بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
احمد واعظي قرائت هاي مختلف از دين از جمله مباحث فرهنگي روز، بحث «قرائت هاي مختلف از دين» است كه گرچه در باطن خود، مقوله اي علمي و فرهنگي است اما عده اي آن را دستاويزي سياسي براي دست يابي به اغراض خود قرار داده اند. اشاره از جمله مباحث فرهنگي روز، بحث «قرائت هاي مختلف از دين» است كه گرچه در باطن خود، مقوله اي علمي و فرهنگي است اما عده اي آن را دستاويزي سياسي براي دست يابي به اغراض و اهداف خود قرار داده اند. امروزه اين بحث به عنوان يك مقوله در تقابل با انديشه ديني قرار دارد و هويت ظاهري كه دارد غير از حقيقت آن است. آنچه پيش رو داريد متن سخنراني حجت الاسلام والمسلمين احمد واعظي است كه در نشست ششم كانون گفتمان ديني، در همين موضوع ايراد گرديده است. در پايان جهت روشن شدن زواياي مختلف بحث، سؤالاتي از طرف شنوندگان مطرح شده و توسط سخنران محترم به آن ها پاسخ داده شده است.
مراد از قرائت هاي مختلف در بحث قرائت هاي مختلف از دين، ابتدا بايد معلوم شود كه مراد از آن چيست؟ يك بحث كاملا آشنايي براي ما حوزويان و حتي غيرحوزويان وجود دارد و آن اين است كه اختلاف نظراتي بين علما در شاخه هاي علوم اسلامي وجود دارد و همه فقها يكسان فتوا نمي دهند و همه مفسرين قرآن كريم يكسان تفسير نمي كنند؛ بلكه مكتب هاي تفصيلي و ديدگاه هاي مختلفي در تفسير قرآن وجود دارد. متكلمين اسلامي در همه مسائل يك جور نمي انديشند. اين واقعيتي است كه بر ما حوزويان كاملا معلوم و مشهود است و در بين غير حوزويان نيز امر شناخته شده اي است. بحث وجود اختلاف در فهم دين، در گذشته يك بحث حساسيت برانگيزي نبوده بلكه هميشه وجود داشته است؛ اما چه شده كه اين بحث، اين مقدار حساسيت برانگيز شده است؟ همين حساسيت برانگيز بودن بحث، خود شاهدي است بر اين كه بحث قرائت هاي مختلف از دين، غير از بحث وجود اختلاف در فهم دين است. به طور دقيق تر بحث قرائت هاي مختلف از دين، گونه افراطي بحث اختلاف در فهم دين است. با دو دليل، علت حساسيت برانگيز بودن اين بحث را بيان مي كنيم: 1- بحث قرائت هاي مختلف از دين - از لحاظ قلمرو - هيچ حد و مرزي نمي شناسد و بيان نمي كند كه در چه زمينه هايي اختلاف در فهم وجود دارد و در چه زمينه هايي اشتراك و ثبات نظر. نظريه اختلاف قرائت از دين، جزء به جزء و تمام عرصه هاي دين و تك تك آيات قرآني و مضامين ديني را قابل اختلاف در فهم و قرائت هاي مختلف مي داند. در حالي كه نظريه شايع و رايج - كه همه ما با آن مواجه هستيم - مي گويد: در فهم دين في الجمله اختلاف وجود دارد. در اين كه بگوييم في الجمله علما اختلاف فتوا دارند و اين كه هر مساله فقهي قابل اختلاف و قرائت مختلف است، فرق بسيار وجود دارد؛ يعني فرقي كه بين موجبه كليه و موجبه جزئيه وجود دارد. تز قرائت هاي مختلف از دين، به نحو موجبه كليه مي گويد: همه فهم ها و مقولات و مضامين ديني، قابل قرائت ها و فهم هاي مختلف است. ولي نظريه متعارف و متعادل بين ما اين است كه في الجمله اختلاف وجود دارد؛ يعني همه قضاياي فقهي، به لحاظ استنباط يكسان نيستند؛ بلكه در بعضي از مسائل فقهي اختلاف نظر وجود دارد؛ اما مشتركات و ثابتاتي هم وجود دارد. درست است كه در فهم قرآن كريم اختلاف نظر وجود دارد، اما اين طور نيست كه در تك تك آيات قرآني، اختلاف در فهم و معناي ظاهري آن وجود داشته باشد. بسياري از آيات قرآني، جزء نصوص مي باشند و در نصوص، اختلافي وجود ندارد. 2- نكته ديگر اختلاف نظر در تبيين سر اين تفاوت است. ما كه مي گوييم گاهي بين علما و مفسرين و فقها در مسائل ديني اختلاف وجود دارد (به نحو موجبه جزئيه) ، معمولا در تبيين سر اين اختلاف، علل و اسباب مشخصي را ذكر مي كنيم و در بسياري از موارد وجود اختلاف را طبيعي مي دانيم. به عنوان مثال يكي از منشاهاي اختلاف اين است كه ممكن است مباني اصولي دو فقيه در بعضي از موارد با هم فرق داشته باشد كه اين فرق باعث مي شود در استنباطشان تفاوت حاصل شود. مباني رجالي فقها يكسان نيست؛ ممكن است فقيهي يك راوي را معتبر بداند و فقيه ديگر او را معتبر نداند، پس طبيعي است كه يكي به روايات او اعتنا كند و ديگري اعتنا نكند و در نهايت بين اين دو، در فتوا اختلاف حاصل مي شود.
اسباب بروز اختلاف در فهم دين و نظريه قرائت هاي مختلف از دين در نظريه قرائت هاي مختلف از دين، اين طور عنوان مي شود كه پيش داوري ها، انتظارات قبلي و علايق و سلايق مفسر و عالم در فهم او تاثيرگذار است؛ پس سر اين كه اختلاف قرائت وجود دارد اين است كه پيش داوري ها و پيش دانسته هاي عالمان ديني با هم فرق دارد؛ يعني منشا اين اختلاف را از ذهنيت عالم مي دانند؛ در حالي كه ما منشا اين اختلاف را به بسياري از امور عيني بر مي گردانيم. نظريه قرائت هاي مختلف از دين مي گويد: هيچ فهم رسمي، غالب، يگانه و صحيح از دين - كه بگوييم اين فهم از دين صحيح است و ديگر فهم ها باطل است - وجود ندارد؛ آن چه كه ما داريم تفاوت در فهم دين است. ما فهم بهتر و درست تر در مقابل فهم ناصحيح و بدتر نداريم. ما با مجموعه اي از فهم هاي متفاوت از دين مواجه هستيم كه نمي توانيم بين آن ها داوري كنيم و بگوييم چه فهمي صحيح و چه فهمي ناصحيح است؛ مثل اين كه يك مكعب در فضا معلق است و هر كسي از يك زاويه به اين مكعب نگاه مي كند، اختلاف زواياي ديد باعث مي شود كه نگاه هاي مختلف به وجود بيايد و هيچ كدام رجحاني بر ديگري ندارند. در دين قرائت هاي مختلفي وجود دارد بدون آن كه بين اين قرائت ها قضاوت و داوري وجود داشته باشد. ما فقط با تفاوت فهم ها مواجه هستيم. ممكن است يك قرائت از دين رسمي تر و غالب تر باشد اما لزوما اين تداول و غلبه و شهرت به معناي صحت نيست. نكته ديگري كه نظريه قرائت هاي مختلف بر آن پافشاري مي كند، اين است كه امكان قرائت را به نحو موجبه كليه مي داند. از نظر معتقدين به امكان قرائت هاي مختلف از دين، ما نمي توانيم مرزي مشخص كرده و بگوييم اين زمينه و جنبه هاي دين، جزء ثابتات و مشتركات است و اختلاف قرائت بردار نيست. آن ها تك تك مضامين ديني را قابل اختلاف در قرائت مي دانند. به نظر آن ها از توحيد و نبوت و معاد گرفته تا تفصيلات فقهي و مسائل اخلاقي و هر بخشي كه رنگي از معرفت ديني دارد، قرائت پذير است و هيچ فهم ثابتي از دين وجود ندارد.
جاذبه سياسي نظريه قرائت ها نكته قابل توجه، جاذبه سياسي اين بحث است كه در سال هاي اخير رونق خاصي پيدا كرده و هر چه مي گذرد بر رونق و تداول اين بحث افزوده مي شود. در اين جا آن جاذبه سياسي را به اختصار عرض مي كنيم: نظام جمهوري اسلامي ايران، يك نظام ديني و ايدئولوژيك است. هر نظام ايدئولوژيك، چه حكومت ديني باشد و چه غير ديني (مثل حكومت كمونيستي و سوسياليستي) از يك پشتوانه ايدئولوژيك و مكتبي برخوردار است؛ مثلا يك نظام سوسياليستي بر پايه سوسياليسم استوار مي شود؛ يعني يك مكتب، پشتوانه تئوريك آن نظام سياسي مي شود. جمهوري اسلامي ايران هم يك نظام ديني است كه پشتوانه مكتبي دارد؛ يعني قانون اساسي، پايه هاي اين نظام را بر اسلام استوار كرده است. هر نظام ايدئولوژيك و مكتبي، از يك سري مباني، احكام و اصول ثابت تشكيل مي شود؛ يعني هيچ چيز رنگ ايدئولوژيك و مكتب به خود نمي گيرد مگر اين كه در درون خود ثابتاتي داشته باشد؛ زيرا نمي توان گفت ايدوئولوژي اي به نام ماركسيسم وجود دارد اما هيچ اصل و ارزش ثابتي در آن وجود ندارد. اساسا ايدوئولوژي و مكتب از چيزهايي است كه در درون آن، عناصر ثابت و استوار و لايتغير وجود دارد. يكي از راه هاي مبارزه سياسي با هر حكومت ايدئولوژيك، سست كردن مباني ايدئولوژيك آن نظام است؛ مثلا براي مبارزه با نظامي كه مبتني بر ماركسيسم است، چند راه وجود دارد: 1- مبارزه مسلحانه؛ 2- مبارزه سياسي؛ 3- مبارزه تئوريك؛ يعني پشتوانه هاي فكري آن نظام را سست كنيم كه در مورد نظام ايران هم همين گونه ا ست و اين سه راه براي مبارزه وجود دارد. يكي از راه هاي مبارزه تئوريك و فكري، اين است كه ثبات را از مباني و ارزش ها و اصول فكري اين نظام سلب كنيم. در قانون اساسي آمده است كه قوانين مصوب جمهوري اسلامي نبايد با شريعت مخالفت داشته باشد. در اين جا مبارزين با نظام مي گويند: اصلا از كجا مي گوييد كه شريعت ثابت است؟ اين كه مي گوييد قوانين جمهوري اسلامي مخالف شرع و شريعت نباشد، كدام قرائت از شريعت را مي گوييد؟ مثلا وقتي مي خواهند در اقتصاد، قانوني را وضع كنند، به دليل اين كه قانون مخالف با شريعت اسلام و فقه است، شوراي نگهبان با آن مخالفت مي كند؛ بعد طرف مقابل مي گويد كدام قرائت از شريعت و فقه را مي گوييد؟ بنده قرائتي عرضه مي كنم كه با اين قانون در تضاد نباشد و اگر كمي بالاتر رويم، مي گويند: اصلا چه كسي گفته است كه اسلام حكومت دارد در صورتي كه نظام جمهوري اسلامي ايران براساس قرائتي خاص بيان شده است كه آن قرائت مي گويد اسلام دعوت به حكومت كرده است. ما مي توانيم قرائتي را عرضه كنيم كه در آن قرائت، دعوت به حكومت نشده باشد. اين جا است كه اساس جمهوري اسلامي زير سؤال مي رود.
لزوم تغيير روش در بحث هاي اصولي بنده اعتراف مي كنم كه ما در علم اصول، نظريه تفسيري رايج و مقبول خودمان را مفروض گرفته ايم و وارد بحث هاي دروني شده ايم. راجع به آن نظريه تفسيري و نقاش هايي كه امكان دارد به آن وارد شود، بحث نمي كنيم؛ مثلا در نقطه آغازين علم اصول، ظواهر را حجت قرار مي دهيم و بعد وارد اين سؤال مي شويم كه ظاهر صيغه امر و نهي چيست؟ و... كه مفصل راجع به اين ها بحث مي شود و حتي آرايي كه در زمينه ظهور صيغه افعل است، مورد بحث و تحقيقات عميق قرار مي گيرد؛ اما از اين بحث نمي كنيم كه چه چيزهايي باعث مي شود تا ظاهر براي ما شكل بگيرد؟ و اينكه در مورد يك متن مي توان يك تفسير يا فهم و يا قرائتي مقدم بر ساير تفاسير و قرائات داشته باشيم، مورد بحث قرار نمي گيرد. ما روش تفسيري خود را مفروض مي گيريم و وارد گود بحث و استنباط مي شويم؛ حال آن كه امروزه در مورد اصل نظريه تفسيري ما مناقشاتي است. ما بايد اين اصل و نظريه را تنقيح كنيم و اشكالاتي كه به استنباطات ما وارد است را پاسخ دهيم و جاي اين كار در علم اصول ما است. بر خلاف نظر بعضي ها كه مي گويند علم اصول زيادي متورم شده است، بنده نظرم اين است كه بايد متورم تر از اين هم بشود؛ اما جهت تورم بايد تغيير كند. به جاي اين كه اين قدر در بعضي از بحث هاي اصولي ريز، دقيق شويم و تعميق كنيم، بايد قدري در مباني علم اصول بيش تر كار كنيم و اشكالاتي كه به اصل روش تفسيري و استنباطي ما وارد است را پاسخ دهيم و روش استنباط خود را تنقيح كنيم.
پرسش و پاسخ پيشينه تاريخي نظريه قرائت هاي مختلف از دين كجاست؟ آغاز آن در چه سالي و در كدام كشور صورت پذيرفت؟ و نقش افرادي چون كانت، پوپر و... در اين مساله چه بود؟ ريشه اين بحث به بحث هايي كه راجع به فهم متن وجود دارد بر مي گردد. مثلا فرهنگ ديني ما - نه فقط ما مسلمين - مخصوصا اديان ابراهيمي (مسيحيت، يهوديت، اسلام) عميقا متن محور است؛ يعني فرهنگ ديني، حول محور متون ديني است. در مسيحيت، آبشخور فرهنگ ديني، انجيل است. منشاء فرهنگ ديني يهوديت، تفسيرهايي از تورات و تلمود است و ريشه فرهنگ ديني ما مسلمين به فهم و تفسير قرآن و سنت برمي گردد. به اين دليل هر گونه نظريه پردازي متفاوت راجع به مقوله فهم متون، در معرفت ديني تاثيرگذار است؛ يعني اگر ما در باب فهم متون (به طور مطلق، چه يك متن حقوقي و چه يك متن ادبي و..) . معتقد شديم كه امكان تفسيرهاي متفاوتي از متن وجود دارد به طوري كه هيچ تفسيري بر ديگر تفاسير رجحان ندارد، اين به طور مستقيم در بحث قرائت هاي مختلف از دين تاثيرگذار است و معلوم مي شود كه نمي توان از دين تفسير يگانه و واحدي عرضه كرد؛ در صورتي كه بحث در فهم متن بوده ولي بر فهم دين تاثير گذاشته است؛ به دليل اين كه فهم دين با فهم متون ديني گره خورده است. بحث قرائت هاي مختلف از دين، بحثي است كه آرام آرام به جلو آمده است و وقتي به تاريخ تفكر اين انديشه نگاه مي كنيم، نمي توانيم زمان و مكان به خصوصي را ذكر كنيم و بگوييم اولين كسي كه اين نظريه را مطرح كرد، چه كسي بود. بحث اختلاف در فهم متن، بحث دامنه داري است و از زماني كه كتابت و قانون مطرح شد، اختلاف در متن وجود داشته است؛ اما نظريه هايي كه در باب اختلاف تفسير از متن وجود داشت يكسان نبوده است. قرن ها اين گونه گمان مي شد كه ما مي توانيم در ميان تفاسيري كه از يك متن عرضه مي شود مشخص كنيم كه چه تفسيري درست است و چه تفسيري نادرست. اوج اين بحث در قرن بيستم بود كه امكان قرائت هاي مختلف از متن و دين مطرح شد. اما رگه هاي اين بحث در قرن نوزدهم هم وجود دارد؛ به عنوان مثال وقتي نيچه - فيلسوف آلماني - را نگاه مي كنيم، مي بينيم كه او بحث «چشم انداز» (پرس پكتيو) را مطرح كرد و معتقد شد كه فهم ما ناشي از چشم اندازهايي است كه به يك مساله داريم و وقتي چشم اندازهاي افراد، مختلف شد، فهم آن ها هم مختلف مي شود. در اين جا، نيچه در خصوص دين حرفي نزده است ولي چيزي گفته است كه كسي مي تواند همين را در فهم دين هم مطرح كند. يا مثلا «كارل ماركس.» كه يك متكلم پروتستان معروف آلماني است مي گويد: نبايد گفت مسيحيت چه مي گويد بلكه بايد گفت مسيحيان چه مي گويند؛ يعني ما هيچ وقت نگوييم كه اسلام چه مي گويد بلكه اين طور بايد بگوييم كه فلان عالم مسلمان چه مي گويد و هيچ وقت نمي توانيم يك فهم و قرائتي را به اسلام نسبت بدهيم. مي بينيم كه روح اين بحث، همان قرائت هاي مختلف است؛ اگر چه تحت اين عنوان مطرح نشده است. رابطه قرائت هاي مختلف از دين با تئوري قبض و بسط شريعت و پلوراليسم ديني چيست؟ نظريه قبض و بسط دكتر سروش، سال هاي گذشته مطرح شد و الآن هم گه گاه بر آن تاكيد مي كنند. اين نظريه در واقع، تقريري از بحث قرائت هاي مختلف از دين است؛ به دليل اين كه بحث امكان قرائت هاي مختلف از دين، تبيين ها و تقريرات مختلفي دارد؛ به عنوان مثال، براساس «هرمنوتيك فلسفي.» كه هايدگر و گادامر مطرح كردند، مي شود به گونه اي امكان قرائت هاي مختلف از متن و دين را تبيين كرد. براساس نظريه بولتمان كه يك متكلم مسيحي آلماني مي باشد و انديشه اي نزديك به هايدگر دارد، مي توان طور ديگري مساله قرائت هاي مختلف از دين را بيان كرد. و براساس نظريه هرمنوتيك پل ريكور فرانسوي به گونه ديگري مي توان نظريه امكان قرائت هاي مختلف از دين را بيان كرد. نظريه قبض و بسط، جانمايه اصلي اش را از گادامر (يعني هرمنوتيك فلسفي) گرفته است؛ ولي يك افزوده هايي بر آن وجود دارد و يك مقدار شرقي شده است كه به اعتقاد بنده اين چيزهايي را كه آقاي سروش به بحث هاي گادامر اضافه كرده بر اتقان آن بحث ها نيفزوده است؛ بلكه بر آسيب پذيرتر شدن آن افزوده است. افزوه هاي آقاي سروش به بحث هاي گادامر، در واقع نظريه قبض و بسط را آسيب پذيرتر كرده است. نظريه قرائت هاي مختلف از دين، در واقع اعتقاد به پلوراليسم معرفتي است؛ يعني اعتقاد به اين كه فهم و معرفت از دين، تكثر گرايانه است و ما يك معرفت واحد از دين نداريم بلكه اين معرفت دائما تكثر گرايانه و پلوراليستي مي باشد؛ بنابراين، نظريه قبض و بسط، يك نوع تبيين و تقرير از قرائت هاي مختلف از دين است؛ البته تقريرهاي ديگري هم وجود دارد. اگر كسي بخواهد به طور جامع به بحث قرائت هاي مختلف از دين بپردازد بايد تقريرهاي مختلف را مطرح كند و هر تقرير را پاسخ دهد. پيش فرض هاي ذهني تا چه مقدار مي تواند در تفسير متون نقش داشته باشد؟ يكي از مبناهاي فكري بحث قرائت هاي مختلف از دين، همين سؤالي است كه اشاره شد. يكي از دلايل كساني كه مي گويند قرائت هاي مختلف از دين امكان پذير است، اين است كه پيش فرض ها و پيش داوري هاي مفسر، در عمل فهم دخالت مي كند. اين بحث مفصلي در هرمنوتيك است كه بنده در اين جا به اجمال عرض مي كنم. بحث بسيار مهمي وجود دارد و آن اين كه وقتي كه بنده با يك متن مواجه مي شوم (مثلا يك روايت از امام صادق عليه السلام يا يك قطعه شعر از حافظ و يا يك نثر از يك نويسنده) هدف از تفسير چيست و بنده به دنبال چه هستم؟ در اين جا چند نظريه وجود دارد. نظريه اي كه ما قبول داريم و قبل از قرن بيستم عمده عالمان دنيا قبول داشتند، اين بود كه وقتي ما با يك متن مواجه مي شويم، دنبال درك مراد جدي صاحب سخن هستيم يعني دنبال چيزي هستيم كه صاحب سخن، قصد افاده جدي آن را كرده است؛ به تعبير ديگر، ما در عمل فهم متن به دنبال بازسازي ذهنيت صاحب سخن هستيم و مي خواهيم با نيت و مراد او آشنا شويم. ما مي خواهيم آن مراد را بازسازي كنيم و معنايي را كه در ذهن او بود و منشا آفريدن متن شد، بفهميم و آن را درك كنيم. اين مبنايي است كه ما آن را قبول داريم. در قرن بيستم نظريات متفاوتي پيدا شد از جمله اين كه اصلا ما كاري به مؤلف و صاحب سخن نداريم بلكه عمل فهم متن يك تركيب است. وقتي فهم حاصل مي شود كه ذهنيت مفسر با معناي متن در هم آميزد و تركيب شود. فهم از يك تركيب حاصل مي شود كه از دو چيز تشكيل شده است: 1- افق معنايي مفسر؛ 2- افق معنايي اثر. اين نظريه، صاحب سخن و مؤلف را كنار مي گذارد و مي گويد همين دو چيز در درك و فهميدن متن دخالت مي كند. طبق اين نظريه، ذهنيت مفسر بايد در فهم دخالت كند و در اين جا معلوم مي شود كه چه قدر اين ديدگاه با ديدگاه ما متفاوت است. ديدگاه ما اين است كه كسي كه سراغ متن مي رود، مي خواهد مراد مؤلف را بفهمد نه اين كه ذهنيت و پيش فرض هاي خود را دخالت دهد؛ چرا كه اين به عمل فهم ما ضربه مي زند. نظريه مقابل مي گويد: نه تنها ذهنيت مفسر به متن لطمه نمي زند بلكه شرط لازم براي حصول فهم است؛ مثل اين كه بخواهيم شربت درست كنيم ولي شكر نياوريم چرا كه با آب خالي شربت درست نمي شود. در اين جا ذهنيت مفسر، شكر اين تركيب است. طبق اين نظريه، پيش داوري ها و انتظارات و علايق مفسر در عمل متن دخالت مي كند. آيا هر كسي مي تواند يك متن يا مثلا شعرهاي حافظ را به گونه خاص خود معنا و تفسير كند؟ سخن ما در اين است كه فهم درست يك متن چيست؟ نه اين كه آيا يك فهم را مي شود به طور مختلف قرائت كرد يا نه. بنده در اين جا اعتراف مي كنم كه همه ما مي توانيم قرائت هاي مختلفي از يك متن داشته باشيم. بحث در اين جا بر سر امكان تفسير به راي و اين كه آيا قرائت هاي مختلف امكان دارد يا خير، نيست؛ چرا كه هر كس مي تواند تفسيري از يك متن داشته باشد؛ مثلا شما نامه اي به بنده مي نويسيد و بنده عالما و عامدا نامه شما را طوري مي خوانم كه مد نظر شما نبوده است. در اين جا سخن بر سر اين است كه آيا اين كار درست است يا نه؟ يعني آيا هر تفسيري از يك متن روا است؟ چه بسا بسياري از تفاسير از يك متن، تفاسير ناروايي باشد. سخن در امكان تفسيرهاي مختلف نيست؛ مثلا كسي بگويد كه من وارد يك بازي آزاد معنايي با شعر حافظ مي شوم و هر چه گفته حمل بر معناي ظاهري آن مي كنم يعني اگر گفته است مي، حمل بر شراب مي كنم؛ اگر گفته خط و خال، حمل بر معشوق زميني مي كنم و.... اما اين تفسير درست است يا نادرست؟ بايد ديد كه حافظ چه شخصيتي داشته است. وقتي تحقيق مي كنيم و مي بينيم «قرآن زبر بخواني در چارده روايت» (1) و او حافظ قرآن بوده و مذاق عرفاني داشته و شاگرد او شاعر شمسيه بود و... ، آن وقت مي فهميم اين تفسير ظاهري از شعر او درست نيست. يا اشعار عرفاني حضرت امام رحمه الله كه در آن مي و شراب و ميكده آمده است و مي توانيم از آن قرائت ظاهري بكنيم. مثلا شعري كه مي فرمايد:
سزد زدانه انگور سبحه اي سازيد براي رفتن مي خانه استخاره كنيد (2) ما در اين جا نمي توانيم بگوييم منظور امام، ميخانه بوده و حمل بر معناي ظاهري آن كنيم. بله! شعر امام را مي توان اين طور قرائت كرد ولي بايد ديد كه اين قرائت درست است يا نه؟ وقتي شخصيت عرفاني امام را نگاه مي كنيم، مي بينيم كه اين قرائت اصلا درست نيست. پس بحث در امكان قرائت هاي مختلف نيست؛ بلكه بر سر روايي و ناروايي آن ها است. ما به امكان فهم عين متن معتقد هستيم و مي گوييم در ميان تفاسير مي توان صحيح را از سقيم تشخيص داد. آثار و لوازم منفي ملتزم شدن به قرائت هاي مختلف از دين را توضيح دهيد. كسي كه معتقد به قرائت هاي مختلف از دين شود و بگويد هيچ قرائتي بر قرائت هاي ديگر ترجيح ندارد، اصل دل سپردن به دين و تعهد عملي به دين را زير سؤال مي برد و معتقد به اين نظريه، اساس پايبندي به فروعات ديني را منكر مي شود؛ مثلا در تقليد، اگر مجتهدي چيزي را واجب كند، معتقد به اين نظريه مي گويد: ممكن است مجتهد ديگري قرائت ديگري داشته باشد. بنابراين التزامي در عمل به فتواي مجتهد نمي بيند. يا در مثالي ديگر شخصي مي گويد: احكام و حدود اسلامي بايد در جامعه اجرا شود. معتقد به اين نظريه، اين را يك قرائت مي بيند و مي گويد: قرائتي هم مي گويد نبايد اجرا شود. اين نظريه اوج نسبي گرايي و شكاكيت است و هر چيزي كه بر شكاكيت و نسبي گرايي مترتب شود بر اين نظريه هم مترتب مي شود. چه روشي را براي رويارويي با معتقدين به قرائت هاي مختلف مطرح مي كنيد؟ وظيفه ما به عنوان قشر علمي - فرهنگي و قشر آشناي با تحقيق و دانش اين است كه برخورد سطحي با اين مقالات نداشته باشيم. نخست بايد مباني و ريشه ها و ادله اي كه مي شود در اين بحث ها اقامه كرد را خوب بشناسيم؛ اگر از بسياري از كساني كه در مكتوبات و مطبوعات، بحث قرائت هاي مختلف را مطرح مي كنند، سؤال شود كه ريشه و ادله اين بحث ها چيست، نمي دانند. بنده نوشته اي ديدم كه خيلي تعجب كردم. در آن نوشته آمده بود: «بله! قرائت هاي مختلف از دين وجود دارد و دليلش اين است كه علامه طباطبايي اين طور تفسير كرده و آقاي مطهري طوري ديگر. در بحث جامعه و تاريخ، آقاي مصباح يك نظر دارد و آقاي مطهري نظري ديگر. و اين برهان قاطعي است بر اينكه قرائت هاي مختلف از دين وجود دارد.» كسي كه اين طور حرف مي زند اصلا متوجه نيست كه بحث قرائت هاي مختلف از دين چيست. اصلا بحث اين نيست كه بين علما اختلاف وجود دارد (چرا كه اين روشن است و همه قبول دارند) ؛ نظريه قرائت هاي مختلف مي گويد: فهم صحيح دسترس ناپذير است. قدم دوم اين است كه در صدد پاسخگويي به اين ها برآييم و اشكالات آن را منقح كنيم؛ و در قدم سوم نظريه تفصيلي خودمان را منقح كنيم و اشكالات آن را باز كنيم. 1) عشقت رسد به فرياد ور خود بسان حافظ قرآن زبر بخواني در چارده روايت 2) امام خميني رحمه الله، ديوان امام، (تهران: مؤسسه نشر آثار امام خميني، چاپ چهارم، 1373) : ص 305 منبع : ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره21