بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
موسي برسياه لطايف قرآني (4) گويند: سلطان محمود غزنوي مقبره اي براي خود ساخت و به يكي از نديمان خود گفت: آيه مناسبي از قرآن پيدا كن كه بر روي سنگ قبر حك شود! نديم گفت: خوب است نوشته شود: «هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمُ تُوعَدُونَ» «اين همان جهنمي است كه به شما وعده داده شد.» مطلب پيشين 1. سهم برادري مسكيني به نزد امير آمد و گفت: به مقتضاي آيه «أِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ»؛ 1«مؤمنان برادر يكديگرند.» مرا در مال تو سهمي است؛ چرا كه برادرت هستم. امير گفت تا يك دينار به او دادند. مسكين گفت: اي امير! اين مبلغ كم است. امير گفت: اي درويش! تنها تو برادر من نيستي، بلكه همه مؤمنان عالم برادر من هستند. پس اگر مال مرا به همه ايشان قسمت كنند، به تو بيش از اين نرسد. 2. زن نكته سنج روزي زني را نزد حجاج آوردند كه قبيله او سركشي كرده بود. حجاج به او گفت: اي زن! آيه اي مناسب بخوان تا تو را ببخشم. زن اين جملات را خواند: «أِذَا جَاءَ نَصْرُاللَّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَيتَ النَّاسَ يخْرُجُونَ مِنْ دِينِ اللَّهِ اَفْوَاجاً.» حجاج گفت: واي بر تو! اشتباه گفتي؛ بلكه «يدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ» درست است. زن گفت: اي حجاج! «دَخَلُوا وَ اَنْتَ تُخْرِجُهُمْ؛ يعني آنها داخل در دين خدا شدند و تو آنها را خارج مي كني.» 2 3. مراتب ايمان كسي به ديگري گفت: آيا تو مؤمني؟ مخاطب در پاسخ گفت: اگر منظور تو از مؤمن، مؤمني است كه در آيه آمده: «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا اُنْزِلَ عَلَينَا»؛ 3 «ما به خداي عالم و كتابي كه به ما نازل شده، ايمان آورده ايم.» آري، مؤمنم؛ ولي اگر منظورت مؤمني است كه در اين آيه آمده است: «أِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ أِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»؛ 4 «مؤمنان آنها هستند كه چون ذكري از خدا شود، دلهاشان ترسان و لرزان شود.» نمي دانم. 4. پاسخ منطقي منصور دوانقي امر كرد، مردي را كه درباره او سعايت شده بود، آوردند. آن مرد نيز شروع به طرح دلايل خود كرد. منصور بر آشفت و گفت: آيا نزد من نيز دوباره به تكرار حرفهايت مي پردازي؟ آن مرد پاسخ داد: خداوند مي فرمايد: «يوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا»؛ 5 « [ياد آور] روزي را كه هر نفسي براي رفع عذاب از خود به جدل و دفاع برخيزد.» تو با خدا مجادله مي كني و ما چيزي به تو نمي گوييم. حال مرا به اين گستاخي ام مؤاخذه مي كني! منصور از اين پاسخ مبهوت شد و دستور داد تا جايزه اي به او دهند. 5. نكوهشي چون ستايش شخصي به احمد بن خالد گفت: خدا به تو عطايي كرده كه به رسول خداصلي الله عليه وآله نكرده بود. احمد از اين گفته در خود فرو رفت و به خشم آمد و با عتاب از گوينده سؤال كرد كه اي كم خرد! آن چيست كه خداوند به من عطا كرده و به رسول خداصلي الله عليه وآله ارزاني نداشته است؟ آن مرد در پاسخ گفت: خداوند به رسول خودش مي فرمايد: «لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»؛ 6 «اي پيامبر! اگر تندخو و سخت دل بودي، مردم از گرد تو متفرق مي شدند.» در صورتي كه تو تندخو و سخت دل هستي و ما از گردت متفرق نمي شويم! 6. جلوگيري از آزار كودكان شخصي كه به ديوانگي اشتهار داشت در شهر بغداد از آزار و سنگ اندازي كودكان مي گريخت تا اينكه به خانه بزرگي رسيد. به نزدش دويد و اين آيه را خواند: «يا ذَالْقَرْنَينِ أِنَّ يأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْاَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلَي أَنْ تَجْعَلَ بَينَنَا وَ بَينَهُمْ سَداًّ»؛7 «اي ذوالقرنين! يأجوج و مأجوج فساد [و خونريزي] مي كنند؛ آيا چنانچه ما خرج آن را به عهده بگيريم، سدي ميان ما و آنها مي بندي [كه از شر آنان آسوده شويم] .» خواجه از اقتباس او به اين آيه متعجب شد و كودكان را از آزار او برحذر داشت و از طعام سيرش ساخت. 7. از ترس سنگ اندازي گريخت شخصي از ترس سنگ اندازي كودكان گريخت تا به خانه خواجه اي رسيد و چون در باز بود، به درون رفت و در را بست. كودكان بيرون خانه، سنگ به دست به انتظار او نشستند. صاحب خانه چون او را سر و پا برهنه و مجروح ديد، دلش به حال او سوخت و به غلامان خود گفت تا مقداري غذا برايش آوردند. او كه آن غذاي لذيذ را ديد اين آيه را خواند: «لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ»؛ 8 «آن ديوار (حصار بين مؤمنان و منافقان) دري دارد كه باطن و درون آن رحمت است و از جانب ظاهر، عذاب خواهد بود.» با اين آيه هم به لطف صاحب خانه اشاره كرد و هم به عذابي كه بيرون خانه در انتظارش بود. خواجه از اين اقتباس او خوشش آمد و گفت تا اطفال را از آنجا راندند و به او هدايايي داد. 8. اين پا شبيه چيست؟ روزي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در مسجد و با حضور اصحاب و ياران نشسته بودند. پس از مدتي پاي آن حضرت خسته مي شود و پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله حيا مي كند كه پايش را دراز كند؛ چنان كه قرآن مي فرمايد: «فَاِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِروُا وَ لاَ مُسْتَأْنِسينَ لِحَديثٍ أِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ يؤْذِي النَّبِي فَيسْتَحْيي مِنْكُمُ»؛ 9 «چون غذا تناول كرديد، [از پي كار خود برويد و] متفرق شويد و به سرگرمي و انس به بحث و صحبت نپردازيد؛ چرا كه اين كار پيامبر را آزار مي دهد و او از شما خجالت مي كشد [و حيا مي كند كه اظهار نمايد.]» ولي بر اثر شدت خستگي پا، آن حضرت با ياران و اصحاب مزاح مي كنند و پا را دراز كرده، مي پرسند: به نظر شما اين پاي من، شبيه چيست؟ حاضران در مجلس هر كدام چيزي مي گويند و هر يك پا را به چيزي شبيه مي كنند. چون خستگي از پاي آن حضرت رفع مي شود، اشاره به آن يكي پايشان كرده و مي فرمايند: اين پا شبيه پاي ديگر من است. 9. قبر سلطان محمود غزنوي گويند: سلطان محمود غزنوي مقبره اي براي خود ساخت و به يكي از نديمان خود گفت: آيه مناسبي از قرآن پيدا كن كه بر روي سنگ قبر حك شود! نديم گفت: خوب است نوشته شود: «هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمُ تُوعَدُونَ«؛10 «اين همان جهنمي است كه به شما وعده داده شد.» 10. كارفرما و شاگرد گويند: روزي كارفرمايي به شاگرد خود گفت: در دُكان را ببند و آن را به حضرت عباس عليه السلام بسپار و بيا! در وقت ملاقات، كارفرما به شاگردش گفت: چه كردي؟ گفت: در را بستم و مغازه را به خداي عباس عليه السلام سپردم. كارفرما گفت: اي واي بر من! ديگر معلوم نيست آن مال، مال من باشد؛ زيرا مال، مال خداست؛ «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَ الْاْرضِ»؛11 «و خدا راست فرمانروايي آسمانها و زمين.» و ممكن است به هر كس ديگر بدهد؛ اما حضرت عباس عليه السلام چون مال خودش نيست، از اين جهت گفتم به او بسپار. پي نوشت: 1) حجرات / 10. 2) ر. ك: نصر / 1 - 2. 3) آل عمران / 84. 4) انفال / 2. 5) نحل / 111. 6) آل عمران / 159. 7) كهف / 94. 8) حديد / 13. 9) احزاب / 53. 10) يس / 63. 11) آل عمران / 189. منبع: ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره84