بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
انسان شناسي امور فطري و موانع شکوفايي آنها فرهنگ اسلام براي انسان، دو زندگي همگام قائل است؛ يکي مادي و حيواني که استمرار آن با بهرهمندي از ماديات مانند نور، هوا، غذا و... ميسر است، و ديگري معنوي و انساني که ريشه آن فطرت و سرشت خدادادي و استمرار آن با تقويت و شکوفايي فطرت است. رحيم لطفي- فاطمه مهابادي سؤال: امور فطري انسان کدام است و موانع شکوفايي آنها چيست؟ در پاسخ به اين پرسش ابتدا لازم است به نکاتي اشاره کنيم: 1. فرهنگ اسلام براي انسان، دو زندگي همگام قائل است؛ يکي مادي و حيواني که استمرار آن با بهرهمندي از ماديات مانند نور، هوا، غذا و... ميسر است، و ديگري معنوي و انساني که ريشه آن فطرت و سرشت خدادادي و استمرار آن با تقويت و شکوفايي فطرت است. (1) علم و صنعت، ابزار و وسايل مادي را اختراع کرده و بر جاذبه دنيا افزوده است، نيروي چموش برق و اتم را مهار کرده، اما نيروهاي خطرناک شيطاني را فراموش کرده است. از اين رو براي آنهايي که هنوز فطرتشان خاموش نشده است، نماياندن راه برگشت لازم است. 2. تربيت يعني رشد دادن و پرورش دادن و اين مبني بر پذيرفتن استعدادهايي در انسان است که وظيفه تربيت، بارور ساختن آنها است. فطرت با تربيت خويشاوندي خاصي دارد؛ (2) مانند هستهاي که استعداد درخت شدن و ميوه دادن در نهاد او است، و شکوفايي آن نيازمند پرورشهاي دهقان با تجربه است. بنابراين تربيت که نياز جامعه انساني است، چيزي غير از شکوفايي فطرت نيست. 3. انسان موجودي مختار است و بر سر دو راهي سعادت و شقاوت قرار دارد. فطرت از درون او را بسوي سعادت راهنمايي ميکند و شريعت از بيرون. در بيشتر موارد انبياء و پيشوايان الهي يادآورنده (مُذَکَّر) ميثاقهاي فطرياند و در برخي موارد ـ که فطرت به آنها راه ندارد ـ آموزنده (معلّم) اند؛ (3) چنانکه راهنماي او به سوي شقاوت نيز يا دروني (هوي و نفس اماره) و يا بيروني (شيطان) است. پس تربيت و شکوفايي فطرت، از انسان مختار، موجودي با کمال و سعادت ميسازد. قرآن مجيد همين واقعيت را گوش زد ميفرمايد: «و قسم به جا آدمي و آن که او را منظم ساخته، سپس فجور و تقوا (شر و خير) را به او الهام کرده است. هر کس نفس خود را پاک و تزکيه کرده رستگار شده و آنکس که نفس خود را با گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است.» (4)
برخي از امور فطري اينک با توجه به نکات ياد شده، برخي از معرفتها و گرايشهاي فطري يادآوري ميشود. از آنجا که کانون فطرت عقل و دل است، لذا امور فطري به اين دو کانون برگشت دارند و به اين ترتيب فطريات يا از نوع (معرفت، شناخت و دريافتها) است که آن را فطرت عقل نامند و يا از نوع (خواست، گرايش و تمايلات) است که فطرت دل ناميده ميشود. (5)
1. خداشناسي و خداجويي خداشناسي فطري است؛ يعني، هر انساني که داراي فطرت سالم و دست نخورده باشد، مي-داند که در جهان موجود برتري وجود دارد که خالق اوست وبر همين اساس به جستجوي او مي-پردازد (خداجويي) . او اين شناخت را از کسي کسب نکرده و به دنبال دليل آن نيست. بشر از ديرباز مفهوم عليت و معلوليت را پي برده و همين کافي است که متوجه مبدء کل شده باشد. کنکاش از علت پديدهها فطري بشر است و اين فطرت در مورد بحث از خالق هستي نيز جاري است. (6) اگر خداشناسي و خداجويي حاصل تلقين و آموزش ميبود، بايد هنگام ترس شديد و هجوم غمهاي گران و خطرهاي جاني، فراموش ميشدند؛ حال آنکه در چنين لحظاتي فطرت خداشناسي و خداجويي بيدار ميشود. (7) «وَ إِذا مَسَّ النّاسَ ضُرٌّ دَعَوا رَبَّهُم مُنيبينَ اِلَيهِ» (8) آيات و روايات ديگري نيز همين حقيقت را تأييد ميکنند، به عنوان نمونه قرآن ميفرمايد: «قُل لِمَنِ الأَرضُ وَ مَن فيها إِن کُنتُم تَعلَمُون، سَيقُولُونَ لِلهِ أَفَلا تَذَکَّرُون» (9) جمله آخر (آيا متذکر نميشويد؟) بيانگر اين نکته است که خدا را ميشناسند و تنها يادآوري کافي است و ياد دهي و استدلال لازم نيست. امام باقر عليه السلام فرمود: «فَطَرَهُم عَلي مَعرِفَهِ أَنَّهُ رَبُّهُم؛ (10) آنها را بر شناخت اينکه او پروردگارشان است آفريد.» 2. خداپرستي و خداگرايي فطرت انساني به پرستش و خداگرايي تمايل دارد. هر کس در درون خود مييابد که به چيزي يا کسي علاقه دارد و گويي همواره روان او را مانند مغناطيس نيرومندي به سوي خود مي-کشاند. (11) کيست اين پنهان مرا در جان و تن // کـز زبان من همي گويـد سخـن اين که گويد در دل من راز کيست // بشنويد اين صاحب آواز کيست (12) باستان شناسان و جامعهشناسان اعتراف دارند که در ادوار تاريخ، جامعه بيپرستش و بيخدا نبوده است. ساموئيل کينگ جامعهشناس مشهور ميگويد: «اساساً در جهان طايفه يا جامعه بدون باور و مذهب وجود نداشته است. ويل دورانت در تمام جوامع بشري نوعي پرستش را ثابت ميداند. (13) شکوفايي اين فطرت در گرو شناخت درست محبوب و معبود است. قرآن کريم ضمن پذيرش فطري بودن خداپرستي، خبر از اقوامي ميدهد که در اثر انحراف، محبوب ساختگي را بجاي محبوب حقيقي ميپرستيدند.» وَ مِنَ النّاسِ مَن يتَّخِذُ مِن ذُونِ اللهِ أَنداداً يحِبُّونَهُم کَحُبِّ اللهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّاً لِله»؛ (14) «بعضي از مردم معبودهاي غير از خدا براي خود انتخاب ميکنند و آنها را همچون خدا دوست ميدارند، اما آنها که ايمان دارند، عشقشان به خدا شديدتر است.» حضرت ابراهيم عليه السلام با معرّفي درست خداي يگانه و بيکفايتي ديگر موجودات، فطرت مردمان را اين گونه بيدار ميکند: «فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ رَأي کَوکَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الآفِلينَ»؛ (15) «هنگامي که [تاريکي] شب او را پوشانيد، ستارهاي مشاهده کرد. گفت: اين خداي من است، اما هنگامي که غروب کرد گفت: غروب کنندگان را دوست ندارم.»
3. يگانه پرستي (توحيد) قرآن کريم و روايات، فطرت انساني را بر توحيد ميدانند؛ قرآن ميفرمايد: «أَ أَربابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيرٌام اللهُ الواحِدُ القَهّار»؛ (16) «آيا خدايان پراکنده بهتراند يا خداوند يکتاي پيروز؟» پاسخ چنين پرسشي حتماً در سرشت و فطرت انساني است. علامه مجلسي در تفسير سخن امام علي عليه السلام ـ که اخلاص و توحيد را فطري معرّفي ميکند (17) ـ ميگويد: در سرشت انسان يکتاپرستي نهاده شده است، لذا از هر کس پرسيده شود چه کسي تو را آفريده، پاسخ ميدهد: خدا. روايات زيادي آيه فطرت را به فطرت توحيدي تفسير کردهاند و اين آيه شريفه را شاهد آوردهاند. (18) «وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَقَ السَّماواتِ وَ ا لأَرضَ لَيقُولُنَّ اللهُ»؛ (19) «هر گاه از آنان بپرسي چه کسي آسمانها و زمين را آفريد؟ مسلماً ميگويند الله.» توحيد از اصول مهم اديان الهي است و انحراف از آن خروج از دين فطري الهي است. مهم-ترين عامل خاموشي فطرت توحيدي، اعتماد و توکل نداشتن به خداي يگانه است. عدم شناخت قدرت خداوند و ناآگاهي از برقراري ارتباط با آن وجود يگانه موجب شده است برخي به شرکِ در عبادت يا کردگاري روي آورند.
4. معرفت و دوستي پيامبر اکرم عليه السلام و امامان عليهم السلام ستايش از نيکان و خوبان، يک امر فطري است. گواه اين مطلب، الگوپذيري انسان از اشخاص مورد علاقه و ايدهآل خود است. شايد در تاريخ انساني کسي به پايه خوبي، نيکويي، مهرباني و بزرگواري رسول اکرم صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام نيامده باشد، بنابراين هر فطرت سالمي وقتي متوجه چنين اشخاصي شود، بدون آموزش و استدلال، محبت آنان را در دل، و معرفتشان را در سر ميگيرد. بر همين اساس در روايات، دوستي اهل بيت عليهم السلام را يکي از مسائل فطري معرّفي کردهاند. (20) عَن ابي عبدالله عليه السلام فِي قَولِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ : «فِطرَهَ اللهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها قالَ هِي التَّوحِيدُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه وآله وَ أَنَّ عَلِياً أَميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام؛ (21) امام صادق عليه السلام در مورد سخن خداوند که فرمود: (فطره الله التي فطر الناس عليها) ميگويد: آن همان توحيد است و اينکه محمد رسول خداست و اينکه علي امير المؤمنين است.» امام سجاد عليه السلام فرمود: «لَنُورُ الإِمَامِ فِي قُلُوبِ المُؤمِنين؛ (22) نور امام در دلهاي مؤمنان است.»
5. معاد باوري عشق به جاودانگي و تنفر ازنابودي، در نهاد هر انساني وجود دارد. بشر در طول تاريخ، مرگ را پايان هستي نميدانست. از وسايل و ابزاري که درگورستانهاي گوناگون از زمانهاي بسيار قديم بدست آمده است، اين باور عمومي بدست ميآيد که بشر مرگ را دروازه ورود به سراي ديگر ميدانسته است. معاد در اکثر آيات به معني برگشت به خداوند است و اين معني فطري انسانها است (23) و حکماي اسلامي به تحليل فطري بودن معاد پرداختهاند. (24) شيطان با آگاهي از اين فطرت به حضرت آدم عليه السلام پيشنهاد زندگي جاويد را داد. «هل أَدُلُّکَ عَلي شَجَرَهِ الخُلدِ وَ مُلکٍ لا يبلي»؛ (25) «آيا تو را به درخت زندگي جاويد و ملکي بيزوال راهنمائي کنم؟» مجله «ريداز ايجست» از قول «نورمان فلنست بيل» دانشمند سرشناس مينويسد: «ايمان و اعتقاد فطري به زندگي پس از مرگ، بهترين و نيرومندترين دليل براي تحقيق و واقعيت چنين جهان و زندگياي است. هرگاه خداوند بخواهد بشر را نسبت به موضوعي قانع سازد، عوامل و اسباب ايمان به آن را در غريزه و فطرت او قرار ميدهد... .» (26) آن گاه که انسان درياي وجودي خود را بر برکه دنيايي و خواهشهاي تنگ جسماني اسير مي-کند، کدورت جلوه اين فطرت را ميپوشاند و ميگويد: «أَ أِذا کُنّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنّا لَمُخرَجُون»؛ (27) «آيا هنگامي که ما و پدرانمان خاک شديم [زنده ميشويم] و از دل خاک بيرون ميآييم؟» و هر گاه در خود انديشه کند، در مييابد که همان خدايي که نخستين بار او را آفريد، توان دارد بار ديگر او را از دل خاک بيرون آورد؛ بلکه زنده ساختن مجدد (معاد) بسيار آسانتر از آفرينش ابتدايي او است «قُل يحييهَا الَّذي أَنشَأَها أَوَّلَ مَرَّهٍ»؛ (28) «بگو همان کسي آن را زنده مي-کند که نخستين بار آن را آفريد.»
6. حقيقت جويي انسان در پرتو انديشه، حق را ميفهمد و در پرتو فطرت آنرا دوست دارد. دليل فطري بودن آن نيز وجدان است و هر کسي با مراجعه به وجدان خود حق دوستي را مييابد و از همين رو است که انسانهاي ظالم و بدکار، تلاش ميکنند روي کارهاي زشت خود پرده بکشند و يا آن را توجيه کرده و لباس حق بپوشانند و در صورت امکان، ندامت و پشيماني خود را اعلام کنند. (29) در روانشناسي از اين فطرت به حسّ حقيقت جويي يا حسّ کاوش تعبير ميشود. (30) شيطان درون (هوي) با همدستي شيطان بيرون (ابليس) با حقيقت مبارزه ميکند. گاهي اين دو بر انسان چنان چيره ميشوند که خرد و انديشه او را به خدمت خويش ميگيرند و فطرت حق خواهي را چنان زبون ميسازند که به توجيهات و وارونه کردن حق و باطل راضي ميشود. پس عامل شکوفايي فطرت حق طلبي، شناخت حق و به خدمت گرفتن خرد در راه حصول آن است.
7. قدرت طلبي ميل به قدرت، توانايي بر انجام هر کاري و تصرف در موجودات ديگر نيز ريشه در فطرت انسان دارد. دست و پا زدن نوزادان، برتري خواهي کودکان بر همديگر و آرزوي رسيدن به مناصب مهم در بزرگان، وجود چنين فطرتي را مسلم ميکند. هفت اقليم ار بگيرد پادشاه // هم چنان در بند اقليمي دگر (31) قدرت طلبي تا مادامي که مزاحم حقوق ديگران نباشد و در سايه عقل و نقل کار کند، با ارزش است، اما اگر از محدوده انساني خود خارج شود، ديگر حد و مرز نميشناسد؛ بلکه تا آنجا پيش ميرود که انسان برتري خود را به قيمت نابودي ديگران ميخواهد و اين افول فطرت است. قدرت طلبي انسان محدود به ابزار محسوس نميشود، بلکه او به دنبال تسخير جن و ارواحو سحر و... نيز ميرود. اگر انسان قدرت طلب بداند که حول و قوه نهايي، تنها از آن خداوند است، و قدرت او به تبع وجودش محدود و ناچيز است و نيز تمام انسانها و موجودات زنده حق حيات و بهرهگيري از قدرت خود را دارند، اين فطرت خداداد را در مسير صحيح آن به کار ميبرد. نيم ناني گر خورد مرد خداي بذل درويشان کند نيمي دگر (32)
خداوند همه مردم را مسلمان خلق کرده است و آنان را امر و نهي نموده است. و کفر اسمي است که بر عقل انسان هنگامي که آن را انجام ميدهد عارض ميشود
8. زيبايي دوستي چه کسي چشم انداز زيبا، خط زيبا، معماري زيبا، صورت زيبا، و... را نميشناسد، از تماشاي آنها لذت نميبرد و به آنها گرايش ندارد؟ تا امروز کتاب يا مدرسه زيباشناسي معرّفي نشده است، چون زيبايي را همه ميشناسند و به آن علاقه دارند. درست است که انسان به خطار نياز، خانه ميسازد اما فطرت او ميگويد خانه را با معماري زيبا بسازد. يکي از جهات اعجاز قرآن، زيبايي آن است. (فصاحت و بلاغت) . (33) عامل اصلي شکوفايي اين فطرت، آسايش و فرصت است تا انسان مجال بروز اين فطرت را بيابد. (34) در اين روزگار که آسايش نسبي فراهم شده است، صحنههايي از توجه بشر به هنر و زيبايي و جمال ديده ميشود. مهمترين مسئله، پربار شدن و جهت دهي اين فطرت است، تا سراب بجاي آب و مجاز بجاي حقيقت عرضه نشود. فطرت سالم از زيباييهاي پيرامون خود به سازنده آنها ميانديشد و زيبايي حقيقي را در اخلاق و عفاف و معنويت مييابد که «اَلمَجازُ قَنطَرَهُ الحقيقَه؛ مجاز پل ورود به حقيقت است.»
موانع عمومي شکوفايي فطرت نتيجه سخنان پيشين اين شد که، سرشت انسان بر پاکي و نورانيت است و ناپاکيها، تاريکيها و زشتيهاي او عارضي و بخاطر انحراف ميباشد. شناخت عوامل انحراف، راه شکوفايي سرشت اوليه را باز ميکند. در حديث آمده است: «إِنَّ اللهَ خَلَقَ الخَلقَ جَميعاً مُسلِمينَ أَمَرَهُم وَ نَهَاهُم وَ الکُفرُ اسمٌ يلحَقُ الفِعلَ حِينَ يفعَلُهُ العَبدُ؛ (35) خداوند همه مردم را مسلمان خلق کرده است و آنان را امر و نهي نموده است. و کفر اسمي است که بر عقل انسان هنگامي که آن را انجام ميدهد عارض ميشود.» در اينجا به پارهاي از عوامل انحراف اشاره و مشروح آن به منابع مربوط واگذار ميشود. (36)
1. جهل عدم آگاهي از خويشتن و محدوديتهاي وجودي خود و نيز ناآگاهي نسبت به ابعاد معنوي موجب ميشود که انسان خود را حيواني محدود در دنيا و خواهشهاي حيواني بپندارد و تا آنجا پيش رود که خود را محور هستي قلمداد کرده و تمام برنامهها را در جهت تأمين نيازها و لذتهاي حيواني خود تنظيم کند. برداشت چنين انساني از دنيا اين است که: «إِن هِي إلّا حَياتُنَا الدُّنيا وَ ما نَحنُ بِمَبعُوثين»؛ (37) «چيزي جز اين دنياي ما نيست و ما مبعوث نميشويم.» جهل به خود موجب جهل به خالق ميشود که نتيجه آن انکار خالق يا شرک است. قرآن مي-گويد: «قُل أغير الله تَأمُرونّي أعبُدُ اَيها الجَاهِلُونَ»؛ (38) «بگو آيا به من دستور ميدهيد که غير خدا را بپرستم؟اي جاهلان!» يهود از حضرت موسي عليه السلام خواستند که خداوند را به آنها نشان دهد؛ ولي پاسخ حضرت اين بود که «اِنَّکُم قَومٌ تَجهَلُونَ»؛ (39) «شما جمعيتي نادان هستيد.» بت پرستي قريش، سرزمين هند و... نيز همه معلول جهل است. (40) خلاصه عدم آگهي از خود و خدا، بسياري از فطرتهاي انسان را به خاموشي ميکشاند.
2. هواپرستي امام علي عليه السلام فرمود: «پيروي از هواي نفس مانع راه حق است.» (41) از نظر قرآن کريم نيز پيروي از هوا موجب انحراف از راه خدا ميشود (42) و در اين مسير انسان تا آنجا پيش ميرود که هوا را به جاي خدا مينشاند. (43) بس که ماندم به قفس رنگ گل از يادم رفت // گرچه با عشق وي از مادر گيتي زادم
3. خودبيني و تکبر غرور و خود خواهي چنان پردهاي روي فطرت ميکشاند که انسان با وجود علم و آگاهي از حق، با آن مبارزه و مخالفت ميکند. قرآن ميفرمايد: «وَ جَحَدُوا بِها وَ استَيقَنَتها أَنفُسُهُم ظُلماً وَ عُلُوًّا.» (44) تکبر و غرور فرعون را به طغيان کشيد تا آنجا که مهمترين موارد فطري را فراموش کرد؛ خداوند ميفرمايد: « [اي موسي] به سوي فرعون برو که طغيان کرده است... و [فرعون] گفت من پروردگار برتر شما هستم.» (45)
4. پيروي از حس و تجربه حسّيون نخيال ميکنند که تمام هستي در همين دنياي مادي خلاصه شده و بيرون از آن چيزي وجود ندارد. پيشرفتهاي علوم تجربي نيز موجب غرور بيشتر آنها شده تا آنجا که ميگويند: «آنچه در تجربه مادي نگنجد پذيرفتني نيست» و بر اين اساس با فطرت انساني به مبارزه برخواستهاند. مطالعه روي يک ماشين يا يک کار هنري، دست سازنده آن را مينماياند، از اين رو دانشمندان معروف تجربي که فطرت خود را بدست تجربه و حس ندادهاند، اعتراف دارند که: چون ماده نميتواند قوانين حاکم بر خود را بيافريند، ناچار عامل غير مادي در کار است. (46) پيروي از شيطان، دنيا گرايي، تعصب و... از ديگر عوامل انحراف فطرت است و دوري از تبليغات ويرانگرِ فطرت و دين، تذکر و يادآوري و... از عوامل شکوفايي فطرت ذکر شده است. 1) شکوفايي فطرت، محمد رضا بحريني، چاپ اوّل، اسماعيليان، ص 15. 2) فطرت، مرتضي مطهري، صدرا، چاپ دوم، ص 15 و 18. 3) شکوفايي فطرت، ص 78. پارهاي از اخلاقيات مانند: خوف، رجا، رضا، توکل و... را دين بيان کرده است، همين طور صفات تفصيلي خداوند و سراي آخرت و... ص 68. 4) شمس / 10 ـ 7: «وَ نَفسٍ وَ ما سَوّاها، فَأَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقواها، قَد أَفلَحَ مَن زَکّاها، وَ قَد خابَ مَن دَسّاها» 5) اصول فلسفه و روش رئاليسم، محمد حسين طباطبائي، انتشارات صدرا، بيتا، ج 5، ص 73. 6) اصول فلسفه، ج 5، ص 41 و 44. 7) اصول فلسفه، ج 5، ص 41؛ شکوفايي فطرت، ص 389. 8) روم/ 33 «هنگامي که رنج و زياني به مردم برسد، پروردگار خود را ميخوانند و توبه کنان بسوي او باز ميگردند.» 9) مؤمنون/ 84: «بگو زمين و آنچه در آن است از آن کيست؛ اگر شما ميدانيد؟ به زودي ميگويند: از آن خدا است. آيا متذکر نميشويد؟» 10) بحار الانوار، ج 3، ص 279. 11) خودشناسي، مصباح يزدي، موسسه امام خميني، چاپ اوّل، ص 29. 12) مولوي. 13) پژوهشي پيرامون فطرت مذهبي، محمد شفيعي، ص 51. 14) بقره/ 165. 15) انعام / 76. 16) يوسف/ 39. 17) «وَ کَلِمَهُ الاِخلاصِ فَاِنَّهَا الفِطرَهُ.» بحار الانوار، محمد باقر مجلسي، موسسه الوفاء، بيروت، چاپ دوّم، ج 3، ص 225. 18) ر. ک: شرح عقايد صدوق، انتشارات سروش، تبريز، بيتا، ص 164؛ بحار الانوار، ج 3، ص 225 ـ 208. 19) لقمان / 25. 20) ر. ک: بحار الانوار، ج 3، ص 227، باب 11، الدين الحنيف، حديث 3. 21) بحار الانوار، ج 3، ص 281، باب 11، حديث 9. 22) همان. 23) فطرت، شهيد مطهري، ص 42. 24) پژوهشي پيرامون فطرت، ص 138، به نقل از ملاصدراي شيرازي، فيض کاشاني و علامه طباطبايي. 25) طه / 119. 26) روح الدين الاسلامي، عفيف عبدالفتاح، ص 16 و 96. 27) نمل/ 67. 28) يس / 79. 29) شکوفايي فطرت، ص 39. 30) فطرت، شهيد مطهري، ص 74. 31) سعدي. 32) همان. 33) فطرت، شهيد مطهري، ص 82. 34) فطرت و دين، ص 49. 35) بحار الانوار، ج 5، ص 19؛ اصول کافي، ج 2، ص 417. 36) شناخت در قرآن، عبدالله جوادي آملي؛ شناخت با زبان فطرت، بهشتي؛ تفسير الميزان، ج 2، ص 196 و ديگر مجلدات. 37) انعام/ 29. 38) زمر/ 64. 39) اعراف/ 138. 40) ر. ک: پژوهشي پيرامون فطرت، ص 218. 41) اصل کافي، شيخ کليني، چاپ سوم، دارالکتب، ج 1، ص 44، باب استعمال العلم، حديث 1. 42) ص / 26: «وَ لا تَتَّبِع الهوَي فَيضِلُّکَ عَن سبيلِ الله.» 43) جاثيه/ 23: «اَفَرَءَيتَ مَنِ اتَّخَذَ إلَهَهُ هَواهُ»؛ «آيا ديدي کسي را که معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده است.» 44) نمل/ 14: «و آن (آيات الهي) را از روي ظلم و سرکشي انکار کردند، در حالي که در دل به آن يقين داشتند.» 45) نازعات / 17 و 24: «إِذهَب إِلي فِرعَونَ إِنَّهُ طَغي... فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الأَعلي.» 46) پژوهشي پيرامون فطرت، ص 234. منبع : ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره67