اخلاق آمران به معروف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اخلاق آمران به معروف - نسخه متنی

حسین تربتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
حسين تربتي
اخلاق آمران به معروف
امر به معروف و نهي از منکر، دو فريضه بسيار مهم، حساس و کليدي است که زمينه را براي بسياري از خوبيها و خيرات در يک جامعه امن آماده مي‌سازد.
حضرت باقر عليه السلام فرمود:
«إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِيلُ الْأَنْبِيَاءِ وَ مِنْهَاجُ الصَّالِحِينَ فَرِيضَةٌ عَظِيمَةٌ بِهَا يُقَامُ الْفَرَائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَكَاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَ تُعْمَرُ الْأَرْضُ وَ تُنْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَ يَسْتَقِيمُ الْأَمْرُ؛ 1
همانا امر به معروف و نهي از منکر، راه پيامبران و شيوه صالحان است. فريضه بزرگي است که به واسطه آن، واجبات به پا داشته و راهها امن و کسبها حلال، ستمها برطرف و زمين، آباد مي‌شود. از دشمنان انصاف‏خواهي مي‏شود(مجبور به انصاف مي‏شوند) و امر (دنيا و دين) استوار مي‏گردد.»
روشن است که فريضه امر به معروف و نهي از منکر همانند ساير دستورهاي اسلامي داراي شرايط، مراتب، شيوه‌ها و بايدها و نبايدهاي بسياري است که آمران به معروف و ناهيان از منکر بايد به خوبي از آنها آگاه باشند و لازم است با توجه به آنها وظيفة خويش را انجام دهند.
در اين مقال به دنبال بيان تمام شرايط امر به معروف و نهي از منکر نيستيم؛ بلکه مي‌خواهيم گوشه‌هايي از شرايط آن را متذکر شويم که از زبان گهربار معصومين عليهم السلام نقل شده است و به خوبي مي‏تواند راهگشاي واعظان، مبلّغان و آمران به معروف باشد.
ويژگي اين حديث، آن است که افزون بر بيان شرايط معروف و معمول امر به معروف، به شرايط ويژه و کاربردي اين امر مهمّ نيز اشاره کرده است.

متن حديث
امام صادق عليه السلام فرمود:
«وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ 2» حَتَّى إِذَا رَأَيْتَ شُحّاً مُطَاعاً وَ هَوًى مُتَّبَعاً وَ إِعْجَابَ كُلِّ ذِي رَأْيٍ بِرَأْيِهِ فَعَلَيْكَ بِنَفْسِكَ وَ دَعْ أَمْرَ الْعَامَّةِ وَ صَاحِبُ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ يَحْتَاجُ إِلَى أَنْ يَكُونَ عَالِماً بِالْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ فَارِغاً مِنْ خَاصَّةِ نَفْسِهِ عَمَّا يَأْمُرُهُمْ بِهِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنْهُ نَاصِحاً لِلْخَلْقِ رَحِيماً رَفِيقاً بِهِمْ؛
امر به معروف و نهي از منکر انجام بده و بر آنچه به تو مي‌رسد (از سختي و مشکلات) بردبار باش؛ حتي اگر ديدي بخل، اطاعت، و هوا و هوسها پيروي شده، و شيفتگي هر صاحب‏نظري نسبت به رأي خودش پديد آمده، پس بر تو باد [به ساختن] نفس خود و کار (و روش عامّه) مردم را رها کن و کسي که امر به معروف مي‌کند [به چند ويژگي] نياز دارد که عالم و آگاه به حلال و حرام [در شريعت اسلامي] باشد، از خود نسبت به آنچه مردم را به آن امر و نهي مي‌کند فارغ شده باشد (و خود عامل به معروف و دوري کنندة‌ از منکر باشد) خيرخواه براي مردم و مهربان و دلسوز به آنها باشد.»
«دَاعِياً لَهُمْ بِاللُّطْفِ وَ حُسْنِ الْبَيَانِ عَارِفاً بِتَفَاوُتِ أَخْلَاقِهِمْ لِيُنَزِّلَ كُلَّا مَنْزِلَتَهُ بَصِيراً بِمَكْرِ النَّفْسِ وَ مَكَايِدِ الشَّيْطَانِ صَابِراً عَلَى مَا يَلْحَقُهُ لَا يُكَافِئُهُمْ بِهَا وَ لَا يَشْكُو مِنْهُمْ وَ لَا يَسْتَعْمِلُ الْحَمِيَّةَ وَ لَا يَغْتَاظُ لِنَفْسِهِ مُجَرِّداً نِيَّتَهُ لِلَّهِ مُسْتَعِيناً بِهِ وَ مُبْتَغِياً لِوَجْهِهِ فَإِنْ خَالَفُوهُ وَ جَفَوْهُ صَبَرَ وَ إِنْ وَافَقُوهُ وَ قَبِلُوا مِنْهُ شَكَرَ مُفَوِّضاً أَمْرَهُ إِلَى اللَّهِ نَاظِراً إِلَى عَيْبِهِ ؛ 3
مردم را با نرمي و بيان نيکو دعوت کند، به تفاوت اخلاق مردم آشنا باشد تا هر کس را در جاي خودش قرار دهد (و با هر فرد با خصوصيت اخلاقي خاص خودش رفتار کند) به حيله‌هاي نفس و کيد شيطان آشنا باشد، بر آنچه به او مي‏رسد صبر داشته باشد، آنان را مجازات نکند و از آنان شکايت ننمايد، براي خود (و به نفع شخصي خود) غيظ و خشم نکند، نيتش را براي خدا خالص کند، از خدا ياري طلب کند و به دنبال رضايت او باشد. پس اگر مردم با وي مخالفت کردند و يا [در مقابل خدمات] جفا کردند، صبر پيشه سازد و اگر موافقت کردند و از او پذيرفتند (خدا را که توفيق داده) شکر کند، امر خود را به خدا واگذارد و بر عيب نفس خود آگاه باشد.»

الف) شکيبايي
اوّلين و مهم‌ترين شرط براي آمران به معروف و ناهيان از منکر، صبر و بردباري در بيان مسائل ديني و هدايت و تحمّل عکس العمل نارواي مردم است. اين حديث شريف در سه مورد به صبر، دستور داده است؛ در ابتدا مي‌فرمايد: «وَ اصبِر ما اَصابکَ»؛ يعني هر چه در راه امر به معروف و نهي از منکر ديدي بايد تحمّل کني و بردباري داشته باشي. در وسط حديث فرمود: «صابراً ما يَلحَقُه» آنچه را که به او مي‌رسد تحمّل کند. اين جمله مي‌رساند که آمر به معروف دچار گرفتاريها، سختيها و عکس‌العملهاي نامناسبي خواهد شد؛ از اين رو اوّلا: بايد صبر کند؛ ثانيا: مقابله به مثل نکند و اهانت را به مثل آن جواب ندهد؛ ثالثا: حتي از مردم آنجا شکايت نکند.
آن حضرت در بخش پاياني فرمود: «‏فَإِنْ خَالَفُوهُ وَ جَفَوْهُ صَبَرَ‏»؛ يعني اگر مردم با انسان مخالفت کردند و يا حتي خدمات و هدايتهاي انسان را با جفا و رفتارهاي نامناسب جواب دادند، بايد صبر کند.
نبايد به بهانة آزار مردم از امر به معروف و نهي از منکر، دست برداشت. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود:
«الْمُؤْمِنُ الَّذِي يُخَالِطُ النَّاسَ وَ يَصْبِرُ عَلَى أَذَاهُمْ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الْمُؤْمِنِ الَّذِي لَا يُخَالِطُهُمْ وَ لَا يَصْبِرُ عَلَى أَذَاهُمْ؛ 4
مؤمني که با مردم ارتباط دارد (و رفت و آمد دارد) و بر اذيت آنها صبر مي‌کند بهتر است از مؤمني که با مردم ارتباط ندارد و بر اذيت آنها صبر نمي‏کند.»
راز موفقيّت تمام انبيا همان صبرشان بود و اگر در مواردي گرفتار هم شدند بر اثر مقداري کم‌صبري بوده است؛ مثلاً اگر حضرت آدم عليه السلام بر نخوردن گندم، صبوري مي‌کرد، از بهشت خارج نمي‌شد 5 و اگر حضرت نوح عليه السلام در مقابل قوم جسور خود بيشتر بردبار بود و مردم را نفرين نمي‌کرد، بعد از سخن خداوند ـ که اينها مخلوق و مصنوع من هستند ـ سالها به نوحه‌گري مبتلا نمي‌شد. 6 اگر يعقوب عليه السلام يک شکوه نکرده بود، به سالها فراق يوسف مبتلا نمي‌شد 7 و اگر يوسف صدّيق عليه السلام يک پيغام به شاه زمان نداده بود و قدري تحمّل مي‌کرد، سالها در زندان نمي‌ماند و اگر حضرت يونس عليه السلام مقداري بيشتر تحمّل داشت، در شکم نهنگ زنداني نمي‌شد. 8
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله بيش از همة پيامبران اذيت شد؛ چنان‏که فرمود: «ما اُوذِيَ نَبيٌّ مِثلَ ما اُوذيِتُ؛ 9 هيچ پيامبري بسان من اذيت نشد» و بيش از همه، بردبار بود. وقتي مشرکان مکّه، حضرت را سنگباران مي‌کردند، به جاي نفرين و ناله، عرضه مي‌داشت: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِقَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ؛ 10 خدايا قومم را ببخشاي؛ زيرا آنها نمي‏دانند.»
اسماعيل بن عياش مي‌گويد: «کانَ رَسُولُ اللهِ اَصبرُ عَلي اَوزارِ النّاسِ؛ 11 روش رسول خدا اين بود که بردبارترين فرد بر اذيتها و آزارهاي مردم بود.»
آن حضرت به ديگران سفارش فرمود: «إِنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ؛ 12 پيروزي با بردباري است.»
صبر و ظفر، هر دو دوستان قديم‌اند
بر اثر صبر نوبت ظفر آيد

ب) اوّل از خودت شروع کن
اين معنا نيز در اين حديث دوبار تکرار شده است. در صدر حديث مي‌خوانيم: «‏فَعَلَيْكَ بِنَفْسِكَ وَ دَعْ أَمْرَ الْعَامَّةِ» و با فاصلة کم مي‌فرمايد:
«فارِغاً مِن خاصَة نَفسِه عَما يَامُرُهم وَ يَنهاهُم عَنه» اوّل خود را اصلاح و آن‌گاه آهنگ امر به معروف و نهي از منکر کند.
نفس خود اوّل برو در بند کن
وانگهي آهنگ وعظ و پند کن
منبري بگذار بهر خود نخست
وانگهي برجه به منبر تند و چست
آتشي در دل برافروز آنگهي
گرم کن هنگامة وعظ اي رهي
تا ز سوز دين نگردد دل کباب
دم نگردد گرم اي عالي جناب
تا تو را سوزي نباشد در جگر
دم مزن کاندر دمت نبود اثر13
اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود:
«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَعَلَيْهِ أَنْ يَبْدَأَ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ وَ لْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ؛ 14
کسي که خود را در معرض پيشوايي مردم قرار داده، بايد قبل از آموزش ديگران خود را تعليم داده باشد و پيش از آنکه با زبان چيزي بگويد (وبا سخن ديگران را ادب کند) با کردار تعليم دهد؛ زير آن کس که خود را تعليم دهد و ادب کند سزاوارتر به تعظيم است نسبت به آنکه ديگري را تعليم دهد و ادب آموزد.»
نفس خود ناکرده تسخير، اي فلان
چون کني تسخير نفس ديگران 15

امام خميني قدس سرّه مي‌گويد: «اگرخداي نخواسته در مرکز علم [و حوزه]، خود را اصلاح نکرديد به هر کجا برويد مردم را منحرف ساخته به اسلام و روحانيت بدبين خواهيد کرد... هر چه اين مفاهيم در قلب سياه و غير مهذّب انباشته شود، حجاب زيادتر مي‌شود، در نفسي که مهذّب نشده علم، حجاب ظلماني است، علم، نور است؛ ولي دلِ سياه، دامنه ظلمت و سياهي را گسترده‌تر مي‌سازد.» 16
يکي از مهم‌ترين مصداقهاي خودسازي، اين است که خود به آنچه مي‌گويد عامل باشد و از آنچه نهي مي‌کند دوري کند. حضرت صادق عليه السلامنيز در اين باره سخن دلنشيني دارد. آن حضرت مي‏فرمايد:
«إِنَّمَا يَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ مَنْ كَانَتْ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ عَالِمٌ بِمَا يَأْمُرُ بِهِ تَارِكٌ لِمَا يَنْهَى عَنْهُ عَادِلٌ فِيمَا يَأْمُرُ عَادِلٌ فِيمَا يَنْهَى رَفِيقٌ فِيمَا يَأْمُرُ رَفِيقٌ فِيمَا يَنْهَى؛ 17همانا کسي امر به معروف و نهي از منکر مي‌کند که در او سه خصلت باشد: 1. به آنچه امر مي‌کند عامل باشد و آنچه را از آن نهي مي‌کند ترک کرده باشد. به آنچه امر مي کند [در آن زمان] عادل (و معتدل و ميانه‌رو) باشد و به آنچه نهي مي‌کند [نيز در آن زمان] عادل (و ميانه‌رو) باشد و به آنچه امر و نهي مي‌کند ملايم باشد.»
آن حضرت در جاي ديگر فرمود:
«يَعْنِي بِالْعُلَمَاءِ مَنْ صَدَّقَ قَوْلَهُ فِعْلُهُ وَ مَنْ لَمْ يُصَدِّقْ قَوْلَهُ فِعْلُهُ فَلَيْسَ بِعَالِمٍٍ؛
عالم، کسي است که عملش، گفتارش را تصديق کند و هر کس عملش گفتارش را تصديق نکند عالم نيست.» آري رطب‏خورده نمي‌تواند ديگران را از خوردنِ رطب نهي کند. يکي از شعرا، سرنوشت انسانهايي را که اهل سخن‌اند نه اهل عمل، در داستان بلبل و باز شکاري، اين‏گونه ترسيم کرده است:
دوش مي‌گفت بلبلي با باز
کز چه حال تو خوشتر است از من
تو که زشتي و بد، عبوس و مهيب
تو که لالي و گنگ و بسته دهن
مست آواز روي دشت شهان
با دو صد ناز مي‌کني مسکن!
من بدين ناطقي و خوشخواني
با خوش‌اندامي و ظريفي تن
قفسم مسکن است و روزم شب
بهره‌ام غصه است و رنج و مِحَنج
باز گفتا که راست مي‌گويي
ليک سرّش بود بسي روشن
دأب تو گفتن است و ناکردن
خوي من کردن است و ناگفتن 18

ج) عالم به حلال و حرام
کسي که مي‌خواهد ديگران را امر به معروف و نهي از منکر کند، خود بايد به تمام جوانب آن معروف يا منکر، آگاهي و تخصص داشته باشد تا به جاي امر به معروف، امر به منکر نکند. انساني که نمي‌داند معروف، کدام است و منکر، کدام؟ درد چيست و دوا کجاست؟ بايدها و نبايدها کدام‌اند و بالاخره امر به معروف در کجا شايسته و نهي از منکر در چه جايي بايسته است، چگونه مي‌خواهد امر به معروف و نهي از منکر کند؟ و چگونه مي‌توان انتظار داشت که اين امر و نهي، به حال فرد يا جامعه، مفيد باشد؟ آيا مي‌توان باور کرد که فردي ناآشنا با پزشکي، نسخه‌اي بنويسد و بيمار با چنين نسخه‏اي شفا يابد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
«لايَنبَغي لِلرّجُلِ اَن يَأمرَ بِالمَعروُفِ وَ يَنهي عَنِ المُنکَرِ حَتّي يَکُونَ فيه ثَلاثَ خِصالٍ: رَفيقٌ بِما يَأمُر، رَفيقٌ بِما يَنهي، عالِمٌ بِما يَنهي عَدلٌ فيما يَنهي؛ 19
سزاوار نيست مردي امر به معروف و نهي از منکر کند؛ مگر اينکه سه صفت را دارا باشد: ملايم در امر و نهي کردن، عالم و داناي به آنچه از آن باز مي‌دارد، عادل به هنگام نهي‏کردن.» 20

حضرت صادق عليه السلام به بيانهاي مختلف بر اين امر تأکيد فرموده که موارد ذيل از آن جمله است:

1. به حلال و حرام، عالم باشد؛
آن حضرت در اين حديث فرمود:
«وَ صَاحِبُ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ يَحْتَاجُ إِلَى أَنْ يَكُونَ عَالِماً بِالْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ»
از عبارت «يحتاج» استفاده مي‌شود که اين نياز (علم به حلال و حرام) حتمي و فوري است و بدون آن نمي‌تواند کارايي داشته باشد.

2. آن کس که قدرتمند است اقدام کند؛
حضرت صادق عليه السلام در حديث ديگري فرمود:
«اِنَّما هُوَ عَلَي القَوي المُطاع العالمِ بِالمَعروُفِ مِنَ المُنکَرِ لاعَلَي الضَّعيفِ الّذيِ لاَيتهدي سبيلاً؛ 21
امر به معروف و نهي از منکر بر انسان قدرتمندي واجب است که از او اطاعت مي‌کنند و معروف را از منکر باز مي‌شناسد، نه بر ضعيفي که راه به جايي نمي‌برد.»

3. آگاهي، لازم است؛
حضرت صادق عليه السلام فرمود:
«الْعَامِلُ عَلَى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ الطَّرِيقِ وَ لَا يَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ مِنَ الطَّرِيقِ إِلَّا بُعْداً؛ 22
آن کس که بدون شناخت و بصيرت به انجام دادن عملي، اقدام مي‌کند، مانند رونده‌اي است که بدون آگاهي، مسير را مي‌پيمايد. شتاب بيشتر، تنها او را از مقصد دورتر مي‌کند.»
اگر واعظ و مبلّغي از سر ناآگاهي به هدايت ديگران روي آورد، نه تنها مخاطب، هدايت نمي‌شود؛ بلکه ممکن است آن مخاطب از دين و روحانيت هم فاصله بگيرد.

4. مسئوليتِ سنگينِ امر ونهي بدون آگاهي
حضرت صادق عليه السلام فرمود: گروهي خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض کردند: مردي مجروح شد و در همان حالتِ جراحت و بيماري، جنب شده است. عده اي [او را امر به معروف کرده و] گفته‌اند که بايد غسل کند. او نيز به فرمان آنها غسل کرده، بيمار شده و سپس فوت کرده است. حضرت رسول صلي الله عليه و آله پس از شنيدنِ سخنِ آنان [با خشم تمام] فرمود: «قَتَلُوهُ قَتَلَهُمُ اللَّهُ إِنَّمَا كَانَ دَوَاءُ الْعِيِّ السُّؤَالَ؛ 23 آنها او را کشته‌اند، خدا بکشدشان! به راستي داروي (شفابخش) ناداني، پرسيدن است.»

5. دو خصلتِ هلاک‏کننده
مفضّل بن عمر از اصحاب امام صادق عليه السلام مي‌گويد که خدمت آن حضرت بودم. به من فرمود:
«أَنْهَاكَ عَنْ خَصْلَتَيْنِ فِيهِمَا هَلَاكُ الرِّجَالِ أَنْهَاكَ أَنْ تَدِينَ اللَّهَ بِالْبَاطِلِ وَ تُفْتِيَ النَّاسَ بِمَا لَا تَعْلَمُ؛ 24
تو را از دو خصلت نهي مي‌کنم که به سبب آن، مردان بسياري هلاک شده‌اند: اينکه بر اساسِ باطل به خداوند، تديّن بورزي (و عبادت کني) و اينکه به مردم بر اساس آنچه نمي‌داني فتوا دهي و اظهارنظر کني.»

چندين منکر به نام نهي از منکر
شهيد مطهري که در اين نکته‌ها باريک‌بيني خوبي دارد، داستاني را نقل مي‌کند که چنين است:
«مي‌گويند در زمان رياستِ مرحوم آقا نجفي اصفهاني، يک روز عدّه‌اي که نام طلبه روي خود گذاشته بودند ولي طلبه واقعي نبودند در حالي که نفس مي‌زدند و يک دايره شکسته و يک دمبک شکسته در دست داشتند به منزل مرحوم آقا نجفي آمدند. ايشان پرسيدند: چه خبر است؟ از کجا مي‌آييد؟ اينها در دست شما چيست؟ گفتند: در مدرسه بوديم که به ما اطلاع دادند در چندين خانه آن طرف مدرسه، مجلس عروسي است و در آنجا دايره و دمبک مي‌زدند. از پشت بامِ مدرسه از روي بامهاي خانه‌ها از اين پشت بام به آن پشت بام رفتيم تا به آن خانه رسيديم. داخل آن خانه رفتيم و مردم را زديم و دايره و دمبک آنها را شکستيم. يکي از آنها گفت: من خودم رفتم جلو و سيلي محکمي به گوش عروس زدم. مرحوم آقا نجفي گفت: واقعاً نهي از منکر هم همين است که شما کرديد!! چندين منکر به نام نهي از منکر مرتکب شديد، اوّلاً: مجلس عروسي بوده، ثانياً: شما حق تجسّس نداشته‌ايد، ثالثاً: شما چه حق داشته‏ايد از پشت‌بامهاي مردم برويد؟ رابعاً: کي به شما اجازه داده که برويد زد وخورد کنيد [و به صورت نامحرم سيلي بزنيد]؟» 25

د) خيرخواه مردم باشد.
امام صادق عليه السلام درباره شرايط آمر به معروف فرمود: «نَاصِحاً لِلخَلْقِ؛ خيرخواه مردم باشد.» از اين جمله حضرت صادق عليه السلام استفاده مي‌شود که يکي ديگر از شرايط آمران به معروف، خيرخواهي است.
راغب مي‌گويد: «نصح و نصيحت، هر کار يا سخن است که در آن، مصلحتِ صاحب عمل و سخن باشد... .» اين واژه يا در اصل به معناي خلوص و اخلاص است؛ از اين رو به عمل خالص «ناصح» مي‏گويند و يا به معناي اصلاح‏کردن و محکم‌کاري است که به کار خياط «نُصح» مي‌گويند؛ به علت اصلاح و محکم‌کاري که روي پارچه انجام مي‌دهد... و توبه نصوح هم يا به مبناي توبه خالص و يا توبه پايدار است.» 26
از آنجا که شخصِ خيرخواه از روي خلوص و اخلاص در کار ديگران مي‌کوشد و يا دنبالِ اصلاح و محکم‌کاريِ امور ديگران است واژه نصح و نصيحت دربارة وي به کار مي‌رود.
نصح در اخلاق يعني خيرخواهي و اينکه انسان نه تنها خواهانِ زوالِ نعمت از ديگران نباشد؛ بلکه خواهانِ بقاي نعمت و فزوني آن براي همگان باشد و خلاصه آنچه از خير و خوبي و سعادت براي خود مي‌خواهد براي ديگران نيز بخواهد 27و در اين راه تلاش کند.

خيرخواهي حضرت هود عليه السلام
خداوند در قرآن از زبان حضرت نوح، 28 حضرت صالح 29 و حضرت شعيب عليهم السلام 30 نقل مي‌فرمايد که آنها خيرخواه و ناصح مردم بودند؛ از جمله از زبان حضرت هود عليه السلام مي‌خوانيم:
«‏أُبَلِّغُكُمْ رِسَالَاتِ رَبىّ‏ِ وَ أَنَا لَكمُ‏ْ نَاصِحٌ أَمِينٌ»‏؛ 31
«رسالتهاي پروردگارم را به شما ابلاغ مي‌کنم و من خيرخواه اميني براي شما هستم.»
وقتي حضرت هود عليه السلام مبعوث شد، قوم خود را نصيحت و هدايت کرد؛ ولي آنها از سخنانش به خشم آمدند و به وي حمله کردند و گلويش را آن‌قدر فشردند که نزديک بود جان دهد و تا يک شبانه‌روز، بيهوش افتاده بود. با اين حال، خدا خطاب فرمود که مبادا از هدايت و خيرخواهي مردم، خسته شوي و بايد به کار خويش ادامه دهي. 32
آن حضرت هفتصد و شصت سال، مردم را به حق دعوت کرد و دنبال خيرخواهي و نصيحت آنان بود تا آنجا که خداوند اراده کرد با ريگهاي بيابانِ احقاف و سنگهاي آن، مردم را هلاک کند. هود عليه السلام از سر خيرخواهي به آنان فرمود: مي‌ترسم که اين تَلها[ي ريگ و سنگ] مأمور به عذاب شما گردند؛ ولي مردم با اين حال، وي را اجابت نکردند. 33
خداوند براي تنبيه مردم، هفت سال خشکسالي را بر آنان مسلّط کرد که با دعاي حضرت هود عليه السلام خشکسالي، برطرف و نعمتها فراوان شد؛ ولي باز هم هدايت نشدند و بر لجاجت خويش افزودند. سرانجام خداوند، آنان را با باد بسيار سرد به هلاکت رساند. 34
يک مبلّغ نيز بايد تلاش کند خيرخواهي مردم را فراموش نکند و تا آنجايي که توان دارد از نصيحت و هدايت، دست برندارد و با کمترين مشکلات و برخوردهاي نامناسبِ مردم، عقب‌نشيني نکند.

مردي بهشتي
راوي گويد: نزد پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله نشسته بودم، آن حضرت فرمود: «اکنون شخصي بر شما وارد مي‌شود که اهل بهشت است.» پس مردي از انصار در حالي که آب وضو از محاسنش مي‌چکيد وارد شد، سلام کرد و مشغول نماز شد. فرداي آن روز نيز پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله آن سخن را تکرار فرمود. باز همان مرد انصاري وارد شد و روز سوّم نيز همين داستان تکرار شد. يکي از ياران حضرت، دنبال آن مرد انصاري رفت و سه شب نزد او به سر برد؛ ولي از شب‌بيداري و عبادتِ [فراوان]، چيزي نديد؛ جز اينکه هنگام رفتن به رختخواب، ذکر خدا را مي‌گفت و بعد مي‌خوابيد و براي نماز صبح بيدار مي‌شد. بعد از سه شب، آن صحابي گفت: من از پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله دربارة تو چنين سخني شنيدم، خواستم بفهمم که چه اعمال و عباداتي انجام مي‌دهي که باعث شده پيامبر صلي الله عليه و آله تو را بهشتي بخواند؟ مرد انصاري در جواب گفت: غير از آنچه ديدي از من بندگي [بيش‌تري] سر نمي‌زند، جز آنکه بر احدي از مسلمانان در خود، قصد غشّ و خيانتي نمي‌بينم و بر خير و خوبي که خداي متعال به او عنايت کرد حسودي نمي‌ورزم.
آن صحابي گفت: اين حالت است که تو را به اين مرتبه [عالي] رسانده و اين صفتي است که تحصيل آن از ما [و از هر کسي به سادگي] برنمي‌آيد.» 35

هـ) مهربان و دلسوز
در اين فراز، شرط ديگري براي آمران به معروف بيان شده که مهرباني و دلسوزي باشد:
«رحيماً رفيقاً بِهم» آمران به معروف آن‌گاه موفق خواهند بود که با مردم، مهربان ودلسوز باشند؛ وگرنه به جايي ره نخواهند برد.
رسول اکرم صلي الله عليه و آله در سفرِ حج، هنگام رفتن به عرفات، اسامة بن زيد را پشت سر خود بر مرکب سوار کرد وچون وقوف در صحراي عرفات به پايان رسيد و خواستند به طرف مشعر‏الحرام کوچ کنند فضل بن عباس را که جوان بسيار خوش‌سيما و زيبايي بود، پشت سر خود بر مرکب جاي داد. در همين هنگام، عربي همراه خواهرش که او هم از زيباترين زنان عرب بود، جلو رسول اکرم صلي الله عليه و آله را گرفت و از آن حضرت سؤالاتي کرد. رسول اکرم صلي الله عليه و آله به پاسخ‏گفتن مشغول شد. پيامبر صلي الله عليه و آله در اين هنگام دريافت که فضل به آن زن عرب، چشم دوخته است. پس با آرامي، دستش را به صورت فضل گذاشته، صورتش را برگرداند و مانع نگاه کردن او شد و به سخن خويش ادامه داد. فضل از زاوية ديگر، باز به نگاه کردن به زن زيباروي عرب مشغول شد. وقتي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله از پاسخ‏دادن به مرد عرب فراغت يافت، به فضل فرمود:
«أَمَا عَلِمْتَ أَنَّهَا الْأَيَّامُ الْمَعْدُودَاتُ وَ الْمَعْلُومَاتُ لَا يَكُفُّ رَجُلٌ فِيهِنَّ بَصَرَهُ وَ لَا يَكُفُّ لِسَانَهُ وَ يَدَهُ إِلَّا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِثْلَ حَجِّ قَابِلٍ؛ 36
آيا نمي‌داني اين روزها ايّام شمرده و مشخص‏شده‌اي هستند که هيچ مردي در اين ايّام، چشم خويش و زبان و دست خود را [از حرام] باز نمي‌دارد؛ مگر آنکه خداوند، همانند ثوابِ حجِ سال آينده را برايش مي‌نويسد.»

هدايت‌خواهي قاتل حمزه
غلام وحشي يکي از تلخ‌ترين حوادث تاريخ اسلام، يعني شهادت فجيع حمزه سيد الشهدا را رقم زد. حضرت رسول صلي الله عليه و آله نه تنها کينه او را در دل نگرفت بلکه با دلسوزي، او را به اسلام دعوت کرد و براي هدايتش پافشاري شگفت‌آوري انجام داد.
ابن‌عباس، اين جريان را چنين گزارش داده است: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شخصي را نزد وحشي قاتل عمويش فرستاد تا او را به اسلام دعوت کند. وحشي به فرستادة پيامبر صلي الله عليه و آله گفت: به او بگو تو مي‌گويي آنکه مرتکب قتل يا شرک يا زنا شود، در روز قيامت با ذلّت، گرفتار عذابي مضاعف خواهد شد و من تمام اين کارها را مرتکب شده‌ام آيا باز هم برايم راهِ بازگشتي هست؟ خداوند، اين آيه را فرو فرستاد:
«إِلَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيَِّاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا»؛ 37
مگر آنکه توبه کند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد. پس خداوند، اعمال زشت ايشان را به اعمال نيک تبديل مي‌کند.» وحشي با شنيدن اين آيه، دوباره به پيامبر صلي الله عليه و آله پيغام داد، توبه و ايمان و عمل صالح، شرطهاي بسيار مشکلي است و من توان آن را ندارم. پس از مدّتي اين آيه نازل شد:
«إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَالِكَ لِمَن يَشَاءُ»؛ 38
به راستي که خداوند، شرک‏ورزيدن را نخواهد بخشيد؛ ولي آنچه را کمتر از آن است براي آنکه خود بخواهد خواهد بخشيد.»
وحشي در پيام مجدّد خويش گفت: خداوند در اين آيه، وعده مغفرت را به کساني داده که خود بخواهد و من نمي‌دانم خدا دلش مي‌خواهد مرا ببخشد يا نه؟ پس از مدتي، اين آيه نازل شد:
«قُلْ يَاعِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُواْ عَلىَ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ‏‏‏‏»؛ 39
بگو: اي بندگان من! اي کساني که بر خويش اسراف روا داشته‌ايد! از رحمت خداوند نوميد مشويد به راستي که خداوند همه گناهان را مي‌بخشد؛ همانا او آمرزنده و مهربان است.»
وحشي با شنيدن اين آيه گفت: اکنون آري [مسلمان مي‌شوم]. به محضر رسول خدا مشرف شد، اسلام آورد، و در ادامه زندگي‌اش فداکاريهايي در راه مبارزه با دشمنان اسلام از خود نشان داد؛ هر چند گناه مشروب‏خواري را ترک نکرد. 40راستي اگر مهرباني و دلسوزي عميق پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و ياري خداوند نبود، آيا وحشي، توفيق مسلمان‏شدن مي‌يافت؟

و) با نرمي و بيان نيکو
حضرت صادق عليه السلام در ادامه حديث مي‌فرمايد: «دَاعِياً لَهُمْ بِاللُّطْفِ وَ حُسْنِ الْبَيَانِ؛ مردم را با نرمي و بيان نيکو دعوت کند» خداوند در قرآن کريم به حضرت موسي و هارون دستور داد:
«اِذْهَبَا إِلىَ‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى* فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يخَْشىَ»؛ 41
«به سوي فرعون برويد که طغيان کرده است؛ اما به نرمي با او سخن بگوييد شايد متذکّر شود يا از (خدا) بترسد.» از اين آيه فهميده مي‌شود که براي هدايت و نفوذ در قلبها نخستين دستور قرآن برخورد ملايم و توأم با مهر و عطوفت انساني است و توسل به خشونت، مربوط به مراحل بعدي امر به معروف و نهي از منکر است که برخوردهاي دوستانه اثر نگذارد.

هدايت اسير
مقداد مي‌گويد: در يکي از جنگها من حکم بن کيسان را اسير کردم. فرمانده ما قصد کشتن او را داشت، من به فرمانده گفتم: بگذار او را نزد پيامبر ببريم. فرمانده قبول کرد و او را به اسلام دعوت کرد. کم کم سخنان آنان به طول انجاميد؛ ولي حکم بن کيسان، سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله را نمي‌پذيرفت.
عمر به رسول خدا صلي الله عليه و آله رو کرد و فرياد زد: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله! چرا با اين مرد سخن مي‌گويي؟ به خدا سوگند او ابداً ايمان نخواهد آورد. بگذار گردن او را بزنم تا به جهنّم برود. رسول خدا صلي الله عليه و آله اصرار عمر بن خطاب را نپذيرفت و به سخن گفتن با حکم بن کيسان ادامه داد و آن‌قدر با او سخن گفت تا وي اسلام آورد.
سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله به اصحابش فرمود: اگر سخن شما را مي‌پذيرفتم و او را مي‌کشتم وي داخل آتش مي‌شد. بعدها عمر مي‌گفت: حکم بن کيسان، اسلام آورد و بسيار نيکو به اسلام وفادار ماند و جهاد کرد تا در «بئر معونه» به شهادت رسيد و در حالي که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله از او راضي بود، وارد بهشت شد. 42

اول، کمک، بعد نهي از منکر
شقراني که از غلامان رسول خدا صلي الله عليه و آله بود، مي‌گويد: منصور دوانيقي اعلام کرد که به هر کس متناسب با موقعيتش هديه‌اي مي‌دهد. من سرگشته و متحير مانده بودم که چه کس را به عنوان معرّف و واسطه خود قرار دهم تا مرا نزد خليفه، معرّفي کرده، براي گرفتن جايزه، وساطت کند. در اين هنگام امام صادق عليه السلام را ديدم و به محضر حضرتش شتافتم و گفتم: فدايت شوم! من غلام شما شقراني هستم. حضرت به من خوش‏آمد گفت. من حاجت خود را با وي در ميان گذاشتم. حضرت از مرکب پياده شد و به سراي خليفه رفت. اندکي بعد، بيرون آمد و جايزه‌ام را در دامانم ريخت و آن‌گاه فرمود: «يَا شَقْرَانِيُّ إِنَّ الْحَسَن مِنْ كُلِّ أَحَدٍ حَسَنٌ وَ إِنَّهُ مِنْكَ أَحْسَنُ لِمَكَانِكَ مِنَّا وَ إِنَّ الْقَبِيحَ مِنْ كُلِّ أَحَدٍ قَبِيحٌ وَ إِنَّهُ مِنْكَ أَقْبَحُ؛ 43
اي شقراني، همانا خوبي از همگان نيک است و از تو نيک‏تر و زشتي از همه ناپسند است و از تو ناپسندتر؛ چون با ما پيوند داري.» حضرت به صورتِ ملايم، به گناه شراب‌خواريِ او اشاره کرد تا آن را ترک کند.

نهي از منکرِ ظريف
اميرمؤمنان عليه السلام با گروهي نشسته بود. زن زيبايي از کنار آنان گذشت. چشمهاي مردان، لحظاتي، زن را دنبال کرد
«فَقال علي اميرالمؤمنين عليه السلام إِنَّ أَبْصَارَ هَذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ وَ إِنَّ ذَلِكَ سَبَبُ هَبَابِهَا فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُكُمْ إِلَى امْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ فَلْيَلْمَسْ أَهْلَهُ فَإِنَّمَا هِيَ اِمْرَأَةٌ كَاِمْرَأَةٍ؛ 44 چشمان اين نرها (نفرمود مردان) فريفته شده است. پس هرگاه يکي از شما به زني نگاه کرد که خوشش آمد، همسر خود را لمس کند (و با همسرش جمع شود)؛ زيرا آن زن نيز مانند زن[هاي] ديگر است. مردي از خوارج (که نهي از منکرِ ظريف، زيبا و عميق حضرت را مشاهده کرد) گفت: خدا او را بکشد... چه دانش عميقي دارد. همراهان از بي‌ادبي اين مرد به خشم و خروش آمده، قصد کشتن مرد کردند، حضرت علي عليه السلام فرمود: بدگويي درمقابل بدگويي يا عفو از گناه [حق کشتن نداريد].»

امر به معروف با زبان ساده
شخصي مي‌گفت که با شهيد آيت الله سيد محمدرضا سعيدي رحمه الله ازکوچه‌اي مي‌گذشتيم. وي متوجه دختر بچه‌اي شد که جلوي خانه‌اي مشغول بازي بود و دامن کوتاهي بر تن داشت. آيت الله سعيدي رحمه الله آرام نزد او رفت و پس از سلام، با لحني مهربانانه و کودکانه با وي لب به سخن گشود و گفت: «دختر خانم! در خانه شلوار داري؟» دختر گفت: «بله آقا!» گفت: «برو شلوارت را بپوش! آفرين دختر خوب!» و دختر بچّه به طرف خانه دويد. هنوز به پيچِ کوچه نرسيده بوديم که دخترک بازگشت و به سرعت خود را به مرحوم سعيدي رساند و گفت: «آقا! آقا! ببين شلوارم را پوشيدم.» 45
پي نوشت:
1 . کافي، محمد بن يعقوب کليني، دار الصعب و دار التعارف، بيروت، چاپ چهارم، 1401 ق، ج‏5، ص‏56، ح 1 و وسائل الشيعه، حرّ عاملي، دار الکتب الاسلاميّة، تهران، 1376 ق، ج‏11، ص‏395.
2 .لقمان/17.
3 . بحارالانوار، علامه محمدباقر مجلسي، مؤسسة الوفاء، بيروت، سوّم، 1403ق، ج‏97، ص‏83، ج‏52؛ مستدرک الوسائل، ميرزا حسين نوري، مؤسسة آل البيت، بيروت، چاپ سوّم، 1411ق، ج‏12، ص‏214، ح 13916 و مصباح الشريعه، منسوب به امام صادق عليه السلام، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1400 ق، ص‏18.
4 . مجموعه ورام، ورّام ابن ابي فراس، مکتبة الفقه، قم، بي‏تا، ج‏1، ص‏9 و مشکات الانوار، علي طبرسي، کتابخانه حيدريّه، 1385 ق، نجف، ص‏192.
5 . بحار الانوار، ج‏11، ص‏204.
6 . همان، ص‏286، ح 3، ص‏287،ح 9.
7 . همان، ج‏12، ص‏223 و ص‏242، ح 10 و 11.
8 . همان، ج‏12، ص‏223، سخنان سيد مرتضي.
9 . بحارالانوار، ج‏39، ص‏55، همان.
10 . بحار الانوار، ج‏95، ص‏167 و منتخب ميزان الحکمه، محمدي ري شهري، دار الحديث، قم، چاپ دوّم، 1382 ش، ج‏1، ص‏499، ح 6074.
11. الطبقات الکبري، ج‏1، ص‏378، به نقل از منتخب ميزان الحکمه، همان، ج‏1، ص‏499، ح 6073.
12 . بحار الانوار، ح 77، ص‏88، ح 2.
13. مثنوي طاقديس، ملااحمد نراقي، به اهتمام حسن نراقي، اميرکبير، تهران، چاپ دوّم، 1362 ش، ص‏282.
14 . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، ص‏638، حکمت 73.
15 . مثنوي طاقديس، همان.
16 . جهاداکبر همراه ولايت فقيه به نام نامه‌اي از امام موسوي کاشف الغطا، بي تا، بي جا، ص‏205 و 212.
17 . وسائل الشيعه، حر ذعاملي، مؤسسة آل البيت، قم، 1409 ق، ج‏16، ص‏130 و الخصال، شيخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1403 ق، ص‏109، ح 79.
18 . پروين اعتصامي به نقل از: تفسير نمونه، مکارم شيرازي، تهران، دارالکتب الاسلامية، 1370 ش، ج‏24، ص‏69.
19 . کنزالعمال، متقي هندي، مؤسسة‌ الرساله، بيروت، ح 3، ص‏74.
20. وسائل الشيعه، ج‏11، ص‏400.
21 . همان، ج‏18، ص‏12.
22 . کافي، ج1، ص‏43.
23 . همان، ج‏1، ص‏968 (اسلاميّه)، قم، آل البيت، ج‏3، ص‏346.
24. بحارالانوار، ج‏2، ص‏113.
25 . ده گفتار، استاد مرتضي مطهري، صدرا، قم، ص62 و 63؛ داستانهاي استاد، عليرضا مرتضوي، کانون فرهنگ و هنر اسلامي، چاپ اوّل، 1362 ش، ج‏2، ص‏96.
26 . المفردات، راغب اصفهاني، دفتر نشر الکتاب، چاپ دوّم، 1404 ق، ص‏294.
27. پيام قرآن، مکارم شيرازي، مدرسه اميرالمؤمنين عليه السلام، قم، ح 2، ص‏148.
28 . اعراف/ 62.
29 . همان/ 79.
30 . همان/ 94.
31 . همان/ 68.
32 . حيوة القلوب، علامه مجلسي، انتشارات سرور، 1380 ش، تهران،.ج‏1، ص‏282.
33 . همان، ص‏283.
34 . همان، ص‏284- 285 با تلخيص.
35 . محجة‌ البيضاء، محسن فيض کاشاني، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، بي تا، ج‏5، ص‏325 و معراج السعاده؛ مرحوم نراقي، نشر هجرت، قم، ص‏472.
36 . مستدرک الوسائل، همان، ج‏2، ص‏8.
37 . فرقان/ 70.
38 . نساء/ 48.
39 . الزمر/ 53.
40 . سعد السعود، سيدبن طاوس، انتشارات دار الذخائر، قم، بي‏تا، ص‏211.
41 . طه/ 43- 44.
42 . حياة الصحابه، کاهلوندي، دار الفکر، بيروت، 1410 ق، ج‏1، ص‏41.
43 . بحار الانوار، ج‏47، ص‏350.
44 . همان، ج‏41، ص‏49.
45. عبرتها در آينه داستانها، احمد دهقان، انتشارات نهاوندي، چاپ اوّل، 1378 ش، ص‏30.
منبع: ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره157.
/ 1