مباني اعتقادات در اسلام (ج 1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مباني اعتقادات در اسلام (ج 1) - نسخه متنی

مجتبى موسوى لارى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
مباني اعتقادات در اسلام 1
******************
پيشگفتار
فصل اول
بحثى پيرامون شناخت خداوند
سير اعتقادات در بستر زمان
نداى خداجوئى از عمق وجود
خدا و مطق تجربى
عقيده به موجود ناديده منحصر به خدا نيست
اصالت نيروى حيات
جلوه هاى خدا در طبيعت
ظرافت كاريهاى طبيعت
جهان نيازمند بى نياز است
بى نيازى مبدأ هستى از علت
پى گيرى تسلسل علل
پاسخ علم به ازليت جهان
فريبكارى با كالاى علم
انگيزه هاى انكار و ناباورى
فصل دوم
صفات و ويژگيهاى آفريدگار
قرآن چگونه خدا را معرفى مى كند ؟
شرايط معبود ايده آل
نيايش عاليترين واكنش سپاسگزارى انسان
مقايسه با صفات او ممنوع
يكتائى خداوند
توانائى بى پايان خداوند
دانش بى كران خداوند
فصل سوم
عدل گسترده خداوند
ديدگاهها ، پيرامون عدل
تحليلى از ضايعات و نارسائيها
رنجها عامل بيدارى و تحركند
ترسيمى از چهره هاى نابرابر
فصل چهارم
ارزيابى مسئله جبر و اختيار
نگاهى به اصل موضوع
مكتب جبر
مكتب اختيار
مكتب اعتدال
فصل پنجم
قضا و قدر
قالب هاى اراده و مشيّت خدا
تفسير نارسا از قضا و قدر
******************
بسم الله الرحمن الرحيم
پيشگفتار
شايد همه برادران و خواهران پاسدار بدانند كه : آموزش عقيدتى سياسى سپاه ، مانند هر آموزش اسلامى ديگر ، از حساسيت و ظرافت خاصى برخوردار است .
در آموزش مسايل مذهبى بايد چنان « دقيق » و « باريك بين » بود كه مبادا به جاى ارشاد و بالابردن سطح آگاهيهاى اسلامى ، گرفتار كجروى علمى يا انحراف از « اسلام فقاهتى » شويم . لذا به منظور پيشگيرى از چنين خطرى بزرگ بود كه بنا به درخواست واحد آموزش عقيدتى سياسى سپاه ، « مركز تحقيقات سپاه » در قم به وجود آمد .
در اين مركز ، « متون درسى » و جزوه هاى آموزشى تمام سطوح سپاه و بسيج ( بمعنى اعم كلمه ) توسط گروهى از فضلاى حوزه و برادران پاسدار با همكارى شوراى نويسندگان فراهم مى گردد . اما براى اينكه نوشته هاى اين عزيزان ، از دقت و اعتبار بيشترى برخوردار گردد ، جمعى از « مدرسين حوزه علميه قم » به عنوان هيئت علمى مركز تحقيقات ، اين نوشته ها را با دقت مطالعه و بررسى نموده و تائيد مى نمايند . پس از تائيد و پيشنهادات و اصلاحاتى كه مدرسين محترم به عمل آوردند ، چاپ و منتشر مى شود .
كتاب حاضر ( مبانى اعتقادات در اسلام ) تأليف دانشمند محترم حجة الاسلام آقاى سيد مجتبى موسوى لارى است . با آنكه اين كتاب ، پيش از اين ، نگارش يافته و چاپ شده بود ، ولى از آنجا كه براى تدريس و آموزش منظم در نظر گرفته نشده بود ، لذا براى اينكه در آموزشهاى كلاسيك « سپاه » كاربرد بيشترى داشته باشد قبلا در هيئت علمى مركز ، مورد مطالعه و بررسى قرار گرفت و با ارائه پيشنهادات و اصلاحات سودمند از سوى هيئت محترم ، نويسنده به تكميل آن پرداخت .
اينك با تشكر از زحمات حضرات هيئت علمى و نويسنده محترم و آرزوى موفقيت بيشتر براى همه ، توجه مسؤلان آموزش ، معلمان و متعلمان را به چند نكته جلب مى كنيم :
1 ـ اين كتاب براى تداوم آموزش « سطح دو » منظور شده است ، اما چنان نيست كه اگر يك مربى آن را در مورد ديگرى ( فرضاً يكى از مراحل آموزش و در سطوح موجود ) براى برادران و خواهران پاسدار ، قابل استفاده ديد كاربردى نداشته باشد .
2 ـ ما هيچگاه ادعا نداريم كه كار ما صد در صد بى « عيب » است و « نقد »پذير نيست ، بلكه با صراحت مى گوئيم چنانچه خوانندگان ، اعم از صاحب نظران ، مربيان و متعلمان در آن ايرادى ديدند ، بر ما منّت نهاده متذكر شوند ، و يا اگر پيشنهاد اصلاحى و تكميلى دارند از ارسال آن به آدرس زير دريغ نورزند .
قم ـ مركز تحقيقات سپاه پاسداران انقلاب اسلامى . واحد آموزش عقيدتى سياسى .
بحثى پيرامون : شناخت خداوند
درس اوّل
سير اعتقادات در بستر زمان
در ميان سلسله بخشهاى اصولى و فكرى مربوط به زندگى بشر ، بررسى هاى « مذهبى » از اهميت ويژه اى برخودار است و همواره به عنوان اساسى ترين مسأله مربوط به بهزيستى و سرنوشت انسانها مطرح بوده و بينش هاى عميق و دانش هاى گسترده اى را به دنبال داشته است .
دانشمندان و پژوهشگران مطالعات وسيع و دامنه دارى را در زمينه ريشه اصلى و انگيزه هاى آن به عمل آورده و هر كدام از زاويه خاص دانش و فنون تخصصى خود به كاوش پرداخته اند و از همان ديدگاه به كرسى قضاوت و داورى نشسته اند .
واقعيت اين است كه ايمان و عقيده بشر از قديم ترين اعصار ما قبل تاريخ به عنوان يك نمود هميشگى جزء بافت اجتماعات بوده است ، در دنياى گذشته و امروز جامعه اى را نمى توان يافت كه در آن اينگونه مسائل منعكس نباشد .
قرآن مجيد طى آياتى اشاره به اين حقيقت تاريخى مى كند كه در
ميان امت هاى گذشته همواره پيامبران آسمانى طلوع كرده اند كه علاوه بر آثار پربركت معنوى آنهادربهوجودآوردن تمدن بشرى نيزنقش اساسى داشته اند .
پى جويى چگونگى تحولات زندگى انسان و تكامل دانش و انديشه ى او و نيز مطالعات دورترين افق تاريخ ، نشان مى دهد كه بشر پيش از آنكه با شناخت كامل شيوه هاى استدلالهاى عقلى روبرو شود ، پاى بند اعتقاد دينى بوده است .
بنابراين دوران نخستين دانش و صنايع ، برتر از ادوار نخستين اديان و عقايد نيست . شايد بتوان ادعا كرد كه تكاپوى آدمى در راه ايمان و عقيده بسى سخت تر و طولانى تر از تلاشهاى او در راه علم و صنعت باشد ، زيرا شناخت حقيقت متعالى كه حقيقت عالم هستى است ، از حقيقت تمام اشيائى كه دانش و صنعت براى دست يابى به آنها كوشش پى گير دارند ، سخت تر و راه رسيدن به آن دشوارتر است .
خورشيد درخشان كه آشكارترين اشياء است ، ماهيت آن تا قرنها بر بشر مجهول بود ودر مورد حركات وآثار آن تفسيرهاى گوناگون مى كردند با اينكه اصل هستى و شعاع نورانيش براى هيچ كس قابل انكار نبود، در عين حال افكار توده مردم در مورد شناخت آن در تاريكى عميقى فرو رفته بود.
پس درك حقايق بزرگ جز از راه بررسى منطقى و استدلال و مطالعه همه جانبه ممكن نيست ، لذا خرافات و افسانه هاى دينى در ميان ملل پيشين كه به علت نقصان و ضعف انديشه و محدوديت فكر و دانش ، هر روز در قالب خاصى ريخته مى شده است ، دليل بر اين نيست كه دين و محتويات و تعاليم آن عارى از حقيقت است ، بلكه اصالت و خودجوشى رگه هاى مذهب را در اعماق جان و دل انسانها نشان مى دهد و از علم و دانش نيز كه عقب گرد به دوران ماقبل تاريخ مى كند نمى توان انتظار داشت كه از اديان نخستين جز آثار افسانه و خرافات در بقاياى پيشينيان و در طبقات و اعمال زمين كشف كند .
وقتى حركات و رفتار انسان با دو ويژگى روشن همراه باشد ، يكى اصالت وثبات وديگرى كليت وعموميت در افرادنوع، كاملاً منطقى به نظر
مى رسد كه براى آن ريشه اى در اعماق روح قائل شويم .
در سراسر تاريخ و حتى دوران پيش از تاريخ وجود چنين نمود مستمرى در شكلى جاودانى و همگانى را نمى توان معلول رسوم و عادات دانست ، بلكه خود نمودى است از تشنگى فطرى و احساس ضرورى حقيقت جوئى ، پس تمام اعتقادات مذهبى با جلوه ها و اشكال گوناگون خود از يك منبع سرشار و پرجوش يعنى فطرت سرچشمه مى گيرد ، كه نه تحميلى است و نه تصادفى .
در نهاد انسان ابتدا استعداد براى پذيرفتن عقيده به وجود مى آيد و آنگاه عقيده شكل مى گيرد و همين كشش درونى كه شخص را به تحقيق و پژوهش فكرى براى درك حقيقت واميدارد ، دليلى است بر اصل ضرورت شناخت دين ، اما چنين نيست كه صحت استعداد و حالت روانى لزوماً بايد با درستى عقيده شكل يافته همراه باشد . همان طورى كه بدن مواد غذائى مى خواهد ، اما اين خواستن مبتنى بر خوبى و گوارائى غذا نيست ، روان نيز در تكاپوى غذاى خود يعنى ايمان و عقيده است و مصرانه خواستار درك خداوند و نيايش بدرگاهش مى باشد ، هر چند اين انگيزه اصيل نسبت به شناخت و ارزيابى عقايد درست و نادرست و جدا ساختن آنها از يكديگر ناتوان است .
محققين بر اين اصل متفقند كه عقايد دينى همواره با زندگى انسانها آميخته بوده ، ولى در خصوص ريشه هاى اصلى مذهب و عواملى كه در بنيانگزارى و رشد آن نقش اساسى را بعهده داشته ، نظراتشان متفاوت است و بيشتر قضاوت هاى آنان بر اساس مطالعات در زمينه ى اديان خرافى وافكار فاقد رشد انجام شده كه طبعاً اين برداشتها در تحليل نهائى ناقص و غير منطقى است .
درست است كه پاره اى از اديان بعلت عدم ارتباطشان به مبدأ وحى در پيدايش و تكون و رشد آنها عواملى چون شرايط محيط اجتماعى و غيره دخالت داشته ، ولى به طور كلى منطقى نيست كه بنيان گيرى تمام اديان و گرايش هاى مذهبى را ناشى از شرايط و مقتضيات مادى واقتصادى ياترس ازعواملوحشتناك طبيعى ياجهل ياامور غيرعملى بدانيم .
بى شك يكى از عوامل پيدايش افكار ضد دينى و جبهه منكرين خدا بدآموزيها و نارسائيها و انحرافات فكرى پيروان برخى از مذاهب بوده است ، لذا بايد ويژگيها و خصوصيات متفاوت هر مذهبى را نيز در مطالعه انگيزه هاى گرايش به آن به صورت جداگانه مورد تحقيق و بررسى قرار داد .
در بسيارى از رويدادهاى تاريخى مذهب را حاكم بر همه روابط مى توان ديد ، اگر مذهب اصالتى نداشت مى بايست در چهارديوار انگيزه هاى مادى آن محصور گردد ، اما كدام عامل توانسته شخصيت هاى مذهبى را در راه اهداف دينى خود اين چنين مقاوم و پايدار سازد ، آيا انتظار منافع مادى و هدف هاى خصوصى بوده كه تلخى جانكاه مصائب و مشكلات را كام جان آنان گوارا ساخته است ؟ در حالى كه تمام امكانات مادى و رفاهى و آرزوهاى شخصى خود را بيدريغ فداى عواطف و ايده هاى مذهبى كرده و حتى در اين راه عاشقانه جان باخته اند .
چنانكه در داستان سحره فرعون مى خوانيم كه او براى شكست موسى كليم الله ( على نبينا وعليه السلام ) تمام ساحران را فرا خواند تا با ابتكار و جادوى خود موسى را به زانو درآورند ، اما آنها در پى اعجاز موسى ( على نبينا و عليه السلام ) يكسره منقلب شدند و به آئين حق گرويدند . فرعون خشمگين كه غرورش در هم شكسته بود ، دست به تهمت و تهديد زد و گفت من شما را به شديدترين شكنجه ها كه بريدن دست و پا است ، كيفر مى دهمه ، اما انقلاب عميقى كه در درون ساحران رخ داده بود ، در برابر ارعاب و تطميع فرعون و شكنجه هاى دردناكش مستقيم و استوار ايستادند و با شهامت حيرت آورى پاسخ دادند :
« حكم شكنجه را در باره ما صادر كن زيرا فرمان تو تنها در محدوده اين دنيا است »(1) .
اينجا وجدان فطرى حقيقت طلبى و حق جوئى بشر بر ضدّ فشار و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره طه آيه 63 ـ 73 .
اختناق و زور به روشنى تجلى مى كند و در اين عرصه برخورد انسانهائى كه در متن دستگاه فرعونى مى زيستند و از آن منتفع بودند ، سر به شورش وطغيان برمى دارندوحاضرمى شونداز هستى بگذرند وخويشتن رافداكنند.
بنابراين كشش ويژه انسان به مسائل مذهبى با تفسير مادى قابل توجيه نيست ، بلكه اينگونه رويدادها روشنگر اصالت حس مذهبى در درون انسان است .
عقايد غير منطقى به مسائل مذهبى منحصر نيست ، بسيارى از علوم پيش از پيرايش با خرافات آميخته بودند ، انسان از راه نيرنگ و افسون به طب سودمند و حقيقى دست يافته و از راه شيمى غير واقعى به شيمى واقعى رسيده است ، هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه اگر بشر در جستجوى چيزى به خطا رفت بايد هميشه در اشتباه باشد و راهى براى رسيدن به حقيقت نخواهد يافت حتى معتقدان به فلسفه علمى و اصالت تجربه هم معتقدند كه تجربه آنها به خطا مى رود با آنكه به آن رنگ حقيقت مى زنند .
منكران خدا روى اين مسأله تكيه كرده و مى خواهند نتيجه بگيرند كه خدا زائيده فكر آدمى است ، مثلاً برتراند راسل دانشمند انگليسى منشأ پيدايش مذهب را ترس از عوامل طبيعى مى داند و مى گويد :
« به نظر من مذهب قبل از هر چيز اساساً بر مبناى ترس استوار گرديده است ، ترسى ناشناخته و بعلاوه همان طورى كه قبلاً متذكر شده ام از اين راه احساسى به وجود مى آيد كه هر كس تصور مى كند در مشكلات و مشاجرات پشتيبانى دارند ، ترس از مرگ ، ترس از شكست ها ، ترس از رازها و مسائل غير مكشوفه »(1) .
گرچه اين سخن ادعائى است كه در اثبات آن هيچ گونه دليلى اقامه نشده است ، چنانچه « ساموئل كينگ » مى گويد : « منبع مذهب مستور از اسرار است از ميان نظريه هاى بيشمار دانشمندان در اين خصوص برخى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . چرا مسيحى نيستم .
منطقى تر از ديگران به نظر مى رسد ، ولى حتى بهترين اين نظريه ها از لحاظ اثبات عملى محل ايراد است ، و از دايره تصور منطقى خارج نيست و به همين جهت جامعه شناسان در پيرامون منبع مذهب اختلاف نظر شديدى دارند »(1) .
با اين حال در پاسخ بايد گفت اگر ما بپذيريم كه انگيزه اصلى و ابتدائى بشر در اعتقاد به آفريدگار تنها ترس بوده است ، آيا اين دليل است بر آنكه پس وجود خداوند پندار است و واقعيت ندارد ؟
اگر ترس يك انگيزه باشد تا انسان براى رهائى از چنگال آن به جستجوى پناهگاهى برخيزد و از اين راه به واقعيتى دست يابد مگر اشكالى دارد ؟ آيا اگر ترس عامل دست يابى به چيزى باشد مى توان گفت به اين علت كه انسان به خاطر ترس به جستجوى آن پرداخته آن چيز موهوم و غير واقعى است ؟
اين منطقى است كه مثلاً بگوئيم علم پزشكى يك واقعيت نيست ، زيرا انسان به علت ترس از بيمارى و مرگ آنرا پى گيرى كرده و آنگاه بدان دست يافته است ؟ حقيقت اين است كه علم پزشكى يك واقعيت است ، خواه انگيزه ابتدائى بشر در دست يابى به پزشكى از بيمارى و مرگ باشد يا عامل ديگر .
در تمام حوادث و رويدادهاى زندگى ، ايمان به پروردگار دانا و توانا يك پناهگاه و تكيه گاه حقيقى و نيرومند است و اين خود مسأله اى است ، و اينكه انگيزه اصلى انسانها در ايمان به خداوند ترس از حوادث و در جستجوى پناهگاه بودن باشد ، مسأله ديگرى است و اين دو را بايد جداى از هم مطالعه كرد .
ترديدى نيست كه بشر در مراحل ابتدائى زندگى خود ، در برابر رويدادهاىوحشتناك طبيعى چون طوفانها، زلزله ها، بيماريها، دچار زبونى و وحشت دردناكى مى شد و كابوس ترس بر شئون زندگى و افكارش سايه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . جامعه شناسى كينك ص 99 .
شوم خود را مى گسترد و در اين مرحله از پيكار بى امان در برابر درماندگى وترس،تكيه گاهى را مى جست كه در شرايط هول انگيز بتواند بدان پناه ببرد و مايه آرامش جان او گردد ، تا بالاخره با تلاش مداوم بر كابوس زبونى و ترس به تدريج غلبه كرد و پيروزى چشمگيرى به دست آورد .
مطالعه و بررسى در مراحل زندگى انسانهاى پيشين و يافتن شواهدى بر استيلاى ترس بر افكار آنها دليل آن نيست كه ترس و جهالت تنها عامل اصيل گرايش مردم به مذهب بوده است ، اين طرز تلقى ناشى از يك بعدنگرى است ، زيرا وقتى مى توان نتيجه گيرى كلى از تحقيقات و مطالعات تاريخى كرد كه مجموعه تاريخ و ادوار گوناگون زندگى بشر مورد تحقيق و كاوش قرار گيرد نه مطالعه در گوشه اى از تاريخ گسترده و پر شيب و فراز انسانها .
هرگز نبايد تسلط وسيع ترس و زبونى بر شئون انسانها در دوره هاى محدود و مشخص ، مبناى قضاوت كلى براى تما دوران قرار گيرد . اين داورى عجولانه نيست كه تمام افكار و احساسات دينى مردم و گرايش به پرستش خداوند در همه زمانها تا عصر حاضر را معلول ترس و هراس از قهر طبيعت و جنگ و بيماريها بدانيم ؟ !
اصولاً معتقدترين مردم ضعيف ترين آنها نيستند ، كسانى كه در مسير زمان پرچم دين را برافراشته اند ، از استوارترين و نيرومندترين مردم بوده اند ، هرگز ايمان شخص با شدت ضعفش افزايش نمى يابد و رهبر مردم در عقايد دينى ، پيشواى آنها در سستى و زبونى و ناتوانى نيست .
آيا اعتقاد هزاران دانشمند و متفكر به مذهب مولود ترس و هراس آنها مثلاً از طوفان و زلزله و بيمارى است ؟ يا تمايل و انگيزه گرايش چنين محقّقانى بمذهب كه از را تحقيقات علمى و منطقى و برهان عقلى پى گيرى شده است ، را مى توان به جهل و عدم آگاهى آان به علل طبيعى پديده ها نسبت داد ؟ خردمندان چگونه قضاوت مى كنند ؟ .
بعلاوه انسان به خاطر دست يابى به آرامش بمذهب نمى گرايد بلكه
پس از اعتقاد و ايمان از ثمرات مذهب كه آرامش و سكون است برخوردار مى گردد .
به اعتقاد دانشمندان الهى ، جهان مجموعه اى است از اسباب و علل حساب شده و نظام دقيق كائنات گواه وجود مبدأ علم و قدرت است ، در واقع نقاشى هاى درهم ريخته و نامفهوم يك تابلو نمى تواند دليل بر عملكرد يك نقاش چيره دست باشد ، بلكه نقاضى هاى حساب شده و با محتوى و مفهوم را مى توان سندى بر هنرمندى نقاش دانست .
* * *
از سوى ديگر كسانى كه اعتقاد به ماوراء طبيعت را معلول شرايط اقتصادى مى دانند و براى برقرارى ارتباط و پيوند ميان مذهب و اقتصاد تلاش فراوان دارند ، مى گويند همواره مذهب در خدمت استعمار و استثمار بوده و هست و طبقه حاكم استثمارگر آن را اختراع كردند تا در پناهش مقاومت توده هاى استثمار شده را در هم كوبند و از اين حربه براى استخدام و تخدير زحمتكشان محروم استفاده كرده و به سازش با محروميت ها ترغيبشان نمايند شكى نيست كه مذهب نيز مانند هر چيز در جهان مورد سوء استفاده قرار مى گيرد و هنگامى كه از مسر خود منحرف گردد ابزارى مى شود در دست سوداگران سودجو تا ملتها را به بند كشند ، ولى اينگونه سودجوئيها نبايد بهانه اى باشد بدست فرصت طلبان تا به هر چيزى كه نام مذهب و دين دارد بيرحمانه بتازند و بالاخره بايد حساب مذاهب منحرف شده و ساختگى استعمارى را كه جنبه تخديرى دارد از اديان اصيل و سازنده جدا ساخت .
ممكن است كه در بسيارى از جوامع انسانى شرايط نامساعد اقتصادى وركود وعقب افتادگى با ايمان مذهبى همراه باشد ، ولى اين همراهى ملاك عليت در ميان آنهانيست ونمى توان بعنوان رابطه زايش يكى ازديگرى تلقى نمود ، زيرا مامى بينيم گاهى جامعه اى كه از هرجهت در رفاه زندگى و رونق
اقتصادى است ، به مذهب گرايش عميقى پيدا مى كند ، جامعه اى ديگر با همان شرايط رفاهى و بهبود اقتصادى از مذهب روبرو مى گرداند و همچنين يكجا در محيط فقر و درماندگى خورشيد دين غروب مى نمايد و جاى ديگر تحت همان موقعيت نفوذ مذهب در اوج تعالى است . اين ناهماهنگى چشمگير ميان شرايط اقتصادى و گسترش نفوذ مذهب يا انحطاط آن ، دليل روشنى بر اين واقعيت است كه در كشف رابطه علت و معلولى تقارن زمان كافى نيست ، بلكه بايد از ويژگى خاصى نيز برخوردار باشد ، يعنى پيدايش و نابودى يكى بستگى داشته باشد به وجود و عدم آن ديگرى .
چنين ناهماهنگى را مى توانيم در دو جامعه اى كه تحت تسلط و اختناق طبقه استثمارگرند به روشنى مشاهده كنيم ، و اوج و انحطاط مذهب را در شرايط مساوى ببينيم ، كه در محيطى ، مذهب از صحنه خارج شده و در محيط ديگر بسط و توسعه يافته است .
نكته ديگر آنكه گرايش به مذهب معلول محروميت هاى مادى نيست ، بلكه اعراض و دورى از مذهب معلول گرايش به ماده پرستى و سرگرمى به تجمّلات است و كسانى كه در منجلاب شهوت و دنياپرستى كه مولود استثمار است غرق مى شود از مذهب رو برمى گردانند .
پس واقعيت هاى عينى نشان مى دهد كه انسان در شرايط مختلف به سوى مذهب كشيده مى شود ، لذا در تمام جلوه هاى كشش هاى مذهبى بايد به دنبال انگيزه هاى اصيل درونى و خاصيت ذاتى او بود ، نه شرايط اقتصادى ، بعلاوه در بررسى اهداف اديان آسمانى به اين نتيجه مى رسيم كه تأمين رفاه اجتماعى و تأثير مذهب در اقتصاد عادلانه يكى از علل برانگيختگى انبياء الهى و گرايش اقشار مردم بمذهب بوده و جمله فوائدى است كه از ناحيه دين نصيب انسانها شده است .
درس دوّم
نداى خداجوئى از عمق وجود
انسان در خارجى از قلمرو مجموعه پيچيده جسم ، ابعاد وسيعى از تلاشهاى بزرگ حياتى دارد كه هرگز به مكانيزم بدن محدود نيست . براى شناخت زوايا و صحنه هاى خارج از قلمرو ساختمان جسمانى و جنبه هاى فيزيكى ، بايد از راه كاوش بنيادهاى روانى و درون نگرى به جستجو پرداخت ، تا وراى فعاليت هاى فيزيولوژيكى به افقهاى گسترده بنيادهاى طبيعت و ظريف ترين و حساسترين نمودهاى عواطف و غرايز پى برد .
* * *
يك سلسله ادراكات خاصى در وجودانسان هست كه ريشه ذاتى دارد و از خمير طبيعت سر مى زند و هيچ عامل خارجى در پيدايش اينگونه معلومات مؤثر نيست ، همچون حس امانت و عدل و صداقت و راستى .
قبل از آنكه انسان طبيعى وارد محيط علمى و مباحث آن شود ، با همين معلومات فطرى خود مى تواندحقايقى را درك كند، اماپس ازوروددر مباحث علمىوفلسفىوانباشته شدن مغزش ازبراهينواستدلالات مختلف ، ممكن است همين معلومات فطرى وطبيعى خود را فراموش نمايد ويادرآنها
دچار شك وترديد شود ، به همين سبب مى بينيم وقتى انسان تشخيص عقيده را از فطرت گرفت اختلافات آغاز مى گردد .
گرايش به مذهب و ايمان به خدا در نخستين مراجل تجلياتش ، از انگيزه هاى غريزى و ادراكات فطرى سرچشمه مى گيرد و آنگاه به يارى تعقل و تفكر رشد و تكامل مى يابد ، ريشه هاى احساسات فطرى در نهاد انسان به اندازه اى عميق و در عين حال متجلى و روشن است كه اگر آدمى فكر و روح خود را از هرگونه تصور مذهبى و افكار ضد دينى بشويد ، و به خود و به جهان هستى توجه كند ، به خوبى درمى يابد كه همراه كاروان موجودات به سوئى در حركت است ، بدون خواست و اراده خودش از نقطه اى زندگى را آغاز كرده و باز بدون اراده اش به سوى نقطه اى گرچه برايش نامعلوم است ، به پيش مى رود ، و همين واقعيت را در تمام موجودات طبيعت با يك روش و نظم دقيق ، كاملاً مشاهده مى كند .
يك انسان روشن بين طبيعى با ديدن اوضاع و احوال پيرامون خود با تمام وجود نيروئى عظيم محيط را بر خويش و بر تمامى جهان به بهترين وجهى حس مى كند ، او علم و قدرت و اراده را در وجود خود كه جزئى بسيار كوچك از اين جهان بزرگ است مى بيند و مى انديشد كه چگونه ممكن است اراده و قدرت و علم در مجموع جهان نباشد و بالاخره اين نظام و حركت حساب شده خاص است كه انسان را به پذيرش يك عقل كل در ماوراى اين جهان طبيعت كه مطابق طرح و فرمان او اين نظام مى گردند ملزم مى سازد ، زيرا تفسير نظام موجود جز با قبول چنين امرى امكان پذير نيست ، هر كس با ارزيابى موقعيت خود در جهان درك مى كند كه نيروى ديگر است كه او را مى سازد و مى آورد و مى گرداند و بعد هم مى برد بدون آنكه از او اجازه و يا كمك بگيرد .
سالار شهيدان حسين بن على عليهما السلام در مقام راز و نياز به درگاه پروردگار عرض مى كند :
« چگونه مى تون با چيزى كه در هستى خود به تومحتاج است بر وجود
تو استدلال نمود ، چرا آن تجلى و ظهورى كه براى غير تو هست ، براى تو نباشد تا او را آشكار سازد ؟ ، كى از چشم باطن پنهان گشتى تا نيازمند به دلايلى باشى كه به سوى تو راهنما باشد ؟ كى از ما دور شدى تا آثار و نشانه هايت ( ما را ) به سوى تو بكشاند ، كور باد ديده اى كه تو را بر خود مراقب و نگهبان نبيند . . .
اى خدائى كه با فروغ خود بر ما سوى تجلى كرده است ، چگونه پنهان مى شوى در حالى كه تو ظاهر و آشكارى ؟ چگونه غايب مى گردى در صورتى كه با ظهور و جلوه ى دائمى ات مراقب بندگانى »(1) .
در هيچ جا و هيچ وقت بشر ، مصنوعى بدون صانع و عملى بدون عامل نديده است ، در جستجوى رابطه علت و معلول بودن ناشى از يك حس درونى است و چون قانون عليت را نمى توان از كسى جدا كرد ، پس حس مذهبى و در جستجوى آفريدگار بودن نيز از او جدائى ناپذير است ، حتى كودك دنيا نديده هرگاه صدائى به گوشش برسد يا حركتى مشاهده كند ، طبعاً به سوى منبع صدا و منشأ حركت متوجه مى شود .
اساس زندگى عملى و مبانى علمى هم روى قبول علت براى هر معلول قرار دارد ، ناموس عليت از آنچنان نواميس عادى است كه حتى در يك مورد هم استثناءپذير نمى باشد ، سراسر علوم زمين شناسى ، فيزيك ، شيمى ، جامعه شناسى ، اقتصاد ، تحقيق در پديده ها به خاطر تعيين علل وعوامل آنها در تشخيص چگونگى روابط فيما بين مى باشد و به اين ترتيب روشن است كه علم و دانش چيزى جز كاوش علل علت ها نيست و تمام پيشرفت ها و ترقيات بشر معلول پى جوئيهائى است كه دانشمندان از علل پديده ها كرده اند .
اگر براى ما امكان پذير بود كه به طور نمونه در يك زاويه از جهان يا در موجودى ازموجودات هستى نشانه اى ازخودسازى مطلقوخلاقيت ارائه دهيم حق داشتيم اين نمونه را به جاهاى ديگر تعميم و گسترش دهيم، البته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . دعاى عرفه .
لازم نيست كه قانون عليت همواره به شكل نمودهاى معمولى براى ما آشكار گردد ، زيرا تنوع و تعدد علتها به اندازه اى است كه امكان دارد بررسى كننده توانائى تعيين همه آنها در خصوص يك رويداد را نداشته باشد ، اما در هيچيك از شئون جزئى و كلى بشرى در گذشته و آينده ، در حالت فردى و اجتماعى يك نقطه تصادفى را نمى توان يافت ، نه تنها در آفرينش هر پديده اى جداگانه نظام خاصى برقرار است ، بلكه در رابطه هر پديده با پديده دير و رابطه ى هر پديده اى با محيط زندگى خود نظامى بسيار دقيق و حساب شده مى بينيم ، مثلاً براى پرورش درخت ، قانونمندى هاى آسمان ، زمين ، با ساختمان ريشه و ساقه كاملاً هماهنگ است و بعد رابطه حيوان با آن درخت از جهت تغذيه و برخورد را بررسى مى كنيم . حال چگونه مبدأ تصادف چنين نظامهائى به وجود مى آورد ؟
اگر پديده اى بر اساس اتفاق آگاهانه در يكى از مراحل سازمان هستى شكل مى گرفت،زمينه بسيارمساعدى براى نابودى وفناى جهان بود ، چه كوچكترين بى نظمى درتوازن عناصروساده ترين ناهماهنگى درتشعشعات و قوانين جهانى كافى بود براى برخورد اشياء و تصادم در اجرام كيهانى وبالاخره انفجار و نابودى جهان، اگر پيدايش جهان برمبناى تصادف بودچرا تفسير ماده گرايان بر پايه نقشه و تدبير و طرح و عدم تصادف است ؟
اگر كل جهان محصول تصادف و اتفاق است ، آن چيزى كه بر پايه تصادف پديد نيامده چيست ؟ اگر موجودى از راه غير تصادف به وجود آ د مميزات و ويژگيهايش كدام است تا بررسى كنيم كه آيا بر پديده هاى متنوع و گوناگون جهان قابل انطباق هست يا نه ؟
اگر تصادف خلاف نظام و هماهنگى است لازم است آنچه كه در آن نقشه و طرح و محاسبه به كار رفته ناهماهنگ و گسيخته باشد ، زيرا اين مفاهيم با اتفاق و تصادف در تضّاد است .
به همين سبب فرض تصادف به عنوان زيربنا و انگيزه نظام جهان بر هيچ برهان منطقى و دليل علمى مترتّب نيست و نمى تواند به عنوان يك
راه حل نهائى در مورد هندسه سازمان هستى قابل قبول باشد .
وقتى علوم تجربى ثابت مى كنند كه راه هرگونه دخالت مستقل و خلاقيت براى عناصر و امور طبيعت بسته است ، وقتى كه تمام تجربيات و محسوسات واستنباط هاى ما به اين نتيجه مى رسند كه هيچ امرى در طبيعت بدون دليل و علت واقع نمى شود و عموم حوادث بر نظام مسلم و قوانين معينى مبتنى است ، شگفت انگيز است كه افرادى پشت پا به احكام علمى و قضاوتهاى نخستين و تشخيص هاى متكى بر انديشه مى زنند و منكر وجود آفريننده مى گردند .
اما تربيت و عوامل محيط از امورى هستند كه جلونمود و جلوه گرى فطرت را مى گيرند ، يا آنرا تقويت مى كنند ، پس آنچه از مبدء غريزى نمودار مى گردد در آراستگى مانند نظامات طبيعى است و كسانى كه در مسير اصلى آفرينش خويش به حال خود رها بوده و گرفتار زندان عادات نشده و فطرتشان رنگ لغات و اصطلاحات نگرفته است ، بهتر نداى درونى را مى شنود و نيك و بد در اعماق و حق و باطل را در عقايد درك نمى كنند ، بدين لحاظ بى دينى كه انحراف از فطرت است كمتر در چنين افرادى ديده مى شود ، اگر كسى به اينها بگويد اين جهان بى سامان و مخلوق تصادف است ، گرچه سخن خمود را قالبهاى اصطلاحات فلسفى بريزد در چنين افرادى نمى تواند ثمربخش باشد ، زيرا آنان با فطرت خود اين نظريه را رد مى كنند .
اما كسانى كه در ميان بافته هاى علمى گرفتارند ممكن است از اينگونه سخنان كه بااصطلاحات پررنگ همراه باشددچارشكو ترديدشوند ، دانش هاى محدود و غرورانگيز مانند شيشه هاى رنگارنگ است كه در برابر دريچه عقلوفطرت قرار داده شود، صاحبان اين دانشهاجهان را به رنگ علم و دانش و فن خود مى نگرند و تصور مى كنند همه واقعيات همان است كه دريچه محدود و حواس و عقل رنگ گرفته خود مى بيند . البته منظور اين نيست كه آدمى از تكامل عقلى باز بايستد ، تا دچار انحراف نگردد ، بلكه منظور اين است كه نبايد محكوم دانش محدود و غرور فنى خود شود .
بيشتر افراد به جاى اينكه هر دانش و علمى را نردبان زير پاى عقل خود قرار دهند و خويشتن را به سطح بالاتر برسانند گرفتار توقف مى شوند و در چهار ديوار مفهومات و اصطلاحات محصور و زندانى مى گردند .
فطرت هنگام احساس خطر نيز به كمك انسان مى شتابد ، وقتى كه شخص در برابر فشار سختى و مشكلات سهمگين قرار مى گيرد و از هر سود عوامل مادى به وى پشت مى كنند و دستش از تمام امكانات زندگى كوتاه مى شود و همچون پر كاهى در درياى حوادث غوطه مى خورد و تا يك قدمى مرگ پيش مى رود ، بى اختيار همان عامل درونى او را به سوى تكيه گاهى غير مادى راهنمائى مى كند ، دست بدامن كسى مى زند كه نيروى او فوق تمام نيروها است و در مى يابد كه آن وجود مهربان و توانا است كه مى تواند با نيروى فوق العاده خود دست او را بگيرد ، نجاتش دهد ، و به خاطر همين دريافت با تمام وجود خويش براى رهائى از خطر از ساحت اقدسش يارى مى جويد و در زاويه دل توانائى و قدرت او را براى نجات خويش احساس مى كند .
شخصى به امام صادق(ع) عرض كردمرا به سوى پروردگار راهنمائى فرما كه سخنان اهل جدل مرا متحير ساخته است ، امام به او فرمود :
آيا تاكنون با كشتى مسافرت كرده اى ؟
ـ آرى .
امام : آيا اتفاق افتاده است كه كشتى بشكند و ميان امواج خروشان دريا دسترسى به هيچوسيله ايكه تو راازغرق شدن نجات دهدنداشته باشى ؟
ـ آرى .
امام : در آن لحظه خطرناك و در آن حال سراپا يأس و نااميدى اين احساس در تو پيدا نشد كه يك قدرت نامحدود و يك نيروى توانا هست كه مى تواند تو را از اين ورطه هولناك برهاند ؟
ـ آرى چنين بود .
امام : او همان خداى توانا و تكيه گاه اميد است كه در لحظاتى كه
تمام درها بسته است دل با التماس به « او » مى نگرد(1) .
حتى قدرتمندان سركش و مادى كه هنگام سلطه و اقتدار از نيروى لايزال الهى بى خبرند ، همينكه در تنگناى شكست و نابودى قرار مى گيرند ، يكباره آنچه كه محيط و مكتبهاى مادى ، انكار خداى را به آنها تعليم داده اند ، از ياد مى برند و از دل و جان به مبدأ هستى ها و سرچشمه توانائى ها روى مى آورند .
تاريخ نمونه هاى فراوانى از چنين كسانى كه در شرايط سخت و توانفرسا غبارآلودگيها از چهره فطرتشان پاك شده و از عمق جان به خالق بى همتا توجه كرده اند بياد دارد .
علاوه بر سرچشمه هاى درونى كه در نهاد انسان قرار گرفته و او را در يافتن واقعيات يارى مى دهد ، تا فارغ از همه پيش ساخته هاى ذهنى و جبر و تحميل ها ، با كمال آزادى بر مبناى اصول فطرى راه خود را انتخاب كند ، عامل ارشاد و هدايتى نيز از بيرون وجود او ، براى راهنمائى و تقويت فطرت و عقل لازم است ، تا هم نهادهاى طغيان كرده و افراط گر را اصلاح كند ، و هم عقل و فطرت را از انحراف بازداشته و آنها را از توقف در پيشگاه معبودهاى ساختگى برهاند .
پيامبران برانگيخته شدند تا انسان را متوجه ادراكات لطيف فطرت خود ساخته ، و تمايل خودگرائى او را در مسير واقعيش به جريان اندازند ، و تمايلات عالى وى را پر و بال دهند .
اميرمؤمنان على(ع) فرمود :
« پس خداوند پيامبران خود را بين مردمان برانگيخت تا پيمان خداى را از آنها بخواهند و نعمت فراموش شده حق را يادآورى كنند و از راه تبليغ با آنان سخن گويند و خردهاى پنهان شده را برانگيزند و به كار اندازند و نشانه هاى قدرت را به آنان بنمايانند »(2) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار ج (3) ص 41 .
2 . نهج البلاغه .
اين هدايت و ارشاد هرگز به معناى خاموش كردن فروغ اراده خلاق آدمى نيست ، كه آزاديش را سلب و قدرت انديشه و انتخاب را از او بگيرد ، بلكه نوعى دستگيرى از گرايشها و انگيزه هاى مثبت است ، در جهت رشد و كمال به خاطر آن است كه انسانها از بندها آزاد شوند و بتوانند از ابعاد فطرت و سرنوشت خود استفاده نموده و با تمام وجود شكوفا گردند .
قرآن مى فرمايد :
« پيامبر » (ص) همه احكام و سنن مشقت بارى را كه مردم چون زنجير به گردن خود نهاده اند ، برمى دارد ، پس آنانكه به او گرويدند و عزت و حرمتش را نگهداشتند و ياريش كردند و از نورى كه بر وى نازل شد پيروى نمودند ، به حقيقت رستگاران عالمند »(1) .
« اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه خدا و رسول ، شما را به دستورات حيات بخش فرا مى خوانند ، استجابت نمائيد »(2) .
« اى مردم به حقيقت موعظه اى از پروردگارتان و داروى شفابخشى براى بمياريهاى روانى شما آمد »(3) .
نخستين مردمى كه دعوت انبياء را پذيرفتند ، پاكدلان روشن ضمير بودند و پيوسته در صف مخالفين آنها كسانى قرار داشتند كه يا متكى به ثروت و قدرت پوشالى خود بودند ، يا دچار غرور دانش ناچيز و عقل ناقص و آلوده به اوهام خويش ، به طورى كه همان غرور و نخوت بيجا مانع از شكوفائى استعدادها و جوانه زدن نهادهاى متعالى آنها شد .
به گفته يكى از دانشمندان :
« در معنويات نيز قانون عرضه و تقاضا وجود دارد ، اگر تقاضاى دين در فطرت مردم نبود عرضه پيامبران به هدرمى رفت و از سوى ديگر اين كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره اعراف آيه 157 .
2 . سوره انفال آيه 22 .
3 . سوره يونس آيه 57 .
مى بينيم عرضه انبياء بى مشترى نمانده بلكه بينشهاى بارور و بى شائبه و اصيل آنها پيروان و طرفداران بسيارى دارد ، دليل اين است كه تقاضاى دين در باطن و ضمير خود انسان وجود دارد » .
اصولاً زيربناى تبليغات پيامبران هم دعوت به يگانه پرستى بوده نه اثبات وجود خدا ، قابليت پرستش از بت و خورشيد و ماه و ستاره و . . . را نفى مى كردند تا عطش درونى و فطرى بشرى با مصاديق غلط خارجى مانند بت و ستاره و خورشيد سيراب نگردد ، بلكه همه هدفها و ارزشهاى دور از هر نوع انحراف و كجروى را در اوج متعاليش در معبود حقيقى بجويند و دل بسته كمال لايتناهى شوند و با چنين ايمان متكامل ، بىوقفه به سوى سرچشمه همه ارزشها و فضيلت ها بشتابند و به دنبال اين پوشش سرانجام به مقصد و هدف نهائى برسند .
پس شرك و بى دينى با تمام انواعش به صورت غير مترقى « بت پرستى » يا مترقى « ماده پرستى » همه نتيجه انحراف از فطرت است.
پيشرفت علوم در خصوص تجربه دينى كه امروز در هر گوشه اى از جهان براى خود تجلياتى دارد، به كشفياتى انجاميده كه به علت اهميت آنها ، هم اكنون مى توان در مورد مسأله موردبحث نتايج پرارزشى به دست آورد .
از يك سو تاريخ اديان به اتكاء اسناد و مدارك قابل توجهى كه به وسيله دانشمندان جامعه شناسى ، باستان شناسى و مردم شناسى گردآورى شده است ، به سبك نوئى حس دينى و نهادها و گرايشها و سنن و عوامل شكل دهنده جامعه را تجزيه و تحليل مى كند كه به طور وسيعى با توجيهات پيشين مغايرت دارد .
از طرفى هم اكنون جريان فكرى وجود دارد كه مرتباً متفكرين بيشترى از مكتب هاى گوناگون را به اين اصل كه حس دينى يكى از عناصر نخستين و طبيعى و ثابت روح آدمى است و كيفيت ادراك فطرى وراءِ عقلى است ، معتقد مى سازد .
از حدود سال 1920 يكى از فلاسفه آلمان بنام « رودلف ات »
توانست ثابت كند كه به موازات عناصر عقلى « اخلاقى » عناصر فطرى يا وراء عقلى نيز در حس دينى وجود دارد و تمام اوصاف مربوط به خدا مانند توانائى و قدس و بزرگى ، براى تفهيم اين مطلب است كه مفهوم « قدسى » به هيچ يك از مدركات قابل برگشت نيست و مفهوم مقدس مقوله مستقلى است كه از مفهوم ديگرى ناشى نشده و نمى توان آن را با هيچ يك از مفاهيم عقلى و غير عقلى يكى شمرد .
يكى از خصوصيات عصر كنونى كشف بعد چهارمى در عالم طبيعت بنام « زمان » است، كه مانند ابعاد ديگر با جسم آميخته شده است و بر همين اساس در جهان هيچ جسمى خالى از زمان كه ناشى از تحول و حركت است ، وجود ندارد .
همچنين در اين عصر تحقيقات دانشمند منتهى به شناخت بعد چهارم روح انسانى « حس دينى » گرديد .
سه حسن ديگر عبارت است از : حسّ كنجكاوى ، حسّ نيكى ، حسّ زيبائى ، حس دينى يا مفهوم مقدس بعد چهارم واحساس اصيل است كه فطرتاً هر كس يكنوع كشش و تمايل به ماوراء طبيعت دارد و استقلال سه مفهوم ديگر را دوست داراست ، با كشف حس مذهبى حصار ابعاد سه گانه روحى درهم ريخت و ثابت شد تمام تمايلات مذهبى در انسان ريشه ذاتى دارد ، و حتى در ادوارى كه بشر در دل جنگلها و شكاف كوهها زندگى مى كرده ، تجلّى داشته است .
با همه اصالت و استقلال و تأثيرى كه حس كنجكاوى و حس نيكى وحس زيبائى درپيدايش علومواخلاقوهنر دارند، حس مذهبى زمينه رابراى فعاليت و تحرك اين سه حس آماده تر نموده و آنها را در مسير خود يارى مى دهد و در گشودن رازهاى جهان آفرينش سهم ارزنده اى ايفا مى كند .
از ديدگاه يك فرد با ايمان جهان هستى بر اساس قوانين و نقشه دقيق وحساب شده طرح ريزى گرديده است و در سايه همين ايمان به خداى مدبّر و حكيم و حس كنجكاوى انسان تحريك مى شود ، تادر راه كشف قوانين و
اسرار طبيعت كه بر پايه يك سلسله علت و معلول بنيان شده ، تلاش و كوشش كند .
نقش حس دينى در رشد و تعالى صفات عالى انسانى و تعديل غرايز و بارور ساختن نهال اخلاق و فضيلت غير قابل انكار است ، كسانى كه در مسير مذهب گام برمى دارند ، كنترل غرايز و آراستگى به صفات برجسته و متعالى را از مهمترين وظايف دينى خود مى شمارند .
تفكر دينى نيز از عوامل پرورش حس زيبائى در طول تاريخ بوده است ، انسانهاى پيشين بزرگترين آثار خلاقه هنرى خود را براى بزرگداشت خدايان خويش به وجود آورده اند ، معابد حيرت انگيز چين ، اهرام عظيم مصر ، مجسمه هاى جالب مكزيك ، معماريهاى ظريف و خيره كننده شرقى اسلامى ، همه از حس دينى مايه گرفته است .
روانشناسان معتقدند ميان بحران بلوغ و جهش ناگهانى احساسات مذهبى رابطه اى وجود دارد و در اين دوره از زندگى ، حس مذهبى حتى در افرادى كه تا پيش از آن نسبت به مسائل دينى بى تفاوت هستند ، يكنوع گرايش خاص پيدا مى شود .
ترديدى نيست كه نداهاى فطرى در صورتى تجلى مى كنند كه در برابر آنها مانع و سدى ايجاد نشود ، اما عواملى چون تبليغات مخالف از رشد و تحرك فطريات و انديشه صحيح مى كاهد ، هر چند نتيجه اينگونه مبارزات ريشه كن شدن گرايشهاى طبيعى نيست ، لذا اگر سد مانع شكسته شود ، نهادهاى اصيل فعاليت خود را از سر مى گيرند و با تلاش خلاق درونى تجلى خود را آغاز مى كنند .
مى دانيم كه بيش از نيم قرن است كه از انقلاب كمونيستى اتجاد جماهير شوروى مى گذرد ، با اين حال هنوز ريشه هاى مذهب در اعماق جان قشرهاى وسيعى از مرد شوروى زنده است و با همه تلاشى كه در اين مدت طولانى براى محو مذهب از سوى زمامداران وقت به عمل آمده ، هنوز نتوانسته اند درون توده ها را از حس دينى خالى كنند .
بنابراين وجود افكار ماديگرى در جهان لطمه اى به فطرى بودن اعتقاد به خدا نمى زند ، اين دورى و جدائى از راه فطرت براى مكتبى خاص و استثنائى در برابر مكتب ها مليت هاى گوناگون متافيزيكى چه در جهان امروز و چه در دوران پيشين را هرگز نمى توان نقض بر فطرى بودن خداشناسى دانست ، زيرا در همه مسائل اين استثناها وجود دارد .
اما آنچه از تاريخ مى توان به دست آورد اين است كه پايه و اساس اين مكتب در قرن هاى ششم و هفتم پيش از ميلاد پى ريزى شده است .
******************
درس سوّم
خدا و مطق تجربى
بى ترديد شرايط اجتماعى و عوامل تاريخى و تربيتى و نوع مشاغل انسان ، در كاربرد كششهاى فطرى و جريان كيفيات روحى و عاطفى او نمى توانند بى تأثير باشند ، گرچه اين شرايط گوناگون در جهت گيرى آدمى ايجاد جبر و ضرورت نمى كنند ، ولى براى نوع خاصى گزينش ، حوزه مساعدترى پديد مى آورند كه در بينش افراد نقش مهمى به عهده مى گيرند ، حتى گاهى ناخودآگاه در برابر آزادى و قدرت انتخاب انسان ، به صورت موانعى خودنمائى خواهند كرد .
در اثر انس بيشتر ذهن آدمى به استدلالهاى علمى و تجربى و عادت يافتن به آنها ، طبعاً از استدلالهاى عقلى تا حدى گريزان است ، بخصوص اگر موضوع مورد تحقيقت امر غير مادى و نامحسوس باشد .
اصولاً قواى مغزى انسان در هررشته اى بيشتر كاركند، در همان رشته نيرومند وورزيده مى شود ومسائل ديگر در فكراو اصالت خود را از دست مى دهندونسبت به موضوع تخصصى اوبه عنوان يكرشته موضوعات غيراصيل و فرعى درمى آيند، لذا قضاوتش در هر چيز از همين ديدگاه است. يكى از
مخرّب ترين و گمراه كننده ترين عوامل انديشه ها راجع به خدا ، منحصر ساختن فكر در منطق علوم تجربى و نشناختن حد و مرز آنها است و چون متخصصين علوم تجربى تمام نيروى فكرى خود را در علوم حسى به كار مى گيرند ، افكار آنان نسبت به مسائل غير محسوس بيگانه مى شود و اين بيگانگى و دورى از غير محسوسات و اعتماد فوق العاده اى كه به يافته هاى علوم تجربى پيدا كرده تاجائى كه مى رسد كه تجربه و آزمايش به ساختمان فكرى و جهان بينى آنها شكل مى دهد و به عنوان تنها وسيله و ابزار شناخت و مقياس قابل قبول تلقى كرده و حل هر مسئله اى را از آن خواستارند ، علوم كه وظيفه آنها بيان رابطه رويدادها است ، هدفشان اين است كه بين خود وقايع رابطه برقرار سازند ، نه بين خدا و وقايع و انسان در مطالعات علوم تجربى اصلاً به خدا نمى پردازد و نبايد انتظار داشت كه با مقياس محسوسات حقايق ماوراء حس قابل درك باشد و خدا را در آزمايشگاهها و لابراتوارها بتوان ديد ، علوم نمى توانند تجربه آزمايشگاهى را بر وجود خدا جريان داده و از اين رهگذر داورى كنند و بگويند اگر چيزى مشهود نبود و امكان شناخت آزمايشگاهى و محاسبات رياضى را نداشت ، حقيقت ندارد .
هيچ تجربه اى را نمى توان ترتيب داد كه بتوان تصميم گرفت موجودى غير مادى وجود دارد يا نه ، زيرا چيزى را مى توان با تجربه ثابت كرد كه بتوان با تجربه نفى نمود ، علم و متافيزيك دو معرفتند كه هر كدام از استحكام و اصالت به اندازه ديگرى برخوردار است و قانون متافيزيكى نه از تجربه برمى خيزد و نه با تجربه نفى مى شود و هزاران تجربه علمى براى اثبات اين نظر كه همه چيز مادى است كفايت نخواهد كرد .
عالم تجربى حق دارد بگويد : من يافته ام يا نيافته ام اما حق ندارد بگويد : چنين چيزى وجود ندارد .
در صورتى كه همين وسايل آزمايشگاهى در اشكال پيچيده و تكامل يافته خودنتوانسته بر جهان ناشناخته و تاريكوگسترده عناصرموردآزمايش خود راه يابد و تمام واقعيات مكتوم در دل ذرات بى نهايت را بفهمد و حتى
از حقيقت ماده آگاه گردد .
هر چند روش تجربى در تكامل آگاه انسان به نظام دقيق آفرينش بسيار سودمند است و مى توان در بررسى از سازمان خلقت روش و شيوه تجربى را پايه روشن و نوى براى ايمان به پروردگار بزرگ قرار داد ، زيرا پديده هاى جهان داراى نظام محكم و دقيق و انواع بهم پيوستگى هاى حساب شده است ، كه از وجود آفريننده آگاه و توانا حكايت مى كند ، منتهى هدف و اهتمام دانشمندان طبيعى غالباً از پژوهش و تحقيق در سراسر جهان و مسائل طبيعى ، پى بردن به پژوهشگرانى به طور دائم به عمل كشف اسرار هستى مى پردازد ، بى آنكه آنها در پرتو علم از شناخت يك مرحله اى تنگ و محدود خود بيرون آمده و از پيوند پديده ها و برقرارى آنها در تحت شرايط نظم به دو مرحله از شناخت و معرفت برسند ، نخست گردآورى آنچه از حس و تجربه بدست مى آيد ، و سپس نتيجه گيرى و تفسير آنها از لحاظ عقل و فكر ، كه از يك سو فرآورده هاى حس و تجربه را جمع نمايند و از سوى ديگر از ديدگاه عقل و انديشه نتيجه گيرى كنند ، زيرا بدون اعتراف به وجود آفريدگار حكيم ممكن نيست مجموع فرآورده هاى گوناگون علوم مختلف و ارتباطات و پيوندهاى موجود بين آنها را بصورت قانع كننده اى تفسير كرد .
اما عملاً كار و روش علمى اين است كه قواعد و تحقيقات خود را مستقل از خدا درست كند ، بدين ترتيب انديشه فارغ از خدا محور كارها قرار مى گيرد و انسان با ديگر مسائل بيگانه مى شود .
از سوى ديگر چون زندگى عملى مردم به صورت غير قابل اجتنابى به علوم بستگى دارد و محصول دانش تجربى همه جنبه هاى مادى زندگى را فراگرفته و انسان در چهارديوار نفوذناپذير آن محصور شده است ، به طورى كه در ميان وسائل زندگى كمتر مى توان ابزار طبيعى را يافت قهراً اين كيفيات به افزايش اعتماد افراد نسبت به علوم منجر مى گردد و رفتارشان را تحت تأثير قرار خواهد داد و يك نوع حالت شك و ترديد به وجود خواهد آورد .
از طرفى منافع پديده هاى مورد تحقيق تجربى براى همه محسوس و آشكار بود به خلاف مسائل متافيزيكى ، ديگر موضوع تحقيق در پديده هاى مادى كاملاً شناخته شده بود و علم پيرامون آن بحث مى كرد ، بخلاف موضوع در مسائل ماوراء طبيعى .
بعلاوه عرضه كردن مسائل مذهبى با آن سبك نادرست كه كليساى قرون وسطى داشت و مخالفتش با هر پديده علمى مهمترين علت بود كه مردم بيشتر به تجربه هاى علمى روى آورند تا پژوهش هاى فلسفى و متافيزيكى ، به عبارت ديگر در گذشته تاريخ ، علم در عرض مذهب قرار داشت ، نه در طول آن .
و هنگامى كه منطق علمى ، همه انديشه ها را در قالب خود ريخت جهان بينى مردم رنگ اين منطق را مى گيرد، تاجائى كه معتقد مى شوند تنها معرفت علمى است كه براساس آن مى توان مسأله اى را اذعان كرد و بدان اعتبار و سنديت داد و بالاخره هر چيزى كه به شكلى حس برآن راه نيابد ، شناخت هم از بين مى رود و راهى براى اثبات آن وجود نخواهد داشت .
پس آن دانشمند تجربى كه با روش كار خداشناسان بيگانه است ، در عرصه زندگى هر چه با منطق و فكر علمى سازگار و متناسب باشد پذيرا مى شود و به جا و شايسته تلقى مى كند و هر چه با شيوه علميش ناسازگار است به خود حق مى دهد كه آنرا بى اعتبار سازد ، شيوه در اينجا همان اعتماد به تجربه و دليل قرار دادن آن است و درستى هر استدلالى را با چيزى كه به آن تكيه كرده ، مى سنجد .
در اين شرايط كه اساس فكر مذهبى او مورد غفلت قرار گرفته ، مخصوصاً آن سلسله از مسائل فرعى مذهبى كه درقالب هاى امرو نهى ريخته شده وبه صورت ظاهر در بحث هاى علمى خود اصولى رانمى يابدكه بتواند اينگونه مسائل را تفسير كند ، در حالى كه او به علت خو گرفتن با زبان علم وسروكارداشتن بافرمول،سخت نسبت به شيوه اتخاذى خودپاى بندو حساس است ، دستورات همگانى و ساده و بى تكلّف مذهبى را بى محتوى و فاقد
ارزش مى پندارد .
اساساً اين طرز تفكر نادرست و غلط است ، همين علوم هم با اينكه فرمولهاى پيچيده وفوق العاده دقيق دارند وانسان براى شناخت فرمولهاى آن مجبور خواهد شد در مباحث دشوار و عميقى فرو رود، ولى آنگاه كه وارد زندگى علمى ماشوند ازقالب علم بيرون مى آيند واز زبان علمى دانشمندان فاصله مى گيرند،درغيراينصورت منحصراً جاى آنهابه مراكزعلمىو صنعتى و كتابخانه ها و ديگر كانونهاى پژوهشى محدود خواهد شد .
همه مردم مى توانند از وسائل چون تلفن و راديو استفاده كنند. تمام ابزار و وسائل علمى چنين است ، با همه دقت و بيچارگى كه دارند با كوچكترين راهنمائى متخصص براى عموم قابل بهره برادرى است ، متخصص و كارشناس ، دانش فنى و مكانيك را به خريداران ابزار علمى نمى دهند ، بلكه محصول زحمات توانفرساى مخترعين را براى كيفيت استفاده از آن در چند جمله كوتاه خلاصه مى كند .
بنابراين دور از انصاف و دور از منطق علم است كه چون دستورات مذهبى به زبان فرمول علمى در نيامده و ساده و همگانى است ، آنرا در قالبى از پيش داوريها و تصورات و سوابق ذهنى نادرست خويش فرض كرده و فاقد ارج و اهميت قلمداد كنيم و از نقش تعيين كننده و آثار عميق آن در حيات خود غافل بمانيم ، دستورات عملى وقتى رسا است كه به زبان عمومى عرضه شود و در عرصه حيات فردى و اجتماعى براى همگان قابل لمس باشد .
بعلاوه اگر بنا بود احكام و دستورات مذهبى در حدود شناخت و تشخيص و سليقه ما بود ، نيازى به آئين و پيغمبرى نداشتيم خود ما مى توانستيم آنرا بسازيم .
اصولاًبشرناتوانيهاى خودرادرقبال توانائيهايش ناديده مى گيرد،علم زده ديناى معاصر در نتيجه پيشرفتهائى كه در زمينه علوم تجربى به دست آورده چنان بردانش خودمغرور است كه مى پندارد جهان حقيقت را فاتحانه تسخير و به تملك خويش گرفته است، درصورتيكه هيچ كس درهيچ زمان
نمى تواند ادعا كند كه بر تمام اسرار جهان دست يافته و پرده از حجابهاى عالم طبيعت برداشته است .
بايدباوسعت نظر بيشتربر واقعيات نگريست وقطره ناچيز دانش خود را در برابر اقيانوس اسرار نهان دريافت ، زيرا به دنبال هر كشف علمى مجهولات فراوانى به عالم رخ مى نمايندوپا به مرحله ظهورمى نهندو درطول قرنها كه انسان باتقلاهاى خستگى ناپذير تمام امكانات خود را در جهت شناسايى هر چه بيشتر و كاملتر جهان ماده بسيج كرده است ، اما محصول آنهمه تلاشها دست يابى به رموزى چند از اسرار بسيار جهان است و تنها گامهاى كوتاهى در اين زمينه برداشته شده و هنوز انبوهى از مجهولات بى شمار همچون هاله اى پيرامون دانش بشرى را فرا گرفته است .
بنابراين بايد به صورت واقع بينانه ترى ميدان علمى شناسائى علوم حسى و منطقه فعاليت و قلمرو نفوذ آنها را مورد ارزيابى قرار داد و دور از هر گونه سوابق ذهنى كه در حكم موانعى بر سر راه نيل به حقيقت است با بينشى صحيح تجزيه و تحليل نمود .
بى شك علوم تجربى جز از ظواهر نمودها خبر نتواند داد و در محدوده تحقيقات و حيطه خاص مطالعه خود فقط ماده و پديدارهاى مادى است كه قابليت بررسى آزمايشگاهى دارند و روش علوم در تأمين هدف خود كه از چكيده دانش جديد يارى مى جويد ، مشاهده و تجربه است و چون قضاياى علوم تجربى كارشان بررسى جهان خارج است ، براى آنكه مطمئن شويم يك قضيه علمى درست است يا نادرست ، آنرا با جهان خارج تطبيق كرده و در معرض آزمايش قرار مى دهيم ، اگر جهان خارج عملاً آنرا تأييد كرد مى پذيريم و اگر نكرد قبول نمى كنيم ، پس با توجه به موضوع و روش علوم تجربى بايد پرسيد آيا حقايق متافيزيكى از طريق حس و آزمايش قابل تجربه است ؟ و كدام تحقيق تجربى حق دارد در ايمان و عقيده دخالت كند و كجاى علوم تجربى مربوط به خدا مى شود ؟
در تجربه علمى لازم است براى صحت و سقم مسأله اى از تغيير و
حذف عوامل و شرايط استفاده كرد ، در حالى كه در مورد وجودى لايزال و ثابت و مجرد چنين روشى امكان پذير نيست .
دانش مادى چراغى است كه مى تواند پاره اى از مجهولات را با شعاع خود روشن سازد ، اما چراغى نيست كه براى رفع هر تاريكى سودمند باشد ، چه شناخت هر سيستمى بستگى دارد به احاطه بر مجموع آن و به مجموع آن و به معرفتى كه همه اجزاء شناخت را بتواند در ظرف خود قرار دهد و منجر به بينشى كلى شود ولى زندانى ساختن معرفت بشرى در حصار تنگ و محدود علوم حسى ، انسان را به بينش كلى نمى رساند ، بلكه توقفى است در نمودهاى تجربى و بى خبرى از جريانات عميق تر در باطن هستى .
اصولاً ما چه به خدا ايمان داشته باشيم يا نداشته باشيم ، داخل در بحث علوم تجربى نيست ، زيرا وقتى كه موضوع بحث مسأله ماده است ، علومى كه راجع به پديدارهاى مادى صحبت مى كند ، هر امر غير ماى فرض گردد ، هيچگونه حق اظهارنظر مثبت يا منفى در خصوص آنرا ندارد ، زيرا به اعتقاد مكتبهاى دينى خدا جسم نيست ، بوسيله حواس درك نمى شود ، نه در زمان ميگنجد و نه در مكان ، او موجودى است كه هستيش در گرو شرايط زمانى نيست و مكان او را محدود نمى كند و لذا بى نياز از آن است ، در ذات خود پيراسته از فقر و احتياج مى باشد ، نهان و آشكار ار مى داند و جهان يكسره در برابر او آشكار است و بالاخره خدائى كه بالاترين مرتبه هر كمال را دارد و از هر چه به انديشه انسان راه يابد برتر مى باشد و اينكه براى ما ممكن نيست كُنه ذاتش را دريابيم به علت نارسائى در خود ما و در نيروها و ابزار و امكانات شناخت ما است .
بهمين دليل اگر تمام كتابهاى علوم تجربى را مورد بررسى و مطالعه قراردهيد،كوچكترين موردى نمى يابيد كه درآن ازآزمايشهاى مربوط به خدا بحثى بميان آمده و يا راجع به خدا حكمى صادر شده باشد . تازه اگر تنها وسيله كشفواقعيات راهم حواسّ بدانيم به استنادحواس نمى توان ثابت كرد كه چيزى درخارج ازجهان حسوجودندارد، چنين ادعايى خودغير تجربى
است كه متكى به هيچ دليل حسى و تجربى نيست .
اگر پيروان مكتب الهى در اثبات ادعاى خود دليلى هم نداشته باشند ، باز اظهار نظر آنهم با قاطعيت كامل مبنى بر حكومت عدم در ماوراء محسوسات تنها انتخابى است غير علمى كه مبتنى بر خيال و حدس است و مى خواهند پندار خود را در قالب علم ترويج كنند و گزينش چنين روشى را مقتضاى تفكر علمى جلوه دهند ، اينگونه انكار بى بنيان در تحليل نهائى در شأن علم و فلسفه نيست ، بلكه حتى منافى با منطق تجربه است .
« ژرژ پوليستر » در كتاب اصول مقدماتى فلسفه مى گويد :
« تصور چيزى كه زمان و مكان اشغال نكند و مصون از تغيير و تحول بماند غير ممكن است » .
بديهى است اين سخنان منعكس كننده نوع تفكرى است كه نمى تواند چه مى جويدو دنبال كه مى گردد،اگرمى دانست درجستجوى چيست ، در آن صورت پى ميبردكه بايد چگونه بجويد،زيرااوكه تنها محور فعاليتش طبيعت و محسوسات است، طبعاً آنچه ازحوزه فعاليت فكريش دور بوده و از لحاظ تجربه حسى وجودش قابل اثبات نباشد ، ناممكن تلقى مى كند و اعتقاد به آنرامنافى طرز تفكرعلمى مى داند، درصورتيكه تنهاحقى كه مى توان براى يك دانشمندطبيعى قائل شد ،آنهم باتوجه به انبوه مجهولات بشردرباره همين كره خاكى و ماده بيجان ملموسى كه دائماً با آن در تماس است ودر حاليكه ميدانيم جهان ماده هم در وجود كره اى كه در آن زيست مى كند ، با رموز و اسرار بى شمارش خلاصه نمى شود ، اين است كه او بگويد: چون ماوراء طبيعت از حدود ابزار كارم خارج است ، من سكوت مى كنم نه اينكه انكار مى كنم ، زيرا چگونه مى تواند به خود اجازه دهد ادعائى كند كه دانشى به وسعت نظام هستى لازم دارد ، در حاليكه دانائى او در مور كل دستگاه كائنات به حد صفر مى رسد .
چه دليلى وجود دارد كه بتوان به يارى آن ثابت كرد وجود مساوى با ماده است و جهان هستى در ماديات خلاصه مى شود ؟ كدام دانشمند منكر
متافيزيك تاكنون توانسته انكار خود را بر پايه علمى و بر منطق و دليل مبتنى سازد ، و برهانى ارائه دهد كه در خارج از حوزه حس و تجربه چيزى جز نيستى محض نيست ؟
* * *
با اينكه علم بطور قاطع و صريح هر چيز ناشناخته اى را به صرف اينكه با ابزار و وسائلش نمى تواند بدان دست يابد نفى نمى كند ، بلكه با حالت اشتياق در انتظار است تا روزى كشف گردد ، اما ماترياليست ها مسأله وجود خدا را حتى با شك و ترديد هم مورد بحث قرار نمى دهند ، اينها با پيشداورى غلط و عجولانه قضاوت خود را بر نفى آفريدگار اعلام مى دارند .
چنين كسان براى خود معيارها و مقياسهائى وضع مى كنند و حاضر نيستند معيارى كه براى شىء خاصى وضع شده در مورد ديگرى به كار گيرند ، مثلاً هرگز معيار سطح را در خصوص حجم مورد استفاده قرار نمى دهند ، اما وقتى به اندازه گيرى جهان معنى مى رسند ، مى خواهند خدا و روح و الهام را با همان ابزار اندازه گيرى جهان مادى بسنجند و هنگامى كه از شناخت آنها عاجز و ناتوان شدند ، دست به انكار مى زنند !
حال اگر كسى كه در منطق تجربى خود محصور شده بخواهد جهان هستى را تا آنجا كه تجارب محسوس وى اجازه مى دهد بپذيرد و ماوراء آنرا انكار نمايد بايد بداند كه اين راهى است كه او انتخاب كرده ، نه محصول تحقيقات و آزمايشهاى علوم تجربى و اين شبه روشنفكرى ناشى از يك نوع عصيان فكرى و خروج از بستر طبيعت و فطرت است و از نظر خداپرستان خدائى كه دانشمند طبيعى بخواهد با ابزار و اسباب طبيعى خود ثابت كند ، او خدا نيست . ! ! و علوم مادى هم از توفيق در نيل به چنين هدفى عاجز و ناتوانند .
درس چهارم
عقيده به موجود ناديده منحصر به خدا نيست
خداوند يكتائى كه پيامبران و رهبران مذهب ما را به شناخت و پرستش او فرا خوانده اند ، از جمله ويژگيهايش اينكه نامحسوس مطلق است ، علاوه بر نامحسوس بوددن ، داراى صفات ازليت و ابديت است ، در عين اينكه در همه جا وجود دارد ، در هيچ جا نيست ، اما در عالم طبيعت و در تمامى محسوسات مظاهرش تجسم عينى دارد ، اراده اش در هر نقطه از جهان هستى نمودار و متجلى است و پديده هاى طبيعت بيانگر آن نيرو و ذات آگاه است .
نه تنها ديده نمى شود ، بلكه حواس ما از درك او عاجز است ، زيرا در ميدان ذهن انسان آنچه مى تواند تاخت و تاز كند ، سوار بر مركب محدوديت است ، در حاليكه او مطلق و بى نهايت مى باشد .
البته چنين موجودى كه انسان با حواس خود درك نكند و رنگ و نشانى از ماديت نداشته باشد و با تجربيات و مشاهدات معمولى ما جور در نيايد ، تصورش براى ما دشوار است و هنگامى كه تصور چيزى براى انسان مشكل شد ، به آسانى مورد انكار قرار مى گيرد .
كسانى كه مى خواهند مسأله خدارادرچهارچوب محدوديت فكرى و
تنگ نظرى خود حل كنند مى گويند : چگونه مى توان به موجود ناديده عقيده پيدا كرد ؟ اما آنها از اين حقيقت غافلند كه انسان به يارى حواس طبيعى با توجه به محدوديت آنها تنها قادر به درك و شناخت رويه اى از هستى است و توانائى شناخت رويه هاى ديگر هستى و نفوذ در همه ابعاد وجود را ندارد و به كمك و يارى دستگاههاى حسى گامى فراتر از ظواهر نمودها نمى نهد ، چنانكه علوم تجربى هم تنها اين توانائى را دارند كه انديشه انسان را تا مرز ماوراء طبيعت به جلو برند .
اگر انسان از طرذگق علوم و ابزار و مقياسى كه در محيط كار و فعاليت علمى دارد ، نتواند وجود چيزى را دريابد ، تا هنگامى كه برهانى بر امتناع و محال بودن آن در اختيار ندارد نمى تواند به استناد اينكه با محك عناصر مادى ناهماواز است ، رد كند .
ما وجود قانون غيبى را از خلال مجموع پديده ها كه مى تواند آنها را تفسير كند ، كشف مى كنيم ، پس اگر جز به احساس مستقيم اثبات حقايق علمى امكان پذير نباشد ، با توجه به اين كه بسيارى از واقعيت هاى علمى به حس و آزمون نمى آيند بيشتر حقايق علمى از صحنه خارج مى شوند .
* * *
در مورد واقعيت هاى عالم مادى اين روش رايج و معمول است كه هيچ فرد عاقلى تنها نديدن و حس نكردن را در مسائل زندگى روزمره اساس انكار خود قرار نمى دهد . و هر چه در حوزه احساسش قرار نگرفت متهم به نفى نمى كند ، تا چه رسد به حقايق غير مادى .
در تجارب علمى در همه موارديكه علت چيزى را نيافتيم حكم به بطلان قانون عليت نمى كنيم ، بلكه مى گوئيم علت آن بر ما مجهول است و اين بدان معنى است كه قانون ما مستقل از تجارب علمى است و با تجربه نفى عليت امكان پذير نيست .
مگر همه چيزهائى كه ما قبول داريم و معتقد به وجود آنها هستيم ، وجودش از سنخوجود مايااشيائى است كه در ديدگاه ماقراردارند؟در همين
دنياى مادى مگر ما همه چيز را مى بينيم و حس مى كنيم كه خدا را حس نمى كنيم ؟
همه ماده گرايان مى دانند كه بسيارى از معلومات مسلم ما از قضايا و حقايق نامحسوس و غير مأنوس است ، در صحنه هستى موجودات ناديدنى بسيارند ، به خصوص كه پيشرفت علم و دانش در عصر كنونى در اين باره حقايق فراوانى را كشف كرده و يكى از گسترده ترين فصول علمى و تحقيقى دانشمندان جهان مسأله تبديل ماده به انرژى است .
همين موجودات و اجسام اين جهان كه قابل رؤيت هستند، وقتى بخواهند انرژى از خود باقى گذارند ، بايستى چهره اصلى خود را عوض نموده و تبديل به انرژى شوند ، ولى آيا انرژى كه بسيارى از فعل و انفعالات نظام هستى بر محور آن مى چرخد ديدنى يا قابل لمس است ؟
اينقدر مى دانيم كه انرژى منبعى است داراى قدرت ، اما ماهيت آن رازى است كه كشف نشده است .
همين الكتريسته كه در ساختمان علم و تمدن و زندگى ما جريان دارد ، نه فيزيسين در آزمايشگاهها و نه هيچكس كه با وسائل و ابزار الكتريكى سر و كار دارد ، خود الكتريسته را ديده و وزن و نرمى و زبرى آنرا احساس و لمس كرده و نه سخنش را شنيده است ، ممكن نيست كسى در يك سيم عبور برق را مستقيماً تشخيص دهد ، مگر آنكه از طريق آزمايش با بكارگرفتن ابزار لازم ، از وجود جريان برق آگاه شود .
فيزيك جديد مى گويد اشيائى كه ما حس مى كنيم سخت و جامد وآرامندوانرژى ازحركت درآنهابه چشم نمى خورد،اما عليرغم نمودظاهرى خود ، آنچه كه مى بينيم و حس مى كنيم مجموعه اى از ذراتى است كه نه سخت و جامدند و نه ثابت و آرام ، بلكه هر كدام از اشياء جز تحول و تغيير و حركت نيست و دستگاههاى حسى ما آنچه به صورت اشياء ثابت وبى حركت مى پندارند،نه ازثباتوپايدارى درآنهاخبرى هستو نه از سكون وآرامش، بلكه همه آنهارا سير وحركت وگردش ونقلاً دربرگرفته ، بى آنكه
براى ما از طريق تأثرات حسى مستقيم ، قابل درك باشند .
هوائى كه پيرامون ما را فرا گرفته ، وزنى سنگين و فوق العاده دارد و بدن دائماً زير فشار آن است به طورى كه هر انسان به اندازه شانزده هزار كيلوگرم از آنرا تحمل مى كند ، منتها چون با فشار درون بدن خنثى مى شود ، ما احساس ناراحتى نمى كنيم و اين يك حقيقت ثابت شده علمى است كه تا پيش از « گاليله » و « پاسگال » كسى از آن آگاهى نداشت ، در عين حال حواس ما از درك آن ناتوان است(1) .
حتى صفاتى كه بر اساس آزمايش هاى حسى و استنباطهاى عقلى ، دانشمندان نسبت به عوامل طبيعت مى دهند ، قابل درك مستقيم نيستند ، مثلاً امواج راديو همه جا هست و هيچ جا نيست ، يا هيچ محلى خالى از نيروى جاذبه يك جرم مادى نيست ، اما نه از وجودش چيزى كاسته مى شود و نه از خود مايه مى گذارد .
در محيط ذهن ما مفاهيمى از قبيل عدالت ، زيبائى ، محبت ، كينه و دشمنى ، دانائى ، داراى يك وجود قابل رؤيت و محدود و مشخص نيستند و كمترين نمود فيزيكى ندارند ، با اينحال ما آنها را از امور واقعى مى شماريم . بالاخره ماهيت الكتريسته و امواج بى سيم و انرژى را انسان نمى داند ، يا از ماهيت الكترون و نوترون بى خبر است و جز از رهگذر نتايج و آثارشان بوجود آنها پى نمى برد .
* * *
مسلماً زندى هست و ما نمى توانيم منكر حيات شويم ، ولى به چه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . در كلمات امام سجاد(ع) پيشواى بزرگ اسلام به اين موضوع تصريح شده آنجا كه مى فرمايد : « پاك و منزّهى اى پروردگار تو مى دانى وزن آسمانها را ، پاك و منزّهى اى پروردگار تو مى دانى وزن زمينها را ، پاك و منزّهى تو مى دانى وزن ظلمت و نور را . پاك و منزّهى تو مى دانى وزن سايه و هوا را » .
( صحيفه ثانيه دعاء 55 )
وسيله مى توان حيات را اندازه گيرى كرد ؟ سرعت سير فكر و خيال را با كدام ابزار وسائل مى توانيم اندازه بگيريم ؟
بنابراين پر واضح است ك انكار ماوراى ديده ها و شنيده ها بسيار دور از منطق و اصول متعارف عقلى است . منكرين خدا چرا اصل رايج در مسائل علمى را تنها در يك جا و آنهم در مورد وجود نيروى حاكم بر طبيعت نمى پذيرند ؟
يكى از ماده گرايان مصر به منظور بحث و مناظره به مكه رفت و با امام صادق(ع) ديدار كرد امام فرمود : پرستش خود را آغاز كن .
مصرى خاموش ماند .
امام : آيا قبول دارد كه زمين زير و روئى دارد ؟
مصرى : آرى .
امام : زير زمين رفته اى ؟
مصرى : نه .
امام : پس مى دانى كه زير زمين چيست ؟
مصرى : نمى دانم ولى گمان مى كنم زير زمين چيزى نيست .
امام : گمان ، عجز و درماندگى است نسبت به چيزى كه به آن يقين پيدا نمى كنى !
حال بگو بدانم به آسمان بالا رفته اى ؟
مصرى : نه .
امام : مى دانى در آن چيست ؟
مصرى : نه .
امام : شگفتا كه نه به مغرب رسيدى و نه به مشرق ، نه به زمين فرورفتى و نه به سمت آسمان پرواز كردى و نه از آن گذشتى تا بدانى ماوراء آسمانها چيست ؟ با اينحال هر آنچه كه در آنها وجود دارد انكار كردى ، آيا هيچ انسان خردمندى چيزى را كه نمى داند منكر مى شود ؟ ( زيرا وجود آفريدگار را به استناد اينكه با چشم او را نديدى منكر شدى ).
مصرى : تاكنون كسى اينگونه با من سخن نگفته است .
امام : پس تو در وجود خدا شك دارى و چنين مى پندارى كه ممكناست خدائى وجود داشته باشد يا نداشته باشد ! .
مصرى : شايد چنين است .
امام : اى مرد كسى كه نمى داند ، دستش از هر برهانى تهى است و بالاخره نادان را دليل و حجتى نيست ، اينك آگاه باش كه ما هرگز در باره خدا شك و ترديد نداريم ، مگر خورشيد و ماه و شب و روز را نمى بينى در مدار خود درگردشند ، و جز در مسير خود ره نمى پويند اگر آنها از خود قدرتى دارند كه بروند و باز نگردند ، چرا بازگشت مى كنند ، اگر آنها در گردش خود بى اختيار نيستند ، پس چرا شب ، روز نمى شود و روز ، شب نمى گردد ، سوگند به خدا كه آنها در حركت هاى خود بى اختيارند و اوست كه اين پديده ها را در مدار خود به جريان انداخته و بر آنها فرمان مى راند و بزرگى و عظمت مختّص او است .
مصرى : راست گفتى !
امام : اگر مى پندارى طبيعت و روزگار مردم را مى برد ، چرا آنها را بر نمى گرداند و اگر برمى گرداند چرا نمى برد ؟
آگاه باش كه همه آسمان و زمين تحت اراده اويند ، چرا آسمان بر زمين نمى افتد و چرا طبقات زمين زير و بالا نمى شود و چرا به سمت آسمان نمى رود و كسانى كه روى آن زيست مى كنند به هم نمى چسبند ؟
مصرى : خدا كه پروردگار و مالك زمين و آسمان است آنها را از سقوط و انهدام نگهداشته است .
سخنان امام كه به اينجا رسد بر قلب مرد مصرى نور ايمان تأييد تسليم حق شد و اسلام را پذيرا گرديد . .(1) .
فراموش نكنيم كه ما در چهارچوب ابعادماده محبوسيم و نمى توانيم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار ج (3) ص 52 ـ 51 .
موجودمطلق را با توجه عادى تصوركنيم،اگر به يك روستائى بگوئيم در دنيا شهرى بزرگ ووسيع وپرجمعيت وجودداردبنام لندن، در ذهن او شكل يك آبادى بزرگ مجسم مى شودكه دههابرابرروستاى خودش مى باشد،به همان كيفيت خاص از لحاظ ساختمان و فرم لباس مردم و نحوه معاشرت و روابط افراد با يكديگر و چنين مى پندارند كه وضع تمام خصوصيات مردم مشابه وضعى است كه در روستاى خودش جريان دارد .
ما تنها چيزى كه براى اصلاح طرز تفكر و برداشت دور از واقعيت او مى توانيم بگوئيم اين است كه لندن آبادى است ، ما نه از اين آباديها كه تو فكر ميكنى و نه كيفيت خاص حاكم بر آن مانند كيفيتى است كه تو در روستاى خود ديده اى .
* * *
در مورد خداوند هم آنچه مى توانيم بگوئيم اين است كه خدا وجود دارد و داراى حيات و قدرت و علم است ، اما نه از اين نوع وجودها و علمها و قدرتها و بدين وسيله است كه تا حدى مى توان از گرفتارى محدوديت خارج شد ، حتى براى خود ماده گرايان هم تصور ذات و حقيقت ماده اولى غير ممكن است .
گرچه به نظر مى رسد كه روشن ترين و دقيق ترين معلومات ما محسوسات هستند ، ولى در مسائل علمى و فلسفى نمى توان تنها بر روى محسوسات تكيه كرد ، بايد فارغ از ديدگاههاى تعصب آلود ، حقيقت و ماهيت آنها و ميزان كمكى كه مى توانند در كشف حقايق به انسان بنمايند ، تشخيص داد ، زيرا در غير اين صورت ما را دچار گمراهى خواهند ساخت ، چه ادراكات حسى به كيفيات معينى از ظواهر و اشياء محسوس تعلق مى گيرند ، نه بتمام آنها و نه به اشياء غير محسوس و يا به ذات و جوهر آنها و نيز در محدوده خاصى قادر به درك اشيائند .
همين چشم كه براى درك واقعيات مطمئن ترين وسيله است ، در بسيارى از موارد از نشان دادن واقعيات به ما ناتوان است، نورها را هنگامى
مى تواند مشاهده كند كه طول موج آنها كمتر از 4% ميكرون و بيشتر از 8% ميكرون نباشد و به همين سبب رؤيت نورهاى ماوراء بنفش و مادون قرمز برايش امكان پذير نيست . بعلاوه كتابهاى روانشناسى بخش مهمى را در مورد خطاهاى حواس به خود اختصاص داده و براى چشم خطاهاى گوناگونى را گوشزد مى كنند .
رنگهائى كه ما در جهان خارج مى شناسيم در حقيقت رنگى نيست ، بلكه ارتعاشات و نوساناتى است با طول موجهاى مختلف ، به اين صورت كه حس بينائى ما طول موجهاى مختلفى از نور را با ساختمان و مكانيسم خاص خود ، به عنوان رنگ احساس مى كند ، يعنى آنچه كه به وسيله حواس درك مى كنيم محدود مى گردد به ساختمان خاص و توانائى حواس ، مثلاً در ساختمان بينائى برخى از حيوانات مانند گاو و گربه همان واقعيات يكنواخت خارجى به صورت رنگ جلوه مى كند .
گرچه از نظر تحليل علمى هنوز روشن نشده كه در حس بينائى انسان مكانيسم درك رنگهاى مختلف به چه كيفيت است و تحقيقاتى كه در اين زمينه انجام شده و نظراتى كه ابراز گرديد ، از صورت فرضيه بيرون نيامده و مسأله رؤيت رنگها همچنان مبهم و پيچيده است .
براى تشخيص و فريب حس لامسه مى توانيد سه ظرف را پر از آب كنيد ، اولى بسيار گرم ، دومى بسيار سرد ، و سومى ملايم ، آنگاه يك دست را در آب داغ و دومى را در آب سرد قدرى نگهداريد ، بعد هر دو را در آب ملايم فرو بريد ، با كمال تعجب خواهيد ديد براى شما احساس متضاد پيدا شده ، يك دست شما گواهى مى دهد اين آب ملايم بسيار سرد است ، دست ديگر اعلام مى دارد آب خيلى گرم است ، در صورتى كه آب يكى است و درجه حرارت آنهم مشخص و روشن است .
اما عقل و منطق مى گويد ممكن نيست در يك لحظه آب هم سرد باشد هم گرم و داراى دو حالت متضاد و اين خطاى لامسه است كه كنترل خود را تحت تأثيرآبهاى قبلى از دست داده وآنچه كه حس مى كند با حقيقت
امر منافات دارد و عقل و ذهن خطاكارى آنرا گوشزد مى نمايد .
آيا با اين كيفيت چگونه مى توان به تنهائى بدون رهبرى عقل و مقياسهاى فكرى روحى حس تكيه كرد ؟ و آيا براى مصون ماندن از اشتباهات حواس راهى به جز قضاوت ادراكات عقلى وجود دارد ؟
شخصى از اميرمؤمنان على(ع) پرسيد : آيا خداى خود را ديده اى ؟
امام فرمود : هرگز خدائى را كه نديده ام پرستش نمى كنم .
آنمرد بار ديگر پرسيد : چگونه او را ديده اى براى ما توصيف كن .
امام فرمود : واى بر تو ، كسى با چشمهاى ظاهرى او را نديده اما دلها با حقيقت ايمان او را مشاهده كرده است »(1) .
پس اين قضاوت عقل است كه عهده دار اصلاح حواس است و آنهم از ماوراء حس سرچشمه مى گيرد .
* * *
بنابراين محسوسات فاقد ارزشهاى واقع بينانه هستند ( تنها ارزش عملى دارند ) و كسانى كه در مطالعات خود منحصراً روى حواس تكيه مى كنند ، هرگز موفق به حل مسائل هستى و معماى آفرينش نخواهند شد .
آنچه در خصوص قدرت واقع نمائى حواس دانستيم اين نتيجه را به دست مى دهد كه حتى در قلمرو حس و تجربه هم حواس به تنهائى قادر نيستند انسان را به دانش يقينى برسانند و به سوى حقيقت رهبرى كنند ، تا چه رسد به مسائلى كه حس نمى تواند به سوى آنها ره پويد .
پيروان مكتب متافيزيك معتقدند همانطوريكه شيوه تحقيق و شناخت در علوم حسى آزمايشى و تجربه است ، در مطالعه و شناخت مسائل متافيزيكى روش تعقّلى وسيله كشف حقايق است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ميزان الحكمة .
******************
اصالت نيروى حيات
علم مى گويد حيات است كه حيات را ايجاد مى كند ، زندگى جانداران تنها از طريق توالد و تناسل و پيروى از مكانيسم توليدمثل امكان پذير است ، تاكنون يك سلول ديده نشده كه از ماده بيجان زايش كرده باشد ، حتى موجودات زنده پست و قارچها و انگلها ، تا وقتى كه زاينده آنها كه خود از حيات برخوردارند در محيطى وجود نداشته باشد ، هرگز تولد و رشد و تكاملى صورت نخواهد گرفت .
به گواهى علم بر كره زمين روزگارى بس طولانى گذشته ، كه بعلت حرارت فوق العاده آن امكان زيست در آن فراهم نبوده است ، در آن روزگار نه چهره سبزى بر قشر زمين ديده ميشد و نه رود و چشمه سارى ، بلكه فضاى آن زير پوشش فلزات مذاب و آتشفشانها قرار داشت ، بعدها هم كه قشر اين كره به سردى گرائيد ، تا ميليونها سال جز مواد غير آلى در آن يافت نمى شد و بالاخره در تحولات پرجوش و خروشى كه بر سطح زندگى زمين صورت گرفت اثرى از حيات در آن نبود ، پس چگونه حيات و زندگى جوشيده است ؟
ترديدى نيست كه حيات مدتى پس از پيدايش زمين در اين كره به وجود آمده است ، حال چقدر زمان را در آغوش گرفته و به چه كيفيتى معلوم نيست .
قرنها است پژوهشگران براى كشف راز حيات و اين پديده بس شگفت انگيز در چهارديوار آزمايشگاهها تلاش مى كنند ، ولى تاكنون به كشف اين معماى بهت انگيز نزديكتر نشده اند .
يكى از محققين در كتاب « جهان هاى دور » چنين مى نويسد :
« حيات چه كلمه محسور كننده اى ! آيا وجود از عدم پيدا شد ؟ آيا مواد آلى مى تواند از مواد غير آلى به وجود آيد ، يا در اينجا دست قادرى مطلق و آفريدگارى در كار است ؟ گاهى گفته مى شود : شايد حيات از اجرام فلكى ديگر به سياره ما آمده باشد ؟ زيرا چون پست ترين اشكال حيات يعنى تخم ميكروبهاى گياهى كه در جو يك جرم فلكى شناور است ، تا ارتفاعات بسيار بالا مى رود ممكن است در نتيجه فشار ، اشعه خورشيد به فضاى افلاك رانده شود و سرانجام به سطح جرم فلكى ديگر برسد و در آنجا پرورش و تكامل يابد .
با اين فرضيه هنوز در حل معماى بزرگ به اندازه سر سوزن پيشرفت حاصل نشده است ، زيرا در اين صورت باز چگونگى پيدايش حيات ، خواه در يكى از سيارات تابعه خورشيد و خواه در يكى از سيارات تابعه شعراى يمانى همچنان بر ما مجهول مانده است .
همچنان كه از رويهم انباشتن فنرها و چرخها و گوه ها و اهرمها ، ساعت درست نمى شود ، در اينجا نيز به سبب فقدان قلب يعنى محرك حيات و نداى « زنده شو ! » ايجاد حيات مقدور نيست » .
اينقدر مى دانيم كه ماده در ذات خود فاقد حيات است و به تنهائى هيچ عنصر مادى خاصيت زندگى را ندارد ، حيات را نمى توان محصول تركيب هماهنگ ذرات متشكل ماده پنداشت ، زيرا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا ماده زنده جز از طريق تناسل و توليد مثل تكرار نمى شود ؟ همواره فعل و انفعال شيميائى در اجسام غير زنده جريان دراد و كمترين اثر حيات در آنها منعكس نمى گردد و اين سخن كه ماده به تركيب تمايل دارد و در دوره هاى تطور و تكامل آن ، حيات جوشيده است ، توصيف مظاهر زنده و پديده هاى حياتى است كه آنرا احساس مى كنيم ، نه بيانگر پيدايش حيات و شناخت علت زندگى .
بعلاوه اجزاء ماده كه از ابتدا با يكديگر اختلافى نداشتند ، پس به چه علت جمعى با يكديگر تركيب گرديده و برخى از تركيب باز ماندند ، برخى از اجزاء ماده برخوردار از حيات شدند و برخى ديگر محروم ؟
اين تفاوت از كجا ناشى شده و علت اختلاف در محيط زيست چيست ؟
تنها چيزى كه از تركيب دو يا چند عنصر حاصل مى شود ، اين است كه هر عنصرى از آنچه كه خود دارا است بديگرى مى بخشد ، اما آنچه كه فاقد است چگونه هديه كند ؟ بلى در نتيجه تركيب ، همگى يك خاصيت عمومى كه از چهار چوب خاصيت هر يك بيرون نيست ، به دست مى آورند ، ولى حيات با خصوصيت انحصارى خود هيچگونه شباهتى با خواص ماده ندارد ، چه حيات داراى تجلياتى است كه ماده از آنها بى بهره است و در بسيارى از جهات بر ماده حاكم است ، هر چند از لحاظ قالب از آن تبعيت دارد اما همينكه پرتو حيات بر ماده تابيد ، حركت و جنبش و اراده و بالاخره ادراك و معرفت تجلى مى كند ، پس تفسير حيات با واكنش هاى شيميائى قابل توجيه نيست .
اين چه عاملى است كه سلولى را به انواع گوناگون و با برنامه هاى متنوع مى سازد كه در پيكرى سازمان يافته جاى گيرد ، سلول جنسى را آماده مينمايد كه مميزات و ويژگيها وخصايص پدران را به فرزندان منتقل كند ، بدون آنكه در انجام وظيفه خود كمترين قصور يا اشتباهى مرتكب شود ؟
ما مى بينيم كه سلولهاى زندگى ويژگيهائى در تركيب خود دارند ، ترميم و بازسازى و حفظ نوع و استعداد تنوع از خصايص آنها است .
در بدن انسان هر سلولى در زمانى كه مى بايست عمل كند ، بطور شايسته عمل مينمايد ، توزيع كارها و وظايف آن حيرت انگيز است ، بمقدار نياز براى ساختن اندام تقسيم مى شود و هر سلولى به جايگاه خود در مغز و ريه و كبد و قلب و كليه مى رود ، پس از نظم و انتظام در يك ساختمان ، لحظه اى قصور در وظايف حياتى سلولهاى موضع گرفته ديده نمى شود ، مواد زايد و غير مفيد را از هم متلاشى و دفع مى كنند و حجم متناسب را كاملاً حفظ مينمايند .
* * *
نسبت دادن اين تقسيم بندى بهت انگيز كه به منظور شكل گرفتن اجزاء لازم و متناسب ديگر موجودات صورت مى گيرد ، به عوامل ميكانيكى بى ادراك و ناآگاه ، تفسير است بسيار نارسا و كدام انسان آزاد فكرى حاضر به پذيرش اين منطق است ؟
بنابراين حيات و زندگى نورى است كه از افق بالاترى برماده اى كه استعداد جاندار شدن را دارد ، مى تابد و آن را به جنبش و حركت واميدارد و به انديشه مى نشاند .
اين اراده هدايتگر و قدرت تصميم تكامل آفرين و تحول انگيز و حكمت جامع و رساى پروردگار است كه معجزه شگفت حيات را با تمام ويژگيهايش بر ماده بيجان افاضه مى كند و انسان حقيقت بين و آگاه در ميان جوهر سيال و متحرك ماده ، رشته ثابتى از حيات را مى بيند و خدا را در جلوه خلاقيت مستمر و ايجاد و تكميل دائمى مشاهده مى كند .
درس پنجم
جلوه هاى خدا در طبيعت
جهان ماده و طبيعت بعنوان يك واحد مصنوع براى شناسائى آفريدگار بهترين و روشنترين و همگانى ترين برهان خداشناسى است و در جريان همين تحولات مادى اراده حكيمانه آن ناموس ازلى كشف مى گردد و ثابت مى شود كه اشعه جاودانى او است كه موجودات را مدد و حيات مى بخشد و همگى كائنات وجود و ترقى خود را از او مى گيرند .
مطالعه در اسرار كتاب آفرينش و موجودات گوناگون جهان كه سراسر صفحاتش بر دخالت انديشه و عقل متعالى در خلقت آن گواهى مى دهند ، براى شناخت و ايمان به آفريننده حكيم كه نظام كائنات با تمام عظمت و وسعتش ، تنها جزء ناچيزى از مظاهر قدرت و توانائى او است ، هر چند برهانى است ، با اينحال برهانى ساده و روان است كه پيچيدگى و سنگينى براهين فلسفى را ندارد ، و از سوى ديگر راهى است كه براى مطالعه و بررسى به روى عموم گشوده ، و همه مردم از متفكرين و دانشمندان گرفته ، تا ساده انديشان عامى مى توانند از آن استفاده كنند .
هر فردى مى تواند به فراخور استعداد و بينش خود ، در همه پديده هاى خلقت نشانه هاى پيوند و هماهنگى و تدبير ببيند و در هر ذره بى شماره آن دليل محكم و استوارى را بر وجود مبدأ هستى بيايد .
انطباق كاملى كه هر دسته از حيوانات با شرايط زندگى شان دارند ، يكى از آيات بزرگ الهى است ، آفرينش آنها به گونه اى است كه با ابزار خاصى كه منطبق با شرايط زيستى آنها است ، مجهز شده اند .
موسى كليم الله ( على نبينا وعليه السلام ) براى اثبات وجود خداوند در برابر فرعون از همين دليل استفاده كرد ، وقتى كه فرعون به حضرت موسى و برادرش گفت :
پروردگار شما دو نفر كيست ؟ .
موسى ( على نبينا وعليه السلام ) پاسخ داد : « پروردگار ما كسى است كه به هر چيز آفرينش ويژه خود را داده است »(1) .
امام صادق (ع ) به مفضّل فرمود :
در ساختمان وجود پرنده و آفرينش آفت دقت كن كه چون پرواز در فضا برايش تقدير شده بود ، سبك وزن و كم حجم آفريده شد .
به جاى چهارپا كه در ديگر حيوانات آفريده شده در آفرينش به دو پا اكتفا شد و از پنج انگشت پيكرشان به چهار انگشت مجهز گرديد .
پرنده از سينه اى محدد و تيز برخوردار است تا بتواند به آسانى هوا را بشكافد و به هر سو پرواز كند ، علاوه بر پاهاى بلند و محكم كه در دم پرنده و بالهاى او تعبيه شده ، تمام بدنش نيز با پر پوشيده شده تا هوا به داخل آن نفوذ كند و او را براى پرواز يارى نمايد .
و چون خوراك پرنده از دانه گياهان و گوشت جانوران تشكيل يافته ، و آنها را بدون جويدن مى خورد ، ديگر نيازى به دندان نداشت و در عوض براى او منقار و نوك محكم و تيزى آفريد كه نه در دريدن گوشت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره طه آيه 50 ـ 49 .
بشكند و نه از زمين زدن و دانه جمع كردن پوستش بيفتد .
براى آنكه اين موجود بتواند غذاى نجويده را هضم كند ، دستگاه هاضمه اش نيرومند و حرارت بدنش زياد شد .
از سوى ديگر پرنده از راه تخم گذارى توليد نسل مى كند ، تا براى پرواز سبك باشد ، زيرا اگر در شكم او جوجه ها رشد مى كردند ، وزنش بالا مى رفت و مانع از پرواز وى مى گرديد .
آنگاه امام به يك قانون كلى اشاره مى كند و مى فرمايد :
« بنابراين همه ويژگيهاى آفرينش پرنده منطبق با محيط و كيفيت زندگى او پديد آمده است » .
مسأله سخن گفتن حيوانات و كيفيت ارتباط آنها با يكديگر نيز يكى از آيات الهى است ، آنها داراى زبان خاصى هستند كه به وسيله آن با يكديگر ارتباط برقرار مى كنند .
قرآن كريم داستان سخن گفتن مورچه با سليمان پيامبر ( على نبينا وعليه السلام ) را چنين بازگو مى كند :
« مورچه اى گفت : اى مورچگان به لانه خود درآئيد تا سليمان و سپاه او ندانسته شما را پايمال نسازند »(1) .
دانشمندان امروز سيستم ارتباطى تكامل يافته اى را در حيوانات كشف كرده اند كه حتى از سيستم مخابراتى ما پيچيده تر و دقيق تر است .
« كرسى موريسن » مى نويسد :
حيوانات ظاهراً داراى يك قسم حسّ ادراك يا « تلپاتى » هستند .
اگر پروانه ماده اى را در كنار پنجره اطاقمان بگذاريم علائم خفيفى از خود پخش مى كند . پروانه اى نر از مسافتى بسيار دور كه انسان مشكل مى تواند باور كند ، اين علائم را مى گيرد وجواب آنرا پس مى فرستد و شما هر چه سعى كنيد كه اختلافى در اين خبرگزارى ايجاد كنيد محال است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار ج (3) ص 103 ـ 104 .
موفق شويد ، آيا اين موجود ضعيف دستگاه فرستنده با خود دارد ، يا پروانه نر در آنتن شاخهاى خود دستگاه گيرنده دارد ؟ .
جيرجيرك بالها يا پاهاى خود را به هم مى مالد و صداى آن را در شبهاى صاف وآرام تا يك كيلومتر مى رسد ، اين آقاى جيرجيرك براى صداكردن جفت خودششصدتن هوارابه حركت درمى آوردوخانم جيرجيرك هم با يك وسيله ديگر فيزيكى جواب معاشقات او را به گرمى مى دهد ، در حالى كه على الظاهر هيچگونه صدائى از آن شنيده نمى شود .
قبل از اختراع راديو دانشمندان تصور مى كردند حشرات به وسيله بو با يكديگر ارتباط پيدا مى كنند ، به فرض قبول اين نظريه باز هم عمل آنها معجزه آسا بود ، زيرا بو بايد به اطراف حركت كند تا از حشره نر به مشام حشره ماده برسد ، اعم از آنكه بادى در كار باشد يا نباشد و حشره ماده بايد بوى دره بسيار ناچيز را بشنود و جهت حركت آنرا هم بفهمد تا بداند كوى معشوق كجاست !
ما امروز با وسائل مكانيكى بسيار غامض و پيچيده توانائى آنرا يافته ايم كه از راه دور با هم ارتباط حاصل كنيم .
دستگاه راديوى ما اختراعات عجيبى هستند كه وسيله ارتباط فورى ما با هم مى شوند ، اما با اين دستگاهها ما مقيد به وجود سيم يا توقف در مكان معين هستيم ، پروانه هنوز فرسنگها از ما جلو است »(1) .
برگزيدن علوم تجربى به منظور مطالعه در اسرار بى نهايت جهان علاوه بر اينكه مورد استفاده هر كس مى تواند قرار بگيرد ، از يك امتياز نيز برخوردار است ، و آن اينكه آگاهى بر شگفتيهاى خلقت و نظام خاصى كه بر آن حكومت مى كند ، طبعاً هم انسان را با خداى جهان آفرين پيوند مى دهد و هم صفات كمال الهى و علم و قدرت و توانائى بى منتهاى آفريننده هستى بخش را به وى مى شناساند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . راز آفرينش صفحه 102 ـ 104 .
اين نظم دقيق از هدف و برنامه و حكمت پهناورش حكايت مى كند ، در سراسر جهان هستى ، در زندگى حيوانات و گياهان ، در زمين و در فضا و كرات آسمانى ، در دل سنگها ، و در دل اتمها ، چه ابداعها و چه قدرتها و دانشها كه او در مصنوعات خود از كوچكترين تا بزرگترين آنها به وديعت نهاده است .
وقتى سخن از « نظم » به ميان مى آيد ، بايد توجه داشت كه هنگامى « نظم » بر يك پديده اطلاق مى گردد ك اجزاء متفاوت آن به نحوى در ارتباط با يكديگر باشند ، به گونه ايكه اجزاء آن به طور هماهنگ هدف مشخصى را تعقيب كنند و نيز هميارى اجزاء با يكديگر در جهات مختلف مى بايست حساب شده باشد .
هر چند معمولاً منكرين وجود نظم « علت فاعلى » را انكار نمى كنند ، چه آنها قانون عليت را مى پذيرند ، بلكه منظور از قبول اصل تعارف در طبيعت به معنى « علت غائى » است كه در پديده هاى طبيعى دخالت هر نوع قصد و منظور نهائى را منكرند .
قرآن كريم در بسيارى از آيات ، انسانها را به مطالعه در سازمان نظام آفرينش دعوت كرده تا عامه مردم از ساده ترين راه بتوانند بر وجود آفريدگار بى همتا آگاهى يابند ، اين است كلام الهى :
« محققاً در آفرينش آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز و كشتى ها كه بر روى آب براى انتفاع خلق در حركت است و بارانى كه خدا از بالا فرو فرستاد تا با آن آب زمين را بعد از مردن زنده كرد و سبز و خرم گردانيد و دربرانگيختن انواع حيوانات در زمين و در وزيدن بادها به هر طرف و در خلقت ابر كه ميان زمين و آسمان مسخّر است ، در همه اين امور براى خردمندان نشانه هاى روشن بر علم و قدرت آفريننده است »(1) .
« خدا است آن ذات پاكى كه آسمانها را چگونه مى نگريد بى ستون برافراشت، آنگاه با كمال قدرت عرش را در خلقت بياراست و خورشيد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره بقره آيه 164 .
ماه را مسخّر اراده خود ساخت ، كه هر كدام در وقت خاصى به گردش آيند ، امرر عالم را با نظامى محكم و آيات قدرت را با دلائلى مفصّل منظم ساخت ، باشد كه شما به ملاقات پروردگارتان يقين كنيد »(1) .
« اوست خدائى كه بساط زمين را بگسترد و در آن كوهها برافراشت و نهرها جارى ساخت و هرگونه ميوه پديد آورد و در زمين همه چيز را جفت بيافريد ، و شب تار را به روز روشن بپوشانيد ، همانا در اين امور متفكران را دلائل روشنى بر قدرت آفريدگار است »(2) .
اگر ما هر فرضيه اى كه از سوى كارشناسان محقق ارائه شده حتى فرضيه تكامل رادر موردپيدايش انواع گوناگون پديده هاى جهان بپذيريم و به آن متوسل شويم، بازهم بدون به ميان آمدن پاى قدرت مطلقو دخالت اراده وشعوروقصدوهدف نهائى،چنين فرضيه هائى توجيه پذيرنيست،زيراخلقت تدريجى در نظام طبيعت دخالت اراده و شعور و آگاهى را در جريان سير آن ، به روشنى نمايان مى سازد، طبيعتى كه در تمامى مراحل حركت و مسير وجريان خودبراساس گزينش بسياردقيقوحسابگرى كامل پيشرفتهو در طول ميليونها سال حتى ذره اى از مسير هدايت شده منحرف نگرديده است .
درست است كه در مقدمات برهان نظم از يافته هاى تجربى استفاده مى شود و با يارى جستن از حسّ و مطالعه در طبيعت و مشاهدات تجربى ، بخشى از مقدمات آن به دست مى آيند ، اما در واقع ماهيت تجربى ندارد و يك نوع برهان عقلى است كه ما را از طبيعت به سوى حقيقت متعالى ماوراء طبيعت رهنمون مى شود ، زيرا براهين تجربى در ارتباط با دو جز، از طبيعت است ، بدين معنى كه هر دو طرف رابطه بايد قابل حسّ باشد و بتوان رابطه ى يك پديده ى محسوس را با پديده ى ديگرى از اين راه كشف نمود .
اينكه ما از مشاهده آثار و دست آوردهاى هر انسان به ميزان دانش و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره رعد آيه 2 .
2 . سوره رعد آيه 3 .
معلومات و آگاهى او پى مى بريم ، يك كشف تجربى نيست ، چه ميزان معلومات و هوش افراد كه براى ما قابل لمس نيست ، در معرض تجربه مستقيم ما قرار ندارد ، البته انسان اراده و عقل و انديشه را در درون خود مستقيماً مى يابد ، اما از وجود آنها در ديگران آگاه نيست و در دسترس وى قرار ندارند .
آرى از طريق آثار و مصنوعات انسانها به وجود عقل و انديشه در آنها پى مى بريم ، در حالى كه هيچ دليل تجربى وجود ندارد كه عقل و انديشه در وجود ديگران را ثابت كند ، اكتشاف عقل و هوش در سايرين از روى آثار و دست آوردهايشان ، نوعى برهان عقلى است ، نه استدلال تجربى كه عقل و آثار آنرا مستقيماً تحت بررسى قرار داده و رابطه آنها را كشف كرده باشيم و نه از قبيل تمثيل منطقى محسوب مى شود كه از راه مقياس قرار دادن يكفرد براى افراد ديگر حاصل مى گردد .
بنابراين وقتى شناخت انديشه و هوش در انسانها براى ما از راه دليل تجربى به دست نمى آيد ، روشن است كه اقامه برهان نظم در مورد جهان و رابطه آن با ذات خداوند هم از نوع دليل تجربى نخواهد بود .
* * *
از سوى ديگر چون انسان خالق طبيعت نيست ، بلكه جزئى از اجزاء آن است ، تصرفش در طبيعت به اين كيفيت است كه ميان اجزاء عالم رابطه مصنوعى برقرار سازد .
هدف و غايتى كه انسان از تركيب يك سلسله مواد طبيعى همچون تركيبات يك واحد ساختمانى و يا يك اتومبيل و يا يك كارخانه دنبال مى كند ، به خود وى بازمى گردد ، يعنى هدف و غايت هدف سازنده است ، نه هدف مصنوع ، پس هم پيوند اجزاء مصنوع پيوند غير طبيعى است و هم سازنده بدين وسيله مى خواهد هدف خويش را تأمين سازد و از خود رفع نقص كند ، زيرا تمام تلاشهاى انسان نوعى حركت از قوه به فعل و از نقص به كمال است .
و اما رابطه مخلوقات با خداوند ، با اين دو ويژگى همراه نيست ، نه رابطه اجزاء مصنوعات الهى با يكديگر يك رابطه غير طبيعى است و نه هدف پديده هدف آفريننده است ، به عبارت ديگر غايات افعال خداوند كلاً غايات فعلند ، نه غايات فاعل ، چون حكمت الهى ايجاب مى كند ، موجودات را به غايت لايق خود برساند .
و اگر بحث در مسأله برهان نظم به بحث پيرامون اثبات صانعى بپردازيم كه مانند صانع بشرى باشد . در واقع او مخلوقى خواهد بود در حدّ انسان ، و اثبات چنين خالقى با اثبات خالق و صانع نظام هستى فاصله بسيار دارد . اساساً از نظر علمى خودسازى محال است و نظريه ماركسيسم كه جهان مادى را در تحول دائم و در پيشروى به سوى حالات برتر مى داند ، با داده هاى علمى و واقعيات طبيعى آشكارا مخالف است ، تمام تحولات و حركات در جهان جمادات به سبب وارد گشتن نيروئى از خارج و يا در اثر جاذبه يا تبادل و تركيب با ديگر اجسام انجام مى شود .
در عالم نباتات رشد و گسترش و افزايش ، در نتيجه ريزش باران و تابش خورشيد است و مواد موردنياز را از خاك دريافت مى كنند ، در عالم حيوانات نيز وضع به همين كيفيت است به اضافه حركات ارادى به سوى آنچه مفيد و لازم است .
در موارد ياد شده همكارى اشياء و موجودات با خارج روشن است و بنا به اثر و خواصى كه در نهاد و باطنشان نهفته است و قوانين و فرمولى كه بر آنها ديكته شده ، هيچ موجودى توانائى سرپيچى از فرامينى كه بر وجودش نقش بسته است ندارد .
واقعيت هائى كه انسان از راه حواس خود درك مى كند ، داراى خصايص ويژه و گوناگونى است ، ما به خوبى حس مى كنيم كه موجودات جهان متحول و ناپايدارند ، يك موجود مادى در تمام دوره هستى خود يا در بستر رشد و تكامل قرار دارد ، يا رو به فرسودگى و انحطاط مى رود وبه طور كلى در پهنه هستى هيچ موجود مادى ثابت و يكنواخت باقى نخواهد ماند .
محدوديت نيز از خصايص موجود محسوس است ، از كوچكترين ذره تا بزرگترين كهكشان ، به مكان و زمان محتاجند ، منتها بعضى مكان بزرگتر يا زمان طولانى ترى را اشغال مى كنند و برخى زمان كوتاهتر و مكان كوچكتر ، بعلاوه هر موجود مادى از لحاظ اصل هستى و از نظر كمالات « نسبى » است و هر صفتى از توانائى و عظمت و زيبائى و دانائى را به اشياء نسبت دهيم از جنبه مقايسه با اشياء ديگر است .
وابستگى و مشروط بودن نيز از جمله ويژگيهاى اين محسوسات است ، هر موجودى را فرض كنيم وجودش را وابسته و مشروط به امور ديگر مى يابيم و به همين دليل به يك سلسله شرايط گوناگونى كه به آنها وابسته است ، نياز دارد ، هيچ شىء مادى را در جهان نمى توان يافت كه متكى به « خود » بوده و از غير خود بى نياز باشد و لذا تمام موجودات مادى را نيازمندى و فقر و احتياج فرا گرفته است .
عقل و انديشه انسان كه بر خلاف حواسش از حجاب ظواهر عبور مى كند ، و به اعماق و درون هستى نفوذ مى نمايد ، نمى تواند بپذيرد كه هستى منحصر در امور نسبى و محدود و متغيّر و نيازمند است ، بلكه نيروى انديشه ضرورت وجود حقيقت پايدار و مطلق و بى نيازى را كه تكيه گاه همه هستى ها باشد در وراء مشهودات كاملاً احساس مى كند ، حقيقتى كه در همه زمانها و مكانها حضور دارد وگرنه هرگز مجموعه عالم نمى توانست روى پاى خود بايستد و پايدار بماند و حتى رنگ هستى بخود بگيرد .
ما وقتى وابستگى را در جهان آفرينش ديديم و مشاهده كرديم كه هر پديده اى نمى تواند خود به خود روى پاى خويش بايستد ، طبعاً به واجب الوجود خواهيم رسيد ، زيرا مى پرسيم آيا اين پديده مثلاً به كجا وابسته است ؟
اگر گفته شود به جسم ديگر ، گوئيم آن جسم به كجا وابسته است ، اگر پاسخ دهند به چيزى وابسته است كه ما نمى دانيم چيست گوئيم آيا آن چيز بسيط است يا مركب ؟
اگر اظهار كنند مركب ، گوئيم مركب هم وابسته است ، وابسته به اجزاء ، چون قبلاً بايد جزءها باشند تا او پيدا شود ، و چون طبيعت مركب است طبعاً نمى تواند واجب الوجود باشد .
پس ناچاريم بگوئيم كه علت نخستين بايد بسيط باشد كه همان واجب الوجود است، چون سلسله علّتهانمى توانند تابى نهايت پيش بروند .
پس مجموعه جهان نيازمند به حقيقتى است مستقل و غير وابسته كه خود نگهدارنده همه امور و مشروط و محدود و نسبى است و هر چيزى نياز دارد كه آن حقيقت درونش را از هستى پر كند و بالاخره هر موجودى نشانه اى از حيات و دانائى و قدرت و حكمت بى منتهاى او دارد و در حدود روشنگررى و گويائى همين نشانه ها است كه مى توانيم در باره آگاهيهاى ارزشمندى دست يابيم و هر انسان كنجكاو و هوشمندى از اين راه مى تواند بر هستى آفريدگار نشانه يابى كند .
* * *
همبستگى متقابل ميان ماده و قوانين هستى هرگز نشانگر بى نيازى ماده نيست ، بلكه گونه هاى مختلفى كه از ماده سرچشمه مى گيرد و ارتباط شديد آنها بيكديگر ، اين مفهوم را مى رساند كه ماده در حالت وجودى خود مجبور از تبعيت و پذيرش قوانين و سنتى است كه آنرا به سلك و نظم و هماهنگى بكشاند ، چه هستى به دو عنصر اساسى متكى است ، يكى ماده و ديگر انضباط و نظم و اين دو در ارتباطى مستحكم قرار دارند و جهان متناسب و هماهنگ از يك چنين همبستگى زايش مى كند .
كسانى كه ماده را بى نياز مى دانند و مى پندارند اين بى نيازى و نيز قوانين حاكم بر خويش را خود يافته ، چگونه مى پذيرند كه هيدروژن و اكسيژن و الكترون و پروتون ، طبيعتاً خود را پيدا كند و سرچشمه پيدايش موجودات ديگر شود و آنگاه همين ماده دست به صدور قوانينى بزند كه بر خودش و جهان مادى حكومت نمايد ؟
ماترياليسم تصور مى كند اشياء پست منشاء پيدايش اشياء عالى
مى شوند،بى آنكه توجه كندعالى درمتن پستوجود دارد، وقتى ماده در اوج كمال خوديعنى درحالت انديشهوفكرازپديدآوردن خويش يا برهم زدن نظام قانونى ازقوانين حاكم برخودناتوان باشد،قطعاًهمين ماده درشرايطو موقعيت پسب بر ايجاد خود و قوانين موجودات ديگر ناتوانتر است . پس چگونه مى توان باور كرد كه ماده پست دست به خلق و ايجاد موجودات عالى بزند و قدرت وجود بخشيدن به پديده هاى برتر را پيدا كند ؟
در علم جديد سيستم ها ، اين اصل اعلام شده كه سيستم هاى متشكل از عناصر زنده كه داراى هدف باشند ، و يا سيستم هاى تنظيم شده از خارج بر اساس برنامه معين ، ممكن است تحولشان در جهت افزايش توسعه و نظم و بالاخره تكاملى باشد ، ولى هر سيستم ساده و يا مركبى احتياج به امداد و ارتباط با خارج دارد و خود قارد به سازندگى خويش نيست و مجموعه سيستم ها و مواد جهان نيز تا وقتى كه از اراده و توانائى و شعور برخوردار نباشند ، قدرت ايجاد و اراده دستگاهى متحرك متكامل را نخواهند داشت .
براساس قانون احتمالات ، خود روى دسته جمعى محصولى جز پراكندگى و هرج و مرج در جهت هموارى و يكنواختى و مرگ به بار نخواهد آورد .
قانون احتمالات پيدايش جهان را از راه تصادف با قاطعيت رد مى كند و آنرا نامعقول و غير ممكن مى داند ، حتى محاسبات قانون احتمالات رياضى ، لزوم رهبرى و طرح و نقشه صحيح جهان ، تحت برنامه دقيق و اراده اى آگاه تأكيد مى نمايد .
در واقع قانون احتمالات بر دهان معتقدان به تئورى تصادف ، مشت محكمى است، اگر در مورد سيستمى ساده و اعدادى كم ، تئورى تصادف را درنظربگيريم، امكان وقوع آن، هر چند بعيد، ولى غيرممكن نيست . اما رسيدن به يك تصادف هندسى منظم كه بيانگرانسجام محكم و آهنگ و نظم باشد ، در سيستم پيچيده جهان غير قابل پذيرش است و تغييرات جزئى ، و ساده هم در نظام هستى قادر به توجيه دگرگونى جهان و ائتلاف عناصر
گوناگون و تركيب ذرات بنيادى به منظور تشكيل تركيبى هماهنگ نيست .
اگر طبيعت به خودى خود در حال تركيب و تشكيل بوده است ، چرا اكنون ابتكارى در جهت تغيير از خود نشان نمى دهد و از ارائه تحولات عميق اتوماتيك باز ايستاده است ؟
حتى رخدادهاى جزئى وساده در جهان ، به ايجاد تصاوير حيرت انگيز و هماهنگ و متناسب با هدف آفرينش مى انجامد و اين خود نمايانگر اين حقيقت است كه در وراى تحولات بهت انگيز ، نيروئى آگاه و توانا دست اندر كار ابداع و توليد نظام اعجاب آور كائنات است و تبلور و شگفتى عالم آفرينش را شكل مى دهد و نقشه كنترل و تنظيم را بر هستى ترسيم مى نمايد .
* * *
اين هماهنگى و ارتباط ميليونها پديده طبيعى و پيوند آنها با زندگى ، تنها با يك فرضيه قابل توجيه است و آن اينكه ما براى اين نظام پهناور آفريدگارى تصور نمائيم كه عناصر گوناگونى از زندگى را با نيروى نامحدود و بى نهايت خود در اين كره خاكى برقرار ساخته و برنامه هر يك را تنظيم كرده است ، اين فرضيه با تمام آن پيوند و هماهنگى كه در نهاد اين پديده ها به كار رفته ، منطبق ميگردد .
اگر اين فرضيه را نپذيريم آيا احتمال پيدايش چنين هماهنگى ميان انواع پديده هاى بديع به طور تصادف و بدور از هدف تا چه ميزان است ؟ و چگونه مى توان باور كرد كه آن ماده در ميليونها صفات و اوصاف با آفريدگار با هدف و مدبر و داناى مطلق ، مساوى و يكسان است ؟ .
اگر جهان هستى با آنهمه شگفتيهائى كه عقل در آن حيران و دانش بشرى از درك اوضاع حيرت انگيزش ناتوان است ، وجود نداشت و دنيا در يك موجودتك سلولى خلاصه مى شد،دراين صورت احتمال اينكه براى پيدايش آن موجودبسيار ناچيز وحقيرونظم حاكم برآن،شرايط ومواد لازم ، بر اساس حساب احتمالات و انفاق و تصادف به وجود آيد ، طبق محاسبه
« شارل اون گوى » زيست شناس سويسى ، عددى به دست مى آيد به اندازه اى كوچك كه از لحاظ رياضى ذهن قادر به تجسّم آن نيست .
* * *
تمام اجزاء و موجودات هستى در ساختمان داخلى و در روابطشان با يكديگر ، تابع نظمى استوارند ، تركيب و رابطه آنها با يكديگر طورى است كه هر يك ديگرى را در هدف و خط سيرى كه در پيش دارد ، يارى مى دهد و هر موجودى با استفاده از رابطه اى كه با ساير موجودات دارد و با بهره مند شدن از تأثير و تأثرى كه در كادر اين تركيب صورت مى گيرد ، مى تواند به سوى هدف و مقصد خود سير كند .
مهمترين هنر علوم مادى شناسائى ظواهر و كيفيت جهان است ، شناسائى ماهيت و حقيقت مخلوقات و پديده ها از دسترس اين علوم بيرون است .
مثلاً منتهاى هنر يك دانشمند فلكى جز اين نيست كه بداند ميلياردها كره در آسمان ، يا ثابت و برجا باتكاء نيروى مركزى مانده اند ، و يا به گردش خود ادامه مى دهند و نيروى جاذبه هم مانع از تصادم آنها گرديده و توازنشان را حفظ مى كند و فاصله آنها از زمين و نيز سرعت و حجمشان را به وسيله ابزار و آلات علمى مى سنجد ، اما حاصل اينهمه دانش و تجربه از دايره تفسير ظواهر سطح آفرينش گام فراتر مى نهد ، زيرا از حقيقت نيروى جاذبه و ماهيت نيروى مركزى و كيفيت پيدايش آنها و درك چگونگى خلقت اين دستگاه عاجز است .
دانشمندان ماشين را تفسير مى كنند ، بى آنكه از تفسير نيروى محرك آن آگاه باشند و از اين جهت علوم طبيعى نمى توانند ميليونها حقايقى را كه در طبيعت و نفس انسانى به وديعت نهاده شده تفسير و تحليل كنند .
همين بشر در دل ذره راه يافته است و در برابر اسرار پيچيده و غامض يك ذره حياتى درمانده است و بالاخره قهرمانان علوم طبيعى از تسخير و فتح اين سنگرهاى اسرارآميز ناتوانند .
* * *
يكى از شگفتيهاى آفرينش هماهنگى دو جانبه ميان دو پديده است كه با يكديگر همزمان نيستند ، اين هماهنگى به كيفيتى است كه احتياجات يك پديده در ساختمان پديده ديگر كه پيش از آن بوجود آمدمه ، پيش بينى شده است .
بهترين نمونه اين هماهنگى را ميان مادر و فرزند به خوبى مى توان ديد ، مادر ، چه در نوع جانداران و چه در انسان به محض اينكه باردار گرديد ، همراه با رشد جنين در رحم ، دستگاه غدد توليدكننده شير او كه آنهم غذائى بسيار گوارا و جامع است تحت تأثير هورمونهاى خاص به كار مى افتد و هر اندازه كه جنين رشد مى كند ، اين ماده غذائى رو به افزايش مى گذارد ، تا هنگامى كه جنين در آستانه ولادت و گام نهادن به جهان وسيع و آزاد ، قرار مى گيرد ، مواد غذائى نوزاد كه با همه نيازهاى جسمى او متناسب است آماده مى گردد .
اين محصول از پيش ساخته شده با قدرت دستگاه گوارش و ضعف هاضمه او كاملاً هماهنگ است ، و در مخزنى پوشيده و مناسب يعنى پستان ذخيره مى شود ، خزانه اى كه سالها پيش از پيكرسازى كودك در وجود مادر تعبيه شده و براى آسانتر شدن كار تغذيه نوزاد سوراخهاى كوچك و ظريفى در نوك آن كه بادهاى كودك تطبيق مى كند ، قرار گرفته تا شير يكباره بدهان او كه قدرت فرو بردن آنرا ندارد ، وارد نشود و كودك بتواند با مكيدن ، غذاى مورد نياز روزانه خود را از آن خزانه بگيرد .
هرقد نوزاد رشد مى يابد بر حسب تناسب سن وى در شير تغييراتى حاصل مى شود ، كه بر همين اساس دانشمندان پزشكى معتقدند تغذيه نوزاد تازه تولد يافته از شير زنانى كه مدتى از وضع حملشان مى گذرد ، براى كودك مناسب نيست .
در اينجا اين مسأله مطحر است كه نيازهاى آينده يك موجود در ساختمان موجودى ديگركه از پيش بوجودآمده آيايك عمل پيش بينى شده
براساس دقت و تدبير و نقشه محسوب نمى شود ؟ و اين آينده نگرى و ظريف كارى و بهم پيوستگى حيرت انگيز دو موجود جز كار نيروئى توانا و آگاه مطلق است ؟ و آيا نشانه بارزى براى مداخله يك قدرت بى پايان و يك طراح بزرگ به منظور ادامه حيات و رشد و تكامل پديده ها نيست ؟
محاسبه و دقتى كه ما در تمام واحدهاى ماشينى و صنعتى مى بينيم ، به روشنى مى دانيم كه مولود استعدادها و افكار و انديشه هائى است كه در راه تنظيم و تركيب آنها به كار رفته است ، به موجب همين مشاهدات عينى خود مى توانيم به يك نتيجه كلى و فلسفى برسيم كه هر كجا بر اساس موازنه و حساب ، نظم و تركيبى ديده شود ، بايد اراده و عقل و فكر را در پشت آن جستجو نمود .
همان دقت خاصى كه در واحدهاى صنعتى مى بينيم . در موجودات طبيعتوتركيب وتأليف آنها دقيق تر وشگفت انگيزترمى يابيم ،با اينكه طرح و تدبير مشهود در طبيعت در آنچنان سطح عالى است كه با ريزه كاريهاى دقيق مصنوعات انسانى و مولود فكر بشر ، اصولاً قابل مقايسه نيست .
وقتى بدون هيچ ترديدى نظام صنعتى خود را مولود انديشه و اراده مى دانيم ، آيا نبايد از روزنه نقشه و محاسبه دقيق طبيعت ، عقل و اراده و دانش بى نهايت را ببينيم ؟
* * *
در عصر كنونى ، علم پزشكى به مرحله اى از پيشرفت رسيده كه مى تواند كليه اى را از پهلوى انسانى بيرون بياورد و در پهلوى انسان ديگرى كه كليه اش از كار افتاده و در آستانه مرگ قرار گرفته است ، جاى دهد ، اين پيشرفت پزشكى مسلماً نتيجه كار يك پزشك به تنهائى نيست ، بلكه ميراث دانش چند هزار ساله گذشتگان است .
پس در واقع عمل پيوند ، نقطه آخر جمله است ، مقدمات را قبلاً دانشمندان پيشين فراهم كرده اند ، خلاصه چند هزار سال بايد فكر و انديشه دانشمندان رويهم متراكم گردد ، تا پيوند كليه اى صورت گيرد .
آيا اين كار هرگز بدون علم و دانش انجام مى گرفت ؟ بديهى است كه پاسخ منفى است ، بايد متفكرين و مغزهاى نيرومند بشر چند هزار سال تلاش كنند ، تا نقل و انتقالى در كليه حاصل گردد .
اكنون اين پرسش را مطرح مى كنيم اگر يك لاستيك چرخ اتومبيل را باز كنند و به جان آن لاستيك ديگرى قرار بدهند ، آيا تبديل كردن جاى دو لاستيك با اينكه مهارت فنى لازم دارد ، علم و دانش بيشترى مى خواهد يا ساختن خود لاستيك ؟ ساختن لاستيك مهمتر است يا جابه جا كردن آن ؟
در جهان پزشكى هر اندازه پيوند كليه مهم باشد ، باز هم در مثال همچون تعويض چرخ اتومبيل است كه در برابر ساختمان خود كليه و اسرار و ريزه كاريهاى آن و محاسبه شگفت انگيزى كه در ساختمان آن به كار رفته هيچ ارزشى ندارد .
كدام دانشمند واقع بين و حقيقت جوئى امروز مى تواند بگويد پيوند يك كليه محصول دانش و علم و تجربه هزاران پزشك در طول قرنهاى متمادى است ، اما ساختمان خود كليه مظهر تجلى عقل و انديشه نيست ، بلكه محصول طبيعتى است كه به اندازه يك طفل كودكستانى از علم و آگاهى بهره اى ندارد .
آيا تصور عقل و خرد و نقشه در آفرينش جهان و سازمان بخشيدن به آن ، منطقى تر از تصور آفرينندگى ماده فاقد خرد و انديشه و آگاهى كه نوآفرينى و ابتكار را ندارد ، نيست ؟
بى شك باور و گرايش به حكمت آفريدگار ، از ايمان به ماده بى ادراك و ناآگاه كه نمى تواند برنامه ريزى كند ، منطقى تر است ، زيرا نمى توانيم تمام ويژگيها و اوصاف عقلى را كه اين جهان از آن نشانى دارد ، و با مارك تدبير و اراده نظام يافته ، به ماده ببخشيم .
حضرت فرمود : ازآنان بپرس آيااين طبيعت با علم و انديشهو قدرت
اين كارهاى حساب شده را انجام مى دهد يا نه ؟ اگر بگويند طبيعت از دانائى و قدرت برخوردار است پس اينان در اثبات ذات لايزال خداوندى و اعتراف به وجود آن مبدء متعال چه مانعى بر سر راه دارند .
اگر بگويند طبيعت اين اعمال درست و منظم را بدون علم و اختيار انجام مى دهد بايد گفت اين كارهاى عالمانه و قوانين حساب شده و دقيق اثر آفريدگار دانا و حكيم است و آن چيزى كه آنها طبيعت مى نامند سنت و قانونى است كه دست قدرت حق بر نظام هستى مقرر ساخته است(1) .
ظرافت كاريهاى طبيعت
يك پشه مالاريا را در نظر بگيريد ، لازم نيست كه ابزار ميكروسكپى در اختيار داشته باشيد ، با همين نگاه عادى و معمولى به نظام دقيق و پيچيده اى كه در چنين موجود ناچيزى به كار رفته ، پى خواهيد برد .
در اندرون اين موجود ظريف دستگاه و ابزار لازم با ظرافت و شگفتى وجود دارد ، از جهاز هاضمه ، گردش خون ، سلسله اعصاب و دستگاه تنفس برخورد است ، او داراى يك آزمايشگاه مجهز است ، با دقت و سرعت عجيبى مواد كار خود را تهيه مى كند آزمايشگاه بزرگ شما چقدر است ؟ در ساختمان آن چقدر نيروى انسانى و فكرى و اقتصادى مصرف شده ؟
آزمايشگاهتان را با آزمايشگاه اين پشه مقايسه كنيد ، آزمايشگاه شما هرگز دقت و سرعت و ظرافت آزمايشگاه ناچيز پشه را ندارد ، چقدر بايد وقت و فكر و شعور بكار بگيريد ، تا يك داروى معالج براى نيش اين پشه درست كنيد .
وقتى شما كارى را انجام مى دهيد و آن همه طرح و فكر و دقت لازم داريد، اماوقتى در جهان سازمان يافته اينهمه استحكام شگفت آنهم با چنين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار ج 2 ص 21 .
دقت و ظرافتى مى بينيد ، سندى بر ابتكار برخاسته از عقل و تدبير خلاق و منقوش به حكمت رساى آفريننده نيست ؟
آيا اگر اين جهان با تمامى هندسه و دقت و اعمال و حركتش را محصول جهلو نادانى ماده بدانيم ، اين طرز برداشت و تلقى عملى است ؟
قاطعانه مى گوئيم چنين پديده هائى بيانگر نظام و انضباط است ، نه سند بى هدفى و هرج و مرج و بى نظمى .
اگر گاهى سرخوردگيها يا نقاط ضعفى در طبيعت مى بينيم به معناى نارسائى و نقص در كتاب گسترده آفرينش نيست ، بلكه بدين علت است كه انديشه و ادراك ما از جهش و پرواز ناتوان است و برد فهم ما در شناخت رازها و رمزهاى عالم هستى كوتاه و لذا نيروى انديشه مان نمى تواند تمامى هدفها و مقاصد و رمز هستى را دريابد .
اگر ما در شناخت وظيفه پيچ كوچكى از يك دستگاه بزرگ باز مانديم ، آيا اين حق را داريم كه مهندس آنرا به جهل و نادانى متهم و محكوم سازيم ، يا اين تنگناى افق ديد ما است كه گنجايش شناخت هدف و محتواى آنرا ندارد ؟
مگر تصادف كار علم مى كند ، آن هم علمى كه به هيچ وجه و هيچ گاه آميخته با جهل نيست ، اگر به تصور ماديين ، جهان طبيعت كه آثار ابداع و نوآفرينى در هر پديده اش متجلى است ، از علم و اراده سرچشمه نگرفته است ، بشر نيز براى پيشرفت كارهاى خود و همگانى با عامل جاهل طبيعت بجاى كوشش در مسير علم در دايره جهل متوقف شود .
حقيقتى كه اين قدر و اين اندازه مرتب و منظم بى نهايت فعل و انفعال را اين گونه رهبرى و هدايت مى كند ، هرگز نمى توان قصد و هدف و اراده اش را انكار كرد ، و چنين پنداشت كه حدوث اين فعل و انفعالات پى درپى و مسلسل بدون دخالت و كنترل مبتنى بر عقل ، در مسير توجيه و هدايت پيش مى رود .
سالهاپس از طرح ريزى و برنامه هاى دقيق و تلاشهاى فرساينده اى كه
از سوى دانشمندان بيوشيمى صورت گرفت ، موفّق شدند به پاره اى از مواد آلى آزمايشى در سطحى بسيار ساده و ابتدائى دست يابند ، كه كمترين اثرى از حيات كامل در آن ديده نمى شد .
اين پيروزى علمى كه در حد خود بسيار با ارزش تلقى گرديد ، تحسين محافل علمى را برانگيخت ، اما هيچ كس ادعا نكرد كه چنين موجود بسيار ناقص و ابتدائى آزمايشگاهى بر اساس يك تصادف و بدون توجيه و برنامه و دقت پيدا شده است .
اما كسانى در همين احوال تمام موجودات نظام گسترده هستى و دستگاههاى پيچيده و اسرارآميز آنها را به عوامل كور وناآگاه مادى نسبت مى دهند ، راستى چنين طرز تفكرى ستم به منطق و انديشه و عقل و بشر و دشمنى آشكار و كينه توزانه با حقيقت است .
قدرى فكر و انديشه خود را روى كار حروفچين چاپخانه اى متمركز كنيد كه هنگام چيدن حروف يك صفحه كتاب دقت و مراقبت مى كند ، اما باز هم در وقت تجديد نظر به اشتباهات جزئى كه ناشى از كمى غفلت است ، برمى خورد .
اگر حروفچين مقدارى از حروف گوناگون را بردارد و به جاى اينكه حروفها را دقيقاً در رديف هم بچيند ، روى صفحه فلزى دفعتاً پخش كند ، آيا ممكن است از اين طريق يك صفحه كتاب ، كه حاوى مطالب درست و منظمى است پديد آيد آنهم بدون هيچگونه اشتباهى ؟
بى اساس تر از اين سخن ، ادعاى كسى است كه بگويد صد كيلوگرم سرب ذوب شده بافشاراز لولائى بيرون ريختهو به دنبال همان فشار ، حروف گوناگون سربى پيدا شده و آنگاه بعلت وقوع طوفانى سخت آن حروفها به ترتيب خاص و منظم به روى هزار صفحه فلزى جاى گرفته ودر نتيجه يك كتاب هزار صفحه اى كه مشتمل بر مباحث دقيق علمى فراوان و عباراتى جذاب و شيرين است ، بدون كوچكترين نقصى بوجود آمده است ؟ !
آيا كسى مى تواند طرفدار چنين پندارى باشد ؟
ماديين خدانشناس درموردپيدايش چهره هاى متنوعو مختلف حروف آفرينش و تكوين و روابط پيچيده و دقيقى كه بركرات آسمانى و موجودات طبيعت و تمامى توده هاى مادى حكمفرما است چه مى گويند ؟
آيا حروف تكوين ( اتم ها و اجزاء تشكيل دهنده آنها ) كمتر از حروف چاپ است ؟ و آيا مى توان پذيرفت كه اين حروف منظم و پر معنى و اين هندسه دقيق و سازمان يافته و چهره هاى بهت آور كتاب آفرينش پديده جهل و بى هدفى است و در متن اين عالم نيروى بزرگ دانائى و نظام سازنده معجزه آسائى وجود ندارد ؟ يا تمامى پديده ها منبعث از تجلى و ظهور آگاهى و شعور و قدرت در هستى است ؟
اگر آن نيروى نهفته در ژرفاى ماده ناشى از عقل كل جهان نباشد ، پس چه عاملى او را به سوى شكل پذيرى و انضباط و هماهنگى حيرت آور رهنمون مى گردد ؟
اگر آن نيرو يك عامل بى خرد و فاقد اراده آگاهانه است چرا وارد مرحله بى نظمى نمى شود ، و چرا تركيب تشكيل مواد را به سوى تصادم و نابودى نمى كشاند ؟
اينجا است كه ايمان به آفريدگار به اين وجودها معنا مى دهد و به جهان مفهومومحتوى مى بخشدوانسانهائى كه ازبينش عميقو انديشه اى آگاه برخوردارند به روشنى احساس مى كنند كه بر نگهدارى و حفظ نظام هستى نيروهاى بى نهايت عظيم كنترل شديد و حاكميت مطلق دارد .
در گذشته ها ، هر فردى شخصاً مركوب خود را هدايت مى كرد و كنترل آنرا به عهده مى گرفت و براى بشر در طول دورانهاى مختلف عادت شده بود كه صاحب و سرپرست هر ملك و مزرعه و سازمان و تشكيلاتى را حاضر و دست اندركار ببيند .
اما در زمان ما وضع به گونه ديگرى است ، بشر امروز به ماهواره هاى دورفرمان و ماشين هاى الكترونيكىو هواپيماهاى بى خلبان ، با لوازم و ابزار اتوماتيك دست يافته و هركس مى داند كه ساختن دستگاه مجهزى كه به
موقع در برابر حوداث عكس العملهاى مناسب بروز دهد ، امكان پذير است ، بى آنكه سازنده آن شناخته و يا ديده شود .
بنابراين ديگر حق نداريم چون دست خدا را ظاهراً فاعل در امور اشياء نمى بينيم ، به علت نارسائى انديشه و شناخت ، دست به انكار لجاج آلود بزنيم .
گرچه اين تشبيهى است بسيار ناقص و نارسا ، كه بگوئيم سازنده ماه مصنوعى يا موشك ، از داخل ايستگاه هاى مجهز زمينى به وسيله دستگاههاى پيچيده جوى ، سير و حركات سفينه فضائى را كنترل و هدايت مى كند ، ولى اگر دست و دخالت خدا با چشم و با تشخيص ظاهرى در نظام آفرينش براى ما تجلى و نمود داشته باشد ، با اينكه پديده ها و آيات روشنگر را كه پرتوى از عظمت مبدأ جهان پردازد و انسان ساز است ، مشاهده مى كنيم ، آيا مى توانيم طراح و گرداننده اى كه علم و قدرت و اراده را در انحصار دارد و حركات و جنبش ها را هماهنگ مى نمايد ، ولى در كادر محدود زمان و مكان نمى گنجد ، ناديده بگيريم ؟ !
درست است كه در شناخت وجودى كه در مرز حس و اقليم شعور نمونهو مثالى ندارد و واژه هاى بشرى از توصيف شايسته و دقيق او ناتوانند ، امكانات ما محدود و چراغ عقل در اين پهنه بى نهايت كم فروغ است و به ديواره هاى اندازه ها برخوردمى كندو از سوى ديگرارتباط ما در اين جهان با پديده ها است و در ذهن ما آنچه نقش بسته خطوطى است كه از مشاهده جهان عينى ترسيم يافته ، ولى در درك او ، تمام اشكال تصور از ما گرفته نمى شود و ميان انديشه ها و مقدار لازم شناخت ، سدى قرار ندارد .
با اين حال برخى از افراد شكاك و ديرباور كه از انديشه هاى سالم و جوشيده از عمق فطرت رو برتافته و با آثار موجود در طبيعت خو گرفته اند ، هر لحظه منتظر وقوع معجزه اى از جانب خداوندند كه شكافنده نظام جارى طبيعت باشد ، تا باور و ايمان را به آنها هديه كند و وجودش مفهوم و قابل پذيرش باشد .
اما از اين حقيقت غافلند كه هر آثار جديدى كه از آيات خداوندى رخ نمايد ، انگيزش موقتى ايجاد مى كند و با عادى شدن آن ديگر انتباه و دقتى را برنمى انگيزد .
همه پديده ها هر چند در كادر نظام آفرينشند ، اما در آغاز شكافندگان نظام طبيعت بودند و چون از ابتداى تجلى موجودات بر صحنه جهان تكرا شده اند جنبه عادى به خود گرفته اند .
اما وجود نامحسوس بخصوص وجودى مملو از جلال و شكوه و آكنده از قداست و بزرگى ، نفوس را مستمراً تحت تأثير مى گيرد و ميزان اهتمام و توجه به آن فراينده تر است و همواره انسانها را چشم به راه و در آرزوى خود مى دارد .
اين تسلط روح لجاج و داورى بر مبناى منطق ناهماهنگ است كه بر انديشه انسان زنجير محدوديت مى زند و گرنه هر موجودى در نظام هستى براى اقناع كسانى كه عقل و انديشه خود را از لجاجت و علل انكار عارى و تهى سازند ، كافى خواهد بود .
* * *
******************
درس ششم
جهان نيازمند بى نياز است
اصل عليت يك قانون عمومى و همگانى و زير بناى تمام تلاشهاى علمى يا عادى انسانها است ، كوشش دانشمندان در كشف علت هر حادثه اى چه طبيعى و چه اجتماعى به خاطر اين است كه آنها هرگز نمى پذيرند كه بدون دخالت علل و عواملى ، خود به خود يك رويداد طبيعى يا اجتماعى تحقق يابد .
بررسيهاى متفكران در سراسر جهان به آنها توانائى بخشيده تا نظام نيرومند طبيعت را بهتر بشناسند و هرقدر در راه دانش جلوتر رفته اند به اين اصل پاى بندتر شده اند . اين رابطه علت و معلول و اينكه هرگز پديده اى بدون علت گام به صحنه هستى نخواهد گذاشت ، از نيرومندترين استدلالهاى عقلى و ضرورى ترين انديشه هاى بشر است و امرى است طبيعى و فطرى كه ذهن ما فعل و انفعالات خود را به طور اتوماتيك و خودكار انجام مى دهد .
حتى انسانهاى ما قبل تاريخ به سوى كشف علل پديده ها گرايش داشته اند و فلاسفه هم مفهوم زنده عليت را از نهاد و باطن خود انسانها اخذ
كرده و در قالب فلسفه ريخته اند ، ما كه در چهارديوار ماده محصوريم ، هرگز در زندگى به چيزى تصادفى برنمى خوريم و در سير تاريخى جهان نيز كسى به تصادفى كه از علتى ناشى نشده باشد ، برنخورده است ، تا لااقل ما دستاويزى براى تصادفى بودن كائنات داشته باشيم .
اين چه تصادفى است كه از طلوع هستى تاكنون اين چنين شگفت انگيز و دقيق و منظم ، بى نهايت فعل و انفعال را رهبررى و هدايت مى كند ؟ آيا چنين نظامى بازتاب چهره اتفاق و تصادف است ؟
* * *
در عرصه جهان هر پديده اى را كه فرض كنيد پيش از آنكه صورت هستى به خود بگيرد ، در ظلمت و تاريكى عدم فرو رفته است ، تنها وقتى مى تواند ظلمت نيستى را بشكافد و در چهره يك موجود به صحنه هستى گام بگذارد كه دست پرتوان « علت » از آستين به در آيد .
عليت و معلوليت رابطه است ميان دو موجود ، از آن جهت كه وجود يكى به ديگرى وابسته است ، ميان هر معلول با علتش به لحاظ وجود نوعى سنخيت و هماهنگى ميان آن دو ، نسبتى آنچنان وجود دارد ، كه ممكن نيست بتوان آنرا برهم زد و نسبت ديگرى را جايگزين آن نمود .
هرگاه ماهيت چيزى را در نظر بگيريد كه نسبت آن به وجود و عدم يكسان است و عقل براى آن هيچكدام از وجود و عدم را ضرورى نمى بيند ، نام آنرا در اصطلاح « ممكن » مى گذارند ، بدين معنى كه آن پديده از درون ذات خود تقاضاى هيچكدام از هستى و نيستى را ندارد .
همچنانكه اگر ذاتاً شىء خواهان نيستى خويش است ، در آنصورت وجودش « ممتنع » مى گردد .
اما اگر موجودى از درونش هستى بجوشد ، عقل نمى تواند آنرا وابسته به غير بداند ، چه آنكه وجودش « واجب » خواهد شد ، وجودى مستقل ، بى نياز و قائم به ذات خويش ، كه هستى او سرچشمه همه هستى ها است و وجودش محتاج و مشروط به هيچ شرطى نيست .
بايد اضافه كرد كه وجود مادى بهيچوجه نمى تواند صفت واجب را به خود بگيرد ، زيرا وجود شىء مركب « ماده » مشروط است به وجود اجزاء تركيب كننده آن و چنين چيزى هم براى پيدايش و هم براى بقاء نيازمند اجزاء خويش است .
ماده چهرهاى متنوع و جنبه هاى مختلف دارد و در كميت و كثرت غرق است ، و ابعاد گوناگون ماده در اين صفات و ويژگيها شكل مى گيرد ، در حالى كه واجب از اين خصايص رها و منزّه است .
* * *
تمام پديده هائى كه روزى نبوده اند و يافت شده اند ، مفاهيم مجرد از وجود و عدم داشته اندو آنگاه كه به سوى نقطه ى هستى شتافته اند به خاطر علتى بوده كه آنها را به سمت وجود رانده است ، پس اين جاذبه و وضع خارج است كه آنرا به يكى از طرف مى كشاند ، يعنى وجود « علت » عامل پيدايش است ، همچنانكه « عدم و نبود علت » عامل نيستى است .
البته پديده اى كه براثر وجودعلت به صحنه هستى آمد ، هيچگاه نياز ذاتى خود را از دست نمى دهد و همچنان به صورت موجودى نيازمند باقى خواهدماند و به همين جهت است كه نياز پديده به علت ، يك نياز جاودانى و پيوسته است ،كه لحظه اى ارتباط آن باعلت بريده نمى شود و هرآنگاه كه ارتباط قطع شود ،وجودآن پديده بلافاصله به نيستى مى گرايد ،همان طورى كه اگرآنى دستگاه مولدبرق از كاربيفتد ، تمام لامپ هاى روشن و نورانى متصل به آن در تاريكى فرو خواهد رفت و اين به خاطر اين است كه جهان علت و معلول و فقر و غنى در حال ارتباط دائمند و اگر رابطه اين دو بريده شود ، جز ظلمت و نيستى چيزى برجاى نخواهد ماند .
بنابراين تمام پديده ها از سوى غنّى بالذّاتى كه هستى از وجودش مى جوشد ، به آنها نيروئى نرساند ، در عرصه جهان تجلى نخواهند كرد و اگر هستى ذاتى آنه بود هيچگاه راه زوال و نيستى را نمى پوئيدند و چون نياز و احتياج ذاتى آنها است ، طبعاً در كليه حالات ، حتى پس از استقرار
وجودشان دراين نظام نيزهمچنانويژگى نيازمندى شان تداوم خواهدداشت ، و مستغنى ازعلت نخواهندبود ،محال است چيزىوجودمعلولى داشته باشد ، و بدون استناد به علت بتواند لحظه اى به هستى خود ادامه دهد .
اينجا است كه بر ما روشن مى شود كه كليه « ممكن »ها و پديده ها در وجود و بقاء خود و در تمام لحظات و زمانها از ذات هستى بخش و بى پايان « واجب » يعنى ذات بى همتاى آفريدگار نيرو و مدد مى گيرند .
قرآن كريم مى فرمايد :
« و او است كه با غناى ذاتى خود به ما سرمايه داده « هستى بخشيده » است »(1) .
« اى انسانها شما محتاج خداونديد تنها ذات بى همتاى او است كه بى نياز و ستوده است »(2) .
باز هم به نداى قرآن گوش فرا دهيم :
« مگر اينان گمان مى كنند كه بدون هيچ علتى آفريده شده اند ، يا مى پندارند كه خود آفريدگار خود هستند ؟ »(3) .
« يا اينكه آنان آسمان و زمين را آفريده اند ، بلكه آنان به گفته خود يقين ندارند »(4) .
« يا مگر غير از الله خداى ديگرى دارند ؟ ( نه چنين نيست ) خدا از شرك اينان منزه است »(5) .
« خجسته باد آنكه فرمانروائى به دست او است و او بر همه چيز تواناست »(6) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره نجم آيه 48 .
2 . سوره فاطر آيه 15 .
3 . سوره طور آيه 36 .
4 . سوره طور آيه 37 .
5 . سوره طور آيه 43 .
6 . سوره ملك آيه 1 .
بى نيازى مبدأ هستى از علت
پيروان مكتب مادى روى مسأله بى نيازى خدا از علت ، حساسيت خاصى از خود نشان مى دهند و مى گويند وقتى ما مى پذيريم كه آفريدگار ، منشاء و هستى بخش جهان است و همه پديده ها در هستى و استمرار بقاى خود ، از او مدد مى جويند ، كدام علت او را از داشتن خالق بى نياز ساخته و عامل پيدايش او چيست ؟
« برتراندراسل » نويسنده معروف ، در يكى از سخنرانيهاى خود در انجمن غير مذهبى ملى لندن گفت :
« روزى در سن هيجده سالگى موقعى كه شرح حال « استورات ميل » را كه به قلم خودش نوشته شده بود مى خواندم ، اين جمله جلب نظرم را كرد كه استوارت مى گويد : « پدرم به من آنوقت در برابر اين سؤال كه : چه كسى مرا به وجود آورده است ؟ پاسخى نداد .
زيرا بلافاصله اين پرسش را مطرح نموده بود كه : چه كسى خدا را به وجود آورده است ؟ » آنگاه راسل اضافه مى كند :
« همان طور كه هنوز هم فكر مى كنم آن جمله بسيار ساده ، سفسطه را در بيان اولين علت و دليل نشان داده است ، زيرا چنانچه هر چيزى بايد دليل و علتى داشته باشد ، پس وجود خداوند هم بايد علت و دليل داشته باشد و اگر چيزى بتواند بدون دليل و علت وجود داشته باشد ، آن چيز هم خدا مى تواند باشد ، هم جهان ، بنابراين بحث ياد شده فاقد اعتبار مى گردد »(1) .
متأسفانه حتى برخى ازفلاسفه خداشناس مغرب زمين نيز از حل اين اشكال درمانده اند « هربرت اسپنسر » فيلسوف انگليسى دراين زمينه چنين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . چرا مسيحى نيستم ص 19 .
مى گويد :
« مشكل اينجا است كه عقل بشر از يك طرف راى هر امرى علت مى جويد و از طرف ديگر از دور و تسلسل امتناع دارد ، علت بى علت را هم نه مى يابدو نه فهم مى كند ، چنانكه كشيش چون به كودك مى گويد : دنيا را خدا خلق كرده است ، كودك مى پرسد ، خدا را كه خلق كرده است ؟ »(1) .
وى در جاى ديگر مى نويسد :
« دهرى سعى دارد كه به جهانى قائم به ذات و بى علت و ازلى معتقد شود ، ولى ما نمى توانيم چيزى بى آغاز و بى علت را باور كنيم ، خداشناس فقط يك قدم به عقب برمى دارد و مى گويد :
« خداوند جهان را آفريده » ولى كودك سؤالى ديگر مى كند كه جواب ندارد و آن اين است كه : خدا را كه آفريده ؟ »(2) .
ما اين ايراد را عيناً به خود ماده گرايان برمى گردانيم و از آنان مى پرسيم اگر زنجير علت ها را دنبال كنيم ، سرانجام به علت نخستين مى رسيم ، ما نمى گوئيم خدا ، همان ماده ، شما بگوئيد ماده اوليه را چه كسى آفريده است .
شما كه به قانون عليت معتقديد ، به ما پاسخ دهيد كه هر چيزى معلول ماده است ، پس ماده معلول چيست ؟
مى گوئيد سرچشمه حوادث به ماده ـ انرژى باز مى گردد ، مى پرسيم علت و سرچشمه ماده ـ انرژى كجا است ؟ با توجه به اين مطلب كه ( سلسله علت ها و معلولها نمى توانند تا بى نهايت پيش بروند ) جز اين پاسخى ندارند ، كه بگويند ، ماده يك موجود ازلى و ابدى است كه علت نمى خواهد و نمى توان براى آن ابتدائى فرض نمود ، ماده از قديم بوده و آغاز پايانى ندارد و هستيش منبعث است از طبيعت و ماهيت خودش .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . جلد سوم سير حكمت در اروپا ص 162 .
2 . تاريخ فلسفه ويل دورانت جلد (2) ص 497 .
پس آنها اصل ازليت و بى آغازى را پذيرفته و معتقدند كه تمام اشياء از ماده ازلى سرچشمه مى گيرد ، و هستى از طبيعت آن برمى خيزد ، بى آنكه خود به پديدآورنده اى نيازمند باشد .
« راسل » نيز در همين سخنرانى به اين موضوع تصريح مى كند و مى گويد : دليلى هم وجود ندارد كه نشان دهد دنيا ابتدائى داشته است ، تفكر در اين موضع كه اشياء بايد ابتدائى داشته باشند ، در واقع از فقر تصور ما ناشى مى شود »(1) .
همان طورى كه آقاى راسل ماده را ازلى مى داند ، خداپرستان نيز اين ازليت را براى خدا قائلند ، پس اعتقاد به يك وجود ازلى ، نقطه اشتراك بين فلاسفه مادى و الهى است و هر دو گروه به طور يكسان علت نخستين را قبول دارند ، اما اختلاف و نقطه تفاوت اينجا است ، كه خداپرستان علت نخستين را آگاه و خردمند و داراى قدرت تصميم و اراده مى دانند ( خدا ) در حالى كه به نظر ماديها ، آن علت نخستين نه آگاهى و خرد و ادراك دارد و نه نيروى تصميم ، ( ماده ) بنابراين دست برداشتن از خدا ، اشكال وجود ازلى را حل نمى كند .
گذشته از اين ، ماده محل حركت و تغيّر است ، حركتش درون ذاتى و ديناميكى است و شىء ازلى نمى تواند با حركت ذاتى دمساز باشد ، ماده و ثبوت ذاتى كه دو مقوله مغايرند ، در محل واحد اجتماعشان محال است ، آنچه در ذات خود ثابت الوجود است ، ممكن نيست هويّت و ذاتش محل قبول حركت و تحول واقع شود .
پيروان ماركسيسم كه اعتراف دارند ماده با نفى خود ( آنتى تز ) همراه است ، چگونه ازلى بودنش را توجيه مى كنند ؟ ازليت يعنى ثبوت ذاتى و امتناع فناپذيرى ، در حالى كه ماده در ذات خود ، مجمع قوا و استعدادها است و عين نسبيت و مردن و زنده شدن است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . چرا مسيحى نيستم ص 20 .
ازليت با نحوه وجود ماده و امورى كه از لوازم هويت آن است ، بهيچوجه سازش ندارد و اگر خداپرستان معتقد به اصل ثابت و مطلقند ، اين ادعا در مورد وجودى است كه مى تواند ثبات و اطلاق را بپذيرد و از ويژگيهاى ماده ، يكجابرى و بركنار باشد ، نه در ماده كه طبعش بقاء و ازليت و دوام را نمى پذيرد ، از نسبيت و حركت منفك و جدا نبوده ، و با فعليت تام و اطلاق مغايرت دارد .
خوب است در اينجا به گفتگوى امام صادق(ع) با يكى از ماده گرايان عصر خود توجه كنيم :
« مادى : موجودات از چه آفريده شده اند ؟
امام : از چيزى آفريده نشده اند « سابقه نيستى دارند » .
مادى : چگونه از نيستى و عدم هستى مى رويد ؟ !
امام : نگفتم موجودات جهان از عدم ساخته شده اند ، تا اشكال شما پيش آيد ، بلكه سخن من اين است كه موجودات سابقه نيستى دارند ، نبوده اند و بود شده اند ، ولى شما مى خواهى بگوئى جهان ازلى است ، اما اين پندار صحيح نيست ، زيرا :
اولاً : اگر مواد جهان ازلى باشد لازمه اش اين است كه وجود ازلى دستخوش تغيير و زوال باشد . « و اينهم محال است » .
ثانياً : آن ماده ى ازلى يك جوهر بيش نيست و يك رنگ بيش ندارد ، پس اين رنگهاى گوناگون و جوهرهاى بسيارى كه در اين جهان است از كجا آمد ؟ !
ثانياً : اگر عناصر ازلى جهان ذاتى بوده اند ، چگونه ممكن است به آغوش مرگ و زوال روند و اگر ذاتاً فاقد حيات بوده اند ، چگونه حيات از آنها جوشش كرد ؟
اگر بگوئى موجودات زنده از عناصر زنده و موجودات فاقد حيات ، از عناصر بيجان پديد آمده اند ، خواهيم گفت كه اصولاً ذاتى كه فاقد حيات است امكان ندارد ازلى باشد . « و هستى از درونش بجوشد » .
مادى : اگر واقعيت اين است كه شما فرموديد ، چرا گفته اند موجودات ازلى هستند ؟
امام : قائل شدن به ازليت اشياء گفتار كسانى است كه مدبر اشياء را انكار نمودند و رسولان خدا را تكذيب كردند و كتابهاى آنها را افسانه پيشينيان خواندند و براى خود آئينى موردپسند خويش ساختند . . . »(1) .
* * *
اينكه مى گوئيم هستى يك موجود ، بدون علت امكان پذير نيست ، يعنى هر موجود ناقصى كه از هر جهت سرنوشتش در دست علت خويش و پايداريش درهستى بسته بهوجوداست ،نه هرموجودىولوواقعيت خودرااز خويشتن دريافت كند و نشانى از نقص و محدوديت برچهره نداشته باشد .
علت نخستين از آن جهت علت نخستين است ، كه هستى نامحدود و كامل دارد ، مقهور هيچ عاملى نيست ، بلكه وجودى است غير مشروط و بى نياز از هرگونه وابستگى و هرگز آثارى از تغيير و تحول دربرندارد .
معنى علت نخستين و بى نياز بودن خداوند از عليت اين نيست كه با ساير موجودات از لحاظ نياز داشتن به علت مساوى است ، و استثنائاً از قانون عليت خارج شده و موجب تخصيص در اين قانون گرديده است ، زيرا او معلول نيست تا نياز به علت داشته باشد ، پديده نيست تا احتياج به پديدآورنده داشته باشد ، بلكه تمام چهره ها و پديده هاى هستى از همان موجد ازلى منشاء مى گيرد ، بنابراين منحصراً قانون عليت در محيط موجودات مسبوق به نيستى نافذ است .
همچنين معنى علت نخستين اين نيست كه او خودش پايه گذار خويش استو خودش علت خودش مى باشد ،بنابراين سبب نيازمندى معلول به علت درنوع هستىو نحوهوجودآن است ،كه موجودنه ازجهت موجودبودن بلكه از آن جهت نيازمند به علت است كه نوعوجودش ارتباطىو تلقى است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار ج 10 ص 166 .
و گرنه موجودى كه حقيقتش غير مشروط و نمايشگر عدم وابستگى و ارتباط باشد ، از دايره شمول قانون عليت بركنار خواهد بود .
پس اگر موجودى به حكم كمال ذاتى و بى نيازى ذاتى محتاج به علت نباشد ديگر هيچ علتى او را در مرتبه اى كه هست قرار نداده و هيچ علتى نمى تواند در او دخالت كند .
وقتى سلسله علتها نمى توانند پيش بروند ،و فرض كرديم علت نخستين، اساساًدرمعناى علت نخستين عدموابستگى نهفته است و در اينجا جاى اين سؤال نيست كه او از كجا آمده ؟ چون ديگرعلت نخستين نيست ، تمامى پرسش ها از كيفيت پيدايش پديده اى از وابستگى او برمى خيزد .
علت نخستين ، موجوديتش عين ذاتش است و هم علت نخستين بودنش عين ذاتش مى باشد و اين دو خصوصيت بى نياز از علت است ، برخلاف چيزهائى كه هستى رابه صورت عاريت دارند، زيرا تحويل و تحول و خروج از عدم و ورود به صحنه هستى است كه به علت نيازمند است .
چگونه مى توان تصوركردكه اعتقادبهوجود خدا، تن دردادن به تناقض است ، ولى عقيده به بى علت بودن معلولى چون ماده ، تناقض نيست .؟
ما در دنيائى زندگى مى كنيم كه همه چيز آن در معرض نابودى و تغيير و تحول است ، در چهره همه اجزايش نشانه فنا و مقهوريت و عاريتى بودن آشكار است ، نياز و اتكاء تا عمق جان ما انسانها و موجودات زمين و آسمان ريشه كرده و سراپاى هستى مان را فراگرفته است ، زيرا وجودما ازلى نبوده و از درون ذات ما سرچشمه نگرفته است ، قبلاً نبوده و بعد لباس هستى بر ما پوشيده شده و به وجود آمده ايم و بى ترديد چنين موجوداتى براى پيدايش بايد دست تعلق به دامن هستى بخش بزنند .
ولى آنكه ازلى و هميشگى است و وجودش از درون ذاتش مى جوشد ، نه از بيرون ذاتش و تاريخ پيدايشى براى او نيست ، بديهى است كه به علت نيازمند نخواهد بود .
در فلسفه معنى علت اين است كه معلول را از عدم به وجود آورد و لباس هستى به آن بپوشاند و براى علل مادى چنين خلاقيتى امكان پذير نيست و ماده نقشى جز اين ندارد كه با از داست دادن صورتى ، آماده پذيرش صورت نوى مى شود .
درست است كه هر موجود مادى هر لحظه در اثر تحول درونى ، هويت نوينى مى يابد ، كه با هويت پيشين آن متفاوت است ، ولى حركت نهادى جهان و حدوث و زوال مستمر آن ، نياز جاودانه اش را به دستى حركت آفرين ، نمودار مى سازد ، دستى كه كاروان شتابنده كائنات را هم از ريشه مى روياند و هم به پيش مى راند .
درس هفتم
پى گيرى تسلسل علل
اگر ماترياليست ها در انكار حقيقت اصرار و پافشارى كنند و دست به مغالطه ديگرى بزنند و بگويند ما سلسله علل را متوقف نمى كنيم و تا بى نهايت ادامه مى دهيم و از اصل نامتناهى بودن پيوستگى رابطه على ، دفاع مى كنيم در پاسخ بايد گفت تجزيه و تحليل جهان آفرينش از اين راه ، همان تسلسل علت و معلول و پيشروى بى نهايت سلسله علل پياپى است ، كه هر يك به حكم معلول بودن ذاتاً فاقد وجود بوده و بدون علت مافوق هيچكدام از خود هستى ندارند .
پس هر يك از اجزاء اين رشته كه بر سراسر آن احتياج حكمفرما است ، چگونه سر از عدم بيرون آوردند ، وجود آنها كه مظهر تجليات نارسائى و ناتوانى و حدوث است ، از كجا سرچشمه گرفت ؟ و چگونه از اجتماع بى نهايت نيستى بزرگترين هستى ها به وجود آمد ؟ مگر از اجتماع عوامل بى شمار مرگ ، زندگى مى جوشد ؟ !
در صورتى كه اين سلسله نامتناهى هر چه پيش رود به حكم معلول
بودن ، داراى صفات نياز وابستگى و حدوث است و رشته اى كه از طبيعت آنها استقلال و بى نيازى نمى جوشد ، تا به غنى بالذّات و بى نياز مطلق نرسد و به وجودى منتهى نگردد ، كه داراى ويژگيهاى الوهيت است ، يعنى علت است و معلول نيست ، لباس هستى نخواهد پوشيد ، و بدون وجود چنان هستى غير مشروطى كه به منزله اصل تمام علت ها و اساس همه هستيها است ، نظام موجودات قابل توجيه نيست .
فرض كنيد در جبهه جنگ ، يك ستون سرباز قصد جمله به دشمن را دارد ، اما هيچيك از سربازان حاضر نيست نبرد را آغاز كند و خود را به قلب سپاه دشمن بزند و به هر كدام فرمان مى دهند ، مى گويد تا فلان سرباز جنگ را آغاز نكند ، من حمله نخواهم كرد ، سرباز دوم و سوم و چهارم تا آخرين نفر نيز همين سخن را تكرار مى كنند ، در اين جمع يكنفر حاضر نيست بدون قيد وشرط حمله را شروع كند .
آيا در چنين موقعيتى حمله صورت خواهد گرفت ؟ البته نه ، زيرا حمله هر كدام مشروطه به حمله ديگرى است و پيدا است كه يك سلسله حملات مشروط ، بدون شرط تحقيق پيدا نمى كند و در نتيجه هيچ اقدامى صورت نخواهد گرفت .
اگر سلسله علت و معلول را تا بى نهايت ادامه دهيم ، چون وجود هر كدام مشروط به وجود ديگرى است و آن نيز به نوبه خود به ديگرى وابسته و مشروط است ، در حقيقت از اعماق وجود هر يك اين ندا بلند است كه تا آن ديگر پا به عرصه وجود نگذارد ، من لباس هستى نخواهم پوشيد ، پس همه آنها يكجا شروط هائى هستند كه شرطشان تحقق نيافته ، بنابراين هيچكدام از نعمت وجود برخوردار نخواهند شد .
وقتى مى بينيم سراسر جهان ، از موجودات موج مى زند ، حتماً در عالم هستى علت غير معلولى يا شروط غير مشروطى هست كه اين چنين سطح جهان پوشيده از پديده ها است .
آن علت نخستين غنى بالذاتى است كه بى نياز به تمامى چهره هاى
گوناگون وجود و توانا بر شگفت ترين پديده ها و نمودهاى ابتكارى است ، خلاقى است كه طرح آنها را ترسيم و به مورد اجرا گذارده و تمامى آفرينش را در مكانيسم زمانى انجام مى دهد ، و همواره جوهر هستى و حيات را در عالم مى افشاند و دستگاه عظيم خلقت را با اين چشم انداز زيبا در مسير تحقق هدفهاى نظام جهانى وامى دارد .
پيروان مكتب ماترياليسم تلاش مى كنند ، با « قديم » كردن عالم ، اجتياج جهان به آفريدگار را چاره جوئى نمايند و با اين فرض ، بدان استقلال در هستى بخشند ، در حالى كه از پويش چنين روشى نتيجه رضايت بخشى به دست نمى آورند .
اينان تصور مى كنند تنها در لحظه آغاز آفرينش ، جهان به خالق نياز دارد و هيمن كه اين نياز برآورده شد ، ديگر خدا و جهان مستقل از يكديگرند و پيوندى با هم ندارند ، و در پى اين باور ، نياز به لحظه نخست را از جهان بريده و با رد شروع آفرينش ، چنين پنداشته اند كه مسأله آفرينش و خدا را حل كرده و ديگر جهان بى نياز از آفريدگار شده است .
اين سخن از اينجا ناشى شده كه تصور كرده اند نياز جهان ، يك نياز موقتى و گذرا است ، در صورتى كه اين نياز ذاتى است ، زيرا جهان يك حركت بيش نيست و آنهم يك واحد حركت نيازمند .
هر لحظه آغاز آفرينش است و ذره ذره جهان هر آن در حدوث مى باشد و وقتى اجزاء هر لحظه در حدوث و آغازند ، مجموع نيز حادث است و هويتى مستقل از هويت اجزاء ندارد .
پس همان نيازى كه جهان در لحظه شروع آفرينش به آفريننده داشت ، هم اكنون نيز دارد و با فرض قديم بودن جهان ، استقلال در هستى نخواهد داشت .
******************
پاسخ علم به ازليت جهان
چنانكه انسان بر اثر گذشت زمان ، به تدريج نيروهاى خود را از دست مى دهد و روزى چراغ عمرش به خاموشى مى گرايد ، نظام عالم نيز پيوسته به سوى تجزيه و انحلال و از هم گسيختگى ره مى نوردد .
به اين دليل كه انرژيهاى موجود در جهان ، تدريجاً به سوى يكنواختى به پيش مى روند و اتمها به انرژى و انرژى فعال به يك حالت غير فعال و سكون تبديل مى گردد و هنگامى كه به طور يكسان و مساوى تقسيم شدند ، جز سكوت و خاموشى مطلق نخواهد ماند و لذا ماده را نمى توان به عنوان ذات يا جوهر ازلى هستى تلقى كرد ، بلكه بايد ضرورتاً مخلوق بودن جهان را پذيرفت .
اصل دوم « ترموديناميك » كه از آن به آنتروپى « فرسايش و كهنگى » تعبير مى شود ، به ما مى آموزد كه هر چند نتوانيم تاريخ پيدايش جهان را تعيين كنيم ، ولى مسلماً جهان آغازى داشته است ، زيرا حرارت در جهان به تدريج در حال كاهش و سقوط و خاموشى است ، مانند قطعه آهن گداخته اى كه گرماى خود را در هواى آزاد تدريجاً به خارج مى پاشد و زمانى مى رسد كه حرارت آهن ، با حرارت اجسام و هواى پيرامونش يكسان خواهد شد .
اگر براى جهان نقطه شروع و بدايتى نبود ، بى نهايت سال پيش ، تمام اتم هاى موجود تجزيه و به انرژى تبديل گشته و در گذشته بسيار طولانى حرارت جهان پايان يافته بود ، زيرا ماده در طول تحولات مستمر و زنجيره اى خود ، به انرژيهاى ناپيدا و تلف شده ، متلاشى مى گردد ، كه ديگر امكان ندارد تمامى انرژى تلف شده مجدداً به ماده و توده جرمى كه هماهنگ و متناسب عالم هستى باشد مبدل شود .
طبق اصل ياد شده ، با تمام شدن نيروى قابل استفاده ، ديگر فعل و انفعال شيميائى انجام نخواهد يافت و با توجه به اينكه فعل و انفعال شيميائى ادامه دارد و حيات در روى كره زمين امكان پذير است و نيز تجزيه پذيرى جسم عظيمى چون خورشيد كه در هر شبانه روز به سيصد هزار ميليون تن مى رسد ، مسأله حادث بودن جهان روشن مى گردد .
مرگ سيارات و ستارگان و نابودى كواكب و خورشيدها ، همه دليل بر زير و رو شدن و مرگ و مير نظام موجود است و نشان مى دهد كه عالم به سوى نيستى و فرجام و پايانى محتوم ره مى سپرد .
و بدين ترتيب مى بينيم كه علوم طبعى ، ماده را از سنگر قدمت خارج ساخته اند و علم نه تنها حدوث عالم را به اثبات رسانده ، بلكه گواهى مى دهد كه جهان در لحظه معينى پديد آمده است .
پس جهان در آغاز ولادت به يك قدرت ماوراء طبيعى نيازمند بوده است ، چه در آغاز كه همه چيز يك نواخت و بى تفاوت بوده ، بايد جرقه نخستين و جرقه جنبش و حيات ، از خارج اين جهان طبيعت ، بر آن وارد آيد وگرنه يك محيط فاقد هر گونه انرژى فعال كه در آن حالت يكنواختى و سكوت محض حكمفرما است ، چگونه مى تواند منشاء حركت و جنبش شود ؟ !
ميكانيك به ما مى گويد : جسم ساكن هميشه ساكن است و هر جسم ساكن اگر بخواهد حركت كند ، بايد تحت تأثير نيروى خارج از جسم قرار گيرد ، اين قانون اصلى معتبر در جهان مادى ما است و لذا نمى توانيم به احتمال ، يا تصادف معتقد شويم ، چون هيچ جسم ساكنى تابحال بدون تأثير نيروى خارجى به حركت نيامده است ، پس بر اساس همين اصل مكانيك بايد نيروئى وجود داشته باشد ، غير از جهان ماده كه ماده را پديد آورد و به او نيرو و حركت ببخشد و آنگاه شكل بگيرد و تنوع يابد و داراى چهره هاى متفاوت شود .
يكى ازشخصيت هاى بارز علمى « فرانك آلن » در مورد خدا و جهان
استدلال جالب و شيرينى دارد و چنين مى گويد :
« بسيارى كوشيده اند اين مطلب را آشكار سازند كه جهان مادى نيازمند آفريننده اى نيست ، ولى آنچه در آن شك نيست ، اين است كه جهانوجود دارد،درباره اصل و منشاءآن چهارراه حل رامى توان پيش كشيد :
اول اينكه عليرغم آنچه هم اكنون گفتيم ، جهان را خواب و خيالى بيش ندانيم ، دوم اينكه خود به خود از عدم برخاسته است . سوم اينكه جهان آغازى نداشته و ازازل بوده است. چهارم اينكه جهان آفريده شده است .
فرض اول مستلزم قبول اين مطلب است ، كه اصلاً مسأله اى براى حل كردن ، وجود ندارد ، جز مسأله متافيزيكى ضمير و خودآگاهى آدمى كه آن خود نيز در اين حالت ، وهمى و خواب و خيالى بيش نخواهد بود .
بنابراين ممكن است كسى بگويد كه قطارهاى راه آهن خيالى ، ظاهراً پر از مسافران وهمى ، بر فراز پل هاى غير مادى ساخته شده از مفاهيم ذهنى ، از روى رودخانه هاى بىواقعيت عبور مى كنند . !
فرض دوم يعنى اين كه جهان مادى و انرژى به خودى خود از عدم برخاسته نيز مانند فرض اول به اندازه اى بى معنى و محال است كه بهيچ وجه قابل ملاحظه و اعتنا نيست .
فرض سوم يعنى اين كه جهان از ازل وجود داشته ، با تصور آفرينش يك جزء مشترك دارد و آن اين كه ماده بى جان و انرژى آميخته به آن ، يا شخص خالق هر دو هميشه وجود داشته است ، در هيچ يك از اين دو تصور اشكالى كه بيش از تصور ديگر باشد ، ديده نمى شود ، ولى قانون « ترموديناميك » ثابت كرده است كه جهان پيوسته رو به وضعى روان است كه در آن ، تمام اجسام به درجه حرارت پست مشابهى مى رسند و ديگر انرژى قابل مصرف وجود نخواهد داشت ، در آن حالت ديگر زندگى غير ممكن خواهد بود .
اگر جهان آغازى نداشت و از ازل موجود بود ، بايد پيش از اين چنين حالت مرگوركود، حادث شده باشد ،خورشيددرخشانو سوزان ، ستارگان و زمين آكنده از زندگى ، گواه صادق است براين كه آغاز جهان در « زمان »
اتفاق افتاده است و لحظه خاصى از زمان آغاز پيدايش آن بوده و بنابراين نمى تواند جز « آفريده » باشد ، يك علت بزرگ نخستين بيا يك خالق ابدى بر همه چيز دانا و توانائى ، ناچار بايد باشد كه جهان را پديد آورده باشد »(1) .
* * *
اگر انسان اندكى به عمق انديشه فرو رود و با وسعت نظرى بيشتر بر واقعيات بنگرد ، درخواهد يافت كه در برابر ابعاد وسيع جغرافياى هستى ، و ارزيابى آن ، نبايد توانائى خود را به حساب آورد ، معلوماتى كه بشر با جود تقلاهاى خستگى ناپذير ، از دستگاه آفرينش به دست آورده ، در حد صفر است ، گرچه علوم گامهاى بلندى به جلو برداشته ، ولى براى آنچه كه هر كس نمى داند نسبت به آنچه كه آموخته نمى توان مقدار و عدد و نسبتى يافت .
در مورد مسائل مربوط به گذشته كه در تاريكى محض قرار دارد ، چه كسى مى داند شايد هزارها بلكه ميليون ها نوع بشر يا برتر از آن تاكنون به جهان آمده اند و رفته اند و شايد در آينده هم چنين باشد .
آنچه كه علم زدگان دوره معاصر نام آنرا علم و دانش مى گذارند و آنرا به منزله تمام واقعيت ها مى پندارند ، مجموعه اى از قوانينى است كه به ناحيه اى از نواحى جهان تعلق دارد و حاصل اينهمه تلاش و تجربه اندوزى دانستنيهائى است مربوط به يك نقطه روشن كوچك ، كه شبيه است به روشنى يك شمع كم نور ، در شبى تاريك ، آنهم در قلب بيابانى وسيع و پر دامنه ، كه كرانه آن ناپيدا است .
اگر ميليونها سال به عقب برگرديم ، گرد و غبار ابهام ، فضاى آن مسير را مى پوشاند ، كه تأكيدى است بر ناآگاهى و ضعف بشرى در قبال عظمت دستگاه طبيعت .
شايد اين مدت نسبت به عمر جهان هستى بيش از لحظه اى نباشد ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
با اين حال وارد محيط عدم انسانيت مى شويم كه در آن درياى تاريك عدم از انسان خبرى نبوده است .
به هر حال نه خبر درستى از آغاز مسير خود داشته ايم و نه از آينده چيزى مى دانيم .
از سوى ديگر باور نمى توان كرد كه شرايط حيات و زندگى منحصراً در اين كره خاكى كوچك باشد ، در حالى كه امروز بسيارى از دانشمندان دايره حيات و زندگى را بسيار وسيع و گسترده مى دانند ، ميليونها از كرات بى شمارى كه در قلمرو ديد ما قرار دارند و انسان با چشم مسلح آنها را مشاهده مى كند ، در مقياس عظيم جهان هستى ، مى توان تنها به اندازه ديد مورچه ناچيزى تشبيه كرد .
« كاميل فلاماريون » دانشمند معروف در كتاب هيئت خود ، در دنباله يك مسافرت خيالى و فرضى ، به سوى عالم بى پايان چنين مى گويد :
« باز هم هزار سال ، يازده هزار سال و باز صد هزار سال ، به همين سرعت و بدون كند كردن وسيله و بدون سرگيجه ، هميشه به خط مستقيم راست ، با سرعت سيصدهزار كيلومتر در ثانيه پيش مى رويم ، فكر كنيم به همين سرعت ، مدت يك ميليون سال را طى طريق كرده ايم ، آيا به سرحدات دنياى مرئى رسيده ايم ؟
خير ، فضاهاى تاريك عظيم ديگرى هست ، كه بايد عبور كرد ، اما در آنجا هم ستارگان جديدى در انتهاى آسمان روشن مى شوند ، به طرف آنها مى رويم ، آيا به آنها مى رسيم ؟
باز هم چند صد ميليون سال ، باز اكتشافات تازه ، شكوه و عظمت جديد ، عالم تازه و دنياهاى تازه ، زمين هاى تازه ، موجودات و چيزهاى تازه ، خوب آخر كجا است ؟ هرگز افق بسته نمى شود ، هرگز آسمانى نيست كه جلو ما را بگيرد ، هميشه فضا ، هميشه خلأ ، كجا هستيم ؟ چه راهى را طى كرده ايم ؟ هنوز در ميان همان نقطه هستيم ، همه جا مركز است ، هيچ جا محيط دايره نيست .
بلى اين است عالم لايتناهى كه جلو ما باز شده ، ولى مطالعه آن هنوز شروع نگرديده است ، هيچ نديده ايم ، از ترس عقب مى رويم و از اين مسافرت بى نتيجه خسته شده مى افتيم ، كجا بيفتيم ؟ مى توانيم مدت يك ابديت ، در گرداب هاى بى پايان بيفتيم ، بدون اينكه به قعر آن برسيم ، همان طور كه به قله آن نرسيديم ، شمال جنوب مى شود ، آسمان كدام است ؟ نه مشرق است نه مغرب ، نه بالا نه پائين ، نه چپ نه راست ، از هر طرف كه به عالم بنگريم از هر جهت لايتناهى است ، در اين بى نهايت مجموع ، دنياى ما مثل يك جزيره در يك مجمع الجزاير بزرگ در اقيانوس بى پايان است و عمر سراسر بشريت با تمام غرورى كه از تاريخ سياسى و دينى خود دارد و حتى عمر زمين ما با تمام عظمتش مطابق رؤياى يك لحظه زودگذر است » .
اگر بخواهند كليه دانش ها و آثار تحقيقى بشر را كه ميليونها دانشمند ، در ميليونها كتاب نوشته اند ، دوباره بنويسند ، كمتر از ظرفيت يك نفت كش كوچك ، جوهر يا مركب كافى است ، در صورتى كه براى تهيه و تنظيم صورت همه موجودات جهان در زمين و آسمان ها ، در گذشته هاى ناپيدا و آينده بى انتها و بالاخره نوشتن همه اسرار هستى ، ممكن است تمام درياهاى دنيا كفايت نكند(1) .
به گفته « پروفسور روايه » :
« براى آنكه شما تصور كاملى از اين جهان داشته باشيد ، كافى است بدانيد كه تعداد كهكشانها ، در پهنه بيكران آفرينش ، از مجموع شنهاى ساحلى همه سواحل روى زمين بيشتر است »(2) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اثبات وجود خدا ص 17 .
1 ـ اينهم بيان قرآن مجيد است كه مى گويد : « اگر تمامى درختان زمين تبديل به قلم مى شد ، و يك دريا به پشتوانه هفت درياى ديگر مركب مى گشت ، باز نگارش كلمات خداناتمام مى ماند،كه خدامحققاًصاحب اقتدارو حكمت است».
سوره كهف آيه 108
2 . دو هزار دانشمند در جستجوى خاندان بزرگ ص 13 .
با اين طرز تفكر در باره دانستنيهاى خود و آنچه كه نمى دانيم و از آنها آگاه نيستيم ، به ما آمادگى و امكان مى دهد ، كه در پيله زندگى محدود خود زندانى نشويم ، از كوچك بودن خود آگاه شويم و خضوع كنيم و هر قدر بتوانيم از اين زندگى قدم بيرون نهيم و با دقت و عمق بيشترى به مطالعه پردازيم .
درس هشتم
فريبكارى با كالاى علم
ماده گرايان مدعيند پايه گزارى مكتب ماترياليسم در قرن هيجدهم و نوزدهم ، با پيشرفت هاى علمى رابطه مستقيم دارد و روش ديالكتيك ميوه اى است كه از درخت پربار علوم چيده شده است .
آنها غير از فلسفه مادى ، هر فلسفه اى را پندارگرا وايده آليست ، و مخالف طرز تفكر علمى قلمداد مى كنند و موضع مكتبى خود را موضعى علمى و مترقى و پيشرو ، از ديدگاه آنها واقع گرايى يعنى روگردانى از حقايق متافيزيكى و كسى كه جهان بينى خود را بر اساس منطق حسى و تجربى بنا نهد و نظام فلسفه مادى را برگزيند . ولى اين ادعا پندارى تعصب آلود و مبتنى بر نظريه هاى بى دليل و اثبات نشده است و اصطلاحاتى از اين قبيل ، محصول مستقيم نظام فكرى است كه در آن ماده گرائى محور و مركز انديشه قرار مى گيرد و هر چيز با ارجاع به آن تشخّص و هويت مى يابد .
بى شك اعتقاد به وجود معبود ، يكى ازمنابع عظيم فرهنگ و معارف بشرى است و طرح خداشناسى به عنوان يك جهان بينى راستين ، تحولى
عميق در پايه هاى اجتماعى و تغييرى اساسى در انديشه انسانها در طول دوران مختلف بوجود آورده است و هم اكنون كه عصر علم و تكنولوژى است و بشر راه فضا را گشوده ، قشر وسيعى از انديشمندان در نظام فكرى و عقيدتى خود ، بينش مذهبى دارند ، كه پس از قلب و ضمير از رهگذر استدلال و منطق ، به وجود آفريدگار و مبدء هستى ها ره يافته اند .
* * *
اگر توجيه ماترياليست ها درست و واقع بينانه بود ، نه ناشى از فقر شناخت تاريخ انديشه مادى ، بايد بين علم و تمايل به ماديگرى رابطه خاص برقرار باشد و تنها عقايد ماترياليستى بتواند در محيط علمى آنها اظهار وجود كند .
آيا هر فيلسوف و دانشمندى درهرعصرى ، جهان بينى الحادى داشته و داخل در گروهو جرگه ماترياليستهابوده است؟اگرمحققانه در آثار و احوال متفكرين نظرشود ، آشكارخواهدشدكه نه تنهااردوگاه مذهب ازانديشمندان واقعى تهى نيست ، بلكه بسيارى از متفكرين و چهره هاى بزرگ علمى و پايه گزاران علوم و دانش معاصر ، پرچمدار مكتب توحيدند .
بعلاوه عقايد الحادى و ماده گرائى به دوره تكامل و پيشرفت علوم محدود نمى شود ، بلكه از دوران باستان و در طول تاريخ ، اين گروه در برابر صف متحد اهل ايمان چهره نشان داده اند .
امروز كالاى علم بيش از هر جاى ديگر در ماركسيسم علوم زده وسيله اغفال شده است ، آنها كه مى بايد به كمك نور دانش ره يابى نمايند و دور از گرد وغبار تعصب و پيش داوريهاى شتاب انگيز،با درك عميق ومنطقى در جهت بررسىو پژوهش،مسائل راارزيابى نموده ، تابه فهم حقايق نائل آيند ، درگير با جمود و تقليدعقيدتى هستندو مغرورانه تمام ارزشهاى برتراز عقل و انديشه را انكار نموده و بر اين نفى جاهلانه بر خويشتن مى بالند .
اينكه مى گويند علم كه آمده مسأله خدا منسوخ شد ، اين سخن به حماسه نزديكتراست تا به روش منطق، زيرااثبات اين نظركه هيچ موجود و عامل غير مادى وجود ندارد ، با هزاران تجربه علمى كفايت نمى كند .
ماترياليزم اعتقادى متافيزيكى است ، كه به طريق فلسفى بايد آنرا نفى و اثبات نمود به همين سبب با قبول ماترياليزم هيچگاه نمى توان متافيزيك را نفى كرد ، لذا در تحليل تنهائى چنين برداشتى از مكتب مادى كاملاً بى معنى است و بر هيچ پايه علمى تكيه ندارد و اين باور داشت پندارآلود نسخ و تحريف حقايق و برچسب علم بر پيشانى چنين مكتبى خيانت به جهان دانش است .
درست است كه بشر تا ديروز به علل و عوامل طبيعى حوادث آشنا نبود و از اسرار حوادثى كه پيرامونش مى گذشت آگاهى نداشت ، ولى ايمان او از جهل سرچشمه نمى گرفت ، زيرا بنابراين مى بايست بنيان خداشناسى با كشف بسيارى از حقايق جهان فرو ريزد ، در صورتى كه در اين عصر ما شاهد اين حقيقتيم كه با كشف انبوهى از اسرار هستى ، عقيده به معبود تجلى بيشترى يافته است .
گرچه علم هميشه فضاى محدودى را روشن مى كند ، جهانشناسى علمى ، جزءشناسى است ، نه كل شناسى ، علم از ارائه چهره و صورت كل جهان ناتوان است ، در عين حال چون شناخت علمى دقيق و مشخص و توانائى بخش است ، لذا مسأله خداشناسى با توسعه دانش ، چهره علمى تر به خود گرفته و منطقى نويافته است ، زيرا آگاهى انسان از راه شناخت سبب ها و علت ها و معلولها صورت مى گيرد ، كه نتيجه ايمان به علل و عوامل و رويدادها ، اين است كه او نقش اصلى ترين عاملى كه در كنار اين علت ها دست اندركار است ، ناديده نگيرد .
* * *
تا ديروز انسان از وجودخودش تنهاپيكرمتناسب و موزون را مشاهده مى كرد ، اما از اسرار پيچيده اى كه در آفرينش او به كار رفته است ناآگاه بود ، اما امروز اطلاعات حيرت انگيز و گسترده اى از درون اندام كوچك خود كشف كرده و پى برده است كه در ساختمان بدن كوچك ده ميليون ميليارد سلول به كاررفته ، به طورى كه درك عظمت آفريننده چنين مصنوعى بااين همه
ابزار و مصالح را با گذشته نمى توان مقايسه كرد .
آيا منطقى است كه بگوئيم اعتقاد به خداوند مخصوص كسى است كه از كيفيت آفرينش انسان آگاه نيست ، ولى دانشمندى كه از علل و عوامل طبيعى خلقت و سير تكاملى و رشد و انسان با خبر است و مى داند كه قانون و محاسبه دقيق و تمام مراحل وجودى ، بر انسان حاكم است ، بايد معتقد شود كه منشاء قوانين بهت انگيز و حيرت زاى طبيعت ، ماده فاقد ادراك و شعور است ؟
آيا اين كشف ها و آگاهيها او را به اين مرحله از تفكر رسانده كه مى تواند خالق خود و همه موجودات را به ماده بى دانش و ادراك نسبت دهد ؟
در فرهنگ مادى كه با يك چشم بسته به جهان مى نگرد ، جاى پاسخ سؤالات فراوانى در اينجا خالى مانده است .
علم براى مسائلى از قبيل اينكه آيا جهان تقسيم به دو بخش مادى و معنوى مى شود و يا آيا جهان هدفدار است يا نه ؟ پاسخى ندارد بدهد ، زيرا اينگونه مسائل ماهيت علمى ندارد ، بعلاوه شناخت علمى ما را تا اندازه اى به آنچه كه هست آگاه مى سازد ، ولى در جهت دادن به ما ، در زندگى ناتوان است و قادر نيست راه و روشى كه بايد در زندگى انتخاب كنيم ، به ما الهام ببخشد .
پس جهان بينى علمى نمى تواند تكيه گاه يك ايدئولوژى انسانى قرار گيرد ، زيرا شناخت علمى بيشتر ارزش علمى دارد و انسان را بر تسلط بر طبيعت توانا مى سازد ، در حالى كه ارزش واقع بينانه و نظرى است نه صرفاً علمى كه مى تواند تكيه گاه ايمان قرار گيرد .
از سوى ديگر علم مبتنى برآزمونها و بررسى ها است و قوانين متكى بر آزمونوضع متزلزلو ناپايدارى دارند ،و دائماًدرمعرض تغييرند،در حالى كه ايمان تكيه گاهى طلب مى كند كه رنگ جاودانگى داشته و از ناپايدارى بركنار باشد و بتواند به مسائل خاص جهان شناسى كه مربوط به ماهيت و
شكل كل جهان مى گردد و شناسائى قابل اعتماد و جاودانه بدهد ، پاسخ گويد و نياز انسان را به تحليل و تفسير عمومى هستى برآورد .
* * *
انسان متكامل تعادل روحى و فكرى مى خواهد و بدون هدف به بيراهه و نابودى مى رود ، اگر از راه مذهب ، هدف را نيافت ، به دنبال هدف خود ساخته مى رود ، كه اين نوعى عصيان بر ضد خواست طبيعت است ، نه در جهت خلاقيت رشد فكرى .
انگيزه هاى انكار و ناباورى
در كتب تاريخ اديان كوشش مى شود عواملى كه بشر را به سوى مذهب كشانده است ، شناسائى كنند ، ولى اين كوششى است نافرجام و نمى توان از اين طريق به واقعيت راه يافت ، زيرا با توجه به فطرت توحيدى ، يعنى همان خصلت وجودى نوع انسان ، كه با تضادهاى درونى و استعداد و انديشه و اراده در بين موجودات ديگر جهان موضع خاص يافته است ، بايد پى گيرى كرد و اين راز را گشود كه چه عواملى سبب شد كه انسان فطرت خود را زيرپا نهاد و از مذهب گسست .
علايق دينى امرى طبيعى است و ماديگرى يك جريان مخالف فطرت ، هر چند بشر به حكم ويژگى نهاد خود ، اگر خداى اصيل را نيافت براى خويشتن خدائى مى تراشد ، و لو طبيعت بى خرد يا جبر تاريخ باشد ، و بر اين اساس اين خداى دروغين در شمول فرمان و نفوذ حكم و نشان دادن راه راست و قضاوت صحيح ، جاى خداى حقيقى را مى گيرد و راه خود را صرفنظر از خواست اين و آن به جلو مى گشايد .
و اين است خدافروشى و تن دادن به بت پرستى نوين ، كه انسانى
با قساوت تمام خدا را در پاى تاريخ قربانى كند و گوهر را باخزف مبادله نمايد .
دريغا كه گروهى حقارت زدگان بى خبر اين چنين به درگاه بت خود ساخته با برچسب ويژگيهاى خدائى سر تعظيم خم مى كنند ، ولى رو از آفريدگار بى همتا برمى تابند و ننگ آلودگى به چنين عبوديتى را به جان خريدارند .
وقتى به بررسى دقيق مسأله مى پردازيم ، خواهيم ديد كه ظهور ماترياليسم در اروپا به صورت يك مكتب و قطع پيوند انسانها از حقيقت متعالى و اسارت در زنجير ماده و برگزيدن علم به جاى مذهب ، معلول يك سلسله عوامل تاريخى و اجتماعى و پى آمد ريشه دار آن عوامل است ، كه در جهان غرب پا به مرحله تكوين نهاد .
* * *
يكى از عواملى كه واكنش وسيعى را در اروپا به وجود آورد و موجب اعلام آزاد انديشى و تبليغ بر ضد مذهب گرديد ، فشارهاى شكننده مقامات مسيحيت ، در آغاز دوره رنسانس نسبت به دانشمندانى بود كه عقايد علمى نوينى را ابراز مى داشتند .
كليسا علاوه بر عقايد خاص دينى به يك رشته اصول علمى مربوط به جهان و انسان ، موروث از فلاسفه پيشين كه ريشه فلسفى يونانى و غير يونانى داشت ، در رديف اصول عقايد مذهبى پاى بند بود و هر نظريه اى كه با كتاب مقدسم و اصول مورد قبولش ناسازگار مى ديد ، سبب ارتداد مى دانست ، و صاحب نظر را به سختى كيفر مى داد .
از تضاد آشكار علم و مذهب در مجامع علمى و مذهبى ، تخاصمى ايجادگشت ، طبقه روشنفكرو دانشمند مى ديدكه كليساى مسيح عقل و فكر رابه بنداسارت كشيدهو مانع سيرآزادانديشه مى شودو بالاخره نظام متحجر فكرى همراه با سنت ضد عقلى ، اتمسفرخفقان آورى را براى انسان عصر جديد خلق كرد و صاحبان انديشه را به سوى انزوائى دردناك كشانيد .
سرانجام فشارهاى متراكم واكنش هاى شديدى را درپى داشت ، كحه سراسر اروپا را دربرگرفت و هنگامى كه قدرت و سيطره كليسا رو به زوال ناهد ، و بيدادگريها پايان يافت و به اصطلاح آبها از آسياب افتاد ، عقل و انديشه غربى كه با پشت سرگذاشتن خفقان ، آزادى از دست رفته خود را بازيافت ، با عكس العمل حادى محدوديت هاى گذشته را پاسخ گفت .
روشنفكران رشته آئين ديرين خود را از گردن باز نموده و رو از مذهب برتافتند و تبلور چنان عصبيت و رنج جانكاهى به صورت موجى عظيم در مبارزه بر ضد مذهب شكل گرفت و بحران معنوى حادى آغاز گرديد و به جدائى علم از ايمان انجاميد .
اين انتقام جوئى بى منطق سبب شد كه يكباره مسائل اصيل آسمانى و حقيقت وجود خدا هم مورد انكار قرار گيرد .
درست است كه برخى از آموزشهاى منسوب به دين غير منطقى و يا اساساً بى پايه بود ، كه هيچگونه پيوندى با معارف اصيل دينى نداشت ، ولى انتقام از كليسا ، مسأله اى است و پيشداورى عجولانه و غلط طر مودر مذهب به مفهوم واقعى آن مسأله ديگر و بديهى است كه هنگام انتقام جوئى محاسبات علمى از كار مى افتد و آنچه بر جو موجود حاكم مى شود ، طوفان احساسات است و بس .
و بدين ترتيب فقر معنوى انسان ، به تناسب غناى علمى و تكنيكى اش بيشتر شد و به موازات ترقى در عرصه صنعت ، در ساحت اخلاق و معنويات روز به روز عقب رفت و نتوانست قدرت معنوى لازم را براى استفاده اصولى از دانش كسب كند .
زيرا دانش در ذات خود نسبت به ارزشها بى تفاوت است ، با مراجعه به علم نمى توان تكليف انسانهاى مسئول را تعيين كرد ، علم هر قدر جلو برود ، تنها گامى بيشتر پيش پاى خود را نمى بيند .
شناخت هاى بشرى نه مى تواند بر جوهر جهان دست يابد و نه به كليت آن برسد و نه براى سرنوشت آينده انسانها قدرت پيشگوئى را در
اختيار دارد .
اين نگرش توحيدى است كه آدمى را در جنبه هاى زندگى ماديش خلاصه نمى كند ، بلكه با توجه به رمزها و علائمى كه براى هدايت فرا راهش گذاشته شده ، مبدأ و مقصد متعالى را براى حيات انسانها مشخص مى سازد و همين كه انسان در صراط توحيد قرار گرفت به كليتى مى رسد كه در چهارچوب جهان بينى خود ، پاسخ پرسش هاى كنجكاوانه و اساسى خود را باز مى يابد و پس از اين مرحله و اعتقاد كلى و همه جانبه است كه حيات انسان رنگ مى پذيرد و ارزشهاى اصيل كه محصول اين بينش است ، در كمال خود تجلى مى كند .
اين بود يك عامل انحراف .
گروهى ديگر به اين علت از مذهب استعفا دادند و به دامان مكتب ماديت پناه بردند ، كه مفاهيم نادرست و نارسا و فاقد ارزش هاى متعالى ، از ناحيه كليسا در باره خدا ابراز شده بود ، كه طبعاً در اين قالب و مفهوم نمى توانست براى افراد هوشمند قابل پذيرش و قانع كننده باشد ، زيرا كليسا خدا را در قالب هاى مادى و انسانى به مردم معرفى مى كرد ، در حالى كه انسان در جستجوى ارزشهاى مطلق است و همواره كوشش دارد چهارچوبهاى محدود را بشكند و از آن فراتر رود .
ترديدى نيست كه هرنوع حقيقت مسلمى اگر به صورت نارسا و افسانه اى در ذهن كسى نقش ببندند ، وقتى كه به رشد فكرى و علمى مى رسد ، بازتاب نامطلوبى خواهد داشت .
روشنفكران بر اساس چنان تصويرى از خدا و نظر الهيات مسيحى كه ايمان را مقدم بر تعقل مى شمرد و پيروان دين مى بايست پيش از آنكه تعقل كنند ، ايمان بياورند ، درمى يافتند كه اين نگرش و تلقى تنگ نظرانه و محدود و انحصار حكمت و علم در چهارچوب تنگ الهيات مسيحى ، با موازين عقلى و روند علمى ناسازگار است و چون جز همان دستگاههاى كليسا و كتب تحريف شده براى شناسائى معارف الهى و تحقيق در اين گونه
مسائل ، پناهگاه صحيح و واقعى نبود و نتوانستند به نظام برترى دست يابند كه بتواند نيازهاى معنوى همراه با خواستهاى ماديشان را تأمين كند و براى مجموع عناصر سازنده حيات مادى و معنوى ، عاطفى و فكرى ، قالبى متناسب عرضه نمايد ، بينش مادى گرى در افكار آنان جوانه زد و رشد نمود و به انكار ارزشهاى متعالى مافوق بشرى انجاميد .
بى آنكه توجه كنند دين وقتى در مسير جهل قرار گرفت ، به راه اشتباه و خطا مى رود و لى مذهب راستين عارى از شائبه موهومات و خرافات و تحريفات ، مى تواند انسان را از قيد اسطوره ها و خرافه ها برهاند و به جاذبه مدار اعتقاد صحيح استوار بدارد و تصوير و مفهوم درستى از معارف الهى ارائه دهد كه اهل تحقيق را پاسخگو باشد .
ولى سيماى خرافى كيش باطل و تلقينات و فورمولهاى ارائه شده مذهبى را چون بر هيچ پايه منطقى استوار نديدند ، در بيهودگى برنامه مذهب ترديدى بخود راه ندادند .
بدين لحاظ بر پايه سوابق ذهنى سوئى كه از مذهب خود داشتند ، به قضاوت نشستند ، در حالى كه بر مبناى چنين داورى عجولانه و دور از واقع بينى ، اساس كل مذهب را رد نمودن خطا است و دور از روش عقلى و منطقى است .
يكى از دانشمندان فيزيولوژى و بيوشيمى اين واقعيت را چنين بازگو مى كند :
« اينكه توجه بعضى از دانشمندان در مطالعات علمى منعطف به درك وجود خدا نمى شود ، علل متعددى دارد ، كه ما از آن جمله دو علت را ذكر مى كنيم : نخست آنكه غالباً شرايط سياسى استبدادى يا كيفيت اجتماعى و يا تشكيلات مملكتى انكار وجود صانع را ايجاب مى كند .
دوم آنكه فكر انسانى هميشه تحت تأثير بعضى اوهام است ، و با آنكه شخص از هيچ عذاب روحى و جسمى بيمى نداشته باشد باز فكر او در اختيار و انتخاب راه درست كاملاً آزاد نيست .
در خانواده هاى مسيحى اغلب اطفال در اوايل عمر ، به وجود خدائى شبيه انسان ، ايمان مى آورند ، مثل اينكه بشر به شكل خدا آفريده(1)شده است ، اين افراد هنگامى كه وارد محيط علمى مى شوند و به فراگرفتن و تمرين مسائل علمى اشتغال مىورزند ، اين مفهوم انسانى شكل و ضعيف خدا نمى تواند با دلايلى منطقى و مفاهيم علمى جور دربيايد و بالنتيجه بعد از مدتى كه اميد هر گونه سازش از بين مى رود ، مفهوم خدا نيز بكلى متروك و از صحنه فكر خارج مى شود .
علت مهم اين كار آن است كه دلايل منطقى و تعريفات علمى وجدانيات يا معتقدات پيشين اين افراد را عوض نمى كند و احساس اينكه در ايمان به خدا ، قبلاً دچار اشتباه شده ، و همچنين عوامل دير روانى ، سبب مى شوند كه شخص از نارسائى اين مفهوم بيمناك گردد و از خداشناسى اعراض و انصراف حاصل كند »(2) .
اين بود كه دانشمندان به تكاپور افتادند تا در هر مورد از مسائل هستى و آفرينش كه به نحوى ممكن بود نام مذهب و خدا به ميان كشيده شود ، با طرح قوانين و فورمولها ، مستقيم يا غير مستقيم ، براى تمامى آنها محمل علمى بتراشند و براى خدا و مذهب جاى پائى باقى نگذارند و به تصور خود اميد و تكيه گاه مردم را از مذهب قطع و خدايشان را از هر نوع تأثيرى در گردش جهان و نظام طبيعت ، خلع يد كنند .
هر جا كه به بن بستى برخوردند ، مسأله را با فرضيه هاى گوناگون توجيه و يا حل قطعى آنرا به آينده و تحقيقات گسترده تر موكول كردند و بدين ترتيب به گمان خود حاضر نشدند تن به خرافات و مسائل غير علمى بدهند و لذا هر چند از گمراهيهاى شرك رها شدند ، ولى بدبختانه در سنگر كفر و الحاد موضع گرفتند ! ! .
* * *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اثبات وجود خدا ص 60 .
2 . اثبات وجود خدا ص 60 .
هر چند خداشناسى و اعتقاد به مبدأ ، مسأله فطرى و طبيعى است ، با اين حال چون ضرورت آن ، مانند ضروريات زندگى مادى ، كه انسان دائماً براى تحصيل آن در تلاش باشد نيست ، بلك از زندگى مادى به كلى متمايز است و نيازى است باطنى كه بين اين دو نياز هيچگونه سنخيت و تشابهى وجود ندارد .
از سوى ديگر چون انكار موجود نامرئى ، با توجه به ناتوانى از توصيف رساى آن ، بسى راحت تر از اعتراف به آن است ، به همين سبب كسانى كه فاقد آمادگى ذهنى هستند ، بخصوص وقتى زمينه شناخت حقيقت نامرئى به علت عوامل گوناگون خدشه دار شده باشد ، بدون اينكه بخواهند زحمت پيمودن راه فكرى را بر خود هموار نمايند ، راه بى دردسر و آسان را انتخاب مى كنند و مسير انكار و الحاد را مى پويند ، مسيرى ك بحسب ظاهر هيچگونه زيانى هم از پيمودن آن احساس نخواهند كرد ، و حتى با دور نگهداشتن خود از اين مسأله ، به تدريج حالت عناد و خصومت آلوده به تعصب خود مى گيرند ، كه عمق اين جهت گيرى را از راه مطالعه در تفسيرهاى كينه توزانه پشت كنندگان به مذهب ، مى توان بازشناخت .
بعلاوه انكار وجود نامرئى بخصوص از آن جهت آسان تر است كه تكليف آور باشد و انسانى كه مى خواهد از زيربار وظيفه شانه خالى كند ، در برابر مبدء نامرئى بيشتر حالت انكار به خود مى گيرد .
قرآن مى فرمايد :
« انسان مى خواهد آنچه از ايام عمرش در پيش دارد همه را به فجور و هواى نفس بگذارند ؟ كه با انكار مى پرسد كى روز قيامت و حساب خواهد بود ؟ بگو روزيكه چشمهاى خلق از وحشت و هول خيره بماند »(1) .
* * *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره قيامت آيه 4 ـ 5 ـ 6 .
تلقينات زاهدپيشگان نادان و بى منطق نيز در كشاندن گروههائى از مردم به سوى مكتب ماديگرى را نمى توان از نظر دور داشت .
غرايز كه با حيات طبيعى انسان شروع و با موجوديت وى گره خورده است ، نه تنها عبث و بيهوده نيست ، بلكه يك نيروى تعيين كننده و سرنوشت ساز و عامل رشد و حركت است ، كه بشر را به سوى هدفى كه در آفرينش وى منظور شده ، سوق مى دهد ، منتها همان گونه كه نبايد همچون اسيرى كه تمام هستى و حركتش در اختيار و كنترل زندانيان است ، چشم بسته برده غرايز خويش بود ، همچنين نميبايست با واقعيت درون خود ستيز كرد و هر تلاش و حركت و تكاپوئى از ناحيه غرايز را متوقف ساخت ، بلكه ثمربخش بودن نهادها بستگى به اين دارد كه در وجود آدمى حضور فعال داشته باشند ، اما در يك تركيب خاص تعادل يابند و گرنه سركوب نمودن غرايز عقده زا ويرانگر شخصيت است .
جهان بينى حاكم بر محيط مسيحيت در قرون وسطى ، آخرت گرائى مطلق بود و آخرت گرائى يعنى پوچى جهان مادى ، حال اگر تحت عنوان مذهب و خدا ، نه تنها نيروى غريزه را فاقد اصالت بدانند ، بلكه كمر بنابوديش ببندند و عقده آفرينى كنند و رهبانيت و تجرد را مقدس و ازدواج و تشكيل خانواده را كه بقا نسل در سايه آن امكان پذير مى گردد ، پليدى معرفى نمايند و فقر و نادارى را مايه سعادت بخوانند ، پى آمد آن چه خواهد بود ؟ و ديگر از اين مذهب چه نقش فعال و سازنده اى را مى توان انتظار داشت ؟
نقش و رسالت مذهب اصلاح و رهبرى و تسلط بر غرايز و محدود ساختن دايره عملكرد و پيراستن آنها از كژى ها و زياده رويها است ، نه محو و نابودى آنها .
با كنترل غرايز و حركت مستمر در جهت آزادشدن از دام آنها ، سبب ميشود تا انسان بتواند سرنوشت هدفدار خود را بسازد و گرنه شدت كشمكش هاى غريزى در نهاد آدمى به درجه اى است كه شخص بدون برخوردارى از نظام تربيتى همه جانبه ، هرگز بسادگى و سهولت ، موفق
به تسخير در درون خود نخواهد شد .
از يك سور انسان تحت تأثير جاذبه دينى است ، كه از درون ، او را به گونه اى رام ميسازد و نيروهاى پراكنده اش را در قبضه قدرت خود مى گيرد و آنها را در جهت خير و صلاح به حركت واميدارد و از سوى ديگر زير نفوذ قدرت غرايز است .
در جامعه اى كه به نام خدا و دين ، پيوسته به گوش مردم بخوانند كه راه سعادت تو اين است كه به مواهب دنيا پيشت كنى ، قهراً راه براى توسعه ماده گرائى و عطف توجه به ارزشهاى مادى باز مى شود و مفاهيم عالى مذهب ، با تمام ابعاد گسترده اش ، از صحنه خارج خواهد گرديد .
در صورتى كه واقعاً منطق دين غير از اين است ، اديان حقيقى از اره توجه دادن به بشر به ارزشهاى اصيل معنوى ، بر اساس حصول ايمان به ذات پروردگار ، و ارائه تعليمات جامع و روش و سبك اصول زندگى ، ميدان ديد او را تر سر حد جهان ملكوتى گسترش مى دهند و از اسارت خودپرستى و ماده پرستى نجاتش مى بخشند و در عين حال سهم معقولى استفاده از لذائذ مادى را برايش جايز و روا ميشمارند .
* * *
تلقى برخى افراد بر اين اساس است كه تصور كرده اند ، يك سلسله از كارهائى كه از نظر مذهب ممنوع اعلام شده است ، آزادى در آنها مايه سعادت و خوشبختى است و دين سرسختانه باخوشى ها به مبارزه درافتاده ، و با لذائذ دنيا سر آشتى و سازگارى ندارد و خدا مى خواهد انسان بين خوشى دنيا و آخرت يكى را برگزيند .
در صورتى كه اين نگرش و برداشت از مذهب گمراه كننده ، و كاملاً غير واقع بينانه است .
اگر دين در تعيين جهت گيريهاى انسان و تلاش و عمل او دخالت
مى كند ، بدين جهت است كه هوسرانيها و آزادى در كام گيرى ، و تسليم محض به نهادهاى درونى و بى قيد و شرط سر در كمند خواهش هاى نفسانى نهادن و به ميل و فرمان آن ها حركت كردن ، مايه تيرگى زندگى و مقدمه اسارت ناآگاه انسان است ، كه وى را عليرغم طبيعت پاكش ، به سقوط از جايگاه واقعى و دور شدن از راه راستينش مى كشاند و اگر موجب بدبختى جاودانه و سقوط دردناك نبودند ، تحريم نمى شدند .
با چنين نگرشى است كه مى توان راز محرمات و سازش پذيرى سعادت دنيا و آخرت را دريافت .
در مورد تكليف واجب نيز قضيه به همين قرار است ، زيرا وجوب عبادات و تلاش خالصانه و بى ريا يك دگرگون سازى است و نه به خاطر اين است كه از خوشبختى دنيا بكاهد .
عبادت طوفانى است در مرداب راكد دل ، كه نهادهاى درونى و معيار ارزشها را تغيير مى دهد و سنگ زاويه اى است كه پايه دين بر آن استوار مى گردد ، نوعى عمل تمرينى و تربيتى پربارى است كه تا اعماق جان نفوذ مى كند و تيغ تيزش تمام تارهاى فساد و پستى درون را از هم مى گسلد و شخص را تا دنياى بى نهايت گسترده پاكى پرواز مى دهد و رشد و بالندگى انسان ها را ممكن مى سازد .
و بالاخره نه تنها تناقضى بين مسائل زندگى و مسائل معنوى ، وجود ندارد ، بلكه در متن مسائل معنوى وسيله سازش بيشتر با يك زندگى سعادتمندانه ، مستتر است .
شايد همين تعليمات نارسا و غير منطقى مسيحيت، در تمايلات ضد خدائى افرادى چون « راسل » مؤثر بوده كه چنين نظرى كه خداشناسى مايه بدبختى است ، از انديشه او تراوش نموده است ، آنجا كه مى گويد :
« تعليمات كليسائى ، بشر را در ميان دو بدبختى و حرمان قرار مى دهد ، يا بدبختى دنيا و محروميت از نعمت هاى آن و يا بدبختى ومحروميت ازآخرت وحور وقصور آن ازنظركليساانسان الزاماًبايديكى ازدو
بدبختى را تحمل كند ، يا به بدبختى دنيا تن دهد و خود را محروم و منزوى نگهدارد و در مقابل در آخرت و جهان ديگر ، از لذت ها بهره مند گردد ، يا اگر خواست در دنيا از نعمت ها و لذت ها بهره مند باشد ، بايد بپذيرد كه در آخرت محروم خواهد ماند » .
شيوع چنين افكارى كه از ناآگاهى شديد و عميق در بينش مذهبى خبر مى دهد ، سرنوشت آئين و مذهب حاكم را از پيش تعيين مى كند .
تأثيرى كه اينگونه برداشت ازمذهب ، بر افكار و اعمال انسان برجاى نهاد ، بسيار عميق تر از آن بود كه با نگاهى سطحى بتوان بر آن نظر كرد و گذشت ، همين طرز تفكر سبب شد كه همه توجهات انسان ، خودآگاه يا ناخودآگاه به ماديات معطوف گردد و در نتيجه توجه يكسره بر لذائذ و كامجوئيها بود كه بنيان معنويات و اخلاق ، به سستى و ناپايدارى گرائيد .
در مكتب دين انسان به تحمل يكى از دو بدبختى ، محكوم نيست ، بلكه جمع كردن بين خوشبختى دنيا و آخرت ، كاملاً امكان پذير است ، خداوندى كه خزانه رحمت و عنايتش نامتناهى است ،چراسعادت كامل كه شامل دنيا و آخرت است ، براى بندگان نخواهد ؟ و قطعاً هم مى خواهد .
* * *
عامل ديگر گسترش تفكرات مادى ، شهوت رانيها و غرق شدن در منجلاب هوى پرستى است ، چنانكه هر دريافت و نگرش ذهنى ، پايه عمل خارجى است و در پى گرد همين بينش اعتقادى ، خط مشى انسان شكل مى گيرد ، عمل و اخلاق نيز منشأ تغييرات كيفى در ذهن و واژگونى اساس تفكر انسان است .
بشر شهوت پرست تدريجاً انديشه متعالى خداپرستى را از دست مى دهد و روزى كه محورى غير خدا را براى خود برگزيد و فكر كرد آنچه درجهان هست،آزادوپرتاب شده است و در اين عالم كور، مسأله غايت و هدف ديگر مقبول ومفهوم نيست، همه انديشه هايش رابراى كسب لذات
هوسرانى به كار مى گيرد و در اين هبوط مذلت خيز ، ريشه هاى تكامل گرايانه روحش نيز مى خشكد .
همچنين انديشه خداشناسى بسان بذرى است كه زمينه مساعد براى رشد خود لازم دارد و در يك محيط و جو پاكى شكوفا مى شود ، محيطى كه شخص بتواند در آن به سهولت و سرعت ، در قالبى خاص با تعيين خطوط اصلى و اصول بنيانى آن ، به كمال و تعالى ويژه خود نائل آيد .
اما هرگز افكار خداجوئى در جو نامساعد اجتماع كه فساد داراى شمول و گستردگى باشد ، به ثمر نخواهد رسيد .
يكى از موانع شناخت ذات آفريدگار و موضع گيرى انسان در برابر حق و انكار وجود خدا با مشاهده اين همه آيات و دلائل قاطع و روشن ، تسليم به گناه و هوسرانى است .
امام صادق(ع) در رساله اهليجه در پاسخ مفضل فرمود :
«به جان خودم سوگند كه خداوند در موردشناساندن خويش به نادانها كوتاهى نكرده، زيرا آنان دلائل آشكار و نشانه هاى قاطع و روشن پروردگار را در آفرينش خود مى بينند و ملكوت آسمانها و زمين پديده هاى شگفت ومتقنى را كه بر آفريننده خويش دلالت مى كند ، ملاحظه مى نمايند .
بلكه اين گروه از مردم كسانى هستند كه درهاى گناه را به روى خويش گشوده و راه هوسرانى و شهوت پرستى را بر خودهموار ساخته اند ودرنتيجه هواهاى نفس بردلهايشان چيره گشتهوبه علت ستم برنفس خود،شيطان بروجودشان تسلط يافته كه اين گونه خداوندبرقلوب متجاوزين مهر مى نهد».
راحت طلبى ، جاذبه پرخاشگرى ، اسراف ، ضعف منطق افراد ناآگاه مذهبى از ديگر عوامل گرايش به ماديگرى است .
هياهو و غوغاى زندگى ، وفور توليدات ماشينى و صنعتى ، افزايش ثروت و قدرت و زرق و برق چشمگير وغافل كننده و تنوع همه نوع وسائل براى هوسرانى، بشرآزمند را بكلى ازخودبيخودمى سازد،درچنين شرايطى
با تمام نيرو مى كوشد خود رااز مسائل ديندارى كنارنگهداردوحاضرنيست نيروى كنترل كننده اى رابپذيردكه نه تنها بظاهرهيچگونه سودمادى به همراه ندارد،بلكه در برابر طوفان هوسها ومقاصد تجاوزكارانه اش سد مى سازد.
بنابراين در محيطى كه مردم غرق در گناه و بى بند و بارى و فساد باشند و از نظر عمل و كردار هيچ قيد و ضابطه اى را نپذيرند ، از مذهب جز نام و نشانى باقى نمى ماند .
مردم كامجو و مادى ، خداجو و خدادوست نخواهند شد ـ وقتى يكى از اين دو جو فكر را اشغال كرد ، ديگرى جا خالى مى كند ، آنگاه كه روح خداپرستى بر وجود انسان حاكم مى گردد ، با بريدن بندهاى محكم هواى نفس و تلاش مستمر براى ارتقاء بسوى هدف ، تمايلات ماديگرى را از صحنه فكر به خارج پرتاب مى كند و نمونه كامل آزادى و رهائى انسان از اسارت طبيعت تحقق مى يابد .
هرقدر هدف انسان رفيعترو دورترباشد ، سير و صعود والاتر و تلاش كوشش بيشتر و مستمرتر خواهد بود، پس اگر خدا رابعنوان هدف انتخاب كنيم ، هم بى نهايت متعالى است و هم راه وصول به او بى نهايت و روشن و مستقيم است و هم مى تواند به مسائل و مشكلات بسيارى پاسخ دهد و آزادى نيز در سايه نفى طاغوت نفس ، تحقق و تجسم خواهد يافت .
اگر خدا هدفى را پذيرا شويم ، بين تكامل و آزادى تفاهم ايجاد مى شود و تلاش و رنجى كه بشر به خاطر تكامل انجام مى دهد ، با انگيزه الهى و حيات ابدى ، مفهوم و محتوى مى يابد ، تكامل خداپرستانه نه تناقض با آزادى دارد و نه اسارتى پديد مى آورد .
هنگامى مى توانيم ادعاى آزادى كنيم ، كه همگامى ما در سير تكاملى جهان،باتصميموارادهوتشخيصوملاحظه سودماصورت بپذيرد،نه به دستورطبيعت ياجبرتاريخ،چه همكارى انسان باخواست طبيعت، عليرغم مصلحت و منافعش ، جز اسارت دربند طبيعت نيست و تكاملى كه با اجبار والزام به تبعيت وپيروى ازطبيعت تحقق يابد ، يك اطاعت كوركورانه است .
******************
فصل دوم
صفات و ويژگيهاى آفريدگار
درس نهم
قرآن چگونه خدا را معرفى مى كند ؟
هرگاه بخواهيم شخصيت علمى و حدود معلومات مؤلف دانشمندى را ارزيابى كنيم ، به آثار علمى او رو مى آوريم و آنرا مورد مطالعه و تحقيق قرار مى دهيم و يا براى پى بردن به ميزان استعداد و توانائى و خلاقيت يك هنرمند بر تحقق نمودهاى ابتكارى ، به بررسى دست آوردهاى هنرى او مى پردازيم .
صفات و ويژگيهاى ذات پاك آفريدگار نيز از خصايص و استوارى و تدبير دقيق پديده ها ، با همه لطافت و ريزه كاريهايشان ، درمى يابيم و در حدود ظرفيت شناخت ، و درجات درك خود ، به علم و حكمت و حيات و قدرت او آشنا مى شويم .
اگر بحث از شناسائى همه جانبه و كامل باشد ، بايد بپذيريم كه نيروى شناخت انسان، در حد دست يابى برچنين شناسائى جامع از خداوند نيست، وويژگيهاى او در كادر مرزها و حدود ، نمى توان نگريست و هرگونه قياس وتمثيل دراين موردخطااست، زيرا آنچه درسراسرطبيعت براى بشراز لحاظ علمىوفكرى مشهوداست، كلاً مصنوع خدا و محصول امر و اراده او
است ، در صورتى كه ذات از جزء طبيعت و از سنخ آفريده هاى خودنيست، تا براى انسانها درك ماهيت چنين وجودى از راه بررسى و قياس امكان پذير باشد .
وجودى كه نه معيار و مقياسى براى شناخت ذات او وجود دارد و نه آمار و ارقامى براى تعيين توانائى و دانش و فرامين او .
بنابراين آيا انسان براى درك ذات و صفات چنين حقيقت متعالى بسيار حقير و ناتوان نيست ؟ !
در عين حال اعتراف به عجز و ناتوانى از شناخت كامل و معرفت گسترده و عميق ، مستلزم آن نيست كه دست ما از هرگونه شناختى هرچند نسبى ، كوتاه باشد ، زيرا اين نظام هستى است كه صفات او را به فرياد گوشزد مى كند و از رهگذر طبيعت و زيبائى و ارزش آن است كه اقتدار و نوآفرينى پروردگار را الهام مى گيريم و ذات بى همتاى او را به اشاره از طريق مظاهر و پديده ها مى نگريم .
مشاهده اراده و شعور و علم و آگاهى و هماهنگى در نظام موجود و پديده هاى گوناگون حيات ، به ما اين امكان را مى دهد ، تا دريابيم كه مى بايست ضرورتاًمفاهيم يادشده وتمام عناصرى كه حكايتگرهدفو جهت است، از اراده آفريننده اى بجوشدكه تمامى اينويژگيهاراداراباشد، تا بتواند بازتاب آنرا بر آينه هستى و بر موجودات جهان منعكس سازد .
بالاخره آنچه خدا را خواهد شناخت و وجود او رالمس خواهدكرد، نيروى شگرف تفكر است كه بارقه اى است از فرمان همان منبع لايزال كه بر ماده تابيده و به او استعداد شناخت و سير در حقيقت و معنا را بخشيده است ودر محتواى همين موهبت عظيم است كه معرفت حق تجلى مى كند.
* * *
بحث خداشناسى در اسلام بر پايه روشن و نوى قرار دارد و قرآن كه
اساسى ترين مأخذ براى شناخت جهان بينى اسلام است ، با شيوه نفى و اثبات مسأله را پى گيرى مى كند .
يعنى با راهنمائيها و براهين جالب ، ابتدا خدايان غير حقيقى ودروغين رانفى مى نمايد،زيرابمنظورنزديك شدن به ارزش متعالى توحيد ، قبل از هرچيز بايد همه صور شرك و عبوديت غير خدا را نفى كرد و اين نخستين گام مهمى است كه راه را براى وصول به توحيد هموار مى سازد .
قرآن مى فرمايد :
« آيا مشركان نادان خداى بحق را رها كرده و خدايان باطل بى اثر را انتخاب كردند؟ بگوبرهانتان چيست؟ بياوريد،اين دعوت به توحيدسخن من و سخن دانشمندان امت من وهمه پيامبران ودانشمندان پيش از من است، اما اين مشركان شناختى بحق ندارند و همواره از آن روگردانند »(1) .
« بگو اى پيامبر شما كسى را غير از خدا مى پرستيد كه به هيچ وجه مؤثر در سود و زيان شما نيست ، او خدا است كه شنوا و به احوال همه خلق دانا است »(2) .
آنكه رابطه اش با توحيد گسست ، موضع خويش را در رابطه با جهان و هستى از ياد برده و با خود نيز بيگانه شده است ، چه ، صورت نهائى از خودبيگانگى ، قطع پيوند با فطرت انسانى خويش است ، كه تحت تأثير عوامل درونى و بيرونى ، انسان ، با ذات خويش بيگانه مى شود و همين كه با خود بيگانه شد ، از خداى خويش جدا و به اسارت و بردگى غير خدا درمى آيد و سرسپردگى را جانشين هرگونه تعقل منطقى مى سازد و اين بازگشتى است به معبود گرفتن پديده ها و توجيه پرستش ها ، چه تسليم در برابر بت و چه اصالت دادن به ماده ، هر دو به قهقرا بازگشتن است ، و اين عقب گرد ، عامل رشد را كه خودجوشى است ، از انسان مى گيرد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره انبياء آيه 124 .
2 . سوره مائده آيه 75 .
در اين حال توحيد تنها نيروئى است كه بازگشت به خود را با آفرينندگى ارزشهاى انسانى ، ميسر مى كند و در سايه آن انسان موقعيت خود را باز مى يابد و به وسيله هماهنگى و انسجام با طبيعت انسانى و ماهيت هستى ، حلقه وجودى خود را كمال مى بخشد .
در طول تاريخ همه دعوتها و نهضت هاى الهى ، با اعلام توحيد و الوهيت و ربوبيت انحصارى او آغاز مى شده است و در ميان واژه هاى بشرى هيچ واژه اى را نمى توان يافت كه تا اين حد پربار از مفاهيم سازنده و ناظر به ابعاد گوناگون زندگى انسانها بوده و ترمز حركات انحرافى باشد .
قرآن آنگاه به وسيله دلائل روشن ، راه شناخت و معرفت ذات مقدس ربوبى را نشان مى دهد و مى گويد :
« آيا بشر از عدم و نيستى خود به خود برخاسته يا اينكه خود خالق خويش بوده است ، يا اينكه آسمان و زمين را هم بر اين مردم آفريدند ؟ اينها به يقين خدا را نشناختند »(1) .
قرآن بطلان اين دو فرض را كه انسان خود به خود از عدم به وجود بيايد و يا اينكه خود بتواند خويشتن را بيافريند ، به عقل و فطرت سالم وامى گذارد ، تا انسانها آنرا به آزمون گاه انديشه برده و تحليل كنند و با تفكر در آيات و نشانه هاى خدا سرچشمه هستى را با يقينى قاطع و رسا بشناسند و دريابند كه تصوير جهان هستى را نميتوان ارج نهاد ، مگر آنكه در ورايش عقلى مدبّر و سازمان بخش موجود باشد .
و در آيات ديگر توجه آدمى را به كيفيت خلقت و پيدايش تدريجى خود جلب نموده و آفرينش بديع او را با تمام شگفتيهايش از آثار و نشانه هاى اراده و توانائى نامحدود خداوندى مى داند كه با پرتو نافذش كائنات را نوازش مى دهد و چنين مى گويد :
«هماناآدمى را از خلاصه گل پديدآورديم، آنگاه او را به صورت نطفه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره طور آيه 35 ـ 34 .
در جايگاهى استوار قرار داديم و سپس نطفه را به صورت خون بسته و بعد آنرا مانند پاره گوشت و باز آنرا به صورت استخوان درآورديم و بعد بر استخوان گوشت پوشانديم و در مرحله آخر از آن موجودى تازه پديد آورديم ، چه خوب آفريد خداوندى كه بهترين آفرينننده است »(1) .
وقتى جنين براى نقاشى و صورت بندى آماده شد ، هر دسته از سلولهاى چشم ، گوش ، مغمز و ديگر اعضاء وظيفه خاص خود را بعهده مى گيرند و تلاش خود را بىوقفه آغاز مى كنند ، قرآن اين نكته را به انسانها گوشزد مى كند ، كه آيا اين تحولات شگفتى آفرين با فرضيه بى خدائى معقول و قابل پذيرش است ؟
و با اينگونه پديده ها با قاطعيت تمام لزوم نقشه و طرح و رهبرى صحيح را تحت اراده ى آگاه و برنامه اى حساب شده تأكيد و خاطر نشان مى سازد ؟ و بالاخره آيا ممكن است بدون مدبرى آگاه و بزرگ ، سلولهاى بدن به وظيفه خود آشنا شوند و هدف خود را بدين كيفيت ، دقيق و منظم دنبال نموده و چنين تبلور بهت انگيز در جهان هستى شكل بگيرد ؟
قرآن خود پاسخ مى دهد : « اوست خداى آفريننده و پديد آورنده ( اجزاء اصلى ) جداكننده ( اجزاء مربوط به هر عضو ) و شكل دهنده ( چهره هاى گوناگون ) »(2) .
قرآن كريم هر امر محسوسى را كه بشر پيرامون خود مى بيند ، به عنوان مسائلى كه مى بايد دقيقاً در باره آن انديشيد و نتيجه گيرى كرد ، ياد نموده و مى فرمايد :
« خداى شما خدائى است يكتا ، جز او آن مهربان مهرورز ، خدائى نيست، در آفرينش آسمانها وزمين و در پى هم آمدن شب و روز ، و كشتى ها كه در دريابه سود مردم روانند، وآبى كه از آسمان فرستاده وباآن زمين را پس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره مؤمنون آيات 13 ـ 12 ـ 11 .
2 . سوره حشر آيه 23 .
از مرگ باز زنده كرده ، و در آن انواع جانوران را پراكنده است ، و گردش بادها ، و ابرى كه ميان آسمان و زمين تحت فرمان است ، نشانه هائى است براى كسانى كه انديشه خود را به كار اندازند »(1) .
« به مردم بگو مطالعه و دقت كنيد ، ببينيد در آسمانها و زمين چه چيزهائى هست »(2) .
قرآن از تاريخ بشر و تحولات آن ، و مطالعه اقوام گذشته نيز به عنوان يك منبع معرفت ويژه نام مى برد ، و براى كشف حقيقت توجه آدمى را به پيروزيهاى ، شكست ها ، عزّت و ذلّت ها ، خوشبختى و بدبختى ملل گوناگون پيشين جلب مى نمايد ، تا با شناختن قوانين و حسابهاى منظم و دقيق تاريخى و بهره گيرى از آن به سود خود و جامعه انسانى ، تاريخ عصر خود را تحت فرمان درآورد و چنين مى فرمايد :
«پيش از شما عملاً سنن و قوانينى بهوقوع پيوسته است، پس در زمين و آثار تاريخى گذشتگان گردش و تحقيق كنيد ، تا ببينيد پايان كار كسانى كه حقايق وحى و وعده هاى خدا را تكذيب كردند به كجا انجاميد »(3) .
« چه بسيار مردم مقتدرى در شهر و ديارها بودند كه ما به جرم ظلم و ستمكارى آنها را در هم شكسته و نابود ساختيم ، و قومى ديگر جايگزين آنها ساختيم »(4) .
قرآن جهان درون را نيز كه از آن به « انفس » تعبير مى كند ، منبعى براى تفكر سودمند و كشف حقيقت مى شناسد ، و اهميت آنرا چنين گوشزد مى نمايد :
« ما آيات و نشانه هاى خود را در جهان و در ضمير و نفوس بندگان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره بقره آيه 164 ـ 163 .
2 . سوره يونس آيه 101 .
3 . سوره آل عمران آيه 136 .
4 . سوره انبياء آيه 10 .
كاملاً آشكار مى سازيم تا معلوم شود كه خدا بر حق است »(1) .
« در روى زمين نشانهايى است براى صاحبان يقين و در وجود خود شما آيا نمى بينيد ؟ »(2) .
يعنى همين سازمان تن و اندام متناسب و زيبا ، با همه دستگاهها ، فعاليت ها ، فعل و انفعالها و مكانيسم و ريزه كاريهاى دقيق و ظريف ، كه در آن انواع نيروها و غرايز و ادراكات و عواطف و احساسات متنوع انسانى و حيوانى ، بخصوص نيروى حيرت زاى انديشه و شعور به وديعت نهاده شده و تا هنوز بشر در راه شناخت نيروهاى معنوى و نامرئى و كيفيت ارتباط آن با جسم مادى ، بيش از چند گامى به جلو بر نداشته است ، كانون سرشارى است براى شناخت .
قرآن اعلام مى كند كه تفكر و تحقيق در نفس خودتان كافى است ، تا شما را به منبع لايزال و نامحدود بى نيازى و علم و مهارت و توانائى بى پايان ، كه شعله كمرنگى از آن در وجودتان متجلّى است ، رهنمون گردد و بدانيد كه آن حقيقت نامتناهى است ، كه چنين مجموعه پربارى را با وحدت تمام يكجا تركيب نموده و به عرصه هستى آورده است .
پس با وجود چنين نشانه هاى زنده و حجت قاطع ، كه براى پى جوئى وشناسائى او درنهادخودشما ودراختيارتان قرارگرفته است،ديگر هيچ عذر و بهانه اى در جهت انحراف و انكار ، از شما پذيرفته نخواهد شد .
* * *
قرآن كريم در مورد صفات خداوند نيز، از روش نفى واثبات استفاده مى كند ، يعنى صفاتى كه ذات آفريدگار دارا است ، « صفات مثبت» مانند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره سجده آيه 52 .
2 . سوره ذاريات آيه 21 .
علم ، قدرت ، اراده ، و اينكه او وجودى است كه با عدم ، سابقه ندارد و هستى او را آغازى نيست ، سازمان جهان در گردش است ، اما جز از اراده و توانائى او نيرو نمى گيرد .
قرآن مى فرمايد :
« اوست خداى يكتائى كه جز او خدائى نيست ، داناى نهان و آشكار ، بسى پرمهر و مهرورز است ، اوست خداى يكتائى كه جز او خدائى نيست ، فرمانرواى مقتدر ، پاك ، بى عيب ايمنى بخش ، نگهبان ، گرانقدر ، پر قدرت ، بلندپايه و با عظمت و برتر ، منزه و پيراسته باد از آنچه شريك او قرار مى دهند » (1).
يا « صفات منفى » كه از آنها مبراست ، مانند اينكه خانه جسم است و نه مكان دارد ، وجود مقدسش نه شريك دارد نه همتا ، اسير مرزبنديهاى محسوس مادى نيست ، نه والد است و نه مولود ، حركت و تغيير در ذاتش راهى ندارد ، زيرا او كمال محض است و فعليت ، كارآفرينش و مخلوقات را به كسى تفويض نكرده است .
قرآن مى گويد :
« اى پيامبر بگو او خداى يكتاست ، آن خدائى كه از همه بى نياز است و همه عالم هستى به او نيازمند ، نه كسى فرزند او است و نه او فرزند كسى و نه هيچ مثل و همتائى دارد »(2) .
پاك و منزه است پروردگار تو كه خدائى با اقتدار و بى همتا است و از توصيف جاهلانه خلق مبرا است »(3) .
گرچه منطق محدود انديش بشرى در زمينه مقام الوهيت هرگز قادر نيست به داورى بنشيند، زيرا مامعترفيم كه هرگز نمى توان ژرفاى آن وجود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره حشر آيه 22 ـ 21 .
2 . سوره اخلاص آيات 4 ـ 3 ـ 2 ـ 1 .
3 . سوره صافات آيه 107 .
عظيم را كه در عالم هستى ، مثال و نمونه اى در مرز حس و شعور و انديشه برايش نيست دريافت ، اينجاست كه عميق ترين مكتب هاى فكرى و بزرگترين روشهاى انديشه در اين مقام سرگردان است .
يك ذات يگانه و منزه از تركيب ، تمام كمالات را در درون ذات خود داراست ، زيرا هيچ نوع كمال و مزيتى نمى تواند بيرون از ذات يك هستى بى نهايت باشد ، اگر كمال و مزايا بيرون از چنين ذاتى باشد ، لازمه اش محدوديت آن ذات خواهد بود .
چنانكه موجودات هستى بايد به ذاتى منتهى گردند ، كه هستى عين ذات او و موجودات ديگر به آن وجود مستقل وابسته باشد ، همچنين هر صفت كمالى مانند حيات ، توانائى ، علم ، در موجودات جهان يافت شود ، بايد به يك حيات و قدرت و علم مستقلى بازگردد ، كه تمام اين فات و ويژگيها از وجود بى پايانش بجوشد .
درس دهم
شرايط معبود ايده آل
پروردگار جهان آن طورى كه قرآن معرفى مى كند ، جامع تمام شرايط معبود ايده آل است ، آفريننده عشق و زيبائى ها و پديد آورنده همه قدرت ها است ، اقيانوس ژرفى است كه غواص خرد بازيچه كوچكترين موحش گردد ، اوست كه آسمانها و زمين را از سقوط و انهدام نگهميدارد ، اگر لحظه اى از عنايت خويش چشم بپوشد و از اين جهان صرفنظر نمايد ، عالم هستى متلاشى گرديده و به صورت گرد و غبارى به نيستى ميگرايد ، لذا هر ذره اى در عالم ، وجود و ثبات و پايداريش به او متكى است .
او بخشنده تمام نعمت ها و سعادت ها و مالك و صاحب اختيار ما است و وقتى حكم كند و به امرى فرمانش صدور يابد ، به محض اينكه گويد باش ، موجودى مى شود .
حق و حقيقت از ذات او و آزادى و عدالت و ديگر فضائل و كمالات از پرتو صفات او مايه مى گيرند ، پرواز به سوى او و تقرب به درگاه ذوالجلالش، يعنى رسيدن به تمام مطلوبها در حد اعلاى آنهااست،آنكه به او
دل داده انيسى مهربان و دوستى پر مهريافته ، و كسى كه بر او توكل دارد ، بناى اميدش بر پايه اى محكم و متين استوار است ، در حالى كه دل بستن بغير او جمله بر باطل و بنيادش بر باد است .
او كه از جزئى ترين حركت و جنبشى در سراسر جهان هستى غافل نيست ، مى تواند خط سير خوشبختى ما را تعيين كند و شيوه زندگى و برنامه ارتباطاات انسان را كه همان خط مشى حركت وى بر اين نظام تكوين است ، طرح ريزى نمايد ، زيرا به مصالح واقعى ما آگاه است و ويژگى اين حق به خدا ، نتيجه منطقى و طبيعى خداوندى اوست و عمل به اين برنامه تنها ضامن اطمينان بخش براى تعالى ما .
چگونه امكان دارد كه انسان حقيقت و عدالت را تا آن درجه دوست بدارد ، كه جان خويشتن را در راه آنها فدا كند ، اما از منشأ و مظهر آنها روبگرداند ؟
اگر وجودى شايستگى پرستش داشته باشد ، جز آفريدگار كه محور همه هستى است ، كسى نخواهد بود و هيچ چيز و هيچ كس ديگرى در رتبتى نيست كه انسان را ستايشگر و بنده خود سازد ، زيرا همه ارزشهاى ديگر نه مطلق و اصيلند و نه اتكاء به خود دارند ، بلكه ارزش آنها نسبى است و در حكم وسيله براى مراتب مافوق هستند .
عامل اصلى عبوديت و بندگى ، بخشنده بودن نعمت ها و آگاه بودن از امكانات و نيازها و ذخائر و استعدادها و انرژيهاى نهفته در جسم و جان آدمى است و آنهم ويژه ذات خدا است ، كه همه هستى ها نيازمند و آويخته و متكى به آن وجود قائم بذات است ، و كاروان كائنات در حركتى جاودانه به مدد او و به سوى او روان و در نقطه نقطه جهان ، امر او در ريزش مداوم است .
بنابراين انقياد وپرستش مطلق هم مخصوص ذات اقدس او است، كه بى لحظه اى غيبت ، حضورپراحتشامش در دل ذره ذره موجودات احساس مى شود وديگران كه افرادى چون خود ماهستند ونشانه هاى عجز و ناتوانى
بر سراسر وجودشان حاكم است ، لايق خضوع نيستند و شايستگى ندارند كه قلمرو خدا را در پهنه زندگى غاصبانه به تصرف درآورند و عنصر ارجمند انسان هم ، بسى ارزنده تر از آن است كه مقهور و خاضع آنها گردد .
در اين پهنه بيكرانه هستى آنكه شايسته است تاانسان ستايشگرش باشد خدااست، وبايد عشق به او وتلاش براىوصال ورضاى او رابرهر محبوب وموجودى مقدم داشتواين به معناى تكريم وارزش دادن به انسان است، اين قطره كوچك انسان ، اگر با دريانباشد ، قطره اى است كه در معرض طوفان و آفتاب فتنه و فساد قرارخواهدگرفت وخواهند خشكيد و هنگامى هويت واقعى مى يابد و جاودانه مى شود كه به آن منبع فياض بپيوندد و خدا معنا بخش دنياى او و تفسيرگر تمام رويدادهاى زندگى او گردد و از اينجا مى توان فراخى و تنگى جهانهاى انسانها را شناخت .
امير مؤمنان على(ع) طى جملاتى به بيان ضعف ها و ظرفيت محدود انسانها مى پردازد و مى فرمايد :
« چه عجيب و حيرت آور است كار بشر ، اگر در موردى اميدوار شود طمع خوارش خواهدكرد،اگرطمع اورابه جنبش آورد حرص هلاكش مى كند ، اگردچار نااميدى شود، غصهوغم اورامى كشد، اگر به خوشبختى و سعادت رسدنگاهدارى آن را فراموش مى كند،اگردچارخوف و هراس شوداز ترس حيرت زده مى گردد ، اگر در گشايش امنيت قرار گيرد غافل مى شود ، اگر نعمت بر او تجديد شود دچارگردن كشى و بلندپروازى مى گردد ، اگر دچار مصيبتى شدتأثروحزن اورارسوا سازد، اگرثروتى بدست آورد، دچار طغيان مالى مى گردد ، اگر فقر گريبان گيرش شد غرق اندوه مى شود ، اگر گرفتار تعب گرسنگى شد از ناتوانى زمين گير مى گردد ، اگر در خوردن زياده روى كند از فشار شكم ناراحت مى شود ، پس كندرويها در زندگى بشر مضر است و تندرويها نيز مايه ويرانى و فساد »(1) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ارشاد مفيد ص 142 .
در دنيا به طوركليب يا عدل ، شرافت ، و فضيلت و آنچه مورد احترام و تحسين است محصول اوهام و تخيلات است ، يا چنانچه براساس حكم وجدان و غريزه ، و با احساسى كه از واقعيت و ضرورت ارزشها داريم ، آنها را واقعى مى دانيم ، ناچار بايد براى حقيقت كلى وجود و كمال مطلق ، كه سرشار از خير و حيات و توانائى است و ساير ارزشها تراوشات او مى باشند ، اظهار خضوع و فروتنى كنيم .
چگونه ممكن است روحيات و طبيعت خود را ، با عشق ها و نيازمنديهائى كه از درون ما زبانه مى كشند و موجب بيدارى استعدادها مى گردند ، غير قابل انكار بدانيم ، ولى چيزى كه متناسب با فطرت و طبع ما و صفاتش پاسخ گوى تمام خواهش هاى مادى و معنوى ما ، و محرك بزرگترين جنبش هاى انسان است را ناديده بگيريم ؟
* * *
وقتى خوب دقت و جستجو كنيم ، درمى يابيم كه موجودات بيشمار جهان و عشق و نيازهائى كه ريشه در ژرفاى وجود ما دارند ، به يك نقطه وسرچشمه ختم مى شوند وآن خدا است، كه ماهيت وواقعيت جهان ، عين ربط و تعلق و عين اضافه به او است و هستى از نقطه اى كه آغازشده و تنزل يافته، بار ديگر به سوى همان نقطه از خطى ديگر صعود مى نمايد و تنها او است كه شايسته عشق وشيدائى است واگر انسان او را يافت ، چنان شيفته آن جلال و كمال مطلق مى شود ، كه هر چه جز او را فراموش مى كند .
آنگاه مى بينيم كه همه پديده ها از نيستى به وجود آمده اند و در دوران بقاء كوتاه و يا پردوام خود محتاج به امداد و تكيه گاه خارجند و بر چهره آنها مهر مقهوريت و عدم استقلال خورده است .
معبود ايده آلى كه جويايش هستيم و خود را به سويش مى كشانيم ، اگر درشناختن دردهاى ما و حقايق جهان، نادان و در پذيرفتنش خواستها و
تمنيات ما ، از توانائى لازم برخوردار نباشد ، بلكه مانند خود ما آكنده از ضعف و نارسائى بوده و همه در گوره اصلى در يك طراز باشيم ، قهراً نمى تواند هدف نهائى و مطلوب كامل ما قرار گيرد و از ارزش مطلق برخوردار شود و نيايش هم اگر از راه نيازخواهى باشد ، باز تنها خداست كه مى تواند نيازها را برآورد ، قرآن مى گويد :
« غير از خدا كسانى را كه مى خوانيد ، بندگانى مانند خود شما هستند ( يعنى چيزى از خود ندارند )(1) .
اميرمؤمنان در مقام مناجات در مسجد كوفه به درگاه ربوبيت عرض مى كند :
« اى مولاى من اى مولاى من ، توئى خداى بزرگ و من بنده حقير و ناچيز ، و آيا در حق بنده ناچيزى جز خداى بزرگ كه ترحم خواهد كرد ؟ اى مولاى من اى مولاى من توئى قوى و توانا و من ضعيف و ناتوان آيا در حق ضعيفى ناتوان جز وجود قوى توانا كه ترحم خواهد كرد ؟ اى مولاى من اى مولاى من ، توئى عطابخش سائلان و من بدرگاهت سائلم و آيا در حق سائل جز عطاكننده و بخشنده كه ترحم خواهد كرد ؟ اى مولاى من اى مولاى من ، توئى وجود باقى و من مخلوقى تباه و فانى و آيا در حق فانى و نابودشدنى جز ذات باقى سرمدى كه ترحم خواهد كرد ؟
اى مولاى من اى مولاى من ، توئى رهبر و دليل ، و من متحيّر و سرگردان ، و آيا در حق متحير سرگردان جز دليل و رهبر كه ترحم خواهد كرد ؟
اى مولاى من اى مولاى من به رحمت بى انتهايت ترحم كن ، و به وجود و كرامت و به فضل و احسانت از من راضى و خشنود باشد ، اى خداى صاحب جود و احسان و فضل و نعمت بى پايان ، به حق رحمت واسعه ات اى مهربانترين مهربانان عالم »(2) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره اعراف آيه 93 .
2 . مفاتيح الجنان .
بدين لحاظ خضوع در برابر غير او و توجه به غير ذات پاك او ، كه كوچكترين تأثيرى در سرنوشت واقعى ما ندارد ، بهيچوجه قابل توجيه نيست ، زيرا اگر معبودى ارزش بندگى و عشقورزى انسان را دارا باشد ، و بتواند او را به قله رفيع سعادت برساند ، لازم است چنين معبودى از هر نقص و نارسائى پيراسته باشد ، و اشعه جاودانيش موجودات را مدد و حيات بخشد ، و زيبائى جمال او ضمير هر صاحب دلى را در پيشگاهش به زانو درآورد ، صاحب قدرت بى پايان بوده و سوز درون و تشنگى روح ما را فرو نشاند ، كه ره يابى به شناخت او ، چيزى جز رسيدن به منشاء حقيقى فطرت انسانى نيست .
در غير اين صورت اگر از جهانى معشوق و معبود انتخابى ما برترى داشته و تا حدودى نيازهاى ما را برآورد ، همين كه به آن حد و ميزان رسيديم ، خاصيت معشوق ومعبود بودن و قابليت تحريك و جذب را از دست مى دهد و موجب توقف ما خواهد گرديد .
و نه تنها غريزه پرستش انگيز و عبادت خيز ما را تشفى نخواهد بخشيد ، بلكه ما را از تفكر درباره هرگونه ارزش برتر ، بركنار نگهميدارد و در يك دايره بسته و معيوب زندانى مى كند و ديگر انگيزه اى براى پيمودن مدارج بالاتر و پيشروى بيشتر نخواهيم داشت .
و اگر در مرتبه پائين تر از خود ما قرار گيرد ، كه هرگز عامل ارتقاء و اصلاح ما نيست ، بلكه گرايشمان به سوى او ، به تنزل و انحطاط ما مى انجامد و در اين صورت انسان به مثابه عقربه اى است كه روى از قطب و جهت طبيعى برگردانده و در طيف مغناطيسى عنصر كاملاً بيگانه اى قرار گرفته است ، كه نتيجه آن سرگشتگى است و بدبختى و شقاوت ابدى انسان در چنين شرايطى امرى اجتناب ناپذير خواهد بود .
نيايش ، عاليترين واكنش سپاسگزارى انسان
معبودى مى تواند به حركت انسان جهت دهد و فروغش راهگشاى تاريكيها گردد ، كه آرمان ساز و داراى وجود اعلاى مثبت ، و صاحب اثر و عين ثبات و پايدارى باشد ، تا منشاء آثار درونى و راهنماى انديشه و عمل شود و سير تكامل پوى گوهر انسان را كه مايه دست پرورده حكمت است ، تسهيل كند .
هر حركت و تقلاّى ناشيانه انسان ، در جهت اتخاذ هدف انحرافى و بيراهه رفتن در زندگى ، به بيگانگى شخص از خود و خالى شدن از محتوى و مسخ ماهيتش منجر خواهد شد .
ممكن نيست انسان بتواند خود را به درستى درك كند ، در حالى كه از آفريننده خويش جدا باشد ، خدا فراموشى ، ملازم با خود فراموشى و غافل ماندن از اهداف كلى حيات بشر و جهانى كه او را دربرگرفته و بالاخره از تفكر درباره هر گونه ارزش برتر است .
به همان نسبت كه وابستگى به غير خدا ، انسان را با خود بيگانه مى سازد و بيك ماشين متحرك بيولوژى تبديل مى كند ، اتكاء بخدا و نيايش به درگاه او ، انسان يك بعدى و غرق شده و فاقد حيات معنوى را از اعماق اقيانوس غفلت بيرون مى كشد ، او را بيهوش مى آورد و به خويشتن باز مى گرداند .
در سايه نيايش حق، استعدادهاى روحى و نيروهاى ملكوتى پرورش مى يابد و آدمى به حقارت آرزوها وآمال بى ارزش و محدودمادى و نقايص و ضعف هاى درونى خود ، پى مى برد وخويشتن را چنانكه هست مى بيند .
ياد خدا و پرواز به سوى كانون نامرئى هستى ، مايه روشنائى دل و
حيات قلب و آكنده از لذات است ، لذتى كه با لذائذ دنياى سه بعدى مادى نمى توان مقايسه كرد و بالاخره در پرتو توجه به آن حقيقت مجرد و معنوى است ، كه افكار اوج مى گيرند و ارزشها دگرگون مى شوند .
اميرمؤمنان على عليه السلام از تأثير شگرف ياد خدا در دلها چنين ياد مى كند :
« آفريدگار بزرگ ياد خود را مايه صفاى قلب ها ، قرار داده است ، با ياد خدا است كه دلها پس از سنگينى شنوا و پس از كورى بينا و پس از طغيان و سركشى ، به نرمى و ملايمت مى گرايد »(1) .
و نيز مى فرمايد :
« پروردگارا تو براى دوستانت بهترين انيسى و براى آنهائى كه به تو اعتماد كنند ، از هر كس گره گشاترى ، آنان را در باطن و درونشان مشهده مى كنى و در اعماق ضميرشان بر حال آنان آگاهى و ميزان بصيرت و معرفتشان را مى دانى ، رازهايشان نزد تو آشكار و دلهاى آنها در فراق تو بى تاب است ، اگر تنهائى سبب اضطراب و وحشت آنان گردد ، ياد تو مونسشان است و اگر سختى ها و دشواريها بر آنان فرو بارد ، تنها تو پناهگاه آنهائى »(2) .
امام سجاد(ع) آن مظهر پاكى و عدالت كه با معبود لايتناهى پيوندى ناگسستنى داشت ، در مقام دعا بهترين تجلى عشق را به ما نشان مى دهد ، عشق مقدسى كه آتش آن سراسر وجودش را شعلهور ساخته بود و او كه غم هجران و فراق مرگبار سخت روحش را مى آزرد ، در فضاى بيكران هستى با بال نيرومند عشق به پرواز درمى آيد و به درگاه ربوبيت لايزال ، با خضوع و اخلاص وصف ناپذير چنين به نيايش مى پرداخت :
«پروردگارا، به سوى آمرزش تو كوچ كرده ام و به سوى عفو تو آهنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نهج البلاغه خطبه 220 .
2 . نهج البلاغه خطبه 225 .
نموده ام و با گذشت تو مشتاق شده ام و به بخشايش تو اعتماد كرده ام ، در صورتى كه چيزى كه به وسيله آن سزاوار عفو تو گردم ، در كردار من نيست و جز احسان تو سرمايه اميدى ندارم .
خدايا ، مرا به بهترين راه روان ساز و چنان كن كه بر آئين تو بميرم و هم بر آن آئين زندگى خود را از سر گيرم . .
اى معبود من ، اى كسى كه گنهكاران به وسيله رحمتش طلب فريادرسى مى كنند و اى كسيكه بيچارگان به ياد احسانش پناه مى برند و اى كسى كه خطاكاران از ترسش به شدت مى گريند .
اى آرام دل وحشتزدگان از وطن دور گشته و اى غمگسار غمديدگان دل شكسته و اى فريادرس انسان تنهاى درمانده و اى مددكارهرمحتاج عقب رانده ، من آن بنده توأم كه چون او را به دعا فرمان دادى گفت : لبيك .
پروردگارا ، اينك من در پيشگاهت به خاك افتاده ام ، بار الها اگر بر هر كه تو را بخواند رحم كننده اى ، تا در دعا بكوشم ، يا اگر هر كه را نزد تو بگريد ، آمرزنده اى ، تا در گريه شتاب كنم .
خدايا آنكه را جز تو دهنده اى نمى يابد ، نوميد مگردان . . و در اين حال كه در پيشگاهت ايستاده ام ، دست رد بر سينه ام مگذار . . »(1) .
كسى كه بخواهد عمق نيايش را درك كند ، بايد بداند كه شناخت عميق زمينه مسائل اشراقى و احساسى از راه توجيه عقلى و استدلالهاى منطقى امكان پذير نيست .
قرآن كريم كيفيت عمل و حيات و زندگى جبهه كفر و ماديت را چنين تشبيه مى كند :
« آنانكه كافرند اعمالشان در مثل به سرابى ماند در بيابان هموار بى آب ، كه شخص تشنه آنرا آب پندار و به جانب آن شتابد ، چون بدانجا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيفه سجاديه .
رسد هيچ آب نيابد »(1) .
« خدا و رسولانش مردم را به حق و حقيقت فرا مى خوانند ، ولى غير از خدا هر دعوئى پوچ و بى اساس است ، زيرا آنها هيچ حاجتى را از خلق برنياورد ، مانند آنكس كه بر چاه آبى دست فرو برد كه بياشامد و دستش به آب نرسد و كافران جز به ضلالت و گمراهى دعوت نمى كنند »(2) .
« آنانكه غير خدا را به دوستى برگرفتند ، در مثل به مثابه خانه اى است كه عنكبوت بنيان كند و اگر بداند سست ترين خانه جايگاه عنكبوت است »(3) .
« مثل اعمال كسانى كه به خدا كافر شدند به خاكسترى مى ماند كه در روز تند باد شديد همه به باد فنا رود و از همه كوشش خود هيچ نتيجه نگيرند اين همان گمراهى است كه با راه نجات و رستگارى فاصله بسيار دارد »(4) .
عاليترين واكنش سپاسگزارى انسان به درگاه معبود حقيقى ، نيايش و اظهار عشق و شيفتگى به كمال مطلق است و اينهم هماهنگى با تمام موجودات هستى است ، كه جملگى تسبيح گوى و ستايشگر اويند ، قرآن مى فرمايد :
« آسمانها و زمين و هر چه در آنها است ، همگى خدا را ستايشگرند و هيچ موجودى نيست جز آنكه به ستايش و تقديس خداى خود مشغول است وليكن شما تسبيح آنها را فهم نمى كنيد ، خداوند بزرگ بردبار و بسيار آمرزنده است »(5) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره نور آيه 13 .
2 . سوره رعد آيه 13 .
3 . سوره عنكبوت آيه 40 .
4 . سوره ابراهيم آيه 17 .
5 . سوره اسرى آيه 43 .
البته اين پرستش و تقديس كوچكترين سودى براى آفريدگار ندارد ، زيرا او كمالات را بى نهايت داراست و كوچكترين نقص و افزايشى از جهان و انسان ، به سوى او راهى ندارد ، چگونه مى توان تصور كرد كه انسانى را بيافريند و از پرستش و ستايش او بهره بردارى كند ؟ اين انسان است كه با شناخت حقيقى موجود برترين و نيايش به مقام شامخ او ، به هدف نهائى خود ، كه كمال واقعى است خواهد رسيد .
پروفسور « روايه » استاد فلسفه و فيزيكدان معروف ، در مورد وجود شعور در كائنات چنين مى نويسد :
« جهان شناسى تازه مى گويد كه اتم ها و مولكول ها ، مى دانند چه مى كنند و به اصطلاح عادى نسبت به كارها و چرخش زندگى خود ( شعور ) دارند ، اين شعور آنها حجتى از فيزيك دانان هم برتر است ، زيرا آنچه فيزيك دانان در باره يك اتم مى دانند ، اين است كه اگر اين اتم محسوس و قابل شناسائى نبود ، كسى در باره آن چه مى دانست ؟
جسم ، حركت ، سرعت ، اينجا ، آنجا ، تشعشع ، تعادل ، فضا ، جو ، فاصلهوغيره همه و همه به بركت وجوداتم پديدار شده ، و اگر اتم نبود ، موجد همه اين پديده هاى شگفت انگيز جهان آفرينش چه بود؟ بين شعور و جسم ، همان تناسب وجود دارد ، كه بين حركت و سكون، و جهات مثبت و منفى درحركت.
اما درست به همين دليبل نمى توان باور كرد در ميدان تبادل نيروها و قدرتهاى عظيمى مثل پهنه كهكشانها كه فقط قوانين جاذبه و تعادل و حركات و نور و سرعت و گريز از مركز حكمرانى مى كنند ، اين بى شعورى و ناآگاهى وجود داشته باشد ، در اين پديده هاى شگرف ديگر كورى وجود ندارد و حتى ذرات نور ، در حركت خود به اصطلاح پستچى بيسوادى براى رساندن پيغامها و اخبار نيستند »(1) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . دو هزار دانشمند در جستجوى خداى بزرگ ص 61 و99 .
اما فضا در مجموعه واحد خود كور نيست ، اگر بخاطر بياوريد، بر ما مسلم شدكه درمشاهده بررسى ميدان ديد، چشم عامل وعنصراصلى نيست، اما چون در مكان يعنى در مركز زمين و طبق مقدورات محدود نوع بشر وموجودات زنده زمينى قرارگرفته، ميدان كوچكى براى نمايش فيزيكى پيدا كرده است ، بين زمين و خورشيد و بين خورشيد و كهكشانها و بالاخره بين كهكشانها و ستارگان غول آساتى دوردست، كه نيروهاى آسمانى شگرف ، با ميدانهاى غول آسا به تبادل نيرو مشغولند، ديگر براى عضوى مثل چشم موجودات زمينى، فرصتى براى ابراز وجود و اثر بخش بودن وجودندارد.
******************
درس يازدهم
مقايسه با صفات او ممنوع
گرچه ما در كوشش و تلاش خود در زمينه توصيف آفريدگار و شناخت صفاتش ، به مفاهيم و اصطلاحاتى نياز داريم كه در دسترس ما نيست و اصطلاحاتى كه به كار مى بريم ، از اينكه در رسيدن به اين هدف و توصيف واقعى او ، ما را يارى دهند ، ناتوانند چه درك كيفيت اوصاف نامتناهى حق ، در افهام محدود ما نمى گنجد و او برتر از همه مفاهيمى است كه ساخته و پرداخته ذهن بشر است .
انسانى كه مخلوق و از هر نظر محدود است ، نبايد انتظار داشته باشد كه بتواند موجود غير مادى را با توصيفات و ويژگيهاى مادى سنجيده و بيان نمايد .
بحث در باره حقيقتى كه غير از ممكنات و موجودات طبيعى است و قدرت مطلق و علم غير محدودش محيط بر تمام ما سوى است و به تعبير قرآن مجيد :
« به هيچ يك از مخلوقات محدود و ناقص شباهت ندارد »(1) .
طبعاً در رديف مسائل عادى نيست .
مولاى متقيان على(ع) مى فرمايد :
« هر كه خدا را به چيزى تشبيه و مانند كند و يا به ذات مقدسش اشاره نمايد ، در واقع او را قصد نكرده است آنچه به كنه ذات شناخته شود ، آفريده و مصنوع است و خدا خالق و آفريدگار است ، و هر چه به غير متكى باشد معلول است و مخلوق ، ولى خدا علت است و بس .
دست به آفرينش مى زند بى آنكه اسباب و وسيله اى بكار گيرد ، اندازه مى گيرد ، بدون آنكه از فكر و انديشه مدد جويد ، بى نياز است اما از چيزى بهره بردارى نمى كند ، وقت و زمان با او همراه نيستد و آلات و ابزار او را يارى نمى كنند ، هستى او از هر زمان و ازليتش از هر ابتدا و آغازى پيشى گرفته است .
او محدود به حدى نيست ، زيرا پديده ها هستند كه با حدود ويژه خود ، ماهيتشان را محدود ميسازند و اجسامند كه به نظاير آنها اشاره مى كنند ، در ذات مقدس او مفاهيم حركت و سكون راهى ندارد ، چگونه ممكن است چيزى را كه در پديده ها خلق گردد ، در وجود او پديد آيد ؟
چون اگر حركت و سكون در ذاتش جريان داشت ، دستخوش تغيير و دگرگونى مى شد ، و تجزيه مى گرديد و ازليت وجودش ممتنع مى گشت .
او منبع تمام نيروها است و لذا هيچ موجودى در او اثر نمى گذارد و بالاخره آفريدگارى است كه تحول نمى پذيرد و از بين نمى رود و از ديدگاه اهل بينش و معرفت پنهان نمى شود »(2) .
اينك صفات او حساب جدائى دارد و نمى توان از راه مقايسه با صفات خود ، جستجو نمود ، بدين علت است كه صفات در آن سرچشمه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره شورى آيه 9 .
2 . نهج البلاغه خطبه 181 .
هستى ، با مفاهيم صفات در ديگر موجودات متفاوت است .
مثلاً ما بر انجام برخى كارها قدرت داريم ، اما اين توانائى مانند قدرت خدا نيست ، در ما صفت چيزى و موصوف چيز ديگرى است .
يا هنگامى كه دم از علم خود مى زنيم ، ما با علم يكى نيستيم ، در دوران كودكى از علم و دانش در وجود ما خبرى نبود ، بعد بتدريج در ثار آموزش ، معلوماتى كسب كرديم و علم و قدرت ، دو گوشه متمايز از وجود ما را تشكيل مى دهند ، و اين صفات نه عين ذات ما هستند و نه در وجود ما وحدت دارند ، يكى عارض است و ديگرى معروض ، و هر يك براى خود حساب مستقلى دارند .
ولى مسأله در باره خدا به اين صورت مطرح نيست ، وقتى مى گوئيم خداونددانا وتوانا است، مقصوداين است كه اومنبع علمو قدرت است ، آنجا صفت چيزى جزهمان موصوف نيست ،هرچندازلحاظ مفهوم باهم متفاوتند ، در واقع صفات وعين ذات يكديگرند، چون معروضى نيست تاچيزى بر آن عارض گردد ، بلكه يك هستى مطلق ، عين علم و قدرت و حيات و ثبوت و تحقق است كه هيچ قيد و حد عقلى يا خارجى همراه ندارد .
از آنجائى كه پرورش ما در دل طبيعت است و با اين دستگاه پيوسته انس داشته ايم و هر چه ديده ايم داراى ابعاد و اشكال مخصوص و زمان و مكان و خواص جسم بوده ، به خاطر انس ذهن به مفاهيم پديده هاى طبيعى ، هسته چيز را مى خواهيم با مقياس آنها بسنجيم ، حتى مفاهيم فكرى و عقلى ما ، بنابر تحقيقات علمى و فلسفى ، روز اول از همين جا گرفته شده است .
بنابراين براى تصور وجودى كه هيچيك از خواص ماده را دارا نيست و هر چه در ذهن تصور شود ، او غير از آن است و درك صفاتى كه از ذات انفكاك پذير نخواهد بود ، در عين اينكه مستلزم دقت بسيار است ، ايجاب مى كند كه ذهن از تصور موجودات مادى كاملاً تهى شود .
پيشواى جهان اسلام على عليه السلام در اين زمينه بيانى رسا و پر محتوى و عميق ارائه مى دهد ، و تأكيد مى كند كه انسانها نمى توانند خدا را
به بند وصف كشانند ، و چنين مى فرمايد :
« توحيد خالص و كمال ايمان ، در منزه و پاك دانستن ذات مقدس او ، از تمام صفات مخلوقات است ، حاشا كه او به صفتى موصوف باشد ، زيرا به هنگام توصيف چنان نمايد كه هر صفتى از صاحب صفت جدا و بيگانه است ، پس آنكس كه زبان بوصف آفريدگار گشايد در حالى كه براى او صفت زائد معتقد باشد ، چنهان است كه او را همدم و قرين چيزى ساخته و براى او دو جزء قائل شده و چنين توصيف ناشى از ناآگاهى و عدم شناخت او است »(1) .
زيرا مفاهيم ذهنى نمى توانند خدا را به عنوان صفت محدود سازند وبا حدومرزى كه دارند، بروجودخدامنطبق شوند، چون هر يك از صفات ومفاهيم، ازجهت مفهومويژه خود، از ديگر صفات جدا است ، مثلاً مفهوم حيات بامفهوم قدرت كاملاًبيگانه استو هريك برديگرى قابل انطباق نيست، هرچندممكن است مصاديق يكجاهمه اين صفات رادربرگيرند ، اما هر يك از واژه هاى ياد شده، جز بر مبناى خود ، انطباق ندارد .
هنگامى كه عقل انسان مى خواهد چيزى را با صفتى وصفت كند ، با اينكه هدفش اين است كه از لحاظ مصداق ، نوعى وحدت ، بين صفت و موصوف برقرار سازد ، اما از جهت اينكه مفهوماً صفت غير از موصوف است ، خواه و ناخواه ، حكم به بيگانگى و مغايرت آنها مى كند و چون تنها وسيله براى شناخت اشياء توصيف آنها با مفاهيم ذهنى است ، كه از نظر تصور كاملاً جدا از يكديگرند و لازمه آنها محدوديت است ، بنابراين دست مفاهيم ذهنى از شناخت آن حقيقت متعالى كوتاه و او برتر از آن است كه از رهگذر توصيف ، بتوان شناخت و بدين سبب است كه هر كه خدا را به صفتى محدود كند ، در واقع او را نشناخته است .
باذكر برخى مثال تا حدى ميتوانيم به مفهوم صفاتى كه زائد بر ذات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نهج البلاغه فيض الاسلام ص 14 .
نيست ، آگاهى يابيم . در نظر بگيريد كه پرتو حرارت و شعله آتش همه چيز را گرم و داغ مى سازد ، يكى از كيفيات و صفات آتش ، « سوزندگى و پخش حرارت » است .
آيا اين خاصيت گوشه اى از وجود آتش را اشغال كرده است ؟ مسلماً نه ، بلكه آتش هر چه هست و سراسر وجودش داراى اين خاصيت « سوزندگى و پخش حرارت » است .
امام صادق(ع) در پاسخ شخصى كه از حقيقت خداوند پرسش كرد فرمود :
« او چيزى است مغاير با تمام اشياء ، تنها او عين حقيقت وجود است ، او داراى جسم نيست ، نه صورت دارد ، نه به حس درمى آيد و نه مى توان از راه كاوش و جستجو او را يافت و نه در حواس پنجگانه مى گنجد ، اوهام و تصورات از درك او عاجزند و روزگار و دورانها چيزى از او نمى كاهند و در معرض تغيير و دگرگونى قرار نخواهد گرفت »(1) .
يكتائى خداوند
در بحث هاى مذهبى وقتى سخن از توحيد به ميان مى آيد ، به معناى اعتقاد به يگانگى پروردگار در ذات و در آفرينش و كارگردانى و فرمانروائى بر جهان و اداره نظام و از جهت بندگى و پرستش و بسيارى از جهات ديگر است .
چنانكه در توحيد ذاتى تعدد قابل تصورنيست، در توحيد صفاتى نيز تركيب و اختلاف ذات وصفات كاملاً منتفى است، زيرا چنين اختلافاتى از لوازم محدوديت است و تفكيكى كه بين صفات خداوند قائل مى شويم، از لحاظ تفكر ومطالعات عقلى مااست وگرنه تعدد جهات واضافات درذات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اصول كافى كتاب توحيد ص 150 .
او راه ندارد .
اگر جسمى را در طبيعت با شيشه هاى رنگارنگ تماشا كنيم ، در هر مرتبه آن شيئى ، به رنگ ديگرى براى ما جلوه مى كند ، همچنين وقتى با ديد عقلى به ذات بى همتاى الهى مى نگريم ، گاهى از لحاظ اين كه تمام موجودات ، در پيشگاه او حاضرند ، به آن وجود نامتناهى نسبت دانائى مى دهيم و مى گوئيم او دانا است و زمانى از نظر اينكه بر آفرينش هر چيز توانائى دارد ، به او مى نگريم ، سخن از قدرت او به ميان مى آوريم .
بنابراين چون صفات مختلف را كه خاصيت وجود محدود ما است ، از دريچه هاى گوناگون مى بينيم ، اين مفاهيم را از آن ذات نامحدود انتزاع مى كنيم ، اما در عالم خارج ، تمام مفاهيم يادشده يك وجود دارند و از يك حقيقت خبرمى دهند، حقيقتى كه از هر عيب و نقص منزه است ومظهر تمام كمالات از قدرت ورحمت وعلم وبركت و حكمت وجلال مى باشد.
امير مؤمنان على(ع) در نخستين خطبه نهج البلاغه مى فرمايد :
« سرآغاز دين شناخت ذات پاك خداوندى است و كمال شناختن ايمان به آن وجود مقدس است و ايمان كمال يافته اخلاص به درگاه او است و كمال اخلاص به آن ذات ابدى نفى همه صفات ممكنات از آن مبدء بى همتا است .
زنهار مبادا كه او را به صفتى موصوف توان كرد ، زيرا در اين هنگام بيگانگى ميان نام و صفتش پديد آيد ، بنابراين آنكه ذات پاكش را به توصيفى به وصف كشد ، چنان است كه گوئى برايش همتا و همانند آورده و چنين كسى كه خدا را بدينسان وصف كند ، نه تنها برايش همتا آورده ، بلكه او را دو تا ديده و آنكس كه او را دو تا بيند ، در پى تجزيه وجودش بوده واينان از بركت بينائى و از حكمت دانائى در وجود بى همتايش بسى درمانده و كور و نادانند .
آنكه از چنين بينائى محروم باشد ، به سويش اشاره مى كند ، كسى كه او را به اشاره ياد كند ، براى آفريدگار هستى حدود و حصارى قائل شده و
محدودش كرده است و هر كس او را به حدّى مقيد و محدود كند ، او را چون كميّتى قابل برشمارى انگاشته و آنكه گويد : پرودگار در چيست ؟ ندانسته او را همچون جسمى در ضمن ديگر قرار داده و آنكه گويد : پروردگار بر چيست ؟ ندانسته مكانهائى را از وجود او تهى دانسته است » .
پس آن صفت نامحدود به بى پايانى ذات است كه خداودن بدان موصوف است و آنچه از آن پاك و منزه مى باشد ، صفت محدود است كه جدا از صفت ديگر و غير ذات پاك او است .
وقتى شناختيم كه هستى خداوند از خود او است ، بايد بدانيم كه يك هستى محض نامحدود از تمام جهات است ، چه اگر هستى و نيستى براى او يكسان باشد ، براى اينكه وجود پيدا كند ، بايد هستى را از خارج وجود خود دريافت نمايد ، پيدايش خود به خود هم كه امكان پذير نيست . پس تنها وجود محض است كه هستى از خود دارد و ساير حقايق به او پيوسته و با او شناخته مى گردند و هنگامى كه ذاتى عين هستى باشد ، از نظر علم ، قدرت ، ازليت ، ابديت ، نامتناهى است ، زيرا علم و قدرت يك نوع هستى است و ذاتى كه عين هستى است ، تمام اين كمالات را به صورت نامحدود دارا است .
* * *
يكتائى خداوند ، يكى از صفات بارز اوست ، تمام اديان آسمانى در تعليمات تحريف نشده و اصيل خود ، بشريت را به توحيد خالص و خالى از هرگونه شرك دعوت كرده اند ، چه شرك با تمامى صور و ابعاد خود ، زيانبارترين گمراهى بشر است ، كه در طول تاريخ از جهل و ناآگاهى و انحراف از راهنمائى عقل و مكتب توحيدى انبياء منشأ مى گرفته است .
اگر انسانها از راه انديشه صحيح و دلائل عقل و راهنمائى پيامبران ، خدا را باور مى داشتند ، ممكن نبود هيچ پديده و مصنوع ديگر را بجاى او بپذيرند و يا فكر كنند كه موجود ديگرى در مقدرات و فرامين و مديريت
جهان ، همتاى او است و يا در اداره نظام هستى سهمى بعهده دارد .
اگر خدايان متعدد بر سراسر جهان فرمانروائى داشته باشند و هر يك از اين خدايان طبق اراده خود فرمان دهد و عمل كند ، در اين صورت كار نظام هستى به هرج و مرج خواهد كشيد .
قرآن مى فرمايد :
« اگر غير از ذات احديت خدايان متعدد وجود مى داشت ، نظام آسمان و زمين برهم مى خورد ، بنابراين پيراسته باد خداوندگار عرش از آنچه اينان در باره اش مى گويند »(1) .
اينكه مى گوئيم خدا يكتا است ، به اين علت است كه خدا جسم نيست و آن جسم است كه از يك سلسله عناصر تركيب شده و از اجزائى به وجود آمده است ، لذا بايد تركيب و تجزيه و توالد را كه اوصاف ممكنات و اجسام است ، از او نفى نمود ، هر چه از تركيب و توليد پديد آمده نه خدا است و نه مانند او .
تصور تعدّد مصداق ، هنگامى امكان پذير است ، كه پاى قيودى از قبيل كميت ، كيفيت ، زمان ، بميان آيد اما خداوند مقيد به هيچكدام از اين قيودات نيست و طبعاً تصور شبيه و مانند براى او محال خواهد بود .
اگر ما بدون هيچ قيدى ، حقيقت آب را تصور كنيم و بارها اين تصور را تكرار نمائيم ، چيزى بر تصور نخستين افزوده نمى شود ، چون ابتدا آب را مطلق ، صرفنظر از هرگونه قيد وشرط وكميت وكيفيتى تصوركرديم ، در تصورات مجددممكن نيست بتوانيم دوفرض براى حقيقت آب فرض نمائيم.
اماوقتى كه قيودى خارج از حقيقت آب، به آن افزوديم، افراد بيشترى پيدامى شوند وپاى منابع مختلف كه بميان آمد، تعدد پيش مى آيد، مثلاً آب باران، آب چشمه، آب رودخانه، آب دريا، در زمانها ومكانهاى مختلف ، اينجا و آنجا و بالاخره اگر اين قيود را حذف كنيم و اصل حقيقت آب را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره انبياء آيه 23 .
بنظر بياوريم ، مى بينيم كه دوگانگى در آن راه ندارد و فقط يك حقيقت بيش نيست .
بايد توجه كنيم موجودى كه در مكان بگنجد خود به خود ، به مكان نياز دارد و موجودى كه در زمان بگنجد ، هستيش در گرو شرايط خاص زمانى است و تنها در چهارچوب زمان معينى كه شرايط خاصى وجود دارد ، تحقق خواهد يافت .
پس وقتى موجودى را شناختيم كه هيچ زمان و مكانى از او خالى نيست و بالاترين درجه هر كمال را كه بينديشيم ، دارا است و جز او نه چيزى كامل و مطلق است و نه ذاتى منزه از نقص ، بنابراين تصور دوگانگى براى چنين حقيقت متعالى ، عين متناهى بودن و محدوديت است .
اساساً خدا واحد عددى نيست كه بتوان فرد دومى را از سنخ خود او برايش تصور كرد ، بلكه يگانگيش طورى است كه اگر فرد دومى با او فرض شود همان اولى خواهد بود .
نظر باينكه تعدد اشياء مرهون قيودى است كه آنها را از همديگر متمايز مى سازد ، اگر موجودى از هر قيد و شرط رها باشد ، قطعاً فرض دومى براى آن نامعقول خواهد بود ، چون فرد دومى مستلزم داشتن حدود است و اگر تمام حدود منتفى شود ، بى ترديد دو موجود نخواهيم داشت و تصور فرد دوم تكرار فرد اول است .
فرض وحدت خدا اين است كه اگر تنها خدا را تصور نمائيم و در مرحله وجود او همه پديده ها را ناديده بگيريم ، ذات مقدسش ثابت است و همچنين اگر همراه پديده ها بوجود او نظر افكنيم ، باز هستى او ثاتبت و برقرار است ، در صورتيكه وقتى موجودات ديگر را صرفنظر از وجود خدا در نظر بگيريم ، بهيچوجه نمى توانند موجود باشند ، چون وجودشان از لحاظ حدوث و بقاء بوجود آفريدگار وابسته است .
بنابراين هرگاه قيد و شرطى را براى خدا منظور داريم ، در صورت منتفى شدن اين قيدو شرط،وجوداوهم منتفى خواهدشد ، درحالى كه هستى
خداوند غير مشروط و تعددناپذير است و لذا است كه عقل نمى تواند از سنخ او ، فرد دومى را فرض كند .
مثالى بزنيم : اگر بپذيريم كه جهان را حد و نهايتى نيست و از هر طرف كه برويم به نقطه آخر نخواهيم رسيد با چنين تصويرى از جهان اجسام كه همه ابعادش بى نهايت است ، آيا مى توانيم به دنبال آن جهان ديگرى را فرض كنيم چه بى نهايت و چه با نهايت ؟ مسلماً نه ، زيرا فرض جهان بى نهايت خود به خود فرض عالم جسمانى ديگر را نفى مى كند وهر چه را عالم ديگر تصوركنيم يا خود همين عالم است، يا بخشى از آن.
پس با توجه به اينكه ذات خداوند هستى محض است ، فرض وجود ديگرى مانند او ، نظير اين است كه جهان جسمانى ديگرى را در كنار جهان نامحدود فرض كنيم و اينهم غير ممكن است .
از اينجا معلوم مى شود معنى اينكه خدا يكى است ، نه اين است كه دوتا نيست ، بلكه دومى قابل فرض نيست و منحصر بودن در ذات او نهفته است ، تشخص او از ذات خويش است كه مى توان او را از واقعيت هاى ديگر بازشناخت ، اما تشخص موجودات ديگر ، از ذات آنها مايه نگرفته و اين خدا است كه به آنها تشخص بخشيده است .
اگر از كلمه خدا معناى راستين و واقعيش را در ذهن داشته باشيم و درست او را بشناسيم ، طبعاً به اين نتيجه مى رسيم كه ذات او با تعدد ناسازگار است .
* * *
ما به خوبى مى بينيم كه در ميان همه اجزاء جهان يك نوع پيوستگى و هماهنگى دامنه دارى برقرار است ، انسان براى تنفس گياهان و نباتات ، گاز كربنيك توليد مى كند و درختان و نباتات براى تنفس انسان ، متقابلاً اكسيژن و در نتيجه اين داد و ستد بين انسان و نباتات ، مقدار معينى از
اكسيژن نگهدارى مى شود و اگر غير از اين مى بود ، نشانه اى از حيات انسان در كره زمين ديده نمى شد .
مقدار حرارتى كه زمين از خورشيد دريافت مى كند ، به گونه اى است كه پاسخگوى نيازهاى موجودات زنده است ، سرعت سير زمين به دور خورشيد و فاصله آن با اين منبع انرژى و حرارت ، به طورى تنظيم گرديده كه براى انسان زيستن در روى زمين امكان پذير باشد و اندازه فاصله زمين از خورشيد از نظر نقشى كه در ايجاد حرارت دارد ، بطور كامل برابر با مقدار حرارت مناسب براى زندگى است .
اگر سرعت سير زمين در هر ساعت به جاى هزار ميل كنونى ، صدر ميل مى شد ، شب و روزهاى ما به ده برابر فعلى مى رسيد و شدت حرارت آفتاب تا درجه اى بالامى رفت، كه تمام نباتات رايكسره مى سوزانيد و سرماى شب هاى زمستان ، همه جوانه ها را منجمد مى نمود .
و اگر تشعشع خورشيد به نصف كاهش مى يافت ، به دنبال آن همه جانداران از فرط سرما در جاى كنونى خود بى حركت و ميخكوب مى شدند و اگر به بيش از دو برابر افزايش مى يافت نطفه حياتى در مرحله تكوين توقف مى كرد .
و بالاخره اگر ماه در فاصله دورترى از زمين قرار مى گرفت آن مد كه بوسيله ماه انجام مى گيرد ، شدت مى يافت و نيرويش به مرحله اى مى رسيد كه كوهها از جاى خود ريشه كن مى شدند .
جهان پويا با اين بينش ، كاروانى است كه تمام راهروان آن ، همچون حلقه هاى زنجير بهم پيوسته اند و همانند اجزاء ريز و درشت يكدستگاه در جهت واحد و براى هم در فعاليت و كوششند و در كل اين ارگانيسم ، هر چيزى با ملاحظه موضعش كار و وظيفه اش مشخص مى گردد و در اين مجموعه همگى كمك كار و تكميل كننده يكديگرند و پيوندى عميق و معنوى همه ذرات را بهم مرتبط مى سازد .
پس جهانى كه سرشار از وحدت است بايد به يك حقيقت و به يك
مبدأوابسته باشدوهستى تنهاازيك نقطه بجوشد، اگر كل هستى يكى است ، پديدآرنده آنهم جز يكى نتواند بود ، آنكه در دايره كثرت هستى يكپارچگى پديدآورده،خودبرهانى راستين بريكتائىوتوانائىو كاردانى اوست .
قرآن مى فرمايد :
« بگو راستى بمن نشان دهيد اين شريكهائى كه شما به جاى خدا به نيايش آنها ميپردازيد آيا چيزى از زمين را آفريده اند ، يا شركتى در خلقت آسمانها با خدا داشته اند يا كتابى به اينان داده ايم كه بر عقيده شرك خود بر آن كتاب متكى هستند ؟ نه ، ستمكاران تنها يكديگر را با وعده هاى فريبنده گول مى زنند ، محققاً خدا آسمانها و زمين را از سقوط و نابودى نگهميدارد و اگر رو به سقوط و نابودى روند كسى ديگر نيست كه آنها را نگهدارد ، بدانيد كه خدا بسيار بردبار و آمرزنده است »(1) .
فطرت ما نيز كه يك بعد اساسى وجود ما است، اين يگانگى را تأييد مى كند ، زيرا در بحرانهاى سخت و گرفتاريهاى جانفرسا عقربه تمنيات ما به يكسو متمايل مى شود ،به يك نقطه متوجه مى گرديموبه اودل مى سپاريم .
يكى از شاگردان امام صادق(ع) از آن حضرت پرسيد : چه دليلى بر يگانگى خدا وجود دارد ؟ امام(ع) در پاسخ فرمود : دليل بر يكتائى او بهم پيوستگى و استمرار و دوام جهان آفرينش و تماميت نظام هستى است و اينكه سراسر جهان قلمرو يك نظام است ، نظامى يگانه و بهم پيوسته ، چنانكه خداوند در قرآن فرموده است :
« اگر در سراسر آسمان و زمين آفريدگارى جز ( خداوند يگانه ) وجود داشت ، نظم آنها بهم مى خورد و جهان از هم گسيخته مى گرديد »(2) .
بنابراين استوارى و سراسرى بودن اين نظام ، فرضيه چند خدائى را در يك يا چند قلمرو نفى مى كند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره فاطر آيه 40 .
2 . اصول كافى ، كتاب توحيد .
با اينكه قرآن يكتائى خداوند را روى آفرينش و كاردانى جهان تأكيد مى كند ، در عين حال از نقش علل و اسباب كه كارگزاران فرمانبردارى هستند ، نيز ياد مى نمايد و مى فرمايد :
« و خدا از آسمان آب نازل كرد و بوسيله آن زمين را پس از مرگش باز زنده كرد ، در آن نشانه روشنى است براى انسانهائى كه مى شنوند »(1) .
هنگامى كه به اين نتيجه رسيديم كه در سازمان هستى هيچ كس جز خدا دست اندر كار آفرينش و تدبير و كارگردانى نيست و همه منابع تأثير ، در جهان ، زير فرمان و اراده اويند ، و ايفاى هر نقشى از جانب هر عامل يا هر علل و اسبابى در جهان ، از ناحيه آن ذات نقش آفرين به او سپرده شده است ، ديگر چگونه مى توان موجود ديگرى را همطراز خدا دانست و در برابر او تن به پرستش داد ؟ .
قرآن مى فرمايد :
« گروهى از مردم مجودات ديگر را همطراز خدا مى شمرند و نسبت به آنها چون خدا دوستى مىورزند ولى مردم با ايمان نهايت دوستى را به خدا اختصاص مى دهند »(2) .
« از نشانه هاى او شب و روز و خورشيد و ماه است ، در برابر خورشيد و ماه خاضع مشويد و بر خاك ميفتيد ، در برابر خدائى از سر خضوع بر خاك افتيد كه آنها را آفريده است »(3) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره نحل آيه 65 .
2 . سوره بقره آيه 64 .
3 . سوره سجده آيه 36 .
درس دوازدهم
توانائى بى پايان خداوند
براى اثبات قدرت نامحدود خداوند ، هيچ دليلى روشن تر از مطالعه و بررسى پديده هاى هستى و صورت بنديها و رنگ آميزيهاى طبيعت كه بيرون از توصيف و بيان است ، نيست .
وقتى به مصنوعات خدا نظر مى افكنيم خود را در برابر آنچنان نيروى عظيمى مى بينيم كه نمى توان براى آن حدى تصور كرد ، بازگشت به مصنوع و ميليونها حقايقى كه در عجايب طبيعت و اعماق نفس انسان بوديعت نهاده شده ، براى بدست آوردن ميزان توانائى پديدآورنده آنها ، روشنترين برهان است و جز از اين طريق ، چنين نظامى قابل تفسير و تعليل نيست .
توانائى بى مانند اوست كه عقل را در برابر آفريننده اين دستگاه عظيم بخضوع واميدارد و هيچ واژه اى نمى تواند ابعاد اين قدرت را مشخص سادز ، آن ذات بى همتا آنچنان توانا و مسلط است كه به محض اينكه اراده كند چيزى به وجود آيد ، كافى است كه فرمان « شو » از سوى او صادر گردد و بلافاصله « خواهد شد » .
قرآن مى فرمايد :
« هنگامى كه او چيزى را اراده كند ، فرمانش همين است كه شود و بدنبال آن خواهد شد . . »(1) .
اين قانون بهترين شاخصى است براى معرفى آن قدرت بى نهايت و تجلى عظمت او و طرد هرگونه حد و ميزان و نارسائى هر نوع معيار و آمار و ارقامى در برابر اين قانون الهى ، با اين همه موجودات كوچك و بزرگ و متنوع در پهنه هستى ، قهرمانان علوم طبيعى و رجال لابراتوار در عين پيشرفت هاى وسيع علمى حتى هنوز به درك اسرار درونى يك فرد آن هم بطور كامل توفيق نيافته اند .
با اين احوال اطلاعات ناقص و كوتاهى كه انسان تا اين زمان نسبت به قمستى از موجودات نظام هستى به دست آورده ، كافى است تا آدمى با تمام وجود ، نامتناهى بودن آن قدرت عظيم را كه اين همه مخلوقات گوناگون در حجم هاى مختلف ، از جانوران كوچك و غول پيكر در اعماق درياها و اقيانوسها ، با قيافه هاى حيرت انگيز و پرندگان ظريف و خوش آهنگ ، با بالهاى رنگارنگ و زيبا ، كه در فضا بال مى گشايند ، يا در دل جنگل ها به سر مى برند ، كه تقليد گوشه هائى از آن زيباذى در دست هنرمندان چيره دست ، بازار هنرشان را رونق مى بخشد ، گرفته ، تا درخشيدن ستارگان و طلوع و غروب خورشيد ، و منظره شفق و پرتو ماه و كرات و كهكشانها و سحابى ها كه هر يك گاهى ميليونها ستاره عظيم و درخشان در قلب خود جاى داده ، كه حتى تصور تعداد و عظمت آنها ، گيج كننده است ، درك كند .
آيا آفرينشى با اين عظمت بهت انگيز از قدرت بى پايان آفريدگار حكايت نمى كند ؟ آيا مى توان آفريننده اى كه اين چنين به زندگى تنوع بخشيده و اصول محدود و معين حيات را در اين چهره ها و قيافه هاى وسيع جلوه گر ساخته است ، ناديده گرفت ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره يونس آيه 82 .
مى دانيم ابداع اين طرحهاى دل فريب موجودات ، از ذره اى به نام « اتم » ساخته شده ، كه فقط با قبول يك نيروى بى نهايت توانا و هدايت كننده و با اراده ، اين مسأله هستى قابل توجيه است .
آرى اوست كه هرچيزى را در اين جهان به سوى شكل پذيرى حيرت آور رهنمون مى شود و داراى قدرت طرح و برنامه و ويژگيهاى عقل و ايجاد هندسه منظم است .
* * *
مسأله كوچك و بزرگ و مشكل و آسان از خواص موجودات محدود است ، ولى در عالم بى نهايت ذات و صفات مسأله كم و زياد ، و كوچك و بزرگ ، مطرح نيست و عجز و ناتوانى كه معلول محدوديت نيروى فاعل ، با وجود مانع و يا كمبود وسائل و ابزار توليد است ، در باره يك هستى بى پايان نمى توان تصور كرد .
قرآن مى فرمايد :
« هيچ چيزى در آسمانها و زمين ، نمى تواند خدا را دچار عجز و ناتوانى كند ، همانا خدا دانا و تواناى مطلق است »(1) .
در عين اينكه خداوند بر انجام هر كارى توانا است ، ولى جهان را با نظامى مشخص و خاص آفريده و در چهارچوب اين نظام دقيق ، به برخى از پديده ها در پيدايش برخى ديگر ، نقش معينى واگذار نموده است ، اما آنها در اجراى اين وظيفه يكسره فرمانبردار بى چون و چراى اويند ، و كوچكترين سرپيچى از اوامراش ندارند ، چنانكه قربن مى فرمايد :
« خورشيد و ماه و ستارگان همه زير فرمان اويند ، آگاه باشيد كه آفرينش خاص خداست و حكم نافذ فرمان اوست كه منزه و بلندمرتبه و آفريننده عالميان است »(2) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره فاطر آيه 43 .
2 . سوره اعراف آيه 53 .
هيچ موجودى در نظام هستى نه مى تواند مظهر قدرتى باشد ، و نه مى تواند در اراده و فرمان او سهمى ايفاكند ، چنانكه خداوند در ذات شريك ندارد ، در فاعليت نيز از شريك مبرا است .
همانگونه كه موجودات جهان استقلال در ذات ندارند . و به او وابسته اند ، در زمينه فاعليت و تأثير نيز مستقل نيستند ، هر فاعل و سببى ، هم حقيقت وجود خدا را از او مى گيرد و هم فاعليت و تأثير خويش را .
هر جا كه ايجاب كند و او اراده نمايد ، چهارچوب نظام هستى نقش خود را از دست مى دهد و همين نظام نيرومند و پر اعتبار نيز مقهور اراده او مى گردد ، زيرا همان آفريننده اى كه به هر يك از اسباب و عوامل ، اثر خاصى بخشيده ، در هر لحظه قادر است خاصيت و اثر آنرا خنثى نموده و از كار بيندازد و با همان فرمانى كه نظام موجودات را آفريده ، با فرمانى ديگر تأثير را از پديده ها بگيرد ، چنانكه قرآن مى فرمايد :
« گفتند ابراهيم را بسوزانيد و خدايانتان را از اين راه يارى كنيد ، اگر اهل عمل هستيد ، ما فرمان داديم كه اى آتش بر ابرهيم سرد و بى گزند باش ، آنها خواستند به او نيرنگ زنند ، اما ما آنها را ناكام كرديم . . . »(1) .
نيروى پر توان جاذبه خورشيد و زمين ، هر چند ميدان وسيعى را زير نفوذ خود دارند ، اما در برابر اراده او تسليمند و همين كه بر پرنده كوچكى توان بخشيد ، در برابر نيروى جاذبه زمين مقاومت مى كند و در فضا به پرواز درمى آيد ، اين است سخن قرآن :
« آيا به پرندگان آسمان نمى نگرند كه جو آسمان مسخر آنها است ، تنها خدا است كه آنها را در فضا نگه مى دارد ، در اين امر براى اهل ايمان ، نشانى از توانائى حق پديدار است »(2) .
هر پديده اى در جهان هستى فرض شود ، نيازمندى آن در هستى و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره انبياء آيه 68 ـ 67 .
2 . سوره نحل آيه 78 .
گردش زندگيش ، با آفريدگار رفع مى گردد و لذا سرچشمه هر نوع توانائى در نظام آفرينش به نيروى بى پايان الهى ختم مى شود ، اميرمؤمنان على(ع) طى خطبه اى در نهج البلاغه مى فرمايد :
« خداوندا ما نمى توانيم به اعماق شكوه و عظمت تو پى ببريم ، جز اينكه بدانيم كه تو زنده و بر خويش استوارى و خواب و خوابزدگى تو را عارض نمى شود ، هيچ انديشه اى نمى تواند تو را درك كند و هيچ چشمى توانائى ندارد تو را دريابد ، ولى تو چشمها را درمى يابى و شماره عمر همگان را مى دانى ، و بر هر چيز قادر و توانائى .
با آنكه چيزى از آفرينش تو درك نكرده ايم ، بدين گونه از قدرت تو درشگفتيم و با عظمت بسيار تو را ستايش مى كنيم ، در حالى كه آنچه بر ما پوشيده است و ديدگان ما توان ديدن آنرا ندارد و نيروى انديشه و خرد ما نمى تواند به آن دسترسى يابد و پرده هاى غيبى كه بين ما و بين آنها كشيده شده است ، بسى عظيم تر است . . . »(1) .
بشر آنگاه كه تصميم مى گيرد چيزى بسازد ( مثلاً بيمارستانى ) بخشى از وسائل و ابزار مورد نياز را كه بين آنها هيچ رابطه ذاتى وجود ندارد ، فراهم مى كند ، و با يك رشته پيوندهاى مصنوعى آنها را بهم مرتبط مى سازد ، تا به نتيجه برسد .
او براى ايجاد چنين پيوندهاى مصنوعى ، از نيروها و اشياء گوناگون بهره بردارى مى كند و كار وى كه جزئى از اين نظام است ، در زمينه ياد شده ، فاعليت ايجادى نيست ، بلكه در حد فاعليت حركت است كه در اشياء موجود ، تجسم مى بخشد ، اما صنع الهى از نوع ايجاد كردن پيوند مصنوعى ، ميان چند امر بيگانه نيست ، خداوند پديدآورنده اشياء با تمام خواص و نيروها و مشخصات آنها است .
اينكه مى گوئيم خداوند بر همه چيز توانا است، بايد متوجه باشيم كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نهج البلاغه فيض ، خطبه 159 .
همواره قدرت به امور ممكن تعلق مى گيرد ، اما امورى كحه عقلاً نشدنى است ، از دايره اعمال قدرت به كلى خارج است و استعمال كلمه توانائى در خصوص محالات ، بى معنى و نادرست است . زيرا هر چند توانائى خداوند نامحدود است ، ولى ظرفيت پذيرش اشياء و شايستگى و قابليت محل براى تعلق قدرت الهى را بايد در نظر گرفت ، چه تحقق اراده با روابط علّى و معلولى و شبكه پيچيده اسباب و علل آميخته است ، در تعلق اراده خدا ، محال نبودن امر و قابليت ذاتى داشتن ، شرط لازم است و اراده از مجراى ظرفيت ها عبور مى كند . درست است كه فيض الهى بى انتها و در ريزش مداوم است ، اما زمينه بهره گيرى ناقص مى باشد و نمى تواند از آن منبع فياض بهره بى حد و حصر برگيرد .
اقيانوس منبعى است سرشار از آب ، ولى يك تانكر براى پذيرش آب اقيانوس ، ظرفيت خاصى دارد و تنها مقدار بسيار ناچيزى از آنهمه آب اقيانوس را مى توان در يك تانكر جاى داد .
بديهى است كه ظرفيت خاص و محدود تانكر است كه پيش از آن مقدار ، گنجايش پذيرش آب را ندارد ، نه محدوديت آب اقيانوس .
شخصى از اميرمؤمنان على(ع) پرسيد : « آيا پروردگار تو توانائى دارد ، جهان را در درون تخم مرغى جاى دهد ، حضرت در پاسخ فرمودند : پروردگار بزرگ ناتوان از انجام هيچ كارى نيست ، ولى آنچه تو پرسيدى موضوع غير ممكن و محالى است »(1) .
بنابراين با اينكه در ذات مقدس خداوند عجز و ناتوانى راه ندارد ، ولى پرسش از اين مطلب كه آيا خداوند توانائى بر انجام يك امر محالى دارد ؟ پرسش بى معنى و نامعقولى است .
* * *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحارالانوار ج 4 ص 143 .
كسى كه قلبش از عشق به حق مى تپد و لبريز از ايمان به آفريدگار جهان است ، در پيچيده ترين گرفتاريها ، خود را دلسر و تنها و نااميد نمى بيند ، زيرا پا به عرصه هر عمل آگاهانه نهد ، خويشتن را در سايه نيروى عظيمى مشاهده مى كنمد ، كه توانائى دارد او را بر تمام دشواريها پيروز سازد .
انسانى كه خدا را بشناسد و بداند از چنين پشتيبانى برخوردار است ، در برابر سختى ها مقاوم و پايدار است ، مشكلات را چون كفى بر آب مى بيند ، كه بسرعت زوال مى پذيرند ، هر لحظه آتش سوزنده در ژرفاى او بيشتر اوج مى گيرد ، و آبديده تر از كوره عمل بيرون مى آيد .
در تمام مراحل رنجها به فضل و عنايت او دلگرم است ، و اين هسته اصلى فعاليت و تلاش او را تشكيل مى دهد ، ناكامى مانع راهش نيست و موجب تسليمش نمى گردد ، بلكه با اخلاص در نيت و پشتكار در عمل ، هدف خود را تا پيروزى نهائى پى گيرى مى كند .
او به خوبى مى داند كه در اين نظام رنجش بى حاصل نخواهد بود و پيروزى از آن شايستگان است ، و هرگاه كه خداوند اراده كند ، دست افتادگان و ستمديدگان را كه هيچ ملجأ و پناهگاهى جز او ندارند ، مى گيرد و به اوج عزت مى نشاند و گاه دماغ عزيزان و سركشان و زورمندان روزگار را كه جز به اصل زود و منطق قدرت نمى انديشند ، و براى انسانها ارجى قائل نيستند ، به خاك مذلت و نكبت مى مالد .
چه بسيار از اين گردنكشان كه در طول تاريخ بشرى ، به سيه روزى افتادند و در طوفان خوارى فرو رفتند و نابود شدند .
داستان پيامبران الهى را كه شخصاً عنوانى مستقل و الگوئى كامل براى همه ارزشهاى انسانى هستند ، همه مى دانيم كه چگونه براى ارشاد و نجات خلق و بازسازى جامعه و ارائه اهداف عالى ، يك تنه در برابر قدرتها و نيروهاى متشكل مخالف ، ايستادند و نخستين جرقه طغيان را بر خرمن شرك زدند .
بازتاب معتقداتشان موجد چنان بالندگى و توفندگى شد كه توانستند
چهره و مسير تاريخ را عوض كرده و اساس يكتاپرستى و مكتب فضيلت را با ابعادى وسيع و همه جانبه ، بنيان گذارند .
كيست كه نقش ايمان و خلوص را در تكاپوى خستگى ناپذير آنان انكار كند ؟ راستى انسان تا چه حد مى تواند قدرت اراده بخرج دهد و تا چه ميزان پر تحمل و پاكباز باشد ؟
با مرورى بر تاريخ پر افتخار زندگى آنان تجليات اخلاص و صفاى باطن و گذشت و رأفت و علاقه شديدشان به هدايت و انسان سازى ، همه و همه براى ما قابل درك و لمس است و راز اساسى بقاى آنها در اين بود كه لحظه اى بخود نينديشيدند ، هستى خويش را در طبق اخلاص گذاشته و هديه راه او كردند و خداوند هم در بستر زمان متقابلاً به آنها رنگ ابديت و جاودانگى بخشيد .
******************
درس سيزدهم
دانش بى كران خداوند
آفريدگار كه نه در مكان مى گنجد و نه براى ذاتش حدى را ميتوان تصور كرد و نه در آسمان و زمين هيچ نقطه اى از وجود او خالى است ، طبعاً از همه چيز آگاه است و در سراسر نظام هستى چيزى نيست كه اشعه تابناك دانش او بر آن نتابد .
از حوادثى كه در دورترين نقطه عالم مى گذرند ، از رويدادهائى كه ميلياردها سال بر جهان گذشته و يا ميلياردها سال بعد رخ مى دهند ، بيرون از دايره علم او نخواهند بود و بهمين سبب جامع ترين تفسيرها از نفوذ و راهيابى به حوزه علمش ناتوان است .
براى درك وسعت دايره علم او ، هر چند دامنه تفكر را امتداد دهيم و با بال خِرَد كه در يك لحظه سراسر طبيعت را درمى نوردد ، به كنكاش و تدبر بپردازيم و با انديشه آزاد در طلب مقصود پيش برويم ، باز ابزار تفكر ما فاقد كارآئى لازم براى دست يابى به مقصود است .
اگر همان طورى كه ما در مكان و نقطه خاصى هستيم ، در همه جا
بوديم و هيچ محلى خالى از وجودمان نبود ، در آنصورت چيزى نبودى كه بر ما پوشيده باشد ، بلكه از تمام مسائل آگاهى داشتيم .
جهان هستى براى ما تقسيم مى شود به دو بخش ، آشكار و نهان ، يا « غيب و شهود » نهان بودن برخى از حقايق به اعتبار عدم محدوديت و مادى نبودن ، قابل احساس با حواس ظاهرى نيست و كل هستى هم به امور حسى كه در حوزه علوم تجربى است خلاصه نمى شود .
براى درك اسرار و رموز حقايق هستى ، ما به سكوهاى پرش نياز داريم و برد اين پرش بستگى دارد به نيروى انديشه و فهم جهش آميز ما و هرگاه اين پايگاههاى پرش برپا گردد ، شناخت بسيارى از واقعيات امكان پذير خواهد شد .
* * *
قرآن كريم تحت عنوان غيب ، بينش وسيعى را در باره هستى بيان ميدارد و انبياء الهى هم تلاش كردند تا ديدگاه انسان را از مجموع جهان آفرينش تا آنجا بالا ببرند ، كه از محدود تا نامحدود و از ابعاد پيدا و آشكار تا كرانه هاى ناپيدا و نهان را دربرگيرد .
اما در مورد خداوند ، اصولاً غيبى براى او وجود ندارد ، و جهان يكسره در برابر او « شهادت » است قرآن مى فرمايد :
« او داناى نهان و آشكار است و اوست بخشنده و مهربان »(1) .
تمام مصنوعات بشر از استعداد و هوش و دانش سازندگان آنها ، منشأ مى گيرد ، هرقدر محصول و فرآورده دقيق تر و عالى تر باشد ، عمق و وسعت دامنه دانش سازنده را بيشتر متجلى مى سازد و نشانگر طرح ريزى و نقشه پردازى و هدف در ساختمان آن است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
با اينكه اسرار و عظمت جهان آفرينش ، با ساخته هاى بشر قابل مقايسه نيست ، با اين حا ل ما را متوجه اين حقيقت مى كند كه تصوير هماهنگ و متناسب نظام موجود و تجلى انديشه در اين دستگاه عظيم با اين منظره و چشم انداز زيبا و حيرت انگيز ، بيانگر دانش بيكران و همه جانبه آن نظم بخش و تدبيرآفرين است و نيرومندترين دليل بر وجودى است سرشار از علم و اراده و آگاهى و حكمت ، كه طرح اين شگفتيها را براساس برنامه دقيق و حساب شده ريخته است و نمود آشكار اين دانائى را در جزء جزء پديده ها ميتوان باز شناخت .
كسانى كه بخواهند آزمونهاى لابراتوارى و نظرات دانشمندان را پى گيرى كنند ، به روشنى مى توانند شگفتيهاى بيشمارى از علم بى نهايت را در عالم حشرات و حيوانات و گياهان مشاهده نمايند .
آرى او از مسير ستارگان در فضاى آسمان و از عالم پرغوغاى سحابى ها و گردش كهكشانها ، از كرانه هاى ازليت تا ابديت ، از تعداد مجموعه اتم هاى همه اجرام بالا و از سنن و قوانينى كه در طبيعت نافذ و جارى است و از پيدا و نهان هر چيز ، خبر دارد و آشوب ضمير آشفتگان را از خود آنها هم آشكارتر مى بيند .
باز هم به نداى قرآن گوش فرا دهيم كه مى فرمايد :
آن كه آفريننده جهان است از اسرار آفريده هاى خود آگاه نيست ؟ و حال آنك از همه دقايق و رموز عالم با خبر است »(1) .
« بر خدا هيچ چيز پوشيده نيست نه در زمين و نه در آسمان »(2) .
انديشمندان طبيعت شناس ، چون به ريزه كاريهاى دقيق و حساب شده در دل اجزاء هستى، بيش از ديگران آشنائى دارند واز محاسبات در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره ملك آيه 13 .
2 . سوره آل عمران آيه 5 .
وجود جاندار و بى جان ، در سلول و گلبول و كيفيت انوع فعل و انفعالها و تحولات ظاهرى و باطنى آنها و تأثيرات عناصر و مواد گوناگون در چهارچوب دانش و تحقيقات علمى خود با خبرند و آثار حكمت حيرت زا وعلم بى نهايت را در طبيعت وآفاق، به بهترين وجه مشاهده مى كنند، بيش از همه در معرض تجلى اوصاف و كمالات و دانش بيكران او هستند و اگر نداى وجدان را تخطئه نكنند ، وجود آفريدگار را روشنتر لمس مى نمايند .
يكى از متفكرين مى گويد :
« جهان ما بيشتر بيك انديشه بزرگ شبيه است تا بيك ماشين بزرگ ، من بعنوان يك نظريه و بعنوان تعريف علمى ، مى گويم كه دنياى ما مخلوق يك تفكر عظيم است ، كه مظهر اعلاى فكر و انديشه ما است و بنظر مى رسد كه افكار علمى نيز در اين جهت سير مى كند » .
علم خداوند منحصر به گذشته ها و حوادث و موجودات كنونى نيست ، بلكه آگاهى او نسبت به آينده نيز مانند زمان حال است .
علم خداوند به اصطلاح « حضورى » بتمام معنى كامل است ، لازم نيست ابتدا معلومى باشد ، تا مورد تعلق علم او قرار گيرد ، بلكه همه چيز نزد او منكشف است ، ذات اقدسش در عين اينكه غير از موجودات و پديده هاى او است ، جد از آنها هم نيست و بدون هيچ واسطه اى ، گذشته ها و آينده ها در پيشگاهش حضور دارند .
اميرمؤمنان على(ع) مى فرمايد :
« او به همه چيز داناست ، اما نه بوسيله ابزار و وسايلى كه با نبودن آنها ، علم نيز منتفى مى شود ، بين او و معلوماتش امر زائدى بنام علم ، وجود ندارد ، تنها ذات او است و بس »(1) .
على(ع) در اين بخش از سخنانش به اين مسأله علمى اشاره مى كند ، كه آگاهى خداوند نسبت به هستى « حضورى » است، زيرا خداوند در علم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . توحيد صدوق ، ص 73 .
به پديده ها ، به صورتهاى ذهنى كه اساس علم حصولى است ، نيازى ندارد و اگر دانش او از آن طريق تحقق مى يافت ، نياز پيدا مى كرد ، در حالى كه او بى نياز مطلق است .
كسى كه هستى جهان و جهانيان از او سرچشمه مى گيرد و هر حاجتى را فرض شود ، او رفع مينمايد و هر كمال و نعمتى را او ارزانى ميدارد ، خود مجموعه همه كمالات است ، چگونه مى توان تصور كرد ، كسى بتواند نباز هر حاجتمندى را برآورد ، ولى خود در دايره نوعى از نيازمندى ، محصور و گرفتار باشد ؟
ما نسبت به صورتهاى ذهنى خود ، تا آنگاه كه بخواهيم موجود باشند ، در ذهن باقى ميمانند و هرگاه توجه خود را از آنها سلب كنيم ، ناپديد مى شوند ، چون صورتهاى ذهنى آفريده و مخلوق ما است ، اين شناخت را اصطلاحاً علم « حضورى » مى نامند كه بدون احتياج بواسطه ، بدست مى آيد ، بر خلاف علم « حصولى » كه مستقيم و بىواسطه نيست .
تفاوتى كه ما مى توانيم صورتهاى ذهنى خود را خلق كنيم و پروردگار كه نظام هستى را پديد آورد ، اين است كه وجود خود ما نيز ، در اصظل هستى از او است و به او نيازمنديم ، اما او آفريننده حقيقى و هستى بخش همه موجودات و بى نياز از هر نظر است .
ترسيم حوادث گذشته و آينده ، در افق فكر و هستى محدود ما است ، كه زمان مشخصى را اشغال مى كنيم و در خارج از آن مقطع زمانى و مكانى ، وجود نخواهيم داشت ، چون ما يك پديده مادى هستيم و ماده براساس قوانين نسبيت و فيزيك ، در تكامل تدريجى و تغييرات دائمى خود ، محتاج به زمان و مكان است ، ولى براى وجودى كه از ازل تا ابد ، در همه ظروف و زمانها حضور داشته و دارد و از اسارت ماده و لوازم آن رها است ، گذشته و آينده براى او مفهومى ندارد .
چون هر پديده اى در هستى و پيدايش خود ، به هستى بى پايان آفريدگار تكيه زده است ، هرگز ميان خدا و آن موجود ، حجاب و حائلى را
نمى توان فرض نمود ، زيرا او بدرون و بيرون هر چيز محيط ومسلط است .
شخصى از اميرمؤمنان على(ع) پرسيد معبود كجاست ؟
على(ع) فرمود : « درست نيست گفته شود خدا كجاست ؟ چرا كه خدا مكان را مكان كرد و درست نيست گفته شود خدا چگونه است ؟ زيرا خدا چگونگى را چگونگى ساخت و درست نيست گفته شود خدا چيست ؟ زيرا او ماهيتها را آفريد .
پاك و منزه است آن خداى بزرگى كه هوشمندان از شناورى در ميان امواج عظمتش عاجزند و فكرها هنگام يادآورى ازليت او به گِل مى نشينند و عقلها در قضاى بزرگ ملكوت و مقام ارجمندش حيرانند »(1) .
همچنين مفهوم دور و نزديك و فاصله مكانى ، از محدوديت وجودى ما ناشى مى شود .
قرآن مى فرمايد :
« خدا از آنچه در صحنه زمين و اعماق درياست ، آگاه است هر برگ كه از درختى مى افتد و هر دانه اى كه در تاريكى هاى زمين پنهان است و هرتر و خشكى در پيشگاه او آشكار و متجلى است »(2) .
فرض كنيم در اطاقى كه مشرف بر خيابان است ، قرار گرفته ايم و از روزنه كوچكى به انبوه اتومبيل ها كه در خيابان مجاور ، به سرعت در حال حركتند ، چشم مى دوزيم ، بديهى است كه ما نمى توانيم مجموع اتومبيل ها را با هم ببينيم ، بلكه از برابر آن روزنه ، اتومبيل ها يك يك مى گذرند و مرتباً ناپديد مى گردند حال اگر ما از وضع اين اتومبيل ها بى خبر بوديم ، چنين تصور ميكرديم كه بتدريج آنها از يكسو به وجود مى آيند و از سوى ديگر نابود مى شوند .
در حقيقت اين روزنه كوچك و محدود ديد ما است ، كه براى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحارالانوار ج(3) ص 297 .
2 . سوره انعام آيه 57 .
اتومبيل ها ، گذشته و آينده را ترسيم مى كند ، اما كسانى كه در خارج از اطاق ، كنار خيابان ايستاده باشند ، يكجا اتومبيل ها را در حال حركت مشاهده مى كنند .
بنابراين وضع ما در مقابل گذشته و آينده جهان ، درست به كسى مى ماند كه از روزنه كوچك اطاق اتومبيلها را تماشا ميكند .
وقتى دانستيم كه خداوند فوق زمان و مكان است ، تمام موجودات و حوادث گذشته و آينده ، براى او كه بى زمان است ، هميشه حاضر و موجود و مانند يك تابلو نقاشى مجسم هستند .
بنابراين ما در برابر آفريدگارى كه از كوچكترين حركت و كردار خلق آگاه است ، چنانكه قرآن مى فرمايد :
« او از هر كارى كه از شما سرزند آگاه است »(1) .
بايد احساس مسئوليت كنيم و از هر لغزش و انحرافى كه سبب انحطاط و دورى ما از او مى شود ، بپرهيزيم و در پيشگاه آن داناى مطلق كه ما را از منازل و مراحل گوناگون عبور داده و به اين مرحله از استعداد و شكوفائى رسانده است ، نيايش كنيم و از فرامين او كه گشاينده راه سعادت و طريق وصول به هدف والاى انسانى است ، سر نپيچيم و هيچ انگيزه اى جز او را نپذيريم .
براى رسيدن به آفريدگار بايد خود را بصفات الهى آراست و در اين مهلت زودگذر دنيا ، در تدارك ميهمانى ملاقات خود بود ، تا رجعت به سوى او ، يعنى به اصل و منشأ و مبدأ پيدايش وجودى خويش براى ما ممكن گردد و به اين مقام جز از طريق عمل نمى توان رسيد ، عملى متكى بر خودسازى ، چه خداوند مسئوليت عمل را بر دوش انسان بعنوان امانت الهى بار مى كند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره نحل آيه 91 .
فصل سوم
عدل گسترده خداوند
درس چهاردهم
ديدگاهها ، پيرامون عدل
مسأله عدل در ميان ساير صفات الهى ، مسير خاصى را پيموده است و فرق مسلمين در مورد آن ، نگرشهاى متفاوتى داشته و برداشت هاى خويش را از اين مسأله در اشكال و قالبهاى خاص خود ريخته اند .
جمعى از اهل سنت كه پيرو ابوالحسن اشعرى دانشمند مذهبى خود هستند ، با الهام از انديشه هاى او ، به اين اصل اعتقادى ايمان ندارند و تحقق دال را در زمينه افعال آفريدگار منكرند .
از ديدگاه آنها ، خداوند نسبت به هركس هر چه انجام دهد و هر كيفر و پاداشى را بدون استحقاق اعمال نمايد ، نيكو و عين حق و عدالت است ، اگر چه ما آنرا بر اساس سنجش و معيارهاى انسانى بر خلاف موازين عدل بدانيم و عملى غير منصفانه تلقى كنيم .
اين گروه صفت عدل را از فعل خداوند ، انتزاع مى كنند ، و هر چيزى را از آن جهت عدل مى دانند كه به خدااستناد داده شود، اگر او به نيكوكاران پاداش دهد و به بدكاران كيفر ، عدل است و عكس اينهم اگر عمل كند ،
باز خروج از دايره پهناور عدل نيست .
اينكه مى گويند تعبير عدل و ستم در باره خدا نامفهوم است ، به گمان خود از اين طريق هر چه والاتر ساحت مقدس ربوبى را تقديس مى كنند ، در حاليكه هيچ انديشمندى اينگونه نسبت ها را كه زاينده نارسائى فكرى و تعصب و قشريگرى علمى است ، تقديس محسوب نمى دارد و چنين بينشى اساساً نظم و حساب و اصل علت و معلول و سبب و مسبب ، در نظام كلى جهان و در نظام رفتار و كردار انسانها است .
بعلاوه به اعتقاد آنها چراغ عقل با همه فروزندگيش ، در مرحله ادراكات دينى و مسائل مربوط به آن ، خاموش مى شود و در اين صحنه فروغى ندارد تا پيش پاى انسان را روشن كند و لذا در چنين شرايطى نمى توان به راهنمائى انديشه و خرد ، تكيه كرد و از آن بهره جوئى نمود .
اين ادعا نه با معارف قرآن منطبق است و نه با محتواى سنت ، زيرا قرآن كريم بى توجهى به عقل را گمراهى مى خواند و براى شناخت معارف الهى و آشنائى به اعتقادات دينى ، مردم را به تعقل و انديشه واميدارد و كسانى را كه از فروزندگى اين چراغ پر فروغ درونى بهره نمى گيرند ، به حيوان تشبيه كرده و چنين مى فرمايد :
« بدترين جنبندگان در پيشگاه خدا كسانى هستند كه كر و لالند و نمى انديشند »(1) .
پيامبر اسلام فرمود :
« خداوند براى رهبرى مردم دو راهنما مقرر داشته ، يكى راهنماى ظاهرى كه انبياء خدايند ، ديگر راهنماى درونى كه نيروى انديشه است » .
* * *
در برابر اين دسته فرقه معتزله و شيعيان قراردارند، كه عدل را از ميان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره انفال آيه 21 .
صفات الهى ، بعنوان يك اصل اعتقادى انتخاب كردند و نيز با استناد به دلائل عقلى و نقلى ، مسأله عملكرد مستقيم قضا و قدر الهى و مجبور بودن انسان را مباين اصل عدل تلقى نموده و آنرا مردود دانستند .
اينهامعتقدند كه چه در نظام تكوين وچه در نظام تشريع، عدل مبناى كار خدااست وچنانكه ابعاد كارهاى انسانها با مقياس حسنو قبح ، سنجيده مى شود، افعال آفريدگارنيزمشمول همين معياروسنجش قرارمى گيردو چون از نظرمنطق عقل، عدل امرى پسنديدهوبيدادگرى ذاتاًناپسنداست ، بنابراين معبودى كه از جمله ويژگيهايش تدبير و عقل و روحيه نامتناهى است ، هرگز بكارى مبادرت نمىورزد كه از ديدگاه عقل ناروا باشد .
اينكه مى گوئيم خداوند عادل است ، به اين معنى است كه ذات آگاه و خلاق او ، هيچ عملى را برخلاف حكمت و مصلحت انجام نمى دهد و مفهوم حكمت در مورد آفريدگار بدين معنى نيست كه براى رسيدن به اهداف و جبران كمبود خود بهترين وسيله ها را انتخاب مى كند ، چه اينت انسان است كه حركتش از نقص به سوى كمال است ، اما كار خداوند خارج ساختن موجودات از نقص و راندن آنها به سوى كمالات و غايات ذاتى خودشان است و حكمت هر پديده اى ، عنايتى است كه در نهاد خود آن پديده نهفته و خداوند پس از بخشيدن فيض وجود به آنها ، با افاضه ديگرى به سوى تكميل استعدادهايشان مى كشاند .
پس عدل داراى مفهوم وسيعى است ، كه طبعاً دورى از ستم و عمل نابخردانه يكى از مصاديق اين مفهوم وسيع است .
امام صادق(ع) در توضيح معنى عدل فرمود :
« عدل در مورد خداوند به اين معنى است كه چيزى را به خدا نسبت ندهى كه اگر از شخص تو سر زند مورد سرزنش و نكوهش قرار خواهى گرفت »(1) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كفاية الموحدين ج (1) ص 442 .
بى شك ستمگرى و هر نوع تباهى در رفتار و عمل انحرافى كه در قالب هاى گوناگون و اشكال متفاوت ، از انسان بظهور مى رسد ، از جهل و ناآگاهى ، يا از نيازمندى همراه با زبونى ، مايه مى گيرد و يا بازتاب كينه و عداوت است ، كه بمثابه جرقه اى از درون شخص جستن مى كند .
بسيارند كسانى كه از بيدادگرى و تبهكارى بيزارند ، با اين حال به علت عدم آگاهى و جهل از فرجام كار ، گاهى دست ستم از آستين بيرون مى آورند و بيداد مى كنند و يا خود را به انواع تبهكاريها و اعمال شرم آور آلوده ميسازند .
پاره اى از اوقات نيز انسان به چيزى احساس احتياج پيدا مى كند ، كه توانائى و امكاناتى در اختيار ندارد تا مقاصد خويش را تحقق بخشد ، ريشه بسيارى از تباهى ها از همين جا شكل مى گيرد و احساس نياز و حرص و آز نامشروع و آزارانگيز و يا تسلط روح كينه توزى ، عواملى هستند براى اعمال تجاوزكارانه او .
اينجا است كه شخص عنان اختيار را از كف مى دهد و براى پوشاندن جامه عمل بخواسته هاى خود ، تلاشهايش را يكجا متمركز مى سازد و در اين خط سير عملاً همه مرزهاى اخلاقى و انسانى را مى شكند و گلوى هر مظلوم رنجديده اى را مى فشارد .
اما ذات بى همتاى آن هستى بى پايان الزاماً از اين خصايص و تنگناها رها است ، زيرا نه چيزى در برابر دانش بيكران او مخفى است و نه عجز و حقارت و زبونى در مورد آن ناموس ازلى كه اشعه جاودانيش موجودات را حيات و مدد مى بخشد و خود كنترل و انتقال و تنوع و تكامل آنها را بعهده دارد ، قابل تصور است .
ذات لطيفى كه مراتب كمال را يكجا دربردارد ، محتاج چيزى نيست، تا از فقدان آن به هراس افتد ، هرآنگاه كه اراده كند ، بى گمان توانائى و قدرتش براى انجام هيچ كارى محدود نيست ، تا بخاطر آن از مسير عدل خارج ، و بر كسى ستم ورزد و يا به منظور تسكين خاطر ، انتقام بگيرد و يا
بكار بى مورد و نامناسب دست زند .
بنابراين انگيزه هاى اينگونه امور نمى تواند به وجود آفريدگار راه يابد و ممكن نيست مفهوم ظلم و ستم در باره حقيقتى مصداق پيدا كند كه فيض و بخشندگيش عام و پاكى و قداست ذاتش در پهنه هستى نمود و تجلى آشكار دارد .
قرآن مجيد متوالياً ستمگرى را از خدا نفى مى كند و هرگونه عمل ناشايستى را از ساحت مقدسش بدور مى داند و مى فرمايد :
« خداوند هرگز به بندگان خود ستم روا نمى دارد ، بلكه اين خود مردمند كه مرتكب ظلم و بيدادگرى مى شوند »(1) .
در اين آيه خداوند همان مفهوم ظلم كه از ديدگاه انسانها قبيح است ، را از خود نفى نموده و آنرا به مردم نسبت مى دهد ، از سوى ديگر چگونه ممكن است خداوند مردم را به برپاداشتن عدل و دادگرى فرا خواند و از زشتى ها دست بيالايد ، قرآن مى فرمايد :
« همانا خداوند مردم را به عدل و احسان فرمان مى دهد و به بذل و عطاء به خويشاوندان امر مى كند و از كردار ناپسند و ستم باز مى دارد و به شما از روى مهربانى پند مى دهد ، باشد كه پند خدا را بپذيريد »(2) .
اسلام تا آنجا براى عدالت ارج و ارزش قائل است كه اگر دسته اى از مسلمانان بخواهند از مسير عدالت منحرف شده و راه تجاوز و ستمگرى را در پيش گيرند ، بايد بدستور قرآن حتى با جنگ و مبارزه ، مسلمانان متجاوز و زورگو را سركوب كرد :
« اگر دو دسته از مؤمنان با يكديگر جنگ كنند ، ميان آنان صلح و آشتى را برقرار سازيد و اگر يكى بر ديگرى تجاوز نمود ، با دسته زورگو ومتجاوز جنگ كنيد تا بفرمان خدابازگردد واگر بفرمان خدابازگشت، ميان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره دوم ( بقره ) آيه 9 .
2 . سوره نحل آيه 89 .
آنان با كمال عدل و داد صلح و آشتى دهيد ، براستى خداوند افراد دادگر را دوست مى دارد »(1) .
نكته جالبى كه از اين آيه ميتوان استفاده كرد اين است كه به افراد ميانجى تأكيد ميكند در مقام اصلاح دقت كنند كه نزاع با اجراى كامل عدالت و بدون اينكه گذشتى صورت گيرد ، پايان دهند ، زيرا در چنين مواردى كه جنگ و ستيز با تجاوز و ستمگرى آغاز شده است ، اگر افراد ميانجى كه مى خواهند از طريق كدخدامنشى غائله را پايان دهند ، تلاش و كوشش خود را بر اصرار به اغماض و گذشت قرار داده و رضايت يكى از طرفين را به گذشت از حق خود بنفع ديگرى جلب نمايند ، ممكمن است همين گذشت مشروع روح تجاوز و زورگوئى را در افرادى كه با جنگ و ستيزه جوئى كسب امتياز كرده اند ، تقويت كند و معمولاً هم در مقام آشتى متجاوزين را با دادن امتيازى قانع مى سازند .
هرچند گذشت از حق خويش يك عمل مطلوبى است ، ولى در چنين شرايطى خواه و ناخواه در انديشه شخص متجاوز ، اثر نامطلوبى باقى خواهد گذاشت ، در حالى كه هدف اسلام اين است كه بساط زور و بيعدالتى از ميان جامعه اسلامى برچيده شود و مردم اطمينان يابند ك هيچ كس با تجاوز و زورگوئى چيزى را به دست نخواهد آورد .
* * *
با مطالعه در نظام هستى ميتوان دريافت كه بر تمام پديده هاى فيزيكى در جهان ، تعادلى گسترده وهمه جانبه حكمفرماست، تجلى اين مظاهر در انتظام ذرات و شتاب الكترونها، در چرخش سيارات ، در جنبش و تحرك اجرام و در عالم جماد ونبات، ارتباط دقيق در اندامهاى يك موجود زنده و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره حجرات آيه 9 .
بالاخره از تعادل اجزاء داخلى اتم گرفته ، تا تعادل يكپارچه اى كه ميان كرات بيشمار بزرگ آسمانى و جاذبه هاى حساب شده آنها وجود دارد و آنهمه قوانين دقيقى كه علم در كوشش شناخت روابط آنها است ، همه بيانگر وجود انتظام ترديدناپذير ، در جهان است ، كه معادلات قوانين رياضى آنرا تأييد مينمايد .
پيامبر راستين ما اين عدل همگانى و تعادل جهانگير و اينكه هچى چيز آشفته ونابسامان نيست، در پيامى كوتاه ورسا چنين بيان فرموده است:
« تعادل و تناسب صحيح است كه آسمانها وزمين را برپا نگهداشته است » .
قرآن از زبان حضرت موسى ( على نبينا و عليه السلام ) مى فرمايد :
« خداى ما آنكسى است كه بهر موجودى آنچه را شايسته بود ، داد سپس آنرا براى ادامه هستى هدايت و رهبرى نمود »(1) .
حضرت موسى ( على نبينا وعليه السلام ) با يك جمله كوتاه چگونگى آفرينش و جهان سرشار از نظم و لطف و زيبائى را كه از آيات خداوندى است ، به فرعون خاطرنشان مى سازد ، تا انديشه او را از انحراف نجات بخشد و بتواند وجود نظم عادلانه الهى و اندازه گيرى صحيح را در سراسر هستى درك كند .
بنابراين از سنن جبرى حاكم بر طبيعت ، نظم و اعتدال است و هر چيز در سايه قرار گرفتن در حوزه سنتها و قوانين طبيعى ، در روند تكاملى و مسير مخصوص بخود حركت مى كند و هرگونه انحراف از نظام عمومى و روابط حاكم بر آن به آشفتگى و اختلال منجر خواهد شد .
البته در برابرپيدايش نوعى بى نظمى در طبيعت، خود پديده ها ازخود عكس العمل نشان مى دهند و عواملى از درون يا برون ، موانع تكامل را از ميان برميدارند و براى ادامه رشد و كمال راه را باز و بارديگر نظم را برقرار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره طه آيه 53 .
مى سازند .
وقتى بدن مورد هجوم و حملات عوامل بيمارى زا و ميكربها قرار ميگيرد ، گلبولهاى سفيد بر اساس سنت جبرى براى مبارزه با فساد دست بعمل خنثى سازى مى زنند و نيز درمانى كه از راه تجويز داروها اعمال ميشود ، كمك برونى است كه بمدد عوامل خنثى كننده مى شتابد و مى كوشد اعتدال را ببدن بازگرداند .
و نيز محال است خداوندى كه مهرى بى پايان داشته و يا عنايت ويژه خود ، بى دريغ نعمت ها را بر بندگانش ارزانى مى دارد ، كوچكترين كار خلاف و نابجا از او سر بزند ، و اينهم نداى قرآن است :
« خداست كه زمين را قرارگاه شما ساخت و آسمانها را برافراشت و شما را به نيكوترين صورتها بيافريد و از غذاهاى لذيذ خوش ، روزى بشما داد ، و اين خدا پروردگار شما است »(1) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره مؤمن آيه 63 .
درس پانزدهم
تحليلى از ضايعات و نارسائيها
مسأله عدل خداوند برانگيزنده اشكال وجود بلاها و ضايعات و بديها در نظام هستى ، و برخى نابرابريهاى اجتماعى است ، در ارتباط اين موضوع است كه طوفان پرسشها و ايراد و تندبادهاى انديشه ، در درون بسيارى از افراد برانگيخته مى شود و چنان به ريشه وجودشان هجوم مى برد كه توان رهيدن از آنرا ندارند و شك و ترديدهائى كه از اين رهگذر منشأ مى گيرد به صورت جدى تبديل به عقده اى ناگشودنى خواهد شد .
مى گويند چگونه جهان هستى در نتيجه انديشه و حكمت پديد آمده ، در حالى كه مى بينيم رنجها ، دردها ، شرارتها ، بر آن حكمفرماست و عالم بطور مداوم زير ضربات فرساينده ناهنجاريها و بدبختى ها قرار گرفته و پيوسته نقص و كمبود و نارسائى فراگيرتر ميشود ؟
چراگاهى در گوشه و كنار جهان ، حوادث وحشتناك و كوبنده ، هستى بشر را مورد حمله قرار مى دهند و هزاران ويرانى و تلفات و خسارتها به بار مى آورند ؟
چرا يكى زشت است و ديگرى زيبا ، يكى سالم است و ديگرى بيمار ؟ و چرا همه يكسان آفريده نشدند ؟ آيا اين نابرابريها نشانه عدم حضور عدالت در پهنه هستى نيست ؟
عادلانه بودن نظام به اين است كه نه در آن ظلم و تبعيضى وجود داشته باشد و نه آفات و بلائى و تهى بودن نظام از هر نقص و ضعف و بميارى و فقر ، نشانه كمال و عدالت است .
* * *
نخست بايد بپذيريم كه ارزيابى مان از مسائل جارى در هستى ، ما را به نهايت و عمق پديده ها نمى رساند و براى تعليل و توجيه نهايت ها و غايات رويدادها ، كافى نخواهد بود .
تصوير حوادث ناگوار و بلاها ، در نخستين برداشت سطحى و غير عمقى كه حقيقت نهان شده در وراى آنرا نمى شناسيم و دورنماى واقعى واپسين هدفها را در نخستين گام نمى توانيم ترسيم كنيم ، بيانگر بى عدالتى است ، كه عواطف انسان را بشدت تحت تأثير مى گيرد و اينجا است كه بى منطق ترين تحليل ها را در پى خواهد داشت .
اما چنانچه عميق و اساسى بينديشم ، در خواهيم يافت كه اين قضاوت يك جانبه،براين اساس استواراست كه مامقياس سنجش رادراينگونه حوادث راكه برآن برچسب ستم مى زنيم، خود و منافع خويشوياكسانى قرار داده ايم ، كه بين ما و آنها يكنوع رابطه و پيوندى بىواسطه ياباواسطه وجود دارد،آنچه منافع ما را تأمين كند ، خوب است ، و آنچه براى مازيان آور باشد ، بد ، پس خوب و بد از دريچه چشم نزديك بين و افق كوتاه افكار و منافع ما و عدم آشنائى دقيق به سنت هاى حاكم بر هستى است .
مگر در يك حادثه فقط وجود ما مطرح است و ميتوانيم تنها سود و زيان خويش را ملاك خوب و بد قرار دهيم ؟
جهان مادى ما تحول زا است ، به اين معنى كه اين جهان عوض مى شود ، حوادثى فردا به وقوع مى پيوندد ، كه امروز نبوده ، چيزهائى نابود و چيزهاى ديگر جاى آنها را اشغال مى كنند .
بديهى است كه آنچه امروز براى برخى از مردم مفيد و ثمربخش بوده ، فردا وجود خارجى ندارد ، ولى چون ما انسان هستيم و به خود و به اشياء جهان علاقمنديم ، آنوقت از دست رفتن ها و دست يافتن ها براى ما ، خوب و بد را تشكيل مى دهند و گذشته از انسانها و وابستگيهايشان به اشياء ، حوادث گوناگون از تحول پذيرى عالم برمى خيزد و اگر امكان دگرگونى در اين جهان نباشد ، رويدادى هم نيست و در اين صورت در آن خوب و بد هم يافت نخواهد شد .
در اين جهان تخيّلى نه نقص و كمبود است و نه رشد و نمو به چشم ميخورد و در آن تضاد و تباين و انتظار و تفاوت و تنوع در تركيبات و حركات ، وجود ندارد ، در جهانى كه كمبود نيست ، ضابطه و قانون و مرزبنديهاى انسانى و اخلاقى و اجتماعى هم نيست ، تحول و تغيير مولود حركت و چرخش سيارات است ، اگر تحول و تفاوت از بين برود ، زمين و ماه و خورشيد و روز و ماه و سال ، باقى نمى ماند .
* * *
در نظر يك جهان بينى وسيع ، ممكن است آنچه امروز براى ما زيانبخش باشد ، در حال حاضر يا در آينده ، براى ديگران سودمند باشد ، چه تلاش و حركت جهان ، در جهت تأمين و تحقق هدف عالم است و به سود كل هستى ، چه بسا افرادى هم در اين مسير زيان ببينند و يا حتى به سود همه بشر هم تمام نشود .
اگر ميتوانستيم در درياى ژرف معارف فرو رويم و با سر انگشت دانشو بينش، انبوه رازها و رمزها را ورق بزنيم ، آنگاه فلسفه و آثار آنسوى
حوادث ، براى ما بطور وضوح و روشن چهره مى نمود . وقتى متوجه مى شويم كه قضاوت ما ، در چنين شبكه پيچيده اى ، از جامعيت برخوردار نيست ، كه بدانيم حوادث امروز زائيده يك سلسله علل سابق است و خود سبب حوادث ديگر و علت يك سلسله معلولهاى آينده .
اگر براى ما امكان پذير بود كه از فرازى بر فراخناى جهان بنگريم ، كه كل جنبه هاى مثبت و منفى قضايا و همه اسرار و آنچه در جهان مى گذرد را ببينيم و نتايج و اثر يك حادثه را در طول تاريخ گذشته و آينده انسانها ، و نسبت به همه موجودات و تمام مكانها و در مجموعه سازمان هستى . و تا شعاع ازليت و ابديت ، ارزيابى كنيم و زيان آن حادثه) را در مجموع ، بيش از منافع آن بدست آوريم ، آنوقت مى توانستيم به عنوان يك حادثه زيانبخش تلقى كنيم و مهر شر خالص را بر پيشانى آن بزنيم .
ولى آيا چنين احاطه كاملى به تمام اين سلسله طولى و عرضى و در مدار متحرك تمام عالم ، براى انسانها وجود دارد ؟
در غير اين صورت كه چنين قدرت ارزيابى در اختيار ما نيست و گامهاى فزاينده ما ، در اين مسير كوتاه است و نمى توانيم پرده از راز و رمز مسائل پيچيده در اين زمينه برداشته و همه جاى آنرا حساب كنيم ، بايد از پيشداورى عجولانه و يك جانبه ، كه بى شك ناشى از كوتاه نظرى است ، خوددارى نمائيم و بدانيم كه در نظام كلى و عمومى جهان پهناور ، نبايست تنها منافع مخصوص خود را مقياس سنجش قرار دهيم و نتيجه كلى بگيريم و بالاخره اينگونه مطالعات نسبى كه در چهارچوب موضوعات و شرايط خاصى انجام مى گيرد ، را هرگز نمى توان ملاك قضاوت نهائى قرار داد .
چه بسا كه طبيعت دست اندركار تحقق هدف خاصى است ، كه طبق جريانات عادى، تصور آن براى انسان دشوار مى نمايد ، چرا نبايد تصور كرد كه رويدادهاى ناموزون، در تلاش براى آماده ساختن زمينه اى باشند،تا مولود جديدى از آن سرزند و در زمين جانشين خدا گردد ، شايد اوضاع و احوال محيط و روزگار ، اقتضاء چنين روشى را مى كرده است .
اگر انقلابات و تحولات وحشتناك در ضمن هدفى مطلوب و نقشه اى طرح شده ، جريان نمى داشت و در دراز مدت و دورانهاى مختلف ادامه مى يافت و هيچ اثر مثبت و سازنده اى از آنها زايش نمى كرد ، امروز از انواع پديده هاى جاندار و حتى انسان ، اثرى در زمين نبود .
چرا به محض مشاهده چند حادثه و پديده استثنائى در طبيعت ، جهان هستى را به بيعدالتى و هرج و مرج و بى پايگى متهم مى كنيم ؟ و روى تعدادى ناهنجارى كوچك و محدود ، انگشت اعتراض مى گذاريم ؟ و تمامى مظاهر و پديده هاى عقلائى و دقيق و ظرايف شگفت عالم و در اندرون موجودات ، كه از طرح و اراده و انديشه متعالى تجلى يافته ، به دست فراموشى مى سپريم ؟
بشرى كه اينهمه تدبير استوار در پهنه هستى مى بيند ، بايد اعتراف كند كه كلاً جهان مجموعه اى از يك روند تكاملى هدفدار است و هر پديده اى تابع مقياس و ميزان مشخصى است و جائى كه يك رويداد برايش قابل توجيه و تعليل نيست ، ناشى از كوتاهى درك خود بداند و دريابد كه اين محدوديت او است كه گنجايش شناخت هدف ها و محتواى آنرا ندارد ، نه نقص در آفرينش .
حوادث تلخ و ناگوار جهان ، از ديدگاه ما به قضاوت مرد بيابان گردى شبيه است كه وارد شهر مى شود و مى بيند بولدوزرهاى نيرومند ، مشغول تخريب تعدادى ساختمانهاى قديمى هستند ، او كوبيدن ساختمانها و چنين عملى را يك ويرانگرى ابلهانه مى پندارد ، ولى آيا اين كوبيدن و تخريب ، بى حساب و بدون نقشه و هدف صحيح انجام مى گيرد ، آيا مى توان چنين قضاوتى را منطقى دانست ؟ بى شك نه ! زيرا او تنها ويرانگرى را ديده و از هدف حساب شده مهندسين و دست اندركاران تخريب ، آگاهى ندارد ! .
به گفته يكى از انديشمندان :
« حال اينان به حالِ كودكانى ميماند كه جريان برچيده شدن يك سيرك را تماشامى كنند، سيرك مطابق نقشهو نظم درمحلى برچيده ميشود ،
تا به محل ديگرى انتقال يابد و كار پرشور خود را دنبال كند ، اما در نظر كودكان نزديك بين ، فرو افتادن تيرها و تنابها و چادرها و آمد و رفت انسانها و چهارپايان ، معنائى جز انحلال و پايان كار سيرك ندارد » .
* * *
اگر با ديد عميق و ابعاد وسيع ترى ، به مصايب و بلاها نظر كرده و از آنها بهره بردارى صحيح نمائيم ، آنگاه است كه درك كنيم ، در واقع اينها نعمتند ، نه بلا ، نعمت بودن نعمت و بلا بودن بلا ، به طرز واكنش و عكس العمل انسان در برابر آن بستگى دارد و يك موضوع نسبت به دو فرد وضع مختلفى به خود مى گيرد .
مصيبت و درد آژير خطر است ، كه انسان را به اصلاح نقايص و اشتباهات خود واميدارد و در واقع اين پديده ، دستگاه مصونيت طبيعى و كنترل است .
اگر ثروت موجب عياشى و تن پرورى گردد ، نكبت و بدبختى است و تنگدستى و نادارى اگر سبب تربيت و پرورش و تكامل روح انسان شود ، خود نعمت است ، پس نه مى توان ثروت را خوشبختى مطلق پنداشت و نه نادارى و فقر را بدبختى مطلق ، اين قانون در مورد تمام مواهب طبيعى قابل انطباق است .
ملت هائى كه در برابر نيروهاى مخالف قرار مى گيرند و براى حفظ موجوديت خود ، ناگزير از فعاليت و تلاشند ، قدرت و جان مى گيرند ، وقتى از عمل بعنوان پويشى سازنده و كوششى مثبت سخن مى گوئيم ، هرگز نمى توانيم از نقش دشواريها در تقويت نيروهاى درونى براى به پيش راندن انسان به سوى هدف ، به عنوان زيرساز عمل ، غافل باشيم .
مردمى كه مجبور به تلاش نباشند و در محيطى بدون تضادها زندگى كنند، در نتيجه رفاه مادىو غرق شدن درشهواتو لذايذسقوط خواهندكرد.
چه بسا انسانى رنج و سختى فرساينده اى در راه هدفى بزرگ ، بجان مى خرد ، كه اگر آن تلاش رنج آميز نبود ، هدف بزرگ نمى نمود ، اين است كه در گذرگاه تكامل ، ركود و هموارى راه و حركت كور و مكانيكى پذيرفته نيست و خيزش هاى انسان ، منهاى اراده آگاهانه ، به دگرگونى بنيادى وى نخواهد انجاميد .
كشمكش و تضاد ، شلاق تكامل است ، جمادات در زير فشار ضربات ، خرد مى شوند ، ولى انسانها در بستر مشكلات و سختى ها شكل مى گيرند ، آنها خود را به دريا مى افكنند تا فن شناگرى بياموزند و بالاخره در كوره بحرانها است كه نبوغها تجلى مى يابند .
كامروائيهاى مطلق و عشق به دنيا و هدف قرار دادن آن و لذت جوئى و منفعت طلبى هاى محجض ونينديشيدن به هدفهاى والاتر،نشانه گمراهى و غفلت است ، بدبخت ترينه افراد آنهائى هستند كه در آغوش ناز و نعمت كامل پرورش يافته و در متن رنجهاى زندگى نبوده اند ، سردى و گرمى دنيا را نچشيده اند ، در خود طلوع كرده اند و در خود غروب مى نمايند .
پيروى از اميال و تبعيت از خواهشها ، هرگز با استوارى و عظمت روح و تلاش و حركت ثمرزا ، نمى سازد ، لذت جوئى و فساد ، و قدرت روح و پويائى در يكفرد ، دو پديده كاملاً متضادند ، اما چون بطور مطلق ، نفى و اثبات اين دو ناممكن است ، لذا بايد كوشيد و مستمراً تلاش كرد ، تا به ميزانى كه از حس لذت طلبى كاسته مى شود ، جبهه مقابلش در درون انسان ، رشد يابد .
آن نازپرورده هاى بى خبر از واقعيات تلخ و شيرين دنيا ، چون بيش از اندازه از رفاه وآسايش برخورداربوده اند وسختى گرسنگى نكشيده اند ، نه طعم لذيذترين غذاها را مى فهمند و نه لذت حيات را درك مى كنند و نه در برابرزيبائيهااحساس دارند، زيرا آشنائى بامشكلات وچشيدن مزه تلخى ها و ناكاميها و داشتن ظرفيت پذيرش دشواريها و گنجايش تحمل رنجها و مصيبت ها ، كه بر سر راه انسانها قدم به قدرم در كمينند ، شرط بهره بردارى از لذايذ حيات است .
آنگاه در نظر انسان شرايط مادى و معنوى زندگى گرانقدر مى شود ، كه او زير فشار حوادث ناگوار بيفتد و پستى و بلندى جهان را لمس كند .
انسان به علت سرگرم شدن به زندگى مادى ، در همه ابعاد وجود به زنجير كشيده مى شود و جنبه هاى پويائى و تحرك خود را از دست خواهد دارد و طبعاً از حيات ابدى و تلاش در راه خودسازى غفلت خواهد ورزيد و تا پرده هاى هوس ها بر وجودش سايه افكنده و روانش در بند تاريكيها اسير است ، چون خسى بازيچه امواج بهره هاى مادى مى شود و بدرگاه هر چيزى جز خدا سر مى سپرد ، لذا به يك وسيله بيدارى كه در شكل دادن و نضج افكار مثبت نقشى داشته باشد ، نيازمند است ، تا فنا و زوال اين جهان زودگذر را به او يادآورى نمايد و وى را به آزادى نفس كه مطلوب نهائى تربيت هاى آسمانى است ، برساند ، آزادى از تمام موانع و سدهائى كه بشريت را از كمال و رفعت باز ميدارند .
آرى خودسازى به آسانى ميسر نمى شود و ارزان به دست نمى آيد ، بلكه مستلزم اغماض از هوسهاى خوش آيند و خواهشهاى مطبوع ا ست و اين بريدنها و گسستنها و محروميت ها ، بسى تلخ و ناگوارند .
درست است كه اين كوشش ارزنده در جهت هموار كردن درون و آمادگيهاى روانى و ظهور استعدادها است ، ولى اساساً صبر بر گناه و كامجوئيها ، هميشه بكام انسان زهر مى ريزند و بجانش نيش مى زنند و او با مقاومت سرسختانه است كه مى تواند رسالت خود را براى درهم كوفتن موانع و برداشتن مشكلات از پيش پا ، ايفا كنمد و از نردبان رشد و ارزشها بالا رود .
******************
درس شانزدهم
رنجها عامل بيدارى و تحركند
كسانى كه سر مست از غرور كاميابيها و قدرتند و اخلاق انسانى را بعلت چيره شدن ارزشهاى فريبنده بر جان وادراكاتشان ، يكسره بدست فراموشى سپرده اند ، گاهگاهى وقوع حوادث تلخ در گوشه و كنار جهان مى تواند زمينه تغييرات بنيادى و آگاهيهاى تحول انگيز را در آنها آماده نموده ، و پرده هاى غفلتشان را بدرد و حتى ممكن است آنان را به راهى كه در برگيرنده ابعادى از كمال انسانى و پرش و عبور از حال و پيوستن به آينده پربار است ، رهنمون شود و افرادى بوده اند كه از اين رهگذر عميقاً تحول يافته اند .
با توجه به اثرات زيانبار و وحشتناك غفلت و مستى غرور و درسهاى فراوان تربيتى كه از اين حوادث آموخته مى شود ، مى توان گفت ، در حقيقت اين آفات و ناكاميها ، در عين حال كه نسبى است ، در متن آنها نعمت هاى بزرگى نهفته و از عناصر پربارى هستند كه هسته آگاهى و اراده را مى سازند .
پس دشواريها مقدمه هستى ها و كمالاتند و زمينه ساز سنجش ارزشها و اعطاى پاداشها است ، و در آن درجه خلوص و رفعت و ميزان اوج گيرى ، يا انحطاط انسانها ، نمودار مى گردد .
قرآن مى فرمايد :
« ما بشر را در آغوش سختى ها آفريديم »(1) .
« ما شما را به ترس و گرسنگى و كاهش در ثروت و مال و مرگ و مير و آفاتى در محصولات ، به آزمون مى كشيم و رزمندگان مقاوم را در اين راه مژده ده ، همانها كه هنگام ابتلاى به مصيبت و رنج گويند ، ما از سوى خدائيم و در مسير تكامل به سوى او باز ميگرديم ، اينان كسانى هستند كه از جانب پروردگار درد همراه با عطوفت و رحمت را دريافت مى كنند و هم ايشان راه يافتگانند »(2) .
بى ترديد خداوند مى تواند جهان را عارى از ناملايمات و رنج و بدبختى ، بيافريند ، اما اگر در برابر آن ، قدرت انتخاب و اختيار و آزادى را از انسان بگيرد و او را موجودى بى اراده ، بى اختيار و قدرت تصميم ، همچون ديگر موجودات فاقد ادراك و شعور ، در اين پهنه هستى رها نمايد ، كه تحت تأثير طبيعت شكل بگيرد و برنگ دلخواه آن درآيد ، آيا ديگر لايق نام « انسان » مى بود ؟
آيا به بهاء از دست دادن همه استعدادها و گرانبهاترين سرمايه هاى او كه همان حريت و آزادى است ، در چنين شرايطى كمال مى يافت و دچار انحطاط و سقوط نمى گشت ؟ و جهان ، فاقد خير و زيبائى كه هر يك با ضد خود قابل تشخيص است ، نمى شد ؟
پيدا است كه حس تشخيص و شناخت ، انگيزه امكان وجود خوبى وبدى،وزشتىوزيبائى است،خداوندى كه برصحنه هستى،حكمتش تجلى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره بلد آيه 4 .
2 . سوره بقره آيه 152 ـ 151 ـ 150 .
خاص دارد،خواسته است بابخشش نعمت حريتو نيروى انتخاب به انسان ، كه غير قابل سنجش و ارزيابى است، نوسازى واستحكام پديده هاى خود و حكمت و قدر خويش را در آفريدگان ، به عرصه ظهور رساند .
در وجود انسان امكان انجام خوبى و بدى را بوديعت نهاده و بى آنكه او را در انجام هر يك مجبور سازد ، انتظارش از او همواره تحقق خير است ، خداوند بدى را نمى پسندد و آنچه مورد رضايت و خواست او است ، همانا كردار پسنديده است كه در برابر انجامش ، پاداشى فراوان و غير قابل تصور مقرر داشته و او را از پيمودن راه پليدى و سوء استفاده از اختيار ، بازداشته و به كيفر و عذاب بيم مى دهد .
بنابراين انسان با استفاده از نيروى انتخاب و اختيارى كه بوى افاضه شده ، مى تواند با رهنمون هاى الهى و با تكيه بر خويشتن عمل كند .
با همه اين احوال ، راه بازگشت به پاكى و نور و طهارت را بازگذاشته ، تا چنانچه پايش لغزيد بار ديگر به دامن لطف و رحمت حق بازگردد و اين مزيت خود نمايش تجلى لطف و ظهور عدل گسترده او و بيانگر ارزانى نعمتش بر بندگان است .
انسانى كه بعمل نيك مبادرت مىورزد ، اگر خداوند بر اعمال و دستاوردهاى او ، پاداشى فورى ببخشد ، هيچگاه بر تبهكار بدسيرت ، فضيلتى نخواهد داشت و اگر بدانديشان بدكار ، همواره با عذاب و عقوبت پذيرائى شوند ، در اين جهان فضيلت و پاكى ، بر پليدى و ناپاكى ، برترى و مزيتى نخواهد يافت .
* * *
اصولاًفرمول تضادپايه اصلى جهان آفرينش است،اين صفت تحول پذيرى ماده است كه سبب مى شود فيض خدادر جهان جريان پيداكند، اگر ماده اين جان ، در اثر برخورد و تلاقى با موجودات ، شكلهاى گوناگون
نمى گرفتو هستى آمادگى براى دربرگرفتن صورتهاى جديدى را نداشت ، تحقق تنوع و تكامل امكان ناپذير بود ، جهان ثابت و نامتغير،به مثابه سرمايه راكدى است كه هيچگاه سودآورنيست، امااين گردش سرمايه است كه توليد سود خواهد كرد ، البته ممكن است سرمايه خاصى، درجريان كارخود زيان ببار آورد ، اما تمام مواد جهان ، مانند تمام سرمايه هاى جهان است ، كه بى شك مجموعاً در گردش خود ، سودآور است .
تضادى هم كه در صورتهاى ماده انجام مى گيرد ، ثمرش اين است كه نظام هستى را به سوى كمال پيش مى برد .
اين در صورتى بود كه شر به معناى واقعى كلمه در جهان وجود داشته باشد ، ولى اگر دقت كافى كنيم ، درخواهيم يافت ، كه بدى بديها يك صفت حقيقتى نيست ، بلكه يك صفت نسبى است .
اسلحه گرم در دست دشمن من براى من بد است و در دست من براى مقابله با دشمن خير است و اگر من و دشمنم هيچكدام نباشيم ، خود اسلحه نه خوب است نه بد .
وانگهى از يك سو جريان طبيعت ، يك جريان رياضى است و سيستم جهان طورى تعبيه شده كه جوابگوى همه خواسته هاى ما نيست و از سوى ديگر ما مى خواهيم خواسته هاى نامحدود خود را بدون هيچگونه مزاحمتى به دست آوريم ، ولى عوامل طبيعى ، تمايلات بى حسابى را كه در درون خود پرورده ايم ، و از لحاظ سرشت ما هم چنين تمايلاتى ، داراى ارزش و اهميت نيستند ، اجابت نمى كنند و توجه و عنايتى به اميال ما ندارند و سر تسليم در برابر كشش هاى درونى مان فرود نمى آورند ، اين است كه وقتى در زندگى با ناملايمات روبرو مى گرديم ، موجب رنجش بى جاى ما مى شود و عوامل ناراحتيهاى خود را به « شر » تعبير مى كنيم .
كسى كه مى داند در چراغش نفت نيست ، اگر خواست روشن كند و نشد ، آه و ناله به راه نمى اندازد و به زمين و زمان ناسزا نثار نمى كند ! .
جهان هستى با كوشش و تلاشى پى گير ، بسوى هدفى مشخص ، در
سير و حركت است و در اسباب و علل خود ، گام بگام ، پيش مى رود ، وحوادثوتحولات آن به خواست هوسهاوپسند خاطرانسانهاره نمى سپرند .
بنابراين بايد پذيرفت كه برخى از جريانات اين عالم موافق ميل ما نيست ، و لذا نمى توان ناملايمات خود را در جهان ، ظلم و ستم تلقى كرد و از لحاظ فلسفى بى عدالتى شمرد .
« امير مؤمنان على(ع) در سخنان خود ، در حالى كه دنيا را محل ناملايمات توصيف مى كند ، ولى جايگاه خوبى ميداند براى كسى كه آنرا خوب بشناسد » .
و خود با آنكه در زندگى با انواع دشواريها و ناملايمات روبرو بود ، اما پيوسته عدالت مطلقه الهى را گوشزد مى كرد .
نكته حساس ديگر كه نبايد از آن غافل شد ، اين است كه خوبى و بدى در نظام هستى ، دو دسته جدا از يكديگر نيستند و هر كدام يك رده مستقل را تشكيل نمى دهند ، بلكه خوبى ها عين هستى و بديها عين نيستى است ، همانجا كه وجودها نمود دارند ، عدمها نيز صدق مى كنند .
هنگامى كه سخن از فقر و نادارى و جهل و بيمارى ، به ميان مى آيد ، نبابد پنداشت كه فقر و جهل و بيمارى ، واقعيت هاى مخصوص دارند ، فقر همان نادارى ثروت و نادانى عدم علم و بيمارى فقدان سلامت است .
علم يك واقعيت است و كمال ، فقر نيز تهى بودن دست و جيب از مال و منال دنيا است ، پس نه جهل واقعيت ملموسى دارد و نه فقر چيزى جز يك امر عدمى است .
و نيز وقتى ما آفت ها و درندگان و مصايب را بد و سرچشمه ناهنجاريها مى دانيم ، پاى يكنوع فقدان و نيستى در ميان است ، زيرا از اين جهت بد است كه منشأ نيستى و نابودى در موجود ديگر مى گردد و گرنه هر موجودى از آن نظر كه داراى هستى است ، بهيچوجه نميتوان بد و نازيبا خواند .
اگر اينها بيمارى و مرگ را به دنبال نداشتند و سبب تلفات و
ضايعات و فقدان يك رشته هستى و يا مانع از پرورش و رشد استعدادها نمى شدند ، بد نبودند ، آنچه ذاتاً بد است ، تلفات و ضايعاتى است ، كه از آنها ناشى مى شود .
پس آنچه در جهان موجود است ، خوبى است و بديها از نوع نيستى و عدم است و چون عدم و نيستى رده مستقلى از هستى را تشكيل نمى دهد ، مخلوق و آفريده نيست .
هستى و نيستى بمثابه آفتاب است و سايه ، وقتى جسمى برابر آفتاب قرار ميگيرد ، توليد سايه مى كند ، اما سايه چيست ، سايه از چيزى بوجود نيامده و جز نتابيدن نور خورشيد بعلت وجود مانع ، نيست و از خود ، مبدأ و كانون مستقلى ندارد .
اشياء از آن جهت كه خلقت و آفرينش به آنها تعلق گرفته و خودشان براى خودشان و جود دارند ، وجودواقعى هستند و از اين لحاظ بد نيستند ، هستى در جهان بينى فلسفه الهى ، مساوى با خير و نيكى است هر چيزى خودش براى خودش خوب استواگربداست، از نظر وجود نسبى و اضافى آن نسبت به اشياء ديگر است و وجود هر چيز براى اشياء ديگر وجودى است ، غير حقيقى و اعتبارى ، كه آفرينش به آن تعلق نگرفته است .
پشه مالاريا خودش براى خودش بد نيست و اگر به بدى توصيف مى شود ، از اين نظر است كه به انسانها آسيب مى رساند و موجب بيمارى مى گردد و آنچه آفرينش به آن تعلق مى گيرد ، وجود شيئى براى خود است ، كه وجود واقعى است ، اما وجودهاى اعتبارى چون در نظام هستى قرار نگرفته و واقعى نيستند ، نمى توان اين پرسش را مطرح كرد كه چرا آفريدگار ، اين وجودهاى اعتبارى و اضافى را آفريد ، چه امور اعتبارى و انتزاعى از ملزومات خود ، جدائى ناپذيرند و از لوازم قهرى امور حقيقى بشمار مى روند ، و خود اين امور چون بخشى از هستى را ندارند ، نمى توان از آفرينش آنها سخن بميان آورد .
آنچه واقعيت دارد ، بايست هستى خود را از آفريننده دريافت كند و
آن اشياء و صفات حقيقى است ، كه در خارج از ذهن نمود و تجلى دارند ، ولى صفت نسبى چون مخلوق ذهن ما است و نمودى در خارج ندارد ، نمى توان بدنبال فاعل و آفريننده آن رفت .
بعلاوه آنچه امكان وجود دارد ، كل جهان است با همه اشياء و لوازم و اوصاف غير قابل تفكيك ، كه در ذات خود ، يك واحد تجزيه ناپذير را تشكيل مى دهد و آنچه از لحاظ حكمت الهى مطرح است اين است كه جهان با نظام مشخص وجود داشته باشد ، يا اصلاً موجود نباشد .
اما جهان بى نظام و يا فاقد اصول علت و معلول و يا جدائى خيرات از شرور و بديها ، غير ممكن و توهم بى اساسى بيش نيست ، پس اينجا وجود يك جزء و عدم جزء ديگر مطرح نيست ، مجموع آفرينش واحدى است ، همچون پيكر و اندام يك انسان و اجزاء نيز بحكم واحد بودن ، از يكديگر قابل انفكاك نيستند .
خداوند غنى و بى نياز مطلق است و لازمه اين بى نيازى آفرينش و هستى بخشى است ، چنانكه شخص بخشنده همواره بذل مى كند ، بى آنكه چيزى بخواهد و يا هنرمند چيره دست ، به ابتكار و نوآفرين پيوسته مشغول است ، فيض بخشيدن و عطا كردن و نوآفرينى از ويژگيهاى ذاتى آفريدگار است ، كه آثار اين ابداع و بخشش ، در هر پديده اى متجلى ونمايان است .
درس هفدهم
ترسيمى از چهره هاى نابرابر
فرض كنيد صاحب كارخانه اى چند كارگر ساده و فنى را براى اداره و توليد محصول كارخانه استخدام و به كار مى گمارد ، هنگام پرداخت مزد ، به كارگران ماهر و فنى كه كيفيت كارشان بالاتر است ، بيش از كارگران ساده ، مزد مى پردازد .
در اينجا اين سؤال مطرح مى شود ، كه آيا اين اختلاف مزد ، بر اساس عدالت است ، يا بى عدالتى ؟ و آيا صاحب كارخانه با عمل خود ، ستمى روا داشته ، يا عملكرد او بر مبناى حق و عدالت است ؟
بى شك اينجا تفاوت هست اما تبعيض نيست ، معنى عدالت اين نيست كه صاحب كارخانه ، مزد را بين كارگران فنى و غير فنى به طور مساوى تقسيم كند .
عدالت اين است كه بهركدام آنچه استحقاقش را دارند بدهد ، اين شيوه ، ارزش و محصول عمل را به روشنى ترسيم مى كند و زمينه ساز پيشبرد امور است و هر لحظه تأثير تازه اى بر ميزان كيفيت كار خواهد گماشت .
فرق گذاشتن در چنين مواردى ، گوياترين و عملى ترين وجهه عدل وفرق نگذاشتن عين ظلم و تبعيضو نمايش اجراى بى عدالتى است و ناشى از عدم شناخت مواضع خاص امور و ويژگيهاى تفاوت زاى آنها است .
وقتى روى مجموعه جهان حساب مى كنيم و در زواياى گوناگون آن به تجزيه و تحليل مى پردازيم،خواهيم ديدكه هرجزءدراين مجموعهوضع و موقعيت مخصوصى دارد،كه لباس خاص و كيفيت خاص براندام آن متناسب است و با ريشه شكافى عميق آفرينش است كه لزوم فراز و نشيبها ، روشنيها و تاريكيها ، كاميابيها و ناكاميها را در توازن عمومى جهان احساس مى كنيم و ابعاد نظام كل را در اين چهره هاى گوناگون مى بينيم .
اگر قرار بود جهان كيدست و عارى از تفاوت و اختلاف باشد ، از تنوع و كثرت موجودات اثرى نبود ، در حالى كه عظمت و شكوه جهان را در همين اختلافهاى گوناگون و تنوع فراوان آن مشاهده مى كنيم ، داورى ما در صورتى صحيح و منطقى و موجه و پذيرفته است ، كه توازن مجموعه و رابطه متقابل آنها را كه تكامل بخش و منفعت خيز است ، در نظر بگيريم ، نه بطور منفرد جزئى از پيكر جدا شده از يك مجموعه را .
نظام آفرينش بر توازن و بر اساس استحقاقها و قابليت ها است ، آنچه در نظام هستى محقق و ثابت است ، تفاوت است نه تبعيض و به اين ترتيب مسأله عينى ترو مشخص ترمى شود ،زيراتبعيض عبارت ازآن است كه درمورد استحقاقهاى مساوى و شرايط يكسان ، بين اشياء فرق گذاشته شود ، ولى تفاوت عبارت از فرق گذاشتن در شرايط غير مساوى و غير يكسان است .
اين پندارى است نادرست كه بگوئيم بهتر بود در جهان همه چيز يكسان و از هر نوع اختلاف و تفاوت بر كنار باشد ، در صورتى كه كشش و جنبش و حركت و تكامل و جوش و خروشها و دهندگى و گيرندگى متقابل ، همه و همه در سايه تفاوتها ، تجلى مى كند .
بشر هر نوع ادراك و احساسى از زيبائى دارد ، در شرايطى است كه بين زشتىو زيبائى مقابله برقرارگردد ،جذابيتو جلوه زيبائيها،بازتابوجود
زشتيها و ناهمواريها است .
همانطوريكه اگر در زندگى فريب و آزمايش نبود ، تقوى و فضيلت ، ارزش و اعتبارى نداشت و تهذيب نفس و خويشتن دارى موردى پيدا نمى كرد .
اگر تمام صفحه يك تابلو نقاشى يكنواخت باشد ، ديگر تابلوئى وجود ندارد ، تنوع رنگها و ريزه كاريها است ، كه هنر و چيره دستى نقاش ماهر را نمايان مى سازد .
براى آنكه هويت يك شيئى مشخص گرد ، بايد حتماً با اشياء ديگر اختلاف داشته باشد ، زيرا معيار شناخت اشياء و همچنين خود انسانها ، به وسيله اختلاف ظاهرى يا باطنى آنها با يكديگر ، به دست مى آيد .
* * *
يكى از شگفتى هاى خلقت ، اختلاف در استعداد و مواهب زندگى است ، سازمان آفرينش براى ادامه زندگى اجتماعى ، به هر فردى ، ذوقى و استعدادى عطا كرده ، تانظام اجتماع را برقرارسازند و هر فردى گوشه اى از نيازهاى جامعه را رفع و برخى از مشكلات موجود را حل كند .
زيرا تفاوت طبيعى افراد از نظر استعداد ، موجب مى گردد كه همه بيكديگر نيازمند باشد و هر كس بر اساس ذوق و نيروهاى خود بخشى از كارهاى اجتماع را بعهده بگيرد و اينهم روشن است كه ترقى و تكامل انسان ، تنها در سايه زندگى اجتماعى امكان پذير مى گردد .
براى مثال مى توانيم ساختمان يك هواپيما را در نظر بگيريم ، كه داراى قطعات زيادى از ادوات پيچيده و دستگاههاى دقيق است ، كه از لحاظ حجم و شكل كاملاً با هم متفاوتند ، اين اختلاف از نوع مسئوليتى است كه بعهده هر كدام از ادوات و دستگاهها ، گذاشته شده است .
اگر در ساختمان هواپيما اين چنين اختلافى وجود نداشت ، ديگر
هواپيما ، هواپيما نمى شد ، بلكه تركيبى از فلزات گوناگون بود ، اگر در هواپيما اين اختلاف نشانه عدل حقيقى است ، پس در موجودات جهان و انسانها نيز نتيجه عدالت خداوندى است .
گذشته از اين بايد متوجه باشيم كه تفاوت موجودات در نظام هستى ذاتى آنها است ، هر چيزى را خداوند با اراده مخصوص و جداگانه خلق نمى كند و اراده او به هر يك از موجودات آفرينش ، بطور منفرد ، تلعق نمى گيرد ، بلكه جهان از آغاز تا انجام ، با يك اراده واحد به وجود مى آيد و همين هستى بخشى اراده واحد است كه در پرتو آن ، بى نهايت اشياء پا به عرصه جهان مى گذارند .
بر اساس اين نظريه ،براى آفرينش موجودات ،قانون و نظام مشخصى است ، كه برتمام ابعادوجودشان سايه افكندهو در كادر نظام علت و معلول ، هر چيزى مقام و جايگاه معلومى دارد و اراده الهى به آفرينش اشياء و تدبير جهان ، عين اراده نظام است ،دلائل قطعى فلسفى اين نظريه رااثبات مى كند ، و قرآن مجيد نيز اين واقعيت را چنين بيان مى دارد :
« همه چيز را ما با قدر و اندازه معين آفريده ايم و فعل ما جز يكى نيست ، همچون چشم برهم زدن »(1) .
اين اشتباه است كه تصور شود دستگاه الهى ، مانند دستگاه و روابط قراردادى در اجتماع است ، نسبت خداوند به موجودات ، اعتبارى و قراردادى نيست ، نسبت پديدآوردن و ايجاد كردن است و نظام فرماندهى او جنبه حقيقى و تكوينى دارد و هر موجودى آن اندازه از كمال و زيبائى را كه مى تواند بپذيرد ، از ناحيه خداوند دريافت مى كند .
اگر در بين موجودات جهان نظام معينى نبود ، هر موجودى در مسير حركتها ، مى توانست ، منشأ پيدايش هر چيزى بشود ، يك معلول با علت جايشان را بايكديگرعوض كنند ، ولى بايد ضرورت و قطعيت روابط ذاتى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره قمر آيه 50 .
موجودات را درك كرد كه لازمه آنها در هر مرتبه و درجه اى از هستى كه باشند ، مقام و خصوصيتى است كه به آنها اضافه شده و هيچ پديده اى نمى تواند از مرتبه خاص خود تجاوز نموده و مرتبه موجود ديگرى را اشغال كند و تفاوت و اختلاف لازمه مراتب هستى است كه ميان آنها از لحاظ شدت و ضعف و نقص و كمال ، حكمفرما است .
آنگاه تبعيض تحقق مى يابد كه دو پديده ، آن ظرفيت را دارا باشند ، كه يك درجه خاص از كمال را بپذيرند ، اما به يكى افاضه شود و از ديگرى دريغ گردد .
در نظام هستى مراتب موجودات را نيز نمى توان تشبيه به مراتب اعتبارى درجوامع بشرى كرد ،بلكه امرى واقعى است ،نه قابل انتقال تا ممكن باشد مثلاً حيوان و انسان ، جايشان را با يكديگر عوض كنند، همان طورى كه مى توان افراد را در پستها و مقامات قراردادى و اجتماعى جابجا كرد .
زيرا رابطه هر علت با معلول خود و رابطه هر معلول با علت خود ، از ذات علت و معلول سرچشمه مى گيرد ، پس اگر چيزى علت است به خاطر خصوصيت جدائى ناپذيرى است كه در ذات آن وجود دارد و چيز ديگرى كه معلول شده به خاطر وضعيت خاصى است كه در ذات معلول نهفته و اين خصوصيت ، چيزى جز همان كيفيت وجود نيست .
بنابراين نظام ذاتى و عميق بين همه پديده هاى هستى برقرار است و مرتبه هر وجودى عين ذات اوست و تفاوت و اختلاف آنجا كه به قصور ذاتى برمى گردد ، تبعيض نخواهد بود ، چه تنها فيض بخشى آفريدگار براى تحقق يك واقعيت كافى نيست ، قابليت ظرف هم شرط اساسى است و همين مسأله منشأ محروميت برخى از موجودات و نرسيدن آنها به مراتب بالاتر مى شود ، محال است موجودى قابليت وجود يا كمال پيدا كند ، ولى از ناحيه خداوند امساك گردد .
درست مانند مراتبى كه در اعداد هست، هرعددى جاى مخصوصى دارد ،عدد دو ، بعداز عدديك قرارداردو امكان نداردبتوان جاى آنرا عوض
كرد و آنرا پيش از عدد يك قرار داد ، اگر بخواهيم عددى با عدد ديگر ، جايشان را عوض كنيم ، در واقع ذات آن عدد از بين مى رود .
بنابر آنچه گذشت معلوم شد ، تمام پديده ها ، داراى شيوه هاى معين و محكوم يك سلسله قوانين ثابت و غير قابل تغيير است ، البته قانون الهى آفرينش مخصوصى ندارد ، بلكه يك مفهوم انتزاع ذهنى است ، كه از چگونگى هستى موجودات ، انتزاع شده است و در خارج آنچه وجود دارد ، مراتب و درجات وجود و نظام علت و معلول است ، كه گردش كارها ، هرگز بيرون از آن نظام انجام نمى گيرد ، اين همان سنت الهى است چنانچه قرآن مى فرمايد :
« در سنت الهى هرگز تغييرى نخواهى يافت »(1) .
* * *
در نتيجه اينكه نظام هستى بر اساس يك سلسله قوانين ذاتى طرح ريزى شده ، كه موقعيت و مكان هر پديده اى در آن مشخص است و وجود و درجات و مراتب گوناگون براى هستى ، از لوازم نظام داشتن هستى است ، كه قهراً موجب پيدايش اختلافها و تفاوتها است .
پس اختلاف و تفاوت آفريده نشده ، بلكه از لوازم ذاتى پديده ها است و هر جزئى از اجزاء اين جهان ، آنچه امكان داشته گرفته و براى كمال اين مجموعه كه بمثابه يك جدول ضرب است نسبت به بعضى از اجزاء بى عدالتى و تبعيض روا نشده است .
كسى كه بينش مادى دارد و اختلاف و تفاوتها در نظام طبيعت را به عنوان ستم و بى عدالتى تلقى مى كندو مى پندارد برجهان عدالتى حكمفرما نيست ، زندگى درچنين شرايطى براى او سخت و جانفرسا و ناگوار است .
داورى شتابزده اى كه او در روياروئى با حوادث و رويدادها دارد ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره فاطر ، آيه 43 .
همچون داورى كودگى است كه نظاره گر باغبانى در بهاران است ، كه شاخه هاى سبز و سالم درختان را مى برد ، عدم آگاهى كودك از حكمت و عظمت اينكار است كه او باغبان را فردى ويرانگر و نادان مى انگارد .
اگر تمام مواهب دنيا در اختيار او قرار گيرد ، باز احساس رضايت نمى كند ، وقتى جهان بى هدف است و اساس آفرينش بر ستمگرى بنيان شده ، ديگر عدالت خواهى انسان پوچ و بى معنى است ، زيرا هدف داشتن انسان ، در جهانى كه خود هدف ندارد ، امر بيهوده اى است .
اگر اصل و فرع و سرنوشت بشر آنچنان باشد كه ماده گرايان ترسيم مى كنمند و بمثابه گياهى بخودى خود ، در طبيعت برويد و سپس از بين برود ، كه بيچاره تر از او موجودى نتوانيم يافت ، زيرا او در جهانى زيست مى كند كه هيچگونه تناسب و سازگارى و هماهنگى با آن ندارد و حتى نيروى انديشه و احساس و عواطف براى او آغاز پريشانى است و نوعى تمسخر و كم لطفى طبيعت ، نسبت به وى است ، كه بدبختى و رنجش را افزايش مى دهند و مايه فزونى عذابش مى گردند .
اگر انسان با نبوغ و ابتكار خود خدمات گرانقدرى را نسبت به بشريت انجام دهد وخدمتگزارى صديق براى نوع انسان باشد، براى او چه سود ؟
هرگونه تقدير و تكريم بعدى بياد او ، يا بر آرامگاه او و يا مراسمى كه بنامش برپامى دارند ، كوچكترين ثمر و فايده اى بحالش نخواهد داشت و چيزى جز افسانه اى پوچ نتواند بود ، زيرا طبيعت از او پيكرى ساخت و چند روزى او را بازى داد و رقصاند و آنگاه بار ديگر به مشتى خاك تبديلش كرد !
اگر سرنوشت اكثريت انسانها نيز كه با انواع اندوهها ، نگرانيها ، محروميت ها و ناكاميها ، دست به گريبانند ارزيابى كنيم ، منظره وحشتناك و اندوهبارى را خواهيم يافت و با چنين دورنمائى از انسانها ، آيا بهشت ماديت چيزى جز يك جهنم دردانگيز و هولناك خواهد بود ؟ !
بدبختى انسانها وقتى به اوج خود مى رسد ، كه ديدگاه ماديون را از
لحاظ فقد اراده و اختيار آدميان نيز بررسى نمائيم .
از نظر اين جهان بينى يك بعدى ، بشر همچون ماشين اتوماتيكى است كه طبيعت ، روى مكانيسم و ديناميسم سلولهاى او عمل مى كند ، بنابراين آيا عقل و فطرت آدمى و واقعيات هستى ، چنين مفهوم و تفسيرى از انسانيت و سرنوشت و زندگى پوچ و مبتذلش را مى پذيرد ؟
و اگربپذيردچنين موجودى خوشبخت ترازعروسك هاى بازى دست كودكان است ؟ آيا نبايد اين انسان هر نوع مبانى و اصول اخلاقى و انسانى و ملاك ارزشها را تنها در چهارچوب سود و زيان شخصى ، و تمايلات و شهوات خود ، عملاًتوجيه و تفسيركند؟ و تا سرحدامكان هر سد و مانعى را درهم بشكند ، و هر قيد و بندى را از پاى هواهاى نفسانيش بگشايد ؟
و اگر غير از اين عمل كند ، بى خرد و نادان و عقب مانده نيست ؟ آيا كسى كه از بصيرت و بينش صحيح برخوردار باشد و بيطرفانه و دور از جهل و اغراض بخواهد با دقت به داورى نشيند ، براى اينگونه نظرات كوته بينانه و تخيلى ، هر چند هم با پيرايه هاى سفسطه آميز فلسفى و علمى آراسته باشند ارزش و اعتبارى قائل خواهد شد ؟
اما در جهان بينى مذهبى ، انسان عالم را عبارت از يك نظام خودآگاه و داراى اراده و احساس و هدف ، مى داند كه آن انديشه عظيم عدالت گستر ، هم حاكم بر هستى و ذرات وجود است و هم ناظر بر اعمال و كردار او و بهمين سبب احساس مى كند كه در برابر اين شعور حاكم بر جهان ، مسئول است و نيز مى بيند كه جهان الهى جهان وحدت و هماهنگى و خير است و تضاد و شر وجود تبعى داشته و در جريان خيرها و پيدايش هماهنگى و وحدتها ، نقش اساسى دارند .
از سوى ديگر در اين جهان بينى كه افق پهناورى را براى حيات انسانى ترسيم مى كند ، هستى منحصر به دنيا نيست و زندگى دنيا هم تنها در رفاه مادى و فارغ ازهردرد و رنجى زيستن ،خلاصه نمى شود،او احساس مى كند ، دنيا راهى است براى رفتن و رسيدن و ميدان آزمايش و سعى و
تلاش است ، كه در آن درستى ايمان و شايستگى كردار آدميان آزموده مى شود ، ولى در آغاز زندگى ديگر ، در دقيق ترين ميزانها نتيجه نيك و بد در افكار و عقايد و عمل تعيين خواهد شد و آنجا است كه سيماى حقيقى عدل الهى متجلى و هرگونه محروميت و عقب ماندگى مادى و معنوى او در دنيا ، به بهترين صورتى جبران خواهد شد .
با اين نگرش و ترسيم ماهيت ابتذال متاع دنياى مادى ، حركت آگاهانه انسان ديگر فقط به سوى خدا است و با تمام وجود تلاش و هدفش براى او زيستن و براى او مردن است ، ديگر پستى و بلندى دنيا برايش قابل اعتنا نيست امور گذرا را با واقع بينى ارزيابى مى كند و دل در گرو هيچ جلوه فريبنده اى نمى گذارد ، چه مى داند كه اين جلوه ها سرچشمه انسانيتش را مى خشكانند و به منجلاب ضلالت ماديت سرنگونش مى سازند .
* * *
سخن آخر اينكه اگر مسأله استحقاقى مطرح نباشد ، ديگر به سبب وجوداختلاف، ستمى روانشده است، زيرا تحقق ظلم در صورتى است كه نسبت به كسى تبعيض صورت بگيرد، درحالى كه او استحقاق برابرى دارد ، اما موجودات جهان هيچگاه حقى بر خداوند ندارند و هيچ روزى مستحق چيزى نبودند ، تا برترى بعضى بر بعضى ديگر خلاف عدل تلقى گردد .
ما كه از خود چيزى نداشتيم ، بلكه هر نفس كشيدنى ، هر ضربان قلبى و هر فكر و انديشه اى كه به ذهن ما خطور كند ، از سرمايه اى مى گيريم كه مالك آن نيستيم و در تهيه آن تلاشى نكرده ايم ، آن سرمايه ، هديه خداوندى است كه از ابتداى ولادت به ما ارزانى داشته است .
وقتى دريافتيم كه آنچه دارا هستيم ، عطيه الهى است و بس ، بنابراين تفاوت در چنين موردى كه بر پايه حكمت است ، نه ظلم است و نه عدل ، چون قبلاً استحقاقى در ميان نبوده است .
اين زندگى محدود و موقت هديه و بخشايشى است از جانب آفريدگار و او در تعيين نوع و ميزان اين هديه كاملاً آزاد است و صاحب اختيار و ما حقى بر او نداريم ، پس نمى توان در برابر كسى لب به اعتراض گشود ، كه بطور رايگان هديه اى به ما عطا كرده است ، هر چند آن هديه بسيار ناچيز و اندك باشد .
فصل چهارم
ارزيابى مسأله جبر و اختيار
درس هجدهم
نگاهى به اصل موضوع
از جمله مسائلى كه همواره توجه متفكرانى كه با شئونه و طبيعت انسان سر و كار داشته اند را به خود جلب كرده و پيوسته صحنه برخورد آراء و عقايد بوده است ، اين مسأله است كه آيا انسان در تمامى اعمال و تلاش خود و انتخاب هر هدف و اجراى هر مقصود و بالاخره در جريان امور زندگى مادى و معنوى آزاد است و در پيدايش تصميماتش ، به جز ميل و اراده شخص او هيچ عامل ديگر مؤثر نيست ؟
يا رفتار و كردارش اجباراً به او تحميل گرديده و در اتخاذ هر عمل و تصميمى مجبور است و ناگزير و ابزار بلا اراده عوامل مختلف ديگر ؟ !
براى درك اهميت اين مسأله بايد در نظر داشت ، كه هنگامى مى توان از علوم اقتصادى ، حقوقى ، مذهبى ، روانى و كليه علومى كه به موضوع انسان مربوط مى شود ، بهره بردارى كامل كرد ، كه پرده ابهام و تيرگى از روى اين معماهرچه بيشتربه كنارزده شود ،زيراوقتى كه نتوانيم اين موضوع را روشن سازيم كه آيابشرداراى نيروى آزادى درونى هست يانه ،هر
طرح و قانونى كه در علوم يادشده براى انسان درنظرگرفته شود ،درواقع روى انسانى كه طبيعتش ناشناخته و مجهول است پياده خواهدشد وبديهى است كه در چنين شرايطى نتيجه مطلوب و دلخواه به دست نخواهد آمد .
طرح مسأله اختيارو آزادى ،منحصردرمباحث علمى و فلسفى نيست ، بلكه عملاً در بينش و اقدام تمام كسانى است ، كه وظيفه اى را عرضه مى كنند و به صورتى انسانها را مسئول و موظف به اجراى آن مى شناسند و به تبليغات تشويق آميز مى پردازند و حتى اگر به آزادى و اختيار ضمنى معتقد نباشند ، زمينه كيفر و پاداشى وجود نخواهد داشت .
پس از طلوع اسلام ، مسلمانان نيز به اين مسأله اعتقادى نگرشى خاص پيدا كردند ، زيرا جهان بينى اسلامى ايجاب مى كرد كه در اين زمينه بحث و بررسى عميق ترى به عمل آيد و دانشمندان به كاوش بيشترى بپردازند و زير بنا و نقاط مبهم و تاريك اين اصل را روشن سازند ، زيرا مسأله مورد بحث از لحاظى با اصل « توحيد » ارتباط پيدا مى كند و از جهت ديگر به « عدل » و يا به « قدرت » الهى مرتبط است .
متفكرين چه در گذشته و چه در عصر حاضر در مسأله جبر و اختيار به دو گروه تقسيم شده اند ، گروه نخست ، قاطعانه آزادى انسان را در حوزه اعمالش انكار كرده و جلوه هاى كارها و تلاشهاى اختيارى آدمى را ناشى از نقص و قصور ادراكات وى مى شمارند .
گروه دوم به اصل اختيار معتقدند و مى گويند انسان در حوزه امور اختيارى ، از آزادى عمل بطور كامل برخوردار است و كاربرد نيروى انديشه و تصميم گيريش بسيار وسيع و در عين حال ناوابسته است .
البته انسان آثار جبر را در وجود خويش ، پيش از تولد و به ملاحظه عواملى كه از هرسو او را احاطه نموده و دربرخورد با برخى از رويدادهاى زندگى ، شخصاً احساس كرده است، تاجائى كه معتقدشده اصولاً اختيارى در كار نيست ، چون بى اراده گام به اين جهان مى گذارد و تحت يك نظام جبرى قرارمى گيرد ومانندكاغذ پاره اى به هرسوپرتاب مى شود تا سرانجام
جهان را ترك گويد .
از سوى ديگر استقلال و آزادى خود را نسبت به بسيارى از امور به خوبى ملاحظه كرده كه هيچگونه الزام و تحميلى به وى روا نمى شود ، هم در مبارزه با موانع و مشكلات توانائى و كارآئى دارد و هم با اتكاء به تجارب و پيش يافته هاى قبلى ، مى تواند سلطه خود را بر طبيعت بسط و گسترش دهد ، او پيرو هر مسلكى باشد ، نمى تواند اين واقعيت عينى و عملى را انكار كند ، كه بين حركات ارادى دست و پا و حركات قلب و عمل كبد و ريه ، تفاوت اصولى و عميق وجود دارد .
پس انسان در سايه شعور و اراده انتخابگر و نافذش كه رمز انسانيت است و مسئوليت زا ، نسبت به يك سلسله از كارها ، در خود احساس آزادى و اختيار مى كند و در برابر توانائيش براى اجراى اراده و اتخاذ عقيده خود ، هيچ مانعى را نمى بيند و نيز نسبت به پاره اى ديگر از امور ، كه ناشى از الزامهاى مادى و غريزى است و منطقه وسيعى از حيات و ساختمان وى را تشكيل مى دهد و يا تحت تأثيرهاى خارجى بر او تحميل مى گردد ، فاقد اختيار است و دست بسته .
******************
مكتب جبر
طرفداران مكتب جبر ، به آزادى عمل انسان در جهان ، اعتقادى ندارند ،خداپرستان جبرى و فرقه اشعرى كه گروهى ازمسلمانان هستند ، با استناد به معنى ظاهرى برخى ازآياتو بى آنكه در مفهومواقعى كليه آيات وسنتوتقديرخداوندى بينديشند،به اين نتيجه رسيدندكه درواقع انسان ،هيچ نوع آزادى از خود ندارد . اين گروه از اشياء نفى تأثيرمى كنندو براى اسباب و علل در جهان آفرينش و در پيدايش پديده ها و رويدادهاى طبيعى ، هيچ نقشى قائل نيستند ،بلكه معلول مستقيمو بلا واسطه خدامى دانند و ميگويند
هر چند انسان سرمايه اراده و قدرت در اختيار دارد ولى هيچيك از آن دو ، تأثيرى در كار انسانها ندارند ، زيرا علت كار ، اراده و نيروى مردم نيست ، بلكه اين اراده الهى است كه در تأثير اصالت كامل دارد ، و هر عملى از كسى سرزند ، تنها مى تواند با قصد و نيت خود ، آن را رنگ آميزى كند و با همين كيفيت است كه كارها در مدار خوب و بد قرار خواهد گرفت و در اين صورت انسان چيزى جز محل جريان اراده و قدرت خداوندى نخواهد بود .
علاوه بر اين مى گويند اگر قائل شويم كه بشر صاحب اختيار خويش است ، قلمرو حكومت و قدرت خداوند را محدود ساخته ايم ، و خالقيت مطلقه خداوند ايجاب مى كند ، كه در برابر او هيچ فردى از انسانها خالق نباشد و اعتقاد به توحيد ، در حيطه سلطه و حاكميت مطلقى كه براى آفريدگار قائليم ، مستلزم قبول اين مطلب است ، كه تمام پديده هاى هستى و حتى كردار انسانها در حوزه خواست و اراده الهى قرار گيرد .
و اگر بپذيريم كه شخص افعال خود را مى آفريند ، فرمانروائى خداوند را بر همه جهان هستى انكار كرده ايم و اين مسأله با اصل خالقيت آفريدگار مخالف است ، زيرا ما در حوزه فعاليت ها و كارهاى خود ، فرمانرواى مطلق هستيم و در اين خصوص خداوند نقشى ندارد و به اين ترتيب آزادى اراده منجر به شرك و دوگانه پرستى خواهد شد .
گروهى نيز دانسته يا ندانسته ، براى عذرتراشى و تبرئه خويش در ارتكاب اعمال خلاف دين و اخلاق ، با قبول اصل جبر ، راه را براى انواع انحرافات در عقيده و عمل باز و آنرا دستاويز فساد و تبهكارى خود قرار داده اند ، كه از جمله اين گروه فريبكار ، برخى از شعراء خوش گذران بوده اند ، كه توسل به جبر را عذر مناسبى براى آلودگيهاى خود پنداشته و از اين رهگذر بگمان خود از فشار وجدان و بدنامى رها شده اند .
اين بود مختصرى از طرز تفكر پيروان مكتب جبر .
* * *
اما اين طرز فكر با اصل عدالت الهى و اجتماعى سازگار است ، در صورتى كه ما هم عدل الهى را با همه ابعادش در نظام هستى بطور گسترده مى بينيم و ذات اقدسش را با همين صفت براساس اين آيه مى ستائيم :
« خدا به يكتائى خود گواهى مى دهد ، كه جز ذات او خدائى نيست و فرشتگان و دانشمندان نيز به يكتائى او گواهند ، او است كه عدل را بر پأ مى دارد ، ذات يگانه اش بر همه كار توانا و بر همه چيز دانا است »(1) .
و هم خداوند استقرار عدالت در جوامع بشرى را يكى از اهداف اعزام انبياء دانسته و مى خواهد بندگانش اصول عدل را در جهان برپا دارند ، قرآن مى گويد :
« همانا پيامبران خود را با دلايل و معجزات فرستاديم و بر ايشان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم عدالت را برپا دارند »(2) .
و نيز در رستاخيز ، رفتار آفريدگار نسبت به بندگانش بر اساس دادگرى استوار است و در حق هيچكس كمترين بى عدالتى روا نخواهد داشت ، قرآن چنين مى فرمايد :
« ما ميزانهاى عدل را در روز رستاخيز خواهيم نهاد و به هيچكس ستمى روا نخواهد شد »(3) .
آيا اين قانون عدل است كه انسانى را اجبار بكارى وادارند و سپس او را بجرم تبهكارى بمجازات رسانند و كيفر دهند ؟
بى ترديد صدور حكم مجازات به جرم گناه از ناحيه هر دادگاهى بر اين اساس ، ظالمانه و دور از اصول دادگرى است .
اگر اصل آزادى را منكر شويم و هيچ نقش مثبتى را براى اراده انسان قائل نشويم ، تفاوتى ميان انسان و ديگر موجودات باقى نخواهد ماند ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره آل عمران آيه 17 .
2 . سوره حديد آيه 24 .
3 . سوره انبياء آيه 46 .
چنانكه حركات دائمى آنها معلول يكرشته علل غير اختيارى است ، طبق عقيده جبر ، اعمال و حركات ما نيز بر همين منوال است و اراده مان در تأثير اصالت و استقلال ندارند .
اگر خداوند كارهاى اختيارى انسان را بيافريند و خالق ظلم و تبهكاريها و حتى شرك به ذات اقدس خود باشد ، چگونه مى توان عملكرد آن وجود منزه را توجيه كرد ؟
عقيده به جبر ، اصل نبوت و وحى و پيام الهى كه سرچشمه آگاهى در حوزه انديشه انسانى است و امر و نهى ها و وجود ضوابط و قوانين مذهبى و مراحل تشريعى و اعتقادى ، و مسأله بازدهى قطعى عمل را بى ثمر و لغو خواهد ساخت ، زيرا وقتى معتقد شويم كه تمام اعمال مردم بدون اراده و اختيار به طور اتوماتيك انجام مى گيرد ، ديگر نقش رسالت پيامبران كه بمدد تلاش عقل اعزام شده اند ، چيست ؟
آنگاه كه تكاليف و دستورهاى آسمانى در مدار اختيار و توانائى انسان نيست ، از آنها چه انتظارى مى توان داشت ؟ !
وقتى بنا باشد روحيات و رفتار انسانها ، به صورت خودكار صورت گيرد ، تلاش و كوشش بىوقفه مربيان اخلاق و فضيلت براى اصلاح افراد و اجتماع و حركت بخشيدن و سازندگى خلاق و راندن آنها به سوى سرچشمه ارزشها نقش بر آب خواهد شد و با اين ترتيب چه فايده دارد كوشش و فعاليتى بعمل آيد ؟
زيرا كوشش و تلاش در اين مسير به نتيچه نخواهد رسيد و از موجود مجبور نميتوان انتظار تربيت و تغيير را داشت . در صورتى كه انسان مسئول سقوط و انحطاط و نجات و رستگارى خويش و ديگران است و چون انتخابش سرنوشت ساز است و مى داند كه هر عملى از ناحيه او بازده دارد ، با هوشيارى دقيق راه را انتخاب و بسازندگى خود مى پردازد و اتكائى كه به مهر و لطف الهى پيدا مى كند ، سبب مى شود دريچه هاى توان و نيرو و روشن برويش گشوده شود .
اينكه مى گويند با اعتقاد به دانائى خداوند كه او از اول به تمام حوادث جهان آگاه بوده و هست و در هيچ نقطه اى از جهان حادثه اى كلى و جزئى رخ نمى دهد ، مگر آنكه در علم ازلى گذشته است ، از اين جهت مى بايست آنچه كه خداوند در مورد فجايع و سيئات و گناهكاريهاى افراد از پيش مى داند ، بدون كوچكترين تغيير تحقق پيدا كند و انسان هيچگونه اختيارى در ترك آنها نخواهد داشت .
پاسخ مى دهيم درست است كه خداوند نسبت به پديده هاى كلى و جزئى جهان ، آگاه است ، ولى نتيجه اين آگاهى منتهى به مجبور شدن انسان نسبت به اعمال خود نمى شود ، زيرا دانائى خداوند بر اساس نظام علت و معلول است و به رويدادها و اعمال مردم ، بيرون از چهار چوب سبب و مسبب تعلق نمى گيرد و علمى هم كه از مجراى علل و معلولات باشد ، موجب جبر نخواهد بود .
زيرا خداوند دانا به جريان اتفاقات آينده جهان بوده و مى دانسته است كه افراد بشر با اراده و اختيار ، اعمالى را انجام خواهند دارد و آزادى اراده مردم جز اسباب و علل پيدايش كار آنها است و اين خود انسانها هستند كه تصميم به انجام كار نيك يا بد مى گيرند و با سوء اختيار خود فساد و تباهى ببار مى آورند و اگر در جامعه اى تبهكارى و ستمگرى و جود داشته باشد ، محصول كار خود مردم است ، نه مخلوق اراده خدا و علم الهى تأثيرى در گزينش راه نيك و بد آنها ندارد .
آرى در حوزه آزادى و انتخاب انسان ، شرايط محيط و كشش هاى فطرىوهدايت الهى، از عواملى هستندكه درنوع گزينش انسان،نقش دارند ، اما نقش آنها تنها ايجاد تمايل و راهگشا است و شوق انگيز و مددكار اراده انسان ، ولى در جهت گيرى او ايجاد جبر نمى كنندو وجود اين نهادها به اين معنى نيست كه آدمى درچنگال آنهااسير است، بلكه او در پيروى و مخالفت با اين تمايلات با محدود نمودن و تغيير مسير دادن آنها ، كاملاً توانا است و اين خود شخص است كه مى تواندبابصيرتو روشن بينى، ازهدايتها بهره
گيرد ، بتمايلات خويش شكل دهد و آنها را كنترل و تعديل نمايد .
هيچيك از چشمه هاى جوشان طبيعت و نهاد آدمى را نه مى توان خشكانيدو نه بايد مهارنشده به آنها مجال و فرصت طغيان و سركشى داد .
* * *
فرض كنيد يك مكانيك متخصص ، اتومبيلى را قبل از حركتم به صوى مقصد ، مورد بازرسى قرار داده و پيش بينى كرده كه بعلت نقص فنى ، اتومبيل نمى تواند بيش از چند كيلومتر مسافت را طى كند ، آنگاه از حركت باز خواهد ايستاد ، حال اگر اتومبيل به راه افتاد و بر اساس گفته مكانيك پس از پيمودن چند كيلومتر راه ، متوقف شد ، آيا مى توان گفت چون مكانيك آنچنان پيش بينى در مورد اتومبيل داشته ، سبب از كار افتادن موتور شده است ؟
بديهى است كه پاسخ منفى است ، زيرا خرابى دستگاه اتومبيل ، عامل متوقف شدن آن است ، نه علم و پيش بينى مكانيك و هيچ خردمندى نمى تواند از كار افتادن ماشين را مستند به علم مكانيك بداند .
يا فرضاً آموزگارى كه ازوضع درسى دانش آموزان كلاس خود آگاهى دارد ، ميداند كه فلان شاگرد بعلت كم كارى و تنبلى در امتحانات آخر سال رفوزه ميشود، وقتى كه نتيجه امتحانات اعلام گرديده، معلوم شد دانش آموز بى مايه و كم كار از عهده امتحان برنيامده و رد شده است ، در اينجا آيا علم آموزگار سبب مردود شدن شاگرد شده، يا تنبلى وكم كارى خود شاگرد؟
قطعاً عامل رفوزه شدن، درس نخواندن است ، نه پيش بينى آموزگار .
با ذكر چنين نمونه هائى تا حدى به عدم عليت علم الهى در مورد افعال بندگان آگاه مى شويم .
* * *
از آثار شوم اجتماعى مكتب جبر اين است كه دست زورگويان ستمگر را براى هر چه بيشتر فشردن حلقوم رنجديدگان و بستن و زدن و
كوبيدن ، بازتر و دست ستمديدگان رنجديده را از ابراز هر نوع واكنش دفاعى بسته تر مى نمايد .
ستمگر به بهانه اصل جبر ، از اعمال بيرحمانه و خشونت بار خود رفع مسئوليت مى كند ، زيرا دست خود را دست حق مى داند و تجاوزاتش را به خدا نسبت مى دهد ، كه هرگز سزاوار طعن و اعتراض نيست ، مظلوم زجر كشيده نيز از آنچه از ناحيه ستمكار مى كشد ، بايد بپذيرد و تحمل كند ، زيرا مبارزه با ظلم و بيدادگرى بيهوده است و تلاش شخص در اين راه بجائى نخواهد رسيد .
استعمارگران و جنايتكاران تاريخ براى ادامه ستمگرى و اختناق و زورگوئى خود گاهى مسأله جبر را دستاويز قرار مى دادند .
هنگامى كه اهل بيت سالار شهيدان حسين بن على (ع) وارد مجلس ابن زياد شدند، آن شقاوت پيشه تبهكار در خطابى به زينب كبرى(ع) گفت :
كار خدا را با برادرت و خاندانت چگونه ديدى ؟
آنحضرت پاسخ داد : « از خداوند جز لطف و نيكى نديدم ، آنچه خداوند براى رفعت مقام آنها خواسته بود و وظايفى كه به عهده شان واگزار كرده بود ، انجام دادند ، اما به زودى همگى در پيشگاه پروردگار حاضر مى شويد و مورد بازخواست و پرسش قرار خواهيد گرفت ، آنگاه خواهى فهميد پيروزى و رستگارى از آن كيست » .
اما پيروان مكتب ماترياليسم عملاً گرفتار تضاد فكرى هستند ، از يك سو انسان را موجودى مادى و مانند سراسر جهان ، مشمول تحولات ديالكتيك و عامل بى اثر مى دانند ، كه در برابر عوامل محيط و جبر تاريخ و شرايط از پيش تعيين شده ، فاقد آزادى اراده است و در انتخاب مسلك و خط مشى و افكار و اعمال ، مقهور طبيعت ، از ديدگاه آنها ، هر انقلاب و ت طور و حركت اجتماعى ، تنها مولود مادى وضع محيط است ، بى آنكه انسان نقشى داشته باشد .
براساس جبر علت و معلولى ، هيچ حادثه اى بدون علت پيشين خود ، پديد نمى آيد، اراده بشرنيز در برابرشرايط مادىو اقتصادى محيط و عوامل
ذهنى ، محكوم و معلول قوانين جبرى است و از گزينش راهى كه مقتضيات محيط و محتويات فكرى بر او تحميل كرده ، ناگزى مى باشد و در نتيجه راه براى تجلى اراده و اختيار مستقل انسانها بسته است و نقشى براى مسئوليت و تشخيص او وجود ندارد .
از سوى ديگر عملاً شخصيت انسان را مؤثر در جهان و اجتماع مى دانند و از هر مكتب و مسلك ديگر ، بيشتر روى تبليغ و انضباط مسلكى و حزبى تكيه مى كنند و توده هاى استعمار زده را به جنبش و حركت قهرآميز انقلابى واميدارند و با استفاده از حس اختيار مى كوشند ، عقايد انسانها را تغيير داده و آنها را وادار به ايفاى نقشى كنند ، غير از آنچه خود بخود مى كردند و اين نقش قائل شدن براى انسان ، تناقض آشكار يا عموميت ماترياليسم ديالكتيك و اعلام موجوديت كامل نيروى اختيار است .
اگر بگويند تحريك توده هاى زجر كشيده و تقويت جنبش هاى انقلابى ، تسريع در زايش نظام نو از بطن نظام كهن است ، سخنى است غير منطقى ، چه تحول كيفى و انقلاب ، خارج از نوبت و بيموقع صورت نمى گيرد ، و طبيعت بهتر از هر كس كار خود را بر روال ديالكتيكى انجام خواهد داد ، و تبليغ و تحريك افكار در واقع يك دخالت بيجا در كار طبيعت است .
اين سخن كه آزادى درك ضرورت است ، و شناخت قوانين طبيعت ، و امكان بهره گيرى از آنها در جهت مقاصد و هدفهاى معين ، نه اينكه در استقلال روياروئى با قوانين طبيعت دارد ، رفع اشكال و ابهام را نمى كند ، زيرا پس از شناخت قوانين و بهره گيرى اصولى از آنها در جهت هدفهاى خاص ، اين مشكل باقى است ، كه آيا خود ماه و طبيعت اين مقاصد خاص را تحميل و مشخص مى كنند و يا تصميم گيرنده انسان است ؟
و اگر اين انسان است كه تصميم مى گيرد ، آيا تصميمات او تصويرى است از خواسته ها و شرايط طبيعت ، يا برخلاف جريان آنهم امكان پذير است ؟
ماترياليستها تصور كرده اند ، انسان موجود يك بعدى است و حتى افكار و عقايد او نتيجه تحولات اقتصادى و مادى و تابع مواضع طبقاتى و مخلوق روابط توليدى جامعه و انعكاس اوضاع خاص نيازمنديهاى مادى حيات بشر است .
هر چند بشر ، به علت اينكه سر از گريبان ماده بيرون آورده ، روابط مادى جامعه و شرايط فيزيكى و جغرافيائى و طبيعى ، روى او اثر دارند ، اما عوامل ديگرى نيز كه از فطرت و درون آدمى سرچشمه مى گيرند ، مؤثر در سرنوشت انسانها در طول تاريخ بوده اند و حيات فكرى و عقلى او صرفاً نمى تواند ملهم از ماده و روابط توليد ماى جامعه باشد .
هرگز نميتوان اهميت نقش عوامل مذهبى و معنوى و عواطف روحى را در انتخاب راهى كه انسان برمى گزيند ، ناديده گرفت و نيز اراده او حلقه آخرى از يك سلسله حلقات علل و اسباب فعل ، يا ترك عمل او است .
شكى نيست كه انسان تحت تأثير فعل و انفعالات طبيعى است و جبر تاريخ و عوامل توليد براى پيدايش حوادث زمينه را آماده مى كنند ، اما اين عامل نه يگانه عامل حوادث تاريخ است و نه در سرنوشت انسان ، نقش اصلى را دارد و نه مى تواند اراده و آزادى را از او بگيرد ، چه او بدان حد از تكامل رسيده كه ارزش فوق طبيعى يافته و در سايه آن به مسئوليت و آگاهى رسيده است .
بهمين سبب نه تنها اسير و محكوم ماده و روابط توليدى نيست ، بلكه اين توانائى را يافته كه بر طبيعت حاكميت و تسلط يابد و روابط مادى را دگرگون سازد .
همچنانكه تحولات پديده هاى طبيعى تابع علل و عوامل خارجى است ،درجامعه نيزقوانين و سنت هائىوجوددارد ،كه براساس آن ، توانائى و قدرتو رشد ،ياسقوطو انحطاط ملتهاشكل مى گيردو بدين ترتيب حوادث تاريخى نه تابع جبركوراست و نه تصادفى،بلكه تمام آن دگرگونيها سنت ها و طرح هاى آفرينشندو اراده انسان در حوزه اين سنت هانقش اساسى دارد .
در آيات بسيارى از قرآن مجيد ، ستم و بيداد و طغيان و تبهكاريها را
باعث دگرگونى تاريخ يك امت مى شناسد و اين از سنتى است كه در جوامع بشرى اجرا گرديده است ، چنانكه مى فرمايد :
« هنگامى كه قرار است سرزمينى نابود گردد سودپرستان هوسران آن جامعه فساد و تباهى راه مى اندازند ، آنگاه فرمان قطعى خداوند در مورد مردم فرومايه و فاسدى كه گرفتار ثروت اندوزان عياش گشته اند مى رسد و اين سرزمين زير و رو گرديده و افرادش نابود ميشوند » .
« آيا نديدى كه خداوند با قوم عاد چه كرد ؟ مردم سرزمين ارم كه داراى نيروى بسيار بودند ، آنچنان شوكتى كه نظير آن در ديگر سرزمنيها نبود و آيا قوم ثمود را نديدى همان كسانى كه دل صخره ها را مى شكافتند و براى خود كاخها برپا ميداشتند و فرعون كه نيرو و سپاه فراوان داشت ، همانان كه در روى زمين طغيان و سركشى و ستم كردند و در آن بسيار فساد نمودند و خداوند تازيانه عذاب را بر آنان فرود آورد ، آرى خدا در كمينگاه بيدادگران است »(1) .
قرآن چنين خاطرنشان مى سازد كه انسانهاى هوى پرست و فرمانبردار تمايلات هدايت نشده ، سبب ايجاد حوادث ناگوار تاريخ مى شوند :
« همانا فرعون در زمين تكبر و گردنكشى را آغاز كرد و ميان مردم آن سرزمين تفرقه و اختلاف افكند و بنى اسرائيل را ذليل و زبون ساخت ، پسرانشان را سرمى بريد و زنانشان را زنده مى گذاشت ، فرعون مردى بسيار فسادانگيز و بدانديش بود »(2) .
« او ( فرعون ) قوم خود را خوار و زبون ساخت تا همه مطبيع فرمان وى شدند كه آنها مردمى فاسق و نابكار بودند »(3) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره فجر آيات 5 تا 13 .
2 . سوره قصص آيه 3 .
3 . سوره زخرف آيه 53 .
و چه بسيار خونريزيها ، جنگها ، ويرانيها ، و نابسامانيها كه حاصل هوى پرستى و جاه طلبى است .
افراد انسان از آن نظر كه اجزاء تشكيل دهنده جامعه اند از عقل و خرد و اراده فطرى در وجود خود ، مقدم بر وجود اجتماعى برخوردارند و روح فردى در برابر روح جمعى مجبور و بى اختيار نيست .
كسانى كه قائل به جبر افراد در محيط اجتماعند ، تصوركرده اند لازمه تركيب حقيقى ، حل شدن اجزاء در وحدت كل و پديدآمدن حقيقت نزينى است ، يا بايد عينى بودن تركيب جامعه را نفى نمود و استقلالو آزادى افراد را پذيرفت ، يا بايست حقيقى بودن تركيب جامعه را قبول كرد و دست از آزادى و استقلال فرد برداشت و جمع ميان اين دو امكان ناپذير است .
اما هرچندجامعه نيروئى دارد برتر از نيروى افراد، در عين حال مستلزم مجبوربودن افراددراموراجتماعىو مسائل انسانى نيست ،اصالت فطرت بشر كه از تكامل وى در متن طبيعت مايه مى گيرد ، به او امكان آزادى و حريت مى بخشد ، كه مى تواند در برابر تحميلات اجتماع عصيان ورزد .
اسلام با آنكه براى جامعه قائل به حيات و مرگ ، و شخصيت و نيرو است ،ولى فرد را براى جبهه گيرىو مبارزه در برابر جو فساداجتماعى توانا مى داند وشرايط طبقاتى راعامل جبرى يك انديشهويك عقيده نمى شمارد.
امر بمعروف و نهى از منكر ، دستور سرپيچى از فرمان جامعه و طغيان بر ضد تبهكارى و فساد محيط است .
قرآن مجيد تصريح مى كند :
« اى اهل ايمان شما ايمان خود را محكم نگهداريد ، كه هرگز گمراهى ديگران ( اجباراً ) موجب گمراهى شما نخواهد شد »(1) .
« فرشتگان هنگام مرگ از آنان مى پرسند چكار مى كرديد ، پاسخ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره مائده آيه 104 .
دهند كه ما در روى زمين مردمى ضعيف و ناتوان بوديم ، فرشتگان گويند آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن سفر كنيد ؟ » ( و از جو كفر بيرون رويد و از آنها عذرى پذيرفته نيست )(1) .
در اين آيه كسانى كه خود را مجبور به پيروى از جامعه مى كردند ، به شدت محكوم كرده و عذر ترك مسئوليت را نمى پذيرد .
لازمه خودسازى انسان وجود اختيار است و ارزش دادن و ارزش از او خواستن ، با آزادى ملازمه دارد ، وقتى استقلال و ارزش شخصى به دست مى آوريم ، كه با مايه گذارى از خود ، راه موافق حق و خلاف تمايلات شخصى و فساد محيط را در پيش گيريم ، اما اگر چنان كنيم كه جريان تحول طبيعى و جبر ديالكتيك وادارمان سازد ، در اين صورت اثبات ارزش و شخصيت ما نشده است .
پس نه هيچ عاملى شخص را به اتخاذ برگزيدن راه معينى در زندگى مجبور مى سازد و نه هيچ نيروئى او را به ترك عملى ملزم مى نمايد ، اينجا است كه وقتى انسان مى تواند ادعاى خودسازى كند ، كه در مسير قانون حاكم و بر اساس برنامه ها و هدفهاى از پيش ساخته ، تغيير شكل ندهد ، بلكه خود را انتخاب كند و تصميم بگيرد و از خويشتن مايه بگذارد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره نساء آيه 96 .
درس نوزدهم
مكتب اختيار
طرفداران اين مكتب مى گويند ، انسان خودبخود احساس مى كند كه از آزادى در عمل برخوردار است ، مى تواند بدلخواه خود تصميم بگيرد و طبق اراده و تمايلات خويش دست به هر اقدام سرنوشت سازى بزند ، وجود قانون كه براى انسان ايجاد مسئوليت مى كند ، ندامت و پشيمانى از پاره اى اعمال ، كيفرهائى كه قانون براى مجرمين در نظر گرفته ، كارهائى كه انسانها در تغيير مسير تاريخ انجام داده اند و پايه ريزى علم و تكنولوژى ، همه و همه ، دليل است بر وجود آزادى عمل انسان .
همچنين مسأله تكليف و اعزام انبياء ، و ارائه طرح و برنامه هاى آسمانى و اصل معاد ، مبتنى بر آزادى و اختيار بشر ، در انجام اعمال و كردار او است .
زيرا كاملاً بى معنى است كه خداوند هم مردم را به انجام كارها مجبورسازد و هم آنها را پاداش يا كيفر دهد ، اين دادگرى نيست كه خالق جهان ، با قدرت و اراده خود ما را به هر مسيرى كه مى خواهد ببرد و آنگاه
به خاطر رفتارى كه بدون اختيار از ما سر زده است ، به كيفر برساند .
اگر كارهاى مردم در حقيقت فعل خدا باشد ، بايد همه مفاسد و تبهكاريها و ستمها كار او تلقى شود ، در حالى كه ساحت اقدس آفريدگار از هر نوع بيدادگرى و تبهكارى منزّه و پاك است .
اصولاً اگر انتخاب و اختيارى در كار نباشد ، تكليف امرى است غير عادلانه و در اين جا نه جباران و زورگويان مستحق ملامتند و نه عدالت پيشه گان شايسته تحسين و ستايش ، زيرا مسئوليت در حدود امكانات و توانائى قابل توجيه است .
آنگاه انسان مستحق ملامت و يا سزاوار تقدير و ستايش است ، كه بتواند آزادانه تصميم بگيرد و عمل كند و در غير اينصورت نه قابل ملامت است و نه شايسته تحسين .
اين گروه در مورد آزادى انسان ، آنچنان به سمت افراد گرائيده اند كه انسان را در منطقه كارهاى ارادى خود ، صاحب اختيار مطلق و بى منازع مى دانند و مى پندارند خداوند از فرمانروائى در زمينه اراده و خواست مخلوق خود ناتوان است و قلمرو قدرت الهى در خارج از حوزه افعال اختيارى انسان گسترده است .
اينهم خلاصه اى از بينش اين گروه .
* * *
آنكه مى گويد پديده هاى جهان را نواميس طبيعى و اراده انسانها بوجودمى آورند ،نه گردش جهان و نه اعمال مردم ، هيچگونه پيوندو ارتباطى با خداندارند،درحقيقت تأثيررابه قطب ديگرنسبت دادهو مخلوقات راباخدا در خالقيت شريك دانسته و آفريدگارى ديگررادربرابرخالقيت خدا پذيرفته استوناآگاه براى ذات موجودات دربرابرذات الهى استقلال قائل شده است.
وانهادگى يك موجود ، چه انسان و چه غير انسان ، مستلزم عقيده به شريك بودن آن موجود با خدا در فاعليت و استقلال است ، كه بى شك اين خود نوعى دوگانه پرستى است ، كه انسان را از اصل عالى توحيد منحرف مى سازد و بدام خطرناك شرك مى اندازد ، زيرا نتيجه قبول اين فكر اين خواهد بود كه از خداوند در قلمرو فرمانروائيش كه سراسر نظام هستى را در برگرفته است ، سلب اختيار كنيم و بشر را در قلمرو اختيار خود ، صاحب حكومت مطلقه غير قابل معارضه اى بدانيم و هيچ موحد واقعى نمى تواند اين نوع خالقيت را هر چند در يك محدوده خاص « عالم هستى و اعمال بشر » بپذيرد .
بايد در عين قبول اسباب و علل طبيعى ، خداوند را به عنوان مؤثر حقيقى در حوادث و پديده ها شناخت و اگر او بخواهد اراده انسان را در همين منطقه محدود نيز خنثى و بى اثر مى كند .
چنانكه موجودات جهان استقلال در ذات ندارند و همه به او وابسته اند ، در عليت و تأثير نيز از استقلال برخوردار نيستند و اين اصل توحيد افعالى است .
يعنى درك اينكه نظام هستى با علل و معلولات و سنن آن كار خدا است و از اراده او مى جوشد و هر عامل و سببى هم حقيقت وجود خود را از او دارد و هم تأثير و فاعليت خويش را .
بنابراين لازمه توحيد افعالى آن نيست كه نظام سبب و مسببى جهان هستى و نقش آنرا انكار كنيم و مستقيماً و بىواسطه هر اثرى را از خد بدانيم و بود و نبود عوامل را يكسان شماريم ، ولى اگر از لحاظ تأثير در استقلال چنين بينديشم كه نسبت خداوند به نظام هستى ، نسبت هنرمند است به هنر « مثلاً پديدآورنده تابلو نقاشى و خود تابلو » كه هنر در پيدايش خود به هنرمند نيازمند است ، اما پس از آنكه هنرمند كار خود را بپايان رساند ، جذابيت چشمگير تابلو همچنان ادامه مى يابد و اگر هنرمند از جهان برود ، باز هم اثر خيره كننده هنرى او باقى خواهد ماند .
بى شك چنين تصور و مقايسه اى نسبت به خداوند شرك است .
بعلاوه آنكس كه نقش خداوند را در پديده ها و اعمال انسانها انكار مى كند ، طبعاً قائل به محدود بودن توانائى و قدرت خداوند تا مرز طبيعت و اختيار بشر شده است و اين از نقطه نظر عقلى مردود است ، زيرا هم مستلزم انكار عموميت قدرت خداوند و هم محدوديت آن ذات نامحدود و نامتناهى است .
از سوى ديگر صاحب چنين عقيده اى يكنوع احساس بى نيازى از خدا مى كند ، كه اين احساس منجر به طغيان و سركشى بشر و يك سلسله مفاسد اخلاقى ديگر خواهد شد ، در حالى كه وابستگى و انكار و تسليم بحق ، بروى تمام شخصيت و اخلاق و روحيه و رفتار انسان اثر ميگذارد و چون از درون و برون ، جز خدا فرماندهى ندارد ، نه تمايلات و هوسها مى توانند او را بهر سو بكشانند و نه انسان ديگر قادر است وى را به زنجير بندگى كشد .
قرآن كريم هر نوع شركت در مديريت جهان را از مخلوقات سلب مى كند و مى فرمايد :
« بگو ستايش مخصوص خدا است ، آنكه فرزند نگرفته و براى او شريكى در مديريت جهان نيست و نه هرگز اقتدار او را نقصى رسد كه بمددكارى نيازمند باشد ، پيوسته ذات او را به بزرگترين اوصاف كمال ستايش كن »(1) .
و نيز در آيات بسيارى به توانائى و قدرت مطلقه الهى تصريح نموده و مى گويد :
« در آسمانها و زمين و هر چه در آنها وجود دارد ، صاحب اختيارش خدا است و او بر همه چيز توانائى دارد »(2) .
«هيچ چيز در آسمانهاو زمين نمى تواند خدا را ناتوان سازد زيرا او دانا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره اسرى آيه 110 .
2 . سوره مائده آيه 120 .
و تواناى مطلق است »(1) .
موجودات جهان همانگونه كه در پيدايش به خدا نياز دارد در بقاء نيز بهمان اندازه به او نيازمندند كه در اصل پيدايش و مجموعه هستى بايد هر لحظه فيض وجود را از ناحيه حضرت حق دريافت كند و گرنه نظام موجود در هم فرو خواهد ريخت ، چه خلاقيت همه نيروهاى جهان ، عين خلاقيت آفريدگار و امتداد فاعليت اوست و موجودى كه بتمام هويتش به اراده خدا و ابسته است ، از خود هيچ حيثيت مستقل ندارد .
همان طورى كه لامپ ها بايد در ابتدا روشنائى را از مركز توليد برق بگيرند ، براى بقاء روشنائى نيز بايد دائماً از دستگاه مولد برق ، نيرو دريافت كنند .
قرآن مجيد با قاطعيت و صراحت تأكيد مى كند كه :
« مردم همواره به خدا نيازمندند و تنها او است كه بى نياز مطلق است »(2) .
و بدين لحاظ است كه هر حقيقتى از اراده او جوشيده و به او وابسته است و هر پديده اى على الدّوام از او مدد مى گيرد و كل نظام نيرومند و پر اعتبار هستى برگرد يك قطب و يك محور مى چرخد و بس .
امام صادق(ع) فرمود :
« نيرومندى و قدرت خداوند بالاتر از اين است كه در نظام آفرينش آنچه مورد خواست او نيست واقع گردد »(3) .
اگر خداوند اصل آزادى اراده را به ما افاضه نكرده بود و هرلحظه حيات و امكانات و نيرو ، به ما نمى بخشيد ، هرگز بر انجام هيچ كارى توانا نبوديم، زيرا اراده تغييرناپذير اوخواسته است كه ماافعال ارادى را به اختيار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره فاطر آيه 44 .
2 . سوره فاطر آيه 15 .
3 . كافى ج (1) ص 160 .
خود انجام دهيم و نقشى را ايفا كنيم كه از جالب آن نقش آفرين به ما سپرده شده است و او چنين خواسته كه انسان به تشخيص و خواست خود ، آينده نيك و بد و يا تابناك و تيره خويش را بسازد .
پس افعال ارادى ما هم به خدا مربوط مى شود و هم به خود ما ، از سرمايه اى كه خداوند در اختيارمان قرار داده است ، مى توانيم از روى آگاهى ، خواه در راه خودسازى و انتخاب شايسته و يا در مسير فساد و تهبكارى و تحقق بخشيدن به آنچه كه مى خواهيم بكار گيريم ، هر چند قلمرو تأثير آن ، در چهارچوب همان اندازه تعيين شده است ، به عبارت ديگر نيرو از خدا است و بهره بردارى از ما .
فرض كنيد انسانى كه داراى قلب مصنوعى است و بوسيله يك باطرى كه به آن متصل شده و در اطاق كنترل در اختيار ما قرار دارد ، مى تواند حركت و فعاليت كند ، در اين موقع كليد باطرى در دست ما است ، هر لحظه مى توانيم كليد را بزنيم و قلب را از كار بيندازيم و بى حركتش سازيم ، آنچه در اينجا به ما مربوط است ، نيروئى است كه به وسيله باطرى در اختيار او قرار داده ايم و سلب اين نيرو ، هر لحظه در دست ما است ، ولى مى گذاريم باطرى همچنان كار كند ، تا او هر اقدامى كه بخواهد به ميل خود به عمل آورد .
حال اگر آن شخص كار خوب يا بد انجام دهد ، بى شك با خواست و اراده خودش انجام داده و چگونگى استفاده از نيرويى كه در اختيارش گذاشته ايم ، مربوط به خود او است و بما ارتباطى ندارد .
نيروى ما هم از خدا است ، كه هر لحظه مى تواند از ما بگيرد ، ولى كيفيت بهره بردارى از اين نيرو را كاملاً به اختيار خود ما قرار داده است :
و اين همان مكتب اعتدال است كه اينك به شرح آن مى پردازيم .
******************
مكتب اعتدال
موجودات جهان به هر مرحله اى از كمال كه مى رسند ، از هدايت مخصوص آن مرحله بهره مى گيرند و خصوصيت هدايت به تناسب درجات گوناگون هستى ، كاملاً متفاوت است .
ما مى توانيم وضعيت خود را در ميان موجودات مختلف جهان مشخص و روشن سازيم ، ميدانيم نباتات در دست نيروهاى جبرى طبيعى اسيرند ، در عين حال مختصر عكس العمل تكاملى در برابر تغييرات محيط از خود نشان مى دهند .
وقتى خصايص حيوان را مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم ، احساس مى كنيم نسبت به نباتات از خصوصيت كاملاً متفاوتى برخوردار است ، او بايد به دنبال تهيه غذاى خود بتلاش و فعاليت گسترده اى بپردازد ، زيرا طبيعت حيوان را به مهمانى دعوت نمى كند و مواد غذائى را در اختيارش نميگذارد ، بديهى است براى چنين كوشش پى گيرى ابزار و وسائل كافى لازم دارد كه به همان ابزار مورد نياز مجهز است .
هر چند تحت جاذبه و كشش شديد غرايز است و از اين جهت موجودى است فرمانبردار ،درعين حال ازيك درجه آزادى برخوردارمى باشد و تا حدى خود را از سخت گيريها و اسارت طبيعت آزاد مى سازد .
به اعتقاد انديشمندان ،حيوانات از لحاظ تجهيزاتو ساختمان طبيعى هراندازه ناتوانترباشند ،ازنظرغريزه قوى ترو ازحمايتو سرپرستى مستقيم طبيعت بيشتربرخوردارمى شوندو هرقدرازجهت نيروهاى حسىو تخيلى و عقلى مجهزترگردندو براستقلالو امكانات آنهاافزوده شود ،به همان نسبت از هدايت غريزى شان كاسته خواهدشد ،همچنانكه كودك دردوران نخستين
زندگى ، مستقيماً زير پوشش حمايت همه جانبه پدر و مادر است و بتدريج كه رشد مى يابد ، از تحت سرپرستى مستقيم آنها بيرون مى آيد .
انسان كه به بالاترنى مرحله تكامل صعود كرده و تنها موجود هستى است كه نيروى اراده مستقل و تميز و تشخيص را در اختيار دارد از لحاظ غريزه در سطح نازلى قرار گرفته و در مرحله آزادى تدريجى كه جهان نباتات و حيوانات در او به حد اختيار مى رسد ، همراه با نارسائى و ضعف در تجهيزات است .
هر نوع نيازمنديهاى نباتات را طبيعت رفع و احتياجاتش را از جهات گوناگون تأمين مى كند ، در حيوانات مادر براى حمل و تغذيه و حفاظت نوزاد ، بايد مقدارى بار رنج را بدوش كشد ، اما غرايز از بچگى در آنها بيدار و پربار است و مادر عهده دار حركت و تربيتشان نخواهد گرديد و از اين بابت خاطرش آسوده است . اما در مورد انسان مى بينيم كه تجهيزات طبيعى نيرومندى در اختيار ندارد و نيروى مقاومتش در برابر عوامل نامساعد و شكننده از حيوان بمراتب كمتر است ، وابستگى او ساليان دراز همچنان ادامه دارد ، تا به حد استقلال و خودكفائى برسد و بتواند روى پاى خويش بايستد .
* * *
قرآن كريم به ناتوانى و ضعف انسان تصريح كرده و مى گويد :
« انسان ضعيف و ناتوان آفريده شده است »(1) .
پس طبيعت ،انسان را خيلى بيشتر ازحيوان رها ساخته و به حال خود واميگذاردو باپيمودن مراحل تكامل ،ازيك سوشاهدتوسعهو گسترش آزادى و آماده شدن زمينه آگاهى و خودجوشى و از سوى ديگر افزايش نياز و وابستگى هستيم ،و اوبابرخوردارشدن ازآزادى نسبىو اختيار ، به شدت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره نسا آيه 27 .
به سوى ناتوانى و احتياج كشيده ميشود .
اين كيفيات خاص كه موجودات هستى را در برگرفته ، از ديدگاه متفكرين ، اسباب كار تكامل است و موجود به هر نسبت رشد يابد و از نردبان ترقى بالا رود ، به سمت آزادى جهش مى كند ، تحول و پيشرفت در سايه نيازمندى و عدم تعادل بدست مى آيد و در چنين شرايطى ماشين تكامل به كار مى افتد .
براى تجلى اختيار و آزادى ، بايد يك عامل مخالف در برابر غرايز طبيعى وجود داشته باشد ، تا انسان ميان دو جاذبه كشش كه هر يك او را به حركت در جهت خود واميدارند ، گير كند و ناچار شود با توانائى و كارآئى خويش راه دلخواه را آگاهانه و با اراده آزاد انتخاب نمايد و فارغ از همه اصول جبر و تحميل و پيش ساخته هاى ذهنى ، بهسازى و سازندگى خود را بر اساس اصول و ضوابط خاص آغاز كند .
زيرا اثر عامل مخالف اين است كه آدمى بصورت اتوماتيك و بدون تلاش ، نمى تواند در وضع متعادل و راه صحيحى قرار گيرد و در اين جدل و تنازع يا انسان كه حامل بار امانت الهى است ، يعنى همان موهبت بزرگ كه آسمانها و زمين واجد لياقت و استعداد حمل آن نبودند ، ولى او برازنده آن بود و پذيرفت ، اسير نهادهاى طغيانگ و تمايلات مهار نشده مى گردد و به انحطاط و پستى مى گرايد و يا با استفاده از استعدادهاى سرشار و اراده نافذ و انتخابگر و متكى به انديشه اش در راه رشد و تكامل مى افتد و سير ارتقائى را شروع مى كند .
* * *
هرگاه موجودى از اطاعت اجبارى غرايز آزاد شد و توانست زنجير اسارت بار غريزه را از دست و پاى خود باز كند و از سرمايه ها و نيروهاى اكتسابى خويش بهره بردارى نمايد ، مراكز احساساتش ضعيف و تجهيزات طبيعى اش كاستى مى گيرد .
زيرا در موجودات زنده هر عضو و استعدادى راكد و بى مصرف بماند ، رفته رفته به تحليل خواهد رفت و بالعكس هر عضو و استعدادى را بيشتر به نقلاً وادارند و اساسى تر مورد بهره بردارى قرار دهند جوشش فراوانترى خواهد زد و رو به توسعه و رشد خواهد گذاشت .
بنابراين هنگامى كه فروغ اراده خلاق و آگاهانه انسان ، با الهام از نيروى تشخيص و عقل ، روشنگر راه و منشأ حركت او قرار گرفت ، حس بصيرتو تفكرآدمى راهگشاى اوبه سوى يافتن حقايقو واقعيت ها مى گردد .
بعلاوه حالت تحير و ترديد در ميان دو قطب مخالف ، آدمى را به سنجش و تأمل وامى دارد ، تا با مدد تلاش عقل راه صحيح را از نادرست بشناسد و بر اساس هميمن ميل و احتياج مراكز تفكر به فعاليت مى افتد و حوزه هاى انديشه و سرچشمه هاى آگاهى انسان تقويت خواهد گرديد و تحرك و جوشش و توان بيشترى خواهد يافت .
مالكيت و آزادى خواهىو علم و تمدن نيز نتيجه مستقيم و ثمره اختيار است و از اين رو بادريافت آزادىو تلاشهاى مثبتو مساعى لازم ، مى تواند در جهت رشدو كمال علمىو در حوزه همه ابعاد فطرتو سرشتش به پيش تازد و باشكوفائى استعدادها و جوانه زدن نهادى متعالى انسانيش ، به منبع پر جوششى از فضيلت و عامل ثمرزائى در جامعه مبدل شود .
پس آثار اختيار را ما در همه جا مى بينيم و خود همين نزاع و كشمكشى كه بين طرفداران و منكرين اختيار در جريان است ، گواه روشنى بر پذيرش ضمنى اختيار است .
حال ببينيم قدرت انتخاب انسان داراى چه حدود و شرايطى است و در او كاربرد اين نيرو تا چه اندازه و دامنه آن تا كجا كشيده است ؟
بينش اصيل شيعه كه از قرآن مجيد و سخنان پيشوايان مذهبى خود الهام گرفته ، مكتب سومى كه حد ميانه دو مكتب جبر و اختيار مطلق است ، برگزيده كه نه نارسائى و نقاط ضعف مكتب جبر را دربردارد ، كه مخالف با عقلو انديشهو وجدان و موازين اخلاقى و اجتماعى است ، كه جبرگرائى
همه فجايع و نادرستيها را به خدا نسبت دهد و منكر عدل الهى شود و نه با پذيرفتن اختيار مطلق ، دست به انكار عموميت قدرت خداوند زده و با توحيد افعالى مخالفت ورزيده است .
اين مسأله روشن است كه حركات ارادى ما ، با حركات زمين و خورشيد و ماه و نبات و حيوان فرق دارد ، از نهاد ما اراده اى مى جوشد كه درهاى فعل و ترك را به رويمان مى گشايد و آزادى انتخاب را به ما هديه مى كند .
تصميم گيرى اختيارى ما در جهت تحقق افعال خوب و بد ، از نيروى تشخيص و تميز و رضايت خاطرمان سرچشمه مى گيرد ، استفاده از اين موهبت بايد آگاهانه باشد ، با رشد و بصيرت بينديشم ، ارزيابى كنيم ، و تشخيص دهيم و آنگاه با حسابگرى انتخاب نمائيم ، اين خواست خدا است كه ما در جهانى كه قلمرو مديريت بيدار و آگاه آن وجود متعالى است ، از چنين آزادى برخوردار باشيم .
دست به هر اقدامى بزنيم مطلقاً خارج از حوزه علم و مشيت قبلى الهى نخواهد بود و بطور كلى تمامى امور و جريانات زندگى و مسير سرنوشت انسانها ، مقيد و مشروط به علم او است و محدود به حدودى است كه در قبل از علم خدا گذشته و در عين حال يك لحظه از آن ذاتى كه به او وابسته ايم ، بى نياز نيستيم و بهره بردارى از نيروئى كه در وجودمان نهفته بدون مدد مستمر خداوند ، امكان پذير نخواهد بود .
و او با قدرت عظيم و شكننده خود ، با بصيرت تمام مراقب ما و به همه نيات و كردارمان حاكميت و نظارت و احاطه مافوق تصور دارد و مى تواند هر لحظه اين فيض را قطع كند .
و بالاخره اختيار و آزادى ما تا حدى است كه خارج از نظام عمومى و شرايط آزمايشى او نباشد ، بنابراين هيچ مشكلى از اين جهت در مسأله توحيد پيش نخواهد آمد .
انسانى كه در سايه توانائى اراده اش در جهان تأثيرمى گذارد ، خود نيز
محكوم يك سلسله قوانين طبيعى نظام هستى است ، بدون اختيار به عرصه دنيا گام مى نهد و بدون ميل و اراده چشم از جهان مى پوشد ، طبيعت ، او را به زنجير نيازمنديها و غرايز گوناگون كشيده و به سمت خود مى كشاند ، با اين حال از استعداد و امكاناتى برخوردار است و آزادى و استغناء در او خلاقيت و نيروئى ايجاد مى كند ، كه مى تواند طبيعت را تسخير و بر عوامل محيط مسلط گردد .
امام صادق(ع) فرمود :
« نه جبر است و نه اختيار بلكه واقع امر بين اين دو چيز است »(1) .
پس اختيار هست ، ولى همه جانبه نيست ، زيرا قلمرو اختصاصى براى مخلوق قائل شدن ، عين شركت در فاعليت است و اين اختيار خواسته خالق طبيعت است و امر الهى بصورت سنت هاى حاكم بر انسان و طبيعت و روابط طبيعى و علل و عوامل آن تجلى مى كند .
* * *
در بينش اسلام ، انسان نه موجودى است ازپيش ساخته و محكوم طرح جبرى تقدير و نه موجودى است رهادر محيطى بى هدفو تاريك ، بلكه او سرشاراست ازانگيزه هاو استعدادهاو مهارتهاو آگاهيهاى خلاق و تمايلات گوناگون ، كه با نوعى هدايت فطرى و رهبرى باطنى همراه است .
اشتباه پيروان مكتب جبر و اختيار ، در اين است كه تصور كرده اند براى انسان دو راه بيشتر وجود ندارد ، يا افعال خود را بايد منحصراً به خدا نسبت دهيم ، كه مسأله سلب آزادى و جبر پيش مى آيد و يا ناگزيريم بپذيريم كه كارهاى اختيارى ، از ذات مستقل و ناوابسته ما جوشش مى كند ، كه چنين منجر به محدوديت قدرت خداوند خواهد شد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كافى ج (1) ص 160 .
در صورتى كه آزادى اراده ما ، در عموميت قدرت خداوند بى تأثير است ، زيرا او خواسته كه ما بر اساس سنت الهى بتوانيم با آزادى هر تصميمى را شخصاً بگيريم .
اعمال و رفتار انسان را از يك سو مى توان به خود او نسبت داد و از سوى ديگر به خدا ، نسبتى كه انسان با كارهاى خود دارد ، بىواسطه است و نسبت به خداوند با واسطه و هر دو نسبت نيز حقيقى و واقعى است با اين ترتيب نه اراده انسان در برابر اراده خداوند جبهه گيرى مى كنمد و نه اراده او بر خلاف خواست و اراده خدا است .
انسانهاى لجوج و كفرپيشه كه در برابر هر نوع انزار و تبليغ جبهه مى گيرند ، با مقدمات اختيارى به چنين موضعى كشيده مى شوند و اينجا است كه آثار عناد و كوردلى را از ناحيه خداوند دريافت مى كنند .
اين گروه تبهكار به سبب پيروى از هواهاى نفسانى ، قلب و چشم وگوش خودراازكارمى اندازندودرنتيجه به خسران ابدى گرفتار خواهند شد .
قرآن مى فرمايد :
« خواه آنها را بترسانى يا نترسانى به تو ايمان نخواهند آورد ، خداوند بر دلهاى آنان مهر زده است ، پرده اى بر گوشها و ديدگان آنها قرار گرفته و عذاب دردناكى در انتظار آنها است »(1) .
گاهى فساد و تباهى در حدّى نيست كه راه بازگشت به سوى حق و حقيقت را به روى انسان ببندد ، اما گاهى به درجه اى مى رسد كه بازگشت به هويت را امكان ناپذير مى سازد ، در اين شرايط به روح كفار آلوده مهر عناد و لجاجت مى خورد و اين يك اثر طبيعى است كه با مشيت و اراده خداوند تحقق مى يابد .
پس مسئوليت اينگونه افراد منشأ اختيارى دارد و محروميت از سعادت هدايت ازمسئوليت جلوگيرى نخواهدكرد ،براساس اين اصل مسلمو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره بقره آيه 7 ـ 6 .
بديهى :
« آنچه به وسيله اختيار به جبر رسيده است با اختيار منافات ندارد » .
روايتى از امام نقل شده است كه فرمود :
« خدا خواسته است كه جريان كارها با وسايل و اسباب صورت بگيرد و خداوند جز از مجراى اسباب كارها را اراده نفرموده است ، لذا براى هر چيزى سببى آفريد »(1) .
يكى از اسباب خلق خدا انسان و اراده او است و در اين جهان براى پيدايش هر رويدادى اسباب و علل خاصى از ناحيه خداوند قرار داده شده است ، كه وقوع آن مستلزم آماده شدن و تحقق همان اسباب و علل است وگرنه ممكن نيست آن حادثه پديد آيد .
اين يك قاعده عمومى است كه قهراً افعال اختيارى ما را هم در برمى گيرد ، اختيار و اراده ما صرف نظر از ديگر اسباب و علل ، بايد آخرين جزءاز اين سلسله حلقات باشد ، تا منجربه صدوركارى از ناحيه ماگردد.
آياتى كه در قرآن مجيد همه چيز را مربوطو ناشى از خدامى داند ، در مقام بيان اراده ازلى آفريدگار و طراح نخستين جهان و جريان كلى وجود و تشريح احاطه كاملو نفوذو اقتداراواست ،كه بدون استثناءبرسراسر جهان گسترده استو درعين نفوذغيرقابل رقابتش ،به آزادى و حريت بشر لطمه اى نمى زند ، زيرا در خلقت بشر ، اختيار هم از او است و اواست كه اين آزادى را به وى اضافه كرده و بشر را در اتخاذ خط مشى دلخواه خود آزاد ساخته است و هيچ فرد و قومى را مسئول خطاى ديگرى نمى داند .
اگر در مورد انسان جبرى وجود داشته باشد ، همان جبر در داشتن اختيار است و حريت انسان لازمه مشيت خدا است ، نه محكوميت او .
بنابراين هنگامى كه به انجام بهترين كارى مبادرت مىورزيم ، باز نيرو از او و اختيار بهره بردارى از ما است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كافى ج (1) ص 183 .
در آياتى از قرآن مجيد نقش اراده و عمل انسان را به طريق روشن و گويا خاطرنشان مى سازد و ادعاى جبريون را اكيداً رد مى كند و هنگامى كه مى خواهد مصيبت ها و عذاب دنيا را به مردم گوشزد نمايد ، آنها را نتيجه كردار خودشان مى داند .
از مجموع آياتى كه مربوط به اراده هاى الهى است ، حتى يك مورد را نمى توان يافت ، كه در آن اراده خداوند به كارهاى اختيارى انسانها مستند باشد .
اين نداى قرآن است كه مى فرمايد :
« هر كسى كوچكترين كار خيرى انجام دهد نتيجه آن را مى بيند و هر كس كوچكترين كار شرى انجام دهد نتيجه آن را خواهد ديد »(1) .
« مسلماً در برابر آنچه مى كنيد مسئول هستيد »(2) .
« آنانكه مشترك شدند مى گويند بت پرستى و هر عمل ما ناشى از اراده خدا است و اگر خدا مى خواست ما و پدرانمان هرگز مشرك نمى شديم و اعمال دوران جاهليت را مرسوم نمى داشتيم ، پشتيبان گمراه نيز چنين ترهاتى يافتند و تعاليم آسمانى را تكذيب كردند و گمراهيهاى خود را به حساب خدا گذاشتند ، ولى كيفر دروغ و افتراى خود را ديدند ، بگو اى پيامبر آيا شما بر اين سخن مدرك قطعى داريد كه ارائه دهيد ؟ و گرنه اين بهانه ها ناشى از ظن باطل و خيالپردازى است و جز به گزافه و دروغ سخن نمى گوييد »(3) .
اگر رستگارى و گمراهى بشر تابع مشيت او مى بود ، اثرى از گمراهى و فساد در روى زمين وجود نداشت و همگان خواه و ناخواه راه رستگارى و حقيقت را مى پيمودند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره زلزال آيه 7 و8 .
2 . سوره نحل آيه 93 .
3 . سوره انعام آيه 147 .
حتى بهانه جويان منحرف مدعى شده اند كه ارتكاب هر نوع تبهكارى به اراده و خواست خدا است چنانچه قرآن مى فرمايد :
« آنها هنگامى كه دست به عمل ناهنجارى زنند گويند ما پدران خود را بدين كار يافته ايم و خدا ما را بر آن امر نمود ، بگو اى پيامبر هرگز خداوند به اعمال زشت فرمان نمى دهد جز آنكه هر عمل خطائى كه از جهل و نادانى مى كنيد ، به خدا نسبت مى دهيد »(1) .
خداوند چنانچه براى كارهاى نيك پاداش را اراده كرده ، براى فساد و تبهكارى نيز كيفر خواسته است ، اما خواستن نتيجه با خواستن كار يكى نيست .
در مسأله موردبحث ، هستى انسان و آثار طبيعى افعال او ، تحت اراده الهى است ، اما كارهاى اختياريش از اراده خود او سرچشمه مى گيرد .
پس جهان بينى اسلامى از ديدگاه شيعه اين است كه بشر ، نه داراى آنچنان اراده مطلقى است كه بتواند برخلاف اراده و مشيت خداكه در قالب قوانين و سنن ثابت ، در جهان گسترده است ، از چهارچوب آنها تجاوز كند وخداوندهم به عنوان موجودى ضعيفو ناتوان دربرابراراده مخلوقات خودقرار بگيرد ، و نه آنكه آدمى اسير مكانيسم خود است كه نتواند راه زندگى را به دلخواه خويش انتخاب نمايدو مانندحيوانات دست بسته غرايزباشد و بس .
قرآن كريم در برخى از آيات تصريح مى كند كه خداوند راه رستگارى را به بشر نشان داده ، ولى او نه در رستگارى و هدايت مجبور است و نه در افتادن به ضلالت .
« ما راه حق و باطل را به انسان نشان داديم خواه او راه هدايت را انتخاب كند و شكر گويد و يا راه كفران را در پيش گيرد »(2) .
پس نسبت دادن كارهاى اختيارى انسان به خدا بكلى از نظر قرآن مردود است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره اعراف آيه 27 .
2 . سوره دهر آيه 3 .
فصل پنجم
قضا و قدر
درس بيستم
قالب هاى اراده و مشيّت خدا
از مسائل جنجالى و بحث انگيز كه در بسيارى از موارد بعلت ناآگاهى و عدم شناخت دقيق يا سوء نيت از آن برداشت هاى نادرستى شده است ، مسأله « قضا و قدر » است ، كه در اينجا براى شكافته شدن موضوع به تجزيه و تحليل فشرده اى از آن مى پردازيم .
در اين جهان هر چيز بر پايه حساب و منطق و قانون دقيق بنيان شده و با اندازه گيرى صحيح در جاى خود قرار گرفته است و حدود مشخصات خويش را از ناحيه علل و موجباتى كه به آن وابسته است كسب مى كند .
همانگونه كه هر پديده اى اصل هستى را از علت خود دريافت مى نمايد ، تمام خصايص ظاهرى و باطنى خودرانيز از ناحيه علت مى گيرد و از جانب آن اندازه گيرى مى شودو چون ميان علتو معلول سنخيت برقرار است ، طبعاً هر علتى اثر مناسب با ذاتش را به معلول منتقل مى كند .
قضا و قدر در جهان بينى اسلام ، به معنى حكم قطعى خداوند در جريان كارهاى جهان و اندازه و حدود آنهاست و هر رويدادى در نظام
آفرينش و از آن جمله اعمال انسان ، از ناحيه علل خود قطعيت مى يابد و اينهم چيزى جز شمول و جريان اصل عام عليت نيست .
قضا به مفهوم كار پايان يافته و غير قابل برگشت كه همان خالقيت و فعل خداوند است و قدر كه به معنى اندازه است بيان كننده كيفيت و چگونگى جريان نظام آفرينش و سيستماتيك بودن آن است و با اين تفسير خداوند سازمان سيستماتيك و حساب شده جهان هستى را آفريده وقدرمحصول خالقيت اواست كه در روى همه موجودات نقش بسته است.
و بعبارتى ديگر منظور از تقدير اندازه گيرى خارجى و عينى است ، نه تقدير ذهنى ، چنانكه يك مهندس پيش از پياده كردن طرح ، خصوصيت و حدود مجموعه مورد نظر خود را در ذهن مجسم و آماده مى سازد ، قرآن مجيد از همين قالب هاى ثابت و مجموعه مختصات و اندازه هاى هر چيز را بعنوان قدر ياد مى كند و مى فرمايد :
« هر موجودى را ما با اندازه گيرى آفريده ايم »(1) .
« براى هر چيزى خداوند مقدار و اندازه اى قرار داده است »(2) .
ضرورت هاى عقلى و طبيعى و وجود همه اجزاء علت كه موجب پيدايش حوادث خواهند شد ، خداوند به عنوان « قضا » از آنها ياد كرده است ، يعنى تا آن اندازه هاى معين و شروط و مقتضيات در رديف هم قرار نگيرند « قضا »ى الهى تحقق پيدا نخواهد كرد .
آفريدگار موقعيت زمانى و مكانى و حد و اندازه رويدادهاى هستى را در نظر گرفته ، سپس بر همين اساس حكم و قضاء صادر شده است ، در جهان هر عاملى خودنمائى كند ، مظهر اراده حق و تجلى علم و خواست خداوند و ابزار اجراى قضاى الهى است .
* * *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره قمر آيه 49 .
2 . سوره طلاق آيه 3 .
استعداد تكامل در دل اشياء جاى دارد و ماده كه تحت قانون حركت است ، آمادگى دارد صورت هاى گوناگونى را بپذيرد و در مسيرها مختلفى قرار گيرد و تحت تأثير عوامل ، حالات و كيفيات متنوعى پيدا كند ، از برخى عوامل طبيعت نيرو مى گيرد و بجلو راه مى گشايد و در برخورد با برخى ديگر از عوامل موجوديت خود را از دست مى دهد و بنابودى مى گرايد ، گاهى به پيشروى ادامه مى دهد و مراحل مختلف را پشت سر مى گذارد ، تا به حد كمال مى رسد و گاهى در مسير پيشروى از حركت بازمانده و متوقف مى گردد ، يكوقت حركتش سريع است و چشمگير و شتابان به پيش مى رود و زمان ديگر در پيمودن مراحل پيشرفت و كمال ، سرعت لازم را ندارد و به كندى جلو مى رود .
پس سرنوشت آنها با يكنوع قضا و قدر مربوط نيست ، زيرا علت است كه سرنوشت معلول را تعيين مى كند و موجودات مادى چون با علل گوناگون در ارتباط هستند ، قهراً سرنوشت هاى متفاوتى پيدا خواهند كرد و هر علتى موجود را در يك مسير بخصوص و يك مجرا قرار خواهد داد .
فرض كنيد اگر شخصى به آپانديس مبتلا گردد ، اين سرنوشتى است كه از علت خاصى ناشى شده ، در اين صورت دو سرنوشت جداگانه در انتظار اين بيمار است ، اگر تن به عمل جراحى دهد ، سلامت خود را بازمى يابد ، يعنى سرنوشت بيمار دگرگون مى شود و اگر جراحى نكند و بميرد ، باز براساس سرنوشت است .
پس سرنوشت ها مى توانند جانشين يكديگر شوند و بيمار هر تصميمى بگيرد و طبق آن رفتار نمايد ، از حوزه قضا و قدر بيرون نيست .
نمى توان نشست و دست روى هم گذاشت و گفت اگر مقدر باشد ، من زنده ميمانم ، و اگر مقدر نباشد ، هر چه تلاش كنم و بدنبال درمان بروم ، باز خواهم مرد .
اگر در پى درمان بروى و بهبود يابى تقدير همان است و اگر از معالجه دست بردارى و بميرى بازتقدير همان است ، هر جا بروى و هر چه
بكنى در دامن تقديرى .
كسانى كه تنبلى كردند و دنبال كار نرفتند ، اول تصميم گرفتند كه كار نكنند و بعد وقتى بى پول شدند فقر خود را بگردن تقدير مى اندازند ، اگر تصميم به كار و فعاليت داشتند و دنبالش رفتند ، آنوقت درآمد ناشى از كار هم بعهده تقدير است ، پس چه حركت و جنبش كنى و چه تنبلى رابرگزينى در هيچ مورد خلاف تقدير نكرده اى .
بنابراين تبديل و تغيير سرنوشت ، به معنى قيام عاملى در برابر قضا و قدر و يا در جهت مخالف قانون عليت نيست ، هر عاملى در جهان اثر داشته باشد ، از قلمرو عليت عمومى بيرون نيست و چيزى كه سبب تغيير و تبديل سرنوشت مى شود ، خود حلقه اى از حلقه هاى عليت و عاملى از مظهر قضا و قدر الهى است و بعبارت ديگر قضا و قدر ، به حكم قضا و قدر ديگر تغيير مى يابد .
برخلالف علوم كه فقط يك راه را تعيين و جهت گيرى چهره هاى خاصى از پديده ها را نشان مى دهند ، قوانين متافيزيكى به حوادث از آن جهت كه موضعى هستند ، تعلق نمى گيرد ، با اينكه بر پديده ها حاكمند ، ولى نسبت به جهت گيرى آنها بى تفاوتند ، در حقيقت هم خود پديده ها و هم جهت آنها هر دو محكوم قوانين وسيع و فراگيرنده متافيزيك مى باشند ، حوادث بهرسو بروند ، در آغوش آن قوانين جاى دارند و از اين قلمرو بيرون نخواهند رفت .
در مثل همچون دشت وسيع و پهناورى مى باشند ، شمال يا جنوب ، باز از محيط دشت بيرون نيستند .
* * *
قضا و قدر الهى همان شمول اصل عليت و يك امر متافيزيكى است و نميتوان آنرا با احكام علم يكسان شمرد .
اصل عليت بيش از اين نميگويد كه هر حادثه اى دليلى دارد و خود
به تنهائى نمى تواند هيچگونه پيش بينى كند و درآگاهيهاى متافيزيكى مطلقاً اين خاصيت وجود ندارد .
براى قانون متافيزيكى كه يك معرفت توصيفى است و زمينه ثابت و استوار جريانهاى گوناگون جهان است ، نسبت به پديده ها هر چه اتفاق بيفتد ، فرق نمى كند ; درست مانند جاده كه با وجود استوارى و ثبات خود كه رفت و آمد انسانها را ممكن ميسازد ، نسبت به اختلاف جهات حركت انسانها ، بى تفاوت است .
اميرمؤمنان على(ع) در سايه ديوار شكسته اى استراحت كرده بود ، ناگهان برخاست و در سايه ديوارى ديگر نشست ، به آنحضرت عرض كردند : از قضاى الهى مى گريزى ؟ . .
فرمود : « از قضاى الهى به قدر او پناه مى برم » يعنى از تقديرى به تقدير ديگر مى گريزم ، نشستن و گريختن ، بطور مساوى مشمول تقديرند ، اگر ديوار در هم شكسته خراب و منهدم شود و بمن آسيب برسد ، قضا و قدر است و اگر از منطقه خطر دور شوم و سالم بمانم ، اين نيز قضا و قدر است و همين معناى شمول تقدير است .
قرآن مجيد از نظامات و قوانين طبيعت كه بر جهان حكمفرما است و جريانهاى حتمى و غير قابل تغيير دارند ، به عنوان سنت الهى ياد مى كند و مى فرمايد :
« سنت الهى قابل تغيير و تبديل نيست »(1) .
و اين را نيز سنت تغييرناپذير خدا مى داند كه :
« اگر ملتى خود را با سرمايه ايمان مجهز كند و عمل نيك و شايسته بجا آرد ، در صحنه زندگى به پيروزى مى رسد و خلافت زمين را بدست خواهد آورد »(2) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره احزاب آيه 63 .
2 . سوره نور آيه 55 .
بنابه فرموده قرآن نيز از سنن تغييرناپذير الهى است كه :
« خداوند سرنوشت هيچ جامعه اى را دگرگون نخواهد كرد مگر آنكه خود مردم آنرا تغيير دهند و عوض كنند »(1) .
از نظر جهان بينى الهى واقعيات در چهارديوار علل مادى محصور نمى شوندو نبايد حوادث راتنها در روابط حسى و ابعادمادى ملاحظه كرد ، عوامل معنوى به قلمروهائى دسترسى دارند كه هيچگاه درتوان عوامل مادى نيست و خود در وقوع پديده ها مستقلاً داراى نقشى سرنوشت سازند .
در مقياس جهان خوب و بد بى تفاوت نيست ، عمل انسان در دوران زندگى عكس العمل هائى را در پى خواهد داشت ، احسان به همنوع ، خيرخواهى ، محبت و خدمت به خلق خدا ، از عواملى هستند كه به تغيير و تبديل سرنوشت ها از مجارى معنوى مى انجامد و منتهى به آسايش و سعادت و فراوانى نعمت مى شوند .
ستم ، بدخواهى ، تجاوز ، خودپرستى نيز بازده و ثمر تلخ و آثار و نتايج زيانبار ناشى از آنها اجتناب ناپذير است ، از اين ديدگاه در طبيعت مكافات است ، زيرا جهان از ادراك و شعور برخوردار است ، هم بينا است و هم شنوا و مكافات عمل بخشى از مظاهر قضا و قدر است ، كه فرار از آن امكان پذير نيست و هر كجا بروى دامنت را مى گيرد .
دانشمندى مى گويد : « نگوئيد جهان بى شعور است كه در اين صورت نسبت به شعورى به خودتان داده ايد ، زيرا شما از جهان پديد آمده ايد ، اگر در جهان شعور نباشد در شما هم نخواهد بود » .
قرآن در مورد نقش سرنوشت ساز عوامل معنوى مى فرمايد :
« اگر مردم روى زمين ايمان آورده و پرهيزكار مى شدند ما درهاى بركات آسمان و زمين را بر روى آنها مى گشوديم ، ولى چون حق راتكذيب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره رعد آيه 11 .
كردند ، ما نيز آنها را بكيفر كردار زشت خود رسانديم »(1) .
« ما هيچ منطقه اى را نابود نمى كنيم مگر آنكه مردم آن منطقه ستمگر و متجاوز باشند »(2) .
همين مسأله قضا و قدر يكى از دلائل پيروان مكتب جبر است ، كه به اعتقاد آنها صدور هيچ كارى از انسان مستقلاً ميسر نيست ، زيرا خداوند كارهاى انسان را از جزئى و كلى و نيك و بد تقدير كرده و بنابراين ديگر موردى براى افعال اختيارى انسان باقى نمى ماند .
تفاوتى كه بين جبر و سرنوشت قطعى وجود دارد ، در اين است كه وقوع هر پديده اى با فراهم شدن تمام اسباب و علل آن ، ضرورت پيدا مى كند كه در سلسله علل و اسباب ، اراده انسان هم براى خود نقشى دارد ، و چون انسان بعنوان موجود مختار ، كردارش در پى اهدافى تحقق مى يابد ، لذا است كه او مانند قطره باران كه در مسير خاصى بر اساس قانون جاذبه سقوط مى كند ، در پى گيرى افعالش طبق قانون خود كار طبيعى سير نمى كند ، اگر او داراى چنين خصوصيتى بود ، امكان نداشت بعنوان يك موجود مختار ، هدفهائى را كه در انديشه دارد ، دنبال نمايد .
در حالى كه از نظر مكتب جبر دستگاه اراده انسان ، بعنوان يك موجود آزاد تعطيل است و علل به خدا و بعوامل بيرون از ذات آدمى ارتباط پيدا مى كند .
پس آنگاه عقيده به فضا و قدر منتهى به جبر مى شود ، كه قضا و قدر ، جانشين اراده و نيروى بشر گردد و براى خواست و اراده او در كارها هيچ اثرى و نقشى قائل نشويم ، در صورتى كه قضا و قدر الهى همان نظام سبب و مسببى است .
قرآن اعلام مى كند كه منطق گروهى از مخالفان انبياء و كسانى كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره اعراف آيه 95 .
2 . سوره قصص آيه 58 .
پرچم طغيان در برابر برگزيدگان خدا را برمى داشتند ، منطق قضا و قدر جبرى بوده است ، آنهائى كه نمى خواستند در وضع موجود تغييرى حاصل شود و نظام توحيدى جاى سنن پوسيده ايكه بدان دلبسته بودند را بگيرد ، قضا و قدر را بهانه قرار مى دادند .
اين است آيات قرآنى :
« و گفتند اگر خدا مى خواست كه ما عبادت فرشتگان را نكنيم ، عبادت نمى كرديم ، آنها نه از روى منطق و دليل علمى بلكه به وهم و پندار باطل خود سخن مى گويند ، آياما پيش از اين كتابى فرستاديم كه در اين سخن و عقيده باطل جبرگرائى به آن كتاب استدلال مى كنند ؟ »(1) .
برعكس پيامبران خدا و پيروان مكتبهاى آسمانى به جاى تكيه بر وضع موجود به سنت شكنى و آينده نگرى مى انديشيدند .
قرآن كريم پيروزى نهائى در مبارزه بر ضد مستكبران را به مردم نويد مى دهد و تأكيد مى كند كه حكومت نهائى حكومت حق و نابودى باطل است و عاقبت از آن متّقيان است .
اين است وعده قرآنى :
« اراده ى ما بر اين است كه بر مستضعفان تاريخ منّت نهيم و آنان را پيشوا و وارثان زمين قرار دهيم » .
« و خدا به كسانى از شما كه ايمان آرد و نيكوكار گردد وعده فرموده كه در زمين خلافت دهد ، و دينى را كه براى آنها پسنديده است مستقر خواهد ساخت و به همه مؤمنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمنى كامل خواهد بخشيد ، كه ديگر تنها مرا پرستش كنند و چيزى را شريك من قرار ندهند »(2) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره زخرف آيه 20 ـ 21 .
2 . سوره نور آيه 55 .
« و ما مردمى را كه استضعاف مى شدند وارث زمين پر بركت موعود گردانيديم و احسان خدا بر بنى اسرائيل به حدّ كمال رسيد و به پاداش صبرى كه در مصايب كردند ، و فرعون و قومش را با آنچه ساخته و پرداخته بودند نابود كرديم »(1) .
بنابراين بر اساس برداشت قرآنى در جبهه گيرى ايمان و كفر و سركشان و محرومان در برابر يكديگر ، جهان در جهت پيروزى حق بر باطل و محرومان بر استضعاف گران سير مى كند و جنبش و انقلاب هماهنگ با سنت تكاملى آفرينش به پيش مى رود .
دعوت انبياء ، جز او پاداش ، بهشت و جهنم دليل وظيفه و مسئوليت ما است و قرآن رستگارى در دنيا و آخرت را در گرو عمل مى داند .
انسان به حكم قضا و قدر ، آزاد و مسئولو حاكم برسرنوشت خويش است ،اين قضاو قدرالهى است كه ملتى عزيز و مردمى ذليل و بيجاره باشند ، جمعى پيروز و سرافراز و گروهى شكست خورده و سرافكنده باشند ، زيرا به حكم قضا و قدر الهى كسانى كه از عوامل ترقى و پيشرفت استفاده كنند و در راه عزت و شرف گام نهند ، به شرف و عزت مى رسند و كسانى كه راه ذلت بار سستى و تن پرورى و بى تفاوتى را برگزينند ، بى شك زبونى و سرافكندگى و شكست در انتظارشان خواهد بود .
قرآن با صراحت مى فرمايد :
« خداوند سرنوشت هيچ ملتى را تغيير نمى دهد تا خود در وضع خويش تغييرى پديد آورند »(2) .
ترديدى نيست كه ما آنچنانكه انتظار داريم خواسته هايمان تحقق نمى يابد ، ولى اين واقعيت كمترين دليلى بر مجبوربودن انسان نخواهد بود ، زيرا اثبات قطعى نيروى اختيار براى انسان ، با محدود بودن شعاع كارهاى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره اعراف آيه 137 .
2 . سوره انفال آيه 53 .
اختيارى او منافاتى ندارد و دلائل اثبات اختيار متضمّن اثبات نامحدود بودن اختيار نيست .
خداوند در پهنه هستى عوامل بيشمارى را بجريان انداخته ، گاهى اين عوامل و پديده ها براى انسان روشن است و گاهى نه و تفسير دقيق و واقع بينانه از مفهوم قضا و قدر ، سبب مى شود كه انسان در راه افزايش دانش و توانائى خود تلاش كند ، تا بتواند هر چه بيشتر آنها را بشناسد و تحت محاسبه قرار دهد و در نتيجه به پيروزيهاى بيشترى دست يابد .
اين بعلت محدود بودن توانائيهاى انسان است ، كه به عوامل بسيارى براى كسب پيروزى دست نمى يابد و نتيجتاً اراده ها و خواسته هايش نقش بر آب مى شود .
پس سرنوشت هر موجودى بر اساس قبول اصل عليت عمومى ، وابسته به علل قبلى خود او است ، خواه مبدأ الهى مورد قبول باشد يانه ، در مسأله آزادى و سرنوشت بشر بى تأثير است ، به اين معنى كه خواه كسى نظام سبب و مسبب جهان را به مشيت و خواست الهى متكى بداند و يا اينكه فرض كند اين نظام مستقل است و وابستگى به مبدأ الهى ندارد ، از اين جهت نميتوان اعتقاد به جبر را ناشى از عقيده به قضا و قدر دانست . مقصود از سرنوشت ، رابطه ناگسستنى هر حادثه با علل خود است ، كه از آنجمله است اراده و اختيار انسان ، نه انكار سبب و مسبب .
قضا و قدر ، وجود هر پديده اى را از مجراى علت خاص خود پديد م مى آورد و مشيت آفريدگار بر همه جهان حاكم و بصورت يك اصل و قانون كلى جريان دارد و هر تغييرى نيز بر اساس سنت الهى است و در غير اين صورت ، هرگز قضا و قدرى تحقق پيدا نخواهد كرد و هر مكتب علمى كه اصل عليت عمومى را مى پذيرد ، ناچار است اينگونه روابط را قبول كند ، چه پيرو مكتب الهى باشد يا مادى .
لذا اگر قطعيت پيدايش هر حادثه اى كه افعال انسان هم شامل مى شود،ازراه اسبابو علل خود ،نتيجه اش جبرو اتوماتيك بودن انسان است
كه بر هر دو مكتب اين اشكال وارد است و اگر نتيجه اش جبر نيست ، كه به راستى هم چنين نتيجه اى را در برندارد ، از اين جهت چه تفاوتى است ميان مكتب الهى و مادى ؟
* * *
تفاوتى كه هست ، جهان بينى الهى برخلاف جهان بينى مادى ، يك سلسله امور معنوى را نيز جزء عوامل بسيار مؤثر ميداند ، از اين ديدگاه در شبكه آفرينش راز و رمزهاى معنوى ، بسى دقيق تر و پيچيده تر از عوامل مادى است ، اين جهان بينى به حيات و زندگى هدف و روح و معنى مى دهد و به انسان دلگرمى و نشاط و وسعت نظر و عمق بصيرت و قوت انديشه مى بخشد ، جلو سقوطش را در دره هولناك پوچ گرائى مى گيرد و او را در سير مال و تعالى كه هرگز توقف نمى پذيرد ، به پيش مى راند .
بنابر اين يك فرد الهى كه بطور رسا به قضا و قدر معتقد است و درك مى كند كه در خلقت جهان و انسان هدفهاى حكيمانه در كار است ، با اعتماد و توكلى كه در پيمودن راه راست و درست بخداوند دارد و خود را مورد حمايت و پشتيبانى او در پيشبرد كارهايش مى بيند ، به ثمرات و نتايج فعاليتش اميدوارتر و مطمئن تر است .
اما انسانى كه در تار و پود جهان بينى مادى گرفتار است و در چهارچوب تفكر خاص خود ، به سوى قضا و قدر مادى گرايش دارد ، از اين مزيت برخوردار نيست . زيرا در تحقق يافتن آرمانهايش از پشتيبانى مطمئن و شكست ناپذير محروم است و بديهى است كه بين اين دو مكتب از نظر آثار اجتماعى و تربيتى و روانى ، فاصله عميق وجود دارد .
« آناتول فرانس » مى گويد :
« قدرت و نيكوكارى اديان است كه به آدمى علتوجود و عواقب كار را تعليم مى دهد ، وقتى كه ما اصول عقايد فلسفه الهى را طرد مى نمائيم ،
چنان كه تقريباً ما همه در اين عصر علم و آزادى چنين فكر مى كنيم ، وسيله ديگرى باقى نمى ماند كه بدانيم چرا بدنيا آمده ايم ؟ و براى چه كار بدين جهان قدم گذاشته ايم ؟
راز سرنوشت ، ما را در اسرار نيرومند خود احاطه كرده است و واقعاً بايد به هيچ چيز نينديشيم تا ابهام غم انگيز زندگى را احساس نكنيم و در جهالت مطلق ، از علت وجودى ما است كه ريشه غم و اندوه ما وجود دارد .
آلام جسمى و روحى و شكنجه هاى روح و احساسات ، قابل تحمل مى شد ، چنانچه به فلسفه آنها پى برديم و به يك مشيت الهى معتقد بوديم .
شخص مؤمن از شكنجه ها و عذابهاى روحى خود لذت مى برد ، حتى گناهان و خطاهائى كه از او سر مى زند ، از وى سلب اميد نمى كند، اما در دنيائى كه هرگونه شعله ايمان خاموش شده ، درد و مرض حتى معناى خود را از دست داده و ديگر بجز شوخى هاى زشت و مسخرگى هاى شومى تلقى نمى شود » .
******************
درس بيست و يكم
تفسير نارسا از قضا و قدر
برخى از روشنفكران كم مايه با تصوير غلطى كه از قضا و قدر دارند ، چنين مى پندارند كه اعتقاد به قضاو قدر عامل جمود و ركود است و انسان را از هرگونه كوشش و تلاش در راه زندگى بازمى دارد .
منشأ چنين پندارى در مغرب زمين معلول عدم آگاهى از مفهوم رساى اين مسأله بخصوص در محتواى تعاليم زنده اسلام است و نفوذ آن در افكار ملت شرق را مى توان ناشى از انحطاط و عقب ماندگى شمرد ، از نظر تاريخى اين نكته تا حدودى روشن است كه هر فرد يا جامعه اى كه به عللى نتوانست به آرمانهاى مادى و معنوى خود دست يابد ، با كلماتى چون شانس و تصادف ، سرنوشت ، قضا و قدر ، خود را تسلى مى بخشد .
رسول اكرم (ص) در همين زمينه با بيانى رسا و جالب مى فرمايد :
« روزگارى براى پيروان و امت من پيش مى آيد ، كه مرتكب گناه و تبهكارى مى شوند و براى توجيه فسادو آلودگى خود مى گويند : قضا و قدر الهى چنين اقتضامى كرد ، اگر بااينگونه افرادروبرو شديد به آنهابرسانيدكه
من از آنها بيزارم » .
بنابراين اعتقاد به مسأله قضا و قدر نه تنها مانع از تلاش انسان براى رسيدن به اهداف زندگى نيست ، بلكه كسانى كه آگاهى لازم دينى از مسأله دارند ، مى دانند كه اسلام انسانها را به نهايت كوشش در راه تنظيم حيات مادى و معنوى فرا مى خواند و اين خود عامل مؤثرى براى سرعت بخشيدن به تلاشهاى زندگى است .
از روشنفكران مغرب زمين كه تفسير نادرستى از قضا و قدر كرده « ژان پل سارتر » است .
وى تصور كرده ، نمى توان هم معتقد به قضا و قدر الهى شد و هم نقش آزادى و اختيار انسان را پذيرفت و بين اعتقاد به خدا و آزادى انسان ، بايد يكى را انتخاب كرد و لذا مى گويد :
« چون معتقد به آزادى هستم نمى توانم معتقد به خدا شوم ، زيرا اگر به خدا ايمان داشته باشم ، ناچار به پذيرفتن قضا و قدر خواهم بود و اگر قضا و قدر را بپذيرم ، بايد از آزادى خود چشم بپوشم ، ولى چون به آزادى علاقه دارم ، پس به خدا ايمان ندارم » .
در حالى كه ميان قضا و قدر عام خداوند از يك سو و آزادى و حريت انسان از سوى ديگر ، هيچگونه منافاتى نيست ، قرآن كريم در عين اينكه مشيت الهى را عام مى داند ، براى انسان نقش آزاد و فعال قائل شده و او را توانا بر خودسازى آگاهانه اى مى بيند كه همراه با شناخت خوب و بد و زشت و زيبا و انتخاب يكى از آنها است ، و مى فرمايد :
« ما راه را به انسان نشان داديم و او آزاد است كه راه صحيح را انتخاب كند و شكرگزار باشد ، يا راه كفران نعمت برگزيند »(1) .
« هر كس كه خواستار سراى جاويدان باشد و به ميزان لازم تلاش كند ،در حالى كه ايمان داشته باشد ، از كوشش و تلاش او قدردانى خواهد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره دهر آيه 3 .
گرديد »(1) .
و كسانى را كه در قيامت به منطق جبر پناه مى برند و مى گويند :
« اگر خدا مى خواست ما غير او را نمى پرستيديم »(2) مورد سرزنش قرار مى دهد ، كه چرا تبهكارى و كجروى خود را به قضا و مشيت الهى نسبت مى دهند ؟
در هيچيك ازآيات قرآنى ،فساد و تباهى افراد يا جامعه اى را منسوب به قضا و قدر الهى ندانسته و ياملتى كه به پليديهاآلوده شده از اصلاح شئون خودبازنداشته است ،آيه اى رانمى توان يافت كه اراده خداوندرادرمورد اراده انسان بكار برده باشد و يا بگويدكه فردياافرادى به اين جهت گرفتار شده اند كه قضا و قدر الهى اقتضاء مى كرده است .
قرآن كراراً از خشم الهى كه دامنگير انسانهاى طغيانگر و فسادانگيز مى شود و عذاب دردناك و كيفر را بدنبال دارد ، ياد مى كند .
از آنجائى كه خداوند نسبت به بندگان بسى پر مهر و بخشنده است و نعمت هاى بى شمارش را بر همه ارزانى داشته ، در عين حال توبه پذير و پر گذشت نيز هست ، اگر آلوده اى به راه پاكى و اصلاح بازگردد ، راه بازگشت را برويش مى گشايد و توبه اش را مى پذيرد و اين خود رحمتى است عظيم كه راهگشاى گنهكاران است .
هر چند قلمرو اراده انسان ، از قلمرو اراده همه جانداران شناخته شده ، وسيع تر و گسترده تر است و نقش خلاق ترى دارد ، مع الوصف تأثير اراده او و كاربرد آن در زمينه هائى است كه خداوند به عنوان محدوده كار و حركت او تعيين كرده است ، لذا در امتداد زندگى نمى تواند به آنچه كه مى خواهد لباس تحقق بپوشاند .
بسيار اتفاق مى افتد كه بر انجام كارى تصميم مى گيرد ، اما هر چه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره اسرى آيه 19 .
2 . سوره نحل آيه 43 .
تلاش مى كند به نتيجه نمى رسد ، علت اين امر نه آن است كه اراده خداوند در برابر اراده انسان قرار گرفته و مانع انجام كار وى مى گردد ، بلكه در اينگونه موارد عامل مجهول خارجى كه از چهارچوب دانائى و توانائى انسان بيرونند ، موانعى بر سر راه هدفهاى بشر ايجاد مى كنند و سد راه انجام يافتن خواست او مى شوند .
هم افراد و هم جوامع با چنين تضادهائى همواره روبرو هستند ، اما با در نظر گرفتن اين واقعيت كه در دستگاه طبيعت ، علت بى معلول و معلول بى علت ، وجود ندارد و وسائل ادراك ما ، در قلمرو انسان و جهان محدود است .
بنابراين آنچنان كه مى خواهيم تمايلات ما برآورده نخواهد شد .
ميلياردها عوامل را خداوند در دستگاه و نظام هستى به جريان انداخته ، گاهى آن عامل بر انسان روشن است و گاهى مجهول كه تحت محاسبه قرار نمى گيرند ، اين معنى قضا و قدر نه تنها به سلب اختيار از انسان منجر نمى شود و مانع از فعاليت او در رسيدن به يك زندگى سعادتبخش نيست ، بلكه راهنماى انديشه و عمل است و تا اعماق وجود انسان را به جنبش وامى دارد ، تا در راه افزايش دانش خود تقلا كند ، و هر چه دقيق تر عواملى كه راه را براى نيل به موفقيت هاى بيشتر در زندگى هموار مى سازند بشناسد .
پس عقيده به چنين قضا و قدرى خود عامل مؤثرى است براى پيشبرد هدف ها و خواسته هاى انسان .
* * *
ضمن بحث گذشته ، مسأله سعادت و شقاوت انسانها نيز حل مى گردد ، زيرا سعادت و شقاوت ، از افعال و حركات ارادى مردم برمى خيزد ، نه از امور غير اختيارى و پديده هاى طبيعى كه از ناحيه دستگاه آفرينش بر وجود آدمى نقش بسته است .
عوامل محيط و انواع گوناگون وراثت و هر آنچه كه در انسانها به صورت طبيعى نمودارند ، در سعادت و شقاوت افراد منشأ اثرى نيستند . و نمى توانند سرنوشت ساز باشند ، آنچه آينده ساز است و محور سعادت و شقاوت قرار مى گيرد و به تعالى و يا سقوط افراد مى انجامد . اين است كه انسان انتخاى كننده ، چه اندازه از سرمايه و قدرت عقلى و علمى و ملكات خود بهره بردارى مى كند ؟
خوشبختى و رستگارى بستگى به غناى نيروهاى طبيعى افراد ندارد ، آنكه سرمايه فراوان در اختيار دارد مسئوليتش حساس تر است و به عبارت ديگر « هر كه بامش پيش برفش بيشتر » و انحراف كوچك او معادل انحراف يك فرد ناتوان و كم مايه نيست ، بلكه به نسبت استعدادها و امكاناتى كه دارا است ، از او حساب مى كشند .
ممكن است آنكه ذخاير و توانهاى نهفته در ذاتش اندك است و از لحاظ پديده هاى طبيعى داراى سرمايه اى قابل توجه نيست ،وضع و موقعيت خود را كاملاً با تكاليف و مسئوليت هائى كه به عهده اشواگذارشده ، تطبيق دهد و به سعادتى كه لايق و شايسته مقام والاى انسانى است برسد .
زيرا آنچه كه او را به كرسى سعادت و رستگارى مى نشاند ، انبوه تلاشهاو كوشش هائى است ، كه به منظوربهره بردارى صحيح از آن سرمايه معين به خرج مى دهد و عمل را با تشخيص نسبى منطبق مى سازد .
و بالعكس كسى كه از جنبه هاى نيروهاى درونى غنى و ذخاير وجوديش فراوان است ،امكان داردازاين همه سرمايه سرشارنه تنهابسودخود بهره بردارى نكند ، بلكه با سوء استفاده از آنها ، كرامت و شرف انسانيش را پايمال و خويشتن را به منجلاب فساد و تباهى كشد ،كه بدون ترديد شقى است و تبهكار و چنين عنصرتباه شده اى هرگزروى رستگارى نخواهد ديد .
قرآن مى فرمايد :
« هر نفسى در گروگان چيزى است كه آن را كسب كرده »(1) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره مدثر آيه 38 .
و بدين وسيله سعادت و شقاوت هر فردى را مربوط به امور اختيارى مى داند ، نه ساختمان طبيعى و روانى و اين بهترين تجلى گاه عدل خداوندى است .
* * *
يكى از مختصات عقايد شيعه مسأله « بداء » است ، به اين معنى كه سرنوشت ها از راه دگرگون شدن عوامل و اسباب ، تغيير مى يابد و آنچه بر حسب ظاهر جاودانه و قطعى جلوه مى كند ، با تحول در رفتار و كردار آدمى تغيير چهره مى دهد .
چنانكه عوامل مادى مى توانند سرنوشت ساز باشند ، عوامل معنوى نيز در پيدايش پديده ها تأثير مى بخشد .
اين امكان وجود دارد كه اين بخش از عوامل آنچه را كه مخالف جريان ظاهر امور و پشت پرده است ، آشكار سازند ، در حقيقت از راه تغيير اسباب و شرايط ، امر تازه اى از سوى خداوند چهره مى نمايد و مصلحت امر اول تازه اى از سوى خداوند چهره مى نمايد و مصلحت امر اول با پيدايش امر دوم پايان مى پذيرد ، همچنان كه در مورد نسخ چنين است و نسخ قوانين پيشين دليل بر نادانى يا پشيمانى قانونگذار نيست ، كاشف از پايان يافتن قدرت آن قانون است .
اين برداشت از معنى بداء اشتباه است كه : « واقعيت چيزى بر خدا پنهان بوده ،بعدآشكارشده و لذا آفريدگارتصميم خودراعوض كرده است» .
چنين اعتقادى با احاطه كامل علم الهى منافات دارد و مسلمان نمى تواند اينگونه عقايد را بپذيرد .
* * *
دعا از جمله عواملى است كه تأثير و كارآئى آن را نبايد دست كم گرفت ، روشن است كه خداوند از اسرار درون هر كس آگاه است ، ولى در
رابطه انسان با خدا ، نظام دعا بمثابه نظام تلاش و عمل در مناسبات انسان با طبيعت است و گذشته از آثار روانى آن ، خود مستقلاً عمل مى كند .
هر لحظه در طبيعت پديده هاى نوى كه در پيدايش آنها عوامل قبلى مؤثرند ، بوجود مى آيند ، در بخش بزرگى از جهان هستى كوشش و دعا در رساندن انسان به هدفهايش عميقاً اثر دارند ، چنانكه در نظام عليت ، خداوند نقشى برعهده هر يك از عناصر طبيعت گذارده ، نقشى هم به عهده دعا گذاشته است .
وقتى انسان درمحاصره دشواريها قرارمى گيرد ،نبايد به يأس و نوميدى گرايد ، درهاى رحمت حق هيچگاه بروى كسى بسته نمى شود ،شايد فردا وضع ديگرى پيش آيد كه با پيش بينى او تطبيق نكند زيرا به گفته قرآن :
« خدا هر روز در كارى است »(1) .
و به همين سبب نبايد در هيچ شرايطى دامن كوشش را از دست بدهد ، دعاى بدون كوشش به گفته مولاى متقيان على(ع) : « مانند كسى است كه با كمان بدون زه بخواهد تيراندازى كند » .
بايد ضمن تلاش پى گير ، با اخلاص و اميد تمنيات خود را با خدا در ميان بگذارد و با تمام وجود از آن نيروى نامحدود مدد بخواهد ، بى شك خداوند دست او را مى گيرد و ياريش مى كند ، قرآن مى فرمايد :
« وچون بندگان من از دور و نزديكى من از تو بپرسند ، بدانند كه من به آنها نزديكم ، هر كه مرا بخواند به او پاسخ مى دهم و دعايش را اجابت مى كنم ،پس آنها دعوت مرابپذيرندو مراباوردارند تابه سعادت برسند »(2) .
البته روح در صورتى اوج مى گيرد و انسان را غرق در سعادت مى كند ، كه شخص بى آنكه به چاله اضطرارو درماندگى افتاده باشد ، خود را ازعللو اسباب منقطع كندو به اوبپيوندد ، و اينجااست كه مستقيماً خويشتن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره الرحمن آيه 28 .
2 . سوره بقره آيه 185 .
را با ذات حق در تماس مى بيند و لطف و عنايت خاص و بى نهايت او را لمس مى نمايد .
امام سجاد(ع) در فرازهائى از دعاى معروف ابوحمزه به درگاه الهى عرضه مى دارد :
« آفريدگارا من راههاى درخواست و طلب را به سوى تو باز و هموار و كانونهاى اميد به تو را سرشار مى بينم ، كمك خواستن از فضل و رحمت تو را مجاز و درهاى دعا را بروى آنانكه تو را بخوانند و از تو مدد بجويند ، باز و گشوده مى بينم و به يقين مى دانم كه تو آماده اجابت دعاى دعاكنندگان و در انتظار پناه دادن به پناهندگانى » .
در روايات اسلامى در مورد تأثير گناه و نيكوكارى آمده است :
« كسانى كه با گناهان مى ميرند بيشتر از كسانى هستند كه با مرگ طبيعى بدرود حيات مى گويند و كسانى كه با نيكوكارى زندگى مى كنند ، بيشترند از آنهاذى كه با عمر اصلى زنده اند »(1) .
اين اثر دعا بود كه « زكريا » پيامبر راستين كه مأيوس از داشتن فرزدن بود ، به آزروى خود رساند و تأثير توبه بود كه يونس پيامبر و قومش را از ملكه و نابودى نجات بخشيد .
قوانينى كه آفريدگار بزرگ در نظام موجودات جهان به جريان انداخته ، هرگز توانائى بى پايانش را محدود و عموميت قدرت را از او نمى گيرند ، همان طورى كه در ايجاد آنها توانائى و اختيار داشته ، در تغيير و تبديل و محو و اثبات آنها نيز مختار است ، چنين نيست كه آن ذات يگانه هاى كه سراسر نظام هستى زير پوشش نظارت دقيق و كامل خود داد ، در برابر قوانين و پديده هاى آفريده خود ، دست بسته و محكوم باشد و كفايت و قدرت و كارآئى خود را در انجام هر عملى از دست بدهد .
اينكه مى گوئيم خداوند هر لحظه نسبت به تغيير و تبديل پديده هاى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سفينة البحار ، ج (1) ص 488 .
ايجاد شده در جهان توانا است ، منظور اين نيست كه خداوند نظام و مقررات تثبيت شده خود را درهم مى شكند و اصول و قوانين طبيعت را درهم مى ريزد ، بلكه خود همان تغيير و تبديل نيز ، روى اصول و موازين ناشناخته اى است كه در چهارچوب شناخت و درك محدود ما نمى گنجد ، زيرا ديد نقاد و ژرف نگر و مسأله احتمالات ، مى تواند جلو پيش بينى حوادث و بلندپروازيهاى بشر را در مورد اصولى كه در هر زمان ، در جريان طبيعى بدست آورده است بگيرد .
پايان
/ 1