بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
شيخ فضل الله نوري انقلابي عصر استبداد, اصلاح گر عصر مشروطه علي ابوالحسني (منذر) اشاره مشروطيت، از حوادث بزرگ دوران معاصر است که به لحاظِ تأثير عميق و ماندگارش بر سياست و فرهنگ اين سرزمين، نقطة عطفي در تاريخ به شمار ميرود و امروزه بسياري از صاحب نظران، بررسي مشروطيت و کاوش در بارة ريشه ها و پيآمدهاي آن را، براي آشنايي نسل حاضر با پيشينة فرهنگ و سياست کشور خويش و عبرت گيري از آن در جهت بهبود وضعيت کنوني خود، امري حياتي ميشمرند. بررسي مشروطيت، بدون پرداختن به مواضع فکري و سياسيِ آيت ا حاج شيخ فضل ا نوري ممکن نيست. زيرا وي در مراحل گوناگون تاريخ مشروطيت دخيل و مؤثر بوده و چنانکه مشروطيت را بسترِ بروزِ نخستين نزاعِ جدي و اصولي بين «دين» و «مدرنيزم» در تاريخ کشورمان به شمار آوريم، شيخ در آن هنگامه، پرچمدارِ دفاع از دين محسوب ميشده و هزينة سنگيني را نيز بابت اين امر پرداخت کرده است. بررسيِ زندگي و افکار شيخ فضل ا نوري، از زاوية ديگر نيز - که اين نوشتار، به منظور آن گرد آمده - خالي از فايده و عبرت نيست و آن بازکاويِ نقش وي به مثابة يک «مصلحِ» پرتکاپو و تأثيرگذار در تاريخ معاصر است؛ شخصيتي که - حتي اگر افکار و رفتارش را صائب ندانيم - بايد بپذيريم که با مبارزات خويش بر سير تاريخ کشورمان در عصر مشروطيت و پس از آن تأثير نهاده و حتي پس از گذشت هفتاد سال از مرگش، بحثهاي بسياري را در دوران انقلاب اسلامي برانگيخته است. مقالة حاضر، شخصيت، انديشه و عملکرد شيخ را از اين زاويه بحث و بررسي کرده است. 1. ابتداي کلام فقيه، حکيم، سياستمدار و نظريه پرداز بزرگ عصر مشروطه آيةا حاج شيخ فضلا نوري (تولد: دوم ذيالحجة 1259 - شهادت: سيزدهم رجب 1327 ق) به لحاظِ اهتمام به تغيير و تعديل ساختار سياسي - اجتماعيِ ايران (از استبداد به قانونمندي) و دغدغة اصلاحِ جامعه بر پاية اصول و موازين اسلامي، در شمارِ مصلحانِ دينيِ فعال و تأثيرگذارِ کشورمان قرار دارد. تحليلگران تاريخ و علوم اجتماعي نوعاً واژة اصلاح را به معناي تلاش براي تغيير وضع موجود در جهت ايجاد وضع مطلوب ميگيرند که در مفهوم عام و گستردة خود شامل: دو صورت عمدة «انقلاب» (تغييرِ دفعي و بنيادين) و «رفرم» (تحول تدريجي و روبنايي) ميگردد. چنانکه اين تعريف کلي را بپذيريم، بيگمان بايد شيخ نوري را از اصلاح طلبان قرن اخير کشورمان بهحساب آوريم، زيرا وي به هدفِ تغيير و بهبود وضعيتِ جاريِ کشور خويش، با سبک و سليقة خاصش، در چند جنبش بزرگ عصر خود همچون قيام تنباکو و عدالتخانه، شرکت فعال و مؤثر داشته و زمينة سرنگونيِ چند وزير مقتدر را فراهم ساخته است. از سوي ديگر مقولة اصلاح و اصلاحگري در تاريخ دو قرن اخير ايران، به دو گونه تفسير و عمل شده است: 1. اصلاحِ دين 2. اصلاح ديني. گروهي که جمع موسوم به «روشنفکران مذهبي» غالباً از آن جرگهاند بينِ اسلامِ واقعي و اصيل با اسلامِ فقاهتيِ موجود، تضاد قائل شده و نجات مسلمين را در گروِ اصلاح (به معناي تغيير و دستکاري) در عقايد و باورهاي دينيِ معمول و متعارفِ آنها ميشمرند و از لزومِ پالايش و ويرايشِ اين عقايد به مدلِ انديشهها و مکاتب رايجِ روز دم ميزنند.(1) متقابلاً گروهي که علماي اسلام غالباً از آن جرگه و در رأس آن قرار دارند، معتقدند که اسلام و تشيعِ رسميِ موجود که مهرِ تأييد فقيهان خورده، براي هدايت و نجات بشر توان کافي دارد و تنها بايد احکام و مقررات گوناگون آن را به عرصة زندگي آورد و به طور همآهنگ و نظاممند بر کرسيِ اجرا نشاند. آنچه از دين که در پهنة حيات فردي و اجتماعي بشر بدان عمل ميشود، تقويت کرد و آنچه که مغفول مانده، فقيهانه شناخت و دقيق و درست به اجرا گذاشت. گروه نخست (= روشنفکران مذهبي) اسلام را زندانيِ «ذهنيتِ موجودِ» مسلمانان دانسته و با منحط شمردن اين ذهنيت، مدعي است پيش از رهايي مسلمانان از زندان استبداد و استعمار، بايد دين را از حصارِ باورهايِ معمولِ مسلمانان آزاد ساخت و سپس به سوي آزادي امت اسلامي از چنگال دشمنان و رفعِ موانع رشد و سعادت آنان گام برداشت. گروه دوم (= علماي دين) هرچند راه را يکسره بر نقد و ارزيابيِ آنچه که به نام دين در ذهن و دلِ مسلمانان ميگذرد، نبسته و با تعاملِ پاياپايِ علمي ميان تمدنها و بهرهگيري از دستآوردهايِ مثبتِ ديگر ملل نيز (به شرطِ همخواني با طبيعتِ شرقي - اسلامي - شيعيِ مردم اين ديار) مخالفتي ندارد، اما با جديت معتقد است که مشکل جوامع اسلامي و عاملِ انحطاطِ تدريجيِ آنان (گذشته از توطئه و تجاوز دشمنان رنگارنگِ اسلام) عمدتاً چيزي جز عدمِ عمل به احکام نوراني اسلام نيست؛ همان احکامي که با تلاش و تکاپويِ کارشناسان اسلام (فقيهان پارسا) از کتاب و سنت معصومين(ع) استخراج شده و سعادت بشر در گرو عمل دقيق و همه جانبه به آنها است. به ديدة اين گروه اصولاً زماني ميتوان حکم به اصلاح و تغيير اسلامِ فقاهتيِ موجود کرد که احکام آنرا با دقت و بهطور کامل مجريان شايسته پياده کنند و کفايت و کاراييِ آن در عرصة عمل آزمون شود. آنگاه اگر باز هم کمبود و کاستيي مشاهده شد به تغيير اصول و فروع اسلام فقاهتي برآمد و يا براي رفع کمبودهاي آن، از جاي ديگر وام گرفت. روشنفکر مذهبي در پي اصلاح و ويرايش دين است و در اين راه نيز چشم به «پروتستانتيسمِ» لوتِر و کالوَن (مصلحان مسيحيِ اروپا در قرن شانزدهم ميلادي) دارد، ولي عالمِ متعارفِ ديني در تکاپوي اصلاح جامعه با همان ديانتي است که حاصلِ برداشتِ علمي و روشمندِ فقيهان از متون و منابع اصيل اسلامي (قرآن، سنت معصومان و...) است. مدل مطلوب براي اصلاح جامعه و پيشرفت و ترقي آن از نظر عالمان، همان شريعت اسلامي است که فقيهان پارسا در حوزة فقه و اخلاق و... تدوين کردهاند، ولي روشنفکر مذهبي در اصلاح جامعه و رفع کاستيهاي آن، کمابيش نظر به ايدئولوژيهاي مسلطِ روز (سيانتيسم، سوسياليسم، ليبراليسم، پلوراليسم و...) دارد. کساني چون فتحعلي آخوند اُف، سِر سيد احمدخان، محمد عبده، دکتر شريعتي و دکتر سروش، هريک به سبک و سليقة خاص خويش، در گروه اول قرار دارند و کساني چون شيخ فضل ا نوري، سيد حسن مدرس، مرتضي مطهري و امام خميني، در گروه دوم جاي ميگيرند.(2) سخن شيخ فضل ا، حرفِ دلِ همة برجستگان گروه اخير است: «عَلَيکُم بِطَلَبِ القانُونِ الأَساسيٍّ الاًسلامي، ثُمَّ عَلَيکُم بِطَلَبِ القانُونِ الأساسيٍّ الاًسلامي، فاًنَّهُ مُصلِحٌ لِدينِکُم وَ دُنياکُم؛(3) اي برادر، نظامنامه، نظامنامه، نظامنامه، لکن اسلامي، اسلامي، اسلامي. يعني همان قانون شريعت که هزار [ و] سيصدواندي است در ميان ما هست و جمله[ اي] از آن - که به آن، اصلاحِ مفاسدِ ما ميشود - در مرتبة اجرا نبود، حالا بيايد به عنوان قانون و اجرا شود.»(4) شرايط يک مصلح اجتماعي که در جامعهاي ديني به سر ميبرد چيست و براي تغيير و بهبود اوضاع کشورش نياز به چه ابزاري دارد؟ آيا شيخ فضل ا - به لحاظ منش و روش - از توان و ابزار لازم براي انجام اصلاحات برخوردار بود و ميتوان او را در گردونة مبارزات اجتماعي يک مصلح موفق ارزيابي کرد؟ 2. شرايط و ويژگيهاي يک مصلحِ (موفقِ) ديني يک مصلح ديني بايد اولاً: اصول و فروعِ دينِ مورد اعتقادِ جامعه را (که در فرض ما، همان اسلام و تشيع است) به طور «کارشناسانه و روشمند» بشناسد و با زير و بم آن کاملاً آشنا باشد. ثانياً: جامعة خويش را نيک بشناسد و به نقاط قوت و ضعف آن آگاه باشد. يعني دردها، کمبودها، تباهيها و نيز محاسن و کمالات موجود آن در گذشته و حال را بشناسد تا به شفاي دردها، رفع نارساييها و تعميق و توسعة نقاط حسن و قوت آن، اقدام کند. ثالثاً: زمانة خود را نيک بشناسد و به ترفندها و دسيسههاي صاحبان زر و زور و قدرتمندانِ داخل و خارج، در برابر آرمانهاي اصلاحي خويش آگاه باشد. رابعاً: نسبت به سرنوشت مردم دلسوز و براي رفع مشکلات آنان کوشا باشد. نارساييها، مفاسد و مظالم اجتماعي شديداً وي را رنج دهد و به اوضاع و احوال جاري کشور معترض، اصلاحگر و تعاليجو باشد. خامساً: مؤمن، وارسته و پارسا باشد و مقصدش از ورود به ميدان مبارزات اجتماعي، دستيابي به کسب مال يا شهرت و مقام نباشد. سادساً: شجاع و نترس و مقاوم بوده، با تهديد و ارعابِ صاحبان قدرت از ميدان به در نرود و فشار و سختيهاي مبارزه او را به سازش و تسليم نکشاند، بلکه در راه پيشبرد اهداف اصلاحي خويش تا پاي جان پايداري ورزد. سابعاً: از توان و نيروي لازم براي انجام اصلاحات اجتماعي - که همان نفوذ و محبوبيتِ وسيع مردمي و حسنِ اعتماد تودهها است - برخوردار باشد. ثامناً: براي شفاي دردها و رفع مشکلات، برنامة کلي داشته و مدل مطلوبي - متناسب با شرايط و اوضاع فرهنگي - اجتماعي - سياسي جامعه - براي ادارة کشور در نظر گرفته باشد. شيخ فضل ا نوري، همة اين ويژگيها و شرايط را دارا بود. او: 1. از دانش وسيع و ژرف ديني بهرهمند بود و اسلام را به طور همه جانبه و عالمانه ميشناخت. 2. راجع به غرب و مباني و غايات آن، آگاهي عميق داشت و به تضاد ماهوي و بنيادينِ آن با اسلام و شريعت محمدي (ص) آشنا بود. 3. جامعة خود را نيک ميشناخت. چه، از حدود 1300 قمري (ربع قرن پيش از مشروطه) به پايتخت کشور خويش (تهران) آمده و در جايي که نبضِ اقتصاد و سياست ايران در آنجا ميزد، رحل اقامت افکنده بود، طبقات مختلف اجتماع با او مربوط بودند و در کل با چشماني باز، تحرکات اشخاص و گروهها و تحولات اجتماعي، فرهنگي و سياسيِ ايران و جهان را تعقيب ميکرد. با مردم، دردها و غمهاي ايشان، دايم در ارتباط بود و مفاسد و مظالم حکومت را ميشناخت. 4. ظرفيت و استعداد خاص و محدود ايرانِ عصر خويش براي انجامِ تحولات سياسي - اجتماعي و اجراي طرحها و اهدافِ اصلاحي را دقيقاً در نظر داشت و (بر خلافِ امثال تقي زاده) هوشمندانه از درغلطيدن به دامِ تقليدهايِ «شکلي» و گرته برداريهايِ نسنجيده از نظامهاي غربي پرهيز مينمود. 5. شجاع و پارسا بود و از هاي و هوي مخالفان و اشتلمِ زورمندان نميهراسيد. برقِ سکههاي زر و هيبت سرنيزههاي زور، او را از تفکر و سليقه و سبک جهادي خود باز نداشت و در صورت احساس تکليف به حريف - هرچند قوي و تردست و کينه توز - يورش ميبرد. 6. از منطق قوي و محبوبيت شگرف اجتماعي بهرهمند بود و ميتوانست با خطابهها و بيانيههاي شيواي خود، انسانهاي بسياري را - از جرگه خواص و عوام - به دنبال خود بکشاند و بر دشمن بشوراند. ابزار اجراي اصلاحات را - که همان موقعيت مهم ديني و اجتماعي باشد - در اختيار داشت. جامعه او را عالم بزرگ ديني ميشناخت و حکمش را مطاع و متَّبَع ميشمرد. 7. مدل مطلوبش براي ادارة کشور حاکميت ارزشها، حدود و احکام الهي بود که به زعم وي، فقه چهارده قرن شيعي (با روشها و قواعد علمي خود در استنباط احکام) متکفل آن بود. اکنون موارد فوق را توضيح ميدهيم: دانش کلان و جامعيت علمي شيخ فضل ا، از حيث آگاهيهاي اسلامي و دانش فقهي هيچ کمبودي نداشت و دوست و دشمن همگي به مقام عالي، بلکه اعلاي علمي وي اعتراف دارند. به گفتة دکتر رضواني: «شيخ فضلا مقام اجتهاد داشت و اين مقام بر همه کس مسلم بود، به طوري که حتي سرسختترين دشمنان او نيز نتوانستند عظمت علمي او را انکار کنند. در بحبوحة انقلاب (مشروطه) آنچه امکان داشت به اين پير مرد، به دروغ يا راست، افترا و تهمت زدند، اما هيچکس منکر مقام علمي او نشد.»(5) نوري در محضر فقيه برجستهاي چون ميرزاي شيرازي (رهبر جنبش تنباکو) پرورش يافته بود و همگان او را از خواص اصحاب و شاگردان درجه اول ميرزا ميشمردند.(6) استادِ ديگرِ شيخ، آيةا حاج ميرزا حبيبا رشتي نيز در تقريظ بر رسالة فقهيِ شيخ فضلا قاعدة ضَمانُ اليَد مقام علمي و تحقيقي وي را به نحوي شگفت و کم نظير ستوده است: «بايد در هر جمع و مجلسي، با بانگ بلند از فضل و کمال شيخ سخن گويند و سوارگانِ دياران به سوي وي تشويق و تحريض گردند... مضامين رسالة وي را سزاست نه با مُرَکَّب قلم بر صحيفة اوراق که با ذرات طلا بر مردمِ ديدگان بنگارند! آفرينِ خداي بر مؤلف آن باد!». در پايان نيز، از شيخ با عنوان «عالم رباني، رهنماي راستين و حقاني، مجتهد ماهر...، و جامع معقول و منقول» ياد ميکند که «رواست بندگان مؤمن خداوند، در امور ديني وي را مرجع خود قرار دهند و رشتة انقيادش را در امور اخروي و دنيوي بر گردن افکنند».(7) گذشته از استادان يادشده، ديگر شخصيتهاي علمي معاصر شيخ يا متأخر از وي نيز، او را به دانش و پارسايي و نفوذ وسيع اجتماعي ستوده اند، همچون ميرزا حسين نوري، ميرزا ابوالفضل تهراني، شيخ محمد حرزالدين، ملا محمدعلي اردوبادي، سيد محمدمهدي اصفهاني (فرزند صاحب روضات)، ميرزا لطفعلي صدرالأفاضل، شهيد سيد حسن مدرس، سيد احمد شُبَيري زنجاني، حاج شيخ عبدالسلام تربتي، حاج شيخ محمدهاشم خراساني، ضيأالدين دري اصفهاني، مدرس تبريزي (صاحب ريحانة الأدب)، حاج شيخ آقا بزرگ تهراني، محدث قمي (صاحب سفينة البحار)، علامه شعراني، معلم حبيب آبادي، علامه محمد قزويني، عباس اقبال آشتياني، علامه اميني (صاحب الغدير)، امام خميني و شهيد مرتضي مطهري.(8) فيالمثل ميرزا حسين نوري در تقريظ بر «صحيفة مهدوية» شيخ شهيد، از وي با اوصاف بلندي چون: «کوه بلند علم و ستون استوار فضل، مقتداي فقيهان برجسته و معتَمَدِ عالمانِ چيره دست ، جامع علوم معقول و منقول، حاوي حقايقِ فروع و دقايقِ اصول، بوستانِ علم و اقيانوسِ فضل، عالمِ عاملِ کامل، خواهرزادة اعز و ارشد ما، شيخ فضلا» ياد ميکند. به همين نمط ميتوان به شمار زيادي از مورخان مشروطه اشاره کرد که (با وجود آنکه غالباً از مخالفان فکري و سياسي شيخ اند) به دانشِ دينيِ کلانِ شيخ اعتراف کرده و بعضاً رتبة علمي وي را از سيدين طباطبايي و بهبهاني برتر شمرده اند. همچون: دکتر محمداسماعيل رضواني، پرفسور حامد الگار، ناظمالاسلام کرماني، مستوفي تفرشي، مهدي ملکزاده، عينالسلطنه، ادوارد براون، هانري رنه دالماني، پيتر آوري، مخبرالسلطنة هدايت، و...(9) نکتة جالب آن است که معلومات شيخ، منحصر به فقه و اصول نبود و به اصطلاح جامعيت علمي داشته و در تاريخ و جغرافيا و نجوم و ادبيات، داراي تبحر بود. سيد محمدعلي شوشتري و ضيأالدين دُري اصفهاني دو تن از معاصران شيخاند که به اين امر تصريح دارند.(10) زمان آگاهي و غربشناسي ناظمالاسلام کرماني مينويسد: به شيخ نوري گفتم که ملاي سيصد سال قبل به کار امروز مردم نميخورد. شيخ بلافاصله بر کلامم تکمله زد: «خيلي دور رفتي! بلکه ملاي سي سال قبل به درد امروز نميخورد. ملاي امروز بايد عالم به مقتضيات وقت باشد، بايد مناسبات دوَل [ = سياست جهاني] را نيز عالم باشد».(11) آيةا حاج شيخ حسين لنکراني، ضمن اشاره به روابط خاص شيخ با حاج ميرزا عبدالغفار خان نجم الدوله (رياضيدان و منجم نامدار و دانشمندِ ذوفنونِ عصر قاجار) ميگفت: اوراق و نشرياتي که در خارج کشور نشر مييافت و ارتباط به اسلام و ايران داشت، به وسيلة مرحوم نجم الدوله تهيه ميشد و همراه با ترجمة آن قسمت از آنها که به زبانهاي غير شرقي نوشته شده بود، تحويل مرحوم شيخ ميگرديد. ضمناً شنيده ميشد که حاج نجم الدوله رابطِ شيخ با سيد جمالالدين اسدآبادي همداني معروف بودهاند. به گفتة وي: براي عدم کشف اين وضع، ارتباط شيخ و نجم الدوله به شکل مجلس درس انجام مييافته، او در خدمت شيخ از فقه و اصول و کلام بهره مند ميشده و شيخ هم علم نجوم و هيئت را که خود در آن سابقه داشته به وسيلة مباحثه با اين منجم هَيَوي معروف تکميل ميکرده است. در تأييد سخنان لنکراني، ميتوان از نزديکي و مشابهتي که ميان سخنان شيخ (در لوايح ايام تحصن حضرت عبدالعظيم - عليهالسلام - در صدر مشروطه، راجع به ماهيت مکاتب غربي نظير ناتوراليسم و...) با مندرجات رسالة سيد جمالالدين در رد نيچريه وجود دارد. همچنين به گفتة لنکراني بايد افزود: شيخ، براي تهيه و ترجمة مندرجات جرايد اروپا در بارة ايران، در اواخر عمر خويش از ميرزا محمد خان قزويني معروف بهره ميگرفت که خود زماني نزد شيخ درس خوانده بود و در صدر مشروطه در اروپا به سر ميبرد. در همين زمينه، نامة مهمي از قزويني به شيخ وجود دارد که در آن، قزويني ضمن تأکيد بر امتياز خاص روحانيت شيعه بر مقامات کليسا (در رهبريِ نهضتهاي رهايي بخش و عدالتخواه)، شرحي زباندار از مصادرة اموال کليسا و اخراج اسقف بزرگ پاريس در همان ايام توسط دولت فرانسه و موافقت مردم آن کشور با اين امر، به شيخ نوشته و شايد به طور ناخواسته، توجه شيخ را به ماهيتِ ضددينيِ فرهنگ و تمدن غرب، جلب کرده است.(12) شعار اصلي انقلاب فرانسه، اين بود: نه قانون، نه شاه و نه خدا(Ne Roi, Ne Loi, Ne Dieu) ! و انقلابيون شعار ميدادند: تا وقتي روده هاي آخرين فرمانرواي مستبد، با آخرين کشيش به دار کشيده نشود، مردم به آزادي نخواهند رسيد!(13) و جناب قزويني هنگام نگارش اين نامه، نميدانست که نفوذ رگه هاي فرهنگِ «اومانيستي - فراماسونيِ» انقلاب فرانسه در ميان جناح تندرو مشروطه، نهايتاً کار را به جايي خواهد رساند که مخاطبِ عاليمقام وي در اين نامه (شيخ فضل ا)، سرنوشتي بهمراتب بدتر و فجيعتر از رئيس اسقفان پاريس خواهد يافت! اشاراتي که شيخ فضل ا در لوايح عصر مشروطه، در بارة «خِرَدِ گسسته از وحيِ» اروپاييانِ عصر خود دارد و تحليل عميقي که از ماهيت مکتبهايي چون: نَيهيليسم، ناتوراليسم، سوسياليسم و آنارشيسم به دست ميدهد و آنها را به رغمِ اختلاف در لفظ، معناً متحد شمرده و سر و ته يک کرباس ميشناسد، دليلي است روشن بر عمق درکِ او از بنيانِ واحدِ ايدئولوژيهاي غرب جديد، يعني اومانيسم. في المثل ميفرمايد: غربيها «مهمي جز تکميل حس ظاهر و قواي نُکرويه ندارند و عقولشان مُغَطي به اَغطية کثيرة کثيفه شده» است.»(14) «و نيز در اين عصر ما فرقه ها پيدا شده اند که بالمَره منکِر اديان و حقوق و حدودند. اين فِرَقِ مستحدثه را بر حسب تفاوت اغراض، اسمهاي مختلف است: آنارشيست، نيهيليست، سوسياليست، ناطوراليست، بابيست و اينها يک نحو چالاکي و تردستي در اِثاره [ برانگيختنِ] فتنه و فساد دارند و به واسطة ورزشي که در اين کارها کرده اند، هرجا که هستند، آنجا را آشفته و پريشان ميکنند. سالهاست که دو دستة اخير از اينها، در ايران پيدا شده و مثل شيطان، مشغول وسوسه و راهزني و فريبندگي عوامِ اَضَل مِنَ الأنعام هستند: يکي فرقة بابيه است و ديگر فرقة طبيعيه. اين دو فرقه، لفظاً مختلف است و لُباً [ = در باطن] متفقاند و مقصد صميمي آنها نسبت به مملکت ايران، دو امر عظيم است: يکي تغيير مذهب و ديگري تبديل سلطنت [ از صورت و ظاهر اسلامي آن به صورت و باطنِ صد در صد ضد اسلامي].(15) اهل نظر، تعريفي را که شيخ در رسالة تذکرة الغافل، از مشروطة (سکولار) به دست داده، دقيقترين تعريف شمردهاند: «...برادر عزيزم، بدان: حقيقت مشروطه عبارت از آن است که منتخبين از بلدان، به انتخابِ خودِ رعايا، در مرکز مملکت جمع شوند و اينها هيئت مُقَنٍّنة مملکت باشند و نظر به مقتضيات عصر بکنند و قانوني مستقلاً مطابق با اکثر آرا بنويسند، موافق مقتضاي عصر، به عقول ناقصة خودشان، بدون ملاحظة موافقت و مخالفت آن با شرع اَطهَر، بلکه هرچه به نظر اکثر آنها نيکو و مستحسن آمد او را قانون مملکتي قرار بدهند...».(16) اشارههايِ فوق، بهخوبي نشان از آشنايي کلان و عميق شيخ با تفکر و تمدن سکولار غربي است. شيخ خاصه در اواخر عمر، با قاطعيت هرنوع برخورد انفعالي در برابر موجهاي فکري و سياسي جديد را محکوم ميکرد و شريعت جاويد نبوي را تحت هيچ عنوان و بهانه اي نظير عنوانِ فريبايِ «مقتضيات عصر» تغيير پذير نميدانست. سخن او اين بود: «من حکم خدا و رسول را مينويسم، نه مقتضيات عصر را.»(17) چنانکه مينويسد: «اگر کسي را گمان آن باشد که مقتضيات عصر، تغيير دهندة بعض مواد قانون الهي است يا مُکَمَّلِ آن است، چنين کس... از عقايد اسلامي خارج است. به جهت آنکه: پيغمبر ما خاتم انبياست و... خاتَم، آن کسي است که آنچه مقتضيِ صلاحِ حالِ عباد است اِلي يَومِ الصُّور(18) به سوي او وحي شده باشد و دين را کامل کرده باشد. پس بالبديهه چنين اعتقاد، کمال منافات را با اعتقاد به خاتميت و کمال دين او دارد و انکار خاتميت، به حکم قانون الهي کفر است.»(19) براي درک اشارهها و تعريضهاي فوق، بايستي ديدگاهها و اظهارنظرهاي جناح مقابلِ شيخ را در نظر گرفت، تا معلوم شود که وي چه ديدگاهي را هدف گرفته بود. شفافترين بيانِ جناح مقابل شيخ، فتواي مشهور تقي زاده در مجلة کاوه است که چند سال پس از شهادت شيخ، در سرمقالة اولين شماره از دورة جديد کاوه نوشت: «ايران بايد ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً، فرنگي مآب شود و بس»!(20) آشنايي با جامعة ايران نوري به علت تماس روزانة دايم با طبقات مختلف مردم در مجلس درس و روضه و محکمة شرع و بهويژه حضور مستمرٍّ (حدوداً 30 ساله) در پايتخت و سابقة طولانيِ مبارزاتي (شرکت در جنبش تنباکو و عدالتخانه و...)، از پيشينة فکري و عمليِ اشخاص و گروههاي مؤثر در حوادث کشور (پيش و پس از طلوع مشروطه) اطلاع وافر داشت. روي اين جهات به طور طبيعي از مراجع مشروطه خواه نجف (که گذشته از عدمِ سابقة طولاني در مبارزات سياسي، ارتباطشان با قضاياي تهران نيز به نحو غير مستقيم بود و در حقيقت، دستي از دور بر آتش مشروطه داشتند)(21) در ريشه يابي و کالبد شکافيِ قضايا، شناخت ماهيت و اغراض صحنه گردانان و پيش بينيِ عواقب امور، بسيار موفقتر بود و حقايق را در خشتِ خامِ حوادث، زودتر و بهتر از آنان ميخواند. ناظمالاسلام کرماني - از پيشگامان مشروطه - با اشاره به درگذشت آيةا ميرزا حسين تهراني (از مراجع مشروطه خواه نجف) در شوال 1326 ق مينويسد: اگر چه اين بزرگوار مشروطه خواه بوده، ولي هرگز راضي به اين وضع هرج و مرج نبود و اگر مطلع برمقاصد فرنگي مآبها و اشخاص مفسد و شر طلب ميشد، اصلاً مشروطيت را اجازه و اذن نميداد[ !].»(22) کسروي با اشاره به ناسازگاري و تغاير ميان مشروطة اروپايي و کيش شيعي تأکيد ميکند: «آن راه سازشي که آخوند خراساني و همراهان او ميانديشيدند به جايي نتوانستي رسيد».(23) دکتر عبدالهادي حائري نيز نظر شيخ را در تحليل ماهيت مشروطه و پيآمدهايش، به آنچه که در واقع امر رخ داد نزديکتر دانسته و معتقد است: نائيني و يارانش از دقت و دورانديشي لازم در اين زمينه برخوردار نبودند.(24) به باور او توجيهاتِ بهظاهر اسلاميِ ميرزا ملکم خان و همفکران او از اصول و قوانين غربي، امثال طباطبايي را - که فاقد شناختي کامل از فرهنگ و تمدن اروپا بودند - در مشروطه به اشتباه افکند.(25) لذا آنچه که سير تاريخ مشروطه هم عملاً بر آن صحه گذارد، درستيِ هشدارها و اعلام خطرهاي شيخ شهيد بود، نه توجيه ها و حمل به صحتهاي (اولية) ديگران. و اين جناح مقابل شيخ در تهران و نجف بود که پس از مرگ شيخ بانگ برداشت: سرکة مشروطه، شراب شده است! در يک کلام بايد گفت که مراجع مشروطه خواه نجف در تشخيص موضوعات و تطبيق کليات بر مصاديق به پاي شيخ نميرسيدند و او در آشنايي با ريشههاي تاريخي و مباني تئوريک مشروطة وارداتي، شناخت ماهيت افراد و گروههاي مؤثر و ذينفوذ و اطلاع دقيق از شگردهاي ظريف و گوناگون آنها و پيش بيني آيندة حوادث و جريانها، بسيار جلوتر از مراجع مزبور حرکت ميکرد. لذا ديديم زماني که مجادلات سياسي ميان گروههاي مختلف مشروطه خواه در مشروطة دوم، اهداف و مقاصد سوء جناح تقي زاده را کاملاً برملا ساخت، آخوند خراساني و ياران وي نيز، (همچون شيخ شهيد) در مصاف با منحرفين شمشير را از رو بستند و حتي حکم به اخراج تقي زاده از مجلس شورا دادند.(26) در حاليکه مع الأسف اين گونه معارضات با تيپ تقي زاده، در زمان حيات شيخ شهيد از خراساني و همفکرانش در ايران و عراق مشاهده نميشد.(27) پيشنهادِ نظارت فائقة رسميِ فقيهان بر مصوبات مجلس نيز - که اصل دوم متمم قانون اساسي مشروطه بر پاية آن نوشته شد - «ابتکار شيخ» بود نه آنان. عين السلطنه، از رجال مطلع عصر قاجار، حدود سه سال و نيم پس از قتل شيخ فضل ا، از نفرت مردم تهران نسبت به مشروطه خبر ميدهد(28) و سخن او را اظهاراتِ ديگر شاهدان عيني نيز (نظير معيرالممالک در «وقايع الزمان») تأييد ميکند. حتي سيد علي محمددولت آبادي، ليدر حزب مشروطه خواه «اعتدال»، ضمن تشريح اختلافات و کشمکشهاي مشروطهخواهان و نيز کشتار و غارت مردم توسط آنان در سالهاي 1330-1328(29)، تصريح ميکند: 90% مردم تهران، در اثر مشاهدة اين اعمال و حوادث سوء، خواهان بازگشتِ محمدعليشاه به کشور بودهاند. تاريخ نارضايي و افسردگيِ بسياري از سران مشروطه را دربارة اوضاع و احوالي که پس از شهادت شيخ بر کشور حاکم شد ضبط کرده است. در اين زمينه ميتوان از علماي مشروطه خواه ايران و عراق (نظير: آخوند خراساني(30)، شيخ عبدا مازندراني(31)، ميرزاي نائيني(32)، سيد محمد طباطبايي(33)، حاج آقا نورا اصفهاني(34)، سيد عبدالحسين لاري(35» و همچنين اديب الممالک فراهاني(36) (شاعر مشهور و مدير روزنامة مجلس)، شيخ يحيي کاشاني(37) (مدير روزنامه هاي حبل المتين و مجلس)، و حتي سپهدار تنکابني(38) و تقي زاده(39) (دو رکن بزرگ تجديد مشروطه) و نيز ستار خان و باقر خان(40) دو سردار بزرگ مشروطه ياد کرد که هر يک به نحوي نارضايتي يا ندامتشان از روند مشروطيت را ابراز داشته اند. ندامتِ مخالفان شهيد نوري و نيز سيرِ معکوس و متنزلِ تاريخ مشروطه، بيگمان گواهِ دور بيني و آينده نگري شيخ شهيد و صحتِ هشدارهاي اوست و در اين زمينه بايد حق را به مرحوم «جلال آلاحمد» داد که ميگويد: «...در نهضت مشروطه، گويا حضرات روحانيان شرکت کننده، گمان ميکردند که سلطنت را از غاصبانِ حق و مقامِ «امام زمان» پس خواهند گرفت يا دست کم حکومت که به شورا بدل شد ايشان را نيز به نمايندگيِ «صاحبالأمر» در آن حقي خواهد بود. ولي با خلع يد از روحانيت که حاصل اصلي مشروطه بود، گويا امروز حق داريم که نظر شيخ شهيد نوري را صائب بدانيم که به مخالفت با مشروطه برخاست و مخاطرات آن را براي روحانيت گوشزد کرد. چرا که او ميديد مشروطيت به جاي خلع يد از حکومت جبار زمان (سلطنت قاجار)، از روحانيت خلع يد خواهد کرد...!»(41) شناخت و رعايتِ ظرفيتِ جامعه براي اصلاحات فردِ مصلح بايستي ميزان ظرفيت و آمادگيِ مردم را براي پذيرش و انجام طرحهايِ اصلاحيِ خُرد و کلانِ خود، دقيقاً مد نظر قرار داده و بهويژه از تقليدِ «شکلي» و کپيه برداريِ نسنجيده از الگوها و برنامهريزيهاي ديگر کشورها - که در اوضاع و شرايط فرهنگي، سياسي و اقليميِ مغايري به سر ميبرند - بپرهيزد. يکي از مهمترين ايرادهاي شيخ به مشروطه چيانِ تندرو و سکولار اين بود که آنها ميخواستند بدون در نظر گرفتن آمادگي ملت ايران و رسوم و عقايد و سننِ ريشه دار ملي و ديني اين سرزمين، قوانين غربي را بر کشور تحميل کنند و شيخ بحق، اين امر را به صلاح ملک و ملت نميشمرد. در همين راستا وي استقرار نظام پارلمانيِ مطلقة غربي و رواج آزاديهاي بيحد و حصر اروپايي را در اوضاع و احوالِ آن روزِ کشورمان (که هزاران سال، با رژيمِ «بستة» حکومت فردي اداره شده و تغييرِ کامل اين رژيم، به طور دفعي و يکشبه، نه ممکن بود و نه مفيد) به دلايلِ جامعه شناختي و ملاحظة اوضاع و شرايط فرهنگي - اجتماعي و اقليميِ خاص اين مرز و بوم در آن روزگار به نفع ملت ارزيابي نميکرد، بلکه خصوصاً پس از مشاهدة آشوبهاي فزاينده و ايران سوزِ جناح تندرو در مشروطة اول آن را به زيان مملکت ميانگاشت(42) (متقابلاً نسخة «عدالتخانه» - که اساساً قيام مشروطه براي دستيابي به آن آغاز شد - از آن رو مورد حمايت جدي شيخ قرار داشت که با وضعيت و ظرفيتِ فرهنگي و اجتماعي مردم، کاملاً انطباق داشت). هرج و مرج و نيز کشتارهاي فجيعي که پس از اعدام شيخ، در سالهاي نخستين مشروطة دوم در ايران (توسط مشروطه چيان حاکم) بهويژه در صفحات آذربايجان و کرمانشاه از مردم صورت گرفت و به اشغال بخشهايي از کشورمان توسط قشون روس و انگليس انجاميد، نشان داد که نظر شيخ در پيش بيني آينده صائب بوده است. جالب است که تقي زاده نيز در دوران پختگي نسبي خويش يعني سالهاي پس از شهريور بيست، از «احداث جرايد بيشمار» در کشور و توهين و فحاشي آنها به اعضاي دولت و تزلزل و تغيير دايم کابينه ها(43) شديداً انتقاد کرده، و ثبات و بهبودي اوضاع کشور را مشروط به تحقق سه چيز ميداند: نخست، ثبات و قدرت و استحکام کامل حکومت مرکزي. دوم، داشتن قواي تأمينية منظم و صحيح و جامع الشرايط. سوم، داشتن ميزاني معتدل از آزادي و حکومت ملي و حفظ آن.(44) در بررسيِ علتِ مخالفت شيخ با مشروطة مطلقه (و دمکراسي ليبرال غربي) در اواخر عمر، نبايد از نظر دور داشت که اوضاع و شرايط سياسي - اجتماعي - نظامي - صنعتي و آموزشي کشورمان در عصر مشروطه، با اوضاع و شرايط فعليِ کشور، از برخي جهتها تفاوتهاي بارز و عمده اي داشت و اين تفاوتها، خود بهخود، برخوردها و عکس العمل هاي دوگانه اي را در قبال امورِ ظاهراً مشابه و يکسان طلب ميکرد: کشور ما در صدر مشروطه، فاقد يک ارتش گسترده و مقتدر مرکزي (آن هم کاملاً ملي و رها از دخالت مستشاران بيگانه) بود و از شبکة ارتباطات وسيع خبري و نيز وسايل نقلية سريع امروزي بهرة چنداني نداشت. علاوه از مشکلاتي همچون کمبود چشمگير عناصر با سواد، فقدان نظام آموزش و پرورش اجباري و متمرکز، عدم امنيت کافيِ طرق و راههاي خارج از شهر، رنج مي برد و در عين حال شديداً گرفتار نفوذ فزاينده و دخالتهاي زنندة دو همساية مقتدر و سلطه جوي جنوبي و شمالي بود و افزون بر اين همه، هيچ گونه سابقه و تجربة کار پارلماني نيز نداشت و فرهنگ «آزادي» به مفهوم غربي آن مطلقاً نهادينه نشده بود.(45) مخالفت شيخ نوري و يارانش با مجلس شوراي وقت، گذشته از اشکالات اعتقادي و فقهي به پارلمانتاريسم «مطلقة» اروپايي ريشه در توجه دقيق آنان به اوضاع و احوال وقت کشور و ناسازگاريِ آن با لوازم و ملزوماتِ استقرار مشروطة اروپايي داشت و از پيش بينيِ تبعاتِ سوء اجراي دموکراسيِ پارلماني (به سبک غربي) در آن برهه از تاريخ نشأت مي گرفت.(46) متقابلاً شرايط و مقتضيات سياسي - اجتماعي - تاريخيِ آن روز کشورمان، دست کم از ديدگاه رهبران دينيِ وقت (حتي آنان که بر ضد محمدعليشاه، در فترت پس از مشروطة صغير حکم جهاد دادند) از حيث «درجة انحرافِ دستگاه حکومت، آمادگي مردم، مصلحت سياسي کشور و امثال آن، ضرورتِ ايجاد يک قيام انقلابي (از سنخ انقلاب بهمن 57 ) را که از تحديد و تعديل سلطنت به وسيلة برنامه ريزي و نظارت مجلس شورا فراتر رفته و طرحِ «تغيير کامل رژيم» به جمهوري يا چيز ديگر را درافکند، ايجاب نمي کرد و از اين حيث با شرايط و مقتضيات کشورمان در اواخر دهة پنجاه شمسي يکسان نبود...(47) دمکراسي پارلماني در (مثلاً) انگليس، چندين قرن سابقه دارد و در اين مدت نظام شورايي کاملاً نهادينه شده، اما ايرانِ عصر قاجار با سابقة هزاران سال حکومتِ فردي و فقدان تجربة لازم براي کار جمعي چطور؟ طبيعي است براي گذار از آن نظام کهن و رسيدن به اين نظامِ نوين و بيسابقه، به يک حلقة واسطه نياز بود، و اين حلقة واسطه - به قول تندر کيا - ميتوانست همان عدالتخانه يا مشروطة مشروعة شيخ باشد.(48) منطق قوي و محبوبيت عظيم اجتماعي فرد مصلح همچنين بايد از نفوذ و محبوبيتِ شگرفِ مردمي برخوردار باشد تا بتواند در صورت لزوم، انسانها را - از زبده و توده - براي پيشبرد اهداف اصلاحي خويش بسيج کند. در جامعة ديني جلب نظر مردم به انجام اصلاحات و پيروزي بر موانع گوناگوني که بر سر راه آن وجود دارد، جز از کساني که نفوذ و قدرت وسيع اجتماعي داشته و جامعه حکمشان را مُطاع و متَّبَع ميشمرَد ساخته نيست. شيخ به يمنِ برخورداري از دانش کلان ديني، اخلاق نيکو و نيز دلسوزي و شفقت بر خلق، مورد علاقة شديد خاص و عام بود. يپرم، (به دار زنندة شيخ) در يادداشتهاي خود وي را «روحاني عاليقدري» به شمار ميآورد که «گفتة او براي تودة خلق، وحيِ مُنزَل محسوب ميشد».(49) عبدا بهرامي در تهران، شاهد آنچنان پيشواز باشکوهي از شيخ بوده است که مينويسد: «در همان موقع در من فکري پيدا شد که اگر انسان شاه نشود، بهتر است که اقلاً مجتهد يا پيشواي امت گردد.»!(50) نفوذ عميق و گستردة شيخ در بين مردم، در گزارشهاي سفارت انگليس نيز منعکس شده است. آرتور نيکلسون سفير انگليس در دربار تزار، در تلگراف به ادوارد گِري وزير خارجة بريتانيا (مورخ هيجدهم مارس 1909 يعني حدود پنج ماه قبل از شهادت شيخ)، با اشاره به تصميمهايي که در لندن و پترزبورگ برضد شيخ در جريان بود، هشدار روسها را چنين منعکس ميسازد: «در مورد شيخ فضلا بايد به اين نکته توجه داشت که اين مجتهد، نه تنها در محافل محافظهکار [ = مخالفين مشروطه]، بلکه در ميان عن-اصر ميان-هرو [ = مشروطه خواهان معتدل و غيرافراطي] نيز نفوذ زيادي دارد و جلب همکاري او براي موفقيت اصلاحات طرح ريزي شده [ = تجديد مشروطه و مجلس] اجتناب ناپذير است. هرنوع اقدامي که دو دولت [ روس و انگليس] عليه شيخ به عمل آورند، ممکن است نارضايتي تودههاي مردم را مخصوصاً در تهران که شيخ داراي پيروان زيادي در ميان طلاب يا محصلين مدارس مذهبي است برانگيزد. بنابراين دولت امپراتوري [ روس تزاري] عقيده دارد با توجه به اين حقيقت که شيخ هيچ گونه مقام رسمي ندارد که بتوان او را از داشتن آن مقام محروم کرد، عاقلانهتر خواهد بود که به شخص شيخ فضلا نوري کاري نداشته باشند.»(51) مردوخ، (امام جمعة کردستان) از شيخ به عنوان ايران مدار(52) ياد کرده و در شرح اجتماع مردم به رهبري شيخ در باغ شاه براي جلوگيري از تجديد مشروطه مينويسد: «عموم آقايان علما به منزل حاج شيخ (فضلا) آمده از آنجا بالأتفاق با کالسکه و درشکه به جانب باغ شاه حرکت کرديم. متجاوز از پنجاه کالسکه و درشکه پشت سر حاج شيخ به حرکت درآمد».(53) علاقه و احترام وافر بزرگان به شيخ، تنها ويژة رجال دين نبود. قدرتمداران عرصة سياست نيز به شيخ نگاهي فرازپو و قله سو داشتند. به قول حسنعلي برهان: «تمام رجال و اولياي امور و پادشاهان و اقران و امثالش به او به نظر اِعزاز و احترام نگاه ميکردند».(54) ميرزا نصرا خان مشيرالدوله وزير خارجة مظفرالدينشاه در دهم ربيع الثاني 1323 ق به آقا سيد حسين نائيني (کذا) با اشاره به «جناب مستطاب ملاذ الاسلام حجة الاسلام آقاي حاج شيخ فضلا» مينويسد: «جناب مُعَزياليه... امروز در تهران سرسلسلة علما هستند و مطاعيت دارند».(55) عضدالملک، رئيس ايل قاجار و نايب السلطنة خوشنام احمدشاه، مريد و مقلد شيخ شهيد بود(56) و از شنيدن خبر قتل وي فوق العاده متأثر و ناراحت شده، به سر و صورت خود ميکوبيد و شيون و زاري ميکرد و از اينکه مجتهدي را اعدام کردند اشک ميريخت.»(57) برنامة کلان و مدل مطلوب سياست اصول سياست شيخ در زندگي و برنامة کلان او براي بهبود مشکلات موجود و نيل جامعه به رفاه مادي و سعادت معنوي چنين بود: استقلال، قانونمندي و حاکميت اسلام. او «دين» و «سياست» را از يکديگر جدا نميدانست و براي خود - خاصه، به عنوان يک فقيهِ صاحب نفوذ - در عرصة اجتماع و سياست، مسئوليت، آن هم مسئوليتي گران قائل بود. شيخ البته، مستقلاً رساله يا خطابه اي در بارة «نظرية سياسي» خويش و مباني و غايات آن تحرير نکرده است، ولي با کاوش در سخنان وي ميتوان به اصول آرا و نظريات سياسي او (که مبتني بر شناختي «حکيمانه / فقيهانه» از مباني ديني است) دست يافت و سيماي کلي، اما روشني از آن تصوير کرد. با تأمل در سخنان شيخ، معلوم ميشود که از نظر او اولاً: اين «سياست» است که بايستي رنگ «دين» به خود بگيرد و جامهاي متناسب با قد و قوارة دين بپوشد نه بالعکس. درثاني: نظرية سياسيِ شيخ، حاويِ دو جنبة «سلبي» و «ايجابي» (يا مثبت و منفي) است که وجه سلبيِ آن، خود از دو رکن اساسي تشکيل ميشود: استقلال به معني رهايي از يوغ سلطة فکري - فرهنگي - سياسي - اقتصاديِ بيگانگان (بهويژه استعمار غرب) و عدالت از طريق «مهارِ قانونمندانة» دولت توسط مجلسي مرکب از نمايندگان طبيعي اصناف و طبقات جامعه. حاکميت اسلام نيز، به معناي اجراي «موبهمو و بدون تبعيض»ِ احکام اسلامي در جميع شئون، وجهِ «ايجابيِ» سياستِ مطلوب وي را ميسازد. الف) استقلال (رهايي از سلطة سياسي و فرهنگي غرب) رهايي از سلطة بيگانه - خاصه استعمار غرب - در همة شئون، هدف اساسي شيخ در دستيابي به ايرانِ آباد و سربلند بود و زندگيش را يکسره وقف مبارزه در راه آن ساخته بود. تقريظ وي بر کتاب «تبشير اندر تبشير» (1314 ق) نشان ميدهد که حرکت در اين راه را مصداق «جهاد في ا» شمرده و «تجارت سودمند دنيا و آخرت» ميدانست.(58) 1. طرد سلطة سياسي استعمار: چرچيل مدير ادارة شرقي سفارت انگليس، در گزارش به لندن، از شيخ به عنوان «يکي از مجتهدين طراز اول تهران» ياد ميکند که «از تماس با اروپائيان احتراز ميجويد و از گفتوگو با آنان سر باز ميزند».(59) امتناع شيخ در پايان عمر خويش (به قيمت شهادت) از پناهندگي به بيرق روس، انگليس، هلند و حتي عثماني مهمترين گواه بر روحية مستقل وي و اهتمامش به جلوگيري از دخالت بيگانگان در مقدرات کشور اسلامي است. چنانکه حضور فعال او در جنبش تنباکو و نيز هواداريش از تأسيس بانک ملي در صدر مشروطه، تنها معطوف به اهداف «اقتصادي» نبود و بيش و پيش از آن غايات «سياسي» داشت و نجات ايران از سلطة سياسي غرب را دنبال ميکرد. به همين نمط، ورودش به جنبش عدالتخواهي صدر مشروطه نيز - چنانکه خود در لايحة هيجدهم جمادي الثاني 1325 ق منتشره در حضرت عبدالعظيم(ع) تصريح دارد - به هدف جلوگيري از تحليل رفتن تدريجي کشور در هاضمة قدرتهاي جهانخوار بوده است.(60) فراموش نکنيم يکي از مهمترين علل مخالفت وي با مشروطة وارداتي و هواداران افراطي آن، بستگي آنها به بيگانگان بود: «اي عزيز، اگر مقصود تقويت اسلام بود انگليس حامي آن نميشد و اگر مقصودشان عمل به قرآن بود عوام را گول نداده پناه به کفر [ = سفارت انگليس] نميبردند و آنها را يار و معين و محل اسرار خود قرار نميدادند... اگر بناي آن بر حفظ دولت اسلام بود، چرا يک عضوي از روس پول ميگرفت و ديگري از انگليس»؟!(61) شيخ بهويژه در اواخر عمر، بر سر تجديد مشروطه رسماً با سفارتخانه هاي روس و انگليس در افتاد و درگيريش با آنها بدانجا کشيد که شاه اعلاميه اي را که (پس از تجمعِ باغ شاه) روي اصرار شيخ و علما صادر کرده بود، زير فشار شديد سفراي لندن و پطرزبورغ، از کوچه و بازار جمع کرد(62) و شيخ نيز شاهِ مرعوب را به مقاومت در برابر آنها فراخواند.(63) به قول کسروي: «محمدعلي ميرزا در آن ايستادگي که در برابر... نمايندگان سياسيِ دولتهاي اروپا مينمود، بيش از همه به دلگرمي از پشتيبانيِ» شيخ بود.(64) کشاکش سخت شيخ با روس و انگليس، به ترور وي توسط ايادي انگليس انجاميد و حتي سفارت انگليس، در محاکمة ضاربين دخالت کرده مانع مجازاتشان شد.(65) پس از آن هم به طور لاينقطع رشتة اين درگيري ادامه يافت تا به اعدام وي توسط همان عوامل انجاميد(66) و آرتور نيکلسون سفير انگليس در روسيه به وزير خارجة لندن نوشت: شيخ فضلا براي مملکت خود خطر بزرگي [ !] بود، خوب شد که ايران او را از ميان برداشت [ !](67) 2. طرد سلطة اقتصادي استعمار: شرکت فعال شيخ در جنبش تنباکو، از گامهاي بلند وي در مسير مبارزه با نفوذ اقتصادي بيگانگان است که خوشبختانه تاريخ آن را با خطوط روشن ثبت کرده است.(68) نيز بايد از حمايت وي از طرحِ تأسيس «بانک ملي» در صدر مشروطه ياد کرد که انديشة رهايي کشور از استعمار اقتصادي را تعقيب ميکرد و شيخ از آن کاملاً حمايت نموده و «دويست تومان سهام بانک را خريداري کرد».(69) در کارنامة شيخ، مدرک جالبي مربوط به سال 1306 ق يافت ميشود که نشان از حضور ديرين وي در سنگر دفاع از استقلال سياسي، کفايت اقتصادي و کيان فرهنگيِ کشورمان دارد. مدرک مزبور حاوي شصت مورد سؤال و جواب از ميرزاست که شيخ به تدوين و طبع آنها پرداخته است. ميرزا در پاسخ به نخستين سؤالِ (نانوشتة) اين رساله(70)، ضمن تأکيد بر عواقب سوء حمل اجناس از بلاد کفر به ايران، از توجه سائل به اين گونه مسائل و اقدامش به تهية دفع آنها که صرفاً از سرِ غيرت ديني و خيرخواهي براي مسلمين است اظهار مسرت ميکند و با تصريح به اينکه خود همواره ملتفت و نگرانِ اين مسائل که خرابي دين و دنياي مسلمين را دربر دارد بوده است، بر لزوم «جلوگيري از ورود کالاهاي خارجي به کشور» و «اقدام دولت به رفع احتياجات داخلي مردم از راه تشويق و حمايت عملي از سرمايه گذاري در بخش صنايع داخلي»، تأکيد ميورزد. در پايان نيز از خداوند، عزت اسلام، پيروزي مؤمنين، و قطع ريشة دشمنان را خواستار ميشود!(71) 3. طرد سلطة فرهنگي بيگانه: شيخ، درکنار تلاش جهت رهايي کشور از استعمار سياسي و اقتصادي، به سيطرة فرهنگ و نظام فکري و حقوقيِ غرب بر کشورمان نيز حساسيت منفي داشت و ستيزش با مشروطهخواهان، عمدتاً برسر همين امر بود: «دين اسلام، اکمل اديان و اتم شرايع است و اين دين دنيا را به عدل و شورا گرفت. آيا چه افتاده است که امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد و نسخة شوراي ما از انگليس بيايد»؟!(72) به گفتة دکتر رضواني: شيخ «برخلاف آنچه که عده اي گمان ميبرند، مخالف با مشروطه [ = تحديد سلطنت] نبود... ميفرمود: مشروطه اي که در فرنگستان ساري و جاري است، با مشخصات خاصي که دارد شايستة اجرا در ايران نيست. ايرانيان بايد مشروطه اي منطبق بر سُنَن ملي و مذهبي خود برقرار کنند و... شعارش اين بود: وَ عَلَيکُم بِالمَشرُوطيَّةِ الاًسلامي».(73) ب) عدالت و حکومت قانون محمد حرزالدين، نوري را «از چهره هاي برجسته اي» ميشمرَد که «با حاکمان و دولتمردان مقتدرِ ستمگر ميستيزيد».(74) عدالتخانه، مهاري بود که شيخ متناسب با امکانات و مقتضيات زمانه، براي تعديل خودکامگيها و رفع استبداد تهيه ديده بود. او خود در لوايح ايام تحصن در حضرت عبدالعظيم(ع) تصريح دارد که انگيزهاش از برافراشتن درفش عدالتخواهي در صدر مشروطه، تغيير رژيم خودکامگي و محدود ساختن اختيارات شاه و دولت توسط نمايندگان مردم بوده است.(75) شهيد نوري، کار خلاف شرع و قانون را از هر کسي ميديد بر ميآشفت و انتقاد ميکرد، چه شاه باشد و چه مدعيان دروغين عدل و آزادي. يکي از همسايگان شيخ که در روزهاي پرآشوب اواخر مشروطة اول با شيخ ديدار داشته، شرحي از شکايات زياد وي از اعمال خلاف قانون شاه و مشروطه چيان تندرو به دست داده است.(76) در همان ايام، شيخ نامهاي به عضدالملک نوشت و ضمن دفع اين شايعه که وي در صددِ پناهندگي به سفارتخانههاي خارجي است! باز بر اجراي قانون و دوري از هرج و مرج در کشور تأکيد کرد: «...صريحاً عرض مينمايم که هر که علي التحقيق بر خلاف قانون اقدامي نمايد، مستحق مجازات است ولو خودِ داعي باشم. عماً قريب(77) معلوم ميشود که عدالتخواه کيست و هرج و مرج خواه کيست»؟!(78) سخنان فوق، حاکي از قانونخواهي و قانونمداريِ شيخ است که در تأييد آن، ميتوان به شواهد ديگري همچون: انتقادات تند وي (در لوايح ايام تحصن) به آشوبگريِ گروههاي فشار و مداخلات بي روية انجمنهاي قارچ گونة صدر مشروطه و نيز تأکيدش بر لزوم تکميل و تصويب سريع قانون اساسي اشاره کرد.(79) همچنين ميتوان به کلام استوار وي در آغاز «تذکرةالغافل» اشاره کرد که مينويسد: «...حفظ نظام عالم، محتاج به قانون است و هر ملتي که تحت قانون داخل شدند و بر طبق آن عمل نمودند، امور آنها [ بسته] به استعداد قابليت قانونشان منظم شد...».(80) دعواي شيخ با ديگران، هرگز بر سرِ «تحديدِ» اختيارات شاه و «تعديلِ» مظالمِ دولت نبود و شيخ در لزوم اين گونه امور هيچ نوع ترديدي نداشت. فراموش نکنيم که وي پانزده سال پيش از طلوع مشروطه، لحظهاي را در پيوستن به نهضت تحريم (که مستقيماً ارادة ملوکانه را هدف گرفته بود) درنگ نکرده بود. دعوا بر سر اين بود، حال که قرار است استبداد مطلقة سلطنتي محدود و مشروط بهيک سري قوانين گردد، اين قوانين بايد همان قوانين شرع باشد که ملت مسلمان ايران از عمق جان بدانها ايمان دارد و نهضت خويش را نيز با تکيه بر آنها و تغذية از آنها آغاز کرده و پيش برده است. به تصريح دکتر حميد عنايت: شيخ «هرگز دربارة محسَّناتِ اساسيِ محدوديتهاي قانوني در مورد اختيارات سلطنت، شک» نداشت و «آن شيخ صريح اللهجه کراراً با مخالفين خويش بر سر اين موضوع که براي سلطنت که در نتيجة حوادث دنيا، از شريعت منحرف شده و به ستم گراييده است، تمهيد قوانين خاصي لازم است موافقت کرد».(81) دکتر رضواني نيز او را در کشاکش مشروطه و استبداد - بحق - «نيروي سوم» ي قلمداد ميکند که نه از استبداد حمايت ميکرد و نه موافق با دموکراسي خاص اروپايي بود.(82) از ديدگاه شيخ، شاه يا هر کس ديگر که بر جامعة اسلامي حکومت ميکند، لزوماً بايد در خط اسلام و مصالح مسلمين حرکت کند و خط و جهت کلي را از کارشناسان خبره و امين اسلام (فقها) بگيرد. در يکي از لوايح ايام تحصن در حضرت عبدالعظيم(ع) تصريح دارد: در منطق شيعه (بر خلاف اهل سنت)، دولت و سلطنتي که زمام آن به دست خدا و رسول و امام و نايبان امام (فقهاي عدول) نباشد، اوامرش واجب الاطاعه نيست.(83) همچنين در اجتماع علما و مردم در باغ شاه (شوال 1326 ق.) که براي منع از تجديد مشروطه بر پا شد، شيخ صريحاً به شاه گوشزد کرد: «ما دعاگويان در اطاعت اوامر ملوکانه تا حدي حاضريم که مخالف با مذهب ما نباشد، ولي چيزي که مخالف با مذهب باشد تا جان در بدن داريم نخواهيم گذاشت اجرا شود...» و از شاه خواست طبق خواستة مردم و حکم صريح علما بر حرمت مشروطه، دست خطي در رفع مشروطه صادر کند. شاه پذيرفت و گفت: در اين باب «با جناب صدراعظم مذاکره ميشود و قراري که اسباب آسودگي قاطبة رعايا باشد داده خواهد شد». ولي شيخ احالة موضوع به مذاکره با صدراعظم را رد کرد و گفت: «مشورت در محلي است که طريق ديگر داشته باشد و اين امر ابداً ممکن نيست که انجام شود. صريحاً اعليحضرت حال بايد حکم بفرمايند در افناي مشروطه». شاه لاجرم پذيرفت که دست خط بدهد.(84) سخنان شيخ، برجسته سازيِ همان نکتهاي بود که همان ايام در عريضة او و علماي همفکرش به شاه آمده بود: «ما مسلمانان که در تحت اقتدار سلطنت اسلاميه هستيم، ابداً راضي نميشويم که وَهني به اسلام و دين ما برسد و در مقابل احکام اسلاميه، شاه و رعيت يکسان است».(85) ج) حاکميت اسلام عدالت غايتِ آرزو، بلکه معشوقِ «دلربا»ي شيخ بود(86) و حتي آن را اساس تکوين و تشريع و عامل پيشرفت اسلام در جهان ميشمرد.(87) از نظر او «دين اسلام... دنيا را به عدل و شورا گرفت. آيا چه افتاده است که امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد و نسخة شوراي ما از انگليس بيايد»؟!(88) دستيابي به عدالت، آرمان مقدسي بود که شوقِ وصول به آن شيخ را همچون آحاد ملت ايران، در صدر مشروطه به قيام بر ضد استبداد واداشت: «کلمة طيبة العدل را هر کس اصغا نمود بي اختيار در تحصيل آن کوشيد و به اندازة وسعت به بذل مال و جان خودداري نکرد. مِن جمله خودِ داعي هم اقدام در اين امر نموده و متحمل زحمات سَفَراً و حَضَراً شدم».(89) وقتي هم از آن سفر برگشت، «تأسيس اساس مجلس دارالشوراي ملي و معدلتخانة اسلامي» را به دوستان تبريک گفت و آن را «موجب ترويج شرع اطهر و تعظيم شعاير اسلامي» شمرد.(90) آري، عدالت مطلوب و محبوبِ شيخ بود و در اين جايِ هيچ شکي نيست. منتها وي - بحق - در تعريف عدالت و تشخيص موارد آن و نيز نحوة دستيابي به اين گوهر دير ياب و زود رنج، بحث داشت و به حکمِ «خِرَد» - که خالق جهان را در تشخيص مصالح بشر و تأمين سعادت جاويد وي، از همگان آگاهتر ميداند - «تحصيل عدالت» را منوط به اجراي احکام اسلام ميشمرد و معتقد بود که حقيقت عدل از راه اقدام به معروف و اجتناب از منکَر محقق ميشود. همچنين تأکيد داشت که اجراي قوانين عادلانه در جامعه، نياز به پشتوانة روحي و اعتقادي دارد و آن نيز چيزي جز ايمان به خدا و قيامت نيست و هر مقدار، يقين به مبدأ و معاد و خداترسي و اميدواري شديدتر است، عدالت منبسطتر خواهد بود و هر چه از اين کاسته شود، بي اعتدالي زياده خواهد شد». نيز: «اگر بخواهند بسط عدالت شود» بايد اين دو گروه را تقويت کنند: «حَمَلة احکام» و «اُولي الشَّوکَة من أهلِ الاًسلام». يعني، علماي دين و رجال سياسي متعهد به اسلام. «اين است راه تحصيل عدالت صحيحة نافعه».(91) شهيد نوري، از سياست و عدالت تصويري چنين توحيدي داشت و عرصة زندگي را حوزة اقتدار «مطلق» الهي ميشمرد. «پيتر آوري» استاد تاريخ دانشگاه کمبريج سخن جالبي دارد: «شيخ فضلا نوري... را بايستي نمايندة آن مکتب فکري دانست که حاکميت را از خداوند ميدانند و نه از مردم و شاه».(92) کسروي هم (در کلامي به شيوة معمول آميخته به زهر کينه) اعتراف جالبي دارد: حاجي شيخ فضلا... فريفتة «شريعت» ميبود و رواج آن را بسيار ميخواست... با يک اميد و آرزوي بسياري پيش آمده چنين ميخواست که «احکام شرع» را به روية قانون آورد و به مجلس بپذيراند. رويهمرفته به بنياد نهادن يک «حکومت شرعي» ميکوشيد.(93) نظام مطلوب شيخ نظامي است که در آن احکام اسلام پياده شود: «اي برادر، نظامنامه، نظامنامه...، لکن اسلامي، اسلامي... يعني همان قانون شريعت که هزاروسيصد و اندي است در ميان ما هست و جمله [ اي] از آن - که به آن، اصلاح مفاسد ما ميشود - در مرتبة اجرا نبود، حالا بيايد به عنوان قانون و اجرا شود».(94) اگر در تحصن حضرت عبد العظيم (ع) بر فراز منبر خاطر نشان ميکند: «من... اينجا هستم تا اينکه قانون قرآن را رواج بدهم»(95) يا در «رسالة تحريم مشروطيت» مينويسد: «فيالحقيقه سلطنت، قوة اجرائية احکام اسلاماست»(96) دقيقاً به همين معناست. چنانکه از نامهاش به آقا نجفي اصفهاني نيز بروشني همين معنا بر ميآيد.(97) آري، شيخ خواستارِ نظام حاکميت حدود و ارزشهاي اسلامي بود که البته از ديدگاه او جز با حکم و تنفيذ فقيهان محقق نميشد. در خلال اظهارات شيخ در مشروطه مکرر به طرح مسئلة ولايت فقيه مبسوط اليد بر ميخوريم و اين بهوضوح حاکي از وجهِ ايجابيِ نظرية سياسي شيخ و نيز مخالفتِ اصوليِ او با استبداد شاهنشاهي است: «در زمان غيبت امام(ع) مرجع در حوادث، فقهاي از شيعه هستند و مَجاري امور به يَدِ ايشان است و بعد از تحقق موازين، احقاق حقوق و اجراي حدود مينمايند و ابداً منوط به تصويب احدي نخواهد بود».(98) از نظر شيخ، اگر مجلس و مجلسيان، اولاً: به احکام اسلام مقيد و ثانياً: از پشتوانة نظارت و تنفيذ فقيه برخوردار باشند خود و مصوباتشان مورد تأييد است و بايد از جان و دل، به حمايت از آنها پرداخت(99) و در غير اين صورت، نه. در ديدگاه شيخ راجع به مجلس و مشروطه دو نکتة کليدي وجود دارد که فهم درستِ نظريات وي در گرو توجه دقيق به آنهاست: الف) جامعيت و کمال قوانين اسلامي ب) نظارت و ولايت فقهاي جامع الشرايط. به اعتقاد وي(100): 1. حفظ نظام عالم در گرو وجود قانون است و هر ملتي که تحت قانون داخل شدند و بر طبق آن عمل نمودند، امور آنها [ بسته] به استعداد [ و] قابليت قانونشان منظم» خواهد شد. 2. در ميان قوانين بهترين قانون، «قانون الهي (اسلام) است». چه، اولاً: جامعِ جميعِ ما يَحتاجٌ اِلَيهِ الناس(101) بوده و علاوه بر عبادات، حکمِ جميعِ مواد سياسيه را بر وَجهِ اَکمَل و اَوفي داراست، حتي اَرشُ الخَدش(102) را. ثانياً: قانون اسلام، قانوني ابدي و جاويد است و همة عصرها و نسلها را شامل ميشود. ثالثاً: بينش اسلامي، حيات و زندگي بشر را منحصر به اين جهان نميبيند و و مرگ را صرفاً دروازة حيات جاودان و دنيا را مزرعة آخرت ميشمرَد. بر اساسِ اين بينش «ماها بايد... نظم معاش خود را قسمي بخواهيم که امر معاد ما را مختل نکند و لابد چنين قانون، منحصر خواهد بود به قانون الهي، زيرا اوست که جامع جَهَتَين يعني نظم دهندة دنيا وآخرت است». 3. خاتَميتِ دين اسلام، ملازم با کامل بودن دستورات آن است و متقابلاً اعتقاد به نقص و ناتماميِ فقه اسلامي و موافقت با تغيير يا تکميل برخي از مواد آن به بهانه و عنوان «مقتضيات عصر» با ايمان به خاتميت و کمال دين تضاد دارد: «اگر کسي را گمان آن باشد که مقتضيات عصر، تغيير دهندة بعض مواد قانون الهي... يا مُکَمَّلِ آن است، چنين کسي... از عقايد اسلامي خارج است»، زيرا «پيغمبر ما خاتم انبياست و قانون او ختم قوانين... و خاتَم آن کسي است که آنچه مقتضيِ صلاحِ حالِ عباد» تا روز رستاخيز است به او وحي شده... و دين را کامل کرده باشد. پس بالبديهه چنين اعتقاد، کمال منافات را با اعتقاد به خاتميت و کمال دين او دارد و انکار خاتميت به حکم قانون الهي کفر است». 4. بر پاية آنچه گفتيم، قانون اسلام «از بس متين و صحيح و کامل و مستحکم است نسخ بر نميدارد». چه، خداوند «در هر موضوع حکمي و براي هر موقع، تکليفي مقرَّر فرموده است». بنابراين «نميشود که جايز شود تغيير بدهند قانون الهي را و جعل قانوني بر خلاف آن نمايند ولو در يک مورد، زيرا مخالفت عملي [ با] قانون الهي فسق است، ولي تغيير دادن آن کفر است. چونکه تخطئة قانون الهي است نسبت به اين زمان». 5 . کمال و تماميت اسلام، اجازه نميدهد که کسي در برابر قوانين الهي قانون جديدي وضع کند: «در اسلام براي احدي جايز نيست تقنين و جعل حکم، هر که باشد، و اسلام ناتمام ندارد که کسي او را تمام نمايد». و جامعة ايماني و اسلامي ابداً محتاج به جعل قانون نخواهد بود، زيرا اسلام بدون اقرار به نبوت، مُحَقَّق نيست؛ و...دليل عقلي بر نبوت نيز چيزي جز احتياج ما به قانون الهي و جهل و عجز ما از تعيين آن، بنابراين اگر خود را بر کشف و استخراج قانون قادر... بدانيم، پس ديگر دليل عقلي بر نبوت وجود نخواهد داشت. اصولاً «جعل قانون» در برابر قانون الهي، چه کم و چه زياد، با اسلام «منافات» داشته و نفسِ عمل، يک کار پيغمبري است، لذا فرد مسلمان را حق جعلِ قانون نيست. 6. حتي شأن و مسئوليت فقها و مجتهدان، با همة والايي تنها استنباط احکام الهي از کتاب و سنت معصومين (ع) است، نه جعلِ قانون. حتي آنان حق ندارند - آن گونه که متأسفانه در بين اهل سنت رايج است - در مقام کشف و استخراج احکام، اموري همچون قياس و استحسانات عقلي را دخالت دهند: «وظيفة [ مجتهدين]...، منحصر به آن است که احکام کُليه را - که مواد قانون الهي است - از چهار دليل شرعي استنباط فرمايند و به عوام رسانند و آن چهار: قرآن و اخبار و اجماع و عقل است؛ آن هم به نحو مخصوصي که مقرر شده. و عمده آن است که بايد ملاحظه فرمايند که در مقام استنباط، قياس و استحسان را دخالت ندهند. چونکه در شرع اماميه حرام است که از روي استحسان و قياس، تعيين احکام الهيه بنمايند». فقيه که نايب امام(ع) است، در واقع استنباط از کتاب و سنت ميکند، نه تقنين و جعل. 7. بناي اسلام، بر عبوديت يعني تسليمِ صِرف در برابر خداوند استوار است و التزام به قوانين الهي، تنها راه رهايي از هرگونه فساد و بهره مندي کامل از نعمات الهي در دنيا و آخرت ميباشد: «به حکم اسلام، بايد ملاحظه نمود که در قانون الهي هر که را با هر کس مساوي داشته، ما هم مساويشان بدانيم و هر صنفي را مخالف با هر صنفي فرموده ما هم به اختلاف با آنها رفتار کنيم تا آنکه در مفاسد ديني و دنيوي واقع نشويم»، بلکه در دنيا و آخرت بهره مند باشيم. 8 . با توجه به آنچه که گفتيم، اين سؤال مطرح ميشود که: تأسيس مجلس شورا و وضع قوانين اساسي و غير اساسي در جامعة اسلامي چه وجهي دارد؟ پاسخ اين سؤال از آنچه که گفته شد، کاملاً روشن است: همان قانون شريعت را که پيامبر اسلام و جانشينان معصوم وي - سلام ا عليهم اجمعين - هزاروسيصد و اندي پيش از اين، به بشر ابلاغ کردهاند، ولي چنانکه بايد اجرا نشده، لباس قانون بپوشد و به صورت ماده و تبصره درآيد: «اي برادر، نظامنامه، نظامنامه، نظامنامه، لکن اسلامي، اسلامي، اسلامي. يعني همان قانون شريعت که هزار [ و] سيصد و اندي است در ميان ما هست و جمله[ اي] از آن - که به آن، اصلاح مفاسد ما ميشود - در مرتبة اجرا نبود، حالا بيايد به عنوان قانون، و اجرا شود». و : «عَلَيکُم بِطَلَبِ القانُونِ الأَساسيٍّ الاًسلامي، ثُمَّ عَلَيکُم بِطَلَبِ القانُونِ الأساسيٍّ الاًسلامي، فاًنَّهُ مُصلِحٌ لِدينِکُم وَ دُنياکُم».(103). 9. مجلسي که قانون اساسيِ آن، مخالف با موازين دين نباشد و اعضاي آن از دايرة احکام شرع گامي بيرون ننهند، مورد قبول و تأييد همة فقيهان از جمله: شيخ فضل ا) است. چه، مخالفت با آن عملاً چيزي جز مخالفت با موازين و قوانين شرع نيست: «من آن مجلس شوراي ملي را ميخواهم که عموم مسلمانان آن را ميخواهند، به اين معني: البته، عموم مسلمانان مجلسي ميخواهند که اساسش بر اسلاميت باشد و بر خلاف قرآن و بر خلاف شريعت محمدي(ص) و بر خلاف مذهب مقدس جعفري(ع) قانوني نگذارد. من هم چنين مجلسي ميخواهم». در اين زمينه «من و عموم مسلمين بر يک رأي هستيم. اختلاف، ميانة ما و لامذهبهاست که منکر اسلاميت و دشمن دين حنيف هستند». چنين مجلسي که حاصل سعي و رنجِ حجج اسلام و نواب عامة امام(ع) است، قاعدتاً حفظ حقوق و پيروان مذهب جعفري را مد نظر دارد و ممکن نيست که آثار پارلِمِنت پاريس و انگليس بر آن مترتب گردد». به تعبيري روشنتر: اعضاي مسلمان و متعهد اين مجلس، هرگز تن به تصويبِ قانون آزادي عقايد و اَقلام به سبک بي بند و بارانة غربي و تغيير شرايع و احکام نداده و بر افتتاح خَمارخانهها و اشاعة فواحش و بي حجابيِ بانوان و اباحة مُنکَرات مهر تأييد نخواهند زد. «مسلم است که قوانين موضوعه در اين مجلس، مخالف با قواعد شرعيه نبوده و نخواهد بود و چنانکه در قانون اساسي ذکر شده است، هر مطلبي که مخالف با شريعت اسلاميه باشد، سِمَتِ قانونيت پيدا نخواهد کرد...». 10. چنانچه لزوم انطباق مصوبات مجلس با موازين و معيارهاي شرع را يک اصل اجتناب ناپذير بپذيريم - که منطق اسلامي راهي جز پذيرش آن نميشناسد - لامحاله گريزي از قبولِ نظارت فائقه رسمي و دايميِ مجتهدين بر مصوبات مجلس نخواهيم داشت. دليل اين امر آن است که پارلمان، در ايران اسلامي يک پديدة وارداتي و نوظهور است و در اصلِ وضعِ خويش، با مبنا و ساختارِ فرهنگ و تمدن جديد غرب تناسب دارد و مولودِ تحولاتِ عميقِ فکري - سياسي - اجتماعيِ اروپا در چند قرنِ پس از رنسانس است که بعضاً با اصول فکري، سننِ فرهنگي، شرايط تاريخي و وضعيت اجتماعي کشورمان همخواني ندارد، بلکه متضاد است. بنا براين، بايستي براي همآهنگي و انطباق اين پديدة نوظهور با مباني و سننِ فرهنگي و اجتماعيِ اين ديار، تصرفات حساب شدهاي در فرم و محتواي اروپاييِ آن صورت گيرد: «مملکت ايران، از 1300 و چند سال قبل که از آيين زردشتي به دين مبين محمدي(ص) شرف انتقال پذيرفته است، مجلس دارالشوراي قائم دايم که امور جمهور اهالي را همواره اداره بکند نداشته است. امروز که اين تأسيس را از فرنگستان اقتباس کرده به همين جهت که اقتباس از فرنگستان است، بايد علماي اسلام - که عِندَ ا و عِندَ رَسُولِهِ مسئول حفظ عقايد اين ملت هستند - نظري مخصوص در موضوعات و مقررات آن داشته باشند که امري بر خلاف ديانت اسلاميه به صدور نرسد و مردم ايران هم مثل اهالي فرنگستان بيقيد در دين، و بيباک در فحشا و منکر و بي بهره از الهيات و روحانيات واقع نشوند. اين ملاحظه و مراقبه حسب التکليف الشرعي، هم حالا که قوانين اساسي مجلس را از روي کتب قانون اروپا مينويسند لازم است و هم مِن بَعد در جميع قرنهاي آينده الي يوم يقوم القائم عجل ا تعالي فرجه». 4.انقلابيِ عصر استبداد شيخ در زندگي سياسي خويش، دو دوران را از سر گذرانده است: دوران استبداد فرديِ سلاطين قاجار و دوران مشروطيت. او با خودکامگي بههيچ وجه سر سازش نداشت و لذا در کلية جنبشهاي ضد استبدادي پيش از مشروطه، همچون جنبش تنباکو و عدالتخانه حاضر، بلکه پيشوا و جلودار بود. شرکت فعالش در جنبش ضد استعماري - ضد استبدادي تنباکو، نقش مؤثر وي در برکناري امينالسلطان و حضورش در مرکز ثقل قيام عدالتخواهيِ صدر مشروطه که به عزل عينالدوله انجاميد، همگي ثبت تاريخ است. اعظام الوزاره با ذکر درگيري سخت ميان ميرزاي آشتياني و ناصرالدينشاه بر سرِ کشيدن قليان در بحبوحة نهضت تحريم مينويسد: شاه حکم به تبعيد آشتياني داد و در پي آن غوغاي ملي عظيمي برخاست که نهايتاً حکم شاه را مُلغا گذاشت. آنگاه ميافزايد: «اوَّل کسي که از علما در آن روز به منزل ميرزاي آشتياني وارد شد و همصدا با ايشان گرديد، آقاي حاج شيخ فضلا مجتهد نوري بود».(104) احتشامالسلطنه (رئيس مجلس شوراي اول) نيز معتقد است شيخ در «در آن وقايع... در تهران کبادة رياست ميکشيد و در صف پيشوايان روحاني، مشوق و محرک مردم در مخالفت با امتياز نامة رژي بود».(105) عينالدوله که پس از برکناري امينالسلطان روي کار آمد، معتقد بود: آن کس که امينالسلطان، دولت را از او ميترسانيد و از ترس همو نيز استعفا داد، شيخ فضلا بوده است.(106) وقتي هم که روابط شيخ (در صدر مشروطه) با عينالدولة مقتدر و خشونت مآب به تيرگي گراييد و عينالدوله به شيخ و ديگر عالمان معترض و متحصن در مسجد جمعة تهران پيغام داد که اگر پراکنده نشويد دست به داغ و درفش خواهم برد، شيخ به فرستادة او گفت: «کسي که حيات و مماتش زير قلم ماست چگونه جرئت ميکند چنين جملاتي را به زبان بياورد؟! به او بگو ما از تو واهمهاي نداريم و عنقريب تکليفت را روشن ميکنيم»!(107) و چنين نيز کرد. به قول ملکزاده: «حاج شيخ فضل ا... با وجود ممانعت عين الدوله با سران نهضت همقدم شد و راه مهاجرت را پيش گرفت».(108) شيخ از نفوذ خويش در بين مراجع عراق (نظير آخوند خراساني) بهره گرفت و آنان را به صحنة مبارزه با رژيم استبداد کشانيد.(109) ملکزاده مينويسد: «از حسن اتفاق، حاجي شيخ فضلا که در آن زمان در حوزة روحاني نجف شهرت و اعتبار زيادي داشت، در ميان مهاجرين [ به قم] بود و او هم در سهم خود روحانيون نجف را به نفع نهضت ملي تشويق مينمود».(110) آيةا ميرزا احمد کفايي (فرزند آخوند خراساني) اظهار ميداشت: زماني مرحوم آخوند خراساني و ديگر مراجع عتبات به حمايت از نهضت عدالتخواهي صدر مشروطه وارد عمل شدند که شيخ فضل ا نوري در نامه به آخوند، لزوم اين کار را مؤکداً گوشزد کرد.(111) درنتيجة اتفاق علماي تهران و نجف بر ضد استبداد، شاه سپر انداخت و ضمن برکناريِ عين الدوله، دستخط تأسيس مجلس شورا را صادر کرد. در حصول اين موفقيت، بيگمان شيخ نقشي مهم و تعيين کننده داشت. «فريدون آدميت» و «مهدي بامداد» تصريح دارند: شيخ «در قيامي که منجر به صدور فرمان مشروطيت گرديد خدمت ارجمندي کرد».(112) 5.اصلاحگر عصر مشروطه شيخ - چنانکه گفتيم - در مقدماتِ ايجاد و تحصيل آنچه که بعدها به نام «مشروطيت» معروف شد، نقش اساسي داشت و به اين معنا عموم مورخان اشاره دارند.(113) پس خود را در حفظ و پاسداري از آنچه که دستآورد نهضت ملت (قيام عدالتخانه) ميانگاشت، موظف ميشمرد و بر خلاف برخي از رهبران که در برابر فشار و تهديد گروههاي تندرو و جريانات سکولار جا ميزدند، با تمام توان ميايستاد و ميکوشيد مانع انحراف نهضت از راستراهِ ملي و اسلاميِ آن به چپ و راست گردد. کسروي مينويسد: پس از پيشرفت مشروطه و باز شدن مجلس، رهبران مذهبيِ جنبش مشروطه هر يکي بهرهاي جسته به کنار رفتند، ولي دو سيد [ طباطبايي و بهبهاني] و حاجي شيخ فضل ا همچنان باز ماندند و چون مشروطه را پديدآوردة خود ميشماردند از نگهباني باز نميايستادند...».(114) براي آشنايي با نقش اصلاحيي که شيخ فضل ا در طول جنبش مشروطه ايفا کرد، بايستي روند پرنشيب و فراز اين جنبش را از آغاز تا زمان شهادت شيخ، مورد دقت و ملاحظه قرار داد: جرياني که به نام مشروطه در تاريخ کشورمان معروف شده، خود مسبوق به نهضت اصيل اسلامي و مستقلٍّ عدالتخانه بود که رهبري آن به عهدة علماي دين (بالأخص شيخ فضلا) قرار داشت و مقصد عمدهاش نيز تأسيس عدالتخانه بود، يعني تأسيس مجمعي از نمايندگان طبيعيِ اصناف و طبقات مردم که به شور بنشينند و براي دواير دولتي، قانون بنويسند تا به خودکامگيهاي دولت و دربار پايان داده شود. هجرتِ شيخ و سيدين به قم در صدر مشروطه، به همين منظور انجام گرفت و صدور دستخط تأسيس مجلس شوراي اسلامي از سوي مظفرالدينشاه نيز دستآورد همين حرکت بود. مع الأسف همزمان با هجرت علما به قم، با کارگرداني سفارت انگليس و ستون پنجمشان در داخل کشور، طرح کشاندنِ مردم ساده و غافل (يا شکمباره) به سفارت ريخته شد و استعمار بريتانيا به دسايس معمول خود شدت بخشيد و براي نسخ و نابودي آن قيام اسلامي - مردمي، از طريق سياست خطرناک مسخ و انحراف وارد شد... . نقشة مزبور بزودي شعارِ همه کس فهم و ريشهدارِ عدالتخانه را جايگزينِ شعار وارداتي، چند پهلو و متشابهِ مشروطه ساخت. نيز به ياري کاردار سفارت، در دستخط شاهِ محتضر (مورخ شانزدهم جمادي الثاني 1324 ق) مبني بر اجازة تأسيس مجلس شوراي اسلامي دست برده و درست در بحبوبة به بار نشستنِ نهضت عدالتخواهي، قيد اسلامي را براي هميشه (در دوران مشروطه) از عنوان مجلس حذف کردند!(115) سپس هم مانع تثبيت عنوان «مشروعه» به جاي «مشروطه» شدند و اين البته آخرين گام انحرافي در مسير نهضت ملت نبود...(116) مشروطة وارداتي، در نظر طراحان اصلي آن کپيه اي از ليبرال دموکراسي غربي بود که بر مفهوم فراماسونري، ليبراليستيِ شعار آزادي - برابري - برادري (و نه مفاهيمِ محصَّلِ اسلامي آنها) تکيه داشت و از حيث قانونگذاري، تعيين و تنظيم روش زيست انسانها، اهواي نفس اکثريت را به نحوي قانونمند، جايگزين تشريع الهي ميساخت. و پيداست که چنين مشروطه اي - به قول شيخ - آبش با «شرع» و «مشروعه» در يک جوي نميرفت. اما بايد توجه داشت که مشروطه بازانِ صدر مشروطه، بهصراحت و يکبارگي، پرده از مقاصد و مطامع حقيقي خويش برنميگرفتند و باطنِ شيطانيِ رژيمِ مطلوب خود را - که در طغيان نسبت به حق از استبدادِ فردي و بي نقابِ چند هزار ساله پيشي ميگرفت - رو نميکردند و به قول کسروي: «تا ديري سخن از شريعت و رواج آن ميرفت و انبوهي از مردم ميپنداشتند که آنچه خواسته ميشود همين است».(117) ولي با گذشت زمان که بازار هتاکي به ساحت احکام الهي و جسارت به علما در روزنامه ها و شبنامهها و ميتينگهاي مشروطهخواهان بالا گرفت و متهمانِ به بابيگري و متظاهرانِ به فرنگي مآبي صحنه گردانِ حوادث شدند - مشروطة سفارت پرورده پوست انداخت و باطن حقيقي خود را تا حدود زيادي آشکار ساخت. در نتيجه، شيخ نوري نيز که از مدتها پيش نگران انحراف نهضت و تباهي ثمراتِ قيام ملت بود، نواي انتقاد ديرينه و فزايندة خويش عليه مفاسدِ همزاد يا نوزادِ مشروطه را به فرياد رساي اعتراض بَدَل ساخت و رسماً در برابر مشروطهخواهان افراطي موضع گرفت و نهايتاً با همفکران خود در حضرت عبدالعظيم(ع) تحصن گزيد و به نشر لوايح روشنگرانه و طرح شعار مشروطة مشروعه پرداخت و اعلام کرد که قانون اساسي بايد دقيقاً و کاملاً با موازين شرع تطبيق شود و اين تطبيق نيز، کارِ «کارشناسانه» ميطلبد که آن هم جز از فقهاي پارسا برنمي آيد. لزوم پاي بندي شاه به طريقة حقة تشيع اثني عشري، نظارت فائقة مجتهدين بر مصوبات مجلس، شرط فقاهت در قاضي و... اصولي بود که با مجاهدات پيگير شيخ در متمم قانون اساسي گنجانده شد. مرحلة بعدي جريان مشروطيت، با انحلال خونين مجلس شوراي اول و قلع و قمع هواداران مشروطه به دست محمدعليشاه آغاز شد که افکار عمومي هم - به علت نفرت از هرج و مرج و آشوب فزايندهاي که جناح تندرو مشروطه در کشور پديد آورده و زندگي را بر همگان مشکل کرده بود - به اقدام شاه سکوت، بلکه مساعدت نشان داد. در اين مرحله، شيخ با استفاده از فرصت پيش آمده، به تحريم مشروطة مطلقه و تلاش براي احياي عدالتخانه (= مجلس شورا با اختيارات و مسئوليتِ «محدود» به حدودِ اصلاح دواير دولتي) برخاست. اقدام مزبور ناشي از آشنايي کامل شيخ با ماهيتِ صحنه گردانان غرب زدة مشروطه و دسايس استعمار در آن برهة حساس بود. تأثير شديد اقليت فراماسون و منحرفِ مجلس اول بر اکثريت مسلمان، اما مشتبه آن سازشِ امثال سردار اسعد (تجديدگر مشروطه) با قدرتهاي استکباري و حمايت صريح روس و انگليس از مشروطه و جناح تندرو آن در دوران موسوم به استبداد صغير و بالأخره يأس شيخ از اصلاحِ غائله به شيوة قانوني و مسالمت آميز او را نهايتاً به درگيري حاد و بيبرگشت با مشروطة وارداتي کشانيد. اين مرحله، چندي پس از انحلال مجلس اول آغاز شد و تا قتل شهيد نوري و ملا محمد خمامي و... و انزوا و تبعيد برخي ديگر از علما ادامه يافت. نکتة قابل توجه اين است که شيخ، حتي در استبداد صغير نيز مخالف وجودِ مجلس شورا و مشروطه (به معني تحديد استبداد و مهار آن توسط شورايي از عقلاي ملت) نبود، بلکه به قول خود: «مشروطة مشروعه و مجلس محدود» ميخواست، لذا چند روز پس از انحلال مجلس اول، به شاه تأکيد کرد: «مشروطه بايد باشد، ولي مشروطة مشروعه و مجلس محدود، نه هرج و مرج».(118) مخالفت صريح و بي پرواي شيخ با مشروطه و مجلس در اواخر عمر، ممکن است در نگاه ابتدايي نوعي عدول آشکار از (حتي) مواضع پيشين وي (= مشروطة مشروعه) تلقي شود. درحاليکه اگر نيک دقت کنيم، شيخ به مشروطه (در شکل غربي آن) از روز نخست تأملهاي جدي و اصولي داشت و قائل به اصلاحات اساسي (بر وفق اصول و مباني اسلام) در آن رژيم وارداتي بود. علاوه بر آن معتقد بود که فتنه گران و غوغا سالاران با بلوا آفريني خود، فرصت و امکان اصلاحات قانوني را از دولت و ملت ميگيرند و راه را بر سلطة دشمنان استقلال و آزادي ايران هموار ميسازند. مع الأسف، جناح تندرو با شهر آشوبيهايش در مشروطة اول و بند و بست با روس و انگليس براي براندازي حکومت مرکزي در دورانِ موسوم به استبداد صغير، نشان داد که نگراني شيخ و همفکرانش بي اساس نيست و اسفبارتر آنکه روس و انگليس در اولتيماتومي که در فترت مزبور (به حمايت از مشروطه) به محمدعليشاه دادند، بر عفو و آزادي عملِ مشروطهخواهانِ تبعيد شده اصرار داشتند و مفهوم اين امر آن بود که باز بايد بساط تندرويها و بلواگريهاي مشروطة اول تجديد شود و اين چيزي نبود که شيخ و مصلحانِ همفکر وي، بههيچوجه آن را برتابند. درتوضيح و تأييد آنچه گفتيم (عدمِ عدولِ شيخ از آرمان عدالت و شورا)، بايد خاطرنشان سازيم: شاه در دستخطي که (پس از تظاهرات باغشاه بر ضد مشروطه) در اواسط دوران استبداد صغير خطاب به شيخ و علما صادر کرد قول داد که در نشر عدالت و بسط معدلت، دستور العمل لازم را صادر کند و از آنان خواست مردم را از عزم ملوکانه به نشر معدلت و رعايت حقوق رعيت و اصلاح مفاسد به قانون دين مبين اسلام حضرت خاتم النبيين(ص) اطلاع دهند.(119) در پي اين امر نيز، مجلس شوراي کبراي مملکتي در ذي قعدة 1326 ق. گشايش يافت تا به صورت قائم مقام مجلس شوراي مشروطه عمل کند. اعضاي اين مجلس که حق نداشتند شغل دولتي داشته باشند و در صورت قبول سِمَتِ دولتي بايد استعفا ميدادند، از حقوق مهم و قابل توجهي برخوردار بودند، چون: حق نظارت بر وزارتخانهها و تحقيق و تفحص در امور آنها، احضار و استيضاح و در صورت لزوم محاکمه و عزل وزرا، رسيدگي به شکايت عارضين و سؤال از وزير مربوطه براي احقاق حق آنان، ارائة نظريات اصلاحي، رد لوايح دولتي و لزوم کسب اجازة دولت از آنان براي واگذاري امتيازات خارجي.(120) شيخ در نامه به علماي مازندران (پنجم ذي قعدة 1326) ضمن مژدة افتتاح مجلس مزبور - متشکل از جمعي از وزرا و رجال و تجار محترمِ عاقلِ دانشمندِ خير خواهِ دولت و ملت - اظهار اميدواري کرد: «ان شأ ا مِن بعد آنچه راجع به قوانين عامه و معدلت تامه است در اين دارالعدالة مبارکه مذاکره و اقدام خواهد گرديد».(121) مسلماً اگر شورش تبريز و دست خارجي ميگذاشت اوضاع کشور به حال عادي بازگردد شيخ با حمايت مشروط از اين مجلس، ميکوشيد اهداف عدالتخواهانهاش را به دست اعضاي آن تحقق بخشد... مع الاسف تلاش صادقانه و جديِ شيخ در اين مرحله به علل گوناگون، همچون: عملکردِ بد و غارتگرانة بخشي از قشون اعزامي به تبريز، تعلل عمدي صاحبمنصبان روسي قزاقخانه - که محرمانه از سوي روسيه به آنان «دستور ايست» داده شده بود - در دفع هجوم نيروهاي مشروطه به پايتخت(122) و نااستواري شاه در مقابل فشار شديد روس و انگليس و اميدِ واهيِ او به کمک تزار به نتيجة مطلوب نرسيد. وقتي عناصر مرعوب يا مزدور روس و انگليس نظير سپهدار تنکابني و سردار اسعد بختياري (که مع الأسف، حتي بدون حضور مؤثرِ جناح مشروطه خواهانِ پاکدل و سليم النفس نظير شادروان ستارخان انجام گرفت) تهران را اشغال نظامي و فتح نمودند، محمدعليشاه از سلطنت خلع و ميدان براي تاخت و تاز ديگران و شهادت فجيع شيخ باز گرديد... 6. آيا شيخ، در اقدامات اصلاحي خود، شکست خورد؟ شيخ، در پايان عمر به نحوي فجيع به قتل رسيده و پس از مرگ نيز از سوي دشمنانش همواره آماج سختترين حملهها قرار داشته است. با اين سرنوشت غمبار، آيا ميتوان نتيجة کار و زحمات او را، مثبت و ثمربخش ارزيابي کرد؟ شک نيست که جناح تندرو و سکولارِ مشروطه در کشمکش سياسي با شيخ بر وي پيروز شد و حتي جسم او را به دار آويخته و در پاي آن جشن گرفت و چند صباحي با توسل به زور و خشونت بر ايران اسلامي حکومت کرد، اما داوري دربارة پيروزي و شکست اشخاص و جريانها، تنها به ملاکِ رخدادهاي موقت و زودگذر سنجيده نميشود و معيار درست بررسيِ نتيجه و پيآمدِ جريانها و جنبشها در دراز مدت است. قيام عاشورا به لحاظِ آنچه که در ماهها و حتي سالهاي پس از آن بر خاندان پيامبر - عليهم السلام - و ياران ايشان گذشت، ظاهراً به شکست انجاميد و حکومت جَور امَوي به مقاصد خود دست يافت. اما چندي پس از آن تاريخ زماني که توابين عراق، سپاهيان مختار و سياه جامگان خراسان با شعار خونخواهي سالار شهيدان بهپاخاسته و در فرجام، طومار حکومت اموي را درهم پيچيدند و سپس نيز شور و شعور حسيني(ع) موتور محرکة نهضتهاي گوناگون اسلامي در طول تاريخ شد و لعن بر امَويان، تسبيح مجاهدان گرديد و حتي شخصيتي چون گاندي، رهبر نهضت آزادي هند، در قرن بيست اعلام کرد که در انتخاب نوع مبارزه با استعمار انگليس از رهبر قيام عاشورا الهام گرفته است، معلوم گشت که در سرخ روزِ عاشورا اين فرزند فاطمه (ع) بود که به رغمِ جسم پاره پارة خود، شاهد پيروزي را در آغوش کشيد. پوشيده نيست که قتل مصلحان و يا شکست ظاهري و سياسي آنان، لزوماً به معناي شکست و ناکاميِ ايشان در فرايند اصلاحات نيست. چه بسا مصلحاني که خود از پاي درآمدهاند، اما همچون حسين بن علي(ع) ققنوسوار از خاکسترشان برخاسته و حياتي جاويد يافتهاند. در معنا با راهي که گشودهاند، بذري که پاشيدهاند و درسي که دادهاند در آيندة نزديک يا دور زمينة تحولات بزرگي را - بهمنظور پيشبردِ آرمانهاي خود - رقم زدهاند و هرچند (در کوتاه مدت) توانِ تغيير وضع موجود يا حفظ دستآوردهاي قيام را نيافتهاند، ولي دست کم در مرحلة فکر و نظر، ذهن مردم را به مصاديق حق و باطل روشن ساخته و از همين طريق (در آيندهاي نه چندان دور) راه را بر تعميق و گسترشِ نهضت و نهايتاً پيروزي آن گشودهاند. مبارزة اصلاحي شيخ نيز از اين قاعده مستثنا نيست. او جسم خود را در آن مبارزة سهمگين از دست داد، اما مهرِ فکر و آرمان اسلاميِ خود را بر پيشاني نهضتهاي دينيِ تاريخ ايران زد. پيشنويس متمم قانون اساسي مشروطه، متَّخَذ از کشورهاي غربي (نظير بلژيک و فرانسه) بود و بويي از رسوم و سنتهاي ملي و اسلامي در آن به مشام نميخورد و اگر اصرار شيخ و همفکران او نبود، همان قوانين بيکم و کاست به اسم مشروطه بر مردم ما تحميل ميگشت. پيشنهادِ نظارتِ فقها بر مصوَّبات مجلس از سوي شيخ (که در اثر مبارزات خونبار او - با تغييراتي - در متممِ قانون اساسي درج شد) و نقشي که اين اصل در هفتاد سال پس از شيخ در تاريخِ تحولات سياسي و اجتماعي ايران بازي کرد، بهترين شاهد بر توفيق و تأثير عميق او در سرنوشت مردم اين سرزمين است. جالب است که با مرور بر تماميِ نهضتهاي مرجعيت شيعه در ايران - در فاصلة قتل شيخ تا پيروزي انقلاب اسلامي - ميبينيم که دستماية قانونيِ فقهاي مبارز براي ورود مقتدرانه به عرصة مبارزات اجتماعي و مطالبة قانونيِ اصلاحات در نظام سياسي کشور، همواره همين اصلي بوده است که شيخ در پگاهِ مشروطه پيشنهاد داده و با مبارزات خونبارش ماية درج آن در قانون اساسي شده است. شهيد سيد حسن مدرس، به استناد همين اصل از سوي مراجع نجف برگزيده شده و حضور مقتدرانهاش در مجلس شورا را آغاز کرد. حاج آقا نورا اصفهاني و همفکرانش با تکيه بر همين اصل در زمان رضاخان درفش قيام بر ضد ديکتاتوري را برافراشتند و شاه را مجبور به پذيرش درخواستهاي اصلاحي خود کردند که البته با مرگ مشکوک حاج آقا نورا و نبودنِ بديل مناسبي براي رهبريِ آن قيام پس از وي، چراغ نهضت خاموش شد. همچنين، پس از خروج رضا خان از کشور، اين اصل دستآويزِ دو مرجع گرانقدر: حاج آقا حسين قمي و حاج آقا حسين بروجردي قرار گرفت و با استناد به آن، لغو منع حجاب، و نظارت فقها بر مجلس را از دولت خواستار شدند. اين ماجرا در اوايل دهة چهل هم تکرار شد. مراجع بزرگ قم و مشهد به اعتبار اصل «نظارت فقها»، خود را محِق ديدند به لايحة دولت عَلَم (انجمنهاي ايالتي و ولايتي) اعتراض کنند و وقتي که شاه در خرداد 42 امام خميني را دستگير کرده و به جرمِ اخلال در امنيت کشور تصميم به اعدام وي گرفت، آنها اجتهاد امام را اعلام کرده و دخالتش در امور کشور را به استناد اصل دو متمم قانوناً مجاز دانستند و جان امام را نجات دادند. اصل مزبور، حربة قانونيِ موجهي بود که در طول نهضت اسلامي ايران از سوي امام و ديگران براي نفيِ مشروعيت رژيم پهلوي به کار ميرفت.(123) نهايتاً نيز اين اصل، الهامبخشِ رهبران انقلاب اسلامي در تصويب اصل شوراي نگهبان قانون اساسي گرديد. همه اينها بذري بود که شيخ پاشيده و نهالي بود که او غرس کرده بود... آري، او به دست حريف بر دار رفت، اما با افشاگريها و هشدارهايِ بهموقعش و نيز با مرگ باشکوهي که برگزيد، نقاب از چهرة سکولاريسمِ منافق (که پيش از اسارت «تَن»ها، به شکار مغزها و دلها برخاسته بود و خوابِ نابودي دين را در اين سرزمين ميديد) کنار زد و با اين کار، هم غافلان و مشتبهان را بيدار ساخت و هم تقي زادهها را به فاش ساختنِ منويات خويش (مبني بر فرنگي مآب ساختنِ مطلقِ ايران) واداشت و هرچند حکومت در ايران روندي نامشروع طي کرد، اما متن جامعه از سقوط در گرداب غرب زدگي مصون ماند و درنتيجه پس از دهها سال کشمکش ميان اسلام و غرب، نداي روحانيت را براي سرنگونيِ نظام ستمشاهي و تأسيس رژيم اسلامي پاسخ مثبت گفت.(124) هجمة تند مخالفان شيخ (در قالب گزارش يا تحليل تاريخ مشروطه) به وي، از عصر مشروطيت تا کنون به گونهاي بيامان ادامه دارد. آيا اين امر، جز نشانِ حيات و تازگيِ جاويدِ انديشة شيخ در بين مردم ايران است؟! بيجهت نيست که جلال آل احمد، در آن سخن زيبا و ژرفِ خويش، پيکر شيخ را بر فراز دار به مثابة پرچمي ميداند که به علامت استيلاي غربزدگي پس از دويست سال کشمکش بر بام سراي اين مملکت افراشته شد و اکنون در لواي اين پرچم، ما شبيه به قومي از خود بيگانهايم. در لباس و خانه و خوراک و ادب و مطبوعاتمان، و خطرناکتر از همه در فرهنگمان، فرنگي مآب ميپروريم و فرنگي مآب راه حل هر مشکل را ميجوييم».(125) وقوع انقلاب شکوهمند اسلامي و ذکر مکرر داستان شيخ بر زبان رهبر آن نشان داد که منش و روش شيخ، ميتواند مهري بر پايان غرب زدگي و ماية اهتزاز پرچم حاکميت اسلام نيز باشد. پينوشتها .1 جمعي از روشنفکران غيرديني و سکولار نيز نظير پرنس ميرزا ملکم خان و بالگونيک فتحعلي آخوند اُف - به هدف تضعيف و محو دين و مرحلة گذار جامعة اسلامي به سکولاريسم - از ديدگاه فوق جانبداري کردهاند. .2 سيد جمال الدين اسدآبادي، در برزخ ميان اين دو گروه قرار دارد. .3 بايد مؤکداً قانون اساسي اسلامي را طلب کنيد، چرا که اصلاح کنندة امر دين و دنياي شماست. .4 رسائل، اعلاميه ها، مکتوبات... و روزنامة شيخ شهيد فضل ا نوري، گردآوري محمد ترکمان، ص 356 و 358. .5 انقلاب مشروطيت ايران، دکتر محمداسماعيل رضواني، ص 199. .6 ر.ک حيات يحيي، يحيي دولت آبادي، 1/ 135؛ منتخب التواريخ، حاج محمد هاشم خراساني، صص 322-321؛ علمأ معاصرين، حاج ملاعلي واعظ خياباني، ص 48؛ شرح حال رجال ايران...، مهدي بامداد، 3/96؛ مجلة يغما، سال 5، ش 8، آبان 1331، ص 367، يادداشتهاي حاجي ميرزا ابوالحسن علوي؛ تذکرة مدينة الأدب، عبرت نائيني، 2/680؛ خاطرات صدرالاشراف، ص 64 و ص 173؛ مکتوبات، اعلاميه ها...، محمد ترکمان، ص 360. .7 براي متن عربي و ترجمة فارسي تقريظ محقق رشتي، ر.ک، انديشة سبز، زندگي سرخ، از همين قلم. ضمناً رسالة «في قاعدة ضمان اليد» شيخ شهيد را، حضرت آيةا سجاني مدظله همراه کتاب «اشارةالسبق الي معرفة الحق» تأليف علامة بزرگوار ابوالحسن علي بن حسن حلبي (از اعلام شيعه در قرن 6) به طبع رسانيدهاند. .8 بترتيب ر.ک، ديوان حاج ميرزا ابوالفضل طهراني، تدوين محدث اُرمَوي، ص 196؛ معارف الرجال، شيخ محمد حرزالدين، 2/158؛ علماي معاصرين، واعظ خياباني، ص 77؛ احسن الوديعه، سيد محمدمهدي اصفهاني، 2/91؛ ريحانة الأدب، مدرس تبريزي، 6/263؛ پراکنده نگاهي به کتاب زرد، علي مدرسي، مندرج در: مجلة ياد، سال 6، ش 21، زمستان 1369 ش، ص 93؛ ميراث اسلامي ايران، به کوشش رسول جعفريان، 9/596 ؛ انديشة شهاب...، به کوشش و تنظيم دکتر شهابي، صص هفتاد و دو - هفتاد و نه؛ منتخب التواريخ، حاج محمدهاشم خراساني، ص 321؛ تاريخ انقلاب طوس يا پيدايش مشروطيت ايران، اديب هروي، ص 141؛ نقبأ البشر، شيخ آقا بزرگ، نسخة خطي، ذيل «حاج شيخ فضلا نوري»؛ فوائدالرضويه، حاج شيخ عباس قمي، 1/353-352؛ در آسمان معرفت...، حسن زادة آملي، ص 197؛ مکارم الاَّثار، معلم حبيب آبادي، 5 /1606؛ بيست مقالة قزويني، دورة کامل، تصحيح اقبال آشتياني و...، ص 12؛ مجلة يادگار، سال 5، ش 8 و 9، ص 6، مقالة اقبال آشتياني؛ شهدأالفضيلة، علامه اميني، ص 356؛ تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خميني، ص 51 به بعد؛ اسلام و مقتضيات زمان، مرتضي مطهري، 1/159. .9 ر.ک، انقلاب مشروطيت ايران، دکتر رضواني، ص 72؛ مجلة يادگار، سال 5، ش 8 9-، ص 6، مقالة عباس آشتياني؛ نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت...، حامد الگار، ترجمة دکتر سري، ص 33؛ تاريخ بيداري ايرانيان، ناظمالاسلام کرماني، بخش اول، 3/504 ؛ تاريخ انقلاب ايران، مستوفي تفرشي (ر.ک، مکتوبات، اعلاميه ها...، محمد ترکمان، ص 205)؛ تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، مهدي ملکزاده، 6/1257 و 2/366 و 6/1257؛ روزنامة خاطرات عينالسلطنه، 3/1887 و 4/2709؛ انقلاب ايران، ادوارد براون، ترجمه و حواشي احمد پژوه، ص 355 و 260؛ سفرنامة از خراسان تا بختياري، هانري رنه دالماني، ترجمة مترجم همايون، ص 1170. تاريخ معاصر ايران...، پيتر آوري، ترجمة رفيعي مهرآبادي، ص 249. خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه، ص 155. واقعات اتفاقيه در روزگار، محمدمهدي شريف کاشاني، 2/472. حيات يحيي، دولت آبادي، 3/111. زمينة انقلاب مشروطيت ايران (سه خطابه)، سيد حسن تقي زاده، ص 66. مجلة يغما، سال 5، ش 8، ص 367، مقالة ميرزا ابوالحسن علوي. ديوان فرصت، به کوشش علي زرين قلم، شرح حال فرصت به قلم خودش، ص 109. تاريخ مشروطة ايران و جنبش وطن پرستان اصفهان و بختياري، دانشور علوي (مجاهد السلطان)، ص 68. خاطرات من...، اعظام الوزاره، 1/12. رجال عصر ناصري، دوستعلي معيرالممالک، ص 102. قيام آذربايجان و ستارخان، اسماعيل اميرخيزي، ص 457. تاريخ مشروطة ايران، احمد کسروي، ص 31 و 58. شرح حال رجال ايران...، مهدي بامداد، 3/97-96 و 287. مجموعة آثار قلمي شادروان ثقةالاسلام...، به کوشش نصرتا فتحي، ص 472. سيد جمال واعظ اصفهاني، اقبال يغمايي، ص 292. تلاش آزادي، باستاني پاريزي، ص 168. عقايد و آراي شيخ فضلا نوري، فريدون آدميت، مندرج در: کتاب جمعه، سال 1، 28 فروردين 1359 ش، ص 53 و کتابهاي ديگرش: ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، 1/429. فکر آزادي...، ص 246. خاطرات صدرالاشراف، ص 64 و ص 173. چگونه حاج شيخ فضلا...را در ميدان توپخانه به دار کشيدند، خسرو معتضد، اظهارات فرخ دين پارسا، ص 50. گيلان در جنبش مشروطيت، ابراهيم فخرايي، ص 68. رهبران مشروطه، ابراهيم صفايي، 1/176 و 272. فرهنگ فارسي، دکتر محمد معين، بخش اعلام، غ - ي، ص 1370. تفکر نوين سياسي اسلام، دکتر حميد عنايت، ترجمة صارمي، ص 229. .10 مکتوبات، اعلاميهها...، ترکمان، ص 361-360 و انقلاب طوس يا پيدايش مشروطيت ايران، اديب هروي، ص 141، اظهارات ضيأالدين دري. .11 تاريخ بيداري ايرانيان، بخش اول، 1/321. .12 براي نامة مذکور ر.ک: «ديدهبان؛ بيدار!» از همين قلم. .13 دمکراسي و مردم، احمد بني احمد، ص 90. .14 يعني، ديدة عقل و چشم بينش شان را پردههاي تيرهاي [ از ماديت و نفسانيت] پوشانده است (ر.ک: رسائل، اعلاميه ها...، ترکمان، ص 74). .15 همان: ص 266-265. .16 رسائل، اعلاميه ها...، ترکمان، ص 64. .17 روزنامة خاطرات عين السلطنه، 3/2291. .18 تا روز دميدن شدن صور اسرافيل يعني تا روز پازپسين. .19 رسائل، اعلاميه ها...، ترکمان، ص 57 ، نقل از تذکرة الغافل. .20 مجلة کاوه، دورة جديد، غُرة جمادي الاَّخر 1338 ق/22 ژانوية 1920 م، ص 2. و نيز اين سخن او در همان مجله (ش 41، 1920 م) است که مينويسد: ما ايرانيها... مادةً و معناً، در علم و ادب، در صنعت و ذوق، در موسيقي و شعر، در عادات و آداب، در زندگي و مردگي، در جسم و روح، در اداره و سياست... از مللِ متمدن فرنگ صد هزار فرسنگ عقب افتادهايم و بايد... پشت سر فرنگيها بدويم و اجتهادات بيمعنا اخذ نکنيم و بلاشرط تسليم تمدن مغرب بشويم...[ !]. .21 امجد الواعظين تهراني که ايام تحصن شهيد نوري در حضرت عبدالعظيم(ع) با وي ديدار و گفتوگو داشته، مينويسد: از شيخ پرسيدم: «آيا علماي اعلامي مانند آخوند ملا کاظم خراساني و آقاي حاجي ميرزا حسين... تهراني و آخوند ملا عبدا مازندراني که فتواي مشروطه را داده اند، مشروعيتِ مشروطه را در نظر داشته اند يا خير؟». شيخ پاسخ داد: «اين آقايان، از ايران دورند و حقيقت اوضاع را از نزديک نميبينند و نامه ها و تلگرافهايي که به ايشان ميرسد از طرف مشروطه خواهان است و ديگر مکاتيب را به نظر آقايان نميرسانند» (گوشه اي از رويدادهاي انقلاب مشروطيت ايران، ص 41 و 42). .22 تاريخ بيداري...، بخش دوم، 4/ 238. براي بي اطلاعي مرحوم تهراني از بعضي اطلاعيه هايي که به نامش صادر ميشد ر.ک: روزنامة خاطرات عين السلطنه، 3/ 2208. .23 تاريخ مشروطة ايران، ص 291. نيز: «اگر راستي را خواهيم اين علماي نجف و کسان ديگري از علما که پافشاري در مشروطه خواهي مينمودند، معناي درست مشروطه و نتيجة رواج قانونهاي اروپايي را نميدانستند و از ناسازگاري بسيار آشکار که ميانة مشروطه و کيش شيعي است آگاهي درستي نميداشتند» (همان، ص 287 و نيز ص 309 و 259). .24 تشيع و مشروطيت...، ص 281 و 299-298. .25 همان، ص 5 و 53 54- و 226 و 303-302. .26 ر.ک، حکم اخراج تقي زاده از مجلس توسط آخوند خراساني و شيخ عبدا مازندراني و نيز نامه هاي سوزناک و تکان دهندة مازندراني به رجال مشروطه در افشاي ماهيت باند تقي زاده (اوراق تازهياب مشروطيت و نقش تقي زاده، ص 212-207. اسنادي در بارة هجوم انگليس و روس به ايران، گردآوري ترکمان، ص 127-125. واقعات اتفاقيه در روزگار، 2/ 538 به بعد). .27 آخوند و مازندراني، در نامهاي که نه ماه پس از قتل شيخ به عضدالملک نوشتند، گفتند که تقي زاده «به عکس آنچه اميدوار بوديم» درآمد، فکانت رجأً ثمَّ صارت رَزيةَ (ر.ک: تاريخ معاصر ايران، کتاب سوم، زمستان 70، ص 173-172). زماني هم که بهبهاني، سرِ سالِ شيخ فضل ا، به دست همان شبکة ترورکنندة شيخ (حسين لله و...) به قتل رسيد، آخوند و مازندراني در تلگراف به دولت و امرا و سرداران مشروطه خاطرنشان کردند: «...اين حادثة شنيع... خوب پرده از مکنونات مواد فساد برداشت» و افزودند که منتظرند اقدام جدي دولت به دستگيري و مجازات عاملين اين جنايت «حالت يأس حاليه را به اميدواريهاي سابقه مبدل سازد...» (تاريخ و فرهنگ معاصر، سال 6، ش 2-1، بهار و تابستان 1376، ص 356). .28 روزنامة خاطرات عين السلطنه، 5 /3830. .29 ر.ک: خاطرات سيد عليمحمد دولت آبادي، بخش مربوط به شوستر و نيز ص -114 118. .30 آيت ا حاج شيخ محمدباقر محسني ملايري، از علماي پارسا و معمر قم، ميگفت: آخوند خراساني ميفرمود «ما کشمش ريختيم سرکه بشود، چرا شراب شد!» (سيرة صالحان، ابولفضل شکوري، ص 138). در مورد مخالفت شديد آخوند (پس از قتل شيخ) با مشروطهخواهانِ منحرف و تصميم او براي آمدن به ايران براي اصلاح مشروطه و شهرتِ «مسموميتِ» وي (که عناصرِ نفوذيِ مشروطه خواه در آن متهم اند) ر.ک: مجلة حوزه، ش 41، آذر و دي 69، ص -27 28 (گزارش جالب آقاي واعظ زادة خراساني). سيرة صالحان، ص 137-136 (اظهارات آيةا سيد جمال الدين گلپايگاني). خاطرات نواب وکيل، ص 495. برگي از تاريخ معاصر...، ص -75 78 و 130. خاطرات سيد محمدعلي دولت آبادي، ص 36-35 (متهم بودنِ دمکراتها به قتل آخوند). .31 ر.ک: رنجنامة پرسوز و گداز مرحوم مازندراني که چهارده ماه پس از شهادت شيخ نوري به محمدعلي بادامچي (يار و همرزمِ شيخ محمد خياباني در تبريز) نوشته و در آن با لحني تند، به دسايسِ ضد اسلامي و ضد مليِ جناح تقي زاده اعتراض کرده و حتي خطر آنان را در کشور با خطرِ قشون روس (که آن روزها تبريز و قزوين را اشغال کرده بود) برابر شمرده است (روزنامة حبل المتين، ش 15، 28 رمضان 1328 ق. اوراق تازه ياب مشروطيت و نقش تقي زاده، ص 212-208. براي نامه هاي ديگر شيخ عبدا مازندراني ر.ک: اسنادي در بارة هجوم انگليس و روس به ايران، گردآوري محمد ترکمان، ص 127-125. مجلة راهنماي کتاب، سال 12، ش 5 و 6، مرداد - شهريور 1348 ش، ص 313). .32 نائيني نسخههاي «تنبيه الأمه» را که در اثبات مشروطيت نوشته بود، در اواخر عمر در عراق و ايران با بهاي گزاف، از اين و آن ميخريد و نابود ميکرد. دکتر عبدالهادي حائري، وي را يکي از قربانيانِ سرخوردگي علما و متدينين از مشروطه ميداند که نهتنها از فعاليتهاي مشروطه خواهي کناره جست، بلکه ديگر حتي نام مشروطه را به زبان نياورد و به هيچ گفتوگويي که مربوط به مشروطه بود نيز گوش نداد» (تشيع و مشروطيت...، ص 167). دربارة دلسردي ميرزا از مشروطه و گردآوري نسخههاي تنبيه الامة، همچنين ر.ک: بخوانند و داوري کنند، کسروي، ص 106. معارف الرجال، 1/287-286. مقدمة آيةا طالقاني بر تنبيه الأمه. راهنماي کتاب، سال 4، ش 12-11، ص 1017، مقالة سيد احمد روضاتي. مجلة حوزه، ش 32، خرداد - تير 68، ص 77 (مصاحبه با آيةا زنجاني). نهضت روحانيون ايران، دواني، 1/182. تاريخ اصفهان، جابري اصفهاني، تصحيح جمشيد مظاهري، ص 334. .33 دربارة انزوايِ جبريِ مرحوم طباطبايي و افسردگي و ندامت شديد وي ر.ک: دستخط آن مرحوم، مورخ 1329 ق، که مينويسد: پس از خلع محمدعليشاه من به تهران آمدم. آقا سيد عبدا نيز با تشريفات زياد وارد شد. او را کشتند و من ناخوش شدم که تا کنون ناخوشم. مجدداً مشروطه و مجلس درست شد، ولي نه همان طوري که من ميخواستم... اکنون که بيستم جماديالثانية 1329 است، در ونک هستم به حالتي زياد بد. خداوند رحم فرمايد...» (بنياد، نشرية بنياد جانبازان و مستضعفان، ش 25، نيمة اول شهريور 1372 ش، ويژه نامة فرهنگي - شمارة 6، ص 8). سخنش در بارة انحراف مشروطه از اهداف اصيل خويش: «ما سرکه ريختيم، شراب شد!» نيز مشهور است (نهيب جنبش ادبي...، اظهارات مدير نظام، ص 250. فاجعة قرن...، بهمني، ص 170). يوسف صديق، از مأمورين قديمي و متدين وزارت خارجه، اين جمله را از خود آن مرحوم شنيده و براي ديگران بازگو کرده است (رهبران مشروطه، ابراهيم صفايي، 1/ 219-218 و نيز ص 216). .34 ر.ک: ديوان طرب، مقدمة جلال الدين همايي، ص 136. .35 دوحة احمديه في احوال الذرية الذکيه (شرح حال آيةا سيد عبدالحسين لاري)، سيد علياکبر آيت اللهي و...، مندرج در: ميراث اسلامي ايران، 1/-657 658. .36 آگاهي نامه از جمع آوري اشعار... اديب الممالک، خان ملک ساساني، ص 13 و ص 548 554- . نيز ر.ک: ص 89 94- و -143 145 و -697 698. .37 تاريخ بيداري ايرانيان، بخش 1، 2/473. مقالة شيخ يحيي با عنوان «دمکراسي يا دماگوژي» در انتقاد از عملکرد مزورانة دمکراتها، خواندني است (روزنامة مجلس، سال 4، ش 67 و 68، 4 ربيع الاول 1329 ق. رونامة خاطرات عين السلطنه، 5 /3352-3351). .38 وي، تنها دو سال و اندي پس از شهادت شيخ يعني در ذي حجة 1329 نوشت: «هر ساعت اين اوضاع را مشاهده و آرزوي مرگ ميکنم. و افسوس نه ميميرم و نه ميکشند مرا... و اگر هم خودم را تلف کنم خلاف شرع است و خَسِرَ الدُّنيا و الاَّخره ميشوم»! (سپهسالار تنکابني، امير عبدالصمد خلعتبري، ص 192-191 و نيز ر.ک، ص 294-292 و 314 و 360 از همان کتاب، که همه تنقيد از سوء اعمال مشروطهخواهان حاکم است). حتي نوشتهاند: «در آن هنگام که به مرض روحي دچار و از زندگي رنج ميبرد، تنها جملة با مفهومي که هميشه تکرار ميکرد اين بود: افسوس! شيخ فضلا راست ميگفت، نبايد کشته ميشد»! (فاجعة قرن...، جواد بهمني، ص 171-170). .39 تقي زاده خود در خاطراتش اعتراف ميکند: در زمان نخست وزيري امين السلطان در صدر مشروطه «من خيلي تند بودم به حد افراط به او مخالفت ميکردم... چون که مخالف بودم هروقت در مجلس مذاکره ميکرد بر ضدش نطق ميکردم»! (زندگي طوفاني، ص 340). دربارة ندامت تقي زاده مفصلاً در کتاب آخرين آواز قو توضيح دادهايم. .40 براي اظهارات آن دو در نارضايتي شديد از روند مشروطيت ر.ک: روزنامة خاطرات عين السلطنه، 5 /3469 و 3472. .41 در خدمت و خيانت روشنفکران، جلال آل احمد، قسمت ضمايم، ص 271-270. .42 در رسالة «تذکرةالغافل»، استقرار پارلمانتاريسم به شيوة غربي را در کشورمان (صَرفِنظر از مغايرت آن با موازين اسلامي) به دليل وجودِ سه خصوصيت در ايران آن روزگار، حتي از حيث سياسي و مادي نيز مضر تشخيص داده و منشأ هرج و مرج فوق الطاقه ميشمارد: وجود مذاهب مختلف، کمي نيروي ارتش و کثرت ايلات و عشاير. و معتقد است که تا اين سه خصوصيت باقي است، در همواره بر همين پاشنه چرخيده و جز با کشتارهاي وسيع و طولاني نمي توان بر اغتشاش و آشوبِ ناشي از آن فايق آمد. مگر آنکه ابتدا سلطنت مرکزي تقويت شده و به همت آن، يک کرور ارتش مسلحِ حاضر يراق تهيه شود و در هر بلدي و طريقي و ايلي به قدر لزوم متفرق شوند و عده اي مُعتَدُّبه در رکاب شاه حاضر باشند تا آنکه به سبب ايجاد مشروطة اروپايي هرج و مرج، ايران را فرانگيرد (رسائل، اعلاميه ها...، ترکمان، 73-72). .43 نامه هاي لندن از دوران سفارت تقي زاده در انگلستان، به کوشش ايرج افشار، ص 34-32 و 74-73 و... .44 همان، ص 76. به گفتة او: استبداد مطلقه، کشور را به ورطة گمراهي افکنده، ملت را در چنگ ظلم و تعدي خويش خوار ميسازد و کار اصلاحات را صدها سال به عقب مياندازد، اما از خطرِآن سويِ قضيه نيز نبايد غافل شد. چه «اگر عنان آزادي و ايرادگيري مُفرِط به اسم حکومت ملي و انتقاد سرداده شود و مثل بعضي از ادوار [مشروطه؟] هر کسي به هر چيزي، اعتراض داشته و مخالف باشد و کار گزاران... دولت بيچاره... مانند گربه اي که در معرض حملات دايمي هزار سگ يا شير از يمين و يسار و پيش و پس واقع شده باشد، هر ساعتي آشفته و مشغول دفاع و رد ايرادات و تکذيب مفتريات... باشند که ابداً سنگي روي سنگ نايستاده و بناي حکومت پاشيده ميشود و نه تنها طرح ريزي نقشة اصلاحات آينده ميسر نميشود، بلکه حفظ نظم و امنيت هم از دست دولت خارج ميشود و هر ياغي در ولايتي چند نفر خطيب و محرر در مرکز پشتيبان پيدا ميکند و عرصه بر مديران... قوة اجرائيه تنگ ميشود و قطعاً مملکت رو به فنا ميرود. و شايد بتوان گفت که «اَلمُلکُ يَبقي مَعَ الاًستبداد و لايَبقي مَعَ الفوضي» يعني شيرازة مملکت شايد به وجود ظالم قهاري، با همة فساد آن پايدار بماند، ولي قطعاً با هرج و مرج و لجام گسيختگي يا افراط آزادي گسيخته و پاشيده ميشود»! (همان، ص -77 78. نيز ر.ک: ص 74-73. اظهارات تقي زاده راجع به لزوم قانون نويسي و برنامه ريزي در کشور از سوي هيئتي آشنا با وضعيت و شرايط خاص کشور و ملت ايران و تنقيد از تحليلها و نظريهپردازيهاي روشنفکران فرنگي مآبِ بريده از متن مردم). .45 ضمناً مجلس شوراي صدر مشروطه، نه يک مجلس شوراي معمولي، بلکه عِدل و همتايِ مجلس خبرگان تدوين قانون اساسي بود که در اوايل دوران جمهوري اسلامي تشکيل يافت، آن هم با اين تفاوت اصولي که چتر ولايت و نظارت فقيه بر سر مجلس شوراي مشروطه وجود نداشت و مع الاسف، جناح مؤثر و خط دهندة آن نيز، پذيرايِ اصلاح و تقييد مصوبات مجلس به موازين اسلامي نبود. .46 بخش مهمي از اين اوضاع و احوال، البته در جريان تغيير و تحولات هشتاد سال اخير کشورمان، نسبتاً تغييرات بعضاً عمده يافته است. هرچند پارهاي از مسائل اساسي، نظير نهادينه شدن فرهنگ «آزادي معقول» و...، هنوز به گذشت زمان احتياج دارد. .47 لذا حتي فاتحين تهران در آغاز مشروطة دوم، با وجود اقدام به عزل محمدعليشاه، بر پادشاهي فرزند وي احمد شاه ابقا کردند و استعمار نيز سيزده سال بعد از آن تاريخ، «سناريو» ي انقراض و سرنگوني حکومت قاجار را نه به صورت دفعي، بلکه به شکل گام به گام و خزنده پيش برد. .48 نهيب جنبش ادبي - شاهين، ص 274-273. .49 يپرم خان از انزلي تا تهران...، ص 62-61. .50 خاطرات عبدا بهرامي، ص 105. .51 تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ترجمة حسن معاصر، ص 1057-1056. نيز در همين مأخذ، به نقل از سر جرج بارکلي (سفير وقت انگليس درايران) در تلگراف به سرادوارد گري (مورخ 10 فورية 1909 م) ميخوانيم که مينويسد: «بايد توصيه کنيم شيخ فضلا را از تهران خارج نمايند، زيرا اگرچه او مقام رسمي ندارد، ولي نفوذ بسيار زهرآگيني دارد...»! (همان، ص 1046). .52 تاريخ کرد و کردستان (و توابع)، محمد مردوخ، 2/ 248. .53 همان، 2/251. .54 مجلة وحيد، ش 14، دورة 14، اسفند 1355 ش. .55 براي نامة مزبور ر.ک: افسانة فروش مدرسه و قبرستان چال، محمد ترکمان، مندرج در: نشرية نگاه نو، ش 38، ص 18. .56 زندگي طوفاني، تقي زاده، ص 139-138. بيست و يک سال با تقي زاده، مهدي مجتهدي، مندرج در: يادنامة تقي زاده، ص 80. رهبران مشروطه، ابراهيم صفايي، 2/486. نهيب جنبش ادبي - شاهين، ص 257. .57 ذکأالملک فروغي و شهريور 20، دکتر باقر عاقلي، ص 241. .58 تبشير اندر تبشير، ميرزا عبدالرحيم الهي، سواد مرقومة شريفة جناب آقاي آقا شيخ فضلا نوري: اينک که «مشرکان قصد دين کرده و دشمنان دين سَر به کمين آورده، موجِ فِتَن اوج گرفته، شاخ بلا بالا کشيده، کفار رخنه در ارکان دين نموده، کاخ اسلام در شرفِ ويراني و کار مسلماني در عقدة پريشاني - بر عموم مسلمين لازم است که... در راه اعلاي کلمة مقدسة اسلام خودداري ننموده جان و مال صرف کنند تا به مصداق آية شريفة (يا اَيُّهَا الذِينَ آمَنُوآ هَل اَدُلُّکُم عَلي تِجارَةٍ تُنجيکُم مِن عَذابٍ اَلِيمٍ تُؤمِنُونَ بِاِ وَرَسُولِهِ وَتُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اِ بِأموالِکُم وَأنفُسِکُم ذلِکُم خَيرٌ لَکُم اِن کُنتُم تَعلَمُونَ) در اين تجارت، ربحِ دنيا و آخرت دريابند...». گفتني است که جملات فوق را شيخ، از ديباچة مرحوم قائم مقام فراهاني بر رسالة «جهادية کبير» گرفته که حاويِ «حکم جهادِ» علما در جنگ ايران و روس، و دستورالعمل سياسي - دينيِ آنان به ملت ايران براي پاکسازي کشور از قشون مهاجم بيگانه است. اين امر، حاکي از توجه خاصش به سابقة تجاوز استعمار به اين سرزمين و لزوم بسيج ملي براي دفع هجمة آنان است. .59 فرهنگ رجال قاجار، جرج پ. چرچيل، ترجمة غلامحسين ميرزا صالح، ص 139. .60 کلام شيخ در اين باره، در فصل بعد: «عدالت و حاکميت قانون»، خواهد آمد. .61 رسائل و اعلاميه ها...، ترکمان، ص 64-63. اين سخنِ تکان دهنده و عبرت انگيز نيز از شيخ معروف است که ميگفت: مشروطه اي که از ديگ پلو سفارت انگليس بيرون بيايد و امثال يپرم براي آن سينه بزنند، به درد ما نميخورد! (نهيب جنبش ادبي - شاهين، تندر کيا، ص 224). .62 ر.ک: تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ص 862، 866، 916، 926-920، 931-930، 935 و 938، 942-941 و 1009-1008. کتاب نارنجي، 2/187 و 58 . .63 ر.ک: نامة شيخ به مشيرالسلطنه، مندرج در: رسائل، اعلاميهها...، ترکمان، 223-220. تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ترجمة حسن معاصر، ص 936-935. .64 تاريخ مشروطة ايران، ص 829 . .65 ر.ک، مکتوبات، اعلاميه ها...، ترکمان، ص 19-18 و -382 385؛ روزنامة خاطرات عين السلطنه، 3/2291، سخنان شيخ راجع به حمايت سفارت انگليس از ضاربين. .66 دربارة وابستگيهاي ماسوني و استعماريِ کساني که پس از فتح تهران روي کار آمده و دست به خون شيخ آلودند، ر.ک: دولتهاي ايران در عصر مشروطيت، ح.م. زاوش، ص 40-38 و نيز نامة بسيار تکان دهندة عضدالملک (نايب السلطنة احمد شاه) به ثقةالاسلام تبريزي، مندرج در: مجموعة آثار قلمي شادروان ثقةالاسلام...، ص 329-327. .67 مشروطة گيلان، رابينو، ص 163 و کتاب آبي، 3/700. .68 ر.ک: «انديشة سبز، زندگي سرخ»، از همين قلم. .69 تاريخ مشروطة ايران، کسروي، ص 182 و تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ملکزاده، 2/403. شيخ همچنين شرحي در بارة بانک ملي به شاگردش علامه محمد قزويني معروف که آن زمان در اروپا ميزيست و اخبار مربوط به ايران در مطبوعات غربي را براي شيخ ميفرستاد، نوشت. ر.ک: به نامة قزويني به شيخ، در آغاز بخش گذشته. .70 خوشبختانه متنِ سؤال را که در رسالة شيخ نيامده، ميتوان در کتاب «هداية الطالبين» تصنيف مرحوم آيةا حاج سيدعبدالحسين لاري شاگرد ديگر ميرزا يافت: «سؤال - استعمال مطعومات و مشروبات و ملبوسات و مصنوعاتِ مَجلوبه از بلاد کَفَره که جميع يا اغلبِ اهاليِ آنها کفارند و منتشر در بلاد اسلاميه شده، چه صورت دارد؟ بَيٍّنُوا تُوجَروا». ر.ک: ولايت فقيه، زيربناي فکري مشروطة مشروعه، سيد محمدتقي آيت اللهي، ص 150-148 و 177-173. .71 رسالة سؤال و جواب از ميرزاي شيرازي، قطع جيبي، تهران 1306 ق و قرارداد رژي 1890 م يا تاريخ انحصار دخانيات در سال 1309 ه'ق، مقدمة ابراهيم دهگان. .72 تاريخ مشروطة ايران، احمد کسروي، ص 410. .73 بيست و دو رسالة تبليغاتي از دورة انقلاب مشروطيت، محمداسماعيل رضواني، مندرج در: راهنماي کتاب، سال 12، ش 5 و 6، ص 232-233. .74 معارف الرجال، 2/ 158. .75 رسائل، اعلاميه ها...، ترکمان، ص 261-260. .76 روزنامة خاطرات عينالسلطنه، 3/ 1898. نيز ر.ک: فکر آزادي و مقدمة نهضت مشروطيت، آدميت، ص 317. .77 بهزودي. .78 مجموعة خاطرات، شامل گوشه هايي از تاريخ معاصر، به مديريت سيف ا وحيدنيا، ش 3، بهار 1359 ش، ص 89 90-. .79 رسائل، اعلاميهها...، ترکمان، ص 286-285 و 351-347. .80 همان، ص 56 . براي منزلت «قانون» در انديشة شيخ ر.ک: رهيافتي بر مباني انديشه هاي سياسي شيعه در قرن اخير...، مظفر نامدار، مندرج در: تأملات سياسي در تاريخ تفکر اسلامي، مجموعة مقالات، ص 23 به بعد. .81 تفکر نوين سياسي اسلام، حميد عنايت، ترجمة ابوطالب صارمي، ص 225 و 237. .82 روزنامة شيخ فضلا نوري، دکتر محمداسماعيل رضواني، مندرج در: مجلة تاريخ، نشرية دانشکدة ادبيات و علوم انساني، ش 2، ج 1، 1356 ش، ص 159. رضواني ميگويد: سالها شيخ را طرفدار استبداد ميپنداشتم، اما بعداً دريافتم: «آن بزرگ... برخلاف آنچه که عده اي گمان ميبردند، مخالف با مشروطه [ يعني تحديد اختيارات شاه] نبود»، بلکه ميفرمود: مشروطه اي که در فرنگستان ساري و جاري است، با مشخصات خاصي که دارد، شايستة اجرا در ايران نيست. ايرانيان بايد مشروطه اي منطبق بر سُنَن ملي و مذهبي خود برقرار کنند...» (بيست و دو رسالة تبليغاتي از دورة انقلاب مشروطيت، همو، مندرج در: راهنماي کتاب، سال 12، ش 5 6-، ص 232-233). .83 رسائل، اعلاميه ها...، ص 339. .84 راهنماي کتاب، سال 19، ش 11 و 12، ص 909-906، راپرت اجتماع باغ شاه. .85 تاريخ کرد و کردستان...، محمد مردوخ، 2/256. چندي بعد نيز شيخ (با مشاهدة ضعف نفس شاه در برابر فشار سفراي بيگانه و وزير پيشنهادي آنان: سعدالدوله) به صدراعظم نوشت: «صريحاً... به شاه عرض نماييد:... اين مردم که شاه را ميخواهند محض اين است که عَلَم اسلام دست ايشان است و اگر علم را از دست بدهند مملکت به صد درجه زياده اغتشاش ميشود، به درجه اي قتل و مقابله بشود که هيچ دولتي نتواند جلوگيري بکند... اگر في الجمله ميلي به آن طرف شود، اول حرفي که هست تکفير است و آن وقت رودخانه ها از خون روان ميشود... وا، وا، وا اين تَشَرها مأخذ ندارد... بحمدا تعالي اعليحضرت مؤيَّدند در تقويت اسلام، اگر آني بخواهند سستي نمايند، اول درجة ضعف است... بايد اجتماع ملي بشود و فرياد وااسلاما بلند شود و تلگراف به مراکز اين سفارات سخت شود و به خود اينها هم پيغامات سخت داده شود و اعليحضرت هم بيهوده تمکين ننمايند و جواب سخت بدهند...» (تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ترجمة حسن معاصر، ص 936-935). نامة فوق، در نشان دادنِ موضع و موقفِ مستقل و ولايتمدارانة شيخ در برابر شاه، کاملاً گوياست. خاصه اين سخن که به شاه گوشزد ميکند: «اين مردم که شاه را ميخواهند، محض اين است که عَلَم اسلام دست ايشان است»، بهوضوح ميرساند که هرگز موضوعِ شاه پرستي و تقدس ذات ملوکانه و هواداري از او مقامي مافوق دين و قانون در کار نيست. شاه، در مقام سلطان کشور اسلامي، موظف به حفظ کيان دين و ايستادگي در برابر استعمارگراني است که عَلَمِ اسلام را خوار و سرنگون ميخواهند، لذا اگر حمايتي از او ميشود صرفاً به اين اعتبار است. حتي تهديد ميکند: چنانچه شاه کمترين ميلي به طرف روس و انگليس نشان دهد اول حرفي که هست تکفير است و آن وقت رودخانه ها از خون روان ميشود! يعني اگر محمدعليشاه نيز جبهه عوض کند و با مخالفين اسلام از در سازش درآيد، حمايتي که از او در کار نيست هيچ، او را آماجِ ستيز هم قرار خواهد داد. .86 شيخ در مکتوب به علما، از دو لفظ دلرباي عدالت و شورا سخن ميگويد که به اعتقاد او دستآويز غربزدگان شده است (تاريخ مشروطة ايران، کسروي، ص 410). .87 رسائل، اعلاميه ها...، ترکمان، ص 111-110. .88 تاريخ مشروطة ايران، کسروي، ص 410. .89 رسائل، اعلاميهها...، ترکمان، ص 103. .90 مکتوبات، اعلاميه ها...، ترکمان، ص 41-40. بعدها نيز که راز مخالفت وي با مشروطه را جويا شدند، اشک در چشمانش حلقه زد و فرمود مخالفت من، با گروهها و جرايد ضد اسلام است، نه اجراي عدالت: «علماي اسلام مأمورند براي اجراي عدالت و جلوگيري از ظلم. چگونه من مخالف با عدالت و مروج ظلم ميشوم؟!».( . تاريخ پيدايش مشروطيت در ايران، اديب هروي، صص 143-136. .91 رسائل، اعلاميهها...، ص 111-110. از مبنايِ «توحيدي» اسلام در امر حکومت و قانونگذاري و ديدگاههاي شيخ در اين زمينه، در بخش پاياني کتاب سخن گفتهايم. .92 تاريخ معاصر ايران...، پيترآوري، ترجمة محمد رفيعي مهرآبادي، ص 251. .93 تاريخ مشروطة ايران، کسروي، ص 287. تأکيد روي کلمات از ماست. .94 رسائل، اعلاميهها...، ترکمان، ص 356. .95 مجلة هفتگي وحيد، سال 5 ، دورة جديد، ش 16، ص 14. .96 همان. .97 تاريخ مشروطة ايران، کسروي، ص -287 288: «...اگر وضع مملکت بر گرفتن خراج شرعي بر صدقات لازمه از زکات و... و صَرفِ در مصارف» شرعيِ آن بشود کارها اصلاح ميگردد و بالجمله، اگر از اول امر، عنوان مجلس عنوان سلطنت جديد بر قوانين شرعيه باشد قائمة اسلام همواره مُشَيَّد خواهد بود». .98 رسائل، اعلاميهها...، ص 113. .99 در لوايح ايام تحصن شيخ در حضرت عبدالعظيم(ع) اين دو نکته چنين ذکر شده است: بايستي «فصلِ داير به مراعات موافقتِ قوانين مجلس با شرع مقدس و مراقبتِ هيئتي از عدولِ مجتهدين در هر عصر بر مجلس شورا - به همان عبارت که همگي نوشتهايم - بر فصولِ نظامنامه [= متمم قانون اساسي] افزوده شود» و مجلس شورا نيز بههيچوجه حق دخالت در تعيين آن هيئت از عدول مجتهدين نداشته و اختيار انتخاب و تعيين و ساير جهات راجعة به آن هيئت، کليةً با علماي مقلَّدين هر عصر باشد و لاغير. «هرگاه وکلاي مجلس اين پيشنهاد را همراه با ساير اصلاحات اسلامي در مواد قانون اساسي بپذيرند احدي از علماي اسلام و طبقات مسلمين را با ايشان سخني نخواهد بود و مجلس دارالشوراي کبراي ملي اسلامي هم حقيقتاً به لقب (مقدس) و دعاي (شيدا ارکانه) شايسته و سزاوار خواهد گرديد» (رسائل، اعلاميهها...، ترکمان، ص -267 268). .100 سخنان شيخ در اين بخش، عمدتاً از دو رسالة منسوب به ايشان: «تذکرة الغافل» و «تحريم مشروطيت» اتخاذ شده که متن آنها را آقاي ترکمان در «رسائل، اعلاميهها...» آوردهاند. ضمناً مجموعة سخنان و آراي شيخ را در کُليتي منسجم و همآهنگ در پايان کتاب «کارنامة شيخ فضل ا نوري؛ پرسشها و پاسخها» آوردهايم که خوانندگان ميتوانند مراجعه کنند. .101 تمامي آنچه که مردم [ در زندگي فردي و اجتماعي خويش] بدان نيازمندند. .102 دية جراحتي است که شخصي بر بدن کسي وارد ميکند. .103 بر شماست که قانون اساسي اسلامي را طلب کنيد، باز هم بر شماست که قانون اساسي اسلامي را مطالبه نماييد، چرا که اصلاح کنندة امر دين و دنياي شماست. .104 خاطرات من يا روش شدن تاريخ صد ساله، اعظامالوزاره، 1/41. .105 خاطرات احتشام السلطنه، به کوشش سيد محمدمهدي موسوي، ص 573 . براي نقش شيخ شهيد در نهضت تنباکو، همچنين ر.ک: انديشة ديني و جنبش ضد رژي در ايران، آباديان، ص 139-132 و 173-172 و نيز «انديشة سبز، زندگي سرخ» از همين قلم. .106 تاريخ بيداري ايرانيان، ناظم الاسلام، بخش اول، 2/410. در مورد مبارزة شيخ شهيد با امين السلطان و نقش او در سرنگوني اتابک، همچنين ر.ک: خاطرات و اسناد حسينقلي خان نظامالسلطنة مافي، باب دوم و سوم: اسناد، ص -297 298، 309، 328 و 337-336؛ تاريخ انقلاب ايران، ابن نصرا مستوفي، مندرج در: مکتوبات، اعلاميه ها...، ترکمان، ص 165. حيات يحيي، دولت آبادي، 2/3. عصر بيخبري...، ابراهيم تيموري، ص 78 و عينالدوله و رژيم مشروطه، مهدي داودي ص 69. .107 گيلان در جنبش مشروطيت، فخرايي، ص 68. توجه شود که عين الدولة اتابک اعظم، صدراعظم مقتدر و مهيب مظفرالدينشاه، نوة فتحعليشاه و شاهزادة قجر، برادرزن ناصرالدينشاه و شوهر دختر مظفرالدينشاه (انيس الدوله) بود (فرهنگ رجال قاجار، جرج پ. چرچيل، ترجمة غلامحسين ميرزا صالح، ص 122 و 130). .108 تاريخ انقلاب مشروطيت...، 2/362. کسروي هم مينويسد: «عين الدوله بسيار ميخواست که باري اين را نگذارد و نتوانست» (تاريح مشروطة ايران، ص 107). .109 ر.ک، مکتوبات، اعلاميه ها...، ترکمان، ص 355، اظهارات سيد محمدعلي شوشتري. .110 تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ملکزاده، 2/366. .111 مصاحبة اين جانب با فرزند آيةا کفايي (حجة الاسلام و المسلمين حاج ميرزا عبدالرضا کفايي)، 15 شهريور 1379 ش. .112 فکر آزادي، آدميت، ص 246. شرح حال رجال ايران، بامداد، 3/97. و نيز: انجمنهاي سري در انقلاب مشروطيت، رائين، ص 79. تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ملکزاده، 2/366. تاريخ معاصر ايران، پيتر آوري، ترجمة رفيعي مهرآبادي، ص 249. روزنامة خاطرات عينالسلطنه، 3/1800. تاريخ انحطاط مجلس، مجدالاسلام کرماني، ص 285. قيام آذربايجان و ستارخان، اميرخيزي، ص 457. گنجعليخان، باستاني پاريزي، ص 343. مجموعة آثار... ثقةالاسلام، فتحي، ص 472. پيدايش و تحول احزاب سياسي مشروطيت، اتحاديه، ص 108 و سيد جمال واعظ اصفهاني، يغمايي، ص 291. .113 حتي تقي زاده مينويسد: «تکيه گاه بزرگ مجلس و ماية قوت و قدرت آن» را «علماي بزرگ تهران» ميداند «که در رأس آنها آقا سيد عبدا بهبهاني و آقا مير سيد محمد طباطبايي و حاج شيخ فضل ا نوري بودند». ر.ک: زمينة انقلاب مشروطيت ايران (سه خطابه)، ص 44. .114 تاريخ مشروطة ايران، ص 285. .115 ر.ک: تاريخ بيداري ايرانيان، بخش اول، 3/ 558 و 562 و 567 ؛ تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ملکزاده، 2/380-379. .116 براي گامهاي انحرافيِ ديگر در نهضت عدالتخواهي، ر.ک: «انديشة سبز...»، از همين قلم. .117 تاريخ مشروطة ايران، ص 248 و 165. .118 تاريخ بيداري ايرانيان، ناظم الاسلام کرماني، بخش دوم، 4/169. .119 تاريخ مشروطة ايران، کسروي، ص 827 . .120 براي نظامنامة اين مجلس ر.ک: خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، ص 413-410. سفرنامة عبدالصمد ميرزا سالور عزالدوله به اروپا، تنظيم و تصحيح مسعود سالور، ص 84 90- و تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ترجمة حسن معاصر، ص 1000-998. .121 خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، به کوشش ايرج افشار، ص 402-401. .122 در اين باره بهتفصيل در «کارنامة شيخ فضل ا نوري و پرسشها و پاسخها» سخن گفتهايم. .123 حتي «خسرو روزبه» مشهور نيز در آخرين دفاع خود در دادگاه تجديد نظر نظامي پس از 28 مرداد، براي اثبات ماهيت استبدادي رژيم پهلوي و تعطيل مشروطيت، به موقوف الاجرا ماندن اصل دوم متمم قانون اساسي و اصول همخوان با آن (اصل 27 و اصل الحاقي مصوب هيجده ارديبهشت 1328 ش) استدلال کرد. ر.ک: محاکمه و دفاع خسرو روزبه، ص 72-70. .124 بي جهت نيست که دشمن هم - در عصر مشروطه - در ترفندها و اقدامات خود، بيش و پيش از همه شيخ فضل ا را در نظر گرفته و ميپاييد. چنانکه در توطئة حذف قيد «اسلامي» از عنوان مجلس شورا و تبديل آن به «ملي» (که کاردار سفارت انگليس «مستر گرانت داف» رسماً در آن دست داشت) استدلالِ توطئه پردازان آن بود: «شايد يک زماني مانند شيخ فضل ا ملايي پيدا شود که... همة اهل مجلس را تکفير و لااقل تفسيق کند، آن وقت محرک مردم شود که کافر و فاسق را به مجلس اسلامي چه کار است...» (تاريخ بيداري ايرانيان، بخش اول، 3/562 ). .125 غربزدگي، جلال آل احمد، ص 78. و شگفتا که شيخ خود، اين آيندة سياه را - که بهزودي رخ نمود - در همان «گرگ و ميشِ» مشروطة اول پيش بيني کرده و در روزگار تحصن در حضرت عبدالعظيم(ع) در نامه به علماي بلاد هشدار داده بود: «جماعت آزادي طلب، به توسط دو لفظ دلرباي «عدالت» و «شورا»، برادران ما را فريفته به جانب لامذهبي ميرانند و گمان ميرود که عصر رياست روحاني شما [ = حاکميت شرعي علماي دين] در تاريخ انقراض دولت اسلام و انقلاب شريعت خيرالانام [ = دگرگوني و محو ديانت] واقع بشود و چيزي نگذرد که حريت مطلقه رواج و مُنکَرات مُجاز و مُسکِرات مُباح و مخدَّرات [ = زنها] مکشوف و شريعت منسوخ و قرآن مهجور بشود...» (تاريخ مشروطة ايران، کسروي، ص 410). منابع: قبسات 1380 شماره 22