بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
روحتان سرما خورده است! مرضيه معينى افسردگى، بارها و بارها اين واژه را شنيده و شايد به گونهاى با آن درگير شدهايد. لابد اقدام بعدىتان اين بوده كه بدانيد اصلاً اين افسردگى چيست و كيست و از كجا پيدايش شده است. پس شروع به خواندن كلى كتاب و مجله كردهايد ولى مأيوس از شناخت اين جناب تازهوارد دست آخر از مطب پزشك و روانشناس سر در آوردهايد. شايد هم بىخيال نشستهايد تا شايد فرجى حاصل شود و از دست اين مهمان ناخوانده خلاص شويد؛ لابد براى همين است كه الان هم مشغول خواندن اين مطلب هستيد. تازه لابد گوشتان هم از شنيدن جملاتى چون، دنيا زيباست و دنيا را با چشم سوم بنگر، پر است. شايد هم خسته شدهايد و حوصله گوش دادن به اين مزخرفات را هم نداريد. هر كارى كه از دستتان برآمده كردهايد ولى نتيجهاى نگرفتهايد حالا هم مرتب ورزش مىكنيد ولى باز خستهايد سركار مىرويد ولى راضى نيستيد. با خودتان غريبهايد، به خودتان استراحت مىدهيد ولى سرحال نيستيد، زياد مىخنديد، همه را به خنده وامىداريد ولى چيزى از درون به شما مىگويد كه تا كى مىخواهى لبخند بزنى. مرتب گريه مىكنيد ولى دلتان همچنان لبريز از غم است و خودتان هم دردتان را نمىفهميد. شايد هم مىخواهيد بگرييد، ولى اشك چشمانتان خشك است. مىخواهيد فرياد بزنيد، ولى چيزى راه گلوىتان را بسته است كه حتى آه هم نمىتوانيد بكشيد و چشمانتان ثابت و دلمرده است، ولى همچنان صبورى مىكنيد، دادتان را همه مىشنوند ولى فريادتان تمامى ندارد و خودتان ماندهايد كه با اين بدخلقى و بىحوصلگى كه داريد چه كنيد؟ مىدانيد كه كمخون و ضعيف نيستيد ولى چرا نيرو نداريد و روى پا نيستيد و گاهى نيز از سر خوشبختى احساس درماندگى و خلأ مىكنيد. متأسفانه آمار افسردگى در بين دختران و زنان جوان كه فرزندان دو تا دوازده ساله دارند بالا است. خانمهايى كه اصلاً قبول ندارند كه بيمارند، چه رسد به يكسرى درمانهاى سطحى مثل مثبتانديشى، توكل كردن، اميدوار بودن و سرگرم شدن به يكسرى فعاليتها و در آخر هم مصرف دارو. از لحاظ علمى اگر اين حالتها در فرد بيش از حدى باشد كه توان زندگى كردن را از او بگيرد به طورى كه ادامه زندگى برايش معنايى نداشته باشد و نيز نسبت به فعاليتهايى كه قبلاً داشته، پشت كرده باشد و به مدت زيادى اين حالتها را داشته باشد، آن وقت اين مشكل، بيمارى است چون از حالت عادى خارج شده است. ظاهر روحتان با يكسرى درمانها بهتر مىشود ولى باطن روحتان زخم خورده است كه از جهان اطرافتان بر روى قلبتان مىنشيند كه آن را در اعماق وهم در سطحىترين لايههاى بدنتان حس مىكنيد. محيط و روحتان در تقابل با يكديگر است و بر هم اثر مىگذارد و هر روز شاهد كنش و واكنش بين موجودات هستيد و هر چقدر اين وضعيت با روحتان مخالف باشد ماندنىتر است. گاهى آنقدر دلتان مىگيرد كه مىخواهيد روحتان پر بكشد حتى براى چند لحظه مثل پرستوى مهاجرى كه در فصلى از سال به سرزمين ديگر مهاجرت مىكند، ولى بالاخره او به جاى قبلى خود برمىگردد. چون خانه او دل است. روحتان نيز به خاطر زندگى آزرده مىشود و به شكل عنصرى ماندگار، در تار و پود بدنتان مىنشيند به طورى كه يك كودك دو ساله هم اين پرستوى مهاجر را با خود دارد و يا مىتواند توسط مادرش آن را به خانه دل خود راه دهد و اگر نتواند با او سازگار شود در آينده مشكلاتى براى خود پديد مىآورد. شايد تعجب كنيد اگر بدانيد كه افراد افسرده آدمهاى موفقى هستند، مىگوييد مگر مىشود؟ آنها به خاطر عشق به كارشان يا هدف بزرگى كه دارند موفقاند، ولى باز ته وجودشان اين عنصر ماندگار را دارند. ماندگارى مىگويد كه در اين وضعيت مىمانيد چه بخواهيد و چه نخواهيد. از دست اين پرنده مسافر نمىتوانيد فرار كنيد، چون او همه جا خواهد بود و در همه جا خودش را نشان مىدهد، حتى در بهترين لحظات و آن هم بعد از چند ثانيه خوشنودى مثل نسيمى وجودتان را نوازش مىدهد كه چندان هم خوشايند نيست. اين احساس ناخوشايند در لحظه استراحت، در نيايش و در خلوت خود همراهتان است. زمانى كه نوزاد از مادرش جدا مىشود تا موقع برگشتن او احساس تنهايى و ترس مىكند، چون به او وابسته و نيازمند است و در غياب مادر، پرنده جاى او را مىگيرد و تا زمان برگشتنش مادر در لانهاش مىماند. كودكان به خاطر عدم دريافت پاداش به موقع و تكرار تنبيه و تحسين نابجا از سوى والدينشان كه نتيجهاى جز اضطراب ندارد، بودن اين پرنده را در خانه دل خود حس مىكنند. بين الگوى وابستگى افراطى و دور شدن از منبع توجه كه در بين كودكان سه تا شش ساله در نوسان است. و يا گمگشتگى هويت فردى و اجتماعى نوجوانان از جمله لانه كردن اين پرنده در دل آنهاست كه متأسفانه كودكان و نوجوانان از بودن با اين پرنده احساس خوبى ندارند و براى دور شدن از اين احساس دست به رفتارهاى ناروا مىزنند. بچههايى كه در نيل به موفقيت، به علت شكست مرتب سرخورده مىشوند، چارهاى جز همراهى با اين پرنده را ندارند. از همه مهمتر آرزوى استقلالى كه بچههاى نه تا دوازده سال خواهان آنند، چيزى كه پرستوى خوش اقبال دارد، هر كجا كه بخواهد مىرود و هر كجا كه بخواهد سفر مىكند و به همه جا سرك مىكشد و متأسفانه اين بچهها آن را ندارند. از جمله موارد استقلالشان كنجكاوى، توانايى تصميمگيرى در مورد علاقهها، انگيزهها و سرنوشت خودشان ??ست. آرزويى كه براى آنها يك نياز و هدف است ولى مرتب والدين آنها در مقابل آرزوىشان مىايستند و توانايى مستقل شدن را از آنها مىگيرند، كه در نهايت بعضى از آنها با گوش دادن و راضى نگهداشتن والدين اين نياز را در حد يك آرزوى قلبى در دل خود نگه مىدارند و پا روى خواسته خود مىگذارند و بودن پرنده را تجربه مىكنند. باور كنيد كه بچههاى كوچك هم اين پرنده مهاجر را در درون خود حس مىكنند هر چند كه نمىتوانند مثل افراد بزرگسال بر زبان بياورند. روح آزرده از تنگناها، كشمكشها، كنترل شدنها، تنگنظرىها، غمها، بىتوجهىها، هرروز ضربه مىخورد. بايد روح آزردهتان كمى صيقل داده شود و زيبايىها، دوستىها براى اندك زمانى به او تزريق شود. او چيزى نيست كه براى هميشه نباشد، بودن پرنده واقعيتى است كه هر روز به سراغتان مىآيد و شايد موهبتى است كه معناى لحظات خوش را دريابيد. او به خودش حق مىدهد كه به آشيانهاش برگردد چون ماندگار است و چون روح آزرده را نمىتوان از صحنه روزگار پاك كرد، او جزئى از وجودتان است. حتى پس از مردن نفس هم باقى خواهد ماند. با او نفس مىكشيد، با او زندگى مىكنيد و به او مىگوييد كه هستيد. و حال مشكل اين جاست كه با روح افسرده چه بايد كرد؟ بهتر آن است كه با بقا و ماندگارى اين پرستوى مهاجر سازگار و دمخور باشيد. آن هم نه با عذاب كشيدن و تحمل كردن آن، بلكه با بدرقه كردنش وقتى كه مىخواهد از خانه دلتان برود آن موقع روال زندگىتان را در پيش مىگيريد و در هنگام بازگشتش به او اجازه دهيد كه هرگونه حالتى را داشته باشد به او گله نكنيد، بلكه به او فرصت استراحت دهيد و ناراحتى خود را با انجام كارهاى تكرارى مثل حساس شدن به نظافت و پاكى و يا شك كردن در كارهاى عبادى و يا چك كردن جزئيات و يا گرفتن تصميم لحظهاى، كم نكنيد. بهترين كار شايد اين باشد كه به اين مسافر اندكى استراحت بدهيد. چون مىدانيد كه او باز مجددا از لانه دلتان مهاجرت خواهد كرد و دوباره سرخوشى و لذت و محبت را تجربه خواهيد كرد. منبع :پيام زن ، مهر 1387، شماره 199