بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
فرهنگ مادى و فرهنگ معنوى سارا بهنيا اگر فرهنگ را به معنى کوششهاى انسان براى ارضاء نيازهاى خود و غلبه بر طبيعت بدانيم آنگاه ميتوانيم آن را به دو قسمت فرهنگ مادى و فرهنگ غير مادى يا معنوى تقسيم کنيم. فرهنگ مادى , شامل اشياء قابل لمس است مثل مسکن ,وسايل زندگى , وسايل و ابزار و دوات هواپيما , اتومبيل , ماشين آلات , در عناصر فرهنگ آنچه را که مادى نيست فرهنگ معنوى گويند هنر ,زبان , ادبيات , فلسفه ، سياست, افکار و عقايد , نحوه فکر و استدلال قوانين و علوم در اين زمينه جاى ميگيرند. فرهنگ مادى و غير مادى بيک نسبت و آهنگ پيشرفت نميکنند بلکه معمولاً فرهنگ مادى سريعتر دگرگون ميگردد از اين رو شکافى بين اين دو پديده ميآيد که آن را پس افتادگى يا تاخر فرهنگى مينامند . به بيان دقيقتر تأخر فرهنگى ,پس افتادن يک عنصر فرهنگى از ساير عناصر است . فرهنگ معنوى بدنه اصلى يک فرهنگ ملى است . همين بدنه است که قدرت روحى و نيروي حياتى يک ملت را مشخص ميکند, همين بدنه است که بايد به دل و جان در نگهداشت آن کوشيد ,زيرا فرهنگ معنوي نقطه تعالى و فرازگاه حيات ملى است . هر فرهنگ حاوى تعاريفى از حقايق موجود است که بر پايه آن، معارف مردمش را شکل ميدهد, اين مفاهيم شامل اعتقادات مذهبى , باورهاى ساسي, اساطير , تئوريهاي علمى و امثال آن ميگردد مثلاً در فرهنگ اسلامى اعتقاداتي در مورد خلقت انسان , آينده بشريت و ماهيت وجود و رابطه خالق با مخلوق و غيره وجود دارد . از آنجا که مفاهيم از طريق زبان بعنوان يک واسطه در رابطهاي مستقيم با تفکرات و تجسمات انسانها از حقايق موجود است بدين جهت بسيارى از جامعه شناسان زبان را کليد درک مفاهيم ذهنى ميدانند , به بيان ديگر افکار هر مردمى در قالب سمبل هاى صوتى و بعضى اوقات اشارات , تصوير , حرکات بدنى و امثال آن خلاصه ميشود, اين سمبل هاست که زبان هر قومى را تشکيل ميدهد , بنابراين لغات صرفاً اصولي نبوده بلکه در آن افکار و تجربيات انباشته ميباشند. فرهنگ مادى هر جامعه همچنانکه گفته شد شامل مجموعه دست آوردهاى مادي يا تکنولوژى آن جامعه است . يکى از جامعه شناسان بنام لوئيس منفرد در بحث از تکنولوژى و فرهنگ مينويسد :تکنولوژى در خارج از فرهنگ قرار نميگيرد و بر عکس جزئي از آنست . بعبارت ديگر تکنولوژى عنصرى است از فرهنگ زيرا پيشرفت تکنولوژى کاملاً وابسته به پيشرفت علم است و در اين زمينه جامعه شناسى کاملاً نشان داده است که پيشرفتهاى علمي وابسته به ارزش ها و جهان بينى هاى خاص و يا در رابطه با جهت يابيهاى مذهبى يک جامعه است .در اين زمينه "ماکس وبر" در مطالعه علمى خود نشان داده است که پروتستانتيسم کالون در مقابل علم گرايش کاملاً مساعد و مناسب و فعالى داشته است تا کاتوليسيم . به عقيده ماکس و بر در نظر پروتستانها , علم خداوند و مشيت هاي وى را نميتوان درک کرد مگر يا آگاهى بر کارهاي خداوند . علمى که مورد توجه آنها قرار گرفت در ابتداء فيزيک و سپس ساير علوم طبيعى و خصوصاً رياضيات بود. در آنها اين اميدوارى بود که از آگاهى تجربى قوانين الهى طبيعت پى به آگاهى در باره اساس و مبداء عامل برسند. بنابراين تفکر پروتستانى و فرهنگ طبقه بوروژو با در آميختن, نهايتاً تاثير عميقى بر روى طرز فکر جامعه تکنولوژيک جديد نمودند و ميتوان تصديق نمود که بدون چنين پيوندى بين مذهب و فرهنگ طبقه مسلط که در قرون هفده و هيجده اتفاق افتاد جامعه غربى با آنچه که امروز هست تفاوت بسيار زيادى داشت . عامل تکنيکى متغيري است قوى ولى اهميت و تاثير حقيقي تکنولوژى را بدون در نظر گرفتن کادر فرهنگى (فرهنگ معنوى )آن نميتوان درک نمود.