بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بررسي مشخصات اخلاقي رواني مقدمه دفتر پيشگفتار 1. بد خُلقى ارزش دوستى و محبت … بد خلقى منشأ انزجار و نفرت … پيامبر اسلام … 2. خوش بينى اطمينان و آسايش خاطر … نتايج و ثمرات خوش بينى … خوش بينى از نظر اسلام … 3. بدبينى نقاط روشن و تاريك زندگى … زيانهاى بدبينى … مبارزه اسلام با بدبينى … 4. دروغ ارزش و اهميت اخلاق … زيان هاى گوناگون دروغ … دروغ از نظر منطق دين … 5. نفاق تلاش براى پرورش شخصيت خويش … نفاق و منافق … مسجد ضرار يا خانه نفاق! … 6. غيبت اجتماع آلوده به گناه … آثار زيان بخش غيبت … علل پيدايش غيبت و راه درمان آن … مبارزه دين با مفاسد اخلاقى … 7. عيبجويى بى خبرى از خويشتن … گروه عيبجويان … عيبجو از ديدگاه اسلام … دستور خودكاوى و خودشناسى … 8. حسد يك ميل مرموز و منحرف! … بدخواه در آتش محروميت و ناكامى … نكوهش دين از بدخواهى … 9. تكبّر فروغ محبت در افق زندگى … تكبر، منشأ نفرت عميق پايان ناپذير … تواضع از ديدگاه پيشوايان دين 10. ستمگرى نقش عدالت در اجتماع … شعله هاى سوزان ستم … نبرد دين با بيدادگرى … 11. كينه و عداوت خسارتهاى ناشى از كينه جويى و انتقام … عكس العمل امام سجاد 12. خشم فوايد خويشتن دارى … اثرات شوم خشم … خشم و خويشتن دارى از نظر پيشوايان دين 13. پيمان شكنى مسؤوليتهاى گوناگون … ارزش تعهدات و مفاسد نقض آنها … لزوم وفاى به عهد و پيمان از نظر اسلام … 14. خيانت رابطه اعتماد عمومىو انجام وظايف … خيانت و خطرات آن … محكوميت خائن از نظر اسلام … 15. بخل تعاون و همكارى … تأثير منفى بخل بر عواطف … بخل از نظر رهبران دين 16. حرص بررسى نيازمندى هاى زندگى … حريص را نكند نعمت دو عالم سير … حريص از ديدگاه اسلام … مجادله خودخواهى سرچشمه مجادله … نتيجه و پيامد شوم مجادله … مجادله از ديدگاه پيشوايان اسلام كتابنامه ****************** مقدمه دفتر اين حقيقت بر كسى پوشيده نيست كه فضايل و رذايل اخلاقى در زندگى انسان بويژه در سعادت و شقاوت و سرنوشت او دخالت مستقيم و حياتى داشته و دارد. چه بسيار انسانهايى كه در طول تاريخ حيات بشرى، به خاطر برخوردار بودن از فضايل اخلاقى و حُسن سير و سلوك، به كمالات فراوان و به سعادت بزرگ نايل آمدند و بر عكس، كسانى كه به مفاسد و رذايل اخلاقى دچار شدند، خود را به هلاكت رسانده و به فرجام سياهى گرفتار آمدند. اگر چه بشر در عصر حاضر، در زمينه هاى صنعتى، اقتصادى، نظامى، اجتماعى و سياسى به پيشرفتهاى حيرت آورى دست يافته و در غالب مسايل فردى و اجتماعى، به آسايش و رفاه خوبى رسيده است، اما اين همه پيشرفتها و تمدنها هرگز نتوانسته سعادت روحى و معنوى جوامع بشرى را تأمين و تضمين نموده و او را به سعادت ابدى برساند. امروزه بر خردمندان عالم پوشيده نيست كه اين همه فجايع و جنايات، وحشيگريها و قتل و غارتها، بى عدالتيها و حق كشيها و صدها مصيبتهايى كه گريبانگير جوامع بشرى شده و مى شود، تمام اينها به خاطر فاصله گرفتن انسانها از مسايل معنوى و فضايل اخلاقى و انسانى و پيروى از هواهاى نفسانى و اميال حيوانى است. مؤلف محترم، در اين مجموعه، بخشى از رذايل اخلاقى را مطرح و سپس پيرامون آنها به بحث و بررسى پرداخته و نظر برخى از انديشمندان و صاحب نظران را بيشتر جهت تأييد موضوع بيان كرده و علاوه بر مطالب اخلاقى، پاره اى از مسايل روانى و تربيتى را نيز مورد تجزيه و تحليل قرار داده و نظرات علمى برخى از انديشوران امروز غرب را مطرح نموده است. اين مجموعه، با بيانى روان و در قالب الفاظى مورد پسند و عارى از هرگونه اصطلاحات پيچيده و نامفهوم و با اسلوبى شيرين و جذّاب، قلمى شده است. گواه مطالب فوق، ترجمه اين كتاب تا اين تاريخ به زبانهاى گوناگونى است كه در پشت جلد به آنها اشاره شده است. بويژه آنكه پس از ترجمه و انتشار آن در خارج از كشور، متقاضيان فراوانى همچنان خواستار اين كتاب هستند. اين دفتر، پس از بررسى، ويرايش و مقابله اثر فوق را چاپ نموده و در اختيار پژوهشگران و علاقه مندان قرار مى دهد، بدان اميد كه مورد قبول پروردگار متعال قرار گيرد. در خاتمه از خوانندگان محترم تقاضا داريم هرگونه انتقاد و يا پيشنهادى دارند، به آدرس قم: صندوق پستى 749، دفتر انتشارات اسلامى، بخش تحقيق و بررسى فارسى، ارسال دارند. با تشكر. دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم پيشگفتار هرفردى در اين جهان خواستار «سعادت» و آسايش خويشتن است و در صحنه زندگى براى به دست آوردن مطلوب خود، شب و روز كوشش و تلاش مى كند و در اين ميدان نبرد كه بى شباهت به ميدان جنگ نيست، تلاش پيگير خود را ادامه مى دهد و حتى تا پاى جان هم پيش مى رود، بدين اميد كه روزى هماى سعادت بر سرش بال و پر بگشايد و در سايه آن دوران كوتاه عمر را دور از تشويش و ناراحتى سپرى سازد. اما متأسفانه بيشتر افراد با همه امكاناتى كه ظاهراً براى يك زندگى رضايتبخش دارند، مع الوصف عوامل مرموزى پيوسته جانشان را دستخوش اضطراب و ناامنى مى كند و سعادت واقعى را براى آنها غيرممكن مى سازد و سرانجام نيز در ميان طوفان هيجان و رنج با روح شكست خورده و افسرده به پرتگاه نيستى سرنگون مى شوند. اين ناكامىونابسامانى به خاطرآن است كه اوهام، جاى حقيقت را گرفته ودرجاده تاريك حيات، از چراغ فروزان عقل و خرد كه راهنماى بشر در تاريكيهاست، استفاده نمى شود. جلوه هاوپرده هاى رنگارنگى كه در آسمان فكر وخيال بعضى نقش مى بندد، آنها را به تلاطم و انقلاب مى افكند، و هدفهاى منحط وپستوآرزوهاوآمال نامحدود، افكارشان را در ظلمات مخوفوبن بستهاى خطرناك ونابودكننده گرفتاروسرگردان مى سازد. انسان، اين پرارزش ترين كالاى بازار هستى، پديده اى است كه از دو بُعد متمايز «ميكانيكى» و «روانى» تشكيل يافته و علاوه بر جنبه هاى مادى و اوصاف مشتركى كه با ساير حيوانات دارد، نيازمنديهاى معنوى فراوانى نيز دارد كه ارضاى آن خواسته ها متضمن كمال نهايى وى است، در وجود انسان هريك از اين دو جناح، نيرومندتر از ديگرى باشد، ضعف و شكست طرف ديگر مسلم و قطعى خواهد بود. در دنياى امروز، پيشرفت علم و صنعت به كلى روش زندگى بشر را تغيير داده و تكامل صنعتى و تحوّل عجيبى كه در همه شؤون زندگى پيدا شده است، تاريكيها را روشن و مشكلات را آسان ساخته و سراسر عرصه گيتى از اعماق دريا تا اوج فضا، ميدان جولان انسان گرديده است. اما به موازات پيشرفتهاى علمى و تمركز نيروها و افكار بر روى مسايل مادّى، پايه هاى ايمان و تقوا سست و لرزان شده، يك سلسله مفاسد وحشتناك در جوامع مختلف (شهرى و غيرشهرى، پيشرفته و عقب مانده) پديد آمده و آمار جرايم و جنايات و بى بندوباريها و فجايع ضد انسانى به مقياس وسيعى رو به افزايش گذاشته است. عوامل سعادت و صلاح اجتماعى در برابر مظاهر فساد و تباهى زانو زده، و بقاياى معنويات نيز در شعله هاى سوزان و سركش تمايلات نفسانى مردم و رذايل و پليديها مى سوزد و از ميان مى رود! در جهان كنونى غلبه «رذايل» را بر «فضايل» روشن و آشكارا مى بينيم، بشر به نيروى شگرف علم مجهز شده، ولى فرشته فضيلت به جاى آن كه نگاهبان روح باشد، پايمال اهريمن هوا و هوس گرديده، و عواطف انسانى با مرگ فضيلت در حال احتضار و جان دادن است. دروغ، حرص، نفاق، ستمگرى، جاه طلبى و ساير رذايل اخلاقى كه هركدام در راه تكامل و تعالى و سعادت آدمى سدّى نيرومند ايجاد مى كند، بر دست و پاى مردم زنجير زبونى افكنده و به شدّت جامعه را اسير خود كرده است، گسستگى رشته هاى «اتحاد»، ناراحتى هاى فردى و اجتماعى، و خلاصه سرچشمه انواع بدبختيها و رنجها، سقوط معنويت و نابودى حس فضيلت است. اين يك حقيقت دردناكى است كه اگر بهره هاى مادّى را از انسان امروزى بگيرند، در اين جهان عظيم هيچ گونه نقطه اتكايى ندارد و با كمترين فشار ناملايمات، سايه شوم يأس و نوميدى بر دلش مى افتد و نيروى مقاومت روحى خود را از دست مى دهد. دانشمندان علم اخلاق و روانشناسان معتقدند كه انسانيت انسان وقتى تحقق پيدا مى كند و بشر بلندترين مقام هستى را حايز مى شود كه مزاياى روحى و ملكات فاضله در او پديد آيد، و ميان صفات و عواطفش يك نوع اعتدال خاصّى برقرار گردد. چه سرمايه هاى معنوى و اخلاقى است كه از بى اعتداليها جلوگيرى مى كند و آدمى را به اوج عظمت و سربلندى و نقطه كمالى كه شايسته اوست صعود مى دهد. * اگر در جوامع انسانى شخصيت هايى ظهور نموده و تاريخ، نام پرافتخار آنها را با برجستگى و عظمت ثبت كرده، همه در اثر امتيازات معنوى و ملكات پاك اخلاقى آنان بوده است. جامعه اى كه فاقد «ملكات اخلاقى» باشد و تعاليم انسانى بر محيط آن اجتماع حكومت نكند، شايسته حيات و زندگى نيست. انقراض تمدنهاى بزرگ و نابودى ملتها تنها در نتيجه از هم پاشيدن اوضاع اقتصادى آنها نبوده، بلكه از دست دادن سرمايه هاى معنوى و اخلاقى، آن جامعه را به آستانه سقوط كشانيده است; زيرا تزلزل پايه هاى معنويت و فضيلت در ويرانى و انهدام اجتماع از هرزلزله اى كوبنده تر و از هرحادثه اى عظيم تر است. قوانين و نظامات بشرى هرگز نتوانسته به اعماق روح آدميان راه پيدا كند و يك نوع وحدت و رابطه معنوى ميان جوامع و ملل و نژادهاى گوناگون برقرار سازد; قوانينى كه زاييده افكار بشر است، در اثر محدوديّت دانش و عدم احاطه بر روابط پديده ها و تحت تأثير عوامل مختلف قرار گرفتن، به هيچ وجه صلاحيت تأمين سعادت همه جانبه انسان را ندارد لذا جنبه موقتى به خود گرفته و با تغيير قيافه اجتماعات و به مرور زمان، تحوّل پيدا مى كند و اصولاً پيدايش همين مفاسد و بدبختيهاى گوناگونى كه دامنگير بشريت شده است، عكس العمل نقص قوانين و برنامه هاى موجود است. اما مكتب مقدس انبيا(عليهم السلام) كه از منابع عاليه الهام و از فروغ وحى و اشراق روانى سرچشمه گرفته و به علم نامحدود خداوندى متكى است، از طوفان تغييروانقلاب بركناراست وباعلم به روابط پديده ها و حقايق هستى عاليترين برنامه هاوسيرتكاملى رابه بشر نشان داده و تهذيب و اصلاح نفس و حركت به سوى جهشهاى عالى روانى را به آدميان پيشنهاد كرده است. نقش تعليمات عالى دين و نتايج درخشان و اثر سريع و عميق و قطعى اين نيروى معنوى، در نظم اجتماع يك حقيقت غيرقابل انكار است. تا وقتى در درون توده مردم دادگاه و محكمه اى تشكيل نيافته و وسايل محدوديت اراده ها و احساس تكليف فراهم نگرديده است، هرگامى به سوى اصلاح با شكست و ناكامى مواجه خواهد شد. براى بنيانگذارى يك تمدن كامل و پديد آمدن يك محيط امن و سعادت، راهى جز اينكه بشر با سرمايه هاى معنوى و اخلاقى مجهز شود، وجود ندارد. اساس و مبانى آيين جاويد اسلام كه به دست بزرگترين شخصيت اخلاقى تاريخ، يعنى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) بر مبناى ايمان و تقوا پايه گذارى شده، علاوه بر اينكه وسيله سعادت جهان آخرت است، پايه خوشبختى و آسايش حيات اين دنيا نيز مى باشد. اساس دعوت اسلام بالا بردن سطح ارزش انسان و توسعه يك سلسله عقايد پاك و ملكات فاضله است. اسلام ملاك انسانيت را مزاياى برجسته روحى و سجاياى پاك انسانى مى داند و با قربانى كردن فضايل در راه اميال و هوسها و پشت پا زدن به معنويات مخالف است و با افرادى كه انسانيت و شرف را لكه دار و اساس اعتماد عمومى و حسن تفاهم را متزلزل مى كنند، به شدت مبارزه مى نمايد. جامعه اى كه روابط افراد آن را اسلام تعيين مى كند، صفا و گرمى و آرامش بر آن سايه افكنده و اعتماد متقابل و احترام به حيثيت و شرافت يكديگر در همه شؤون آن وجود دارد؟ عاليترين مناسبات ارتباط، افراد اين اجتماع را به هم پيوند مى دهد و همه در برابر قوانين يكسان هستند. با الهام از چنين عوامل وحدت معنوى و تعاليم و برنامه هاى تكاملى مى توان يك جهش و انقلاب عظيم تربيتى كه ضامن خوشبختى همه جانبه اجتماع باشد، در جوامع گوناگون و ملل و نژادهاى مختلف پديد آورد. در كتابى كه از نظر خوانندگان عزيز مى گذرد، يك سلسله موضوعات اخلاقى به رشته تحرير درآمده و قسمتى از تعاليم پرارزش و گرانبهاى اخلاقى اسلام نيز در آن منعكس شده است. گرچه هريك از كتابهاى اخلاقى و آثار حكمت عملى كه از بزرگان و پيشينيان ما به يادگار مانده است، خود گنجينه پرارزشى است و در خزاين نثر آنها، گوهرهاى گرانبهايى وجود دارد، اما در اثر گذشت زمان اسلوب آن، طراوت و شادابى خود را از دست داده و از طرفى; چون بيشتر متكى بر قواعد نظرى است، امروز كمتر مورد استفاده قرار مى گيرد. نگارنده سعى كرده است تا موضوعات اخلاقى را در قالب الفاظى روز پسند و ساده و عارى از اصطلاحات نامفهوم، با اسلوبى جذاب و شيرين تنظيم نمايد. علاوه برمطالب اخلاقى پاره اى از مسايل روانى و تربيتى نيز مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته و آرا و نظريات علمى دانشمندان امروز غرب، بر روايات مذهبى و سخنان عميق پيشوايان دين كه بيش از سيزده قرن پيش بيان فرموده اند، عرضه گرديده است. در اينجا اضافه اين نكته نيز لازم است كه قسمتى از كتاب حاضر بتدريج در مجله وزين دينى و علمى «مكتب اسلام» چاپ و منتشر شده است. نويسنده، خصوصيات مطالب اين مجموعه را تشريح نمى كند، خوانندگان محترم خود ضمن مطالعه، اظهارات بعضى از صاحبنظران را (مبنى بر اين كه چنين كتابى اخلاقى با اين سبك و اسلوب كاملاً تازگى دارد) تصديق و روش خاص و نوين آن را تأييد خواهند كرد. اميد كه همه ما با توجه به اندرزها و سخنان پر ارزش بزرگان اسلام و دانشمندان اخلاق بتوانيم گامى سريع در راه اصلاح خويش برداشته و روان خود را از اسارت غرايز حيوانى و هوا و هوس برهانيم تا سعادت و خوشبختى واقعى ما از اين طريق تأمين گردد. سيد مجتبى موسوى لارى قم ـ فروردين ماه 1345 بد خُلقى ارزش دوستى و محبت دوست داشتن يكى ازنيازهاى طبيعى وجود بشر است، براساس همين واقعيّت قطعى، نيرويى پنهانى، انسان رابه علاقهودلبستگى نسبت به ديگران وامى دارد، با اين تمايل كه يك حس طبيعى است، نمى توان با آن مبارزه كرد و لذا بايد اين نيازمندى ارضا شود و هركس با گروهى از همنوعان خود روابط دوستانه برقرار ساخته و از انس و الفت آنها استفاده كند. دوستى، منبع آرامش و يكى از بهترين لذايذ روحى است كه پس از تجلّى به مرور زمان قوت مى گيرد و تكامل مى پذيرد. در اين دنياى پهناور، چيزى گرانبهاتر از دوستى نمى توان يافت. رنج بى دوستى و تنهايى يكى از دشوارترين مصايب است. اگر رشته مودّت، روان ما را به كسى پيوند ندهد و هيچ كس روح ما را در پناه خود نپذيرد، دستخوش اضطراب و آشفتگى مى شويم و دنياى وجودمان پريشان و تاريك مى گردد. دانشمندى مى گويد:«راز سعادت در اين است كه روابط ما با دنياى خارج دوستانه باشد نه خصمانه، كسى كه قادر نيست افراد طبيعت را دوست خود بداند هرگز قادر نخواهد بود زندگى خالى از اضطرابى داشته باشد!». روابط و مناسباتى جامعه را به بهترين وجه به هم پيوند مى دهد كه متكى براصول «صميميّت و مهر و عاطفه» باشد، تمايل دو روح است كه در حساسترين عوالم هماهنگى و محبت درهم مى آميزند و از اين رهگذر پايه دوستى سعادتبخش و پررونقى گذاشته مى شود. براى آنكه رشته مودّت تزلزل ناپذير بماند، بايد شخص اساس بيگانگى را ويران سازد و به صميميتّى كه ديگران مى طلبند، پاسخ مثبت دهد. ارزنده ترين دوستى ها، دوستى مستقل از منافع شخصى است كه با شعور و احساسات همراه باشد و بتواند روح افسرده و نيازمند به مهر و گرمى انسان را راضى سازد. كسى كه چهره باصفاى دوستى به خود مى گيرد، بايد در هيچ شرايطى پيوند مودتش سستى نپذيرد، بلكه در دشواريها و هجوم رنجهاى زندگى، تيرگيها را از قلب دوست خود بزدايد، و نهال اميد و اطمينان را در گلزار دلش آبيارى كند. كسى مى تواند از ديگران تقاضاى مهر و محبت كند و از عواطف آنها برخوردار گردد كه قلبش از محبت سايرين لبريز باشد. به گفته يكى از بزرگان: «دنياى ما چون كوهسارى است كه هركس در آن بانگ زد انعكاس صوت خود را مى شنود كسى كه روحش از مهر و محبت سرشار باشد از ديگران جز محبت و وفا نمى بيند، زندگانى مادى بر اساس مبادله قرار گرفته است ولى ما نمى خواهيم اعتراف كنيم كه زندگانى معنوى نيز بر روى همين پايه استوار است. چطور شما كه به ديگران وفا نداريد از آنها انتظار وفا داريد و به چه جهت شما كه بر دوستى ديگران استوار نيستيد بيهوده از آنان تمناى محبت دايمى داريد؟». اگر معاشرت و آميزش بدون علاقه دوجانبه صورت گيرد، نتيجه طبيعى آن عدم يگانگى و نبود رابطه عميق قلبى است و تلخ كامى و عذاب را در پى خواهد داشت. وقتى كابوس وحشت زاى تظاهر و ريا بر كانون دلها سايه افكند و ظاهرسازى با همه زيانهايش زندگى افراد را به زير سيطره خويش كشيد، تملق و مداهنه به خاطر منافع مادى جاى صداقت و راستى را مى گيرد و فرشته صميميّت و دوستى واقعى در ويرانه آلودگيهاى اجتماعى قربانى مى شود. در چنين شرايطى همدردى و همزيستى كه محصول عواطف است، ضعيف خواهد شد و امكان هرگونه همكارى كه لازمه صميميّت واقعى است، از بين مى رود. هركدام از ما در طى معاشرتها با افرادى رو به رو شده ايم كه اعماق قلبشان از مهر و عاطفه خالى است، ولى در لباس رياكارى و زير نقاب دوستى خود را پنهان مى سازند كه اغلب مى توانيد به عيب عاطفى و چهره واقعى آنها پى ببريد. بالأخره توجه شما نقابى را كه چنين افرادى به چهره خود زده اند، خواهد دريد. يكى از شرايط سعادت و وسيله تربيت، روح رفاقت صميمانه با نيكان است. افكار انسان در پرتو معاشرت با آنها، پرورش مى يابد و روحش از محيط عادى اوج گرفته، در فضاى تقوا و فضيلت بال خواهد گشود. در انتخاب دوست بايد مطالعه كافى كرد، با كسى كه به پاكى و فضيلتش اعتمادى نيست، طرح دوستى ريختن اشتباه است; زيرا انسان طورى آفريده شده كه بتدريج يك نوع هماهنگى و پيوستگى با احوال روحى معاشرينش پيدا مى كند و نفوذ اخلاقى ناپسند آنها ممكن است كاخ سعادتش را درهم فرو ريزد. بدخلقى منشأ انزجار و نفرت پاره اى از معايب اخلاقى و عادات نامطلوب، سبب تزلزل اساس دوستى مى گردد و به گسيختگى رشته مودّت منجر مى شود. كسى كه اخلاقش زشت و ناپسند است و طبعش به گرفتگى و خشونت تمايل مخصوص دارد، ميان خود وديگران ديوارى به وجود مى آوردكه ممكن نيست با پرتو درخشان مودّت و دوستى ديگران رو به رو شود. «سوء خلق» از ارزش انسان مى كاهد و به پايه سعادت آدمى لطمه مى زند. جاى انكارنيست كه همه از معاشرت با افراد بداخلاق به سختى متنفر و گريزانند و از مصاحبت با آنان به شدت اجتناب و دورى مى كنند. قهراً چنين افرادى همه امكانات وموقعيتهاوتوانايى جلب نيروهايى را كه ممكن است در ترقى و پيشرفت آنها مؤثّر واقع شوند، از دست خواهند داد. در فن معاشرت، وقوف و آشنايى به شرايطى لازم است و مى بايست قبلا آنها را آموخت و آنگاه بر طبق آنها رفتار كرد و از امورى كه با سنن و اخلاق صحيح جامعه مباينت دارند، خوددارى نمود; زيرا بدون آشنايى با آداب معاشرت و پيروى كامل از آنها، جامعه مطلوب تحقق نيافته و اخلاق عموم مردم كمال نخواهد پذيرفت. براى كاميابى در معاشرت، «حُسن خلق» نخستين شرط است، اين صفت كه عامل گيرندگى و جذّابيّت است، به بالا بردن شخصيّت انسان كمك مى كند و همه نيروهاى حياتى شخص را به فعاليت وامى دارد و در اداره زندگى فرد و جامعه تأثير فراوانى دارد. هيچ صفتى نمى تواند به اندازه آن، عواطف ديگران را برانگيزد و از رنجهاى زندگى بكاهد. كسى كه از اين روحيه ممتاز انسانى برخوردار است، هرگز به گونه اى رفتار نمى كند كه ديگران به ناراحتيهايش پى ببرند، بلكه همواره سعى مى كند در اطرافيان خود نشاط و مسرت به وجود بياورد تا آنان از پرتو وجود گرم و اطمينان بخش او گرفتاريهاى شخصى خود را فراموش كنند. كسى كه از صفت حسن خلق برخوردار است على رغم مشكلات و دشواريهاى زندگى، خونسردى خود را حفظ مى كند و شرايط نامساعد محيط را درهم مى شكند. حسن خلق، نيرومندترين عاملى است كه در تأمين موفقيت انسان اثر قطعى دارد; مثلاً پيشرفت يك مركز معاملاتى به نسبت وسيعى وابسته به حسن خلق گردانندگان آن است. متصدى يك مؤسسه وقتى داراى اخلاق خوب باشد، در عين حال كه خود شخصاً به قدر كافى از نشاط بهره مند است، منطقه نفوذ وسيعى در سايه اين حسن خلق به دست مى آورد و ارباب رجوع را مجذوب و فريفته خويش مى سازد. به قول حافظ شيرازى: بحسن خلق توان كرد صيد اهل نظر **بدام و دانه بگيرند مرغ دانا را ! راز محبوب شدن در گرو «خوش خلقى» است. بدخلقى ريشه اش هرچه باشد، براى ديگران قابل تحمل نيست. اگر روش برخورد و رفتار معاشرين خود را بررسى و تحليل كنيد، متوجه خواهيد شد كه چرا بعضى ها نتوانسته اند به قلب شما راه يابند و بالعكس بعضى ديگر، صفات و اخلاقشان، شما را دوستدار آنها نموده و قلبتان را تسخير كرده اند. يكى از بزرگان غربى در مورد حسن خلق از يك آزمايش شخصى ياد مى كند: «تصميم گرفتم قدرت نشاط و گشاده رويى را درباره خود تجربه كنم با اين تصميم روزى هنگام صبح به طرف دفتر كارم به راه افتادم. از مدتها پيش اندوهناك و گرفته بودم با خود گفتم: چندبار دقّت كرده و ديده ام كه نشاط و خوشرويى ديگران به من نيرو و طراوت مى بخشد بايد بدانم كه آيا من هم قدرت دارم چنين تأثيرى در ديگران بگذارم يا نه؟ در بين راه تصميم به خوشرويى و نشاط را پيش خودم تكرار مى كردم و مى كوشيدم خود را متقاعد سازم كه شخص سعادتمندى هستم. تحت تأثير اين فكر احساس كردم كه بدنم راحت تر شده و گويى پروبال گرفته ام و در هوا پرواز مى كنم لبخندزنان به اطرافم نگاه كردم و احساس نمودم در قيافه اطرافيانم نشانه هاى ناخشنودى انديشه و اندوه پيداست. دلم به حال آنها مى سوخت آرزو مى كردم كه از نورى كه در درونم وجود دارد سهمى هم به آنها ببخشم. به اتاق كارم وارد شدم به حسابدار با چنان نشاطى سلام دادم كه چون طبعاً در مواقع عادى اگر به قيمت نجات زندگى ام هم بود، آدم با نشاطى نبودم و چنين كارى را نمى كردم. بلافاصله گرمى و عاطفه اى در ميان ما پديدار شد و من پى بردم كه نشاطم به او نيز سرايت كرده است. رئيس آن كمپانى كه در محل كار من بود از آن كسانى بود كه هيچوقت سرش را از روى ميز كارش بلند نمى كرد، خوى بسيار خشنى داشت درباره كارم چنان اخطار شديدى به من كرد كه اگر در روزهاى ديگر بود سخت آزرده و دل شكسته مى شدم; زيرا بسيار حساس هستم اما آن روز; چون تصميم گرفته بودم از هيچ حادثه اى غمگين نشوم با احترام، جوابى به او دادم كه چين ابروانش زايل شد و اين دومين حادثه آن روز من بود. تا غروب آن روز كوشيدم كه در اتاق كار، نشاط خودم و اطرافيانم را حفظ كنم و به اينكار موفق شدم در پانسيون خانوادگى نيز كه اقامت داشتم به اين منظور تجاربى انجام دادم. در كسانى كه سابقاً در وجود آنها چيزى جز سردى و بى علاقگى نديده بودم، علايم حرارت و دوستى پيدا شد در نتيجه با تجارب متعددم پى بردم كه با اين اقدامات مى توانم خودم با نشاط باشم و به اطرافيانم نيز تلقين نشاط كنم. اگر شما هم با اين طرز فكر رفتار كنيد خواهيد ديد كه خوشحاليهاى مختلف در اطراف شما مثل غنچه هاى گل، باز مى شود هرگز بى دوست نخواهيد ماند و صلح و آرامش پيوسته در روحتان حاكم خواهد بود!». كسى نيست كه تأثير اين صفت را حتّى در رام كردن دل دشمنان، منكر باشد. يك گفتار محبت آميز تأثير سحرآسايى در ديگران دارد و ادب و احترامى كه در مكالمه به خرج داده مى شود، مسلماً در تسليم دشمن نقش مهمى ايفا مى كند. يكى از نويسندگان غربى مى گويد: «همه درها به روى شخص خوش خلق باز است، ولى اشخاص بدخلق براى ورود بجايى مجبورند به در بسته فشار بياورند، بهترين كارها، آن كارهايى است كه با ادب و نزاكت و خوش خلقى انجام شده است!». وقتى خوشرويى موجب سعادتمندى و كمال است كه از صميم قلب باشد وازهرپيرايه وتظاهروريايى دوربماند; يعنى حس ملاطفت ومهربانى ازاعماق روح بجوشد. ادبوحسن خلق تاناشى ازملكات پاك باطنى نباشد، نمى توان براى آن ارزش و اعتبارى قايل شد، تنها حسن ظاهر، دليلى بر مزاياى باطنى و پاكى سيرت كسى نيست; زيرا ممكن است همين اخلاق ظاهرى با همه فريبندگى اش با قلبى تباه و آلوده همراه باشد; چه بسا ديوهاى بدسيرتى كه در لباس فرشتگان خودنمايى مى كنند و صورت وحشتناك و منفور خويش را در زير ماسكهاى فريبنده پنهان مى سازند. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) سرمشق و الگوى خوش خلقى همه مى دانيم يكى از بزرگترين عوامل گسترش و پيشرفت اسلام «حسن خلق» و رفتار پسنديده پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود. اين واقعيتى است كه خداوند متعال خود آن را متذكر مى شود و مى فرمايد: ( ...وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ا لْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ... )(1); «اگر تو مردى تندخو و خشن بودى، مردم از پيرامونت پراكنده مى شدند». رسول خدا آغوش محبت آميز خود را به روى عموم مى گشود، در سيماى ملكوتى و جذابش پيوسته محبت و مهرى عميق و وصف ناشدنى متجلى بود و همه مسلمانان را يكسان مشمول لطف و عنايت قرار مى داد:«كان رَسُول الله(صلى الله عليه وآله) يُقَسِّمُ لَحَظاتِهِ بَيْنَ اَصحابه فَيَنْظُر الى ذا وَيَنْظُر الى ذا بِالسّوِية(2); پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نظر مودّت آميز خود را در مجالس عمومى يكسان متوجه همه حضار مى فرمود». پيشواى بزرگ اسلام حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) «سوء خلق» را اين چنين نكوهش مى كند:«سُوءُ الخُلقِ شُؤمٌ وشِرارُكُم أسْوَءكُمْ خُلْقاً(3); بدخويى شوم است و بدترين شما بداخلاق ترين شما است». در جاى ديگر مى فرمايد:«يا بَنى عبدالمطلب اِنَّكُمْ لَنْ تَسْعُوا النّاسَ باموالِكُمْ فألقُوهم بِطلاقة الْوَجْهِ وحُسْنِ الْبَشَرِ(1); اى فرزندان عبدالمطلب! شما با ثروت خود هرگز نمى توانيد مردم را راضى كنيد، پس با گشاده رويى و اخلاق نيكو آنها را راضى نماييد». ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ آل عمران / 159 . 2 ـ وسائل الشيعه، ج 8، ص 499 . 3 ـ نهج الفصاحه، ص 371 . «انس بن مالك» كه خدمتگذار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود، كراراً از خلق نيكوى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ياد مى كرد و به مردم اظهار مى داشت در مدت ده سال كه افتخار خدمتگذارى رسول الله(صلى الله عليه وآله) را داشتم، هرگز آثار گرفتگى بر چهره تابانش مشاهده نكردم و حتى براى يك بار هم در برابر اعمال نامطلوبم، ابرو در هم نكشيد و از خود خشونت نشان نداد. خوش خلقى ونشاط، يكى ازعوامل«طول عمر» است، امام صادق(عليه السلام)مى فرمايد: «اَلبِّرُ وحُسْنُ الخُلْقِ يُعَمِّرانِ الدّيارَ ويزيدانِ في الاَْعمارِ(2); نيكى و حسن خلق، شهرها را آباد و عمر آدمى را زياد مى كند». «در پيشگيرى از بيماريها و معالجه آنها نشاط يكى از عوامل مهمّ است.اغلب داروهابه دنبال يكبهبودى مصنوعىو زودگذر، عكس العمل ضعيف كننده اى توليد مى نمايند ولى نشاط، تأثير مداومى بوجودمى آوردكه در همه جاى بدن منعكس مى گردد، نشاط، چشمها را پرفروغ، اندام را ظريف و قدمها را محكم مى سازد، صداراصافترمى كندوتمام نيروهاى حياتى را به فعاليت وامى دارد. دراشخاص خوش خلقوبانشاط،گردش خون سريعتر است. هوابهترواردريه مى شود. صحت و سلامت در بدن ريشه مى دواند و بيمارى شكست مى خورد!»، «دكتر ساندرسن» ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ وسائل الشيعه، ج 8، ص 512 . 2 ـ همان، ص 504 . نكته جالب توجه اينكه امام صادق(عليه السلام) نيكى كردن و حسن خلق را موجب طول عمر شمرده است، كه شايد اين به خاطر آن است كه شخص نيكوكار در انجام كارهاى نيك و خير يك نوع مسرت و نشاط خاصّى در خود احساس مى كند و لذا نيكوكارى از نظر بهداشتى همان اثر و نتيجه حسن خلق را دارد. امام صادق(عليه السلام) در جاى ديگر اين صفت پسنديده را از اسباب نيكبختى انسان مى شمارد:«مِنْ سَعادَةِ الرَّجُلِ حُسْنُ الْخُلْقِ(1); يكى از عوامل سعادت و نيكبختى انسان خوش خلقى است». خوش خلقى موجب توسعه معيشت و ازدياد رزق و روزى و پيدايش انس و الفت است. حضرت على(عليه السلام) فرمود:«حُسْنُ الاَْخْلاقِ يُدِرُّ الأَرْزاقَ وَيُونِسُ الرِّفاقَ(2); حُسن خلق و گشاده رويى رزق و روزى را برانسان فرو مى بارد و دوستان را به انسان مأنوس مى كند». «اسوت ماردن» در كتاب «خويشتن سازى» چنين مى نويسد: «مدير مهمانخانه اى را مى شناسم كه بهواسطه رفتار و اخلاق خوب ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 83، (چاپ رحلى) . 2 ـ غررالحكم، ج 1، ص 379 . خود شهرت و نام نيكى تحصيل كرد و ثروت زيادى به دست آورد به حدى كه مسافرين و جهانگردان فقط براى اينكه به مهمانخانه او بيايند مسافتهاى زياد طى مى كنند: چون در آنجا محيطى شبيه و نزديك به محيط خانه خود مى بينند و وقتى مهمانان از در وارد مى شوند به يك خوشى وسروروسعادت خاصى برمى خورندكه درساير مهمانخانه ها ديده نمى شود بطور كلى سردى و تكلف خستگى آور ساير مهمانخانه ها در اينجا يافت نمى شود مستخدمين اين مهمانخانه هميشه مى كوشند روابط دوستى و رفاقت را تا آنجا كه ممكن است ميان خود و مشتريان برقرار كنند; به روى آنها تبسم مى كنند و در كارهاى آنها اهتمام محبت آميزى كه ناشى از علاقه است مى نمايند و در هريك از مهمانان احساساتى بهوجود مى آورند كه آنها را به مهمانخانه علاقه مند مى كنند تا نه تنها در دفعات ديگر هم آنجا بروند بلكه با همين حسن سلوك آنان را وادار مى نمايند كه در نزد ديگران هم از تعريف آن مهمانخانه دريغ نورزند و معلوم است كه اين روش چقدر در جلب مهمانان تازه تأثير دارد». آنگاه اضافه مى كند: «در هيچ دوره اى ادب و تربيت ارزش عظيمى را كه امروز دارد، نداشته است در اين دوره شخصيّت يا جاذبه و اخلاق خوب و سعى كردن در آسايش مردم سرمايه اى است كه بايد هركس كه مايل به كاميابى و موفقيت در زندگى است آن را داشته باشد». امام صادق(عليه السلام) گشاده رويى را نشانه خردمندى و كمال عقل آدمى مى داند:«اَكْمَلُ النّاسِ عَقْلاً اَحْسَنهُمْ خُلْقاً(1); افرادى كه نيروى عقل و ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ وسائل الشيعه، ج 8، ص 504 . خرد آنها قويتر و كاملتر است، از ساير مردم خوش اخلاق تر مى باشند». «تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد اين نكته مسلم شده است كه نوابغ و بزرگان رجال همه، مردمانى شادمان و مسرور بوده اند از اين جهت مفهوم حقيقى زندگانى را درك كرده و روح خود را در آثار خويش مجسم ساخته اند. وقتى انسان آثار آنها را مطالعه مى كند صحت عقل و سلامت نفس و شوق و نشاط آنها بر او واضح و مسلم مى گردد، ارواح سامى و عقول حاكمه تماماً داراى نشاط و بشاشت هستند و اخلاق آنها بمنزله نمونه و سرمشقى است كه هركس در تحت نفوذ و تأثير آنها واقع شود از آنها تأسى مى نمايد و از پرتو نشاط و سرور طبيعى ايشان كسب نور و روشنايى مى كند». «ساموئيل اسمايلز» رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:«اَكْثَرُ ما تَلجُ بِه اُمتّى اَلْجَنَّةَ تَقْوى اللهِ وحُسْنُ الخُلْقِ(1); بيشتر چيزى كه پيروان مرا به بهشت مى برد، ترس از خدا و خوش خلقى است». كسى كه چراغ عقل و خرد راهبر زندگى اوست و مى خواهد با شرافتمندى زندگى نمايد، بايد در صدد تحصيل اين سرمايه گرانبهاى معنوى برآيد; چون براى شكست دادن يك صفت ناپسند، نيرو و اراده بزرگى لازم است كه روى هدف متمركز شود. توجه به زيانهايى كه از ناحيه سوء خلق دامنگير شخص مى شود، كافى است كه عقل او را به مبارزه عليه آن وادار سازد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ همان مدرك . ****************** خوش بينى … اطمينان و آسايش خاطر نتايج و ثمرات خوش بينى خوش بينى از نظر اسلام اطمينان و آسايش خاطر بشر در صحنه پرغوغاى حيات، بيش از هرچيز به «آسايش خاطر» نيازمند است، در ميدان نبرد زندگى كسى كه بدون اين سلاح مشغول پيكار شود، مبارزه اش منتهى به شكست خواهد گرديد، هرقدر بار زندگى سنگين تر باشد، اين نيازمندى هم به همان نسبت بيشتر خواهد بود. بايد ديد چگونه مى توان از اسارت هيجانات و آشفتگى ها نجات يافت و در آغوش آسايش جاى گرفت. جستجوى ثروت، قدرت، شهرت و امكانات مادى براى به چنگ آوردن آسايش بيهوده است و كليه مساعى شخص در اين راهها به هدر خواهد رفت; زيرا سرچشمه آسايش در نهاد خود انسان جريان دارد، همچنانكه منبع بدبختيها نيز همان دنياى درونى است. آن چنانكه مى توان از ذخاير گرانبهاى نيروهاى باطنى براى اين منظور; يعنى آسايش واقعى و آرامش درونى استفاده كرد، در مقتضيات خارجى پيدا نمى شود، چه تمام منابع رفاه خارجى و همه وسايل و ابزارى كه در اين راه به كار برده مى شود، موقتى و زودگذر است و محال است انسان را به آسايش كامل برسانند. بنابراين، تنها ثروت، انديشه و خصايص اخلاقى است كه زوال نمى پذيرد و انسان را از توسل به امور ناپايدار كاملاً بى نياز مى كند. از گفته هاى «اپيكتتوس» فيلسوف نامى يونان است كه:«بايد به مردم آموخت كه سعادت و نيكبختى را در آن جايى كه آنها كوركورانه جستجو مى كنند نمى توان بدست آورد، سعادت حقيقى در قدرت و قوت نيست; زيرا «مبرد» و «اقليوس» با وجود قدرت و توانايى فوق العاده، خوشبخت نبودند. سعادت در ثروت و تمول بسيار نيست; زيرا «كروسوس» با همه گنجها و خزاين بى شمار خويش سعادتمند نبود و در اقتدارات دولتى و اختيارات سياسى نيست; زيرا «كنسولهاى رم» با همه اقتدارات وسيع خود خوشبخت نبودند و در مجموع تمام اين مزايا و عطايا هم نيست; زيرا «نرو» و «سارد ناپال» و «آگامنن» با آنكه تمام آنها را در حيطه تصرف خود داشتند معذلك هميشه آه مى كشيدند و مى گريستند و بازيچه دست حوادث و اتفاقات بودند. سعادت حقيقى را هركس بايد در نفس و ضمير خويش جستجو كند!». بايد گفت حل بسيارى از معماهاى شگفت انگيز طبيعت و افزايش و تكميل تجهيزات زندگى عصركنونى، براى فراهم آوردن يك زندگى خالى ازتشويش كافى نيست واين امورنه تنها نتوانسته است از تألمات و رنجهاى زندگى بكاهد، بلكه نگرانيهاوتشويشهاى تازه اى راباخودبه ارمغان آورده است. بنابراين، براى بيگانه شدن با ناكاميها و رنجهاى مداوم زندگى و عقب زدن ابرهاى تيره اى كه روح ما را در برمى گيرند، به افكار روشن نياز مبرم داريم. فكر، بزرگترين نيروى فعال دنياى ماست و همچنانكه بشر را بر دنياى مادى مسلط كرده و تغيير شگرفى در همه شؤون حيات پديد آورده است، مى تواند آسايش وى را نيز تأمين كند. از همين جا نقش اساسى فكر و اثر شگرف آن در زندگى بشر روشن و آشكار مى گردد. يك مغز درخشان، منبع فيض بخشى است كه فكر انسان را به بالاتر از انديشيدن درباره نيازمنديهاى مادى و برآوردن آن ترقى داده، و او را باعالم ديگرى آشنا مى سازد. افكار عميق و عالى مانع آن است كه شخص فهيم دستخوش آشفتگى گردد، آنكه قواى فكرى اش نافذ و قوى تربيت شده و مركز ثقل در وجودش قرار دارد، در برخورد با حوادث تلخ و ناگوار، به جاى اتخاذ رويه منفى، عاقلانه و مثبت فكر مى كند و تدبيرى مى انديشد و همچون صخره، تزلزل ناپذير و استوار، پابرجا مى ماند. براى رهايى يافتن از سلطه هيجانات و اينكه كشتى حيات ما گرفتار طوفانهاى افراط و تفريط نشود، بايد كنترلى در افكار خويش به وجود آوريم تا تفكرات صحيح رهبرى ما را به عهده گيرند و تمام قواى روحى ما را، در مقابل عوامل زيانبخش و مولد هيجان مجهز و آماده كنند. يكى از دانشمندان غربى مى گويد: «شايد در استطاعت ما نباشد كه دوستان و رفقا و يا كسانى را كه از حيث اخلاق يا جهات ديگر شبيه ما هستند انتخاب نماييم، ولى در انتخاب افكار، آزاد هستيم; زيرا در كشور عقل، حاكم مطلق و فاعل مايشاء هستيم و در آنجا مقتضيات و ظروف و مؤثرات و يا چيزهاى ديگرى كه از عالم خارج باشند، وجود ندارند كه در افكار و عقول ما تحكم كنند و يا ما را مجبور سازند افكارى را كه نمى خواهيم اختيار نماييم پس بر ما لازم است به افكار صحيح بپردازيم و هرفكرنارسايى رادوراندازيم. هميشه مابه سويى مى رويم كه افكارما متوجه آن طرف است; به عبارت ديگرافكارمااست كه مارابه هرجهت كه بخواهد مى برد پس نبايد به خود اجازه دهيم به هيچ نوع افكار بدى بپردازيم و نبايد به آنچه از آن بيزاريم اجازه دهيم كه عقل ما را مشغول كند; زيرا همين ها هستند كه ما را اسير بند و بـلا مى كنند. هميشه بايد به فكر كمال بود نه نقص. بايد خود را به پرحرارت ترين اميدها و عاليترين هدفها مشغول نمود; زيرا سرّ هر موفقيت و سعادتى فقط فكر سالم است و بس». نتايج و ثمرات خوش بينى همان طور كه آسايش جسمانى بهوسيله انواع بيماريها مختل مى گردد، آسايش فكرى نيز در اثر عوامل گوناگون و عادات و صفات مذموم اختلال پيدا مى كند. زيرا «فكر» با آن همه نيرومندى براى رشد خود از «اخلاق» بى نياز نخواهد بود و هنگامى انسان طعم خوشبختى را مى چشد كه به موهبت اخلاق آراسته شود و فعاليتهاى فكرى و اخلاقى با يكديگر هماهنگ گردد، پس مى بايست به نيروى اراده، صفات جانكاه را كه چون ابرى تيره افق زندگى را تاريك مى سازد، از وجود خويش ريشه كن نمود و به جاى آن عوامل مولد آرامش را جايگزين ساخت. يكى از عواملى كه به آسايش فكرى كمك مى كند، حس «خوش بينى» و اعتماد به مردم است. براى كسى كه در ميدان زندگى قرار دارد، خوش بينى يك نوع تضمين و اطمينان است، برخلاف بدبينى كه فعاليت فكرى را متوقف مى كند و از رشد و كمال و قدرت آن مى كاهد. خوش بينى همچون برقى است كه در آسمان حيات مى درخشد، در پرتو آن افق فكر وسعت يافته و علاقه به نيكى در مغز آدمى رشد مى كند و بدينوسيله در طرز جهان بينى شخص پيشرفتى حاصل مى گردد، دنيا در جلوه گاه چشم خوشبين رنگ دلپذيرترى دارد. فرد خوش بين همه چيز و همه كس را در روشنايى نگريسته و درباره آنها قضاوت مى كند، غمها و رنجها را كمرنگ و اميد و آرزوها را شعلهورتر نشان مى دهد و تحت تأثير همين صفت همواره روابط ظاهرى و معنوى و عاطفى خويش را با افراد اجتماع حفظ مى نمايد. هيچ چيز نمى تواند به اندازه خوش بينى از رنج انبوه مشكلات زندگى بكاهد، كسى كه از اين مزيت اخلاقى برخوردار است، نه تنها هنگام رضايت، فروغ مسرّت برچهره اش سايه مى اندازد، بلكه على رغم عوامل منفى و دشواريها، روحيه خويش را با آنها تطبيق و مشكلات را با رأى صايب و نيروى اميد، به آسانى حل مى كند و همواره از كانون روحش جرقه هاى اطمينان و نشاط مى درخشد. احتياج به جلب اعتماد اشخاص مختلف در زندگى ضرورى است، براى پيدايش اعتماد بايد اصل خوش بينى در معاشرتها و برنامه زندگى افراد وجود داشته باشد; اين حقيقتى است كه به طور مستقيم در سعادت فرد و جامعه اثر دارد. اعتماد و عدم اعتماد يكى از عوامل رشد يا شكست اجتماع است، هرقدر تماسهاى مردم با يكديگر عميق تر باشد، پيشرفت اجتماع بيشتر خواهد بود. گسترش روح اطمينان و همكارى و الفت ميان مردم نخستين ثمره اجتماعى خوش بينى است، برخوردارى از يك زندگى مسالمت آميز كه براساس ارتباط عميق قلبى استوار باشد، از اين راه امكان پذير خواهد شد، برعكس در محيطى كه حسن ظن وجود ندارد و افراد به يكديگر با نظر شك و ترديد مى نگرند، اصول همكارى رعايت نمى شود، بلكه در جزئيات امور براى هم اشكال تراشى نموده و تزاحم ايجاد مى كنند. قهراً چنين اجتماعى، صورتى ظاهرى و سطحى دارد و فاقد آثار و نتايج سودبخش است. دانشمندى مى گويد:«خوش بينى شكل ظاهرى ايمان است، تا ايمان و اميد، وجود نداشته باشد هيچ كارى نمى توان انجام داد!». اعتماد شخص به ديگران هرقدر بيشتر باشد، اعتماد متقابل ديگران نسبت به وى بيشتر است و اين يك نحوه عكس العملى است كه خواه و ناخواه در زندگى پيش مى آيد، اما نبايد فراموش كرد كه بين «خوش بينى» و «خوش باورى» تفاوت بسيار است، چه خوش بينى اين نيست كه انسان يكباره تسليم افراد ناشناخته شده و بدون آنكه در مقام كنجكاوى و آزمايش برآيد، به گفته ديگران ترتيب اثر دهد، به علاوه نبايستى خوش بينى را درباره كسانى كه ناپاكى و آلودگى آنها هويداست تعميم داد; زيرا خوش بينى يك اصل استثنا ناپذير نيست كه در هر شرايط و موقعيتى و نسبت به همه كس قابل انطباق باشد. انسان خوش بين در عين حال كه به مردم حسن ظن دارد و اعمال آنها را به صورت صحيحى تفسير مى كند، حزم و مآل انديشى را از دست نداده و همواره رفتارش آميخته با احتياط و عملش توأم با دقّت است. خوش بينى از نظر اسلام اسلام با ايجاد نيروى ايمان در قلوب پيروان خود، اصل خوش بينى و اعتماد را در ميان آنها گسترش داده، و مسير اجتماع را به محيط مطلوبى كه مملو از اطمينان و آرامش است، سوق مى دهد. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به اندازه اى به اين صفت برجسته آراسته بود كه حتى منافقين مى خواستند حضرتش را به خوش باورى و سادگى متهم سازند و اين خصلت ممتاز وى را به صورت زننده و نامطلوبى منعكس كنند. مسلمانان موظفند نسبت به يكديگر «حسن ظن» داشته و خوش بين باشند و عمل يكديگر را به وجه صحيح و مشروعى تفسير نمايند، هيچ كس مجاز نيست بدون در دست داشتن گواه قطعى و روشن، كردار مسلمانى را مغرضانه تلقى كرده و حمل بر فساد كند. حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:«ضَعْ اَمْرَ اَخِيكَ على اَحْسَنِه حتّى يأتِيكَ ما يَغْلِبُكَ مِنه وَلا تَظْنُنْ بِكَلِمَة خَرَجَتْ مِنْ أَخِيكَ سُوءاً وَأَنتَ تَجِدُ لَها فِي الْخَيرِ مَحْملاً(1); كردار برادر ايمانى خود را به بهترين وجهى توجيه كن و تا هنگامى كه جمله اى داراى يك احتمال صحيح و درست باشد، در مورد آن گمان بد نبر». يكى از ثمرات و نتايج خوش بينى جلب دوستى مردم و پيدايش الفت و صميميت است. اميرمؤمنان حضرت على(عليه السلام) با جملات گوناگون، ثمرات و نتايج خوش بينى را بيان مى فرمايد:«مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِالنّاسِ جازَ مِنْهُمُ الْمَحَبَّة(2); هركس به مردم خوش بين باشد، محبت و دوستى آنها را پاداش مى گيرد». «خود را مجبور كنيد كه با هر كس تماس بگيريدفقط خصايص خوب و مزاياى اخلاقى و روحى او را ببينيد و اين خصايص و ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ وسائل الشيعه، ج 8، ص 614 . 2 ـ غررالحكم، ج 2، ص 687 . مزايا را در مغز خود بزرگتر كنيد اگر بتوانيد به دقّت، اين موضوع را در مغزتان جاى دهيد زندگيتان خيلى خوشتر مى شود و هركس به شما قيافه صلح و صفا نشان خواهد داد و هركس خواهد كوشيد كه با شما رابطه دوستانه برقرار كند». «دكتر ماردن» خوش بينى واعتمادحتى ممكن است درطرز فكر و رفتار افراد آلوده نيز اثر مثبت ببخشد و خلاصه از عواملى است كه مى تواند زمينه اصلاح اخلاق چنين افرادى را فراهم سازد:«حُسْنُ الظَّنِّ يُنْجى مِنْ تَقَلُّدِ الاِْثْمِ(1); اعتماد و حسن ظن، مردم را از پيروى گناه و رذائل نجات مى دهد». «به تازگى با يكى از مديران «اتحاديه رستورا نها» ملاقات كردم اين اتحاديه مركب از بيست و شش رستوران است كه به طرز مخصوصى اداره مى شود كه آن را «طرز شرافت» نام نهاده اند، در اين بنگاهها كه از سال 1885 تأسيس شده هرگز صورت حساب پيش مشترى نمى گذارند، شما هرچه ميل داريد سفارش مى دهيد و خودتان حساب غذايى را كه صرف كرده ايد مى كنيد و در وقت بيرون رفتن وجه را به صندوق مى دهيد و مى رويد، نه بازبينى، نه بازرسى، نه ورقه حسابى و نه حواله صندوقى هيچ در كار نيست. من از روى حيرت به مدير گفتم البته بازرس پنهانى داريد; زيرا كه از همه مشتريها مطمئن نمى توان بود. مدير گفت:«خير ما هيچ مراقبتى نمى كنيم همين قدر مى دانيم كه به طور كلى طرز كار ما صحيح است و الا ممكن نبود كه متجاوز از نيم قرن بتوانيم اين كار را ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ همان، ج 1، ص 378 . گذرانده كسب خود را ترقى دهيم» در اين رستوران هركس احساس مى كند كه او را مردى شرافتمند و خوش حساب دانسته اند از اين رو، همه واردين از فقير و غنى و سارق وسايل، مى خواهند لايق اعتمادى باشند كه نسبت به آنها شده است». مستر«لاويس»كه دراين اموركارشناس ومجرب است مى گفت: «اگر با شخص حقه باز نابكارى سروكار پيدا كرديد و خواستيد او را به خير و صلاح دعوت كنيد چنان وانماييد كه به او اطمينان داريد با او مثل مردى شرافتمند و محترم رفتار نماييد آن شخص چنان فريفته اطمينان شما خواهد شد كه حتماً براى اينكه واقعاً شايسته و لايق آن شود به كوشش خواهد افتاد». «ديل كارنگى» «به طفل اعتماد كنيد; يعنى چنين با او رفتار كنيد كه گويى هيچ خلافى مرتكب نشده است; يعنى برگذشته قلم فراموشى بكشيد; يعنى فرارى يا مختلس و يا شخص كثيفى كه قواعد بهداشت را مراعات نمى كند و يا بالأخره كسى را كه مخل نظم عمومى است، عهده دار وظايف مهمى كنيد. گذشته از اين، دقت كنيد تا افعال وى نشان دهد كه منش اصلى او بهتر شده و واقعاً شايسته آن اعتماد بوده است. با خوشرفتارى و اعتماد مى توان موانع را از بين برد از اين رو، مى توان گفت كه بيشتر افعال ناپسند عكس العمل هايى است كه جهت جبران وضعى بوجودآمده است. «سريل برت» راههاى بسيار عالى براى رفتار باغرايز پيشنهاد مى كند. او معتقد است كه: بايد بطفلى كه دزدى مى كند پول سپرد كسى را كه علاقه به ولگردى دارد بايد به كارى گماشت كه فعاليت بدنى داشته و مطابق ذوق او باشد». «ژيلبرت روبن» «خوش بينى» آسايش خاطر انسان را تأمين مى كند:«حُسْنُ الظَّنِّ راحَةُ الْقَلْبِ وَسَلامَةُ الدّينِ(1); خوش بينى سبب آسودگى دل و سلامتى دين است». «حسن ظن» رنجها و حوادث ناگوار زندگى را بر انسان آسان مى سازد:«حُسْنُ الظَّنِّ يُخَفِّفُ الْهَمَّ(2); خوش بينى و اعتماد، بار گران غم و اندوه را سبك مى گرداند». «هيچ چيز به اندازه خوشبينى نمى تواند زندگى را زيباتر سازد از رنجهاى آن بكاهد و راه موفقيت را هموار سازد همانطورى كه از بيمارى و عوارض خطرناك وحشت داريد از افكار اندوهبار نيز بترسيد و درهاى فكرتان را براى افكار خوشبينانه باز بگذاريد به اين ترتيب از ديدن اينكه با چه آسانى از قيد افكار سياه نجات يافتيد تعجب خواهيد كرد». «دكتر ماردن» رفتار مسلمانان نسبت به يكديگر بايد طورى باشد كه بدبينى و سوءظن در ميان جامعه ريشه ندواند، لذا امير مؤمنان(عليه السلام) توصيه مى كند كه براساس خوش بينى، با ديگران رفتار كنيد و اگر سايرين نسبت به شما حسن ظن دارند، بارفتارخودبه حس خوش بينى آنهالطمه نزنيد و موجبات بدبينى آنان را نسبت به خويش فراهم نسازيد:«مَنِ انْتَجَعَكَ مُؤَمِّلا فَقَدْ ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ غررالحكم، ج 1، ص 376 . 2 ـ همان، ص 377 . اَسْلَفَكَ حُسْنَ الظَّنِّ بِكَ فَلا تُخَيِّبْ ظَنَّهُ(1); هركس در دل خود نسبت به تو احساس خوش بينى كرده و اميد سود و منفعتى دارد، مبادا با رفتار خود حسن ظن او را دگرگون سازى و خوش بينى اش را به زيان تبديل كنى». همچنين حضرت على(عليه السلام) تخيلات و گمانهاى اشخاص را ميزان سنجش عقل و خرد آنها قرار داده است:«ظَنُّ الاِْنْسانِ مِيزانُ عَقْلِهِ وَفِعْلُهُ اَصْدَقُ شاهِد عَلى اَصْلِهِ(2); ظن و گمان انسان ميزان سنجش عقل او و كردارش راستگوترين گواه بر پاكى يا بد گهرى اوست». بنا به فرموده اميرالمؤمنين(عليه السلام) ترتيب اثر ندادن به خيالات و دنبال ظن و گمان نرفتن نشانه قدرت روحى و آسايش خاطر است:«مَنْ كَذَّبَ سُوءَ الظَّنِّ بِاَخيهِ كانَ ذا عَقْل صَحيح وَقَلْب مُسْتَريح(3); هركس سوء ظن خود نسبت به ديگران را تكذيب و به آن ترتيب اثر ندهد، صاحب عقلى نيرومند و سالم و دلى آسوده است». «ثابت شده است كه هركس داراى طبيعتى قوى و روحى بزرگ است طبعاً شادمان و مسرور و اميدوار مى شود و به همه چيز و به همه كس با نظر اعتماد و اطمينان مى نگرد. خردمندان و صاحب نظران در پس هر ابر ظلمانى و تيره، آفتابى درخشنده و نورانى مى بينند. در پشت هر بدبختى و محنتى، دورنماى اقبال و سعادتى مشاهده مى كنند از هردرد و مصيبتى، زور و قوتى تازه مى گيرند و هر غم و رنج و اندوهى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ همان، ج 2، ص 680 . 2 ـ همان، ج 2، ص 474 . 3 ـ همان، ص 676 . جرأت و معرفت و دانش جديدى به آنها مى بخشد. اينگونه طبايع خوشبخت و سعادتمندند و به صاحبان آنها بايستى انصافاً رشك برد; زيرا هميشه در گوشه چشم آنها يك نور خوشحالى و مسرت و در گوشه لبشان يك تبسم فيلسوفانه ديده مى شود قلب اين اشخاص مانند آفتاب مى درخشد و به هرچه كه نظر بيندازند آن را به رنگهاى روشن و دلنشين رنگ آميزى مى كنند». «ساموئيل اسمايلز» امام صادق(عليه السلام) خوش بينى را از حقوق مسلمانان بر يكديگر مى شمارد: «إنّ مِنْ حَقِّ الْمُؤمِنِ عَلى الْمُؤمِنِ ... واَنْ لا يَكْذِبَهُ(1); يكى از حقوق مؤمن بر برادر ايمانى اش آن است كه او را در گفتارش تصديق نموده و تكذيب وى نكند». مهمترين نيرويى كه سبب پيدايش خوش بينى مى شود، «ايمان» است. اگر مردم داراى ايمان كامل باشند، قهراً به يكديگر اعتماد مى كنند، درد جانفرساى بى ايمانى است كه حسن ظن را از افراد سلب و به جاى آن سوء ظن و بدگمانى را جايگزين مى سازد. يك مسلمان واقعى و خوشبين دلش لبريز از ايمان و اعتماد به پروردگار است، در لحظاتى كه احساس ناتوانى مى كند به قدرت بالاتر و عاليتر از قدرت خويش اتّكا مى كند، در دشواريها از خداوندى كه منبع بزرگترين نيروهاست، يارى مى طلبد و همين موضوع در تهذيب روح و اخلاق وى اثر عميقى مى بخشد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ وسائل الشيعه، ج 8، ص 545 ـ 546 . بدبينى … بدبينى نقاط روشن و تاريك زندگى زيانهاى بدبينى مبارزه اسلام با بدبينى بدبينى نقاط روشن و تاريك زندگى زندگى انسان آميخته بارنج و آسايش است و هركدام بخشى از حيات وعمركوتاهومحدودبشررا فرا مى گيرند. هركس به سهم خويش با حوادثى مواجه مى گردد، وگرفتارمصايبومشكلاتى مى شود و طبق همين واقعيت انكارناپذير، زندگى آدمى همواره ميان سختى و راحتى در نوسان است. ما نمى توانيم اين قانون دايمى دنيا را تغيير داده و به دلخواه خود درآوريم، اما پس از آشنايى به حقيقت زندگى مى توانيم نظر خود را به جنبه خوب اشيا و پديده هاى هستى معطوف ساخته و اشكال ناپسند را از رخسار جهان وسيعى كه اين همه بدايع و لطايف در آن آفريده شده و هركدام معانى مخصوص و لطفى دلنشين دارند، برگيريم و يا بالعكس نقطه هاى روشن و درخشنده اشيا را از ياد برده و به نقاط تاريك و جنبه هاى سياه و تيره آنها متوجه گرديم; خلاصه هرفردى اين قدرت را دارد كه فكر خويش را به هر جهتى بخواهد، هدايت نمايد و دنيا را به هررنگى كه مايل باشد، رنگ آميزى كند. براى روبه رو شدن با ناسازگاريهايى كه سد راه زندگى مى شوند، بايد مهيا شده و خونسردى خود را حفظ كنيم وگرنه چه بسا با خسارتهاى جبران ناپذيرى رو به رو گشته و در مقابل حوادث سرنگون خواهيم شد. بعضى تصورمى كننداگرحوادث جهان طورديگرى جريان پيدا مى كرد، سعادتمندمى شدندوحال آنكه بدبختى آنهامربوط به حوادث نيست، بلكه به چگونگى «تلقى حوادث»بستگى كامل دارد; چراكه مى توان تأثير عوامل خارجى را بر روى دل و جان تغيير داد و به كسب موفقيت نايل شد. يكى از نويسندگان شهير مى نويسد: «مدار فكر ما نارضا بودن است. در هر وضع و حالى باشيم ناراضى و گله منديم. علت اين شكوه و زارى در نهاد ما است وجود انسان طورى تركيب شده كه مدام از ناملايمات جسمى و روحى در رنج و عذاب است، هرروز گرفتار آرزويى نو خواسته ايموچه بسانمى دانيم چه مى خواهيموچه تمنا داريم، خيال مى كنيم خوشبختى پيش ديگرى است بر ديگران رشك مى بريم و رنج مى كشيم، وجود ما كودكى است بهانه گير و بدخلق و بى حوصله، از گريه و ناله و فغان اين كودك جان ما دايم در سوز و گداز است، آزادى و آسايش ما تنها در اين خواهد بود كه اين طفل هوسناك سر به هوا را به ديدن حقيقت واداريم و از اين هرزه خواهى بازش داريم، بايد چشم اين كودك را كه در نتيجه خواستن بى حساب جز بدى نمى بيند به ديدن خوبيها باز كنيم، بايد بداند كه در باغ زندگى هركه چشم دارد گل مى چيند و هركه نابينا است خود را به خار مى كشاند. اگر از بى حوصلگى و بدبينى بگذريم و به چشم تحقيق بنگريم مى بينيم كه در هرعهدى و حتى در اين زمان كه جهان در گردابى هولناك افتاده و زندگى ما در اين طوفان هرآن زير و زبر مى شود و خوب و بد و پاك و آلوده بر سر هم مى ريزد باز در باغ زندگانى همه جا گلهاى زيبنده و درخشان چشم بينا را به خود مى خواند». جريان افكار و انديشه ها در خوشبختى اثر عميق دارد و يگانه عامل مؤثّر در سعادت، ميزان عقل و فكر است، يك پيشامد و اتفاق غيرعادى در نظر فردى كه به تاريكيها متوجه است، بزرگ و تحمل ناپذير خودنمايى مى كند و به صورت خُرد كننده اى درمى آيد، ولى روش كسى كه به نقاط روشن زندگى چشم دوخته و به جاى بدى به نيكى عقيده مند مى باشد، در برابر آلام و ناملايمات غيرقابل اجتناب زندگى، متكى به اصل «تسليم» است و حتى در برخورد با دشوارترين مصايب، مقاومت خود را از دست نداده و از جاده متانت و بردبارى خارج نمى گردد. آنهايى كه عادت دارند محور بدبختى را متوجه خود بدانند روزگار تاريك وپرشكنجه اى مى گذرانند وبهواسطه حساسيت مبالغه آميزى كه در مقابل ناگواريها دارند، بيهوده نيروهاى خود را تباه مى سازند و از بركات و مواهب جهان كه پيرامونشان را احاطه كرده است، غافل و بى خبرند. دانشمندى مى گويد:«دنيا با انسان معامله متقابل مى كند; اگر بخنديد، به روى شما مى خندد و اگر چين به ابرو اندازيد، او هم مقابل شما ابرو درهم مى كشد; اگر متفكر باشيد در كنار دانشمندان جاى مى گيريد و بالأخره، اگر مهربان و صميمى باشيد در اطراف خود، مردمى را مى بينيد كه همه شما را دوست مى دارند و در گنجينه دلها را برويتان باز مى كنند!». هرچندآلام ورنجهابه ظاهر تلخ و ناگوارند، اما به افكار و روان نتايج خاص وثمربخش خودرامى بخشند. چه قواى روحى انسان درميان تاريكى سختى ها بيشتر تجلى مى كند و در طى همين گيرودار و تكاپو و فداكارى ممتد و مداوم، عقل و روح به قله كمالات انسانى صعود خواهد كرد. زيانهاى بدبينى «بدبينى» يكى از بيماريهاى خطرناك روحى و سرچشمه بسيارى از ناكاميها و نااميديهاست، بدبختى دردناكى است كه در روان آدمى عذاب ايجاد مى كند و اثرش برروى شخصيت، محو نشدنى است. رنجها و محنتها كانون حساسى است كه ممكن است بدبينى از آنجا آغاز گردد و منشأ يك نوع طوفان و انقلاب شديدى در عواطف و احساسات شود، بذر بدبينى كه از همين رهگذر در مزرعه دل كشت مى شود، ثمر تلخ و ناگوارش را روى افكار و انديشه هاى آدمى برجاى مى گذارد. كسى كه آيينه روحش از غبار بدبينى تيره شده است، نه تنها زيبايى ها و خوبيهاى آفرينش در آن تجلى نمى كند، بلكه خوشبختى قيافه خود را عوض كرده و به صورت ملالت و نكبت ظاهر مى گردد و بهواسطه بدگمانى نمى تواند اعمال و رفتار هيچ كس را خالى از غرض و آلودگى تصور نمايد. در چنين افرادى كه روحيه آنها منفى است، قهراً قوه مثبتى وجود ندارد، دايم با قدرت خيال و توهم براى خويش مشقت ايجاد مى كنند، و حتى افكار خود را درباره سوانحى كه شايد هرگز به آنها برنخورند، تلف مى سازند! همان گونه كه نفوذ مرد اميدوار و نيرومند، در اطرافيانش تأثير مى گذارد و همه از عظمت روح و اميدوارى او جان مى گيرند، شخص بدبين نيز به ديگران تلقين رنج و اضطراب مى كند و اميد را كه همچون چراغ نورافشان راه پر پيچ و خم زندگى است، از آنها مى گيرد! اثر سوء بدبينى تنها مربوط به روح نيست، بلكه بر روى جسم نيز آثار سويى مى گذارد و درمان بيماريها را مشكل مى سازد; يكى از پزشكان برجسته اظهار مى دارد: «معالجه كسى كه با هركس و هرچيزى مخالف است از كوشش براى نجات كسى كه با تصميم به انتحار، خود را به دريا مى افكند مشكل تر است، دارو دادن به كسى كه در ميان ناخشنودى و هيجان دايمى، زندگى مى كند مثل اين است كه انسان در روغن زيتون جوشانى آب بريزد; زيرا براى اينكه هردارويى تأثير لازم را ببخشد بيمار بايد داراى روح اعتماد باشد و آرامش فكر خود را حفظ نمايد!». حالات كناره جويى واحترازازمعاشرت باديگران گاهى به طور وضوح در شخص بد بين مشاهده مى گردد و تحت تأثير همين عادت نامطلوب استعداد ترقى در وجودش نابود مى شود و عاقبت به زندگى ناخوشايندى محكوم خواهدشد. يكى ازعلل انتحار، تسلط بدبينى بر افكار و روح است وتصميم و اقدام به اين گناه نابخشودنى غالباً از همين جا مايه مى گيرد. وقتى به اوضاع جامعه، نظرى معطوف داريد، مشاهده خواهيد كرد كه بيشتر سخنان مردم نسبت به يكديگر بى مطالعه و بى تأمّل و ناشى از بدگمانى است. با اينكه قدرت سنجش و داورى آنها ضعيف است، مع الوصف پيش از آنكه به تشخيص صحيح و مطمئن برسند، نظر قطعى مى دهند و غالباً دچار گمراهى تصديق هاى بلاتصور هستند و گاهى نيز اغراض شخصى از خلال گفتارشان كاملاً مشهود مى شود، همين عيب بزرگ سبب پاره شدن رشته الفت و وحدت قلبى و سلب اعتماد اشخاص از يكديگر شده و مشخصات اخلاقى و روحيه آنها را تباه كرده است. برخى ازعداوت هاودشمنى هاكه زيانش براى فردواجتماع از هرجهت غيرقابل جبران است، ازگمانهاى خلاف واقع وبى مورد سرچشمه مى گيرد. بدبينى در ميان طبقات گوناگون اجتماع رخنه مى كند و حتى افكار دانشمندان و فلاسفه را نيز اشغال مى نمايد. در ادوار مختلف ميان هرقوم و ملتى دانشمندانى پديد آمده اند كه به علت بدبينى، اشتباهات و تاريكى هاى عميقى در طرز تفكر آنها وجود داشته است، به جاى اينكه به وسيله علوم و دانش خود به جامعه بشريت خدمت كنند، عقايد خود را بر اساس عيبجويى و خرده گيرى از نظام آفرينش استوار ساخته و بوسيله منطق غلط و افكار زيانبار خود، روح اجتماع را مسموم و مبانى عقايد و مبادى اخلاقى آنهارامورد استهزا قرار داده اند. در بعضى از آنها به طورى بدبينى شدت يافته كه از وحشت و ترس ازدياد و فزونى آمار نفوس بشر و فشار فقر و استيصال، هر چيزى را كه به محدوديت نژاد انسانى منجر مى شده است، جايز شمرده و حتى كشتارهاى وحشيانه و خونريزيها را براى نقصان افراد بشر روا دانسته اند! مسلماً اگر مردم جهان از افكار مسموم آنها پيروى مى كردند، امروز اثرى از علم و تمدن باقى نمى ماند. يكى از فلاسفه بدبين «ابوالعلاء» معروف است كه افكارش بر محور بدبينى دور مى زد و زندگى را سراسر رنج و عذاب مى دانست، براى اينكه نسل بشر منقرض شود توالد و تناسل را بر انسان تحريم كرد. مى گويند هنگامى كه در آستانه مرگ قرار گرفت وصيت كرد اين جمله را بر لوح قبرش نقش كنند:«هذا جناه ابى علىّ وما جنيت على احد; اين قبر از آثار جنايت پدر من در حق من است و من درباره هيچ كس جنايت نكرده ام!». مبارزه اسلام با بدبينى قرآن مجيدبه طورصريح وروشن «سوءظن» راگناه شمرده ومسلمانان را از بدگمانى نسبت به يكديگر برحذر داشته است:( يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اجْتَنِبُواْ كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ... )(1); «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد; زيرا بعضى از گمانها گناه است». در منطق دين بدگمانى نسبت به اشخاص بدون دليل قطعى ممنوع شده است. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خداوند سه چيز از مسلمانان را بر شما حرام كرده: خون آنها و مال آنها و اينكه درباره آنها گمان بد ببريد». همان طورى كه بدون مدرك و دليل كافى صادر كردن حكم به انتقال مال يك فرد به فرد ديگر مشروع نيست، در خصوص گمانها نيز نمى توان به آسانى درباره اشخاص سوء ظن برد و قبل از ثبوت قضيه اى، آنها را به بدى و ناپاكى متهم ساخت. حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:«لَيْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِّ(2); از عدالت دور است كه انسان درباره امرى به اتكا و اعتماد به گمان خويش قضاوت نمايد». اميرمؤمنان حضرت على(عليه السلام) زيانهاى بدبينى و علل روانى و مفاسد روحى آن را در عبارات گوناگونى به طرزى بديع و جالب بيان مى فرمايد: «اِيّاكَ اَنْ تُسِيئَ الظَّنَّ فَاِنَّ سُوءَ الظَّنِّ يُفْسِدُ الْعِبادَةَ وَيُعَظِّمُ الْوِزْرَ(3); از سوءظن و بدگمانى بپرهيز; زيرا بدگمانى عبادت را از بين مى برد و گناه را بزرگ مى سازد». بدگمانى نسبت به نيكوكاران يك نوع ستمگرى وبى عدالتى است:«سُوءُ الظَّنِّ بِالْمُحْسِنِ شَرُّ الاْثْمِ وَاَقْبَحُ الظُّلْمِ(4); گمان بد درباره شخص نيكوكار از بدترين گناهان و زشت ترين ستم (و ناپسندترين انواع بى عدالتى است)». بدبينى نسبت به دوستان سبب تيرگى روابط مى شود و دوستى و محبت را در معرض زوال و نيستى قرار مى دهد:«مَنْ غَلَبَ عَلَيْهِ سُوءُ الظَّنِّ لَمْ يَتْرُكْ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلِيل صُلْحَاً(5); بدگمانى بر دل هركس چيره شود، بين او و دوستش ديگر صلح و صفايى باقى نمى گذارد». بدبينى، گذشته از آنكه در روح و زندگى خود انسان تأثير نامطلوب دارد، آثار سويى نيز در روحيه و اخلاق ديگران مى بخشد و ممكن است افرادى كه مورد سوءظن واقع مى شوند، طبيعت و اخلاقشان از جاده راستى منحرف شود و به فساد و رذايل آلوده گردد:«سُوءُ الظَّنِّ يُفْسِدُ الاُْمُورَ وَيَبْعَثُ عَلَى الشُّرُورِ(6); سوء ظن و بدبينى سبب خرابى و فساد كارها مى شود و رذايل و پليديها را برمى انگيزد». «بعضى نوكرها هستند كه پيوسته اربابشان نسبت به آنها سوءظن دارد و احتمال دزد بودنشان را مى دهد. چنين نوكرانى بالأخره دست به دزدى مى زنند چنين سوءظنى اگر هم به زبان نيامده باشد تأثير خود را مى بخشد و روح اورا مسموم مى سازد و او را به سوى دزدى سوق مى دهد». «دكتر ماردن» حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «اِيّاكَ وَالتَّغايُرَ فِى غَيْرِ مَوْضِعِهِ فَاِنَّ ذلِكَ يَدْعُو الصَّحيحَةَ اِلَى السَّقَمِ وَالْبَريئَةَ اِلَى الرَّيْبِ(7); مبادا (به اتكاى بدگمانى به همسرخود) غيرت خويش را ابراز واظهاركنى; زيراهمين روش، درستكار را به سوى نادرستى و بى گناه را به سوى گناهكارى مى كشاند». كسى كه به بدبينى مبتلا شود، از سلامت جسم و روح محروم خواهد ماند:«لا يَلْقَى الْمُريبُ صَحيحَاً;(8) شخص بدبين و بدگمان به تندرستى و آسايش دست نخواهد يافت». «بعضى عادات نيزوجودداردكه از قدرت زندگى مى كاهد; مثل عادت به تنقيدازهمه چيز وبدبينى; زيرا اين عادات منفى روانى، روى دستگاه سمپاتيك بزرگ و غدد داخلى اثر مى كنند و مى توانند مبدأ اختلالات عملى و حتى عضوى شوند». «دكتر كارل» «بدبينى صحت را از ميان مى برد و مشخصات اخلاقى را ضعيف مى سازد يك روح متوازن هرگز در انتظار بدى نيست، اميدوار است كه پيوسته با نيكى رو به رو شود; زيرا مى داند كه نيكى يك حقيقت ابدى است و بدى چيزى جز ضعف نيكى نيست، همانطورى كه تاريكى در نفس خويش چيز مستقلى شمرده نمى شود بلكه عبارت از نبودن روشنايى است. پيوسته در جستجوى روشنى باشيد; زيرا روشنى، تاريكيها را از قلب و روحتان مى زدايد». «دكتر ماردن» ترس و وحشت از مردم، عارضه اى است كه گريبانگير شخص بدبين مى شود:«مَنْ لَمْ يُحْسِنْ ظَنَّهُ اسْتَوْحَشَ مِنْ كُلِّ اَحَد(9); شخص بدبين از مردم مى ترسد و يك نوع وحشت و اضطراب دارد». «آن كسى كه از اظهار افكار و خيالات خود واهمه دارد و در محفل و يا مجلسى كه هركس عقيده اى اظهار مى كند او مى ترسد نظر خود را بى پروا بگويد يا آن شخصى كه براى احتراز از ملاقات آشنايان در خيابانهاى بزرگ و در گذرگاهها يا گردشگاههاى عمومى متوسل به كوى و برزن و خيابانهاى فرعى كم جمعيت مى شود در اينگونه اشخاص جملگى، واهمه يا روح بدبينى حكومت مى كند». «د.فارمر» يكى از علل پيدايش بدبينى، خاطرات سوء و درد آورى است كه در باطن آدم پنهان مى شود و ناخودآگاه شخص را به سوى بدبينى مى كشاند: «اِنَّ لِلْقُلُوبِ خَواطِرُ سُوء وَالْعُقُولُ تَزْجُرُ مِنْها(10); در اعماق دل انسان، خاطرات سوء و بدى پنهان هستند كه عقل و خرد آدمى از آنها گريزان و متنفر است». «اشخاصى كه به نفس خود اطمينان ندارند حساس مى شوند و از ناملايمى جزئى مى رنجند و بدون آنكه خود متوجه باشند ياد ناملايمات و رنجشها در خاطرشان مى ماند و در طرز فكر و رفتارشان مؤثر واقع مى شود; مثلاً غمگين يا تندخو و يا بدبين مى شوند و نمى دانند چرا به اين امراض روحى گرفتارند; زيرا خاطرات بد و مولم خود را در باطن شعور خود مخفى مى كنند كه به آسانى ظاهر نمى شوند يا به زبان ديگر، انسان طبعاً از خاطرات رنج آور گريزان است و دوست ندارد آنها را از حافظه بيرون بياورد و دوباره پيش چشم بگذارد ولى آن دشمنان پنهان دست از كينه توزى و بدكارى نمى كشند و اخلاق و روحيات و اعمال ما را به ميل خود وامى دارند چنانكه گاه از خود و ديگران حركات و اعمال و حرفهايى مى بينيم و مى شنويم كه ظاهراً بى جهت و موجب كمال تعجب است لكن اگر كاوش كنيم معلوم مى شود كه زاييده خاطرات ناملايمى است كه در شعور باطن ما ذخيره شده است». «هلن شاختر» افرادآلوده، طبيعت پست خود را مقياس طبايع ديگران قرار مى دهند وانعكاس رذايل خويش را در سايرين مى بينند. حضرت على(عليه السلام) با عبارتى كوتاه اين حقيقت دلنشين را گوشزد مى فرمايد:«أَلشَّريرُ لا يَظُنُّ بِأَحَد خَيْراً لاِنّهُ لا يَراهُ اِلاّ بِطَبْع نَفْسِهِ(11); شخص فاسد و بدطينت به هيچ كس حسن ظن نمى برد; زيرا او ديگران را با نفس خود قياس مى كند».(12) هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وارد «مدينه» شدند، يكى از اهالى به حضور آن حضرت رسيد و عرض كرد يا رسول الله! مردم اين شهر مردمانى بسيار نيك و پاكسرشت هستند، چه مناسب و بجاست كه شما به اينجا تشريف فرما شديد، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: راست مى گويى. اندكى بعد فرد ديگرى شرفياب شد و گفت اهالى اين شهر افرادى پست و فرومايه اند، حيف از وجود مقدس پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كه به ميان چنين مردمى قدم گذاشته است، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به او نيز فرمود: راست مى گويى. يكى از صحابه كه در آنجا حضور داشت، از اينكه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) دو قول متضاد را تصديق فرمود در شگفت شد و علت را پرسيد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله)پاسخ داد هركدام از اين دو نفر مطابق روحيات و اخلاق خودشان درباره اهالى قضاوت كردند و هر صفتى كه خودشان دارا بودند، سايرين را هم همانطور فرض نمودند، به اين سبب گفتار هردو صادق و راست بود (يعنى گفتار هركدام در مورد خودش صدق مى كند). البته بايد توجه داشت كه منظور از بدگمانى، تمايل و انحراف دل به جانب ظن و گمان و پافشارى و ايستادگى روى آن است و خلاصه آنچه مورد نهى واقع شده، به گمان، ترتيب اثر دادن است وگرنه گمانهايى كه به دل مى گذرد و از قلب عبور مى كند و هيچ گونه ترتيب اثرى به آن داده نمى شود; چون اختيارى نيست و جلوگيرى از آن از حدود توانايى انسان خارج است، صلاحيت ندارد مورد تكليف واقع شود. بنابرآنچه گذشت; چون سرچشمه زندگى تلخ و ناموفق بدبين ها از همين عيب بزرگ است، لذا بايد ديد اين بيمارى از چه ناشى شده و پس از تشخيص علت، به درمان آن پرداخت. ****************** دروغ … ارزش و اهميت اخلاق زيانهاى گوناگون دروغ دروغ از نظر منطق دين ارزش و اهميت اخلاق يكى از اركان و شرايط زندگى اجتماعى و تكامل هر ملتى «اخلاق» است. اخلاق با حيات بشر زاييده شده و عمر آن مساوى با عمر نوع انسان است، هيچ خردمندى نيست كه در اهميت و لزوم آن براى آسايش و سلامت روح كمترين ترديدى داشته و يا اثر سودبخش و قاطع آن را در تقويت اساس رشد اجتماعى و اصلاحات عمومى انكار نمايد. كيست كه از درستكارى و امانت بيزار بوده و نيكبختى و سعادت خود را در سايه خيانت و نادرستى جستجو كند؟ در ارزش اخلاق همين بس كه هرملت عقب مانده يا متمدنى ولو اينكه پايبند به آيينى نباشند، فضايل اخلاقى را به ديده تقديس و احترام نگريسته و پيروى از يك سلسله احكام را، در جادّه پرپيچ و تاب زندگى بر خود حتمى و اجتناب ناپذير مى دانند. انسان در طى زندگى متمادى خود راههاى مختلف و گوناگونى را اختيار كرده است اما اساس و مبانى اخلاق هرجا و نزد هردسته و قوم و ملتى صورت مشابهى داشته و در طول قرنها تا زمان ما اين وحدت شكل ادامه يافته است. «ساموئيل اسمايلز»، دانشمند شهير انگليسى مى گويد:«اخلاق يكى از بزرگترين قواى محركه اين عالم است و در فاضل ترين تظاهرات خود، طبيعت انسانى را در عاليترين اشكال مجسم مى سازد; زيرا اخلاق، معرف انسانيت واقعى است. اشخاصى كه در هر يك از شعب زندگانى داراى تفوق و امتياز خاصى هستند تكريم و احترام نوع بشر را به خود جلب مى كنند و بالطبع ساير مردم به آنها اعتماد مى كنند و از ايشان تقليد مى نمايند; زيرا هرچيز خوب اين عالم، قائم بوجود آنها است و اگر آنها در دنيا نباشند اين عالم قابل زيست و زندگى نخواهد بود، هرچند نبوغ، ستايش مردم را جلب مى كند اخلاق، احترام و تعظيم آنها را ايجاب مى نمايد اوّلى نتيجه فكرى است و دوّمى اثر قواى قلب و بطورى كه همه مى دانند قلب است كه در طول حيات بر زندگانى ما حكومت مى كند و آن را اداره مى نمايد، مردمانى كه به ذروه عظمت و ارتقا رسيده اند به منزله نورافكن هايى در خط سير بشرى مى باشند كه محيط اخلاقى عالم را روشن مى كنند و مردم را در جاده فضيلت و تقوى هدايت مى نمايند. تا افراد يك جامعه تربيت نشده و خوش اخلاق نباشند هرقدر هم كه حقوق و اختيارات سياسى آنها وسيع باشد; باز نخواهند توانست خود را به طرف ترقى و تعالى بكشانند ملتى كه بخواهد بزرگ و سربلند زيست كند حتماً لازم نيست كه حجم و وسعت خاك آن زياد باشد زيرا ممكن است يك ملت از حيث خاك و جمعيت خيلى وسيع بشود ولى فاقد كليه شرايط بزرگى و تكامل باشد، هروقت اخلاق ملتى از دست رفت آن قوم را منقرض شده بايد پنداشت». مطلب فوق از جنبه نظرى مورد اتفاق عمومى است، اما از جنبه عملى نوع مردم بين علم و عمل فرسنگها فاصله انداخته و مكارم اخلاق را با تمايلات حيوانى مبادله كرده اند و پيوسته جوياى لذايذ فريبنده اى هستند كه همچون حبابهاى بى دوام بر سطح زندگانى تظاهر و خودنمايى مى كنند. بشر از كارگاه خلقت، غرايز متضادى با خود همراه آورده است، قلب، ميدان صف آرايى و پيكار صفات نيك و بد مى باشد و نخستين قدم در تصفيه و تنزيه آن تسخير دو قوه نيرومند «غضب» و «شهوت» است كه در دايره اختيار بشر قرار گرفته و منشأ ساير قواى حيوانى مى باشد، بايد از سوءاستعمال وافراط آنهااحترازوتمايلات خشنومضرراتبديل به حسيات زيبا وسودمند كرد. البته انسان در سير زندگى از عواطف خود استفاده هاى شايانى مى برد، امّا اثر نيك آنها وقتى آشكار مى شود كه سرتسليم در پيشگاه فرمان عقل فرود آورند. يكى از روانشناسان مى گويد:«عواطف انسانى به منزله مخزنى است كه از دو قسمت تشكيل شده در يك قسمت آن نيروى فشارآورنده و در قسمت ديگر دستگاه مقاومت قرار داده شده و هر نيرويى كه بتواند بر دستگاه مقاومت فايق آيد مستقيماً بر روى وجود ما اثر مى كند و ما را مطيع و فرمانبردار خود مى سازد». افرادى كه به تعادل قواى باطنى خود پرداخته و خواسته هاى دل را با پسند عقل و خرد منطبق كردند و خلاصه، ميان عقل و دل صلح و آشتى برقرار ساختند، به طور مسلم راه خوشبختى را در ميان مشكلات، با اراده اى آزاد و به دور از تزلزل و سستى پيمودند. درست است كه امروز فعاليت در ميدان زندگى حالت برق آسايى به خود گرفته و بشر با نيروى انديشه، شعاع قدرت خود را به اعماق درياها رسانده است، اما اين همه بدبختيها و انقلابها كه در سينه تمدن كنونى جارى و نسل بشر را در ميان امواجى از مشكلات و مصايب قرار داده است و جامعه را دستخوش بى نظمى و گرفتار تباهى ساخته، علتى جز ورشكستگى روحى و انحراف از مسير فضايل اخلاقى ندارد. «ژول رومان» مى گويد: «علوم در اين دوره ترقى كرده ولى خوى و احساسات غريزى ما هنوز در مرحله بدوى متوقف است هرگاه آنها نيز دوش بدوش عقل و دانش ترقى مى كرد مى توانستيم بگوييم كه مدنيت انسان نيز كه زاييده فكر و اراده نيكوست ترقى كرده است». آرى، تمدنى كه حق حكمرانى به مكارم اخلاقى ندادهوبرروى احكام آن خط بطلان كشد، سرانجام طومار چنين تمدن مسمومى به حكم قانون تعادل در نورديده خواهد شد. وجود نقايص و بدبختى در جامعه، خود نموداراحساس نياز اجتماع به قوانين اخلاق است. اخلاق به كالبد ناتوان و خسته تمدن، نفخه زندگى دميدهونيروى حيات بخشى بهوى ارزانى مى دارد. زيانهاى گوناگون دروغ به همان نسبت كه راستگويى پسنديده و سودمند مى باشد، دروغگويى ناپسند و زيان آور است; آن از برجسته ترين صفات و اين از نكوهيده ترين آنهاست، زبان رازگوى قلب و ترجمان احساسات باطنى است. اگر دروغ از حسد و عداوت سرچشمه گرفت، نتايج تراوشات خطرناك نيروى غضب و چنانچه از ناحيه طمع و يا اعتياد پديدار شد، از آثار شوم شعله هاى سوزان شهوت است. اگر زبانى به دروغ آلوده و پليدى در گفتار نمايان شود، همچون طوفان خزان حيثيت گوينده را دستخوش غارت و يغما قرار داده و كاخ شرافت اوراواژگون مى كند. دروغ، روح خيانتوناپاكى رادرانسان تقويت و نور وجدان را در كانون دل خاموش مى سازد و رشته وحدت واتفاق مى گسلد وموجب شيوع نفاق درجامعه مى گردد. بخش مهمى از گمراهيها نتيجه سخنان و ادعاهاى خلاف واقعى است كه آزمندان براى اجراى نيات سودطلبانه خود با گفتار ظاهرفريب، پرده ضخيمى بر چهره حقايق زده و با تلقينات زهرآگين ساده لوحان را به زنجير اسارت مى كشانند. دروغگو زحمت تأمّل و انديشه به خود نمى دهد و به تصور اينكه كسى از راز او آگاهى پيدا نمى كند به عاقبت كار دقت نمى كند و لذا پيوسته در طى گفتار، دچار اشتباه و تناقض گويى گرديده و عاقبت با افتضاح و شكست مواجه مى شود و خجلت و رسوايى عجيبى بار مى آورد. پس بى اساس نيست كه مى گويند:«دروغگو كم حافظه است!». يكى از عوامل شيوع اين خصلت مذموم كه به راستى موجب مسموميت اخلاق جامعه مى گردد «عنوان دروغ مصلحت آميز است!»، اين عنوان پرده خوش نمايى است كه بر روى اين پليدى كشيده مى شود و نوعاً مردم براى توجيه دروغهاى شاخدار خود، بر روى آن تكيه مى كنند، اما غافل از اينكه عقل و شرع «دروغ مصلحت آميز» را با شرايط مخصوصى تجويز مى كنند; مثلاً: اگر جان يا مال و ناموس مسلمانى در معرض تلف واقع شود، بايد با وسايل مقدور دفاع نمود و از وقوع خطر به مرز جان يا متعلقات مسلمان شديداً جلوگيرى كرد، ولو با گفتن دروغ باشد، اما در عين حال نبايد از «حدود ضرورت» تجاوز كند. اگر دايره «دروغ مصلحت آميز» را به مقتضاى منافع شخصى و دلخواه خود توسعه داده و آن را به عنوان يك برهان قاطع در تمام موارد، مورد استناد قرار دهيم، ديگر محل و زمينه براى دروغ بى مصلحت باقى نخواهد ماند و به قول يكى از نويسندگان شهير:«هرچيزى دليلى دارد براى هركارى مى توان علتى تراشيد حتى جنايتكاران و مجرمين را وقتى در مقام مؤاخذه دربياورند براى جنايت و جرم خود علتها و عذرها و دليلها مى توانند ذكر كنند البته تمام دروغهايى كه در دنيا گفته مى شود مصلحت آميز است; يعنى هردروغى يك جنبه خير و نفعى دارد و اگر نداشته باشد لغو و بى فايده است و در اين صورت چندان هم مضر نيست. انسان بالفطره هرچيزى را كه موافق منافع شخصى او است خير مى داند پس تا منافع خصوصى خود را از گفتن راست در خطر تصور كند و يا اينكه خيال كند از دروغ فايده اى به او مى رسد دروغ خواهد گفت; زيرا در راستى، فتنه و شر و در دروغ، منفعت و مصلحت ديده است». اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه دروغ شر بزرگى است و اگر با حصول شرايط تجويز و به وسيله آن شرى مرتفع گرديد، تازه افسدى با فاسد كوبيده شده است. آزادى بيان بيش از آزادى فكر قابل اهميت است; زيرا اگر انحراف و لغزشى در ناحيه افكار پديد آيد، آثار سوء آن تنها متوجه شخص فكركننده است. امّا آزادى بيان در محدوده مصالح اجتماع مى باشد و از اين رهگذر سود و زيان آن، دامنه دار و عمومى خواهد بود. «غزالى» مى گويد:«زبان از نعمتهاى بزرگ و مصنوعات دقيق و لطيف پروردگار است اين عضو گرچه از نظر حجم و جِرم كوچك امّا طاعت و جُرمش بزرگ و سنگين مى باشد; زيرا كفر و ايمان با گواهى زبان آشكار مى شود و اين دو منتهاى طغيان و بندگى است» وى سپس اضافه مى كند:«كسى از شر زبان رهايى مى يابد كه آن را با لگام دين در قيد كشد و جز در مواردى كه سود دنيا و آخرت باشد آزادش نسازد». براى اينكه صفت «دروغ» در باطن اطفال جايگزين نشود، بايست از گفتن هرگونه دروغ و خلاف واقعى به آنها خوددارى نمود، چه كودكان طبعاً از رفتار و گفتار اشخاصى كه پيوسته با آنها در تماس هستند، اقتباس خواهند نمود. اگر در محيط خانه كه مهمترين عامل سازنده اطفال است، دروغ و خلاف واقع گويى نفوذ يابد و سخنان و اعمال والدين برخلاف فضيلت و حقيقت باشد، هرگز فرزندان صادق و درستكار پرورش نخواهند يافت. به گفته «موريس تى يش»:«خوى انديشيدن به آنچه حقيقت است، عادت به گفتن حقيقت و بالأخره رفتن به دنبال آنچه راست است فقط روش كسانى است كه از كودكى اينگونه بار آمده اند». دروغ از نظر منطق دين قرآن مجيد به طور صريح و روشن دروغگو را از جامعه مسلمانان واقعى بيرون دانسته است:(إِنَّمَا يَفْتَرِى ا لْكَذِبَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِـَايَـتِ اللَّهِ...)(13); «كسانى كه دروغ مى گويند، به حقيقت به آيات خدا ايمان ندارند». از مفهوم آيه استفاده مى شود كه صاحب ايمان به دروغ آلودگى ندارد. رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «عَلَيْكُمْ بِالصِّدْقِ فَاِنَّ الصِّدْقَ يَهْدى اِلَى الْبِرِّ وَاِنَّ الْبِرَّ يَهْدى اِلَى الْجَنَّةِ وَما يَزالُ الرَّجُلُ يَصْدُقُ وَيَتَحَرِّى الصِّدْقَ حَتّى يُكْتَبَ عِنْدَاللهِ صِدّيقَاً وَايّاكُمْ وَالكِذْبَ فَاِنَّ الْكِذْبَ يَهْدِى اِلَى الْفُجُورِ وَاِنَّ الْفُجُورَ يَهْدى اِلَى النّارِ وَما يَزالُ الرَّجُلُ يَكْذِبُ وَيَتَحَرّى الْكِذْبَ حَتّى يُكْتَبَ عِنْدَاللهِ كَذّابَاً(14); راستى پيشه كنيد كه راستى به سوى نيكى راهبر مى شود و نيكى انسان را به بهشت مى رساند و شخص پيوسته راست مى گويد و راستى مى جويد تا نزد خداى تعالى راستى پيشه محسوب مى شود و از دروغگويى بپرهيزيد كه دروغ به سوى بدكارى و بدكارى هم آدمى را به سوى آتش مى كشد و شخص همواره دروغ مى گويد و آن را دنبال مى كند تا در پيشگاه خداوند دروغ پيشه به حساب آيد». يكى از خصايص دروغگويان اين است كه خيلى «ديرباورند» و به دشوارى سخن ديگران را مى پذيرند. پيغمبر گرامى(صلى الله عليه وآله) فرمود:«اِنَّ اَشَدَّ النّاسِ تَصْديقاً لِلنّاسِ اَصْدَقُهُمْ حَديثاً وَاِنَّ اَشَدَّ النّاسِ تَكْذيبَاً اَكْذَبُهُمْ حَديثَاً(15); هركه راستگوتر است، سخن مردم را زودتر باور مى كند و هركه دروغگوتر است، بيشتر مردم را دروغگو مى شمارد». «بعضى ها طبيعت زشت خود را مقياس طبايع سايرين قرار مى دهند. امّا بايد دانست كه ديگران در حقيقت آيينه اخلاقى ما هستند و هرخوب و بدى كه ما در آنها مى بينيم انعكاس از خوب و بد فطرى خودمان است». «ساموئيل اسمايلز» كسى كه داراى شجاعت اخلاقى است، پيرامون دروغ نمى گردد و بدين رذيلت آلوده نمى شود. در ضمير و باطن دروغگو يك حالت روانى وجود دارد كه او را از جاده مستقيم راستگويى منحرف مى سازد. اشخاصى كه در خود احساس زبونى و ضعف مى كنند، به دروغ متوسل مى شوند. دروغ پناهگاه افراد ترسو و جبان و ناتوان است. اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد:«لَوْ تَمَيَّزَتِ الاَْشْياءُ لَكانَ الصِّدْقُ مَعَ الشُّجاعَة وَكانَ الْجُبْنُ مَعَ الْكِذْبِ(16); اگر اشياء را از هم جدا كنند (به لحاظ تناسب و ارتباط با يكديگر پهلوى هم گذاشته شوند) البتّه راستى با شجاعت و دروغ در كنار ترس و جبن قرار خواهد گرفت». «دروغ بهترين حربه دفاعى افراد ناتوان و سريعترين وسيله رد كردن خطر مى باشد به همين دليل ميان افراد نژادهاى رنگين كه پيوسته زيريوغ نژاد سفيد دچار توقعات و فشارهاى سنگين آنها مى باشند ونفوذ و قدرت اين دسته از انسانها را بر خود احساس مى كننددروغ اينهمه فراوان رايج است، دروغ دربرخى از جهات جز انعكاس ضعف و ناتوانى نيست. هنگامى كه به كودكى بگوييم «آيا تو به اين آب نباتها دست زده اى؟» يا «اين گلدان را تو شكسته اى؟» اگر كودك بداند كه اقرار براى او به بهاى يك گوشمالى شديد و مجازات سخت تمام مى شود غريزه دفاع از خويشتن، وى را وامى دارد كه بگويد:«نه من نكرده ام». «ريموند پيچ» حضرت على (عليه السلام) فوايد و ثمرات راستگويى را در جمله اى كوتاه بيان مى فرمايد: «يَكْتَسِبُ الصّادِقُ بِصِدْقِهِ ثَلاثاً حُسْنَ الثِّقَةِ وَالْمَحَبَّةَ لَهُ وَالْمَهابَةَ مِنْهُ(17); شخص راستگو به سبب راستگويى خود سه چيز را به دست مى آورد: مورد اعتماد مردم واقع مى شود، او را به دوستى و صميميّت مى پذيرند و بزرگى و عظمتش در دلها جاى مى گيرد». اسلام «راستگويى» را ملاك فضيلت انسان مى داند. امام صادق(عليه السلام)فرمود: «لا تَغْتَرُّوا بِصَلاتِهِمْ وَلا بِصِيامِهِمْ فَاِنَّ الرَّجُلَ رُبّما لَهِجَ بِالصَلاةِ والصَّوم حَتّى لَو تَرَكَهُ اِسْتَوْحَشَ وَلكنِ اخْتَبَرُوهُمْ عِنْدَ صِدقِ الْحَديثِ واَداءِ الأَمانَةِ(18); به نماز و روزه اشخاص فريب نخوريد; زيرا بسا انسان به نماز و روزه حريص و شيفته مى شود تا آنجا كه اگر ترك كند به هراس افتد. ولى آنها را به راستگويى و اداى امانت، بسنجيد و با اين دو صفت آنها را آزمايش كنيد». حضرت على (عليه السلام) فرمود:«اَقْبَحُ الْخَلائِقِ الْكِذْب(19); زشت ترين صفات اخلاقى، دروغگويى است». «از ميان كليه رذايل اخلاقى و صفات نكوهيده دروغگويى، زشت تر و مذموم تر از همه است. راستى و صداقت بايد در تمام مراحل زندگانى يگانه مقصد و منظور انسان باشد و در هيچ مورد و به هيچ ملاحظه نمى توان آن را فداى اغراض و مقاصد ديگر نمود». «ساموئيل اسمايلز» اسلام تمام برنامه هاى اخلاقى و اصلاحى را بر اصل «ايمان» استوار نمود و آن را اساس سعادت بشرى شمرده است. اخلاق بدون ايمان به قول «دكارت» «مانند قصرى است كه برفراز لجن بنا كرده باشند». و يا به عقيده دانشمند ديگرى «اخلاق بى دين همچون دانه اى است كه بر سنگ يا در ميان خارستان افشانده شده باشد خشك مى شود و مى ميرد. عاليترين اخلاق، اگر از دين حيات و الهام نگرفته باشد همچون مرده خاموشى در برابر انسان زنده و كامل جلوه گر مى شود». دين بر دو كشور «عقل» و «قلب» فرمانروايى مى كند و بدين سبب مركز صلح و آشتى مغز و دل است. طلوع عواطف دينى از نفوذ احساسات مادى مى كاهد و ميان انسان و انواع پليديها سدّى قوى و نيرومند ايجاد مى كند براى كسى كه متكى به ايمان است، هميشه آرامش و پناهگاه و هدف موجود مى باشد، اسلام مقياس و محور شخصيت انسان را «ايمان» و ملكات پاك دانسته و براى تقويت و حفظ اين دو جنبه تلاش مى كند، همين ايمان است كه به سخن مسلمان ارزش و اعتبار مى دهد به طورى كه در قانون قضايى دين، سوگند ياد كردن با حصول شرايط به جاى اقامه دليل، يكى از وسايل ختم دعاوى است و همين طور، گواهى و شهادت شخص مسلمان از جمله طرق اثبات حقوق اجتماعى مى باشد. بديهى است اگر دروغ در اين دو مورد، قيافه وحشت انگيز خود را نمايان سازد، زيانش بسيار سنگين است و لغزشى است كه هرگز قابل عفو و بخشش نيست، پس ملاك شدت گناه دروغ، بسته به زيانهايى است كه از آن ناشى مى شود; مثلاً، سوگند و شهادت دروغ ضررش بيشتر و به موجب اين علت، گناهش عظيم تر خواهد بود. دروغ اولين وسيله دسترسى به ساير ناپاكيهاست. امام حسن عسكرى(عليه السلام) فرمود: «جُعِلَتِ الْخَبائِثُ كُلّها فِي بَيْت وجُعِلَ مفْتاحُهَا الْكِذْب(20); تمام ناپاكيها و پليديها در خانه اى است و كليد آن خانه، دروغ است». ما براى روشن شدن مطلب توجه شما را به دستور پيشواى اسلام در اين زمينه جلب مى نماييم. شخصى به حضور نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) شرفياب شد و از پيشگاه حضرتش براى سعادت و نيك بختى خود دستورى خواست تا از پرتو منطق توانا و رساى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كانون جان خود را معرفت بخشد. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) تقاضايش را پذيرفت و با يك جمله كوتاه به خواسته اش پاسخ داد:«راستگويى پيشه كن و از دروغ پرهيز نما». شخص مزبور جوابش را گرفت و از محضر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مرخص گشت، ولى بعدها وى اعتراف كرد كه من در لجنزار صفاتى زشت غوطهور بودم، پس از اخذ آن دستور، ناچار شدم براى هميشه با آن آلودگيها وداع كنم; زيرا در برخوردهاى روزانه اگر از من سؤالى مى شد و حقيقت عملم را مى گفتم، پرده از اسرارم برداشته و كارم به افتضاح و رسوايى مى كشيد و چنانچه پرده پوشى كرده و دروغ مى گفتم، دستور پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را به مورد اجرا نگذارده بودم، و در نتيجه مراقبت و حفظ دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) از گرداب پليدى نجات يافته، نقطه هاى تاريك گناه را از لوح دل پاك كردم. آرى، آن كس كه راست گفت و به راه راست رفت، در زندگى از رنج حرمان و تأسف بركنار و شمع جانش همواره فروزان و از آشفتگى و ترديد در امان بوده و خاطرش از هجوم افكار پريشان در آسايش است. پس مطالعات اجتماعى و توجه به عواقب سوء دروغ از نظر دين و دنيا براى هرمتفكر و شرافت دوستى، بزرگترين درس عبرت و تازيانه سرمشق و انتباه خواهد بود. تجلى كمال حقيقى در سايه ايمان و اخلاق است و هركجا كمال حقيقى نيست، آسايش و سعادت به آنجا راه ندارد. ****************** نفاق … تلاش براى پرورش شخصيت خويش نفاق و منافق مسجد ضرار يا خانه نفاق! تلاش براى پرورش شخصيت خويش مهمترين عامل سعادت و خوشبختى و بهترين زينتى كه آدمى به آن آرايش مى شود «شخصيت» است، اين گوهر ارزنده و گرانبها به زندگى اصالت و عظمت مى بخشد و انسان را به بالاترين درجات ترقى و عاليترين مدارج افتخار و شايستگى نايل مى سازد. افراد انسان از اين جهت كه همگى انسان هستند، با يكديگر مساوى و برابرند، اما از نظر عقل و فكر و عادات روانى و مشخصات اخلاقى با يكديگر تفاوت و اختلاف دارند. آنچه افراد را از هم جدا مى كند و ارزش و منزلت هركس را مشخص و نمايان مى سازد، «شخصيت» است، برخلاف بسيارى از محركها كه در ما اثر غيرمستقيم دارند، اثر شخصيت، مستقيم و خلل ناپذير است. بشر براى اين، قدم به عرصه هستى گذاشته كه در راه پرورش سجايا و ذخاير وجودى خود و همچنين براى بالا بردن سطح معارف و توسعه افق فكر و ادراك خويش، صميمانه بكوشد تا فعاليتهاى روانى اش نيرومند گردد و به كمال رشد خود برسد و بالأخره بتواند به خوبى وظيفه انسانى اش را در صحنه دنيا ايفا كند. بنيان گذارى شخصيت عميق و سالم در نفس و به كار انداختن نيروهاى باطنى در مجراى سعادت بايد هدف كليه افراد قرار گيرد، هرقدر شخص در اين راه از خود بيشتر فعاليت نشان دهد، بيشتر مى تواند به موفقيت خويش اميدوار باشد; زيرا هيچ چيز همچون شخصيت برجسته در حصول سعادت مؤثر نيست و نمى تواند مصالح و منافع انسان را تأمين كند و او را براى شناورى در درياى متلاطم و پرآشوب زندگى مهيّا سازد. «شوپنهاور» مى گويد:«اختلاف شخصيت كاملاً طبيعى است و تأثير آن در سعادت و بدبختى افراد به مراتب بيش از اثر اختلافاتى است كه ناشى از مقررات بشر باشد. امتيازات فردى از قبيل عقل نيرومند و تدبير و احساسات پاك و لطيف با امتيازاتى كه در طى زندگانى مى توان بدست آورد از جمله دارايى و مقام و درجه و... به هيچوجه قابل مقايسه نيست. يك مرد عاقل در حال انزوا و عزلت كامل مى تواند به مدد تفكرات و تخيلات خويش شيرين ترين دقايق را براى خويش فراهم كند و حال آنكه شخص جاهل هرقدر هم تفريحات خود را تغيير دهد و مخارج هنگفت متحمل گردد نمى تواند از كسالت، كه جسم و روحش را مى آزارد رهايى يابد. توانايى و نيرومندى و عقل مدبر و احساسات لطيف از جمله مهمترين عواملى بشمار مى روند كه آدمى را به شاهراه مقصود نزديك نموده و ابواب سعادت و نيكبختى را به روى انسان مى گشايند و به همين جهت ما بايد براى پرورش و توسعه اين عوامل بيش از تحصيل دارايى خارجى همت گماريم». هريك از عادات و صفات در آفريدن سرنوشت انسان سهمى دارند و هراحساس و تفكرى روى آنها اثر مى گذارد، و به همين علت است كه اخلاق هركس پيوسته در تغيير و تحول بوده يا همواره به سوى تعالى و رشد مى رود و يا به طرف انحطاط و پستى سقوط مى نمايد. نخستين قدم به سوى تقويت و تكميل شخصيت آن است كه شخص، راه استفاده و بهره بردارى از تجهيزات و ذخايرى را كه در وجودش قرار داده شده است، بياموزد و با هرگونه عواملى كه زنجير پاى تكامل مى باشد، مبارزه نمايد و پستى و رذالت را از خود دور كند. بنابراين، تا وقتى انسان ارزش واقعى خود را درك نكند، هرگز موفق به احياى خويشتن نخواهد شد، و ممكن نيست بتواند در خود تحولات و دگرگونيهاى ثمربخشى به وجود آورد و روان خويش را از آلودگيها حفظ نمايد، بلكه به جاى تكامل، راه قهقرا را سير خواهد كرد. گفتار و رفتار آدمى تا از كمالات نفسانى و اعماق دل سرچشمه نگيرد به هيچوجه ارزش و قيمتى ندارد، سخن وقتى حاكى از «وحدت شخصيت» است كه نماينده روح و ترجمان دل و رازگوى قلب باشد و نشانه هاى شرافت و كمالات از آن بدرخشد، برخلاف تباين و تضاد بين نيات قلبى و سخن كه نشانه «بى ثباتى شخصيت» است و بدترين تأثيرات و تلخ ترين نتايج را در زندگى خواهد داشت. نفاق و منافق «نفاق و دورويى» از رذايل بزرگ اخلاقى است كه از هرجهت مذموم و ناپسند مى باشد. طبيعت انسان كه لايق آزادگى و سعادتمندى است و توانايى صعود به حد اعلاى تعالى و ترقى را دارد، وقتى به دروغگويى و عهدشكنى آلوده شد، «نفاق و دورويى» براى نشو و نما ميدانى وسيع به دست مى آورد و به صورت يك بيمارى مزمن در وجود شخص جاى گير مى شود. نفاق مانع بزرگ و نيرومندى در راه پيدايش صفات نيك و حقيقت جويى در ضمير آدمى ايجاد مى كند و قهراً هرچيزى كه در راه رشد و ترقى كمالات نفسانى سد ايجاد كند، با زندگى سعادتمندانه و جريان تكامل روح، مخالف است. «نفاق» آفت خطرناكى است كه شرافت و ارزش انسان را برباد مى دهد، و بى بندوبارى و سقوط اخلاقى را با خود به ارمغان مى آورد و به جاى نيروى «اعتماد به نفس» كه لازمه موفقيت در زندگى است، «بدبينى و اضطراب» را در اعماق دل جايگزين مى سازد. يك فرد فريبنده كه انحرافش به حدّ اعلاى خود رسيده است، با مهارت خاصى خود را به همه كس دلسوز و خيرخواه معرفى مى كند و اگر كينه و عداوتى ميان دونفر باشد، با هركدام از آن دو معاشرت نمايد، چهره دوستى و يكرنگى به خود گرفته و لاف محبت مى زند و ديگرى را به باد انتقاد و ملامت مى گيرد، امّا در حقيقت پيوند معنوى و روحى با هيچ كدام ندارد، به هر دو دروغ مى گويد و تظاهر و رياكارى مى كند. از روى تصنع و ريا، با عقايد مردم هماهنگى كردن و خوددارى از اظهار حق و حقيقت در مواقع لزوم، از خصايص منافقين مى باشد. وجودمنافق به مراتب ازدشمن سرسخت، خطرناكتراست. به گفته يكى از بزرگان: «از خصايص دشمنان اين است كه به ظاهر و باطن دشمنند; زيرا دشمنى دورنگى ندارد. اى كاش دوستان نيز بنوبه خود مانند دشمنان ثابت قدم و بى ريا بودند. بدون ترديد دوستان منافق از دشمنان خونى بدترند!». زندگى منافق توأم با ذلت و خوارى است. كسى كه به دورويى عادت كرد، ممكن نيست بتواندجايى رادردلهاى معاشرين خوداشغال كند، سعى و تلاش در راه حقيقت پوشى او را براى هميشه از رسوايى در امان نخواهد داشت، وافعال وكردارش ماهيت و فطرت او را آشكار خواهند كرد. يكى از بزرگترين علل بدبختى اجتماع، شيوع نيرنگ و ريا و عدم صداقت در ميان طبقات مختلف مردم است. وقتى نفاق در ساختمان اجتماع رخنه كرد و فضاى دلها را فرا گرفت، گذشته از اختلال و انحطاطى كه در طبيعت مردم پديد مى آورد، چنين اجتماعى، راه انحطاط و سقوط را خواهد پيمود. دانشمند شهير انگليسى، «ساموئيل اسمايلز» مى گويد: «اخلاق رجال سياسى و اجتماعى عصر ما تماماً رو به انحطاط و فساد مى رود. امروزه عقايدى كه در اتاقهاى پذيرايى شخص اظهار مى شود با آن كه در پشت ميز خطابه گفته مى شود مغايرت دارد; در محافل عمومى از تعصبات عامه تمجيد و تحسين مى شود، اما در مجالس خصوصى به آنها مى خندند و آنها را تمسخر مى كنند. تلوّن وجدانى در اين عصر از همه وقت بيشتر شيوع دارد و مسلك و مرام با منافع آنى آنها دايماً در تغيير و تبديل است و كم كم رياكارى و تصنع از رديف ملكات ذميمه خارج مى گردد. اگر اشخاص طبقه اول به رياكارى و ابن الوقت بودن عادت كرده اند مردم طبقه پايين نيز در اين دو صفت از آنها عقب نمى مانند طبقات پايين هميشه از اخلاق و رفتار طبقات بالاتر از خود سرمشق مى گيرند و مثل آنها به ظاهرسازى و دورويى عادت مى كنند. شهرت و معروفيتى كه اين روزها كسب مى شود به جاى آنكه معرف محسنات و مزاياى شخصى باشد غالباً مبيّن صفات پست و زشت او مى باشد. ضرب المثل روسى مى گويد: «كسى كه ستون فقرات محكم دارد هرگز به جاه و مناصب عاليه نخواهد رسيد ولى ستون فقرات كسى كه شهوتِ شهرت و معروفيت دارد نرم و قابل انحنا است و به هرطرف كه بداند باد اشتهار مىوزد مى تواند كمر خود را خم كند. شهرتى كه بهوسيله فريب دادن مردم و پوشيدن حقايق از انظار عامه و گفتن و نوشتن مطابق ذوق و سليقه طبقات پست و بدتر از همه به وسيله استفاده از مناقشات طبقاتى اجتماع به دست آيد، اين شهرت در نظر هر شخص صالح و با وجدانى منفور و پست مى باشد و صاحب آن داراى هيچ وزن و قيمتى نيست!». «يك رنگى و صداقت» از علايم انسانيت و ضمير پاك و بهترين و عاليترين روش زندگى است. اين صفت ممتاز كه از روح منزه سرچشمه مى گيرد، به شخصيت، وحدت مى دهد، موجد اتحاد و صلح است و اجتماع را قوى و هماهنگ مى سازد. طبيعى است كه انسان نسبت به دوستان يك رنگ خود به شدت علاقه مند مى شود و صميمانه مهر مىورزد، ميزان اين علاقه مندى هم به اندازه نفرتى است كه شخص از معاشرين منافق خود دارد. مسجد ضرار يا خانه نفاق! هنگامى كه نفوذ اسلام به سرعت در حال پيشروى بود، گروه منافقين كه موقعيّت پوشالى خود را در خطر مى ديدند، بيش از ديگر احزاب و دسته هاى مخالف براى درهم كوبيدن اساس حكومت اسلام از خود تلاش و فعاليت نشان مى دادند، به حسب ظاهر با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)عهد و پيمان مى بستند، ولى در موارد امتحان، از عمل به وظايف خود شانه خالى مى كردند و زمانى ديگر مسلمين را به باد است هزا مى گرفتند. اين اقليّت مفسد و كارشكن كه فاقد شخصيّت معنوى و اخلاقى بودند، نمى توانستند ناظر ايمان و اخلاص مردم نسبت به پيغمبر بزرگوار(صلى الله عليه وآله) باشند. سر دسته اين گروه اخلالگر «ابوعامر راهب» بود كه پيش از هجرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به مدينه، رهبرى مذهبى يهود و نصارى را برعهده داشت و بهواسطه داشتن چنين منصبى، عنوان و نفوذى در اجتماع داشت. «ابوعامر» مكرر به مردم بشارت تشريف فرمايى رسول خدا(صلى الله عليه وآله); را مى داد و خود در اوايل امر اسلام را پذيرفت، اما با گسترش نفوذ پيغمبر (صلى الله عليه وآله) چون موقعيّت سابق خود را از دست داد و مورد بى توجهى مردم قرار گرفت، نتوانست چنين وضعى را تحمّل كند و عاقبت رهسپار مكه گرديد و در آنجا در برابر اسلام دست به تحريكاتى زد و به نفع مشركين در جنگهاى «بدر» و «احد» شركت نمود، و سپس به روم گريخت و در آنجا مرتباً براى ريشه كن ساختن درخت نيرومند اسلام نقشه هاى خطرناك مى ريخت. «ابوعامر راهب» به منظور اجراى نقشه خود ابتدا به همدستان خويش در مدينه، دستور ساختن مسجدى داد، اما ساختن مسجد بدون كسب اجازه از محضر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) امكان نداشت، لذا يكى از سران منافقين مأموريت يافت تا به بهانه هاى گوناگون از محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله)كسب اجازه كند، او اجازه گرفت و بناى مسجد به تدريج ساخته شد، همين كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) از جنگ «تبوك» مراجعت نمود، بانيان منافق براى افتتاح مسجد، آن حضرت را دعوت كردند و منتظر بودند با تشريف فرمايى پيشواى اسلام به مسجد، منويات شوم خود را عملى سازند. اما رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از توطئه آنها اطلاع حاصل كرد و از رفتن به مسجد خوددارى نمود و به امر پروردگار كانون توطئه منافقين و پايگاه فاسد را مسجد «ضرار» خواند و هرگونه اجتماعى را در آن ممنوع فرمود و بدينوسيله نقشه خائنانه آنها براى هميشه نقش بر آب شد و دستور سوزانيدن آن «خانه نفاق» از طرف پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) صادر گرديد! قرآن اين عده مطرود را مورد حملات سخت قرار داده ودر موارد گوناگون اين گروه بدسيرت را به شدت سرزنش كرده است: (وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ ا لاَْخِرِ وَمَاهُم بِمُؤْمِنِينَ يُخَـدِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَتُفْسِدُواْ فِى الاَْرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ ا لْمُفْسِدُونَ وَلَـكِن لاَّ يَشْعُرُونَ)(21); «بعضى از مردم كسانى هستند كه مى گويند به خدا و روز قيامت ايمان آورديم در حالى كه ايمان ندارند; مى خواهندخداوافرادى راكه ايمان آورده اندفريب دهند، درحالى كه كسى راجزخودفريب نمى دهند(امّا) نمى فهمند، در دلهاى آنها يك نوع بيمارى است و خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد و به خاطر اين دروغها عذاب دردناكى دارند، هنگامى كه به آنها گوشزد مى شود در زمين فساد نكنيد، مى گويند ما مصلحيم، آگاه باشيد اينها همان مفسدانند ولى نمى فهمند». صفت نفاق و دو رويى، عكس العمل يك نوع بيمارى روحى و حقارت و زبونى است. اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «اِحْذَرُوا اَهْلَ النِّفاقِ فَانَّهُمُ الضالُّونَ الْمُضِلُّونَ الزّالُّونَ الْمُزِلُّونَ قُلُوبُهُمْ دَوِيَّةٌ وَصِحافُهُمْ نَقِيَّةٌ(22); از منافقين دورى جوييد; زيرا آنان خود در گمراهى و لغزش به سر مى برند و ديگران را نيز به گمراهى و لغزش مى كشانند; آنها به يك نوع بيمارى مبتلا هستند، هرچند ظاهرى آراسته دارند». «بعضى صرفاً براى اظهار وجود و خود را شناساندن به معارضه و مخالفت مى پردازند; يعنى عقيده خود را در نتيجه تحقيق و تعمّق به دست نياورده و بدان مؤمن نيستند بلكه نامربوط گفتن و مورد ايراد و انتقاد واقع شدن را برگمنام ماندن ترجيح مى دهند; زيرا هيچ حالى از تحمل بى توجهى و بى اعتنايى ديگران دشوارتر نيست و چه بسا اشخاص كه وقتى مورد بى توجّهى واقع مى شوند يك مرتبه و ناگهانى راه نفاق پيش مى گيرند و به كارهاى خلاف دست مى زنند». «هلن شاختر» على(عليه السلام) مى فرمايد: «اَلْمُنافِقُ قَوْلُهُ جَميلٌ وَفِعْلُهُ الدّاءُ الدّخيلُ(23); منافق گفتارش نيك و زيبا و كردارش درديست كارى». رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) وضع منافق راباتشبيه جالبى مجسمومشخص مى سازد: «مَثَلُ الْمُنافِقِ كَمَثَلِ الشّاةِ الْعائِرَةِ بَيْنَ الْغَنَمَينِ(24); حكايت منافق همچون بره حيرت زده اى است كه در ميان دو گله گوسفند سرگردان است». همچنين آن حضرت نشانه هاى منافق را بيان مى فرمايد: «وللْمُنافِقِ ثَلاث علامات: اِذا حَدَّثَ كَذَّبَ واذا وَعَدَ اَخْلَفَ واذا ائْتَمَنَ خانَ(25); منافق داراى سه نشانه و علامت است: هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد و از پيمانها و تعهدات خويش تخلف مىورزد و در امانت خيانت مى كند». امام باقر(عليه السلام) فرمود: «بِئسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذاوَجْهَيْنِ وَذا لسانَيْنِ يُطْرِى اَخاهُ شاهِداً ويَأكُلُهُ غائِباً اِنْ اُعْطِىَ حَسَدَهُ وَإن ابْتُلِىَ خَذَلَهُ(26); بسيار بد است آن انسانى كه دو رو و دو زبان باشد، از دوست خود در حضور او تمجيد و تحسين مى كند، اما در غياب، او را بخورد (به باد انتقاد و ملامت گيرد)، اگر دوستش به نوايى برسد بر او رشك و حسد مى برد و چنانچه در زندگى گرفتار شود، وى را به حال خود واگذاشته و از يارى كردنش خوددارى مى كند». ازخصايص منافقين اين است كه همواره از خود جانبدارى مى نمايند و ديگران را نكوهش مى كنند. على(عليه السلام) فرمود: «الْمُنافِقُ لنفْسِهِ مُداهِنٌ وَعَلَى النّاسِ طاعِنٌ(27); منافقوشخص دو رو(خود رابزرگ مى شمارد و) پيوسته ازخويشتن طرفدارى نموده ومردم رابه باد استهزاوتحقير مى گيرد». «مردمان رياكار; چون هميشه مشغول به نفس خودشان هستند، هيچ وقت فكر ديگران را نمى كنند و آنقدر چشم به كارهاى خودشان مى دوزند و راجع به خودشان فكر مى كنند و حالات خود را مورد دقّت و مطالعه قرار مى دهند تا بالأخره وجود حقير و ناچيز آنها به منزله عالم و معبود واقعى آنها مى گردد». «ساموئيل اسمايلز» امام صادق(عليه السلام) فرمود: لقمان به فرزند خود چنين گفته است: «ولِلْمُنافِقِ ثلاثَ علامات: يُخالِفُ لِسانُهُ قَلْبَهُ وَقلْبُهُ فِعْلَهُ وَعلانِيَتُهُ سَرِيرَتَهُ(28); منافق سه علامت و نشانه دارد: گفتار و رفتار او با افكار و انديشه هاى درونى اش يكسان نبوده و در آشكار برخلاف پنهان باشد». انديشه ها و افكار و حالات درونى، چهره واقعى انسان را هويدا مى سازند، اگر كسى بخواهد با ماسك تظاهر و ريا روحيات خويش را پنهان سازد، توفيق حاصل نخواهد كرد و عاقبت نيات حقيقى و ماهيتش روشن و آشكار مى گردد. «سَمِعْتُ رُجلاً يَسْألُ اَباعَبْداللهِ عَنِ الرَّجُل يَقُولُ: اِنّى اُوَدُّكَ فَكَيْفَ اَعْلَمُ اَنَّهُ يَوُدُّنى قالَ(عليه السلام) : امْتَحِنْ قَلْبَكَ فَانْ كُنْتَ تَوُدّهُ فَانّهُ يَوُدُّكَ; و در روايت ديگر حضرت مى فرمايد: اُنْظُرْ قَلْبَكَ فَاِنْ اَنْكَرَ صاحِبَكَ فَقَدْ اَحْدَثَ اَحَدُكُما»(29). «شخصى به امام صادق(عليه السلام) عرض كرد يكى از آشنايان به ملاقاتم آمده و شديداً به من ابراز علاقه مى كند، چگونه تشخيص دهم كه در سخنانش راست مى گويد؟ امام در پاسخ فرمود: رجوع به قلبت كن; اگر محبت او در قلبت جاى گرفته، بدانكه او هم در اظهارات خود صادق مى باشد و گفتارش از روى واقعيت است; اگر در قلب خود يك نوع سردى و بى مهرى نسبت به دوست خويش احساس كرديد، بدانيد كه در مراتب دوستى يكى از شما خللى و شكافى پيدا شده و در روحيه و عقيده تان دگرگونى حاصل گرديده است». «اگر تصور مى كنيد كه خواهيد توانست فقط با گفته هايتان خود را به جهانيان معرفى كنيد خودتان را گول زده ايد! ديگران درباره شما با مقياسى كه خودتان در دست داريد قضاوت نمى كنند، بلكه از روى حالت شما و وضع درونى شما، شما را مى شناسند، كسانى كه با شما طرف صحبت هستند اوصاف افكارتان; يعنى ضعف يا قوت، پاكى و يا ساختگى بودن آن را احساس مى كنند، حتى در لحظاتى هم كه خاموش هستيد; بهوسيله اشعه اى كه به اطرافتان پخش مى كنيد، آمال و مقاصدتان را كشف مى نمايند و عقيده شان در باره شما چنان قطعى مى شود كه هر قدر اعتراض كنيد آن عقيده را تغيير نمى دهند. گاهى از دهان بعضى ها مى شنويم كه مى گويند: «قيافه اين شخص را نمى توانم تحمل كنم از او خوشم نمى آيد». كسى كه اين حرف را مى زند از شخص مورد بحث پيوسته روى خندان و رفتار خوب ديده است با وجود اين، باز هم او را دوست نمى دارد; زيرا افكار بد درونى او را خوانده واحساس كرده است. اين تأثيرات مختلف زاييده تشعشعات فكرى است، خود ما هم درديگران چنين تأثيرى مى كنيم آنچه را فكر واحساس مى كنيم به صورت امواج ناپيدايى در اطرافمان منتشر مى شود». «دكتر ماردن» على(عليه السلام) فرمود: «اَلضَّمائِرُ الصِّحاحُ أَصْدَقُ شَهادَةً مِنَ الاَْلْسُنِ الفِصاحِ(30); انديشه ها و ضمير پاك و منزه، بهتر از زبان گويا بر حقيقت انسان گواهى مى دهند و شخص را معرفى مى نمايند». البته بايدتوجه داشت كه منظور از نفاق، اعم از نفاق در عقيده مذهبى يا نفاق اخلاقى و دو رويى در منش و رفتار است، اسلام جامعه مسلمانان را به يكرنگى دعوت كرده، و آنها را به زندگى پر از صفا و صميميّت كه از تيرگيهاى نفاق و دو رويى و تظاهر و ريا عارى است، سوق مى دهد. غيبت … اجتماع آلوده به گناه آثار زيانبخش غيبت علل پيدايش غيبت و راه درمان آن مبارزه دين با مفاسد اخلاقى اجتماع آلوده به گناه بدون ترديد اجتماع كنونى ما به انواع انحرافات روحى مبتلا و در اقيانوس بيكران مفاسد غوطهور است و به همان ميزان كه در تأمين وسايل مادّى زندگى ترقى كرده، نسبت به فضايل اخلاقى، سير قهقرايى نموده است. با گذشت زمان، دردهاى اجتماعى رو به افزايش گذاشته، محيط زندگى را مسموم و به صورت دردناكى در آورده است; مردمى كه به خاطر فرار از ناراحتيها، تلاش و كوشش مداوم نموده، سرانجام به آغوش پليدى پناه مى برند و براى كاهش يافتن اضطرابها و رنجهاى درونى، به دامان رذايل متوسل مى گردند. بنابراين، محال است خورشيد تابناك سعادت در كانون زندگى چنين اجتماعى نور افشانى كند. گويى افرادجامعه خودراازهرقيدو شرط رها ساخته و در سير انحطاط با هم مسابقه گذاشته اند! وقتى خوب ملاحظه كنيم، مى بينيم از وسايل روزافزون ترقى، به طور معكوس استفاده مى شود. خلاصه، مظاهر فريبنده ماديات محوراميدوآرزوهاقرارگرفته، اهريمن مهيب پليدى و ناپاكى سايه شوم خود را بر سر اجتماع افكنده و با قيافه وحشت زايى نمايان است. اى كاش اين همه ثروتهاى هنگفت و هزينه هاى سرسام آور كه صرف گمراهى و تباهى مى شود، يك جزيى از آن هم به مصرف توسعه و اعتلاى مكارم اخلاق مى رسيد! با آنكه قوانين اخلاقى ثابت و غير قابل تغيير است، اما در محيط ما دائماً در معرض تغيير و تحول بوده و با قيافه هاى مختلف و رنگهاى گوناگونى خودنمايى مى كنند! ناگفته پيداست در ميان مردمى كه فضيلت، ميزان شخصيت افراد نيست، قهراً بدان توجهى نمى شود و اكثر، تحت تأثير محيط است، هر حالتى در زندگى پيش آيد، از آن تبعيت مى كنند بدون آنكه به عواقب سوء آن انديشناك باشند. از اينجا بايد دانست كه تمدن موجد اخلاق صحيح نبوده و نمى تواند ضامن سعادت و صلاح جامعه باشد. دانشمند معروف فرانسوى، دكتر «كارل» مى گويد: «ما به دنيايى احتياج داريم كه در آن هركس بتواند از نو، جايى فراخور خود پيدا كند و مادّى و معنوى در آن از هم جدا نباشد; بدانيم چگونه زندگى كنيم زيرا كم كم فهميده ايم كه راه روى در جاده زندگى بدون قطب نما و هادى، خطرناك است عجب! آنكه توجه به اين خطر ما را وادار به جستجوى وسايلى براى تشكيلات عقلانى زندگى نكرده است. حقيقت اين است كه شماره كسانى كه هم اكنون به عظمت خطر توجه دارند بسيار ناچيز است، قسمت اعظم مردم امروزى به هواى دل خود، زندگى مى كند و از تسهيلات مادى كه تكنولوژى توانسته براى او فراهم بياورد سرمست است و حاضر نيست از هيچ يك از مزايايى كه تمدن جديد بهوجود آورده است دست بردارد و چشم بپوشد; همچون آب رودخانه اى كه در درياچه يا شنزارها و يا باتلاقها فرو مى رود، زندگى نيز سراشيب تمنّيات ما را پيروى مى كند و به طرف همه قسم پستى و فساد مى لغزد، چنانكه امروز به طرف سودجويى و ارضاى تمنيات و تفريحات مى گرايد. مردم احتياجات تازه اى براى خود به وجود آورده اند و با ولع زياد به ارضاى اين حوايج مى كوشند ولى اميال ديگرى وجود دارند كه ارضاى آنها نيز آسانتر است مثل غيبت، ياوه گويى، سفسطه. اين اختلالات فكرى كه اغلب مردم با آن تفريح مى كنند نيز، چون الكل خطرناكند». يكى از مفاسد بزرگ اجتماعى كه مورد بحث ما مى باشد، «غيبت» است. در بيان معناى اصطلاحى «غيبت» نيازى به توضيح نداريم; زيرا هر فرد دانشمند و عامى معناى آن را با كمال سهولت درك مى كند. آثار زيانبخش غيبت نخستين زيان «غيبت»، پايمال گشتن ارزش وجودى و شخصيّت معنوى خود انسان است; افرادى كه روح خويش را از مسير طبيعى خارج ساخته، فكر موزون و نظم اخلاقى را از دست داده اند، با افشاى اسرار و معايب، قلوب مردم را جريحه دار مى سازند. «غيبت» كاخ رفيع «فضيلت» را ويران كرده، تمام سجايا و ملكات پاك انسانى را با سرعت فوق العاده اى تنزل مى دهد و ريشه هاى فضايل را در دل سوزانيده و نابود مى كند. خلاصه، اين خوى زشت مسير افكار پاك را عوض كرده، دريچه هاى فهم و تعقّل را به روى ذهن مى بندد! چنانچه از نظر اجتماع بررسى كنيم، غيبت ضربات سنگينى بر پيكر اجتماع وارد ساخته، در ايجاد كينه و دشمنى نقش مهمّى را عهده دار است. اگر غيبت در ميان ملتى گسترش پيدا كند، حيثيت و اعتبار آن را لگدمال خواهد كرد، و شكاف عميق و خلأاى بزرگ در صفوف اجتماع به وجود مى آورد كه هرگز قابل اصلاح و مرمت نخواهد بود. متأسفانه! بايد به اين حقيقت تلخ اعتراف كرد كه امروز بازار غيبت درهمه جارونق بسيارزيادى دارد و در ميان كليه طبقات رخنه كرده است. پديده هاى اجتماعى و حوادث گيتى به هم مرتبطند، اگر انحراف روحى در ميان طبقه اى پديد آيد، به ساير طبقات اجتماع نيز سرايت مى كند. در اثرگسترش ورواج غيبت روحيه يأس وبدبينى افق افكارمردم را فرا مى گيرد و حس اعتماد عمومى به كلى رخت بر مى بندد و جاى خود را به سلب اطمينان مخوفى مى دهد. بنابراين، تا صفات برجسته و روح يگانگى در اجتماع پرتونيفكند، صميميّت تحقّق پذيرنمى گردد. جامعه اى كه از نعمت اخلاق پسنديده برخوردار نباشد، از مزاياى حيات نيز محروم است. علل پيدايش غيبت و راه درمان آن غيبت گرچه گناهى است عملى، اما ارتباط مستقيمى با روان انسان دارد و نشانه يك بحران روحى خطرناكى است كه بايد سر چشمه آن را در زواياى جان و دل جستجو كرد. علماى «علم اخلاق» دلايل متعددى براى پيدايش «غيبت» ذكر نموده اند كه مهمترين آنها عبارتند از: حسد، خشم، خودخواهى، سوء ظن. كليه آثار وجودى و كارهايى كه از انسان سرمى زند، معلول حالات مختلفى است كه در باطن انسان وجود دارد و در اثر تمركز يكى از اين اوصاف مرموز كه مانند آتشى سوزان در اعماق جان شعلهور است، زبان به غيبت گشوده مى شود; زيرا زبان، ترجمان ضمير و باطن است. وقتى صفت غيبت، در دل انسان رسوخ كرد، ديدگان شخص را نابينا كرده، و تدريجاً بر افكار او فرمانروايى مى كند. شدت رواج غيبت ناشى از تكرار عمل و عدم توجه به عقوبت آن است; زيرا ما خود مى بينيم بيشتر مردمى كه از ساير معاصى دورى مى جويند، از ارتكاب اين گناه عظيم پروايى ندارند. انسان به واسطه تكرار عمل و ضعف تعقل كارش به جايى مى رسد كه پس از ادراك مضرات گناه، نمى تواند از خواهشهاى نفسانى خويش صرفنظر نمايد. گرچه بشر در مرتبه علم تا حدودى متوجه حقايق است و برحسب فطرت در تكاپوى كمال مى باشد، امّا پيوسته از عمل گريزان است و حاضر نيست در راه نيل به سعادت كوچكترين رنجى تحمّل كند، از اين جهت محكوم تقاضاى پست درونى خود مى گردد. كسانى كه پايبند به لزوم حفظ شرافت ديگران نيستند، محال است به آيين اخلاق مقيد گردند، شقاوت و بدبختى سزاوار مردمى است كه ميدان زندگى را جولانگاه هوسهاى خود ساخته و به حقوق ديگران بى باكانه تجاوز مى كنند. سستى و تزلزل «پايه هاى اخلاق» از «ضعف ايمان» ناشى مى شود; زيرا پيدايش و بقاى فضايل اخلاقى بستگى تام به ايمان دارد; اگر نيروى تواناى ايمان تكيه گاه بشر نباشد، هرگز فضيلت و اخلاق ضامن اجرايى نخواهد داشت. هركس طبق سليقه و استعداد خود براى نجات مردم از گمراهى و رفع بحرانهاى اخلاقى نقشه اى در نظر گرفته، و طريقى اتخاذ مى كند، امّا مؤثرترين راه اين است كه موجبات اصلاح در وجود خود مردم پديد آيد. بايد احساسات نيك را بيدار كرد و به نداى فطرت پاسخ مثبت داد و ذخاير منزّه فكرى را در مجراى خوشبختى مصرف نمود. ما مى توانيم با توجه به عواقب سوءصفات ناپسند و تقويت نيروى اراده، بر رذايل اخلاقى و سركشى هاى نفس چيره شويم، و تاريكى را به كنارى زده، به جاى آن صفات برجسته را در نهاد خويش جايگزين سازيم. «ژاگو» در كتاب «قدرت اراده» مى گويد:«وقتى بخواهيم با عادت زشتى ستيزه كنيم ابتدا بايد نتايج وخيم آن را در نظر مجسم سازيم و بعد منافعى كه در نتيجه ترك آن عايد ما مى شود در روح خود تصور كنيم سپس صحنه هاى مختلف زندگى را مجسم نموده و مواقع مختلفى را كه قربانى آن عادت گشته ايم به خاطر آوريم. هربار كه چنين نمايشى در روح خود مى دهيم به آن تحريك يا وسوسه چيرگى يافته و لذت ترك آن را در خود احساس مى كنيم». براى اينكه استعداد كمالات در وجود بشر بتواند رشد و نمو كند و كشور تن مجهز به تمام وسايل دفاعى شود، بايد ابتدا منشأ تباهى را درك كرد و سپس با اراده تزلزل ناپذيرى آن را از لوح دل محو و نابود ساخت، و سدى در جلوى تمايلات نامحدود خويش ايجاد كرد. اعمال مردم نمودارشرافتواقعى آنهاست، ارزش سازمانوجودى هر شخصى ازكرداروى آشكارمى گردد. اگرانسان خواستارسعادت است، بايد عمل خودراكه آثاروجودى اوست، منزه گرداندتادرطول حيات منشأ آثار گرانبهاودرخشانى باشد. درهمه حال، خداراناظر اعمال خويش بداند و از عواقب سوء گناه و جزاى اخروى بيمناك گردد، مطمئن باشد كوچكترين عمل انسان را دستگاه عظيم و حساس جهان با كمال دقت ثبت مى كند. بنا به نقل يكى از دانشمندان، فيلسوفى چنين اظهار مى دارد:«نگوييد جهان بى عقل يا مرده و بى شعور است كه در اين صورت اسناد بى عقلى به خودتان داده ايد; زيرا شما از جهان پديد آمده ايد، اگر در او عقل و حس نباشد در شما هم نخواهد بود». به همان نسبت كه اجتماع به لوازم اوليه زندگى، جهت ادامه حيات نيازمند است، براى ارتباط روحى نيز به «صميميّت» احتياج مبرم دارد. اگر مردم بهوظيفه سنگين اجتماعى خودعمل كنند، از قدرت شگرف معنويات برخوردار گشته و در جاده تكامل پيش مى روند. بايد در مقابل افكار زيان بخش، انديشه هاى عالى را در خود تقويت كنيم، تا روان ما از تيرگى رهايى يابد، و با كنترل و حفظ زبان از «غيبت»، اولين گام را به سوى مقصد سعادت جاويدان برداريم. لازم است به موازات پيشرويهاى مفاسد، تحوّل و انقلاب روانى در مردم به وجود آورد و با زنده كردن «روح احترام به حقوق همنوع»، بنيه هاى معنوى و اصول انسانيت را بسط داد; حتى المقدور سعى كنيم گامهاى اساسى جهت استحكام پايه هاى اخلاقى كه بقاى جامعه متكى به آن است، برداريم. اگر يك نهضت روحى در افراد پديد آيد، مسلماً استعداد پذيرش حقايق نيرومند مى گردد، و در نتيجه «مقررات اجتماعى و اخلاقى» به طور كامل رعايت مى شود. مبارزه دين با مفاسد اخلاقى قرآن مجيد در طى جمله اى كوتاه و رسا، حقيقت «غيبت» را به طرز جالبى مجسم نموده و چنين تشبيه مى كند:(...اَيُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ اَخيهِ مَيْتاً...)(31); «آيا يكى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟». همان طورى كه طبيعت انسان از خوردن گوشت مردار متنفر است، بايد نيروى عقلانى بشر نيز از غيبت بيزار و گريزان باشد. رهبران مذهبى همانگونه كه با شرك و بى دينى مبارزه كرده اند، نسبت به تعديل عواطف و صفات درونى اهتمام فوق العاده اى مبذول داشته اند. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: «من برانگيخته شدم براى اينكه صفات پاك را در شما پرورش داده و كامل نمايم»(32). برهمين اساس، دين اسلام با منطق متين و برنامه سعادت بخش خود مردم را به فضايل رهبرى كرده تجاوز از مرزهاى فضيلت را جرم دانسته و شديداً منع كرده است. نه تنها غيبت و استماع آن گناه است، بلكه شارع اسلام دفاع از حيثيت شخص غايب را وظيفه هرمسلمانى مى داند:«اِذا وُقِّعَ فِى الرِّجُلِ وَاَنْتَ فى مَلاَء فَكُنْ لِلرَّجُلِ ناصِراً وَلِلْقَوْمِ زاجراً وَقُمْ عَنْهُمْ(33); وقتى در انجمنى حضور دارى كه درباره مردى بدگويى مى كنند، آن مرد را يارى كن و آن گروه را از بدگويى باز دار و از آنجا برخيز». در جاى ديگر فرمود:«مَنْ ذَبَّ عَنْ عِرْضِ اَخيهِ بِالْغَيْبَةِ كانَ حَقّاً عَلَى اللهِ اَنْ يَقِيَهُ مِنَ النّارِ(34); هركه در غياب برادر خويش از آبروى وى دفاع كند، خدا او را از عذاب آخرت مصون مى دارد». پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:«مَنِ اغْتابَ مُسْلِماً اَوْ مُسْلِمَةً لَمْ يُقْبِلِ اللهُ صَلاتَهُ وَلا صيامَهُ اَرْبَعِينَ يَوْماً وَلَيْلَةً اِلاّ اَنْ يَغْفِرَ لَهُ صاحِبُهُ وَقالَ(صلى الله عليه وآله): مَنِ اغْتابَ مُسْلِماً فِى شَهْرِ رَمضان لَمْ يُوْجَرْ عَلى صِيامِهُ(35); هركه مسلمانى راغيبت كند، نماز و روزه چهل شبانه روزش مقبول درگاه خداوند واقع نخواهد شد، مگر آنكه شخص غيبت شده راضى شود. ونيز مى فرمايد: كسى كه در ماه رمضان از مسلمانى غيبت كند، روزه اش پاداشى ندارد». امام باقر(عليه السلام) مسلمان واقعى را چنين معرفى مى كند:«اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِه وَيَدِهِ(36); مسلمان كسى است كه مسلمين از دست و زبان او آزار نبينند». بديهى است آن كس كه زبان را به غيبت مسلمانى بگشايد، از حصار فضيلت قدم بيرون گذاشته، خود را در پيشگاه انسانيت محكوم ساخته است. به اجماع علماى اسلام غيبت از گناهان كبيره محسوب مى شود; زيرا مرتكب آن علاوه بر اينكه مخالفت دستور الهى نموده، حق آفريدگار را رعايت نكرده و به حقوق اشخاص نيز تعدى نموده است. همانطورى كه كالبد بيجان نمى تواند از خود دفاع كند و مانع تجاوز به بدن خود گردد، شخص غايب نيز قدرت دفاع از حيثيت و آبروى خود ندارد و همچنانكه مى بايست جان مردم، محترم شمرده شود، به حيثيت آنها نيز نبايد بى رحمانه تجاوز كرد. منشأ غيبت و بدگويى كردن از مردم، يك نوع فشار و رنج روحى است. حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد:«اَلْغِيبَةُ جُهْدُ الْعاجِزِ(37); غيبت و بدگويى كردن منتهاى كوشش شخص ناتوان و عاجز است». «هراحتياجى كه برآورده نشد موجب ناراحتى مى شود و هر ناراحتى ما را به تدبير و عمل وامى دارد، ولى همه كس براى رفع ناراحتى خود كه از برنيامدن احتياجات اجتماعى توليد مى شود يكسان عمل نمى كنند. وقتى شخص خود را چنانكه انتظارداردطرف توجه ديگران نمى بيند يكباره از مردم مى گريزد و از ترس اينكه مبادا در ميان جمع مورد تحقير واقع شود كناره گيرى رابرهرگونه خلطه و آميزش ترجيح مى دهد يا آنكه در ميان جمع ناراحت و پريشان و ترسيده به كنجى مى نشيند و يك كلمه حرف نمى زند يا آنكه بناى مسخرگى را مى گذارد و شوخيها و خنده هاى بيجا مى كند يا از غايبين بد مى گويد و به حاضرين مى پرد و به هرچه بگويند ايراد مى گيرد تا بدين وسايل خود را طرف توجه كرده باشد».(38) «هلن شاختر» از آنچه گفته شد چنين نتيجه گرفته مى شود كه بايستى با يك جهاد نفسانى و خلوص نيت، عواطف عاليه خويش را تقويت نموده و تهذيب و اصلاحات را از خود شروع كنيم تا زمينه نيكبختى و اصلاح در تمام شؤونات اجتماعى ما پديدار گردد. ****************** عيبجُويى بى خبرى از خويشتن گروه عيبجويان عيبجو از ديدگاه اسلام دستور خودكاوى و خودشناسى بى خبرى از خويشتن يكى از نواقص اخلاقى بزرگ و جبران ناپذير انسان، «بى خبرى از عيوب خويشتن» است و اغلب گمراهيها و تباهيها از جهل و ناآگاهى ناشى مى شود; چه بسا صفات و ملكات ناپسندى كه در اثر غفلت در خانه دل مسكن مى گزينند و اساس بدبختى آدمى را پى ريزى مى كنند. هنگامى كه انسان بنده جهل خويشتن مى شود، روح فضيلت در وجودش مى ميرد، اسير شهوت و اميال گوناگون مى گردد و از حريم سعادت جاويدان محروم و بى بهره مى ماند، در اين صورت هرگونه تلاش و راهنمايى اخلاقى منتهى به شكست خواهد گرديد. نخستين شرط اصلاح نفس «درك عيوب نفسانى» مى باشد; زيرا پس از اطلاع و آگاهى مى توان زنجيرهاى رذايل و ناپاكيها را گسست و از خطرات عيوب خانمانسوز كه به بدبختى و شقاوت مى انجامد، نجات يافت. بررسى خصايص نفسانى براى پرورش روح حايز كمال اهميت است و جز از اين راه، انسان به كمال رشد معنوى و اخلاقى نخواهد رسيد، همين مطالعه نفس به وى امكان مى دهد كه نواقص و همچنين نقاط برجسته روحى خويش را دريابد، و از ميان انبوه صفات گوناگون عفريتها را از مخفى گاه روح خود بيرون كشيده، و با يك تصفيه اساسى و دامنه دار آيينه باطن را از لوث ناپاكيها منزه گرداند. اگر به علت بى اعتنايى و سهل انگارى، قيافه واقعى خويش را در آيينه اعمال خود تماشا نكنيم، مرتكب خطاى بزرگ و نابخشودنى شده ايم. ما قبل از هرچيز موظّفيم به وضع روحيات خود رسيدگى كرده و چهره خصايص باطنى خويش را آشكارا ببينيم، تا معايبى كه در حال بى خبرى در وجودمان ريشه دوانده و نشو و نما كرده است، باز شناسيم. اين ما هستيم كه مى توانيم با تكاپو و تلاش پيگير ريشه رذايل را از نهاد خود قطع، و از تظاهرات شوم آنها در محيط زندگى جلوگيرى كنيم، و يا آنها را وسيعتر و دامنه دارتر سازيم. شكى نيست كه تهذيب و اصلاح نفس امر سهل و ساده اى نيست و به آسانى انجام نمى پذيرد، بلكه مستلزم تحمل زحمات طولانى و استقامت و پايدارى فراوان است. براى ريشه كن ساختن عادات خطرناك و زيانبخش و همچنين بنيانگذارى صفات مطلوب و نوين بايد به دنبال شناسايى عيوب، يك اراده نيرومند و تزلزل ناپذير، رهبرى انسان را به عهده بگيرد. هرقدر رفتار خود را كنترل كرده و تحت نظم درآوريم، قواى عقلانى ما نيز منظم و مستقيم مى گردد و هرگامى در اين راه، اثر سودبخش و قاطع دارد كه پس از پايان كار، روشن و آشكار مى گردد. دانشمند شهير، پرفسور «كارل» مى نويسد:«براى آنكه مشى زندگى عاقلانه گردد مؤثرترين روش اين است كه هر روز صبح طرح كار روزانه و هرشب نتيجه كار حاصله را مورد غور قرار داد; همانطورى كه پيش بينى مى كنيم كه كار ما چه ساعتى شروع و چه ساعتى تمام مى شود و چه كسانى را مى بينيم و يا چه مى نوشيم و چه مى خوريم و عايدى ما چه خواهد بود; همانطور بايد پيش بينى نماييم كه چه كمكهايى بايد به ديگران بكنيم و چگونه در كارها معتدل باشيم، ناپاكى اخلاقى نيز همچون كثافت بدنى مشؤوم است پيش از شروع يك روز نو، هركس بايد اخلاقش را نيز همانند جسمش شستشو دهد پيش از خواب و بعد از بيدارى بسيارى از مردم عادت دارند كه چند حركت براى نرمش عضلات و بندها مى كنند. كم اهميت تر نيست كه چند دقيقه را نيز صرف پرورش فعاليتهاى اخلاقى و فكرى و روانى خود نمايند. با تفكر هرروزه درباره روشى كه بايد در اعمال خود اتخاذ كرد و با سعى در پيروى دقيق از خط مشى ترسيمى، مى توان در عين حال عقل و اراده را تقويت كرد. بدين ترتيب در عمق شعور، قلمرو مجهولى بسط مى يابد كه در آن هركس به تنهايى بى نقاب، چهره خود را مى بيند، موفقيت ما در اجراى مقررات زندگى با شدت زندگى درونى ما بستگى دارد; همانطورى كه تاجر، دفتر دخل و خرج خود و دانشمند، اوراق تجارب خود را به دقت تنظيم مى كند، هرفردى خواه فقير يا غنى، پير يا جوان، عالم يا جاهل بايد هرروز خوبيها و بديهاى انجام يافته را ضبط نمايد. فقط با اجراى صبورانه اين روشها است كه كم كم جسم و جان ما تغيير پيدا مى كند!». يك انسان مثبت با روشن بينى خاصى مجموعه تلاشها و نيروهاى خود را در مجراى شايسته اى هدايت مى كند. شخص، هرقدر محترم باشد، براى ديگران نيز احترام قايل است و از امورى كه به جريحه دار شدن احساسات آنها مى انجامد، جداً مى پرهيزد; زيرا بهترين معرف انسان، رفتار روزانه اى است كه در طى معاشرتها از وى ظاهر مى شود. از بزرگى پرسيدند: «مشكل ترين چيزها چيست و آسانترين كارها كدام است؟ گفت مشكل ترين چيزها اين است كه شخص خود را بشناسد و آسانترين كارها اين است كه از ديگران عيبجويى كند!». گروه عيبجويان در نهاد گروهى از افراد، تمايل شومى وجود دارد كه پيوسته آنها را به تجسس «لغزشها و تحقيقات پيرامون اسرار» مردم وا مى دارد و به انتقاد و بدگويى از آنها كه با سرزنش و استهزا آميخته است، تحريص و ترغيب مى كند. اين گروه با اينكه خود داراى عيوب فراوانى هستند و در وجودشان نقايص بر فضايل چيرگى دارد، با اين وجود، همه آنها را ناديده گرفته و از تهذيب خويش چشم مى پوشند و تنها به تعقيب نواقص مردم مى پردازند. «عيبجويى» يكى از صفاتى است كه زندگى را آلوده كرده و شخصيت اخلاقى را تنزل مى دهد. عواملى كه انسان را به عيبجويى برمى انگيزد، يك نوع «احساس حقارت» و «پستى طينت» است كه در اثر غرور و خودخواهى تحريك و تقويت مى شود و موجب اشتباهات فراوان مى گردد، تغييراتى كه از اين راه در اخلاق و روحيه انسان به وجود مى آيد، وى را در قضاوتها و داوريها، از رعايت عدالت و انصاف درباره ديگران باز مى دارد و ناجوانمرد و جسور و بى باك مى سازد. عيبجويان، نيروى دقت و ملاحظه خود را در راهى به مصرف مى رسانند، كه به هيچ وجه مورد پسند عقل و خرد نيست; زيرا آنان همت و مساعى خود را بر اين مى گمارند كه دوستان و آشنايان خويش را تحت نظر بگيرند و مراقب اعمال و رفتارشان باشند تا نقطه ضعفى از آنها به دست آورند و شروع به انتقاد و بدگويى كنند و بهوسيله همين برنامه تخريبى تا آنجايى كه موقعيت اجازه دهد، از قدر و قيمت شان بكاهند. اين گونه افراد در اثر اصرار و كنجكاوى خاصى كه در اين راه از خود نشان مى دهند، قهراً فرصت كافى براى بررسى اعمال و رفتار خويش پيدا نمى كنند و بدين سبب از رفتن به راه پاكى و وارستگى باز خواهند ماند. اصولاً اين گونه افراد كه فاقد شهامت كافى هستند، به طورى بى بندوبار از كار درمى آيند كه خود را ملزم به حفظ شؤون هيچ كس نمى دانند، حتى با آنهايى كه رابطه بسيار نزديك دارند، نمى توانند همواره در صفا و يكرنگى به سر برند. همانطورى كه در حضور يك دوست به ذكر معايب ديگران مى پردازند، هنگامى كه ميدان كاملاً براى تاخت و تاز مناسب باشد، از نواقص و اشتباهات آن دوست خويش نيز نكوهش و انتقاد خواهند كرد، لذا كسى كه شيوه اش «عيبجويى» است، نمى تواند براى خود، دوستان واقعى بيابد و در پناه مح بت و عنايت آنها قرار گرفته، از سرچشمه عواطف و احساساتشان سيراب شود. حيثيتوشرافت بانيروى خودانسان ايجادمى شود. كسى كه به شؤون و حيثيت ديگران تجاوزمى كند، مسلماًحيثيت خودش نيزلكه دارخواهد شد. عيبجو ممكن است توجهى به نتيجه عمل خود نداشته باشد، امّا خواه و ناخواه از واكنش بدگويى و انتقادش مصون نخواهد ماند و سرديها و بى مهرى هاى فراوان و حتى دشمنيها از اين راه پديد مى آيد كه ثمرى جز پشيمانى و ندامت براى عيبجو ندارد; زيرا چنانكه گفته اند:«سخن همچون كبوترى نيست كه وقتى از آشيان پريد دوباره باز آيد!». كسى كه مى خواهد در دنيا با مردم معاشرت كند، بايد به وظايف خويش آشنا باشد، پيوسته به نيكيها و خوبيهاى اشخاص توجه نمايد. و از محاسن و اعمال نيك آنها تمجيد و قدردانى كند. انسان در زندگى اجتماعى بايد عادات و صفاتى را كه به حيثيت ديگران لطمه مى زنند و با اصول دوستى متباين هستند، تغيير دهد، چه، صميميّت در اثر احترام متقابل به دست خواهد آمد. آنكس كه به پرده افكندن بر عيوب دوستان عادت كرده، در ايجاد صميميت مقيدتر و استوارتر است، اگر نقطه ضعفى در يكى از دوستان مشاهده كرد، به جاى اينكه در غياب به عيبجويى او بپردازد، در فرصتهاى مناسب توجه او را به جنبه نامطلوب عملش جلب و لزوم تغيير آن را به وى گوشزد مى كند. هرگاه انسان بخواهد به منظور اصلاح دوست خود، نواقصش را تذكر دهد، بايد با مهارت خاصى به اين كار مبادرت ورزد، بدون اين كه خاطراوآزرده شودوقلبش جريحه دارگردد. يكى ازمربيان اخلاق مى گويد: «شما مى توانيد با نگاهى، با تغيير لحنى، با حركتى، طرف خود را مطلع كنيد كه اشتباه مى رود و محتاج گفتار نيستيد; زيرا كه اگر بگوييد خطا مى رود، هرگز او را با عقيده خود موافق نتوانيد ساخت; به سبب آنكه شما با اين بيان لطمه مستقيمى به عقل و فكر او زده ايد و خودپسندى او را مجروح كرده ايد اين عمل او را به اعتراض وامى دارد ولى هيچوقت به تغيير عقيده نمى كشاند. در اين وقت ممكن است همه منطق افلاطون و ارسطو را بر سر او بكوبيد امّا عقيده باطنى او را مبدل نتوانيد ساخت زيرا كه او را زخمى كرده ايد. در موقع گفتگو هرگز كلام خودرابااين سخنان آغازمكنيد: من به شماثابت مى كنم، من مدلل مى سازم، چه اين قبيل كلمات مفهومش اين است كه من از شما زيركترم، در موارد بسيار مساعد هم، اصلاح افكار مردمان دشوار است تا چه رسد به اينكه مزيد بر علت شويم و سدهاى سديد در برابر خود بتراشيم. اگر مى خواهيد نكته اى را به ثبوت برسانيد بايد كسى را واقف نكنيد و چنان با چالاكى و مهارت عمل نماييد كه كسى حدس نزند چه مقصود داريد پند آن شاعر را به كار بنديد كه مى گفت: «بياموزيد بى آنكه شما را آموزنده بدانند». عيبجو از ديدگاه اسلام قرآن مجيد سرنوشت شوم عيبجويان را به آنان يادآور شده و آنها را از عاقبت سوء و بدفرجامى كردارشان بيم مى دهد:(وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَة لُّمَزَة)(39); «واى بر هرعيبجوى هرزه زبان». اسلام براى حفظ وحدت جامعه، مراعات اصول ادب را در زندگى لازم شمرده و عيبجويى را كه سبب تفرقه و بهم خوردن روابط دوستانه مى شود، ممنوع ساخته است. بنابراين، مسلمين بايد حافظ شؤون يكديگر بوده و از تحقير و اهانت نسبت به هم جداً خوددارى نمايند. امام صادق(عليه السلام) فرمود: «إِنَّ المُؤْمِنَ لَيُسْكِنَ الى الْمُؤْمِنِ كَما يُسْكِنُ الظَّمْآنُ اِلىَ الماءِ البارِدِ(40); افراد با ايمان براى يكديگر مايه آرامش روح مى باشند، همچنانكه انسان تشنه با چشمه آب خوش و گوارا آرامش مى يابد». امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد:«كَفى بِالْمَرءِ عَيْباً اَنْ يُبْصِرَ مِن الناسِ ما يُعْمى عَنْهُ مِن نَفْسِه اَو يُعَيّرَ النّاسَ بمالا يَسْتَطيعُ تَرْكَه اَو يُوْذِى جَلِيسَهُ بِمالا يَعْنِيه(41); براى اثبات عيب اخلاقى يك انسان كافى است كه نقص ديگران را ببيند و همان نقص را در خويشتن مشاهده نكند يا اين كه مردم را به ترك كارى سرزنش نمايد كه خود قادر به ترك آن نيست يا دوست خويشتن را با دخالت در امورى كه مربوط به او نيست آزار رساند». حضرت على(عليه السلام) عيبجويان را قابل معاشرت و آميزش نمى داند; «اِيّاكَ وَمُعاشَرَةَ مُتَتَبِّعى عُيُوبِ النّاسِ فَاِنَّهُ لَمْ يَسْلَمْ مُصاحِبُهُمْ مِنْهُمْ(42); از معاشرت با كسانى كه در جستجوى عيوب ديگرانند، بپرهيز. چه، همنشين آنها از عيبجويى آنان در امان نخواهد ماند». هرچند انسان به طور كلى حاضر به پذيرفتن انتقاد و استماع عيوب خود نيست، اما بايد انتقاد صحيح را با كمال مسرت مورد توجه قرار داد; زيرا در سايه تذكرات و توجه به نواقص خويش، مى توانيم موجبات اصلاح و تزكيه روح خود را فراهم سازيم. حضرت على(عليه السلام) در اين زمينه نكات برجسته اى را گوشزد مى فرمايد:«لِيَكُنْ اثَرُ النّاسِ عِنْدَكَ مَنْ اَهْدى اِليْكَ عَيْبَكَ وَاَعانَكَ عَلى نَفْسِكَ(43); بايد برگزيده ترين اشخاص نزد تو كسى باشد كه عيوب و نواقصت را تذكر دهد و روح و جانت را يارى و مساعدت نمايد». «من و شما بايد انتقادات را با روى خوش بپذيريم; زيرا ما نمى توانيم اميدوار باشيم كه بيش از سه چهارم اعمال و افكارمان صحيح و درست باشد حتى «اينشتين» نيز كه از عميق ترين متفكرين عصر حاضر است اعتراف مى كند كه نود و نه درصد استنتاجات او اشتباه بوده است. هروقت شخصى شروع به انتقاد از من مى كند اگر مواظب خود نباشم خود به خود بدون اينكه بدانم طرف چه مى خواهد بگويد فوراً حالت دفاع بخود مى گيرم من هروقت اينكار را مى كنم از خود متنفر مى گردم ما همه از انتقاد متغير مى شويم و از تمجيد و تحسين خوشمان مى آيد بدون اينكه توجه كنيم آيا تنقيد و يا تحسينى كه از ما مى شود بجا و به مورد است يا خير؟ ما زادگان استدلال و منطق نيستيم بلكه مخلوق احساسات هستيم عقل و منطق ما چون قايق كوچكى است كه در درياى ژرف و تاريك و متلاطم احساسات به اين سو و آن سو پرتاب مى شود. اكثريت ما حسن ظن فراوانى در حال حاضر نسبت به خودمان داريم ولى پس از گذشت چهل سال به عقب نگريسته و بر آنچه امروز هستيم مى خنديم». «ديل كارنگى» اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد:«مَنْ بَحَثَ عَنْ عُيُوبِ النّاسِ فَلْيَبْدَءْ بِنَفْسِهِ(44); هركه به كنجكاوى عيوب مردم مى پردازد، بهتر آن است كه ابتدا نواقص خود را بررسى كند». «چه خوب است بجاى اينكه به رفتار و گفتار نارواى اشخاص ايراد بگيريم به دردشان برسيم و اگر بتوانيم هدايتشان كنيم از اين واجب تر آنكه به دردهاى خودمان برسيم; يعنى بى ريا و بى پروا نقصها و عيبهاى خود را روبه رو بگذاريم و به علاج خويش بپردازيم». «هلن شاختر» وقتى شخص، اسير جهل و نادانى است، به جاى اينكه در جهت رفع معايب خود اقدام كند، به پنهان ساختن آنها مى كوشد، چنانچه على(عليه السلام)مى فرمايد: «كَفى بِالْمَرْءِ غَباوَةً اَنْ يَنْظُرَ مِنْ عُيُوبِ النّاسِ اِلى ما خَفِىَ عَلَيْهِ مِنْ عُيُوبِهِ(45); براى نادانى و فريب دادن انسان به خودش همين بس كه با مشاهده عيوب ديگران درپنهان ساختن نواقص خويش سعى وتلاش كند». «غالباً از فرط نادانى معايب خود را ناديده مى گيريم و پرده اى ازغفلت و تجاهل بر روى آن مى كشيم تا به اين وسيله خودمان را گول بزنيم. واقعاً تعجب آور است مردم مى كوشند تا معايب خودرااز ديده ناظران بپوشندولى براى اصلاح آن فكرى نمى كنند اگر احياناً يكى از معايبشان آشكار شود آنچنان كه نهانش نتوانند كرد براى راضى كردن خود و غافل كردن ديگران هزار عذر مى تراشند و مى خواهند عيب خود را كوچك و ناچيز جلوه دهند غافل از آنكه عيب اگر هم كوچك باشد روزى بزرگ خواهد شد همانطورى كه تخم حقير به مرور ايام درختى بزرگ و تنومند مى شود». «آويبورى» به نظر دانشمندان امروز «روانكاوى» و «خودكاوى» طريق پى بردن به بيماريهاى روانى و درمان آنها است. حضرت على (عليه السلام) نيز با بيانى جذاب و دلنشين كشف بيماريهاى روانى و درمان آنها را از طريق «خودكاوى» توصيه مى فرمايد: «عَلَى الْعاقِلِ اَنْ يُحْصِىَ عَلى نَفْسِهِ مَساويها فِى الدِّينِ وَالرَّأْىِ وَالاَْخْلاقِ وَالاَْدَبِ فَيَجْمَعَ ذلِكَ فِى صَدْرِهِ اَوْ فِى كِتاب وَيَعْمَلَ فِى اِزالَتِها(46); بر خردمند لازم است كه در نفس خويش كاوش كند و مفاسد و رذايل نفس و روح خود را در مورد ايمان و عقيده و اخلاق و آداب به دست آورد، آنگاه آنهارادرسينه خويش ضبط نمودهويابركاغذى بنويسد، سپس براى ريشه كن ساختن آن پليديها و ازاله آن رذايل جداً اقدام كند». دستور خودكاوى و خودشناسى «دراتاق ساكتوآرامى به تنهايى درجاى راحت بنشينيد وبسپاريد يك ساعت كسى مزاحمتان نشود، جا هرقدر راحت تر و شما هرقدر بى عجله تر باشيد بهتر است; چون كارى را كه مى خواهيد بكنيد شرط حتمى اش اين است كه ذهنتان متوجه هيچ سروصدايى نگردد و به اصطلاح حواستان پرت نشود و احتياجات بدنى هوشتان را متوجه جسمتان نسازد. مقدار زيادى كاغذ كم قيمت و يك قلم روان در دست داشته باشيد. اينكه مى گويم كاغذ كم قيمت براى اين است كه بتوانيد بدون احتياط و صرفه جويى كاغذ حرام كنيد و اينكه مى گويم قلم روان براى اين است كه فعلاً هزار و يك عامل درونى دامن شما را گرفته به عقب مى كشد تا از «خودكاوى» منصرف شويد. نوع احساسات و هيجاناتى كه همان روز يا روز قبل در درون شما پيدا شده فهرستوار بنويسيد. وقتى فهرست هيجانات و احساسات آن روز خود را نوشتيد، بعد برگرديد به يكى يكى آنها و هرفكرى كه به مناسبت آن به خاطرتان مى آيد بى قيد و بند روى كاغذ آوريد هرقدر طولانى شود عيبى ندارد. پس از اينكه اعمال و افكار و احساسات و هيجانات آن روز را به طريق فوق نوشتيد آن وقت آثار و عوارض مهرطلبى، عزلت طلبى و برترى طلبى را در مقابل خود بگذاريد و هريك از اعمال و افكار و احساسات و هيجانات خود را على حده در نظر بياوريد و در مورد هريك از خود سؤال كنيد. اين عمل بااين احساسات به تحريك كدام يك ازعوارض بوده است؟ هدف اصلى روانكاوى اين است كه تغييراتى درشخصيت روحى مريض داده شود به طورى كه نيروى سازنده و مثبت وجود او بتواند او را از حالات عصبى اش خلاصى بخشد و تضادهاى روانى خود را مرتفع كند شخصيت جديدى درخوداحساس نمايد ارزشهاى جديد و هدفهاى نوينى در زندگى پيدا كند و در واقع طريقه جديدى را در زندگى پيش گيرد». «روانكاوى» حسد … يك ميل مرموز و منحرف! بدخواه در آتش محروميت و ناكامى نكوهش دين از بدخواهى يك ميل مرموز و منحرف! در اين دنياى پرشور، نوع بشر دايم در حركت و جنبش است و پيوسته در ميان امواجى از مشكلات و مصايب دست و پا مى زند، و با مشقت، دشواريها را بر جان و تن خود هموار مى كند تا مگر از بوستان زندگى گلهاى كاميابى بچيند و به آمال دلپذير خود يكى پس از ديگرى لباس تحقق بپوشاند; تا آن لحظاتى كه رشته حيات با مقراض مرگ قطع نشده و روزنه اميدى باز است، انسان دامن كوشش را از دست نداده و به جستجوى موفقيت مى پردازد و بالأخره چراغ فروزان اميد است كه صاحب آرزو را با نشاط نگهداشته و همين اميدهاى شورانگيز تمام تلخيهاى زندگى را در كامش شيرين و گوارا مى سازد. يكى آرزوى ثروت سرشارداردوبراى به چنگ آوردن آن با جديتى خستگى ناپذير تلاش مى كند، ديگرى خواهان مقام و شهرت است و به خاطردريافت مطلوب خودديوانهوارفعاليت مى كند. خواسته هاى هر فردى بستگى به احتياجات جسمى و تكامل روحى او دارد; زيرا ايده ها و طرز تفكر و ادراكات اشخاص كاملاً متفاوت است. امّا به اين نكته اساسى بايد توجه كنيم كه خواسته ها و تمايلات وقتى توليد خوشبختى مى كند كه موافق نيازهاى روانى باشد و احتياجات فكرى را تأمين، و سطح معرفت را به اوج ارتقا صعود دهد، و همچون چراغى فروزان فرا راه زندگى بتابد و انسان را از ظلمات هول انگيز بدبختى و شقاوت خلاصى بخشد. گاهى ممكن است يكى از غرايز نفسانى مانند حرص و جاه طلبى طغيان كرده و شالوده بدبختى آدمى را پى ريزى كند. يكى ازآثاروپيامدهاى طغيان اين غرايز كه به صورت ميلى منحرف، نمودار مى شود و وجدان خيرانديش و آگاه را به زنجير كشيده، انسان را از رسيدن به آمال حقيقى زندگى بازمى دارد، «حسـد» يا بدخواهى است. بدخواه نمى تواند كسى را در آغوش آسايش مشاهده كند و همواره از ديدن نعمت ديگران در خود احساس فشار و سنگينى مى نمايد، و به قول سقراط: «شخص بلهوس و حسود از چاقى ديگران لاغر مى شود!». حسود بيچاره اى است كه ايام عمر را در تافتن دل از آه و تأسف و حسرت و برافروختن شعله عداوت صرف مى كند و پيوسته هرچه نكبت و بدبختى است براى ديگران تمنا مى نمايد و همواره در راه سلب سعادتمندى از آنها تزوير و حيله مى كند. يكى از نويسندگان شهير مى گويد:«جان ما مانند صحراى بى قلعه و حصار دستخوش تاراج و محل دستبرد دزدان آسايش و سعادت است. كمترين نسيمى، درياى بى پايان دل ما را به اضطراب و تلاطم مى اندازد، دشمنان نامعدود هوى و هوس هريك به كيف خود در خانه ما داخل مى شوند و امر مى دهند و ما را به جان كندن وامى دارند. هرجاهلى كه سرش درد بگيرد مى داند كه براى علاج بايد به طبيب رجوع كند ولى آن بيچاره اى كه به رنج حسد گرفتار است بايد بسوزد و بسازد!». حسود، نعمت و كاميابى افراد را هميشه نشانه و هدف گرفته و با عناوين و دسيسه هاى گوناگون كوشاست آن موهبت را از كف آنان ببرد و بدون اندك توجه و تعمقى دستخوش احساس پليد خود، واقع مى گردد. شخص حسود زمانى با نشر اكاذيب مستمر و دامنه دار پرده از روحيات خويش برمى دارد، و اگر بدينوسيله هوس مسمومش اشباع نشد و گردش روزگار را در جهت مخالف خواسته هاى خود مشاهده كرد، ممكن است حتى به حريم آزادى مردم تجاوز كند و جان آنها را در جولانگاه اميال پليد و نامحدود خود پايمال سازد. آيا به راستى چنين ميلى از جمله خواسته هاى يك انسان واقعى به شمار مى رود و با هدف زندگى و انسانيت منطبق است؟... بدخواه نه تنها از گردونه انسانيت خارج است، بلكه به پايين تر از دايره حيوانات نيز تنزل و سقوط مى نمايد; زيرا كسى كه «از محنت ديگران بى غم» است، مصداق انسان واقعى نيست، امّا اگر از محروميت ديگران مسرور و شاد نگرديد و براى خود موفقيتى نپنداشت، مى توان چنين شخص را انسان واقعى به شمار آورد. بدخواه در آتش محروميت و ناكامى از اساسى ترين عوامل پيشرفت و پيروزيهاى درخشان در ميدان زندگى «محبوبيت اجتماعى» است، كسى كه با ابراز لياقت و نشان دادن صفات برجسته بتواند بر كشور دلها حكومت كند، در پيمودن نردبان ترقى از تعاون و همكاريهاى بى دريغ افراد جامعه بهره مند گرديده، و كليد موفقيت را به دست خواهد آورد. شخص نيكوكار و پاك سرشت مانند چراغى درخشنده، هادى افكار و پيشرو اجتماع است و خصال پاك او تأثير عميقى در رشد ملكات و فضايل اخلاقى مردم دارد. «حسد» با چهره نازيباى خود فناى ملكات و صفات نيك را اعلام مى كند و همچون پرده اى ميان شخص و ديگران حايل مى شود و هرگز نمى گذارد انسان در قلوب معاشران خويش موقعيّت حساسى احراز نموده ستاره محبت در آسمان زندگى اش بدرخشد. خلاصه، بدخواه و «حسود» تلاش مى كند تا انسان را از مزاياى همكارى و نعمت عواطف همنوعان خود محروم نمايد و با اِعمال خصلت مذموم خود پليدى خويش را عريان و آشكار و امواج نفرت و انزجار عمومى را متوجه خود مى كند. اضطراب جانكاه و حزن تاريكى كه از حسد بر دل او افتاده دايم روحش رافشردهوآتشى فناناپذيربراى سوزانيدن جان خويش فروزان ساخته است. علت اينكه «حسود» هميشه در آتش مى سوزد و لحظه اى از آسايش خاطر برخوردار نيست، مطلب روشنى است; زيرا برخلاف مطلوب او، دامنه نعمت خداوندى نامحدوداستوخداوند نيزهركه رابخواهداز نعمت خودبرخوردارمى كند، لذازنگ غم ازلوح دل حسودهرگززدوده نمى شود. «بدخواهى» در حقيقت همچون طوفانى سهمگين، درخت تنومند خرد و فضايل را از سرزمين وجود انسان ريشه كن مى كند به طورى كه انسان، ديگر در ارتكاب جرم هيچ گونه رادع اخلاقى و وجدانى نمى بيند. هنگامى كه «قابيل» مشاهده كرد قربانى «هابيل» مقبول درگاه الهى واقع شد و از وى پذيرفته نشد، كينه او را در دل پرورش داد تا عاقبت تصميم بر قتل برادر گرفت و نقشه خائنانه خود را به مورد اجرا گذاشت، آتش حسد در قلبش زبانه كشيد و در آن لحظات پر خطر، مهر و عطوفت برادرى و رحم و شفقت انسانى را از كفش ربود تا آنكه مغز «هابيل» را با سنگ متلاشى كرد و پيكر مقدس آن مرد خدا را به جرم پاكى و خلوص نيت در خون غلطاند! دنياى خاموش و بهت زده آن روز ناظر نخستين «قربانى حسد!» و جنايت عظيم و هولناكى بود كه به دست «قابيل»، فرزند آدم به وقوع پيوست. وقتى حسد و بدخواهى كار خود را كرد، قابيل از عمل شنيع و كرده نارواى خويش پشيمان شد، اما آن وقت ديگر ندامت سودى نداشت. بعد از كشته شدن هابيل، تا جان در كالبد قابيل بود، از عذاب دردناك وجدان رنج مى ديد. براستى اگر در افكار منحط قابيل واقع بينى راه داشت و وى از انديشه سالم برخوردار بود، بايد علت محروم گشتن خود از فيض حق را در وجود خويش جستجو مى كرد. «شوپنهاور» آلمانى مى گويد:«حسد و بدخواهى از خطرناكترين عواطف انسان است. بنابراين، بايد آن را به منزله موحش ترين دشمن سعادت تلقى نمود و در دفع و سركوبش همت گماشت!». با انتشار حسد كشمكش هاى دامنه دار و مشاجرات گوناگون در اجتماع نمودار مى شود، در چنين محيط دردآلود و محنت زايى افراد به جاى اينكه نقاط ضعف زندگى را ترميم و نقايص را بهبودى بخشند، سد راه پيشرفت يكديگر خواهند شد. غرضورزى و كارشكنى بدخواهان مانع از انجام هراصلاحى مى گردد، و سرانجام رشته نظم و امنيّت كه روح آسايش و تمدن است، گسسته و به ويرانى و فناى جامعه منتهى خواهد شد. به گفته دكتر «كارل»:«مسؤول عقيمى ما حسد است; زيرا مانع ترقى مردم برجسته به نفع مردم متوسط گشته است و به سبب آن همه كسانى كه قادر بودند روزى رهبر ملت شوند طرد شده اند». اكثر جناياتى كه امروز در زواياى اجتماع رخ مى دهد، و با انواع قساوتها توأم است، از حسد ناشى مى شود، بررسى و توجه به عمق حوادث اين حقيقت آشكار را ثابت مى كند. نكوهش دين از بدخواهى قرآن كريم مى فرمايد:(وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَافَضَّلَ اللَّهُ بِهِى بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْض...)(47); «برتريهايى را كه خدابه بعضى از شما بر ديگرى داده است آرزو نكنيد». هرچند بشر به حكم غريزه تمايل به جلب منفعت خود دارد، اما اين گرايش بايد در حدود قوانين شرع و با اصول آزادى و منطق عقل منطبق باشد و مصالح جامعه را رعايت كند. بنابراين، هرگاه خداى تعالى نعمتى را به كسى ارزانى داشت، هيچ فردى به خاطر غريزه منفعت طلبى و تسكين حس بدخواهى خويش، حق تجاوز غاصبانه و سلب آن نعمت را از او ندارد، بلكه لازم است براى نيل به آرزوهاى خود روشى صحيح و خردمندانه اتخاذ كند و همانطورى كه آفريدگار جهان راهنمايى كرده كاميابى را بايد همواره در شعاع تلاش و فعاليت جستجو نمايد. و از فضل جاودانى خداوند درخواست كند تا مشكلات و دشواريهاى راه، را بر او آسان و وى را به هدف مطلوب خود برساند. انرژى فكرى و ذخيره احساساتى كه بدخواه در غير محل خود به هدر مى دهد، اگر آن را در تعقيب هدف خويش مصرف مى نمود، و با اتكا به نيروى فيض بخش الهى راه پرخار و خس موانع را با پاى همت مى پيمود، مسلماً خورشيد موفقيت، كانون اميد وى را روشن مى ساخت. روايات بسيارى از پيشوايان دين(عليهم السلام) رسيده كه ما را به عواقب خطرناك «حسد»، اين صفت شوم متوجه و از آلوده شدن به آن برحذر داشته اند. كافى است به قسمتى از بيانات امام صادق(عليه السلام) در اين زمينه، توجه كنيم. امام(عليه السلام) ضمن اين روايت به يكى از نكات حساس روانى نيز اشاره فرموده است: «... الحَسَدُ اَصْلُهُ مِنْ عَمْى الْقَلْب وَجُحُودِ فَضْلِ اللهِ تَعالى وَهُمَا جِناحانِ لِلْكُفْرِ وبِالْحَسَدِ وَقَعَ ابنُ آدَمَ فِى حَسْرَةِ الأبَدِ وَهَلَكَ مَهْلَكاً لا يَنْجُو مِنْهُ اَبَداً ...(48); حسد از كورى دل و انكار نعمتهاى خدا سرچشمه گرفته و اين دو، بالهاى كفرند! فرزند آدم از حسد در حسرت ابدى فرو رفت و به هلاكتى افتاد كه هرگز راه نجاتى نخواهد يافت» .(49) يكى ازعوامل پيدايش حسدنقصونارسايى تربيت در محيط خانواده است; والدينى كه بدون توجه يكى از فرزندان را بيش از ديگرى مورد مهر و نوازش قرار مى دهند و ديگرى را از عواطف خود محروم مى سازند، سبب مى شوند كه در دل او عقده اى به وجود آمده و روح او را عاصى سازند. حسد بعضى اطفال از همين رهگذر مايه مى گيرد و در بزرگى باعث بدبختى و سيه روزى آنها خواهد شد. همچنين وقتى بنيان اجتماع بر اساس عدل و انصاف پى ريزى نگردد و تبعيضات و بى انصافى در همه شؤون حكمفرما باشد، روح مردم حالت طغيان و سركشى پيدا مى كند و جان و دلهاى آنان در آتش «حسد» مى سوزند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به منظور پيشگيرى و آلوده نشدن اطفال به حسد و رذالت، هرگونه بى عدالتى را درباره آنها منع كرده است:«ساوُوا بَيْنَ أَوْلادِكُمْ فِى الْعَطِيَّةِ(50); در بخشش ميان فرزندان خويش عدل و مساوات را كاملاً رعايت كنيد». «در كتاب خانواده «فير چايلد» فصلى است از گناهان پنهانى قلب كه راههاى دورى جستن از آن را نشان مى دهد. لوسى در خود مى بيند كه رفتارش نيك بوده است مادرش به او مى گويد كه اگرچه رفتار او نيك بوده است امّا افكارش به خطاست و از ارميا روايت مى كند قلب قبل از هرچيز فريب دهنده بسيار فاسد و پليد است سپس به لوسى دفتر كوچكى داده مى شود كه در حين اينكه ظاهرى آراسته و رفتارى خوش نشان مى دهد، در آن دفتر آنچه كه بسيار پليد و فاسد است و در قلبش جاى دارد ثبت كند، هنگام ناشتايى صبح والدينش نوارى به خواهرش و گيلاسى به برادرش مى دهند امّا به او چيزى نمى دهند لذا او در دفتر خود چنين يادداشت مى كند كه در اين لحظه كه جداً فكر بدى در خاطرش خطور كرد و آن اين بود كه پدر و مادرش او را كمتر از خواهر و برادرش دوست مى دارند. او را تعليمات لازم دادند و چنين عقيده پيدا كرد كه بايد به قوه انضباط اخلاقى با اين فكر مقاومت كند و بر آن غالب آيد لكن اين متد نتيجه اى نداد جز اينكه فكر مزبور را در زواياى وجود او نهفته ساخت تا اينكه بعداً در سالهاى آينده آثار كج و معوج بوجود آيد». «برتراندراسل» حضرت على (عليه السلام) درباره افراد «حسود» مى فرمايد:«عَجِبْتُ لِغَفْلَةِ الْحُسّادِ عَنْ سَلامَةِ الاَْجْسادِ(51); جاى شگفت است كه حسودان از سلامتى تن خود غفلت دارند!». «حسادت، اندوهواحساسات روحى ناموافق را از مغزتان برانيد اينهاشيطانهاى روحى هستند فقط به برهم زدن نظم دماغى اكتفا نمى كنند بلكه مايه رشد سلولهاى مسموم در بدن مى شوند و در نتيجه مايه ضررجسمى نيز مى گردند، مانع جريان خون مى شوند با سمومى كه توليد مى كنند سلسله اعصاب را ضعيف مى سازند و لطمه جبران ناپذيرى به نشاط جسم و روح مى زنند، اميد را از ميان مى برند هدفهاى عالى را نابود مى سازند و سطح استعداد مغز را پايين مى آورند، آنها را بايد از زندگى راند، دشمن خونى خويش تلقى كردودرنقطه اى دور از زندگى زندانى ساخت، كسى كه به اين نتيجه برسد خواهد ديد كه اراده اش بيشتر مى شود و در سايه قدرت اراده اى كه كسب مى كند بر تمام مشكلات زندگى فايق مى گردد». «فرانك هورك» اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره «حسد» مى فرمايد:«اَلْحَسَدُ يُفْنِى الْجَسَدَ(52); حسد جسم آدمى را فانى مى كند». در جاى ديگر آن حضرت مضرات روانى آن را گوشزد مى كند: «اِحْذَرُوا مِنَ الْحَسَدِ فَاِنَّهُ يُزْرى بِالنَّفْسِ(53); بترسيد از حسد; زيرا روح انسانى را معيوب مى سازد و مى گدازد». «حسادت مبالغه آميز حتماً يكى از آزارهاى روحى عميق و شديد است كه موجب رنج فراوان; اشتباهات زياد و بى انصافيهاى بسيار مى گردد و البته مى دانيد كه مقدار زيادى از اعمال و كردار حسود به ميل و اراده خودش نيست و به فرمان مطاع عفريت حسادت است». «روانكاوى» امام سجاد(عليه السلام) در مقام دعا، به پيشگاه الهى عرض مى كند: «پروردگارا سينه مرا از بيمارى حسد محفوظ دار آنچنانكه به خوشبختى و خوشنودى هيچكس با ديده حسرت ننگرم، آنچنانم از حسد دور بدار كه همواره سلامت و سعادت ديگران را بخواهم و در عين حال توفيقم ده كه وقتى نعمتهاى دينى و دنيايى تو را در ديگران يافتم و همگان را پرهيزگار و پارسا و گشاده روى و گشوده دست و مهربان و توانگر ديدم، از تو، از ذات اقدس تو، بهتر و بيشتر و راسخترش را بخواهم; تنها از ذات اقدس و اعلاى تو كه بى همتا و يگانه و يكتايى، تمنا بدارم». ما نبايد بگذاريم آرزوهاى پليد و تمايلات پست كه زندگى را بر انسان تلخ و ناگوار مى سازند، جلو تكامل و تعالى روحمان سدّى ايجاد كنند، بلكه بايد افكار خود را متوجه هدفهاى عالى نموده و صفات و مزاياى برجسته انسانى را پيوسته آرزو كنيم; زيرا داشتن آرزوهاى دلپذير و شايسته و تلاش در تغيير جهت افكار، نتيجه بخش خواهد بود و عاقبت، روزى انسان به هدفها و آمال نيك و پسنديده خود خواهد رسيد. اميرمؤمنان، على(عليه السلام) مى فرمايد:«تَنافَسُوا فِى الاَْخْلاقِ الرَّغيبَةِ وَالاَْحْلامِ الْعَظيمَةِ وَالاَْخْطارِ الْجَليلَةِ يَعْظُمْ لَكُمْ الْجَزاءُ(54); آرزوى خصايص و صفات نيك و پسنديده و شيرين كاميها و خاطرات بزرگ، كنيد كه پاداش عظيم و نتيجه شگرف آن عايد شما مى گردد». «اگر مغزتان بر روى اوصافى كه آرزوى داشتن آنها را مى كند تكيه كند بالأخره به همين اوصاف نايل مى شود. وجود طبيعى زاينده يك فكرطبيعى است اگردر آرزوى تنبلى و عياشى باشيد بالأخره تنبل يا عياش بار خواهيد آمد، اگر سرسودايى داريد و هرچيزى به نظرتان تيره جلوه مى كنددرظرف مدت كمى مى توانيد ازاين ضعف نجات يابيد. چاره اين است كه فكرتان را در عكس اين جهت به كار اندازيد; يعنى به چيزهاى نشاط آور و شادى بخشى كه در دنيا وجود دارد فكر كنيد. اگر آرزوى داشتن خصايص اخلاقى خوبى را مى كنيد با عناد و ثبات آن را بخواهيددر سايه اين ثبات ذهنتان را آماده پذيرايى مشخصات اخلاقى خوبى خواهيد كرد و خصايصى را كه مى خواهيد به دست خواهيدآورد. از تكرار آرزوها و هدفهايتان باك نداشته باشيد خواسته هاى خود را روى پيشانى تان حك كنيد و به همه كس اعلان كنيد كه مى خواهيد به اين آرزوها برسيد پس از مدت كمى خواهيد ديد كه چگونه مغزتان مانند مغناطيسى شما را به سوى آن هدفها مى كشاند».(55) «دكتر ماردن» فهم حقايق، كمك مؤثرى در طرز فكر و خواسته هاى انسان دارد، پرده هوس است كه هميشه جلو ديدگان فكر را گرفته، در قوه ادراك تاريكى و اختلاف به وجود مى آورد، لذا سزاوار است ابتدا آيينه فكر و عقل را با تقوا صيقل داد. تا بتوان واقعيات را در آن مشاهده كرد، سپس با اراده قوى و مجاهدات پيگير بايد نقش بدخواهى و هوسهاى زهرآلود را از لوح دل زدود و زنجيرهاى بغض و كين كه جان را مى فشارد، از هم گسست تا روح از قيد غم آزاد شود، و به جاى آن حس خيرخواهى كه از لوازم صفات انسانيت است جايگزين گردد. ****************** تكبّر … فروغ محبت در افق زندگى تكبر، منشأ نفرت عميق پايان ناپذير تواضع از ديدگاه پيشوايان دين(عليهم السلام) فروغ محبت در افق زندگى افق حيات بشر پيوسته با «فروغ محبت» روشن و تابناك است، محبت داراى آثار عميق و دامنه دارى است و در پيشرفت مادى و معنوى بشر قدرت عظيم و تأثير شگرفى دارد. اين نيروى مقتدر از رهگذر فطرت در ضمير انسان سرشته شده و به منبع عميق و بيكرانى منتهى مى شود. اگر فروغ حياتبخش محبّت از افق زندگى محو و نابود گردد، تاريكى وحشت زاى تنهايى و نااميدى روح آدمى را محاصره مى كند و چنان چهره حيات عبوس و غم انگيز مى شود كه تماشاى آن موجب بيزارى و تنفر از زندگى مى گردد. بشر فطرتاً اجتماعى آفريده شده و معاشرت با ديگران يكى از ضروريات سازمان وجودى اوست، اختلافات فكرى معمولاً شخص را از اجتماع بيزار و به تنهايى خو گرفتن و پرهيز از آميزش وامى دارد. كسانى كه از جمعيت مى گريزند و به انزوا خوگرفته و مأنوس شده اند، نارسايى فكرى و نقص وجودى دارند، چه اين حقيقت روشنى است كه آدمى به تنهايى احساس خوشبختى نخواهد كرد. همانطورى كه نيازمنديهاى جسمى انسان فراوان است و وى پيوسته براى رفع آنها كوشش و فعاليت مى كند، روح نيز احتياجات و تمنيّاتى دارد كه مى بايست ارضا گردد; روان تشنه محبت است، و به دنبال ارضاى همين تقاضاى درونى بشر همواره در جستجو و تكاپو مى باشد; از نخستين روزى كه انسان قدم به دنيا نهاده و زندگى را آغاز كرده، تا آخرين دقايقى كه كتاب عمرش بسته مى شود، به شدت نيازمند «نوازش و محبت» است و جلوه و انعكاس آن را در ضمير و جان خود احساس مى كند. هنگامى كه فشار مشكلات زندگى بر دوش انسان سنگينى مى كند و حوادث جانكاه روح او را به سختى مى آزارد، و بالأخره هجوم مصايب و ناكاميها مى خواهد رشته اميدوارى را بگسلد، انسان عطش فوق العاده اى به مهر و محبت ديگران پيدا مى كند تا كانون دلش به «نور اميد» روشن شود. بنابراين، سكون و آرامش ضمير انسان جز در سايه مهر و نوازش تأمين نمى شود و اگر مرهمى براى رنجها و سختيها باشد، همانا «محبت» است. «مهر» و «محبت» نسبت به همنوعان از درخشان ترين عواطف انسانى است و آن را ريشه اصلى فضايل اخلاقى مى توان شمرد. دلبستگى و علاقه قابل انتقال مى باشد، بهترين راه براى جلب محبت ديگران آن است كه شخص نسبت به مردم مهر بورزد و عواطف پاك و سرشار خويش را بى دريغ نثار آنها كند و معتقد باشد كه در برابر همنوعان جز مهرورزيدن و محبت كردن وظيفه ديگرى ندارد. ابراز محبت به ديگران خود معامله پرسودى است كه اگر كسى با اندك گذشت و بزرگوارى، از اين گوهرى كه در خزينه دل انباشته دارد، به ديگرى ببخشد و بذل نمايد، چندين برابر آن را دريافت خواهد كرد; كليد دل مردم در دست خود انسان قرار داد، كسى كه مى خواهد به خزاين گرانبهاى محبت راه پيدا كند، بايد قلبى لبريز از صفا و صميميت داشته باشد و لوح دل را از صفات ناپسندى كه مانع جلب آن مى شود، منزه گرداند. فلاسفه مى گويند:«كمال هر چيزى در ظهور خاصيت آن است و خاصيت انسان انس و محبت است». اين تعلق روحى و جاذبه و گرايشى كه ميان جانهاى آدميان پديد مى آيد، اساس همكارى و الفت و همزيستى را ميان مردم استوار مى سازد. دكتر«كارل» دركتاب «راهورسم زندگى» چنين مى نويسد:«براى آنكه جامعه روى سعادت ببيندبايدكه افرادش مانندخشتهاى يك بنا با هم بستگى داشته باشند ولى با چه سيمانى مى توان مردم را اين چنين به هم نزديك كرد؟ تنها سيمان مقاوم محبت است همان محبتى كه گاهى بين افراد يك خانواده مى توان ديد ولى به خارج از كانون خانوادگى بسط نمى يابد اصل محبت همنوع دوجنبه دارد از طرفى توصيه مى كند كه هركس ديگران را دوست بدارد و از طرف ديگر خود را لايق دوست داشتن ديگران كند تا وقتى كه همه كس براى ترك عادات ناپسند خود نكوشد محبت متقابل جامه عمل نخواهد پوشيد. با ايجاد تحولى در خود و رهايى از بند معايبى كه ما را از ديگران جدا مى كند مى توان به اين مقصود رسيد، آنوقت ممكن خواهد شد كه همسايه به همسايه با ديده محبت بنگرد و كارگر، كارفرما و كارفرما، كارگر را دوست بدارد، فقط عشق و محبت مى تواند در اجتماع انسانى همان نظمى را برقرار كند كه غريزه در طول ميليونها سال در اجتماع مورچه و زنبور عسل بوجود آورده است». جز محبت نپذيريم كه بر لوح وجود **نيست پاينده تر از نقش محبت رقمى تكبر، منشأ نفرت عميق پايان ناپذير در نهاد انسان «حب ذات» يك غريزه اساسى و براى ادامه زندگى ضرورى است، دلبستگى انسان به حيات و تلاش و كوششى كه وى براى بقاى خود مى كند از همين غريزه سرچشمه مى گيرد. اين ذخيره طبيعى يك نيروى ثمردهنده است و بسيارى از صفات پسنديده را مى توان به وسيله آن در وجود انسان پرورش داد، با اين وجود اگر به صورت افراطى و غيرمعقول نمايان شود، افق مساعدى جهت رشد و نمو پيدا مى كند و منشأ سيئات اخلاقى و انحرافات گوناگون مى گردد. نخستين خطر براى فضايل اخلاقى گرايش فوق العاده شخص به ذات خويشتن است تا جايى كه ديگر در افق آمال وى، جايى براى «نوع دوستى» باقى نخواهد ماند; همين «حس خودخواهى» است كه مانع مى شود تا انسان به لغزشهاى خويش اعتراف كند و حقايقى را كه به غرورش لطمه مى زنند، بپذيرد. «پرفسور روبينسون» مى گويد:«مكرر اتفاق مى افتد كه به خودى خود بدون هيچ زحمت و اضطرابى عقايد خود را مبدل مى سازيم اما اگر كسى ما را از اشتباه و لغزشى واقف سازد دفعتاً انقلابى در ما حاصل مى شود و در مقابل اين تهمت مى ايستيم و حالت دفاع به خود مى گيريم، ما با سهولت غريبى عقيده اى را قبول مى كنيم ولى به محض اينكه كسى بخواهد آن را از ما بگيرد ديوانهوار به دفاع مى پردازيم، مسلماً علقه ما به اصل اعتقادى كه داريم نيست بلكه حس خودخواهى خود را در خطر مى يابيم. اگر كسى به ما بگويد ساعت شما كند است يا اتومبيل شما از مد افتاده است ممكن است همانقدر به خشم آييم كه اگر به ما بگويند اطلاعات شمادرباب جداول كره مريخ يا ارزش طبى ساليسيلات يا كيفيت تمدن فراعنه مصر غلط است!». بزرگترين آفت سعادت انسان و شقى ترين دشمنان بشر «خودپسندى» و «تكبر» است، به اندازه اى كه «تكبر» در نظرها ناستوده است، ساير رذايل اخلاقى ناپسند نيست، خودپسندى از صفاتى است كه رشته انس و الفت را قطع مى كند، و يگانگى و صميميّت را به دشمنى مبدل مى سازد و درِ نفرت عمومى را به روى انسان مى گشايد. همان گونه كه شخص از افراد ديگر انتظار محبت و احترام دارد، بايد خود نيز به همان ميزان حافظ و نگهبان حيثيت و حرمت ديگران باشد و از هرچه با حسن معاشرت منافات دارد و موجب قطع شدن رشته علاقه مى شود، جداً بپرهيزد. بى اعتنايى به عواطف مردم مسلماً توليد عكس العمل مى كند و در نتيجه خود شخص مورد اهانت و استخفاف واقع مى گردد. در اجتماع هميشه حدود اشخاص محفوظ است و هركس به اندازه شايستگى و لياقتش از مردم صميمانه احترام و محبت مى بيند. كسى كه در چهارديوارى خودپرستى محصور شده و غرور، اركان وجودش را تسخير كرده است، تنها تمايلات خود را در نظردارد، به خواستهاى ديگران ابداً توجه نمى كند، لذا مصرانه مى كوشدتا شهرت و آوازه اى بدست آورد و تقدم و برترى موهوم خويش را بر جامعه تحميل كند، همين اصرار و توقع بى مورد سبب مى شود، تضاد شديدى بين اميال و خواسته هاى متكبر و رفتار توأم با تنفر و انزجار مردم نسبت به او پديد آيد. عكس العمل شديد جامعه، متكبر را به سختى آزار مى دهد و وى ناچار اين عكس العملهاى خلاف انتظار خود را با روحى خشمناك و قلبى مضطرب تحمّل مى نمايد. «بدبينى» از آثار اجتناب ناپذير «تكبر» است، شعله سوءظن متكبر دايم زبانه مى كشد و همه را مغرض و بدخواه خود مى پندارد، بى اعتنايى هاى متوالى و ضربه هاى مداومى را كه به غرورش وارد مى شود، هرگز از ياد نمى برد و ندانسته و بى اختيار افكارش را تحت تأثير خاص قرار مى دهد، و در هر فرصتى او را به كينه توزى و انتقام از اجتماع وامى دارد و تا انقلاب و غليان درونى اش آرام نگيرد، راحت نمى شود. وقتى اهريمن «تكبر» و «خودپرستى» در نهاد انسان راه پيدا مى كند كه شخص به بيمارى روانى «احساس حقارت» مبتلا شده باشد، همين بيمارى به تدريج به «عقده حقارت» تبديل مى شود. اين عقده مخرب و دردناك ممكن است منبع خطرات بسيار و سرچشمه جرايم گوناگون گردد و متكبر را به سوى شقاوت و ستمگرى روزافزون بكشاند. با مطالعه در تاريخ جهان اين مطلب روشن مى شود كه هميشه گروهى كه در برابر انبياى الهى(عليهم السلام) به مخالفت برخاسته و از پذيرفتن حق و حقيقت، خوددارى كرده اند، «متكبران» از خود راضى بوده اند. كشتارهاى دستجمعى و عمليات وحشيانه اى كه در جنگهاى خونين جهانى به وقوع پيوست و نزديك بود هستى بشر را تا سرحد نابودى بكشاند، از غرور و خودپرستى گروهى زمامدار سرچشمه مى گرفت. افراد زيادى هستند كه در خانواده هاى پست، پرورش يافته و در اجتماع به جايى مى رسند و بيشتر به پناه تكبر مى روند، و از اين طريق مى خواهند حقارتى كه از ناحيه نقص خانوادگى دامنگيرشان شده است، جبران نمايند. اين گونه افراد براى خود شخصيتى ماوراى شخصيت ديگران تصور مى كنند و مى خواهند از راه غرور و خودخواهى شرافت خويش را اعلام كنند. خوانندگان مى توانند هميشه اين گونه اشخاص را در اطراف خود ببيند. يك فرد واقعاً با ارزش و برجسته، هيچگاه در خود نيازى احساس نمى كند تا خويشتن را بزرگ و با ارزش جلوه دهد و به مردم بزرگى بفروشد; زيرا او مى داند كه خودنمايى سرمايه برترى نيست و غرور و نخوت براى هيچ كس شايستگى ايجاد نكرده و كسى را به اوج عظمت و سربلندى نرسانيده است. دانشمندى مى گويد:«دامنه توقعات رامحدودكنيد و سطح انتظارات را پايين بياوريدوخودراازخواسته هاى دل رهاكنيد، ازغروروخودبينى دورى نماييد، و قيود را وابگذاريد، تا سلامت روانى بيشترى داشته باشيد!». تواضع از ديدگاه پيشوايان دين(عليهم السلام) يكى از فضايل اخلاقى كه مى توان آن را «رمز محبوبيت» و بهترين وسيله جلب محبت و دوستى دانست، «تواضع و فروتنى» است. متواضع با انجاموظيفه اخلاقى خودارزش خويش راتاسطح شرافتمندانه اى بالا مى برد به اين وسيله شعاع نفوذش در قلوب مردم افزايش مى يابد. البته بايد توجه داشت كه بين «تواضع» و «چاپلوسى» فرق فاحشى وجود دارد وهر يك از آنها حساب و پرونده اى جداگانه دارند، چه فروتنى حاكى از فضيلت اخلاقى است، وازشرافت نفسوعظمت شخصيتوآرامش درون سرچشمه مى گيرد، ولى چاپلوسى ناشى ازانحطاط اخلاقى ونشانه عدم شخصيت است. «لقمان حكيم» ضمن اندرزهاى سودمندى كه به فرزند خود مى دهد، وى را از نخوت و تكبر برحذر مى دارد. قرآن كريم از زبان ايشان مى فرمايد: ( وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ فِى الاَْرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور)(56); «هرگز به تكبر و ناز از مردم رخ متاب و مغرورانه برزمين راه مرو كه خداوند مردم متكبر خودستا را دوست نمى دارد». اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «فَلَوْ رَخَّصَ اللهُ فِى الْكِبْرِ لاَِحَد مِنْ عِبادِهِ لَرَخَّصَ فِيهِ لِخاصَّةِ اَنْبِيائِهِ وَاَوْلِيائِهِ وَلكِنَّهُ سُبْحانَهُ كَرَّهَ اِلَيْهِمُ التَّكابُرَ وَرَضِىَ لَهُمْ التَّواضُعَ فَأَلْصَقُوا بِالاَْرْضِ خُدُودَهُمْ وَعَفَّرُوا فِى التُّرابِ وُجُوهَهُمْ وَخَفَضُوا اَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنينَ(57); اگر خداوند متعال بنده اى را شايسته كبر مى دانست، همانا پيغمبران(عليهم السلام) از همه شايسته تر و لايق تر بودند. امّا خداوند آنها را از خودخواهى و تكبر منع كرد و تواضع و فروتنى را براى آنان پسنديد، به همين سبب پيامبران(عليهم السلام) رخسارهاى خود را (در برابر خداوند) بر زمين نهاده، چهره هاشان را به خاك ماليدند و در مقابل مردمان با ايمان و خداپرست تواضع و فروتنى كردند». متكبرين نه تنها منفور اجتماعند، بلكه از فيض رحمت خداوندى نيز محرومند. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «اِجْتَنِبُوا التَّكَبُّرَ فَاِنَّ الْعَبْدَ لا يَزالُ يَتَكَبَّرُ حتّى يَقُولَ اللهُ تَعالى اُكْتُبُوا عَبْدى هذا فِى الْجَبّارِينَ(58); از تكبر بپرهيزيد; زيرا بنده همين كه به تكبر خو گرفت، خداوند مى گويد كه اين بنده را در شمار گردن كشان به شمار آريد». امام صادق(عليه السلام) ريشه روانى كبر و خود پرستى را در عبارتى كوتاه به صورت روشنى بيان فرموده است: «ما مِنْ أحد يَتيهُ اِلاّ مِنْ ذِلَّة يَجِدُها فِي نَفْسِه(59); هيچ كس دچار بيمارى تكبر نمى شود، مگر به علت ذلت و پستى كه در باطن خويش احساس مى كند». «برترى طلبى يك فرد يا يك ملت معنى اش خوار كردن و پست شمردن افراد و ملتهاى ديگر است. نفرت، خصومت، كشمكش هاى امروزى هم اغلب مولود عقده حقارت است باطن و ريشه چنين طرز تفكرى در حقيقت يكنوع جبران كاذب احساس حقارت است والا هيچ آدم پاك و با شرفى ميان خود و ديگران، خود و طبقات و نژادهاى ديگر هيچگونه امتياز و اختلافى تصور نخواهد كرد». «مك برايد» افراد خود خواه و متكبر كليه رفتار و كارهاى خويش را زيبا مى بينند و نواقص خود را به صورت فضايل مشاهده مى كنند. امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) مى فرمايد: «اَلْعُجْبُ دَرَجاتٌ مِنْها ان يُزَيِّنَ لِلْعَبدِ سُوءَ عَمَلِهِ فَيَراهُ حَسَناً فَيُعْجِبُهُ وَيَحْسَبُ أَنَّهُ يُحْسِنُ صُنْعاً(60); كبر و خود پسندى داراى مراتبى است: يكى از آن مراتب، اين است كه افراد خودپسند رفتار و اعمال بدشان به نظر آنها زيبا جلوه مى كند و آن را پسنديده مى بينند، اين گروه از كردار ناپسند خود خوشحال و مسرور مى گردند و تصور مى نمايند كه كار نيكى انجام داده اند». «برترى طلب، نقايصش را فضايل مى بيند عيب خود را حُسن مى شمارد، اگر زود با زير دست خشمگين مى شود اين دليل شخصيت قوى او است! چه خوبى دارد انسان مثل حلوا باشد؟ اگر لاغر است اين دليل حساسيت زياد و علو روح است! آدمهاى چاق مضحكندوبى رگ و بى احساسات، اگر چاق است اين علامت سلامتى است و روح سالم در بدن سالم است. به آدمهاى لاغر; چون جوشى هستند و عكس العملشان را نمى شود پيش بينى كرد نبايد اعتماد كرد!... وامثال آن». «روانكاوى» در مورد خود پسندى و تكبر به قسمتى از سخنان عميق و جالب مولاى متقيان، على (عليه السلام) توجه كنيم: ـ «اِيّاكَ اَنْ تَرْضى عَنْ نَفْسِكَ فَيَكْثُرَ السّاخِطُ عَلَيْكَ(61); مبادا شخصى از خود راضى باشى; زيرا در اين صورت دشمنانت بسيار مى شوند». ـ «الْعُجْبُ يُفْسِدُ الْعَقْلَ(62); خودپسندى و غرور، تباه كننده عقل و خرد است». ـ «مَنْ ضَعُفَتْ فِكْرَتُهُ قُوِيَتْ غِرَّتُهُ(63); هركه نيروى فكرى اش ضعيف تر باشد، غرور و خودخواهى اش قويتر خواهد بود». ـ «اَلتَّواضُعُ رَأسُ الْعَقْلِ وَالتَّكَبُّرُ رَأْسُ الْجَهْلِ(64); تواضع و فروتنى ريشه و اساس خردمندى و تكبر بنياد بى خردى است». ـ «اَلْعُجْبُ داءٌ دَفينٌ(65); خودپسندى و تكبر يكى از بيماريهاى درونى است (و متكبر خودخواه هرگز موفق به اصلاح خويش و بالابردن شخصيت خود نخواهد شد)». ـ «مَنْ اَعْجَبَ بِحُسْنِ حالَتِهِ قَصَّرَ عَنْ حُسْنِ حِلْيَتِهِ(66); هركه به خوبى حال خويش بنازد (و رفتار خود را برتر از ديگران پندارد) دستش از اصلاح نفس و آراستن خويش كوتاه خواهد گرديد». «وسيله ديگرى كه در عين ناكامى و عدم موفقيت براى جلب توجه ديگران به كار مى بريم لاف زدن و از خود تعريف كردن است. كارهايى راكه دلمان مى خواست انجام دادهو موفقيت هايى را كه آرزو داشتيم به دست آورده باشيم، شده مى پنداريم و به خود نسبت مى دهيم يا به جاى موفقيت هايى كه به دست نياوردهوكارهاى مهمّى كه انجام نداده ايم خود را به اين قانع مى كنيم كه مرتب از كارهايى كه انجام داده ايم صحبت كنيم و آنها را هراندازه ناچيز باشد در نظر بزرگ جلوه دهيم. اينگونه اشخاص چنان گول لاف و گزاف خود را مى خورند و خودرا به دروغ راضى وخشنود مى كنند كه فرصت هرگونه سعى و موفقيتى از دستشان مى رود». «هلن شاختر» كسى كه اسير خودپرستى است، نمى تواند نواقص خود را درك كند و به فضايل و برترى ديگران پى ببرد. على (عليه السلام) در اين زمينه مى فرمايد: «اَلرّاضِى عَنْ نَفْسِهِ مَسْتوُرٌ عَنْهُ عَيْبُهُ وَلَوْ عَرَفَ فَضْلَ غَيْرِهِ لَساءَهُ ما بِهِ مِنَ النَّقْصِ وَالْخسْرانِ(67); متكبر از خودراضى، از عيوب خود بى خبر است; اگر او به برترى و فضيلت ديگران پى مى برد، عيوب و نواقص خود را جبران مى كرد». اسلام كه راهنما و بنيانگذار مدنيّت عالى و حياتبخش است، هرگونه امتيازات ضد عدالت را رد مى كند و تنها امتياز پاكى و تقوا را به رسميت مى شناسد. اميرالمؤمنين على(عليه السلام) مى فرمايد:«اِسْتَعيذُوا بِاللهِ مِنْ سَكْرَةِ الْغِنى فَاِنَّ لَهُ سَكْرَةً بَعيدَةَ الاِْفاقَةِ(68); از سر مستى غنى و توانگرى، به خدا پناه ببريد; زيرابسياردشواراست كه چنين مستى به هوش آيد وحالت اعتدال پيداكند». روزى يكى از ثروتمندان به حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شرفياب شد و سپس مرد بى بضاعتى وارد گرديد و نزديك آن مرد نشست، مرد متمكن همين كه شخص تهيدستى را كنار خود ديد، لباسهاى خويش را جمع نمود. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه ناظر اين جريان بود، سخت آزرده خاطر گرديد، آنگاه مرد متمول را مخاطب ساخته، چنين فرمود: ترسيدى كه فقر او با تو تماسى پيدا كند؟ پاسخ داد نه، ترسيدى كه قسمتى از اموال و دارايى تو به او برسد؟ گفت نه، ترسيدى كه لباسهايت آلوده گردد؟ جواب داد خير، فرمود: پس به چه علت لباس خود را جمع نمودى و چنين وضعى به خود گرفتى؟ عرض كرد يا رسول الله! دارايى و ثروت، مرا از درك حقايق و واقع بينى باز داشته و بدى ها و قبايح را در نظرم نيكو و زيبا جلوه داده است، به جرم اين رفتار ناروا نصف دارايى خود را به اين مرد مستمند مى بخشم. نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) از مرد تهيدست سؤال فرمود: آيا اين بخشش را مى پذيرى؟ گفت نه، مرد متمكن از او پرسيد چرا؟ در پاسخ گفت مى ترسم من نيز در اثر تمول و ثروت زياد مانند تو به چنين صفت ناپسندى مبتلا و آلوده گردم. متكبر خودخواه، اگر به سعادت و خوشبختى خود علاقه مند است، جداً بايد به اصلاح خويش قيام كند و اين صفت منفور كه شخصيت وى را دچار اختلال ساخته، از سنگر وجود خود بيرون كشد; چون اگر به دفع و سركوبش همت نگمارد، يك عمر دچار محنت و ناكامى خواهد بود. ستمگرى … نقش عدالت در اجتماع شعله هاى سوزان ستم نبرد دين با بيدادگرى نقش عدالت در اجتماع سير در تاريخ و كاوش و بررسى پيرامون پيدايش و بروز نهضتها، ما را به اين نكته جالب و شايان توجه هدايت مى كند كه در ادوار مختلف گيتى ميان كليه ملتها همواره كلمه مقدس «عدل» محور جنبشها و سرچشمه انقلابها قرار گرفته است; گروهى كه از فشار اجحافها و تجاوزها به ستوه آمده، دورنماى وصال عدل چنان در روحيه آنان هيجانى پديد آورده و احساسات آنها را برانگيخته است كه مردانه عليه دستگاههاى اهريمن «بى عدالتى»، نبرد عمومى را آغاز كرده و به خاطر به چنگ آوردن اين گوهر ارزنده و گرانبها و دگرگون ساختن دوران تاريك و وحشيانه، تلاشهاى خستگى ناپذير از خود نشان داده و از هيچ گونه فداكارى، حتى بذل جان هم دريغ ننموده اند، اما متأسفانه بسيارى از اين تلاشها و مبارزات پى گير به نتيجه ثمربخش و پيروزى قطعى نرسيده و خلاصه اينكه ملل تحت ستم و به پاخاسته نتوانسته اند مقصود خود را در آغوش كشند و به آمال حياتى خويش نايل آيند. رمز شكستهاى گذشته، با توجه به نكته زير روشن و آشكار مى گردد; وقتى مزاج جامعه از مدار طبيعى منحرف شود و با انحطاط و پليدى خو بگيرد، چنين اجتماعى عدالت پذير نبوده و هرگز به آيين داد متصف نخواهد گرديد. بسط عدالت در صورت فراهم بودن شرايط آن، ميسّر و امكان پذير است و تا آن شرايط تحقق نپذيرد، چهره واقعى «عدل» در افق زندگى جامعه تجلى نخواهد كرد. جامعه براى رسيدن به كمال، نخست به قانونى نيازمند است كه براساس «عدالت» وضع گرديده و حقوق كليه طبقات و افراد در آن به طور كامل منظور و رعايت شده باشد و با مصالح عمومى تطبيق نمايد، آنوقت است كه مى توان گفت تربيت اساسى و اخلاق پسنديده در جهت گسترش عدالت تأثير عميقى دارد. «عدالت» قانونى است طبيعى كه در سراسر عالم تكوين، مشاهده مى شود. خط سير جهان براساس عدل تعيين گرديده و تخلف از اين قانون طبيعى امكان پذير نيست. هماهنگى اسرارآميز و همكاريى كه ميان اعضاى بدن خود احساس مى كنيم، درخشان ترين مظهر تعادل دقيق و حيرت آور دستگاههاى عظيم خلقت است وبالأخره ما از مطالعه كتاب وجود خويش، به نظم حاكم بر مجموعه عالم پى مى بريم. تعادلى كه در نظام آفرينش وجود دارد، يك توازن قهرى است، اما چون بشر داراى استقلال فكرى و اراده است، لذا بايد شالوده عدل در اجتماع با اراده و اختيار او پى ريزى شود. نيروى عقل انسان در پاره اى از موارد نيازى به هدايت و راهنمايى شرع نداشته، بلكه خود مستقلاً مى تواند حقايق را درك و بر طبق آن قضاوت كند; عقل كارهاى نيك را قابل تقدير و روش و اعمال ناشايست را مورد توبيخ و نكوهش مى داند. عدالت در زندگى بشر داراى اهميت و موقعيت بسيار حساس و از جمله اوصافى است كه تمام فضايل از آن سرچشمه مى گيرد و انسان را به انجام كارهاى شايستهوپسنديده وا مى دارد. بزرگترين عاملى كه توده مردم را به يكديگر پيوند داده و علاقه مندى و الفت را ميان آنها پديد مى آورد و موجبات وحدت و يگانگى اجتماع را فراهم مى سازد، «عدالت» است. «افلاطون» فيلسوف شهير يونانى مى گويد: «هرگاه عدالت در نفس انسان پديدار گرديد از آن اشعه درخشانى بر كليه قواى وى مى تابد; زيرا همه صفات پسنديده و فضايل انسانى از عدالت سرچشمه مى گيرد و شخص را به نيكوترين و شايسته ترين وجهى بر اعمال مخصوص به وى، قادر و توانا مى سازد و اين منتهاى سعادت بشر و غايت مقام قرب و نزديكى او به ايزد متعال است». اگر عدالت را نخستين اساس زندگى اجتماع منظم بناميم، سخنى به گزاف نگفته ايم; با برقرارى عدالت، فصل نوينى در زندگى بشر آغاز و در كالبد بى جان اجتماع روح تازه دميده مى شود و محيط زندگى فروغ يافته، جلوه خاصى پيدا مى كند، جامعه اى كه سراسر مرغزار زندگى آن از عدل و داد سرسبز و خرم باشد، قابل بقا و زيست بوده، بر موانع و مشكلات موفق و پيروز مى گردد. شعله هاى سوزان ستم نتايج زيانبخش ستمگرى در زوال و اضمحلال جامعه و از بين بردن فضايل اخلاقى و امنيت اجتماعى به قدرى قطعى و غير قابل انكار است كه حتى اگر كسى پايبند به آيين و مكتبى هم نباشد، از اعتراف به اين حقيقت ناگزير خواهد بود. با طغيان ستم پيوندها و روابط عمومى از هم گسسته، پراكندگى و تشتت در كليه نظام اجتماع حكمفرما مى شود، إعمال قدرتهاى اهريمنى و جابرانه سرانجام طومار حكومتهاى مقتدر و نيرومند را در هم مى پيچد و بر زندگى جلال و شكوه آنان خط بطلان مى كشد. اندكى مطالعه در تاريخ زندگى ستمگران كه به كيفر جانفرساى اعمال خويش گرفتار شده اند، بزرگترين درس عبرت است. در اينجا به ذكر يك شاهد زنده تاريخى اكتفا مى شود: محمَّد بن عبدالملك از وزرايى بود كه در دستگاه خلفاى بنى عباس موقعيت خاصى داشت، اين وزيرسنگدل و بى باك براى مجازات زندانيان، تنورى از آهن كه ديوارهاى داخلى آن ميخهاى برجسته اى داشت، مهيا كرده بود، زندانيان تيره بخت را در همين جايگاه پر زجر و وحشتزا محبوس مى ساخت و به علاوه به تنور نيز حرارت مى دادند تا بدين ترتيب زندانيان از فشار شكنجه طاقت فرسا به فجيع ترين طرز جان بسپارند. وقتى متوكل به خلافت رسيد، محمَّد بن عبدالملك را از وزارت عزل كرد و وى در همان زندانى كه خود ساخته بود، بازداشت گرديد، اين وزير معزول و زندانى، وقتى كه آخرين لحظات زندگى را پشت سر مى گذاشت، كاغذ و دواتى درخواست نمود و بر آن دو بيت شعر به عنوان نامه سرگشاده به خليفه نوشت: هى السبيل فمن يوم الى يوم **كانه ما تريك العين في نوم لا تجز عن رويداً انها دول **دنيا تنقل من قوم الى قوم «دنيا گذرگاهى است كه بايد روزانه آن را مانند رؤيايى كه در خواب به ديدگانت مى آيد، پشت سر بگذارى. اظهار ناراحتى مكن، آرام باش، اين دنيا سرمايه اى است كه هرروز به دست گروهى منتقل مى گردد». وقتى متوكل از متن نامه آگاه شد، دستور آزادى محمَّد بن عبدالملك را صادر كرد، ولى دير شده بود; زيرا او به دردناكترين وضع جان داده بود! آرى، مردمى كه دنيا و زندگى در آن را ميدان تنازع بقا مى پندارند، پيوسته براى استوار ساختن پايه هاى قدرت و حفظ شوكت خويش، ضعفا را در فشار و محروميت قرار داده و خُرد مى كنند و از ارتكاب هرگونه اعمال جنايت آميز و ضد انسانى روگردان نيستند، اما دير يا زود بالأخره شراره هاى قهر و غضب از درون سينه هاى توده تحت ستم زبانه خواهد كشيد و به ظلم و ستم و بى عدالتى ها پايان خواهد داد. ستمگرى، مخصوص به طبقه يا افراد خاصى نيست، هركس در هر مقام وشرايطى باشد، اگر بخواهد بى قيد و شرط از مزاياى زندگى بهره بردارى كند و از حصار قوانين گام فراتر بگذارد، ستمكار است. متأسفانه امروز ستمگرى در جامعه قوس صعودى را مى پيمايد و شعله هاى آتش بيداد در خرمن هستى اجتماع زبانه مى كشد واساس و بنيان تمدن بشرى را به سقوط و فنا تهديد مى كند. عمّال ستم تا آنجا كه قدرت و نيرو در اختيار دارند، حقوق جوامع بشرى را پايمال مى نمايند و ثروت و منافع مردم بى پناه را به يغما مى برند و تنها فرشته عدالت در قالب مجسمه اى بى روح جلوه گر است. نبرد دين با بيدادگرى قرآن مجيد سرانجام شوم ستمگران را چنين اعلام مى كند:(وَتِلْكَ ا لْقُرَى أَهْلَكْنَـهُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِدًا)(69); «اين شهرها و آباديهايى است كه ما آنها را هنگامى كه ستمكار شدند، به هلاكت افكنديم و براى نابودى هر يك از آنها وقت معينى قرار داده ايم». رهبران دين به پايدارى اجتماع بسيار علاقه مند بوده، توسعه عدل و داد هدف اصلى آنان قرار گرفته است، خط سير جامعه را با جنبشهاى ضد ظلم تغيير داده، سنگرهاى بيداد را تسخير و قدرتهاى وحشيانه را به زانو در آورده اند، ستم را گناه نابخشودنى دانسته و به قدرى مردم را از نزديك شدن به مرز آن نهى كرده اند كه حتى ظلم را نوعى شرك شمرده اند. اصولاً روش و مكتب عدالت پرور پيشوايان دين اسلام خود بزرگترين نهضت عليه بيدادگرى محسوب مى گردد. قرآن مى فرمايد: (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَـتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ ا لْكِتَـبَ وَا لْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ...)(70); «ما پيامبران را با ادله روشن فرستاديم و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حقّ از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند». از آنجايى كه هدف نهايى اسلام عدالت همه جانبه است، لذا پيروان خود را به عدل و مساوات با يكديگر بدون در نظر گرفتن اعتبارات و عناوين شخصى موظف نموده و حق كشى و ستمگرى را در هر مرتبه و درجه اى نسبت به هر دسته و قومى ممنوع كرده است. خداوند مى فرمايد: (يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّا مِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِالْقِسْطِ وَلاَيَجْرِمَنَّكُمْ شَنَــَانُ قَوْم عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى...)(71); «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در كارها براى خدا قيام كنيد و از روى عدالت، گواهى دهيد و دشمنى با مردم شما را وادار نكند كه از مرز عدالت خارج شويد، دادگرى نماييد كه عدالت به پرهيزكارى نزديكتر است». خداوند متعال در مورد عدالت در قضاوت و داورى مى فرمايد: (...وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ...)(72); «هرگاه در ميان مردم داورى و حكومت كرديد، به عدالت داورى و قضاوت كنيد». عدالت به اندازه اى مورد توجه و عنايت شارع اسلام است كه اگر كسى با واجد بودن همه امتيازات، فاقد اين صفت برجسته باشد، صلاحيت ندارد بر مسند قضاوت و داورى تكيه زند. يكى از وظايف اساسى و حساس والدين رعايت اصول دادگرى و مساوات ميان فرزندان خويش است، براى اينكه صفت عدالت در نهاد كودكان پى ريزى شود و طبيعت آنها به ستمگرى و تعدى عادت نكند. از لحاظ تربيتى بهترين روش آن است كه در تمام جهات يك نوع رفتار عادلانه رادرميان فرزندان خودمراعات كنند. كودكانى كه درمحيط خانواده، شاهدبى عدالتى والدين باشند، هرگز با صفت عدل و انصاف رشد نخواهند كرد، بلكه طبعاً باروحيه ظلم و اجحاف بار مى آيند و رفتار آنها در اجتماع جز بى بند و بارى و حق كشى و تجاوز به حقوق ديگران نخواهد بود و حتى والدين نيز عكس العمل بى عدالتى را از فرزندان خويش خواهند ديد. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به همين موضوع مهم روانى و تربيتى عنايت خاص داشته و به پيروان خويش رعايت اين نكته را توصيه فرموده است: «اِعْدِلُوا بَيْنَ اَوْلادِكُمْ بِالنُّحْلِ كَما تُحِبُّونَ اَنْ يَعْدِلُوا بَيْنَكُمْ فِي الْبِرِّ وَاللُّطْفِ(73); شماكه مى خواهيدفرزندانتان درنيكى و مهر و محبت با شما به عدالت رفتاركنند، دراعطاوبخشش به آنهابه عدالت و مساوات رفتاركنيد». «نفس بشرى مانند بخار هميشه رو به اتساع است هدف تربيت از اين جهت اين است كه وا دارد فشار خارجى به صورت عادات، افكار و تمايلات عاطفى در عقل خود طفل در آيد نه زدن و نواختن و شكنجه كردن و فكر لازم در اين باب عدل است. عدل مفهومى است كه ما بايد سعى كنيم آن را در افكار و عادات طفل تدريجاً وارد سازيم تربيت صحيح در عدل فقط وقتى به دست مى آيد كه با بچه مزبور، كودكان ديگر هم باشند جائى كه اطفال براى خوشى و لذت كه فقط يك نفر در يك وقت مى تواند از آن محظوظ شود با يكديگر منافسه مى كنند از قبيل سوارى در يك چرخ دستى، مى بينيم كه آنان به فوريت عدالت را مى فهمند البته ميل هر يك از آنان اين است كه خوشى را بدون ديگران فقط براى خود بخواهد اما تعجب در اين است كه موقعى كه بزرگها و بالغين بين آنان قرار مى گذارند كه هر كدام به نوبت از اين خوشى و لذت بر خوردار شوند به چه سرعتى اين ميل مغلوب مى گردد. من عقيده ندارم كه حس عدالت، ذاتى و جبلى است لكن وقتى ديدم كه به چه سرعتى مى توان آن را در طفل ايجاد كرد دچار تعجب گشتم البته بايد عدل حقيقى باشد و طفلى بر طفل ديگر ترجيح داده نشود اگر شما به بعضى بچه ها بيش از بچه هاى ديگر محبت رواداريد بايد احتياط كنيد مبادا عواطفتان را در تقسيم مسرات و خوشى ها بين آنان دخيل و مؤثر سازيد يك اصل كلى مسلم اين است كه اسباب بازى بايد بطور مساوى براى همه باشد. كوشش در القاى رغبت اطفال به عدل بوسيله هرگونه تمرين وورزش اخلاقى، كارى بيهوده است». «برتراند راسل» رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درمورد برقرارى عدالت بين فرزندان مى فرمايد: «اِتَّقُوا اللهَ وَاعْدِلُوا بَيْنَ اَوْلادِكُمْ كَما تُحِبُّونَ اَنْ يَبَرُّوكُمْ(74); از خدا بترسيد و ميان فرزندان خود به عدالت رفتار كنيد، همان طورى كه مى خواهيد با شما به نيكى رفتار كنند». مولاى متقيان، على(عليه السلام) در يكى از دستورات خود به «محمّد بن ابوبكر» پس از آن كه وى را به حكومت مصر نصب مى نمايد، چنين توصيه مى كند: «فَاخْفِضْ لَهُمْ جَناحَكَ وَأَلِنْ لَهُمْ جانِبَكَ وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَآسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ حَتّى لا يَطْمَعَ الْعُظَماءُ فِي حَيْفِكَ لَهُمْ وَلا يَيْأَسَ الضّعَفاءُ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ(75); پر وبال خود را براى ايشان (اهل مصر) بخوابان و پهلوى خويش را به خاطر آنان هموار ساز (كارى كن كه همه كس از رفتارت سود برد)، نسبت به همه مردم خوش خلق و گشاده رو باش، حتى در نگاه كردن به آنها مساوات و عدالت را مراعات كن تا بزرگان قوم براى حفظ منافع خود از تو توقع ظلم و ستمگرى نكنند و ناتوانان و درماندگان از عدل و انصاف و درستكارى تو نااميد نگردند». سفراى الهى پايه گذار عدل و آيينه تمام نماى صفات برجسته انسانى از جمله «عدالت» در زندگى فردى و اجتماعى خود بوده اند، در دوران زمامدارى على(عليه السلام) روزى عقيل به پيشگاه برادر زمامدار خود، شرفياب گرديد و با شرح گرفتارى و تهيدستى خويش، اصرار داشت تا تقريباً يك من گندم بيش از حق مقرر خود، از بيت المال استفاده كند. آن حضرت(عليه السلام) به جاى پاسخ مثبت، پاره آهن گداخته اى براى عبرت وى نزديك بدنش مى برد تا آنجا كه فريادش بلند مى گردد. آنگاه على(عليه السلام)برادر را مخاطب ساخته، چنين مى فرمايد: «اى عقيل! مادر به عزاى تو گريه كند، تو از اين پاره آهنى كه انسانى آن را به بازيچه در آتش گرم كرده، چنين مى نالى، ولى من آتشى را كه از قهر و غضب پروردگار ناشى مى شود، چگونه تحمّل نمايم؟ آيا سزاوار است تو از تأثّر جسم فرياد و خروش برآورى، ولى من بر عذاب وجدان و روح صبر كنم؟» آن حضرت به دنبال بيانات فوق اظهار مى دارد: «به خدا اگر حكومت دنيا را با همه ثروت و مالى كه در آن است، به من واگذار كنند تا در مقابل آن پوست جوى را از دهان مورى به ظلم و ستم بيرون كشم، هرگز نخواهم پذيرفت; دنياى زيبا و دوست داشتنى شما در نظر من از آن پست تر است كه مورى را به خاطر آن آزرده و متأثر سازم». حسين بن على(عليهما السلام) با يك نهضت و جنبش عظيم ضد ظلم، آيين عدل و مرام انسانيت را بر صفحه روزگار نوشت كه هنوز بر پيشانى تاريخ بشريت مى درخشد. ****************** كينه و عداوت … چشم پوشى ازبديها واشتباهات ديگران خسارتهاى ناشى از كينه جويى و انتقام عكس العمل امام سجاد(عليه السلام) چشم پوشى از بدى ها و اشتباهات ديگران شكى نيست كه انسان نمى تواند از اجتماع صرفنظر كند و رشته ارتباط خود را با همنوعان قطع نموده، به گوشه انزوا پناه ببرد; زيرا انسان موجود نيازمندى است و احتياجات او هم حد و حصرى ندارد، لذا به حكم فطرت و ضرورت بايد حيات آدمى براساس زندگى اجتماعى استوار گردد تا در سايه همكارى متقابل، گره هاى زندگى يكى پس از ديگرى گشوده شود. از طرف ديگر زندگى اجتماعى شرايط گوناگونى دارد و همين كه انسان به محيط اجتماع قدم مى گذارد، پاى قيود و شروط به ميان مى آيد، ووظايف و آدابى كه حصول موفقيت مستلزم رعايت كليه آن وظايف است، خودنمايى مى كند. زندگى اجتماعى كه مؤثّرترين عامل در تكوين شخصيّت آدمى است، نبايد به محيط جسمانى محدود گردد، بلكه معاشرتها بايد نتيجه اتحاد روانهابوده وحشر و تماسهاى صورى، مظهرى از هماهنگى وتناسب روحى باشد. تا هنگامى كه جامعه از يك وحدت صورى و معنوى برخوردار شود و روابط عمومى بر محور همبستگى كامل بچرخد، محال است زندگى صفا و جذبه خود را از دست بدهد. يكى از وظايف اساسى ما در زندگى اجتماعى و معاشرت با ديگران، داشتن حس «اغماض وگذشت» ازخطاهاوبديهاى ديگران است. زيرا رابطه انسان با ابناى نوع خود مقتضى اين واقعيت مى باشد. بالاترين آسايش آن است كه شخص با سايرين پيوسته راه مسالمت و مدارا را بپيمايد. اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه هيچكس بدون عيب و نقص نيست، افرادى كه داراى موازنه كامل باشند، بسيار نادرند. حتى برجسته ترين اشخاص نيز داراى لغزشهايى هستند. بنابراين، هر يك از ما بايد تا اندازه اى خلاف انتظارها را تحمل كنيم و از خطاها و بديهاى همديگر در گذريم; زيرا صلح و سازش پايدار در بسيارى از موارد جز از طريق «عفو و گذشت» حاصل نمى شود، و مهر و صميميت بسط نمى يابد. هركس حالتى مخصوص به خود دارد و اين حالت مولود مشخصات اخلاقى و روحى اوست. «عفو و بخشش» يكى از درخشان ترين علايم تملك و تسلّط برنفس و نشانه بزرگوارى و نوعى شجاعت و جوانمردى است. كسانى كه از اين فضيلت به اندازه كافى برخوردارند و با وجود توانايى، مى بخشند، اطمينان و صفايى را به پاداش مى گيرند كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند. «گذشت» موجب پرورش و نيرومندى روح مى شود و موهبتى است كه مى تواند سرچشمه رأفت و نيكى قرار گيرد و انسان را از قيد خودپرستى برهاند. چشم پوشى از اشتباهات و بديهاى ديگران طبعاً دشوار است و نفس در مراحل نخستين به سختى مى پذيرد، اما هر قدر انسان در اين راه ازخود قدرت و تسلّط بر نفس نشان دهد، بحران هيجانات درونى اش به طور محسوسى كاهش يافته، در نتيجه شخص با گذشتى خواهد شد. «عفو» و «اغماض» به طور قطع در عواطف خصم اثر نيكى مى بخشد و قهراً در طرز فكر و شيوه عمل او تحولى ايجاد خواهد كرد; چه بسيار تيرگيها كه در پرتو اين صفت از ميان برخاسته و دشمنيهاى عميق و ريشه دار جاى خود را به صفا و صميميّت سپرده است. دشمن متجاوز در برابر كسى كه به اين سلاح نيرومند مجهز است و داراى روحيه پرشفقت و جوانمردانه مى باشد، به زودى تسليم و رام خواهد شد. دانشمندى مى گويد: «يكى ازبزرگترين مواهب انسان كه ساير حيوانات ازآن بهره اى ندارندحس بخششوگذشت ازخطاهاى ديگران است. كسى كه شما را اذيت مى كند در عين حال فرصت خوبى بدستتان مى دهد كه او را ببخشيد وازلذت عفوبرخوردارشويد، به ماگفته اند: دشمنان خودرا ببخشيد ولى نگفته اند دوستان خود را نبخشيد، ولى معلوم است كه ما در هرحال بايد خطاهايى را كه ديگران نسبت به ما مرتكب مى شوند ببخشيم وقتى شما از دشمن خود انتقام مى كشيد همسنگ او مى شويد ولى اگر عفوش كنيد بر او برترى مى جوييد او بد كننده است و شما بخشنده. وقتى مى خواهيم ديگرى رااذيت كنيم ممكن است موفق نشويم ولى عفو بهترين طريق انتقام است. به وسيله بخشش بهتر مى توانيم دشمنان خود را بدون زدوخوردمغلوب كنيموآنان رادر پيشگاه عظمت خود به تواضع واداريم. بنابراين، ترك دشمنى و فرار از مقابل دشمنان بزرگترين حمله اى است كه عليه آنها بعمل مى آوريم; زيرا در اين صورت مغلوبيت شان حتمى است، وقتى ديگران بد مى كنند ما بايد خوبى كنيم خوبى در مقابل بدى يك سياست آسمانى است كه به وسيله آن آرامش زمين برقرار مى ماند». خسارتهاى ناشى از كينه جويى و انتقام در ميان بيماريهاى گوناگون و خطرناك اخلاقى كه گريبانگير بشر مى شود، هيچ كدام بارى سنگين تر از «كينه و عداوت» بر دوش آدمى نمى نهد; كينه جويى يكى از بزرگترين بلاهاى سعادت و آسايش است كه از نيروى وحشتناك «غضب» سرچشمه مى گيرد و تعادل موازنه روحى انسان را بر هم مى زند، زمانى هم كه شخص خشمگين به دلايلى بحران درونى اش كاهش مى يابد و موقتاً شعله هاى سوزان خشم در كانون دلش خاموش مى شود، نمى توان گفت وى تعادل روحى خود را بازيافته است; زيرا ممكن است از همين آتش زيرخاكستر، جرقه هاى كينه و عداوت در خرمن سعادت و آسايش وى بيفتد و آن را يكسره بسوزاند. همان طور كه عفو و گذشت نشانه بزرگوارى و تعادل روان و همچنين موجد صلح و وحدت است، «كينه» و «عداوت» نيز مظهر روح خونخوارى و منشأ پراكندگى و تشتت است. هرچند دشمنى براى تسكين هيجان درونى صورت مى گيرد، اما زيان و آسيبى كه انسان از دشمنى نكردن مى بيند، به مراتب كمتر است از اينكه بخواهد بدى را با بدى مقابله نموده و با صدمه مشابهى پاسخ گويد، چه آن آزار به هر مقدار دشوار باشد، مى گذرد، ولى اگر انسان به جاى عفو و گذشت خصومت را در پيش بگيرد، خارى زهرآلود در جان و دل خود فرو كرده كه پيوسته او را رنج و آزار مى دهد. بدون ترديد عداوت نمى تواند بدى را از ميان ببرد، بلكه شكاف را عميق تر و دامنه دارتر خواهد ساخت وقهراً خصم به مقتضاى غريزه دفاع از خويشتن براى مبارزه آماده تر و مجهزتر خواهد گرديد. گاهى نتايج حاصل از دشمنى بسيار دردناك است و ترميم اختلالات ناشى از آن امكان پذير نيست. زيرا ممكن است انسان بار گران يك خطاى بزرگ را كه زاييده كينه جويى و ثمره كار حساب نشده و نابخردانه بوده و به عاقبت فجيع منتهى شده است، در تمام عمر بر شانه خود احساس كند، و دايم از شرمندگى روحى رنج ببرد. در قاموس زندگى بعضى افراد اصولاً گذشت و بزرگوارى وجود ندارد و هرگز خطا و اهانت نسبت به خود را از ياد نمى برند، همين سخت گيرى و حساسيت شديد سبب مى شود تا تمام قدرتى را كه در اختيار دارند، به مصرف انتقام برسانند و حتى حاضرند در راه كينه توزى خود را به آتش كشند. طبايع زود رنج براى كينه توزى، آمادگى زيادى دارند، شخص ضعيف النفس و زودرنج تحمل شنيدن كوچكترين انتقادى را ندارد، در صورتى كه مردان پخته و نيرومند از انتقادات، نكات تازه مى آموزند و به وسيله آن موجبات اصلاح خود را فراهم مى سازند. يكى از دانشمندان مى گويد: «رنجيدن دليل ناپختگى است; زيرا اولاً چه بسا در حقيقت، توهين و تحقيرى در كار نبوده و شخص نازك دل و زودرنج بى جهت رنجيده، از اين گذشته ممكن است تحقير و توهين بوده ولى عمدى نبوده باشد در اينصورت نيز جاى رنجش و شكايتى نيست و اما توهين كه عمدى و به قصد تخفيف و آزار باشد اگر با حقيقت وفق بدهد و به نقص و عيب واقعى اشاره كند براى آدم عاقل مايه تنبه و بيدارى است و نه موجب رنجش و اگر بيجا و خلاف واقع باشد قابل اعتنا نيست; زيرا حسود و بدخواه است و يا بچه وار كينه مىورزد و انتقام مى كشد و يا آنقدر نادان است كه مى خواهد از كوچك كردن ديگرى خود را بزرگ كرده باشد از چنين آدمى نبايد رنجيد!». روح انتقام جويى در گروهى، نتيجه و عكس العمل «عقده حقارت» است; رفتار خشونت آميز و فشارهاى طاقت فرسايى كه آنها در دوران كودكى يا در محيط اجتماع مى بينند، اثر عميق و دردناكى در قلبشان باقى مى گذارد واز نظر روانى دچار يك نوع كينه توزى حاد مى شوند; خلاصه، انتقام يكى از وسايلى است كه مبتلايان به عقده حقارت براى جبران شكستهاى خود از آن استفاده مى كنند و به عناوين گوناگون در صدد آزار ديگران بر مى آيند و به هر جرم و جنايت خطرناكى دست مى زنند! يكى ازعوامل مؤثّربراى فراموش كردن بديهاى مردم، توجه به هدف مقدسوعالى زندگى است. كسى كه داراى روحى درخشان است و به هدف مقدس و عالى چشم مى دوزد، همه چيز جز آن مقصد و هدف در نظرش ناچيز جلوه مى كند و به مخالفتها و بديها با ديده بى اعتنايى مى نگرد. ميزان تأثير بديها در روح و تبديل يك فكر به فكر ديگر و همچنين توجه به فضيلتى كه نقطه مقابل يك صفت ناپسند و مذموم است، در اختيار خود ماست. بنابراين، درسايه نيروى اراده، مى توان ازشدت تأثير عوامل گوناگون بر روى فكر كاست، و براى درهم كوبيدن «حس كينه توزى» كه جان را مى فشارد، نيروى كافى تحصيل كرد و چنانچه از انجام وظايف نسبت به خود غفلت ورزيم، هيچ كس قادر نيست ما را يارى و دستگيرى كند. انتقام اشكال گوناگونى دارد و به صورتهاى مختلفى ظاهر شده و خودنمايى مى كند; عده اى در لباس دوستى و راهنمايى رقباى خود را به امورى كه منتهى به نتايج سوء مى شود و پايانش گرفتارى و بدبختى است، وامى دارند و از اين رهگذر به شكل ظريفى از آنها انتقام مى كشند! يكى از بزرگان غرب مى گويد: «كينه جويى و دشمنى نتيجه حماقت است مخصوصاً در صورتى كه علتى نداشته باشد. خيلى موضوعات را مى توانيم دوستانه حل كنيم ولى خودپرستى نمى گذارد. چه بسا مى شود به كوچكترين كدورتى دوستان را از خود مى رانيم و در عين حال كه مى دانيم گناه چندانى ندارند آنها را نمى بخشيم، راستى چگونه مى توانيم اين ستمگرى را برخود هموار كنيم». عكس العمل امام سجاد(عليه السلام) سرگذشت رهبران دينى ما، درس گذشتوبزرگوارىوشرف وانسانيت مى دهد و مزاياى روحى آنها در عاليترين صورتها تجلى كرده است. روزى جمعى از اصحاب در حضور امام سجاد(عليه السلام) شرفياب بودند، ناگاه مردى سياه دل وارد شد و بى درنگ لب به جسارت گشود و ناجوانمردانه به ساحت مقدس امام سجاد(عليه السلام) اسائه ادب كرد. حضرت با خونسردى او را مى نگريست و همچنان خاموش بود تا سخنان وى پايان يافت و از مجلس بيرون رفت. امام(عليه السلام) در اين هنگام رو به حضار كرد و فرمود: «مايلم شما به اتفاق من بياييد تا سخنان اين مرد را پاسخ گويم» حاضرين اطاعت كردند و در خدمت آن حضرت به راه افتادند. امام(عليه السلام) وقتى درِ منزل آن شخص رسيد، وى را فراخواند. آن مرد جسور نيز خود را براى مبارزه آماده ساخت و از منزل بيرون آمد. امام او رامخاطب ساخته چنين فرمود: «اى برادرآن نسبت هايى را كه به من دادى، اگر درست است و واقعيت دارد، از خداوند بزرگ براى خويش مغفرت و آمرزش مى طلبم و چنانچه برخلاف حقيقت بوده است، از پيشگاه او مسئلت مى كنم كه تو را مشمول عنايات و الطاف بيكران خود قرار دهد!». بيانات جذاب و ملاطفت آميز امام سجاد(عليه السلام) روح شقاوت پيشه آن مرد را تحت تأثير قرار داد و همه رنج و عذابى را كه در جانش بود، محو كرد، آثار انقلاب و پشيمانى بر چهره اش نمايان شد و اشك حسرت و ندامت برگونه ريخت، آنگاه با لحنى سرشار از ادب به امام(عليه السلام) عرض كرد: «وجود مقدس و والاى شما از آن نسبتهاى ناروا منزه است، و آنچه بر زبانم جارى شد، خودم به آن لايق و سزاوارم!». امام، زين العابدين(عليه السلام) بدين وسيله به پيروان خود عملاً درس اغماض و گذشت آموخت و تحوّل سعادت بخشى را كه از رهگذر عفو و بزرگوارى در دل آن شخص پديد آورد، به پيروان خود نيز نشان داد. على (عليه السلام) مى فرمايد: «قِلَّةُ الْعَفْوِ اَقْبَحُ الْعُيُوبِ وَالتَّسَرُّعُ اِلَى الاِْنْتِقامِ اَعْظَمُ الذُّنُوبِ(76); بدترين عيبها كمى گذشت از لغزش مردم و شتاب كردن در انتقام، بزرگترين گناهان است». جوانمردان هميشه از لغزشهاى ديگران چشم مى پوشند و آنها را به بزرگوارى خود مى بخشند، على(عليه السلام) فرمود: «مُعاجَلَةُ الذُّنُوبِ بِالْغُفْرانِ مِنْ اَخْلاقِ الْكِرامِ(77); شتاب در بخشيدن لغزشهاى ديگران، روش اشخاص جوانمرد و كريم است». قرآن، مسلمين را به «عفو» و «گذشت» توصيه مى كند: (... وَلْيَعْفُواْ وَلْيَصْفَحُواْ أَلاَ تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)(78); «آنها بايد عفو كنند و چشم پوشى نمايند، مگر دوست نداريد كه خداوند شما را بيامرزد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است». (لاَ تَسْتَوِى ا لْحَسَنَةُ وَلاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَا وَةٌ كَأَ نَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ )(79); «هرگزنيكى وبدى يكسان نيست، هميشه بدى خلق را با بهترين عمل پاداش ده ناگاه (خواهى ديد) همان كسى كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى گرم و صميمى است». «عفو» و «بخشش» هنگام «قدرت» و «توانايى» بسيار ارزنده و گرانبهاست. امام صادق(عليه السلام) اين صفت پرارزش را از اوصاف پيغمبران(عليهم السلام) و پرهيزگاران شمرده است:«اَلْعَفُو عِنْدَ الْقُدْرَةِ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِيْنَ وَالْمُتَّقِينَ(80); بخشش هنگام قدرت و توانايى رفتار پيغمبران(عليهم السلام) و اشخاص متقى و پرهيزگار است». اميرمؤمنان، على(عليه السلام) بهترين سلاح را در مقابل مخالفين «عفو» و «بخشش» معرفى مى كند:«عَاتِبْ اَخاكَ بِالاِْحْسانِ اِلَيْهِ وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالاِْنْعامِ عَلَيْهِ(81); با احسان برادر مخالف خود را كيفر ده و آزار او را به وسيله نيكى از خود دور ساز». افراد كينه توز به يك نوع قساوت و بى رحمى مبتلا هستند و كانون دل آنها از عواطف تهى است. حضرت على(عليه السلام) در زمينه كينه توزى بيان جامع و دلنشينى دارد: «اَشَدُّ الْقُلُوبِ غِلاًّ قَلْبُ الْحَقُودِ(82); سخت ترين دلها از حيث ناپاكى دل مرد كينه توز است». «كينه توز» خيلى بدغضبودرخصومت بى رحم است وشكننده، از آنهايى است كه به اصطلاح براى يك دستمال حاضر است قيصريه را آتش بزند. تيپ منتقم، هرقدر هم ظاهراً نرم و مؤدب و شيرين باشد در باطنش مثل كانون آتشفشان خاموش، درياى پرغليانى از آتش گداخته كينه و انتقام و شقاوت وجود دارد كه در اوّلين فرصت فوران خواهد كرد وتر و خشك و دوست و دشمن را يكسان خواهد سوزانيد». «روانكاوى» نگرانى عميق و عذاب روحى پيوسته كينه توز را شكنجه مى كند. حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:«اَلْحَقُودُ مُعَذَّبُ النَّفْسِ مُتَضاعِفُ الْهَمِّ(83); روح كينه توز همواره در عذاب و شكنجه است و اندوه و نگرانى عميق هميشه او را آزار مى دهد». «وقتى كه ما از دشمنانمان كينه به دل مى گيريم آنها را بر خواب و خوراك و فشار خون و سلامتى بدن خود و حتى خوشى و شادى خويش مسلط مى كنيم و قدرتى براى اينكار به آنها مى دهيم، كينه ما آزارى به آنها نمى رساند بلكه روز و شب خودمان را به يك آشوب و غوغاى جهنمى تبديل مى كند». «ديل كارنگى» دانشمندان امروز از طريق روانكاوى بيماريهاى روانى را در محيط شعور ناآگاه كشف كرده و سپس به درمان مى پردازند. حضرت على(عليه السلام) در اين زمينه مى فرمايد:«عِنْدَ تَصْحيحِ الْضَّمائِرِ يَبْدُو غِلُّ السَّرائِرِ(84); هنگام قيام به اصلاح نفس، انديشه ها و كينه توزيهاى مخفى روشن و آشكار مى گردد». يكى از خصايص روانى افراد كينه توز اين است كه تا انتقام از خصم نكشند، آرام نمى گيرند و آتش درونى آنها خاموش نمى شود. حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:«اَلحِقْدُ نارٌ كامِنَةٌ لا تُطْفى اِلاّ بِالظَّفَرِ(85); كينه توزى آتشى است درونى و پنهانى كه جز با غلبه و منكوب كردن خصم خاموش نمى گردد». «كينه توز غالباً به وسيله عتاب و خطاب و تهديد و ارعاب، ديگران را وادار به سكوت و تمكين و اطاعت مى كند اين شيوه مغلوب و منكوب كردن ديگران به قدرى در نظر تيپ منتقم عادى و مشروع و ضرورى است كه اگر در موردى از موارد اغماض كند و به جاى انتقام به عفو گرايد خود را به شدّت ملامت مى كند و بى عرضه و ضعيف مى خواند. يكى از افسران عاليرتبه و تحصيل كرده را مى شناسم كه روزى اتومبيلش به دوچرخه سوار مفلوكى خورد و او را با دو كوزه ماستى كه در خورجين به ترك دوچرخه داشت نقش زمين كرد كوزه هاى ماست شكست، خيابان سفيد شد و چرخ مدور عقب دوچرخه مثلث گرديد شايد اشتباه از جانب دوچرخه سوار بود، ولى به هرحال وضع مفلوك و رقت آور آن بيچاره در آن حال حقاً مستحق دلجويى بود نه دشنام هاى جانانه اى كه آن افسر غضبناك به او نثار مى كرد و دوچرخه سوار مجروح و از جان خود سير شده در همان حالى كه نيمه خيز روى آسفالت مى خزيد از جواب عاجز نمى ماند و تمام بغضى كه از سالها ناسازگارى زورگويان در دل داشت با ركيكترين الفاظ بيرون مى ريخت رفيق من مى خواست از اتومبيل پياده شود و با مشت و لگد آن ماست فروش گستاخى كه جرأت كرده به افسر عاليرتبه اى دشنام دهد تنبيه كند، البته من و دوست ديگرى كه در اتومبيل بوديم مانع شديم و او هم به خاطر اصرار ما صرفنظر كرد ولى در تمام مدتى كه با آن افسر عاليمقام در مهمانى آن شب گذرانديم چندين مرتبه ما را و خود را ملامت مى كرد كه چرا نگذاشتيم «حقش را كف دستش بگذارد»; خلاصه گناه اين ضعف و بى عرضگى خود را در مورد عفو و اغماضى كه به اجبار ما از خود نشان داده بود به خودش و به ما نمى بخشيد». «روانكاوى» كينه توزى آتش خشم را شعلهور مى سازد; «اَلْحِقْدُ مَثارُ الْغَضَبَ(86); كينه توزى شعله هاى خشم و غضب را برمى انگيزد». «كينه توز وقتى توقعاتش را برنيارند ولو آن توقعات، بى مورد باشد به شدّت خشمگين مى شود و تا زهرى به طرف نريزد آسوده نمى گردد». «روانكاوى» هنگامى انسان به آسايش خاطر دست مى يابد كه نقش كينه توزى را از لوح دل خويش بزدايد: «مَنْ اَطْرَحَ الْحِقْدَ اِسْتَراحَ قَلْبُهُ وَلُبُّهُ(87); هر كه نقش كينه جويى را از صفحه خاطر محو سازد، عقل ودلش آسوده و راحت مى گردد». «اگر فورى، از سركشى و افراط خشم و كينه خود جلوگيرى كند از ابتلا به بيماريهاى عصبى كه منجر به عدم تعادل روحى مى گردد بركنار خواهد ماند». «بخش روانى مجله سلكسيون» خلاصه، خوشبخت وسعادتمند كسى است كه درونش از حس انتقام و عداوت منزه باشد. «خُلُوّ الصَّدْرِ مِنَ الْغِلِّ وَالْحَسَدِ مِنْ سَعادَةِ الْعَبْدِ(88); سينه را از كينه توزى و حسد خالى داشتن نشانه نيكبختى انسان است». در اينجا ذكر يك نكته لازم است و آن اينكه اسلام برخى از اعمال سوء را قابل اغماض نمى داند و اجازه تسليم و گذشت در آن موارد را نمى دهد. از آنجايى كه حفظ نظام اجتماع مورد توجه خاص شارع اسلام است، لذا اگر تعديات و رفتار سوء يك فرد به شؤون اجتماع لطمه بزند و به اختلال امنيت اجتماعى منجر گردد، كيفر و مجازات را ضرورى و لازم مى شمارد مثل موارد «قصاص و حدود». خشم … فوايد خويشتن دارى اثرات شوم خشم *خشموخويشتن دارى ازنظر پيشوايان دين(عليهم السلام) فوايد خويشتن دارى سازمان اسرارآميز وجود انسان به دو نيروى مقتدر «عقل و اراده» مجهز شده است; عقل فروغى است از تجليّات روح كه سرنوشت بشر را تعيين كرده، معرف شخصيّت واقعى هرفردى محسوب مى گردد و همچنين چراغ روشنى است كه بر صحنه ظلمانى حيات، نور مى افشاند و ما در راه پرپيچ و خم زندگى به رهبرى آن پيش مى رويم. بشر موظف است در جهت تعديل احساسات گوناگونى كه در نهادش وجوددارد، بكوشدواز افراط و تفريط آنها جلوگيرى نمايد. قواى عقلانى حدود اعمال احساسات را به ما نشان مى دهد تا به ميزان صحيح، از اين ذخاير و سرمايه هاى نهفته استفاده كنيم و غرايز خشن، ما را به پيروى از اوامر خود مجبور نسازند. وقتى در محيط عواطف، پرتو عقل تابيد، مسلماً ستاره نيكبختى در آسمان زندگى تجلّى خواهد كرد، امّا اگر آدمى در مقام عمل، فرمانبردار و اسير پنجه احساسات شود، شخصيّت و استقلالش تضعيف مى گردد و در عرصه زندگى مغلوب خواهد شد. «اراده» كه بزرگترين عامل و مهمترين وسيله اجراى مقاصد و آرزوها است، در اساس سعادت و خوشبختى آدم دخالت تام دارد و شخصيت و روح وى را از دستبرد رذايل و ناپاكيها حفظ مى كند. شرط اساسى كاميابى در زندگى، داشتن اراده قطعى و نيرومند است تا شخص در مواجه با حوادث و پيشامدها كه هركدام يك ناحيه از حيات او را تحت نفوذ مى گيرند، سخت مقاومت و پايدارى كند. به هراندازه در پرورش اين قوه كه محور دايره موفّقيت است، كوشش كنيم به همان ميزان به كسب فضايل و خويشتن دارى توانا مى گرديم و روح ما حالت استقرار و اعتماد به خود پيدا مى كند و تزلزل به خود راه نمى دهد و از انحراف مصون خواهد ماند. يكى از متفكرين غرب مى گويد:«تعريف زيبايى هست كه معناى اساسى صفت توازن عقلى را در بر دارد و آن «قوه منظم» است. اين قوه منظم براى مرد و زن به منزله «دستگاه مانع تصادم» اتومبيل است، امروزه خيلى از اتومبيلهاى لوكس و گرانبها با اين دستگاه كه وظيفه اش خنثى نمودن اثر تصادف و تكانها و لرزشهايى است كه دست اندازها و جاده هاى غيرمرتب ايجاد مى كنند، مجهز مى باشند، تا مسافرين خسته نشوند و حتى در سخت ترين راهها احساس راحتى و آسايش را بنمايند، بزهكارى جز نماياندن يك شخصيت فاقد توازن چيز ديگرى نيست تو در آن لحظه كه قادر نيستى بر عقل خود حكومت كنى فاقد اختيار نفس هستى و عقلى كه در حكم شخص نباشد علاوه بر اينكه غيرفعال و بى تأثير است يك عقل خطرناكى نيز مى باشد و يك چنين عقلى سودمند و آبادكن نيست بلكه زيان آور و مخرب است، جويبارى كه در كوهستان در ميان سنگها جارى است در هر جزئى از اجزاى بستر خود بيش از رود عظيم مى سى سى پى صدا دارد، مردمانى كه داراى اخلاق قوى هستند نيز مانند رودهاى عظيمى كه در جلگه ها جارى مى باشند آرام و بى صدا هستند». طبيعت خشن، فوق العاده به اراده متين و استوار نيازمند است و اگر چنانچه تحت كنترل اين قوه نيرومند درنيايد، به طغيان و سركشى عادت مى كند، و فشار و ناراحتى كه در موارد حساس بر شخص چيره مى شود، او را ناگزير به اتخاذ تصميمات فورى و عجولانه مى كند و سرانجام به عاقبت دردناك منجر خواهد گرديد. اثرات شوم خشم يكى از حالات نفسانى كه موجب انحراف طبع از مجارى مستقيم خود مى گردد «خشم» است. وقتى غضب بر اركان وجود استيلا يافت و سرتا پاى انسان را در حصار كشيد، روح، يك حالت عصيان و سركشى به خود مى گيرد و ميدان براى تاخت و تاز اين صفت ناستوده بى مانع مى شود و تا سرحد امكان، آدمى را آزار مى دهد; زيرا حجاب «خشم» ديده عقل را بسته، قوه ادراك و تميز را از وى سلب مى كند. شخص خشمگين گاهى چنان دچار هيجان شديد مى شود كه در چهره حيوان بى ادراك خودنمايى مى كند و واقع بينى و احساس خود را از دست مى دهد و مرتكب اعمال و جنايات هولناكى مى گردد تا آنجا كه حتى ممكن است خود را دچار خسران ابدى سازد و هنگامى متوجه مى شود كه به عواقب ناشى از آن برخورده و در عميق ترين دره بدبختى سرنگون شده است. اين خصلت شوم پيوسته ندامت و پشيمانى را به ارمغان مى آورد; زيرا تا شعله هاى غضب فرو نشست، ملامتى عجيب بر وجود انسان چنگ مى زند و شخص، اعمال و كردار خود را تقبيح مى كند و خويشتن را در «دادگاه عقل و وجدان» محكوم مى بيند و به دنبال آن طوفانى از تأثر و تأسف آميخته با ناراحتى در اعماق دل پديد مى آيد. «خشم» نه تنها روح را در محاصره اندوه و غم قرار مى دهد، بلكه جسم را نيز كه جايگاه سكونت و آرامش روان است، از عواقب وخيم خود در امان نمى گذارد، هنگامى كه لهيب سوزان غضب در كانون وجود شعله كشيد، خون به سرعت به قلب مى ريزد و سپس در رگها منتشر و رنگ رخسار سرخ مى شود، لرزشى سريع بدن را فرا مى گيرد و هماندم كليه اعضا براى انتقام اعلام آمادگى مى كنند. از جمله عواملى كه در بروز خشم اثر بسزايى دارد، «مسموميت خون» است كه در اثر مصرف «نوشابه هاى الكلى» و استعمال دخانيات حاصل مى شود و بيماريهايى از قبيل التهاب اعصاب، سل ريوى و انواع خونريزيها را به دنبال دارد. البته به اين نكته بايد توجه داشت كه حد اعتدال اين نيرو (غضب) در وجود انسان لازم است و مادامى كه از حدود خود تجاوز ننمايد، يك ضرورت قطعى و نشانه جوانمردى است. خشمى كه انسان را به مقاومت و پايدارى در برابر ستمگرى و دفاع از حق و حقيقت وامى دارد، از مزاياى برجسته آدمى محسوب مى گردد. «حس انتقام» از چيزهايى است كه افق زندگى را تيره و تار مى كند و شكافهاى پيوندناپذيرى را ميان مردم به وجود مى آورد. اين حس شوم نيزغالباًهمراه غضب است، اگرمابخواهيم دربرابر هر بدرفتارى كه مى بينيم، مقابله به مثل كنيم و با جريحه دار ساختن جسم و روح ديگران، حس «انتقام» خودراتسكين بخشيم، به طوركلى زندگى ماصرف نزاع و كشمكش مى شود وزدوخوردهادردايره تسلسل قرار خواهد گرفت! به علاوه اقتدار روح خود را نيز از دست مى دهيم و دامن همت ما نيز لكه دار مى شود. هركس در زندگى دچار خطا و اشتباه مى شود اگر به واسطه اشتباه و خطاى ما شعله خشم كسى برانگيخته شده است، بهترين روش براى اينكه طرف ما حالت عفو و بخشش را به خود بگيرد، اين است كه به خطاى خود معترف شويم. «ديل كارنگى» مى گويد: «وقتى كه بر ما معلوم شد كه سزاوار تنبيهى هستيم، آيا بهتر نيست كه خود آن را استقبال كرده اعتراف به گناه كنيم؟ آياملامتى كه مابه خودمى كنيم ملايمترازتوبيخى نيست كه ديگران بنمايند؟ شتاب كنيد كه هر ناسزايى كه غير مى خواهد به شما بگويد خودتان بگوييد قبل از طرف، آن كلمات را بر زبان برانيد تا خصم شما بى سلاح شود در اين صورت نود درصد امكان دارد كه طرف شما جنبه محبت آميز و بخشاينده به خود بگيرد و چشم از لغزش شما بپوشد، هر ابلهى مى تواند در پوشاندن خطاهاى خود بكوشد و همه ابلهان همين كار را مى كنند امّا مردى كه به خطاى خود اقرار كند از جماعت برتر خواهد ايستاد و لذتى شريف و نادر در دل احساس خواهد كرد، هروقت يقين داريم كه حق به جانب ما است بايد با ملايمت و تدبير بكوشيم كه ديگران را با خود هم عقيده كنيم اما اگر بر خطا مى رويم بايد فوراً و صريحاً اعتراف كنيم و از قضا موارد خطا خيلى بيشتر از صواب است به شرط آنكه چشم بينا براى ديدن آن داشته باشيم. پس از اقرار به گناه نه تنها نتايج حيرت بخش خواهيم ديد بلكه لذت آن خيلى بيشتر از كوشيدن در مدافعه است!». «عفو» پرتو مسرت واقعى و موجى از عواطف و احساسات انساندوستى را در دل ايجاد مى كند، انسان، با گذشت و اغماض، دشمن را در برابر خود مجبور به تسليم و خضوع نموده، امنيت و اعتماد را كه از خلال آن نور محبت مى درخشد، جلب مى كند و سبب مى شود كه دشمن خصومت را كنار گذارد و طرح علاقه و الفت بريزد. دانش و تجربه از وسايل رفع خشونت و تهذيب اخلاق است، همين كه دايره معارف وسعت يافت، سطح فكر و افق انديشه باز مى شود. بنابراين، قدرت و مقاومت اشخاص پرتجربه و دانشمند در برابر وسوسه و فريب نفس زياد است; اين گروه نوعاً مردمى بردبارند و اغماض آنان نسبت به خطاهاى افراد بيش از ديگران است. خشم و خويشتن دارى از نظر پيشوايان دين(عليهم السلام) براى درمان بيمارى خطرناك وروحى«خشم»هيچ دارويى شفابخش تر ازتعاليم انبيا ورهبران مذهبى(عليهم السلام) نيست، فعاليتهايى كه اطباوروانشناسان در اين زمينه انجام داده اند، گرچه بى اثر نيست، امّا به نتيجه قطعى نرسيده است. پيشوايان دينى(عليهم السلام) با كلمات دلنشين خود توجه ما را به عواقب و خطرات «خشم» جلب نموده وفوايد و لزوم «خويشتن دارى» را گوشزد فرموده اند. امام صادق (عليه السلام) فرمود:«از خشم بپرهيزيد; زيرا خشم شخص را به ذلت پوزش طلبيدن وادار مى سازد».(89) همچنين آن حضرت مى فرمايد:«اَلْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ لِقَلْبِ الْحَكِيْمِ مَنْ لَمْ يَمْلِكْ غَضَبَهُ لَمْ يَمْلِكْ عَقْلَهُ(90); خشم نورراازقلب دانازايل مى كند، هركس مالك خشم خويش نباشد، هرگز مالك عقل خود نيز نخواهد بود». «اصلاخشم هرسببى كه داشته باشد انسان خشمگين پس از اينكه آرامش خودرابه دست آورد به بيهوده بودن خشم خويش پى مى بردوبه همين دليل است كه فرداى روز خشم وقتى كه از روى عقل سليم قضاوت كردمجبوراست ازكسى كه از او تحقير نموده است عذرخواهى كند اگر عادت كنيد كه اين قضاوت فردا را امروز بكنيد بحران خشم به حداقل خود خواهد رسيد». «دكتر ماردن» خشموهيجان طبق نظرپزشكان عواقبوخيمى دربرداردوحتى ممكن است يك هيجان و خشم شديد به حيات و زندگى انسان خاتمه دهد. اميرمؤمنان، على(عليه السلام) فرمود:«مَنْ اَطْلَقَ غَضَبَهُ تَعَجَّلَ حَتْفُهُ(91); آنكس كه عنان خشم خويش را رها مى كند، به سرعت مرگش فرا مى رسد». «كسانى كه قلب ضعيفى دارندآيا مى دانند كه روزى ممكن است هيجانها به قيمت جانشان تمام شود؟ البته ممكن است چنين تصورى نكنند ولى بايد بدانند كه گاهى حتى اشخاص كاملاً صحيح و سالم نيز قربانى هيجانها مى گردند بارها ديده شده است كه بحرانهاى خشم به سكته قلبى و مرگ منجر شده است». «خشم اشتها را از ميان مى برد، هضم را مشكل مى سازد; موازنه اعصاب راساعتها وحتى روزهاى متمادى به هم مى زند به تمام مكانيسم جسمانى و در نتيجه آن به معنويات و نيروى دماغى لطمه وارد مى سازد در صورت عصبى شدن مادر شيردهى ممكن است شير او بچه را مسموم كند».(92) «دكتر ماردن» حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:«اِيّاكَ وَالْغَضَبَ فَأَوَّلُهُ جُنُونٌ وَآخِرُهُ نَدَمٌ(93); از خشم بپرهيز; زيرا با ديوانگى شروع و به ندامت ختم مى شود». ـ «اَلْـغَـضَبُ نـارٌ مُـوقَـدَةٌ مَـنْ كَظَمَهُ اَطفَـأَهـا وَمَـنْ اَطْـلَـقَهُ كـانَ اَوَّلَ مُـحْتَـرِق بِـهـا(94); خشم آتشى است فروزنده، هر كه بردبارى پيشه كند، خاموشش ساخته و هر كه آزادش گذارد، خود او نخستين كسى است كه بدان آتش مى سوزد». همچنين آن حضرت براى مقابله با خشم و غضب، حلم و بردبارى را توصيه مى فرمايد. ـ «اِحْتَرِسُوا مِنْ سَوْرَةِ الْغَضَبِ وَاَعِدّوُا لَهُ ما تُجاهِدُونَهُ بِهِ مِنَ الْكَظْمِ وَالْحِلْمِ(95); خود را از برافروختگى آتش خشم نگهداريد و براى پيكار با آن از حلم و بردبارى چيزى تهيه كنيد». ـ «ضَـبْـطُ الـنَّـفْـسِ عِـنْـدَ حـادِثِ الْـغَـضَـبِ يُـؤْمِـنُ مَـواقِـعَ الْـعَـطَبِ(96); خويشتن دارى به هنگام بروز خشم، شخص را از پرتگاه هلاكت نجات مى دهد». ممكن است انسان دراثرهيجانوخشم آنى، دست به قتل وجنايت بزند. امام باقر(عليه السلام) فرمود:«اىُّ شىء اَشَدُّ مِن الْغَضَبِ؟ إنّ الرَّجُلَ يَغْضَبُ فَيَقْتُلَ الْنَّفْسَ التّى حَرَّمَ اللهُ(97); چه چيز خطرناكتراز خشم وغضب است؟ افرادى به واسطه خشم و عصبانيت شديد دست به جنايت و آدمكشى مى زنند». «اشخاص عصبى مزاج هم هستند كه فكر جنايت در مغزشان به سرعت فيلم مى گذارد و اين شدت و خشونت از مختصات روحى اين گروه است چنين كسانى در يك آن به فكر جنايت مى افتند و فوراً به مرحله عمل مى رسانند اين كسان را قاتل آنى نام مى گذاريم». «ژان ماركويست» رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) براى غلبه بر «خشم» دستور جالبى داده است:«فَاِنْ وَجَدَ اَحَدُكُمْ مِن ذلِكَ شَيْئاً فَاِنْ كانَ قائِماً فَلْيَجْلِسْ وَاِنْ كانَ جالِساً فَلْيَنْمِ; فَانْ لَمْ يَزَلْ ذلِك فَلْيَتوَضّأ بِالماءِ البارِدِ وَلْيَغْتَسِلْ فَاِنَّ النّارَ لا يَطْفَئُها اِلاّ الماءُ(98); هرگاه يكى از شما در خود احساس غضب كرد، اگر ايستاده است، بنشيند و اگر نشسته است، بخوابد و چنانچه با اين كار خشمش فرو ننشست، با آب سرد وضو بگيرد يا غسل كند كه همانا آتش را چيزى جز آب خاموش نمى كند». «اگر كودكى بسيار خشمگين شود بى آنكه با او درشتى و تندى كنيد مى توان او را به وسيله شست و شوى با آب سرد يا پيچاندن در پارچه تر آرام ساخت». «ويكتور پوشه» «بهداشت بدنى از لحاظ اخلاق نيز اهميت فوق العاده اى دارد. دوش گرفتن و استحمام در صبح و شب با آب ملايم و دوش گرفتن پس از خاتمه كار روزانه بدن را تميز و آسوده مى سازد بى ميلى را از بين مى برد و شخص تحريك شده را آرامش مى بخشد پس مى توان گفت كه نتايج بدنى دوش گرفتن با ارزش اخلاقى اش مساوى است». «ژيلبرت روبن» زندگى پيشوايان دين در حقيقت به منزله «چراغى» است كه ما موظفيم در پرتو آن به طرف كسب فضايل اخلاقى برويم، از طرز رفتار آنان با دشمنان خود، به ميزان بردبارى و «حلم» و تسلط آنان بر نفس خود پى مى بريم. اكنون به عنوان نمونه به ذكر يك مورد اكتفا مى كنيم: روزى حضرت امام حسن(عليه السلام) سواره از راهى مى گذشت، ناگاه با مردى از اهل شام مصادف گرديد، شامى بى درنگ زبان به ناسزا گشود و ناجوانمردانه به ساحت مقدس آن حضرت(عليه السلام) اسائه ادب كرد. امام(عليه السلام)همچنان خاموش بود و سخنان ناهنجار او را تا پايان گوش داد، سپس با لحن ملايم و متانت خاصى وى را مخاطب ساخته، چنين فرمود: تصور مى كنم اشتباه كرده اى، اجازه بده تو را راضى و خشنود سازم، هرچه تقاضا كنى به تو خواهم بخشيد، راه را گم كرده اى تا هدايتت كنم، نياز به كمك براى حمل وسايل خود دارى، دستور دهم اسباب تو را به منزل برسانند، اگر گرسنه اى تو را سير نمايم و اگر به لباس و پوشاك احتياج دارى، برايت تهيه كنم، فقير و تنگدستى! حاضرم هزينه زندگى ات را تأمين كنم و اگر از من تقاضاى پناهندگى كنى، تو را پناه دهم و هرگونه نياز ديگرى دارى در انجام خواسته هايت كوتاهى نخواهم كرد، بهتر است با همسفران خود در خانه ما قدم نهيد; زيرا وسايل پذيرايى شما را از هرجهت در اختيار داريم. مرد شامى در برابر اين سخنان دلپذير و ملاطفت غيرمنتظره به زانو درآمد و از فرط شرمسارى قطرات اشك برگونه هايش غلتيد، هماندم پرتو معرفت در دل وى تابيد، و احساس مهر و محبت در اعماق قلبش به جوش آمد، آنگاه با كمال خلوص نيت به امامت امام حسن(عليه السلام) گواهى داد و اضافه كرد: تا به حال شما و پدرتان را ناپسندترين مردم مى پنداشتم، هم اكنون احساس مى كنم قلبى كه از كينه و عداوت شما مالامال بود، از محبت و اخلاص لبريز گرديده است، حقاً جز شما كسى لايق و شايسته مقام ارجمند «امامت» نيست. ****************** پيمان شكنى … مسؤوليتهاى گوناگون ارزش تعهدات و مفاسد نقض آنها لزوم وفاى به عهد و پيمان از نظر اسلام مسؤوليتهاى گوناگون از وقتى كه بشر با قدرت انديشه توانست به مسايل مختلف حياتى توجه كند و حقايق را با كمك عقل و خرد تشخيص دهد، متوجه مسؤوليتهاى گوناگونى در مراحل زندگى خويش گرديد و موظف شد قوانينى را كه زندگى اجتماعى بر او تحميل مى كند، بپذيرد و به يك سلسله مقررات قطعى كه تكامل و سعادتمندى انسان به آن بستگى دارد، مقيد و پايبند گردد و خلاصه رفتار خويش را با نيازمنديهاى حقيقى جسم و جان موافق سازد. قبول مسؤوليت درتمام شؤون مادى و معنوى ضرورى است و عقل و وجدان اين ضرورت را درك مى كنند و انسان را به پايدارى و ثبات در راه انجام آنچه مطمئن ترين ضامن رونق اجتماع است، فرا مى خوانند، وكليه عواملى كه سبب بى نظمى در زندگى و انحطاط و سقوط انسان مى شود، تقبيح مى كنند. داشتن مسؤوليت در پرورش فضايل معنوى و اخلاقى فوق العاده مؤثّر بوده، انسان را به آزادى حقيقى مى رساند، وخط مشى اورابروفق نظام صحيح ترسيم مى كند. اين مسؤوليتها كه به اشكال مختلف در تمام مراحل زندگى وجود دارد و هنگامى شخص مورد مؤاخذه و پرسش واقع مى شود كه بتواند بار مسؤوليت را به دوش بگيرد و استعداد و شايستگى انجام آن را نيز داشته باشد. عدم توجه به مسؤوليت و گذشتن از مرزهاى آن، در حقيقت بى خبرى از قواعد زندگى و مقدمه بدبختى و انحطاط آينده است، خطايى بالاتر از اين نيست كه بخواهيم وظايف خود را از ياد ببريم و گسستن يك رشته قيود لازم را نوعى آزادى شخصى تلقى كرده و خويشتن را به ميزانى وسيع و گسترده آزاد بدانيم. فقدان حس مسؤوليت يكى از زيان آورترين روشهايى است كه ممكن است در جامعه رخنه كند و تضادهاى دو طرفى ميان افراد پديد آورد و سبب بروز اختلالات ترميم ناپذير اجتماعى گردد. از نظر اسلام قربانى كردن وظايف، در راه ارضاى هوسها ممنوع است، گروهى كه در دام هوس اسير شده اند، سودجويى شخصى و پيروى از تمنيات را بر اصل اطاعت از قانون و انجام وظيفه ترجيح داده، و براى خواسته هاى نفس اولويت قايلند، سقوط و انحطاط آنها در چنين شرايطى شروع مى شود و هرگز نمى توانند به صورت يك انسان كامل تجلى نمايند. دكتر كارل مى گويد: «انسان بى بند و بار هرگز به عقابى كه در فضاى بيكران خود فرارى است و تصادف، او را در ميان هياهوى اتومبيلها به هر طرف مى كشد، بلاشك او نيز مانند اين سگ مى تواند به هواى دل خود رفتاركندوبه هركجاكه مى خواهد برود ولى گم گشته تر است; زيرا نمى داند به كجا برود و چگونه خود را از خطراتى كه در پيرامون دارد حفظ كند. ما بهوجود قوانين طبيعت آشنايى داريم و بايستى فكر كنيم كه زندگى انسان نيز محكوم مقررات و اصولى است. ما گمان مى بريم كه مستقل از نظم طبيعتيم و آزاديم كه به ميل خود رفتار كنيم و نمى خواهيم بفهميم كه رهبرى زندگى نيز همانند هدايت يك اتومبيل مستلزم اطاعت از بعضى قوانين است ولى امروزه گويى خوردن، آشاميدن، خوابيدن، ارضاى غرايز جنسى، تملك يك اتومبيل و راديو، سينما رفتن و كسب ثروت، سرنوشت حقيقى انسانى در نظر آمده است، در ميان دود سيگار و خوشى ناشى از تنبلى هركس به ميل خود از زندگى بهره مى گيرد». ضرورى تر از هر چيز براى جامعه بشرى «نظم» است و جز با رعايت برخى مقررات اين نظم و پايدارى به دست نمى آيد، كسانى كه به قواى ذاتى و همت شخصى خود متكى بوده، حقايق زندگى را در پرتو عقل و منطق مى نگرند، در تكفل مسؤوليتهاى گوناگون توانايى كامل دارند، برنامه زندگى را طبق اصول صداقت و راستى تنظيم نموده، و با خاطرى آسوده به استقبال وظايف مى شتابند و اگر در اين راه با شكست و ناكامى مواجه گردند، باز پيش وجدان خود مفتخر و سرافرازند كه اين شكست به خاطر انجام مسؤوليت متوجه آنها شده است. سعادت را بايد در مسرتهاى حقيقى جستجو كرد و براى روح، آسايش تهيه نمود، در مصايب و رنجها آرامش با كسانى كه به نداى وجدان گوش فرا مى دهند، كاملاً همراهى خواهد كرد، رضايت باطنى پاداشى است كه در برابر عمل به وظيفه دريافت مى شود و همين احساس فرح بخش از عمق روح وظيفه شناس بر مى خيزد. ارزش تعهدات و مفاسد نقض آنها يكى از مسؤوليتهاى خطير انسان در زندگى نگهدارى پيمان و «حفظ تعهداتى» است كه شخصاً انجام آنها را به عهده مى گيرد. انسان پيرو هر مذهب و آيينى باشد، قبح پيمان شكنى و حسن وفا به عهد را در كليه امور فردى و اجتماعى احساس مى كند; درك لزوم وفاى به عهد از سرمايه هاى فطرى آدمى است كه در سايه تربيت صحيح از قوه به فعل مى آيد و سعادت و خوشبختى شخص را تضمين مى نمايد، بى شك اساسى كه از دوران طفوليت در ضمير هركس پى ريزى مى شود به ميزان فراوانى در بى ثمرى يا بارورى آينده وى تأثير دارد و از همين جاست كه لزوم توجه به پرورش صحيح كه پايه سلامت اخلاقى شخص را تشكيل مى دهد و استفاده از نتايج ثمربخش و گرانبهاى آن و احتراز از امورى كه به اساس فطرت لطمه فاحش مى زند، روشن و آشكار مى گردد. هر گونه پيمان و قراردادى كه ميان دو كس بسته مى شود، اخلاقاً قابل احترام و داراى ارزش است هر چند تضمين قانونى و رسمى هم نداشته باشد. «نقض عهد» در حقيقت رهايى از قيد شرافت است و بدون توافق دو جانبه تجاوز از پيمان را بايد ناجوانمردى دانست و به قول بزرگمهر: «شكست عهد و نقض پيمان از آيين مردى فرسنگها دور است». آن كسى كه ازجاده درستكارى منحرف شده و به آسانى عهد خود را مى شكند، بارفتار زيانبخش خويش بذر رنجش و عناد را در دل ديگران مى افشاند، چنين فردى هميشه مجبور به تحمل شرمسارى است و براى اينكه پوششى برعيب بزرگ اخلاقى خودبكشد، به تناقض گويى مى پردازد، ولى سرانجام جز اثبات نفاق و ناراستى خود بهره اى نخواهد برد. عهدشكنى بيش از هر عامل ديگرى اجتماع را متشتت ساخته و شيوع آن سبب ضعف و انحطاط جامعه مى گردد و قهراً رشته ها و ارتباطهاى نامرئى كه ميان مردم وجود دارد، سست مى شود. بى شك در محيطى كه بى اعتمادىوتشتت حكمفرماباشد، تعادل زندگى برهم مى خورد و هيچ كس حتى نزديكترين دوستان انسان نيز به وى اطمينان و اعتماد نخواهند كرد. در ميان انحطاط اخلاقى امروز كه به صور گوناگون دامنگير مردم شده است، بازار فريبكارى و عهدشكنى رونق فراوانى يافته و روح ظاهرسازى در اخلاق عمومى به طور وحشتناكى رسوخ كرده است. در اجتماع، افرادى يافت مى شوند كه نه تنها به وعده هاى خود به نظر لاقيدى و بى اعتنايى مى نگرند، بلكه نيرنگ و فريبكارى خويش را يك نوع زرنگى ووسيله پيشرفت دانستهوچنين هنرى رابه رخ ديگران مى كشند. «وفاى به عهد» يكى از عوامل همزيستى اجتماعى و از اركان سعادت جامعه است و در كليه شؤون زندگى مردم اثر دارد و بالأخره مقدمه اى است كه موفقيت و پيشرفت، نتيجه حتمى آن مى باشد. در دوران حكومت «حجاج بن يوسف» گروهى از خوارج را دستگير و به حضور وى آوردند، حجاج به وضع آنها رسيدگى نمود و براى مجازات هر كدام دستورى صادر كرد، همينكه نوبت به آخرين فرد آن گروه رسيد، صداى مؤذن در فضا طنين افكند، حجاج آماده نماز گرديد و اسير را به يكى از حضار در مجلس سپرد و گفت امشب او را نزد خود نگهدارى كن و فردا بياور تا به جرمش رسيدگى كنم. آن مرد، متهم را با خود از كاخ حجاج بيرون آورد، متهم در بين راه به محافظ خود گفت من از دسته خوارج نيستم و از اين تهمت منزهم و به لطف و رحمت پروردگار كاملاً اميدوارم; زيرا بدون جرم و گناه به دام حجاج افتاده ام. اكنون خواهش من اين است كه اجازه دهى امشب را نزد زن و فرزندانم بگذرانم و وصاياى خود را به آنها بگويم و جداً قول مى دهم فردا اول وقت خود را معرفى كنم. نگهبان خاموش ماند، ولى در برابر تكرار تقاضا و التماس اسير تسليم شد و به او اجازه داد، اما لحظه اى نگذشت كه دستخوش تشويش و اضطراب گرديد و با توجه به جوانب قضيه از كرده خويش ناراحت و پشيمان شد و با خود گفت عاقبت با اجابت تقاضاى اسير خود را در معرض خشم و غضب حجاج قرار دادم. آن شب را با اضطراب عجيبى به صبح آورد، اما همينكه ساعت مقرر فرار رسيد، با كمال تعجب ملاحظه كرد كه اسير در منزل حاضر است. با مشاهده اين وضع نتوانست حيرت و تعجب خود را پنهان كند رو به اسير كرد و گفت چرا سر موعد خود را معرفى كردى؟ اسير پاسخ داد هر كس خداى را به عظمت و قدرت بشناسد و پروردگار را بر عهدى كه بسته است گواه بگيرد، بايد به عهد خويش وفا كند. محافظ اسير را با خود به حضور حجاج آورد و ماجراى گذشته را براى وى بيان كرد، حجاج با آن شقاوت و سنگدلى فوق العاده تحت تأثير ايمان و وفاى به عهد اسير قرار گرفت و مصمم شد فرمان آزادى او را صادر كند. آنگاه رو به محافظ كرد و گفت آيا مايلى اسير را به تو ببخشم؟ پاسخ داد اگر چنين لطفى كنى، بر من منت فراوان گذاشته اى. حجاج اسير را به محافظ بخشيد و وى او را با خود از كاخ حجاج بيرون آورده و آزاد ساخت. حال فرض كنيد اگر مؤسسه اى مسؤوليت خود را كوچك شمارد و نسبت به قراردادهايش بى اعتنايى كند، به طور مسلم همين خلف وعده ها به بهاى از دست رفتن حيثيت و اعتبارش تمام مى شود و خواه و ناخواه راه اضمحلال را در پيش مى گيرد. هيچ چيز نمى تواند به اندازه اعتماد و اطمينان عمومى به جامعه ثبات و استقرار بخشد، وقتى تماس مردم با يكديگر براساس اطمينان استوار مى شود و روح اعتماد متقابل كه لازمه يك زندگانى سعادتمند است، پديد مى آيد كه هركس براى گفتار خويش همانند «نوشته هاى رسمى» اهميّت و ارزش قايل شود و در تمام شؤون زندگى عملاً پايبند به حفظ پيمان باشد و آن را از وظايف قطعى و تخلف ناپذير خود بشمارد; مثلاً، فروشنده كالا را در موعد مقرر به خريدار تسليم كند و مديون دين خود را سر موعد بپردازد، در چنين شرايطى اكثر مشاجرات و جدالها از بين مى رود و ارزش زندگى به سطح بلند و عالى ارتقا خواهد يافت. نخستين شرط در تعهدات آن است كه انسان ابتدا امكانات و نيرومندى خويش را در نظر بگيرد، و از سبكسرى و انعقاد پيمانى كه از حدود قدرت و توانايى وى خارج است، بپرهيزد; زيرا اگر به علت ناتوانى و عدم تمكن نتواند به وعده خود لباس عمل بپوشاند، باز مسؤوليت متوجه او است و طبعاً در معرض انتقاد و سرزنش قرار خواهد گرفت. لزوم وفاى به عهد و پيمان از نظر اسلام انسان در محيط زندگى براى آنكه چهره واقعى انسانيت به خود بگيرد، به مشى عاقلانه نيازمند است. در مرتبه نخست، موفقيت گروههاى انسانى مرهون همبستگى و يكرنگى افراد آن است و براى پيدايش اتحاد و همبستگى، بايد رفتار هركس بر طبق اصول راستى و درستى تنظيم شود و از هر چه سبب جدايى مردم از يكديگر مى شود، جداً بپرهيزد. وقتى در جامعه ارزش تعهدات ناشى از نيروى ايمان و فضيلت اخلاقى آنها باشد، از هر سندى محكمتر و استوارتر است. درنظراسلام عهدشكنى به اندازه اى مذموم است كه حتى به پيروان خود اجازه نمى دهد پيمانهايى كه با افراد آلوده و ناپاك دارند، نقض كنند. امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «ثَلاثٌ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لاِحد فِيهِنَّ رُخْصَةً أَداءُ الأَمانَةِ إِلى البَرّ وَالفاجِرِ وَالوَفاءِ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَالفاجِرِ وَبِرِّ الوالِديْنِ بَرَّيْنِ كانا أَوْ فاجِرَين(99); سه چيز است كه خداى متعال اجازه تخلف ازآنهارابه هيچ كس نداده است: نخست اداى امانت، خواه صاحب امانت نيكوكار باشد يا گناهكار. دوم وفاى به عهد، چه با شخص درستكار باشدياگناهكاروسوم احسان به والدين خواه نيكوكارباشنديا غير نيكوكار». قرآن مجيد در اوصاف افراد با ايمان مى فرمايد: (وَالَّذِينَ هُمْ لاَِمَـنَـتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَا عُونَ )(100); «مؤمنين افرادى هستند كه نسبت به عهد و پيمان خويش وفا دارند». درجاى ديگرمسلمين را به وفادارى به عهد و پيمان خود فرا خوانده است:(... وَأَوْفُواْ بِالْعَهْدِ إِنَّ ا لْعَهدَ كَانَ مَسْـُولا )(101); «به عهد و پيمان (خود) وفا كنيد; زيرا همين كه پيمان بستيد، مسؤول اجراى آن هستيد». پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) «عهد شكنى» را از علايم «نفاق» معرفى مى كند: «اَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فيه فَهُو مُنافِق واِنْ كانَتْ فيه واحِدَةٌ مِنْهُنَّ كانَتْ فيِه خَصْلَةٌ مِن النّفاقِ حَتّى يَدَعَها ; مَنْ اِذا حَدَّثَ كَذَّبَ واِذا وَعَدَ اَخْلَفَ واِذا عَاهَدَ غَدَرَ واِذا خاصَمَ فَجَرَ(102); چهار خصلت است، هركس به آنها متّصف باشد، منافق است... وقتى با كسى پيمان مى بندد، نقض عهد مى كند و به پيمان خود پشت پا مى زند...». اميرمؤمنان على (عليه السلام) ضمن دستوراتى به «مالك اشتر» مى فرمايد: «ايّاكَ والْمَنَّ عَلى رَعِيَّتِكَ بِإِحْسانِكَ اَو التَّزيُّدَ فيما كانَ مِنْ فِعْلِكَ وَاَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوعُودِكَ بِخُلفِكَ فَاِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ الاحسانَ والتَّزيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ والخُلْفَ يُوجِبُ الْمَقْتَ عِندَاللهِ وعِنْدَ النّاسِ قالَ اللهُ سُبْحانَهُ : (كَبُرَ مَقْتاً عِندَاللهِ اَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعلُونَ)(103); هرگز در كارهاى نيك خود بر مردم منت مگذار و كارى كه انجام مى دهى، بزرگ مشمار. مبادا در وعده هايى كه مى دهى تخلف ورزى; زيرا منت گذاردن، نيكى را تباه مى كند و بزرگ دانستن كار خوب، نور حقيقت را از بين مى برد، پيمان شكنى موجب خشم خدا و مردم مى شود. خداوند مى فرمايد: نزد خدا بسيار مورد خشم است كه سخنى را بگوييد كه عمل نمى كنيد». همچنين آن حضرت(عليه السلام) مى فرمايد: «اِنَّ الْوَفاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ وَما أَعْرِفُ جُنَّةً أَوْقى مِنْهُ(104); به راستى كه وفا و صداقت با هم توأم است و من سپرى نگهدارنده تر از وفاى به عهد نديدم». اسلام به مسأله تربيت فرزند فوق العاده اهميت داده و با دستورات جامع و متين خود، وظايف اخلاقى والدين را نسبت به فرزندان روشن كرده است. وقتى پدر و مادر به وظايف اخلاقى و تعهدات خود عمل نكنند، نمى توانند فرزند خود را به فضايل اخلاقى متصف سازند، چه، اثر عمل، خيلى مهمتر از گفتن و تذكر دادن است. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) از وعده دادن به اطفال و عمل نكردن طبق آن صريحاً نهى فرموده است:«وَلا يَعِدِ الرَّجُلُ صَبِيَّهُ لا يَفى لَهُ(105); انسان نبايد به فرزند خود وعده دهد و وفا نكند (و از عهد خويش تخلف نمايد)». «يك پسر شانزده ساله كه روز به روز مرتكب دزديهاى بزرگترى مى شد، براى درمان به من سپرده شده بود. هنگامى كه اين پسر هفت يا هشت سال داشت يك روز پدرش او را وادار كرده بود كه يكى از اسباب بازيهاى خود را به دختر ارباب بدهد در حالى كه اين كودك پس از ماهها انتظار و كوشش و تمركز همه قدرتش در اتخاذ روشى كه اين اسباب بازى را براى او به جايزه مى آورد موفق شده بود كه به آرزوى خويش دست يابد; اتفاقاً وقتى كه پدرش وى را وادار مى كرد تا اين بازيچه را به ديگرى بسپارد به او وعده كرده بود در مقابل آن يكى ديگر برايش خريدارى خواهد كرد امّا بر اثر غفلت و سهل انگارى فراموش كرد به اين وعده وفا كند آن وقت كودك دل شكسته و نوميد شده يك روز از گنجه مادرش يك قطعه شكلات دزديده روزى كه او را به من سپردند يك در و يك شيشه را شكسته، مرتكب دزدى شده بود، به راه راست آوردن اين پسر كار دشوارى نبود و من موفق شدم كه وى را عوض كنم; زيرا پدر و مادر او بودند كه با ارتكاب يك رشته خطاهاى روانشناسى وى را به اين صورت درآورده بودند در حالى كه ممكن بود اگر اين وضع ادامه مى يافت كودكى كه گمان مى رفت روزى مرد دلير و مصممى شود در آينده يك جانى خطرناك به بار آيد». «دكتر آلندى» حضرت على (عليه السلام) طرز سلوك و رفتار انسان را با دوستان بيان مى فرمايد:«اِذَا اتَّخَذْتَ وَلِيَّكَ فَكُنْ لَهُ عَبْداً وَامْنَحْهُ صِدْقَ الْوَفاءِ وَحُسْنَ الصَّفاءِ(106); هرگاه دوستى براى خود انتخاب كردى، بنده او باش و وفادارى و صميميت را نثارش كن». كسى لايق دوستى و معاشرت است كه داراى مزايا و صفات برجسته و فضايل انسانى باشد و شخص بتواند در پرتو معاشرت با او روان خويش را جلا و عظمت بخشد. امام صادق(عليه السلام) فرمود:«مَنْ عامَلَ النّاسَ فَلَمْ يَظْلِمْهُمْ وحَدَّثهُمْ فَلَمْ يَكْذِبْهُمْ وَوَعَدَهُمْ فَلَمْ يُخْلِفْهُمْ كانَ ممَّن حُرِّمَتْ غَيْبَتُهُ كَمُلَتْ مُرُوءتُه وظَهَرَ عَدلُهُ وَوَجَبَتْ اُخُوَّتُهُ(107); اشخاصى كه در معاشرت خود با مردم ستم نمى كنند و در سخن و گفتار، دروغ و خلاف واقع نمى گويند و از عهد و پيمان خويش تخلّف نمى نمايند; اينها از كسانى هستند كه غيبت شان حرام است ودر انصاف و جوانمردى كاملند و از جاده عدالت خارج نمى شوند، شايسته است كه انسان با چنين افرادى طرح الفت و رفاقت بريزد». «اگر با اشخاصى كه صاحب روح بلند و اخلاق عالى هستند زندگانى كنيد احساس خواهيد كرد كه قوه مرموزى روح و اخلاق شما را به طرف مجد و تعالى مى كشاند دوستى با اشخاصى كه عاقل تر و فاضل تر و با تجربه تر از خود ما هستند داراى قيمت بسيار است; زيرا صحبت آنان روحى تازه در انسان مى دمد و راه و رسم زندگانى را به ما مى آموزد و عقايد و نظريات ما را نسبت به ديگران اصلاح مى نمايد. اين اشخاص اگر از خود ما قوى تر باشند ما هم در اثر مجالست و معاشرت با آنها قوى مى شويم و از قدرت معنوى آنها استفاده مى بريم; چون معاشرت آنها قواى معنوى ما را زياد مى كند و مقصد و منظور ما را در دنيا بلندتر و عالى تر كرده ما را براى انجام امور زندگانى خويش و كمك و مساعدت به ديگران آماده وحاضر مى سازد. معاشرت با مرد نيك هميشه مولد خوبى و نيكويى است; زيرا اخلاق خوب مانند نورى است كه به اطراف مى تابد و نزديكان خود را روشن مى سازد». «ساموئيل اسمايلز» با توجه به مطالب فوق وظيفه هركس نسبت به عهد و پيمانش مشخص و روشن مى شود. خيانت … رابطه اعتماد عمومى و انجام وظايف خيانت و خطرات آن محكوميت خائن از نظر اسلام رابطه اعتماد عمومى و انجام وظايف حس «اعتماد عمومى» اساس يك اجتماع سالم و نيرومند است، جامعه اى را مى توان خوشبخت و سعادتمند دانست كه رشته اعتماد و اطمينان ميان افراد آن به طور كامل برقرار باشد، امّا وقتى مردم از حدود وظيفه خود خارج شوند و نسبت به حقوق يكديگر «خيانت» كنند قوس نزول حيات اجتماعى شروع مى گردد. وظايف گوناگونى بر زندگى اجتماعى حكمفرماست و هرفرد وظيفه اى دارد كه از ناحيه عقل و فطرت و دين موظف است مسؤوليت خود را درست ايفا كند تا اينكه پرتو درخشان اطمينان و اعتماد، در آسمان زندگى بشر جلوه گر شود. هرگز نمى توان تكاليف را از قاموس زندگى انسان حذف كرد و از وظايف خطيرى كه شخص در پيشگاه خدا و نسبت به خود و در برابر اجتماع دارد، صرفنظر كرد و آنها را بى اهميت و ساده تلقى نمود. آدمى طبق فطرت خود از مناسبات و همزيستى اجتماعى ناگزير است و چون در روابط افراد با يكديگر حقوقى توليد مى گردد، لذا به منظور برقرارى نظم و مصونيت از تصادمات و آشفتگى چاره اى نيست جز اينكه از يك سلسله مقررات پيروى شود تا در سايه تعاون و همكارى و استمداد از نيروى ديگران راه حل مشكلات زندگى هموار گردد. هرچند ايفاى وظايف دشوار، مستلزم فداكارى و استقبال از مشكلات است و بشر هميشه ميل دارد بدون تحمل رنج و زحمت به سعادت و آسايش برسد، و اين تمايل هم از خصايص طبيعى او مى باشد، امّا بايد توجه داشت كه نيكبختى جز در سايه انجام وظايف امكان پذير نخواهد بود و همان طورى كه گفته اند:«خوشبختى پاداش انجام وظيفه است» تا حدودى مى توان شخص را در مسؤوليت ديگران نيز سهيم دانست; زيرا تخلف و سرپيچى يك فرد از وظايف خود، در عقايد و افكار مردم آثار سويى مى گذارد و قهراً در رفتار و شيوه عمل آنان تحولى ايجاد مى كند. سعادت اجتماعى از سعادت فردى پرارزش تر بلكه اساس و مبدأ سعادت افراد است، تجاوز به حقوق نوع با روح عدالت اجتماعى سازگار نيست و در نظم عمومى رخنه ايجاد مى كند. احترام به حيات و آزادى و حيثيت همنوعان از وظايف ضرورى هرفرد مى باشد، اشخاصى كه روحشان با وظيفه شناسى مأنوس است و وظايف خود را در اجتماع، صميمانه انجام مى دهند، علاوه بر اينكه اعتماد عمومى را به خود جلب مى كنند و در ميدان مسابقه زندگى پيروزى هايى نصيبشان مى گردد، بر ميزان رفاه و سعادت افراد جامعه نيز مى افزايند و در پيشرفت كار و حصول موفقيتهاى ديگران هم كمك شايان و مؤثّرى مى نمايند. ساموئيل اسمايلز مى گويد:«وظيفه به منزله دينى است كه به عهده انسان است هركس بخواهد از ننگ بى اعتبارى و ورشكستگى اخلاقى بپرهيزد بايد اين دين خود را بپردازد و پرداخت آن نيز ميسر نيست مگر به وسيله جديت و كوشش و سعى و عمل متمادى در امور زندگانى، انجام وظيفه و تكليف، يگانه مشغله عمده انسانى است، از روزى كه وارد عرصه زندگانى مى شود تا روزى كه از آن خارج مى گردد. هرجا قوه و قدرتى هست تكليف و وظيفه نيز با آن توأم است; زيرا انسان به منزله مأمورى است كه عهده دار خدمتگذارى و فايده رساندن به خودش و ديگران مى باشد وظيفه شناس شالوده اش بر حس عدالت پرورى و محبت قرار گرفته است و نمى توان آن را فقط فرض و عقيده تصور كرد بلكه قاعده و سرمشقى است كه زندگانى انسان مطابق آن اداره مى شود و آثار و علايم آن از رفتار و كردار شخص كه مظاهر وجدان و اراده وى است ظاهر مى گردد، روح وظيفه شناسى را بايد بزرگترين نعمت و موهبت اقوام و ملل عالم دانست و هر ملتى كه افراد آن داراى اين روح شريف باشند به عظمت و ارتقاء آتيه آن مى توان اميدوار بود امّا اگر برعكس اين روح از ميان ملتى رخت بربندد و جاى خود را به حس عياشى و خودخواهى و نفع پرستى بسپارد به حال آن ملت بدبخت زار بايد گريست; زيرا به حكم طبيعت، فرمان انقراض و اضمحلال آن دير يا زود امضا خواهد شد!». خيانت و خطرات آن هرگز نمى توان انكار كرد كه علل گوناگونى در نفوذ فساد و انحراف عميق دراجتماع كنونى دخالت دارد، ولى هنگامى كه عوامل افلاس معنوى وانحطاط جامعه راموردرسيدگى قرارمى دهيمومسايل مربوط به روحيات آن را به اندازه كافى مطالعه مى كنيم متوجه مى گرديم كه يكى از قويترين عوامل اين درماندگى و بدبختى، استيلاى «خيانت» بر افكار جامعه و رخنه آن در جميع شؤون زندگى مردم است; خطرى كه امروز از ناحيه شيوع خيانت متوجه اجتماع گرديده و به تدريج بنيه معنوى جامعه را تحليل مى برد، از هرخطرى بيشتر و اسف انگيزتر است. خيانت آيينه روح را تيره ساخته، سير عواطف و افكار را به راه ضلالت و گمراهى مى كشاند. در اثر طغيان شهوت، صفت «خيانت» در وجود انسان جايگير مى شود و شخص به جاى اينكه از ايمان و نيروى عقل خود الهام بگيرد، انديشه هاى اهريمنى او را به سوى پستى و دنائت فرمان مى دهند. هركسى در محيط خود بيش از هرچيز به جلب اعتماد ديگران نيازمند است; يك صنعتگر يا بازرگان ممكن است از طرق مختلف خيانت، سودهايى به دست آورد و مدتى با نيرنگ و دسيسه بر رسوايى هاى خود پوششى بكشد، ولى بالأخره روزى پرده بالا مى رود و اعتبار خود را كه بزرگترين سرمايه وى محسوب مى شود، از دست مى دهد و به شرف و حيثيت طبقه خود نيز لطمه فاحشى خواهد زد. خائن، پيوسته با يك نوع اضطراب و دغدغه دست به گريبان است و به هرچيزى با بدبينى نگاه مى كند، علت اين احساس رنج و پستى را كه او را مى آزارد بايد در درون خودش جستجو نمايد; زيرا: چون نيك در نگرى آنكه مى كند فرياد **زدست خوى بد خويشتن بفرياد است بديهى است كه آسايش خاطر و رفاه عمومى در گرو گسترش «امنيت» است، ناامنى و آشفتگى مرگبارى كه به واسطه شيوع «خيانت» در محيط جامعه اى حكمفرما مى شود، به منزله ترور شدن فرشته عدالت، و نابودى اساس تشكيلات و موجوديت آن ملت است; آرى، آنجا كه امنيت نيست، آزادى نيست، برادرى و انسانيت وجود ندارد. خيانت منحصر به امور خاصى نيست، بلكه معناى وسيعى در بر دارد، و كليه اعمال انسانى را شامل مى شود; هرگفتار و كردارى را كه مورد بررسى قرار دهيم، داراى حد مشخص و دقيقى است كه اندكى انحراف و تخطى از آن موجب مى شود انسان از «مرز امانت» عبور كرده و در «جاده خيانت» و نادرستى قدم بگذارد. بزرگى به فرزند خود چنين اندرز مى دهد:«فرزند! تو فقير و تهيدست باش و بگذار ديگران در مقابل چشم تو با فريب و خيانت غنى و مالدار شوند تو بدون جاه و مقام زندگى كن و بگذار ديگران با سماجت و شوخ چشمى به مناصب عاليه برسند تو با درد و رنج و ناكامى بساز و بگذار ديگران با چاپلوسى و تملق گويى به مقاصد و آمال خود برسند، تو از حشر و مجالست با بزرگانى كه ديگران براى نزديكى به آنها خودكشى مى كنند چشم بپوش و صرفنظر كن تو بهتر است خرقه فضيلت و تقوى را به دوش افكنى، وقتى كه موى سرت سفيد شود و يك لكه سياه بر دامن شرافت و نيك نامى ات ننشسته باشد آن وقت شكر خدا را بجاى آور و با خاطرى شاد و دلى خرسند تسليم مرگ شو!». امانت دارى سرمايه جوانمردان است امين، مرجع اعتماد و اطمينان عمومى بوده، زندگى پرافتخار و درخشانى را مى گذراند و در همه شؤون جانب امانت را رعايت مى كند و بالأخره اعمال او عصاره يك سلسله تجربه هاى عميقى است كه در جريان امور كسب كرده و به رهبرى آن در طريق زندگى پيش مى رود. محكوميت خائن از نظر اسلام خداوند متعال يك سلسله قوانين و مقرراتى را كه براى بندگان وضع نموده، به عنوان «امانت» از آنها نام برده و از هرگونه خيانتى نسبت به آن به شدت نهى كرده است: ـ (... لاَتَخُونُواْ اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُواْ أَمَـنَـتِكُمْ...)(108); «به خدا و رسول خيانت نكنيد و (نيز) در امانات خود خيانت روامداريد». ـ (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الاَْمَـنَـتِ إِلَى أَهْلِهَا...)(109); «خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانشان رد كنيد». حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: ـ «غايَةُ الْخِيانَةِ خِيانَةُ الْخِلِّ الْوَدُود وَنَقْضِ الْعُهُودِ(110); منتها درجه خيانتكارى خيانت كردن به دوست مهربان و شكستن عهد و پيمانهاست». ـ «شَرُّ النّاسِ مَنْ لا يَعْتَقِدُ الاَْمانَةَ وَلا يَجْتَنِبُ الْخِيانَةَ(111); بدترين مردم كسى است كه به امانت دارى ايمان ندارد و از خيانت نمى پرهيزد». «اِيّاكَ وَالْخِيانَةَ فَاِنَّها شَرُّ مَعْصِيَة وَاِنَّ الْخائِنَ لَمُعَذَّبٌ بِالنّارِ عَلى خِيانَتِهِ(112); از خيانت برحذر باش; زيرا كه آن بدترين گناه است و شخص خائن به جرم خيانتش در آتش معذب خواهد بود». امام صادق(عليه السلام) به يكى ازاصحاب خود چنين سفارش مى كند: «عَلَيْكُمْ بِصِدْقِ الْحَدِيْثِ وَاَداءِ الأَمانَةِ اِلى الْبَرِّ والفاجِرِ فَاِنَّهُما مِفْتاحُ الرِّزْقِ(113); شمارابه دوچيزسفارشوتوصيه مى كنم: نخست راستگويى، دوّم رد امانت به نيكوكار يا بدكار; زيرا اين دو صفت كليد رزق و روزى مى باشند». اسلام با برنامه هاى حياتبخش و دستورات عالى خود مردم را به طور همگانى به سوى يك زندگى سعادتمند و پايدارى در انجام وظايف فراخوانده و براى حفظ جهات امانتها توصيه هاى فراوانى كرده است. امام سجاد(عليه السلام) مى فرمايد:«عَلَيْكُمْ بِأَداءِ الأَمانَةِ اِلى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ فَوَالّذِى بَعَثَ مُحَمّداً بِالحقِّ نَبِيّاً لَوْ انَّ قاتِلَ اَبى الحُسَيْنِ بنِ عَلىٍّ اِئْتَمَنَنى عَلى السَّيفِ الَّذى قَتَلَهُ بِه لأَدّيْتُهُ اِليه(114); شما را به اداى امانت سفارش مى كنم، سوگندبه آن كسى كه محمد(صلى الله عليه وآله) رابه پيمبرى برگزيد، اگر قاتل پدرم، حسين بن على(عليهما السلام) همان شمشيرى را كه با آن پدرم را به شهادت رسانيد، به عنوان امانت به من بسپارد در رد امانتش هرگز كوتاهى نخواهم كرد». خيانتكار به قدرى از نظر اسلام محكوم و بى ارزش است كه اگر كسى در شرايط مخصوصى اموال مردم را مورد دستبرد قرار دهد، اسلام به جرم سرقت حكم قطع دست وى را صادر مى كند، و به منظور رعايت حيثيات و حق اجتماع و حفظ امنيت عمومى، با كمال خشونت قانون مجازات را درباره خائن اجرا مى سازد، تا روح وظيفه شناسى در جامعه زنده شود و زمينه پديد آمدن يك اجتماع صالح و شايسته فراهم گردد. هر عمل خلاف و ناشايستى گذشته از آنكه از عوامل سقوط انسانيت است، براى مرتكبين آن در زندگى نيز آثار شومى دارد و سرانجام در همين دنيا به نتايج آن مبتلا خواهند شد. نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:«مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَبِهِ فِى الدُّنْيا(115); هركه مرتكب عمل نادرستى شود، دردنياسزاى بدكردارى خود را خواهد ديد». «هريك از خبط و خطايايى كه من در زندگانى مرتكب مى شوم عليه من قيام مى كند و خوشى و سعادت را از من سلب مى نمايد و قوه تصرف و فهم و ادراك مرا مختل مى سازد امّا برعكس هرگونه سعى و جديتى كه در گذشته از من به ظهور رسيده است و هر برق راستى و حقيقتى كه از اعمال و افكار من تابيده است هميشه با من صاحب و همراه است و مرا در حصول آمال ومقاصدنيكم تقويتوتشويق مى كندقانون ميكانيكى كه مى گويد عمل و عكس العمل مساوى با يكديگرند در علم اخلاق نيز حقيقت دارد اعمال خوب و بد هردو در صاحب خود تأثير عملى وعكس العملى داردوهمان اثررا هم در اشخاصى كه تابع آنها هستند و از آنها پيروى و تقليد مى نمايند ايجاد مى كند». «روسكين» مولاى متقيان على (عليه السلام) فرمود: ـ «صِحَّةُ الاَْمانَةِ عِنْوانُ حُسْنِ الْمُعْتَقِدِ(116); درستى و امانتدارى نشانه ايمان پاك و نيك اعتقادى است». ـ «اَلْخِيانَةُ دَلِيلٌ عَلى قِلَّةِ الْوَرَعِ وَعَدَمِ الدِّيانَةِ(117); خيانت دليل بر كمى پرهيزگارى و بى دينى است». «ايمان» براى روح يك سلاح دفاعى و اساسى ترين عاملى است كه مى تواند در اعماق روح بشر نفوذ نموده و اعمال و كردار شخص را تحت كنترل دقيق قرار دهد. «ايمان» با نيروى شگرف خود مسؤوليت فردى و اجتماعى را در انسان زنده كرده و از فساد محيط و آلودگيها جلوگيرى مى كند. «ايمان» جامعه را به درستكارى سوق داده و جلو سيلاب مفاسد و خيانتها را مى گيرد، لذا والدين مسؤوليت مهمى در پى ريزى بناى سعادت فرزندان خود دارند و موظفند عادات نخستين اطفال را مورد توجه قرار دهند و «ايمان» به خدا را در دل آنان زنده كنند و صفات و مزاياى برجسته را در وجودشان تقويت نمايند. امام سجاد (عليه السلام) فرمود:«أَنَّكَ مَسْؤُولٌ عَمّا وُلّيتَهُ مِنْ حُسْنِ الأدَبِ والدَّلالَةِ عَلى رَبِّه وَالْمَعُونَةِ لَهُ عَلى طاعَتِه(118); تو در سرپرستى فرزندت مسؤوليت دارى; موظفى فرزند خود را به اخلاق و آداب پسنديده پرورش دهى و او را به پروردگار بزرگ راهنمايى نمايى و در مورد اطاعت و فرمانبردارى از خداوند او را يارى و مدد كنى». «كافى نيست كه دين و مذهب خيلى اجمالى و نظرى در خانواده رعايت شود نه، لازم است پدر و مادر جزئيات رفتار و كردار و احساسات و عواطف را همه جا با پرتوى از ايمان گرم و روشن سازند دين را از پيرايه ها و بند و قيود افزوده شده رها سازيد و پس از آن اصول و مبانى نجات بخش و اوج دهنده آن را در اعماق روحهاى پاك و صافى كه نگران پند و اندرزهاى شما هستند رسوخ دهيد. در حساس ترين دقايق زندگى ايمان و اتكال، فرزندان شما را نگهدارى مى كند و همواره از شكست آنها، از سقوط آنها و از انحراف آنها جلوگيرى خواهد كرد». «ريموندپيج» حضرت على(عليه السلام) فرمود:«اِنَّ بِذَوِى الْعُقُولِ مِنَ الْحاجَةِ إِلَى الاْدَبِ كَما يَظْمَأُ الزَّرْعُ اِلَى الْمَطَرِ(119); بشرصاحب عقل وخردبه ادب،كمال نيازمندى را دارد، همچنانكه مزارع و كشتزار به آب باران محتاج و نيازمند است». «شايد بعضى عصبانى شوند اگر بگويم كه ادب مانند راه رفتن و سخن گفتن بدون اراده براى انسان طبيعى مى شود و يا به عبارت ديگر، اوّلين وظيفه اجتماعى يا الفباى تمدن مى گردد. بايد دانست كه عقل براى مؤدّب بودن كمكى نمى كند بلكه ادب پيش از آنكه فكر بيدار شود و علايم عقلانى آن ظاهر گردد; يعنى پيش از آنكه بوجود آيد حكمفرما باشد! ادب از عقل استفاده مى كند و به هيچ وجه از او كمكى نمى گيرد از اين رو، زمانى كه مادرى مى گويد: وقتى بزرگتر شد، خواهد فهميد دلم به حال قضاوت نادرستش مى سوزد; زيرا ادبى را كه در طفوليت عادت نشده با عقل و فهم نمى توان بدست آورد، مى توان گفت ادب، عقلى است فعال كه ما را از گمراهى نجات مى دهد و راه صحيح و كوتاه را براى اعمال ما باز مى كند. ادب از هرنوع ركود و خمودى ممانعت مى نمايد و همانطور كه با عواطف و اميال شديد و شهوات مخالف است از دشمنى و تنفر نيز احتراز مى جويد. ادب، انسان را اجتماعى مى سازد و از عدم اعتنا به ديگران و توجه مخصوص به خود كه اغلب در اثر عادات بوجود مى آيد جلوگيرى مى كند شخصى كه با ادب است بالطبع حتى تفرّدش هم كمتر خواهد بود، ادب از آن جهت كه عمومى است انسان را اجتماعى مى سازد، پس امرى جهانى است و اوّلين زبان زنده اجتماعى ما است و سبب بيدارى ذهن نيز مى گردد». «ژيلبرت روبن» على رغم تمام مساعى و كوشش هايى كه امروز در وضع قوانين شديد براى جلوگيرى از تجاوزات خائنانه مى شود و مواد آن مرتباً مورد جرح و تعديل قرارمى گيرد، وهمچنين سازمانهاى وسيع و مجهز قضايى و اجرايى كه پيوسته با عوامل خيانت و نادرستى به مبارزه سرگرمند، همه اقدامات، عقيم و بى نتيجه مانده، بلكه دامنه آن به طور وحشت زايى وسعت مى يابد. ****************** بُخل … تعاون و همكارى تأثير منفى بخل بر عواطف بخل از نظر رهبران دين(عليهم السلام) تعاون و همكارى انسان از نظر ساختمان طبيعى داراى استعداد مخصوصى است و براى رشد و تكامل و به ثمر رساندن آن به كمك و مساعدت صميمانه ديگران نياز دارد. بنابراين، اصل «تعاون» هميشه به صورت يك عامل مؤثّر در راه پيشرفت و موفقيتهاى شخص، خودنمايى مى كند. دستگاه آفرينش، انسان را براى زندگى اجتماعى آفريده و وى فطرتاً علاقه منداست درحل مشكلات زندگى باهمنوعان خودتشريكمساعى كند. هر كدام از رويدادهاى جهان و خواسته هاى نفس، مشكلاتى براى آدمى ايجاد مى كند و هر دم انسان در صحنه زندگى با حوادث تلخ و ناگوارى رو به رو مى شود و به دشواريهاى متنوع و گوناگونى برمى خورد; خلاصه در نشيب و فرازها و كشاكش گرفتاريهاى زندگى هرگز از استعانت جستن از ديگران بى نياز نخواهد بود، براساس همين ناموس عمومى و سنّت تغييرناپذير، تكاليف از حالت تمركز بر دوش يك فرد خارج و در ميان افراد و طبقات گوناگون تقسيم شده است، مساعدتهاى يك فرد به هر اندازه ناچيز باشد، باز براى پيشرفت اجتماع مفيد است و قسمتى از نواقص اجتماعى ترميم مى شود. چون حالات اجتماع در فرد موجود است، لذا از جهاتى مى توان جامعه را به بدن انسان تشبيه كرد، همانطورى كه سازمان بدن از واحدهاى مختلفى تركيب يافته و بين آنها رابطه طبيعى وجود دارد و بقاى آدمى وابسته به اين است كه هريك از اعضا وظيفه و فعاليت مخصوص خود را انجام دهد و از حدود وظايف خويش تخطى و تجاوز ننمايد، جامعه نيز از واحدهاى افراد تشكيل شده و حفظ موجوديت و بقاى اجتماع مستلزم اين است كه هريك از اعضاى تشكيل دهنده اجتماع به وظايف اساسى و اصلى خويش كه بسى خطير و قابل توجه است، آشنا باشد و صميمانه به انجام تكاليفى كه به عهده اش محول گشته، بپردازد و در مقابل برخوردارى از مزاياى اجتماع و سهمى كه از نتايج اعمال دسته جمعى مى برد، در قلمرو مسؤوليت و منطقه صلاحيت خويش و به مقتضاى استعداد و فن خاصى كه در آن مهارت پيدا كرده، ذخاير وجودى خود را اعم از مادى و معنوى در راه اداره امور و اصلاح اجتماع به كار اندازد. تعميم رفاه و تأمين آسايش و پيروزى بر موانعى كه دايم بر سر راه انسان وجود دارد، هنگامى امكان پذير است كه «حس تعاون» بر روابط مردم حاكم باشد; زيرا در سايه همكارى است كه زندگى رونق مى گيرد، فعاليتها به ثمر مى رسد و چرخهاى اجتماع در مسير رشد و ترقى خود با هماهنگى خاص به گردش مى افتد. تأثير منفى بخل بر عواطف از اعماق روح انسان احساسات لطيفى مى جوشد كه نتايج و ثمرات آن فوق العاده گرانبهاست; عواطفى كه منشأ «تعاون» و كمك به ابناى نوع قرار مى گيرد; احساسات پاكى كه به صورت مساعدتها تجلى مى كند، از عاليترين مزاياى روحى و خواسته هاى انسانى است، احساسات است كه انسان را از مشاهده بدبختيها و رنجها متأثر ساخته و براى هرگونه فداكارى و از خودگذشتگى آماده مى سازد و سبب مى شود كه انسان بدون انتظار كمترين پاداشى از منافع شخصى خود به خاطر كاستن رنجهاى ديگران چشم بپوشد. دكتر «كارل» مى گويد:«هيچ چيز جز به بهاى فداكارى پيشرفت نمى كند و بدون گذشت، عظمت روحى بدست نمى آيد. گذشت از هستى و شهرت و زندگى، به خاطر عشق به همنوع و وطن و يا يك ايده آل بزرگ فداكارى سربازى است كه با اراده خود در ميان ميدانهاى دهشتناك نبردهاى امروزى قدم مى گذارد، «نوكوشى» است كه به تنهايى، مريض و ناتوان لابراتور خود را در انستيتو روكفلر نيويورك ترك مى كند تا در آفريقا از تب زرد بميرد، روش آنها است كه با جمال و حقيقت آشنا شده اند و با تمام نيروى خود به سوى خداوند مى گروند و به خاطر حكومت عدل و عشق در جهان جان خود را فدا مى كنند، آنچه آدمى را به اوج سرنوشتش مى رساند احساسات است نه عقل، روان بوسيله رنج و شوق، بيشتر تعالى مى پذيرد تا به كمك عقل و در اين سير جايى عقل را كه بار گرانى شده است به پشت سر مى گذارد و به جوهره روان كه عشق است منحصر مى گردد; همه كس مى تواند در اين راه قدم بگذارد كه در ماوراى تيرگى ابرها به روشنايى قلل بلند مى رسد». گاهى در ضمير آدمى صفتى جايگير مى شود كه ريشه عواطف و وجدان را مى سوزاند و طبع را براى از دست دادن همه گونه فضايل آماده مى سازد; «بخل» صفت نكوهيده اى است كه ملازم با پشت پا زدن به تعهدات وجدانى و اخلاقى و بى اعتنايى به اصول انسانى است و علاوه بر اينكه به محدوديت و تنگى افق فكر مى انجامد، شخص را در معرض تحقير و نكوهش قرار مى دهد و نوعى حس تنفر در افكار عمومى پديد مى آورد. انديشه بخيل به مقتضاى بخل ولئامتى كه در اعماق روحش نفوذ كرده است، پيوسته پيرامون ماديات دور مى زند و روى نقطه ثروت متمركز مى گردد و به همين علت «بخيل» از داشتن فكر آزاد و درك حقايق و واقعيتهاى زندگى و ارزشهاى معنوى و اخلاقى بى بهره و محروم است. ثروت هدف و اصل نيست، بلكه براى تأمين احتياجات است و به خودى خود جنبه وسيله اى دارد و پس از تأمين نيازمنديهاى اساسى و اصلى در آسايش و رفاه اشخاص نقش مؤثرى ندارد و هرگز نمى تواند ناآراميها و رنجهاى درونى را درمان بخشد. «وحشت بينوايى و فقر موهوم» آفتى است كه گريبانگير «بخيل» مى شود و از اندوه و غم تلخى كه از اين راه بر جانش سايه مى گسترد، خلاصى ندارد و لذا بر روى دارايى و توده ذخاير خود از آسايش و فراغت محروم، و جز رنج و محنت ثمرى نمى برد. «آويبورى»، دانشمند انگليسى مى گويد: «مردم، آرزوى ثروت دارند و غير از آن چيزى نمى خواهند گويى ماوراء ثروت هيچ چيز قابل خواستن نيست خيلى از اشخاص از معرفت، لذتى نمى برند و روز و شب مانند يهودى سرگردان در جستجوى مال و منال، خور و خواب و راحت و آرام را بر خود حرام مى كنند آنانكه زندگى را براى جمع مال مى خواهند از حقيقت دور افتاده اند و نمى دانند كه ثروت وسيله لذت است نه عين لذت، مال پلى است كه ما را از ورطه فلاكت مادّى رهايى مى دهد، چه بيچاره اند آنهايى كه عمر خود را به استوار كردن پل مى گذرانند، نبايد حيات خود را در راه ثروت تلف كنيم بايد مال را براى خودمان بخواهيم نه خودمان را براى مال. بيچارگانى كه چون تشنه سوخته در ريگزار دنيا دايم در جستجوى مال مى دوند به حقيقت بدبختند كه از ثروت خود جز رنج و محنت ثمرى نمى برند يك عمر به كسب مال مى كوشند عمرى ديگر بايد تا از اندوخته خود تمتعى برگيرند ولى هيهات! نه سخن گفته باز مى آيد و نه عمر رفته!». گويا ميان «ثروت» و «بخل» يك نوع رابطه و همبستگى برقرار است! چه، مى بينيم بسيارى از متمكنين، بخيل از كار درمى آيند، اندك مطالعه در امور اجتماعى اين حقيقت را بر ما روشن مى سازد كه تأمين هزينه بينوايان و رسيدگى به وضع زندگى طبقات محروم، غالباً از ناحيه طبقه متوسط صورت مى گيرد. توانگران بخيل كه پيوسته مورد عناد و كينه بينوايان قرار مى گيرند، خود سبب پاره اى از مفاسد اجتماعى هستند; زيرا عقده هاى فشرده محرومين و ناراحتى و رنجى كه بر خاطرشان سنگينى مى كند، يكى از عوامل گسترش فساد و پيدايش انحرافات گوناگون است و كسى نيست كه تأثير اين سركوفتگى و نارضايتى را در تكثير جرايم و انواع انحرافات منكر باشد، چه بسيار از متمكنين كه در اثر علاقه مفرط به مال و ثروت از مدار انسانيت و اخلاق منحرف گرديده و با پايمال ساختن حقوق افراد جامعه هرچه بيشتر بر بى عدالتى و ستمگرى خود مى افزايند، گويى شعله عواطف در كانون وجود آنها رو به خاموشى گذاشته و از بين رفته است! «جود وسخاوت» هم از عوامل تعالى و ترقى انسان و حاكى از عاطفه عميق و ريشه دار است و هم نشانه ثبات فكر و بلندى روح و بهترين معرف يك انسانواقعى وآزاده ودر ميان صفات پسنديده قيافه ممتازترى دارد. هنوز از ماوراى قرنها و در دل ظلمتكده تاريخ چهره «حاتم» تابان است و مردم به پاس انسانيت و همت بلندش او را تجليل مى كنند. «بذل و بخشش» وقتى قابل ستايش و گرانبهاست كه «تقرب به خدا» و تسكين آلام رنجديدگان، يگانه «هدف» شخص قرار گيرد و از تظاهر و ريا كمترين اثرى در آن هويدا نباشد. بخل از نظر رهبران دين(عليهم السلام) اسلام به اندازه كافى به شؤون اجتماع توجه كرده و براى تحكيم مبانى الفت و مهر ميان طبقات غنى و مستمند، بر «بذل و بخشش» تأكيد زيادى كرده و «بخل و لئامت» را به شدت مورد نكوهش قرار داده است. اسلام با پرورش دادن عواطف انسانى و تقويت روح همكارى و معاونت در جامعه مسلمين اصل «محبت» و «وداد» را عميق و پايدار مى سازد و هرگز اجازه نمى دهد كه يك مسلمان متمكن و ثروتمند، از حال مستمندان غفلت ورزد و طبع او به جانب خسّت و لئامت متمايل شود، چه بخل و لئامت سبب مى شود كه متمكنين از زيربار وظايف مذهبى و حقوقى كه اسلام در ثروت آنها براى طبقات محروم سهمى اختصاص داده است، شانه خالى كنند. قرآن مجيد اين حقيقت را صريحاً بيان مى كند:«آنانكه بخل نمودند و حقوق مستمندان را از ثروتى كه خداوند به فضل خويش به آنها داده نمى پردازند تصور نكنند كه اين خسّت طبع و بخل به نفع آنها خواهد بود، بلكه به زيان آنها تمام مى شود; زيرا آن مالى كه در آن بخل ورزيده اند، در روز رستاخيز زنجير گردن آنها شود (و در آن روز) تنها خداوند وارث آسمانها و زمين خواهد بود» .(120) مسلمين بايد به اصول مهر و مودت و همدردى كاملاً پاى بند بوده و زندگى آنها براساس كمك و مساعدت يكديگر استوار باشد و كانون قلبشان از عواطف و احساسات موج زند، از آنجايى كه «بخل» و «لئامت» كوبنده عواطف است، لذا با روح اسلام به هيچوجه سازگارى ندارد. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:«ما مَحِقَ الإِسْلامَ مَحْقَ الشُّحِ شَىْءٌ(121); هيچ چيز اسلام را چون «بخل» پايمال نمى كند». بخل صفتى است كه آسايش و راحتى را از انسان مى گيرد و روح را در عذاب و شكنجه قرار مى دهد. نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:«اَقَلُّ النّاسِ راحَةً الْبَخيلُ(122); شخص بخيل كمتر از هركسى از آسايش خاطر و راحتى برخوردار است». «آدم مهر طلب غالباً خود را ملامت و سرزنش مى كند و از اعمال خود ناراضى است و از اين رو است كه در بين ما اغلب اشخاص حسرت زندگى ديگران را مى خورند و نسبت به يكديگر به شدت بخل مىورزند و اين مربوط به چگونگى ثروت و مقام نيست، هركس در هروضعى باشد باز از مشاهده زندگانى ديگران موضوع و مستمسكى پيدا مى كند كه شعله بخلش را تيزتر نمايد مثلاً اگر كسى خانه و زندگى و مقام خوب و زن و بچه عزيز دارد باز نسبت به دوست خود كه هيچ يك از اينها را به قدر او ندارد بخل مىورزد كه چرا بهتر از او لباس مى پوشد يا جوان تر است يا اگر هيچ يك از اينها نبود باز بخل مىورزد و مى گويد خوشا به حالش كه اين همه موجبات گرفتارى مرا ندارد خوشا به حالش كه بچه ندارد يا ملك و ده ندارد يا از مقام و تمام دردسرهايش بى خبر است. به اين طريق شخص مهر طلب غالباً مستمسك و دليلى براى خود مى تراشد تا خود را حقير و قابل ملامت بخواند و از حقارت خود رنج ببرد و نسبت به ديگرى بخل بورزد». «روانكاوى» پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رحمت و عنايت خداوند را براى كسى مسئلت مى كند كه پاى بند به عشق مال نباشد و مازاد بر احتياجات خود را به نيازمندان بذل نمايد:«رَحِمَ اللهُ امرَءاً أَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ قَولِهِ وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ(123); رحمت و لطف پروردگار شامل حال كسى باد كه مازاد گفتار خود را نگه دارد و زيادتى اموال و دارايى خود را ببخشد و انفاق نمايد». همچنين آن حضرت مى فرمايد:«اِتَّقُوا الشُّحَّ فَاِنَ الشُّحَّ اَهْلَكَ مَنْ كانَ قَبْلَكُمْ وَحَمَلَهُمْ عَلى اَنْ سَفَكُوا دِمائَهُمْ وَاسْتَحَلُّوا مَحارِمَهُمْ(124); از بخل بپرهيزيد; زيرا كه بخل پيشينيان را هلاك كرد و آنها را وادار ساخت كه به خون يكديگر دست بيالايند و محرمات را حلال شمارند». حضرت على(عليه السلام) فرمود:«عَجِبْتُ لِلشَّقِىِّ الْبَخيلِ يَتَعَجَّلُ الْفَقْرَ الَّذى مِنْهُ هَرَبَ وَيفُوتُهُ الْغِنَى الَّذى اِيّاهُ طَلَبَ فَيَعيشُ فِى الدُّنْيا عَيْشَ الْفُقَراءِ وَيُحاسَبُ فِى الاْخِرَةَ حِسابَ الاَْغْنِياءِ(125); جاى شگفت است از آن بخيل بدبختى كه با سرعت به دنبال فقرى مى دود كه از آن گريزان است و امّا ثروت و دارايى كه دايم در جستجوى آن است، از دست مى دهد و عاقبت وامى گذارد، پس زندگى او در دنيا، زندگى مستمندان و فقرا و حسابش در آخرت، حساب اغنيا و توانگران است». «بعضى اشخاص به ظاهر ثروتمند و به باطن فقيرند كه مالك مال خود نيستند و از فرط خساست قدرت خرج كردن آن را ندارند مالشان چون زنجير طلا به گردنشان بسته و جز رنج و عذاب از آن نتيجه اى نمى گيرند; اينجاست كه مال وبال مى شود و ثروت مايه نكبت». «آويبورى» «بخل» رذيلتى است كه اگر كسى به آن مبتلا شود، حتى مورد تنفر و انزجار فرزندان خود نيز واقع مى گردد. اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: ـ «جُودُ الرَّجُلِ يُحَبِّبُهُ اِلى اَضْدادِهِ وَبُخْلُهُ يُبَغِّضُهُ اِلى اَوْلادِهِ(126); مرد كه بخشنده شد، دشمنانش او را دوست مى دارند و امّا اگر به بخل و لئامت آلوده گرديد، مورد دشمنى و بيزارى فرزندانش نيز واقع مى شود». ـ «عَلَى الشَّكّ وَقلَّة الثّقَةِ مَبْنَى الْحِرْصِ وَالشُّح(127); بناى حرص و بخل بر پايه شك و عدم اعتماد و اطمينان قرار گرفته است». «دو صفت سخاوت و استقلال كه ناشى از اطمينان و اعتماد به ديگران وخودمامى باشد وقتى متحد و توأم شوند سبب تكميل اخلاق اجتماعى و لذت و تمتع كامل از عالم اجتماع مى گردند و تا اين دو صفت متحد نشوند اخلاق اجتماعى صورت كمال نپذيرفته و استفاده كامل از اجتماع تحقق نخواهد يافت». «د. فارمر» امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) ارزش «سخاوت» و «جود» را اينگونه شرح مى دهد: «السَّخِىُّ اَلْحَسَنُ الْخُلْقِ فِى كَنَفِ اللهِ لا يَسْتَخْلى اللهُ مِنْه حَتّى يَدْخُلَهُ الجَنَّةَ وَما بَعَثَ اللهُ عَزَّوَجلّ نَبِيّاً وَلا وَصِيّاً اِلاّ سَخِيّاً وَما كانَ اَحَدٌ مِن الصّالِحينَ الاّسَخِيّاً وَما زالَ اَبى يُوصِينى بِالسّخاءِ حَتى مَضى(128); سخاوتمند خوش خلق در پناه خداوند است، سرانجام او را وارد بهشت سازد، خداوند، هرگز پيغمبر و وصى پيغمبرى را به هدايت خلق گسيل نداشت، مگر آنكه «سخى الطبع» بود. هيچكس در صف نيكان قرار نگرفت، جز آنكه بدين صفت آراسته بود. پدرم پيوسته در زمان حيات خود مرا به جود و بخشش سفارش مى كرد». در يكى از جنگهاى اسلامى هنگامى كه سپاه اسلام و مشركين در برابر يكديگر قرار گرفتند، حضرت على(عليه السلام) با يكى از جنگجويان مشرك در ميدان مشغول پيكار شد، مرد مشرك در حين نبرد از حضرت على(عليه السلام)درخواست كرد شمشيرش را به او ببخشد، حضرت على(عليه السلام) بى درنگ به دنبال اين تقاضا شمشير خود را به وى تسليم كرد. آن مرد در حالى كه سخت تحت تأثير علوّ همت آن حضرت قرار گرفته بود، گفت: اى فرزند ابوطالب براى من مايه نهايت اعجاب و حيرت است كه در چنين لحظات خطرناكى اسلحه خود را به دشمن مى بخشى و خود بدون سلاح مى مانى. حضرت على(عليه السلام) در پاسخ فرمود: اين بخشش طبق درخواست و تقاضاى تو صورت گرفت; زيرا من در هر شرايطى رد تقاضا و خواهش را از شيوه كرم و جوانمردى دور مى دانم! مرد مشرك در برابر عظمت روح و بزرگوارى حضرت على(عليه السلام) به زانو درآمد، جانش دستخوش تحول و دگرگونى شد، بلافاصله اسلام را پذيرفت و به صفوف مسلمين پيوست! «بخيل»بيش ازهرچيزنيازمند به رهبرى فكرى است واگرازاين رهبرى محروم گردد، براى هميشه در لجنزار ماديت و بدبختى باقى خواهد ماند. حرص … بررسى نيازمنديهاى زندگى حريص را نكند نعمت دو عالم سير حريص از ديدگاه اسلام بررسى نيازمنديهاى زندگى از نخستين روزى كه بشر بر اين كره خاكى قدم مى گذارد و زندگى را آغاز مى كند، «نيازمنديهاى» گوناگونى پيرامون وجودش را احاطه نموده، او را در يك محاصره شديد قرار مى دهند; يك دسته از نيازمنديها ضروريات ابتدايى زندگى است كه بقا وحفظ نظام حياتى انسان با آنها پيوند ناگسستنى دارد; مثلاً، غذا و لباس و مسكن از چيزهايى است كه هرگز نمى توان جلو اينگونه نيازمنديهاى طبيعى را سد كرد; دسته ديگر حوايج غيرضرورى است، دامنه اين قبيل توقّعات و خواسته ها به اندازه اى وسيع و نامحدود و همچنين در حال تغيير و تحول و تنوع است كه دسترسى به تمام آنها غيرمقدور و در حقيقت رؤياى پرهيجانى بيش نيست. هرفردى طبق انگيزه طبيعى و حس احتياج به دنبال تحصيل مال مى رود و در پرتو استعداد خويش با مشكلات و موانع به مبارزه مى پردازد، چون قوام رونق زندگى به مال بستگى كامل دارد، قهراً حالات گوناگونى در انسان پديد مى آيد; اگر معيشت آدمى به سختى افتاد و موقعيتهاى خاصى او را در شرايط جانفرسا و فشار خرد كننده فقر گرفتار ساخت، زبونى و ناتوانى را در خود احساس مى كند، در پى خواستنى ها آشفته و پريشان گرديده به هروسيله اى براى برطرف ساختن فقر توسل مى جويد. از طرفى غنا و ثروت فراوان نيز غالباً با «كبر» و آلوده شدن به معصيت همراه است، بين آنها يك نوع رابطه و همبستگى خاصى برقرار مى باشد. وقتى ثروت بى حدّ و كليه ابزار و تسهيلات كافى در اختيار انسان قرار بگيرد، از باده غرور و نخوت سرمست مى شود و هوسهاى بى پايان در مغز وى راه پيدا مى كند. زندگى تجليات و اشكال گوناگون دارد و هركس با نظر خاصى به آن مى نگرد; زيرا سطح استعداد فكرى و عقلى مردم يكسان نيست و افكار توده مردم به آن مرحله از كمال نرسيده است كه حقيقت زندگى را درك كنند و «منطقه سلامت» و نجات را از «منطقه خطر» تميز دهند; درك اين واقعيت و عروج به پايگاه عالى سعادت و نيكبختى مستلزم مطالعه پيرامون اسرار وجود و بالأخره «خودشناسى» است و آن هم جز در قلمرو عقل و منطق مقدور نيست. انسان بايد بداند براى چه منظورى به «بازار وجود» آمده است تا به مقتضاى اين شناسايى، تلاش در راه سعادت را آغاز و طريق تعالى را بر وفق حوايج روانى و سرشت خود برگزيند و از آنچه كه با تكامل روحى متباين است و رشد شخصيت را متوقف مى سازد، احتراز كند. «رستگارى» آن نيست كه آدمى در راه استفاده از منابع مادى گوى سبقت را از سايرين بربايد; زيرا امور مالى هرگز قطب اساسى زندگى نيست و نبايد به خاطر نيل به آن حصار تقوا و فضيلت را شكست و شرايط انسانيت را در بوته فراموشى گذارد. دانشمند نامى، دكتر «كارل» مى گويد:«در محيط فكرى كه ليبراليسم بوجود آورده انديشه سود، تمام ميدان شعور ما را فراگرفته و ثروت; چون بزرگترين مواهب در نظر آمده است، ميزان توفيق در زندگى با واحد پولى سنجيده مى شود. جستجوى سود مادى از بانك و صنعت و تجارت در تمام فعاليتهاى ديگر بشرى راه يافته است. محرك اعمال ما نيل به يك پيشرفت شخصى و قبل از همه امتيازات مالى است. اجتماعى كه اولويت را براى اقتصاد مى شناسد به فضيلت نمى گرايد; زيرا فضيلت، خواهان اطاعت از قوانين زندگى است و هنگامى كه انسان خود را در فعاليتهاى اقتصادى محدود كرد كاملاً از قوانين طبيعى پيروى نمى كند بى آنكه سخن بگزاف گفته شده باشد فضيلت، ما را به حقيقت مى رساند و تمام فعاليتهاى جسمى و روانى ما را بر وفق نظم ساختمانى آنها اداره مى كند يك فرد با فضيلت شبيه به موتورى است كه مرتب كار مى كند. اختلالات و آشفتگيها و ضعف اجتماع امروزى معلول فقدان فضيلت است». كسب سرمايه هاى معنوى و روحى هدف اصلى زندگى و مهمترين و پرارزش ترين دارايى بشر محسوب مى شود; كسى كه خزانه روحش از ثروتهاى معنوى لبريز گردد، كمتر احساس احتياج به دنياى خارج مى كند و در سايه سرمايه هاى معنوى يك نوع استغناى طبع به دست مى آورد كه در تمام مراحل عمر با وى همراه است، و چنين شخصى هيچگاه شخصيت و دارايى خود را با مال و تجملات مبادله نخواهد كرد. حريص را نكند نعمت دو عالم سير «حرص» يا «آز» يك حالت درونى است كه انسان را به تجسس دايمى ثروت و نفع مادى وامى دارد، به طورى كه امور مالى همچون قطبى مى شود كه افكار و تلاشها و كوششها برمحور آن دور مى زند. «حرص»، اين تمايل شوم افراطى ازنيروى خطرناك«شهوت» سرچشمه مى گيرد و از عوامل تيره روزى و بدبختى انسان به شمار مى آيد و پيوسته رؤياى سعادت موهومى كليه حواسش را به خود معطوف مى دارد و بالأخره به قدرى پاى بند عشق «مال» مى شود كه حتى حاضر است فضايل اخلاقى و اصول انسانيت را در آستان آن قربانى كند! و هرچه بيشتر بر دامنه فعاليت و سرعت حركت خود مى افزايد، احساس احتياج در او عميق تر مى شود. «شوپنهاور» مى گويد:«تعيين حدود اميالى كه برآوردن آنها مربوط به پول و دارايى باشد بسيار مشكل است; زيرا قناعت افراد بشر يكسان نيست و ميل مردم ميزان ثابتى ندارد و حرص و آز افراد بشر متغير و متفاوت مى باشد، برخى از دارائى مختصرى كه وسايل زندگانى را تأمين نمايد خرسند و راضى اند و حال آنكه بعضى ديگر كه مال و مكنت فراوان دارند و درآمد آنها مازاد احتياجاتشان مى باشد همواره شكايت مى كنند; زيرا هنوز اميال آنها كاملاً برآورده نشده است. بنابر اين، اميال و آرزوهاى هركسى حدّ خاصى دارد و موقعى كه شخص مطمئن شد، آرزوهايش تا اين حد برآورده خواهد شد احساس رضايت وخرسندى مى كند ولى موقعى كه موانعى براى نيل به مقصود خود مشاهده نمود خويشتن را مأيوس و متألم مى يابد. ثروت هنگفت اغنيا چندان فقرا را نمى فريبد و حال آنكه شخص غنى و مالدار با وجود ثروت و دارايى زياد خود هيچوقت راضى نيست و همواره در صدد بدست آوردن مال ديگرى است، ثروت و دارايى اثر آب شور را دارد هرچه انسان زيادتر ازاين آب بياشامد بيشتر درخويشتن احساس تشنگى مى كند». آرى! حريص را نكند نعمت دو عالم سير **هميشه آتش سوزنده اشتها دارد! اگر اين انديشه بر روح ملتى مستولى شود، به جاى استقرار امنيت و عدالت، صحنه زندگى اجتماعى به ميدان نبرد و تنازع تبديل مى شود و تصادمات سختى ميان افراد جامعه درمى گيرد، بديهى است در چنين شرايطى بسط اخلاق و معنويات نيز امكان پذير نخواهد بود. البته بايد به اين نكته توجه داشت كه مسأله ترقى و تكامل در شؤون مختلف زندگى بااصول«پول پرستى»تفاوت كلى دارد، لذا بايد خط فاصلى درميان آن دوكشيد وحساب هريك را از ديگرى جدا ساخت; زيرا انسان در سير اجتماعات بشرى مانعى براى تحول و پيشروى ندارد، بلكه لازم است در پناه ادراكات فطرى و استعداد ذاتى خويش، برق آسا پيش رود. اصولاً نحوه فعاليت و تكاپوى آزمندان يك رشته بدبختيها و ناكاميها را نيز در اجتماع به بار مى آورد; آنان بدون پيروى از اصول عدالت مى خواهند حوايج خود را به بهاى فلاكت افراد ديگر تأمين كنند، به همين سبب به منظور دستيابى به منافع بيشتر، كليه منابع توليد ثروت را قبضه مى كنند و در ايجاد بحرانهاى شديد اقتصادى و «فقر عمومى» عامل فوق العاده مؤثرى هستند. عده زيادى «ثروت» را منشأ بسيارى از كارها پنداشته، براى آن اهميت فوق العاده اى قايل هستند، در حالى كه بيشتر كارهاى بزرگ و عظيم دنيا را فقرا انجام داده اند; اكثر مردان بزرگ، مصنفين و صاحبان اختراع از ميان «طبقه فقير» و «متوسط» برخاسته اند. اصولاً وسعت معيشت براى بسيارى از مردم مضر و زيان آور است و آلوده شدن به رذايل اخلاقى را كه اكثر اوقات از لوازم ثروت و دارايى است در پى دارد; مثلاً، يك جوان اگر به ثروت و تمول از طريق ارث دست يابد، ممكن است نيروى فعاليت و سعى در او ضعيف شود، در اين صورت محركى براى تلاش وكوشش نخواهدداشت و همين دارايى سرشار ممكن است اورابه جاده معاصى بكشاند و اوقات وى به جاى اينكه صرف كسب علم و دانش شود، بيهوده در راه لهو و لعب تلف خواهد شد. روزى يكى از معاريف به ملاقات «اپيكتتوس» فيلسوف معروف يونانى رفت، اپيكتتوس; چون به صدق نيت وى اعتماد نداشت، او را با سردى پذيرفت و به وى گفت: تو نمى خواهى واقعاً اصول و قواعدى كسب كنى فقط قصد انتقاد از مسلك من را دارى آن مرد گفت:«اگر من بخواهم پيرو اينگونه مسلكها بشوم آنوقت من هم مثل تو گدايى خواهم بود كه نه ظروف طلا و نقره خواهم داشت و نه مركب و نه خدم و نه زمين و نه ملك،» اپيكتتوس پاسخ داد«من نمى خواهم اين چيزها را داشته باشم و با وجود فقر ظاهرى من، تو از من فقيرترى، فرق من و تو اين است كه من اعتنا و احتياجى به حامى و منعم ندارم و تو برخلاف من دارى پس من از تو غنى تر و توانگرترم، من اعتنا نمى كنم كه قيصر انديشه نيك درباره من مى كند يا تصور بد، به اين جهت درصدد تملق گويى و مداهنه از وى نيستم; من بجاى ظروف طلا و نقره تو، استقلال نفس و بى نيازى دارم تو ظروف طلا و نقره دارى و افكار و عقايد سفالين، فكر من براى من بمنزله كشور پهناورى است كه با كمال خوشى و خرمى عمر خود را به اشتغال با آن مى گذرانم امّا تو جز بطالت و اضطراب و بى قرارى دايم چه دارى؟ تمام دارايى تو در نظر من كم و كوچك است ولى مايملك من بنظرم زياد و بزرگ است اميال و آرزوهاى تو هرگز برآوردنى نيست ليكن آرزوهاى من تمام برآورده و حاجاتم اجابت شده است!». تكيه بر علم و خردكن نه بسيم و زر خويش **كز سر بى خردى تكيه به زر جاهل كرد! شكى نيست كه مسرت و محنت، هريك به نوبه خود قسمتى از زندگى انسان را فرامى گيرد و هركس در دنيا اعم از فقير و توانگر دچار ملالت و اندوه مى شود، ولى ثروتى كه از دايره احتياجات تجاوز كند، مسلماً در خوشبختى انسان مؤثر نيست. سقراط مى گويد: «برخى از مردم نه جواهرات دارند نه دارايى و نه لباسهاى فاخر و نه كاخهاى مشيد و با وجود اين زندگانى را هزار بار خوشتر از ثروتمندان بسر مى برند». «حريص» در حقيقت اسير مال و دربند زنجير نامرئى افكار ناپخته خويش است و تصور مى كند اين ثروت هنگفت كه حتى طبقات بعد از خودش را نيز بى نياز مى كند، يك ذخيره احتياطى است كه براى روز مبادا تهيه ديده! اما هنگامى به اشتباه خود پى مى برد كه ساعت عمر زنگ خطر را مى زند و پايان دقايق زندگى دردانگيز را اعلام مى كند، در آن لحظات حساس با يأس و نااميدى به اندوخته هايى كه محصول يك عمر رنج و مشقت است، مى نگرد و سرانجام با يك دنيا حسرت و ندامت، آرزوها و رؤياهاى طلايى را با خود به گور مى برد. حريص از ديدگاه اسلام اسلام در عين حال كه پيشرفت و ترقى در جميع شؤون زندگى را مبتنى بر ميزان فعاليت انسان مى داند، ضمن ترغيب و دعوت مردم به جدّيت و كوشش، آنان را از دلبستگى و توجّه بيش از حد به دنيا و ماديّات نيز كه مايه بدبختى و محروميت از حريم سعادت جاودانه و هدف واقعى زندگى مى شود، شديداً منع كرده است. امام محمد باقر(عليه السلام) حقيقت زندگى «حريص» را با تشبيه جالبى مجسم مى كند: «مَثَلُ الْحَرِيصِ عَلَى الدُّنْيا مَثَلُ دُودَةِ الْقَزِّ كُلَّما ازدادَتْ مِنَ القَزِّ عَلى نَفْسِها لَفّاً كانَ اَبْعَدُ لها مِن الخُرُوجِ حَتّى تَمُوتَ غَمّاً(129); آزمند و حريص نسبت به دنيا به كرم ابريشم شباهت دارد، هرچه بيشتر پيرامون خود مى تند، راه نجات خويش را دشوارتر مى نمايد تا آنگاه كه از فرط اندوه در آن ميان جان مى سپارد». پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:«اِيّاكُمْ وَالشُّحَّ فَاِنَّما هَلَكَ مَنْ كانَ قَبْلَكُمْ بِالشُّحِّ اَمَرَهُمْ بِالْبُخْلِ فَبَخِلُوا وَاَمَرَهُمْ بِالْقَطيعَةِ فَقَطَعُوا وَاَمَرَهُمْ بِالْفُجُورِ فَفَجَرُوا(130); از حرص بپرهيزيد كه گذشتگان شما در نتيجه حرص هلاك شدند; حرص آنها را به بخل وادار كرد و بخيل شدند، به بريدن از خويشاوندان وادار كرد و از خويشاوندان بريدند، به بدكارى وادارشان كرد و بدكار شدند». اميرمؤمنان(عليه السلام) بدبختى ناشى از حرص را گوشزد مى فرمايد:«اِتَّقُوا الْحِرْصَ فَاِنَّ صاحِبَهُ رَهينُ ذُلٍّ وَعَناء(131); از حرص و آزمندى بپرهيزيد; زيرا زندگى حريص، توأم با خوارى و بدبختى است». «در زندگى، ثروت عبارت از همه چيز نيست و سعادت واقعى در جمع مال نمى باشد ولى بسيارى از جوانان دچار اين اشتباه مى شوند و معتقد هستند كه مهمترين چيزها مال است به همين جهت گرانبهاترين ايام عمر را در راه آن صرف مى كنند و از هرچيز ديگر محروم مى مانند، اين يك فكر خطا و اشتباهى است و علت بدبختى بيشتر مردم همين است، ما براى كاخهاى عالى و اتومبيلها و املاك و لباس و موجبات تفريح تلاش و فعاليت مى كنيم و گمان مى كنيم وسيله رسيدن ما به خوشبختى هستند در صورتى كه مايه ناكامى ما مى باشند. اشتباه است كه شخص براى گردآوردن ثروت زندگى كندو آن را يگانه معبود خود قرار دهد و مانند بنى اسرائيل گوساله زرين پرست باشد. اگر به تصور باطل خود باقى باشيم و گمان كنيم اين مال كه معبود قديمى ما است يگانه راه رسيدن به سعادت است بايد مطمئن باشيم كه راه را گم كرده و از جاده سعادت و موفقيت دور افتاده ايم». «دكتر ماردن» حضرت على(عليه السلام) فرمود:«اَلْحَريصُ اَسيرُ مَهانَة لا يُفَكُّ اَسْرُهُ(132); حريص گرفتار خوارى است و بند گرفتارى اش هرگز گشوده نمى شود». دين مقدس اسلام كه با «نداى فطرت» هماهنگ است، اصل تعادل را بين جنبه مادى و معنوى در نظر گرفته و راهى را براى پيروان خود برگزيده است كه سعادت جسمى و روحى آنان را تضمين مى كند; پيروان مكتب اسلام; چون به حقايق عالى ترى توجه دارند، داراى روح تزلزل ناپذيروغيرقابل شكستند، هرگاه درميدان نبرد زندگى بهواسطه فقدان شرايط، پيشروى نكنند، فقر و تهيدستى خود را به بهترين وجه با ذخاير عالى معنوى جبران مى كنند; از ناسازگاريها درمانده و پريشان نمى شوند، همين نيروى ايمان به آنان آرامش و شكيبايى خاصى مى بخشد. «قناعت» از اوصافى است كه صاحب آن به ميزان تأمين هزينه زندگى و رفع نيازمنديهاى اصلى خود به تلاش و تكاپو مى افتد و با عقل و تدبير امور زندگى اش را تنظيم و تعديل مى كند و سعادت خود را با تلاشهاى بيهوده لكه دار نمى سازد و به آنچه از راه مشروع به دست مى آورد، دلخوش است، همين شيوه خردمندانه به وى فرصت مى دهد كه براى رسيدن به هدف عالى ترى بذل مساعى نموده و از فضايل و انسانيت بهره گيرد. قناعت پيشه به بزرگترين ثروت مى رسد; زيرا با تحصيل رضايت باطنى، در خويشتن احساس بى نيازى مى كند و «حقيقت ثروت» و مكنت نيز همان «بى نيازى» است، اميرمؤمنان على(عليه السلام) با بيانى نغز و شيوا اين مطلب را گوشزد مى كند: «اِنَّ اَكْرَمَ النّاسِ مَنِ اقْتَنَى الْيَأْسَ وَلَزِمَ الْقُنُوعَ وَالْوَرَعَ وَبَرِئَ مِنَ الْحِرْصِ وَالطَّمَعِ فَإِنَّ الطَّمَعَ وَالْحِرْصَ اَلْفَقْرُ الْحاضِرُ وَاِنَّ الْيَأْسَ وَالْقَناعَةَ الْغِنَى الظّاهِرُ(133); يعنى براستى كه گرامى ترين افراد كسى است كه نوميدى از مردم را سرمايه خود سازد، قناعت و پارسايى را پيشه كند و از حرص و طمع بيزارى جويد; زيرا حرص و طمع برابر با فقر و نادارى است و نوميدى از خلق و قناعت توانگرى آشكار است». كسى كه اسير «حرص» و افزون طلبى مى شود جسم و جانش بيمار مى گردد. حضرت على(عليه السلام) فرمود: ـ «كُلُّ شَرَه مُعَنًّى(134); هر حريص و آزمندى مبتلاى به درد و بيمارى است». ـ «اَلشَّرَهُ يَشينُ النَّفْسَ وَيُفْسِدُ الدّينَ وَيُزْرى بِالْفُتُوَّةِ(135); حرص و آزمندى روح را پليد و ايمان را نابود مى كند و فتوّت و جوانمردى را از انسان مى گيرد». «افكارديگرى نيزهستندكه ازحرص وآز و ساير انفعالات پست بوجود مى آيند و اين قبيل افكار نه تنها در جسم موثر هستند بلكه به نفس و روح نيز سرايت مى كنند و آنها را بيمار مى نمايند وزندگى رابرماحرام نموده مجراى آن راتغيير مى دهند و بهترين صفات عالى طبيعت بشرى را نابود مى سازند». «دكتر ماردن» رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) گرفتاريها و بدبختيهاى ناشى از حرص را چنين بيان مى فرمايد: «وَالْحَرِيصُ بَيْنَ سَبْعَ آفات صَعْبَة فكْرٌ يَضُرُّ بَدَنَهُ وَلا يَنْفَعُهُ وَهَمٌّ لا يُتِمُّ لَهُ اَقْصاهُ وَتَعَبٌ لا يَسْتَرِيحُ منه اِلاّ عِندَ الْمَوْتِ ويكُونُ عِنْدَ الرّاحةِ اَشَدُّ تَعَباً وخَوْفٌ لا يُورِثهُ الاّ الوُقوعَ فيه وحُزنٌ قَدْ كَدَرَ عَليه عَيْشَهُ بلا فائِدَة وحِساب لا يُخَلِّصُهُ مِن عذابِ اللهِ اِلاّ اَنْ يَعْفُوَ الله عَنْهُ وعِقابٌ لا مَفرَّ لَهُ منه ولا حيلَة(136); حريص و آزمند ميان هفت آفت دشوار گرفتار است: افكار و انديشه هاى دايمى كه به جسمش زيان مى رساند; كوشش و تلاشى كه هرگز پايان نمى پذيرد; رنج و مشقتى كه جز با مقراض مرگ قطع نمى شود و حتى هنگام استراحت نيز به شدت در عذاب و شكنجه است; بيم و هراس از امورى كه ناگزير به آنها مبتلا مى گردد; نگرانى عميقى كه زندگى را بر او تلخ و ناگوار مى سازد بدون اينكه از اين نگرانيها نتيجه اى بگيرد; در پيشگاه خداوند دقيقاً از او حساب كشيده مى شود مگر آنكه فضل و رحمت خداوندى او را نجات دهد; كيفر دردناكى كه راه چاره و خلاصى به رويش مسدود خواهد بود». آزمندى تمايل شومى است كه انسان را به سوى رذايل و پستيها مى كشاند. حضرت على(عليه السلام) فرمود: ـ «اَلشَّرَهُ داعِيَةُ الشَّرِّ(137); آزمندى و حرص انسان را به ارتكاب بديها و پليديها وامى دارد». ـ «ثَمَرَةُ الشَّرَهِ اَلتَّهَجُّمُ عَلَى الْعُيُوبِ(138); تمايل و هجوم به طرف مفاسد و پليديها نتيجه و ثمره حرص و آزمندى است». «وضع روحى دزد خيلى كمتر از ساير جنايتكاران پيچيدگى دارد چيزى را مى دزدند كه ندارند و آرزوى تصاحب آن را مى كنند سرقت از تمايلات آزمندانه سرچشمه مى گيرد كسى كه جنون دزدى دارد و مثلاً از دستگاه دستفروشها در بازار يك جفت جوراب، كش مى رود يا امانت دارى كه دوچرخه كسى را كه نزدش به امانت گذارده اند مى خورد در حقيقت تحت تأثير جلوه گرى اين اشياء قرار گرفته و همان تمايل آزمندى محرك اصلى او است». «ژان ماركويست» با توجه به مطالب فوق به اين نتيجه مى رسيم كه بيمارى خطرناك «حرص» جز در سايه ايمان درمان پذير نبوده و تحصيل آرامش خاطر و رضايت باطنى تنها با تقويت نيروهاى معنوى ميسر است. ****************** مجادله … خودخواهى سرچشمه مجادله نتيجه و پيامد شوم مجادله مجادله از ديدگاه پيشوايان اسلام: خودخواهى سرچشمه مجادله «حب ذات» يكى از غرايز اساسى و خصايص روحى انسان است و او را به تلاش و فعاليتهاى مداوم در زندگى وامى دارد; آدمى تمايل قطعى به حفظ خويش دارد، لذا از امور زيان آور پيوسته گريزان است و چيزى را تعقيب مى كند كه پايه حياتش را ثبات و استحكام بخشد. قسمتى از تكامل و تعالى و پيشرفتهاى بشرى مرهون همين تجلى روانى است و اين تمايل اصلى تأثيرقطعى درنظام زندگى و بالا بردن سطح تمدن بشرى داشته است. «سعادت بشر» وقتى تأمين مى شود كه انسان در بهره بردارى از تمايلات خود دچار ركود يا زياده روى نگردد و در برابر غرايز طبيعى زانو نزند; لذا براى اينكه خواهش نفسانى از طريق شايسته ارضا شود و در پرتو آن ملكات پسنديده و سجاياى اخلاقى رشد نمايد، بايد در پرتو هدايت «عقل» و «خرد» تعديل شود، چه راهنماى انسان غريزه نيست، بلكه قدرت نيرومند «عقل» است كه در برابر خواسته هاى افراط آميز نفسانى سدى نيرومند ايجاد كرده، جلو سركشى و طغيان غرايز مخرب را مى گيرد و با شناساندن راه خطا و صواب به شكل مطمئنى ما را به حقيقت مى رساند، نيروى خرد كه وظيفه بزرگى را در بناى شخصيت آدمى ايفا مى كند، اين نقطه انحراف را اصلاح نموده، به ديد درونى ما قدرت زيادى مى بخشد. وقتى غريزه «خودخواهى» ازدايره اعتدال خارج شد وبه جانب افراط گراييد، دستگاه عقل و خرد به سختى آسيب مى بيند و از رشد و ترقى و درك واقعيات زندگى محروم خواهد ماند. افرادى كه دچار اين انحراف روحى مى گردند و در برآوردن تمايلات و خواسته هاى خود افراط مى كنند، عاقبت در لجنزار بدبختى و فساد و تباهى سرنگون خواهند شد. تمام بدگويى هايى كه از خودخواهى مى شود، همه متوجه جنبه افراطى آن است و منظور از تخطئه اين تمايل همان احساس تعديل نشدن است. تعالى و انحطاط هركس ارتباط مستقيمى با ملكات روحى و اخلاقيات او دارد، رذايل اخلاقى به اشكال گوناگون در مراحل زندگى پراكنده است و قسمت زيادى از دشواريها و مشكلات زندگى به وسيله اشتباهات و تمايلات غيراعتدالى خود ما پى ريزى مى شود. هرچند قلمرو امكانات آدمى بسيار وسيع است و هركس زمينه مساعد براى پيروى خردمندانه از تمايلات اصلى خود دارد، امّا براى انسان هيچ چيز مهمتر و در عين حال دشوارتر از «تعديل حس خودخواهى» و خودپسندى نيست. بنابراين، بايد بيشتر مساعى ما صرف تعديل اين خصيصه روانى گردد; زيرا وقتى كه غرور و خودپسندى بى حد باشد، هرگونه پيشرفت اخلاقى غيرممكن مى شود و بدون نظم درونى موفقيت در زندگى امكان ناپذير است. نتيجه و پيامد شوم مجادله موفقيت اخلاقى و اجتماعى ما بستگى به اصولى دارد كه بايد آنها را شناخت و رفتار خويش را بر طبق آن اصول تنظيم كرد، نقش انسان در روابط با مردم و شناسايى حدود وظايف و مسؤوليت خود از مسايلى است كه به مقياس وسيعى سعادت و بدبختى هرفردى به آن مربوط است. در اعماق روان هركس آرزوى تعلق و دلبستگى به ديگران وجود دارد، همه يكرنگى و محبت و رهايى از زندان تاريك و روح گداز تنهايى را دوست دارند، امّا تا وقتى افراد به صلح درونى نرسند و سلامت روح پيدا نكنند، براى آنها «سازش» با ديگران غيرممكن است و حتى با خود هم نمى توانند«سازش»كنند; صلحوهمكارى شالوده اساسى هرگونه فعاليت اجتماعى است. رعايت احساسات و نگهداشتن حدود احترامات سايرين در فن معاشرت و برقرارى صفا و صميميت، نخستين شرط است و در اين صورت است كه روابط ميان افراد از دوام و استحكام بيشترى برخوردار خواهدشد، كسانى كه فاقداين خصوصيت باشند، قهراً هماهنگى ميان آنها وافراداجتماع به هم مى خورد وپايه دوستى ومودت سست ولرزان مى گردد و نمى توانند روابط خويش را با آنها به صورت دلپذيرى حفظ نمايند. يكى ازصفات ناپسندى كه به شدت احساسات ديگران را جريحه دار نموده وپيوندهاى دوستى ويگانگى را از هم جدا مى سازد «ستيزه جويى و لجاجت» است; ستيزه جوبه علل و انگيره هاى رفتار خودآگاه نيست و عواملى كه عميقاً درعواطفش اثرگذاشتهوروحيه اش را دستخوش يك نوع بى انضباطى مى كند، نزدوى مجهول و ناشناخته است، امّا بايد توجه داشت كه «خودخواهى» يكى از عوامل اساسى پيدايش «لجاجت»، اين خصلت مذموم است و غالباً نهال آن ازسرچشمه خودپسندى سيراب مى گردد. فرد «لجباز» براى اينكه عقيده خود را بر ديگران تحميل نمايد، در هرانجمنى سخنى به ميان آيد و در هر موضوعى اظهار نظر شود، بدون اينكه قصد راهنمايى و رفع اشتباه داشته باشد، بى درنگ زبان به اعتراض مى گشايد و با حملات و انتقادهاى بى مورد در صدد كوبيدن و نابود ساختن شخصيت گوينده برآمده، او را به ياوه گويى و نفهمى متهم مى كند، تا بدينوسيله برترى خود را به اثبات برساند و امتيازات و فضيلت موهوم خويش را به رخ ديگران بكشد و گاهى نيز چهره كريه لجاجت خود را در زير نقاب «استفهام» يا «رفع اشتباه» پنهان مى سازد. «لجاجت پيشه» با چنين روحيه اى قضاوت منصفانه را از دست مى دهد و در حق كشى و انواع بى عدالتى جسور و بى باك مى گردد. البته نبايد واكنش اين رويه ناستوده را ناديده گرفت; زيرا شخصى كه عزتش سركوب شده و مورد تحقير قرار گرفته است، ناچار عكس العملهايى از خود نشان خواهد داد و در فرصتهاى مقتضى و مناسب نيروهاى خود را به كار انداخته و به جبران تحقير و اهانتى كه شده است اقدام خواهد كرد. شيوع اين صفت در ميان يك ملت به نابودى وحدت فكرى و مسلكى و همچنين كشمكشهاى دامنه دار منجر مى گردد كه زيانهاى ناشى از آن را به آسانى نمى توان ترميم كرد. دانشمندى مى گويد:«عقل چراغى است نورافشان كه انسان رادر ظلمات جهل و بى خبرى راهنمايى كرده و مشكلات او را از پيش برمى دارد; ما هميشه افتخار مى كنيم كه بهوسيله عقل، علل و مقدمات اشياء را ادراك كرده روابط آنها را با يكديگر تشخيص مى دهيم ولى واى اگر بخواهيم به زور بحث و جدال حقيقتى را كشف كنيم. مناقشه و جدال جز پريشانى خاطر و اضطراب خيال اثرى ندارد و تنها فايده اى كه از آن بدست مى آيد اين است كه جهل و خطاى طرفين چون آفتاب روشن مى شود ولى هيچوقت نمى تواندعقايدديگران راتغييرداده و آنها را تابع افكار ما كند!». مجادله ا زديدگاه پيشوايان اسلام(عليهم السلام) اسلام تمام جنبه هاى زندگانى اجتماعى را در نظر گرفته و با موشكافى عجيب كليه عوامل پيدايش مهر و الفت و بقا و استحكام آن را مورد بررسى قرار داده و از هرچه موجب شكاف بين مسلمين و تزلزل پايه هاى صميميت و الفت مى شود، به شدت نهى كرده است; رهبران دين به پيروان خود مى آموزند كه راه پاكى و وارستگى را بپيمايند و قلب خود را از آلايش هرگونه ناپاكى منزه سازند. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:«من المروة ان ينصت الاخ لاخيه اذا حدثه(139); از آثار و علايم جوانمردى اين است كه انسان در برابر گفتار و سخنان دوست خود لب فروبندد و به بيانات او گوش فرا دهد». حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:«وتَعَلّمْ حُسْنَ الأِسْتِماعِ كَما تَعَلَّمَ حُسْنَ الْقُولِ ولا تَقْطَعْ عَلى حَدِيثِه(140); آنچنان كه خوش زبانى را مى آموزى، بايد خوب گوش دادن، به سخنان ديگران را نيز فراگيرى و هيچ گاه كلام آنها را با گفتار خويش قطع منما!». پيشوايان اسلام در موارد گوناگون روح ستيزه جويى را به شدت محكوم كرده و تمام بدبختيهاى ناشى از آن را گوشزد كرده اند و حتى در مورد حقگويى هم «مجادله» و مناقشه را ممنوع ساخته اند. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:«لا يَسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الأيمانِ حَتّى يَدَعُ المِراءَ واِنْ كانَ مُحِقّاً(141); انسان حقيقت ايمان را به مرتبه كمال نمى رساند مگر اينكه از مشاجره و مناقشه صرفنظر كند هرچند حق با او باشد». هيچ كس در ميدان «جدال» و «ستيزه جويى» پيروز نخواهد شد و در اين كشمكشها غلبه نصيب كسى نمى گردد. امام هادى(عليه السلام) افرادى را كه از طريق «ستيزه جويى» قصد تفوق و غلبه بر ديگران دارند مخاطب قرار داده، مى فرمايد:«المِراءُ يُفْسِدُ الصَّداقَةَ الْقَدِيْمَةَ ويُحَلِّلُ العُقْدَةَ الوَثِيقَةَ واَقّلُ ما فيه اَنْ تَكُونَ فيه المُغالَبَةُ والمُغالَبَةُ اُسُّ أسبابِ القَطِيعَةِ(142); بحث ومجادله، دوستىوصميميت عميق وريشه دار را از ميان مى برد و رشته هاى محكم واستواربرادرى راقطع مى نمايد وكمترين چيزى كه در مجادله پيدا مى شود، اين است كه صورت «غلبه بريكديگر» و «مسابقه» به خود مى گيرد و تازه اين نوع مسابقه خود اساس واقعى قطع روابط و پيوندهاست». «از ده مباحثه، نه دفعه طرفين از مجلس خارج مى شوند در حالى كه بيش از پيش در عقيده خود راسخ شده و خود را محق مى پندارند در اين نبردها هيچ كس غالب نيست; زيرا كه اگر مغلوب شويد مغلوب شده ايد و اگر غلبه كنيد باز هم شكست خورده ايد چطور؟ توضيحش اين است: فرض كنيم كه در مقابله با خصم خود موفق و پيروزمند شده باشيد و به او ثابت كرده باشيد كه جاهل است بعد چى؟ البته دستهاى خود را از فرط شادمانى بهم مى ماليد امّا فكر كنيد كه طرف شما در چه حال است شما حقارت و نادانى او را برايش محسوس و خودخواهى او را مجروح نموده ايد و از غلبه خود، داغى بر دل او نهاده ايد. راه متقاعد ساختن، بحث كردن نيست اين دو امر ابداً ارتباط و پيوندى به يكديگر ندارند راه نفوذ كردن در افكار مردمان غير از اين است. سوء تفاهم را با مباحثه و مشاجره نمى توان برطرف كرد بلكه تدبير و مهارت و سياست و خوى صلح جويانه لازم است و بايد شخص اين قدرت را داشته باشدكه خودرابه جاى حريف فرض كند». «ديل كارنگى» پيامبر اكرم پيشواى گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمود:«ذروا المراء لقلة خيره وذروا المراء فان نفعه قليل وانه يهيج العداوة بين الاخوان(143); مجادله و ستيزه جويى را رها كنيد، بسيار كم اتفاق مى افتد كه انسان از اين راه به نتيجه مثبت برسد; (زيرا طرفين هركدام بر عقيده خود اصرار و پافشارى مى كنند) و علاوه بر اين سبب پيدايش كينه و عداوت مى شود». «مناقشه و جدال غالباً نتيجه خوبى ندارد بسا مى شود مقصود راوارونه مى كندبراى آنكه دراثناى مجادله احساسات به هيجان مى آيد و آهنگ صحبت هرقدر ملايم باشد باز در دلها اثر بدى بجاى مى گذارد به علاوه هرقدر ما بكوشيم كه طرف را مغلوب كنيم او رابه اصرار وادار مى كنيم. در اينگونه مواقع يك كلمه كه از روى تندى ادا مى شود رشته دوستى را براى هميشه پاره مى كند از طرف ديگر به وسيله جدال و مناقشه هيچوقت نمى توانيم ديگران را قانع كرده تابع افكار خودكنيم». «آويبورى» شخص «لجوج» در دل خود احساس آرامش و امنيت نمى كند و عامل مرموزى روانش را آزار مى دهد. امام صادق(عليه السلام) فرمود:«اِيّاكُمْ والخُصُومَةَ فاِنّها تَشْغَلُ القَلْبَ وتُورِثُ النِّفاقَ وَتكْسِبُ الضّغائِنَ(144); از جدال و ستيز، دورى جوييد; زيرا مناقشه فكر را متشتت و دل را پريشان نموده، دشمنى و نفاق پديد مى آورد». بنابراين، با توجه به تعاليم عاليه اسلام مى توانيم مقدمات تحول اساسى صفات و خصايص روحى خود را فراهم نموده و از اصول عاليه انسانيت صميمانه پيروى كنيم. «پـايـان» كتابنامه j قرآن كريم 1 ـ اصول كافى، شيخ كلينى، دارالكتب الاسلامية، تهران. 2 ـ اصول روان شناسى، مان. 3 ـ بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، دارالكتب الاسلامية، تهران. 4 ـ جامع السعادات، محمدمهدى نراقى، موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم. 5 ـ سفينة البحار، شيخ عباس قمى، موسسة الوفاء، بيروت. 6 ـ غررالحكم ودررالكلم، عبدالواحد آمُدى، موسسة دارالكتاب، قم. 7 ـ فروغ كافى، شيخ كلينى، دارالكتب الاسلامية، تهران. 8 ـ مستدرك الوسائل، حسين نورى، موسسه آل البيت لاحياء التراث، قم. 9 ـ مجموعه ورّام، ورّام ابن ابى فراس، دار صعب، بيروت. 10 ـ نهج البلاغه، فيض الاسلام، صبحى صالح. 11 ـ نهج الفصاحه، ابوالقاسم پاينده، سازمان انتشارات جاويدان. 12 ـ وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، داراحياء التراث العربى، بيروت. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ حجرات / 12 . 2 ـ نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 211 . 3 ـ غررالحكم، ج 1، 154 . 4 ـ همان، ص 433 . 5 ـ همان، ج 2، ص 698 . 6 ـ همان، ج 1، ص 433 . 7 ـ همان، ص 152 . 8 ـ همان، ص 835 . 9 ـ همان، ج 2، ص 712 . 10 ـ همان، ج 1، ص 219 . 11 ـ غررالحكم، ج 1، ص 80 . 12 ـ مان در اصول روانشناسى مى گويد:«منظور از فرافكنى آن است كه افكار و احساسات و انگيزه هاى خود را از خود بيرون افكنيم و به ديگرى نسبت دهيم اين نوع واكنش نيز جبرانى و دفاعى است و به منظور جلوگيرى از اضطراب صورت مى گيرد فرافكنى نوعى قياس به نفس است كه به صورت ناهشيار انجام مى پذيرد. وقتى حس نسبت دادن اميال و انگيزه ها به ديگران زياد قوى شود گوييم شخص از راه سلامت دور گشته است و دچار بيمارى روانى شده است. فرافكنى گاه نتيجه حس گناهكارى است، وقتى عملى را مرتكب شده ايم كه اين حس ما را برانگيخته است كه براى دفاع در مقابل اين حس، آن عمل را به ديگران نسبت مى دهيم». 13 ـ نحل / 105 . 14 ـ نهج الفصاحه، ص 418 . 15 ـ نهج الفصاحه، ص 118 . 16 ـ غررالحكم، ج 2، ص 605 . 17 ـ همان، ص 876 . 18 ـ اصول كافى، ج 2، ص 104 . 19 ـ غررالحكم، ج 1، ص 175 . 20 ـ جامع السعادات، ج 2، ص 333 . 21 ـ بقره / 8 ـ 12 . 22 ـ غررالحكم، ج 1، ص 146 . 23 ـ همان، ص 60 . 24 ـ نهج الفصاحه، ص 562 . 25 ـ بحارالأنوار، ج 72، ص 206 . 26 ـ اصول كافى، ج 2، ص 343 . 27 ـ غررالحكم، ج 1، ص 88 . 28 ـ بحارالأنوار، ج 72، ص 206 . 29 ـ بحارالأنوار، ج 74، ص 182، روايت 4 و 6 . 30 ـ غررالحكم، ج 1، ص 105 . 31 ـ حجرات / 12 . 32 ـ بحارالانوار، ج 70، ص 372 . 33 ـ نهج الفصاحه، ص 48 . 34 ـ همان، ص 613 . 35 ـ بحارالأنوار، ج 75، ص 258 . 36 ـ اصول كافى، ج 2، ص 234 . 37 ـ غررالحكم، ج 1، ص 36 . 38 ـ «مان» در اصول روانشناسى مى گويد: «و براى جبران شكست و پوشانيدن عيوب خود، گاه از اين راه مى رويم كه گناه را به گردن ديگران بيندازيم و بدين طريق حرمت ذات خود را در نظر خود حفظ كنيم. اگر در امتحانى شكست خورده ايم معلم و يا سؤال امتحان را ملامت مى كنيم اگر نتوانيم به مقامى كه مى خواسته ايم برسيم قدر مقام يا قدر كسى را كه آن مقام را اشغال كرده است پايين مى آوريم. گاه نيز ديگران را مسؤول شكست خود مى شماريم كه در واقع هيچ مسؤوليتى نداشته اند . 39 ـ همزه / 1 . 40 ـ اصول كافى، ج 2، ص 247 . 41 ـ همان، ص 460 . 42 ـ غررالحكم، ج 1، ص 148 . 43 ـ همان، ج 2، ص 585 . 44 ـ غررالحكم، ج 2، ص 659 . 45 ـ همان، ص 559 . 46 ـ غررالحكم، ج 2، ص 488 . 47 ـ نساء / 32 . 48 ـ بحارالأنوار، ج 73، ص 255 . 49 ـ «مان» در اصول روانشناسى مى گويد:«پاسخ بعضى كسان به تعارضات نفسى خود، آن است كه وجود تعارض را منكر شوند. در مورد اين كسان گوييم انگيزه ها و اميال خود را سركوب كرده اند، كودك حسودى كه وجود برادر كوچك خود را قبول ندارد افكار ناراحت كننده را سركوب كرده است سركوبى; به بيان دقيقتر منكر واقع شدن است و نديدن چيزى كه هست، آنچه سركوب مى كنيم و از هشيارى خود بيرون مى رانيم معمولاً چيزى آزار دهنده و دردناك است ». 50 ـ نهج الفصاحه، ص 365 . 51 ـ غررالحكم، ج 2، ص 494 . 52 ـ غررالحكم، ج 1، ص 32 . 53 ـ همان، ص 141 . 54 ـ غررالحكم، ج 1، ص 355 . 55 ـ «مان» در اصول روانشناسى مى گويد:«در بعضى موارد آزموده و ديده ايم كه تفكر درباره عملى موجب مى شود كه آن عمل قبلا بصورت خفيفى انجام گيرد; مثلاً اگر درباره بستن دست تفكر كنيم عضلات دست كمى كشيده مى شود و جريان عصبى ايجاد مى گردد بصورتى كه مى توان آن را باد گالوانومتر اندازه گرفت. نيز بعضى كسان آموخته اند و مى توانند به اراده، موهاى بدن خود را راست نگهدارند بعضى ديگر توانسته اند رگهاى كوچك بازو را منقبض كنند بدين ترتيب كه فكر خود را متمركز كرده اند كه دستشان را در آب يخ قرار داده اند و فكر آنان چنان تأثير كرده است كه رگها مثل وقتى كه دست در آب يخ گذاشته شود منقبض شده اند در مواردى كه كسان توانسته اند مردمك چشم خود را كوچك يا بزرگ كنند، فكر خود را روى كوچك يا بزرگ كردن مردمك چشم تمركز داده اند و به خود تلقين كرده اند كه چنين خواهد شد». 56 ـ لقمان / 18 . 57 ـ نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 192 . 58 ـ نهج الفصاحه، ص 12 . 59 ـ اصول كافى، ج 2، ص 312 . 60 ـ همان . 61 ـ غررالحكم، ج 1، ص 147 . 62 ـ همان، ص 26 . 63 ـ همان، ص 651 . 64 ـ همان، ص 102 . 65 ـ همان، ص 378. 66 ـ همان، ج 2، ص 677 . 67 ـ همان، ج 1، ص 95 . 68 ـ غررالحكم، ج 1، ص 138 . 69 ـ كهف / 59 . 70 ـ حديد / 25 . 71 ـ مائدة / 8 . 72 ـ نساء / 58 . 73 ـ نهج الفصاحه، ص 66 . 74 ـ نهج الفصاحه، ص 8 . 75 ـ نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 27 . 76 ـ غررالحكم، ج 2، ص 537 . 77 ـ همان، ص 768 . 78 ـ نور / 22 . 79 ـ فصلت / 34 . 80 ـ سفينة البحار، ج 2، ص 207 . 81 ـ نهج البلاغه صبحى صالح، حكمت 158 . 82 ـ غررالحكم، ج 1، ص 178 . 83 ـ همان، ص 85 . 84 ـ همان، ج 2، ص 490 . 85 ـ همان، ج 1، ص 106 . 86 ـ غررالحكم، ج 1، ص 21 . 87 ـ همان، ج 2، ص 666 . 88 ـ غررالحكم، ج 1، ص 399 . 89 ـ مجموعه ورّام، ج 1، ص 133 . 90 ـ اصول كافى، ج 2، ص 305 . 91 ـ غررالحكم، ج 2، ص 625 . 92 ـ «مان» در اصول روانشناسى مى گويد:«پژوهشهايى كه در جنبه فيزيولوژيك هيجانها به عمل آمده است نشان مى دهد كه هنگام برانگيختگى هيجانى همه ارگانيزم تحريك مى شود ضربان قلب و كار غدد، عروق و شيره هاى معده و امواج مغز و تراوش غدد داخلى همه در وضع هيجانى تغييراتى نشان مى دهند بخصوص تراوش آدرنين اهميت بسيار دارد; زيرا قند جگر را رها مى كند و سوخت تازه اى براى مصرف در اختيار ارگانيزم مى گذارد». 93 ـ غررالحكم، ج 1، ص 147 . 94 ـ همان، ص 71 . 95 ـ همان، ص 133 . 96 ـ همان، ص 463 . 97 ـ بحارالأنوار، ج 73، ص 274 . 98 ـ همان، ص 272 . 99 ـ اصول كافى، ج2، ص 162 . 100 ـ مؤمنون / 8 . 101 ـ اسراء / 34 . 102 ـ بحارالأنوار، ج 72، ص 261 . 103 ـ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 85 . 104 ـ غررالحكم، ج 1، ص 228 . 105 ـ نهج الفصاحه، ص 201 . 106 ـ غررالحكم، ج 1، ص 323 . 107 ـ اصول كافى، ج 2، ص 239 . 108 ـ انفال / 27 . 109 ـ نساء / 58 . 110 ـ غررالحكم، ج 2، ص 505 . 111 ـ همان، ج 1، ص 446 . 112 ـ همان، ص 150 . 113 ـ سفينة البحار، ج 1، ص 41 . 114 ـ بحارالأنوار، ج 75، ص 114 . 115 ـ نهج الفصاحه، ص 592 . 116 ـ غررالحكم، ج 1، ص 453 . 117 ـ همان، ص 53 . 118 ـ بحارالأنوار، ج 74، ص 15 . 119 ـ غررالحكم، ج 1، ص 224 . 120 ـ آل عمران / 181 . 121 ـ نهج الفصاحه، ص 549 . 122 ـ همان، ص 81 . 123 ـ نهج الفصاحه، ص 81 . 124 ـ همان، ص 8 . 125 ـ غررالحكم، ج 2، ص 497 . 126 ـ همان، ج 1، ص 368 . 127 ـ همان، ج 2، ص 488 . 128 ـ فروع كافى، ج 4، ص 39 . 129 ـ اصول كافى، ج 2، ص 316 . 130 ـ نهج الفصاحه، ص 199 . 131 ـ غررالحكم، ج 1، ص 135 . 132 ـ غررالحكم، ج 1، ص 50 . 133 ـ غررالحكم، ج 1، ص 255 . 134 ـ همان، ج 2، ص 544 . 135 ـ همان، ج 1، ص 77 . 136 ـ بحارالأنوار، ج 73، ص 165 . 137 ـ غررالحكم، ج 1، ص 16 . 138 ـ همان، ص 360 . 139 ـ سفينة البحار، ج 2، ص 522 . 140 ـ بحارالأنوار، ج 2، ص 43 . 141 ـ همان، ص 138 . 142 ـ همان، ج 78، ص 369 . 143 ـ بحارالأنوار، ج 14، ص 134 . 144 ـ اصول كافى، ج 2، ص 301 .