بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
سيد جواد حسيني مفهوم واژه تعصّب اشاره يكي از صفات رذيله انساني تعصّب ناروا و «وابستگي غيرمنطقي به چيزي» است كه انسان را از درك حق و برتري دادن آن بر باطل، باز ميدارد. تعصّبهاي ناروا در طول تاريخ بشر مشكلات عديدهاي را به وجود آورده است. سدّ راه هدايت انبيا شدن، درگيريهاي ناروا و طولاني، و برتري دادن عدّهاي به ناحق و بدون لياقت، همه ريشه در تعصبهاي ناروا دارد. امروزه نيز در جهان، تعصّب باعث درگيريها، سلب آزاديها و خود محوريهاي نا به جا و به ناحق شده و ميشود. تعصب جاهلي، انسان را كور و كر نموده، از ديدن حق و قبول آن در هر جا و هر زمان باز ميدارد. آنچه پيش رو داريد، بررسي مختصر اين رذيله خطرناك در آيات و روايات است.
مفهوم واژه تعصّب تعصّب از مادّه «عَصَبَ» در اصل به معناي رشتههايي است كه مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پيوند ميدهد. سپس اين مادّه به معناي هر نوع وابستگي شديد فكري و عملي آمده است كه غالباً بار منفي دارد؛ هر چند وابستگي مثبت نيز در مفهوم آن هست. 1
اقسام تعصّب تعصّب و حميت به دو قسم مذموم و غيرمنطقي و ممدوح و منطقي تقسيم ميشود؛ هرچند غالباً اين واژه در منابع ديني در بخش منفي و مذموم به كار رفته است. اگر تعصّب و وابستگي انسان به امور غيرمنطقي همچون نژاد، قبيله و امثال آن باشد، تعصّب مذموم ناميده ميشود و در قرآن و روايات از آن به نام «تعصّب جاهلي» ياد شده است و اگر تعصّب و وابستگي نسبت به امور مثبت همچون دين و آيين و مذهب از روي علم و آگاهي باشد، به آن تعصّب مثبت و ممدوح گفته ميشود. در روايات نيز به اين تقسيم اشاره شده است كه به ذكر سه نمونه اكتفا ميكنيم: 1. اميرمؤمنان علي عليه السلام در نهج البلاغه در بخشي از خطبه قاصعة ميفرمايد: «فَأَطْفِئُوا مَا كَمَنَ فِي قُلُوبِكُمْ مِنْ نِيرَانِ الْعَصَبِيةِ وَ أَحْقَادِ الْجَاهِلِيةِ فَإِنَّمَا تِلْكَ الْحَمِيةُ تَكُونُ فِي الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّيطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِه؛ 2 شرارههاي تعصّب و كينههاي جاهليت را كه در دلهاي شما پنهان شده است، خاموش سازيد؛ زيرا كه اين تعصّب [ناروا] در مسلمانان از القائات و كبر و نخوت و فريبها و وسوسههاي شيطان است.» اين جملات اشاره به عصبيت و تعصّب منفي دارد؛ امّا در ادامه خطبه به تعصّب مثبت اشاره ميكند و ميفرمايد: «فَإِنْ كَانَ لَا بُدَّ مِنَ الْعَصَبِيةِ فَلْيكُنْ تَعَصُّبُكُمْ لِمَكَارِمِ الْخِصَالِ وَ مَحَامِدِ الْأَفْعَالِ وَ مَحَاسِنِ الْأُمُورِ الَّتِي تَفَاضَلَتْ فِيهَا الْمُجَدَاءُ وَ النُّجَدَاءُ مِنْ بُيوتَاتِ الْعَرَبِ... فَتَعَصَّبُوا لِخِلَالِ الْحَمْدِ مِنَ الْحِفْظِ لِلْجِوَارِ وَ الْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ وَ الطَّاعَةِ لِلْبِرِّ وَ الْمَعْصِيةِ لِلْكِبْرِ وَ الْأَخْذِ بِالْفَضْلِ وَ الْكَفِّ عَنِ الْبَغْي؛ 3 اگر بناست تعصّبي در كار باشد، پس تعصّب خود را براي اخلاق پسنديده و كارهاي نيك و امور نيكي كه افراد با شخصيت و بزرگان از خاندانهاي عرب داشتند، قرار دهيد!... پس تعصّب بورزيد در راه صفات ارزشمند، همچون: حفظ [حقوق] همسايگان، وفاي به عهدها، اطاعت از نيكيها، سرپيچي از تكبّر، جود و بخشش و خودداري از ستم.» 2. از امام زين العابدين عليه السلام درباره تعصّب سؤال شد. حضرت فرمود: «الْعَصَبِيةُ الَّتِي يأْثِمُ عَلَيهَا صَاحِبُهَا أَنْ يرَي الرَّجُلُ شِرَارَ قَوْمِهِ خَيراً مِنْ خِيارِ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ لَيسَ مِنَ الْعَصَبِيةِ أَنْ يحِبَّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ وَ لَكِنْ مِنَ الْعَصَبِيةِ أَنْ يعِينَ قَوْمَهُ عَلَي الظُّلْمِ؛ 4 تعصّبي كه دارنده آن گناهكار شمرده ميشود، اين است كه انسان، بدكاران طائفه خود را از نيكوكاران طوايف ديگر بهتر بداند [و به خاطر اين تعصّب بدان را بر نيكان مقدّم دارد] و از تعصّب [گناه آور] نيست كه انسان به طايفه خود [علاقه و] محبّت داشته باشد؛ ولي تعصّب [ناروا] آن است كه قومش را بر ظلم و ستم ياري دهد.» جمله «لَيسَ مِنَ الْعَصَبية» چون الف و لام در «اَلْعَصبية» عهد ذكري است، ميخواهد بگويد: دوست داشتن قوم و قبيله تعصّب ناروا نيست، نه اينكه تعصّب روا و ممدوح هم نباشد؛ لذا اين روايت ميتواند به عنوان شاهدي بر تقسيم تعصب باشد. 3. در حديث ديگر، حضرت سجادعليه السلام فرمود: «لَمْ يدْخِلِ الْجَنَّةَ حَمِيةٌ غَيرُ حَمِيةِ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ ذَلِكَ حِينَ أَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِي صلي الله عليه وآله فِي حَدِيثِ السَّلَي الَّذِي أُلْقِي عَلَي النَّبِي صلي الله عليه وآله؛ 5 هيچ تعصّبي [انسان را] وارد بهشت نميكند، جز [تعصّبي همچون] تعصّب حمزة بن عبدالمطلب و اين زماني بود كه اسلام را برگزيد به خاطر خشم به نفع پيامبرصلي الله عليه وآله در داستان [بي احترامي كه به پيامبرصلي الله عليه وآله شد و] بچه دان حيواني كه بر پيامبرصلي الله عليه وآله انداخته شد.» روشن است كه تعصّب حمزه در واقع براي دفاع از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در مقابل مشركان بي ادب و بي منطق بود و تعصّب در دفاع از حق، تعصّب ممدوح و پسنديده است. پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بعد از شهادت حمزه به شدّت براي او گريه كرد و با جملاتي به اين تعصّب ممدوح اشاره نمود؛ آنجا كه فرمود:.».. يا حَمْزَةُ يا فاعِلَ الْخَيراتِ يا كاشِفَ الْكُرُباتِ يا ذابُّ يا مانِعُ عَنْ وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ؛ 6 اي حمزه!اي انجام دهنده كارهاي خير!اي برطرف كننده سختيها [از پيامبر] !اي دفاع كننده [از رسول خدا] ! واي دور كننده [دشمن] از برابر رسول خدا!» حال، آنچه مورد بحث و پي گيري قرار ميگيرد، تعصّب مذموم و نارواست؛ چرا كه اطلاق تعصّب، غالباً به تعصّب مذموم انصراف دارد.
تعصّب در قرآن در قرآن كريم داستانهاي فراواني درباره تعصّب آمده كه به عنوان نمونه به برخي از آنها اشاره ميشود:
1. تعصّب اقوام گذشته قرآن ميفرمايد: «قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ»؛ 7 « [به حضرت هودعليه السلام] گفتند: آيا به سراغ ما آمدهاي كه تنها خداي يگانه را بپرستيم و آنچه را پدران ما ميپرستيدند، رها كنيم! پس اگر راست ميگويي، آنچه را [از بلا و عذاب] به ما وعده ميدهي، بياور! [ما آماده ايم.] « پافشاري بر آنچه پدران پذيرفته اند بدون منطق صحيح و دليل محكم، همان تعصّب جاهلي است. جالب اين است كه قرآن كريم اين منطق پوچ و تعصّب كور جاهلي را در موارد متعددي از سوي اقوام انبياء در مقابل آنان منعكس نموده است؛ چنان كه قوم ابراهيم عليه السلام گفتند: «وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدينَ»؛ 8 «ما پدران خود را يافتيم كه آنها (بتها) را عبادت ميكنند.» و قوم موسي عليه السلام و فرعونيان نيز در برابر او گفتند: «أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيهِ آباءَنا»؛ 9 «آيا آمدهاي كه ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم، منصرف سازي!» و در عصر پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نيز گفتند: «بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَينا عَلَيهِ آباءَنا»؛ 10«ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروي ميكنيم.» و قرآن جواب ميدهد كه اين منطق بي جاست و تعصّب كور جاهلي است: «أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يعْقِلُونَ شَيئاً وَ لا يهْتَدُونَ»؛ 11 «آيا اگر حتي پدران آنها چيزي نفهميدند و هدايت نيافتند [باز هم از آنان پيروي ميكنند] !» گويا استقراء در بين اقوام گذشته تام ميشود كه همه گرفتار تعصّب ناروا بودند؛ لذا قرآن به صورت يك قاعده كلّي و يك جمع بندي عمومي ميفرمايد: «وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في قَرْيةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلي آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ»؛ 12 «و اين گونه در هيچ شهر و دياري پيش از تو [پيامبر] انذار كنندهاي نفرستاديم، مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور آن ديار گفتند: ما پدران خود را بر آييني يافتيم و به آثار آنان اقتدا ميكنيم.»
2. صلح حدبيه و تعصّب مشركان مشركان با اينكه در جريان صلح حديبيه آيات و نشانههاي حقّانيت رسول خداصلي الله عليه وآله را ديدند و متوجّه شدند، ولي به خاطر تعصّب كور جاهلي ايمان نياوردند. قرآن به اين جريان اشاره ميكند و ميفرمايد: «إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في قُلُوبِهِمُ الْحَمِيةَ حَمِيةَ الْجاهِلِيةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلي رَسُولِهِ وَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوي وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَي ءٍ عَليماً»؛ 13 [به خاطر بياوريد] هنگامي را كه كافران در دلهاي خود تعصّب [و نخوت] جاهليت داشتند؛ پس [در مقابل،] خداوند آرامش و سكينه خود را بر رسول خويش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت و آنان از هر كس شايستهتر و اهل آن بودند و خداوند به همه چيز داناست.» حميت از مادّه حَمْي (بر وزن حَمْد) به معني حرارتي است كه بر اثر عوامل خارجي در بدن انسان يا اشياي ديگر به وجود ميآيد. به همين دليل، به حالت تَب، حُمّي (بر وزن كبري) گفته ميشود. سپس به حالات روحي همچون خشم و تكبّر و تعصّب، حميت گفته شده است؛ چرا كه همه اينها حالتي آتشين در انسان ايجاد ميكند. جالب اينكه در آيه فوق حميت به جاهليت اضافه شده كه بيانگر تعصّبهاي برخاسته از جهل و ناداني است و سكينه كه نقطه مقابل آن است، به خدا نسبت داده شده و به معني آرامشي است آگاهانه و برخاسته از ايمان. 14
3. تعصّب اقوام بر عليه يكديگر قرآن كريم ميفرمايد: «وَ قالَتِ الْيهُودُ لَيسَتِ النَّصاري عَلي شَي ءٍ وَ قالَتِ النَّصاري لَيسَتِ الْيهُودُ عَلي شَي ءٍ وَ هُمْ يتْلُونَ الْكِتابَ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ لا يعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يحْكُمُ بَينَهُمْ يوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يخْتَلِفُونَ»؛ 15 «يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتي [نزد خدا] ندارند. و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان هيچ موقعيتي ندارند [و بر باطل اند] ؛ در حالي كه هر دو دسته كتاب آسماني را ميخوانند [و بايد از اين گونه تعصّبها بركنار باشند] . افراد نادان [ديگر، همچون مشركان] نيز سخني همانند سخن آنها گفتند. خداوند، روز قيامت درباره آنچه در آن اختلاف داشتند، بين آنها داوري ميكند.» اين آيه نشان ميدهد كه برتر دانستن يهود نسبت به مسيحيت به صورت مطلق و يا برتر دانستن مسيحيت نسبت به يهود به صورت بي قيد و همين طور برتر دانستن هر قومي نسبت به قوم ديگر بدون علم و آگاهي و معيارهاي منطقي كه ميتوان گفت ناشي از تعصّب جاهلي و كُور است، خطا و اشتباه ميباشد. اسلام معيار برتري را فقط تقوا و پاكي ميداند، نه مسائلي همچون: قوم، نژاد، موقعيت شغلي و ثروت. پي نوشت: 1) ر. ك: پيام قرآن، ناصر مكارم شيرازي و همكاران، قم، مطبوعاتي هدف، اوّل، 1378 ش، ج 2، ص 213؛ مفردات راغب، راغب اصفهاني، ترجمه سيدغلامرضا خسروي حسيني، تهران، انتشارات مرتضوي، 1374 ش؛ ج 2، ص 605. 2) نهج البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، خطبه 192، ص 212. 3) همان، ص 218. 4) اصول كافي، محمد بن يعقوب كليني، دار الكتب الاسلامية، ج 2، ص 308، ح 7؛ مُنتخب ميزان الحكمة، محمدي ري شهري، تلخيص از سيدحميد حسيني، قم، دار الحديث، 1380 ش، ج 1، ص 350، ح 4280؛ پيام قرآن، ج 2، ص 218. 5) اصول كافي، ج 2، ص 308؛ پيام قرآن، ص 218. 6) سيرة الحلبية، حلبي، ج 2، حوادث جنگ اُحُد، ص 60، به نقل از: پاسخ به شبهات عزاداري، حسين رجبي، دفتر نماينده مقام معظم رهبري در امور اهل سنّت، اوّل، 1379 ش، ص 51. 7) اعراف/ 70. 8) انبياء/ 53؛ ر. ك: شعراء/ 74. 9) يونس/ 78. 10) بقره/ 170. 11) همان. 12) زخرف/ 23. 13) فتح/ 26. 14) پيام قرآن، ج 2، ص 207. 15) بقره/ 113. منبع: ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره97