بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
آيت الله العظمي جعفر سبحاني خصوصيات روحي و ويژگيهاي رفتاري پيامبران در راه تبليغ (2) مقصود از توكل، واگذاري كارها به خداست؛ البته نه به اين معنا كه جهان اسباب و مسببات را ناديده بگيريم. * برگرفته از منشور جاويد قرآن، آية الله جعفر سبحاني، ج 10، صص 354 - 361. اشاره در بخش نخست اين مقاله به سه ويژگي «صبر و استقامت در برابر مشكلات »، «صراحت و قاطعيت » و «سازش ناپذيري در اصول » در سيره تبليغي پيامبران الهي اشاره گرديد. در اين قسمت، چند ويژگي ديگر را مورد بحث قرار مي دهيم: 4. توكل بر خداوند مقصود از توكل، واگذاري كارها به خداست؛ البته نه به اين معنا كه جهان اسباب و مسببات را ناديده بگيريم و پيوسته در انتظار اين باشيم كه دستي از غيب بيرون آيد و كاري را صورت دهد؛ زيرا توكل به اين معنا بر خلاف سنت حكيمانه خداست. اراده حكيمانه او بر اين تعلق گرفته است كه حوادث مادي و فيوض معنوي از طريق اسباب و علل ويژه تحقق يابند و ناديده گرفتن اين حلقه ها بر خلاف مشيت اوست. از اين جهت، بايد يك فرد كوشا درهاي اسباب و علل ظاهري را به خوبي بزند و از آن درها وارد شود؛ ولي در عين حال بداند كه اين اسباب يك رشته امور وابسته به اراده حق، بيش نيستند و چه بسا ممكن است اين اسباب از كار بيفتند و يا انسان در تشخيص اسباب دچار اشتباه شود و يا در مقابل اين اسباب، موانعي ظاهر شود. به خاطر يك چنين زمينه هاي واقعي بايد كار را به خدا بسپارد كه اين اسباب در پرتو مشيت حكيمانه خدا، او را به هدف برساند. از اين جهت، پيامبران پس از تمسك به اسباب و علل طبيعي و عادي و با اعمال قاطعيت و ابراز سازش ناپذيري، سرانجام به خدا توكل كرده، آن را سنگ زيرين آسياب تلقي مي كردند كه بر پايه آن سنگ رويي مي تواند تلاش كند و منشأ اثر باشد. اينك در اين مورد، آياتي را يادآور مي شويم: 1. نوح عليه السلام آن گاه كه آيات الهي را به قوم خود گوشزد كرد و از آنان كبر و روي گرداني ديد و آگاه شد كه آنان در صدد حيله و خدعه هستند، چنين گفت: «يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيكُمْ مَقامي وَ تَذْكيري بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَي اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَي وَ لا تُنْظِرُونِ »؛ 1 «اي مردم! اگر مقام و يادآوريهاي من به آيات الهي براي شما قابل تحمل نيست، پس من بر خدا توكل كرده ام. در اين صورت قدرت و شركاي خود را گرد آوريد تا كارتان براي شما پنهان نباشد. آن گاه به زندگي من پايان بخشيد و مهلت ندهيد (ولي اين كار را نمي توانيد انجام دهيد) .» 2. اين نه تنها منطق نوح عليه السلام بود، بلكه شيوه تمام رسولان الهي توكل بر خدا بوده است. آن گاه كه قرآن در باره رسولان اعزام شده به سوي قوم نوح عليه السلام و عاد و ثمود و ملتهاي پس از آنان، سخن مي گويد، يادآور مي شود كه ملتها، آنان را تكذيب كردند و به بهانه اينكه پيامبران، آنها را از راههاي نياكان باز مي دارند، روي برگردانيدند. در اين موقع، پيامبران پس از به كار انداختن تمام ابزارهاي تبليغي، توكل بر خدا را در پيش گرفتند و گفتند: «وَ ما لَنا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلي ما آذَيتُمُونا وَ عَلَي اللَّهِ فَلْيتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ »؛ 2 «چرا ما بر خدا توكل نكنيم! در حالي كه ما را به راههاي خودمان هدايت كرده و ما در برابر آزارهاي شما استقامت مي ورزيم و متوكّلان بايد بر خدا تكيه كنند. »3 5. تبليغ رسالت براي خدا يكي از شيوه هاي پيامبران در راه تبليغ اين بود كه پيوسته مي گفتند: ما اجر و پاداشي نمي خواهيم و اجر و مزد ما با خداست. در حقيقت، منطق يكايك پيامبران اين جمله بود: «وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِي إِلاَّ عَلي رَبِّ الْعالَمينَ »؛ 4 «من بر اين (رسالت) پاداشي نمي خواهم. پاداش من بر پروردگار جهانيان است.» و قرآن اين منطق را در سوره شعراء، از پيامبراني مانند: نوح (129) ، هود (128) ، صالح (145) ، لوط (164) ، شعيب (180) نقل مي كند. اين شعار آن چنان در ميان ملتها معروف بود كه حتي زماني كه فرستادگان مسيح عليه السلام وارد انطاكيه شدند و حبيب بن نجار به آنان ايمان آورد، او رو به مردم كرد و گفت: «اِتَّبِعُوا مَنْ لا يسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ »؛ 5 «از كساني كه از شما مزد نمي طلبند و خود هدايت شدگان اند، پيروي كنيد.» اصولاً انگيزه پيامبران در اين راه، انگيزه الهي و اطاعت از فرمان خداست. در اين صورت، اگر هم اجر و پاداشي بر اين اطاعت مترتب شود، بايد از خدا بخواهند، نه از مردم. گذشته از اين، هيچ انساني، هر چه هم انسان والايي باشد، هر گاه كاري را براي خدا صورت دهد، مستحق پاداش نيست؛ زيرا هستي و تمام متعلقات وي ملك خداست و از خود چيزي ندارد كه آن را در راه خدا صرف كند و اگر هم بر اعمال نيك، پاداش مقرر شده است، از باب لطف و تفضل الهي است. آري، شعار پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله مانند ديگر پيامبران، شعار: «ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ مِنْ أَجْرٍ »؛ 6 «من براي ابلاغ رسالت خود از شما مزد نمي خواهم. » بود؛ ولي در عين حال درباره مزد رسالت او سه آيه ديگر هست كه به گونه اي مفسر يكديگر مي باشند: 1. در آيه اي «دوستي خويشاوندان خود » را پاداش تبليغ رسالت خود معرفي كرده، مي فرمايد: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي »؛ 7 «من بر ابلاغ رسالت پاداشي جز دوستي با خاندان خود از شما نمي خواهم.» 2. در آيه ديگر مزد و پاداش رسالت خود را «راهيابي بندگان مؤمن به سوي خدا » دانسته، مي فرمايد: «ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ يتَّخِذَ إِلي رَبِّهِ سَبيلاً »؛8 «من از شما بر ابلاغ رسالت پاداشي نمي خواهم، جز آنكه هر كس بخواهد به سوي پروردگار خود راهي بيابد.» 3. و در آيه سوم يادآور مي شود كه اين دو پاداشي كه خواسته شده است، به ظاهر به نفع اوست، ولي در حقيقت به نفع خود مسلمانان است؛ چنان كه مي فرمايد: «ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِي إِلاَّ عَلَي اللَّهِ »؛9«پاداشي كه از شما خواسته ام، به سود شماست و اجر من بر كسي جز خدا نيست.» اكنون از ديدگاه تفسير موضوعي، بايد اين سه آيه را با هم پيوند داد و وحدت و هماهنگي آنها را به دست آورد. در اين بيان، مي توان گفت: دوستي با خاندان رسالت كمالي است كه سود آن در واقع به خود انسان بر مي گردد؛ زيرا انسان در پرتو ارتباط با آنان، از نظر انديشه و عمل تكامل مي يابد و دوستي با پاكان پاكي آفرين و با ناپاكان موجب ناپاكي است. بنابر اين «مودة في القربي » هر چند به صورت اجر مطرح شده است، ولي در حقيقت اجر نيست، بلكه كاري است كه سود آن را خود افراد مي برند، نه پيامبر و نه ذي القربي. مزد و پاداش آن است كه سود آن به پيامبر برگردد، نه به مسلمانان و دوستداران قربي. و از جانب ديگر، در آيه دوم اجر و پاداش را راهيابي به سوي خدا قرار داده است و چه راهي جز ارتباط با عترت عليهم السلام است كه پيوسته با قرآن همراه و قرآن نيز با آن ملازم مي باشد. اينك هر سه آيه را براي روشن تر شدن مسئله در كنار هم يادآور مي شويم: 1.«لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي. » 10 2.«ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ يتَّخِذَ إِلي رَبِّهِ سَبيلاً. » 11 3.«ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ. » 12 همين طوري كه يادآور شديم، واقعيت اين سه آيه به اين امر باز مي گردد كه پيامبر مزدي نخواسته و تنها براي سعادت مردم، به مودت قربي، توصيه كرده است و اين تنها راه وصول آنان به سعادت مي باشد. و در دعاي ندبه به صورت شيوا اين آيات گرد هم آمده و يكديگر را تفسير كرده اند.
6. خيرخواهي و دلسوزي از آنجا كه انگيزه پيامبران، تنها همان خشنودي خداست، طبعاً براي تلاش و سعي خود حد و پاياني نخواهند ديد و از اين جهت، همه پيامبران آنچه در توان داشتند، در راه هدايت امت به كار مي بردند. خستگي و فرسودگي براي آنان مفهومي نداشت و زندگي پيامبراني مانند: نوح، ابراهيم، حضرت مسيح، و پيامبر گرامي عليهم السلام اين مسئله را ثابت مي كند. به خاطر اين اصرار، گاهي مورد شكنجه هاي جانكاهي قرار مي گرفتند، ولي منطق آنان اين بود كه «يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحينَ »؛ 13 «اي مردم! من رسالتي را كه از جانب خدا بر عهده داشتم، ابلاغ كردم و شما را پند دادم، ولي شما ناصحان را دوست نمي داريد.» و به همين مضمون است، آيه هاي 62 و 68 سوره اعراف. وحي الهي علاقه پيامبر الهي صلي الله عليه وآله را به سعادت و خوشبختي مردم چنين بيان مي كند: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ »؛ 14 «پيامبري از خودتان به سوي شما آمد كه رنجهاي شما براي او گران، بر سعادت شما علاقه مند و به مؤمنان رؤف و مهربان است.»
7. استفاده از ابزارهاي صحيح پيامبران الهي در طريق تبليغ خود از عقل و خرد مردم بهره مي گرفتند و با روشن كردن اذهان آنان، در آنها روح گرايش به خدا را زنده مي كردند. در مجموع سيره پيامبران ديده نشده است كه حتي يك بار از حماقت و بي خردي مردم براي پيشبرد اهداف و مقاصد خود، بهره گرفته باشند. ولي رهبران بشري و علاقه مندان به مناصب و مقامات دنيوي، براي پيشبرد مقاصد خود به هر سو دست مي افكنند و حتي گاهي از مطالب باطل كه خود به آن عقيده ندارند، نيز كمك مي گيرند. در جهان امروز رهبران درس خوانده و روشني هستند كه بت پرستي و گاو پرستي را محكوم مي كنند و آن را يك نوع سقوط انديشه انساني مي دانند، اما وقتي به منصب رهبري دست مي يابند، «نهرو وار » دور گاو مقدس گشته، از معبود باطل آيين هندو تجليل مي كنند؛ همان كه وقتي اعتراض مي شود كه گاو مقدس از تقدس، فقط لفظ آن را دارد و چرا تو مانند ديگر هندوها در عيدگاه مقدس شركت مي كني و اطراف گاو مي چرخي؟ مي گويد: چون توده مردم به آن عقيده دارند، من نه تنها با آن مخالفت نمي كنم، بلكه با آنان همراه و همگام مي باشم. و در حقيقت نهروها و گاندي ها، مقام و منصب خود را در گرو پيروي از انديشه هاي عمومي مي دانند و از اين جهت، حب مقام، آنان را به چنين شيوه اي فرا مي خواند. اين مسئله تازگي ندارد. فرعون مصر، آن گاه كه در برابر منطق موسي عليه السلام به زانو در آمد و كاملاً رسوا گشت، فوراً از حماقت مردم بهره گرفت و پادشاهي خود و چشمه هايي را كه از زير قصر او عبور مي كردند و ثروتي كه در اختيار داشت، به رخ مردم كشيد و آن را نشانه حقانيت خود دانست؛ همچنان كه فقر و تهي دستي موسي عليه السلام را نشانه باطل بودن دعوت او به شمار آورد، در حالي كه هيچ نوع رابطه منطقي ميان استواري مكتب و ملك و ثروت، و بي پايگي مكتب و تهيدستي و نداشتن ثروت وجود ندارد. اما چون مردم مصر از نظر فكر و انديشه در درجه پايين بودند، او از همين بي مايگي مردم بهره گرفت و اين سخنان بي پايه را بر زبان جاري كرد. قرآن، درباره اين روش ناپسند فرعون مي فرمايد: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقينَ »؛ 15 «ملت خود را سبك (عقل) شمرد و آنان از او پيروي كردند. آنان گروه فاسق (و بيرون از اطاعت خدا) بودند.» سيره نويسان، درباره پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله مي نويسند: فرزند پيامبر به نام ابراهيم در سن هيجده ماهگي چشم از جهان پوشيد. پيامبر در مسجد بود كه خبر احتضار فرزندنش به وي رسيد. فوراً وارد خانه شد، فرزند را در آغوش گرفت، نگاهي رقت بار به چهره او افكند، اشك از گوشه چشمان او سرازير شد و اين جمله را گفت: «ابراهيم عزيز! دل مي سوزد، چشم مي بارد، اما سخني بر خلاف رضاي حق نمي گويم. » در همين حالت بود كه روح ابراهيم از بدن جدا شد و به ابديت پيوست. جنازه را به مسجد آوردند كه مراسم غسل و تكفين و تدفين را انجام دهند. در اين لحظات آفتاب گرفت و مردم تصور كردند كه به خاطر عظمت مصيبت پيامبر، آفتاب نيز گرفته است. يك چنين انديشه اي، به نفع پيامبر بود و مقام او را در نظر مردم بالا مي برد، اما پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله منزه از آن است كه از جهل مردم براي پيشبرد مقاصد خود بهره بگيرد. علاوه بر اين، آينده علم و دانش كه پرده از روي روابط پديده ها بر مي دارد، درباره او قضاوت خواهد كرد. در اينجا پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله به خاطر وظيفه وجداني و الهي، جريان تجهيز ابراهيم را به تأخير انداخت و بر بالاي منبر رفت و فرمود: «اَيهَا النَّاسُ اِنَّ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ آيتانِ مِنْ آياتِ اللَّهِ لا تَنْخَسِفَانِ لِمَوْتِ اَحَدٍ وَ لا لِحَياةِ اَحَدٍ...؛ 16 اي مردم! آفتاب و ماه دو نشانه از نشانه هاي خدا هستند (آياتي كه بر طبق سنن و قوانيني كه خدا مقرر داشته است، حركت مي كنند) و هرگز اين دو براي حيات و مرگ كسي نمي گيرند.» يعني ميان گرفتگي خورشيد و درگذشت فرزندم ابراهيم رابطه اي نيست. و بعد فرمود: هر موقع ماه و آفتاب گرفت، نماز بخوانيد. 17 اين نداي الهي و وجداني پيامبر، مقام او را در هر زمان بالا مي برد و مردم بيدار اذعان مي كنند كه او مرد حقيقت بود، نه دلباخته مقام و طالب نام و نشان. پي نوشت: 1) يونس / 71. 2) ابراهيم / 12. 3) مسئله توكل بر خدا در طريق تبليغ درباره پيامبران ديگر نيز وارد شده است. در اين خصوص به سوره هاي: هود / 56 و 88؛ يوسف / 67؛ اعراف / 89 مراجعه شود. خداوند بزرگ به پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله در نه آيه دستور مي دهد كه به خدا توكل كند: آل عمران / 159؛ نساء / 81؛ انفال / 61؛ هود / 123؛ فرقان / 58؛ شعراء / 217؛ نمل / 79؛ احزاب / 3 و 48. 4) شعراء / 180. 5) يس / 21. 6) ص / 86. 7) شوري / 23. 8) فرقان / 57. 9) سبأ / 47. 10) شوري / 23. 11) فرقان / 57. 12) سبأ / 47. 13) اعراف / 79. 14) توبه / 128. 15) زخرف / 54. 16) سيره حلبي، ج 2، ص 348. 17) البته اين يك ضابطه كلي است و هدف اين است كه شيادان از اين حوادث نفع شخصي و شيطاني نبرند، ولي اگر در موردي دليل قطعي وارد شده كه مثلاً شهادت امام معصوم در عالم كون مؤثر بوده است، پذيرفته خواهد شد. منبع: ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره 82