بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
وحدت در اصول، تفاوت در روش علي ابوالحسني (منذر) چکيده: اختلاف شخص مرحوم آخوند خراساني با حاج شيخ فضلالله نوري، در جريان مشروطه، «عمدتاً» (و نه البته «تماماً) بر سر «تشخيص موضوع»، يعني بر سر شناخت ماهيت حقيقي جناحها و مبدا و مآل واقعي جريانات مؤثر و دست اندرکار مشروطه بود، و لذا، وقتي که مرحوم آخوندخراساني به فاصله يک سال و اندي از شهادت حاج شيخ فضلالله، به هويت فکري واعتقادي تقيزاده پيبرد (هر چند بسيار دير بود) شديداً و صريحاً به مخالفت با او برخاست و حکم به فساد مسلک سياسي تقي زاده، و لزوم عزل و انفصال وي از وکالت مجلس داد و چندي بعد نيز - چنانکه معروف است - عزم خويش به آمدن به ايران جهت اصلاح امر مشروطه را اعلام فرمود و به تمهيد مقدمات سفر پرداخت که... مع الاسف به نحوي مشکوک درگذشت و به گفته برخي از مطلعين، بهدست همان عواملي که طرفداري دروغين از ايشان را نقاب ستيز با امثال شيخ نوري در تهران و صاحب عروه در نجف کرده بودند، به شهادت رسيد. و گرنه، چندان اختلاف اساسي و لاينحلي ميان آخوند و شهيد نوري وجود نداشت (نميگوييم که هيچ اختلافي نبود) و مشروطه مدنظر خراساني نيز نهايتاً همان مشروطه مشروعه، يعني اجراي متمم قانون اساسي با قيود و اصلاحات «اسلاميِ» مندرج در آن، بود. ذيلاً نگاهي داريم به روابط و مناسبات شيخفضلالله نوري و آخوند خراساني از پيش از مشروطيت تا شهادت شيخ و حوادث متعاقب آن. الف) پيش از مشروطه تاريخ، از دوستي شيخ نوري و آخوند با يکديگر در سالهاي پيش از مشروطه خبر ميدهد و حکايت از آن دارد که آن دو، از همان زمان ميرزاي شيرازي، نسبت به هم حسن نظر و ارتباط صميمي داشتهاند. سيد محمدعلي شوشتري (از معاصران شيخ فضلالله) مينويسد: «در آغاز پيدايش نهضت آزادي و مشروطيت بين مرحوم شيخ و مرحوم آخوند ملا کاظم خراساني... به قدري خصوصيت حکمفرما بود که دوستي آن دو بزرگمرد، ايجاد غبطه در ديگران نموده بود».1 تأييد کلام شوشتري را ميتوان در اسناد معتبر تاريخي (نظير نامههاي فرزند صاحب عروه) بازجست: در دوران مشروطه و سالهاي پيش از آن، آقا سيد احمد طباطبايي (فرزند آيت الله آقا سيد محمدکاظم يزدي صاحب عروه) در تهران ميزيست و متناوباً به پدر در نجف نامه نوشته و اوضاع و احوال پايتخت را شرح ميداد. اين نامهها، سخن شوشتري را تأييد ميکند. نامه سيد احمد به پدر، مورخ 7 شوال 1322 (يعني حدود يک سال و نيم پيش از طلوع مشروطه) حاکي است که آقا سيد علي يزدي (شاگرد ميرزاي شيرازي، دوست صاحب عروه، و پدر سيد ضيأالدين طباطبايي مشهور) پس از مرگ مرحوم فاضل شربياني (از مراجع بزرگ پس از ميرزا)، به اشاره شيخ فضلالله نوري و امام جمعه تهران، از مرجعيت آخوند خراساني جانبداري ميکرده است. شيخ به علميت بالاي آخوند اعتقاد بسيار داشت. حاج آقا فضائل (از شاگردان فاضل آيت الله خويي) سالها پيش از اين در حضور جناب حاج شيخ کاظم صديقي خطيب برجسته و صاحبدل پايتخت به حقير گفت: وقتي مرحوم آخوند، اثر اصولي مشهور خويش: «کفايه الاصول» را نوشت و به ميرزا نشان داد، ميرزا آن را در اختيار شيخ فضلالله قرار داد و از او خواست که نظرش را درباره اين کتاب بگويد، و شيخ پس از مطالعه، ارزش علمي کفايه را بسيار بالا توصيف کرد. آخوند خراساني نيز متقابلاً دانش کلان ديني شيخ را ارجي گران مينهاد. مهدي ملکزاده و محمد علي تهراني کاتوزيان (از فعالان مشروطه) به شهرت و اعتبار زياد شيخ نزد علماي نجف تصريح دارند. سخن ملکزاده را در صفحات آتي خواهيم آورد. تهراني تصريح ميکند که: «...مرحوم حاج شيخ فضلالله نوري... از تمام علماي طهران بدون استثنأ اعلم بود و مخصوصاً مورد توجه علماي نجف بلکه در معلومات با آنان همسري داشت».2 داستان جالب زير که از مرحوم آيت الله بروجردي نقل شده، نشانگر اعتقاد ويژه آخوند خراساني به مقام فقاهت شيخ فضلالله است. مرحوم آيت الله حاج شيخ جلال طاهر شمس گلپايگاني (عضو اسبق شوراي مديريت حوزه علميه قم) نقل ميکردند: آيت الله بروجردي، براي تلخيص و تهذيب کتاب وسائل الشيعه با جمعي از فضلاي وقت حوزه (همچون آقايان حاج شيخ علي پناه اشتهاردي و ثابتي همداني و...) جلسات بحث و مذاکره داشتند و حقير نيز در آن جلسات حضور مييافتم. مرحوم بروجردي در يکي از آن جلسات، به مناسبتي چنين اظهار داشتند: در صدر مشروطه، زماني که علما بر ضد مظالم دستگاه استبداد به پا خاسته بودند، مرحومان سيد محمدکاظم يزدي مشهور به صاحب عروه و آخوند خراساني، در حمايت از قيام، با هم اشتراک نظر و همکاري داشتند و اعلاميه ها به امضاي هر دو بود. زماني که مجلس شورا در تهران گشايش يافت، مشروطه خواهان استفتايي را در باب مشروعيت مجلس شورا و لزوم حمايت از آن، نزد آخوند بردند و ايشان، در ذيل نوشته مزبور، مشروع بودن مجلس و مصوبات آن را امضا کرده و طبق خواست آنان، حکم به لزوم موافقت با مجلس داد. اما وقتي که همان نوشته را به محضر مرحوم سيد صاحب عروه بردند ايشان از تأييد و امضا خودداري نموده و فرمود: چيزي را که ماهيت و موضوعش براي من، مجهول بوده و نميدانم عملکرد آينده اش چگونه خواهد بود، امضا نميکنم...3 جمعي از آقايان، که ايراد سيد بر امضا و تأييد «دربستِ» عملکردِ «نامعلومِ» اعضاي مجلس را، منطقاً درست و وارد ميديدند، منطق سيد در استيحاش [امتناع] از امضاي «مطلق» مجلس را در محضر آخوند مطرح ساختند و راز تأييد «بيپرواي» آخوند را از مجلسي که هويت اعضاي آن و نحوه عملکرد آنان، بر او کاملاً روشن نبود، جويا شدند. آخوند، در پاسخ، بر درستي منطق سيد، مُهر تأييد زده و فرمود: بله، من نيز چون ايشان، از ماهيت وکلاي مجلس و نحوه عملکردشان در آينده، کما هو حقه مطلع نيستم. اينکه به امضاي بي قيد و شرط مصوبات مجلس تن دادم، براي آن است که شخصي چون حاج شيخ فضلالله در مجلس حضور و نظارت دارد و لوايحِ مجلس، با اطلاع و نظر وي تهيه و تصويب ميشود. در مجلسي که حاج شيخ فضلالله حضور و نظارت داشته باشد، امکان ندارد که لايحه اي بر خلاف موازين شرع از تصويب بگذرد. آري، من به اطمينان حضور و نظارت حاج شيخ فضلالله بر مصوبات مجلس است که بدون قيد و شرط، مصوبات آتي آن را امضا و تأييد کردهام... از آن زمان بود که اندک اندک، ميان آخوند و سيد، در نحوه موضعگيري نسبت به اوضاع و جريانات مشروطه جدايي افتاد و هر يک به حسب تشخيص و سليقه خاص خويش، برخوردي متفاوت با ديگري را برگزيدند(پايان کلام آقاي طاهر شمس.) ب) در جنبش عدالتخانه سيد محمدعلي شوشتري، که عصر شيخ و مشروطه را درک کرده، معتقد است که ورود مرحوم آخوند خراساني به نهضت عدالتخواهيِ صدر مشروطه، معلول نامه نگاريِ شيخ به نجف بوده است: «درباب سوابق خصوصيت و ارتباط شيخ شهيد با آخوند خراساني، نامههايي که در آغاز پيدايش نهضت آزادي و مشروطيت بين مرحوم شيخ و مرحوم آخوند ملا کاظم خراساني، چه به واسطه مرحوم آقا ضياء کيانوري پسر دوم شيخ مبادله شده و چه نامههاي بلاواسطه، روشن و مدلل ميسازد که مرحوم آخوند خراساني به استناد نوشتههاي شيخ پا در امر مشروطيت نهاد و مُقدِم در اين اساس شد. زيرا در آن تاريخ بين مرحوم شيخ و آخوند به قدري خصوصيت حکمفرما بود که دوستي آن دو بزرگمرد ايجاد غبطه در ديگران نموده بود».4 خود آخوند نيز در نامه به محمدعليشاه (محرم 1327 ق) تلويحاً به اين امر اشاره دارد.5 مهدي ملکزاده، در دايرهاي وسيعتر به تلاش شيخ براي تحريض مراجع نجف به شرکت در جنبش عدالتخواهي اشاره ميکند: «از حُسن اتفاق، حاجي شيخ فضلالله که در آن زمان در حوزه روحاني نجف شهرت و اعتبار زيادي داشت در ميان مهاجرين [به قم] بود و او هم در سهم خود، روحانيون نجف را به نفع نهضت ملي تشويق مينمود».6 از کلام خود شيخ در ايام تحصن حضرت عبدالعظيم عليه السلام بر ميآيد که دامنه نامه نگاري شيخ در پگاه مشروطه براي جلب حمايت علماي بزرگ از قيام عدالتخواهي، اختصاص به نجف و کربلا نداشته و ديگر بلاد را نيز شامل ميشده است: «ايها الناس، من... مدخليت خود را در تأسيس اين اساس [ = مجلس شورا] بيش از همه کس ميدانم. زيرا که علماي بزرگ ما که مجاور عتبات عاليات و ساير ممالک هستند هيچ يک همراه نبودند و همه را به اقامه دلايل و براهين، من همراه کردم. از خود آن آقايان عظام ميتوانيد اين مطلب را جويا شويد...».7 ج) پس از تأسيس مجلس شورا در صبحدم استقرار مشروطيت در ايران، بلکه تا مدتها پس از آن، مراجع مشروطه خواه نجف (و از جمله: آخوند) نسبت به شيخ فضلالله حسن نظر داشته و از تلاشهاي اصلاحي وي در تحکيم بنيان «اسلاميت» مشروطه، حمايت ميکردند. کسروي مينويسد: «علماي نجف از آن راه دور، چگونگي را در نيافته به حاجي شيخ فضلالله خوش گماني مينمودند و با او همراهي نشان ميدادند».8 سخن کسروي مربوط به دوراني است که اصل دوم متمم قانون اساسي در مجلس مطرح بود و شيخ نوري هنوز تهران را به عزم تحصن در حضرت عبدالعظيم عليه السلام ترک نگفته بود. از نامه محرر شيخ به فرزند وي (آقا ضياءالدين نوري) در نجف، مورخ 24 ربيع الاول 1325، بر ميآيد که روابط شيخ با شخص آخوند در آن تاريخ گرم بوده است.9 اسناد تاريخي نشان ميدهد که آخوند، مدتها پس از اين تاريخ نيز، در حفظ حريم شيخ کوشا بوده است. شاهد اين امر، توصيه آخوند به آقا شيخ علي مدرس مبني بر لزوم مداراي مشروطه خواهان با شيخ نوري است: بسم الله الرحمن الرحيم به عرض ميرساند: مرقومه شريفه جناب عالي واصل، و نويدبخش از سلامت آن وجود محترم گرديد و زهي خوشوقت شدم و دعاي خير نمودم. گزارشات طهران را به وجه اجمال مرقوم داشته وبه دوستان ديگر هم نوشته بوديد، استحضاري کامل حاصل نمودهام. بلي، تفرد جناب حاجي شيخ [ فضل الله] در اين موقع، بيمحل افتاده صدمه براي سلسله علما شد و عوام را جري و متهور کرد؛ اعتبار شخص خودشان را برداشتند. مقداري که مردم طهران بد زباني در حق ايشان دارند، ضِعف [= چند برابر] آن را از ولايتهاي ديگر براي احقر و اَعلام ديگري مينويسند. مع هذا به جهت حفظ نوع و جلوگيري عوام لازم است يک درجه تدبير و اقدام بشود. لهذا احقر پارهاي نصايح دوستانه نوشتم و کسان ديگر هم فيالجمله تهديد و توعيد کردند؛ اميد هست نادم بشوند. در عقيده احقر لازم است که آقايان علما و مجلس محترم نيز قدري مسامحه و اغماض کرده، جناب ايشان و همراهانشان را به راه بياورند، نه اينکه وحشت بدهند. عَفَي اللهُ عَما سَلَف.10 به قدر امکان موافقت در اين هنگام بهتر و صلاح است... من الاحقر محمدکاظم الخراساني.11 د) در تحصن حضرت عبدالعظيم عليه السلام درست در آستانه تحصن شيخ (براي تهذيب مشروطه و مجلس) در حضرت عبدالعظيم عليه السلام، آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني تلگرافي - توسط شيخ شهيد - به مجلس شورا زدند و در آن، ضمن حمايت از اصل پيشنهادي شيخ (=نظارت فائقه فقها بر مصوَّبات مجلس)، خواستار تصويب ماده ديگري از سوي مجلس در قلع و قمع فِرَق ضاله شدند. شيخ، تلگراف مزبور را که جناح سکولار، مانع طرح آن در مجلس شده بود، در خلال لوايح متحصنين انتشار داد و ضمن تجليل بسيار از آخوند و مازندراني، هدف خود و آنان را در حفظِ «اسلاميت» مجلس و مصوبات آن، متحد دانست.12 کسروي به صحت و اعتبار تاريخي اين تلگراف تصريح دارد.13 در لايحه متحصنين ميخوانيم: بسمه تبارک و تعالي، صورت تلگراف حضرت حُجَتَيِ الاسلام و المسلمين، کَهفَيِ المله و الدين، آقاي آخوند ملا کاظم خراساني و آقاي آقا شيخ عبدالله مازندراني مدالله ظلالهما است: ... از نجف اشرف توسط جناب حجتالاسلام نوري دامت برکاته، مجلس محترم شوراي ملي شيد ا تعالي ارکانه. ماده شريفه ابديه [= اصل دوم متمم قانون اساسي] که به موجب اخبار واصله در نظامنامه اساسي [= متمم قانون اساسي] درج و قانونيت مواد سياسيه و نحوها من الشرعيات را به موافقت با شريعت مطهره منوط نمودهاند، از اهم مواد لازمه و حافظ اسلاميت اين اساس است و چون زنادقه عصر، به گمان فاسد حريت، اين موقع را براي نشر زندقه و الحاد مغتنم، و اين اساس قويم را بدنام نموده، لازم است ماده ابديه ديگر در دفع اين زنادقه و اجراي احکام الهيه عز اسمه بر آنها، و عدم شيوع مُنکَرات درج شود تا بعون الله تعالي نتيجه مقصوده بر مجلس محترم مترتب و فِرَق ضاله مأيوس، و اشکالي متولد نشود انشاالله تعالي. الاحقر الجاني محمدکاظم الخراساني، الاحقر عبدالله المازندراني، هفتم جمادي الاولي [1325 قمري]. شيخ پس از درج تلگراف فوق مينويسد: «اين دو حجتالاسلام اطال الله ايام افاضاتهما چنين تصور فرمودهاند که فصل دائر بر نظارت و مراقبت هيئت نوعيه از عدول مجتهدين در هر عصر، به همان نهج مطبوع در صفحه مخصوصه که ملاحظه فرمودهاند، قبول مجلس و درج نظامنامه شده است. لهذا تلگرافاً بذل شفقت و تحسين فرمودهاند و محض مزيد اهتمام در جلوگيري منحرفين از جاده مستقيمه الي يوم القيمه، افزودن فصلي ديگر خواستهاند که الحق شرط عاقبت انديشي و مآل بيني را به جاي آورده، درجه تيقُّظ و تفتُّن خودشان را درخور هزار گونه تمجيد و تشکر قرار دادهاند. لازم است عموم مسلمانان، عين عبارت تلگراف آن بزرگواران را قرائت کنند و مقام غمخواري و پاسداري ايشان از شرع نبوي ص و حفظ اسلاميت مجلس شوري را.......، که منشأ مهاجرت داعي و اين هيئت مقدسه است، مستحضر شوند... حرر عن الداعي فضلاللهنوري».14 ه) در دوران موسوم به استبداد صغير دوران استبداد صغير، ظاهراً دوران اوج تقابل ديدگاهها و مواضع سياسي شيخ و آخوند نسبت به مشروطه است. شيخ، تجديد مشروطه و مجلس بهشکل «بحرانزا»ي گذشته را (با توجه به سابقه سوء عملکرد جناح تندرو و سکولار در مشروطه اول) به صلاح اسلام و ايران نميبيند و معتقد به استقرار «مشروطه و مجلسي محدود» در قد و قواره عدالتخانه است، اما آخوند، که هنوز ماهيتِ «واقعيِ» صحنه گردانان اصليِ حوادث مشروطه (امثال تقي زاده و حسينقلي خان نواب) بر وي مکشوف نشده، طرفدار تجديد مجلس و مشروطيت با همان دست اندرکاران، و بدون تفکيک عناصر و جناحهاي تندرو و معتدل از يکديگر است. و هر دو نيز بر درستي مواضع يکديگر پاي ميفشرند. مع الوصف، شيخ نسبت به عالمان بزرگي که به لحاظ مواضع سياسي، در نقطه مقابل او قرار دارند (بهرغم گلايههاي شديدي که از آنها دارد) حريم نگه ميدارد و به اصطلاح «عناصر مُشتَبَه» را از «مُعاندان عامد» فرق ميگذارد و به يک چوب نميراند. بلکه، به قول خود، ميکوشد که بتواند با متقاعد ساختن آنان به درستي مواضع خويش، اختلاف فکري - سياسي موجود بين علما بر سر مشروطه را برطرف سازد. ميدانيم که شيخ در اواخر سال 1326 مورد سوء قصد گروه ترور مشروطه قرار گرفت، و البته به رغم صدمه سختي که ديد جان به سلامت برد. پيرو اين امر، مرحوم سيد صاحب عروه در نامهاي به شيخ، نجات وي از دست تروريستها را تبريک گفت و شيخ در 12 محرم 1327 به نامه سيد پاسخ گفت. در آن نامه، شيخ ضمن انتقاد از رفتار ضد اسلامي مشروطه چيان افراطي، چاره امراض مُهلک موجود را، تنها در «تقويت مزاج شريعت» و «اتفاق کلمه علماي ربانيين» ميداند - دو اصلي که در هميشه تاريخِ غيبت، حلال مشکلات است. و لحن کلامش، چُنان است که حساب ملحدان را از معدود عالمانِ بزرگي (که مشروطه مطلوبشان، در نهايت، جز مشروطه مشروعه نبود و درست از همين روي نيز در فرجام، گرفتار صدمه و آزار همان کساني شدند که شيخ شهيد را بردار کردند) کاملاً جدا ميداند، و براي سد رخنه و نفوذ آن ملحدان است که «حتي المقدور سعي دارد شايد اين اختلاف کلمه برداشته شود»؛ سعيي که البته در آن برهه از تاريخ، بي نتيجه ماند. و) پس از فتح تهران دکتر عبدالهادي حائري، به دار آويختن شيخ از سوي مشروطه خواهان را براي مراجع نجف، امري دور از انتظار ميشمارَد. به ديده او: «اين رويداد ناگهاني، و از نظر بسياري باور نکردني، سبب بيم فراواني در ميان علما شد و دشمني هواخواهان رژيم استبدادي را بيفزود و بسياري از مردم عادي را که احترام ويژهاي نسبت به مقام روحانيت قائل بودند، سخت به مشروطيت و پشتيبانان آن کينه ور گردانيد».15 تاريخ، از تأسف شديد علماي مشروطه خواه نجف (بويژه آخوند خراساني) در مرگ شيخ ياد ميکند. عبدالحسين کفايي، به نقل از پدر بزرگش، آيت الله حاج ميرزا احمد کفايي (سومين فرزندِ آخوند خراساني)، آورده است: وقتي در وقايع مشروطيت مرحوم آيت الله شيخ فضل الله نوري را... در تهران به دار آويختند، چون اين خبر به آخوند در نجف رسيد بسيار متأثر و متألم گرديد، به نحوي که گريه کرد و مجلس فاتحه اي در منزل خود براي او ترتيب داد.16 حجتالاسلام حاج ميرزا عبدالرضا کفايي (فرزند آيت الله ميرزا احمد کفايي مزبور) نيز موضوع را تصديق ميکند. (ايام 39: اظهارات اشان در گفتگوي مندرج در صفحات 4 و 5 همين شماره درج شده است). همچنين حجتالاسلام حاج شيخ ابوذر بيدار، از روحانيون مبارز اردبيل و دوستان ديرين آيت الله حاج شيخ حسين لنکراني، در تاريخ 6 ارديبهشت 1373 شمسي به حقير اظهار داشتند: مرحوم لنکراني به مرحوم شيخ فضلالله نوري علاقه و ارادت بسيار ميورزيد و نام ايشان را بدون الفاظي چون رحمهالله عليه، اعلي الله مقامه و يا شهيد به کار نميبرد. از ايشان پرسيدم: اگر چنين است که ميگوييد، پس چرا بزرگاني چون آخوند خراساني که از مروجان مشروطيت بودند براي جلوگيري از شيخ اقدامي نکردند و چيزي نگفتند. فرمود: «آنها نوشتهاي به تهران فرستادند که از اعدام شيخ جلوگيري شود و آن نوشته به ايران هم آمد، اما آن را گُم و گور کردند». وم حجتالاسلام و المسلمين حاج شيخ علياکبر برهان (پيشنماز اسبق مسجد لرزاده، و مؤسس حوزه علميه در حضرت عبدالعظيم عليه السلام) نقل شده که ميفرمود: «بعد از شهادت شيخ، کسي خنده از مرحوم آخوند ملا کاظم خراساني نديد تا از دنيا رفت».17 سيد محمد رضوي (نواب وکيل)، وکيل يزد در مجلس شوراي سوم و از همراهان شهيد مدرس در سفر مهاجرت ايام جنگ جهاني اول به غرب ايران و کشور عراق است. وي که در حدود سال 1334 ق در نجف با فرزندان آخوند خراساني (ميرزا مهدي و ميرزا احمد) ديدار و گفتگو داشته مينويسد: مرحوم آخوند از دار زدن آقا شيخ فضلالله افسرده بودند.18 ز) پس از شهادت شيخ نوري قرائن و شواهد بسيار، حاکي است که آخوند پساز قتل شيخ، به ماهيت ضد اسلام جناحِ تندرو پيبرده و از طُرُق گوناگون به ريشه کن کردن آنان کوشيد، که از جمله آنها حکم به انحراف مسلک تقيزاده و ياران وي از اسلام، و لزوم عزل و اخراج او از مجلس شورا بود. نهايتاً هم تصميم گرفت که براي اصلاح امر مشروطه، به ايران بيايد که او را شهيد ساختند. در اين زمينه، نخست به گزارش معتبر تاريخي زير توجه کنيد: آقاي محمد واعظ زاده خراساني، فرزند شيخ مهدي واعظ خراسانياند که در عصر خود خطيب بزرگ مشهد بوده است. واعظ زاده به نقل از پدر، ماجراي جالبي را از مبارزه آخوند (پس از قتل شيخ) با جناح تندرو مشروطه نقل ميکند که شنيدني است. وي به نقل از پدر خويش (شيخ مهدي واعظ) مينويسد: بسياري از علماي طرفدار مشروطه وقتي نيرنگها را فهميدند، با مشروطه مخالفت کردند و از طرفداريهاي خود پشيمان شدند. پس از استقرار مشروطيت و تشکيل مجلس، نامهاي سري از طرف مرحوم آخوند خراساني، حاميِ مهمٍّ مشروطيت، به مشهد رسيد... . آخوند در آن نامه نوشته بودند: هدف ما از مشروطيت، برقراري عدالت و ترويج اسلام بود، نه اينکه مالياتهاي سنگيني براي مردم وضع کنند و... بنابراين بر هر مسلماني واجب است که با مشروطيت مبارزه کند.»19 از مرحوم آخوند و مازندراني، در فاصله شهادت شيخ و مرگ مشکوک و زود هنگام آخوند، اعلاميهها و بيانيههاي بسياري در توضيح ماهيت اسلاميِ مشروطه مورد نظر آنان، و انتقاد شديد از عملکرد مشروطه خواهان غربزده و سکولار صادر شد که ذکر و توضيح همه آنها، کتابي قطور ميطلبد. مرگ مشکوک آخوند مرحوم آخوند، پس از صدور نامه ها و اعلاميههاي متعدد بر ضد جناح تندرو و سکولار مشروطه، نهايتاً مصمم شد که براي اصلاح امر مشروطه، به ايران بيايد، و پيداست که اين عمل، هرگز به سود عمال نفوذي بيگانه و عناصر غربگرا نبود. لذا، چنانکه مشهور است آن مرد بزرگ و اصلاح طلب را در عصر يا شبِ روزي که صبح فرداي آن تصميم به مهاجرت به ايران داشت، مسموم کردند... مرحوم آيت الله حاج شيخ محمدباقر محسني ملايري، از علماي پارسا و معمر قم که چند سال پيش درگذشت، نقل کرد: آخوند خراساني ميفرمود «ما کشمش ريختيم سرکه بشود، چرا شراب شد؟!».20 مرحوم آيت الله حاج شيخ حسين لنکراني نيز از قول آخوند نقل ميکرد که در آستانه حرکت به سوي تهران در سال 1329 ق (که با مسموميتش در همان شب عزيمت به دست عناصر نفوذي، نافرجام ماند) فرموده بود: سرکه انداختيم شراب شده است، ميروم ايران خمره اش را بشکنم! «مسموميتِ» آخوند (که عناصرِ نفوذيِ مشروطه خواه، شديداً در آن متهماند) حديثي «مشهور» است. در مورد مخالفت شديد آخوند (پس از شهادت شيخ) با مشروطه چيانِ منحرف و تصميم وي براي آمدن ايران جهت اصلاح مشروطه که منجر به مسموميت او شد، افزون بر گزارش واعظ زاده که قبلاً گذشت، اظهارات آيت الله سيد جمال الدين گلپايگاني21، نواب وکيل22، آقا نجفي قوچاني23 و سيد محمدعلي دولت آبادي24 گوياي بسي نکتهها است. دولت آبادي، در مأخذ يادشده پيرامون اتهام دمکراتها به قتل آخوند، چنين مينويسد: «...جماعتي معتقدند آيت الله خراساني به مرگ طبيعي مرحوم نشده باشند. زيرا که مرحوم آخوند خراساني دو دشمن قوي داشتند: يکي روسها که ميرزا ابوالقاسم شيرواني، آگنت روس، ضديت فوق العاده مينمود و راپرت اعمال و رفتار آخوند را به قنسول روس ميداد و از همين راپورتچيگري به مقام آگنتي رسيد و در نجف علناً بر ضد آخوند اقدامات ميکرد و به احتمال قوي اگر آخوند مقتول شده باشد او مباشرت کرده است. دشمن ديگر آخوند دموکراتها هستند که خصوصاً در اين موقع انتخابات، نهايت انديشه و خوف را از آخوند داشته و ميدانستند که احکام و نوشتجات بر عليه آنها صادر خواهد شد و فقدان آخوند را فوزي عظيم تصور مينمودند. چيزي که بيشتر موجب اين توهمات ميباشد تلگرافي است که از اسلامبول رسيده و در آن مينويسند که به علت نامعلوم دنيا را وداع نمودهاند و اين کلمه به علت نامعلوم، موجب اين توهمات شده است». پا نوشت ها : 1. ر.ک، روزنامه اطلاعات، 22-20 دي 1327 شمسي، مقاله سيد محمدعلي شوشتري؛.......ترکمان، صص 356-355. 2. مشاهدات و تحليل اجتماعي و سياسي از تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، محمدعلي تهراني (کاتوزيان)، با مقدمه دکتر ناصر کاتوزيان، ص106. 3. درباب سؤال و جواب از آخوند درباره مجلس و عدم امضاي آقا سيد محمدکاظم يزدي ر.ک، برگي از تاريخ معاصر...، آقا نجفي، ص 22. 4. ر.ک، روزنامه اطلاعات، 22-20 دي 1327 شمسي، مقاله سيد محمدعلي شوشتري؛ مکتوبات، اعلاميه ها...، محمد ترکمان، صص 356-355. 5 . تاريخ بيداري ايرانيان، بخش دوم، 5 /289: در پيشامد «مقدمات مشروطيت، از اغلب بلاد حتي کساني هم که فعلاً سالک سبيل خلافند کتباً و تلگرافاً از ماها امضا خواستند». 6 . تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ملکزاده، 2/366. 7. رسائل، اعلاميهها... شهخ شهيد فضلالله نوري، گردآوري محمد ترکمان،...، ترکمان، ص 245. 8 . تاريخ مشروطه ايران، ص 325. 9. همان، ص 294. 10. خداوند، از اعمال گذشته درگذشت. 11. مرگي در نور...، صص 212-210، به نقل از: روزنامه حبل المتين کلکته. 12. تاريخ مشروطه ايران، کسروي، صص 412-411؛ رسائل، اعلاميههاي... شيخ شهيد فضلاللهنوري، گردآوري محمد ترکمان، ص 239-238. 13. تاريخ مشروطه ايران، صص 412-411. 14. رسائل، اعلاميهها...، ترکمان، ص 237. 15. تشيع و مشروطيت در ايران...، ص 158. 16. مرگي در نور؛ زندگاني آخوند خراساني صاحب کفايه، عبدالحسين مجيد کفايي، ص 396. دکتر عبدالهادي حائري نيز (به نقل از برادر مرحوم ميرزاي نائيني)، به اقدام آخوند مبني بر ارسال تلگرافي به تهران جهت رهائي جان شيخ نوري اشاره دارد (تشيع و مشروطيت در ايران...، ص 200). 17. شهيد هرگز نميميرد، تأليف دکتر تندرکيا، زير نظر عبدالمنتظر مقدسيان، بينا، تهران 1358، ص 72. اين کتاب، چاپ دومِ همان کتاب «نهيب جنبش ادبي - شاهين» است که با مقدمه و حواشي آقاي مقدسيان در فروردين 1358 طبع و منتشر شده است. 18. ر.ک، خاطرات نواب وکيل...، صص 496-494. 19. مجله حوزه، ش 41، آذر و دي 1369، صص 28-27 (ايام: تفصيل ماجرا در ص 5 همين شماره آمده است). 20. سيره صالحان، ابولفضل شکوري، ص138. 21. همان، صص 137-136. 22. خاطرات نواب وکيل، ص 495. 23. برگي از تاريخ معاصر...، صص -75 78 و 130. 24. خاطرات سيد محمدعلي دولت آبادي، صص 36-35. حجتالاسلام دکتر علي ابوالحسني (منذر) منابع: ياد ايام 1387 مرداد شماره 39