اشعار موضوعی براى تبلیغ و سخنوری (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اشعار موضوعی براى تبلیغ و سخنوری (2) - نسخه متنی

عبدالرحیم موگهی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
عبدالرحيم موگهي
اشعار موضوعي براى تبليغ و سخنوري (2)
به نام آنكه هستى، نام ازو يافت/// فلكْ جنبش، زمين آرام ازو يافت
سرآغاز با نام خدا

به نام آنكه هستى، نام ازو يافت فلكْ جنبش، زمين آرام ازو يافت
(نظامى)
***
به نام آنكه نامش حِرز جانهاست ثنايش جوهر تيغ زبانهاست
(جامى)
***
به نام آنكه مُلكش بى زوال است به وصفش نطق صاحب عقل لال است
***
به نام آنكه هستى را رقم زد نشان خويش بر لوح و قلم زد
***
به نام آنكه جان را نور دين داد خِرد را در خدادادى يقين داد
***
به نام خداوند رنگين كمان خداوند بخشنده مهربان
خداوند زيبايى و عطر و رنگ خداوند پروانه هاى قشنگ
(محمود پور وهاب)

توحيد
از آن چرخى كه گردانَد زن پير قياس چرخ گردنده همى گير
(نظامى)

نزديك بودن خدا به انسان
دوست نزديكتر از من به من است وين عجيبتر كه من از وى دورم
چه كنم با كه توان گفت كه او در كنار من و من مهجورم

كسب خشنودى خدا
ما را نبُوَد نظر به خوبى و بدى مقصود، رضاى او و خشنودى اوست

نور الهى
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد باللّه كز آفتاب فلك خوبتر شوى

محرم الهى بودن
تا نگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوى گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش
(حافط)

جلوه معشوق
بلبلى برگ گلى خوشرنگ در منقار داشت واندر آن برگ و نوا خوش ناله هاى زار داشت
گفتمش در عين وصل، اين ناله و فرياد چيست؟ گفت ما را جلوه معشوق در اين كار داشت
(حافظ)

ساقى كوثر
مردى زكَننده درِ خيبر پرس اسرار كَرَم زخواجه قنبر پرس
گر تشنه آب رحمتى اى سالك سرچشمه آن زساقى كوثر پرس

حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام
در چمنِ جمعِ جمال و كمال حضرت صدّيقه ندارد مثال
(احمد عزيزى)

حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام
زهرا كه شرافت از پيامبر دارد آراسته همسرى چو حيدر دارد
بسيار جهان گلِ معطر دارد اما گل ياس، بوى ديگر دارد

امام زمان عليه السلام
دلبرا پيش وجودت همه خوبان عدمند سروران بر در سوداى تو خاك قدمند
***
خوشا دردى كه درمانش تو باشى خوشا راهى كه پايانش تو باشى
خوشا چشمى كه رخسار تو بيند خوشا مُلكى كه سلطانش تو باشى
خوشا آن دل كه دلدارش تو باشى خوشا جانى كه جانانش تو باشى
***
به كه مشغول كنم ديده و دل را كه مدام دل تو را مى طلبد، ديده تو را مى جويد

محبت امام زمان عليه السلام
در دل درديست از تو پنهان كه مپرس تنگ آمده چندان دلم از جان كه مپرس
با اين همه حال و، در چنين تنگدلى جاكرده محبت تو چندان كه مپرس

غم امام زمان عليه السلام
گفتم: چشمم! گفت: به راهش مى دار گفتم: جگرم! گفت: پر آهش مى دار
گفتم كه دلم! گفت: چه دارى در دل؟ گفتم: غم تو! گفت: نگاهش مى دار

جاى پاى مهدى عليه السلام
چون ميسر نشود بوسه زدن پايش را هركجا پاى نهد بوسه زنم جايش را

سختى انتظار
فرق است ميان آنكه يارش بر در با آنكه دو چشم انتظارش بر در

امام خمينى رحمه الله
رفتى از ديده و داغت به دل ماست هنوز هر كجا مى نگر م نور تو پيداست هنوز
***
بى همگان به سر شود بى تو به سر نمى شود داغ تو دارد اين دلم جاى دگر نمى شود

مردان الهى
مردان خدا پرده پندار دريدند يعنى همه جا غير خدا هيچ نديدند
هر دست كه دادند همان دست گرفتند هر نكته كه گفتند همان نكته شنيدند
(فروغى بسطامى)

جانباز
هر شهيدى مرگ را يك بار مى بيند به چشم من كه جانبازم هزاران بار آن را ديده ام
(مرتضى دانشمند)

دعا
شاخه ها گل مى كنند لحظه سبز دعا دستها پل مى زنند بين دلهاو خدا
(قيصر امين پور)

اخلاص
در درگه ما دوستى يكدله كن هر چيز كه غير ماست آن را يله كن
يك صبح به اخلاص بيابر در ما گر كار تو بر نيامد آن گه گله كن
***
چيست اخلاص، دل از خود كندن كار خود رابه خدا افكندن
نقد دل از همه خالص كردن روى چون زربه خلاص آوردن
دل به اسباب جهان نادادن ديده بر حور جهان ننهادن

ولايت و بلا
حسين بن على در خون شنا كرد مرا با اين حقيقت آشنا كرد
ولايت بى بلا معنا ندارد نجف بى كربلا معنا ندارد
(آقاسى)

هواى نفس
اى شهان، كُشتيم ما خصم بُرون ماند خصمى زوبَتَر در اندرون
كشتن اين، كار عقل و هوش نيست شير باطن، سُخره خرگوش نيست
(مولوى)

لغزش و اضطراب
بى خطايى نيست «بيدل»، اضطراب اهل درد اشك چون بى تاب گردد لغزشى پيدا كند

مدح بزرگان
مدح اين آدم كه نامش مى برم عاجزم من تا قيامت بِشمُرم

آوارگى
ما و مجنون همسفر بوديم در دشت جنون او به مقصدها رسيد و ما هنوز آواره ايم

مطالعه تخصصى
از طب و طبيعى و رياضى قلب تو به هر چه هست راضى
يك فن بپسند و خاص خود كن تحصيل به اختصاص خود كن
چون خوبِ كم از بدِ فزون بِهْ ذى فن به جهان ز ذى فنون بِهْ
(ايرج ميرزا)

نقدپذيرى
ستايش سرايان نه يارِ تو اَند نكوهش كنان دوستارِ تو اَند...
هرآن كس كه عيبش نگويند پيش هنر داند از جاهلى، عيب خويش
(سعدى)

نكته يابى
آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند نكته ها هست بسى، محرم اَسرار كجاست؟
(حافظ)

حفظ آبرو
در حفظ آبرو زگُهر باش سخت تر كاين آب رفته باز نيايد به جوى خويش

شيوه سيرو سلوك
رهرو آن نيست كه گَه تندو گهى خسته رود رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود

عاشق بودن در سيروسلوك
در ره منزل ليلى كه خطرهاست در آن شرط اوّل قدم آن است كه مجنون باشى

دوستان نااهل
هر كس به طريقى دل ما مى شكند بيگانه جدا، دوست جدا مى شكند
بشكست دلم كسى صدايش نشنيد من در عجبم دوست چرا مى شكند؟

بى پايانى دانش
علم، دريايى است بى حدّ و كنار طالب علم است غواص بحار
گر هزاران سال باشد عمر او او نگردد سير، خود از جست و جو
كان رسولِ حق بگفت اندر بيان اين كه مَهنومانْ هُما لا يشْبَعان
(مولوى)

پرهيز از كبر
دعوى مكن كه برترم از ديگران به علم چو كبركردى، از همه دونان فروترى

فراق فرزند
در روزگار، هر پسرى بى پدر شود يا رب روا مدار پدر بى پسر شود

پرهيز از غرور
بهرام كه گور مى گرفتى همه عمر ديدى كه چگونه گور، بهرام گرفت

تشويق كردن
نوآموز را ذكر و تحسين و زِهْ ز توبيخ و تهديد استاد بِهْ
(سعدى)

خلاقيت
هر كه او را قوّت تخليق نيست پيش ما جز كافر و زنديق نيست
(اقبال لاهورى)

نوآورى
گر متاع سخن امروز كساد است «كليم» تازه كن طرز كه در چشم خريدار آيد
(كليم كاشانى)

فراوان بودن موضوعات علمى
گمان مبر كه به آخر رسيد كار مُغان هزار باده ناخورده، در رگ تاك است

دوستان بد
آن را كه به خويش ياورش مى دانم با دشمن خود برابرش مى دانم
از بس كه بد از برادرانم ديدم بد هر كه كند برادرش مى دانم

وفا
پروانه صفت چشم بر او دوخته بودم آنگه كه خبردار شدم سوخته بودم
خاكستر جسمم به سر شمع فرو ريخت اين بود وفايى كه من آموخته بودم

جوينده بودن
سايه حق بر سر بنده بُوَد عاقبتْ جوينده، يابنده بُوَد
گفت پيغمبر كه چون كوبى درى عاقبت زان در برون آيد سَرى
چون نشينى بر سر كوى كسى عاقبت بينى تو هم روى كسى
چون ز چاهى مى كَنى هر روز خاك عاقبت اندر رسى در آب پاك
(مولوى)

خنده تلخ
خنده تلخ من از گريه غم انگيزتر است كارم از گريه گذشته است و به آن مى خندم

دوست واقعى
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر رفت باقى، همه بى حاصلى و بى خبرى بود
(حافظ)

اهميت دانش
هر آن كو ز دانش برَد توشه اى جهانى است بنْشسته در گوشه اى

تأثير همنشين
گِلى خوشبوى در حمام روزى رسيد از دست مخدومى به دستم
بدو گفتم كه مُشكى يا عبيرى كه از بوى دلاويز تو مستم؟
بگفتا من گِلى ناچيز بودم و ليكن مدتى با گُل نشستم
كمال همنشين بر من اثركرد و گر نه من همان خاكم كه هستم
(سعدى)

جوانى
خميده پشت از آن بينى، تو پيرانِ جهانْ ديده كه اندر خاك مى جويند ايام جوانى را

حال زار
كه بر احـوال زار مـا نِگَـريست كه بر احـوال زار مـا نَگِـريست؟

اهميت عمر
در بستر روزگار، خوابيم همه پيوسته به دنبال سرابيم همه
آنجا كه بپرسند ز سرمايه عمر هنگام جواب، بى‌جوابيم همه

پرهيز از بيهوده رفتارى
عمرى به جز بيهوده بودن سر نكرديم تقويمها گفتند و ما باور نكرديم
(قيصر امين پور)

ارزش وقت
هيزمِ سوخته، شمع ره منزل نشود بايد افروخت چراغى كه ضيايى دارد
گوهر وقت، بدين خيرگى از دست مده آخَر اين عمر گرانمايه، بهايى دارد

دورى از غفلت
جهان، سر به سر، حكمت و عبرت است چرا بهره ما همه غفلت است؟

دل و ديده
من هر چه ديده ام، ز دل وديده ديده ام گاهى زدل بُوَد گِله گاهى ز ديده ام
من هر چه ديده ام، ز دل و ديده تاكنون از دل نديده ام همه از ديده ديده ام

دِرَم و كَرَم
كريمان را به دست اندر درم نيست خداوندان نعمت را كَرَم نيست
(سعدى)

فراست
چو بسا ابليس آدم روى هست پس به هر دستى نبايد داد دست

فراق يار
بهر من بدتر از اين روزى نيست زندگى‌اش دهن سوزى نيست
زنده بودن زِ بَرِ يار، جدا زندگانى است شما را به خدا؟
(پژمان بختيارى)

سرنگونى دشمن
اقبال خصم هر چه فزونتر شود نكوست فواره چون بلند شود سرنگون شود
(صائب تبريزى)

به راه خونين رفتن
گر مرد رهى ميان خون بايد رفت از پاى فتاده سرنگون بايد رفت
تو پاى به راه در نِه و، هيچ مپرس خود، راه بگويدت كه چُون بايد رفت

قدر يكديگر دانستن
بيا تاقدر يكديگر بدانيم كه تا ناگه ز يكديگر نمانيم
كريمان جان فداى دوست كردند سگى بگذار، آخر مردمانيم

حرص
آدمى چو پير شد حرص، جوان مى گردد خواب در وقت سحر گاه گران مى گردد
(صائب تبريزى)
***
ريشه نخل كهنسال از جوان افزونتر است بيشتر، دلبستگى باشد به دنيا پيررا
(صائب تبريزى)

دورى از دل شكستن
دنيا نيرزد آنكه پريشان كنى دلى زنهار بد مكن كه نكرده است عاقلى
(سعدى)

فروتنى
خاك آفريدت خداونـد پـاك پس اى بنده افتـادگى كن چو خـاك
(سعدى)

دوستى
درخت دوستى بِنْشان كه كام دل به بار آرد نهال دشمنى بركن كه رنج بى شمار آرد
(حافظ)

اظهار عجز نكردن
اظهار عجز پيش ستم پيشگان خطاست اشك كبابْ باعث طغيان آتش است
(صائب تبريزى)

درد دل
جز من اگرت عاشق شيداست، بگو ور ميلِ دلت به جانب ماست، بگو
ور هيچ مرا در دل تو جاست، بگو گر هست بگو، نيست بگو، راست بگو

نمك بر زخم نپاشيدن
تو كه نُوشم نِه اى نيشُم چرايى؟ تو كه يارُم نِه اى پيشُم چرايى؟
تو كه مرهم نِه اى زخم دلُم را نمك پاشِ دل ريشُم چرايى؟
(باباطاهر)

لقاى معشوق
در ديده به جاى خوابْ آب است مرا زيرا كه به ديدنت شتاب است مرا
گويند به خواب تا به خوابش بينى اى بى خبران! چه جاى خواب است مرا
(منسوب به شيخ ابوسعيد ابوالخير)

پرهيز از طلب و طمع
دست طلب چو پيش خسان مى كنى دراز پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش

خود بزرگ بينى
نشنيده اى كه زير چنارى كدو بُنى بر رست و بر دويد بر او به روز بيست
پرسيد از آن چنار كه تو چند روزه اى گفتا چنار: سالْ مرا بيشتر زسى است
خنديد پس بدو كه من از تو به بيست روز برتر شدم، بگوى كه اين كاهليت زچيست
او را چنار گفت كه امروزه اى كدو با تو مرا هنوز نه هنگام داورى است
فردا كه بر من و تو وزد باد مهرگان آن گه شود پديد كه از ما دو، مرد كيست
(ناصر خسرو)

شعر
شعر دانى چيست؟ مرواريدى از درياى عقل شاعر، آن افسونگرى كاين طرفه مرواريد سُفت
صنعت و سجع و قوافى هست نظم و نيست شعر اى بسا ناظم كه نظمش نيست الا حرف مفت
شعر آن باشد كه خيزد از دل و جوشد ز لب باز در دلها نشيند هر كجا گوشى شنفت
اى بسا شاعر كه او در عمر خود نظمى نساخت و اى بسا ناظم كه او در عمر خود شعرى نگفت
(ملك الشعراى بهار)

وصل و هجران
اى خدا اين وصل را هجران مكن سرخوشان عشق را نالان مكن...
نيست در عالم ز هجران تلخ‌تر هر چه خواهى كن و ليكن آن مكن
(مولوى)

در پى استاد بودن
عاشقى آموز و محبوبى طلب چشم نوحى، قلب ايوبى طلب
كيميا پيدا كن از مُشت گِلى بوسه زن بر آستان كاملى
(اقبال لاهورى)

پرهيز از غرور علمى
دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت يك موى ندانست ولى موى شكافت
اندر دل من هزار خورشيد بتافت آخر به كمال ذره اى راه نيافت
(ابوعلى سينا)

ترو خشك رابا هم نسوزاندن
چو پرده دار به شمشير مى زند همه را كسى مقيم حريم حرَم نخواهد ماند
(حافظ)

شرايط مقبوليت
بس نكته غير حُسن ببايد كه تا كسى مقبول طبعِ مردمِ صاحبْ نظر شود
(حافظ)
ادامه دارد...
پي نوشت:
منبع: ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره63.
/ 1