قرآن و تبلیغ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قرآن و تبلیغ - نسخه متنی

سیف الله مدبر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
سيف الله مدبر
قرآن و تبليغ
در يكي از روزهاي سرد زمستان 1374 وارد يكي از شهرهاي زيبا و مرزي تركمنستان شدم. شهر چهارجو در نزديكي مرز ازبكستان و در مسير جاده مهم و تاريخي ابريشم قرار دارد. رودخانه خروشان و هميشه جاري جيحون از كنار اين شهر عبور كرده و به آن طراوت و زيبايي خاصي مي بخشد. در اين شهرنسبتا سبز مليت هاي گوناگوني مانند تركمن ها و ازبك ها و روس ها و تاتارها و آذري ها در كنار هم به خوبي و با آرامش زندگي مي كنند.
نكته شايان توجه آن كه معماري اصيل ايراني در جاي جاي شهر مشاهده مي شود، از جمله اين آثار مي توان به مسجد و بازار حاج ملك اشاره كرد.
مسجد ياد شده قبل از تسلط كمونيست ها بر اين مناطق متعلق به شيعيان شهر بوده، اما كمونيست ها آن را از دست آنان خارج ساخته و تبديل به انبار كردند. اين مسجد بسيار زيبا و با شكوه، با نهايت غربت به طوري كه مناره هاي بلند آن را بريده اند، اكنون تبديل به موزه شده و انواع اجساد حيوانات خشك شده از جمله سگ و خوك در آن نگهداري مي شود. و باز هم با تمام مظلوميتش خاطره وجود شيعيان زيادي را در اين ديار در دل ها زنده نگه داشته است.
با اطلاعات اندكي كه دارم وارد شهر چهارجو مي شوم. تنها همراه و انيس من در اين سفر، اعتقاد به رسالت الهي است؛ وظيفه اي كه سنگيني آن را با تمام وجود، بر دوش خود احساس مي كنم و تمام مشكلات و سختي هاي آن را مي پذيرم.
در اين شهر مرزي قوانين و مقررات سختي درباره مسافران خارجي اعمال مي شود. به عنوان نمونه براي اخذ اقامت چند روزه بايد آزمايش خون داد.
بعد از طي اين مراحل سخت و ديوان سالارانه، در جست و جوي مكان مناسبي براي اقامت برمي آيم، ولي جاي مناسب و امني پيدا نمي كنم. دل نگران و با تني خسته به دنبال مركز تجمع شيعيان شهر مي گردم. از چند نفر نشاني مي پرسم، ولي آنان كوچك ترين اطلاعي در اين زمينه نداشتند.
در بازار شهر با شخصي آذري زبان روبرو مي شوم. صحبت كردن با يك همزبان در يك شهر غريب براي من روح افزا و مسرت بخش بود. او در جواب پرسش من، خبر از وجود يك مسجد (مسجد حسيني) مربوط به شيعيان داد. اين مسجد قبلا ساختمان دولتي به شمار مي رفت ولي بعد از فروپاشي شوروي سابق به جاي مسجد حاج ملك در اختيار شيعيان قرار داده شده است. از او تشكر مي كنم و با گام هاي استوار در كولاك شديد برف رهسپار پيدا كردن مسجد حسيني مي شوم.
با نشاني داده شده، به دنبال نماي يك مسجد زيبا و با شكوه هستم ولي اثري از مسجد ديده نمي شود. بعد از اندكي جست و جو ناگهان چشمم به تابلويي كوچك مي افتد كه بر سر در يك منزل نصب شده است. نزديك تابلو مي روم و با خواندن نام مسجد (حسيني) احساس فتح و ظفر مي كنم.
نگهبان مسجد در را به روي من باز مي كند. از او سراغ ريش سفيدان شيعه را مي گيرم. او به سرعت آنان را با خبر ساخته و در مسجد حاضر مي كند.
مير كاظم - بزرگ آنان - با برخوردي خوب و دوستانه، خوش آمد مي گويد.
«من معلم قرآن هستم و به دنبال منزل اجاره اي مي گردم. »
با اين گفتار خود را معرفي مي كنم ولي آنان با شرمندگي جواب منفي مي دهند.
احساس ياس و بن بست مي كنم، گويا بعد از چند روز زحمت و جست و جو تمامي درها به روي من بسته شده است. به نظرم مي رسد كه بايد برگردم ولي آيه شريفه «لا ريب فيه هدي للمتقين » 1 نور اميد و تلاش را در وجود من به تلالو در مي آورد.
در اين حين مردي ميان سال و لاغر اندام وارد مي شود. همين كه مي فهمد من معلم قرآن هستم و به دنبال منزل مي گردم، با اشتياق و علاقه ساك مرا برمي دارد و بدون هيچ سؤال مي گويد: به منزل ما برويم.
با او عازم خانه اجاره اي و محقرش مي شوم؛ خانه اي كوچك اما پر از صفا و صميميت.
وي با خوشحالي سه تن از پسران خود را به من معرفي مي كند و مي گويد: اين ها اولين شاگردان كلاس قرآن شما هستند. اين شب يكي از بهترين و پرخاطره ترين شب هاي من محسوب مي شود.
با فرا رسيدن شب به اقامه نماز مغرب و عشاء مي پردازم، آنان با شيفتگي خاصي به نماز خواندن من نظاره مي كردند. بعد از اتمام نماز قرآن كريم را از ساكم درآورده و با بيان كردن شرايط نگهداري آن، قرآن را به آنان به عنوان هديه تقديم مي كنم.
ميزبان همسرش را صدا مي زند و با دستپاچگي مي گويد: خانم! خانم! ببين، خانه ما اولين منزل در اين شهر است كه قرآن به آن وارد شده و تدريس مي شود.
روز بعد كلاس قرآن خود را با حضور سه پسر او شروع مي كنم. كم كم آوازه جلسه قرآن ما به گوش همسايگان و دوستان آنان مي رسد. بعد از چند روز، تعداد شاگردان به ده نفر مي رسد. به لحاظ امنيتي و اين كه زيادي افراد مشكل ساز نشود، تعداد شاگردان را محدود كرده و كلاس هاي ديگري در ساير نقاط شهر داير مي كنم.
فعاليت بعدي من با دعوت يكي از همسايگان سني مذهب شهر به منزل خود جهت تلاوت قرآن آغاز مي شود.
در اين مجلس آياتي چند از كتاب خدا را با آواز خوش به ترتيل مي خوانم، شركت كنندگان ا ز قرائت من استقبال كرده و درخواست مي كنند از آيات الهي براي آنان ترجمه كنم.
اين برنامه قرآني تاثير خوبي در بين مردم دارد به طوري كه آنان تا آخر ماه مبارك رمضان وقت مرا به نوبت پر كرده اند. مرا به منزل خود دعوت مي كنند و من در آن جلسات به تلاوت و ترجمه قرآن مشغول مي شوم.
در اين مدت تنها وسيله و راهنماي تبليغي من، ياد و نام قرآن است و به راستي كه بايد گفت:«لا ريب فيه هدي للمتقين »
پي نوشت:
1) بقره/ 2.
منبع: ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره25.
/ 1