بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
آيت الله محمدتقي مصباح يزدي دين و آزادي (2) اشاره بحث از رابطه دين و آزادي يكي از بحث هاي جدي در محافل علمي و فرهنگي در سال هاي اخير است. در شماره پيشين مجله مبلغان بخشي از سؤالات مطرح شده در اين موضوع با پاسخ هاي آيت الله مصباح يزدي تقديم گرديد. آنچه پيش رو داريد متن سخنراني آيت الله مصباح يزدي است كه در نشست نهم كانون گفتمان ديني ايراد گرديده و پس از اندكي تلخيص تقديم مي گردد. در پايان پرسش هايي از سوي مخاطبان مطرح شده و توسط سخنران محترم پاسخ داده شده است. مقدمه مساله آزادي بحث هاي فراواني دارد و موضوعي نيست كه امروز و ديروز مطرح شده و يا فقط در كشور ما مورد بحث واقع شده باشد. بيش از چندين قرن است كه اين موضوع به صورت هاي مختلف در سطح جهاني مطرح شده است. در اين باره كتاب ها و مقالات زيادي نوشته شده كه تهيه فهرستي از اين ها خود كتاب بزرگي مي شود.
آزادي مورد بحث موضوع آزادي كه اين روزها در جامعه ما مطرح است، آزادي به معناي فلسفي و عرفاني و حتي به معناي اخلاقي نيست. به عبارت ديگر در اين مباحث صحبت نمي شود كه آيا اخلاقا خوب است انسان آزاد باشد و پاي بند به هوس ها و تقيدات بي جا نباشد يا نه. به هرحال اين بحث چه جواب مثبت داشته باشد چه جواب منفي، از مباحث سياسي و اجتماعي روز به شمار نمي رود. ليبرال ترين افراد هم مي گويند كه شما در زندگي شخصي خود هر برنامه اي مي خواهيد داشته باشيد، هر چه را مي خواهيد استفاده كنيد و هر چه را مي خواهيد ترك كنيد و هر تقيدي كه مي خواهيد داشته باشيد. اين كه يك كسي زاهدانه زندگي كند، فرض كنيد گوشت نخورد، لباس نپوشد، كم بخوابد، انواع رياضت ها را بكشد به ما مربوط نيست و كسي نمي گويد خلا آزادي است؛ بلكه خودش يك مصداق براي آزادي است؛ زيرا او در زندگي فرديش هر جور خواسته رفتار كرده است و ارزش گذاري بر اين رفتار كه خوب است يا بد بايد در محافل اخلاقي مورد بررسي قرار گيرد. در بحث هاي سياسي و اجتماعي، صحبت از اين گونه آزادي ها نيست؛ چه رسد به ساير اصطلاحات فلسفي و عرفاني كه جاي خودش را دارد. آن چه در اين جا مورد بحث است، آن نوع آزادي است كه دولت از آن حمايت مي كند و اگر كسي متعرض اين آزادي شد، دولت او را سر جاي خود مي نشاند و اگر تخلف كرد با او برخورد مي شود. چه آزادي هايي است كه دولت بايد آن ها را براي جامعه تامين كند؟ ومردم تا چه حد حق دارند در رفتار اجتماعي شان - تا آن جا كه به ديگران مربوط است - طوري آزادانه رفتار كنند كه دولت نتواند جلوي آن ها را بگيرد؟! در اين جا چنين چيزهايي مورد بحث واقع مي شود. اگر كسي خواست در جامعه لباس مخصوصي بپوشد مثلا با لباس زير در خيابان راه برود، آيا دولت حق دارد جلويش را بگيرد يا نه؟ يا اگر خانمي خواست سر برهنه در جامعه ظاهر شود يا بدنش را كاملا نپوشاند، اين آزادي را دارد يا نه؟ اين ها محل بحث است كه اگر تخلف شود، دولت جلوي آن را مي گيرد. آن كسي كه مي گويد اين آزادي ها نيست بايد جلوي اين طور چيزها را بگيرد و آن هايي كه مي گويند نه، آزادي است و هر كسي مي خواهد از اين آزادي ها استفاده مي كند و هيچ كس حق تعرضي به آن ها ندارد و اگر كسي متعرض آن ها شد دولت جلوي او را مي گيرد، مي گويند: «به تو چه؟ در آزادي هاي مردم دخالت نكن. » محدوده اين بحث به مسائل سياسي و حركت هاي مختلفي كه در جامعه انجام مي گيرد و به نحوي جنبه اجتماعي دارد مي رسد. يعني مسائلي كه مربوط به رفتار خود فرد نيست. اگر چيزي به نحوي مربوط به زندگي خود فرد باشد و از حيطه زندگي او تجاوز نكند محل اين بحث ها نيست. انسان ها در چهار ديواري خانه شان آن جا كه كسي نمي بيند، هر طوري رفتار كنند محل بحث اين آزادي ها نيست كه مثلا آيا آزاد هستند در زندگي شخصي شان - آن جا كه هيچ ارتباطي با ديگران ندارند - هر طوري كه بخواهند رفتار كنند؟ اين محل بحث است كه هر فردي به هر حال بايد به نحوي با زندگي اجتماعي مردم ارتباط داشته باشد كه دولت ضامن تامين و تنظيم آن زندگي است و قوانيني درمورد آن وضع مي شود كه دولت بايد آن را اجرا كند. مرز آزادي در هيچ نظامي - تا آن جايي كه اسم نظام مي شود روي آن گذاشت - و در هيچ مكتب و ايدئولوژي، آزادي مطلق پذيرفته نشده است. يعني اين كه هر كسي در اجتماع هر كاري دلش مي خواهد بكند ولو قتل نفس ديگران باشد، هيچ عاقلي چنين چيزي را نپذيرفته است. همه في الجمله قبول دارند كه در زندگي اجتماعي افراد محدوديت هايي وجود دارد. كلام در تعيين مرز اين آزادي ها و محدوديت هاست و اين كه انسان ها چه اندازه آزادند؟ در پاسخ به اين سؤال جواب هايي داده شده است: الف) آزادي براي افراد هست تا آن جا كه قانون جلويش را بگيرد. اين يكي از جواب هايي است كه از ديرباز در محافل علمي و حقوقي مطرح بوده است، اما با بحث هاي عميق تري به اين بحث مي رسيم كه شما خودتان هم حتي براي قانون گذار قانون وضع مي كنيد. آيا اين به آن معنا نيست كه قانون گذار حق ندارد يك سري از قانون ها را وضع كند؟ اگر براي هر قانون گذاري يك سلسله محدوديت هايي قائل شدند ما نيز مي گوييم قانونمان قانون اسلام است و در اسلام يك چنين محدوديت هايي وجود دارد. اصلا كسي حق ندارد به ما چيزي بگويد. اين خلاف آزادي نيست، براي اين كه آزادي بود تا مرز قانون و قانون اسلام جلويش را مي گيرد. اين ها ديگر نمي توانند به ما حرف بزنند كه چرا اسلام اين آزادي ها را به مردم نداده است. آقا شما خودتان گفتيد: آزادي تا مرز قانون؛ قانون ما اين است و حتي اگر قانون ظالمانه اي هم بود، براساس اين منطق نمي شود جوابش را داد. الآن در بعضي جاها قوانين ظالمانه اي را اجرا مي كنند. ما مي گوييم بايد با اين جور رفتارهاي ظالمانه و قوانين ظالمانه مبارزه كرد، اما آن منطق نمي تواند براي اين قوانين پاسخي داشته باشد. زيرا مي گويد آزادي هست تا قانون آن را محدود كند. خوب مي گويند؛ اين قانون. پس يك جواب ديگري بايد داد. ب) آزادي هست تا آن جا كه به حقوق ديگران تجاوز نشود. به نظر مي رسد اين جواب يك مقدار كارآمدتر از قبلي است. يعني اگر انسان ها حقوقي دارند اما در قانون نيامده، به اين ها هم نبايد تعرض شود. ولي باز اين، كارساز نهايي نيست براي اين كه سؤال مي شود اين حقوق كدام اند؟ آن حقوقي كه همه انسان ها دارند و هيچ قانوني نبايد آن ها را محدود كند چند تا و چه حقوقي است؟ چه كسي آن ها را تاييد كرده است؟ به چه دليل اين ها حقوق مطلقي است كه هيچ تغييري بر نمي دارد؟! اين حقوق معروف است مثل حق حيات، حق مساوات در مقابل قانون و چيزهايي از اين قبيل. ادعاهاي ديگري هم شده كه خيلي بيش تر از اين هاست و در اعلاميه حقوق بشر هم ذكر شده است. ما بايد حقوق تعريف شده اي داشته باشيم و بدانيم كه اين حقوق براي همه افراد ثابت هست و هيچ قانوني هم حق ندارد اين حقوق را ناديده بگيرد. بر همين اساس است كه اعلاميه حقوق بشر تنظيم شده و يك سلسله حقوق فوق قانون خاص مشخص كرده است تا بگويد: قوانيني كه اين حقوق را رعايت نمي كنند معتبر نيستند. ولي اشكال هاي جدي در اعلاميه حقوق بشر وجود دارد كه اين جا محل بحث ما نيست و نمي توانيم به آن بپردازيم. اين اعلاميه هم از تناقض دروني رنج مي برد يعني موادش در عمل تعارض پيدا مي كند و هم از پشتوانه منطقي برخوردار نيست. صرف اين كه شما مي گوييد مجازات هاي خشونت آميز بايد مطلقا ترك شود به چه دليل است؟ يعني دست دزد نبايد بريده شود، تازيانه نبايد به كسي زده شود، قصاص نبايد انجام بگيرد، مجازات در حد جريمه مالي و زندان شود، و امثال اين ها فقط ادعاهايي است. اين كه هيچ نوع مجازات به اصطلاح خشونت آميزي جايز نيست، چه پشتوانه منطقي دارد؟ در بسياري از نظام هاي حقوقي دنيا الآن مجازات اعدام لغو شده و طرفداران حقوق بشر در صدد هستند كه ساير كشورها را وادار به حذف مجازات اعدام از قوانين خود كنند. بر فرض كه در اعلاميه حقوق بشر هم تصريح شود كه مجازات اعدام مطلقا بايد ممنوع شود و همه دولت ها هم امضا كنند، چه پشتوانه منطقي دارد؟ در اين زمينه، هم از طرف كشورهاي اسلامي و هم از طرف كشورهاي شرقي و فرهنگ هاي ديگر، بحث ها و كنفرانس ها و كنگره هاي جهاني برقرار شده و درباره اين ها بحث ها كرده اند. از جمله چندي پيش در مصر درباره اعلاميه حقوق بشر از ديدگاه اسلام بحث شد، نمايندگاني هم از ايران به آن جا رفتند، و حقوق دانان مسلمان اعلاميه اي براساس اسلام تنظيم كردند كه با آن اعلاميه جهاني حقوق بشر معروف تفاوت دارد. به هر حال اين سؤال مطرح است كه شما به چه دليل مي گوييد اين ها يك حقوقي است فوق همه قانون ها؟ فرض كنيد اين ها را قبول كرديم از كجا معلوم يك حق ديگري نباشد؟ وقتي معيار ثابتي نيست، چه كسي گفته است مثلا حقوقي كه همه بشر بايد داشته باشند پنج تاست يا شش تا، شايد هفت تا باشد يا شايد چهار تا باشد. اين چه معياري است براي تعين اش؟ پس اين هم جواب منطقي صحيحي نيست كه ما بگوييم آزادي هست تا مادامي كه به حقوق ديگران تجاوز نشود. اين جواب منطقي نيست؛ زيرا ما بايد معياري داشته باشيم كه او بگويد چه چيزي حق هست و چه چيزي حق نيست و شما چنين معياري ارايه نداديد و اين معيار در اعلاميه حقوق بشر وجود ندارد. اين جواب عملا كارساز نيست؛ براي اين كه هر جا بگويد اين خلاف حقوق هست يك نفر مي گويد نه به نظر ما خلاف حقوق نيست. از ديدگاه اسلامي چنين چيزي نيست. مثلا آن جايي كه ارث زن با مرد تفاوت دارد، آقايان مي گويند براساس برابري در مقابل قانون كه يكي از اساسي ترين حقوق انسان است، اين قانون غلط است كه ارث زن و مرد تفاوت داشته باشد. ولي مسلمان ها مي گويند: براساس معارفي كه ما داريم اصلا حق زن همين است و بيش از اين نيست. و يا در آن جايي كه زن بر مرد حقي دارد، حق مرد همين است و بايد در مقابل قانون تعظيم كند. پس بايد يك معياري داشته باشيم كه حق را تعيين و مشخص كند كه چگونه بايد حقوق اشخاص تعيين شود؟ صرف اين كه همه بايد برابر باشند، اين دليل نمي شود. اگر كسي بگويد يك طفل هفت ساله با يك مرد هفتاد ساله كه عمري را در يك راهي زحمت كشيده، از نظر قانون، حقوق مساوي داشته باشند، و يا كسي كه در يك رشته اي فوق تخصص دارد بايد با يك كارگر ساده حقوقش يكي باشد به صرف اين كه همه بايد برابر باشند، اين دليل نمي شود. ج) سخن ليبرال ها در تعيين مرز آزادي اين است كه مرز آزادي هر فردي تا آن جاست كه به آزادي ديگران لطمه نزند. اين يك اصل كلي است. هر جا ديديم آزاد بودن كسي با آزادي ديگران اصطكاك پيدا كرد، آن جا بايد جلوي او را بگيريم؛ ولي تا به آزادي ديگران لطمه نزده آزادي، حق افراد است و بايد محفوظ باشد. گاهي تعبيرات عجيب و غريبي در اين جا به كار مي برند مانند: «آزادي فوق همه چيز است؛ فوق دين، فوق قانون و فوق مباني اخلاقي است. » و چيزهايي از اين قبيل. اين سخن كه مرز آزادي، مزاحم آزادي ديگران شدن است، در محافل ليبرال دنيا جواب پسنديده اي به حساب مي آيد و اين گونه دايره آزادي خيلي توسعه داده مي شود؛ ولي در اين جاها هم سؤال هاي اساسي وجود دارد مثل اينكه: آيا شما كه طرفدار اين تز هستيد، اگر ديديد يك كسي مي خواهد وسط خيابان خودش را آتش بزند يا از يك ساختمان چند طبقه خودش را پرت كرده و خودكشي كند، اين كه به ديگران لطمه نمي زند - فرض كنيم اصلا همسر و فرزندي هم ندارد كه حالا بگوييم كشتن اين به آن ها ضرر مي زند و شايد گاهي به نفع آن ها هم باشد، چون بيمه پول خون او را مي دهد و آن ها هم به يك نان و نوايي مي رسند - آيا واقعا مردم و دولت حق دارند دستش را بگيرند و نگذارند خودكشي كند يا نه؟ اين غير از اين است كه واجب است يا نه و سر وجوبش چيست. مي گوييم آيا كسي حق دارد جلوي اين را بگيرد و نگذارد خودكشي كند يا نه؟ اگر مي خواهد خودش را به دريا پرت كند نگذاريم و اگر كسي جلوي او را گرفت شما مجازاتش مي كنيد و مي گوييد شما چه حقي داشتيد مزاحم آزادي ديگران بشويد؟ مي گويد: او كار بدي مي كرد. مي گوييد: خوب اگر بد است براي خودش هست به ديگران كه ضرر نمي زد. مزاحمتي با آزادي ديگران نداشت. تو چه حقي داشتي جلويش را بگيري؟ آيا اين جواب براي عقلاي عالم قابل قبول است؟ اگر كسي بخواهد از روي ناداني يا فشار زندگي به هر حال خودكشي كند، ما برويم نجاتش بدهيم، گناه كرديم يا خدمت؟ يك كار اخلاقي ارزشمندي انجام داديم يا نه؟ شما گفتيد: مرز آزادي اين است كه متعرض آزادي ديگران نشود، پس ديگران حق ندارند جلوي آزاديش را بگيرند. اگر مي خواهد خودكشي كند بايد بگذارند. ممكن است اين حرف را بپذيرند و بگويند كسي حق ندارد جلويش را بگيرد. مي خواهد خودكشي كند بگذاريد خودكشي كند. سؤال دوم اين است كه مي گوييد ضرر به آزادي ديگران مي زند. سؤال اينجاست كه آيا بايد مستقيما ضرر بزند يا اگر با واسطه به آزادي ديگران لطمه بزند، آن هم بايد جلويش را گرفت؟ يعني يك وقت كسي مي آيد دست كس ديگري را مي گيرد و نمي گذارد كار كند؛ مي گويد مزاحم آزادي اش شدي، يا آن را در بند مي كند و نمي گذارد آزادانه كار كند، اين مزاحم آزادي ديگران شده، ولي ممكن است كسي هواي يك جايي را آلوده و مسموم كند؛ امروز اين قوانين را در بسياري از كشورهاي پيش رفته وضع كردند كه استعمال دخانيات در زير سقف ها ممنوع است، خوب اين مزاحم آزادي ديگران است. دلش مي خواهد زير سقف سيگار بكشد، مي گويند: نه، تو اگر مي خواهي سيگار بكشي، بايد در هواي آزاد بكشي، چرا؟ چون مزاحم آزادي ديگران هستي، مي گويد من چه كار به ديگران دارم؟ آن ها جلوي دهانشان را بگيرند يا بروند بيرون. مي گويند نه اين هم مزاحمت است؛ يعني مع الواسطه شما هوا را آلوده مي كني. آن ها را ناراحت مي كني. مريض مي شوند. حالا شايد او خودش هم سيگاري باشد، خودش هم خوشش بيايد، ولي قانونا شما حق نداريد اين كار را بكنيد. خوب حالا اين قانون در دنيا قابل قبول است يا نه، اين خلاف آزادي است؟ در بعضي از كشورها تبليغ دخانيات ممنوع است. چرا؟ مي گويند اين تبليغ كه مي كنيد كساني تشويق مي شوند و سيگاري مي شوند، مريض مي شوند. اين موجب ناراحتي آن ها مي شود. آزادي ديگران را سلب مي كني. پس اين قانون بايد وجود داشته باشد كه اين گونه تبليغات نبايد باشد. مي گوييد چرا نبايد آزاد باشد؟ اين كه مستقيما ضرري به كسي نزده؟ مي گويند چون غير مستقيم منجر به ضرر مي شود. بسيار خوب پس اين را هم بايد در نظر گرفت. اين كه مي گوييم در مزاحم آزادي ديگران شدن، مزاحمت مستقيم تنها ملاك نيست؛ مع الواسطه هم اگر باشد، آن هم بايد جلويش گرفته شود، خوب اگر رفتارهايي در جامعه موجب اين شد كه مع الواسطه افرادي را به امراضي، به گرفتاري هايي، به مشكلاتي، به هرج هايي مبتلا كند، امروز ديگر همه مي دانند كه با اين رسانه هاي كذايي چه بلايي بر سر جوان ها و نوجوان ها مي آورند؛ اين مسائل سكسي را عرض مي كنم. در سايه اين آزادي و تبليغات سكسي فيلم ها، نمايش نامه ها، سينماها و چيزهاي ديگر، درست است كه مستقيما نمي آيند بزنند، بكشند و متعرض آزادي كسي بشوند ولي اين جوان را از آرامش روحي، فعال بودن و اين كه بتواند درسش را درست بخواند، كارش را درست انجام دهد، مي اندازد. اين ديگر آرامش نخواهد داشت. آيا اين ها حساب نيست؟ اين ها اخلال به آزادي ديگران نيست؟ اين ها ضرر زدن به جامعه نيست؟ اگر كسي به يك مرض مسري مبتلا باشد، شما مي گوييد دست دادن با او و هم نفس شدن با او موجب شيوع مرض خطرناك مي شود. شما اين ها را منع مي كنيد و اگر بتوانيد با قانون جلويش را مي گيريد. آيا اين مخالف آزادي است؟ مخالف حق انسان هاست يا خدمت به انسان هاست؟ اگر كساني شناخته شده باشند كه حامل ويروس ايدز هستند و نزديكي و مقاربت با اين ها باعث مبتلا شدن و مرگ انسان هاي ديگر مي شود، چه مي كنيد؟ قطعا اگر چنين كساني شناخته بشوند شما مي گوييد بايد قرنطينه شوند و نبايد با اين ها معاشرت شود، ولي هيچ كس نمي گويد اين خلاف آزادي است. و جوابش اين است كه دولت موظف است سلامتي مردمش را تامين كند. خوب اگر اين طور هست، آيا نبايد جلوي آن ضررهايي را كه هم به جسم انسان ها و هم به روحشان ضربه مي زند و به عقل و انسانيتشان ضرر مي زند، به صرف اين كه خلاف آزادي است گرفت؟ در خيابان گاهي، زنان آرايش كرده و به صورتي كه موجب تحريك جوان هايي مي شود مخصوصا آن هايي كه امكان ازدواج برايشان ميسر نيست، ظاهر مي شوند. آيا اين جز اين كه موجب ضرر براي جامعه مي شود و بزرگ ترين سرمايه هاي جامعه كه جوانان هستند را از ما مي گيرد؛ مريض مي شوند و قدرت كار و فكرشان و قدرت تعليم و تربيتشان گرفته مي شود، نتيجه ديگري دارد؟ اگر قرآن مي فرمايد: «ولا تبرجن تبرج الجاهلية الاولي. » (1) اين بر همين اصل است كه موجب ضرر براي ديگران مي شود. آن كساني كه اين اقدامات را كردند، خدا هدايتشان كند و اگر قابل هدايت نيستند خدا ريشه آن ها را بكند.
پرسش ها و پاسخ ها فلسفه محدود ساختن آزادي توسط دين چيست؟ چرا دين قائل به محدوديت آزادي است؟ همان گونه كه اشاره كردم، اين بحث يك بحث كليدي است. با همين مقدمه اي كه عرض كردم آقايان با فراست خودشان مي توانند به اين سؤال جواب بدهند. دين بخش هاي مختلفي دارد، يك سلسله مسائلي هست كه يك فرد در زندگي شخصي خودش در رخت خواب هم كه خوابيده بايد رعايت كند ولو هيچ كس هيچ اطلاعي پيدا نمي كند، حتي در دلش هم بايد رعايت كند. دين مي گويد در دلت هم نسبت به ديگران سوء ظن نداشته باش. يك مساله شخصي است و هيچ ظهوري هم ندارد، اما دين در آن جاها هم دخالت مي كند. اين ها محل بحث نيست، كلام در اين چيزهايي است كه دولت اسلامي بخواهد آن ها را تامين كند يا برخورد كند. البته با آن بينش عميقي كه اولياي دين داشتند، واسطه ها را هم در نظر گرفته است؛ مثلا اگر كسي وسط خيابان شرب خمر كند، اين يك كار اجتماعي حساب نمي شود و در عرف عموم مردم مي گويند خودش يك غلطي كرده است، ولي دين مي بيند كه اگر اين كار در مقابل مردم تكرار شود كم كم قبحش از بين مي رود. كساني هم هوس مي كنند و مي گويند: حالا ما هم يك بار انجام دهيم ببينيم چه طور مي شود. يك بار كه انجام دادند اگر يك لذت آني داشت، گاهي هوس مي كنند يك بار ديگر هم تكرار كنند و كم كم معتاد مي شوند. چون دين مي بيند اين تظاهر و تجاهر به فسق، چه آثار سوئي براي جامعه دارد، اين را از نظر اجتماعي ممنوع كرده و مجازات هم برايش تعيين مي كند. اين را يك جرم كيفري به حساب آورده و مي گويد كسي كه يك چنين فسقي را مرتكب شد، ولو شاكي خصوصي هم نداشته باشد، بايد مجازاتش كرد. دين مي گويد اين مساله اجتماعي است. وقتي در حضور ديگران انجام مي گيرد از آن اطلاع پيدا مي كنند و اين بر ديگران تاثير مي گذارد. براي اين كه اين اثر نگذارد و كم كم به ديگران سرايت نكند، بايد آب را از سرچشمه بست، نبايد اين طور شود. يا فرض كنيد در مورد تماس مرد و زن بيگانه در زندگي غربي شايع و گاهي حتي به عنوان يك ادب هم هست كه مثلا اگر يك خانم در مجلسي سخنراني كرد و يا كار هنري زيبايي نشان داد، حق اين خانم هست كه افراد برجسته به عنوان احترام او را ببوسند. اما اسلام مي گويد اگر دست دادن شروع بشود، كار به جاهاي ديگر مي رسد. از همين جا بايد جلويش را گرفت. تماس بدني مرد با زن نامحرم ممنوع، تا آن همه مفاسد بر آن مترتب نشود. به چه دليل مي گويد به جامعه ضرر مي زند؟ به همان دليلي كه شما مي گوييد، منتها شما ضرر را در اين مي بينيد كه در گوش يك كسي بزنند يا مثلا به او توهين كنند يا تجاوز به عنف بكنند، اما اسلام مي بيند اين رفتار ولو به عنوان احترام هم باشد براي جامعه ضررهايي دارد. سلامتي فكري، رواني، فرهنگي جامعه را به خطر مي اندازد. به همين دليل از اول مي گويد تماس هم ممنوع، اصلا دست هم ندهيد. مصداق ديگر، امر به معروف و نهي از منكر است كه امروز در نوشته هاي دگرانديشان، ليبرال ها، آزادانديشان صريحا مي نويسند كه مهم ترين تضاد دين با آزادي، امر به معروف و نهي از منكر است. دين اين امر به معروف و نهي از منكر را يكي از واجبات مي داند، در صورتي كه از نظر تفكر غربي و از نظر تفكر ليبرالي اين يك فضولي در كار ديگران و جلوگيري از كار آنان و تضييع حق ديگران است. پس جواب اين كه چرا دين در همه مسائل اجتماعي دخالت مي كند اين است كه فساد به جامعه سرايت نكند و جلو فساد گرفته شود. آن كساني كه مساله آزادي را مطرح كردند شايد منظورشان آن بخش از آزادي باشد كه مخالف دين نباشد، مثل آزادي انتخاب، آزادي گفت و گو و آزادي عقيده كه با توجه به اين، مي توان تا حدودي آزادي بيان و انديشه را هم پذيرفت. ما يك بحث كبروي داريم و يك بحث صغروي. در اين جا يك بحث اين است كه آن چه با دين منافات ندارد ممنوع نيست. من گمان نمي كنم هيچ دين شناسي در اين ترديد داشته باشد. اگر يك كسي مي گويد فلان كار ممنوع است، به خاطر اين است كه دين منع كرده است و الا به عنوان دين و به عنوان نظام اسلامي يا به عنوان روحانيتي كه حامي دين است بي جهت به كسي نمي گويند اين كار را نكن. با اين كه دين اجازه داده است چه حقي دارد؟! همان طور كه بدعت گذاري در دين حرام است، يعني حلال كردن حرام ها گناه است، همان گونه تحريم حلال ها هم گناه است. هيچ انسان مسلماني حق ندارد به عنوان دين بگويد چيزي را كه دين حلال كرده نكنيد. اين عينا مثل استحلال محرمات است و خداوند در مورد آن خطاب به پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده است: «يا ايها النبي لم تحرم ما احل الله لك » ؛ (2) «اي پيامبر، چرا آنچه خدا براي تو حلال گردانيده حرام مي كني؟» همان طور كه خدا دوست دارد احكام الزامي اش در جامعه اجرا شود، دوست دارد مردم از احكامي هم كه رخصت داده شده اند براي انجام آن استفاده كنند. بنابراين در كبري هيچ كسي بحثي ندارد كه اگر چيزي را دين حلال كرده، هيچ كسي حق ندارد آن را تحريم كند مگر اين كه باز برگردد به عنوان ثانوي و ديني يعني حكم ثانوي ديني باشد. بنابراين در اين كبري جاي بحثي نيست و اين كه آيا دين چنين چيزهايي را اجازه داده يا نداده است؟ و تا چه اندازه اجازه داده است؟ بحث هاي صغروي است كه بايد بنشينيم و بحث كنيم. ما اگر براساس مباني اسلامي اين را پذيرفتيم كه منابع اسلامي كتاب و سنت است و آن چه كتاب و سنت گفت بايد بپذيريم نه اين كه بگوييم آن چه را هم كه قرآن گفت قابل نقد است و بايد به تجربه بگذاريم؛ ببينيم عمل كردن به آن از نظر تجربه در جامعه مفيد است يا مفيد نيست. كساني هستند كه اين حرف ها را مي زنند. مي گويند: قرآن را هم بايد نقد كرد، راه تشخيص صحت و سقم آن هم تجربه است. شما يك قانون قرآن را بايد تجربه كنيد ببينيد نتيجه مي دهد و عكسش را هم يك مدتي تجربه كنيد ببينيد كدامش بهتر است! اين ها را روشن فكران ديني مي گويند، خوب اگر اين جور باشد راه بحث چيز ديگري است، اما اگر قبول دارند كه راه شناخت احكام دين قرآن و سنت است، همان روشي كه ما در فقه داريم بايد اجرا شود. بايد ببينيم در چه مواردي دين تجويز كرده است و چه كار نبايد كرد. احيانا ممكن است مواردي اختلافي باشد. ما در فقه هم يك سري اختلاف نظرهايي داريم، ممكن است اين ها هم يك اختلاف نظرهايي باشد. صاحب نظران و مجتهديني كه به تصديق اهل فن اجتهاد دارند و روش فقه و فقاهت را رعايت مي كنند مي توانند فتوا هم بدهند و مقلدينشان هم به فتوايشان عمل كنند. كلام در اين است كه اگر چيزهايي را دين منع كرد و از امور قطعي بود، آيا مي توان مخالفت كرد يا آن را مخالف آزادي شمرد؟ در دين قطعياتي است كه اين چيزها حرام است و نبايد اجرا شود، نص قرآن است و احاديث قطعي داريم. صرف اين كه گفته باشد در اعلاميه حقوق بشر آمده يا اين ها جزء حقوق انسان هاست اين جواب گو نيست. همان اشكالات هست كه چرا بيش تر نيست و چرا كم تر نيست؛ آيا در مقابل خدا هم مي شود تخطئه كرده و بگوييم: خدا بي جهت گفته (العياذ بالله) و عقل ما بيش تر از خدا مي فهمد؟ اگر بحث هايي هست سر اين چيزهاست و الا در مواردي كه خدا اجازه داده جاي بحث نيست، ما هم با اين اصل موافقيم. آيا ولايت مطلقه فقيه با آزادي مشروعه مردم قابل جمع است؟ معناي ولايت مطلقه فقيه اين است كه در مواردي كه عناوين ثانويه شرعي امري را اقتضا مي كند ولي عموم مردم توجه ندارند و حتي ممكن است فقها هم توجه نداشته باشند، ولي فقيه حكم ولايتي صادر مي كند. عناوين ثانويه يك چيزي است كه يك خبرويت خاصي در مسائل اجتماعي مي طلبد. ولي فقيه به عنوان كسي كه هم دين شناس تر از ديگران است و هم تقوايش بيش تر است و هم مصالح جامعه اسلامي را بهتر از ديگران درك مي كند، در چنين مواردي حكم ثانويه الهي را كشف مي كند و چون ديگران نمي توانند حكم دهند، حكم ولايتي صادر مي كند. اگر حكم مي دهد كه بايد اين كار بشود، يعني خدا اين كار را مي خواهد نه اين كه من هوس دارم. اگر ولي فقيهي بداند كه چيزي قطعا خلاف خواست خداست و حكم كند، با همان حكم كردن از ولايت ساقط مي شود؛ زيرا اين بزرگ ترين گناهان كبيره است؛ پس ولايت مطلقه هوس نيست. ولي فقيه در چنين مواردي حكم قانون گذار را دارد. در اين موارد خاص، شبيه حقوقي است كه در هر نظامي براي يك شخصيتي قائل شدند. شما مي بينيد حتي در نظام آمريكا با اين كه امري را كنگره و مجلس نمايندگان تصويب مي كند، ولي براي رييس جمهور حق وتو قائل شده اند. او حق دارد در يك مدتي يك قانون را وتو كند و عمل نكند. در نظام ما هم به مقام معظم رهبري يك حقي داده شده است كه در موارد بسيار استثنايي كه قانون كارآيي ندارد و مسائل لازم الاستيفايي است كه نمي شود آن ها را از مسير عادي استيفا كرد، آن جا حكم ولايتي صادر كند تا آن مصلحت لازم الاستيفا رعايت شود. اين خود، يك قانون است و حقي است كه قانون گذار براي يك كسي در يك مواردي قائل شده است. حقي را كه ساير منابع قانون گذاري دارند او بايد داشته باشد و هر اشكالي به اين وارد است به ساير قانون گذاران هم وارد است. مي گويند كه شما چه حقي داريد چنين قانوني را وضع كنيد كه كسي بتواند چنين حكم ولايتي صادر كند؟ مي گوييم كه اگر قانون گذار حق دارد به خاطر مصالح خاصي قوانيني را وضع كند، مقرراتي را وضع كند، ماليات تعيين كند، كم يا زياد كند، خوب اين هم يك منبع قانون گذاري است. هر اشكالي شما به اين كنيد به هر مرجع قانون گذاري ديگر وارد است. اما اين كه چرا چنين شخصي بايد باشد، جوابش اين است كه در همه دنيا نظير دارد. شخصيت هايي هستند كه يك حقوق خاصي دارند حالا يا به عنوان رييس جمهور يا به عنوان پست ديگري مثل نخست وزير يا آن جايي كه حكومت هاي سلطنتي هست براي سلطان - هنوز در بعضي از كشورهاي دنيا نظام هاي سلطنتي زيادي داريم از همان كشورهاي آزادي خواه و ليبرال كه براي سلطان يك اختصاصاتي قائلند - اين اشكال نمي شود كه لازمه ولايت فقيه تفويت حقوق ديگران است! «ولي فقيه » هم يك منبع قانونگذار است كه در موارد بسيار استثنايي از اختيارات خود استفاده مي كند و الا غالبا قوانين از همان مسير عادي اش مانند مجلس شوراي اسلامي و ساير شوراها اعمال مي شود. خود آن ها هم عملا و به معناي واقعي از مشاورين هستند، بازوهاي مشورتي هستند كه قانوني را فراهم مي كنند. البته اعتبار قوانين به عقيده ما به همان امضاي رهبر است ولو با سكوت ايشان باشد. بنابراين ما هيچ اشكال خاصي بر نظام ولايت فقيه نمي بينيم. با توجه به مفهوم آزادي، با چه معيار منطقي و عقلي برده داري در اسلام به طور قطع حرام و ممنوع نگرديده است؟ در اسلام يك مورد براي برده گرفتن داريم و آن اين است كه مسلمان ها در جنگ با كفار حربي پيروز بشوند و در شرايط خاصي از دشمن اسير بگيرند. از نظر منطقي، صرف نظر از ادله تعبدي، وقتي با اين اسيران مواجه شدند چند جور مي شود با آن ها رفتار كرد: الف) رها مي شوند؛ دراين صورت اين ها برمي گردند تا همان توطئه اي را كه قبلا كرده بودند دوباره تكرار كنند، دوباره تجهيز قوا كنند و خودشان را آماده كرده و يك جنگ ديگري راه بيندازند. خوب اين كار عاقلانه اي نيست كه دشمن مغلوب شده را رها كنيد تا برود و جنگ ديگري راه بيندازد. ب) اين ها كه در جنگ اسير شده اند را بكشند و بگويند چه طور تا يك ساعت پيش؛ قبل از اين كه اعلام پيروزي ما شود و دشمن تسليم شود، حق داشتيم اين ها را بكشيم، حالا هم كه تسليم شده اند همان طور كه يك ساعت پيش ما حق كشتن را داشتيم، حالا هم بكشيم. اگر راه صحيح تري وجود نداشته باشد كه هم جلو خطر دشمن گرفته شود و هم امكان اين كه اين ها افراد صالح و بي ضرري بشوند باشد لااقل اين اولويت دارد كه از هر دو گزينه بگذريم يعني نه آزاد شوند كه بتوانند هر ضرري مي خواهند به جامعه اسلامي بزنند و نه كشته شوند تا به كلي از زندگي محروم شوند و فرصت انتخاب ديگر نداشته باشند. خوب ممكن ست بسياري از آن ها پشيمان شده باشند و برگردند و افراد صالحي شوند. اسلام راه سوم را انتخاب كرده است كه در مورد «ج » بيان مي شود. ج) در شرايط خاص، اسيرهايي را كه گرفتيد در جامعه اسلامي بين مسلمان ها پخش كنيد تا آن ها را تربيت كنند، و اين عملا ديده شده است. اسيراني كه به كشورهاي اسلامي مي آوردند بسيار كم اتفاق مي افتاد كه مسلمان نشوند. كم كم تحت تربيت اسلامي، معارف اسلامي را فرا مي گرفتند و با ديدن اخلاق اسلامي، مهرباني و رافت هاي مسلمانان، كم كم اين ها مسلمان شده و جزء افراد خدمت گذار مي شدند. گاهي با همان مسلمان شدنشان آزاد مي شدند و گاهي اگر چه مسلمان يا آزاد هم نمي شدند بعد به مسائل ديگري از قبيل استيلاي مكاتبه و راه هاي ديگري آزاد مي شدند و اگر از هيچ كدام از اين راه ها آزاد نشدند كفاراتي تعيين شده است و مادامي كه برده در دنيا وجود دارد كفارات بسياري از گناهان، آزاد كردن برده است و نه تنها آزاد مي شوند بلكه بسياري از اين ها داراي موقعيت هاي مهمي در كشورهاي اسلامي شده اند. مي دانيد مادر چند تا از امامان ما از همين كنيزها هستند؟ امام او را خريدند و يا به مناسبتي به ايشان واگذار شده است و بعد صاحب فرزند شدند. فرزند اين كنيز امام معصوم و رهبر جامعه شده است. چه موقعيتي براي يك كنيز، براي يك اسير، براي يك برده در يك جامعه اي بالاتر از اين مي شود فرض كرد؟! پس اين راهي كه اسلام براي برده گيري تجويز كرده تنها همين راه است و اين بزرگ ترين خدمت به كفاري است كه در جنگ شكست خوردند. حتي اگر رهايشان مي كردند يا آزادشان مي گذاشتند كه به كفر خودشان باقي بمانند، به آن ها خدمت نكرده بودند. چون اين ها مي آيند هدايت مي شوند و هم زندگي دنيايي آن ها تامين مي شود و هم آخرتشان. در همين دنيا ممكن است به مقام هاي عالي برسند. پس اين بهترين خدمتي است كه اسلام در اين شرايط ممكن است براي يك لشكر شكست خورده انجام دهد. اما ساير ابزارهاي بردگي كه مربوط به نژاد وقوميت ها و اين حرف هاست به طور كلي در اسلام ممنوع است. آن چه كه قبلا واقع شده بوده با تدبيرهايي كه اسلام انديشيده است به كلي آن ها را از بين برده و ديگر نمونه اش هم در دنيا يافت نمي شود، مگر در امريكا يافت شود! تا وقتي كه خوارج دست به شمشير نبرده بودند، حضرت امير به آن ها آزادي بيان و عقيده داده بود؛ پس چرا در جامعه ما با اين كه بعضي شمشير به دست نيستند، نمي توانند آزادي بيان و عقيده داشته باشند؟ باز اين جا يك بحث كبروي مطرح است و يك بحث صغروي. بحث كبروي اين است كه اگر كساني از فضاي رحمتي كه در جامعه اسلامي وجود دارد سوء استفاده كنند و به اغواي ديگران و اقدام عليه نظام اسلامي پرداخته و سعي كنند ديگران را بي دين كنند و نظام اسلامي را از بين ببرند، عمل آن ها قابل پذيرفتن نيست، نه هيچ پيغمبر و نه هيچ امامي اين را تحمل نكرده و عاقلانه هم نيست. اگر خدا، پيغمبر و امام فرستاده، براي هدايت انسان ها است و اگر نظام اسلامي برقرار مي شود براي اين است كه ارزش هاي اسلامي رواج پيدا كند و مردم به خدا نزديك شوند و طبعا بايد از عوامل گمراه كننده جلوگيري كرد. همان طور كه جلو امراض مسري گرفته مي شود بايد جلوي چيزهايي را كه موجب فساد عقيده و عذاب ابدي براي انسان ها مي شود گرفت. اين كبراي كلي است اما در مواردي ديده شده است كه در جامعه اسلامي كساني ابراز كفر يا اظهار عقايد فاسد يا حتي مخالفت با ولي امر مسلمين مي كردند و به اين ها كمابيش آزادي هايي داده شده است؛ اين ها موارد خاصي بوده و دليل خاص داشته است و يا كساني بودند كه حجت برايشان تمام نشده و بر اثر ابهام هايي كه داشتند حرف هايي مي زدند ولي سوء نيتي نداشتند. به عنوان اين كه ما اين شبهه ها را داريم حرفشان را مي زدند و ديگران هم در مقام بحث و جدل با آن ها برمي آمدند و جواب شبهه آن ها را مي دادند. به هر حال اين موارد جنبه اي داشته اند كه براي فرهنگ و دين جامعه ضرري نداشتند. اگر مطرح مي كردند، انگيزه براندازي نظام و گمراه كردن مردم را نداشتند. در چنين مواردي اسلام تجويز كرده بود كه حرفشان را بزنند و در مقابلش هم بزرگاني مثل اميرالمؤمنين عليه السلام، ابن عباس و ساير ائمه اطهار عليهم السلام و نيز افرادي مثل هشام بن حكم، هشام بن سالم و زراره و ديگران، اصحاب تربيت شده اي بودند كه جواب و پاسخ شبهه هايشان را مي دادند.
پس سؤال طرح كردن و ابراز يك عقيده اي به عنوان اين كه مي خواهد حقيقت را كشف كند در هيچ نظام اسلامي ممنوع نيست، مشروط به اين كه شرايطي باشد كه كساني باشند و بتوانند پاسخ آن ها را بدهند و مطلب به نحوي مطرح شود كه شنوندگان دچار اشتباه نشوند. اگر او در مسجد مي آيد يك حرفي مي زند، در كنارش هم يك نفر هست كه توانايي پاسخ گفتن به او را دارد. شما اين فرمايش مقام معظم رهبري را به دانشجويان و به ديگران بارها شنيديد كه فرمودند: شما شرايط نشر معارف اسلامي و پاسخ گويي به شبهات را فراهم كنيد، ديگران هم بيايند و حرفشان را بزنند. اما اگر آزادي به معناي بستن سنگ و رها كردن سگ باشد، چنين آزادي خلاف عقل و خلاف اهداف اسلام است و نه اميرالمؤمنين عليه السلام و نه هيچ كس ديگر آن را تجويز نمي كند. امروز به آن كساني كه هم صلاحيت شرعي و هم صلاحيت قانوني براي بيان حقايق اسلامي دارند مجال داده نمي شود كه پاسخ گوي اين شبهات باشند. اخيرا شنيده ام ورود روحاني را در مدارس ممنوع كردند، روحاني حق ندارد برود در مدرسه نماز جماعتي بخواند، مساله اي بگويد، اما كساني كه در كنفرانس برلين شركت كرده اند چرا آن ها آزادند؟! اگر آزادي است چه طور براي يك طرف است، اگر بيان عقايد در دانشگاه ها آزاد است چه طور فقط براي يك دفتر آزاد است؟ چه طور همه بودجه هايي كه براي فعاليت هاي فرهنگي در جامعه داده مي شود در حلقوم يك گروه ريخته مي شود؟ به فرمايش مقام معظم رهبري دانشگاه ها مي شود باشگاه بعضي از احزاب، آيا اين آزادي است؟ به بعضي از گروه ها اجازه داده شده است كه در بعضي از دانشگاه ها نوار ويدئويي مبتذل تكثير كنند و روي آن هم مهر آن گروه را مي زنند و به عنوان يك كار مجاز كه متعلق به اين گروه است، در بازار به فروش مي رسد. اما براي يك گروه مسلماني كه مي خواهد كاري انجام دهد، هزار جور اشكال تراشي مي كنند، اجازه نمي دهند حرف بزنند، اجازه نمي دهند كسي را براي سخنراني دعوت كنند، امكانات برايشان فراهم نمي كنند. از پول اين ملت ميلياردها به روزنامه هاي منحرف آن چناني داده مي شود اما پول كاغذ را كه طبق قانون به هر نشريه بايد داده شود به يك روزنامه ديني نمي دهند. براي آن ها تا درخواست مي شود فورا امتياز صادر مي شود، اما يك روحاني، يك استاد حوزه شش ماه بايد كتابش بماند، آن قدر اين طرف و آن طرف بزند و در روزنامه هاي ديگر فرياد بزند كه آيا اجازه بدهند كتابش منتشر بشود يا نه، اين آزادي است؟! اگر آزادي به معناي اين باشد كه كساني مشكلاتشان را مطرح كنند تا پاسخ بشنوند، بزرگ ترين آزادي را اسلام داده است كه در هيچ مكتبي به اين ميزان آزادي وجود ندارد. قرآن كريم مي فرمايد: «و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتي يسمع كلام الله ثم ابلغه مامنه » ؛ (3)«و اگر يكي از مشركان از تو پناه خواست، پناهش ده تا كلام خدا را بشنود، پس او را به پناهگاهش برسان. » طرف در صف كفار است، مي گويد من سؤال دارم، مشكل دارم، مي خواهم سؤال كنم. سؤالش را مطرح مي كند، حرفش را مي زند، جوابش را بدهيم يانه؟ اسلام مي فرمايد اين شخص را رهايش نكنيد كه مسلمان ها از روي تعصب به او تعرضي بكنند، بلكه او را به پناهگاهش برسانيد (ابلغه مامنه) . اين آزادي اسلامي است اما بايد جايي باشد كه وقتي حرفش را زد، كسي بيايد جوابش را بدهد نه اين كه زمينه براي اغواي ديگران باز باشد؛ اما براي كساني كه مي خواهند پاسخ بگويند امكانات فراهم نشود، نه اجازه چاپ كتابشان را بدهند و نه بگذارند حضور پيدا كنند و بحث بكنند. اسمش هم آزادي باشد. اسلام از اين چيزها جلوگيري مي كند. به عبارت ديگر اسلام مي گويد در يك صحنه كشتي بايد دو نفري كه هم وزن هستند آزادانه كشتي بگيرند، اما اگر شما خواستيد بگوييد كه يك نوجوان 12 ساله با يك مرد 40 ساله - با تمرينات چند ساله - بيايد كشتي بگيرد، هيچ وقت اسلام اجازه نمي دهد. هيچ جاي دنيا اجازه نمي دهند. اگر اين شرايط متساوي فراهم شد كه بيايد حرفش را بزند و طرف مقابل هم باشد كه جوابش را بدهد، حالا آن جواب را ممكن است بپذيرد و ممكن است نپذيرد. آن جا هم كه فرمود: «ثم ابلغه مامنه » نگفت: اگر مسلمان شد؛ ممكن است حرف شما را قبول نكند و به كفرش هم باقي بماند؛ اما سؤال كرد و جوابش را داديد، او را به جاي امن بفرستيد تا كسي متعرضش نشود. براي پاسخ دادن به سؤال هيچ مرزي وجود ندارد، اما عقل و شرف انساني و اهداف اسلامي اجازه نمي دهد كه كساني از اموال مسلمين و فضاي اسلامي سوء استفاده كنند و مردم را بي دين كنند يا عليه نظام توطئه كنند. كساني كه چنين خواب هايي مي بينند خواب هاي پريشاني است و انشاءالله هيچ وقت اين خواب ها تعبير نخواهد شد. 1) احزاب / 33. 2) تحريم / 1. 3) توبه / 6. منبع : ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره23