است - با همان شمشير مى خواهيد ما را بكشيد. (200)
فصل هفتم : عقوبت نفاق و درمان آن
الف - عقوبت نفاق
منافقين در هنگام مرگ
قرآن كريم از لحظات مرگ منافق چنين ياد مى كند: فكيف اذا توفتهم الملئكة يضربون وجوههم و ادباركم ذلك بانهم اتبعوا ما اسخط الله و كرهوا رضوانه ، فاحبط اعمالهم (201) پس چگونه است حال آنان ، آنگاه كه ملائكه جانشان را مى گيرند و بصورت و پشتشان مى كوبند، به اين خاطر كه همواره دنبال چيزى بودند كه خدا را به خشم مى آورد و از هر چه مايه خشنودى خدا بود كراهت داشتند، خدا هم اعمالشان را بى نتيجه و بى اجر كرد. مرگ ، انتقال از نشئه اى به نشئه ديگر است و همراه با آن جاذبه اى كه روح را از فراسوى عالم غيبت به سوى خويش مى كشد. آنكه به فرمان موتوا قبل ان تموتوا - بميريد پيش از آنكه بميرانندتان - پيشاپيش روح خود را از قيود عالم طبيعت رها ساخته و به آستان محبوب واصل كرده است ، مرگ را همچون نوشيدن شهدى خواهد يافت و چه بسا شيرينتر و ملك الموت را با جمالى زيبا مشاهده خواهد كرد. اما آنكه در درك اسفل حيات حيوانى گرفتار آمده است ، لاجرم بايد روح او را با جبر و زور از اين عالم جدا كرد.
آنجا كه يكى از اهل ايمان ، لحظه مرگ خويش را براى سلمان فارسى بازگو مى كند و مى گويد: اى سلمان اگر بدن مرا با قيچى ها تكه تكه مى كردند و با اره ها استخوانهاى مرا قطعه قطعه مى كردند، براى من آسانتر و سبك تر بود از يك لحظه مرگ ، با آنكه من از اهل خير و سعادت بودم (202) واى به حال منافق فاسقى كه يك عمر با تظاهر به اسلام به فتنه و فساد پرداخته است و دنياى خود را در لجنزار ضلالت و تباهى سپرى كرده است .
منافقين در قيامت
الم يعلموا من يحاد الله و رسوله فان له نارجهنم خالدا فيها ذلك الخزى العظيم . (203) مگر نمى دانند هركس با خدا و پيامبرش مخالفت كند، سزاى او جهنم است كه در آن جاودانه خواهد بود و اين رسوايى بزرگ است .
در قرآن از عذاب منافقين با تعابير عذاب مقيم (204) ( عذاب پايدار ) عذاب اليم (205) ( عذاب دردناك ) و عذاب عظيم (206) ( عذاب عظيم ) ياد شده است و جايگاه آنان نيز با عناوينى چون بئس المصير ( جايگاه بد ) و فى الدرك الاسفل من النار (207) ( طبقه زيرين جهنم ) توصيف شده است . در كيفيت حشر منافقان نيز آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند:
من لقى المسلمين بوجهين و لسانين جاء يوم القيامة و له لسانان من النار (208) هر كس ديدار كند مسلمانان را به دو رو و دو زبان ، بيايد در روز قيامت ، در حالى كه براى اوست دو زبان از آتش .
همچنين خداوند در آيات قرآن در باب دروغگويى منافقين در روز قيامت مى فرمايد: يوم يبعثهم الله جميعا فيلحفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم على شى ء الا انهم هم الكاذبون روزى كه خدا همگى آنها را مبعوث كند، پس براى او سوگند مى خورند همانطور كه براى شما سوگند مى خورند و گمان مى كنند كه تكيه گاهى محكم دارند. آگاه باشيد كه آنان دروغگويند. و اين دروغگويى منافقين در روز قيامت با اينكه آن روز، روز كشف حقايق است ، از باب كشف عادات آنان است . چرا كه دروغگويى در دلهاى آنها ريشه دوانيده و در دنيا به دروغ گفتن عادات كرده اند و همواره سعى در آن داشته اند كه باطل را با سوگندهاى دروغ حق جلوه دهند و با تكبر و غرور از كنار عمل خبيث خويش بگذرند و از اينرو قرآن به اين ظن منافقين اشاره مى كند كه يحسبون انهم على شى ء يعنى خيال مى كنند بر وضعى استوارند و مى توانند براى هميشه كفر خود را پوشيده دارند، (209) غافل از آنكه در يوم تبلى السرائر، حقيقت عمل آنها مكشوف مى شود و به سزاى عمل خويش مى رسند و آنجاست كه فرياد رب ارجعون آنها به كلا پاسخ مى آيد و در پايين ترين جاى جهنم جاى مى گيرند.
گفتگوى منافقين و مومنين
يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين امنوا انظرونا نقبس من نوركم قيل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نورا فضرب بينهم بسور له باب فيه الرحة و ظاهره من قبله العذاب (210) و روزى كه مردان و زنان منافق به اهل ايمان بگويند، كمى مهلت دهيد تا ما نيز برسيم و از نور شما اقتباس كنيم ، به ايشان گفته شود، به پشت سرتان ( دنيا ) برگرديد و از آنجا نور بخواهيد و در همين هنگام ديوارى ميان اين دو گروه زده مى شود كه در باطنش ( براى مومنين ) رحمت و در ظاهرش ( براى منافقين ) عذاب است . از سياق اين آيه چنين برمى آيد كه در قيامت ظلمت بر منافقين خيمه زده و از هر سو احاطه شان كرده است . و نيز استفاده مى شود كه مردم در آن روز به سوى خانه هاى جاودانه خويش حركت مى كنند. چيزى كه هست ، مومنين اين مسير را با نور خود طى مى كنند؛ نورى كه از جلوى ايشان و به سوى سعادتشان در حركت است ، در نتيجه راه را مى بينند و با آن نور مى روند تا به مقامات عاليه خود برسند. اما منافقين به علت فرورفتگى در ظلمت نمى توانند راه خود را طى كنند. همچنين استفاده مى شود كه منافقين با مومنين همانطور كه در دنيا با هم بودند، در قيامت نيز با هم ديدار مى كنند. اما منافقين در اثر ظلمت عقب مى مانند و در نتيجه از مومنين مى خواهند كه قدرى مهلتشان بدهند تا به ايشان برسند و از نور آنها بهره مند شوند. اما پاسخ مى آيد كه ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا و در اين مومنين رحمت و خارج آن براى منافقين عذاب است و داراى درى است تا منافقين از آن در، وبضع مومنين را ببينند و بيشتر حسرت بخورند (211) و چون اين عذاب بر منافقين مستولى مى شود، بانگ مى زنند كه :
الم نكن معكم ، قالوا بلى و لكنهم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتى جاء امرالله و غركم بالله الغرور (212)
( اى اهل ايمان ) آيا ما با شما نبوديم ؟ جواب مى دهند، چرا بوديد، اما خود را فريفتيد و هلاك كرديد و در انتظار بلا براى مومنين بوديد و در حقانيت دين شك داشتيد و آرزوى خاموشى نور اسلام شما را مغرور كرد.
ب - درمان نفاق
درمان رذيله نفاق همچون درمان بسيارى از رذايل ديگر در دو مرحله علمى و عملى صورت مى گيرد، به عبارت ديگر با گذر از دو مرحله تفكر و مجاهده مى توان ريشه هاى اين عمل خبيث را در لوح دل خشكاند.
1 - درمان علمى
اين مرحله از درمان با تفكر در آثار نفاق ، چه در دنيا و چه در آخرت انجام مى شود. نكته اى كه قابل ذكر است ، اين است كه نفاق لزوما به معناى كفر درونى و اظهار اسلام نيست ، بلكه داراى مراتبى است ، تا جايى كه ممكن است اين رذيله آنقدر خود را مخفى كند كه حتى از صاحبش نيز پنهان بماند و از اينرو لازم است هر كسى با دقت در خود بنگرد تا نفس را از تمامى مراتب نفاق كه پيشتر آمد، مبرا سازد و نفس را به صفاى اوليه باز گرداند.
در اين مرحله تفكر به اين معناست كه شخص منافق پيش خود بگويد كه چنانچه در اين به اين صفت معرفى شد، از انظار مردم مى افتد و رسواى خاص و عام مى شود و آبروى خود را از دست مى دهد و همگان از مجالس ‍ خود طردش مى كنند و از محافل انس باز مى ماند و از كسب كمالات بى نصيب مى ماند و بداند كه انسان با شرف و وجدان بايد خود را از اين ننگ شرف سوز پاك كند كه گرفتار اين ذلتها و خواريها نگردد. و نيز تفكر كند در عالم ديگر كه عالم كشف سرائر است و به خود بفهماند هر چه را در اين عالم از نظر مردم پوشانيده ، در آنجا نمى تواند مستور كند و مشوه الخلقه و با دو زبان از آتش محشور مى گردد و با منافقين و شياطين معذب مى شود. (213)
2 - درمان عملى
پس از مرحله تفكر، شخص براى برچيدن اين صفت رذيله بايد وارد عمل شود. در زير بعضى موارد كليدى در اين بخش از درمان نفاق اشاره مى شود.
مجاهده با نفس
حضرت امام ( ره ) پس از بيان زشتيها و قبايح نفاق در باب درمان عملى آن مى فرمايد: پس انسان عاقل كه اين مفاسد را ديد و از براى اين خلق ، جز زشتى و پليدى نتيجه اى نديد، بر خود حتم و لازم كند كه اين صفت را از خود دور كند، و وارد شود در مرحله عمل كه طريقه ديگر علاج نفس است . و آن ، چنان است كه انسان مدتى با كمال دقت مواظبت كند از حركات و سكنات خود و كاملا مداقه در اعمال خويش كند و بر خلاف خواهش و آرزوى نفس اقدام كند و مجاهده نمايد، و اعمال و اقوال خود را در ظاهر و باطن خوب كند و تظاهرات و تدليسات را عملا كنار بگذارد، و از خداى متعال در خلال اين احوال توفيق طلب كند كه او را بر نفس اماره و هواهاى آن مسلط كند و در اين اقدام و علاج با او همراهى فرمايد. خداوند تبارك و تعالى فضل و رحمتش بر بندگان بى پايان است و هر كس به سوى او و اصلاح خود قدمى بردارد، با او مساعدت فرمايد و از او دستگيرى نمايد. و اگر چندى بدين حال باشد، اميد است كه نفس صفا پيدا كند و كدورت نفاق و دورويى از او زايل گردد و آيينه قلب و باطنش از اين رذيله پاك و پاكيزه گردد و مورد الطاف حق و رحمت ولى النعمه حقيقى گردد. زيرا كه مبرهن است و به تجربه نيز پيوسته است كه نفس تا در اين عالم است ، از اعمال و افعال صادره از خود منفعل مى گردد، چه اعمال صالحه و چه فاسده ، در هر يك از اعمال در نفس اثرى حاصل شود. اگر عمل نيكو و صالح است ، اثر نورانى و اگر به خلاف آن است ، اثر ظلمانى در آن حاصل شود تا يكسره قلب يا نورانى شود يا ظلمانى و منسلك در سلك سعدا شود يا اشقياء پس ‍ تا در اين دار عمل و منزل زراعت هستيم ، با اختيار خود مى توانيم قلب را به سعادت يا شقاوت كشانيم و رهين اعمال و افعال خود هستيم . (214)
ايمان تفصيلى
يا ايها الذين امنوا، امنوا بالله و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله و الكتاب الذى انزل من قبل و من يكفر بالله و ملائكة و كتبه و رسوله و اليوم الاخر فقد ضل ضلالا بعيدا (215) اى كسانى كه ( به اجمال ) ايمان آورده ايد، ( به تفصيل ) به خدا و رسول او و كتابى كه بر او نازل شده و كتابهايى كه قبل از او نازل شده است ، ايمان بياوريد و كسى كه به خدا و فرشتگان و پيامبران و به روز جزا كفر بورزد، در ضلالت افتاده است ، ضلالتى دور از طريق حق .
در اين آيه شريفه مومنين را با اينكه ايمان آورده اند، دستور مى دهد براى بار دوم ايمان بياورند و اينكه گفته شد براى بار دوم ، به خاطر دو قرينه است ، قرينه اول اينكه متعلق ايمان دوم را به طور تفصيل شرح مى دهد و مى فرمايد، به خدا و رسول او و كتاب او ايمان بياوريد و قرينه دوم اين است كه تهديد كرده كه اگر به تك تك اين جزئيات و تفاصيل ايمان نياوريد به ضلالتى بعيد گمراه مى شويد. پس معلوم مى شود كه مراد از ايمان اول ، ايمان به طور اجمال و سربسته است و مراد از ايمان دوم ، ايمان تفصيلى است و مضمون آيه اين است كه مومنين بايد ايمان اجمالى خود را بر تك تك اين جزئيات بگسترانند. براى اينكه اين جزئيات معارفى هستند كه به يكديگر مرتبط و وابسته اند و هر يك مستلزم بقيه مى باشد.
خداى سبحان ، داراى اسماء حسنا و صفات عليايى است و همين خود باعث آن شده كه خلائقى خلق كند و آنها را به سوى آنچه مايه رشد آنان و سعادتشان است ، ارشاد و هدايت كند و سپس همه آنها را كه نسلا بعد از نسل مى ميرند، در روز جزا يكجا مبعوث نموده و به سزاى اعمالشان برساند و اين غرض ، وقتى حاصل مى شود كه رسولانى بشير و نذير مبعوث نموده ، كتابهايى با آنان نازل كند تا آن رسولان به وسيله آن كتب در بين مردم در آنچه اختلاف مى كنند، حكم كنند و نيز معارف مبدا و معاد و اصول شرايع و احكام را براى خلق بيان كنند. پس ايمان به يكى از اين حقايق ، تمام نمى شود مگر با ايمان به معارف ديگر، بدون آنكه يكى از آنها استثناء شده باشد و در نتيجه به بعضى از آنها ايمان بياورند و به بعضى ديگر كفر بورزند كه اگر كسى چنين كند به همه آنها كفر ورزيده است ، چيزى كه هست اگر علنى باشد، كافر و اگر باطنى باشد، منافق خواهد بود. و يكى از مصاديق نفاق اين است كه كسى اظهار ايمان كند، ولى روش و مسيرى را پيش بگيرد كه در آخر منتهى شود به رد بعضى از معارف و احكام و براى علاج نفاق بايد تمامى معارف اسلام را به عنوان يك مجموعه تجزيه ناپذير پذيرفت و از ايمان اجمالى به ايمان تفصيلى رسيد. (216)
چهار ويژگى
ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار و لن تجد لهم نصيرا. الا الذين تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله فاولئك مع المومنين و سوف يوت الله المومنين اجرا عظيما (217) منافقين در طبقه زيرين جهنمند و هرگز برايشان ياورى نخواهى يافت . مگر آنها كه توبه كردند و خود را اصلاح نمودند و به خدا متوسل شده ، دين خويش را براى خدا خالص كرده اند و آنان قرين مومنانند و خدا مومنان را پاداشى بزرگ خواهد داد.
خداى تعالى در اين آيه شريفه ، عده اى را از زمره منافقين استثنا كرده و آنها را به چند صفت مهم توصيف نموده و شرايطى را يادآور شده كه هر يك از آنها قسمتى از صفات زشت منافقين را از دلهايشان پاك مى كند و اين شرايط چهار موردند: 1 - توبه 2 - اصلاح نفس 3 - اعتصام بالله 4 - اخلاص در دين
يكى از عواملى كه ريشه هاى نفاق را مى خشكاند، توبه است و برگشت به سوى خدا تعالى وقتى نافع است كه شخص تائب آنچه را تا كنون تباه ساخته اصلاح نمايد و اين اصلاح نيز نتيجه اى نمى دهد مگر آنكه انسان خود را از خطر لغزش ها و انحرافات به خدا بسپارد و از او عصمت و مصونيت بخواهد و اين اعتصام نيز سودى نمى بخشد، مگر وقتى كه انسان دين خود را براى خدا خالص كند و اعتصام در همين اخلاص معنا مى شود. زيرا شرك ظلم است ، آن هم ظلمى كه آمرزيده نمى شود و وقتى بيماردلان توبه كردند و اصلاح مفاسد خويش نمودند و به خداى عزوجل نيز اعتصام جستند و دين خود را خالص براى خدا نمودند، در آن وقت مومن خواهند بود و ايمانشان آميخته با شرك نخواهد بود و آن هنگام است كه از خطر نفاق ايمن شده ، راه گم شده را پيدا مى كنند، همچنانكه آيه قرآن مى فرمايد:
الذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون (218) كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ظلمى نيالودند، آنان داراى امنيت هستند و همانا راه يافتگانند.
نكته زيبايى كه هست ، خداى تعالى پس از بر شمردن اين صفات مى فرمايد: فاولئك مع المومنين و نه فاولئك من المومنين ، يعنى به صرف تحقق اين اوصاف ، دارندگان آنها از مومنين بطور مطلق نمى شوند، بلكه براى اولين بار ملحق به مومنين مى گردند. بله ، وقتى از خود آنان مى شوند كه اين اوصاف در ايشان مستقر شود و در دلهايشان محفوظ بماند. (219)
فصل هشتم : شيوه هاى شناسايى جريان نفاق
1 - بواسطه فتنه ها
احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين (220) آيا مردم گمان كرده اند به صرف اينكه بگويند ايمان آورده ايم ، رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟ و حال آنكه ما كسانى را كه قبل از ايشان بودند بيازموديم ، پس بايد خداوند راستگويان را معلوم كند و دروغگويان را مشخص سازد.
سنت الهى بر اين رفته است در عرصه آزمايشات ، مومن از منافق جدا گردد و جبهه حق از وجود منافقين پاك شود. معمر بن خلاد روايت مى كند كه حضرت امير عليه السلام پس از قرائت آيه احسب الناس يتركوا.... به من فرمود: آيا مى دانى فتنه چيست ؟ عرضه داشتم : فدايت شوم ، فتنه در دين است . فرمود: آن چنان آزمايش مى شوند كه طلا مى شود و آنچنان خالص مى شوند كه طلا خالص مى گردد. (221)
همچنين حضرت على عليه السلام در پاسخ به كسى كه از حضرت معناى فتنه را پرسيد، فرمودند: وقتى آيه احسب الناس ان يتركوا..... نازل شد، من فهميدم كه مادام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم : اين فتنه اى كه خدا خبر داده چيست ؟ فرمود: يا على ، امت من ، به زودى بعد از من در بوته فتنه و آزمايش قرار مى گيرند (222)
علت اين امر نيز آن است كه پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله رشته وحى منقطع شد و ديگر وحيى نبود تا پرده از اعمال منافقين بردارد و از اين رو عرصه ابتلائاتى گشوده شد تا مردم بتوانند منافقين را كه در صفوف مومنين جاى گرفته اند شناسائى كنند. اين ادعا از قضيه اى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كنند، معلوم مى شود.
در تفاسير آمده است كه وقتى آيه .....او يلبسكم شيعا (223) نازل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاست و وضويى ساخت و به نماز ايستاد و نمازى نيكو به جاى آورد. آنگاه از خداى تعالى درخواست كرد كه عذابى از بالاى سر و يا از زير پا نفرستد و مسلمانان را فرقه فرقه نكند، و آنان را به جان هم نيندازد. در اين هنگام ، جبرئيل عليه السلام نازل شد و خبر استجابت دعاى آن حضرت را نسبت به دو درخواست اولش آورد و گفت ، دو درخواست اخيرت مستجاب نيست ، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت : اى جبرئيل اگر بنا شود خداوند امت مرا به جان يكديگر بياندازد، ديگر از من امتى باقى نمى ماند. پس برخاست و دوباره دعا را از سر گرفت . در پاسخش آيات الم ، احسب الناس ان يتركوا... نازل و گفته شد: هيچ چاره اى از فتنه نيست ، زيرا هر امتى بعد از پيغمبرش بايد آزمايش شود، تا راستگو از دروغگو جدا گردد، براى اينكه ديگر وحيى نيست تا با آن مشخص شوند، ناگزير شمشير مى ماند و اختلاف كلمه تا روز قيامت . (224)
غربال الهى آنقدر به چرخش در مى آيد كه اگر كسى به سبب شرايط اجتماعى در تشكل منافقين قرار گرفته و در لايه هاى پنهان وجود او تمايلى به ايمان وجود دارد بازگردد و اگر كسى در گروه مومنين است ، اما ميل به اعمال نفاق آميز دارد از مومنين جدا گردد و به منافقين بپيوندد و اين شفافيت ما را در شناخت دقيق جريانات موجود در جامعه يارى مى دهد. نكته قابل ذكر آنست كه بطور معمول آنچه در ظاهر انسانها به ظهور مى رسد، مرتبه نازله آن حقيقتى است كه در روح او محقق شده است و با شدت كمترى از حقيقت خود بروز مى كند. قرآن نيز به اين مطلب اشاره مى كند و مى فرمايد: قدبدت البغضاء من افواهم و ما تحفى صدورهم اكبر . (225) ( نشانه هاى ) دشمنى از ( كلام و ) و دهانشان آشكار شده و آنچه در دلهايشان پنهان مى دارند، از آن عظيمتر است .
اين ويژگى سبب مى شود تا هيچگاه مردم به عمق فساد منافقين پى نبرند. اما خصوصيتى كه آزمايشات و تحولات اجتماعى در پى دارد، آنست كه معمولا فرصت تفكر را از اشخاص مى گيرد و كينه هاى درونى منافقين را آشكار مى سازد و شناخت آنها را آسانتر مى كند.
******************
2 - بوسيله خود جريان نفاق
جماعتى كه در زير پرچم توحيد زندگى مى كنند، هيچگاه دچار تفرقه نمى شوند. اما آنجا كه پاى كفر و انانيت به ميان مى آيد، ناگزير تفرقه نيز به وجود خواهد آمد و در دل اين تفرقه ها و تعارضات ، حقايق كشف مى شود و پرده ها كنار مى رود. جريان نفاق نيز از اين قاعده كلى مستثنا نيست . چرا كه بر حسب آيه ...و تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى (226) - و تو ميان ايشان را متحد مى بينى و حال آنكه دلهايشان پراكنده است - منافقين درون خود دچار تعارض و تضاد هستند. زيرا صراط مستقيم يكى است و صراطهاى شيطان بى نهايت و وقتى منافع حزب شيطان در مقابل هم قرار گيرد، درگيريها آغاز مى شود؛ گروهى دست به افشاى گروه ديگر مى زند و اثر طبيعى اين افشاگرى نيز آن است كه آن گروه نيز اين گروه را رسوا مى كند و در نتيجه جريان نفاق ، خود بسترى است براى شناخت آن .
در شرح اين مطلب بايد شيوه سازماندهى جريان نفاق را بشناسيم . منافقين براى آنكه به اهداف اجتماعى خود دست يابند، نيازمند يك تشكل و پيوستگى هستند. نگاهى مجموعه نگر به منافقين راهنماى ما در تحليل بسيارى از وقايع اجتماعى است . قرآن كريم نيز به اين مطلب اشاره مى كند و مى فرمايد: المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض (227) مردان و زنان به هم پيوسته و دوست يكديگرند.
همچنين در سوره مباركه نساء تصريح مى كند كه منافقين اقدام به برپايى جلسات توطئه مى كنند: و يقولون طاعة فاذا برزوا من عندك بيت طائفة منهم غير الذى تقول ... (228) آنها در حضور تو مى گويند فرمانبرداريم ، اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى آيند، جمعى از آنان بر خلاف گفته هاى شبانه جلسات سرى تشكيل مى دهند.
اما اين آيه تشكل اهل نفاق با يك انگيزه واحد انجام مى گيرد؟ واقعيت اينست كه اتحاد منافقين اتحادى تاكتيكى است ، نه حقيقى . به اين معنا كه تشكيلات منافقين مجموعه اى از خرده تشكلهايى است كه هر يك با انگيزه خاصى به گرد هم جمع شده اند. آنچه اين تشكيلات را به هم پيوند مى دهد. مساله مقابله با حكومت دينى است . اما اين وحدت بسيار شكننده است و هر لحظه امكان مى رود كه فرو بريزد. در هنگام تقسيم غنايم يا در كشمكشهاى سياسى اين تشكيلات از هم پاشيده مى شود و هر گروه به طمع رسيدن به موفقيت ، گروه ديگر را خراب مى كند و اين يكى از مهمترين راههاى شناخت منافقين است .
3 - كشف حقيقت نفاق براى خاصه مومنين
قل اعلموا فسيرى الله عملكم و رسوله و المومنين ... (229) به منافقين ) بگو هر چه مى خواهيد بكنيد كه خدا عمل شما را خواه ديد و همچنين رسول او و مومنان نيز اعمال شما را مشاهده مى كنند.
از كنار هم گذاشتن اين آيه كه اشاره دارد به اينكه خدا و رسول و عده اى از مومنين ، اعمال منافقين را مشاهده مى كنند و آيه و سيرى الله عملكم و رسوله ، ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعلمون (230) كه تنها خدا و رسول او را واقف به حقيقت اعمال منافقين مى داند، استفاده مى شود كه منظور از آن مومنينى كه در اين آيه به آنها اشاره دارد، همان افراد بسيار اندكى هستند كه شاهدان اعمالند، كسانى كه آيه شريفه و كذلك جعلناكم امة لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا (231) - و ما شما را امتى وسط قرار داديم كه شاهد بر مردم باشيد و رسول ، شاهد شماست - به آنان اشاره دارد. (232)
شهدا نيز به معناى قرآنى به كسانى گفته مى شود كه از نعمت ولايت برخوردار باشند (233) شهدا نيز به معناى قرآنى به كسانى گفته مى شود كه از نعمت ولايت برخوردار باشند، (234) و روايات زيادى در اين باب وارد شده است كه منظور از مومنين در آيه 105 سوره توبه را ائمه عليه السلام مى داند. (235)
نكته قابل ذكر آنست كه اين شناخت با شناختى كه عموم مومنين به واسطه آثار و احوال منافقين بدست مى آورند ، بسيار متفاوت است . زيرا آنها در نهايت به مخفى كاريها و دوروييهاى منافقين پى مى برند، اما شناختى كه در اينجا مورد بحث است شناخت حقيقت نفاق است و اين حقيقت است كه براى شاهدان امت مكشوف مى باشد.
4 - بواسطه علامات نفاق
ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لن يخرج الله اضغانهم ولو نشاء لاريناكم ، فلعرفتهم بسيماهم ، و لتعرفنهم فى لحن القول .... (236) آيا اين بيمار دلان پنداشته اند كه خدا كينه هاى درونيشان را بيرون نمى آورد، و ما اگر بخواهيم آنان را به تو نشان مى دهيم ، پس تو ايشان را به علامتهايشان و در لحن سخن گفتنشان خواهى شناخت .
در مجمع البيان ، در ذيل جمله و لتعرفنهم فى لحن القول از ابى سعيد خدرى روايت مى كند كه لحن القول عبارت است از عداوتى كه منافقين با على بن ابيطالب عليه السلام داشتند. ابى سعيد مى گويد: ما در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شناخت مومنين واقعى از منافقين اين محك را در دست داشتيم كه هر كس على را دوست داشت ، او را مومن مى دانستيم و هر كس دشمنش مى داشت ، مى فهميديم كه منافق است . (237)
و اين نكته درسى است براى تمام اعصار. زيرا عناد با ولايت ، روشن ترين و كلى ترين ملاك و محك براى شناخت منافقين از مومنين است . همچنين از على بن ابيطالب عليه السلام روايت شده كه فرمود: من چهار كلمه گفتم كه خداى تعالى هم در كتابش مرا تصديق فرمود: يكى اينكه من گفتم المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تكلم ظهر - انسان زير زبانش پنهان است و چون سخن بگويد ، ظاهر مى شود - خداى تعالى هم در كتابش فرمود: و لتعرفنهم فى لحن القول (238)
به طور كلى مى توان منافقين را بواسطه ويژگيهاى فردى آنها همچون بى غيرتى ، تقدس مآبى ، راحت طلبى و ويژگيهاى اجتماعى آنها همچون ولايت ستيزى ، ايجاد آشوب و دوستى با كفار شناسائى كرد كه اين آخرى يعنى ارتباط با بيگانگان و حمايت از دشمنان از آنها و هم آهنگ بودن برنامه هاى آنها با خواسته هاى استكبارى ، يكى از آسانترين راههاى شناسائى منافقين در دوره ماست كه داراى دشمنان عنود و قسم خورده خارجى هستيم .
5 - وجود خواص اهل حق
توجه مردم در يك جامعه دينى ، به اولياى دين است و معيار تصميم گيريهاى آنها اهل حق مى باشند. وجود اين خواص ، جدا از حيث افشاگريها و روشنگريهاى آنها، خود ميزانى است براى تميز منافق از مومن . هر كس محبت آنها را به دل داشته باشد، مومن است و هر كس نسبت به آنها عداوت داشته باشد، منافق . زيرا منافق چون نمى تواند با خود اسلام در بيفتد، در نتيجه دشمنى خود با اسلام را در مقابل اولياى جامعه دينى كه عينيت اسلام هستند، ظاهر كند تا با تضعيف آنها مصابيح فياض اسلام را خاموش كند. ابراز اين عداوت نيز مى تواند صورتهاى گوناگونى پيدا كند. در صدر اسلام وجود مقدس على بن ابيطالب عليه السلام معيارى بود براى شناخت منافقين از مومنين . منافقين در هر فرصتى كه مى يافتند، آماج حملات خود را متوجه آن حضرت مى ساختند و اين گستاخى ها و جسارت هاى منافقين نسبت به ايشان ملاكى بود براى اهل ايمان تا منافقين را شناسايى كنند.
در زمان حضرت امير عليه السلام نيز عمار ياسر معيار شناخت منافقين از مومنين بود. زيرا مطابق سخنى كه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در مورد او فرموده بود كه تقتلك الفئة الباغية (239) - تو بدست يك گروه تجاوز پيشه كشته مى شوى - بسيارى از نگاهها به عمار بود، تا ببينند كه او در كدام جبهه قرار مى گيرد. حضور او در لشگر حضرت اميرالمومنين عليه السلام در جنگ صفين التهابى در لشگر معاويه انداخت و سبب شد كه عده اى از سپاه معاويه به لشگر حضرت بپيوندند.
جالب آنجاست كه عمار نيز در راستاى همين نقش ، يعنى رسواسازى منافقين با اين اشعار وارد ميدان مى شود كه نحن ضربناكم على تنزيله ثم ضربناكم على تاويله - ما با شما روزى بر سر قرآن و حقانيت آن مى جنگيديم و امروز بر سر تاويل و تفسير آن با شما مى جنگيم (240) - تا بفهماند كه اينها همان دشمنان ديروزند كه امروز در زير لباس قرآن خود را پنهان داشته اند.
البته اين نوع از شناخت منوط به اين است كه چنين خواصى در سطح بالاى ديندارى و داراى ثبات قدم وجود داشته باشد، كسانى مانند عمار كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره او فرمود: ايمان سراسر وجودش را فرا گرفته است . (241) و وقتى اين دسته از خواص تعدادشان كم باشد يا سطح تقواى فردى و اجتماعى آنها در سطح پايينى قرار داشته باشد، اين چنين شناختى مشكل مى شود.
فصل نهم : شيوه هاى برخورد با جريان نفاق
الف - در صورت توطئه
اهل نفاق اگر اقدام به توطئه كنند و دشمنى و عداوت خود را ظاهر سازند، حكم بغات و محاربان را دارند و حكم محاربين به تفصيل در كتب فقهى آمده است . البته حكومت دينى نبايد اجازه بدهد كه توطئه كاملا عملى شود و پس از آنكه وضع بحرانى شد ، به مقابله بپردازد. بلكه اگر خبر از بسته شدن نطفه توطئه بيايد و از مراكز بحران مطلع گردد، پيش از آنكه فتنه فراگير شود، بايد به مقابله با آن برخيزد. با نگاهى به سيره نبوى شاهد برخورد قاطع پيامبر صلى الله عليه و آله با اين كانون توطئه هستيم . داستان مسجد ضرار يكى از اين نمونه هاست . داستان از اين قرار بود كه شخصى بنام ابو عامر (242) از شام براى منافقين پيغام فرستاد كه خود را آماده كنند و شروع به احداث مسجدى نمايند تا در اين فرصت او نزد قيصر رفته ، ار او لشگرى گرفته ، به يارى آنها بيايد تا پيامبر صلى الله عليه و آله را از مدينه بيرون كنند.
منافقين نيز براى اينكه خود را براى ورود ابوعامر آماده كنند و همچنين تا آن زمان از مسجد به عنوان پايگاهى براى ترويج كفر استفاده نمايند و نيز با ايجاد محلى در برابر مسجد قبا كه پايگاه اسلام بود، در ميان مسلمين ايجاد تفرقه كنند، شروع به ساخت مسجد ضرار كردند. پس از تكميل بناى مسجد خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده ، گفتند: يا رسول الله ، ما براى افراد مريض و كسانى كه كارشان زياد است و نمى توانند راه دورى را طى كنند تا به مسجد شما بيايند و نيز براى شبهاى بارانى و شبهاى زمستان مسجدى ساخته ايم و ميل داريم تا شما به آنجا تشريف آورده ، در آن نماز بگزاريد و براى ما دعا بفرمائيد. حضرت كه در راه سفر تبوك بودند، فرمودند: من الان در راه سفرم . اگر انشاء الله برگشتم ، به محله شما مى آيم و در مسجد شما نماز مى گزارم . ولى وقتى حضرت از سفر بازگشتند، خداوند متعال آيه 107 سوره توبه و آيات پس از آن را نازل كرد و نقشه خطرناك منافقين را رسوا ساخت . (243)
پس از نزول اين آيات رسول خدا صلى الله عليه و آله عاصم بن عوف عجلانى و مالك بن دخشم را فرستاد و به ايشان فرمود: به اين مسجدى كه مردمى ظالم آن را ساخته اند برويد، خرابش نموده و آن را به آتش بكشيد. و سپس دستور دادند تا جاى آنرا خاكروبه دان كنند .(244)در اين برخورد قاطع ، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به هيچ وجه ملاحظه مسجد بودن آن مكان را ننمودند؛ يعنى اگر مسجد هم با آن همه حرمت و احترامى كه دارد، بخواهد مركز فتنه و فساد گردد، بايد از ميان برود و ساده انديشى است كه ما با زدن برچسب تقدس ، بسيارى از مسائل را در فضائى امن قرار دهيم و از فتنه انگيزى آنها تغافل كنيم .
نمونه اى ديگر از برخوردهاى قاطع پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با كانونهاى توطئه ، برخورد ايشان با جلسه اى است كه در خانه سويلم تشكيل شده بود. در زمانى كه لشگر اسلام خود را آماده مى كرد تا به جنگ روميان برود، خبر رسيد كه گروهى از سران منافقين در خانه سويلم يهودى اجتماع كرده اند تا نقشه اى براى اختلال در كار تجهيز قوا براى مقابله با روميان طراحى كنند. پيامبر وقتى از اين ماجرا خبر دار شد، دستور داد تا اين كانون توطئه را آتش بزنند و طلحة بن عبدالله را با چند تن از اصحاب براى اجراى اين دستور روانه كرد و طلحه خانه سويلم را به آتش ‍ كشيد. (245) اين برخورد حكايت از اقتدارى مى كند كه لازمه حكومت دينى است و بدون آن منافقين عرصه نيرنگ و دسيسه خواهند يافت .
ب - در صورت عدم توطئه
1 - حذر و احتياط
نكته اى كه قرآن در برخورد با منافقين بسيار روى آن تاكيد دارد، حذر و احتياط و شناخت نقشه هاى منافقين است . اين همه توصيه به احتياط به علت آن عداوتى است كه دير يا زود آشكار خواهد شد: هم العدو فاحذرهم (246)؛ عداوتى كه در حد كمال است . زيرا بدترين دشمنان انسان كسى است كه واقعا دشمن باشد و انسان او را دوست بدارد: كن للعدو المتكالم اشد حذرا منك للعدو المبارز (247) از دشمن مخفى ، بيش از دشمن آشكار حذر كن .
و هر چه اين نفاق پيچيده تر باشد، احتياط از آن نيز مشكلتر خواهد بود و از اينرو عصر نفاق كه در آن دورويى بر تمام جوانب حيات سايه مى افكند و گرد و غبار فضاى جامعه را در بر مى گيرد، سخت ترين عصر براى امتحان مردم است ، والله يهدى من يشاء و يفضل من يشاء. حذر و احتياط نيز در اينجا به معناى آن است كه افراد جامعه مراقب اعمال منافقين و دسيسه هاى آنها باشند و از ياد نبرند كه بدترين دشمنان آنها منافقين هستند. لازمه احتياط و مراقبت نيز دو عنصر صبر وبصيرت است ؛ صبر كه در خود معناى احتياط نهفته و بصيرت كه سبب شناخت فتنه ها به منظور عكس ‍ العمل به موقع در دوران صبر مى شود.
2 - برخورد با اقتدار و خشونت
يا ايها النبى جاهد الكافر و المنافقين و اغلظ عليهم ... (248) اى پيامبر، با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير.....
مقصود از جهاد در اين آيه به قول مفسرين ، همان غلظت و خشونت است . زيرا منافقين تا زمانى كه علنا پرچم مبارزه با اسلام را برنداشته اند، حكومت اسلامى نيز اقدام به جهاد مسلحانه عليه آنها نمى كند. لذا منظور از دستور جهاد با منافقين ، اشكال ديگر مبارزه همچون مذمت ، توبيخ ، تحريم ، معاشرت ، تهديد، رسواسازى و در انزوا قرار دادن است . مقصود از و اغلظ عليهم نيز برخورد با اقتدار و بدون نرمش است . (249) لزوم اين اقتدار از آيه 60 سوره انفال نيز استفاده مى شود: و اعدولهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ، ترهبون به عدو الله و عدوكم و ءاخرين من دونهم لاتعلمونهم الله يعلمهم ... (250) هر چه نيرو در قدرت داريد، براى مقابله با آنها آماده سازيد و همچنين اسبهاى ورزيده ( براى ميدان نبرد )، تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد، و نيز گروه ديگرى غيز از اينها كه شما آنها را نمى شناسيد و خدا آنها را مى شناسد. كه در اين آيه اشاره به لزوم اقتدار در مقابل دشمنانى مى كند كه از آن تعبير به ءاخرين من دونهم لاتعلمونهم الله يعلمهم مى كند، يعنى منافقين .
3 - عدم شفاعت و رضايت
دو دستور ديگر قرآن در برخورد با جريان نفاق ، نهى از شفاعت كردن براى اين گروه و امر به عدم رضايت از آنهاست . زيرا چه بسا كسانى به اين اميد كه اين گروه به صلاح بازگردند، از آنها حمايت كنند و آنها را در حاشيه امنى قرار دهند. حال آنكه اين دشمنان عنود به هيچ روى حاضر به مصالحه با مومنين نمى باشند. قرآن از سويى از شفاعت كردن براى منافقين نهى مى كند. زيرا جلوگيرى نكردن از فساد و اجازه رشد و نمو به آن دادن ، خود فسادى است كه به آسانى نمى توان از بين برد:
من يشفع شفعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفعة سيئة يكن له كفل منها، و كان الله على كل شى ء مقيتا. (251) كسى كه شفاعت و كمك به كار نيكى كند، نصيبى از آن براى او خواهد بود و كسى كه شفاعت و كمك به كار بدى كند، سهمى از آن خواهد داشت . و خداوند حسابرس و نگهدار هر چيز است .
و از سوى ديگر شعله هاى ناخشنودى و غضب نسبت به آنها را در قلوب مومنين برافروخته مى دارد. زيرا رضايت از منافقين با رضايت از مومنين قابل جمع نيست : يحلفون بالله لكم ليرضونكم و الله و رسوله احق ان يرضوه ان كانوا مومنين . (252) برايتان به خدا سوگند ياد مى كنند كه شما را راضى مى كنند و حال آنكه سزاوارتر اين است كه خدا و رسولش را راضى كنند، اگر ايمان دارند.
4 - روشنگرى و افشاگرى
وظيفه ديگر در مقابله با منافقين ، روشنگرى و افشاگرى است . البته عيبجويى و افشاى اسرار و گناهان ديگران در اسلام شديدا مورد نكوهش ‍ قرار گرفته است و در برخى روايات افشاى معصيت ديگران به اندازه همان معصيت دانسته شده است . بر اساس فرمايشات علوى ، نه تنها افراد جامعه بايد از افشاى اسرار برادران دينى و انسانى خويش خوددارى كرده و هتك حيثيت آنها را نكنند، بلكه توصيه حضرت آن است كه حكومت هم كه بسيارى از اسرار مردم را مى داند، نبايد آنها را فاش كند.
اما اين حكم تا آنجا اعتبار دارد كه معصيت مزبور فردى باشد و حيطه اثرگذارى آن در شخص محدود شود و آنجا يك فرد يا گروه اقدام به اعمالى كند كه در اثر آن حيثيت كلى جامعه در خطر قرار گيرد، وظيفه خواص ‍ جامعه افشاى اسرار و فعاليتهاى آنهاست . اين روشنگرى سه پيامد دارد : اولا بسترى فراهم مى شود تا اعضاى فريب خورده جبهه نفاق توبه كنند و باز گردند. ثانيا، موجب افزايش شناخت مردم مى شود تا فريب اين گروه را نخورند. ثالثا سبب محدوديت فعاليتهاى منافقين و در انزوا قرار گرفتن آنها مى شود.
5 - آمادگى براى نابودى منافقين
اهل حق ، همانطور كه منافقين انتظار نابودى آنها را مى كشند، بايد همواره آمادگى و انتظار براى از بين بردن منافقين را در خود حفظ كنند. اين انتظار از سويى ريشه هاى برائت از اين دشمنان خدا را در قلوب مومنين مستحكم مى دارد و از سوى ديگر زمينه فريب خوردن از اين گروه را از بين مى برد. چرا كه در بطن انتظار، نوعى تجديد و تحول و تكامل وجود دارد كه مومنين را براى آخرين نبرد ميان حق و باطل آماده مى سازد و سرانجام اين نبرد كه يا پيروزى است و يا شهادت و اين هر دو سعادتى است براى اهل حق .
قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عنده او بايدينا، فتربصوا انا معكم متربصون . (253) به ( منافقين ) بگو، آيا ما جز يكى از دو چيز نيكو ( پيروزى يا شهادت ) را انتظار مى بريد، و ما نيز انتظار مى كشيم كه خدا شما را به عذابى از جانب خود يا به دست ما مبتلا سازد. پس منتظر باشيد كه ما نيز منتظريم .
اميد كه اين انتظار به ظهور آن منتظر بپيوندد؛ آن روز كه خورشيد پس از داغى هزاران ساله رخصت مى يابد كه بر ذوالفقار حيدريش بتابد تا با تجلى از صيقل كمانيش ، بشارت صبح را براى عالميان به ارمغان آورد و قلوب شيدا شدگان حضرتش را در طراوت صبحگاهان و از ميان دو تيغ شمشيرش به نظاره ذلت كفر و شرك و نفاق بنشاند.
متى نغاديك و نراوحك فنقر عينا متى ترانا و نريك و قد نشرت لواء النصر ترى اترانا نحف بك و انت تام الملا و قد ملات الارض عدلا و اذقت اعدائك هوانا و عقابا (254) كى باشد آن روز كه هر صبح و شام چشمانمان رو به چشمان زيباى تو بازگردد؟ كجاست آن روز كه تو ما را مى بينى و ما نيز تو را، در حالى كه پرچم فتح را بر فراز عالم برافراشته اى ؟ آيا شود كه تو ما را ببينى كه پروانه سان گرداگرد تو را فراگرفته ايم و تو بر مسند امامت تكيه داده اى و عالم را غرق در عدل و داد كرده اى و دشمنان خويش ‍ را بر خاك مذلت و عقوبت نشانده اى ؟
******************
1 انعام / 35
2بقره / 17
3نهايه ابن اثير، نفق - و هو اسم يعرفه بالامعنى المخصوص و هو الذى يستر كفر و يظهر ايمانه .
4منافقون / 1
5مسند الامام الرضا، ج 1، ص 276
6كلينى ، اصول كافى ، ج 2، ص 274
7مجلسى ، بحارالانوار، ج 74، ص 89
8بقره / 191
9امام خمينى ، چهل حديث ، ص 158-157
10منافقون / 3
11كلينى ، اصول كافى ، ج 2 ص 422
12 آية الله مكارم شيرازى ، تفسير نمونه ، ج 1، ص 54-53
13 آية الله مكارم شيرازى ، تفسير نمونه ، ج 1 ص 54-53
14 توبه / 80
15علامه طباطبايى ، تفسير الميزان ، ج 9: ص 479 - 475
16يوسف / 97
17يوسف / 98
18نساء / 64
19توبه / 114
20نساء - 84
21 جعفر سبحانى ، دوست نماها، ص 55-51
22نساء / 137
23منافقون / 5
24اسرى / 82
25تفسير عياشى ، ج 2 ص 315
26توبه / 125-124
27بقره / 273
28مرتضى مطهرى ، آشنايى با قرآن ، ج 7 ص 112 - 110
29 نهج البلاغه ، نامه 27
30 بقره / 205
31طبرسى ، مجمع البيان ، ج 2 ص 300
32بقره / 11
33هود/ 88
34 مرتضى مطهرى ، بررسى اجمالى نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير، ص 9-7
35توبه / 62 و 77-75
36توبه / 62 و 77-75
37توبه / 42 و 94
38علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 19، ص 485
39ابن سعد، طبقات الكبرى ، ج 1، ص 343
40رسول جعفريان ، تاريخ سياسى اسلام ، ج 2 ص 256
41 حجرات / 14
42طه / 86
43 حسين توفيقى ، آشنايى با اديان بزرگ ، ص 124
44احزاب / 61-60
45به نقل از سخنان آية الله مصباح يزدى ، 8/4/1381
46 حشر / 13
47 محمد / 26
48توبه / 64
49بقره / 206
50 كلينى ، اصول كافى ، ج 2 ص 233
51نساء / 145
52 توبه / 64
53 مدثر / 31-30
54 ابوالقاسم پاينده ، نهج الفصاحه ، ص 433
55مصطفى درايتى و حسين درايتى ، تصنيف غررالحكم و دررالكلم ، ص 256
56نهج البلاغه / خطبه 105
57منافقون / 2
58توبه / 56
59آل عمران / 171
60فرازى از دعاى كميل
61عنكبوت / 11-10
62علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 9، ص 402
63على مشكينى ، نصايح
64توبه / 49
65علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 9 ص 402
66شيخ حر عاملى ، وسائل الشيعه ، ج 12
67ابوالقاسم پاينده ، نهج الفصاحه ، ص 366
68 منافقون /9
69 كهف / 46
70 توبه / 67
71 كهف / 46
72 توبه / 67
73بقره / 16
74منافقون / 4
75 جعفر سبحانى ، دوست نماها، ص 32
76 طبرسى ، مجمع البيان ، ج 10
77طبرسى ، مجمع البيان ، ج 10، ص 292-295
78بقره / 13
79 نساء / 142
80كلينى ، اصول كافى ، ج 2 ص 291
81تفسير عياشى ، ج 1، ص 283
82 ابوالقاسم پاينده ، نهج الفصاحه ، ص 630
83 منافقون / 8
84مرتضى مطهرى ، آشنائى با قرآن ، ج 7، ص 116-115
85 نساء / 143
86 علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 5 ص 191
87 ابوالقاسم پاينده ، نهج الفصاحه ، ص 562
88على اكبر بابازاده ، سيماى حكومتى امام على عليه السلام ، ص 462
89علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 5، ص 190
90 عيون اخبار الرضا
91 تفسير عياشى ، ج 1، ص 283
92مصطفى درايتى و حسين درايتى ، تصنيف غررالحكم و درر الحكم ، ص 459
93 احزاب / 1
94 علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 16، ص 409
95 علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 16، ص 419-420
96 مائده / 3
97 مرتضى مطهرى ، پيرامون انقلاب اسلامى ، ص 26-25
98نهج البلاغه / خطبه 185
99 حشر / 16
100كلينى ، اصول كافى ، ج 2، ص 371
101 احزاب / 21
102 توبه / 75-77
103 علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 9 ص 476-477
104 حشر / 12-11
105 - توبه / 67
106 علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 5 ص 619-622
107 منافقون / 7
108 شرح اين قضيه در صفحات 61-59 آمده است .
109 جعفر سبحانى ، دوست نماها، ص 69
110توبه / 50
111 توبه / 52
112 توبه / 52
113علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 9، ص 412 - 413
114 مجادله / 19
115منافقون / 4
116 كلينى ، اصول كافى ، ج 2 ص 291
117 احزاب / 11 - 12
118 نهج البلاغه / خطبه 27
119 توبه / 92
120 مصطفى درايتى و حسين درايتى ، تصنيف غررالحكم و دررالكلم ، ص 459
121 مجلسى ، بحارالانوار، ج 74، ص 73
122مصطفى درايتى و حسين درايتى ، تصنيف غررالحكم و دررالكلم ، ص 406
123مجادله / 22
124 نساء / 139
125نساء / 91
126نساء / 91
127 ابوالقاسم پاينده ،نهج الفصاحه ، ص 481
128احزاب / 10
129همان
130احزاب / 12 - 13
131 مجادله / 8
132 علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 19، ص 324 - 323
133 مجادله / 10
134علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 19، ص 326
135 حشر / 14
136نهج البلاغه / خطبه 185
137امام خمينى ، چهل حديث ، ص 156 - 157
138 مرتضى مطهرى ، آشنائى با قرآن ، ج 7 ص 104
139 علامه طباطبائى تفسير الميزان ، ج 19، ص 487
140 همچنانكه در اسلام آوردن يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله كه بعدها به رياست و حكومت رسيد، نقل مى كنند كه هنگامى كه پيامبر دعوت خود را علنى كرد، او در سفر توسط راهبى خبر دار شد كه پيامبرى در مكه مبعوث شده است كه اگر به دين او درآيد، پس از مدتى به منفعت و رياست خواهد رسيد و از اينرو به محض ورود به مكه على رغم نظر بزرگان قريش به اسلام گرويد.
141 جفعر سبحانى ، دوست نماها، ص 17
142 رجوع كنيد به صفحات 171 - 173
143 مغازى واقدى ، ج 3، ص 1043 - 1042
144 جعفر سبحانى ، دوست نماها، ص 18
145 ابن حجر عسقلانى ، الاصابه ، ص 87
146 همان ، ص 88
147 قاموس الرجال ، ج 10 ص 89
148 رجوع كنيد به صفحات 71 - 72
149 جفعفر سبحانى ، دوست نماها، ص 18
150 مرتضى مطهرى ، آشنايى با قرآن ، ص 109
151 رعد / 17
152 علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 1 ص 436
153 علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 11 ص 463
154 مرتضى آوينى ، آغازى بر يك پايان ، ص 143
155 على محمودى ، عدالت و آزادى ، ص 91
156 مرتضى آوينى ، استعارات تاويلى ، ص 105 - 107
157 مقدمه فكرى نهضت مشروطيت ، على اكبر ولايتى ، ص 85
158 محسن غرويان ، پلوراليزم دينى و استبداد روحانيت ، ص 7
159 الكامل ، ج 3، ص 226
160 رسول جعفريان ، تاريخ سياسى اسلام ، ج 2، ص 485
161امين ، اعيان الشيعه ، ج 3 قسم 2 ص 12
162 رسول جعفريان ، تاريخ سياسى اسلام ، ج 2 ص 509
163 رسول جعفريان ، تاريخ سياسى اسلام ، ج 2، ص 509
164 ابن عبدربه ، عقدالفريد، ج 1، ص 41
165 مرتضى مطهرى ، جاذبه و دافعه على عليه السلام .
166 بقره / 207
167 بقره / 204
168 ابن ابى حديد، شرح نهج البلاغه ، ج 1، ص 361
169 جعفر سبحانى ، دوست نماها، ص 46
170 تاريخ طبرى ، ج 6 ص 2556
171 ثقفى ، الغارات ، ج 2 ، ص 581
172 نهج البلاغه / خطبه 200
173 شيخ مفيد، ارشاد، ص 171
174 البشراوى ، الاتحاف ، ص 34 - 36
175 رسول جعفريان ، تاريخ سياسى اسلام .
176 اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص 42 - تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 214
177 شيخ مفيد، ارشاد، ص 170 - ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 16، ص 42
178 اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص 42 - 43
179 امام حسن عليه السلام به علت كمبود نيرو كمبود نيرو عازم ساباط مدائن شدند تا در آنجا به تقويت سپاه بپردازند.
180 تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 214
181 همان ، ص 215
182 مجلسى ، بحارالانوار، ج 44، ص 45 - 46
183 طبرسى ، الاحتجاج ، ج 2، ص 10
184 مجلسى ، بحارالانوار، ج 44 ص 29
185 بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج 2 ص 44 - ابن عثم ، فتوح ، ج 4 ص 163
186 بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج 2 ص 44 - ابن عثم ، فتوح ، ج 4، ص 163
187 ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 16، ص 46
188 بلاذرى ، اساب الاشراف ، ج 2 ص 154
189 ابن اثير، ج 3 ص 462
190 ابن اعثم ، ج 4 ص 203
191 همان ، ج 16، ص 29 - 30
192 ثقفى ، الغارات ، ج 2 ص 481
193 الاصفهانى الاغانى ، ج 17، ص 134 - 133
194 تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 95
195 تاريخ طبرى ، ج 4، ص 199
196 مسعودى ، مروج الذهب ، ج 3، ص 4
197 ابن خلدون ، ج 3، ص 10 198 تاريخ طبرى ، ج 4، ص 197
199 البته در بعضى از نسخ اين جمله به صورت سللتم علينا سيفا لنا فى ايمانكم ، شمشيرى را كه مطابق سوگندهايتان مى بايستى براى ما از غلاف بيرون مى آورديد، به روى ما كشيديد. آمده است . ( سيد بن طاووس ، لهوف ، ترجمه عباس عزيزى ، ص 134
200 مرتضى مطهرى ، مساله نفاق ، ص 29 - 31
201 محمد / 27 28
202 ميرزا جواد ملكى تبريزى ، لقاء الله ، ص 204
203 توبه / 63
204 توبه / 86
205 نساء / 138
206 مجادله / 15
207 نساء / 145
208 كلينى ، اصول كافى ، ج 2، ص 343
209 علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 19 ص 337
210 حديد / 13
211 علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 19، ص 276-273
212 حديد / 14
213 امام خمينى ، چهل حديث ، ص 158 - 159
214 امام خمينى ، چهل حديث ، ص 159
215 نساء / 136
216 علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 5 ص 182
217 نساء / 146-145
218 انعام / 82
219 علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ص 193 - 194
220 عنكبوت / 3 - 2
221 كلينى ، اصول كافى ، ج 2 ص 302
222 نهج البلاغه / خطبه 156
223 انعام / 65
224 طبرسى ، مجمع البيان ، ج 4، ص 315
225 آل عمران / 118
226 حشر / 13
227 توبه / 67
228 نساء / 81
229 توبه / 105
230 توبه / 94
231 بقره / 143
232 علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 9، ص 514-515
233 همان ، ج 1، ص 65
234 همان ، ج 1، ص 65
235 همان ج 9، ص 524
236 محمد / 29-30
237 طبرسى ، تفسير مجمع البيان ، ج 19، ص 106
238 جمعة العروسى الحويزى ، نورالثقلين ، ج 5، ص 44
239 رسول جعفريان ، تاريخ سياسى اسلام ، ج 2، ص 505
240 بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج 2 ص 310 - مروج الذهب ، ج 2، ص 381
241 مستدرك حاكم ، ج 13، ص 394
242 وى در ايام جاهليت به مسلك رهبانيت درآمده بود و لباس خشن بر تن مى كرد. ابوعامر پس از هجرت در مدينه خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و اسلام آورد. ولى نسبت به وضعيت آن جناب حسد برد و اقدام به تحريك عليه آن حضرت كرد. او پس از فتح مكه به طائف گريخت و بعد از آنكه اهل طائف مسلمان شدند به شام گريخت و از آنجا به روم رفت و به كيش نصرانيت درآمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله او را فاسق ناميد. - طبرسى ، مجمع البيان ، ج 5، ص 72
243 طبرسى ، مجمع البيان ، ج 1، ص 649
244 همان ، ج 5، ص 72
245 سيرة ابن هشام ، ج 2، ص 517
246 منافقون / 4
247 ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 2، ص 311
248 توبه / 73
249 علامه طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 9، ص 457
250 انفال / 60
251 نساء / 85
252 توبه / 62
253 توبه / 52
254 فرازى از دعاى ندبه
/ 1