نقد ديدگاههاي يك روشنفكر در مورد ماهيت خاتميت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقد ديدگاههاي يك روشنفكر در مورد ماهيت خاتميت - نسخه متنی

علی اکبر مؤمنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
علي اکبر مؤمني
نقد ديدگاههاي يك روشنفكر در مورد ماهيت خاتميت
ما معتقديم وظيفه امام در عين معصوم بودن، حفظ اسلام در برابر انحرافات، تحريفها و توطئه ها از يك سو، و توضيح و تفسير تعاليم اسلام و رهبرى جامعه اسلامى از سوى ديگر است.
مقدمه
چندى پيش دكتر سروش طى يك سخنرانى كه با عنوان «رابطه مردم سالارى و تشيع‌» در دانشگاه سوربُن پاريس ايراد كرد، مفاهيمى چون امامت و ولايت، و مهدويت و تشيع را مورد حمله قرار داد. گرچه ممكن است برخى طرح اين مباحث را نوظهور بدانند و گمان كنند براى اولين بار مطرح مى شود، اما با بررسى شبهات مطرح شده، روشن مى شود كه آنچه در اين سخنرانى بيان شده، تكرار ادعاهاى اهل سنت، مخالفان شيعه و افرادى مانند كسروى و نويسنده كتاب اسرار هزارساله است كه توسط ايشان بازسازى شده است.
نوشتار حاضر، در نظر دارد با رعايت اختصار به نقد بخشهاى محورى سخنان آقاى سروش بپردازد. متن سخنرانى ايشان در نشريات و پايگاه هاى اطلاع رسانى فراوانى منعكس شده است، ولى مطالبى كه در اين مقاله از وى نقل مى شود، مستند به سايت شخصى ايشان (1) مى باشد.
ماهيت خاتميت
در بخشى از سخنان آقاى سروش آمده است:
«قرآن به وضوح مى گويد كه پيامبر اسلام خاتم النبيين است، اما شيعيان مقام و منزلتى كه به ائمه خودشان بخشيده اند، تقريباً مقام و منزلتى است كه پيامبر دارد و اين نكته اى است كه نمى توان به سهولت از آن گذشت؛ يعنى مفهوم خاتميت در تشيع مفهوم رقيق شده و سستى است؛ زيرا امامان شيعه حق تشريع دارند، حال آنكه اين حق انحصاراً حق پيامبر است... اين يك تفاوت اساسى بين شيعيان و اهل سنت است در مسئله ولايت و تعارض آن با مفهوم خاتميت. اين دركى كه شيعيان خصوصاً الآن در اين شيعه غلوآميزى كه در ايران هست، اين دركى كه از ولايت دارند، واقعاً نفى كننده خاتميت است.»
وى براى اثبات ديدگاه خود به سخنان اقبال لاهورى استناد مى كند و از قول او مى گويد:
«ختم نبوت، يعنى آنكه ما رها هستيم از الهام آسمان، يعنى ديگر كسى نيست كه بيايد و بگويد من از جانب خداوند با شما سخن مى گويم؛ فلذا روى حرف من حرف نزنيد. عقل نقاد و عقل استقرايى وقتى آمد، در وحى بسته شد.»
در مورد مقام ائمه اطهارعليهم السلام در نزد شيعه و نسبتهاى ناروايى كه داده مى شود، بايد گفت: شيعه هيچ گاه امامان خود را هم شأن و هم رتبه پيامبر ندانسته است. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله داراى شريعت بود و هنگامى كه شريعت جديد ارائه مى شود، شريعت سابق نسخ مى شود. شيعه، ائمه عليهم السلام را مفسر و شارحان شريعت خاتم النبيين صلى الله عليه وآله مى داند، نه صاحب شريعت. با تبيين نقش و كاركرد امام در جامعه اسلامى، جايگاه و مقام و منزلت امام به خوبى شناخته مى شود.
ما معتقديم وظيفه امام در عين معصوم بودن، حفظ اسلام در برابر انحرافات، تحريفها و توطئه ها از يك سو، و توضيح و تفسير تعاليم اسلام و رهبرى جامعه اسلامى از سوى ديگر است. نظر به اينكه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در دوران حيات خود با توجه به شرائطى كه دشمنان و مخالفان به وجود آوردند، فرصت تبيين و تشريح تمامى مسائل را نيافت و از طرفى بسيارى از موضوعات در زمان حيات پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مورد ابتلاء مردم نبود و پس از رحلت آن حضرت به وجود آمد، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله همه تعاليم اسلامى را به شاگرد خاص خود، امام على عليه السلام آموخت تا در آينده براى مردم بيان كند، البته اين موضوع به معناى آن نيست كه دين خدا به صورت ناقص بر پيامبر نازل شده باشد يا پيامبر آن را ناقص بيان كرده باشد، بلكه دين اسلام به صورت جامع و كامل نازل شد و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نيز آن را به صورت جامع و كامل بيان فرمود، اما آنچه پيامبر بيان كرد، تمام آنهايى نبود كه به عموم مردم آموخت.
با توضيحى كه داده شد تا اندازه اى تفاوت مقام امام نسبت به مقام پيامبر به دست مى آيد، اما اين نكته نيز قابل توجه است كه امامت در اعتقاد شيعه با خلافت در نظر اهل سنت تفاوت ماهوى دارد.
اشتباه بزرگى كه بسيارى در خصوص ماهيت امامت مرتكب شده اند، اين است كه امامت را به معناى حكومت دانسته اند، در صورتى كه حكومت و رهبرى اجتماعى يكى از شئون فرعى امامت است. (2) مقوّم امامت در اعتقاد شيعه، استمرار وظيفه نبوت، منهاى وحى است؛ در صورتى كه مقوّم خلافت، لزوم سامان دهى به وضعيت سياسى - اجتماعى جامعه است، بدون هيچ گونه مسئوليتى نسبت به مرجعيت دينى. بنابراين، مسئوليت امام كه عهده دار مرجعيت دينى است، داراى ابعاد مختلفى است كه بُعد سياسى و رهبرى اجتماعى امام مسئوليتى فرعى به شمار مى رود و عدم سلطه امام در مسئوليت سياسى، تأثيرى در مسئوليت امام معصوم نسبت به اسلام و امت اسلامى ندارد. اين در حالى است كه مهم ترين وظيفه خليفه، نظم و سامان دهى به جامعه سياسى با تشكيل حكومت است. از اين رو، مشروعيت خليفه به ادامه حكومت و سلطه سياسى وى بستگى دارد و با از دست دادن آن، مشروعيت و نقش سياسى وى نيز در جامعه از دست مى رود و لقب خليفه نيز از وى سلب مى شود. (3)
از مطالب پيش گفته درباره لزوم وجود امام معصوم عليه السلام پاسخ بسيارى از ادعاها روشن مى شود و به قاطعيت مى توان گفت: اعتقاد به امامت نه تنها موجب رقيق شدن مفهوم خاتميت نيست، بلكه امامت بهترين نگهبان دستاوردهاى خاتميت مى باشد.
تشريح واقعيت دين و حقايق و معارف آن با استناد به سخنان افرادى مثل اقبال نيز كار صحيحى نيست. اقبال يك روشنفكر است و روشنفكران نوعاً تلاش كرده اند در سايه تعاليم جهان جديد به فهم دين دست يابند. آنها به دنبال آن بوده اند كه دين را در دايره عقل انسان تفسير كنند. دين كه حامل پيام الهى است و براى هدايت و رستگارى انسان نازل شده است، در دست روشنفكران تحت الشعاع نظر انسان قرار گرفته و به پديده اى بشرى تبديل شده است.
استاد شهيد مطهرى رحمه الله تأثيرپذيرى اقبال از فرهنگ غرب را در نوع نگرش وى به اسلام مؤثر دانسته و معتقد است كه فرهنگ اسلامى فرهنگ ثانوى اوست. تحصيل اقبال در رشته هاى غربى و آگاهى و مطالعه اندك او نسبت به علوم اسلامى، موجب اشتباهات فاحش شده است. (4)
اقبال لاهورى در مورد ختم نبوت مى گويد:
«پيغمبر ميان جهان قديم و جهان جديد ايستاده است. تا آنجا كه به منبع الهام وى مربوط مى شود، به جهان قديم تعلق دارد و آنجا كه پاى روح الهام وى در كار مى آيد، متعلق به جهان جديد است. زندگى، در وى منابع ديگرى از معرفت را اكتشاف مى كند كه شايسته خط سير جديد آن است؛ ظهور ولادت اسلام، ظهور ولادت عقل برهان استقرايى (5) است. رسالت با ظهور اسلام، در نتيجه اكتشاف ضرورت پايان يافتن خود رسالت، به حد كمال مى رسد و اين خود، مستلزم دريافت هوشمندانه اين امر است كه زندگى نمى تواند پيوسته در مرحله كودكى و رهبرى شدن از خارج باقى بماند.... توجه دايمى به عقل و تجربه در قرآن، و اهميتى كه اين كتاب مبين به طبيعت و تاريخ به عنوان منابع معرفت بشرى مى دهد، همه سيماهاى مختلف انديشه واحد ختم دوره رسالت است.» (6)
اقبال با رويكردى فارغ از عنصر الهى به مسئله خاتميت پرداخته و سعى كرده است مؤلفه عقلانى را جايگزين مؤلفه وحيانى كند. لازمه سخن اقبال آن است كه انسان پس از خاتميت، نيازى به تعالى وحيانى و آسمانى ندارد و با انقطاع از عالم غيب، عقل، انسان را كفايت مى كند.
استاد شهيد مطهرى رحمه الله در نقد ديدگاه اقبال مى گويد:
«اگر اين فلسفه درست باشد، نه تنها به وحى جديد و پيامبرى جديد نيازى نيست، به راهنمايى وحى مطلقاً نيازى نيست؛ زيرا هدايت عقل تجربى جانشين هدايت وحى است. اين فلسفه اگر درست باشد، فلسفه ختم ديانت است، نه ختم نبوت. و كار وحى اسلامى تنها اعلام پايان دوره دين و آغاز دوره عقل و علم است. اين مطلب نه تنها خلاف ضرورت اسلام است، مخالف نظريه خود اقبال است؛ تمام كوشش و مساعى اقبال(7) در اين است كه علم و عقل براى جامعه بشرى لازم است، اما كافى نيست؛ بشر به دين و ايمان مذهبى همان اندازه نيازمند است كه به علم.» (8)
پي نوشت:
1).www.drsoroush.com
2) ر. ك: امامت و رهبرى، شهيد مطهرى، صص 51 - 60.
3) ر. ك: نظام حكومت و مديريت در اسلام، آيةالله محمدمهدى شمس الدين، ترجمه دكتر سيدمرتضى آيةالله زاده شيرازى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1375، چ اول، ص 336.
4) ر. ك: مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، تهران، صدرا، 1372، چاپ دوم، ج 2، ص 194.
5) eivitcudnI.
6) احياى فكر دينى در اسلام، محمد اقبال لاهورى، ترجمه احمد آرام، مؤسسه فرهنگى منطقه اى پاكستان، بى تا، صص 145 - 146.
7) ر. ك: همان، صص 168 - 169.
8) مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، ج 2، ص 189.
منبع : ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره76.
/ 1