بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
فهرست مطالب كتاب پيشگفتار مهدويت در اسلام شناخت كوتاه از حضرت مهدى(ع) ولادت حضرت مهدى(ع) مهدى منتظر در نهج البلاغه امامت و رهبرى در نهج البلاغه پيشگوئيهاى اميرالمؤمنين(ع) در مورد حضرت مهدى(عج) خطبه 100 خطبه 138 خطبه 150 خطبه 152 خطبه 182 خطبه 187 خطبه 190 حكمت 147 حكمت 209 حكمت يكم خطبه 93 منابع كتاب ****************** مهدى منتظر در نهج البلاغه مهدى فقيه ايمانى __________________________________________ وَنُريدُ انْ نَمُنَّ عَلىَ الّذينَ استُضعِفوا فِى الأرضِ وَ نَجعَلهُم أئمَة وَ نَجعلَهُمُ الوارِثينَ (سوره قصص ـ آيه 5) اراده و خواست ما براين باشد كه بر مستضعفين در زمين تفضل نموده و آنها را پيشوايان ـ جهان ـ و وارثين ـ همه جانبه در صحنه پهناورـ زمين قرار دهيم. _______________________________________ « مهدى منتظر در نهج البلاغه » مهدى فقيه ايمانى انتشارات حسينيه عماد زاده چاپ: دوم ، چاپخانه نمونه بهار 1375 هـ ش. تيراژ: 5000 نسخه بِسمِ الله الرَّحمن الرَّحِيمِ بمناسبت هزار و صد و شصت و يكمين فرخنده سالگرد ميلاد ميمنت اثر بقية الله الأعظم حضرت حجة بن الحسن العسكرى(عج) اين كتاب تجديد چاپ شد. پيشگفتار موضوع امام شناسى ، و التزام به پيروى از مقام امامت ، و ضرورت وجود يك رهبر اسلامى واجد شرائط در هر زمانى ، تنها مربوط به شيعه و يك گروه خاصى نبوده و نيست; بلكه واقعيتى است كه ريشه عميق اسلامى دارد و مسلمانان با انواع فرقه گرائى ها و مذاهب گوناگون عقيدتى و فقهى ، همه و همه معتقد و معترف به آن بوده و هستند. به ديگر سخن عقيده به وجود امام در هر زمانى يك واجب الهى است كه پيامبر گـرامى اسلام صلَّى الله عليه و آله آنرا اعلام نموده ، و بار مسؤوليت آن را بر دوش همگان نهاده است. آرى ، حضرتش انحراف گرايان از خط عقيده به امامت را ـ كه از شناخت امام راستين عصر خود سر باز مى زنند ـ جاهليت گرا و به عنوان كسى كه به دوران جاهليّت عقب گرد نمايد تعبير كرده ، فرمايد: « من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية » كسى كه بميرد و امام زمان خويش را نشناخته باشد مرگ او مانند مرگ افراد دوران جاهليت باشد كه در حال شرك و بت پرستى از دنيا رفتند. اين حديث را زيد بن ارقم ، عامر بن ربيعه عترى ، عبدالله بن عباس ، عبدالله بن عمر بن خطاب ، عويمر بن مالك ( معروف به ابودرداء ) ، معاذ بن جبل و معاوية بن أبى سفيان از پيامبر اسلام (ص) نقل كرده اند; و گروهى از محدّثين عاليمقام و ديگر دانشمندان اهل تسنن هم آن را در مصادر اسلامى ذكر نموده اند; و در واقع از احاديث متواتر و قطعىّ الصدور محسوب مى شوند; و ما بخشى از مدارك حديث را پس از توضيح مختصرى بنظر خوانندگان مى رسانيم. اكنون نكته لازم به تذكر در اين زمينه آن باشد كه اين حديث با ديگر احاديثى كه به اين مضمون وارد شده است نشانگر صدور يك فرمان قطعى اسلامى از ناحيه پيامبر است; و با صراحت و تأكيد ، توجه عموم را به دو امر مهم جلب مى نمايد: 1 ــ پيامبر اسلام (ص) با اضافه كردن كلمه « امام » به كلمه « زمان » ضرورت وجود امام جامع الشرائط و قابل شناخت را در هر عصر و زمانى ( هرچند تنها يك نفر مسلمان وجود داشته باشد ) جهت پيروى از او اعلام فرموده ، و چنين امامى جز با امامان معصوم شيعه كه آخرين آنها حضرت حجة بن الحسن العسكرى(ع) است نمى تواند با كسى منطبق گردد. 2 ــ از اينكه پيامبر گرامى(ص) با اضافه كردن كلمه « ميتة » به كلمه « جاهليّة » مرگ بدون شناخت امام زمان هر زمانى را مرگ جاهلى توصيف كرده ، معلوم مى شود كه اين امام نه يك شخص عادى و معمولى ، بلكه همانند پيامبر برخوردار از عالى ترين درجه شخصيت همه جانبه علمى و عملى ، و رابط بين خلق و خالق است كه نشناختن آن عيناً بسان نشناختن پيامبر ، موجب گمراهى خواهد بود. اكنون كسانيكه بخواهند غير از اين نظريه را بپذيرند ، براى ايشان بيش از دو راه وجود ندارد: يا اصل حديث را انكار نمايند; در صورتيكه اين حديث ــ به شرحى كه بعداً ايراد مى گردد ــ قابل ترديد و انكار نيست; يا آنكه بگويند: مقصود هر امام و زمامدارى است كه با هر وسيله اى ، هرچند با قهر و زور ، با كودتا و خونريزى ، و بالاخره با پشت كردن به قرآن و معيارهاى اسلامى و انسانى روى كار آيد. بنابراين معاويه ها ، يزيدها ، مروان ها ، عبدالملك ها ، منصور دوانيقى ها ، هارون ها ، مأمون ها ، متوكل ها ، امام زمان هاى عصر خود بوده اند ، كه پيامبر(ص) نشناختن آنها را جاهليّت گرائى و عامل گمراهى و حشر و نشر با مردم جاهليّت اعلام كرده است; و هم اكنون شناختن زمامداران كشورها و مناطق مسلمان نشين را با ويژگيهائى كه دارند ، بايد جهت شناخت اسلام و پيروى از احكام آن ، جزء وظايف اسلامى دانست ، و مرگ بدون شناخت آنان را مرگ جاهلى ناميد. و اين پنداريست غلط ، باطل ، مغاير با روح اسلام ، و مسخره آميز ، كه هيچ انسان عاقل و آگاهى آن را نمى پذيرد. بدين ترتيب و بر اساس نظر شيعه ، پيامبر گرامى اسلام(ص) با ايراد اين حديث شريف ، امامت افراد غير معصوم و جايز الخطا در تبليغ و اجراء احكام اسلام را نفى ، و غير قابل قبول و در آخر جاهليت گرائى خوانده; و اين بيان چيزى است كه شيعه در طول قرن ها به آن معتقد بوده است.( [1] ) اكنون بخاطر آنكه خواننده گرامى نسبت به مدارك حديث آگاه و آشنا گردد ، تعدادى از اسناد آن رااز كتاب هاى اهل تسنّن بنظر مى رسانيم: 1 ــ احمد بن حنبل ( در گذشته 241 ) در« مسند » ج 2 ص 83 و ج 3 ص 446 و ج 4 ص 96 . 2 ــ ابوعثمان جاحظ ( 255 ) به نقل ابوجعفر اسكافى در « نقض كتاب العثمانيه » ص 29 . 3 ــ بخارى ( 256 ) در « صحيح » خود ج 5 ص 13 باب فتن. 4 ــ ابوداود طيالسى ( 259 ) در « مسند » ص 259 ، چاپ حيدرآباد هند. 5 ــ مسلم( 261 ) در « صحيح » ج6 ص21 ـ 22 ،شماره 1849. 6 ــ احمد بن عمر بزاز ( 292 ) در زوائد ج 1 ص 144 و ج 2 ص 143 نيز به نقل « مجمع الزوائد » . 7 ــ دولابى ( 320 ) در « الكنى و الاسماء » ج 2 ص 3 . 8 ــ حاكم نيشابورى ( 405 ) در« مستدرك »ج2 ص 77 ،117. 9 ــ ابوالقاسم طبرانى ( 360 ) در « معجم كبير » ج 10 ص 350 شماره 10687 چاپ بغداد ، و ج 10 ص 10687 چاپ بيروت; و در « معجم اوسط » به نقل « مجمع الزوائد » ج 5 ص 224. 10 ــ حافظ ابونعيم اصفهانى ( 430 ) در « حلية الاولياء » ج 3 ص224. 11 ــ بيهقى ( 458 ) در سنن ج 8 ص 156 ـ 157 نقل از بخارى و مسلم. 12 ــ شمس الدين سرخسى( 490 ) در « مبسوط »ج1 ص 113. 13 ــ ابن اثير جزرى ( 606 ) در « جامع الاصول » ج 4 ص 70. 14 ــ ابن ابى الحديد معتزلى ( 656 ) در « شرح نهج البلاغه » ج 9 ص 155. 15 ــ نووى ( 676 ) در « شرح صحيح مسلم » ج 12 ص 240 ، و در « رياض الصالحين » ص 164 چ مصر. 16 ــ ذهبى ( 748 ) « ذيل مستدرك حاكم » ج 1 ص77 ، 117. 17 ــ ابن كثير دمشقى ( 774 ) در « تفسير » ج 1 ص 517. 18 ــ تفتازانى ( 792 ) در « شرح المقاصد » ج 2 ص 275 و در « شرح عقايد نسفى» چاپ 1302 ، اما چاپ 1313 كه هفت صفحه آن به دست خيانت كاران حذف و ساقط شده ، فاقداين مطلب است. 19 ــ نورالدين هيثمى ( 807 ) در « مجمع الزوائد » ج 5 ص218 ، 219 ، 223 ، 225 و 312. 20 ــ ابن دبيع شيبانى ( 944 ) در « تيسير الوصول » ج2 ص39. 21 ــ متقى هندى ( 975 ) در « كنز العمال » ج 3 ص 200 چاپ حيدر آباد هند; و ج 6 ص 65 شماره 14863 چاپ حلب. 22 ــ ملا على قارى ( 1014 ) در خاتمه « الجواهر المضيئة » ج 2 ص 509 و ص 457 به نقل از مسلم. 23 ــ شاه ولى الله دهلوى ( 1176 ) در « ازالة الخفاء » ج1 ص3. 24 ــ قندوزى حنفى ( 1294 ) در « ينابيع المودة » ص 117 چاپ اسلامبول. 25 ــ قاضى بهلول زنگنه زورى( 1300 )در« تاريخ آل محمّد »كه از تركى اسلامبولى به فارسى ترجمه و مكرر به چاپ رسيده است. اينهـا مدارك حديث از صحـاح و مسـانيد اهل تسنن است ، به اضافه چهل و پنج مدرك ديگر از علماى سنى كه در كتاب « شناخت امام يا راه رهائى از مرگ جاهلى( ص 28 ـ 44 ) » به قلم اينجانب مفصّلاً ارائه و معرفى شده ، و همه آنها اين حديث را با ذكر سند و متن هاى مختلف امّا هم مضمون آورده اند. و اگر مدارك حديث را از كتابهاى شيعه بر اينها بيفزائيم در اين صورت به بالاترين درجه از تواتر خواهد رسيد. مهدويّت در اسلام مسأله مهدويّت در اسلام ، آنچنانكه شيعه مطرح مى كند ، يكى از اصيل ترين پايه هاى تداوم اسلام ، و شرط اساسى انقلاب جهانى اسلام و پيروزى و حاكميّت همه جانبه آئين قرآن بر ديگر آئين ها و حكومت هاى جهان است. زيرا تنها در سايه رهبرى امام واجد شرايط و خليفه معصوم و منبعث از جانب بنيانگذار اسلام است كه اسلام راستين با آزادى كامل و ابعاد گسترده اش در همه شؤون علمى ، سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى ، عبادى ، اخلاقى ، فرهنگى ، قضائى ، نظامى و . . . مى تواند در سراسر جهان و در ميان عموم توده هاى بشرى خودنمائى كند; و در همين حال وعده الهى در قرآن مجيد( [2] ) مبنى بر پيروزى مستضعفان بر مستكبران عينيّت و تحقّق پيدا نمايد. مگر نه اين است كه در طول چهارده قرن گذشته تاريخ اسلام صدها كشور بزرگ و كوچك و جزيره و اميرنشين و شيخ نشين در گوشه و كنار جهان وجود داشته و دارد كه مردمش و هيئت حاكمه اش و صدا و سيمايش و دانشگاه و دادگستريش همه و همه دم از اسلام زده و مى زنند. و هم اكنون در همه اين مراكز انواع شعارهاى اسلامى از طريق رسانه هاى گروهى و كتاب و مقاله ، با ابعاد گسترده تر از گذشته توجه عموم را به خود جلب كرده ، و اكثراً مدّعى هستند و تا حدّى هم راست مى گويند كه قانون اساسى خود را از روى قرآن تدوين نموده اند. ولى متأسفانه نمى توانيم يك كشور پهناور حدود چهل ميليون نفرى همچون مصر ، بلكه يك كشور بسيار كوچك يا منطقه شيخ نشينى را معرفى كنيم كه نظام صد در صد اسلامى بر آن حاكميّت داشته ، و از هر جهت مورد عمل بوده باشد. در صورتيكه اگر رهبرى كشورها را زمامداران لايق و مسلمان ــ كه هم آگاهى از اسلام داشتند و هم آزادى از سرسپردگى اجانب و استعمارگران ـ عهده دار بودند ، اين چنين انواع انحراف گرائى ، كجروى مادى و معنوى ، فقر و عقب افتادگى همه جانبه ، و ظلم و فساد جايگزين اسلام نمى شد. و اين چنين اختلافات عقيدتى و اخلاقى و سياسى و مسلكى و طبقاتى و اجتماعى ، بيش از يك ميليارد مسلمان را دچار تفرقه و جدائى نمى كرد; و تحت نفوذ دشمنان اسلام و استعمارگران قرار نمى داد; و دست گدائى آنان را در جهت علم و صنعت و خوراك و پوشاك و دارو و درمان پيش شرق و غرب دراز نمى نمود. بدين ترتيب عدل و مساوات واقعى و جهانى و نجات از يوغ ظلم و جور و جهل و نادانى و فقر و ناأمنى معنا و مفهومى نخواهد داشت ، مگر با روى كار آمدن يك زمامدار لايق و نيرومندى كه با آزادى مطلق و به دور از هرگونه ترس و تقيّه و وابستگى و خودفروختگى ، در صحنه عمل وارد شود; و قبل از هر چيز اسلام اصيل را از چنگال اسارت زمامداران نالايق و خود فروخته ، و مسلمانان فريب خورده آزاد سازد; و آنگاه بر اساس قوانين اصيل اسلامى و روش پيامبر(ص) و على(ع) بر مردم حكومت نمايد. آرى بـه عقيده شيعه اماميه ، و محقّقـان اهـل تسنّن ، اين لباسى است كه به قامت يكتا فرزند امام حسن عسكرى(ع) ، « مهدى منتظر( عج ) » دوخته شده; و تنها اوست كه مسؤوليّت اين كار به عهده اش واگذار شده; و هم اوست كه در سايه رهبريش مستضعفان جهان بر مستكبران پيروز ، و آنچه را كه قرآن مجيد در رابطه با حكومت جهانى و زمامدارى مطلق به بندگان شايسته خدا نويد داده و گويد: « وَ لَقد كَتبنا فِى الزَّبور مِن بَعد الذِّكر أنَّ الأرضَ يَرِثُها عِبادىَ الصَّالحُون »( [3] ) به بركت وجود او ، و به دست او تحقّق خواهد يافت. شناخت كوتاه از حضرت مهدى(عج) نام: محمّد. پدر: امام حسن عسكرى(ع). مادر: نرجس( [4] ). القاب: حجت ، خاتم ، صاحب الزّمان ، قائم ، منتظَر ، و از همه مشهورتر مهدى. شكل: چون ستاره درخشان نورانى ، و داراى خالى سياه بر گونه راست . زاد روز: شب نيمه شعبان 255 ، هنگام طلوع فجر. زادگاه: شهر سامراء. غيبت صغرى: از سنّ پنج سالگى به مدّت 69 سال. نمايندگان: چهار نفر از شخصيّت هاى شيعه به نامهاى: 1 ــ ابو عمرو ، عثمان بن سعيد بن عمرو عمرى اسدى ، وكيل و نماينده پيشين امام هادى و امام عسكرى عليهما السّلام. 2 ــ فرزند او ، ابو جعفر ، محمد بن عثمان بن سعيد ، در گذشته 304. 3 ــ أبوالقاسم ، حسين بن روح بن ابى بحر نوبختى ، در گذشته 326. 4 ــ ابوالحسن على بن محمد سمرى ، در گذشته 329. محل اقامت نامبردگان بغداد ، و كليّه امور شيعيان و خواسته ها و نامه هاى آنان به وسيله اين چهار نفر انجام و ردّ و بدل مى شد; و آرامگاه آنان نيز در بغداد مشهور است. غيبت كبرى: با در گذشت چهارمين نماينده و سفير آن حضرت از سال 329 آغاز گرديد; و تا به هنگام فرمان الهى مبنى بر اجازه ظهور و قيام آن بزرگوار ، همچنان ادامه خواهد داشت. نمـايندگان و وظـيفه مردم در دوران غيبت كبرى: كسيكه فقيه خويشتن دار ، مخالف هواى نفس ، و فرمانبر امر خداوند باشد ، او نماينده امام زمان است; و بر ديگران لازم است از او پيروى كنند; زيرا اينگونه افراد از طرف امام بر مردم حجّت اند ، و امام از طرف خداوند بر آنان حجت باشد( [5] ). هنگام ظهور: آنگاه كه منادى حقّ از جانب آسمان ندا دهد: حقّ با آل محمّد است. نام مهدى بر سر زبانها افتد; مردم دلباخته او شوند; و از كسى جز او سخن نگويند. محل ظهور: مكّه معظّمه. محل بيعت ( تعهّد مردم در پيروى از امام ): مسجدالحرام ، ميان ركن و مقام. نشانى: فرشته اى از بالاى سر او فرياد مى زند: اين مهدى است ، او را پيروى كنيد. يادگار أنبياء: انگشتر سليمان در انگشت او ، عصاى موسى در دستش ، و بطور خلاصه آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد. ياران: سيصد و سيزده نفر ( به عدد اصحاب بدر ) ، افرادى باشند كه هسته مركزى زمامدارى او را تشكيل دهند; و در حقيقت كارگردانان اصلى قيام مهدى(ع) ، و كارگزاران درجه اوّل انقلاب جهانى اسلام خواهند بود كه از اطراف جهان به دور حضرتش گرد آيند. روش حكومتى: بر اساس قرآن و سيره پيامبر(ص) و امام اميرمؤمنان(ع). شعاع و دامنه حكومت: سراسر جهان را فرا گيرد; و زمين را از عدل و داد پر كند در حالى كه از جور و ستم پر شده باشد. مركز حكومت: مسجد كوفه ، ــ مركز خلافت و حكومت جدّ بزرگوارش على(ع) ــ . چگونگى پيروزى بر دشمنان: همانند پيروزى جدّ عالى مقامش پيامبر اكـرم(ص) بر كافران و مشركـان ، خداوند او را با گـروههاى منظّم هزار نفرى از فرشتگان( [6] ) يا سه هزار نفرى كه از آسمان فرود آمدند( [7] ) يا پنج هزار نفرى كه داراى نشان مخصوص بودند( [8] ) مدد داد; و نيز در جبهه هاى جنگ ياريش كند ، آنچنان كه مؤمنان را در حال شكست در بدر( [9] ) و ديگر جبهه هاى فراوان و روز تاريخى حنين( [10] ) يارى و پيروز فرمود و در جنگ احزاب ، رعب و وحشت در دل كفار و مشركان فرو ريخت( [11] ). مدت زمامدارى: روايات كه ـ اكثراً مربوط به اهل تسنّن است ـ در اين باره باختلاف سخن گفته ، امّا به عقيده شيعه خدا آگاه است. وزير و معاون: عيسى(ع) از آسمان فرود آيد و به عنوان وزير با حضرتش همكارى نمايد. بركات حكومت و رهبرى او: درهاى خير و بركت از آسمان به روى مردم گشوده شود; عمرها به درازا كشد; مردم همه در رفاه و بى نيازى بسر برند; شهرها همه بر اثر آبادانى و سرسبزى به هم پيوسته گردند ، آنچنان كه مسافران را به برداشتن توشه نيازى نخواهد بود; و اگر زنى يا زنانى تنها از مشرق به مغرب روند كسى را با آنها كارى نباشد. ولادت حضرت مهدى(ع): در اينجا توجه خوانندگان ارجمند را به يك موضوع مهم جلب مى نمائيم و آن اينكه: اصل مسأله مهدويّت در اسلام مانند ـ مسأله امامت كه در پيشگفتار بدان اشاره كرديم ـ يك مسأله اتفاقى بين همه مذاهب عقيدتى و فقهى اسلام است. چيزى كه در اين رابطه مورد اختلاف مى باشد موضوع ولادت حضرت مهدى است كه گروهى انگشت شمار از اهل تسنّن منكر ، و اكثريّت قريب به اتفاقْ موافق با شيعه ، و در منابع عقيدتى ، حديثى و تاريخى خود صريحاً بدان اعتراف كرده اند. ناگفته پيداست كه معتقدان به ولادت آن حضرت نيز در انتساب آن بزرگوار به امام عسكرى ، و ديگر ويژگيها و شؤون حياتى او از قبيل غيبتو . . . با شيعه هم عقيده اند. با توجه به اينكه ما در اين كتاب در انطباق بخشى از فرازهاى سخنان امام در نهج البلاغه با مسأله مهدى منتظر ، متكى به اعتراف ابن ابى الحديد ، شارح نهج البلاغه ، شده ايم ، و نامبرده در موضوع ولادت آن حضرت با شيعه مخالف ، و آن را موكول به بعد نموده است ، ما در اين مقدمه به اسامى بيش از يكصد نفر از دانشمندان و مورخان اهل تسنن كه با شيعه همعقيده ، و به ولادت حضرت مهدى در نيمه دوم قرن سوم هجرى اعتراف كرده اند اشاره مى كنيم; و براى تفصيل بيشتر ، علاقمندان آشنا به زبان عربى را به كتاب « الامام المهدى عند اهل السنة »( [12] ) و مقدمه آن ارجاع مى دهيم. 1 ــ ابوبكر محمد بن هارون رويانى ( در گذشته 307 ) در « مسند » مخطوط موجود در كتابخانه ظاهريه شام كه بخش ويژه حضرت « مهدى » در جلد سوم « الامام المهدى عند اهل السنة » مندرج ، تا به يارى خدا چاپ و منتشر گردد. 2 ــ ابن ابى ثلج ، ابوبكر ، محمّد بن احمد بن بغدادى ( 238 ـ 322 ) از بزرگان محدثان و مؤلف « تاريخ الأئمة » كه به عنوان « مواليد الأئمة » به پيوست « الفصول العشرة فى الغيبة ـ شيخ مفيد ـ » و « نوادر راوندى » به سال 1370 هجرى در نجف به چاپ رسيده; و در اين كتاب انتساب حضرت مهدى(ع) به امام عسكرى و ولادت آن بزرگوار را صريحاً اعتراف نموده است. 3 ــ ابوالعباس ، احمد بن ابراهيم بن على كندى ، شاگرد ابن جرير طبرى ، استاد حافظ ابونعيم اصفهانى ، مقيم مكه ، و راوى كتاب « مواليد الأئمة ». 4 ــ ابو على ، احمد بن محمد بن على عمادى نسوى ، راوى كتاب « مواليد الأئمة » ابن ابى ثلج به سال 350 از كندى سابق الذكر. 5 ــ ابو مسعود ، احمد بن محمد بن عبدالعزيزبن شاذان بجلى، نويسنده و قارى رساله « مواليد الأئمة » بر ابومنصور شيرازى. 6 ــ ابومنصور ، عبدالرحيم بن محمد بن احمد بن شرابى شيرازى كه رساله مذبور را از ابى مسعود شنيده و نوشته است. 7 ــ ابومحمد ، اسد بن احمد ثقفى كه رساله « مواليد الأئمة » را از ابومنصور گرفته است. 8 ــ ابوماجد ، محمد بن حامد بن عبدالمنعم بن عزيز بن واعظ كه رساله فوق الذكر را به نقل از ثقفى نامبرده ضبط كرده است. 9 ــ ابوعبدالله ، محمد بن عبدالواحد بن فاخر قرشى كه اين رساله را از ابوماجد شنيده و نقل كرده است. 10 ــ محب الدين ، ابو عبدالله ، محمد بن محمود بن حسن نجار بغدادى( 643 ) كه شاگرد ابن جوزى ، مدرس مدرسه « مستنصريه » بغداد ، و مؤلف « ذيل تاريخ بغدادـ شامل40جلد ـ » بوده و محتواى رسـاله « مواليد الأئمة » را از مشايخ سـه گانه پيشين ( ابومحمد ثقفى ، ابوماجد ، ابوعبدالله فاخر قرشى ) شنيده و ضبط نموده است. 11 ــ نسب شناس مشهور ، ابونصر ، سهل بن عبدالله بخارى زيدى ( بعد 341 ) در « سرُّ السلسة العلويَّـة » پيرامون نام امام حسن عسكرس(ع) چاپ نجف. 12 ــ مورخ شهير على بن حسين مسعودى( 346 ) در « مروج الذهب » جلد 8 ،چاپ ليدنـ به ضميمه ترجمه فرانسوى ـص40. 13 ــ خوارزمى ، محمد بن احمد بن يوسف كاتب( 387 ) در « مفاتيح العلوم » ، چاپ ليدن سنه 1895 ، ص32 ـ 33. 14 ــ حافظ ابوالفتح ، محمد بن احمد بن ابى الفوارس بغدادى ( 388 ـ 412 ) در « اربعين» خود شماره 4 به نقل« كشف الاستار » محدّث نورى ص 29 چاپ اول. 15 ــ جعفر بن محمد بن المعتز مستغفرى سمرقندى ( 432 ) در « دلائل النبوة و المعجزات » ( بنــا به نقل شيخـانى در « الصراط السوى » ). 16 ــ ابوبكر ، احمد بن حسين بيهقى خسروجردى شافعى ( 458 ) در « شعب الايمان » چاپ دائرة المعارف هند. 17 ــ مؤلف « مجمل التواريخ و القصص » فارسى، ( تأليف سال 520 ) ، ص 458 چاپ تهران. 18 ــ احمد بن ابى الحسن نامقى جــامى( 536 ) به نقل « ينابيع المودة » ضمن احوال امير مؤمنان ، باب 87 ص 566. 19 ــ ابن خشاب ، أبومحمد ، عبدالله بن احمد بغدادى ( 567 ) در « تاريخ مواليد الائمة و . . . »( [13] ) به نقل « كشف الأستار » و « أعيان الشيعه » . 20 ــ اخطب خوارزم ، موفق بن احمد حنفى( 484 ـ 568 ) در « مقتل امام حسين » ( كه بعضى با مناقب اميرالمؤمنين از همان نويسنده اشتباه كرده اند ) ج 1 ص 94 ، 96 ضمن دو روايت و به نقل « ينابيع المودة » ص 492 چاپ اسلامبول سنة 1301 و « كشف الاستار » علامه نورى. 21 ــ يحيى بن سلامت خصكفى شافعى ( 568 ) به نقل مؤلفان « تذكرة الخواص » ص 360 چاپ نجف و « ينابيع المودة » باب 87 ص569 بعنوان بعض شافعيه. 22 ــ ابن ازرق ، عبدالله بن محمد بن فارقى ( 590 ) در « تاريخ ميا فارقين » به نقل « وفيات الاعيان » ( ج 3 ص316 ، شماره مسلسل534 ). 23 ــ خليفه عباسى ، الناصرلدين الله ، احمد بن مستضيىء ( 622 ) روى درب مُنبَّت كارى صفه سرداب سامراء كه به دستور او تهيه و نصب گرديده. 24 ــ شهاب الدين ، ياقوت بن عبدالله حموى رومى بغدادى ( 626 ) در « معجم البلدان » ( ج 3 ص 173 ) پيرامون كلمه « سامراء ». 25 ــ شيخ فريد الدين عطار ، محمد بن ابراهيم نيشابورى همدانى ( 627 ) در ديوانش به نام « مظهر الصفات » به نقل « ينابيع المودة » باب87. 26 ــ ابن اثير جزرى ، عزالدين على بن محمد شيبانى موصلى ( 555 ـ 630 ) در « الكامل » ذيل سنه 260. 27 ــ شيخ محى الدين محمد بن على معروف به ابن عربى طائى اندلسى ( 638 ) به نقل شعرانى ــ در « اليواقيت و الجواهر » مبحث 65 ــ از باب 366 « فتوحات مكيه » او كه متأسفانه در چاپهاى متعدد مصر از روى خيانت اين مطلب ساقط شده. نيز حمزاوى در « مشارق الانوار » و صبان در « اسعاف الراغبـين» اين مطلب را از محى الدين نقل كرده اند. 28 ــ شيخ سعد الدين ، محمد بن مؤيد حمويه ، معروف به سعد الدين حموى ( 650 ) در رساله « مهدى منتظر » به نقل جامى در « مرآة الاسرار ». 29 ــ شيخ كمال الدين محمد بن طلحه شافعى نصيبى ( 582 ـ652 ) در « مطالب السئول فى مناقب آل الرسول » باب 12 و نيز در « الدر المنظم » كه بخشى از آن در باب 68 « ينابيع المودة » ( ص 493 ـ 494 ) درج و به چاپ رسيده است( [14] ). 30 ــ شمس الدين ، يوسف بن قزاوغلى ، سبط ابى الفرج بن جوزى( 654 ) در« تذكرة خواص الامةـ فصلويژه حضرت مهدى ـ » كه در تهران و نجف به چاپ رسيده است. 31 ــ حافظ ابوعبدالله محمد بن يوسف گنجى شافعى( 658 ) در « كفاية الطالب » ـ پيرو نام امام عسكرى(ع) ـ و در « البيان فى أخبار صاحب الزمان » ـ باب 25 ـ كه مكرر در ايران و نجف و بيروت چاپ شده است. 32ــ جلال الدين بلخى رومى( 672 ) در « مثنوى » ، ضمن قصيده « اى سرور مردان على مستان سلامت مى كنند ». ] « ينابيع الموده » ،باب 87 [ 33 ــ صدرالدين قونوى از بزرگان عرفا و فلاسفه( 673 ) در قصيده « رائيه » خود به نقل « كشف الاستار » محدث نورى شماره مسلسل 31. 34 ــ ابن خلكان ( 681 ) در « وفيات الاعيان » ج 1 ص 571 چاپ بولاق مصر ، و در چاپ ديگر ج 3 ص 316 شماره 534. 35 ــ عزيزالدين ، عبدالعزيز بن محمد نسفى صوفى( 686 ) در رساله خود به نقل « ينابيع المودة » پايان باب 87. و او غير از عزيزالدين عمر بن محمد بن احمد نسفى مؤلف « عقايد النسفيه » و در گذشته 538 است كه مؤلفان « كشف الاستار » و « منتخب الاثر » با يكديگر اشتباه نموده اند ، و مؤلف « دانشمندان عامه و مهدى موعود » تاريخ فوتش را 616 نگاشته است. 36 ــ حكيم اديب ، عامر بن بصرى نزيل سواين روم ( 696 ) در « تائيه » خود كه ـ به نقل « معجم المؤلفين » 5/54 ـ بنام « ذات الانوار » با مقدمه عبدالقادر مغربى و به اعانت ماسينيون به چاپ رسيده ، و علامه نورى در صفحه 55 « كشف الاستار » اين بخش از اشعار او را ذكر نموده است. 37 ــ مورخ نامى ، حمدالله بن ابى بكر مستوفى قزوينى ( 730 ) در « تاريخ گزيده فارسى » ص 206 ـ 207 چاپ 1339 تهران. 38 ــ شيخ الاسلام ابراهيم بن محمد بن مؤيد جوينى حموئى شافعى ( 644 ـ 732 ) در « فرائد السمطين » ج 2 ص 337 چاپ بيروت. 39 ــ مورخ شهير ، ابوالفداء ، عمادالدين اسماعيل بن على ، حاكم حماة از بلاد سوريه( 732 ) در « المختصر فى اخبار البشر » ذيل سنه 254 ج 2 ص45. 40 ــ كمال الدين عبدالرزاق بن احمد كاشانى صوفى ( 730 يا 735 ) در « تحفة الاخوان فى خصايص الفتيان » به نقل سعيد نفيسى در « سر چشمه تصوف در ايران » ص216. 41 ــ عارف شهير علاءالدوله سمنانى ، احمد بن محمد شافعى ( 659 ـ 736 ) به نقل خواجه پارسا در « فصل الخطاب پيرامون ذكر ابدال و اقطاب » كه مورد عقيده متصوفه اهل سنت است. 42 ــ مورخ شهير ، شمس الدين محمد ذهبى ( 673 ـ 748 ) كه اصلش تركمانى و در دمشق اقامت گزيده ، در تاريخ « دول الاسلام » ج 1 ص 158 ذيل سنه 260; نيز در « العبر فى خبر من غبر » ج 2 ص 20 ذيل حوادث سنه 260. 43 ــ ابن وردى ، زين الدين عمر بن مظفر بن ابى الفوارس ( 691 ـ 749 ) در « تتمة المختصر » معروف به تاريخ ابنوردى ، چاپ مصر ج 1 ص 318 ذيل حوادث سنه 254 پيرامون وفات امام هادى(ع). 44 ــ شيخ شمس الدين محمد بن يوسف زرندى حنفى انصارى ( 693 ـ 747 يا 748 يا 750 ) در « معراج الوصـول الى معرفة فضيلة آل الرسول » كه عكس نسخه خطى آن از كتابخانه ناصريه لكهنو در مكتبه اينجانب موجود است. 45 ــ صلاح الدين صفدى خليل بن ايبك ( 764 ) مؤلف « الوافى بالوفيات » و « شرح لامية العجم » و « شرح الدائرة » به نقل « ينابيع المودة » باب 86. 46 ــ حافظ محدث ، عبدالله بن محمد مطيرى مدنى شافعى نقشبندى ( 765 ) در « الرياض الزاهرة فى فضل آل بيت النبى و عترته الطاهره » به نقل « كشف الاستار » علامه نورى ، ص 93 و 215 ـ 216 چاپ قديم. 47 ــ مورخ شهير ، عبدالله بن على يافعى يمنى شافعى ( 700ــ768 ) در « مرآة الجنان » ج 2 ص172 ذيل حوادث سنه 260. 48 ــ سيد على بن شهاب بن محمد همدانى مقيم هند ( 714 ـ 786 ) در « مودة القربى » و « اهـل العباء » كه نسخه عكسـى آن از كتابخانه ناصريه هند نزد اينجانب موجود است ، و متن كامل آن ضمن باب 56 « ينابيع المودّة » ص 288 ـ 317 چاپ نجف مندرج است. 49 ــ ابو وليد ، محب الدين ، محمّد بن شحنه حلبى حنفى ( 749 ـ 815 ) در « روضة المناظر فى اخبار الاوائل و الاواخر » ـ كه مختصر « تاريخ ابوالفداء » است و در حاشيه « مروج الذهب » به سال 1303 در مصر به چاپ رسيده است ـ ج 1 ص 294. 50 ــ عارف شهير و مورخ نامى ، محمد بن محمد بن محمود بخارى معروف به خواجه پارسا حنفى نقشبندى ( 822 ) در « فصل الخطاب » كه نسخه اش در كتابخانه مجلس و فتوكپى آن نزد اينجانب موجود مى باشد; و گويا در هند به چاپ رسيده است; و بخش ويژه ائمه اثناعشر آن مندرج در باب 65 « ينابيع المودة » مى باشد. 51 ــ مورخ شهير ، احمد بن جلال الدين محمد فصيح خوافى ( 777 ـ 845 ) در « مجمل فصيحى » چاپ مشهد سنه 1341 ، ج 1 ص 231 ، ضمن رويدادهاى 255. 52 ــ شهاب الدين بن شمس الدين بن عمر هندى ، معروف به ملك العلماء زاولى دولت آبادى ( 849 ) در « هداية السعداء فى مناقب السادات » به نقل « كشف الاستار » علامه نورى ص 73 و « البرهان » علامه سيد محسن عاملى شامى چاپ دمشق. 53 ــ خواجه أفضل الدين بن صدرالدين تركه خجندى اصفهانى( 850 ) در « تنقيح الادلة و العلل » ترجمه « مللو نحل » شهرستانى ، ص 18 و 183 و 187. 54 ــ ابن صباغ ، نورالدين ، على بن محمد مالكى ( 734ـ855 ) در « الفصول المهمة فى معرفة الائمه » ضمن فصل ويژه حضرت مهدى(ع) ، ص 274 چاپ غرى. 55 ــ شيخ عبدالرحمن بسطامى ( 858 ) در « درة المعارف » به نقل « ينابيع المودة » باب 84. 56 ــ ابوالمعالى ، سراج الدين ، محمد بن عبدالله حسينى رفاعى مخزومى بغدادى ( 793 ـ 885 ) در « صحاح الاخبار فى نسب السادة الفاطمية الاخيار » ص 143 ، چاپ 1306 مصر. 57 ــ نورالدين ، عبدالرحمن بن احمد بن قوام الدين دشتى جامى حنفى شاعر( 898 ) صاحب « شرح كافيه » در « شواهد النبوة » كه در لكهنو و بمبئى در 44 صفحه بچاپ رسيده است و فتوكپى نسخه خطى مجلس شوراى اسلامى نزد اينجانب موجود است. 58 ــ محمد بن داود نسيمى منزلاوى صوفى ( 901 ) به نقل قندوزى در « ينابيع المودة » باب 86 ص 566 چاپ نجف. 59 ــ مورخ نامى ، ميرخواند ، محمد بن خاوند شاه ( 903 ) در « روضة الصفا » ج 3 ص 59 ـ 62 فصل ويژه حضرت مهدى(ع) ، كه در كتابخانه مسجد اعظم قم موجود مى باشد. 60 ــ قاضى فضل بن روزبهان خنجى شيرازى ( درگذشته بعد 909 ) كه از سرسخت ترين مخالفان شيعه بوده ، در قصيده خود كه شامل سلام بر يك يك انوار مقدسه چهارده معصوم است و در مسأله پنجم از بخش سوم « ابطال الباطل » آنرا ذكر نموده ، و نگارنده عين آن را در مقدمه « الامام المهدى عند اهل السنة » بخش مخطوطات آورده است. 61 ــ ملاحسين بن على كاشفى بيهقى سبزوارى هروى( 910 ) در « روضة الشهداء » فصل هشتم چاپهاى دهلى و غيره. 62 ــ قاضى حسين بن معين الدين ميبدى يزدى حكيم ( 911 ) ـ از شاگردان ملا جلال الدين دوانى ـ در شرح ديوان منسوب به اميرمؤمنان على(ع) ص 123 و ص 371 چاپ تهران. 63 ــ فيلسوف شهير جلال الدين محمد بن اسعد صديقى دوانى شافعى ( 907 يا 918 يا 928 ) در « نور الهداية فى اثبات الولاية » كه بار اول ضميمه « خصايص » ابن بطريق بسال 1211 قمرى ، و بعداً به سال 1375 در تهران بچاپ رسيده است. 64 ــ ابوالحسن ، على بن محمد شاذلى ( 857ـ939 ) بنا به نقل شعرانى در « اليواقيت و الجواهر » باب 56. 65 ــ مورخ نامى ، خواند مير ( 942 ) ، سبط ميرخواند مؤلف « روضة الصفا » در تاريخ « حبيب السّير » ج 2 ص 100 ـ 113. 66 ــ شمس الدين محمد بن طولون دمشقى حنفى ( 953 ) در « الأئمة إثنى عشر » ص 117 چاپ دارالصادر بيروت. 67 ــ شيخ حسن عراقى ( بعد 958 ) مدفون بالاى كوم الريش در مصر ، به نقل شعرانى در « اليواقيت و الجواهر » مبحث 60 و در « لواقح الانوار » چاپ 1374 مصر ج 2 ص 139 ، ملاقات و اجتماع او را با حضرت مهدى(ع) ذكر نموده است. 68 ــ شيخ على خواص ، استاد عارف شهير شيخ عبدالوهاب شعرانى ( بعد 958 ) به نقل شاگردش « لواقح الانوار » ج 2 ص150 و « اليواقيت و الجواهر » مبحث 65. 69 ــ تقى الدين ابن ابى منصور ( تاريخ فوت او بدست نيامد ) شعرانى در « اليواقيت و الجواهر » آغاز باب 65 از كتاب « عقيده » او نقل كرده است. 70 ــ مورخ شهير ، قاضى حسين بن محمد ديار بكرى ( 966 ) در « تاريخ الخميس » ج 2 ص 343 پيرامون حوادث 260 و رويدادهاىـ ايام معتمد عباسى. 71 ــ عارف شهير ، شيخ عبدالوهاب بن احمد شعرانى شافعى ( 898 ـ 973 ) در « اليواقيت و الجواهر » مبحث 65. 72 ــ شهاب الدين ، شيخ الاسلام ، احمد بن حجر هيثمى شافعى ( 909 ـ 974 ) در « صواعق المحرقة » ص 100 و 124 چاپ 1313 هجرى مصر ، 73 ــ سيد جمال الدين ، عطاء الله بن سيد غياث الدين فضل الله شيرازى نيشابورى ( 1000 ) در « روضة الاحباب » فارسى ، چاپ 1297 لكهنو و 1310 هند ، در فصل ويژه حضرت مهدى(ع). 74 ــ محدث شهير ، ملاعلى بن سلطان هروى قارى ( 1014 ) در « المرقاة فى شرح المشكاة » كه بخش ويژه حضرت مهدى(ع) از آن در جلد دوم « الامام المهدى عند اهل السنة » به چاپ رسيده است. 75 ــ مورخ شهير و فاضل ، ابى العباس ، احمد بن يوسف بن احمد دمشقى قرمانى ( 939 ـ 1019 ) در تاريخ « اخبار الدول و آثار الاول » ص 117 ، ضمن باب ويژه خلفاء و ائمه. 76 ــ امام ربانى ، احمد بن عبدالاحد فاروقى سرهندى نقشبندى حنفى ( 971 ـ 1031 ) ، كه از بزرگان صوفيه هند بوده ، و از وى به مجدِّد هزاره دوم تعبير كرده اند ، در « مكتوبات » ج 3 مكتوب آخر. 77 ــ عارف شهير ، عبدالرحمن چشتى بن عبدالرسول بن قاسم بن عباسى علوى صوفى ( بعد 1045 ) در « مرآة الاسرار » ، فارسى ، شامل شرح حال مشايخ صوفيه ( كه نسخه آن در كتابخانه آصفيه لكهنو به شماره 167 و كتاب 1309 موجود است ، و نسخه ديگرى از آن در كتابخانه مجلس تهران موجود مى باشد ) و شاه ولى الله دهلوى نيز در كتاب « الانتباه فى سلاسل اولياء الله و اساتيد و ارثى رسول الله » از آن نقل كرده است. 78 ــ عارف شهير ، بديع الزمان قطب مدار ، كسى كه عبد الرحمن صوفى كتاب « مرآة الاسرار » را به خاطر او نوشت و او معاصر وى بود ، و از اعلام نيمه اول سده يازدهم به شمار مى رود; و به نقل « كشف الاستار » علامه نورى ، ص 51 تحت شماره 27 ، عبدالرحمن داستان ديدار او را با آن حضرت در كتاب نامبرده آورده است. 79 ــ ابوالمجد ، عبدالحق بن سيف الدين دهلوى بخارى حنفى ( 959 ـ 1052 ) در رساله ويژه مناقب ائمه و احوال آنها به نقل « كشف الاستار » تحت شماره 12. 80 ــ مورخ شهير ، عبدالحى بن احمد ، معروف به ابن عماد دمشقى حنبلى ( 1032 ـ 1089 ) در « شذرات الذهب » ضمن حوادث 260 هجرى ، ص142 ، چاپ 1350. 81 ــ شيخ محمود بن محمد شيخانى قادرى ( بعد 1094 ) در « الصراط السوى فى مناقب آل النبى(ص) » . 82 ــ عبدالملك بن حسين بن عبدالملك بن عصامى مكى ( 1049 ـ 1111 ) در كتاب « سمط النجوم العوالى » ج 4 ص 137 ـ پيرامون نام حضرت امام حسن عسكرى(ع) ـ و ص 138. 83 ــ ميرزا محمد خان بن رستم بدخشى ( 1122 ) در « مفتاح النجا فى مناقب آل العبا » ص 181 ، مخطوط كتابخانه آيت الله مرعشى قم. ] ملحقات احقاق الحق 13/95 [ 84 ــ سيد عباس بن على مكى ( بعد 1148 ) در « نزهة الجليس » ج 2 ص 128 ، چاپ قاهره. 85 ــ شيخ عبدالله بن محمد شبراوى شافعى مصرى ( 1172 ) ، شيخ جامع ازهر ، در « الاتحاف بحب الاشراف » ص 68 ـ 69 ، چاپ قاهره. 86 ــ احمد بن على بن عمر ، شهاب الدين ، ابوالنجاح منينى حنفى دمشقى ( 1089 ـ 1173 ) در كتاب « فتح المنان » در شرح منظومه « الفوز و الامان » شيخ بهائى ، ص 3 ، چاپ قاهره; متن اين كتاب در « الامام المهدى عند اهل السنة » اينجانب عيناً به چاپ رسيده است. 87 ــ شاه ولى الله ، احمد بن عبدالرحيم فاروقى دهلوى حنفى ( 1110 ـ 1176 ) در « المسلسلات » معروف به « الفضل المبين » قضيه ملاقات بلاذرى با آن حضرت را آورده ، و با سكوت موجب رضا از اظهار نظر خوددارى كرده است. نيز ( به نقل « كشف الاستار » شماره 26 ) در « الانتباه فى سلاسل اولياء الله » در اين زمينه شرح مفصّلى از جامى آورده است. 88 ــ شيخ سراج الدين ، عثمان دده عثمانى ( 1200 ) در « تاريخ الاسلام و الرجال » ص 370 ، نسخه مخطوط كتابخانه آيت الله مرعشى. ] ملحقات احقاق الحق 13/92 [ 89 ــ شيخ محمد بن على صبان مصرى شافعى ( 1206 ) در « اسعاف الراغبين فى سيرة المصطفىوفضائل اهل بيته الطاهرين»( [15] ) ذكر نموده است. 90 ــ مولوى على اكبر بن اسدالله مودودى ( 1210 ) از مشاهير علماى هند و متعصبين سر سخت عليه شيعه در « مكاشفات » ـ كه حواشى بر « نفحات الانس » جامى است ـ ( ج 7 ، ص327 ) پيرامون شرح حال على بن سهل اصفهانى و بحث از عصمت انبياء و امام مهدى موعود. 91 ــ مولوى محمد مبين هندى لكهنوى ( 1220 ) در « وسيلة النجاة » چاپ گلشن فيض ، ص 316. 92 ــ شيخ عبدالعزيز بن شاه ولى الله دهلوى ( 1159 ـ 1239 ) ، مؤلف « تحفة اثناعشرية » بنا به نقل « استقصاء الافهام » ص 119 در « النزهة » روايت ابن عقله ، مربوط به ملاقات بلاذرى را از « فضل المبين » پدر خود نقل كرده ، و اين خود گواه بر عقيده او به حيات حضرت مهدى(ع) مى باشد. 93 ــ خالد بن احمد بن حسين ، ابوالبهاء ، ضياءالدين نقشبندى شهرزورى ( 1190 ـ 1242 ) از بزرگان صوفيه ، در « ديوان فارسى » خود به نقل « مجمع الفصحاء » رضا قلى هدايت ، ج 2 ، ص 11 ، چاپ 1329. 94 ــ رشيدالدين دهلوى هندى (1243) در « ايضاح لطافة المقال » بنقل « الامام الثانى عشر » علامه عبقانى ، ص 47 ، چاپ نجف. 95 ــ نسب شناس شهير ، ابوالفوز ، محمد امين سويدى بغدادى ( 1246 ) در « سبائك الذهب فى معرفة قبائل العرب » ص 87 در خط عسكرى ذكر نموده است. 96 ــ قاضى جواد بن ابراهيم بن محمد ساباط هجرى بصرى حنفى ( 12501188 ) ، كه نخست مسيحى بود و از آن پس گرايش به اسلام پيدا كرد ، در « البراهين الساباطيه فيما يستقيم به دعائم الملة المحمدية » چاپ عراق ، به نقل « كشف الاستار ». 97 ــ شيخ عبدالكريم يمانى ( قبل 1291 ) ضمن اشعاريكه پيرامون حضرت مهدى(ع) سروده و در « ينابيع المودة » عيناً آنها را آورده است. 98 ــ محدث عاليقدر ، سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى معروف به خواجه كلان ( 1220 ـ 1294 ) در « ينابيع المودة » آخر باب 56 و آخر باب 79 ، كه بارها در تركيه ، هند ، عراق ، ايران ، و در هفتمين بار به سال 1384 در نجف به چاپ رسيده است. 99 ــ شيخ حسن عـدوى حمزاوى شافعى مصرى ( 1303 ) در « مشارق الانوار فى فوز اهل الاعتبار » ص 153 ، چاپ مصر. 100 ــ عبدالهادى بن رضوان بن محمد بن الابيارى ( 1305 ) در « جالية الكدر » ـ شرح منظومه سبزوارى ـ ص 207 چاپ مصر. 101 ــ مؤلف « تشييد المبانى » ( 1306 ) به نقل علامه محقق مير حامد حسين نيشابورى هندى در « استقصاء الافهام » ص 103 ، چاپ لكهنو. 102 ــ سيد مؤمن بن حسن بن مؤمن شبلنجى مصرى ( 1252 ـ بعد1308 ) در فصل ويژه حضرت مهدى(ع) در « نور الابصار » ص 150 ، چاپ 1322 مصر. 103 ــ عبدالرحمن بن محمد بن باعلوى حضرمى ( 1320 ) ، مفتى حضرم يمن ، در « بغية المسترشدين » ص 296 ، چاپ مصر ، به نقل از جلال الدين سيوطى. 104 ــ محمود بـن وهيب قراغـولى بغدادى حنفى در كتاب « جوهرة الكلام » مطبوع ، ص 157 ، در فصلى كه تحت عنوان « المجلس الثلاثون فى فضائل محمد المهدى رضى الله عنه » ويژه حضرت مهدى(ع) گشوده ، به ولادت و غيبت آن بزرگوار اعتراف كرده است. 105 ــ عماد الدين حنفى ، به نقل علامه نورى از بعضى اصحاب خود در « كشف الأستار » ص 60 ، اعتراف به ولادت حضرت مهدى(ع) نموده ، ولى علامه نورى از نصّ كلام او اظهار بى اطلاعى كرده است. 106 ــ فاضل محقق قاضى بهلول بهجت افندى قندوزى زنگنه زورى ( 1350 ) در « محاكمه در تاريخ آل محمّد] ص [ » كه از تركى آذربايجانى به فارسى ترجمه ، و بالغ بر ده مرتبه در ايران به چاپ رسيده ، و نمايشگر عالى ترين و محققانه ترين بحث در باره امامت است. 107 ــ شيخ عبيدالله امرتسرى حنفى ، معاصر ، در كتاب « ارجح المطالب فى عدّ مناقب اسدالله الغالب اميرالمؤمنين على بن ابى طالب] ع [ » كه به زبان اردو نگارش و در لاهور به چاپ رسيده است ، ص 377. 108 ــ سيد عبدالرزاق بن شاكر بدرى شافعى ، معاصر ، در كتاب خود « سيرة الامام العاشر على الهادى] ع [ » ص 131. 109 ــ محمد شفيق غربال( 1311 ـ 1381 ) ، مورخ شهير و عضو مجمع لغوى در قاهره ، در « دائرة المعارف » كه به قلم گروهى از متخصصين در 2000 صفحه نگارش يافته ، و به سال 1965 در قاهره به چاپ رسيده ، زيرعنوان « الأئمة الإثنى عشرية » نوشته است كه حضرت مهدى(ع) در سنه 873 ميلادى ( كه همزمان با 260 هجرى، آغاز غيبت صغرى مى باشد )غايب گرديده. 110 ــ خيرالدين بن محمود بن محمد زركلى دمشقى ( 1310 ـ 1396 ) در « الأعلام » ج 6 ص 80 چاپ سوم ، ضمن فصلى كه به نام « محمد بن الحسن العسكرى » باز نموده ، اعتراف به ولادت آن حضرت كرده است. 111 ــيونس احمد سامرائى در كتاب « سامراء فى ادب القرن الثالث الهجرى » كه با همكارى دانشگاه بغداد به سال 1968 ميلادى به چاپ رسيده ، در ص 46 پيرامون واژه « عسكرى » مى گويد: « گروهى از شخصيّت ها حامل نسبت اين كلمه اند ، از جمله ابوالحسن على بن محمد الجواد العسكرى و فرزندش حسن بن على و ابوالقاسم محمد بن الحسن العسكرى ، و او مهدى منتظر است. » و در پـاورقى همين صفحه تصريح به قبّـه و سـرداب غيبت نموده و مى گويد: « همانجاست كه پندارند مهدى منتظر در آن غيبت نموده. » آنگاه مى نويسد: « اين سرداب را كثيرى از مسلمين در دوره سال زيارت مى كنند. » بدين ترتيب گرچه نامبرده تصريح به تاريخ ولادت آن حضرت نكرده است لكن همانرا كه ديگران درباره حضرت مهدى(ع) نوشته اند صريحاً و بدون هيچگونه ترديدى نوشته و ولادت آن حضرت را امر مسلّمى دانسته است. 112 ــ مستشار عبدالحليم جندى مصرى ، معاصر ، در كتاب « الامام جعفر الصادق » ص 238 چاپ مجلس اعلاى شؤون اسلامى مصر ، 1397. آرى ، اين شخصيت هاى بزرگ از اهل تسنن بر ولادت حضرت مهدى(ع) تصريح كرده اند; و از اينجا مى توان گفت كه مسأله تولد امام مهدى(ع) از مسلمات گروه عظيمى از علماء اهل تسنن مى باشد; و كسانيكه قائل به تولد او نيستند و مى گويند در آينده متولد خواهد شد در اقليت مى باشند. اكنون با اين شناخت فشرده از امام مهدى(ع) ، لازم است به اصل مطلب كه « مهدى منتظر در نهج البلاغه » باشد بپردازيم. [1] ــ [1] ــ و از آن منقصتها ده خصوصيت مهمه است كه اشاره بآنها ميشود. خصوصيت اول آنكه: در قصد بهشت و حور العين و قصور و اشجار و انهار اين منقصت است كه در هر عملى در ثواب و جزاء آن حد معينى از آنها يعنى بهشت و قصور مقرر است كه در اخبار اهلبيت اطهار عليهم السّلام كه اختصاص دارد علم اين امر بآنها مذكور است ، و مقتضاى آن تحديد وتعيين آن است كه بنده بايد عامل بآن عمل بشود تا آنكه استحقاق آن حدّ معين را پيدا نمايد و عامل بودن هم موقوف است بآنكه انسان عمل را بتمامه بكيفيت صحيحه با جمله شرايط ظاهريه و باطنيه آن بجا آورد بوجهى كه ثابت شده باشد از فرمايش اهلبيت اطهارعليهم السّلام پس در هر درجه از اجزاء يا شرايط عمل نقصانى حاصل شود نقصان باصل عمل حاصل ميشود و باين سبب بنده از اهل آن عمل محسوب نمى شود و بر فرض وقوع عمل هم از بنده بر وجه تمام نيست بشرايط قبول آن ، پس در هر عملى كه بجا آورد استحقاق اجر مقرر همان عمل را پيدا ميكند و اما آنچه را كه بجا نياورد مستحق اجر آن نميشود. و لكن در قصد نمودن طلب رضاى خداوند متعال را در عبادات خصوصا بعنوان محبت وانس پيدا كردن با او و لاسيما عنوان موالات بااولياء اطيبين او ، پس اولا بنده از همان بدو شروع در عمل و بهر سعيى كه نمايد يا حركتى كند يا نفسى بكشد عامل بآن شده است نهاية تا ختم آن عمل هر چه بيشتر سعى نمايد عمل او اكمل ميشود بواسطه آنكه چون غرض اصلى در عمل محبت و درستى نمودن است با خداوند متعال. پس هر درجه سعى او جداگانه محبتى است از او نسبت بخداوند عزوجل و در اين حال مادامى كه خللى باين قصد خاص وارد نشود هيچ امرى ديگر مخل باصل عمل او نيست هر چند آن عمل بتمام اجزائه و شرائطه تحقق پيدا نكند در خارج ، پس بنده بهر درجه از آن كه موفق شد از اهل محبت است كاملا. پس نماز مثلا از براى اهل آن درجات عالياتى مقرر است در بهشت و لكن موقوف است بآنكه مجتمع باشد در آن آداب و احكام و شرايطى كه از جمله است خضوع و خشوع قلب در ان بتوجه تامّ بجانب ملك علام جل شأنه كه اگر اين توجه نباشد در ان بنده ، در زمره اهل نماز محسوب نيست ، ولكن هر گاه عمده قصد و غرض در ان محبّت و دوستى با خداوند متعال باشد و طلب رضاى او باين عمل كه محبوب اوست ، پس نماز بهر درجه كه از او واقع شود عنوان محبّت از او بعمل آمده وداخل ميشود در زمره محبّين خصوصا با ملاحضه آنكه از دوست هر چه باشد قليل آن هم در نظر دوست پسنديده وكبيراست و باين ملاحضه نماز با همان درجه نقصان ان وسيله قرب بنده و معراج او ميشود ، پس اخلاص نيت باين عنوان محبت اعظم مكملات نقصان نماز است ، پس چنين است امر در باب توسل بحضرت ابى عبداللّه عليه السّلام بهر عنوان از زيارت و اقامه تعزيه و نصرت و مودت كه اگر فى الحقيقه قصد و نيت بنده در ان حبّا للّه و لرسوله و لاوليائه عليهم السّلام باشد پس از آن وسيله فوز بدرجات عاليات قرب خداوند متعال است هر چند بظاهر قليل و حقير باشد. خصوصيت دوم آنكه: در قصد بهشت و حور وقصور چون او غرض اصلى بنده است پس بر فرض وقوع عمل هم صحيحا و مقبولا ، جزاء همان است و ديگر جزاء و ثواب فعلى ندارد ، جز بعضى از خصوصيات دنيويّه چون فرج در شدائد ، ولكن در قصد محبّت خالصه با خداوند متعال و طلب رضاى او ، پس چون تمام توجّه بنده در جمله جهات عبادت قبلا و بعدا و مقارا بجانب خداوند متعال است ، پس جزاء فعلى اين توجه بنده ، توجه خداوند است بسوى او ، در هر حال بنظر تلطّف و مرحمت ، و در اين توجّه الهى حاصل است اكمل مراتب لذائذ از براى اهل آن ، و در اين توجّه الهى است نور قلب از براى بنده ، و شرح صدر و اطمينان نفس است كه بنده ، در هر حال احساس ميكند در قلب خود آثار قبولى عمل را بهمان تكميل مرتبه نورانيت. و باين سبب شديد ميشود ميل و رغبت و رجاء او در عبادات و عمل ، و هيچ حال يأس از براى او حاصل نميشود ، و امادر قسم اول ، پس استحقاق اين مرتبه از نورانيّت قلب ،61ص كه آثار آن توجه خاص الهى است از براى بنده نيست ، از جهت آنكه ان توجه مخصوص از او بجانب خداوند نيست ، بلكه تمام توجه او به بهشت و حور و قصور ميباشد ، و آن بموقع خود در آخرت باو خواهد عطا شود ، بر فرض سلامت او از جمله فتنها تا حين موت. خصوصيت سوم آنكه: در قصد بهشت و حور و قصور چون تمام هم بنده توجه او بآنهاست و حقيقت سعيش از براى وصول بآنجاست و لذا از جانب خداوند استحقاق نصرت فعلى از جهت جزاء اين عمل خود ندارد و اگر هم بشود محض تفضل است بلكه با فرض سلامت عملش استحقاق همان حور و قصور را دارد بر حسب وعده الهى چونكه بقصد همان عبادت كرده و با اين حال بنده بسيار در معرض گرفتار شدن بفتنه هاى شياطين از جن و انس و هواهاى نفسانيه و زينتهاى دنيويه ميباشد ، چنانچه بسيارى از عباد و زهاد با كثرت زهد و عبادت مبتلا به بعض از اينها شدند و لكن در قصد محبت خداوند و طلب رضاى او پس چون تمام همّ بنده وسعى او از براى حصول رضا و دوستى خداست پس مجازات اين محبت ، محبت خالصه خداوند متعال است با بنده و لازمه محبت او نصرت و يارى او است بنده را و لازمه نصرت و يارى او محافظت او است بنده اش را از هر نوع فتنه و حطر و هلاكت در هر جهت كه فرض شود ظاهرا و باطنا ازجانب شياطين جنى و انسى و از هواهاى نفسانيه و زينتهاى دنيويه. پس در قسم اول هر چند بنده از جهت كمال معرفتش بخداوند بآنكه بهشت ونعم بى پايانش از او است و او است خالق آن و بدست او است عطا نمودن آن پس از اين جهت محبت باو پيدا نموده و رجاء و اميد عطاء بهشت و نعم آن را از او دارد و خداوند متعال هم بواسطه همين مقدار معرفت و محبت و رجاء او مقصد او را از بهشت بوسيله عبادت عطا مى فرمايد و لكن حقيقت مقصد اين بنده و ذى المقدمه او همان فوز به بهشت ونعم او است و آن مرتبه محبت و رجائش بخداوند متعال در واقع مقدمه است از براى آن. و اما در قسم ثانى واقع غرض بنده و مقصد اصلى محبت با خداوند و انس باو و طلب رضاى او است و عمده قصدش در هر عملى مقدمه فوز باين امر است و اگر بهشت و نعيم آن را هم دوست بدارد از جهت آن است كه عطاى او است و محل نظر و رحمت اوست. خصوصيت چهارم آنكه: در قصد بهشت وحور و قصور چون غرض بنده همان رسيدن بآن است و ان هم بعد از موت است پس طول انتظار دارد غايت مشقت و سختى دارد و اين در معرض سستى حال بنده است در عبادات و اما در قصد محبت و انس با خداوند متعال پس آن امرى است كه در همين عالم از براى بنده مرتبه اى از آن ميسر است مستدام تا منتهى شود بآن عالم بحد اكمل آن ظاهرا و باطنا پس بنده قلب و روح او دائم در لذائذ انس اشتغال دارد و باين سبب هيچ آنّى فتور و سستى براى او حاصل نمى شود. خصوصيت پنجم آنكه: بر حسب فرمايش نبوى صلى اللّه عليه وآله: « الجنة حفت بالمكاره » پس لابدا در اين عالم دنيا از براى اهل بهشت مكاره و ابتلاءات و آلام جسمانى و روحانى فراهم ميشود نهايت در هر كسى بوجهى در بعضى بواسطه فقر و در بعضى بواسطه مرض و در بعضى بواسطه خوف اعداء يا جهات ديگر ، پس در مقام عبادت هر گاه غرض همان مجرد وصول به بهشت و حور و قصور باشد و با آنكه آنهم بعد از موت است پس چنين بنده در اين دنيا درمقام مكاره و ابتلاءات ، غايت مشقت از براى او فراهم ميشود ، طول انتظار در نظر اويك طرف و آلام مكاره يك طرف و نبودن مقابل فرجى روحانى جز هر گاه متذكر آيات و اخبارى كه در وصف بهشت و اهل اوست شود و گاه لطفى از خداوند تفضلا بواسطه كثرت دعا و تضرع او در طلب فرج ، پس در اين حال اگر مستقيم در طريق بندگى بماند تا حال موت كه بسيار بصعوبت ميگذراند ، با آنكه حال شكوى و جزع او هم بسيار ميشود و آنهم محل است بكمال اجر عبادت و اگر هم چنين استقامتى 62صنداشته باشد كه لابدا در معرض بعض ابتلاءات حالش فاسد و از عبادات بكلى معرض ميگردد ، چونكه استحقاق نصرت كامله الهيه را هم ندارد از جهت همان كه عمده توجهش در عمل بجانب مزد است نه بجانب خداوند واگر هم با خداوند توجه و انس پيداكند مقدمه وصول بمزد است چنانچه ذكر شد. خصوصيت ششم آنكه: درقصد بهشت و حور و قصور چونكه بنده بعد از فرض تحقق عمل از او بر وجه صحيح ومقبول در آن جزائى جز همان بهشت امر ديگر نيست و آنهم محدود بحّد معين و درجات معينه است ، و چونكه از اين بابت كه قصد جز بهشت چيزى نبوده استحقاق نصرت دائميه كامله خداوند رانداشته باشد ، پس در معرض فتنه بسيار واقع ميشود و خطاء او از اين بابت بسيار واقع ميشود و خطا او از اين بابت بسيار و بى شمار ميشود ، و حقوق و مظالم بسيار بر او تعلق ميگيرد از جانب قلب او كه خيال فاسد در حق كسى كند يا زبان او كه كلامى كه مخل بجان يامال يا عرض و حرمت كسى باشد بگويد و هكذا از دست و پا و چشم و گوش. پس بسا بنحوى باشد كه در قيامت آز عمل صحيح و مقبول بعوض داده شود چنانچه در اخبار بسيار است ذكر اين امر پس بى عمل شود در قيامت و محتاج بماند و اما در قصد محبت و دوستى داشتن حقيقتا پس با آنكه در اين حال خطا و لغزش چنين بنده بسيار كم است بملاحضه آنكه حفظ و نصرت دائميه خداوند متعال نسبت باو ، و اگر هم چيزى بر عهده او تعلق گيرد خطا و سهوا پس لازمه جزاء محبت الهيه در حق او آن است كه اصلاح جمله جهات منقصتهاى او را در دنيا و آخرت بفرمايد و لهذا صاحب حقّ او را بفضل خود راضى فرمايد چنانچه در اخبار بسيار است كه ائمه اطهار عليهم السّلام خود تكفل ميفرمايند حقوقى كه از ناس بر عهده شيعيانشان باقى مانده و اداء ميفرمايند ، و اين شيعيان اند عمده آن عباد اللّه كه در جهت محبت خداوند موالات با اين اولياء اطهرين او ائمه معصومين نموده اند. خصوصيت هفتم آنكه: در قسم اول كه قصد مجرد بهشت و حور و قصور است ، بعد از سلامتى از جمله فتنه ها اگر به بهشت رفت سالما پس استحقاق بيش از مزد عمل ندارد بحد محدود و معين در آن و لكن در قسم ثانى كه قصد محبت الهيه باشد خاصه در عنوان موالات با اولياء او پس مصداق عمل ندارد: (و لدينا فيه مزيد ) و مصداق: (لذين احسنوا الحسنى و زيادة) واقع ميشوند و اين زياده استدامه دارد در آنجا الى ماشاء اللّه. خصوصيت هشتم آنكه: در قسم اول چونكه قصد همان حور و قصور بوده است ، پس از لذائذ كامله روحانيه در بهشت بى بهره است 63ص، چونكه نه طالب آن بوده و نه عملى براى آن نموده و نه اهليت آنرا پيدا كرده: ( و ليس للانسان الا ما سعى ) اما در قسم ثانى پس فائز به هر دو ميشوند چونكه طالب هر دو بوده است بعنوان آنكه هر دو جهت محبوب او است هر چند جهت روحانى احب است نزد او و هم عمل براى هر دو نموده از جهت آنكه غرض اصلى او طلب رضاى خداوند و فوز بمقام رضوان او بوده در هر چه حاصل شود و بهر درجه واصل گردد و هم اهليت هر دو را پيدا نموده چونكه بعد از اهليت مقام نعم روحانى نعم جسمانى دون او است بمراتبى. خصوصيت نهم آنكه: در قسم اول كه قصد محض بهشت و حور و قصور باشد بنده اهليت و استحقاق مجالست و مؤانست با اولياء اطهرين اكرمين معصومين خداوند متعال و متنعم گرديدن بطيبات خاصه از نعم جسمانيه آنها از مأكول و مشروب و ملبوس و مركوب و غيرها در درجات خاصه عاليه آنها را ندارد و در قسم ثانى چون محبت و دوستى خداوند موالات حقيقيه با آن اولياء الهى نموده است پس اهليت و استحقاق آنرا پيدا نموده. خصوصيت دهم آنكه: در روايت است كه در مقامات عاليات الهيه در قيامت از براى خداوند وعده گاهى است از مواقع خاصه كرامت او كه عباد مكرمين خود را در موعد هر جمعه دعوت در آن ميفرمايد و از جمله كرامات الهيه در آن نسبت بآنها اين است كه با آنها بنداء خود كه خلق ميفرمايد بلاواسطه تكلم ميفرمايد و اظهار لطف و مرحمت ربانيّه شاهانه ميفرمايد كه در اين مكالمه لذتى است فوق آنچه بشود تعقل نمود قبل از احساس آن در آن مقام. و ديگر از آنجمله كرامات خاصه الهيه در انمقام افاضه نورى است بهريك بوجهى كه چون برميگردند بدرجات خود در جنان حوريان تاب ديدن آنرا نمى آورند و آنها را از شدت ضياء نمى شناسند كه ازواج آنهايند تا پس از مكالمه و كمال تأمل و از سبب آن نور مى پرسند پس بآنها ميگويند كه اين نور از كجا است ودر حديث است آنكه اين مقام خاص كسانى است كه در دنيا رابطه آنها با خداوند متعال بعنوان كمال معرفت و حقيقت محبت بوده است خصوصا در عنوان موالات با اولياء اطهرين او عليهم السّلام. [2] ــ « و نُريد أن نمنّ على الذين استُضعِفوا فِى الأرضِ و نَجعلهم أئمةً و نَجعلهُمُ الوَارِثين» ; قصص 28/5 . [3] ــ « ما در زبور ، پس از ذكر ( تورات ) نوشته ايم كه زمين را بندگان شايسته خدا به ارث خواهند برد » ; أنبياء 21/105 . [4] ــ و به نقلى مليكه دختر يشوعا پسر قيصر روم ( كه نسب وى به وصى مسيح ، شمعون الصفا ، مى رسيد ) بود; و در جنگ اعراب و روم بر اثر شكست روميان اسير ، و طبق معمول آن روز به عنوان كنيز در بغداد به معرض فروش درآمد; و نماينده حضرت هادى(ع) وى را براى امام عسكرى(ع) خريدارى ، و در اختيار آن حضرت قرار داد. [5] ــ « من كان من الفقهاء حافظاً لدينه ، مخالفاً لهواه ، مطيعاً لأمر مولاه ، فللعوام أن يقلّدوه ، فانهم حجّتى و أنا حجة الله عليهم ». [6] ــ « فاستجاب لكم أنى مُمدُّكم بألف من الملائكة مُردفين » ،أنفال 8/9. [7] ــ « ألن يكفـيكم أن يمدكم ربكم بثلاثة آلاف من الملائكة منزلين »، آل عمران 3/124. [8] ــ « بلى . . . يمددكم ربكم بخمسة آلاف من الملائكة مسوِّمين » ، آل عمران 3/125. [9] ــ « و لقد نصركم الله ببدر و أنتم أذلة » ، آل عمران 3/123. [10] ــ « و لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة و يوم حنين » ، توبه 9/25. [11] ــ « و قذف فى قلوبكم الرعب فريقاً تقتلون و تأسرون فريقاً » ، أحزاب 33/26. [12] ــ اين كتاب تأليف اين ضعيف ، شامل 56 متن حديثى ، تاريخى ، كلامى و ادبى اختصاصى يا ضمنى اهل تسنن است درباره حضـرت مهدى(عج) ، كه براى دومين بار بسال 1402 در دو جلد بزرگ در بيروت چاپ و منتشر شده است. [13] ــ جهت آگاهى بر مصادر شرح حال او و نسخه كتابش مراجعه شود به « الذريعه » 23/233 ، و « معجم المؤلفين » 6/20. [14] ــ نسخه مخطوط « الدر المنظم » در كتابخانه حسين باشا در آستانه تركيه بشماره 346 موجود است. ] الغدير 5/414 [ [15] ــ اين كتاب كراراً در حاشيه « نورالابصار » شبلنجى ، ويكبارهم در حاشيه « مشارق الانوار » حمزاوى در مصر به چاپ رسيده است. ****************** مهدى منتظر در نهج البلاغه باتوجه به اينكه مجموعه « نهج البلاغه » از ديدگاه حديث ، ادب و تاربخ از عالى ترين درجه اعتبار و سنديت( [1] ) برخوردار مى باشد ، وسخنان برگزيده باب مدينة العلم رسول الله ، امام اميرالمؤمنين ارواحنا فداه دراين كتاب ، بيانگر اسلام راستين و برگردان شيوائى است ازقرآن كريم; اين سؤال مطرح مى شود كه موضوع مهدويّت در اسلام بطور كلى و انطباق آن با امام دوازدهم شيعه « حجت بن الحسن العسگرى عليه السلام » از نظر « نهج البلاغه » چگونه و تا چه حد از واقعيت برخوردار و قابل قبول است؟ به ديگر سخن ، آيا با چشم پوشى از همه آنچه در احاديث اسلامى و منابع تاريخى راجع به حضرت مهدى(ع) بازگو شده و بطور عموم در اختيار همگان ، به ويژه پژوهشگران و محققان سنى و شيعه قرار گرفته ، كتاب شريف « نهج البلاغه » تا چه اندازه بازگوى اصل مهدويّت ، و روشنگر مشخصات و ويژگيهاى حياتى آن حضرت ، و ارائه دهنده نقش وجودى او در جهت سازندگى اسلامى مى باشد؟ ضمناً براى روشن شدن موضوع بحث ، قبلا توجه خوانندگان را به اين حقيقت جلب نموده كه هرچند در كشمكش هاى عقيدتى و بحث و مجادله هاى مذهبى بين شيعه و سنّى ، خلافت بلافصل خود امام اميرالمؤمنين على(ع) موضوع بحث و گفتگو است ، ولى بُعد ديگر امام كه حضرتش نمونه انسان كامل ، و داور عادل ، و مثل اعلاى انسانى و بيدار كننده وجدان انسان هاى دردمند ، و باب مدينة العلم پيامبر(ص) ، و كليد قرآن است ، جاى بحث و گفتگو نيست. از اين جهت گفتار او مى تواند جدا كننده حقّ از باطل ، و روش او نمايانگر اسلام اصيل باشد; و بدين ترتيب آنچه را كه با زبان بيان و با عمل نشان داده ، معيار و الگوئى باشد كه هركس با اتكاء به آن و پيروى از آن راهش را پيدا كند و در تصميم گيريهاى عقيدتى ، و روشهاى فقهى ، سياسى ، اجتماعى ، اخلاقى ، و ديگر شؤون حياتى و دينى بدان گردن نهد. كـوتاه سخن آنكه سخنان امام اميرالمؤمنين على(ع) در كتاب شريف « نهج البلاغه » بزرگترين سند اسلامى ، و حجتى است از طرف خدا بر همه مسلمانان جهان. بر اين اساس حتى برادران اهل تسنن ، كه پايبند به مقام رهبرى و خلافت امام(ع) در مرتبه چهارم هستند ، گفتار و رفتار حضرتش براى آنها حجت است; و ناگزير بايد در برابر آن سر تسليم فرود آورند. اكنون ياد آورى اين مطلب بجاست كه موضوع مهدى منتظر در « نهج البلاغه » منشعب از دو رشته از سخنان امام اميرالمؤمنين على(ع) در اين كتاب مى باشد. بديگر عبارت ، مسأله مهدويت امام دوازدهم ، و ظهور حضرتش در آخر الزمان در كتاب « نهج البلاغه » از دو نظر قابل بررسى و داراى زمينه براى مطالعه و تحقيق است. نخست از ديدگاه ملاحم و پيشگوئيهاى امام(ع) كه مواردى از آن ( امثال روى كار آمدن بنى اميه ، حكومت حجاج بن يوسف ، سقوط بنى اميه ، افتادن زمام امور به دست بنى العباس ، قيام زنج در بصره ، فتنه مغول و . . . ) در گذشته به وقوع پيوسته ، و موارد ديگر مربوط به آينده جهان است از قبيل خبر از ( ظهور ) حضرت مهدى(ع) و قيام جهانى آن بزرگوار ، كه به خواست خدا در آينده به وقوع خواهد پيوست. و از آن پس از ديدگاه مسائل امامت كه باز سخنان امام(ع) پيرامون آن شامل دو بخش است; بخشى ويژه امامت و رهبرى اهل بيت و . . . از نظر كلى; و بخش ديگر ويژه امامت و رهبرى مطلقه و جهانى حضرت مهدى(ع) بخصوص. اين بحث بيارى خدا ، و استعـانت از مقام والاى ولايت ، در فرصتى بسيار كوتاه تنظيم گرديده; و مايه نهايت خوشحالى نويسنده است كه محتواى آن با دقّت مورد توجه صاحب نظران ارجمند قرار گرفته ، وبه حكم: « فَذَكِّـرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنفَعُ الْمُؤمِنِـين » موارد نقص و اشتباهش را تذكر دهند تا در فرصت چاپ مجدد ، ترميم ، و مؤمنان را سود بخشد. امامت و رهبرى در نهج البلاغه در اينجا نخست فهرستى از سخنان امام(ع) را كه پيرامون امام ، رهبر ، خليفه ، مسؤول ، و زمامدارى بر مسلمانان ايراد فرموده ، به آگاهى خوانندگان ارجمند رسانده( [2] ) ، آنگاه مى پردازيم به بحث و بررسى پيرامون آنچه در رابطه با « مهدويت در اسلام » و پيشگوئى از ظهور و قيام فرزندش حضرت مهدى(ع) ، و تحقق يافتن حكومت جهانى اسلام در سايه رهبرى آن بزرگوار وارد گرديده; و با توجه به اينكه « نهج البلاغه » چاپ صبحى صالح شامل فهارس متعدد ، و بيش از ديگر چاپها مورد توجه و مراجعه مى باشد ، شماره خطبه ها و صفحات بر اساس آن تنظيم گرديده است. صفحه(ع) سخنان امامخطبهرديف 183 أتأمرونى أن1261 105أتزعم أنك تهدى792 277ألا بأبى و أمى ، هم من عدَّة 1873 69ألا و انى قد دعوتكم274 189اللَّـهم انك تعلم 1315 336اللَّـهم انى استعديك2176 92أما انه سيظهر عليكم 577 91أما قولكم أكل ذلك 558 50-48أما والذى فلق 49 177أما والله لو أنى 12110 323أملكوا عنى هذا20711 182أنا لم نحكم الرجال 12512 300نا وضعت فى الصغر19213 143أنظروا اهل بيت 9714 278إنما مثلى بينكم 18715 54إن معى لبصيرتى 1016 243إن الناس من هذا16817 203إن هذا الامر لم 14618 353إن هذا المال ليس 23219 152أنه ليس 10520 103أولم ينه بنى أمية 7521 201أين الذين زعموا 14422 247أيها الناس ان 17323 323أيها الناس انه 20824 صفحه(ع) سخنان امامخطبهرديف 163أيها الناس انى 18225 51بنا اهتديتم 526 176تالله لقد علمت 12027 76دخلت على المؤمنين 3328 136دعونى و التمسوا 9229 223ذلك القرآن فاستنطقوه 15830 139عترته خير العتر 9431 231فأعلم أما الاستبداد 16232 234فأعلم أن افضل 16433 138-137فانى فقأت عين 9334 120-119فاين تذهبون 8735 220فقلت يا رسول الله 15636 175فوالله انى لأولى 11837 119فهو من معادن 8738 280لايقع اسم الهجرة ــ انه امرنا صعب 18939 102لقد علمت أنى 7440 94لما خوف من الغيلة 6241 93لما قتل الخوارج 6042 194لم تكن بيعتكم 13643 196لن يسرع أحد 13944 93مصارعهم دون النطفة 5945 99ملكتنى عينى و أنا 7046 162نحن شجرة النبوة 10947 215نحن الشعار و الاصحاب 15448 صفحه(ع) سخنان امامخطبهرديف 205و اعلموا أنكم لن 14749 247-246و قد قال قائل 17250 335و قد كرهت ان 21651 52والله لابن أبى طالب 552 250والله لو شئت 17553 194والله ما أنكروا على 13754 322والله ما كانت 20555 347-346 والله لان أبيت 22456 64و إنى لعلى يقين 2257 67و إنى والله لأظن 2558 44و خلف فيكم ما خلفت 159 184و سيهلك فى صنفان 12760 62و ما يبلغ عن الله 2061 175و لاينبغى لى أن 11962 100و لقد بلغنى أنكم 7163 311و لقد علم المستحفظون 19764 173و لو تعلمون ما أعلم 11665 47و لهم خصايص 366 357هم عيش العلم 23967 47هم موضع سره 268 358 يا ابن عباس ما يريد 24069 419أأقنع من نفسى 4570 380ثم تقول عباد الله 2571 386فدع عنك 2872 451فلمّا مضى عليه السِّـلام 6273 452ولكننى آسى 6274 پيشگوئيهاى امام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(ع) درباره حضرت مهدى(ع) بر اساس « نهج البلاغه » چاپ صبحى صالح خطبه 100: « و خلَّف فينا رايةَ الحقِّ ، مَن تَقدَّمها مَرق ، و مَن تَخلَّف عَنها زَهق ، و مَن لَزِمها لَحَق ، دليلُها مَكيثُ الكَـلام ، بَطـِىءُ القِيام ، سَريعٌ إذا قَام ، فإذا أنتُم أَلَنتم لَه رِقابَكم ، و أَشَرتم إليه بِـأَصابِعِكم جاءَهُ المَوتُ فذَهَب بِه فَلَبِثتُم بَعدَه ماشاءَ اللهُ ، حتَّى يُطلِعَ اللهُ لَكم مَن يَجمَعُكم ، و يَضُـمُّ نَشرَكم ، فلاتَطمَعوا فِى غَيرِ مُقبِل ، و لاتَيأَسُوا مِن مُدْبِر ، فإنَّ المُدْبرَ عَسى أن تَزِلَّ بِهِ إِحدَى قائِمَتَـيْهِ ، و تَثبُتَ الأُخرَى ، فَتَرجِعَا حتَّى تَثْبُـتا جَمِيعاً » او ( پيامبر ) پرچم حق را برافراشت و در ميان ما به يادگار گذارد; آن كس كه از زير سايه اين پرچم پاى پيش نهد از شريعت اسلام خارج گردد; و آن كس كه از پيرويش سر باز زند به هلاكت رسد; و سرانجام كسيكه زير سايه اين پرچم به پيش رود راه سعادت پيموده و به آن دست يابد. پرچمدار اين پرچم با شكيبائى و آرامش سخن گويد; و با كندى و تأنى در اجراى كارها بپا خيزد; امّا چون بپا خواست بسى شتاب كند تا به پيروزى نهائى رسد; پس آنگاه كه سر در گرو فرمانش نهاديد ، و با سرانگشت به سويش اشاره كرديد ، دوران او سپرى شده و مرگش فرارسد. از آن پس ناگزير مدتى كه مشيت الهى اقتضاء كند در انتظار بسر بريد ، آنگاه خداوند شخصيتى را برانگيزد تا شما را ( كه به اختـلاف و جـدائى گرائيده ايد ) جمع كند و پراكندگى شما را سر و سامان بخشد. پس به كسيكه ( چيزيكه ) رو نكرده دل مبنديد; و از آن كه رو گردانده نااميد مشويد( [3] ). آگاه باشيد كه آل محمّد صلَّى الله عليه و آله همانند ستارگان اين گنبد مينا باشند; آن هنگام كه يكى از آنها غروب كند ديگرى بدرخشد. گوئى چنان است كه در پرتو آل محمد(ص) نعمتهاى الهى را بر شما فراوان و تمام شده مى بينم; و آنچه را كه آرزويش را در دل مى پرورانديد بدان دست يافتيد. ابن ابى الحديد مى نويسد:امام اين خطبه را در سومين جمعه زمامدارى خود ايراد فرمود; و ضمن آن به مطالبى پيرامون احوال خود اشاره كرد. سپس همچون ديگر شارحان ، بى چون و چرا هدف از ايراد اين خطبـه را پيشگـوئى از مهـدى و توصيف آن حضرت دانسته و مى گويد: شخصى را كه خدا برمى انگيزد از اهل بيت است; و اين سخن اشاره به مهـدى آخرالزمان مى باشد و در نزد ما ( اهل تسنن ) غير موجود است و از اين پس وجود پيدا خواهد كرد; و به عقيده اماميه اكنون موجود مى باشد( [4] ). اكنون لازم است كه درباره « و لاتَيأَسُوا مِن مُدْبِر » توضيح دهيم كه معنى آن اين است كه از كسيكه روگردانده مأيوس و نااميد مشويد; و مصداق آن غيبت حضرت مهدى(ع) و روگردانى آن حضرت از تصدّى رياست و زعامت ظاهرى باشد ، تا هنگام ظهور. ولى ابن ابى الحديد به خاطر فرار از رفتن زير بار ولادت آن بزرگوار و غيبتش به دست و پا افتاده ، و خواسته است وانمود كند لازمه « مُدْبِر » بودن ، موجود بودن است ، و در صورت عدم تولّد و موجود نبودن ، تعبير به ادبار و روگردانى غلط است و مفهوم معقولى ندارد. آنگاه كلمه « و لاتَيأَسُوا مِن مُدْبِر » را اين چنين معنا مى كند كه هرگاه اين مهدى از دنيا رفت و فرزندانش را بجانشينى برگزيد و كار يكى از آنها به اضطراب و ناپايدارى گرائيد ، پس مأيوس نشويد و به شكّ نيفتيد و نگوئيد شايد ما در پيروى اينان دچار اشتباه شده ايم ، زيرا . . . اكنون اين گونه بيراهه روى در تفسير كلام روشن امام(ع) را ، جز به مخالفت با واقعيات وتعصب مذهبى ، بر چه چيز مى توان تطبيق كرد؟! جوابش به عهده خود خوانندگان است و نيازى به توضيح ندارد. خطبه 138: « يَعطِفُ الهَوى عَلَى الهُدى ، إذا عَطَفُوا الهُدى عَلَى الهَوى ، و يَعطِفُ الرَّأىَ عَلَى القُرآنِ ، إذا عَطَفُوا القرآنَ على الرَّأىِ ، حتَّى تَقُومَ الحَربُ بِكم عَلى ساق ، بادِياً نَواجِذُها ، مَملُوءَةً أَخْلافُها ، حُلْواً رَضاعُها ، عَلْقَماً عاقِبَتُها » او هواى نفس را به هدايت و رهنمود الهى بر مى گرداند ، آن هنگام كه مردم هدايت الهى را به خواسته هاى نفسانى بر گردانده اند. و آنگاه كه مردم قرآن را تفسير به رأى كنند او آراء و نظريات را به قرآن گرايش دهد. ابن ابى الحديد پيرامون اين فراز سخنان امام على(ع) مى گويد: اين كلام اشاره به امامى است كه خداوند او را در آخرالزمان به وجود مى آورد و همو باشد كه در روايات و آثار به او نويد داده شده است ; و مقصود از گرايش به قرآن ، لغو احكام صادره از روى رأى و قياس ، و منع از عمل بر طبق گمان و تخمين ، و جايگزين كردن عمل بر طبق قرآن است. بدين ترتيب ابن ابى الحديد به پيشگوئى اميرمؤمنان(ع) از ظهور و قيام حضرت مهدى(ع) ، و نقش او در حاكميت هدايت الهى و قرآن بجاى هوى و هوس و رأى و قياس ــ كه روش عقيدتى و فقهى اهل تسنن به ويژه فرقه حنفى را تشكيل مى دهد ــ اعتراف نموده ، اما زير بار ولادت حضرت از پيش نرفته ، و خاطر نشان مى كند كه بعداً متولّد خواهد شد. و اين ادعا در مقدمه كتاب مردود گرديد. اما آنچه ما خود از كلام اميرالمؤمنين على(ع) مى فهميم اين است كه به طور كوتاه مى گوئيم: برنامه كار و سازمان حكومت آن امام بزرگوار و موعود اسلام ، همچون زمامداران جهان ، متكى بر هوى و هوس ، و دين سازى و زورگوئى و قوانين تحميلى نيست; بلكه بر اساس رشد عقلى و پيشرفتهاى علمى است ، كه در سايه هدايت قرآن و تعاليم عاليه اسلام و رهبرى حضرتش پايه گذارى مى شود. همانطوريكه پيامبر عاليمقام اسلام(ص) ، در پرتو قرآن و دستورات اسلام ، در مدت كوتاهى روح ايمان ، يكتاپرستى ، نوعدوستى ، عدالت ، رفاه ، نظم و امنيّت همه جانبه ، و علم و دانش را جايگزين عقايد شرك آميز مذاهب باطل ، رذائل اخلاقى ، انواع تبعيضات و تجاوزات ، فقر علمى ، و ديگر چيزها نموده ، و سرانجام وضع نكبت بار زندگى جاهلى را از ريشه دگرگون ساخت ; و عاليترين راه و رسم زندگى و كسب سعادت را به مردم آموخت ; و درهاى ثروت مادى و معنوى را بر روى آنان گشود. و امام(ع) در فراز بعد چنين خاطر نشان مى فرمايد كه: رويدادها وحوادث بدانجا منتهى مى شود كه جنگ همه را به پا خيزاند ، و همانند حيوان درنده اى كه در موقع حمله دهان خود را براى دريدن شكار و بلعيدن آن ، تا آخرين حد باز مى كند به شما نيشخند زند; پستانهاى آن از شير پر گشته( [5] ); مكيدن شير آن بس شيرين است ، و سرانجام بس زهرآگين. آرى ، همانطور كه ديديم و مى بينيم ، در آغاز جنگ ، نوعاً غنائم جنگى و موفقيتهائى نصيب جنگجويان مى شود; و به اميد بهره بيشتر و پيروزى كامل جنگ به ذائقه آنها شيرين مى آيد ، آنچنانكه هريك از طرفين طرح آتش بس طرف ديگر را نمى پذيرد; اما پايان شوم جنگ ، كشتار ، ويرانى ، معلولين فراوان ، بيماريهاى روحى و جسمى ، غارت اموال ، تجاوز به نواميس ، و انواع بدبختى ها است كه كام جنگ افروزان و ملل جنگ زده را تلخ مى كند. هم اكنون نمونه آشكار آن را در جنگ خائنانه و تحميلى عراق و ايران به چشم خود مى بينيم كه انواع كمكهاى نظامى و سلاحهاى جنگى است كه با پولهاى سعودى و همكاران خود فروخته اش از طرف مصر ، اردن ، اسرائيل ، آمريكا ، شوروى و فرانسه سرازير عراق مى شود; و مسلمانان فريب خورده يا خود فروخته بعثى و مرتد را به ادامه جنگ عليه اسلام و مسلمانان ايران تشجيع مى كند. چنانكه جنگ اعراب و اسرائيل در رمضان ، جنگ مسيحيان لبنان با مسلمانان اين كشور در چهار سال پيش ، و حمله فعلى اسرائيل به لبنان ، و كشتار بى رحمانه و بى حد و حساب مسلمانان اين سرزمين هم نمونه هاى ديگرى از پيشگوئيهاى امام اميرالمؤمنين على(ع) است. امام(ع) اين چنين سخن را ادامه مى دهند كه: « أَلا وَ فِى غَد ــ و سَيأْتى غَدٌ بِما لا تَعرِفوُن ــ يَأخُذُ الْوَالِى مِن غَيرِها عُمَّالِها عَلى مَساوِىءِ أَعْمَالِها ، و تُخرِجُ لَهُ الأَرضُ أَفالِيذَ كَبِدِها ، و تُلقِى إِلَيهِ سِلماً مَقاليدَها ، فَيُريكم كيفَ عَدلُ السِّيرةِ ، وَ يُحيِى مَيِّـتَ الكِتابِ و السُّـنَّةِ » آگاه باشيد ، در فردا ـ فردائى كه از آمدنش و آنچه همراه دارد نا آگاهيد ـ والى و زمامدار ( با اين ويژگى كه بر اساس وراثت از حكومت هاى قبل ، يا بند و بست با گروهها و احزاب چپ و راست ، يا سرسپردگى به استعمارگران شرق و غرب روى كار نيامده ) ; كارفرمايان و عمال آن حكومتها را بحسب تجاوزات و خيانتهائى كه مرتكب شده اند ، محاكمه نموده ، به كيفر رساند; و زمين پاره هاى جگر خود را براى او بيرون آورد ، و از روى تسليم و فروتنى كليدهاى خود ( اختيار گوشه و كنار جهان ) را به سوى او اندازد; و آنگاه او روش زمامدارى و آئين دادگسترى پيامبر را به شما نشان دهد ، و آثار مرده و فراموش شده كتاب و سنّت را دگر بار زنده ، و به اجراء و گسترش در آورد. ابن ابى الحديد در ذيل اين فراز نوشته است: « أن الوالى يعنى امام الذى يخلقه الله تعالى فى آخر الزمان » بدون شك مقصود از والى در اين عبارت امامى است كه خداوند او را در آخر الزمان خلق خواهد كرد. كلمه « أفـاليذ » جمع « افلاذ » جمع « فلذ » بـه معنى پاره جگر است ، و اين كنايه از گنج ها و ذخائر زير زمينى امثال طلا ، نقره ، الماس ، نفت ، و غيره است كه براى قائم به امر ( زمامدار ) آشكار خواهد شد; و در بعضى از تفاسير كلام خداوند ، « وَ أَخرَجَتِ الأَرضُ أَثقَـالَها »( [6] ) به همين موضوع تفسير شده است. آنگاه گويد: اين مطلب در روايتى با تعبير « و قائت له الارض أفلاذ كبدها »( [7] ) آمده ، كه معناى آن چنين است: « زمين پاره هاى جگر و ذخائر خود را به خارج پرتاب خواهد كرد. » نيز ابن اثير پيرامون لغت « فلذ » گويد: از اخبار سـاعت جمله « و تقـىء الارض أفلاذ كبدها » است; و معنـاى اين جمله آنست كه زمين گنجهاى نهفته خود را خارج مى كند ; و همانند اين كلام است آيه: « وَ أَخرَجَتِ الأَرضُ أَثقَـالَها »( [8] ). و علامه قندوزى نيز اين فراز از كلام اميرالمؤمنين(ع) را تحت عنوان « فى ايراد الكلمات القدسية لعلى كرم الله وجهه ، التى ذكرها فى شأن المهدى فى كتاب نهج البلاغه » آورده است( [9] ). و حاكم در « مستدرك » به نقل از مجاهد از ابن عباس آورده كه گفت: و اما مهدى آنست كه پر مى كند زمين را از عدالت ، همچنانكه پر شده باشد از ستم; و در اين موقع چهارپايان و درندگان در امنيت بسر خواهند برد; و زمين پاره هاى جگرش را بيرون اندازد. مجاهد پرسيد: پاره هاى جگر زمين چيست؟ ابن عباس پاسخ داد: قطعاتى همانند ستونهائى از طلا و نقره( [10] ). خطبه 150: « . . . يا قومِ هذَا إِبانُ وُرودِ كُلِّ مَوعُود ، و دُنُوٍّ مِن طَلعةِ مَا لاَ تَعرفُون. أَلا و إِنَّ مَن أَدركَها مِنَّا يَسرِى فِيهَا بِسِراج مُنِير ، و يَحذُو فِيهَا عَلَى مِثالِ الصَّـالِحِين ، لِيَـحُلَّ فِيهَا رِبقاً ، و يُعتِقَ فِيهَا رِقَّاً ، و يَصدَعَ شَعْباً ، و يَشعَبَ صَدعاً ، فِى سِترِة عَنِ النَّاس ، لاَ يُـبصِرُ القَائِفُ أَثَرَهُ ، وَ لَو تَابَعَ نَظَرَهُ . . . » اى مردم اكنون هنگام فرا رسيدن فتنه هائى است كه به شما وعده داده شده; و نزديك است برخورد با رويدادهائى كه حقيقت آن بر شما ناشناخته و مبهم خواهد بود. دانسته باشيد آنكس كه از طريق ما ( مهدى موعود منتظر ) به راز اين فتنه ها پى برد و آن روزگار را دريابد ، با مشعل فروزان هدايت ره بسپرد ، و به سيره و روش پاكان و نيكان ( پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام ) رفتار نمايد ، تا در آن گير و دار گره ها را بگشايد ، و بردگانِ در بند ظلم و خودخواهى و ملّت هاى اسير استعمار را از بردگى و اسارت برهاند ، توده هاى گمراهى و ستمگرى را متلاشى و پراكنده سازد ، و حق طلبان را گردهم آورد ، و بديگر عبارت تشكيلات كفر و ستم را بر هم زند و جدائى و تفرقه اسلام و مسلمانان را تبديل به يكپارچگى نموده و سامان بخشد. اين رهبر ( مدتها بلكه قرنها ) در پنهانى از مردم بسر برد و هر چند ديگران كوشش كنند تا اثرش را بيابند ، نشانى از رد پايش نيابند. در اين هنگام گروهى از مؤمنان براى درهم كوبيدن فتنه ها آماده شوند ، همچون آماده شدن شمشير كه در دست آهنگر صيقل داده شده. همينان چشمانشان به نور و فروغ قرآن روشن گردد ، موج با شكوه تفسير قرآن در گوش دلشان طنين انداز شود ، شامگاهان و صبحگاهان جانشان از چشمه حكمت و معارف الهى سيراب گردد. ابن ابى الحديد پيرامون اين سخن مى گويد: جمله « و دُنُوٍّ مِن طَلعةِ مَا لاَ تَعرفُون » كنايه از پيش آمدهاى مهم و رويدادهاى بى سابقه از قبيل دابة الارض( [11] ) ، دجال ، فتنه ها و كارهاى خارق العاده و وهم انگيز او ، ظهور سفيانى ، و كشتار بيش از حد مردم است. آنگاه مى نويسد: امام با ايراد جمله « أَلا و إِنَّ مَن أَدركَها » بذكر مهدى آل محمد(ص) پرداخته كه از كتاب و سنّت پيروى مى كند. و جمله « فِى سِترة عَنِ النَّاس » بيانگر موضوع پنهانى و غيبت اين شخصيت والا مقام مورد اشاره است. سپس مى گويد: اين موضوع اماميه را در عقيده مذهبى ( ولادت حضرت مهدى(ع) ) سودى نبخشد; هرچند كه پنداشته اند سخن امام تصريح به گفته آنها درباره غيبت مهدى است; زيرا جايز است كه خداوند اين چنين امامى را در آخر الزمان بيافريند و مدتى در پنهانى بسر برد ، و داراى مبلغين و نمايندگانى باشد كه دستورات او را به اجرا در آورند ، و از آن پس ظهور نمايد و زمام كشورها را بدست گيرد و حكومتها را زير سلطه خود درآورد و جهان را مسخر فرمايد.( [12] ) اكنون توجه خوانندگان رابدين نكته جلب مى نمايد كه ابن ابى الحديد از يكسو انطباق كلام اميرالمؤمنين(ع) را بر عقيده شيعه درباره حضرت مهدى حجة بن الحسن العسكرى(ع) و ولادت و زنده بودن آن بزرگوار باور نكرده و رد مى كند; و از سوى ديگر جايز و ممكن مى داند كه حضرت مهدى(ع) پس از بدنيا آمدن ، مدتى را در حال غيبت و پنهانى بسر برد ، و نمايندگان و مبلغين از طرف حضرتش به وظائف محوله دينى پردازند ; آنگاه ظهور كند و رسماً مشغول به كار گردد. بدون شكّ اين نظريه جز تعصّب ولقمه دور سر گردانيدن ، توجيه ديگرى نمى تواند داشته باشد ; چه اگر ممكن باشد كه آن حضرت بعد از بدنيا آمدن غايب گردد و . . . پس همان نظريه اى را ارائه داده است كه شيعه مى گويد ، منتها با يك اختلاف غير اساسى ; و آن اينكه شيعه معتقد به ولادت امام زمان در سال 256 هجرى است ، و اين اعتقاد مبتنى بر دهها حديث از ناحيه امامان معصوم عليهم السَّـلام ، و اعترافات بيش از يكصد نفر از مورخان و دانشمندان اهل تسنن است كه در مقدمه بدانها اشاره شد. نيز علامه قندوزى در باب 74 « ينابيع المودّة » اين فراز از كلام امام را بعنوان مهدى موعود اسلام و مورد نظر شيعه ايراد نموده است. خطبه 152: « وَ قَد طَلـَعَ طَالِعٌ ، وَ لَمـَعَ لاَمِعٌ ، وَ لاَحَ لاَئِحٌ ، وَ اعتَدَلَ مَائِلٌ ، وَ استَبدَلَ اللهُ بِقَوم قَوماً ، وَ بِيَـوم يَوماً ، وَ انتَـظَرْنَا الْغِيَرَ إنْتِظَارَ الْمـُجدِبِ الْمـَطَرَ. وَ إِنَّمـَا الأَئِمـَّةُ قَوَّامُ اللهِ عَلى خَلْقِهِ ، وَ عُرَفَاؤُهُ عَلى عِبَادِهِ. . . » طلوع كننده اى طالع شد; و درخشنده اى بدرخشيد; و آشكار كننده اى آشكار گرديد; و آنچه به انحراف گرائيده بود به حق و اعتدال برگشت; و خداوند گروهى را به گروهى تبديل ، و روزى را در برابر روزى قرار داد. جز اين نيست كه امامان ( بر حق ) پاسداران الهى بر خلق خدا هستند ، و آگاهان مراقب از طرف او بر بندگانش; كسى به بهشت نخواهد رفت مگر اينكه آنان را بشناسد; و هيچكس به دوزخ نخواهد رفت جز آنكه پيشوايان ( بر حق ) را انكار كند ، و آنها او را جزو پيروان خود ندانند. ناگفته پيدا است كه مقصود از اين سخن ــ كه شرط رفتن به بهشت را شناخت امامان ، و مايه رفتن به جهنم را نشناختن امامان(ع) و انكار آنان اعلام نموده ــ شناختن و نشناختن امامان دروغين و پيشوايان ظلم و گمراهى نيست. بنابراين متصديان امر خلافت قبل از على(ع) ، و معاويه ها و يزيدها و مروان ها و عبدالملك ها و هشام ها از بنى اميه ، و سفاح ها و منصورها ، و هرون ها و مأمون ها و متوكل ها و معتمدها و ديگران از بنى العباس ( كه سراسر عمرشان به كشتار اهل بيت پيامبر(ص) ، و قتل و غارت مؤمنين و سادات ، و پر كردن زندانها از افراد بيگناه ، و راه انداختن مجالس شراب و قمار و زنا و هتك اسلام ، و انواع جنايت طى گرديد ) كسانى نبودند كه شناخت آنها شرط سعادت و نشناختنشان مايه گرفتارى باشد. آرى اگر مقصود از اين كلام ، افراد نامبرده باشد ، زمامداران خائن كشورها و مناطق مسلمان نشين و نوكران خود فروخته استعمار نيز دست كمى از آنان نداشته ، و بايد آنها هم معرفتشان مايه سعادت و عدم شناختشان مايه جهنم باشد; و اين مطلبى است كه هيچ مسلمان عاقلى زيربار آنها نمى رود. چنانكه هدف از شناسائى امامان راستين ، تنها شناختن نام آنها و نام پدرانشان و اطلاع بر تاريخ ولادت و درگذشتشان نيست. بلكه هدف اصلى از اين وظيفه بزرگ اسلامى شناختن امام است با ويژگيهاى علمى و سيره اخلاقى ، اجتماعى ، سياسى ، و ديگر شؤون شخصى و امامتى ، و اعتراف عقيدتى و عملى بمقام ولايت او. و مقصود از شناخت آنان مردم را ، شناختن بعنوان شيعه و در خط پيروى آنان بودن است; و اين درست همان معرفت و شناسائى طرفينى مايه رفتن به بهشت و رهائى از جهنّم است. اكنون با توجه به جملات « إِنَّمَـا الا َئمَّةُ قَـوَّامُ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ ، وَ عُرَفاؤُهُ على عِبادِه » به اين نكته پى خواهيم برد كه بايد در هر عصر و دوره اى از اعصار و دورانهاى اسلامى كسى وجود داشته باشد كه تحت عنوان « امام » و « پيشوا » قائم بر خلق خدا و مراقب بر بندگان او باشد. اين حقيقتى است غير قابل انكار كه جز بر اساس عقيده شيعه درباره دوازده امام و تولد و حيات امام دوازدهم ، بر هيچ فرقه اى از ديگر فرق اسلامى ( چه شيعه و چه سنى ) منطبق نخواهد شد. بدين ترتيب تنها كسيكه در طول حدود ده قرن و نيم گذشته تا كنون و بعداً هم تا عصر انقلاب جهانى اسلام مى تواند از بين اقشار و توده هاى مختلف اسلامى ، مصداق بى چون و چراى سخن امام اميرالمؤمنين(ع) باشد همانا حضرت بقية الله الأعظم ، مهدى منتظر ، حجة بن الحسن العسكرى(عج) باشد ، كه گذشته از شيعه ، بيش از يكصد و بيست نفر از بزرگان علماى اهل سنت و مراجع درجه اول حديثى ، تاريخى ، و ادبى آنها اعتراف به ولادت و غيبت و نيز قيام جهانى حضرتش در آينده نموده اند. آرى، او هم اكنون در هر كجا كه هست به وظيفه قائميت بر خلق خدا مشغول ، وبه گفته محقق طوسى عليه الرحمة: « وجوده لـطف ، و تصرفه لـطف آخر ، و عدمه منّا »( [13] ) اصل وجودش لطف است ، و دخالتش در امور لطفى ديگر ، و عدم تصرف يا غيبتش از ناحيه ماست. خطبه 182: « . . . قَد لَبِسَ لِلحِكمَة جُنَّـتَها ، وَ أَخَذَها بِجَمِيعِ أَدَبِها مِنَ الإِقبَالِ عَلَيهَا وَ المَعرِفَةِ بِها ، وَ التَّـفَرُّغِ لَها ، فَهِى عِندَ نَفسِهِ ضَالَّـتُهُ الَّتِى يَطلُبُها ، وَ حَاجَتُهُ الَّتِى يَسأَلُ عَنهَا. فَهُوَ مُغتَرِبٌ إِذَا اغْتَرَبَ الإِسلامُ ، وَ ضَرَبَ بِعَسِيبِ ذَنَبِه وَ أَلصَقَ الأَرضَ بِجِرَانِهِ ، بَقِيَّـةُ مِن بَقَايَا حُجَّتِهِ ، خَلِيفَةٌ مِن خَلائِفِ أَنبِيَائِهِ » همانا زره دانش را بر تن پوشانده ، و آن را با تمام آداب و شرائطى كه مى بايد ــ چون توجه به شناسائى و فراغت بال از سرگرمى به غير آن ــ پس حكمت گمشده او باشد كه پيوسته در جستجوى آن است و خواسته اوست كه در تعقيبش پرس و جو مى كند. آن زمان كه اسلام به غربت گرايد و ( همانند شترى كه رنجور و از راه رفتن باز مانده دم خود را حركت دهد و سينه بر زمين چسباند ) حركت و سازندگى خود را از دست بدهد ، و او ( حضرت مهدى(ع) ) به غربت و پنهانى به سر برد ( تا موقعى كه از طرف خدا مأمور به قيام گردد و اسلام را از غربت و فراموشى و حالت بى تفاوتى مردم برهاند ) . او باقيمانده اى است از حجتهاى خدا و خليفه ايست از خلفاى پيامبران. ابن ابى الحديد پيرامون اين فراز از سخن اميرمؤمنان(ع) نوشته است: اين گفتار را هر گروهى بر اساس عقيده خود تفسير كرده اند. شيعه اماميه گمان كرده اند كه مقصود از اين شخصيت ، مهدى منتظر مى باشد. آنگاه به ايراد نظر صوفيه اهل تسنن و فلاسفه و ديگر همفكران خود ـ كه هيچ يك نه مستند بدليل عقلى است نه نقلى ـ پيرامون اين فراز از سخن امام پرداخته و گويد: به نظر من بعيد نيست كه مراد از اين شخصيت ، قائم آل محمد در آخر وقت باشد ، هنگاميكه خداوند او را بوجود آورد ، هر چند كه ألآن موجود نيست; زيرا در اين كلام دليلى بر وجود او نباشد; و اتفاق همه فرق اسلامى بر اين است كه ( عمر ) دنيا و تكليف مردم جز با ظهور و قيام او پايان نخواهد يافت.( [14] ) اكنون توجه به اين نكته لازم است كه شارح معتزلى ، نخست برداشت شيعه از كلام اميرالمؤمنين(ع) را با ترديد نقل كرده ، ليكن چون برگفته هاى صوفيه و فلاسفه و اصحاب خود دليل قانع كننده اى نيافته ، ناگزير تن به عقيده شيعه و صحت برداشت آن از سخن امام(ع) داده ، و صريحاً اعتراف به پيشگوئى آن حضرت از وجود مهدى و قيام جهانى او كرده است; اما درباره ولادت و حيات حضرتش تشكيك نموده ، مى گويد: در اين كلام چيزى كه در حـال حاضر دليل بر وجود او باشد به نظر نمى رسد. بديهى است كه اين سخن از مثل ابن ابى الحديد ، با مقام فضلى كه داشته ، جز به انكار حقايق و مخالفت از روى تعصّب با شيعه ، به چيز تفسير نمى شود. زيرا اميرمؤمنان(ع) درصدد معرفى اصل موضوع مهدى در اسلام و نقش وجودى او پس از ولادت و ديگر مراحل حياتى آن موعود الهى بوده اند ، نه در مقام خبر دادن از ولادت و موجود بودن كسى كه بيش از دو قرن بعد از حضرتش ولادت يافته ، تا در كلامش اشاره اى به موجوديت او باشد ، و ابن ابى الحديد ( بدون توجه به واقعيت تاريخ حضرت مهدى(ع) ) از آن اشاره بفهمد كه مهدى در قرن هفتم زنده و موجود است ، و الا منكر ولادت و حيات او گردد. در حديثى كه به نقل سيوطى ــ در « عرف الوردى »ص126 ــ ابن ابى شيبه ، احمد بن حنبل( [15] ) ، ابوداوود ، ابويعلى( [16] ) ، و طبرانى از پيامبر(ص) آورده اند كه ضمن پيشگوئى از مقدمات همزمان با ظهور مهدى(ع) ــ همانگونه كه اميرمؤمنان(ع) از اسلام تعبير نموده ــ حضرتش از پيش تعبير و پيشگوئى نموده و مى فرمايد: « يُلقـِى الإِسلاَمَ بِجِرانِهِ إِلَى الأَرض »( [17] ) يعنى اسلام را با كمال آرامش و با تمام ابعاد پياده و گسترده مى كند. نيز نعيم بن حماد در « فتن » ــ بنا به نقل سيد بن طاووس( [18] ) ــ از پيامبر آورده كه فرمود: « مهدى گنجها را استخراج مى كند و اموال را تقسيم. » آنگاه فرمود: « يُلقـِى الإِسلاَمَ بِجـِرانِهِ » [1] ــ كتاب « مصادر نهج البلاغه و اسانيده » تأليف علامه محقق و دانشمند گرانقدر ، مرحوم سيد عبدالزهراء حسينى عراقى ، شامل پژوهش و تحقيق از اسناد حديثى ، تاريخى و ادبى « نهج البلاغه » مى باشد; كه براى يك يك خطبه ها ، نامه ها و كلمات امام اميرالمؤمنين على(ع) ، 1 تا 12 سند حديثى ، تاريخى و ادبى از منابع سنى و شيعه ارائه نموده; و به حق از عالى ترين و ارزنده ترين كارهائى است كه پيرامون شناخت كتاب و استناد آن به امام(ع) انجام گرفته ، واهميت و ارزش كتاب را در اختيار همگان قرارداده; وضمن چهار مجلد براى دومين بار در بيروت به چاپ رسيده است. نيز در همين زمينه « مصادر نهج البلاغه » به قلم دانشمند لبنانى ، شيخ عبدالله نعمت ، رئيس دادگاه جعفرى بيروت ، كه در يك جلد چاپ و منتشر گرديده. و جز اين دو كتاب « مدارك البلاغه و دفع الشبهات عنه » به قلم علامه جليل شيخ هادى كاشف الغطاء است كه ضميمه « مستدرك نهج البلاغه » همان مؤلف در بيروت به چاپ رسيده. [2] ــ اين مطالب در مراتب زير خلاصه مى گردد: 1 ــ اصل مسأله امامت و رهبرى در اسلام. 2 ــ شرايط امامت ، يا مشخصات و ويژگيهاى امام و رهبر. 3 ــ انواع مسؤوليت هاى مقام رهبرى و قلمرو فعاليت آن. 4 ــ موقعيت اهل بيت و صلاحيت همه جانبه آنها در تصدى مقام خلافت و رهبرى. 5 ــ سيره و روش امام اميرمؤمنان(ع) از آغاز اسلام تا دوران خلافت ، و نقش آن حضرت در جهت رهبرى. 6 ــ رهبرى مطلقه و جهانى در اسلام. 7 ــ ظهور و قيام امام دوازدهم ، و تحقق يافتن رهبرى و زعامت بى قيد و ... . [3] ــ شايد مقصود اين باشد كه به امام حاضر كه به دنيا بى توجه است ، يا از اصلاح كار شما در شرائط موجود ناتوان است ، طمع مورزيد; و از امام زمان كه غائب مى شود نااميد نگرديد كه رمز پيروزى و كليد حل مشكلات در دست اوست. چه ممكن است كسيكه روگردانده يك پايش بلغزد ، و پاى ديگرش برقرار ماند ، آنگاه پس از مدتى هر دو با هم بجاى خود برگردند ( و دين خدا را كه دستخوش حوادث شده ثبات و استقرار بخشد ). [4] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 7 ص 94 ـ 95. [5] ــ شايد كنايه از مواد و مهمات جنگى باشد كه از هر سو به جنگجويان اعطاء مى شود ، و بدين وسيله آتش جنگ برافروخته تر مى گردد. [6] ــ سوره زلزال 99/2 . [7] ــ شرح نهج البلاغه ، 9/46 . [8] ــ نهايه ، ج 3 ص 470 ; الفائق ، زمخشرى 3/141 . [9] ــ ينابيع المودة ، باب 74 ، ص524 ، چاپ نجف. [10] ــ مستدرك ، ج 4 ص 514. [11] ــ خداوند در قرآن مجيد ، سوره نمل 27/84 ، سخن از « دابة الارض » به ميان آورده ، و فرموده: « وَ إذِا وَقعَ القَولُ عَلَيهِم أَخرَجنا لَهم دَآبـّةَ الأَرضِ تُكَلِّـمُهم أَنَّ النَّـاسَ كَانُوا بِايَاتِنَا لاَيوُقِنُون » و به موجب نقل اكثر مفسران ، مقصود از « دابة الارض » ( جنبنده زمينى ) موجودى است كه از طرف خدا برانگيخته شود و با علامت مخصوص ، مؤمن و كافر را از هم جدا و مشخص نمايد. رجوع شود به « نهايه » ابن اثير ، ج 2 ص 96. [12] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 9 ص 128. [13] ــ به « شرح تجريد » علامه ، و « شرح تجريد » قوشجى مراجعه شود. [14] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 10 ص 96. [15] ــ مسند احمد بن حنبل ، 6/316. [16] ــ مسند ابويعلى ، ج 12 ص 370 ، شماره 6940. [17] ــ جران به معناى باطن گردن شتر است. [18] ــ الملاحم و الفتن ، ص 44 ، باب 146. ****************** خطبه 187: « أَلا بِأبى وَ أُمّى هُم مِن عِدَّة أسمائُهُم فِى السَّماءِ مَعرُوفَةٌ وَ فِى الأَرضِ مَجهُولَةٌ. أَلاَ فَتَوَقَّـعُوا مَا يَكُونُ مِن إِدبَارِ أُمُورِكُم ، وَ انقِـطَاعِ وُصَلِكُم وَ استِعمَالِ صِغَارِكُم. ذَاكَ حَيثُ تَكُونُ ضَربَةُ السَّيفِ عَلَى المُؤمِنِ أَهوَنُ مِنَ الدِّرهَم مِن حِلِّهِ ، ذَاكَ حَيثُ يَكونُ المُعـطَى أَعظمَ أَجرًا مِنَ المُعـطِى. ذَاكَ حَيثُ تَسكَرُونَ مِن غَيرِ شَراب ، بَل مِنَ النِّعمَةِ وَ النَّعِيم ، وَ تَحلِفوُن مِن غَيرِ اضطِرَار ، وَ تَكذِبُونَ مِن غَيرِ إِحرَاج . ذَاكَ إِذَا عَضَّكُمُ البَلاَءُ كَمَا يَعَضُّ القَتَبُ غَارِبَ البَعِيرِ . مَا أَطوَلَ هذَا العَنَاءَ ، و أَبعَدَ هذَا الرَّجَاءَ » هان ، پدر و مادرم به فدايشان باد; آنها گروهى باشند كه نامهايشان در آسمان نزد فرشتگان معروف است ولى در زمين ناشناخته اند; آگاه باشيد شما آماده عقبگرائى امور خويش و گسيختگى پيوندها و روى كار آمدن كوچكان ( خردسالان ، نالايقان دون همت ) خويشتن باشيد. ابن ابى الحديد مى نويسد: « الاماميه تقول هذه العدة هم الائمة الاحد عشر من ولده(ع) ; و غيرهم يقول انه عنى الابدال الذين هم أولياء الله فى الارض . . . » اماميه گويند: اين عده امامان يازده گانه از فرزندان آن حضرت(ع) هستند; و ديگران مى گويند: مقصود حضرت از اين كلام أبدالند كه أولياء خدا در زمين هستند; و ما پيش از اين درباره قطب و ابدال بوضوح سخن گفته ايم. آنگاه مى گويد: سخن آن حضرت كه مى فرمايد: « نامهاى آنان در آسمانها معروف است » يعنى فرشتگان معصوم آنها را مى شناسند و خداوند اسماء آنان را به ايشان اعلام نموده است. و اينكه فرموده: در زمين ناشناخته اند يعنى در نظر توده صمردم ( كه ) بخاطر استيلاء و نفوذ گمراهى بر اكثريت آنان ( امامان بر حق را نمى شناسند يا نسبت بدانها بى تفاوتند ). در اينجا توجه خوانندگان را به ايـن نكته معطوف مى داريم كه: ابن ابى الحديد ، تفسير عبارت اميرمؤمنان(ع) به امامان يازده گانه را به شيعه نسبت داده ، و تفسير آن به ابدال و اولياء در زمين را به ديگران; ولى خود اظهار نظرى نكرده; زيرا گويا بدين مطلب توجه داشته است كه اين چنين تعبيرى از ناحيه امام اميرمؤمنان(ع) درباره يك عده ــ هرچند اولياء خدا باشند ــ اما بى نام و نشان و بدون هيچگونه نقش و مسؤوليتى ، به دور از حقيقت و غير قابل قبول است. بويژه آنكه موضوع ابدال و اقطاب ، ساختگى و فاقد ريشه اسلامى ، و يك عقيده صوفيانه و عوام فريبانه است كه همچون اصل تصوف ، از پديده هاى عقيدتى اهل تسنن سرنخ گرفته ، و تركيبى از مسيحيت يونان و زردشتى گرى ايران ـ قبل از اسلام ـ و بودائى هند مى باشد. در حالى كه تفسير شيعه در مورد امامان معصوم عليهم السّلام ـ كه به موجب آثار علمى و حديثى باقيمانده از آنان ، بزرگترين نقش حمايت از اسلام ، و سازندگى علمى و عملى جامعه اسلامى را بر عهده داشته و دارند ـ امرى است معقول و بر اساس منطق اسلامى. اكنون مى پردازيم به ترجمه بقيه كلام امام(ع) كه مى فرمايد: اين ماجرا هنگامى به وقوع خواهد پيوست كه تحمل انسان مؤمن در برابر ضربات شمشير آسان تر باشد از بدست آوردن درهمى از راه حلال. و هنگامى خواهد بود كه اجر و ثوابِ گيرنده از دهنده بيشتر است ، چه دهنده از محل درآمد حرام و يا از روى ريا و خودنمائى و ولخرجى مى بخشد ، در حاليكه گيرنده در جهت وظيفه شرعى و يا از روى اضطرار در راه حفظ جان خود و عائله اش مصرف مى كند. اين در موقعى باشد كه ( شما مسلمانان ) مست مى گرديد اما نه با شراب ، بلكه بعلت فراوانى نعمت; و سوگند مى خوريد أما نه از روى ناچارى; دروغ مى گوييد اما نه از روى حرَج و ناگزيرى. اين در وقتى خواهد بود كه بلاها و مصيبت ها ـ همانند بارى گران كه بر گرده شتر نهاده شده و سنگينى جهاز پشت آنها را مجروح نمايد ـ بر شما فشار آورد. آه ، اين گرفتارى و سختى چه طولانى است! و اميد رهائى از آن چه دور ! چون اين فراز از كلام امام بيانگر حوادث ، انحطاط اخلاقى ، و مشكلات زندگى پيش از ظهور مى باشد كه مايه امتحان مردم ، و از شرائط مقدماتى ظهور مهدى (ع) ، و شايد پيوسته بعصر ظهور باشد ، بدين جهت ما هم چون ديگران آن را در اين جا آورديم. و ده ها حديث مسلم از پيامبراكرم(ص) و اميرمؤمنان(ع) و صحابه درباره ائمه إثنى عشر بطور عموم ، و تعدادى شامل ذكر نام و مشخصات هريك از آنان بخصوص گواه بر مدعاى شيعه مى باشد. آرى ، اين امامان شيعه هستند كه علاوه بر نقش رهبرى و نشر علوم اسلامى ، همه پاره هاى تن امام اميرمؤمنان(ع) بوده ، و امام(ع) در حق آنها مى فرمايد: « پدر و مادرم فدايشان باد. » لكن متأسفانه تعصب مانع از رفتن زيـر بار حقيقت و گردن نهادن حتى به واقعيات دينى است; و بدين تـرتيب همچون شارح معتزلى ، ابن ابى الحديد ، را با مقام فضل و دانشش ، در مورد سخنان امام اميرالمؤمنين على(ع) وادار به خيالبافى و خـلط مبحث و تفسير « مـا لا يـرضى صاحبه » مى كند كه تن به قبولى امامت ائمه معصومين معرفى شده ندهد ، و بجاى آنها رهبران دغلباز صوفيه را كه خود گمراه ، و ديگران را گمراه كننده اند مطرح كرده و جا بيندازد. علامه سيد عبدالزهـراء مى نويسد( [1] ): ابوالحسن مدائنى اين خطبه را در كتاب « صفين » آورده و مى گويد: امام آنرا پس از پايان ماجراى نهروان ايراد فرموده. و آنگاه به ذكر فراز پيشين آن كه شامل پيشگوئى از حوادث آينده است ، و طبق روايات از علائم ظهور حضرت مهدى(ع) بشمار مى آيد پرداخته; و نويسنده هم بخاطر تأييد انطباق كلام امام(ع) با ائمه شيعه ، وبراى آگاهى خوانندگان ارجمند ، به ذكر بخشى از آن مى پردازد. « إذا كثرت فيكم الاخلاط ، و استولت الانباط ، و دنا خراب العراق ، و ذاك اذا بنيت مدينة ذات أثل و أنهار ، فاذا غلت فيها الأسعار ، و شيد فيها البنيات ، و حكم فيها الفساق . . . فيا لها من مصيبة حينئذ من البلاء العقيم و البكاء الطويل و الويل العويل و شدة الصريخ ، ذلك أمر الله و هو كائن و فناء مريح ، فيابن خيرة الآباء متى تنتظر البشير بنصر قريب من رب رحيم. ألا فويل للمتكبرين ، عند حصاد الحاصدين و قتل الفاسقين ، عصاة ذى العرش العظيم ، ألا بأبى و أمى هم من عدة . . . » بطور خلاصه اين فراز از سخنان امام(ع) شامل پيشگوئى درباره هرج و مرج هاى اخلاقى ، بوجود آمدن شهر بغداد ، خرابى عراق ، بالا رفتن نرخها ، و بدنبال آن حوادث گريه آور ، ناله خيز و دردناكى است كه بجرم بد رفتاريها و سركشى ها به امر خدا بوقوع خواهد پيوست. آنگاه از حضرت مهدى(ع) به عنوان « فرزند بهترين پدران » ياد فرموده ; و خبر از سرنوشت شوم و مرگ آورى مى دهد كه ـ به كيفر سرپيچى از فرمان الهى و پيروى از دستورات دين ـ در انتظار مستكبران و فاسقان است. خطبه 190: « . . . ألزِمُوا الأَرضَ ، و اصبِرِوا عَلَى البَلاءِ ، وَ لاَتُحَرِّكُوا بِأيدِيكُم وَ سُيُوفِكم فِى هَوَى أَلسِنَتِكم ، وَ لاَتَستَعجِلُوا بِمَا لَم يُعَـجِّلْهُ اللهُ لَكُم. فَإِنَّهُ مَن مَاتَ مِنكُم عَلى فِرَاشِهِ وَ هُو عَلى مَعرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أَهلِ بَيتِهِ مَاتَ شَهِيداً ، وَ وَقَعَ أَجرُهُ عَلَى اللهِ ، وَ اسْتَوْجَبَ ثَوَابَ مَا نَوَى مِن صَالِحِ عَمَلِهِ ، وَ قَامَتِ النِّـيَّةُ مَقَامَ إِصلاَتِهِ لِسَيفِهِ ، فَإِنَّ لِكُلِّ شَىء مُدَّةً وَ أَجَلاً. » بر جاى خود استوار بوده ( بدون اجازه و حساب از اقدام به نبرد خوددارى كنيد ) ، در برابر بلاها و مشكلات ، پايدار باشيد ، شمشيرهايتان رادر راه هوى و هوس و سخنانى كه از زبانتان سر مى زند به كار نيندازيد( [2] ); و درباره آنچه خداوند ، شتاب و عجله را نسبت به آن روا نداشته ، شتاب نكنيد; زيرا كسى كه از شما در بستر خود بميرد ، اما آنچنانكه شايسته است خدا و پيامبر و اهل بيتش را كه ( مسؤول مقام امامت و جانشينى پيامبرند ) شناخته باشد ، شهيد از دنيا رفته است ، و پاداش او بر خداست ، و از ثواب كارهاى شايسته اى كه قصد انجام آن را داشته ، برخوردار خواهد بود ، و نيتش جايگزين شمشير زدن براى خدا و جان باختن در راه اوست. پس ـ توجه داشته باشيد ـ هرچيز را وقت مشخص ، و هر كارى را سرانجامى است. علامه قندوزى در « ينابيع المودة ــ باب 74 ــ » اين فراز از خطبه « نهج البلاغه » را ضمن ديگر فرازهاى « نهج البلاغه » كه مربوط به حضرت مهدى(ع) است ايراد نموده ، و بدين ترتيب اعتراف مى كند كه امام اميرالمؤمنين(ع) با ايراد اين كلمات قدسيه ، پيشگوئى از حضرت مهدى(ع) نموده ، و مردم را به وظيفه خود در فراز و نشيبهاى زندگى و هنگام غيبت آن حضرت هشدار مى دهد كه مبادا از روى هواى نفس ، و بدون در نظر گرفتن مصالح اسلامى ، از روى احساسات اقدام به جنگ و شمشير زدن كنند; و به خيال رسيدن به مقام شهادت ، خود و ديگران را به خطر اندازند. ضمناً اميرالمؤمنين(ع) در اين فرمايش نظر مردم را به يك نكته بسيار ارزنده معطوف داشته ، و خاطر نشان مى كند كه نائل گرديدن به فيض اعلاى شهادت ، تنها به رفتن در ميدان جنگ و كشته شدن با سلاحهاى مورد استفاده در جنگ نيست تا پيران ، زنان ، مسؤولان ديگر وظائف ، و افراد ناتوان و معذور از رفتن به ميدانهاى جنگ براى رسيدن به فيض عظماى شهادت ، محروم و دچار حسرت شوند. بلكه اين گونه افراد ، يا افراد سالم و توانمندى كه نقشهاى گوناگون حياتى و ارزشمند در جامعه اسلامى دارند ، اگر وظيفه خداشناسى ، پيامبر شناسى ، و امام شناسى را در حدّ خود انجام داده ، و عملا به لوازم آن پايبند باشند ، هرچند كه در بستر آرام و در كنار زن و فرزند هم بميرند ، شهيد از دنيا رفته; و به پاس وظيفه شناسى از پاداش مقام شهادت برخوردار خواهند بود. بديهى است كسانى كه انواع مسؤوليتهاى علمى ، اجتماعى و شرعى را به عهده دارند ، يا با قلم و بيان ، با طرح و نقشه ، با كمكهاى مادى و تشويق نيروهاى اعزامى ، از دور و نزديك جبهه هاى جنگ بر عليه كفر و استعمار را تقويت ، و عرصه را بر دشمن تنگ مى كنند; يا از همين طرق به ترويج اسلام و تضعيف دشمنان در محيط هاى غير جبهه جنگ مى پردازند ، و از صرف امكانات مادى و معنوى خود در اين باره دريغ نمىورزند; همه و همه مصداق واقعى و نمونه فرمايش امام اميرالمؤمنين(ع) قلمداد شوند ، و هر چند كه در بستر خواب از دنيا بروند برخوردار از مقام شهيد خواهند بود. و هر آنكس كه در وظائف خداشناسى ، پيامبر شناسى و امام شناسى ، يا گردن نهادن به لوازم آن تقصير كند و از روى هوى و هوس ، و به طمع سود مادى يا شهرت ، در ميدان جنگ هم كه شركت كند و كشته شود ، شهيد مورد نظر و گواهى قرآن و اسلام نخواهد بود. آرى ، نمونه آن خوارج و افراد لشكر عمر سعد در كربلا بودند ، كه صدها نفر از آنها در ميدان جنگ كشته شدند در حاليكه امامهاى برحق خود را نشناخته ، يا شناخته بودند ، و با جبهه گيرى شمشير بر روى آنان كشيدند. چنانچه نمونه آن در حال حاضر رو در روئى و جنگ گروهى از مردم عراق عليه ايران است كه بخاطر مطامع و منويات شوم دشمنان اسلام ، دو كشور مسلمان نشين را به خاك و خون كشيدند. بنابراين عراقيان بيشمارى كه با شركت اختيارى در اين غائله جان خود را از دست دادند ، نه تنها نمى توان نام شهيد بر آنها نهاد ، كه با قيام مسلحانه عليه مسلمانان ، مفسد فى الارض و عامل بزرگترين جنايت بوده; و خود و اربابانشان در پيشگاه خداو خلقْ روسياه ، و گرفتار كيفر آن همه تجاوزات و كشتارها و زيانهاى مادى و معنوى خواهند بود. بطور خلاصه امام(ع) با ايراد اين سخن ، سرعت فرا رسيدن قيامت را بدانچه رخ داده و به وقوع پيوسته تشبيه نموده; و آنگاه اين مطلب را با حرف « قد » ، كه به اصطلاح بيانگر تحقيق است ، تأكيد نموده و ميگويد: چنان است كه نشانه هاى آن ( قيامت ) مثل ظهور دجّـال ، ظهور مهدى و عيسى عليهماالسّـلام ، و جز اينها ( ديگر چيزهاى حتمى الوقوع ) لباس وجود پوشيده. ابن ميثم پيرامون جمله « وَ لاَتُحرِّكُوا بِأيدِيكُم وَ سُيُوفِكم فِى هَوَى أَلسِنَتِكم » نوشته است: اين سخن نهى از جهاد بدون فرمان يكى از امامان ( معصوم ) پس از اميرمؤمنان است كه از فرزندان حضرتش مى باشند; و اين به هنگامى خواهد بود كه كسى از آن امامان به منظور برقرارى حكومت حقّ بپا نخواسته باشد; چه اينگونه حركتها و جنبشها جز با اجازه امام وقت جايز نخواهد بود . . . .( [3] ) حكمت 147: « اللَّـهُمَّ بَلَى! لاَ تَخلُو الأَرضُ مِن قَائِم للهِ بِحُجَّة ، إِمَّا ظَاهِرًا مَشهُورًا ، وَ إِمَّا خَائِفًا مَغمُورًا ، لِئلاَّ تَبطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَيِّـنَاتُهُ. وَ كَم ذَا وَ أَينَ أُولــئِكَ؟ أُولــئِكَ ـ وَ اللهِ ـ الأَقَلُّونَ عَددًا ، وَ الأَعظَمُونَ عِندَ اللهِ قَدرًا. يَحفَظُ اللهُ بِهِم حُجَجَهُ وَ بَيِّـنَاتِهِ ، حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُم ، وَ يَزرَعُوهَا فِى قُلُوبِ أَشبَاهِهِم. هَجَم بِهِمُ العِلمُ عَلى حَقِيقَةِ البَصِيرَةِ ، وَ بَاشَرُوا رُوحَ اليَقـِينِ ، وَ استَلاَنُوا مَا استَعوَرَهُ المُترِفُونَ ، وَ أَنَسوُا بِمَا استَوحَشَ مِنهُ الجَاهِلُونَ ، وَ صَحِبُوا الدُّنيَا بِأَبدَان أَروَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالَمحَلِّ الأَعلَى. أُولئكَ خُلَفاءُ اللهِ فِى أَرضِهِ ، وَ الدُّعَاةِ إِلى دِينِهِ. آهِ آهِ شَوقًا إِلى رُؤيَتِهِم! انصَرِف يَا كُمَيلُ إِذَا شِئتَ. » بار خدايا چنين است كه هرگز زمين ـ به لطف تو ـ از كسيكه با حجت و دليل بامر حق قيام كند و دين الهى را بر پا دارد خالى نخواهد ماند ، خواه ظاهر باشد و آشكار ( مثل امامان يازده گانه معصوم ) خواه در حال ترس و پنهانى ، تا دلائل الهى و مشعلهاى فروزان او از بين نرود. و آنها چند نفرند و كجايند؟ آنان بخدا سوگند تعدادشان اندك ، اما از حيث مقام و منزلت نزد خدا بسى بزرگ و ارجمندند. خداوند به وسيله آنان حجت ها و دلائل روشنش را پاسدارى كند ، تا آنرا بكسانى همانند خود بسپارند و بذر آن را در دلهاى افرادى چون خودشان بيفشانند. علم و دانش با حقيقتى آشكار بدانها روى آورد; و آنها روح يقين را با نهادى آماده و پاك لمس نمايند; آنچه را دنياپرستان هوس باز دشوار و ناهموار شمرند ، آنها براى خويش آسان و گوارا دانند; و آنچه را ابلهان از آن هراسان باشند ، بدان انس گيرند. دنيا را با تن هائى همراهى كنند كه ارواحشان بجهان بالا پيوسته است. آنها در زمين خلفاى الهى باشند و دعوت كنندگان بدينش. آه آه بسى مشتاق و آرزومند ديدارشان هستم ، اى كميل هم اكنون اگر مى خواهى بازگرد. اين فراز از سخنان امام اميرالمؤمنين على(ع) تحت شماره 147 كلمات « نهج البلاغه » ذكر شده ، و عدّه اى از اعلام ادب و تاريخ و حديث از اهل تسنن نيز آن را آورده اند.( [4] ) ابن ابى الحديد همچون بسيارى از شارحان « نهج البلاغه » ( با توجه به جمله هاى « قائم لله بحجة » و « خلفاء الله فى ارضه » و « الدعاة الى دينه » و ديگر جملات و قرائن مندرجه در اين فراز از كلام امام كه جز بر پيامبر و امام معصوم بعد از او ، بر هيچ مقام و شخصيتى منطبق نمى شود ) نتوانسته است دلالت اين قسمت از سخنان آن بزرگوار را بر عقيده شيعه ــ در مورد امامت و خلافت علنى يازده امام معصوم ، و امامت و خلافت توأم با غيبت امام دوازدهم حضرت مهدى(ع) ــ انكار نمايد و نوشته است: اين جمله اعتراف صريح امام نسبت به مذهب اماميه است.( [5] ) لكن بر اساس عقيده شخصى اش ( انكار تولد حضرت مهدى(ع) ) در جا زده و مى گويد: جـز آنكه اصحاب ما آن را حمل بـر وجود ابدال مى نمايند كه اخبار نبوى درباره آنان وارد گرديده. و اين همان پوشاندن لباس باطل بر حق و بعكس است كه قرآن مجيد مى فرمايد: « و َلاَتَلبِسُوا الحَقَّ بِالبَاطِلِ وَ تَكتُمُوا الحَقَّ وَ أَنتُم تَعلَمُون »( [6] ) حق را بباطل مپوشانيدو آن را كتمان كنيد در حاليكه مى دانيد حقيقت چيست و حق كدام است. و نيز مى فرمايد: « لِمَ تَلبِسُونَ الحَقَّ بِالبَاطِلِ وَ تَكتُمُونَ الحَقَّ وَ أَنتُم تَعلَمُون »( [7] ) چرا حق را بباطل مى پوشانيد و آن را كتمان مى كنيد در حاليكه مى دانيد حقيقت چيست و حق كدام است. امام(ع) در اين فراز پر محتوى از كلام خود ، قبل از هرچيز توجه مسلمانان را به ضرورت مسأله رهبرى در اسلام و نياز بى چون و چراى جامعه اسلامى به وجود امام واجد شرائط ، در هر عصر و زمانى معطوف داشته ـ و در قالب راز و نياز ، يا شاهد گرفتن خدا بر گفتار خود در بيان يك حقيقت دينى ـ خاطرنشان مى كند كه: نبايد صحنه زمين از كسيكه قائم بامر حق و بر پا دارنده آن باشد خالى بماند; چه در اين صورت حجت هاى الهى خلل پذير ، و نشانه هاى او باطل خواهد شد. از آن پس امام اميرالمؤمنين(ع) به تشريح موقعيّت امامان راستين و مقام رهبرى اسلام ( كه در وجود خود و فرزندان معصومش خلاصه گرديده ) مى پردازد و مجدداً نظر مسلمانان را بدين نكته متوجه مى كند كه: عهده دار مقام رهبرى و مسؤول زعامت بر مسلمانان ، يا از آزادى براى تصدى و انجام وظائف رهبرى ـ در جهت نشر علوم قرآن ، ترويج احكام اسلام ، جوابگوئى به مشكلات و مبارزه با فساد ـ برخوردار است ( همچنانكه حضرتش با ده نفر از امامان ديگر هريك تا حدّى از اين آزادى برخوردار بودند ) و يا بر اثر حاكميت زمامداران خود فروخته و ستمگر ، و نا مساعد بودن زمينه براى انجام وظيفه رهبرى ـ از ترس جان خود و شيعيانش ـ در حالت ناشناسى و پنهانى بسر مى برد ( همچنانكه امام دوازدهم حضرت مهدى(ع) با چنين موقعيتى روبرو و مبتلا گرديد ) . آرى ، تا آنجا جو حاكم ، امام و شيعيانش را وادار به اختفاى از دشمن و تقيه كرد كه طبق احاديث مربوطه( [8] ) شيعيان بخاطر مسائل امنيتى حتى از تصريح به نام امام دوازدهم ممنوع گرديده ، و با رمز و اشاره از حضرتش سخن مى گفتند. و در مرحله سوم اميرالمؤمنين(ع) به تعداد امامان اشاره نموده ، و با اداء سوگند ، كمى و محدوديت آنها را اعلام و تأكيد فرموده است; آنچنانكه ــ با در نظر گرفتن احاديث وارده از ناحيه پيامبر(ص) درباره خلفاى اثنى عشر ــ تنها با ائمه دوازدهگانه مورد قبول شيعه مى تواند منطبق گردد ، ديگر هيچكس. در مرحله چهارم امام(ع) پس از برشمردن يك سلسله برتريها و ويژگيهاى معنوى اين گروه ـ كه تنها در خور شأن پيامبران و جانشينان آنهاست ـ مى فرمايد: « اينان خلفاى خدا در زمين و دعوت كنندگان بدين او هستند. » اكنون در صورتى كه مى بينيم قرآن مجيد از پيامبران الهى همچون داوود بعنوان خليفه خدا نام برده و مى گويد: « يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلنَاك خَليفَةً فِى الأَرضِ فَاحكُم بَينَ النَّاسِ بِالحقِّ »( [9] ) اى داوود! ما تـو را خليفه خـود در روى زمين قرار داديم; پس بين مردم به حق داورى نما. بدين نكته پى خواهيم برد كه جز پيامبر و جانشين بر حق او كه نقش رهبرى و تعليم و تربيت مردم را بعهده دارند ، كسى نمى تواند خليفه خدا در زمين باشد. بنابراين مقصود اميرمؤمنان(ع) از اين عده خلفاء ، همان امامان راستين شيعه مى باشد كه مسؤوليت راهنمائى و رهبرى مسلمانان از طرف خدا وسيله پيامبرش به دوش آنها نهاده شده است. و اما خلفاى انتخابى مردم را ( بفرض اينكه انتخاب صد در صد صحيح و بى قلب و غش انجام شده باشد ) نمى توان از آنان به « خليفه خدا » تعبير كرد و تنها ميتوان بعنوان « خليفه مردم » از آنها نام برد. لكن متأسفانه زمامداران اسلامى و متصديان مقام خلافت كه از آغاز امر در برابر اهل بيت تشكيل جبهه داده بودند ، نه خليفة الله بودند ( بدليل آنكه هيچگونه نصّى بر خلافت هيچيك از ناحيه خدا و رسولش اعلام و ارائه نشده بود ) و نه خليفه مسلمين ( چون به آراء عمومى مراجعه نشده بود ). آرى ، همانطورى كه خود در بسيارى از مراسم انتخاباتى دنيا ملاحظه مى كنيم كه قبل از رفتن مردم بپاى صندوقهاى رأى ، آنها را با آراء از پيش تهيه شده پر مى كنند ; يا كارگردانان و آمارگران صندوقها ، نام هركس را كه قرار است مى خوانند و موفقيتش را اعلام مى كنند ; و تنها بر اساس تبانى و توطئه قبلى با گروهى انگشت شمار ، پستها تقسيم مى شود. خلافت اين افراد هم دست كمى از انتخابات اين چنينى نداشته است. مگر نه اين بود كه زمامدارى نخستين متصدى خلافت بعد از پيامبر(ص) بدون شركت و رضايت و موافقت بنى هاشم و شخصيتهاى صحابه و آنهائى كه به اصطلاح اهل تسنن اهل حل و عقد بودند ، انجام گرفت؟! و اميرالمؤمنين(ع) در اينباره فرمود: « وَاعَجَبَا ! أَتَكُون الخِلافَةُ بِالصِّحاَبَةِ وَ لاَ تَكُون بِالصِّحَابَةِ وَ القِرَابَةِ » و چه شگفت انگيز است! آيا امرخلافت باعنوان صحابى بودن مقرر مى گردد اما با عنوان صحابى باضافه خويشاوندى نه؟! و نيز فرمود: فَإِنْ كُنتَ بِالشُّورَى مَلَكتَ أُمُورَهُم***فَكَيفَ بِهَذَا وَ المُشِيرُونَ غُيـَّبُ وَ إِنْ كُنتَ بِالقُربَى حَجَجتَ خَصِيمَهُم***فَغَيرُكَ أَولَى بِالنَّبـِىِّ وَ أَقرَبُ( [10] ) و مگر جز اين بود كه عمر تنها با ميل شخص ابوبكر و قرار طرفين روى كار آمد ؟! و مگر غير از اين بود كه شوراى خلافت از طرف عمر ، بعد از وى على را براثر تمرد از عمل به سيره شيخين از تصدى خلافت معزول و ممنوع ساخت ، و عثمان رابر أساس تعهد به عمل بر سيره شيخين روى كار آورد; و اين نقشه اى بود كه عمر طراح آن بود و بدست يك يا دو نفر از أعضاى شوراى شش نفرى اجرا و پياده شد. و آيا زمامداران بنى اميه ، بنى مروان و بنى العباس با تهى دستى از تمام شرائط خلافت و انواع كمبودهاى عقيدتى و اخلاقى ــ جز وراثت پدرى و خانوادگى . . . ، يا تبانى و سازش با چند نفر حاشيه نشينان دربار خلافت و تعزيه گردانان حكومت در هر عصر و دوره يى ، و يا كشتار اهل حق و ايجاد خفقان در بين مردم مسلمان ، و خلاصه به استضعاف كشاندن مسلمانان و سوء استفاده از عناوين اسلامى و ضعف بنيه فكرى و مالى مردم ــ چه چيز در رسيدن آنان به مقام خلافت و زمامدارى مؤثر بود؟!! اكنون بر ميگرديم به اصل سخن كه بر اساس توضيحى كه داده شد موضوع أبدال و أقطاب را ( كه ناشى از افكار خرافى و صوفيانه اهل تسنن و فاقد هر گونه ريشه اسلامى است ) نميتوان ــ آنچنانكه ابن ابى الحديد ادعا و تفسير نموده ــ فرمايش ، امام را بر آن منطبق نمود. راستى جاى بسى تعجب و تأسف است كه دانشمندى اديب ، مورخ ، متكلم و تا حدى حديث شناس ، و آشنا با واقعيتهاى اسلامى ــ همچون ابن ابى الحديد ــ اين گونه براى فرار از رفتن زير بار خلفاى بر حق پيامبر(ص) و امامان راستين شيعه و مورد احترام اهل تسنن ( كه همه شؤون مادى و معنوى آنها بر مردم آشكار و قابل درك بوده و هست ) تن بدين خرافات داده ، و در حقيقت كلام صريح و روشن مولاى متقيان اميرمؤمنان عليه السّـلام را به باد مسخره گرفته است ، و مى گويد مقصود آن حضرت از اين سخنان ابدال و اقطاب بوده است. در حاليكه قرآن مجيد از اين گونه افراد كج گرا چنين تعبير مى كند: « وَ جَحَدُوا بِهَا وَ استَيقَـنَتهَا أَنفُسُهُم ظُلمًا وَ عُلُوًا »( [11] ) انحراف گرايان در حاليكه حق را به يقين مى شناختند از روى ظلم و سركشى آن را انكار كردند. حكمت 209: « لَتَعـطِفَنَّ الدُّنيَا عَلَينَا بَعدَ شَماسِهَا عَطفَ الضَّرُوسِ عَلى وَلَدِهَا ،( [12] ) ( وَ تَلا عقيب ذلك: ) وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ استُضعِفُوا فِى الأَرضِ وَ نَجعَلَهُم أَئِمـَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوَارِثِين( [13] ) ». دنيا پس از چموشى ـ همچون شترى كه از دوشيدن شيرش ( بخاطر بچه اش ) امتناع مىورزد ـ با مهربانى همانند مادر نسبت به بچه اش رو مى آورد. ( آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: ) مى خواهيم بر آنان كه در زمين ناتوان شمرده شدند تفضل نموده و آنان را پيشوايان جهان و وارثان زمين قرار دهيم. اميرالمؤمنين على(ع) در اين فراز از سخنان خود چنين خاطر نشان فرموده كه دنيا پس از روگردانيدن از اهل بيت پيامبر(ص) دير يا زود انعطاف نشان داده ، بدانها رو كند. اكنون آيا مقصود از اين رو كردن ، پيروزى افراد برتر و شايسته تر بر كفر و ظلم جهانى ، به شكل حكومت واستقرار حق است ، يا ضعف و نابودى دشمنان و از بين رفتن موانع و بالاخره آماده شدن زمينه براى گسترش آثار علمى و اخلاقى آنها در سراسر گيتى؟! هر دو نظريه ، بويژه نظريه نخست از طرف شارحان نهج البلاغه ارائه گرديده; ولى پر واضح است كه نشر آثار علمى و اخلاقى اهل بيت بطور مطلق و همه جانبه ، مستلزم حاكميّت مطلقه و پيروزى كامل بر عموم دشمنان است; و اين مطلب با توجه به گواه قرار دادن حضرت ، آيه شريفه را بر كلام خود ، امرى است قطعى. زيرا آيه شريفه بيانگر پيروزى و رهبرى و دست يابى مطلق و بى قيد و شرط مستضعفان است نسبت به آنچه در اختيار مستكبران و تحت نفوذ زمامداران گمراه و تجاوزگر قرار گرفته; و تحقق چنين امرى جز به استقرار حكومت جهانى حق و عدالت به دست اهل بيت ، به چيزى ميسّر نگردد; و مصداق آن به اتفاق عموم ، « حضرت حجة بن الحسن العسكرى » عجّل الله تعالى فرجه الشريف است. ابن ابى الحديد پيرامون اين سخن گويد: اماميه پنداشته اند كه حضرتش با اين جمله به امام غائبى وعده داده است كه در آخر الزمان بزمامدارى زمين نائل خواهد شد. و اصحاب ما گويند: اين جمله وعده به امامى است كه صاحب اختيار زمين و مسلط بر كشورهاى جهان خواهد شد; ولى لازمه اين وعده موجود بودن و غائب بودن او نيست; بلكه در صحت اين تعبير كافى است كه در آخر وقت بوجود آيد.( [14] ) بدين ترتيب ملاحظه مى كنيد كه ابن ابى الحديد ايراد كلام امام(ع) را درباره حضرت مهدى(ع) پذيرفته; اما مثل هميشه از اعتراف به ولادت و حيات آن بزرگوار امتناع ورزيده است. اكنون مى گوئيم درست است كه لازمه ايراد اين وعده ، موجود بودن و غائب بودن امام مهدى(ع) به هنگام سخن نيست; لكن با توجه به ولادت آن حضرت در سال 255 ( يا 256 ) هجرى قمرى ، نه در حال حاضر مانعى از انطباق سخن امام اميرالمؤمنين على(ع) بر آن بزرگوار وجود دارد ، و نه در عصر ابن ابى الحديد كه حدود چهار قرن از تولد آن حضرت مى گذشته; چه ابن ابى الحديد در رجب 644 تأليف « شرح نهج البلاغه »را آغاز ، و در آخر صفر 649 به انجام رسانيده است و در نتيجه مقصود از اين كلام همانست كه شيعه اماميه گفته و مى گويد. يكم حكمت حكمت يكم: ( [15] ) « . . . فاذا كان ذلك ، ضرب يعسوب الدين بذنبه ، فيجتمعون إليه كما يجتمع قزع الخريف » پس آنگاه كه وضع اين چنين شد ، پيشواى دين به خشم آيد و آمادگى خود را اعلام كند; در اين موقع ـ مؤمنين ـ باشتاب دورش جمع شوند ، همانگونه كه ابرهاى پائيزى به هم پيوسته شوند. در لغت عرب « يعسوب » به ملكه زنبور عسل گفته مى شود; و چون روش زندگانى اين حيوان بظاهر كوچك ، اما پر بركت برخوردار از موقعيت رهبرى زنبوران عسل است كه با جاه و جلال ، و داراى نقش حياتى در جهت پيدايش و زيست صدها و هزارها زنبور عسل ، و محصول ارزنده و شفابخش آنها است ، در حقيقت أنفع و أطهر حيوانات است; اميرمؤمنان(ع) از فرزندش حضرت قائم(ع) ( به خاطر نقش رهبرى و روش حكومتى حضرتش كه توأم با عدل و أمنيت جهانى ، و مايه سعادت و نجات بشر ، و مفيدترين و منزه ترين حكومتهاى جهان از انواع آلودگى و وابستگى و تجاوزها خواهد بود ) تعبير به « يعسوب » فرموده و گويد: يعسوب دين بهنگام ظهور همچون شير ــ كه به هنگام غضب دم بر زمين مى زند و نعره مى كشد ــ حالت خشم از خود نشان دهد; و با قاطعيت خود را معرفى ، و آمادگيش را براى قيام جهانى اعلام فرمايد. در اين موقع مؤمنان ، آنچنانكه توده هاى ابر پائيزى با سرعت به هم مى پيوندند ، از هر سوى دنيا ، شتابان به دور او گرد آيند و با رهبرى حضرتش وارد صحنه عمل شوند. نيز پيامبر اسلام(ص) كراراً از امام اميرالمؤمنين على(ع) بعنوان « يعسوب » دين نام برده; چنانكه شخص امام(ع) نيز در كلماتش ، از خود تعبير به « يعسوب » فرموده است .( [16] ) سيد رضى ، مؤلف « نهج البلاغه » ، مى گويد: « يعسوب » آقاى بزرگى است كه در آن روز زمامدار مردم خواهد بود. و « قزع » توده هاى ابر بدون آب است. ابن ابى الحديد مى نويسد: اين خبر از پيشگوئيهائى مى باشد كه امام ايراد نموده; و از مهدى آخرالزمان ياد فرموده است. و معناى « ضَرَب بِذَنبِه » به حال استقرار و آرامش در آمدن بعد از اضطراب است. چه « يعسوب » ملكه زنبور عسل و رهبر آن است; و بيشتر اوقاتش در حال پرواز با دو بال خود مى باشد; و هنگامى كه دم خود را بر زمين مى زند ديگر از پرواز و حركت باز ايستاده ، به آرامش گرايد. آنگاه مى نويسد: خواهيد گفت: اين نظريه همانند عقيده اماميه است در اينكه مهدى به حال ترس و پنهانى در گوشه و كنار زمين به سر برد; آنگاه در آخر الزمان ظهور كند و در مركز حكومت خود ثابت و مستقر گردد. ولى من مى گويم طبق مذهب ما ( اهل تسنن ) بعيد نيست كه امام مهدى ، همان كسيكه در آخر الزمان ظهور مى كند ، نخست از روى مصلحتى كه خدا از آن آگاه است در حال اضطراب و پراكندگى حكومت نمايد ، و از آن پس حكومتش مستقر ، و پراكندگيش سامان يابد.( [17] ) در اين جا باز مى بينيم ابن ابى الحديد براى فرار از رفتن زير بار ولادت و غيبت آن حضرت ، به توجيه ناموجه پرداخته ; و احتمالات غير قابل انطباق با پيشگوئى اميرالمؤمنين(ع) را دستاويز قرار داده ; و با لقمه دور سر گردانيدن ، همان نظريه شيعه را ارائه مى دهد ، منتها در قالب عقيده شخصى خودش . نـيز هـِروى اين فراز را به نقل ازاميرالمؤمنين(ع) آورده ، و همچون ابن ابى الحديد پيرامون آن اظهار نظر كرده است.( [18] ) و زمخشرى گويد: جمله « ضَرَب بِعَسِيبِ ذَنبِه » ( كه معنايش دم بر زمين زدن است ) در اين مورد به معناى ايستادگى و پايدارى او با پيروان خويش است.( [19] ) ابن اثير بدنبال نقل اين جمله مى نويسد: مقصود دورى گزيدن از برخورد با فتنه و شتابان سير كردن با اتباع خود در زمين ميباشد.( [20] ) و علامه قندوزى در باب 74 كتاب « ينابيع الموده » منظور امام اميرالمؤمنين(ع) را از اين سخن ، حضرت مهدى(ع) دانسته است. در پايان ، با توجه به اظهار نظرهائى كه درباره اين فراز از سخن امام(ع) بعمل آمده چنين استفاده ميشود: 1 ــ پيشگوئى امام اميرالمؤمنين على(ع) از ظهور فرزندش حضرت مهدى(عج) به عنوان يك امر مسلم و شدنى. 2 ــ ظهور حضرت مهدى(ع) بشكل قيام گسترده دينى ، و بعنوان زمامدار مطلق و بى چون و چراى جهان اسلام. 3 ــ حضرتش ، همانند ملكه زنبور عسل ، از يكسو نقش مركزيت و رهبرى جامعه مؤمنين را به عهده خواهد داشت; و از سوئى وجود مقدس او در روش حكومتى مايه خير و بركت و موجوديت افراد بشر است ، چنانكه ملكه زنبور عسل خود منشأ پيدايش و ادامه حيات هزاران هزار زنبور كارگر ، فعال و عسل ساز مى باشد . 4 ــ هنگام ظهور حضرت مهدى(ع) توده هاى انبوه مردم از گوشه و كنار جهان همچون توده هاى ابرپائيزى با شوق و شتاب به سوى او رهسپار ، و پروانهوار دور شمع وجودش گردآيند. 5 ــ حضرت مهدى(ع) ــ بدون هيچگونه برخورد زيان بخشى با فتنه ها و از ناحيه فتنه جويان ــ با پيروان خود به پيروزى مطلق ميرسد و سرانجام مشكلات و موانع يكى پس از ديگرى از سرراهش برطرف خواهند شد. آرى اينها حقايقى است كه ده هابلكه صدها روايت از پيامبر و امامان معصوم بيانگر آنست و بخاطر اختصار علاقمندان رابمصادر مربوطه ارجاع ميدهيم. خطبه 93: « أمّا بعد حَمدِ الله ، و الثَّـناء عليه ، أيُّهَا النَّاسُ ، فَإِنِّى فَقَأتُ عَيْنَ الفِتنَةِ . . . » اما بعد از حمد و ثناى خداوند ، اى مردم ، من چشم فتنه را در آوردم . . . . ابن ابى الحديد پس از تأييد اعتبار و ارزش تاريخى اين خطبه مى گويد: على(ع) پس از انقضاء داستان نهروان ، اين خطبه را ايراد فرموده; و خطبه داراى فرازهائى بوده كه سيد رضى آنها را ايراد نكرده است. آنگاه بذكر فرازهاى ايراد نشده پرداخته; و از آن جمله است: « فانظروا أهل بيت نبيكم ، فان لبدو فالبدوا ، و اذا استنصروكم فانصروهم ، فليفرجن الله الفتنة برجل منا أهل البيت. بأبى إبن خيرة الاماء ، لايعطيهم إلا السيف ، هرجاً هـرجاً موضوعاً على عاتقة ثمانية أشهر ، حتَّى تقول قريش: لو كان هذا من ولد فاطمة لرحمنا. يغريه الله ببنى أمية حتَّى يَجعَلَهُم حُطاماً وَ رُفَاتاً مَلعُونِينَ أَينَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقتِيلاً سُنَّةَ اللهِ فِى الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبل وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبدِيلاً »( [21] ) به اهل بيت پيامبر خود بنگريد; پس اگر آنان بر جاى خود نشستند شما هم بنشينيد; و اگر بپا خواستند شما هم به پا خيزيد; و اگر از شما يارى طلبيدند آنها را يارى دهيد. شكى نيست كه خداوند بوسيله مردى از ما خاندان ( پيامبر ) با در هم كوبيدن فتنه ، مردم را از آن بركنار كند ( آنچنانكه پوست حيوان را از گوشت جدا سازند ). پدرم بفداى پسر بهترين كنيزان كه جز شمشير چيزى بدانها ( فتنه جويان و مفسدان فى الارض ) حوالت ندهد; كشتار و نابودى است كه بدان محكوم شوند; هشت ماه شمشير از دوش ننهد تا آنكه قريش گويند: اگر اين شخص ( مهدى ) از فرزندان فاطمه بود بر ما رحم مى كرد. خداوند او را براى در افتادن با بنى اميه برانگيزد تا آنجا كه آنان را تار و مار سازد; ( و چنانكه خداوند در قرآن فرموده است: ) آنها رانده شدگان هستند كه هر جا آنان را بيابند محكوم بمرگ نمايند. اين سنت الهى باشد كه در حق پيشينيان به اجرا در آمده ، و از اين پس هم خلل ناپذير خواهد بود. ابن ابى الحديد مى نويسد: اگر سؤال شود: آن شخصى كه به آن وعده داده شده و امام(ع) با جمله « پدرم بفداى پسر بهترين كنيزان » از وى تعبير نموده كيست؟ گفته مى شود: اما اماميه ، پس به گمان آنها وى امام دوازدهم ايشان است; و وى فرزند كنيزى به نام نرجس مى باشد. اما اصحاب ما ( اهل تسنن ) ، پس گمان كرده اند او فاطمى است كه در آينده از كنيزى متولد خواهد شد ، و در حال حاضر ( عصر ابن ابى الحديد ) موجود نيست. و اگر گفته شود از بنى اميه چه كسى در آن وقت موجود است تا آن شخص موعود انتقام بنى اميه را از او بگيرد ، در حاليكه ( و ) طبق جمله « فعند ذلك تود قريش بالدنيا و ما فيها لو يروننى مقاما واحدا. و لو قدر جزر جزور » ــ كه در متن خطبه است ــ آنان خوش دارند كه على(ع) بر آنان حكومت مى كرد؟ مى گوئيم: اما اماميه ، پس قائل به رجعت هستند; و به گمان آنها در آينده به هنگام ظهور امام منتظرشان ، گروهى از افراد بنى اميه و ديگران به دنيا باز خواهند گشت و امام منتظر دست و پاى آنها را قطع ، و دسته اى را ميل در چشمانشان فرو برد ، و دسته ديگر را بدار كشد ، و انتقام آل محمد را از دشمنان پيشين و آينده بگيرد. و اما اصحاب ما ( اهل تسنن ) چنين پندارند كه خداوند از اين پس در آخرالزمان مردى را از فرزندان فاطمه ، كه در حال حاضر موجود نيست ، خلق كند و او زمين را سرشار از عدالت كند همچنانكه از ظلم و ستم سرشار گرديده ; و از ستمگران انتقام گيرد و به سخت ترين شكلى آنان را كيفر دهد ; و او از كنيزى خواهد بود ; و همانطوريكه درين فراز از كلام اميرمؤمنان(ع) و ديگر آثار وارد شده ، نامش همانند رسول الله صلّى الله عليه و آله ، « محمّد » مى باشد ; و هنگامى ظهور كند كه ملكى از دودمان بنى اميه بر بيشتر كشورهاى اسلامى حكومت نمايد ، و او همان سفيانى موعود در خبر صحيح ، و از اولاد ابوسفيان بن حرب بن اميه خواهد بود كه امام فاطمى او و پيروانش از بنى اميه و ديگران را خواهد كشت. o__o__o__o__o ضمناً در پايان اين مقال ياد آور مى شويم: نخستين كس از مورخان و نويسندگان اسلامى كه اين خطبه را آورده ، سليم بن قيس عامرى ( درگذشته 90 هـ ) بوده است.( [22] ) و بعد از او أبواسحاق ، ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى اصفهانى ( در گذشته 283 هـ ) آنرا نقل كرده است.( [23] ) البته همانطورى كه ابن ابى الحديد گفته است ، اصل خطبه بيش از مقدارى است كه سيد رضى در نهج البلاغه آورده; و نامبردگان ، هر دو آن را با اضافات و اختلاف در بعضى الفاظ و تقدم و تاخر قسمتى از جملات ، در مصادر زير نقل كرده اند. نيز شيخ حر عاملى ، در « وسائل الشيعه » ــ قسمتى را كه ويژه امام زمان است و ما نقل كرديم ــ و در « اثبات الهداة » ج 5 ، قسمتهاى ديگرى را آورده ; و علامه مجلسى در مجلد هشتم « بحار الانوار » آن را نقل كرده اند. در پايان ، با توجه به شماره مسلسل اين خطبه ، شايسته بود اين فراز را قبل از ديگر فرازهاى مربوط به حضرت مهدى(ع) مطرح كنيم ، لكن چون در متن « نهج البلاغه » ذكر نشده بود ، و از جهتى خارج از موضوع كتاب بود ، در اينجا به ذكر آن پرداختيم. و آخـرُ دَعوانا أن الحمد لله رب العالمين اصفهان ــ ربيع الثانى 1403 مهدى فقيه ايمانى منابع كتاب الاتحاف بحب الاشراف عبدالله شبرواى اثبات الهداة شيخ حر عاملى اخبار الدول ابوالعباس قرمانى ارجح المطالب امرتسرى حنفى ازالة الخفاء شاه والى الله دهلوى استقصاء الافهام ميرحامد حسين هندى اسعاف الراغبين صبان مصرى الأعلام خيرالدين زركلى الامام الثانى عشر سيد محمد سعيد عبقاتى بحار الانوار علامه محمد باقر مجلسى البرهان على وجود صاحب الزمان سيد محسن امين عاملى البيان فى اخبار صاحب الزمان گنجى شافعى تاريخ آل محمد قاضى بهلول زنگنه زورى تاريخ بغداد خطيب بغدادى تاريخ الخميس ديار بكرى تاريخ گزيده حمدالله مستوفى تاريخ يعقوبى ابنواضح يعقوبى تتمة المختصر ابنوردى تذكرة خواص الائمة سبط ابن جوزى تفسير ابن كثير دمشقى تنقيح الادلة و العلل افضل الدين صدرخجندى تيسير الوصول ابن دبيع شيبانى جامع الاصول ابن اثير جزرى جواهر المضيئة ملاّ على قارى جوهرة الكلام قراغولى بغدادى حبيب السير خواند مير حلية الاولياء حافظ ابونعيم اصفهانى دائرة المعارف محمد شفيق غربال مصرى دول الاسلام شمس الدين ذهبى الذريعة الى تصانيف الشيعة حاج شيخ آغا بزرگ تهرانى روضة الاحباب سيد جمال الدين شيرازى روضة الشهداء ملاحسين كاشفى روضة الصفا مير خواند روضة المناظر ابن شحنه حلبى سامراء فى ادب القرن الثالث الهجرى يونس احمد سبائك الذهب محمد امين بغدادى سرچشمه تصوف سعيد نفيسى سرّ السلسلة العلوية ابونصر بخارى سمط النجوم العوالى عبدالملك عصامى سنن الكبرى بيهقى سيرة الامام الهادى سيد عبدالرزاق شاكر بدرى شذرات الذهب ابن عماد دمشقى شرح تجريد علامه حلى شرح تجريد قوشجى شرح ديوان اميرالمؤمنين ميبدى يزدى شرح عقايد نسفى تفتازانى شافعى شرح المقاصد تفتازانى شافعى شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد شرح نهج البلاغه ابن ميثم شعب الايمان بيهقى شواهد النبوة عبدالرحمن جامى صحاح الاخبار سراج الدين رفاعى صحيح بخارى صحيح مسلم الصواعق المحرقةابن حجر هيثمى العبر فى خبر من غبر شمس الدين ذهبى عقد الفريدابن عبدربه اندلسى عيون الاخبار ابن قتيبه دينورى الغارات ابواسحاق ثقفى كوفى غريب الحديث ابوعبيد هروى الفائق زمخشرى فتح المناناحمد منينى دمشقى فتوحات مكية محى الدين ابن عربى فرائد السمطين ابراهيم جوينى شافعى فصل الخطاب خواجه پارسا بخارى حنفى الفصول المهمّـه ابن صباغ مالكى الكامل ابن اثير جزرى كشف الاستار حاجى نورى كفاية الطالب گنجى شافعى كنز العمالمتقى هندى الكنى و الالقاب دولابى لواقح الانوار شعرانى مبسوط شمس الدين سرخسى مثنوى مولوى رومى مجمع الزوائد نورالدين هيثمى مجمع الفصحاء رضا قلى هدايت مجمل فصيحى احمد فصيح خوافى المحاسن و المساوى ابراهيم بيهقى مختصر جامع بيان العلم ابن عبدالبر احمد محمصانى لبنانى المختصر فى اخبار البشر ابوالفداء مراة الاسرار عبدالرحمن چشتى صوفى مراة الجنان عبدالله يافعى المرقاة فى شرح المشكوةملاّ على قارى مروج الذهب مسعودى مستدرك حاكم نيشابورى مسند احمد بن حنبل مسند رويانى مسند طيالسى مشارق الانوار حمزاوى مصادر نهج البلاغة سيد عبدالزهراء حسينى مطالب السئول ابن طلحة شافعى معجم البلدان ياقوت حمومى معجم كبيرطبرانى معراج الوصول شمس الدين زرندى مفاتيح العلوم خوارزمى مفاتيح الغيب فخر رازى مقتل امام حسين خوارزمى مكاشفات على اكبر مورودى هندى مكتوبات احمد فاروقى نقشبندى مناقب اخطب خوارزمى مواليد الائمة ابن ابى ثلج بغدادى مودة القربى سيد على همدانى نقض كتاب العثمانية اسكافى نور الابصار سيد مؤمن شبلنجى نور الهداية جلال الدين دوانى نهاية ابن اثير نهج البلاغه ( چاپ ) صبحى صالح وسائل الشيعة شيخ حر عاملى وفيات الاعيان ابن خلكان ينابيع المودة قندوزى حنفى اليواقيت و الجواهر عبدالوهاب شعرانى [1] ــ مصادر نهج البلاغه ، ج 2 ص 478 ـ 478. [2] ــ و بنا بر حذف مفعول « و لا تحركوا » ( كه كلمه فتنه مى باشد ) ترجمه عبارت چنين است: « و با دستها و شمشيرهايتان فتنه را تحريك نكنيد ». [3] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 4 ص 210. [4] ــ بعنوان نمونه: ــ ابن عبدربه در « عقد الفريد » ج1 ص 256 ، و در ص 293 ( بخش اول آن را ) ; ــ ابن واضح ( يعقوبى ) در « تاريخ يعقوبى » ج 2 ص 400 ; ــ ابن قتيبه دينورى در « عيون الاخبار » ; ــ بيهقى در « المحاسن و المساوى » ص40 ، باب محاسن آداب ( فرازهائى از آنرا ) ; ــ خطيب در« تاريخ بغداد » ج6ص479درترجمه اسحاق نخعى; ــ فخر رازى در تفسير « مفاتيح الغيب » ج 2 ص 192 ; ــ ابن عبدالبر در « جامع بيان العلم » ، چنانكه در مختصر آن ص29; ــ خوارزمى در « مناقب » ص 390 ; ــ ابن ابى الحديد در « شرح نهج البلاغه » ج 18 ص 359 ; آن را نقل كرده اند. [5] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 18 ص 351. [6] ــ بقره 2/42. [7] ــ آل عمران 3/71. [8] ــ درباره بحث و بررسى و هدف اصلى از صدور اين احاديث ، تأليفاتى چند از محققان حديث شناس و دانشمندان بزرگ شيعه بر جاى مانده ، كه از جمله آنهاست: ــ « شرعة التسمية فى النهى عن التسمية » از ميرداماد ، چاپ اصفهان. ــ « رسالة فى تحريم تسمية صاحب الزمان » از شيخ سليمان ماحوزى( 1121 ). ــ نيز كتابى به همين نام از سيد رفيع الدين محمد طباطبائى از مشايخ مرحوم علامه مجلسى. ــ رساله « اشراق الحق » در جواز بردن نام حضرت مهدى(ع) ، از سيد كمال الدين حسين بن حيدر مفتى كركى. براى شناخت تفصيلى اين كتابها مراجعه شود به « مهدى منتظر را بشناسيد » بقلم مؤلف اين كتاب ، و « الذريعه » ج 10 . [9] ــ سوره ص 38/26. [10] ــ نهج البلاغه ، نسخه چاپ صبحى صالح ، حكمت 190 ; و ابن ابى الحديد در « شرح نهج البلاغه » ( ج 18 ص 416 حكمت 185 ) پس از نقل كلام اميرمؤمنان(ع) و دو بيت ذيل آن از آن حضرت ، زير عنوان: « شرح » مى نويسد: « روى سخن امام درين نثر با ابوبكر و عمر است. » اما نثر « وا عجـباً » ، پس در رابطه با موجّه جلوه دادن عمر است بيعت با ابوبكر را ، به هنگاميكه ابوبكر به عمر گفت: دستت را دراز كن ( تا با تو بيعت كنم ). عمر گفت: تو در همه پيش آمدهاى هموار و ناهموار ، مصاحب و همراه پيامبر بودى; پس خودت دستت را دراز كن. و با او بيعت كرد. امام(ع) درين عبارت خاطر نشان فرموده كه: تو ( عمر ) در صورتيكه مصاحبت ابوبكر با پيامبر را دليل بر استحقاق خلافت و مجوز بيعت مى دانى ، چگونه خلافت را به كسيكه اضافه بر مصاحبت با پيامبر(ص) ، داراى افتخار و امتياز خويشاوندى هم هست تسليم نمى كنى و او را شايسته اين مقام نمى دانى؟! و اما نظم « فإن كنت » ، پس نظر به احتجاج ابوبكر در سقيفه كه در برابر گروه انصار ، عترت پيامبر بودن را دست آويز قرار داد و به ادعاى خويشاوندى با پيامبر ، خود را شايسته خلافت معرفى كرد; و هنگاميكه از گروهى بيعت گرفت ، در مقابل مردم ، به دليل آنكه ديگران ( كه اهل حل و عقد بودند ) با من بيعت نموده و مرا بخلافت برگزيده اند ، مدّعى خلافت شد. امام(ع) فرمود: اما ادعاى تو كه مى گوئى از نزديكان پيامبر و از خاندان او هستى ، پس غير تو ( يعنى خود امام اميرالمؤمنين على(ع) و حسنين و ساير بنى هاشم ) در نسب به حضرتش نزديكترند; و اما احتجاج تو به اينكه مردم به تو رأى دادند و جماعت از خلافت تو خشنودند ، پس با اينكه گروهى از صحابه ( اهل حل و عقد ) غائب بودند و در رأى گيرى شركت نداشتند ، پس چگونه بيعت منعقد ، و رأى گيرى بعمل آمد؟! [11] ــ سوره نمل 27/14. [12] ــ نيز اين كلام را علامه سيد عبدالزهراء حسينى در « مصادر نهج البلاغه » ج 4 ص 171 از « خصايص » سيد رضى ص 39 و « ربيع الابرار » زمخشرى ج 1 ورقه 74 و « مجمع البيان » طبرسى ج 7 ص 237 آورده است. [13] ــ سوره قصص 5/28. [14] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 19 ص 29. [15] ــ نهج البلاغه ، چاپ صبحى صالح ، ص 517. [16] ــ نهج البلاغه ، حكمت 306. [17] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 19 ص 104. [18] ــ غريب الحديث ، ج 1 ، ص 185 ، و ج 3 ص 440 ، چاپ دائرة المعارف هند. [19] ــ الفائق ، ج 2 ص 431 ; بحار الأنوار ج 51 ص 113 به نقل از زمخشرى. [20] ــ النهايه ، ج 4 ص 170. [21] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 7 ، ص 57 ـ 60. [22] ــ رجوع كنيد به « كتاب سليم بن قيس » چاپ بيروت كه به فارسى نيز ترجمه و منتشر شده است. [23] ــ الغارات ، ج 1 ص 57 ـ 60 ; اين كتاب با مقدمه مفصل و پاورقيهاى بيش از اصل كتاب و فهارس گوناگون ، به قلم مرحوم محدث ارموى ، وسيله انجمن آثار ملّى در دو مجلد چاپ و منتشر گرديده است.