بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
سيدجواد حسيني هجرتهاي تبليغي ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هجرت پيامبراكرم صلي الله عليه وآله از مكه به مدينه زمينه توسعه اسلام و رشد و ماندگاري آن را فراهم نمود، چنان كه هجرتهاي محدود ياران آن حضرت و مسلمانان به مدينه و حبشه، زمينه ساز هجرت بزرگ پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله گرديد. هجرتهاي تبليغي فراواني قبل و بعد از هجرت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وجود داشته كه زمينه ساز توسعه اسلام در اقصي نقاط شبه جزيره عربستان گرديده است. در سال پيامبراعظم جا دارد به اين هجرتهاي تبليغي توجه شود، با تذكر اين نكته كه اين هجرتها، گاه از مدينه به سوي مكه براي فراگيري اسلام، بازگشت دوباره به مدينه و تبليغ و رساندن پيام اسلام بود و گاه از مكّه به سوي مدينه و يا حبشه و ديگر نقاط و يا از مدينه به اطراف آن انجام شده است.
1. قبيله خَزْرَج گروهي از قبيله خزرج از مدينه به سوي مكه آمدند. پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در مني كنار جمره عقبه با آنان برخورد نمود و درخواست كرد مقداري با آنان سخن بگويد. خزرجيان پذيرفتند و در حضور آن حضرت نشستند. پيامبراكرم صلي الله عليه وآله آنان را به خداي عزوجل دعوت نمود و اسلام را عرضه كرد و آياتي از قرآن را براي آنان خواند. در ميان سخنان حضرت، برخي از آنان به يكديگر ميگفتند: به خدا سوگند بدانيد او همان پيامبري است كه دين يهود به ما وعده داده است، پس آنان بر شما پيشي نگيرند! 1 آن گاه رسول خدا را اجابت و تصديق نموده، مسلمان شدند. آنان پس از قبول اسلام گفتند: ما قوم خود را در حالي كه بين آنان دشمني وجود دارد ترك نموديم [و به سمت مكه آمديم] ، اميدواريم كه خداوند به وسيله تو، آنان را جمع كند و دشمني آنان به دوستي و الفت تبديل شود. ما نزد آنان برمي گرديم و مردم مدينه را به سوي تو دعوت، و دين تو را بر آنها عرضه ميكنيم، اگر همگي آن را پذيرفتند، ديگر مردي عزيزتر از تو نخواهد بود. گروه شش نفره اي2) كه اسلام را فراگرفته بودند، يعني: اسعدبن زرارة، عوف بن حارث، رافع بن مالك، قطبة بن عامر، عقبة بن عامر و جابربن عبداللَّه بن رئاب، به مدينه بازگشتند و پيام رسول خدا را به قوم خود رساندند. دعوت پيامبر در ميان قومشان منتشر شد تا جايي كه در خانههاي انصار، خانهاي نبود مگر اينكه از رسول خدا سخن ميگفتند. 3 اين داستان در سال يازدهم بعثت رخ داده است. اين هجرت از همان نوع هجرتي است كه قرآن كريم ميفرمايد: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِينْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيهِمْ لَعَلَّهُمْ يحْذَرُونَ4 «چرا از هر گروهي از آنان، طائفهاي كوچ نميكنند تا در دين آگاهي يابند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود، آنها را بيم دهند؟ شايد بترسند و خودداري كنند.»
2. مصعب بن عمير در سال دوازدهم بعثت دوازده نفر به نامهاي: اسعدبن زراره، عوف بن حارث، معاذ، ذكوان، عبادة بن صامت، عباس بن عبادة، عُقْبة بن عامر، ابوالهيثم، عويم بن ساعده، رافع بن مالك و يزيد بن ثعلبه 5 با رسول خدا بيعت كردند. از اين بيعت به نام «عقبه اولي» يا «بيعة النساء» 6 ياد ميشود. هنگامي كه اين گروه خواستند به مدينه بازگردند، رسول خداصلي الله عليه وآله مصعب بن عمير فرزند هاشم پدر عبدالمطلب (يعني پسر عموي عبداللَّه پدر رسول خداصلي الله عليه وآله) را همراه آنان فرستاد و اين اولين مبلّغ مهاجر رسمي بود. رسول خداصلي الله عليه وآله به او امر كرد كه قرآن را براي آنان قرائت كند، اسلام را تعليم دهد و معارف و احكام دين را به آنان بياموزد. به همين علت مصعب را در مدينه «مقُرِئ» ميناميدند. او در خانه اسعدبن زراره مسكن گزيد و چون اوس و خزرج دوست داشتند كه يكي از آنها پيشواي ديگري باشد، وي را امام قرار داده و با او نماز ميگزاردند. 7 نمونههايي از فعاليت مصعب دعوت خانه به خانه مصعب هر روز به مجالس خزرجيان ميرفت و آنان را به اسلام دعوت مينمود و جوانان، او را اجابت ميكردند. اسعدبن زراره به مصعب پيشنهاد داد كه نزد سعدبن معاذ برويم كه از بزرگان فبيله اوس، و مردي عاقل، شريف و مطاع است. اگر او اسلام آورد، قبيله او نيز مسلمان ميشود. وقتي سعد نگاهش به مصعب و اسعد افتاد، اسعد را تهديد كرد و گفت: اگر با تو خويشاوند نبودم هرگز بر چيزي كه دوست ندارم صبر نميكردم! مصعب به او گفت: به آنچه ميگويم گوش بده؛ اگر تو را خشنود كرد، بپذير و اگر آن را نپسنديدي از تو جدا ميشوم. سعد گفت: با انصاف سخن گفتي، آنگاه مصعب اسلام را بر او عرضه كرد و قرآن را تلاوت نمود. مصعب ميگويد: به خدا سوگند! زماني كه به چهره سعد نگاه كردم، اسلام را قبل از آن كه سخني بگويد، در چهره او ديدم. سعد گفت: براي اسلام آوردن چه كاري بايد كرد؟ مصعب به او اسلام را تعليم داد، آنگاه سعد رو به بني عبدالاشهل نمود و گفت: مرتبه مرا در بين خود چگونه ميدانيد؟ پاسخ دادند: تو آقا و برتر ما هستي. سعد گفت: كلام مردان و زنان شما بر من حرام است؛ مگر اينكه به خدا و رسول او ايمان آوريد. هنوز مغرب نشده بود كه تمام طائفه بني عبدالاشهل ايمان آوردند. سعدبن معاذ با مصعب بن عمير همراه شد و در خانه اسعدبن زراره، مردم را به اسلام دعوت ميكردند. به جز خانه بني امية بن زيد، خانهاي از انصار باقي نماند؛ مگر اينكه در آن اسلام راه يافت. 8
برپايي نمازجمعه مصعب امامت جماعت قبيله اوس وخزرج را برعهده گرفت و قبل از هجرت پيامبر، اوّلين نماز جمعه را با انصار مدينه اقامه كرد؛ در حالي كه هنوز سوره جمعه كه در آن به نماز جمعه امر شده، نازل نشده بود، زيرا سوره جمعه در مدينه بر پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نازل شده است. 9 دارقطني از ابن عباس نقل كرده است: رسولخداصلي الله عليه وآله به مصعب بن عمير نامه نوشت و دستور داد كه نماز جمعه اقامه كند. 10
اردوي زيارتي مصعب پس از مدّتي اردوي زيارتي حج تشكيل داد كه عدهاي از مسلمانان (در حدود 72 نفر) و غير مسلمانان او را همراهي ميكردند. و همگي پس از اعمال حج نزد پيامبراكرم مشرف شدند و با آن حضرت بيعت كردند، كه به نام «عقبه ثانيه» معروف شد. اولين كسي كه با رسول خدا بيعت كرد براءبن معرورْ بود. برخي نفر اوّل را ابوالهيثم بن تيهان و برخي اسعدبن زراره ميدانند و سپس آن هفتاد و يك نفر بيعت كردند. 11
بازگشت انصار گروه انصار پس از بيعت با رسول خداصلي الله عليه وآله در شب عقبه به مدينه بازگشتند و اسلام را در مدينه اظهار كردند. آنان به تبليغ اسلام پرداختند و حتي بعضي از شيوخ چون عمرو بن جموح از اشراف بني سلمه كه تا آن زمان مسلمان نشده بودند، اسلام اختيار كردند.
3. هجرت گروهي به رهبري عثمان بن مظعون در سال پنجم بعثت حدود ده نفر از مسلمانان به رهبري عثمان بن مظعون 12 به حبشه هجرت كردند، تا هم دين خويش را حفظ كنند و هم زمينه را براي تبليغ و صدور اسلام فراهم نمايند. پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به آنان فرمود: به حبشه هجرت كنيد، در آنجا پادشاهي است كه نزد او كسي ستم و ظلم نشود و آن سرزمين جايگاه خوبي است تا خداوند براي شما گشايشي قرار دهد. مسلمانان ماههاي شعبان و رمضان را در حبشه ماندند. 13
4. جعفر، مبلّغ مهاجر پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله براي هجرت به حبشه، مسلمانان را تشويق ميكرد و ميفرمود: «اگر به سرزمين حبشه سفر كنيد، بر اثر وجود يك زماندار نيرومند و دادگر در آنجا به كسي ستم نميشود. آنجا سرزمين دوستي و پاكي است و شماها ميتوانيد در آن سرزمين بسر ببريد تا خدا فرجي براي شما پيش آورد. 14 كلام پيامبراسلام صلي الله عليه وآله چنان اثر كرد كه در زماني كوتاه، كساني كه آمادگي بيشتري داشتند، بار سفر بستند و شبانه و مخفيانه و برخي پياده يا سواره، راه حبشه را پيش گرفتند. مجموع آنها در اين نوبت ده يا پانزده نفر بودند. چهره شاخص در ميان آنان كه به عنوان مبلّغ و سخن گو مطرح بود، جعفربن ابيطالب بود و در ميان آنها چهار زن مسلمان نيز ديده ميشدند. 15 به دنبال اين هجرت، تعداد بيشتري از مسلمانان دست به هجرت زدند كه مجموع آنها در حبشه به 82 يا 83 نفر ميرسيد. 16
دفاع جانانه شيرينترين و زيباترين خاطره اين هجرت، سخنان جذّاب و زيباي مبلّغ اسلام جعفربن ابيطالب نزد نجاشي زمامدار حبشه است. نجاشي پس از آمدن عمرو بن عاص و عمارة بن وليد و سخنان آنها عليه مسلمانان، جعفر را احضار كرد و از او پرسيد: چرا از آيين نياكان خود دست برداشته ايد و به آيين جديد كه نه با دين تطبيق ميكند و نه با كيش پدرانتان، روآورده ايد؟ جعفر در پاسخ گفت: ما گروهي بوديم نادان و بت پرست كه از مردار اجتناب نميكرديم و همواره به دنبال كارهاي زشت بوديم. همسايه پيش ما احترام نداشت و ضعيف و افتاده محكوم زورمندان بود و با خويشاوندان خود به ستيزه و جنگ برمي خاستيم. روزگاري به اين منوال گذشت تا اينكه يك نفر از ميان ما، كه سابقه درخشاني در پاكي و درستكاري داشت برخاست و با فرمان خدا ما را به توحيد و يكتاپرستي دعوت نمود و ستايش بُتان را زشت شمرد. او دستور داد در ردّ امانت بكوشيم و از ناپاكيها اجتناب ورزيم و با خويشاوندان و همسايگان خوش رفتاري نماييم و از خونريزي و از آميزشهاي نامشروع و شهادت دروغ و نفله كردن اموال يتيمان و نسبت دادن زنان پاكدامن به كارهاي زشت بپرهيزيم. ما به او ايمان آورده، به ستايش و پرستش خداي يگانه پرداختيم و آنچه را حرام شمرده بود، حرام شمرده و حلالهاي او را حلال دانستيم؛ ولي قريش در برابر ما ناجوانمردانه قيام نمودند و شب و روز ما را شكنجه دادند تا ما از آيين خود دست برداريم و بار ديگر سنگها و گلها را بپرستيم و دنبال خباثت برويم. ما مدّتها در برابر آنها مقاومت كرديم تا آنكه تاب و توانايي ما تمام شد و براي حفظ آيين خود، دست از مال و زندگي شسته به سرزمين حبشه پناه آورديم. آوازه دادگري زمامدار حبشه بسان آهن ربا ما را به سوي خود كشانيد و اكنون نيز به دادگري او اعتماد كامل داريم. 17 « بيان شيرين و سخنان دلنشين جعفر كه مشتمل بر گذشته زشت دوران جاهليت و بيان اوصاف برجسته نجاشي بود، بسيار مؤثر افتاد. پادشاه حبشه در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، به او گفت: قدري از كتاب آسماني پيامبر خود را بخوان! جعفر آياتي از سوره مريم 18 را خواند و نظر اسلام را درباره پاكدامني مريم و موقعيت عيسي عليه السلام بيان نمود. هنوز آيات سوره به آخر نرسيده بود؛ كه صداي گريه نجاشي و اسقفها بلند شد و قطرات اشك، محاسن و كتابها را - كه در برابر آنها باز بود -تر نمود. سكوت مجلس را فراگرفت؛ زمزمهها خوابيد و پس از لحظاتي نجاشي به سخن آمد: «اِنَّ هذا وَ ما جاءَ بِهِ عيسي لَيخْرُجُ مِنْ مِشْكاةٍ وا حِدَةٍ؛ اينها و آنچه را كه عيسي آورده است، از يك منبع نور سرچشمه ميگيرد» و سپس خطاب به نمايندگان قريش كه در مجلس حاضر بودند، گفت: برويد! من هرگز اينها را به قريش تحويل نخواهم داد! 19
مقابله با توطئه دشمنان پس از سخنان جعفر، نمايندگان قريش به سركردگي عمروعاص و عبداللّه بن ربيعه، از در حيله وارد شدند و رو به مسلمانان نموده به آنها گفتند: پادشاه را سجده كنيد. مسلمانان از سجده امتناع كردند، نجاشي به جعفر گفت: چه چيزي از سجده بر من مانع شد؟ جعفر گفت: من جز خدا، كسي را سجده نخواهم كرد! نمايندگان قريش به پادشاه حبشه گفتند: اين گروه درباره عيسي عقائد مخصوصي دارند كه هرگز با اصول و عقايد جهان مسيحيت سازگار نيست و وجود چنين افرادي براي آيين رسمي شما خطرناك است! نجاشي رو به نماينده مهاجران نمود و گفت: درباره مسيح عقيده شما چيست؟ جعفر پاسخ داد: عقيده ما درباره حضرت مسيح همان است كه پيامبرصلي الله عليه وآله خبر داده است: «هُوَ عَبْدُاللّهِ وَ رَسُولُهُ وَ رُوحُهُ و كَلِمَتُهُ اَلْقاها اِلي مَرْيمَ الْبَتُولِ العَذْراءِ 20 وي بنده و پيامبر خدا و روح و كلمهاي از ناحيه او است كه او را به مريم عطا نمود.» پادشاه حبشه از گفتار جعفر كاملاً خوشحال شد، و چوبي را كه در مقابلش بود از روي زمين برداشت و به طرف كشيشها برگشت و گفت: اينان هيچ چيز بر آنچه ما درباره عيسي بن مريم ميگوييم اضافه نميگويند. ما با آنان حتي به مقدار اين چوب اختلاف نداريم، و اضافه كرد: به خدا سوگند! عيسي را بيش از اين مقامي نبود؛ ولي وزيران و اطرافيان منحرف، گفتار پادشاه را نپسنديدند. آن گاه رو كرد به مسلمانان و گفت: آفرين بر شما و آن كس كه از نزد او آمده ايد! من گواهي ميدهم كه او رسول خدا و همان كسي است كه عيسي بشارت او را داده است. و اگر مسئوليت اين پادشاهي نبود، من نزد او ميرفتم و كفش او را ميبوسيدم. شما در سرزمين ما هر قدر كه ميخواهيد بمانيد و از آزادي كامل برخورداريد. 21
ره آورد هجرت به حبشه در نتيجه هجرت اين گروه از مسلمانان و تبليغات رساي جعفر، بذر اسلام در بيرون از جزيرة العرب (از جمله قلب خود نجاشي) پاشيده شد؛ لذا در سفر بعدي جعفر به حبشه، به فرمان رسول خداصلي الله عليه وآله علناً نجاشي به اسلام دعوت شد و او نيز اجابت نمود و ايمان آورد، هنگام بازگشت جعفر و همراهان، چهل تن از حبشيها كه ايمان آورده بودند، به جعفر گفتند: به ما اجازه ده تا خدمت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله برسيم و اسلام خود را بر او عرضه بداريم. آنان همراه جعفر به مدينه آمدند و هنگامي كه فقر مالي مسلمانان را مشاهده كردند، به رسول خداصلي الله عليه وآله عرض كردند: ما اموال فراواني در ديار خود داريم، اگر اجازه فرماييد به كشور خود باز گرديم و اموال خود را همراه بياوريم و با مسلمانان تقسيم كنيم. پيامبرصلي الله عليه وآله اجازه فرمودند، آنان رفتند واموال خود را آوردند و ميان خود و مسلمانان تقسيم كردند. در اين هنگام آيههايي از سوره قصص نازل گرديد و خداوند از آنها تمجيد كرد. 22
5. طفيل بن عمرو طفيل بن عمرو كه فردي شريف، عاقل و شاعر بود، ميگويد: به مكه آمدم. پيامبر در آنجا بود. برخي از مردان قريش نزد من آمدند و گفتند: تو به شهر ما آمدهاي و اين مرد (رسول خدا) كار را بر ما دشوار كرده؛ بين ما تفرقه انداخته و ما را پراكنده نموده است. سخن او مانند سحر است كه پدر را از فرزند، برادر را از برادر و مرد را از همسرش جدا ميكند. ما براي تو و قوم تو بيمناكيم؛ پس با او سخن نگو و به گفتههاي او گوش نكن! طفيل ميگويد: بر اثر اصرار قريش تصميم گرفتم كلام او را گوش ندهم؛ بنابر اين در گوشم پنبه گذاشتم تا گفتار او را نشنوم. وارد مسجد الحرام شدم، ديدم او در كنار كعبه نماز ميگزارد. نزديك او ايستادم و از او كلامي زيبا به گوشم خورد. با خود گفتم: واي بر من! من مردي شاعر و دانا هستم و ميتوانم خوب را از بد تشخيص دهم، پس چرا به سخن اين شخص گوش ندهم؟ تصميم گرفتم سخن او را بشنوم؛ اگر درست باشد، بپذيرم و اگر نادرست باشد، آن را ترك كنم. اندكي مكث كردم و وقتي رسول خدا به سوي خانهاش باز ميگشت، به دنبال او رفتم و از او خواستم كه امر خود را بر من عرضه كند. پيامبر برخي از آيات قرآن را برايم تلاوت كرد. به خدا سوگند! هرگز سخني زيباتر و نيكوتر از آن نشنيده و چيزي با انصافتر از آن نيافته بودم؛ بنابر اين اسلام را پذيرفتم و شهادتين را بر زبان جاري ساختم. آن گاه عرض كردم:اي پيامبر خدا! در ميان قومم از من اطاعت ميكنند. اكنون به سوي آنان باز ميگردم و آنان را به اسلام دعوت ميكنم، پس از خدا بخواه كه براي من نشانهاي قرار دهد و در دعوت قومم به اسلام مرا ياري نمايد. پيامبرصلي الله عليه وآله دعا كرد و فرمود: خدايا! براي او نشانهاي قرار ده! آنگاه به سوي قوم خود، قبيله دوس برگشتم. وقتي نزد آنان رسيدم، نوري بين دو چشمم نمايان شد. گفتم: خدايا! اين نور را در جايي غير از صورتم قرار ده! آن نور بر سر تازيانهام ظاهر گشت. هنگامي كه به طرف آنان ميرفتم، آن نور همانند قنديل معلق ساطع بود و مردم آن را تماشا ميكردند. من پدرم را به اسلام دعوت كردم، او قبول كرد. گفتم: پس غسل كن و لباس خود را پاك نما تا آنچه را آموختهام، به تو تعليم دهم. او قبول كرد و بعد از تطهير، اسلام را بر او عرضه نمودم. آنگاه همسرم را به اسلام دعوت نمودم. او نيز قبول نمود و پس از غسل و تطهير، اسلام را بر او عرضه نمودم. آنگاه سراغ قوم خود و قبيله دوس رفتم و آنها را به اسلام دعوت نمودم؛ ولي آنان از پذيرفتن اسلام امتناع كردند. دوباره به مكه خدمت رسول خدا برگشتم و به او عرض كردم: قبيله دوس از پذيرش اسلام امتناع ميورزند، براي آنان دعا كن! پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: خدايا! دوس را هدايت كن! سپس فرمود: دوباره به نزد قبيله ات برگرد، آنان را با مدارا به اسلام دعوت كن! طفيل ميگويد به ديار خود بازگشتم، همواره قوم خود را به اسلام دعوت مينمودم، تا اينكه رسول خداصلي الله عليه وآله به مدينه هجرت كرد. پس از جنگ بدر، اُحد و خندق، نزد رسول خدا آمدم و گروهي از قبيله دوس كه مسلمان شده بودند، همراه من بودند. آن هنگام رسول خدا در خيبر بود و براي ما نيز چون مسلمانان ديگر سهمي در غنايم قرارداد. از آن به بعد همواره با رسول خداصلي الله عليه وآله بودم تا مكّه فتح شد. به رسول خدا گفتم: مرا به سوي «ذوالكفلين» - بتي كه مربوط به عمروبن حجمه بود - بفرست تا آن را بسوزانم. پيامبر به طفيل اجازه داد و او نيز رفت و آن بت را سوزانيد و نزد پيامبر بازگشت. وي پس از وفات رسول خداصلي الله عليه وآله و مرتد شدن گروهي از عرب، همراه فرزندش عمرو و گروهي از مسلمانان به يمامه رفت و در آنجا به شهادت رسيد. 23
واقعه رجيع رجيع نام آبي از آبهاي قبيله هذيل است. پس از بازگشت مشركان از جنگ احد، تعدادي از قبيله عَضَل و قاره نزد رسول خداصلي الله عليه وآله آمدند و عرض كردند: اسلام به ما رسيده است. گروهي از اصحاب (مبلغ و دين شناس) خود را با ما بفرست كه قرآن را به ما بياموزند و شريعت اسلام را به ما ياد دهند. 24 حضرت شش نفر از صحابه را با آنها فرستاد كه عبارت بودند از: 1. مَرْثد بن ابي مرثد 2. عاصم بن ثابت 3. خبيب بن عدي 4. زيد بن دَثِنه 5. خالد بن بكير 6. عبداللّه بن طارق حضرت مرثد بن ابي مرثد را بر آنان امير و سرگروه قرار داد. همراهان اين شش نفر وقتي به قبيله هذيل رسيدند، با هماهنگي قبلي و نقشه شيطاني، مرداني شمشير به دست از آن قبيله بر آنان هجوم آوردند. مبلّغان مهاجر نيز سلاح خود را برداشته آماده جنگ شدند؛ ولي دشمنان سوگند ياد كردند كه ما منظوري جز دستگيري شما نداريم، و مقصد ما اين است كه شما را به مقامات قريشي تحويل داده و در برابر آن مبلغي پول از آنها بگيريم. سه نفر از اين سپاه شش نفره تصميم گرفتند نبرد كنند و به آنها گفتند: ما از مشرك و بت پرست پيمان نميپذيرم، سپس دست به شمشير بردند و مردانه در راه دفاع از اسلام و تبليغ آيين حق جان سپردند، و سه نفر باقي مانده يعني: زيد، و عبدالله، و خبيب، شمشيرها را غلاف كردند و تسليم شدند. در نيمه راه عبدالله بن طارق از تسليم شدن پشيمان شد و دست از بند رها ساخت و شمشير گرفت و به طرف دشمن حمله آورد، دشمنان عقب نشستند و با پرتاب كردن سنگ او را از پا در آوردند و همانجا به خاك سپردند. آنان دو اسير ديگر را به مقامات مكه تحويل دادندو در برابر آن دو اسير قبيله خود را آزاد كردند. زيد را صفوان اميه كه پدرش در جنگ «بدر» كشته شده بود خريداري نمود تا انتقام پدر را با كشتن يك مبلّغ مهاجر اسلامي بگيرد. قرار شد در يك اجتماع با عظمت زيد را دار بزنند. در لحظه اعدام، ابوسفيان رو به زيد كرد و گفت:اي زيد! تو را به خدا سوگند! آيا دوست داري كه هم اكنون به جاي تو محمدصلي الله عليه وآله بود و ما سر از بدنش جدا ميكرديم و تو در ميان اهل خود بودي؟ زيد با كمال شجاعت گفت: «واللّه من هرگز راضي نميشوم كه خاري در پاي پيامبر فرو رود، اگر چه به قيمت آزادي من تمام شود. پاسخ زيد حال ابوسفيان را دگرگون ساخت و از كثرت علاقه ياران محمدصلي الله عليه وآله به آن حضرت تعجّب كرد و گفت: در طول عمر خود ياران هيچ كس را مثل اصحاب محمد نيافتم كه تا اين حد فداكار و علاقمند باشند، آنگاه نسطاس او را به قتل رساند و اين گونه جان خويش را در راه نشر و تبليغ اسلام و مبارزه با شرك از دست داد. 25 نفر دوم «خبيب» مدتها در بازداشت بود، سرانجام شوراي مكّه تصميم گرفت او را نيز در «تنعيم» به دار زنند. قبل از به دار آويختن، «خبيب» خواست كه به او اجازه دهند تا دو ركعت نماز گزارد. دو ركعت نماز با كمال اختصار خواند و رو به سران قريش گفت: اگر نبود كه گمان ميكرديد من از مرگ ترس و واهمه دارم، بيش از اين نماز ميخواندم و ركوع و سجود نماز را طول ميدادم. سپس روي به آسمان كرد و گفت: خداوندا! ما به مأموريتي كه از جانب پيامبر داشتيم عمل كرديم. او بر سر دار ميگفت: خدايا! تو ميبيني، يك دوست در اطراف من نيست كه سلام مرا به پيامبر برساند، خداوندا! تو سلام مرا به او برسان. جبرئيل نزد رسول خدا آمد و به آن حضرت خبر داد. موسي بن عقبه روايت كرده است كه در آن روز رسول خدا نشسته بود، ناگهان فرمود: اَلسَّلامُ عَلَيك. قريش خبيب را به قتل رساندند در حالي كه خبيب اين اشعار را ميخواند: وَلَسْتُ اُبالي حينَ اقْتَلُ مُسْلماً//عَلياي شقٍّ كانَ للَّه مَصْرَعي مرا باكي نيست هنگامي كه مسلمان كشته شوم، افتادنم براي خدا بر كدام پهلو (و كدام منطقه) باشد. 26
شهادت چهل مبلّغ سال سوم هجرت با تمام حوادث تلخ و آموزنده پايان يافت. در ماه صفر سال چهارم هجري «ابوبراء» وارد مدينه شد، پيامبر او را به آيين اسلام دعوت نمود؛ ولي او نپذيرفت و دوري هم نجست. وي به حضرت عرض كرد: اگر سپاه تبليغ نيرومندي را روانه «نجد» كنيد، اميد است ايمان بياورند؛ زيرا تمايلات آنها به توحيد زياد است. پيامبر اكرم فرمود: از حيله و مكر، عداوت و دشمني مردم نجد ميترسم. نگرانم كه جريان فاجعه «رجيع» كه منجر به كشته شدن رجال علمي و تبليغي گرديد، تكرار شود! ابوبراء گفت: ستون اعزامي شما در پناه من هستند و من ضمانت ميكنم كه آنها را از هر حادثه سوء حفظ نمايم. حضرت چهل نفر از رجال علمي اسلام را كه حافظ قرآن و احكام بودند، به فرماندهي «منذربن عمرو» رهسپار منطقه نجد گردانيد. آنان در كنار «بئر معونه» منزل كردند. پيامبر نامهاي كه مضمون آن دعوت به آيين اسلام بود به يكي از سران نجد، به نام عامربن الطفيل نوشت و يك نفر از مسلمانان مأمور شد، نامه رسول خداصلي الله عليه وآله را به «عامر» برساند. او نه تنها نامه رسول خدا را نخواند؛ بلكه حرام بن ملحان را كه حامل نامه بود به قتل رساند و از قبايل بني سليم يعني قبيله رِعل، عصبه، ذكوان ياري طلبيد و آنان منطقه سپاه تبليغي اسلام را محاصره نمودند. مردان سپاه تبليغي نه تنها مبلّغان ارشد و زبر دستي بودند؛ بلكه مردان شجاع و رزمنده به شمار ميآمدند و تسليم را براي خود عار و ننگ ميدانستند؛ بنابر اين دست به شمشير بردند، و پس از جنگي خونين همه شربت شهادت نوشيدند. از اين لشكر فقط «كعب بن زيد» باقي ماند كه با بدن مجروح خود را به مدينه رساند و جريان را اطلاع داد. وي بعدها در جنگ خندق به شهادت رسيد.27
نتيجه از مجموع سرگذشت مبلّغان مهاجر و ياران پيامبر اسلام نكات مفيد و فراموش نشدني استفاده ميشود كه ميتواند براي مبلّغان امروز بسيار مفيد و سازنده باشد. برخي از اين نكات چنين است. 1. ضرورت آشنايي و تسلط مبلّغ بر مسائل ديني و قرآن، اگر چه مستلزم هجرت باشد. 2. هجرت مبلّغ به وطن خويش و يا منطقهاي كه نياز به تبليغ دارد، البته پس از فراگيري علوم ديني. 3. مقدم داشتن خانواده و خويشاوندان در تبليغ مسائل ديني. 4. بهره گيري از تبليغات انفرادي و دعوت خانه به خانه، البته در كنار تبليغات رسمي و عمومي. 5. مشورت با بزرگان و استفاده از تجربه ديگران در بن بستهاي تبليغي. 6. خستگي ناپذيري در تبليغ و استمرار تبليغ با تنوع دادن به مكانهاي تبليغي. 7. آشنايي مبلّغ با علوم روز و فنون نظامي در حد ضرورت. 8. آمادگي در راه تبليغ تا حد جانفشاني. 1) خزرجيان با يهود مدينه معاشرت داشتند. هرگاه درگيري بين آنها و يهود رخ ميداد، از زبان يهوديان ميشنيدند كه: زمان بعثت پيامبر [آخر الزمان] نزديك است و ما او را متابعت كرده و شما را همانند قوم عاد و ارم به قتل ميرسانيم. 2) برخي تعداد اين افراد را تا هشت نفر گفته اند. (ر. ك: ابن كثير، البداية و النهايه، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج 3، ص 181.) 3) سيره ابن هشام، قم، مكتبه المصطفي ج 2، ص 70 و قصه هجرت، ص 35. 4) توبه / 122. 5) سيره ابن هشام، ج 2، ص 73. 6) چون زنان هم بيعت كردند. ر. ك: ممتحنه، 12. 7) سيره ابن هشام، همان، ج 2، ص 76 و قصه هجرت، ص 37. 8) تاريخ ابن وردي، بيروت، ج 1، ص 143، و قصه هجرت، ص 38 -37. 9) سيره حلبيه، ج 3، ص 10، قصه هجرت، ص 39. 10) همان، والبداية والنهايه، ج 3، ص 185. 11) قصّه هجرت، همان، ص 41-43. 12) عثمان بن مظعون از اصحاب دانشمند رسول خدا بود و چهاردهمين نفري است كه به پيامبر ايمان آورد او كسي است كه شراب را در عصر جاهليت بر خود حرام كرده بود و ميگفت: من هرگز چيزي كه عقلم را زايل كند و بر من دونان بخندند ننوشم. او پس از هجرت به مدينه و پس از جنگ بدر از دنيا رفت و پيامبر بر او گريست و چون او را غسل دادند و كفن كردند، پيامبر بين چشمانش را بوسيد و پس از آنكه او را دفن نمودند، فرمود: عثمان بن مظعون سَلَفِ خوبي براي ما بود. و حضرت بر قبر او سنگي نهاد و قبر او را زيارت مينمود و ميفرمود: او از دنيا رفت در حالي كه به دنيا دل نبسته بود؛ و چون ابراهيم فرزندش از دنيا رفت فرمود: به سلف صالح، عثمان بن مظعون ملحق شود. ر ك: الاستيعاب، ج 3، ص 1053، و قصه هجرت، ص 56. 13) سيره ابن هشام، ج 1، ص 321 و تاريخ طبري، ج 2، ص 70، به نقل از فروغ ابديت، ج 1، ص 302. 14) سيره ابن هشام، بيروت، دارالكتاب العربي، چاپ ششم، 1418ه، ج 1، ص 349. 15) تاريخ طبري، بيروت، دارالكتب العلميه، ج 2، ص 546. 16) البداية و النهايه، همان، ج 3، ص 87. 17) الكامل في التاريخ، محمدبن اثير، بيروت، دارصادر، 1399ق. ج 2، ص 80 - 81. 18) 16- 35. 19) همان، ج 2، ص 54 و 55؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 73، فروغ ابديت، ص 308. 20) سيره ابن هشام، همان، ج 1، ص 363 و تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، ج 13، ص 65- 67. 21) البداية و النهاية، ج 3، ص 89، قصه هجرت، ص 61 و 62. 22) تفسير نمونه، ج 3، ص 393. 23) سيره ابن هشام، همان، ج 2، ص 21 و قصه هجرت، ص 69، 70. 24) اِنَّ فينا اِسْلاماً فاشياً فاْبعَثْ مَعَنا نفَراً مِنْ اَصْحابِكَ يقْرَءُونَنَا الْقُرْآنْ و يفقهونَنا فِي الاْسلامِ (مغازي واقدي، ج 1، ص 354) . 25) سيره ابن هشام، ج 3، ص 180؛ قصه هجرت، ص 365، و فروغ ابديت، ج 2، ص 499 و 500. 26) سيره ابن هشام، ج 2، ص 170؛ مغازي واقدي، ج 1، ص 359؛ قصه هجرت، ص 366، و فروغ ابديت، ج 2، ص 501. 27) سيره ابن هشام، ج 3، ص 182، و اسدالغابه، ج 3، ص 90. منبع : ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره84