بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
محمد عابدي الگوهاى خدمتگزارى (6) «اجتماعي بودن » انسان را به تعامل با ديگران وا مي دارد تا بتواند به زندگي خود تداوم بخشد و راز اجتماعي شدن انسان «تداوم حيات » اوست. در عين حال، به دليل غريزه «سود جويي » و «من خواهي » در همين تعاملات اجتماعي هم حقوق ديگران را به نفع خود ضايع مي سازد. عالمان خدمتگزار 1 صاحبدلي به مدرسه شد زخانقاه // بشكست صحبت اهل طريق را گفتم ميان عالم و عابد چه فرق بود // تا اختيار كردي از آن اين طريق را گفت اين گليم خويش بدر مي برد ز موج // وين جهد مي كند كه بگيرد غريق را مقدمه «اجتماعي بودن » انسان را به تعامل با ديگران وا مي دارد تا بتواند به زندگي خود تداوم بخشد و راز اجتماعي شدن انسان «تداوم حيات » اوست. در عين حال، به دليل غريزه «سود جويي » و «من خواهي » در همين تعاملات اجتماعي هم - كه آنها را به دليل منافع فردي پذيرفته است - حقوق ديگران را به نفع خود ضايع مي سازد و در نتيجه، توده هاي وسيعي مستضعف و فقير برجاي مي گذارد. در مقابل، حكومت با حربه «قانون و قدرت » مسئول جلوگيري از تعرض افراد به حقوق يكديگر و ياري رساندن و خدمت به مظلومان براي احياي حقوقشان است. اما نبايد نقش دانايان و عالمان جوامع را نيز ناديده گرفت؛ زيرا آنان از درون جوامع و از موضعي هم سطح با توده ها مقام بزرگ خدمتگزاري امت را ايفا مي كنند و به واقع، خادمان معنوي مردم هستند. حضرت عيسي عليه السلام در اين باره مي فرمايد: «ان احق الناس بالخدمة العالم؛ 1 عالم، لايق ترين افراد براي خدمتگزاري است. » همچنان كه امام كاظم عليه السلام به معمر بن خلاد فرمود: «ان لله عبادا في الارض يسعون في حوائج الناس هم الآمنون يوم القيامة ومن ادخل علي مؤمن سرورا فرح الله قلبه يوم القيامة؛ 2 خداوند بندگاني در زمين دارد كه در تامين نيازهاي مردم مي كوشند. آنها در روز قيامت ايمن هستند و هر كس مؤمني را شاد كند، خداوند در روز قيامت دل او را شاد مي سازد. » بنابراين، عالمان و دانشمندان بهترين الگوها براي خدمتگزاري به خلق مي باشند. حال، درگلشن ابرار گذري مي كنيم و گلچيني از خدمتگزاري آنان را به نظاره مي نشينيم و از آنجا كه دايره خدمتگزاري عالمان دين بسيار گسترده است، فقط به گوشه هايي از زندگاني آن بزرگان در خصوص خدمت و انفاق به نيازمندان بسنده مي كنيم.
شهيد سعيدي يكي از دوستان آيت الله سعيدي مي گفت: «در مسجد شهيد سعيدي، صندوق خيريه و كمك به محرومان داشتيم كه بعد از شهادت [آن عزيز] ، اين صندوق به كارش ادامه داد. روزي براي بررسي وضع [فرد] نيازمندي كه توصيه شده بود، رفتيم. مردي را ديديم كه روي يك تخت چوبي نشسته بود و پاهايش قطع شده بود. وقتي ما را شناخت، سرش را به ديوار زد و گريه كرد و شاه را لعن كرد و گفت: من قبلا راننده ماشين مسافربري بودم كه در يكي از شهرها تصادف كردم و در اثر آن، پاهايم قطع شد. اين خانه را حاج آقا سعيدي برايم درست كرد و زندگي مرا ايشان اداره مي كرد. شبها آخر وقت به اينجا مي آمد و يكي دو ساعت مي نشست و با من صحبت و شوخي مي كرد. او براي ما نان و روغن مي گرفت و... . » 3
شهيد مدرس و ديگ غذا همسر شهيد مدرس مي گفت: «آقا هر روز كه از مجلس به خانه مي آمد، يكي از لباسهايش كم مي شد. وقتي علتش را مي پرسيدم، مي گفت: در راه به سائل دادم. روزي فقيري به خانه آمد و چون آقا چيزي نداشت، از من خواست ديگ آشپزخانه را به دكان بقالي ببرم و پول بگيرم. گفتم: غير از اين ديگ نداريم، گفت: اشكال ندارد. » 4
سيدعلي قاضي طباطبايي و خريد كاهو يكي از علماي نجف اشرف مي گفت: «ديدم آيت الله، عالم و عامل و عارف كامل آقاي سيدعلي قاضي طباطبايي (استاد اخلاق علامه طباطبايي) در دكاني كاهو مي خريد؛ ولي بر خلاف ساير مشتريها، كاهوهاي غيرمرغوب و غيرقابل استفاده را جدا مي كرد. او پول كاهو را هم داد و بعد حركت كرد. من به دنبالش رفتم و عرض كردم: چرا كاهوهاي خوب را جدا نكرديد؟ گفت: فروشنده اين كاهو آدم فقيري است و من مي خواهم كمكي به او بكنم. در ضمن نمي خواهم مجاني باشد تا شخصيتش محفوظ بماند و او هم به پول مجاني گرفتن عادت نكند. براي همين، كاهوهايي را كه كسي نمي خرد برمي دارم. » 5
سيد مرتضي و كاغذ فقها سيدمرتضي، دهكده اي از املاك خود را وقف مصرف كاغذ فقها كرده بود تا عوائد آن صرف تاليفات مجتهدان شود. يك بار كه قحطي شديدي پيش آمد، مردي يهودي براي تحصيل چاره انديشيد كه در نزد سيد به تحصيل علم نجوم بپردازد. به اين ترتيب، او پولي دريافت مي كرد و به مصرف ضروريات زندگي مي رساند. پس از اندكي، وي از مشاهده اين شيوه و رفتار نيك به دين اسلام گرويد. 6
بحرالعلوم و همسايه گرسنه فقيه بزرگوار، سيدجواد عاملي، مشغول شام خوردن بود كه در به صدا درآمد؛ خادم استادش بحرالعلوم بود كه مي گفت: آقا منتظر شماست. سيد با عجله روانه شد و تا چشم بحرالعلوم به او افتاد، با تندي گفت: خجالت نمي كشيد؟ از خدا نمي ترسيد؟ مردي از برادران تو هر شب و روز با خرماي زاهدي (خرمايي درجه پايين) كه قرض مي گيرد، زندگي را مي گذراند و هفت روز است كه طعم برنج و گندم را نچشيده است. امروز براي شام نزد بقال رفته تا باز خرما بگيرد؛ ولي بقال جوابش كرده و او هم دست خالي نزد خانواده اش برگشته است. تو غذا مي خوري و همسايه ات بي شام است؟! سيدجواد گفت: والله از حال او آگاه نبودم. بحرالعلوم پاسخ داد: اگر مطلع بودي كه يهودي مي شدي! اين غذاي مرا بگير و اين كيسه پول را هم بردار و برو غذا را با او بخور و پول را هم در خانه اش بگذار. من شام نمي خورم تا تو برگردي. به اين ترتيب، سيدجواد روانه خانه همسايه شد و شب بي شام آنان را به شبي به يادماندني تبديل كرد. 7
حاج شيخ عبدالكريم حائري و پيرمرد مريض شبي زمستاني، زن فقيري در خانه حاج شيخ را به صدا درآورد. خادم در را باز كرد و زن ناله كنان گفت: شوهرم مريض است، نه دوا دارم، نه غذا و نه زغال. وي پاسخ داد: اين موقع شب كه نمي شود كاري كرد، آقا هم الان چيزي ندارد كمك كند. زن نا اميدانه برگشت. حاج شيخ كه بخشي از سخنان آن دو را شنيده بود، خادم را صدا زد و گفت: اگر روز قيامت خدا از من و تو بازخواست كند كه در اين ساعت شب بنده من به در خانه شما آمد، چرا نااميدش كرديد، چه جوابي داريم؟ منزلش را مي شناسي؟ خادم جواب مثبت داد و در پي آن حاج شيخ و خادم راهي خانه او شدند. حاج شيخ به خادم گفت: برو و از قول من به صدرالحكما بگو همين الان بيايد و اين مريض را معاينه كند. نسخه اش را نيز در همان لحظات به حساب حاج شيخ گرفت. آنگاه به دستور او نيمه شب به خانه علاف 8 رفت و يك گوني زغال و غذا آورد. بعد گفت: روزي چقدر گوشت براي منزل ما مي گيري؟ خادم گفت: هفت سير. گفت: نصف آن را هر روز به اين خانه بده. آن نصف ديگر هم، براي ما فعلا بس است. بعد از آن، هر دو بلند شدند و خانه گرم پيرمرد را ترك كردند. 9
سيد رضي و فروشنده فقير سيد رضي تعداد زيادي كتاب به ارزش ده هزار دينار خريد و آنها را به خانه برد. وقتي كتابها را بازبيني مي كرد، متوجه شد فروشنده در حاشيه يكي از آنها، يك بيت شعر نوشته است كه مضمونش اين است: «به دليل احتياج كتابهايم را فروختم. » سيد، كتابها را جمع كرد و در پي فروشنده روانه شد. وقتي او را يافت، كتابها را برگرداند و پول آنها را هم به او بخشيد. 10
ملاهادي سبزواري و فقرا مرحوم ملاهادي سبزواري غله ملكي خود را با دست خود وزن مي كرد و سهم زكات آن را خارج و در بين فقرا تقسيم مي نمود و علاوه بر اداي حقوق واجب، سالهاي متمادي هر عصر پنج شنبه تمام فقراي شهر در خانه اش جمع مي شدند و او خود درب منزل مي ايستاد و به هر يك به تناسب، وجهي مي داد. آخر ماه صفر هم مجلس سوگواري برقرار مي كرد و از فقرا دعوت مي كرد و نان و غذا و پول به آنها مي داد. ايشان در اوايل جواني كه در مشهد تحصيل مي كرد، تمام مغازه هاي موروثي را به تدريج فروخت و در راه خدا انفاق كرد، حتي آب و ملك فامن سبزوار را هم فروخت و وجهش را بين فقرا تقسيم كرد. 11
صاحب فصول و لحظات آخر از صاحب فصول پرسيدند: اگر بداني مرگ تو نزديك شده است و چند ساعتي بيشتر از عمر تو نمانده است، چه مي كني؟ گفت: روي سكوي منزلم مي نشينم تا حاجات مردم را برآورم، شايد كسي بيايد و از من حاجتي بخواهد، هرچند آن نياز، استخاره اي باشد. 12
رجبعلي خياط و حكايت چلوئي بر ديوار مغازه اي تابلويي با اين عبارت به چشم مي خورد: «نسيه داده مي شود حتي به شما، وجه دستي به اندازه وسعمان پرداخت مي شود. » وقتي از صاحب مغازه دليل آن را مي پرسند، مي گويد: دير زماني، وضع ما خوب بود. روزي سه، چهار ديگ چلو مي فروختيم تا اينكه يكباره اوضاع، زير و رو شد و كار ما از سكه افتاد، چندان كه روزي يك ديگ هم مصرف نمي شد. رجبعلي خياط را مي شناختم كه نفس و نفس پاكي دارد. سراغش رفتم و حال و روزم را گفتم. پاسخ داد: به كسي مربوط نيست. همه اش تقصير خودت است كه مشتريها را رد مي كني! توبه تقصير خود افتادي از اين در محروم از كه مي نالي و فرياد چرا مي داري! گفتم: ولي من تا حالا كسي را رد نكرده ام! شيخ برافروخته شد و گفت: آن سيد چه كسي بود كه سه روز غذاي نسيه خورده بود، بار آخر او را هل دادي و از در مغازه بيرون كردي، مگر او مشتري نبود كه او را راندي!! شرمنده و سراسيمه بيرون آمدم و دنبال سيد گشتم و به هر صورتي بود، پوزش خواستم و از همان روز تصميم گرفتم اين تابلو را نصب كنم و از آن زمان دوباره در به پاشنه ديگر چرخيد و خير و بركت به زندگي من روي آورد. 13
امام خميني رحمه الله و خدمت به شاگرد آيت الله عزالدين زنجاني مي گويد: در ايامي كه به درس اسفار امام خميني رحمه الله مي رفتم به بيماري «حصبه » دچار شدم. فصل زمستان بود. آن موقع، حصبه بيماري خطرناكي به شمار مي آمد. منزل ما در گذر جدا بود و منزل امام در حوالي همان گذر بود. ايشان بعد از اطلاع، هر صبح و شب به عيادت من مي آمد؛ يادم هست كه ايشان يك شب به عيادت من آمده بود و دكتري هم قبل از ايشان آمده بود و چون داروي اشتباهي داده بود، حالم بسيار بد بود. امام در آن شب زمستاني به دنبال طبيبي رفت و او را به خانه آورد و بعد از بهتر شدن حالم، خانه را ترك كرد و آنگاه وسايل انتقال مرا به بيمارستان فراهم كرد. 14
امام خميني رحمه الله و خدمت به زائران در يكي از سالها، امام با چند تن از علماي ديگر، براي زيارت مرقد حضرت امام رضا عليه السلام به مشهد رفت و در آنجا خانه اي اجاره كردند. آنان هر روز بعد از ظهر به طور دسته جمعي به حرم مطهر مي رفتند و پس از زيارت و دعا به خانه مراجعت مي كردند و در حياط مي نشستند و چايي مي خورند. امام هم هر روز همراه بقيه به حرم مي رفت. ولي پس از زيارت، زودتر برمي گشت و حياط را جارو مي كرد؛ فرش را مي انداخت و چاي آماده مي كرد. روزي يكي از همراهان پرسيد: حيف نيست براي خاطر دوستان و پذيرايي از آنان دعا و زيارت را مختصر مي كنيد؟ پاسخ داد: ثواب اين كار از زيارت و دعا كمتر نيست. 15
امام خميني رحمه الله و وصيت به خدمت امام خميني رحمه الله در وصيت نامه اخلاقي خود به فرزندش مي نوسيد: «پسرم، از زير بار مسئوليت انساني؛ كه خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است، شانه خالي مكن كه تاخت و تاز شيطان در اين ميدان كمتر از ميدان تاخت و تاز در بين مسئولين و دست اندركاران نيست. و دست و پا براي به دست آوردن مقام هرچه باشد، چه مقام معنوي و چه مادي مزن، به عذر آنكه مي خواهم به معارف الهي نزديك شوم يا خدمت به عبادالله نمايم كه توجه به آن از شيطان است، چه رسد كه كوشش براي به دست آوردن آن. » 16 ادامه دارد... پي نوشت: 1) اصول كافي، ج 1، ص 37. 2) همان، ج 3، ص 282. 3) مجله پيام انقلاب، ش 98. 4) مردان علم در ميدان عمل، ج 1، ص 236 (منبع اصلي مقاله). 5) همان، ج 1، ص 240. 6) فقهاي نامدار شيعه، ص 61 و 64. 7) فوايد الرضويه، ص 86. 8) كسي كه كاه و جو و گندم و زغال و هيزم مي فروشد. 9) مجله نور علم، ش 11. 10) مردان علم در ميدان عمل، ج 1، ص 230. 11) همان، ج 1، ص 254، به نقل از شرح زندگاني ملاهادي سبزواري، ص 5. 12) پندهايي از علما، ص 31. 13) تنديس اخلاص، صص 24 - 21. 14) مجله حوزه، ش 24، ص 36. 15) مردان علم در ميدان عمل، ج 7، ص 170. 16) جلوه هاي رحماني (نامه عرفاني حضرت امام به حاج سيد احمد خميني) ، ص 40 و 41. منبع: ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره49.