نكته‏ هايي براى مبلغان (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نكته‏ هايي براى مبلغان (1) - نسخه متنی

عبدالرحيم موگهي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
عبدالرحيم موگهي
نكته‏ هايي براى مبلغان (1)
يكي از اشتباهات بزرگي كه ممكن است در ترجمه يك متن عربي و بويژه در ترجمه آيات و روايات صورت بگيرد، اين است كه يك واژه عربي را كه در زبان فارسي نيز كاربرد دارد، به همان معنا و مفهومي كه در زبان فارسي رايج يا رايجتر است ترجمه و معنا نماييم.
طليعه سخن
بس نكته با تو گويم شايد نديده باشي // تا دسته دسته نرگس زين باغ چيده باشي
اگر از اين قلمزن - با پيشينه اي حدود ربع قرن حضور در عرصه تبليغ دين و بدون قصد خود نمايي - بپرسند كه يكي از مهمترين رمزهاي موفقيت و عوامل جذابيت يك مبلغ ديني چيست، بي درنگ و بي گمان - در حالي كه ابيات زيرين را بر لبان خويش زمزمه مي كند - پاسخ خواهد داد: «بيان نكته هاي نو و پر ارز و تبيين نكته هاي نغز و پر مغز»:
گر متاع سخن، امروز كساد است «كليم » // تازه كن طرز كه در چشم خريدار آيد
***
فسانه گشت و كهن شد حديث اسكندر // سخن، نو آر كه نو را حلاوتي است دگر
***
قالب اين خشت به آتش فكن // خشت نو از قالب ديگر بزن
بدين منظور، بر آن شديم تا «نكته هايي تبليغي را كه به نظر ما اين گونه هستند و در موضوعات و زمينه هاي گونه گونند، بيان و تبيين كنيم و پيش از اين نكته ها، به چند نكته نيز اشاره نماييم و بر آن تاكيد داشته باشيم:
1. شماري از نكته هايي كه قلمي مي كنيم، مربوط به عرصه «تبليغ با گفتار» و شماري ديگر از آن ها مربوط به «تبليغ با نوشتار» و يا «تبليغ با رفتار» است.
2. برخي از نكته هايي كه به نگارش در مي آوريم، ممكن است ساده و كوتاه باشند؛ اما نو و مهم هستند.
3. تعدادي از نكته هايي كه مي آوريم، امكان دارد براي برخي از مبلغان ديني، زيره به كرمان بردن باشد؛ اما براي مخاطبان و مستمعان آنان، زيره به تهران بردن است.
4. حتما ماخذ و مدرك نكته هايي را كه بايد مستند باشند، به خاطر بسپاريم تا در هنگام بيان و تبيين آن ها براي ديگران، سخني بي ماخذ و بي مدرك نگفته باشيم.
5. ما نيز چشم به راه نكته هاي سودمند و ماخذمند شما در همه زمينه ها هستيم و براي ديدارشان لحظه شماري مي كنيم.
6. بر خويشتن نه فقط وظيفه كه فريضه نيز مي دانيم تا پيشاپيش از همه كساني كه نكته هايي را از آنان فرا گرفته ايم و يا فرا خواهيم گرفت، قدر داني و سپاسگذاري نماييم و پاداش همگان را از خداوند رحيم و كريم بخواهيم.
هرچند گفته اند:
اگر هست مرد از هنر بهره ور // هنر خود بگويد نه صاحب هنر
و گفته اند:
بهار آن است كه خود ببويد // نه آنكه تقويم بگويد؛
چشمان اميد ما نيز مي گويد كه اين «نكته ها»، شما را مطبوع مي آيد و مقبول مي افتد.

نكته 1
برخي بر اين پندارند كه عبارت «مداد العلمآء افضل من دمآء الشهدآء» حديث نيست و در كتاب هاي حديثي ما ديده نشده است. و برخي ديگر كه آن را حديثي از معصوم عليه السلام مي دانند، گاه به صورت «مداد (يا قلم) دانشمندان از خون شهيدان برتر است » ترجمه و معنا مي كنند. بايد توجه داشت كه مضمون اين عبارت، از «امام صادق عليه السلام » است و در يكي از كتاب هاي چهارگانه و گرانسنگ حديثي شيعه، يعني «كتاب من لا يحضره الفقيه » اثر محدث صادق و صدوق شيعه، «شيخ صدوق » ، نقل شده و سپس در كتاب هاي ديگري، مانند «بحارالانوار» نيز آمده است؛ اما متن كامل و دقيق اين حديث پر ارز و پر مغز بدين گونه است:
«اذا كان يوم القيامة جمع الله عزوجل الناس في صعيد واحد ووضعت الموازين فتوزن دمآء الشهدآء مع مداد العلماء فيرجح مداد العلمآء علي دمآء الشهدآء» 1
يكي از اشتباهات بزرگي كه ممكن است در ترجمه يك متن عربي و بويژه در ترجمه آيات و روايات صورت بگيرد، اين است كه يك واژه عربي را كه در زبان فارسي نيز كاربرد دارد، به همان معنا و مفهومي كه در زبان فارسي رايج يا رايجتر است ترجمه و معنا نماييم، در صورتي كه گاه امكان دارد ترجمه و معناي آن واژه عربي بدين گونه نباشد.
يكي از اين واژگان، واژه «مداد» است كه در اين حديث شريف به معناي «مداد» يا «قلم » و يا «وسيله نوشتن » نيست؛ بلكه به معناي «مركب » و «جوهر» قلم و مايعي است كه وسيله نوشتن، مانند ني، را در آن مي زده يا به آن آغشته مي كرده اند و سپس با آن وسيله، مطالب خود را مي نوشته اند و به تعبير ديگر، «مداد» مظروف براي وسيله نوشتن است نه ظرف براي آن. به همين جهت هم، در حديث پيشگفته، اين مايع نوشتن را با خون شهيدان كه مايع است، مقايسه و ارزشگذاري كرده اند و خداوند كريم در قرآن مجيد نيز به آب دريا كه مايع است، مثال زده و فرموده است: «قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربي... » ؛ «بگو: اگر دريا براي سخنان پروردگارم مركب مي بود،... »
از همين روي و راي، ترجمه و معناي صحيح اين حديث شريف بدين گونه خواهد بود:
«آن هنگام كه روز رستاخيز شود، خداي بزرگ مردمان را در سرزميني گرد هم آورد و ابزارهاي سنجش بر نهند. و چون خون هاي شهيدان با مركب قلم دانشمندان بسنجند، مركب قلم دانشمندان بر خون هاي شهيدان برتري يابد. »

نكته 2
يكي از سخناني را كه بسيار مشهور است و بويژه در دهه فجر، فراوان از آن استفاده مي كنند و آن را در روزنامه ها و نشريات مي نويسند و گاه از صدا و سيما پخش مي نمايند و به بنيانگذار جمهوري اسلامي، «حضرت امام خميني رحمه الله » نسبت مي دهند، اين سخن است:
«انقلاب ما انفجار نور بود. »
شايان ذكر است كه اين سخن نه بدين گونه و نه از ايشان بوده است؛ بلكه اين سخن از «ياسر عرفات » بوده است كه در اوايل انقلاب اسلامي به ايران آمده و به محضر حضرت امام رحمه الله رسيده و درباره انقلاب اسلامي ايران به ايشان عرض كرده بود: «آن ها (دشمنان انقلاب اسلامي) مي گويند زلزله اي رخ داده، ما مي گوييم كه انفجار نور روي داده. » 2
بايد گفت كه «مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني رحمه الله در پاورقي صفحه 181 از جلد ششم «صحيفه امام » چنين نوشته اند:
عبارت «انقلاب ما انفجار نور بود» كه غالبا در شعارها استفاده مي شود، برگرفته از اظهارات فوق مي باشد كه به اشتباه به عنوان سخن امام خميني رحمه الله تلقي شده است.

نكته 3
شماري از مبلغاني كه در موضوع «روش تربيت كودك » سخن مي گويند و يا قلم مي زنند، به حديث جالبي از پيامبر محبوب خدا صلي الله عليه و آله اشاره و استناد مي كنند كه بدين گونه است:
«من كان عنده صبي فليتصاب له؛ 3
نزد هر كس كودكي باشد، بايد با او كودكانه رفتار نمايد. »
بعضي از مبلغاني كه جذابتر و خوش ذوق ترند، پس از ذكر اين نكته كه در حديث ياد شده، پيامبر صلي الله عليه و آله نفرموده اند: «من كان له صبي؛ هر كس داراي كودكي باشد. » تا فقط اين حديث و اين گونه رفتار، شامل پدران و مادران گردد؛ بلكه فرموده اند: «من كان عنده صبي؛ هر كس نزد او كودكي باشد. » تا شامل ديگران، مانند معلمان و مربيان، نيز شود، به شعري زيبا هم استشهاد مي كنند، وگاه آن را به «سعدي » نسبت مي دهند و به صورت زير مي خوانند:
چون كه با كودك سرو كارت فتاد پس زبان كودكي بايد گشاد
گفتني است اين بيت شعر از «سعدي » نيست؛ بلكه از «مولوي » است و به صورتي هم كه نوشته شده، نيست؛ زيرا در نسخه هاي گوناگون «مثنوي » بدين گونه آمده است:
چون كه با كودك سر و كارت فتاد // هم زبان كودكان بايد گشاد

نكته 4
يكي از فضلاي حوزه مي گويد:
روزي براي زيارت به حرم امام رضا عليه السلام مشرف شدم. اتفاقا ديدم كه سه تن از علماي طراز اول مشهد در گوشه حرم نشسته اند و به خواندن نماز و دعا و زيارت مشغول هستند. به خود گفتم كه خوب است از فرصت به دست آمده استفاده كنم و از هر يك از آنان به طور جداگانه اين پرسش را بكنم كه اگر انسان بخواهد فقط يك حاجت و درخواست از امام رضا عليه السلام داشته باشد تا حضرت نيز فقط همان را مستجاب نمايد، چه حاجت و درخواستي را از امام داشته باشد؟
همين كار را كردم و در فرصت مناسبي اين پرسش را از عالم اولي نمودم. ايشان فرمودند: «از امام رضا بخواهيد كه شما عاقبت به خير شويد. »
در گوشه اي ديگر از حرم به سراغ عالم دومي رفتم و همان پرسش را كردم. با كمال تعجب، ايشان نيز فرمودند: «از امام رضا عليه السلام بخواهيد كه شما عاقبت به خير شويد. »
در گوشه ديگري از حرم به سراغ عالم سومي رفتم و باز همان پرسش را نمودم. با كمال اعجاب و تعجب، ايشان نيز فرمودند: «از امام رضا بخواهيد كه شما عاقبت به خير شويد. »
اميدوارم كه خداوند بزرگ به حق آقا امام رضا عليه السلام همه ما را عاقبت به خير فرمايد.
خدايا چنان كن سرانجام كار // تو خشنود باشي و ما رستگار

نكته 5
امروزه كمتر كسي از شيعيان و دوستداران اهل بيت عليهم السلام را مي توان يافت كه اهل نماز و دعا و زيارت باشند و كتاب شريف «مفاتيح الجنان » اثر مرحوم حاج شيخ عباس قمي رحمه الله را در خانه نداشته و هنگام خواندن نماز و دعا و زيارت، از آن استفاده نكرده و بهره نبرده باشند؛ اما بايد گفت شمار فراواني از اينان، يا تلفظ درست نام اين كتاب و يا معناي درست آن را نمي دانند كه در اينجا به هر دو اشاره مي كنيم:
تلفظ درست نام اين كتاب «مفاتيح الجنان » است و نه «مفاتيح الجنان » يا «مفاتيح الجنان » ؛ زيرا ترجمه و معناي درست آن، «كليدهاي (ورود به) بهشت ها» است كه مورد نظر نويسنده بوده، با محتوا و مطالب كتاب او نيز تناسب و همخواني دارد و «جنان » - همانند كلمه «جنات » - جمع كلمه «جنت » و به معناي «بهشت » است؛ ولي «جنان » به معناي «دل؛ درون هر چيزي؛ شب؛ تاريكي شب » و «جنان » هم به معناي «سپر» است كه اين معاني، مورد نظر نويسنده نبوده، با محتوا و مطالب كتاب او نيز تناسب و همخواني ندارند.
روشن است كه «مفاتيح » نيز جمع كلمه «مفتاح كليد» است و مرحوم «حاج شيخ عباس قمي » در مقدمه كتاب «مفاتيح الجنان » خويش چنين مي نگارد:
«چنين گويد اين فقير بي بضاعت و متمسك به احاديث اهل بيت رسالت عليهم السلام، «عباس بن محمد رضا القمي » - ختم الله لهما بالحسني و السعادة - كه بعضي از اخوان مؤمنين از اين داعي درخواست نمودند كه كتاب «مفتاح الجنان » را كه متداول شده بين مردم مطالعه نمايم و آنچه از ادعيه آن كتاب كه سند دارد ذكر نمايم و آنچه را كه سندش به نظرم نرسيده ذكر ننمايم و اضافه كنم بر آن بعض ادعيه و زيارات معتبره كه در آن كتاب ذكر نشده. پس احقر خواهش ايشان را اجابت نموده و اين كتاب را به همان ترتيب جمع آورده و ناميدم آن را به «مفاتيح الجنان »... .

نكته 6
در سلام و خطاب به امام مهدي عليه السلام عرضه مي داريم:
«السلام عليك يا اباصالح المهدي!» يا هنگام توسل به آن حضرت مي گوييم: «يا اباصالح المهدي ادركنا. »
آيا در روايات ما كنيه «اباصالح » به گونه اي مستقيم و صريح و منصوص براي حضرت مهدي عليه السلام به كار رفته است؟
شايان گفتن است آنچه نگارنده در اين باب تاكنون به آن دست يازيده، اين گونه است كه «شيخ صدوق » روايتي را از امام صادق عليه السلام بدين مضمون نقل فرموده است:
«اذا ضللت عن الطريق فناد: يا صالح - او يا ابا صالح - ارشدونا الي الطريق يرحمكم الله؛ هرگاه راه [خود] را گم كردي، اينچنين بگو: اي صالح! (يا) اي ابا صالح! راه را به ما نشان دهيد. خداوند مهر خويش را نصيب شما كند. »
ايشان سپس اضافه مي كند: «وروي ان البر موكل به صالح والبحر موكل به حمزة 4 ؛ و نيز روايت شده است كه [از سوي خدا] خشكي ها داراي وكيل و ماموري به نام «صالح » و درياها داراي وكيل و ماموري به نام «حمزه » هستند. »
اين روايت در كتاب هاي «محاسن » ، جلد 2، صفحه 110 و «مكارم الاخلاق » ، جلد 1، صفحه 551 و «بحار الانوار»، جلد 76، صفحه 246 و جلد 100، صفحه 112 نيز آمده است.
شايان گفتن است كه علامه محمد باقر مجلسي رحمه الله در كتاب شريف «بحار الانوار»، جلد 52، صفحه 175 و در فصل «كساني كه در زمان هاي نزديك به خودش امام زمان عليه السلام را ديده اند»، حكايتي را از مرحوم پدرش رحمه الله و بدين مضمون نقل مي كند:
شخصي شريف و درستكار به نام «امير اسحاق استرآبادي » در زمان ما زندگي مي كرد كه در ميان مردم به داشتن «طي الارض » مشهور بود. وي در سفري به اصفهان آمد و من علت اين شهرت را از خودش پرسيدم و وي چنين گفت: يك بار من در سفر حج از قافله خود جاماندم و راه را گم كردم به گونه اي كه بسيار نگران و تشنه و از زندگي نااميد شدم. من هم ندا كردم و گفتم: «يا صالح! يا ابا صالح! ارشدونا الي الطريق يرحمكم الله. » ناگهان از دور، جواني خوش سيما، پاك جامه، سبزه گون، در چهره بزرگان و سوار بر اشتر به سويم آمد در حالي كه همراه خود مشكي داشت. به آن جوان سلام كردم و او نيز پاسخم را داد و گفت: تشنه هستي؟ گفتم: آري. از آن مشك به من داد و من آن را نوشيدم. آن گاه پرسيد: مي خواهي به قافله خود ملحق شوي؟ گفتم: آري. مرا بر اشتر خويش سوار كرد و به سوي مكه حركت نمود. من طبق عادت خود، شروع به خواندن حرز يماني كردم و او گاهي مي گفت: اينجا را اينچنين بخوان تا اينكه زماني نگذشت و به مكه رسيديم. آن شخص به من گفت: پياده شو. من پياده شدم؛ اما همين كه برگشتم و نگاه كردم، وي را نديدم. در اين هنگام، متوجه شدم كه آن شخص حضرت قائم عليه السلام بوده است و تاسف خوردم كه چرا وي از من جدا شد و من او را نشناختم.
پس از هفت روز، قافله ما آمدند و مرا در مكه ديدند در حالي كه فكر مي كردند من از دنيا رفته ام. بدين جهت بود كه من به داشتن «طي الارض » مشهور شدم.
آن گاه مرحوم علامه مجلسي رحمه الله در ذيل آن، چنين مي نگارند: «ابا صالح » كنيه امام زمان عليه السلام نزد بسياري از عرب هاست كه در اشعار و مرثيه ها و استغاثه هايشان نيز آن را به كار مي برند و «ظاهر» اين است كه كنيه مذكور را از همين حكايتي كه گفته شد، برگرفته اند.
سپس، ايشان به خدشه اي كه ممكن است ديگران بر اين كرامت وارد كنند و بگويند پديد آمدن چنين كرامتي از سوي اولياي خدا و صالحان - نه امام زمان عليه السلام - نيز امكان دارد، پاسخ مي دهند.
گفتني است كه دو حكايت ديگر همانند حكايت مذكور در كتاب شريف «بحارالانوار»، جلد 53، صفحه 293 و 300 نيز آورده شده است.
اين قلمزن - غير از آنچه گفته شد - چيز ديگري را در اين موضوع تاكنون نديده است، هر چند خود بخوبي مي داند كه هماره: «نديدن، دليل بر نبودن نيست » ؛ اما گاه نيز: «نبودن، دليل بر نديدن است. »
به هر روي و راي، به پايان آمد اين نكته، حكايت همچنان باقي و بايد «مولوي » گونه اين گونه نيز گفت:
گر خطا گفتيم اصلاحش تو كن // مصلحي تو اي تو سلطان سخن
***
گر خطايي آمد از مادر وجود // چشم مي داريم در عفو از ودود
امتحان كردم مرا معذور دار // چون زفعل خويش گشتم شرمسار

نكته 7
آيا هنگامي كه مي گوييم: «يا اباصالح المهدي!» و يا «يا ابا صالح المهدي!» اعراب و حرت «فتحه » و يا «كسره » بدرستي براي كلمه «صالح » به كار رفته و طبق قواعد دستور زبان عربي است؟
بر اهل علم و ادب پوشيده نيست كه در جمله «السلام عليك يا ابا صالح المهدي!»، كلمه «صالح » براي كلمه «ابا» مضاف اليه است و در نتيجه «مجرور» بوده، به صورت «ابا صالح » خوانده خواهد شد. و كلمه «المهدي » نيز براي «ابا صالح » صفت و در نتيجه با دارا بودن «الف و لام » و پيروي از اعراب موصوف خود، يعني «ابا... » ، داراي اعراب فتحه و به صورت «المهدي » خواهد بود.
با توجه به آنچه گفته شد، عبارت پيشگفته چنين خوانده خواهد شد:
«السلام عليك يا ابا صالح المهدي!»
و در حالت وقف و درنگ بر آخر عبارت، اين گونه تلفظ خواهد شد:
«السلام عليك يا ابا صالحن المهدي!»

نكته 8
شماري از دينداران و ولايت مداران در هنگام شنيدن نام مبارك امام زمان عليه السلام دست خود را بر سر مي نهند و به احترام ايشان از جاي خويش برمي خيزند. آيا انجام دادن چنين كاري در شرع مقدس اسلام، وارد و در سيره اهل بيت عليهم السلام ديده شده است؟
برخي از مراجع تقليد در اين باره چنين فرموده اند:
در روايت معروف «دعبل خزاعي » ، شاعر اهل بيت عليهم السلام، آمده است هنگامي كه وي قصيده معروف «مدارس آيات » را در محضر امام رضا عليه السلام خوانده و به اين بيت شعرش رسيد:
خروج امام لا محالة خارج // يقوم علي اسم الله والبركات
امام رضا عليه السلام دست مبارك خويش را بر سر نهادند و به احترام آن حضرت از جاي خود برخاستند و فرج حضرت ولي عصر عليه السلام را از خداوند بزرگ درخواست كردند. 5
گر خدا خواهد و مقبول افتد، به نكته هاي ديگري در شماره هاي بعد اشاره خواهيم كرد.
ادامه دارد...
1) كتاب من لا يحضره الفقيه، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي (شيخ صدوق) ، تصحيح علي اكبر غفاري، 4 جلد، چاپ دوم، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1404، ج 4، ص 398، ح 5853.
2) صحيفه امام (مجموعه آثار امام خميني رحمه الله) ، تدوين و تنظيم: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني رحمه الله، 22 جلد، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني رحمه الله، 1378، ج 6، ص 181.
3) كتاب من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 3، ص 483، ح 4707.
4) كتاب من لا يحضره الفقيه، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي (شيخ صدوق) ، تصحيح علي اكبر غفاري، چهار جلد، چاپ دوم، قم، انتشارات دفتر اسلامي، [بي تا] ، ج 2، ص 298.
5) مجموعه استفتائات جديد، آيت الله ناصر مكارم شيرازي، تهيه و تنظيم: ابوالقاسم عليان نژادي، دو جلد، چاپ دوم، قم، انتشارات مدرسه علي بن ابي طالب عليهما السلام، 1376، ج 1، ص 532، س 1749، به نقل از الغدير، علامه عبدالحسين اميني، ج 2، ص 361 و منتهي الآمال، حاج شيخ عباس قمي، باب چهاردهم، فصل ششم.
منبع: ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره37.
/ 1