بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
ابوالفضل هادي منش اخلاص در رفتار امام خميني رحمه الله اخلاص صافي نمودن عمل است از هر خلطي». خواه اين خلط نمودن برخاسته از ميل به راضي نمودن خود باشد يا مخلوق ديگري. تعريفهاي گوناگوني از اخلاص ارائه شده است. «خواجه عبداللَّه انصاري» در تعريف اخلاص مي نويسد: «اَلاِخْلاصُ تَصْفِيةُ الْعَمَلِ مِنْ كُلِّ شَوْبٍ؛ (1) اخلاص صافي نمودن عمل است از هر خلطي». خواه اين خلط نمودن برخاسته از ميل به راضي نمودن خود باشد يا مخلوق ديگري. «شيخ بهايي» نيز تعريفهاي ديگري در اين راستا دارد:
«تَنْزيهَ الْعَمَلِ اَنْ يكُونَ لِغَيرِ اللَّهِ فيهِ نَصيبٌ؛ (2) [اخلاص] پاكيزه نمودن عمل است از اينكه درآن بهره اي براي غير خدا باشد.» همچنين: «اَنْ لايريدَ عامِلُهُ عَلَيهِ عِوَضاً في الدَّارَينِ؛ (3) [اخلاص] اين است كه عمل كننده بدان پاداشي رادرمقابل عمل خود در دو جهان اراده ننمايد.» در ضمير ما نمي گنجد به غير دوست كس هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس (4) حضرت امام خميني رحمه الله از قول مرحوم صاحب غرائب البيان در تعريف اخلاص مي نويسد: «مخلصان آنان هستند كه عبادت خدا كنند به طوري كه نه خود را ببينند در عبوديت او و نه عالم و اهل آن را؛ و تجاوز نكنند از حد عبوديت در مشاهده ربوبيت. پس وقتي كه حظوظ بنده از خاك تاعرش، از او ساقط شد، راه دين را سلوك كرده است. و آن طريق بندگي و عبوديتي است كه خالص باشد از ديدن حوادث به واسطه شهود روح جمال پروردگار را. و اين ديني است كه حق تعالي اختيار فرموده است براي خود و از غير حق تلخيص فرمود آن را و فرمود: «اَلا للَّهِ ِ الدّينُ الخالِصَ (5) ...» گويي حق تعالي بندگان خود را دعوت فرموده بر سبيل تنبيه و اشاره به سوي تخليص نمودن سرّ خود از اغيار در قبال آنها به سوي او.» (6)
اخلاص در سيره امام راحل رحمه الله پرهيز از شهرت يكي از نزديكان امام مي گويد: امام در دوراني كه در تركيه بود مطالبي به تحريرالوسيله افزود. اين كتاب در ابتدا همان وسيله مرجع عاليقدر آقا سيد ابوالحسن بود. امام بر آن حاشيه زدند و در تركيه، مطالبي را به حاشيه كه در متن بود افزودند. يكي از انتشارات كتاب امام را چاپ كرده بود. پيش از انتشار، يك نسخه از آن را براي من آوردند. من كتاب را نزد امام بردم. پشت جلد اين كتاب از امام تجليل فراوان شده بود. خدمت امام رسيدم و كتاب را به ايشان نشان دادم. به محض اينكه چشم امام به پشت جلد كتاب افتاد، به اندازه اي ناراحت شد كه كتاب را به گوشه اي انداخت و فرمود: به من نمي گويند! (بدون اجازه من اين كارها مي كنند.) بايد اين نوشته از بين برود! من با ديدن عصبانيت حضرت امام، جرأت نكردم حرفي بزنم. بيرون آمدم و به شخصي كه متصدي انجام اين كار بود گفتم: اين نوشته بايستي از بين برود و هيچ فايده اي ندارد؛ زيرا اگر امام حرفي بزنند همان است و سپس جريان را تعريف نمودم. متصدي چاپ كتاب عرب زبان بود. وي تا به حال جرياني اين چنين را، نشنيده و نديده بود، بنابراين پيوسته با شگفتي مي پرسيد: اين آقا كيست؟ هم اكنون نيز اگر رساله هايي را كه در آن زمان در نجف چاپ شده، ببينيد، متوجه مي شويد كه نوشته هاي پشت جلد كتاب را بعداً از بين برده اند. (7)
فرار از تجليل يكي از افراد نزديك به امام تعريف مي كند: آيت اللَّه حكيم رحمه الله از دنيا رفت؛ اما هنوز پيكرش را براي دفن به نجف نياورده بودند. حضرت امام خادمي به نام مشهدي حسين داشت. نزد من آمد و گفت: آقا (حضرت امام) مي فرمايند بيا! اول صبح بود. من به منزل ايشان رفتم. امام تشريف آوردند و به من فرمودند: به رفقاي من بگوييد صحبتي نكنند. منظور امام اين بود كه رفقاي حضرت امام از تبليغ براي حضور ايشان و تجليل وي بپرهيزند. من خدمت دوستان رسيدم و سخن حضرت امام را به آنان رساندم كه كسي هنگام شروع مراسم از ايشان تجليل نكند. اگر حضرت امام اين دستور را نمي دادند يكي از اينها خود من بودم كه به تبليغ ايشان مي پرداختم. (8)
رهبري از جنس مردم 15 خرداد بود و جمعيت زيادي براي شنيدن سخنان حضرت امام در مدرسه فيضيه جمع شده بودند. من همراه حاج آقامصطفي خميني، حاج آقا شهاب اشراقي و جمعي از شاگردان حضرت امام، پشت سرايشان روي سكوي مدرسه فيضيه ايستاده بوديم. سيل جمعيت از شهرهاي دور و نزديك آمده بودند. شايد حدود يك ساعت و نيم طول كشيد تا امام به سكو رسيد و روي سكو قرار گرفت؛ به گونه اي كه نگران بوديم پس از سخنراني، چگونه امام را از ميان آن همه جمعيت انبوه خارج كنيم. ما كليد دري را كه از مدرسه فيضيه به صحن حرم حضرت معصومه باز مي شد به دست نياورديم تا بتوانيم امام را از آن در عبور دهيم. وقتي سخنراني تمام شد، خدمت امام عرض كرديم: اين در بازشده، شما از اينجا تشريف ببريد. امام فرمود: نخير! آقاي اشراقي اصرار كرد؛ اما امام فرمود: نخير، بايستي از همان طرفي كه آمده ام برگردم! ما متوجه شديم كه امام نمي خواهد عده اي خيال كنند ايشان حرفهاي تندي زدند و خودشان با امنيت كامل، خارج شدند. برخي به ايشان گفتند: همه، شما را به خوبي مي شناسند و شما هرگز كسي نيستيد كه حرفي بزنيد و برويد! الآن اگر شما بخواهيد از راهي كه آمده ايد، برگرديد، تمام خيابانها بسته است. با اصرار زياد، امام پذيرفت. هنگام رفتن، مردم براي زيارت امام، فشار آوردند. ما پشت سر امام قرار گرفتيم؛ اما ازدحام جمعيت خيلي زياد بود. تعدادي از شاگردان و افراد متدين تهران، پشت سرايشان صف كشيدند تا امام را بدرقه كنند و مانع فشار جمعيت بشوند. امام با عصبانيت به آنها رو كرد و فرمود: مگر عروس مي بريد. برويد كنار! (9) گاهي حضرت امام در جماران براي كمك به رزمندگان در جبهه ها، مي نشستند و با دست مبارك خود، در پاكت آجيل مي ريختند. من به ايشان مي گفتم: اجازه بدهيد پشت پاكت بنويسيم كه اين بسته توسط امام پرشده است، تا رزمندگان خوشحال شوند، اما ايشان مي فرمودند: نه، لازم نيست!
دور از خود شيفتگي پدرم نقل مي كرد: در سالهاي پيش از انقلاب در كوچه يخچال قاضي(10) به طرف منزل مي رفتم. ناگهان ديدم حضرت امام نيزبه سوي منزل شان مي روند. چون نزديك ايشان رسيدم؛ گامهايم را كوتاه تر كردم كه از ايشان سبقت نگيرم و از روي احترام پشت سرايشان حركت كنم. امام اين را احساس كردند؛ ايستادند و رو به من كردند و پس از سلام و احوال پرسي فرمودند: «فرمايشي داريد؟ عرض كردم: خير! امام فرمودند: خواهش مي كنم بفرماييد و به راه خود ادامه دهيد و پشت سر من حركت نكنيد! (11)
پافشاري بر اخلاص پس از درگذشت آيت اللَّه حكيم، جمعي از علما و فضلاي حوزه كه حدود سيزده يا چهارده نفر بودند، به طور مشترك در اطلاعيه اي، مرجعيت و اعلميت حضرت امام را تأييد و امضا نمودند. اين اطلاعيه منتشر و به همه جا فرستاده شد. هنوز ابتداي امر بود. من به نجف اشرف مشرف شدم. خيال مي كردم كه حضرت امام اين برگه را ديده اند. امام از اوضاع ايران از من سؤال كردند و من در پاسخ گفتم: ورقه اي به صورت اطلاعيه با امضاي جمعي از آقايان فضلا منتشر شده است و گفتم: لابد خدمت حضرت عالي هم آورده اند. ايشان اظهار بي اطلاعي كردند. من عرض كردم: اطلاع نداشتم و الا ورقه را خدمتتان مي آوردم. سپس مضمون برگه را به استحضار حضرت امام رساندم. امام به شدت ناراحت شد و فرمود: بيخود اينها اين كار را كرده اند، نمي بايست چنين مي كردند! (12)
تكليف! يكي از دوستان كه از شاگردان امام بود، براي تبليغ به روستاهاي نزديك قم مي رفت. مردم آنجا به مسجد نياز داشتند. دو تا از مالكين روستا گفته بودند حاضراند اقدامات مالي لازم براي ساخت مسجد را انجام دهند؛ به شرطي كه حضرت امام كلنگ احداث مسجد را بزنند. آن طلبه پذيرفت و مطلب را از طريق داماد امام، آقاي اشراقي، به امام رسانيد. امام پاسخ دادند: «من اهل اين كارها نيستم!» مسجد براي مردم روستا بسيار ضروري بود و راهي براي ساختنش جز كمك همين مالكين نبود. مالكين هم به غير از آنچه گفته بودند، راضي نمي شدند. آن دوستمان دوباره خدمت آقاي اشراقي رسيد و مطلب را بازگو كرد. آقاي اشراقي گفت: آنچه را امام در مقابل آن خاضع است، وظيفه الهي و كار براي خداست. اگرمسئله براي ايشان توضيح داده شود و احساس كنندكه وظيفه ايشان است كه بيايند، حتماً خواهند آمد. با اصرار زياد، امام پذيرفتند. (13)
اخلاص اصيل يكي از علماي خوب همدان به قم مشرف شد و در منزل برادرش ميهمان گرديد. برادرش از شاگردان حضرت امام بود. يك روز صبح بنده و مرحوم حجة الاسلام حاج آقا مهدي شاه آبادي به حضور حضرت امام در منزل ايشان شرفياب شديم. آقاي شاه آبادي به ايشان عرض كرد: فلاني از همدان آمده و مرد خوبي است و اهل مبارزه است. خيلي در ايام مبارزه كوشش كرده و الان در قم در منزل برادرش ميهمان است. خوب است كه شما از اين شخص ديدار كنيد. امام در پاسخ فرمودند: من حالم مساعد نيست. مرحوم شاه آبادي اصرار نمودند كه برادرش شاگرد شماست و خودش هم به شما ارادت دارد. حضرت امام براي بار دوم فرمودند: گفتم حالم مساعد نيست چون تب دارم، البته آن قدر تب ندارم كه نتوانم به منزل اين آقا بروم و از او ديدن كنم، بلكه چون نمي توانم قصد قربت كنم [نمي آيم] زيرا شما گفتيد اين آقا از ارادتمندان شماست، به اين جهت نمي آيم. مرحوم آقاي شاه آبادي با شنيدن اين سخن حضرت امام، ساكت شد. حضرت امام به قدري از روي اخلاص كار كرده اند و اخلاص را در خودشان تقويت كرده اند كه مي توانم عرض كنم محبتي كه به كسي يا چيزي دارند «للَّهِ» است واگر هم بغضي به كسي مي ورزند للَّهِ است. (14)
لازم نيست گاهي حضرت امام در جماران براي كمك به رزمندگان در جبهه ها، مي نشستند و با دست مبارك خود، در پاكت آجيل مي ريختند. من به ايشان مي گفتم: اجازه بدهيد پشت پاكت بنويسيم كه اين بسته توسط امام پرشده است، تا رزمندگان خوشحال شوند، اما ايشان مي فرمودند: نه، لازم نيست! (15)
مواظب دسيسه ها هنگامي كه در نجف اشرف بودم، از برخي افراد گلايه هايي مي شنيدم مانند اينكه: امام با ما خيلي گرم نمي گيرد! من اين مسئله را به مرحوم حاج آقا مصطفي منتقل كردم كه به امام عرض كنيد قدري با اين افراد بيشتر گرم بگيرند. ايشان گفتند: «ما اين قدر اين مسئله را به امام گفته ايم؛ اما ايشان در پاسخ مي فرمايند: اين از تسويلات و دسيسه هاي شيطان است.» يعني در حقيقت اين نفس من است كه مرا دعوت مي كند با افراد، بيشتر گرم بگيرم كه تعداد علاقه مندان من بيشتر بشود؛ ولي براي اينكه امر برايم مشتبه نشود شيطان مي گويد براي خدا و اسلام است! لذا من اين كار را نمي توانم بكنم!» (16)
التماس دعا اوايل نهضت برخي از روحانيون درقم به زندان افتادند. از جمله آنان مرحوم شهيد «محلاتي» بود. امام در همان اوايل آنها را جمع كرد و فرمود: اگربراي من اين كار را كرده ايد و زندان رفته ايد، من نه پاداشي دارم به شمابدهم و نه اينكه اقدامي مي توانم بكنم. خوب التماس دعا! براي من اين كار را نكنيد! اما اگر براي خدا اين كار را مي كنيد صبركنيد و از اين چيزها باكي نداشته باشيد و كار خودتان را انجام بدهيد! (17)
دوري از رقابتهاي غير مخلصانه آيت اللَّه ابراهيم اميني مي گويد: پس از درگذشت آيت اللَّه بروجردي همه فقها و علماي بزرگ قم جلسه استفتا داشتند؛ ولي حضرت امام چنين جلسه اي نداشت. مي دانستم كه ايشان قبول نمي كنند. يك روز خدمت ايشان رسيدم و گفتم: اگر اجازه بدهيد عده اي از فقها و فضلا را دعوت كنم تا بعضي از شبها به منزل شما بيايند و مسائل مشكل فقهي را با آنان در ميان بگذاريد تا بحث كنند و ورزيده شوند. البته منظور من همان جلسه استفتا بود؛ اما اسمش را نبردم تا مبادا امام قبول نكنند. پس از پايان يافتن حرفم، امام نگاهي به من كردند و فرمودند: «آقاي اميني! از شما چنين انتظاري نداشتم! منتظر بودم كه به من بگويي: تو ديگر پير شده اي و مرگت نزديك شده، به فكر خدا و معاد باش و خودت را اصلاح كن و با نفس اماره ات مبارزه كن!» آري حضرت امام بيش از هر چيزي مراقب و مواظب نفسش بود، و با تمايلات و هوسهاي نفساني شرك انگيز مبارزه مي كرد و در اخلاص آن مي كوشيد! (18)
گواراست پس از آنكه از زندان آزاد شدم، براي حضرت امام نامه اي نوشتم و جريان زنداني شدن و سختي زندان انفرادي را براي امام توضيح دادم. حضرت امام در پاسخ چند سطر برايم نوشتند: از گرفتاري شما بي اطلاع بودم. من هم روزگار سختي را مي گذرانم؛ ولي چون همگي اينها براي خداست گوارا است! (19)
در مدار توحيد يكي از فقهاي شوراي نگهبان مي گويد: در سفري همراه حضرت امام به تهران مي رفتم. به ايشان عرض كردم چه خوب است كه دولت عراق اجازه مسافرت به ايرانيها را نمي دهد و گرنه فضلا و طلاب حوزه علميه قم همگي به سوي نجف مي رفتند وحوزه علميه قم خلوت مي شد. امام از اين سخن من برآشفت و از قم تا تهران براي من صحبت كرد كه اگر كسي درفكر غير خدا باشد و بخواهد كه يكي بالا و ديگري پايين بيايد، حوزه قم شلوغ شود و حوزه نجف خلوت يا بالعكس و خلاصه اگر كسي جز راه خدا و رضاي خدا به فكر تأمين مسئله ديگري باشد، از مدار توحيد دور مي شود. محور بايد كار براي خدا باشد، نه علاقه ها و نه روابط و تعصبهاي محلي و نژادي و نه روابط منطقه اي، قبيله اي و... (20)
1) منازل السائرين، خواجه عبداللَّه الانصاري، قاهره [بي نا] و [بي تا] ، ص 31؛ به نقل از روح اللَّه خميني، شرح چهل حديث، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ بيست و هشتم، 1382 ه. ش، ص 328. 2)اربعين، بهاءالدين محمدعاملي، چاپ سنگي [بي نا] ، 1274 ه. ق، ص 37؛ به نقل از همان مدرك. 3)همان. 4) چهل حديث، ص 333. 5)زمر/3. 6) چهل حديث، ص 328. 7)به نقل از عبدالعلي قرهي؛ برگرفته از مصطفي وجداني، سرگذشتهاي ويژه از زندگي حضرت امام خميني رحمه الله، تهران، انتشارات پيام آزادي، چاپ سيزدهم، 1372 ش؛ چ 6، ص 138. 8)عبدالعلي قرهي؛ سرگذشتهاي ويژه از زندگي حضرت امام خميني رحمه الله، چ 6، ص 147. 9)سرگذشتهاي ويژه اززندگاني حضرت امام خميني، چ 5، ص 15. 10)محل سكونت امام. 11)حجت الاسلام دين پرور. (جمعي از پژوهشگران، صحيفه دل، قم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، 1377 ه. ش، ص 67.) 12)حجةالاسلام محمدمؤمن (سرگذشتهاي ويژه از زندگي حضرت امام خميني رحمه الله، چ 5، ص 178.) 13)همان، چ 5، ص 177. 14)حجة الاسلام مرتضي تهراني، (پا به پاي آفتاب، ج 2، ص 325) . 15)زهرا مصطفوي (غلامعلي رجائي، برداشتهايي از سيره امام خميني رحمه الله، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ دوم، 1378 ه. ش، ج 3، ص 228.) 16)حجةالاسلام موحدي كرماني (برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، ص 226) . 17)حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا ناصري (پا به پاي آفتاب، چ 4، ص 260.) 18)پرتوي از خورشيد، حسين رودسري، تهران، مؤسسه چاپ ونشر عروج، چاپ اول، 1378 ه. ش، ص 24. 19)حجةالاسلام سيدعلي غيوري، صحيفه دل، چ 1، ص 108. 20)جلوه هاي حسيني در سيماي خميني، سيدنعمت اله حسيني. به نقل از حجةالاسلام محسن قرائتي. قم، انتشارات معصومي، چاپ اول، 1378 ه. ش، ص 117.