پيروي كن آن چيزها را كه از پروردگارت به تو وحي شده ، خدايي جز او نيست و از مشركان روي بگردان ( 106 ) .
ترجمة الميزان ج : 7ص :430
اگر خدا ميخواست شرك نميآوردند ، ما ترا نگهبان نكردهايم و عهدهدار امور ايشان نيستي ( 107) .
شما مؤمنان به آنانكه غير خدا را ميخوانند دشنام مدهيد تا مبادا آنها از روي دشمني و ناداني خدا را دشنام گويند ، ما بدينسان براي هر امتي عملشان را بياراستيم و عاقبت بازگشت آنان به سوي پروردگارشان است ، و او از اعمالي كه ميكردهاند خبرشان ميدهد ( 108) .
به خدا قسمهاي مؤكد خوردهاند كه اگر معجزهاي به سوي آنان بيايد بدان ايمان آورند ، بگومعجزهها فقط نزد خدا است شما چه ميدانيد كه چون معجزهاي بيايد ايمان نميآورند ( 109) .
دلها و ديدههايشان را دگرگون ميكنيم ، همانطور كه نخستين بار ايمان نياوردند و در طغيانشان رهايشان ميكنيم تا كوردل بمانند ( 110) .
اگر فرشتگان را برايشان نازل ميكرديم و مردگان با ايشان سخن ميگفتند و همه چيزها را گروه گروه نزد ايشان جمع ميآورديم بدان ايمان آور نبودند مگر آنكه خدا بخواهد ، ولي بيشترشان نميدانند ( 111) .
بدينگونه هر پيغمبري را دشمني نهاديم از ديونهادان انس و جن كه براي فريب ، گفتار آراسته به يكديگر القا ميكنند ، اگر پروردگار تو ميخواست چنين نميكردند پس ايشان را با چيزهايي كه ميسازند واگذار ( 112 ) .
و هم براي اينكه قلوب كساني كه به آخرت ايمان ندارند به آن ( گفتار آراسته ) مايل شود و آنرا بپسندد و تا اينان نيز در آن عاقبت بد كه اهريمنان را است ، در افتند ( 113) .
بيان آيات
اتصال اين آيات به ما قبل خود واضح است و احتياجي به توضيح ندارد ، و مانند آيات قبل راجع به توحيد است .
اتبع ما اوحي اليك من ربك لا اله الا هو و اعرض عن المشركين در اين آيه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را امر ميكند به اينكه پيروي كند آنچه را كه از توحيد و اصول شرايع دين به وي وحي شده است ، بدون اينكه در اين راه چيزي را جلوگير خود بداند ، و در باره استكبار مشركين و خاضع نشدنشان در برابر كلمه حق و اعراضشان از دعوت دين ملاحظهاي بكند .
كلمه من ربك كه مزيد اختصاص را ميرساند مشعر است بر اينكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مورد عنايت خاصه الهي بوده ، ولي از آنجايي كه قبل از جمله و اعرض عن المشركين قرار گرفته ممكن است انسان را به اين توهم بيندازد كه معنايش اين است كه تو وحي را پيروي و پروردگارت را عبادت بكن بگذار مشركين سرگرم پرستش بتهاي خود
ترجمة الميزان ج : 7ص :431
باشند و در نتيجه شنونده خيال كند كه خداوند طريقه و كيش بتپرستان را امضا و صحه گذارده است ، لذا بين آن دو جمله فاصله انداخته ، بعد از جمله اول فرموده : لا اله الا هو تا هم توهم مزبور را دفع كند و هم در نتيجه جمله و اعرض معناي مورد نظر را برساند .
و آن معنا اين است كه : تو آنچه را به سويت وحي شده و پروردگارت با وحي آنها تو را مورد عنايت بالغه و رحمت خاصه خود قرار داده پيروي كن ، و از اين مشركين اعراض نما ، البته نه به اينكه كاري بكار آنان نداشته باشي و بگذاري بتهاي خود را بپرستند ، و به عمل ناشايستشان راضي باشي تا در نتيجه بتپرستي آنان را امضا كرده باشي ، چون معبود يكي است و او همان پروردگار تو است كه به سويت وحي فرستاده ، معبود ديگري جز او نيست ، بلكه به اينكه از آنان اعراض نموده و خود را در تحميل دين توحيد بر آنان به زحمت نيندازي ، و خلاصه تو مامور به تكليفي كه فوق طاقتت باشد نيستي ، وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است ، نه اينكه حفيظ و وكيل آنان باشي ، حفيظ و وكيل آنان خدا است ، و خداوند مشيتش تعلق نگرفته كه ايشان موفق به دين توحيد شوند ، چون اگر مشيتش تعلق گرفته بود هرگز شرك نميورزيدند ، آري ، خداوند ايشان را به خودشان واگذاشته كه در همان ضلالت باقي بمانند ، چون از حق اعراض و از خضوع در برابر حقيقت استكبار كردند .
و لو شاء الله ما اشركوا و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوكيل اين آيه تسليت ميدهد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را به اينكه از شرك مشركين و اينكه ميبيند زحماتش در باره هدايت آنان به جايي نميرسد اندوهناك نشود ، چون هدايت و ضلالت ايشان به مشيت خداي تعالي بستگي دارد و ايشان اگر تو را به تنگ آوردهاند خدا را نميتوانند به تنگ آورند ، لذا ميبيني كه خداوند آنان را به جرم اينكه در زمين استكبار مينمايند و خودشان را از خدا بزرگتر ميشمارند و با او مكر ميكنند از نعمت ايمان و هدايت محروم داشته براي هميشه هلاكشان ساخت ، و بدين وسيله مكرشان را به خودشان برگردانيد و ايشان را از توفيق ايمان و هدايت محروم ساخت .
آري ، نظام عالم تشريع هم مانند نظامي است كه در عالم تكوين برقرار است ، و همچنانكه در سراسر عالم تكوين قانون و سنت و عليت و معلوليت برقرار است و با آنكه مشيت پروردگار مطلق است همواره در ايجاد موجودات و احداث حوادث بر وفق نظام علت و معلول تعلق ميگيرد و آن حادثهاي را احداث ميكند كه علتي اقتضاي حدوث آنرا داشته باشد يعني شرايط حدوثش موجود و موانع آن مفقود بوده باشد .
همچنين در عالم تشريع كسي را هدايت
ترجمة الميزان ج : 7ص :432
ميكند كه از ناحيه خودش تقاضاي هدايت داشته باشد ، و به آن كسي رحم ميكند كه از او رحم بخواهد ، و اما كسي كه از هدايت و رحم او اعراض ميكند او را هدايت ننموده ترحم نميكند .
البته هدايت به معناي نشان دادن راه شامل هدايت همه افراد انسان ميشود ، و ليكن هدايت به معناي رسانيدن به مطلوبمختص كساني است كه در صدد تحصيل آن برآمده بخواهند از اين موهبت الهي بهرهمند شوند ، و با فسق و فجور و كفر و عناد راه خود را منحرف نسازند ، چنين كساني به پاكيزهترين زندگاني زنده خواهند شد ، و اما آنانكه پيرو هواي نفس خويشند و با حق دشمني نموده ، و خود را بزرگتر از خدا پنداشته ، با خدا مكر و به آيات خدا استهزا ميكنند چنين كساني را خداوند از رسيدن به مطلوب كه همان سعادت زندگي است محروم نموده ، آنان را در عين داشتن علم به عواقب كار خويش دچار شقاوت و ضلالت ميكند و دلهايشان را به كفر مهر ميكند تا براي هميشه روي نجات نبينند .
اين است سنت پروردگار در نظام تشريع ، و اگر اينطور نبود قطعا نظام اسباب و قانون عليت و معلوليت باطل گشته و جاي خود را به گزاف و هرج و مرج ميداد ، مصالح و حكم و هدفها لغو ميشد ، و فساد اين نظام به نظام تكوين هم سرايت نموده آنرا نيز باطل ميكرد ، براي اينكه برگشت تشريع بالأخره به تكوين است ، اگر فساد در اين رخنه كند قطعا به آن نيز سرايت ميكند .
مثلا اگر چنانچه خداوند كفار را طوري ميآفريد كه به اضطرار مجبور به قبول ايمان ميبودند و راه ديگري جز اين نبود تا بدان راه بيفتند انسان هرگز در دو راهي ايمان و كفر قرار نميگرفت ، و اختياري كه وسيله تحصيل ايمان است باطل شده نيك و بد از بين ميرفت و همه افراد بشر كامل و بدون نقص ميشدند ، و همه در قرب پروردگار و داشتن كرامت يكسان ميگرديدند ، و معلوم است كه در چنين فرضي ديگر معنايي براي دعوت انبيا و تربيت و تكميل نميماند ، و از طرفي اختلاف مراتب استعدادها و اختلاف اعمال و احوال و ملكات از بين ميرفت ، و در نتيجه نظام انساني و نظامي كه به آن احاطه داشته و در آن كار ميكند به نظام ديگري متبدل ميشد كه در آن نه از انساني خبري بود نه از درك و شعور خاص انساني - دقت فرمائيد - .
از اين بيان به دست آمد كه در تفسير آيه مورد بحث هيچ احتياج و اجباري در كار نيست كه آنرا بر ايمان اضطراري حمل نموده و بگوييم مراد از آن اين است كه اگر خدا بخواهد ميتواند به قهر و اجبار آنان را وادار به ترك شرك كند ، چون غير اين را هم ميتوان
ترجمة الميزان ج : 7ص :433
در تفسير آيه گفت ، و آن همان معنايي است كه ما بيان كرده و گفتيم مراد از آيه تعلق مشيت الهي بر ترك شرك است با اختيار خود آنان ، همچنانكه در مؤمنين مشيتش تعلق گرفته به اينكه با اختيار خود ايمان بياورند نه به اضطرار ، و اين معنا با كمال قدرت خدا و با تسليت و دلخوش ساختن رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بهتر ميسازد .
از اين رو معناي آيه چنين ميشود : از ايشان اعراض كن ، و از جهت اينكه به خدا شرك ميورزند غمگين مباش ، چون خدا قادر است اگر ميخواست ايمان بياورند ايمان ميآوردند ، همانطوري كه مؤمنين ايمان آوردند .
علاوه بر اين ، تو تنها مسؤول ابلاغ رسالت خويش هستي ، نه مسؤول ايمان و كفر ايشان ، چون ايمان و كفر آنان نه تكوينا در دست تو است و نه به غير آن ، پس دلت آرام و آسوده باشد .
بنا بر اين معنايي كه ذكر شد ، سياق جمله و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوكيل نيز سياق تسليت و خوشدل ساختن رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) خواهد بود ، و گويا مراد از حفيظ كسي است كه اراده شؤون وجود ، از قبيل حيات ، نشو ، رزق و امثال آن به دست او است ، و مراد از وكيل كسي است كه اداره اعمال به دست او است ، و او اعمال را طوري تنظيم ميكند كه به وسيله آن اعمال منافع را جلب و مضار را از موكل خود دفع ميكند ، پس حاصل معناي و ما جعلناك ... اين ميشود كه : امر زندگاني خارجي و همچنين زندگي ديني آنان محول به تو نيست تا اگر دعوت تو را رد كنند و تو را در آنچه كه از آنان ميطلبي اجابت ننمايند اندوهگين شوي .
اين بود آن معنايي كه از حفيظ و وكيل به نظر ما رسيد ، بعضي از مفسرين ديگر گفتهاند : منظور از حفيظ كسي است كه از كسي كه وي حافظ او است دفع ضرر كند ، و وكيل آن كسي است كه براي موكل خود جلب نفع نمايد .
و اين وجه خالي از بعد نيست ، براي اينكه متبادر از لفظ حفيظ حفظ در امور تكويني است به خلاف وكيل كه هم در امور تكويني استعمال ميشود و هم در غير آن ، و چون چندان فايدهاي در حمل يكي بر امور تكويني و حمل ديگري بر اعم از تكوين و غير تكوين تصور نميشود لذا بهتر اين است كه حفيظ به امور تكويني و وكيل به امور غير تكويني حمل گردد .
و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم معناي سب ( دشنام ) معروف و واضح است ، راغب در مفردات خود در باره كلمه عدو ميگويد : عدو به معناي تجاوز و ضد التيام است كه اگر نسبت به قلب ملاحظه شود عداوت و دشمني را معنا ميدهد ، و اگر نسبت به راه رفتن ملاحظه شود معناي دويدن را،
ترجمة الميزان ج : 7ص :434
و نسبت به اخلال در عدالت در معامله معناي عدوان و ظلم را ميدهد ، و به اين معنا در آيه فيسبوا الله عدوا بغير علم آمده ، و اگر نسبت به اجزاي زمين و محل نشستن ملاحظه شود معناي ناهمواري را ميدهد .
اين آيه يكي از ادبهاي ديني را خاطرنشان ميسازد كه با رعايت آن ، احترام مقدسات جامعه ديني محفوظ مانده و دستخوش اهانت و ناسزا و يا سخريه نميشود ، چون اين معنا غريزه انساني است كه از حريم مقدسات خود دفاع نموده با كساني كه به حريم مقدساتش تجاوز كنند به مقابله برخيزد و چه بسا شدت خشم او را به فحش و ناسزاي به مقدسات آنان وادار سازد ، و چون ممكن بود مسلمين به منظور دفاع از حريم پروردگار بتهاي مشركين را هدف دشنام خود قرار داده در نتيجه عصبيت جاهليت ، مشركين را نيز وادار سازد كه حريم مقدس خداي متعال را مورد هتك قرار دهند لذا به آنان دستور ميدهد كه به خدايان مشركين ناسزا نگويند ، چون اگر ناسزا بگويند و آنان هم در مقام معارضه به مثل به ساحت قدس ربوبي توهين كنند در حقيقت خود مؤمنين باعث هتك حرمت و جسارت به مقام كبريايي خداوند شدهاند .
از عموم تعليلي كه جمله كذلك زينا لكل امة عملهم آنرا افاده ميكند نهي از هر كلام زشتي نسبت به مقدسات ديني استفاده ميشود .
كذلك زينا لكل امة عملهم ثم الي ربهم مرجعهم فينبئهم بماكانوا يعملون زينت ، هر چيز زيبا و دوست داشتني است كه ضميمه چيز ديگري ميشود و به آن زيبايي ميبخشد و آنرا مرغوب و محبوب قرار ميدهد و طالب زينت به طمع رسيدن به آن حركت ميكند و در نتيجه از فوايد آنچيز هم منتفع ميشود ، مانند لباس زيبا كه انسان آنرا به جهت زيبايش ميپوشد و ضمنا بدنش نيز از سرما و گرما محفوظ ميماند .
بايد دانست كه خداي تعالي ارادهاش بر اين تعلق گرفته كه بشر تا مدت معيني در اين دنيا زندگي كند و با اعمال قواي فعاله خود اين زندگي متنوع و متحول را ادامه داده و با قواي خود در نفع و ضررهايي كهبا حواس ظاهري خود درك ميكند تصرف نموده چيزهايي را بخورد و از آشاميدنيهايي بياشامد و با حركات مخصوصي عمل نكاح را انجام دهد چيزهايي را به صورت لباس درآورده به تن كند ، آشيانهاي ساخته در آن مسكن گزيند و خلاصه منافعي را جلب و مضاري را از خود دفع كند .
خداوند براي انسان در جميع اين تصرفات لذايذي قرار داده كه آنها را ميچشد و
ترجمة الميزان ج : 7ص :435
نتايجي قرار داده كه منتها اليه همه آن نتايج سعادت واقعي و حقيقي زندگي است .
به هر حال ، انسان در هر عملي كه انجام ميدهد لذتي را در نظر ميگيرد كه يا لذت مادي و بدني است ، مانند لذت طعام ، شراب ، نكاح و امثال آن ، و يا لذت فكري است مانند لذت دوا ، ترقي ، انس ، مدح ، فخر ، نام نيك ، انتقام ، ثروت و امنيت و صدها نظاير آن .
اين لذايذ است كه عمل و متعلقات عمل انسان را در نظر انسان زينت ميدهد ، و خداوند هم به وسيله همين لذايذ آدمي را تسخير كرده ، اگر اين لذايذ نبود بشر در صدد انجام هيچ عملي برنميآمد و در نتيجه آن نتايجي را كه خداوند از خلقت انسان در نظر داشته و همچنين نتايج تكويني از قبيل بقاي شخص و دوام نسل حاصل نميشد ، اگر در خوردن و آشاميدن و زناشويي لذتي نميبود هيچ وقت انسان حاضر نميشد براي رسيدن به آن ، اين همه رنج و زحمت بدني و ناملايمات روحي را تحمل كند و در نتيجه نظام زندگي مختل ميشد ، و افراد از بين رفته نوع بشر منقرض ميگشت و حكمت تكوين و ايجاد بدون شك لغو ميگرديد .
اقسام لذايذ
اين لذايذي كه گفتيم چند قسماند : يك قسم آن لذايذي است كه لذيذ بودن و زيبايي آن طبيعي شيء لذيذ است ، مانند طمعهاي لذيذي كه در انواع غذاها است ، و لذت نكاح و امثال آن .
اينگونه لذايذ مستند به خلقت و منسوب به خداي سبحان است و خداوند آنرا به منظور سوق دادن اشيا به سوي غايت و هدف تكويني در آنها قرار داده ، و اين كار كسي جز خداي تعالي نيست ، او است كه هر چيز را كه آفريده به سوي كمال وجوديش راهنمايي كرده است .
قسم ديگر ، لذايذي است فكري كه هم زندگي دنيوي انسان را اصلاح ميكند و هم نسبت به آخرت او ضرري ندارد .
اين قسم نيز مانند قسم اول منسوب به خداي سبحان است ، چون التذاذ از اين لذات امري است فطري و ناشي ميشود از فطرت سالمي كه خداوند مردم را بر اساس آن فطرت آفريد ، كه هيچ تغيير و تبديلي در خلقت خدا نميباشد ، و يكي از مثالهاي روشن اين گونه لذات ايمان است كه به مقتضاي آيه حبب اليكم الايمان و زينه في قلوبكم حلاوتش را خدا در دل هر كه بخواهد قرار ميدهد .
ترجمة الميزان ج : 7ص :436
قسم سوم ، لذاتي است فكري كه موافق با هوا و مايه بدبختي در دنيا و آخرت است ، عبادت را تباه و زندگي طيب را فاسد ميسازد ، لذاتي است كه فطرت ساده و سالم مخالف آن است .
آري ، احكام فطرت و افكاري كه از فطرت منبعث ميشود هيچ وقت با اصل فطرت مخالفت و ناسازگاري ندارد و چون خداي تعالي فطرت انسان را طوري تنظيم كرده كه انسان را به سوي سعادتش سوق دهد ، پس هر حكم و فكري كه مخالف با فطرت سالم باشد و سعادت آدمي را تامين نكند از خود فطرت ترشح نشده ، و به طور مسلم القايي است از القائات شيطان و لغزشي است روحي و مستند به شيطان ، مانند لذات موهومي كه انسان از انواع فسق و فجور احساس ميكند ، اينگونه لذات را خداوند به شيطان نسبت داده و از قول او چنين حكايت ميكند : لازينن لهم في الارض و لاغوينهم اجمعين و نيز ميفرمايد : فزين لهم الشيطان اعمالهم .
و وجه اينكه اينگونه لذايذ بدون واسطه به خدا نسبت داده نميشود اين است كه خداي تعالي كه نظام خلقت را منظم ساخته و هر چيزي را به سوي غايتش كه همان سعادت آن است سوق داده و هدايت نموده در نهاد آدميان نيز فطرتي و در آن فطرت افكار و عقايدي قرار داده تا آدميان اعمال خود را بر اساس آن افكار انجام داده در نتيجه به سعادت خود نايل آيند و دچار شقاوت و گمراهي و تباهي نگردند ، ساحت ربوبي او پاك و منزه است از اينكه از اين سنت جاري خود چشم پوشيده امر به فحشا و نهي از معروف كند ، و مردم را به سوي هر كار زشتي بخواند ، همه مردم را هم به عمل زشت و هم به عمل نيك امر كند و همه مردم را هم از عمل زشت و هم از عمل نيك نهي كند .
و خلاصه نظام تكليف و تشريع و ثواب و عقاب را مختل ساخته و در عين حال در وصف چنين ديني بگويد كه : اين دين دين قيم است و آن ديني است كه خداوند فطرت بشر را بر اساس آن قرار داده است .
هيچ فطرتي حاضر نيست چنين تناقضي را قبول نموده و چنين كاري را كه خودش آنرا سفاهت ميشمارد به خود نسبت دهد .
در اينجا ممكن است كسي بگويد چه مانعي دارد كه خداوند نفوسي را كه آراسته به زيور تقوا و مجهز به سريره صالحند به اطاعت و عمل صالح دعوت كند و نفوسي را كه آلوده به قذارت فسق و فجور و خبث باطنند - به حسب اختلاف استعدادها - به فسق و فجور دعوت نمايد،
ترجمة الميزان ج : 7ص :437
و به عبارت ديگر خودش هم داعي به خير و اطاعت باشد و هم داعي به سوي شر و معصيت ؟ در جواب ميگوييم : اين غير آن نظري است كه ما روي آن بحث ميكنيم ، اين سؤال راجع به اسباب و وسايطي است كه بين خداي تعالي و اطاعت و معصيت بندگانش متخلل است ، و در جاي خود هم مطلب صحيحي است ، زيرا بدون شك خوب بودن و بد بودن حالات نفساني دخالت مستقيمي در عمل اعضا دارد ، خوبي آن حالات باعث صدور اطاعت و بدي آن باعث صدور معصيت است ، و در نتيجه اطاعت و معصيت را هم ميتوان به اين حالات نسبت داد و هم به خداي تعالي مستند ساخت ، البته استنادش به حالات نفساني بدون واسطه است و به خداي تعالي به واسطه اذن است ، چون خداي تعالي است كه هر سبب به اذن او مسبب خود را به وجود ميآورد .
بحث ما راجع به اطاعت و معصيت از نظر تشريع احكام بود ، و گفتيم كه معقول نيست خداي تعالي در مرحله تكوين ميل به اطاعت و نيكي را جزو سرشت انساني قرار داده باشد آنگاه در مرحله تشريع خودش بدون واسطه امر به معصيت بكند ، و در حقيقت هم به ايمان دعوت كند و هم به كفر ، هم مردم را به اطاعت وابدارد و هم به معصيت ، و در عين حال دين خود را مايه قوام جامعه بشري و ديني فطري معرفي نمايد .
گفتار ما در اين بود كه از دواعي نفساني آن دواعي فطري است كه با شرايع و دستورات ديني الهي موافق باشد ، و اما آن دواعي كه موافق با هواي نفس و مخالف با احكام شريعت است مخالف با فطرت است ، و نميتوان آنرا به فطرت سالم كه سرشت خدايي است نسبت داده به خداي تعالي مستند ساخت ، همچنانكه فرموده : و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آباءنا و الله امرنا بها قل ان الله لا يامر بالفحشاء ا تقولون علي الله ما لا تعلمون قل امر ربي بالقسط .
اين بود محل بحث ما نه اينكه بخواهيم استناد گناهان را به خداوند حتي با واسطه انكار كنيم حاشا اينكه كسي بتواند بدون اذن او در سلطنت مطلق و ملك عامش تصرف نمايد ، شيطان هم كه شرك و گناه و هر چيزي را كه مايه غضب پروردگار است در دل اولياي خود زينت ميدهد به اذن خداي متعال است : ما من شفيع الا من بعد اذنه اين خداي تعالي
ترجمة الميزان ج : 7ص :438
است كه ميخواهد بدين وسيله امتحان و حجت را كه نظام تشريع اقتضاي آنرا دارد بر بندگان خود تمام نمايد ، همچنانكه فرموده : و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين .
آيه شريفه كذلك زينا لكل امة عملهم و از آن روشنتر آيه انا جعلنا ما علي الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا شاهد ادعاي ما است كه گفتيم زينت اعمال كه همان محبوبيت و لذيذ بودن آن است نسبتي به خداي تعالي نيز دارد .
اقوال ساير مفسرين در اين باره مختلف و در نتيجه تفسيرهايي هم كه براي آيه مورد بحث كردهاند مختلف است .
از آن جمله يكي اين است كه گفتهاند : مراد از زينت دادن عمل ، اصلاح آن به وسيله امر و نهي و بيان حسن و قبح آن است ، و معناي آيه اين است كه : ما همانطوري كه عمل شما مؤمنين را اصلاح كرده و زينت داديم عمل امتهاي قبل از شما را نيز با دعوت به سوي حق اصلاح كرديم ، به اين معناكه ما در دعوت خود خدايان ايشان را دشنام نداده و عقايدشان را جريحهدار نساختيم و مؤمنين را از كارهايي كه باعث نفرت كفار از دين و رميدن آنان از قبول حق ميشود نهي كرديم .
اين تفسير از جهت اينكه مخالف با ظهور آيه در عموميت است ، و دليلي هم بر تخصيص آن نيست مخدوش است .
قول ديگر اين است كه گفتهاند : مراد از زينت دادن اعمال ، مطبوع كردن آن است ، و معناي آيه اين است كه : ما از طرفي عمل امتها را موافق طبع آنان قرار داديم ، و از طرف ديگر حق و حقيقت را به آنان معرفي كرديم تا به اختيار خود بر طبق حق عمل كنند و از باطل اجتناب نمايند .
اشكال اين تفسير اين است كه همچنانكه نميتوانيم دعوت به اطاعت و معصيت و ايمان و كفر را مستقيما و بدون واسطه به خدا نسبت دهيم اين را نيز نميتوانيم بگوييم كه خداوند طبايعي در آدميان قرار داده كه به كار نيك و كار بد به يك صورت و يك جور متمايل است ، زيرا در اين مرحله هيچ فرقي بين دعوت تكويني و دعوت تشريعي نيست .
تفسير ديگر اين است كه گفتهاند : مراد از زينت دادن اعمال بيان آثار نيك اعمال و
ترجمة الميزان ج : 7ص :439
اجر و ثواب مترتب بر آن است ، و مفاد اين آيه مفاد آيه و لكن الله حبب اليكم الايمان و زينه في قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان است كه ميفرمايد : خداوند از راه تشويق و ذكر ثواب و مدح نيكوكاران ، ايمان و كار نيك را در نظر نيكوكاران شيرين و محبوب كرد ، و از راه بيان عقاب كفر و گناه و مذمت كفار و گنهكاران ، كفر و گناه را از نظرهايشان انداخت .
اشكال اين وجه اين است كه آيه را تخصيص به كارهاي نيك داده و حال آنكه آيه مطلق است ، علاوه بر اينكه اين وجه از سياق آيه و همچنين از ظاهر لفظ تزيين به دور است .
اشكال مهمتر آن اين است كه اين نحو تزيين اختصاص به مؤمنين ندارد چون دعوت ديني به غير مؤمنين نيز رسيده است .
تفسير ديگري كه براي آيه مورد بحث شده اين است كه : مقصود از تزيين ، زينت دادن مطلق اعمال است چه حسنات و چه سيئات ، و خداوند خودش ابتداء و بدون وساطت وسايط تمامي اعمال را زينت ميدهد ، و بشر را وادار به انجام آن ميكند ، و بشر از خودش هيچ اختياري ندارد ، و در هر كار نيك و بدي كه ميكند مجبور است .
اشكال اين وجه اين است كه اتفاقا دلالت آيه بر اينكه بشر مختار است بيشتر است از دلالت بر جبر ، زيرا تشويق و ترغيب و زينت دادن عمل در جايي صحيح است كه فاعل مختار باشد، و بخواهند او را به وسيله تشويق به كار وادار كنند ، و خلاف آن كار را از نظرش بيندازند ، اگر قدرت بشر در فعل و ترك عملش يكسان نبود و تنها يك طرف را قادر بود ديگر تشويق و ترجيح كه در طاعت و عمل نيك هدايت و توفيق و در عمل زشت اضلال و مكر الهي ناميده ميشود معنا نداشت و اگر در پارهاي آيات اضلال و مكر به خداوند نسبت داده شده اضلال و مكر به عنوان مجازات است نه ابتدايي ، توضيح بيشتر اين معنا در چند جاي اين كتاب و مخصوصا در بحث جبر و تفويض در جلد اول گذشت .
جمله ثم اليه مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون نيز ادعاي ما را مبني بر اينكه تزيين در اين آيه مطلق و شامل جميع اعمال باطني از قبيل ايمان و كفر ، و تمامي اعمال ظاهري و حسنات و سيئات است تاييد مينمايد ، براي اينكه ظاهر اين جمله ميرساند كه انسان هر عملي را كه انجام ميدهد چه خوب و چه بد به خاطر غرضي است كه در نظرش محبوب و لذيذ است ، و فكر ميكند كه اين عمل آن غرض را تامين ميكند ، چيزي كه هست
ترجمة الميزان ج : 7ص :440
وقتي به سوي پروردگار خود بازگشت نمود خداوند پرده غفلت را از جلو چشم و فهم او برداشته و حقيقت را مكشوف ميسازد ، اولياي خدا لذاتي را ميبينند كه هرگز خيالش را هم نميكردند ، و اولياي شيطان هم حقيقت آن اعمالي را كه ميكردند ميبينند ، و اموري براي ايشان كشف ميشود كه هيچگاه در خاطرشان خطور نميكرد ، پس ظهور حقايق اعمال در روز قيامت اختصاص به يك طائفه ندارد .
و اقسموا بالله جهد ايمانهم ... عند الله كلمه جهد - به فتح جيم - به معناي طاقت است ، و كلمه ايمان جمع يمين به معناي سوگند است ، و جهد يمين قسم خوردن به مقدار قدرت و طاقت است ، و منظور اين است كه : ايشان تا آنجا كه ميتوانستند قسم ياد كرده تاكيد نمودند .
و مقصود از بودن آيات در نزد خدا، بودن آن در ملك خدا است ، و معنايش اين است كه : هيچ كس مالك چيزي از آن آيات نيست مگر به اذن خدا .
بنا بر اين ما حصل معناي آيه چنين است : ايشان تا آنجا كه توانستند قسمهاي غليظ و شديد خوردند كه اگر معجزهاي از ناحيه پروردگار ببينند كه دلالت بر صدق ادعاي رسول خدا و نبوت وي كند ايمان خواهند آورد - البته منظور كفار اقتراح و بازيچه قرار دادن معجزات بود - بگو اختيار آوردن آيات و معجزات به دست من نيست تا از پيش خود خواسته شما را اجابت كنم ، مالك و محيط بر آنها خدا است .
و ما يشعركم انها اذا جاءت لا يؤمنون كلمهلا يؤمنون هم با ياي غيبت قرائت شده و هم با تاي خطاب ( لا تؤمنون ) و بنا بر قرائت اول روي سخن بطور التفات به مؤمنين ، و بنا بر قرائت دوم روي سخن با مشركين است .
و كلام تتمه گفتار رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است .
از ظاهر كلام چنين برميآيد كه لفظ ما در ما يشعركم استفهاميه ميباشد ، و بنا بر اين ، معناي آيه چنين ميشود : شما مؤمنين چه ميدانيد كه واقع مطلب چيست ؟ واقع اين است كه اگر ما معجزه هم برايشان بفرستيم باز ايمان نميآورند و در حقيقت آيه شريفه ميخواهد اين معنا را برساند كه : اين مشركين قسم ميخورند اگر معجزهاي برايشان بفرستيم حتما ايمان ميآورند ، و چه بسا شما مؤمنين فريب اين قسمهايشان را بخوريد ، و حال آنكه خبر نداريد كه اگر ما معجزه دلخواهشان را برايشان بفرستيم ايمان نخواهند آورد ، چون خدا نخواسته كه ايشان موفق به ايمان شوند .
روي اين حساب آيه شريفه جزو آيات راجع به اخبار غيبي است .
ترجمة الميزان ج : 7ص :441
پارهاي از مفسرين گفتهاند : لفظ ان كه در جمله انها اذا جاءت ... است به معناي لعل - شايد ميباشد .
و ليكن اين حرف صحيح نيست ، براي اينكه آمدن اين لفظ به اين معنا به فرضي كه در كلام عرب ديده شده باشد بسيار كم است ، و نميتوان كلام خداي تعالي را حمل بر آن نمود .
و نقلب افئدتهم و ابصارهم كما لم يؤمنوا به اول مرة ... ظاهر سياق چنين ميرساند كه اين جمله عطف بر جمله لا يؤمنون باشد و در حقيقت تفسير و بيان ايمان نياوردن مشركين است .
و مراد از اينكه فرمود اول مرة دعوت قبل از نزول اين آيات است كه قهرا آن دعوت بعد از نزول اين آيات دعوت دومي ميشود .
و معناي آيه اين است كه : به فرضي هم كه آيه و معجزهاي براي آنان نازل شود ايمان نميآورند ، براي اينكه ما دلهاي ايشان را واژگونه ميكنيم ديگر با چنين دلهايي نخواهند توانست آنطور كه بايد تعقل كنند ، و همچنين چشمهايشان را منقلب ميسازيم ديگر آنطور كه بايد نميتوانند ببينند ، و در نتيجه به آن آيهاي كه پيشنهاد نزولش را ميكنند ايمان نخواهند آورد ، همچنانكه به آيات قرآني بار اول ايمان نياوردند .
ما آنها را در طغيان و نافرمانيشان واميگذاريم تا همچنان در وادي حيرت و سرگرداني باقي بمانند .
اين آن معنايي است كه از ظاهر سياق آيه استفاده ميشود .
مفسرين ديگر معاني و اقوال عجيب و غريب ديگري براي آيه ذكر كردهاند كه چون فايدهاي در نقل آنها نيست از ايراد آن خودداري گرديد ، و طالبين را به كتب تفسيري كه مظان آن اقوال است حواله ميدهيم .
و لو اننا نزلنا اليهم الملئكة و كلمهم الموتي ... اين آيه بيان ديگري است براي جمله انما الآيات عند الله و اينكه ادعاي مشركين كه ميگويند : لئن جاءتهم آية ليؤمنن بها ادعا و وعده دروغ است كه جهل به عظمت پروردگار آنان را به چنين دروغپردازيها وادار كرده ، اين نابخردان خيال كردهاند كه آيه و معجزه ، ايمان را در دل آنان ايجاد ميكند و دل آنان را براي قبول ايمان قابل و مستعد ميسازد ، و حال آنكه اين كار بستگي به مشيت پروردگار دارد .
بنا بر اين ، سياق آيه دلالت دارد بر اينكه به منظور اختصار در كلام چيزي حذف شده ، و تقدير آن اين است كه : اگر ما پيشنهاد مشركين را ميپذيرفتيم و آيات عجيب و غريب براي آنان نازل ميكرديم ، حتي اگر ملائكه را به چشم آنان درميآورديم و يا مردهها را برايشان زنده ميكرديم و آنان با مردههاي خود حرف ميزدند ، و مردهها به صدق دعوت ما شهادت
ترجمة الميزان ج : 7ص :442
ميدادند ، و يا تمام موجودات را طائفه طائفه جمع نموده و يا مواجه با آنان ميكرديم و همه به زبان حال و يا به زبان قال شهادت ميدادند ، باز ايشان ايمان آور نبودند ، و هيچ يك از اين كارها در آنان تاثير نميكرد ، مگر اينكه خدا خواسته باشد .
پس اين مردم جز به مشيت خدا ايمان نميآورند .
آري ، گر چه نظام عالم خلقت با همه عرض عريضي كه دارد محكوم به قانون علت و معلول است و بر طبق اين قانون جريان دارد ، ليكن اين علل و اسباب خود محتاج به خداي تعالي هستند ، و از ناحيه خود استقلال ندارند .
و خلاصه خداوند با اجراي اين نظام دست بند به دست خود نزده ، علل و اسباب وقتي مؤثرند كه خداوند خواسته و اذن داده باشد .
اما چه بايد كرد كه بيشتر مشركين - كه شايد عوام و غير علماي اهل بغي و ستم آنان باشند - به مقام پروردگار خود جاهلند ، و همه علل و اسباب را مستقل در تاثير ميپندارند ، و خيال ميكنند اگر خداوند معجزه را كه سبب ايمان است برايشان بياورد ايمان ميآورند و حق را پيرو ميشوند هر چند خداوند نخواسته باشد ، و اشتباهشان از اين جهت است كه اين اسباب ناقص را اسباب مستقل پنداشتهاند .
و كذلك جعلنا لكل نبي عدوا شياطين الانس و الجن ... شياطين جمع شيطان است كه در اصل لغت به معناي شرير ميباشد و در اثر غلبه استعمال بيشتر به ابليس اطلاق ميشود .
كلمه جن از ماده جن - بفتح - اتخاذ شده كه در اصل لغت به معناي استتار و نهان شدن است و در عرف قرآن به معناي طائفهاي از موجودات غير ملائكه هستند كه شعور و اراده دارند و از حواس ما پنهانند ، و خداوند ابليس را از سنخ جن معرفي كرده است .
كلمه وحي به معناي گفتار در گوشي و پنهاني و اشاره و امثال آن است .
و زخرف آن آرايشي را گويند كه آدمي را به اشتباه بيندازد ، پس زخرف قول آن گفتاري است كه امر را بر انسان مشتبه سازد .
و كلمه غرور در اين آيه يا مفعول مطلق فعل مقدري است از جنس خود آن يعني از ماده غرر ، و يا مفعول له .
بنا بر اين ، معناي آيه چنين ميشود : همانطور كه براي تو دشمناني از شيطانهاي انسي و جني درست كردهايم كه پنهاني و با اشاره عليه تو نقشهريزي ميكنند و با سخنان فريبنده مردم را به اشتباه مياندازند براي تمامي انبياي گذشته نيز چنين دشمناني درست كرده بوديم .
و گويا مراد اين باشد كه شيطانهاي جني به وسيله وسوسه به شيطانهاي انسي وحي ميكنند و شيطانهاي انسي هم آن وحي را بطور مكر و تسويل پنهاني براي اينكه فريب دهند - يا براي اينكه خود فريب آنرا خوردهاند - به همديگر ميرسانند .
ترجمة الميزان ج : 7ص :443
و لو شاء ربك ما فعلوه اين جمله اشاره ميكند به اينكه حكم و مشيت الهي عمومي و جاري و نافذ است و چنانكه آيات بدون مشيت و خواست خدا كمترين اثري در ايمان مردم ندارد همچنان دشمني شياطين با انبيا و سخنان فريبنده كه به همديگر وحي ميكنند اگر اثر ميكند به اذن خدا است و اگر خدا ميخواست وحي نميكردند و با انبيا دشمن نميبودند .
بنا بر اين معني ، اتصال اين آيه با آيات قبل روشن است ، زيرا هر دو در صدد بيان اين معني هستند كه همه كارها متوقف به مشيت و خواست خدا است .
فذرهم و ما يفترون اين جمله تفريع بر نفوذ مشيت پروردگار است ، و معنايش اين است كه : وقتي معلوم شد كه دشمني مشركين و فساد انگيختن و وسوسه كردنشان همه بر وفق مشيت خدا است ، نه مخالف و مانع نفوذ آن ، پس چه جا دارد كه از ديدن اخلالگري و فساد انگيزي ايشان اندوهناك شوي ؟ واگذارشان تا هر افترايي كه ميخواهند به خدا ببندند ، و هر شريكي را براي او اتخاذ بكنند .
پس در حقيقت جمله و لو شاء ربك ما فعلوه همان معنايي را افاده ميكند كه جمله و اعرض عن المشركين و لو شاء الله ما اشركوا در صدر آيات آنرا افاده ميكرد .
و اينكه در آيه مورد بحث و كذلك جعلنا لكل نبي عدوا شياطين الانس و الجن ... دشمني شياطين با انبيا - كه متضمن توسل جستن بشر و برانگيختن به سوي شرك و معصيت است - به خدا نسبت داده شده و همچنين در آيه بعدي يعني آيه و لتصغي اليه افئدة الذين لا يؤمنون بالآخرة اين ستمگريها و گناهان از جمله هدفهاي خدا در دعوت حق قرار داده شده ، نظير آيه سابق كذلك زينا لكل امة عملهم ميباشد كه زينت دادن اعمال به خدا نسبت داده شده ، و ما در توضيح اين نسبت سخن گفتيم ، مفسرين نيز در اين دو آيه به حسب مذاهب مختلف كه در نسبت اعمال به خدا دارند مناسب همان سخني را گفتهاند كه در خصوص تزيين اعمال از ايشان نقل كرديم .
در ذيل آيه تزيين اعمال روشن كرديم كه آنچه از ظاهر آيه كريمه برميآيد اين است كه هر چيز كه اسم شيء بر آن اطلاق شود مملوك خدا و منسوب به او است ، ليكن آياتي كه ساحت مقدس او را از هر بدي و نقص منزه ميدارد دلالت دارد بر اينكه نيكيها بي واسطه و با واسطه همه منسوب به او است و بديها و گناهان بدون واسطه به شيطان و نفس و با واسطه اذن به خداي تعالي نسبت داده ميشود ، و نسبتش به خدا از اين باب است كه اينگونه كارها به اذن او انجام ميگيرد تا امتحان الهي جاي خود را بيابد و امر دعوت ديني و لوازم آن از قبيل امر و نهي و ثواب و عقاب صورت بپذيرد و معطل نماند ، چون اگر امتحان در
ترجمة الميزان ج : 7ص :444
كار نيايد سنتي كه خداوند در سوق دادن تمامي انواع موجودات به سوي سعادتشان دارد ، و در خصوص انسان ، جريان پيدا نميكند آن هم در اين عالم كه عالم كون و فساد است و هر سير و تكاملي در آن محكوم است به اينكه به تدريج صورت بگيرد .
و لتصغي اليه افئدة الذين لا يؤمنون بالاخرة ... كلمه اقتراف به معناي اكتساب است .
و ضمير مفرد به كلمه وحي كه در آيه قبلي بود برميگردد .
و لامي كه در لتصغي است براي غايت و بيان نتيجه است .
و جمله مورد بحث معطوف است بر كلامي كه در تقدير است ، و تقدير جمله اين است كه : ما كرديم آنچه را كه بايد ميكرديم و خواستيم آنچه را كه بايد ميخواستيم و در عين حال براي هدفها و نتايجي ناگفتني از وحيي كه شيطانها به يكديگر ميكردند جلوگيري ننموديم ، تا هم آن نتايج به دست آيد و هم در نتيجه اعراض تو از آنان و رها كردنت آنان را دلهايشان وحي شيطان را اجابت نموده ، آنرا بپسندند ، و در نتيجه بكنند آن كارهاي زشتي را كه بايد بكنند تا به منتها درجه شقاوت كه استعداد آنرا دارند برسند .
آري ، خداوند نه تنها اهل سعادت را در رسيدن به سعادت كمك ميكند بلكه اهل شقاوت را نيز در رسيدن به كمال شقاوتشان مدد مينمايد ، همچنانكه فرمود : كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا .
بحث روايتي
در الدر المنثور است كه ابن ابي حاتم از سدي روايت كرده كه گفت : وقتي كه ابو طالب (عليهالسلام) از دنيا ميرفت مشركين قريش به يكديگر گفتند چه خوب است برويم و اين مرد را ديده از وي بخواهيم كه برادرزاده خود ( محمد ) را سفارش كند كه متعرض ما و خدايان ما نگردد ، چون ما بعد از مردن وي از كشتن برادرزادهاش شرم داريم ، و ميترسيم فردا عرب بگويد در ايام زندگي ابو طالب از ترس او متعرض محمد نميشدند ، همينكه از دنيا رفت او را كشتند .
بدنبال اين گفتگو ابو سفيان و ابو جهل و نضر بن حارث و اميه و ابي - پسران خلف - و همچنين عقبة بن ابي معيط و عمرو بن عاصي و اسود بن بختري به راه افتاده مردي را به نام
ترجمة الميزان ج : 7ص :445
مطلب فرستادند تا از ابي طالب اجازه ملاقات بگيرد .
مطلب نزد ابو طالب رفت و گفت : بزرگان قومت ميخواهند از تو ديدن كنند .
ابو طالب اجازه داد تا داخل شوند .
نامبردگان داخل شده و به ابو طالب گفتند كه : تو بزرگ و رئيس مايي ، و اين محمد ، ما و خدايان ما را آزار ميدهد تقاضا داريم او را بخواهي و از اين عمل نهيش كني تا او به خدايان ما كاري نداشته باشد ما نيز به خداي او كاري نداشته باشيم .
ابو طالب محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را خواست و به او گفت : اين جمع را كه ميبيني فاميل و پسر عموهاي تو هستند .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) گفت چه ميخواهند ؟ قريش گفتند : ما از تو ميخواهيم كه دست از ما و خدايان ما برداري ، و در مقابل ، ما هم به تو و خداي تو كاري نداشته باشيم .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : اگر اين پيشنهاد را از شما بپذيرم شما حاضريد يك پيشنهاد از من بپذيريد و كلمهاي را بگوييد كه در اثر گفتن آن ملك عرب را به چنگ آورده و از عجم خراج دريافت كنيد ؟ ابو جهل در جواب گفت : يك كلمه كه چيزي نيست ما حاضريم ده كلمه مثل آن را بگوييم بگو ببينيم آن كلمه چيست ؟ رسول خدا فرمود : بگوييد لا اله الا الله .
ابو جهل و ساير حضار مجلس از شنيدن آن روي ترش كرده و حاضر به گفتن آن نشدند .
ابو طالب در اينجا رو به رسول خدا كرد و گفت : غير اين را بگو ، زيرا اين مردم از اين كلمه وحشت دارند ، فرمود : اي عمو ! من كسي نيستم كه غير اين را بگويم مگر اينكه اين مردم آفتاب را از آسمان پايين كشيده و در دست من بگذارند ، بلكه اگر بفرض محال چنين كاري را هم بكنند باز من از اين حرف دست برنميدارم .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) با اين گفتار خود آب پاكي روي دست مشركين ريخته آنان را براي هميشه از سازش نااميد ساخت .
قريش در حالي كه خشمگين شده بودند گفتند : يا از بد گويي به خدايان ما دست بازدار و يا اينكه ما نيز تو را و آن كسي كه تو را مامور اينكار كرده ناسزا خواهيم گفت .
اينجا بود كه خداوند آيه شريفه و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم را نازل فرمود .
مؤلف : اين روايت بطوري كه ميبينيد صدر و ذيلش با هم مختلف است ، براي اينكه در صدر روايت اعتراض مشركين به دعوت رسول خدا بود و ميگفتند كه وي دست از دعوت مردم به سوي توحيد و ترك بتها بردارد ، و مقتضاي اين ذيل اين بود كه بگويند اگر دست از دعوت برنداري ما چنين و چنان ميكنيم نه اينكه اسمي از دعوت نياورده و بگويند اگر خدايان
ترجمة الميزان ج : 7ص :446
ما را ناسزا بگويي ما نيز خداي تو را ناسزا ميگوييم .
علاوه بر اين ، داستاني كه در اين روايت آمده نميتواند شان نزول آيه باشد ، براي اينكه در آيه شريفه صحبتي از دعوت به ميان نيامده ، بلكه تنها از دشنام بتهاي مشركين نهي شده .
از اين هم كه بگذريم از نظر ديگري روايت مخدوش و غير قابل قبول است ، و آن اين است كه وقار نبوت و خلق عظيم رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مانع از اين است كه لب به ناسزا بگشايد .
و اگر در پارهاي از روايات وارد شده كه آنجناب بعضي از بزرگان قريش را لعنت كرده و فرموده : اللهم العن فلانا و فلانا و يا در قرآن كريم وارد شده كه فرموده است : لعنهم الله بكفرهم و يا فرموده : فقتل كيف قدر و يا فرموده : قتل الانسان و يا فرموده : اف لكم و لما تعبدون من دون الله و امثال اين كلمات ، ناسزا و توهين نيست بلكه نفرين است .
امثال آيه مناع للخير معتد اثيم عتل بعد ذلك زنيم هم از قبيل بيان واقع است نه ناسزا .
بنا بر اين ، نميتوانيم بگوييم نهي در آيه مورد بحث متوجه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است بلكه از ظاهر امر برميآيد كه مسلمانان آنروز در اثر برخورد با مشركين و مشاجره و جدال با آنان كارشان به دشنام ميكشيده و آيه ايشان را از ناسزاي به خدايان مشركين نهي كرده است .
آري ، ناسزا كار عوام است نه كار انبيا ، اتفاقا روايت ذيل هم همين معنا را تاييد ميكند .
قمي در تفسير خود ميگويد : پدرم از مسعدة بن صدقه از امام صادق (عليهالسلام) برايم روايت كرد كه شخصي از آنجناب از معناي كلام رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كه فرموده : اثر شرك در دل آدمي نامحسوستر است از حركت مورچهاي كه در شب تاريك روي سنگ سياه و صاف راه ميرود سؤال كرد .
حضرت فرمود : مؤمنين زمان آن حضرت خدايان مشركين را دشنام ميدادند ، و مشركين هم خداي مؤمنين را ناسزا ميگفتند ، لذا خداي تعالي ايشان را از دشنام به خدايان مشركين نهي فرمود ، چون مؤمنين با اين عمل خود داشتند مشرك ميشدند و خودشان نميفهميدند و لذا خداي تعالي فرمود : و لا تسبوا الذين يدعون
ترجمة الميزان ج : 7ص :447
من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم .
در تفسير عياشي از عمرو طيالسي روايت شده كه گفت از امام صادق (عليهالسلام) معناي آيه و لا تسبوا ... را پرسيدم ، حضرت فرمود : اي عمرو هيچ ديدهاي كسي خدا را دشنام بگويد ؟ عرض كردم خدا مرا فدايت كند چطور مگر ؟ فرمود : مقصود از دشنام به خدا ، دشنام بهاولياي خدا است ، زيرا هر كس وليي از اولياي خدا را دشنام دهد خدا را دشنام داده است .
و در الدر المنثور است كه ابن جرير از محمد بن كعب قرظي روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) با قريش در باره نبوت خود گفتگو كرد ، قريش در پاسخش گفتند : موسي براي اثبات نبوت خود عصائي آورد كه به سنگ ميزد آب از آن جوشيدن ميگرفت ، عيسي مرده زنده ميكرد ، ثمود ماده شتري معجزهاش بود ، تو هم اگر پيغمبري بايد معجزهاي بياوري تا ما تصديقت كنيم .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پرسيد چه معجزهاي دوست ميداريد برايتان بياورم ؟ گفتند : كوه صفا را براي ما طلا كن ، فرمود : اگر اينكار را بكنم مرا تصديق ميكنيد ؟ گفتند : آري ، و الله اگر چنين كاري بكني مطمئن باش كه همگي ما پيرويت ميكنيم .
حضرت از جاي برخاست تا دعا كند و كوه صفا را طلا بگرداند ، جبرئيل نازل شد و عرض كرد : اگر بخواهي طلا ميشود ، و ليكن بايد بداني كه اگر قومت بعد از ديدن اين معجزه ايمان نياورند ما ايشان را به عذاب دچار خواهيم كرد مگر اينكه آنان را رها كني تا هر كدامشان خواستند از كفر دست برداشته و توبه كنند .
حضرت اين پيشنهاد را قبول كرد ، و معجزه مورد نظر آنان را نياورد ، در باره اين جريان بود كه خدا آيه و اقسموا بالله جهد ايمانهم ... را نازل فرموده و بدين وسيله آنان را در وعدهاي كه دادند تكذيب نموده خبر داد كه ايشان هرگز ايمان نميآورند .
چون خداوند برايشان غضب كرده و توفيق تشرف به ايمان را از آنان سلب فرموده است .
مؤلف : داستاني كه در اين روايت سبب نزول آيات بالا تصور شده با ظاهر آنها سازگار نيست زيرا پيش از اين گفتيم كه ظاهر اين آيات اين است كه اينان به آياتي كه به ايشان ميرسد هر چه باشد ايمان نميآورند و شرك را رها نميكنند مگر اينكه خدا بخواهد و
ترجمة الميزان ج : 7ص :448
خدا هم نخواسته است .
و هر گاه ظاهر آيات اين باشد چگونه با سخن جبرئيل در روايت قابل انطباق است كه گفت : اگر بخواهي كوه صفا طلا ميشود سپس اگر ايمان نياوردند دچار عذاب ميشوند و اگر ميخواهي آنان را بگذار تا هر كه از ايشان ميخواهد توبه كند و ... پس ظاهر اين است كه اين آيات در معنا با آيه ان الذين كفروا سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون مطابق ميباشد ، گويا گروهي از سران شرك پيشنهاد آياتي غير از قرآن كرده بودند و سخت سوگند خورده بودند كه اگر اين آياتفرود آيد ايمان خواهند آورد ، خداي متعال هم ايشان را با اين آيات تكذيب كرد و خبر داد كه هرگز ايمان نميآورند زيرا خداوند به كيفر كردارشان نخواسته است ايمان بياورند .
در تفسير قمي در ذيل آيه و نقلب افئدتهم و ابصارهم ... روايتي از ابي الجارود از امام ابي جعفر (عليهالسلام) نقل شده كه فرمود : معناي اين جمله اين است كه ما دلهاي ايشان را وارونه ميكنيم بطوري كه پايين آن بالا و بالاي آن پايين قرار گيرد ، و چشمهايشان را كور ميكنيم تا نتوانند راه هدايت را ببينند .
آنگاه اضافه كرده كه امام علي بن ابيطالب فرمود : آن مجاهدهاي كه شما به وسيله آن زير و رو ميشويد جهاد به دستها ( بدني ) و جهاد به دلهاست .
پس كسي كه دلش معروف را معروف و منكر را منكر نداند دلش زير و رو و پايين و بالا شده و در نتيجه هيچ چيزي را نميپذيرد .
مؤلف : مقصود از زير و رو شدن دل واژگونه گشتن نفس در ادراكات و معكوس شدن آن در صدور احكام به خاطر پيروي هواي نفس و اعراض از عقل سليم است ، آن عقلي كه تقاضاهاي قواي سركش حيواني را تعديل ميكند .
و در تفسير عياشي از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابي جعفر و ابي عبد الله (عليهالسلام) روايت شده كه در تفسير آيه و نقلب افئدتهم و ابصارهم فرمودند : مقصود از اول مرة در جمله كما لم يؤمنوا به اول مرة آن موقعي است كه خداوند از ايشان ميثاق و پيمان گرفت .
مؤلف : به زودي بحث در باره ميثاق در تفسير آيه و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم ... خواهد آمد - ان شاء الله - ولي سابقا در بيان آيه گذشت كه ظاهر سياق اين است كه مراد از آن ايمان نياوردن ايشان به قرآن در اول دعوت است .
آيا جز خدا داوري بجويم و حال آنكه او است كه اين كتاب را جزء به جزء به شما نازل كرده و كساني كه كتابشان دادهايم ميدانند كه قرآن به حق از طرف پروردگار تو نازل شده ، پس به هيچ وجه از دودلان مباش ( 114) .
و گفتار پروردگارت از روي راستي به انجام رسيد ، كلمات وي تغيير پذير نيست كه او شنوا و دانا است ( 115) .
ترجمة الميزان ج : 7ص :450
اگر اكثر مردم روي زمين را اطاعت كني تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد كه جز گمان را پيروي نميكنند و جز تخمين نميزنند ( 116 ) .
پروردگار تو بهتر ميداند چه كسي از راه او گمراه است ، و نيز او هدايت شدگان را بهتر ميشناسد ( 117) .
اگر به آيههاي خدا ايمان داريد از ذبحي كه نام خدا بر آن برده شده بخوريد ( 118) .
و چرا از آنچه اسم خدا بر آن برده شده نميخوريد و حال آنكه خدا آنچه را كه به شما حرام كرده برايتان شرح داده جز آنچه بدان ناچار شدهايد ، و خيليها به هوسهاي خويش بدون علم گمراه ميشوند كه خداي تو تجاوزكاران را بهتر ميشناسد ( 119) .
گناه ظاهر و نهان را واگذاريد ، كساني كه گناه ميكنند به زودي سزاي اعمالي را كه ميكردهاند خواهند ديد ( 120 ) .
از ذبحي كه نام خدا بر آن ياد نشده مخوريد كه عصيان است ، ديو نهادان به دوستان خود القا ميكنند تا با شما مجادله كنند اگر اطاعتشان كنيد مشرك خواهيد بود ( 121) .
بيان آيات
اين آيات با اينكه به شهادت فاء تفريع در ا فغير الله به آيات پيشين اتصال دارند در ميان خودشان نيز - كه هشت آيه هستند - اتصال دارند كه برخي را به برخي ربط ميدهد و به همديگر برميگرداند ، زيرا آيات مشتملند بر اينكه نبايد جز خدا را حكم گرفت و به حكمش گوش داد در حالي كه خداي متعال احكام خود را به تفصيل در كتاب خود بيان فرموده ، و مشتملند بر نهي از پيروي و فرمانبرداري از بيشتر مردم زيرا فرمانبرداري از بيشتر مردم كه پيروي ظن و تخمين ميكنند گمراه كننده است .
و در آخر آيات بيان ميكند كه مشركين - كه اولياي شياطينند - با مؤمنين در باره خوردن مردار مجادله ميكنند ، و در اين آيات به خوردن آنچه به نام خدا ذبح شده امر و از آنچه به نام خدا ذبح نشده نهي شده است ، و اينكه آنچه خدا فرموده و براي بندگان خود پسنديده همين است .
اين بيان مؤيد آن روايتي است كه ازابن عباس نقل شده كه گفته است : مشركين در مساله خوردن گوشت ميته با رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و مؤمنين مجادله ميكردند كه چرا شما حيواني را كه خودتان ذبح ميكنيد ميخوريد و اما حيواني را كه خداوند كشته است نميخوريد ؟ در پاسخ آنان اين آيات نازل شد كه فرق بين آن دو حيوان را بيان نموده و حكم خداي را اثبات كرده است .
ا فغير الله ابتغي حكما و هو الذي انزل اليكم الكتاب مفصلا در مجمع البيان ميگويد : لفظ حكم و حاكم به يك معنا است ، جز اينكه
ترجمة الميزان ج : 7ص :451
حكم در رسانيدن مدح بليغتراست ، براي اينكه در حق كسي اطلاق ميشود كه استحقاق حكم كردن را دارد ، و جز به حق حكومت و قضاوت نميكند ، به خلاف حاكم كه مطلق است و به اشخاصي هم كه گاهي به باطل حكومت و قضاوت ميكنند اطلاق ميشود .
و در معناي كلمه تفصيل ميگويد : اين كلمه به معناي روشن ساختن معاني و رفع اشتباه از آن است ، به نحوي كه اگر خلط و تداخلي در آن معاني شده و در نتيجه مراد و مقصود مبهم شده باشد آن خلط و تداخل را از بين ببرد .
حرف فاء در جمله ا فغير الله حرف تفريع است ، يعني بيان ميكند كه جمله مزبور فرع و نتيجه جملات قبل است كهراجع به بياناتي بود كه از ناحيه خداي تعالي آمده ، و نيز پيشتر فرموده بود : و هذا كتاب انزلناه مبارك مصدق الذي بين يديه ... پس معناي آيه چنين ميشود : آيا من به غير خدا مانند شركايي كه شما آنها را معبود خود گرفتهايد يا كساني كه به آنها انتساب ميجوييد حكمي بگيرم و در طلب حكمي كه حكمش را پيروي كنم برآيم در حالي كه خداي تعالي سزاوار حكميت است ، چون اوست آن كسي كه اين كتاب ( قرآن ) را بر شما نازل كرده ، كه هيچ يك از معارفش مختلط به ديگري نبوده و هيچ يك از احكامش مشتبه به ديگري نيست ، و غير چنين كسي سزاوار حكميت نيست .
بنا بر اين ، اين آيه در معناي آيه و الله يقضي بالحق و الذين يدعون من دونه لا يقضون بشيء ان الله هو السميع البصير و آيه ا فمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي ميباشد .
و الذين آتيناهم الكتاب يعلمون ... در اينجا خطاب را دوباره متوجه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نموده و مطلبي را گوشزد وي ميسازد كه با شنيدن آن ايمان و ثبات قدم آنجناب نسبت به خطابي كه قبلا به مشركين داشت زيادتر ميگردد .
پس در حقيقت در كلام التفاتي بكار رفته ، و جمله مورد بحث به منزله جمله معترضهاي است كه به منظور ثبوت قدم و اطمينان قلب رسول خدا و نيز براي اينكه مشركين بدانند كه آنجناب در كار خود بصيرت دارد ، در وسط كلام آورده شده .
ترجمة الميزان ج : 7ص :452
كلمه بالحق متعلق است به جمله منزل من ربك ، و نازل شدن به حق به همين است كه از ناحيه شيطان و از تسويلات او و يا از مقوله كهانت - كه خداوند در بارهاش فرموده : هل انبئكم علي من تنزل الشياطين ، تنزل علي كل افاك اثيم نبوده باشد و شيطان در آن تصرف نكرده ، و وحي الهي با تسويلات شيطاني در آن مختلط نشده باشد ، همچنانكه در آيه عالم الغيب فلا يظهرعلي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم اشاره فرموده است .
و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم لفظ كلمه در لغت به معناي لفظي است كه دلالت كند بر معناي تام و يا غير تام ، و در قرآن كريم گاهي استعمال ميشود در قول حقي كه خداي تعالي آنرا گفته باشد از قبيل قضا و وعد ، مانند آيه و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضي بينهم كه مقصود از كلمهاي كه ميفرمايد در سابق گفته شده ، آن سخني است كه در موقع هبوط آدم به وي فرموده بود ، و قرآنكريم آنرا چنين حكايت ميكند : و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين و مانند آيه حقت عليهم كلمت ربك لا يؤمنون كه اشاره است به آن حكمي كه در داستان ابليس كرد و فرمود لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين .
و همين قضا و حكم را در جاي ديگر تفسير كرده و فرموده : و تمت كلمة ربك لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين و مانند آيه و تمت كلمة ربك الحسني علي بني اسرائيل بما صبروا كه
ترجمة الميزان ج : 7ص :453
اشاره است به آن وعدهاي كه به بني اسرائيل داده بود كه به زودي ايشان را از ظلم فرعون نجات داده حكومت را به آنان خواهد سپرد ، و قرآن آن وعده را چنين حكايت كرده : و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين .
گاهي هم به معناي موجود خارجي از قبيل انسان استعمال ميشود ، مانند آيه ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسي بن مريم و مسيح را از اين جهت مورد استعمال اين كلمه قرار داده كه خلقت مسيح (عليهالسلام) خارق العاده بوده ، عادت در خلقت انسان بر اين جاري است كه به تدريج صورت گيرد ، و مسيح (عليهالسلام) به كلمه ايجاد به وجود آمد ، همچنانكه در قرآن فرموده : ان مثل عيسي عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون ظاهر سياق آيات در مورد بحث ما ميرساند كه مراد از كلمة ربك كلمه دعوت اسلامي باشد با آنچه لازم آنست از قبيل نبوت محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و نزول قرآن كه به همه كتابهاي آسماني محيط و مسلط است و به عموم معارف الهي و كليات شرايع ديني مشتمل ميباشد ، چنانكه خداي تعالي در كلام خود در دعايي كه از ابراهيم (عليهالسلام) هنگام بناي كعبه حكايت فرموده : ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم به آن اشاره نموده است .
و همچنين به سابقه ذكرش در كتابهاي آسماني گذشته در آيه الذين يتبعون الرسول النبي الامي الذي يجدونه مكتوبا عندهم في التورية و الانجيل اشاره ميفرمايد ، و همچنين آيه و الذين آتيناهم الكتاب يعلمون انه منزل من ربك بالحق و آيه الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم و آيات بسيار ديگر به آن اشاره دارد .
ترجمة الميزان ج : 7ص :454
پس مراد از تماميت كلمه - و خدا بهتر ميداند - اينست كه اين كلمه يعني ظهور دعوت اسلامي با نبوت محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و نزول قرآن كه مافوق همه كتابهاي آسماني است پس از آنكه روزگاري دراز در مسير تدريجي نبوتي پس از نبوت ديگر و شريعتي پس از شريعت ديگر سير ميكرد به مرتبه ثبوت رسيده در قرارگاه تحقق قرار گرفت ، زيرا به دلالت آيات كريمه ، شريعت اسلامي به كليات شرايع گذشته مشتمل است و زيادت بر آنان نيز دارد ، چنانكه خداي تعالي ميفرمايد : شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا و الذي اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي .
از اين بيان روشن شد كه مراد از تماميت كلمه رسيدن شرايع آسماني است از مراحل نقص و ناتمامي به مرحله كمال ، و مصداقش همين دين محمدي است .
خدا ميفرمايد : و الله متم نوره و لو كره الكافرون هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و لو كره المشركون .
و تماميت اين كلمه الهي از جهت صدق اين است كه آنچنان كه گفته شده تحقق پذيرد ، و تماميت آن از جهت عدل اين است كه مواد و اجزاي آن يكنواخت باشد بدون اينكه به تضاد و تناقض مشتمل شود ، و هر چيز را آنطور كه شانش ميباشد بسنجد ، بدون حيف و ميل .
و از اينجا است كه اين دو قيد يعني صدق و عدل را با جمله لا مبدل لكلماته بيان فرمود ، زيرا كلمه الهي وقتي كه قابل تبديل نباشد خواه تبديل كننده خودش باشد و به واسطه تغيير اراده ، قول خود را به هم زند ، يا كسي ديگر باشد كه خدا را عاجز و مجبور به تغيير نظر كند ، كلمه خدايي صدق و آنچه فرموده محقق ميشود ، و عدل و بدون انحراف و تعدي انجام ميگيرد .
پس جمله : لا مبدل لكلماته نسبت به صدقا و عدلا به منزله تعليل ميباشد .
مفسرين ديگر را در معناي اين جمله اقوال ديگري است ، از آن جمله يكي اين است كه مراد از كلمه و كلمات ، قرآن ميباشد .
و بعضي گفتهاند : مراد از كلمه شرايع قرآن است كه نسخ ميپذيرد و مراد از كلمات مطالب ديگر آن است كه قابل نسخ نيست ، همچنانكه فرموده : لا مبدل لكلماته .
و بعضي گفتهاند : منظور از كلمه ، دين است .
و بعضي گفتهاند مراد از آن حجت است .
و در باره معناي صدق و عدل گفتهاند : صدق،
ترجمة الميزان ج : 7ص :455
وصف اخباري است كه در قرآن آمده و عدل وصف احكام آن است .
و اينكه در آخر فرموده : و هو السميع العليم معنايش اين است كه او اجابت ميكند آنچه را كه شما به لسان حاجت از او ميطلبيد و ميداند حقيقت حوائجي را كه شما داريد .
و يا معنايش اين است كه او به وسيله ملائكه خود ميشنود اخبار حوادثي را كه شما داريد .
و يا معنايش اين است كه او به وسيله ملائكه خود ميشنود اخبار حوادثي را كه در ملكش رخ ميدهد و ميداند همه آنها را بدون واسطه ملائكه .
و يا معنايش اين است كه او ميشنود گفتارهاي شما را و ميداند كارهايي را كه شما انجام ميدهيد .
و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل الله ... كلمه خرص در لغت هم به معناي دروغ آمده و هم به معناي تخمين ، و معناي دوم با سياق آيه مناسبتر است زيرا جمله و ان هم الا يخرصون و همچنين جمله قبليش در حقيقت كار تعليل را ميكند ، و براي جمله و ان تطع اكثر من في الارض به منزله علت است ، و ميرساند كه تخمين زدن در اموري از قبيل معارف الهي و شرايع كه ميبايستي از ناحيه خدا اخذ شود و در آن جز به علم و يقين نميتوان تكيه داشت طبعا سبب ضلالت و گمراهي است .
گو اينكه سير انسان در زندگي دنياييش بدون اعتماد به ظن و استمداد از تخمين قابل دوام نيست ، حتي دانشمنداني هم كه پيرامون علوم اعتباري و علل و اسباب آنها و ارتباطش با زندگي دنيوي انسان بحث ميكنند به غير از چند نظريه كلي به هيچ موردي برنميخورند كه در آن اعتماد انسان تنها به علم خالص و يقين محض بوده باشد .
ليكن همه اين اعتباريات قابل تخمين ، مربوط است به جزئيات زندگي دنيوي ، و اما سعادتي كه رستگاري انسان در داشتن آن و هلاكت ابدي و خسران دائميش در نداشتن آن است امري نيست كه قابل تخمين باشد ، و خداوند در امور مربوط به سعادت انسان و همچنين در مقدمات تحصيل آن از تفكر در عالم و اينكه چه كسي آنرا آفريده و غرضش چه بوده و سرانجام آن به كجا ميانجامد و آيا بعث و نشوري در كار است و اگر هست براي تامين سعادت در آن نشات ، بعثت انبيا و فرستادن كتب لازم است يا نه ؟ به هيچ وجه از بندگانش جز به علم و يقين راضي نميشود ، همچنانكه در آيات بسياري از قبيل آيه ، و لا تقف ما ليس لك به علم اين معنا خاطرنشان شده ، و يكي از روشنترين آنها آيه مورد بحث است كه ميفرمايد : بيشتر اهل زمين از آنجا كه پيرو حدس و تخميناند نبايد ايشان را در آنچه كه بدان دعوت مينمايند و
ترجمة الميزان ج : 7ص :456
طرقي كه براي خداپرستي پيشنهاد ميكنند اطاعت نمود براي اينكه حدس و تخمين آميخته با جهل و عدم اطمينان است ، و عبوديت با جهل به مقام ربوبي سازگار نيست .
اين مطلب با قطع نظر از آيات و روايات مطلبي است كه عقل صريح نيز به آن حكم ميكند ، البته خداي سبحان هم آنرا امضا نموده و در آيه بعدي كه به منزله تعليل آيه مورد بحث است ميفرمايد : ان ربك هو اعلم من يضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين كه نهي از اطاعت مردم را تعليل كرده است به علم خدا و اسمي از اينكه عقل چنين حكمي ميكند نبرده .
و در پارهاي از آيات به هر دو جهت يعني هم به علم خدا و هم به حكم عقل تعليل كرده ، از آن جمله فرموده است : و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغني من الحق شيئا تا اينجا تعليل مطلب است به حكم عقل ، و در قسمت بعد ، يعني فاعرض عمن تولي عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله وهو اعلم بمن اهتدي تعليل شده به علم خداي سبحان و حكم او .
ان ربك هو اعلم من يضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين گفتهاند كه اگر به دنبال كلمه اعلم لفظ من ذكر نشود گاهي معناي تفضيل ( داناتر ) ميدهد و گاهي معناي صفت خالي از تفضيل ( دانا) .
و در اين آيه احتمال هر دو معنا هست ، چه اگر مقصود از علم حقيقت علم به گمراهان و هدايت يافتگان باشد كلمه مزبور به معناي دوم ( دانا ) خواهد بود ، زيرا غير خداي تعالي كسي چنين علمي را ندارد تا خدا از او داناتر باشد .
و اگر مقصود مطلق علم - اعم از علم ذاتي و علمي كه به عطيه خداي تعالي است - باشد كلمه مزبور معناي اول ( داناتر ) را خواهد داشت براي اينكه غير خدا نيز به آن مقداري كه خداوند از نعمت علم به او افاضه كرده نسبت به گمراهان و هدايت يافتگان علم دارد .
از اينكه در جمله اعلم بالمهتدين كلمه اعلم به حرف باء متعدي شده است برميآيد كه كلمه من در من يضل منصوب به نزع خافض است ، و تقدير آن اعلم بمن يضل ميباشد ، آيهاي هم كه قبلا از سوره نجم نقل كرديم مؤيد اين تقدير است .
فكلوا مما ذكر اسم الله عليه ان كنتم باياته مؤمنين در بياني كه پيش از اين آيه ايراد نمود به ثبوت رسانيد كه خداي تعالي كه پروردگار
ترجمة الميزان ج : 7ص :457
جهان و جهانيان است به اطاعت سزاوارتر از ديگران است ، اينك در اين آيه از بيان قبلي استنتاج ميكند كه بنا بر اين بايد حكمي را كه خداوند تشريع فرموده ( خوردن از گوشت حيواني كه نام خدا بر آن برده شده ) اطاعت كرد ، و آنچه را ديگران از روي هواي نفس و بدون علم ، اباحه و تجويز ميكنند ( خوردن از گوشت حيوان مردار كه نام خدا بر آن برده نشده ) و بر سر آن به وحي و وسوسه شياطين با مؤمنين به مجادله ميپردازند بايد به دور انداخت .
از اينجا معلوم ميشود كه در جملات اين آيه و سه آيه بعد از آن عنايت اصلي متعلق به همين دو جمله فكلوا ... و لا تاكلوا ... است ، و جملات ديگر به تبع آن دو جمله ذكر شده ، و غرض از ذكر آنها بيان جهات آن دو حكمي است كه در آن دو جمله ذكر شده است ، و گر نه اصل كلام همان دو جمله فكلوا مما ذكر اسم الله عليه و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه است كه مفادش فرق گذاشتن بين حيوان ذبح شده و حيوان مردار و حليت آن و حرمت ديگري است .
ميفرمايد : شما از آن بخوريد و از اين مخوريد هر چند مشركين با شما در فرق بين آن دو مجادله كنند .
بنا بر اين ، جمله فكلوا مما ذكر اسم الله عليه تفريع حكم است بر بيان قبلي .
و ما لكم الا تاكلوا مما ذكر اسم الله عليه ... اين آيه تفريعي را كه اجمالا در آيه قبلي ذكر شده بود بطور تفصيل بيان ميكند ، و معنايش اين است كه : خداوند آنچه را كه بر شما حرام كرده بيان فرموده ، و صورت اضطرار را نيز استثنا كرده است و گوشت حيواني كه در هنگام ذبحش اسم خدا بر آن برده شده جزء آن محرمات نيست ، پس خوردن چنين گوشتي مانعي نخواهد داشت .
بسياري از مردم هستند كه كارشان گمراه ساختن ديگران است و آنان را با هواي نفس خود و بدون داشتن علم از راه بهدر ميبرند ، ليكن پروردگارت به كساني كه از حدود خدايي تجاوز ميكنند داناتر است .
و اين متجاوزين همان مشركين هستند كه ميگفتند : چه فرق است بين آن گوشتي كه با اسم خدا ذبح شده و آن حيواني كه مردار شده و خدا آنرا كشته است ، يا بايد هيچكدام را نخورد ، و يا هر دو را خورد .
بنا بر اين ، حرف ما در ما لكم براي استفهام تعجبي است و معناي جمله و ما لكم الا تاكلوا اين خواهد بود : چه فايدهاي براي شما هست در نخوردن .
بعضي ديگر گفتهاند كه ما نافيه است و معناي جمله مزبور اين است كه : نيست براي شما كه نخوريد .
ازآيه شريفه به دست ميآيد كه محرمات از خوردنيها قبل از سوره انعام نازل شده ، و
ترجمة الميزان ج : 7 ص :458
چون اين محرمات در ميان سور مكي در سوره نحل است پس بايد سوره نحل قبل از انعام نازل شده باشد .
و ذروا ظاهر الاثم و باطنه ... اين آيه گر چه به حسب مضمون مطلق است ، و از جميع گناهان ظاهري و باطني نهي ميكند ولي از سياق آيات قبل و بعد از آن استفاده ميشود كه اين آيه تمهيد و زمينه چيني است براي نهيي كه بعدا در جمله و لا تاكلوا ميآيد و لازمه آن اين است كه خوردن از گوشت حيواني كه اسم خدا بر آن برده نشده حرام و از مصاديق اثم باشد ، تا اين جمله مربوط به جمله و ذروا ظاهر الاثم و باطنه شود ، پس اين خوردن ، اثم ظاهر يا اثم باطن هر دو ميتواند باشد ، ولي از تاكيد بليغي كه در جمله و انه لفسق است به دست ميآيد كه خوردن چنين گوشتي جزو گناهان باطني است ، و گر نه هيچ احتياجي به چنين تاكيد اكيدي نبود .
از اين بيان معلوم شد كه مراد از گناه ظاهري آن گناهي است كه شومي عاقبت و زشتي اثرش بر كسي پوشيده نيست ، مانند شرك ، آشوبگري و ظلم ، و مراد از گناه باطني آن گناهي است كه زشتيش همه كس فهم نيست ، مانند خوردن ميته ، خونو گوشت خوك ، اين قسم از گناه با تعليم خدايي شناخته ميشود و عقل نيز گاهي آنرا درك ميكند .
اين معنايي كه ما براي گناه ظاهري و باطني كرديم معنايي است كه ظاهر سياق آنرا افاده ميكند ، بعضي از مفسرين معاني ديگري براي آن كردهاند ، از آن جمله گفتهاند : ظاهر بودن گناه و باطن بودن آن به معناي علني بودن و پنهاني بودن آن است .
و نيز گفتهاند : مقصود از گناه ظاهري گناهاني است كه از جوارح سرميزند ، و گناه باطني گناهان قلبي و دروني است .
و نيز گفتهاند : گناه ظاهري به معناي زنا و گناه باطني روابط پنهاني نامشروع است .
بعضي ديگر گفتهاند : گناه ظاهري ازدواج با زن پدر و گناه باطني به معناي زنا است .
و نيز گفتهاند : گناه ظاهري آن زنايي است كه علني انجام گيرد ، و گناه باطني زنايي است كه در نهان انجام شود ، چون مردم جاهليت بين اين دو قسم زنا فرق ميگذاشتند ، و ميگفتند زنا در صورتي كه در نهان انجام شود گناه نيست ، وقتي گناه است كه علنا ارتكاب شود .
اين بود اقوال مفسرين در معناي گناه ظاهري و باطني ، و همانطوري كه ملاحظه ميكنيد هيچكدام اين اقوال با سياق آيه سازگار نيست و دليلي هم كه اقتضا كند آيه را بر خلاف ظاهرش حمل كنيم در كار نيست .
ترجمة الميزان ج : 7ص :459
جمله ان الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا يقترفون نهي قبلي را تعليل نموده از مخالفت آن ميترساند .
و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه نهي در اين جمله مقابل امري است كه در جمله و كلوا مما ذكر اسم الله عليه بود .
جمله و انه لفسق ... نيز نهي مزبور را تعليل نموده تثبيت ميكند .
و تقدير جمله و انه لفسق در حقيقت چنين است : خوردن از گوشت ميته و گوشتي كه در هنگام ذبحش اسم خدا بر آن برده نشده فسق است ، و هر فسقي اجتنابش واجب است پس اجتناب از خوردن چنين گوشتي نيز واجب است .
و اما جمله و ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم ليجادلوكم اين جمله رد آن سخني است كه مشركين به دهان مؤمنين انداخته و جواب شبههاي است كه به ذهن مؤمنين القا كرده بودند ، و آن اين بود كه : چطور حيوان ذبح شده بدست شما حلال است و اما حيواني كه خدا آنرا كشته خوردنش حرام ؟ جواب ميدهد : اين سخن از چيزهايي است كه شيطان به دلهاي اولياي خود ( مشركين ) القا ميكند ، زيرا بين اين دو قسم گوشت فرق هست ، يكي خوردنش فسق است و آن ديگري نيست ، خدا خوردن ميته را حرام كرده و آن ديگري را نكرده ، زيرا در بين محرمات الهي اسمي از حيوان تذكيه شده برده نشده است .
و اما جمله و ان اطعتموهم انكم لمشركون اين جمله تهديد ميكند مخالفت كنندگان را به خروج از ايمان ، و معنايش اين است كه : اگر شما مشركين را در خوردن از گوشت ميته اطاعت كنيد شما نيز مانند ايشان مشرك خواهيد شد .
حال يا از اين جهت كه قائل به سنت مشركين شدهاند ، و يا از اين جهت كه با اطاعت ايشان از اولياي ايشان ميشوند ، همچنانكه فرموده : و من يتولهم منكم فانه منهم .
اينكه اين جمله ، يعني جمله و ان اطعتموهم در ذيل نهي از خوردن گوشت مردار واقع شده نه در ذيل امر به خوردن گوشتي كه اسم خدا بر آن برده شده خود دليل بر اين است كه غرض مشركين از جدالي كه با مؤمنين داشتند اين بوده كه مؤمنين گوشت مردار را هم بخورند نه اينكه گوشت تذكيه شده را نخورند .
ترجمة الميزان ج : 7ص :460
بحث روايتي
در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابي اليمان جابر بن عبد الله روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در روز فتح مكه داخل مسجد الحرام شد در حالي كه چوبدستي در دست داشت ، اقوام عرب هر كدام در مسجد الحرام براي خود بتي داشتند كه آنرا ميپرستيدند، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به هر يك از اين بتها كه ميگذشت عصاي خود را به سينه آن ميكوبيد و ميگذشت و تا بتي واژگون ميشد مردمي كه دنبال آن حضرت بودند با تبرهايي كه در دست داشتند آن بت را خرد كرده از مسجد بيرون ميانداختند .
و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مكرر اين آيه را ميخواند : و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم .
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه و ابن النجار از انس بن مالك از رسول خدا روايت كردهاند كه در تفسير آيه و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا فرمود : مقصود كلمه لا اله الا الله است .
و در كافي به سند خود از محمد بن مروان روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليهالسلام) شنيدم كه ميفرمود : امام در همان موقعي هم كه در شكم مادر است گفتگوها را ميشنود ، و وقتي به دنيا ميآيد بين دو كتفش نوشته شده : و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم .
و هر گاه زمام امر به دست او بيفتد خداوند عمودي از نور برايش قرار ميدهد كه با آن نور آنچه را كه اهل هر شهري عمل ميكنند ميبيند .
مؤلف : اين معنا به طرق ديگري از عدهاي از اصحاب ما از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده .
مرحوم قمي و عياشي نيز در تفسير خود آنرا از آن حضرت روايت كردهاند ، و در بعضي از آن طرق دارد كه آيه شريفه در بين دو چشم امام و در بعضي ديگر دارد كه در بازوي راست او نوشته ميشود .
ترجمة الميزان ج : 7ص :461
اين اختلافي كه در مورد نوشته شدن آيه است كشف ميكند از اينكه مراد از نوشته شدن ، قضاي الهي و ظهور حكم او است ، و اختلاف در موضع كتابت از جهت اختلاف در اعتبار است ، مثلا آن روايتي كه ميگويد آيه شريفه بين دو چشم امام نوشته شده آيه را وجهه و هدف امام قرار داده و ميرساند كه امام هميشه متوجه اين آيه است .
و آن روايتي كه ميگويد آيه شريفه بين دو كتف امام نوشته شده منظور از آن اين است كه بار امامت به دوش آن حضرت گذاشته شده و ظهور و تاييد امام به بركت اين آيه است .
و آن روايتي كه ميگويد آيه شريفه به بازوي راست امام نوشته شده ميرساند كه اين آيه برنامه عملي امام است و تقويت و تاييد امام در عمل به وسيله اين آيه است .
اين روايت و آن دو روايتي كه قبل از آن ايراد شد آنچه را كه در بيان آيه گفتيم كه آيه ظهور دارد در اينكه مراد از تماميت كلمه ، ظهور دعوت اسلامي و لوازم آناز قبيل نبوت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و نزول قرآن و امامت ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) است را تاييد ميكند .
در تفسير عياشي در ذيل آيه فكلوا مما ذكر اسم الله عليه از محمد بن مسلم روايت شده كه گفت : من از امام (عليهالسلام) پرسيدم مردي ذبح ميكند و در هنگام ذبح لا اله الا الله و يا سبحان الله و يا الحمد لله و يا الله اكبر ميگويد آيا اينگونه ذكرها كفايت از بسم الله ميكند ؟ فرمود : آري همه اينها اسماي خداي تعالي است .
و نيز در همين تفسير عياشي از ابن سنان روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليهالسلام) پرسيدم آيا خوردن ذبيحه پسر بچه و زنان حلال است ؟ فرمود : آري ، در صورتي كه زن مسلمان باشد و در هنگام ذبح اسم خدا را ببرد ذبيحهاش حلال است ، و همچنين پسر بچه در صورتي كه بازويش قدرت ذبح را داشته باشد و در هنگام ذبح اسم خدا را ببرد ذبيحهاش حلال است ، و اگر هم مرد مسلمان بردن اسم خدا را فراموش كند باز خوردن ذبيحهاش اشكال ندارد ، مگر آنكه در دين متهم باشد .
(يعني در اثر اتهام گمان بري كه گفتن بسم الله را عمدا ترك نموده) .
مؤلف : در اين معنا روايات ديگري از طرق اهل سنت وارد شده .
و نيز در همان كتاب از حمران روايت شده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام) شنيدم كه در باره ذبيحه ناصبي و يهودي ميفرمود : ذبيحه آنان را مخور مگر آنكه بشنوي كه در
ترجمة الميزان ج : 7ص :462
هنگام ذبح اسم خدا را بردهاند ، مگر نشنيدهاي قول خداي تعالي را كه ميفرمايد : و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه .
و در الدر المنثور است كه ابو داوود و بيهقي در كتاب سنن خود و ابن مردويه از ابن عباس روايت كردهاند كه گفت : آيه و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق نسخ شده ، و آيه و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم ذبيحه اهل كتاب را از مفاد آن آيه استثنا كرده .
مؤلف : مساله نسخ از ابي حاتم از مكحول نيز روايت شده .
و در اول سوره مائده در تفسير آيه و طعام الذين اوتوا الكتاب هم گذشت كه اين آيه اگر ناسخ آيه مورد بحث هم باشد تنها در مساله اشتراط اسلام در شخص تذكيه كننده آنرا نسخ كرده نه در مساله وجوب بردن اسم خدا ، براي اينكه آيه اول سوره ، نظري به مساله بردن اسم خدا ندارد و در اين مساله تنافي و تضادي بين دو آيه نيست ، و چون بحث در اين مساله مربوط به فقه است لذا از آن ميگذريم.