تجربه های تبلیغی (6) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجربه های تبلیغی (6) - نسخه متنی

مرتضی دانشمند

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
مرتضي دانشمند
تجربه هاي تبليغي (6)
در شهر محلّ تبليغم به يك مدرسه راهنمايي دخترانه دعوت شدم. دانش آموزان حدودِ سيصد نفر بودند. سالِ پيش از اين نيز يك بار به همين مدرسه دعوت شده بودم.
شيوه: تبليغ غيرمستقيم
قالب: شعر و خاطره
ويژگي: شروع جذّاب و تأثيرگذار
مخاطبان: نوجوان (مقطع راهنمايي)
دين، دبستان است و امت كودكان نزدِ رسول در دبستان است امت زابتدا تا انتها
در شهر محلّ تبليغم به يك مدرسه راهنمايي دخترانه دعوت شدم. دانش آموزان حدودِ سيصد نفر بودند. سالِ پيش از اين نيز يك بار به همين مدرسه دعوت شده بودم. دانش آموزان تا حدود زيادي با سبك و سياق كارِ من آشنا بودند.
مي دانستند كه نيامده ام برايشان منبر بروم 1، نمي خواهم نصيحتشان كنم 2، قصد ندارم نقطه ضعفهاي آنها را به رخشان بكشم، بلكه آمده ام برايشان شعر و قصّه تعريف كنم 3، خاطره بگويم، از آنها بخواهم خاطرات تلخ و شيرين زندگيشان را بنويسند و مسائل ديني را نه به صورتي يك طرفه، بلكه به شيوه پرسش و پاسخ با هم گفتگو كنيم. اينها تصويري بود كه آنها از من ـ به عنوانِ يك طلبه ـ در ذهن داشتند.
به هر حال، آن روز پس از گفتن «بسم اللّه » سخن را اين گونه شروع كردم:
به نامِ خداوندِ رنگين كمان خداوندِ بخشنده مهربان
خداوندِ زيبايي و عطر و رنگ خداوندِ پروانه هاي قشنگ
خدايي كه سرشارِ آرامش است طرفدارِ سرسبزي و دانش است
خدايي كه از بوي گُل بهتر است از نورِ باران صميمي تر است
خدايا به ما مهرباني بده دلي ساده و آسماني بده 4
و در ادامه گفتم: من امروز خيلي خوشحالم كه به مدرسه شما آمده ام. مطلبي كه قرار است با شما در ميان بگذارم، دو چيز است: اوّل يك شعر طنز، دوم هم بحثِ پرسش و پاسخ.
در اين شعر، شاعر به يكي از مشكلات دانش آموزان اشاره كرده است. همان طور كه مي دانيد بعضي از دانش آموزان استعداد رياضي دارند، عده اي استعداد فني شان بالاتر است و گروهي استعداد هنري شان.... خدا آدمها را اين طور آفريده تا نيازهاي مختلف زندگي انسانها تأمين بشود 5؛ زيرا جامعه به همه اينها نياز دارد. جامعه هم به دكتر نياز دارد، هم مهندس، هم نويسنده، هم شاعر و هنرمند و هم....
تا اينجاي كار، مشكلي نيست. مشكل از آنجا شروع مي شود كه يك دانش آموز به يك رشته علاقه داشته باشد، امّا پدر، مادر، برادر و يا خواهرش از او مي خواهند به رشته ديگري برود. در اينجاست كه او مي ماند چه كند، آيا براساسِ استعداد و علاقه خودش تعيين رشته كند يا به ميل و علاقه پدر و مادر؟ نام شعر هم «انشا» است.
انشا
هي رياضي عربي هي زبان و دستور همه را مي ريزم توي ذهنم با زور
ثُلثِ اوّل آمد امتحانها كتبي است آن دو ثلثِ ديگر نمره تك حتمي است
مانده ام من به خدا بر سرِ يك جاده كه چگونه گيرم نمره تكمادّه
مي كشم من امروز از تَهِ دل آهي كه پدر مي پرسد شيري يا روباهي
آن پسر خاله توست قَدِّ او نصفِ تو نيست تو از او ياد بگير نمره هايش همه بيست
آرزو داشته ام تو مهندس باشي توي فاميل خودت متشخص باشي
بروي دانشگاه بشوي يك دكتر نه كه بيكار شوي بكني هي غُرغُر
همه حرفِ تو بود از سَرِ هم دردي اي پدر هرچه به من تو نصيحت كردي
سالها رفته و من متخصص شده ام در ميانِ مردم متشخص شده ام
شده ام من اكنون يك پزشكِ عالي جيب من ديگر نيست چون گذشته خالي
سَفَرِ خارجِ من جاي خود دارد و بس كنفرانس خارج نيست كار همه كس
نوبتِ ويزيتم دستِ كم يك ماه است مرغ خوشبختي هم كاملاً در راه است
هرچه گفتي پدرم همه را من شده ام از براي دلِ تو اهل هر فن شده ام
هستم اكنون مخلص من برايت دربست ولي آخر چه كنم كارِ من شد بن بست
در دل من اكنون غدّه اي چركين است ريشه هايش امّا عقده اي ديرين است
بوده ام از اوّل عاشقِ طراحي دارم امّا در دست چاقوي جرّاحي
چه كنم طراحي دائما عشقِ من است رنگ و بوم و قلمش خوش تر از هر سخن است
هم مهندس خوب است هم پزشك فاميل ولي آخر اينها شده بر من تحميل
آنچه گفتم تا حال مي كنم من حاشا چون نبودم دكتر اين فقط بود انشا 6
با خواندنِ اين شعر كه حال و هواي دانش آموزي و تب و تابِ امتحان و نمره و تكمادّه و تعيين رشته را تداعي مي كرد، حس كردم فضا كاملاً مناسب است كه بخش دوم بحث را مطرح كنم، يعني سؤال و جواب.
حدودِ پنجاه پرسش كتبي رسيده بود. بعضي از آنها مشترك، بخشي مربوط به احكام، تعدادي مربوط به بخش خاصي از احكام (موسيقي، تماشاي شو، تقلب در امتحان، و...) بود.
مدّت بيست دقيقه طول كشيد كه به بيشتر پرسشها ـ با حذف و ادغام مشتركها ـ پاسخ داده شد. در مجموع همه برنامه سي دقيقه طول كشيد.
پس از پايان برنامه، خانم مدير (كه دعوت كننده بود) خشنود به نظر مي رسيد. شايد به خاطر اينكه توانسته بود در مدرسه اي كه مديريتش با اوست يك برنامه نسبتا شاد و در ضمن مذهبي براي بچه ها اجرا كند.
آنچه در پايان كار برايم جالب بود و خستگي را دور مي كرد، دو چيز بود: اوّل آنكه گروهي از بچه ها پس از پايان برنامه تا دَمِ در آمدند. و با اصرار خواستند كه شعر را به آنها بدهم تا از روي آن بنويسند كه البته به آنها قول دادم پس از چاپ در مجله نوجوانان، مجله اش را برايشان ارسال كنم. ديگر آنكه يكي از آنها گفت: مي شود شما بياييد معلّمِ انشا و فارسي ما بشويد!
گر خطا گفتيم اصلاحش تو كن مصلحي تو اي تو سلطان سخن
اين چنين مينا گريها كار توست اين چنين اكسيرها اسرار توست
پي نوشت:
1) هرچند منبر رفتن جايگاه والا و ويژه خودش را دارد و منبر رسانه اي است معنوي كه اگر درست از آن بهره برداري شود، مي تواند بسيار سازنده، تربيت كننده و حركت آفرين باشد. منظور آن است كه هر فضا شيوه ها، روشها و ساز و كارِ خودش را مي طلبد.
2) منظور از نصيحت، امر و نهي هاي همراه با تحكم و بايد و نبايدهاي متكلفانه است وگرنه اصل نصيحت، چيزي است كه بايد به طور جدّي آن گونه كه قرآن فرموده است به كار بسته شود.
3) قرآن بازگو كردن قصّه ها را زمينه ساز تفكّر و انديشه مي داند: «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ»؛ «قصّه ها را برايشان بازگو كن، باشد كه بينديشند. » (اعراف/ 176)
4) ر. ك: پله پله تا خدا (برگزيده اشعار مذهبي ويژه نوجوانان)، شعر از محمود پوروهاب.
5) «وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضا سُخْرِيا»؛ «و درجات بعضي را بالاتر از ديگران قرار داديم تا بعضي از آنان بعضي ديگر را به خدمت گيرند. » (زخرف/ 32) .
6) سروده نگارنده.
منبع: ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره59.
/ 1