نقدی‌ بر تاریخ نگاری‌ نهضت‌ ملی‌ نفت‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقدی‌ بر تاریخ نگاری‌ نهضت‌ ملی‌ نفت‌ - نسخه متنی

علي ابوالحسني

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
نقدي‌ بر تاريخ‌نگاري‌ نهضت‌ ملي‌ نفت‌
علي ابوالحسني (منذر)
چکيده: مقاله‌ حاضر، نگاه‌ انتقادي‌ و آسيب‌شناسانه‌ دارد به‌ شيوه‌ تاريخ‌‌نگاري‌ موجود مربوط‌ به‌ دوران‌ نهضت‌ ملي. درباره‌‌ تاريخ‌ نهضت‌ ملي‌ نفت، جاي‌ خوشوقتي‌ است‌ که‌ در سه‌ دهه‌‌ اخير، برخي‌ از اسناد و خاطرات‌ مهم‌ و رهگشاي‌ مربوط‌ به‌ آن‌ دوران‌ حساس‌ تاريخي‌ چاپ‌ و منتشر شده‌ است. علاوه‌ بر اين، ديدگاه‌هاي‌ متفاوت‌ و بعضا‌ متضاد موجود در گزارش‌ و تحليل‌ حوادث‌ نهضت‌ (بويژه‌ علل‌ ناکامي‌ و شکست‌ آن) در چالش‌ با يکديگر، کمابيش‌ در کتاب‌ها و جرايد درج‌ و مطرح‌ گرديده و در نتيجه، ما نسبتا‌ با نوعي‌ «موازنه‌‌ اطلاعاتي» در اين‌ زمينه‌ روبه‌رو هستيم‌ که‌ امکان‌ آشنايي‌ دقيق‌ و نقادانه‌‌ پژوهشگران‌ با آراء و نظريات‌ متفاوت‌ در مورد روند نهضت‌ و نقاط‌ قوت‌ و ضعف‌ عملکرد دست‌اندرکاران‌ آن‌ را فراهم‌ مي‌سازد. در کنار اين‌ «وجه‌ مثبت» قضيه، اما، يک‌ سلسله‌ «نقاط‌ منفي» نيز وجود دارند که‌ اهم‌ آنها عبارت است از: بي‌طرف‌ نبودن‌ مورخان‌ نسبت‌ به‌ موضوع‌ تحقيق‌ (يعني‌ شخصيت‌ها و عوامل‌ دست‌اندرکار در حوادث‌ دوران‌ نهضت‌ ملي)، عدم‌ رعايت‌ موازين‌ علمي‌ و قضايي‌ در تحليل‌ موضوعات‌ و داوري‌ نسبت‌ به‌ اشخاص، تناقض‌ پنهان‌ يا آشکار در ادعاها و قضاوت‌ها، تتبع‌ ناکافي‌ در حوادث‌ تاريخي‌ و عملکرد سران‌ و فعالان‌ نهضت، و عدم‌ «جامع‌‌نگري» نسبت‌ به‌ پيشينه‌ و پسينه‌‌ اشخاص‌ و جريانات، يکسان‌ شماري‌ افراد متفاوت‌ در انديشه‌ و عملکرد با يکديگر، و... ذيلا‌ توجه‌ خوانندگان‌ هوشمند و حق‌ پژوه‌ را به‌ نمونه‌هايي‌ از موارد فوق‌ جلب‌ مي‌کنيم
جنبش‌ ملي‌ کردن‌ صنايع‌ نفت‌ ايران، ازجمله‌ ‌نهضت‌هاي‌ عظيم‌ و تاثيرگذار در تاريخ‌ معاصر ايران‌ است‌ که‌ هرچند به‌ دليل‌ بروز اختلاف‌ ميان‌ سران‌ و دستاندرکاران‌ آن‌ نهضت و توطئه‌ و تهاجم‌ مشترک‌ استبداد و استعمار، به‌ سرمنزل‌ مطلوب‌ راه‌ نيافت، اما گذشته‌ از آن که‌ خود، برگي‌ بر کتاب‌ قطور مبارزات‌ ضد استبدادي ضد استعماري‌ ملت‌ ايران‌ افزود، ملت‌ ايران‌ را در شناخت‌ ماهيت‌ وابسته‌ و سرکوبگرانه‌ پهلوي‌ يک‌ گام‌ بلند به‌ جلو برد و براي‌ انقلاب‌ کبير اسلامي‌ بهمن‌ 57، که‌ در پي‌ سرنگوني‌ رژيم‌ ستمشاهي‌ بود، آماده‌تر ساخت. افزون‌ بر اين، درس‌ها و تجارب‌ تلخ‌ اما گرانبهاي‌ آن، ميراثي‌ گرانبار براي‌ پژوهشگراني‌ شد که‌ (فارغ‌ از جنجال‌ها و تبليغات‌ خطي‌ و جناحي) در جستجوي‌ «حکمت‌ و عبرت‌ تاريخي» تلاش‌ مي‌ورزند.
در دوران‌ نهضت‌ ملي‌ نفت، عمدتا چند گروه‌ در کشورمان‌ ايفاي‌ نقش‌ کرده‌ و به‌ نحوي، رنگ‌ خود را بر حوادث‌ آن‌ دوران‌ زده‌اند:
1. گروه‌ هواداران‌ نهضت‌ ملي، که‌ خود به‌ سه‌ دسته‌ هواداران‌ آيت‌الله کاشاني، دکتر مصدق‌ و نواب‌ صفوي، قابل‌ تقسيم‌اند.
2. گروه‌ مخالفان‌ نهضت‌ که‌ طيفي‌ گسترده‌ از عناصر وابسته‌ به‌ دربار و دولت‌هاي‌ خارجي‌ پشتيبان‌ آن‌ (انگليس‌ و آمريکا) را تشکيل‌ مي‌دادند.
3. حزب‌ توده‌ که‌ بيشتر، مواضع‌ و ديدگاه‌هاي‌ روسيه‌ شوروي‌ را بازتاب‌ مي‌داد و بر حسب‌ اوضاع‌ و شرايط‌ وقت، از مخالفت‌ (سو‌ال ‌انگيز) با نهضت‌ ملي‌ کردن‌ صنعت‌ نفت‌ تا موافقت‌ (مرموزانه‌ و موذيانه) با آن، در نوسان‌ بود.
نام بردن عنوان:
1. بسياري‌ از گزارشگران‌ و تحليلگران‌ آن‌ حادثه‌‌ پر نشيب‌ و فراز تاريخي، آشکارا تحت‌تاثير درگيري‌ها و مناقشات‌ گروهي‌ و جناحي‌ آن‌ دوران‌ قرار داشته‌ و به‌ يکي‌ از طرفين‌ درگير تعلق‌ خاطر دارند و اين‌ امر، آنها را از برخورد «بي‌طرفانه» نسبت‌ به‌ اشخاص‌ و جريانات‌ ذي‌نقش‌ در آن‌ برهه‌‌ حساس‌ تاريخي، دور مي‌سازد و به‌ سمت‌ برخوردهاي‌ «مطلق‌گرايانه» با افراد و رويدادها و «سياه‌/ سفيد ديدن» آنها سوق‌ مي‌دهد. در واقع، آنچه‌ که‌ پيرامون‌ حوادث‌ دوران‌ نهضت‌ ملي‌ نفت‌، قلمي‌ شده، غالبا‌ به‌ نحوي، بازتاب‌ درگيري‌ها و مناقشات‌ افراد و گروه‌هاي‌ متعارض‌ در آن‌ دوران‌ است‌ و حکم‌ تداوم‌ اين‌ درگيري‌ها را (منتها روي‌ کاغذ، و در پوشش‌ تحقيق‌ و تحليل‌ تاريخ‌ آن‌ دوران) دارد. متاسفانه‌ برخي‌ از اين‌ تحليل‌گران، در سياه‌ نمايي‌ چهره‌‌ مخالفان‌ شخصيت محبوب خويش، از شخصيت‌ يادشده‌ نيز فراتر مي‌روند.
2. مشکل‌ ديگري‌ که‌ در تجزيه‌ و تحليل‌هاي‌ موجود از آن‌ دوران‌ تاريخي‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد، فقدان‌ پايبندي‌ و به‌ کارگيري‌ دقيق‌ «موازين‌ علمي‌ و قضايي» در تحقيق‌ و داوري‌ نسبت‌ به‌ افراد و حوادث و احيانا‌ «تبعيض» در رعايت ين‌ موازين‌ است. ازجمله‌‌ نشانه‌ها يا پيامدهاي‌ اين‌ امر نيز، همان‌ مطلق‌‌گرايي‌ و سياه‌ / سفيد ديدن‌ قضايا است‌ که‌ فوقا‌ از آن‌ ياد کرديم.
في‌المثل، وقتي‌ که‌ طرفين‌ با يک‌ سند يا داده‌‌ تاريخي‌ برخورد مي‌کنند که‌ به‌ زيان‌ شخصيت‌ يا جريان‌ و جناح‌ محبوب‌ خويش‌ است، دقت‌هاي‌ موشکافانه‌‌ زيادي‌ از خود بروز مي‌دهند تا به‌ نحوي، آن‌ سند و داده‌‌ تاريخي‌ را «انکار» يا «توجيه» کند، اما زماني‌ که‌ سند و داده‌‌ يادشده، به‌ نفع‌ شخصيت‌ يا جناح‌ محبوب‌ آنان، و طبعا‌ به‌ زيان‌ جناح‌ مقابل‌ آنان‌ باشد، ديگر از آن‌ دقت‌ها و موشکافي‌ها خبري‌ نيست! در صورت‌ اول، سختگير و ديرپذيرند و در صورت‌ دوم، زودباور و آسان‌گير. در اين‌ شيوه‌ از برخورد با تاريخ، با اسناد و مدارک‌ و داده‌هاي‌ تاريخي، برخورد «ابزاري» مي‌شود و به‌ جاي‌ جستجو و واکاوي‌ حقيقت، در واقع، براي‌ احکامي‌ که‌ قبلا‌ در ذهن‌ و پندار مورخان‌ صادر شده، پرونده‌‌سازي‌ مي‌شود...
براي‌ نمونه، مي‌توان‌ از نامه‌‌ منسوب‌ به‌ آيت‌الله کاشاني‌ خطاب‌ به‌ دکتر مصدق‌ و پاسخ‌ دکتر به‌ ايشان‌ در عصر 27 مرداد 1332 ياد کرد. کاشاني‌ در اين‌ نامه، ضمن‌ گلايه‌ و انتقاد شديد از رفتار دکتر با خود، از خطر وقوع‌ کودتا توسط‌ زاهدي‌ سخن‌ مي‌گويد و به‌ دکتر پيشنهاد مي‌کند که‌ در آن‌ وضعيت‌ خطير، دست‌ در دست‌ يکديگر نهند و کودتايي‌ را که‌ در شرف‌ وقوع‌ است، متفقا‌ با کمک‌ ناصر قشقايي‌ (که‌ در استان‌ فارس، از امکانات‌ خوبي‌ براي‌ مقاومت‌ نظامي‌ برخوردار بود) دفع‌ کنند. نامه‌‌ يادشده، البته‌ با پاسخ‌ سرد و سر بالاي‌ دکتر، روبه‌رو مي‌شود.
از آنجا که‌ اين‌ نامه، به‌ نفع‌ آيت‌الله کاشاني‌ قلمداد شده‌ و تحليل‌ها و تبليغات‌ وسيع‌ هواداران‌ دکتر بر ضد کاشاني‌ را زير سو‌ال‌ مي‌برد، مشاهده‌ مي‌کنيم‌ که‌ جناح‌ مخالف‌ کاشاني‌ (و عمدتا‌ هواداران‌ دکتر مصدق) در مقابل‌ اين‌ سند، موضع‌ يک‌ تحليلگر و نقاد بسيار دقيق‌ و موشکاف‌ را به‌ خود مي‌گيرند و با طرح‌ نکات‌ و ايرادات‌ متعدد، اصالت‌ اين‌ سند را انکار مي‌کنند (و البته‌ حريف‌ نيز بيکار ننشسته‌ و ايرادات‌ يادشده‌ را پاسخ‌هايي‌ درخور تامل‌ گفته‌ است.) نکته‌‌ مورد نظر در اين‌ مثال، آن‌ است‌ که‌ مخالفان‌ کاشاني، زماني‌ که‌ مثلا‌ مارک‌ گازيوروسکي‌ (پژوهشگر مشهور آمريکايي) بدون‌ ارائه‌‌ مدرک‌ معتبري‌ و صرفا‌ با استناد به‌ اظهارات‌ دو تن‌ از ماموران‌ سيا (که‌ نامي‌ هم‌ از آنها نمي‌برد) ادعا مي‌کند که‌ آيت‌الله کاشاني‌ در ماجراي‌ کودتاي‌ 28 مرداد 10 هزار دلار از سيا پول‌ گرفته‌ است 1، هيچ‌ گاه‌ آن‌ دقت‌ها و موشکافي‌هاي‌ نقادانه‌ را اعمال‌ نمي‌کنند و خيلي‌ آسان، ادعاي‌ سخت‌ مشکوک‌ او را مي‌پذيرند.
اين‌ رويه‌‌ تبعيض‌آميز و به‌ اصطلاح‌ «يک‌ بام‌ و دو هوا»، البته‌ در رفتار جناح‌ مقابل‌ (يعني‌ هوادران‌ مرحوم‌ کاشاني) نيز بعضا‌ مشهود است. به‌ عنوان‌ مثال، جمال‌ امامي، از وابستگان‌ به‌ رژيم‌ پهلوي‌ و مخالفان‌ نهضت‌ ملي‌ نفت 2، کسي‌ است‌ که‌ ماهيت‌ او بر اهل‌ نظر روشن‌ است. وي‌ در مجلس‌ شوراي‌ ملي، مطلبي‌ را (عليه‌ دکتر مصدق) به‌ آيت‌الله شهيد مدرس‌ نسبت‌ مي‌دهد که‌ طبق‌ آن، آن‌ شهيد بزرگوار، مصدق‌ را عوام‌فريب‌ شمرده‌ است. صحت‌ اين‌ مطلب، با توجه‌ به‌ خصومت‌ شديد راوي‌ آن‌ با مصدق، سخت‌ مشکوک‌ مي‌نمايد و عملا‌ نيز تاريخ، اطلاق‌ چنين‌ نسبتي‌ به‌ دکتر مصدق‌ را در کارنامه‌‌ شخص‌ ديگر (يعني‌ وثوق‌‌الدوله) ثبت‌ کرده‌ است. زماني‌ که‌ حسن‌ مستوفي‌ در مجلس‌ ششم، وثوق‌‌الدوله‌ را به‌ عنوان‌ عضو کابينه‌‌ خويش‌ به‌ مجلس‌ معرفي‌ کرد، دکتر مصدق‌ به‌ ايراد نطقي‌ غر‌ا و کوبنده‌ عليه‌ وثوق‌‌الدوله‌ پرداخت‌ و بويژه‌ اقدام‌ وي‌ به‌ عقد قرارداد 1919 تحت‌الحمايگي‌ ايران‌ توسط انگليسي‌ها را مورد انتقاد شديد قرار داد و حتي‌ خواستار مجازات‌ شديد وثوق‌ الدوله‌ به‌ عنوان‌ خائن‌ به‌ کشور اسلامي‌ و مفسد في‌‌الارض‌ گرديد. وثوق‌ الدوله‌ نيز در دفاع‌ از خود، رطب‌ و يابسهايي‌ بافت‌ و نهايتا‌ مصدق‌ را متهم‌ ساخت‌ که‌ در کلاس‌ اول‌ سياست: عوام‌فريبي، درجا زده‌ است. آنگاه‌ جمال‌ امامي، بيست‌ و اند سال‌ پس‌ از آن‌ ماجرا، اين‌ سخن‌ را به‌ مدرس‌ نسبت‌ مي‌دهد! پيدا است‌ که‌ سخن‌ جمال‌ امامي‌ چه‌ مقدار وجاهت‌ منطقي‌ دارد؟ مع‌الوصف، مي‌بينيم‌ که‌ برخي‌ از مخالفان‌ دکتر مصدق، به‌ سادگي‌ به‌ خود حق‌ مي‌دهند که‌ به‌ سخن‌ جمال‌ امامي‌ استناد کنند و مصدق‌ را از زبان‌ شخصيتي‌ موجه‌ و محبوب‌ نظير مدرس، عوام‌فريب‌ بخوانند.
در همين‌ زمينه، بايد مواظب‌ برخوردهاي‌ انتقام‌‌جويانه‌‌ افراد نسبت‌ به‌ رهبران‌ دو جناح‌ فعال‌ در نهضت‌ بود. محمود فروغي‌ (فرزند محمد علي‌ ذکاء‌الملک‌ فروغي) در خاطرات‌ خويش‌ ادعا مي‌کند که‌ دکتر مصدق، خطاب‌ به‌ يک‌ محفل‌ ماسوني‌ برايش‌ سفارش‌‌نامه‌ نوشته‌ است.3 اين‌ سخن‌ محمود فروغي، مشکوک‌ بوده‌ و به‌ نظر مي‌رسد يک‌ انتقام‌ جويي‌ شخصي‌ و خانوادگي‌ از مصدق‌ باشد. زيرا، مصدق‌ (صرف‌ نظر از مواضع‌ تند و انتقادي‌اش‌ نسبت‌ به‌ برخي‌ از رجال‌ عصر خويش‌ نظير وثوق‌الدوله‌ و تقي‌زاده)، از مخالفان‌ شخص‌ ذکاء‌الملک‌ فروغي‌ محسوب‌ مي‌شد. او در مجلس‌ ششم، با عضويت‌ فروغي‌ در کابينه‌‌ حسن‌ مستوفي‌ شديدا‌ مخالفت‌ کرد و وي‌ را متهم‌ ساخت‌ که‌ مد‌عيات‌ مالي‌ نابجا و زورگويانه‌‌ انگليسي‌ها را پذيرفته‌ و از جيب‌ ملت، به‌ آنها باج‌ داده‌ است.4 او در صحبتهاي‌ خود با اين‌ و آن نيز (مثلا‌ گفتگو با وکيل‌ تسخيري‌ خويش: سرهنگ‌ جليل‌ بزرگمهر، در زندان‌ کودتا) از بدگويي‌ نسبت‌ به‌ فروغي‌ دريغ‌ نداشت‌ و وي‌ را فردي‌ مي‌شمارد که‌ پول‌ دوست‌ بوده‌ و براي‌ رسيدن‌ به‌ پول، هر کاري‌ را مي‌کرده‌ است.
با توجه‌ به‌ امور فوق، حدس‌ اين‌ نکته‌ مشکل‌ نيست‌ که‌ پسر فروغي‌ خواسته‌ باشد پس‌ از سال‌ها، با انتساب‌ مصدق‌ به‌ فراماسونري‌ (که‌ مي‌دانيم‌ در ذهن‌ و دل‌ ملت‌ ايران، مرکزي‌ مشئوم‌ قلمداد مي‌شود) انتقام‌ پدرش‌ ذکاء الملک‌ را از مصدق‌ گرفته‌ باشد.
3. «تتبع‌ ناکافي» در حوادث‌ تاريخي‌ دوران‌ نهضت‌ ملي‌ و عملکرد سران‌ آن، يا عدم‌ «جامع‌‌نگري» نسبت‌ به‌ پيشينه‌ و پسينه‌‌ اشخاص‌ و جريانات، از ديگر نقائص‌ و مشکلات‌ تاريخ‌نگاري‌ مربوط‌ به‌ آن‌ روزگار است، که‌ جلوه‌‌ آن، از جمله، به‌ صورت‌ توجه‌ يا استناد به‌ برخي‌ از حوادث‌ آن‌ روزگار و بي‌توجهي‌ (يا بي‌اطلاعي) از برخي‌ حوادث‌ ديگر، ظاهر مي‌شود.
در اين‌ زمينه‌ به‌ نمونه‌اي‌ اشاره‌ مي‌کنيم: سرهنگ‌ نصيري‌ در حدود نيمه‌ شب‌ 25 مرداد 1332 به‌ خانه‌‌ دکتر مصدق‌ مي‌رود و فرمان‌ شاه‌ مبني‌ بر عزل‌ مصدق‌ و نصب‌ زاهدي‌ به‌ نخست‌‌وزيري‌ را، در پاکتي‌ دربسته، به‌ اطرافيان‌ دکتر مي‌دهد و دکتر روي‌ پاکت‌ اين‌ چنين‌ مي‌نويسد يا به‌ قولي: «رسيد» مي‌دهد: «ساعت‌ يک‌ بعد از نيمه‌ شب‌ 25 مرداد دستخط‌ مبارک‌ به‌ اين‌ جانب‌ رسيد. دکتر محمد مصدق.»
برخي‌ از هواداران‌ کاشاني‌ و مخالفان‌ مصدق، روي‌ تعبير «دستخط‌ مبارک» و عدم‌ ذکر عنوان‌ «نخست‌ وزير» در امضا و نوشته‌‌ دکتر تاکيد مي‌کنند و اين‌ امر را، همراه‌ با اقدام‌ دکتر به‌ بي‌خبر نگه‌ داشتن‌ اعضاي‌ کابينه‌ از موضوع‌ فرمان‌ شاه، دليل‌ موافقت‌ و سازش‌ (پنهاني) دکتر با کودتاگران‌ مي‌شمارند. و اين‌ در حالي‌ است‌ که‌ اولا‌ صبحدم‌ آن‌ روز، دکتر مصدق‌ در اعلاميه‌‌ رسمي‌ دولت‌ (که‌ از راديو خوانده‌ مي‌شود) از کودتاي‌ شکست‌ خورده‌‌ مخالفان‌ خويش‌ سخن‌ مي‌گويد. ثانيا، مخالفان‌ ايراني‌ و خارجي‌ مصدق، از جمله‌ سيا، که‌ در کودتاي‌ 28 مرداد فعال‌ بودند، سعي‌ بسياري‌ داشتند که‌ خبر عزل‌ مصدق‌ از سوي‌ شاه‌ را منتشر ساخته‌ و با انتشار آن‌ در بين‌ مردم، «مشروعيت» حکومت‌ مصدق‌ را زير سؤ‌ال‌ برند5 و اين‌ امر، نشان‌ مي‌دهد که‌ افشاي‌ فرمان‌ شاه، به‌ زيان‌ دکتر و به‌ نفع‌ مخالفان‌ کودتاگر وي‌ بوده‌ و طبيعي‌ است‌ که‌ او مصلحت‌ را در پنهان‌ نگه‌ داشتن‌ موضوع‌ از ديگران‌ بداند و حتي‌ اعضاي‌ کابينه‌ را از اين‌ امر بي‌خبر بگذارد (زيرا، به‌ قول‌ معروف: رازي‌ که‌ از يک‌ نفر تجاوز کرد، شايع‌ مي‌شود.) ثالثا‌ مصدق، به‌ رغم‌ سستي‌ و تسامح‌ «سو‌ال‌انگيزي»‌ که‌ در مقابله‌ با کودتاي‌ 28 مرداد از خود نشان‌ مي‌دهد6، زماني‌ که‌ توسط‌ رژيم‌ زاهدي‌ دستگير و محاکمه‌‌ نظامي‌ مي‌گردد، در بيدادگاه‌ نظامي‌ شاه‌ دليرانه‌ مي‌ايستد و با ايراد سخناني‌ چنين‌ در دادگاه‌ فرمايشي‌ سلطنت‌ آباد که: «من‌ خود مي‌دانم‌ که‌ يک‌ گناه‌ بيشتر ندارم‌ و آن‌ اين‌ است‌ که‌ تسليم‌ بيگانگان‌ نشده‌ و دست‌ آنها را از منابع‌ طبيعي‌ ايران‌ کوتاه‌ کردم‌ و در تمام‌ مدت‌ زمامداري، در سياست‌ خود، يک‌ هدف‌ داشتم‌ و آن‌ اين‌ بود که‌ ملت‌ ايران‌ بر مقدرات‌ خود مسلط‌ شود»، شجاعانه، نقش‌ کمپاني‌هاي‌ نفت‌ خوار جهاني‌ و دولتهاي‌ خارجي‌ در حوادث‌ 28 مرداد و سرنگوني‌ خويش‌ را با بانگ‌ بلند افشا مي‌کند و با اين‌ عمل‌ گذشته‌ از محکوم‌ شدن‌ به‌ مرگ‌ تدريجي‌ در دهکده‌‌ احمدآباد طبق‌ گواهي‌ شاهدان‌ عيني: کينه‌ و خشم‌ شديد و بي‌ پايان‌ شاه‌ را براي‌ خود مي‌خرد. 7
مجموع‌ اين‌ قرائن‌ و شواهد تاريخي، تصور سازش‌ دکتر با صحنه‌ گردانان‌ کودتاي‌ 28 مرداد را نفي‌ مي‌کند و نشان‌ مي‌دهد که‌ در اطلاق‌ چنين‌ نسبتي‌ به‌ دکتر، «ژرف‌ بيني‌ و جامع‌ نگري» لازم‌ يا «انصاف‌ و عدالت‌ در داوري»، رعايت‌ نشده‌ است. طبيعي‌ است‌ زماني‌ که‌ به‌ اعتبار نوشته‌‌ دکتر در شب‌ 25 مرداد و مسائلي‌ از اين‌ دست، دکتر را به‌ اتهام‌ بسيار سنگين‌ و عجيبي‌ همچون‌ همدستي‌ با کودتاچيان‌ مو‌اخذه‌ مي‌کنيم، بايد به‌ همه‌‌ داده‌هاي‌ تاريخي‌ مربوط‌ به‌ ماجرا توجه‌ داشته‌ و آنها را در تحليل‌ و داوري‌ خود لحاظ‌ کنيم. وگر نه‌ بايد به‌ جناح‌ مقابل‌ هم‌ حق‌ دهيم‌ که‌ هر شايعه‌ و اتهام‌ بي‌بنيادي‌ را نسبت‌ به‌ مرحوم‌ کاشاني‌ بپذيرد يا بر زبان‌ آورد.
4. يکسان‌‌نگري‌ و يکسان‌ شماري‌ افرادي‌ که‌ در انديشه‌ و عملکرد با يکديگر تفاوت‌هاي‌ بعضا‌ فاحشي‌ دارند، مشکل‌ و نقيصه‌‌ ديگر در‌ تاريخ‌ نگاري‌ نهضت‌ ملي‌ نفت‌ مي‌باشد. روشن‌ است‌ که‌ نبايد دوغ‌ و دوشاب‌ (و حتي‌ بد و بدتر) را يکي‌ کرد و همه‌ را به‌ يک‌ چوب‌ راند. در مثل، بين‌ اللهيار صالح‌ و شاپور بختيار، که‌ هر دو از رهبران‌ جبهه‌‌ ملي و هواداران‌ شاخص‌ دکتر مصدق‌ محسوب‌ مي‌شوند، تفاوت‌ (آن‌ هم‌ تفاوتي‌ بارز) وجود دارد. 8
با شاپور بختيار، و غرب‌زدگي‌ها و مقابله‌‌ احمقانه‌اش‌ با موج‌ طوفنده‌‌ انقلاب‌ اسلامي‌ ملت، و نهايتا‌ فرجام‌ خونين‌ زندگيش، همگي‌ آشنايي‌ داريم.9 اللهيار صالح، اما، شخصي‌ بود که‌ به‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ اسلامي‌ کشور خويش‌ علاقمند بود و زماني‌ که‌ دکتر مصدق‌ برکنار شد او سفير ايران‌ در واشنگتن‌ بود و حتي‌ دولت‌ کودتا از وي دعوت‌ به‌ همکاري‌ کرد، اما صالح‌ به‌ مصدق‌ و آرمان‌هاي‌ نهضت‌ ملي‌ وفاداري‌ نشان‌ داد و پستي‌ را در دولت‌ جديد نپذيرفت‌ و 34 سال‌ بعد نيز، در سنين‌ کهولت‌ و در آستانه‌‌ مرگ، روز 12 فروردين‌ 1358 با سختي‌ به‌ پاي‌ صندوق‌ را‡ي‌ رفت‌ و در برابر دوربين‌ خبرنگاران، به‌ نظام‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ را‡ي‌ مثبت‌ داد.
شاپور بختيار خود در خاطرات‌ خويش، در مقام‌ مذمت‌ شديد اللهيار صالح‌ مي‌گويد: «آقاي‌ صالح‌ به‌ جمهوري‌ اسلامي‌ آقاي‌ خميني‌ جلوي‌ تلويزيون‌ را‡ي‌ داد و از او پرسيدند به‌ چه‌ دليل؟ گفت‌ امام‌ فرمودند و بنده‌ هم‌ را‡ي‌ مي‌دهم. آيا چنين‌ آدمي...؟»10 وصيتنامه‌‌ صالح‌ نيز حکايت از اعتقاد وي‌ به‌ تشيع‌ و خاندان‌ پيامبر صلي‌‌الله عليه‌ و آله‌ دارد. 11
با چنين‌ پيشينه‌‌ متفاوتي، رسم‌ انصاف‌ نيست‌ که‌ آن‌ دو بختيار و صالح‌ را مشمول‌ يک‌ نوع‌ داوري‌ قرار دهيم.
کلام‌ آخر: تاريخ‌ ايران و از آن‌ جمله، تاريخ‌ دوران‌ نهضت‌ ملي‌ شدن‌ نفت، با دروغ‌ها و تحريفات‌ بسياري‌ آميخته‌ شده‌ است و اين‌ تحريفات، البته‌ در مورد «رهبري‌ ديني» آن‌ نهضت، بيشتر است. زيرا استعمار و استبداد وابسته‌ به‌ آن، نسبت‌ به‌ روحانيت‌ شيعه‌ (آن‌ هم‌ روحانيت‌ حاضر در صحنه‌‌ مبارزات، و درگير با ايادي‌ استعمار و استبداد) کينه‌اي‌ به‌ مراتب‌ سخت‌تر از ديگر طبقات‌ و جناح‌ها دارد.
عبرت‌ تاريخي‌ که‌ امروزه، همچون‌ هر زمان، سخت‌ بدان‌ محتاجيم‌ تنها زماني‌ فراچنگ‌ مي‌آيد که‌ تاريخ‌ را از تحريفات‌ گوناگون‌ بپالاييم‌ و به‌ جاي‌ تسويه‌ حساب‌هاي‌ شخصي‌ و جناحي و سياه‌ و سفيد کردن‌ اشخاص‌ و جريانات، صادقانه‌ و خالصانه‌ به‌ بررسي‌ عالمانه‌ و منصفانه‌‌ آن‌ بپردازيم. ضعف‌ها و قوت‌هاي‌ انديشه‌ و عملکرد اشخاص‌ و گروه‌ها را ‌ در کنار يکديگر و در ربط‌ با هم‌ مد‌نظر قراردهيم‌ و در داوري‌ها معدل‌گيري‌ کرده‌ و با ملاحظه‌‌ دقيق‌ و بي‌طرفانه‌‌ مجموعه‌‌ نقاط‌ منفي‌ و مثبت‌ افراد، به‌ آنها نمره‌ دهيم.
پانوشت:
1. گازيوروسکي، خود بعدا‌ در ملاقات‌ با دکتر سيدمحمود کاشاني‌ (فرزند آيت‌الله کاشاني) و نيز همايشي‌ که‌ در آکسفورد برگزار شد، به‌ اشتباه‌ خود و غير مستند بودن‌ اين‌ مطلب‌ اعتراف‌ نموده‌ است. 2. براي‌ حملات‌ سخت‌ جمال‌ امامي‌ و سيدمحمدعلي‌ شوشتري‌ و پيراسته‌ به‌ دکتر مصدق‌ در مجلس‌ شورا، جلسه‌‌ 212، 19 آذر 1330، ر.ک، خاطرات‌ شعبان‌ جعفري، هما سرشار، ترجمه‌.......، صص‌ 399‌ -398. 3. اين‌ مطلب‌ توسط‌ فرزند دکتر مصدق‌ تکذيب‌ گرديد. ر.ک، مجله‌‌ ايران‌ مهر، ش‌ 8، آذر 1373، مقاله‌‌ دکتر ايرج‌ وامقي، صص‌ 23‌ -22.‚4. حسين‌ مکي‌ در کتاب‌ زندگاني‌ سلطان‌ احمدشاه، نطق‌ مصدق‌ و پاسخ‌ فروغي‌ را آورده‌ است. براي‌ رويارويي‌ دکتر مصدق‌ و فروغي‌ با يکديگر ر.ک، محمد علي‌ فروغي‌ (ذکاءالملک) در رويارويي‌ با محمد مصدق‌ (مصدق‌ السلطنه)، حوريه‌‌ سعيدي، مندرج‌ در: گنجينه‌‌ اسناد، ش‌ 61، صص‌ 56 ‌ 48. 5. طبق‌ اسناد محرمانه‌‌ سيا درباره‌‌ فرآيند کودتاي‌ 28 مرداد (که‌ اخيرا‌ انتشار يافته« :)در اوايل‌ بعد از ظهر 17 اوت‌ 1953 (26 مرداد 1332)، هندرسون‌ [از آمريکا] به‌ تهران‌ بازگشت. سرلشکر زاهدي‌ در يک‌ مصاحبه‌‌ مطبوعاتي‌ مخفي‌ که‌ سيا ترتيب‌ داد و نيز امکانات‌ چاپ‌ و نشر پنهاني‌ اين‌ سازمان‌ ‌ به‌ ايرانيان‌ اعلام‌ کرد که‌ قانونا‌ نخست‌ وزير است‌ و مصدق‌ کودتايي‌ غير قانوني‌ را عليه‌ او به‌ راه‌ انداخته‌ است. عوامل‌ سيا شمار فراواني‌ رونوشت‌ از فرمان‌هاي‌ متضمن‌ انتصاب‌ زاهدي‌ و برکناري‌ مصدق‌ انتشار دادند. اين‌ امر تاثير چشمگيري‌ در مردم‌ تهران‌ داشت....» ر.ک، اسناد سيا در باره‌‌ کودتاي‌ 28 مرداد...، با مقدمه‌‌ محمد ترکمان‌ و محمد علي‌ همايون‌ کاتوزيان، ص‌ 76. .براي‌ تلاش‌ شديد سازمان‌ سيا و دوستان‌ شاه‌ مخلوع‌ جهت‌ پخش‌ فرمان‌ شاه‌ دائر بر عزل‌ مصدق‌ و نصب‌ زاهدي، در روزهاي‌ 27 و 28 مرداد و اثر آن‌ در تضعيف‌ مشروعيت‌ قانوني‌ مصدق، همچنين، ر.ک، بررسي‌ نقش‌ مطبوعات‌ در بستر سازي‌ کودتاي‌ 28 مرداد، گفتار روح‌‌الله حسينيان، صص‌ 17- 18؛ خاطرات‌ مطبوعاتي، سيد فريد قاسمي، صص‌ 85 86‌ ./6. ر.ک، شرح‌ گويا و انتقادي‌ دکتر کريم‌ سنجابي‌ در: خاطرات‌ سياسي‌ دکتر کريم‌ سيجابي، ص‌ 162 و 70.164. مادر فرح، (فريده‌‌ ديبا)‌، در خاطرات‌ خويش‌ به‌ کينه‌‌ شديد و پيوسته‌‌ شاه‌ مخلوع‌ به‌ دکتر مصدق‌ تصريح‌ دارد. ر.ک، دخترم‌ فرح، ص‌ 81.358. چنان که‌ بين‌ داريوش‌ فروهر و سنجابي‌ نيز با بختيار تفاوت‌ بارزي‌ وجود دارد .9. راجع‌ به‌ شاپور بختيار ر.ک، دو دهه‌‌ واپسين‌ حکومت‌ پهلوي، حسين‌ آباديان، صص‌ 66 ‌- 10.27. خاطرات‌ شاپور بختيار، ص‌ 88. براي‌ تاييد صالح‌ از جمهوري‌ اسلامي، نورالدين‌ کيانوري‌ نيز که‌ پس‌ از پيروزي‌ انقلاب‌ با صالح‌ ديدار و گفتگو داشته‌ مي‌نويسد: صالح‌ «خيلي‌ جدي‌ هوادار انقلاب‌ بود و مي‌گفت‌ ما از راديو پيک‌ ايران، همه‌‌ بيانيه‌ها و خبرهاي‌ مربوط‌ به‌ آيت‌الله خميني‌ را مي‌شنيديم‌ و مي‌گفت‌ که‌ ما 3 نفر بوديم: من، امير علايي‌ و شهاب‌ فردوس، و قرارمان‌ اين‌ بود که‌ هر کدام‌مان‌ نتوانيم‌ اخبار پيک‌ ايران‌ را بشنويم، آن‌ يکي‌ يادداشت‌ کند و به‌ ما برساند....» ر.ک، خاطرات‌ نورالدين‌ کيانوري، ص‌ 11.135. براي‌ متن‌ وصيتنامه‌ ر.ک، پرونده‌‌ صالح، ايرج‌ افشار، ص‌ 120.
منابع:
ياد ايام 1387 اسفند شماره 46
/ 1