سوگند به بادهايي كه ذرات سر راه خود را به اطراف ميپراكند ( 1) .
و پس از آن سوگند به ابرهاي سنگين بار از آب ( 2) .
و سپس سوگند به كشتيهايي كه به آساني در درياها در حركتند ( 3) .
و آنگاه به فرشتگاني سوگند كه امر خدا را در بين خود تقسيم ميكنند ( 4 ) .
كه آنچه بدان تهديد شدهايد صادق و آمدني است ( 5) .
ترجمة الميزان ج : 18ص :545
و محققا روز جزا واقع شدني است ( 6) .
به آسمان آراسته سوگند ( 7) .
كه شما در سخناني مختلف سرگردانيد ( 8) .
سخناني كه هر كس از كتاب خدا منحرف ميشود به وسيله آن منحرف ميشود ( 9) .
خدا بكشد كساني را كه بي دليل و برهان در باره روز جزاء سخن ميگويند ( و مردم را منحرف ميكند ) ( 10) .
آنهايي كه در جهلي عميق غرق در غفلتند ( 11) .
و در چنين ظلمت و غفلتي ميپرسند روز جزاء كي است ( 12 ) .
روزي است كه همين خراصان در آتش گداخته ميشوند ( 13) .
و به ايشان گفته ميشود بچشيد ان عذابي را كه ميخواستيد در آمدنش عجله شود ( 14) .
محققا مردم با تقوي در بهشتها و چشمهسارهايي وصفناپذيرند ( 15) .
در حالي كه به آنچه پروردگارشان به ايشان ميدهد راضياند ، چون در دنيا از نيكوكاران بودند ( 16) .
آري ، اندكي از شبها را ميخوابيدند ( 17) .
و در سحرها استغفار ميكردند ( 18) .
و در اموال خود براي سائل و محروم حقي قائل بودند ( 19) .
بيانآيات
دعوت پيامبر اسلام همواره لبه تيزش به طرف وثنيت بود ، كه ايشان را به توحيد در ربوبيت ميخواند ، و ميخواست به آنها بفهماند كه خداي تعالي تنها رب آنان و رب تمامي عالم است .
و اين دعوتش از دو طريق بود ، يكي از راه بشارت و نويد ، و يكي از راه انذار و تهديد كه مخصوصا بر اين انذار بيشتر تكيه داشت .
و انذارش به دو چيز بود : يكي عذاب دنيا كه اقوام و ملل گذشته را به جرم تكذيب منقرض ساخت .
و يكي هم عذاب آخرت كه عذابي است جاودانه .
و در پيشبرد دعوت همين انذار مؤثر و عمده بود ، چون اگر حساب و جزاي روز قيامت نباشد ، ايمان به وحدانيت خدا و نبوت انبياء لغو و بي اثر است .
همچنان كه مشركين به همين منظور خداي آسمان و زمين را با خدايان دروغين معاوضه كردند ، و شديدا با اصول سهگانه توحيد و نبوت و معاد مخالفت و انكار ميورزيدند .
ترجمة الميزان ج : 18ص :546
آري ميخواستند با انكار معاد و اصرار در اينكه چنين چيزي نيست و مسخره كردن آن به هر راهي كه ممكن باشد خود را از قيد و بند آزاد كنند ، چون آنها هم اين قدر ميفهميدند كه اگر بتوانند اصل سوم يعني معاد را باطل كنند آن دو اصل ديگر خود به خود باطل ميشود .
و اين سوره متعرض مساله معاد و انكار مشركين نسبت به آن است .
و با اين مساله ختم ميشود .
اما نه از اين جهت كه خود معاد را اثبات كند ، همچنان كه در مواردي از كلام مجيدش ، معاد بدان جهت كه معاد است مورد نظر قرار گرفته ، بلكه از اين جهت متعرض آن شده كه روز جزاء است ، و كسي كه وعده آن را داده خداي تعالي است ، و خداي تعالي هم يگانه رب ايشان است ، و وعده او صدق است ، و در آن شكي نيست .
و به همين منظور وقتي رشته كلام به احتجاج بر مساله معاد ميكشد ، بر مساله توحيد احتجاج ميكند ، و آيات بيروني - از زميني وآسماني - و آيات دروني را به رخ ميكشد .
و عذابهايي كه با آن عذابها امتهاي گذشته را به دنبال دعوت به توحيد عقوبت كرد - وقتي دعوت انبيا را نپذيرفتند ، و نبوتشان را تكذيب كردند - ذكر ميكند ، و اين نيست مگر براي همين منظور كه با اثبات توحيد ، روز جزاء را كه خداي واحد وعده داده اثبات كند ، خدايي كه هرگز خلف وعده نميكند ، از سوي ديگر روز جزاء را اثبات كند كه دعوت نبويه از آن خبر داده ، ( دعوتي كه هرگز دروغ و فريب در آن وجود ندارد ) ، تا در نتيجه راهي براي انكار معاد برايشان باقي نماند ، و نتوانند از راه انكار معاد مساله توحيد و نبوت را هم لغو جلوه دهند ، كه بيانش گذشت .
اين سوره به شهادت سياق آياتش ، در مكه نازل شده ، و احدي هم در اين معنا اختلاف ندارد .
و هر چند همه آياتش برجسته است ، اما يكي از برجستهترين آياتش آيه شريفه و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون است .
و اين نوزده آيهاي كه از اول سوره در اينجا آورديم ، در حقيقت آغاز گفتار است ، و در آن خاطرنشان ميسازد اين وعدهاي كه داده شدهاند وعدهاي است حق و صدق ، و انكارشان نسبت به آن و لجبازيشان در انكار آن به جز تخمين و احتمال دليلي ندارد ، آنگاه بهتوصيف روز جزاء ميپردازد كه متقين در آن روز چه وصفي دارند ، و منكرين چه حالي .
و الذاريات ذروا فالحاملات وقرا فالجاريات يسرا فالمقسمات أمرا كلمه ذاريات جمع ذاريه است ، و ذاريه از ذرو گرفته شده .
وقتي ميگويند ذرت الريح التراب و يا ميگويند تذور الريح التراب ذروا معنايش اين است كه باد ، خاكها را پراكنده كرد ، و به پرواز درآورد .
و كلمه وقر - به كسره واو و سكون قاف -
ترجمة الميزان ج : 18ص :547
به معناي سنگيني بار در پشت و يا شكم است .
و اينكه در اين آيات پشت سر هم سوگند خورده ، براي اين بودهكه مطلبي را كه بر سر آن سوگند ميخورد تاكيد كند ، و آن مطلب عبارت است از آمدن روزي كه در آن روز جزاي اعمال داده ميشود .
در جمله و الذاريات ذروا سوگند ميخورد به نسيمهايي كه خاك را بلند ميكند و به هوا ميبرد ، و جمله فالحاملات وقرا با فائي كه در آغازش دارد و تاخير و ترتيب را ميفهماند ، جملهاي است كه عطف بر جمله الذاريات شده ، و سوگندي است به ابرهاي حامله و باردار از باران ، و جمله فالجاريات يسرا كه باز عطف به جمله قبلي است ، سوگندي است به كشتيهايي كه به سهولت در دريا روانند .
و جمله فالمقسمات امراكه عطف بر جمله قبلي است سوگندي است به ملائكهاي كه كارشان اين است كه به امر پروردگار عمل ميكنند ، و اوامر خدا را در بين خود به اختلاف مقامهايي كه دارند تقسيم ميكنند .
آري ، امر پروردگار صاحب عرش ، در خلقت و تدبير ، امري است واحد ، ولي وقتي اين امر واحد را ملائكهاي حمل ميكنند كه پستهاي مختلف و ماموريتهاي گوناگون دارند ، قهرا همان امر واحد بر طبق اختلاف مقامات ايشان تقسيم و تكه تكه ميشود ، و همچنين اين تقسيم ادامه دارد تا به دست فرشتگاني برسد كه مامور پديد آوردن حوادث جزئي عالمند ، در آنجا ديگر بيشتر تكه تكه ميشود و تكثير ميپذيرد .
و اين آيات چهارگانه به طوري كه ملاحظه ميفرماييد تمامي تدابير عالم را در زير پوشش خود ميگيرد ، و به همه اشاره دارد ، چون هم نمونهاي از تدبير امور خشكيها را كه همان و الذاريات ذروا باشد آورده و هم نمونهاي از تدابير امور درياها را در جمله فالجاريات يسرا ذكر كرده ، و هم نمونهاي از تدابير مربوط به فضا را در عبارت فالحاملات وقرا خاطرنشان ساخته ، و هم تدابير مربوط به تمامي باقي ماندگان زواياي عالم ، و بالاخره مجموع عالم را در عبارت فالمقسمات امرا اشاره كرده كه گفتيم منظوراز آن ملائكه است كه واسطههاي تدبير هستند ، و اوامر خداي تعالي را تقسيم ميكنند .
پس اين آيات چهارگانه در اين معنا است كه فرموده باشد : سوگند ميخورم به تمامي اسبابي كه در تدبير سراسر جهان مؤثرند كه مطلب چنين و چنان است .
در رواياتي كه از طرق شيعه و سني از علي ( عليه افضل الصلوات و السلام ) نقل شده آيات مزبور به همان معنايي
ترجمة الميزان ج : 18ص :548
كه گذشت تفسير شده .
ولي از فخر رازي حكايت ميكنند كه در تفسير كبير خود گفته : اين به ذهن نزديكتر است كه هر چهار آيه را حمل كنيم بر همان بادها، چون بادها ، هم ذارياتند ، و خاك را بالا ميبرند ، و هم حاملاتند ، چون به بارانها آبستنند ، و هم جارياتند كه به سهولت در فضا جريان دارند ، و هم مقسماتند براي اينكه ابرها را در بين اقطار مختلف زمين تقسيم ميكنند .
ولي حق مطلب اين است كه آنچه كه وي آن را نزديك به ذهن خوانده از ذهن دور است ، و آنچه ما گفتيم منيعتر از توجيه او است .
انما توعدون لصادق و ان الدين لواقع كلمه ما موصوله است و ضمير در توعدون به آن برميگردد ، چيزي كه هست ضمير حذف شده ، و تقدير آن ان الذي توعدونه است .
البته ممكن است ما مصدريه، و جمله توعدون از وعده باشد ، نه از وعيد ، همچنان كه وقوع جمله ان الدين لواقع اين معنا را تاييد ميكند ، چون كلمه دين به معناي مطلق جزأ است ، چه وعده باشد و چه وعيد.
بعضي هم گفتهاند : جمله توعدون از ايعاد مصدر وعيد است ، و تنها شامل عذاب ميشود ، نه مطلق جزاء همچنان كه آيه فذكر بالقران من يخاف وعيد نيز مؤيد آن است .
و اگر وعده و يا وعيد را صادق خوانده ، با اينكه در حقيقت صادق ، وعده و وعيد دهنده است ، از باب مجاز در نسبت است ، همان طور كه اين مجاز در جمله في عيشة راضية نيز به كار رفته ، چون در حقيقت صاحب عيش راضي است نه خود عيش .
و يا از باب اين است كه مضافي از آن حذف شده و تقديرش وعدة ذو صدق است ، يعني وعده كسي كه داراي صدق ميباشد ، همچنان كه نظير اين را در جمله في عيشة راضية گفتهاند ، و كلمه دين به معناي جزاء است .
و به هر حال جمله انما توعدون لصادق جواب قسم است ، يعني همان مطلبي است كه براي اثبات و تاكيد ثبوتش آن سوگندها را خورد .
و جمله و ان الدين لواقع عطف است بر آن ، و به منزله تفسير آن است .
و معناي مجموع كلام اين است كه : به چه و چه سوگند ميخورم كه آنچه وعده داده شدهايد ( يعني آن وعدههايي كه در قرآن هست و يا رسول خدا
ترجمة الميزان ج : 18ص :549
(صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، به وسيله وحي به شما وعده ميدهد كه روز جزايي هست و به زودي در آن روز به سزاي اعمالتان ميرسيد ، اگر اعمالتان خير است ، به جزاي خيرش و اگر شر است به سزاي شرش ميرسيد ) صادق است ، و روز جزاء آمدني است .
و السماء ذات الحبك كلمه حبك به معناي حسن و زينت است ، و به معناي خلقت عادلانه نيز هست ، و وقتي به حبيكه يا حباك جمع بسته ميشود معنايش طريقه يا طرايق است ، يعني آن خطها و راههايي كه در هنگام وزش باد به روي آب پيدا ميشود .
و معناي آيه بنا بر معناي اول چنين ميشود : به آسمان داراي حسن و زينت سوگند ميخورم .
در اين صورت اين آيه به آيه انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب شباهت خواهد داشت .
و بنا بر معناي دوم چنين ميشود : به آسمان كه خلقتي معتدل دارد سوگند .
و در اين صورت به آيه و السماء بنيناها بايد شباهت دارد .
و بنا بر معناي سوم چنين ميشود : به آسماني كه داراي خطوط است سوگند .
در اين صورت به آيه و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق نظر دارد .
و بعيد نيست كه ظهورش در معناي سوم بيشتر باشد ، براي اينكه آنوقت سوگند با جوابش مناسبتر خواهد بود ، چون جواب قسم عبارت است از اختلاف مردم و تشتت آنان در طريقههايي كه دارند .
همچنان كه ظهور قسمهاي سهگانه قبل ، يعني ذاريات و حاملات و جاريات ، در معناي جري و سير با جوابش كه جمله انما توعدون ... است ، در معناي جري مشترك است ، چون جواب قسم نيز متضمن معناي رجوع و سير به سوي خدا ميباشد .
انكم لفي قول مختلف يؤفك عنه من افك قول مختلف سخن متناقضي را گويند كه ابعاضش با يكديگر نسازد ، و يكديگر را تكذيب كنند .
و از آنجايي كه زمينه كلام اثبات صدق قرآن و يا دعوت و يا صدق گفتار آن جناب در وعدههايي است كه از مساله بعث و جزاء ميدهد ، ناگزير مراد از قول مختلف - البته اين كه ميگوييم قطعي نيست ليكن از احتمالات ديگر به ذهن نزديكتر است - سخنان مختلفي است كه كفار به منظور انكار آنچه قرآن اثبات ميكند ميزدند ، اينك فهرستي از سخنان ايشان :
ترجمة الميزان ج : 18ص :550
1- ميگفتند : اين كتاب سحر است ، و آورندهاش ساحر .
2- ميگفتند : جن به او صدمه زده و ديوانهاش كرده .
3- ميگفتند : القاءهاي شيطانهاي جني است و خود او مردي كاهن و رمال است .
4- اين كتاب شعر و آورندهاش شاعر است .
5- ميگفتند : دروغهايي است كه به خدا ميبندد .
6- ميگفتند : فردي از بشر او را درس ميدهد .
7- همه اينها كه ميگويد خرافات كهنهاي است كه از جايي پيدا كرده ، و از روي آن نوشته است .
يؤفك عنه من افك - كلمه افك به معناي صرف و منحرف كردن است .
و ضمير عنه به كتاب برميگردد ، اما از اين جهت كه مشتمل بر وعده به آمدن قيامت ، و اثبات جزاء است .
و معنايش اين است كه : منحرف ميشود از قرآن هر كس كه منحرف ميشود .
و بعضي ضمير عنه را به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) برگردانيده، گفتهاند : معناي جمله اين است كه منحرف ميشود از ايمان به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) هر كس كه ميشود .
ولي خواننده محترم توجه دارد كه معناي قبلي با سياق موافقتر است ، هر چند كه برگشت هر دو به يك معنا است .
و از بعضي از مفسرين حكايت شده كه گفتهاند : ضمير عنه به كلمه ما توعدون و يا به دين برميگردد زيرا خداي تعالي اول سوگند خورد به ذاريات و آن چند چيز ديگر كه بعث و جزاء حق است ، سپس سوگند خورد به آسمان كه كفار در باره وقوع بعث در قولي مختلف هستند ، بعضي شك دارند و بعضي منكرند ، آنگاه ميفرمايدمنحرف ميشوند از اقرار به امر قيامت و جزاء ، اشخاصي كه به دست ديگران منحرف شدهاند .
و اين وجه هم قريب به همان وجه سابق است .
و از بعضي ديگر حكايت شده كه گفتهاند : ضمير در عنه به قول مختلف بر ميگردد ، و كلمه عن تعليل را ميرساند ، همچنان كه در آيه و ما نحن بتاركي الهتنا عن قولك علت را افاده ميكند ، و در نتيجه جمله مورد بحث صفتي ميشود براي قول ، و معنايش اين است كه : شما در قولي مختلف هستيد ، قولي انحرافي كه به سبب اشخاص
ترجمة الميزان ج : 18ص :551
منحرف كننده ، انحرافي شده است .
و اين وجهخوبي است .
بعضي ديگر گفتهاند : ضمير در انكم به مسلمان و كافر ، هر دو برميگردد ، و در نتيجه منظور از قول مختلف قول مسلمين است كه ميگويند بعث و جزاء واقع شدني است ، و قول كفار اين است كه ميگويند : واقع شدني نيست .
و شايد سياق آيه با اين وجه خيلي سازگار نباشد .
و بعضي ديگر وجوهي ديگر ذكر كردهاند ، كه خيلي بي اساس است و فايدهاي در نقل آنها نيست .
قتل الخراصون الذين هم في غمرة ساهون يسئلون ايان يوم الدين اصل كلمه خرص عبارت است از سخني كه با گمان و تخمين و بدون علم زده شود ، و چون چنين سخني در خطر اين هست كه دروغ در آن رخنه كرده باشد ، لذا كذاب دروغپرداز را هم خراص گفتهاند .
و اما اينكه منظور از خراصان چه كساني هستند ، از هر احتمالي به ذهن نزديكتر اين احتمال است كه بگوييم مراد همان كساني هستند كه بدون علم و بدون دليل علمي در باره بعث و جزاء داوري ميكردند ، و در آن از روي مظنه و تخمين شك و ترديد نموده ، منكر آن ميشدند .
و جمله قتل الخراصون نفريني است بر آنان كه كشته شوند .
و اين كنايهاي است از نوعي طرد و محروم كردن كسي از رستگاري .
و آن مفسري هم كه كلمه قتل را به معناي لعن گرفته برگشت سخنش به همين معنا است .
الذين هم في غمرة ساهون - كلمه غمرة به طوري كه راغب ميگويد : آب بسيار زيادي است كه بستر خود را پوشانده باشد ، يعني ته آب پيدا نباشد .
و اين كلمه مثلي شده است براي جهاتي كه صاحبش را پوشانده باشد .
و مراد از سهو - به طوري كه گفتهاند - مطلق غفلت است .
و معناي آيه با در نظر داشتن اينكه در وصف خراصون است ، اين است كه : اين خراصان در جهالتي عميق قرار دارند ، آنچنان جهل بر آنان احاطه دارد كه از حقيقت آنچه به ايشان خبر ميدهند غافلند .
يسئلون ايان يوم الدين - ضمير جمع در جمله يسالون - ميپرسند به همان
ترجمة الميزان ج : 18ص :552
خراصان برميگردد .
آنها بودند كه به عنوان استهزاء عجله ميكردند كه بايد بگويي روز جزاء چه وقت است ، همچنان كه در جاي ديگر از ايشان حكايت كرده كه پرسيدند متي هذا الوعد ان كنتم صادقين .
كلمه ايان وضع شده براي پرسش از زمان وقوع چيزي كه اين كلمه بر سر آن در آمده ، و پرسش كفار با اين كلمه از يوم الدين - كه ظاهر در زمان است - بدين عنايت بوده كه بر آن وعده داده شده و ملحق به زمانيات است و لذا با اين كلمه سؤال شده ، زيرا قيامت شؤوني دارد كه آن شؤون ملحق به زمانيات است .
همان طور كه از زمانيات با كلمه ايان و متي سؤال ميشود .
مثلا گفته ميشود : متي يوم العيد - روز عيد چه زماني است - برخي از مفسرين چنين گفتهاند .
ممكن هم هست استعمال اين گونه كلمات از باب مجاز و توسعه دادن در معناي ظرفيت و زمان باشد ، به اينكه اوصاف مخصوص ظرف زمان را هم مجازا زمان بخوانند آن وقت بپرسند زمان اين زمان ، يعني زمان رخ دادن اين اوصاف كي است ، بعد از چه زماني واقع ميشود ، و يا قبل از چه زماني بوده ، مثل اينكه ميپرسند : روز عيد كي است ؟ و جواب ميدهند : ده روز ديگر .
و يا ميپرسند : روز عيد كي بود ؟ ميگويند ده روز جلوتر بود ، در حالي كه اصل اين سؤال مجازي است ، چون روز عيد خودش روز و زمان است زمان كه در زمان قرار نميگيرد ، بلكه اوصاف مختص به آن است كه در زمان واقع ميشود ، و اين گونه سؤالات مختص به كلام عرب نيست .
و در قرآن كريم نيز بسيار آمده .
يوم هم علي النار يفتنون ضمير جمع به خراصان برميگردد ، و كلمه فتن در اصل به معناي اين عمل بوده كه طلا را در آتش كنند تا خوبي و بديش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل كردن هر چيز در آتش و يا سوزاندنش را فتنه خواندهاند .
و ظرف يوم متعلق به فعلي است كه در كلام نيامده .
و يا متعلق است به مبتدائي كه در كلام نيامده ، و تقديرش اين است كه : يوم الدين در روزي واقع ميشود كه خراصان در آتش معذبند و يا ميسوزند .
و اين آيه جواب از سؤال آنان بود كه ميپرسيدند ايان يوم الدين ، چيزي كه هست به جاي اينكه تاريخ آن را در پاسخ معين كند صفت آن را بيان كرد ، و اشاره كرد به اينكه كفار در آن روز چه حالي دارند ، و اين بدان جهت بود كه وقت قيامت جزء مسائل غيبي
ترجمة الميزان ج : 18ص :553
است ، آن غيبهايي كه احدي از آن اطلاع ندارد، و جز خدا كسي را بدان آگاهي نيست ، چون خداي تعالي بعضي از مسائل غيبي را به بعضي از انبيائش اطلاع ميدهد ، ولي قيامت از آن حوادثي است كه علمش مخصوص به خود اوست ، همچنان كه فرموده : لا يجليها لوقتها الا هو .
ذوقوا فتنتكم هذا الذي كنتم به تستعجلون اين آيه حكايت ميكند آن خطابي را كه خداي تعالي و يا ملائكهاش به امر او در روز قيامت به خراصان ميكنند ، در حالي كه در آتش افتاده ميسوزند .
و معناي آن اين است كه : به ايشان گفته ميشود بچشيد عذابي را كه مخصوص شما است ، اين عذاب همان بود كه عجله ميكرديد ، و بهعنوان استهزاء ميگفتيد : چه وقت ميرسد .
ان المتقين في جنات و عيون اين جمله حال متقين را بيان ميكند ، آن حالي را كه در قيامت دارند .
و اگر جنات و عيون را نكره ( بدون الف و لام ) آورده براي اين است كه به عظمت مقام و منزلت آن اشاره نموده ، بفهماند وضع بهشت طوري نيست كه اشخاص بتوانند با زبان ، توصيف كنند .
در اينجا اين سؤال پيش ميآيد كه قرار گرفتن متقيان در بهشت درست است ، چون بالاخره بهشت منزلگاهي است ، ولي چشمهها كه قرارگاه نيستند ، چرا فرموده : متقيان در چشمهها هستند ؟ جواب اين است كه اين تعبير از باب توسعه و مجاز است ، و معناي تحت اللفظي منظور نيست .
اخذين ما اتيهم ربهم انهم كانوا قبل ذلك محسنين يعني آنها قابليت آنچه را كه پروردگار مهربان به آنها اعطاء كرده دارند در حالي كه از خداوند و از آنچه به آنها داده راضياند .
اين معنا از تعبير به آخذين و ايتاء و از نسبت ايتاء به پروردگارشان فهميده ميشود .
اين آيه مطالب قبل خود را تعليل كرده ميفرمايد : اگر متقين چنين وضعي دارند به خاطر اين است كه قبلا يعني در دنيا در اعمالشان نيكوكار بودند ، و اعمال نيكي داشتند .
كانوا قليلا من الليل ما يهجعون اينآيه و آيات بعدش توضيح ميدهد كه چگونه نيكوكار بودند ، مگر چه ميكردند .
كلمه هجوع كه مصدر فعل يهجعون است ، به معناي خواب در شب است .
بعضي هم گفتهاند اصلا به معناي خواب اندك است .
ممكن است كلمه ما زائده باشد و كلمه يهجعون خبر باشد براي كلمه كانوا ، و كلمه قليلا ظرفي باشد متعلق به يهجعون و ممكن هم هست كلمه قليلا صفت باشد براي مفعول مطلقي كه در كلام نيامده ، كه تقدير آن يهجعون هجوعا قليلا
ترجمة الميزان ج : 18ص :554
باشد .
و كلمه من الليل در هر حال متعلق است به كلمه قليلا ، و معناي آيه اين است كه : متقين در دنيا زمان اندكي از شب را ميخوابيدند .
و يا : ميخوابيدند خوابيدني اندك .
همه اينها در صورتي بود كه : كلمه ما زائده باشد ، ممكن هم هست آن را موصوله گرفت ، و ضميري كه بايد به آن برگردد حذف شده باشد ، و كلمه قليلا خبر كلمه كانوا و موصول ، فاعل آن باشد ، كه بنابر اين معنايش چنين ميشود : كم بود از شب كه در آن ميخوابيدند .
و باز احتمال دارد ما مصدريه باشد ، و مصدري كه اين كلمه از آن و از مدخولش به دست ميآيد فاعل قليلا و خود كلمه قليلا خبر باشد ، براي كانوا .
و به هر حال بايد ديد اندكي از شب چه معنا دارد ، اگر آن را با مجموع زمان همه شبها قياس كنيم ، آن وقت معنايش اين ميشود كه متقين از هر شب زمان اندكي را ميخوابند ، و بيشترش را به عبادت ميپردازند و اگر با مجموع شبها مقايسه كنيم ، آن وقت معنايش اين ميشود كه : ايشان در كمترين شبي ميخوابند ، بلكه بيشتر شبها تا به صبح بيدارند .
و بالاسحار هم يستغفرون يعني در سحرها از خداي تعالي آمرزش گناهان خود را ميطلبند .
بعضي هم گفتهاند : مراد از استغفار ، نماز است ولي اين قول بي اشكال نيست .
و في اموالهم حق للسائل و المحروم آن دو آيه كه گذشت سيره متقين نسبت به درگاه خداي سبحان را بيان ميكرد و ميفرمود شب زنده دارند و در سحرها استغفار ميكنند ، ولي اين آيه سيره آنان را در برابر مردم بيان ميكند ، و آن اين است كه به سائل و محروم كمك مالي ميكنند .
و اما اينكه فرمود : در اموال آنان حقي است براي سائل و محروم ، با اينكه حق مذكور تنها در اموال آنان نيست ، در اموال همه هست ، براي اين بوده كه بفهماند متقين با صفايي كه در فطرتشان هست اين معنا را درك ميكنند ، و خودشان ميفهمند كه سائل و محروم حقي در اموال آنان دارد ، و به همين جهت عمل هم ميكنند ، تارحمت را انتشار داده ، نيكوكاري را بر اميال نفساني خود مقدم بدارند .
سائل عبارت است از كسي كه از انسان چيزي بخواهد و نزد انسان اظهار فقر كند .
ولي محروم به معناي كسي است كه از رزق محروم است ، و كوشش او به جايي نميرسد ، هر چند كه از شدت عفتي كه دارد سؤال نميكند .
ترجمة الميزان ج : 18ص :555
بحث روايتي
در تفسير قمي است كه پدرم از ابن ابي عمير از جميل از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرد كه در معناي آيه و الذاريات ذروا فرمود : ابن الكواء از امير المؤمنين (عليهالسلام) پرسيد : اين آيه چه معنا دارد ؟ حضرت فرمود : منظور از ذاريات باد است .
و از حاملات وقرا پرسيد .
فرمود : ابر است .
و از فالجاريات يسرا پرسيد .
فرمود : كشتيها است .
از مقسمات امرا پرسيد .
فرمود : ملائكه است .
مؤلف : اين حديث از طرق اهل سنت هم روايت شده ، و روح المعاني آن را آورده .
و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق ، فاريابي ، سعيد بن منصور ، حارث ابن ابي اسامه ، ابن جرير ، ابن منذر ، ابن ابي حاتم و ابن انباري - در كتاب المصاحف - و حاكم ( وي حديث را صحيح دانسته ) و بيهقي - در شعب الايمان - از چند طريق از علي ابن ابي طالب روايت كردهاند كه فرمود : و الذاريات ذروا بادها است ، فالحاملات وقرا ابرها است ، فالجاريات يسرا كشتيها است ، فالمقسمات امرا ملائكه است .
و در مجمع البيان ميگويد : امام باقر و امام صادق (عليهالسلام) فرمودند : براي احدي جايز نيست سوگند بخورد مگر به خدا .
و خدا به هر يك از مخلوقاتش بخواهد ميتواند سوگند بخورد .
و در الدر المنثور است كه ابن منيع از علي بن ابي طالب روايت كرده كه شخصي از آن جناب از آيه و السماء ذات الحبك سؤال كرد ، فرمود : يعني داراي خلقتي زيبا است .
مؤلف : نظير اين روايت را صاحب مجمع البيان نيز آورده ، به اين عبارت كه بعضي گفتهاند : يعني داراي حسن و زينت است - نقل از علي (عليهالسلام) - و در جوامع الجامع اينطور آورده : و از علي (عليهالسلام) نقل شده كه فرمود : منظور حسن و زينت آسمان است .
و در بعضي از اخبار ، آيه انكم لفي قول مختلف يؤفك عنه من افك بر مساله ولايت تطبيق شده .
ترجمة الميزان ج : 18ص :556
و در مجمع البيان در ذيل آيه كانوا قليلا من الليل ما يهجعون ميگويد : بعضي گفتهاند معنايش اين است كه : كمترين شبي است كه بر آنان بگذرد ، مگر آنكه مشغول نمازند - اين معنا از امام صادق (عليهالسلام) نقل شده .
و در همان كتاب در ذيل كلام خداي تعالي كه ميفرمايد : و في الاسحار هم يستغفرون ، ميگويد : امام صادق (عليهالسلام) فرموده : منظور اين است كه در نماز وتر ، كه آخرين نماز شب است ، و در نزديكهاي صبح انجام ميشود ، هفتاد بار استغفار ميكنند .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : براي شبزندهداري و نماز شب ، آخر شب را بيشتر از اول شب دوست دارم چون خداي تعالي فرموده : و بالاسحار هم يستغفرون .
ودر همان كتابست كه ابن مردويه از ابن عمر از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت كرده كه در پاسخ كسي كه از معناي جمله و بالاسحار هم يستغفرون پرسيد ، فرمود : يعني نماز ميخوانند .
مؤلف : شايد تفسير استغفار به نماز از اين جهت است كه استغفار جزئي از نماز شب ، يعني نماز وتر است ، همچنان كه در آيه و قران الفجر ان قران الفجر كان مشهودا منظور از قرآن فجر همان نماز است .
و در تفسير قمي در ذيل آيه و في أموالهم حق للسائل و المحروم فرموده : سائل كسي است كه سؤال ميكند ، و محروم كسي است كه از تلاشش جلوگيري شده است .
و در تهذيب به سند خود از صفوان جمال از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه در معناي همان آيه فرموده : محروم ، آن اهل حرفهاي است كه مزد روزانهاش كفاف خريد و فروشش را نميدهد .
و نيز ميگويد : در روايتي ديگر آمده كه امام باقر و امام صادق (عليهالسلام) فرمودند : محروم مردي است كه در عقلش كمبودي نيست ، و اهل حرفه هم هست ، ولي تنگ روزي است .
و هم در درون وجود خودتان چرا آن آيات را نميبينيد ( 21) .
و در آسمان ، هم رزق شما هست و هم آنچه كه وعده داده شدهايد ( 22 ) .
پس به رب آسمانها و زمين سوگند كه آنچه وعده داده شدهايد عينا مثل اينكه شما سخن ميگوييد حق است ( 23) .
آيا هيچ داستان ميهمانان محترم ابراهيم را شنيدهاي ؟ ( 24) .
آنگاه كه بر او وارد شده سلام كردند و او هم سلام گفت در حالي كه زير لب ميگفت : ناشناسند ( 25) .
و سپس محرمانه نزد اهل خود شده گوسالهاي چاق و بريان حاضر كرد ( 26) .
گوساله را نزديك آنان گذاشت و وقتي ديد نميخورند پرسيد چرا نميخوريد ( 27) .
در اينجا بود كه در باطن احساس ترس كرد .
گفتند مترس ، و او را به فرزندي دانا بشارت دادند ( 28) .
همسرش در حالي كه جمعي با او بودند نزديك آمد و به روي خود ميزد و ميگفت : آيا من بچهدار ميشوم در حالي كه عجوزي نازا هستم ( 29) .
گفتند : آري ، پروردگارت اين چنين خواسته و او حكيم و عليم است ( 30) .
ابراهيم پرسيد براي چه مهمي آمدهايد اي فرستاده شدگان ؟ ( 31) .
گفتند ما به سوي قومي مجرم فرستاده شدهايم ( 32) .
تا سنگي از گل بر سر آنان رها كنيم ( 33) .
سنگهايي كه همه نزد پروردگارت براي اسرافگران نشان شده ( 34) .
پس ما از مؤمنين هر كه در آنجا بود بيرون كرديم ( 35 ) .
و به غير از يك خانوار مسلمان كسي در آنجا نيافتيم ( 36) .
ترجمة الميزان ج : 18ص :559
و از آن قريه چيزي باقي نگذاشتيم مگر نشانهاي ، تا آنها كه از عذاب اليم ميترسند از آن عبرت گيرند ( 37) .
و در موسي هم آيتي است آن وقت كه با برهاني محكم او را به سوي فرعون فرستاديم ( 38) .
فرعون كه همه اعتمادش به لشكرش بود گفت وي يا ساحر است يا جن زده ( 39) .
پس او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا پرت كرديم در حالي كه خود را ملامت ميكرد ( 40) .
و در عاد نيز آيتي است آن وقت كه بادي خشك و بي فايده به سويشان روانه كرديم ( 41 ) .
هيچ چيزي سر راه خود نيافت مگر آنكه چون جسمي پوسيده به صورت پودر درآورد ( 42) .
و در ثمود هم آيتي است آن زمان كه به ايشان گفته شد تنها چند روز ديگر مهلت خوشگذراني داريد ( 43) .
در آن چند روز هم به سوي پروردگار خود برنگشتند و همچنان از امر پروردگارشان طغيان ورزيدند پس صاعقه ايشان را گرفت در حالي كه خود تماشا ميكردند ( 44) .
حتي نتوانستند از آنجا كه نشسته بودند برخيزند و كسي را هم نيافتند كه به ياري خويش بطلبند ( 45) .
و در قوم نوح هم كه قبل از همه نامبردگان بودند آيتي است و آنان مردمي فاسق بودند ( 46 ) .
در آسمان هم آيتي است كه ما با قدرت خود بنايش كرديم و روز بروز وسعتش ميدهيم ( 47) .
و در زمين آيتي است كه آن را گسترده و قابل زيست كرديم ( 48) .
و از هر چيزي جفت خلق كرديم باشد كه شما متذكر شويد ( 49) .
پس به سوي خدا بگريزيد كه من شما را بيمرساني روشنگرم ( 50) .
و با الله هيچ اله ديگري مگيريد كه من براي شما نذيري آشكارم ( 51) .
بيان آيات
اين آيات به تعدادي از نشانههاي دلالت كننده بر وحدانيت خداي تعالي در ربوبيت ، و نيز برگشت امر تدبير در آسمان و زمين و مردم و ارزاق آنان به خداي سبحان ، اشاره ميكند كه لازمه آن اين است كه چنين خدايي ميتواند از طريق رسالت ، ديني را بفرستد ، و نه تنها ميتواند بلكه واجب است كه بفرستد .
و لازمه اين وجوب آن است كه بر خلايق هم لازم است كه دعوت نبوي را در آنچه كه دين او متضمن آن است از وعده بعث و جزا تصديق كنند ، و قبول كنند كه آنچه آن حضرات وعده ميدهند صدق است .
و دين كه همان روز جزا است
ترجمة الميزان ج : 18ص :560
واقع شدني است .
در سابق هم گفتيم كه خصوصيت اين سوره همين است كه در سلوك احتجاج بر اثبات معاد ، به توحيد نيز ميپردازد .
و في الارض ايات للموقنين از نتيجهاي كه در آخر اين آيات يعني در آيه ففروا الي الله ... و لا تجعلوا مع الله الها اخر گرفته ، فهميده ميشود كه اصلا سياق اين آيات و دلائلي كه در آنها براي اثبات وحدانيت خداي تعالي آمده ، همه براي اثبات يكتائي او در ربوبيت است ، نه اينكه بخواهد با آن ادله اصل وجود خداي تعالي را اثبات نموده و يا خلقت عالم را منتهي به او بداند ، و يا چيزي نظير اين از مسائل توحيد را اثبات كند .
و در آيه مورد بحث اشارهاي است به آن عجائب و نشانههاي روشني كه در زمين هست ، و بر يكتائي تدبير دلالت ميكند ، و معلوم است كه يكتائي تدبير ، قائم به يكتائي مدبر است .
پس مدبر در خشكي و دريا و كوهها و تلها و چشمهها و نهرها و معادن و منافعي كه دارند يكي است ، منافعي كه به يكديگر متصل و به نحوي با هم سازگارند ، كه منافعي كه موجودات جاندار ، از نبات و حيوان گرفته ( تا انسان ) از آن بهرهمند ميشوند ، نظامي كه همچنان ادامه دارد و به صرف تصادف و اتفاق پديد نيامده ، و آثار قدرت و علم و حكمت از سراپايش هويداست ، و ميفهماند كه خلقت و تدبيرامرش منتهي به خالقي است مدبر و قادر و عليم و حكيم .
پس به هر سو از جوانب عالم كه توجه كنيم ، و به هر حيث از جهات تدبير عام جاري در آن روي آوريم ، ميبينيم آيتي است روشن و برهاني است قاطع بر وحدانيت رب آن ، و اينكه رب عالم شريكي ندارد .
برهاني كه در آن حق و حقيقت براي اهل يقين جلوه ميكند ، پس در اين عالم آياتي است براي اهل يقين .
و في انفسكم ا فلا تبصرون اين جمله عطف است بر جمله في الارض ميفرمايد : و در انفس خود شما آيات روشني است براي كسي كه آن را ببيند و به نظر دقت در آن بنگرد ، آيا نميبينيد ؟ ! و آيات و نشانههايي كه در نفوس خود بشر هست چند جور است .
يك عده آيات موجود در خلقت انسان مربوط به طرز تركيببندي اعضاي بدن ، و قسمتهاي مختلف اجزاي آن اعضا و اجزاي اجزا است ، تا برسد به عناصر بسيط آن .
و نيز آياتي در افعال و آثار آن اعضا است كه در همه آن اجزا با همه كثرتش اتحاد دارد ، و در عين اتحادش احوال مختلفي در بدن پديد ميآورد .
بدن انسان يك روز جنين است ، روز ديگر طفل ، يك روز نورس ، و روزي ديگر
ترجمة الميزان ج : 18ص :561
جوان ، و روز آخر پير ميشود .
آياتي ديگر در تعلق نفس ، يعني تعلق روح به بدن است كه يكي از آن آيات پديد آمدن حواس پنجگانه بينائي و شنوائي و چشائي و لامسه و بويائي است كه اولين رابطهاي است كه انسان را به محيط خارج خود آگاه ميسازد ، و به وسيله اين حواس خير را از شر و نافع را از مضر تميز ميدهد ، تا پس از تميز به سوي آنچه كه كمالش در آن است به حركت افتاده آن كمال خود را به دست آورد ، و از آنچه شر و مضر است دور شود .
تازه در هر يك از اين حواس پنجگانه نظامي حيرت انگيز و وسيع است ، نظامي كه ذاتا هيچ ربطي به نظام ديگري ندارد .
چشم ، هيچ خبري از نظام گوش و طرز عمل او ندارد ، و گوش هيچ اطلاعي از نظام موجود در چشائي و عمل كرد او ندارد ، و همچنين ساير حواس ، با اينكه اين حواس پنجگانه بيگانه از هم در عين اينكه جداي از همند ، در تحت يك تدبير اداره ميشوند ، و مدبر همه آنها يكي است ، آنهم نفس آدمي است ، و خداي تعالي در وراي نفس محيط به آن و به عملكرد آن است .
و بعضي ديگر از آيات نفوس ، كه آن نيز از قبيل آيات قبلي است ، ساير قوائي است كه از نفوس منبعث ميشوند ، و در بدنها خود را نشان ميدهند ، مانند قوه غضب و نيروي شهوت و لواحق و فروع اين دو نيرو ، كه اين قوا و فروع آنها هم هر يك با ديگري از نظر نظامي كه دارد جدا است ، در عين اينكه هر دو قوا در تحت يك تدبير اداره ميشوند ، و فروع هر يك دست به دست هم ميدهند ، تا خدمتگزاران آن نيرو باشند .
و اين نظام تدبير كه براي هر يك از اين قوا هست از همان اولين روزي كه وجود يافت موجود بود ، بدون حتي يك لحظه فاصله ، و چنين نبود كه در آغاز وجودش آن نظام را نداشته و بعدا بر حسب سليقه خودش براي خود ايجاد كرده باشد ، يا خودش به تنهايي نشسته و فكر كرده باشد كه چگونه خودم را اداره كنم ، و يا با كمك ديگري اين كار را كرده باشد .
پس ، از اينجا ميفهميم و يقين ميكنيم كه نظام تدبير هر يك از اين قوا ، همانند خود آن قوا ، از صنع صانع او است ، و نظام عام او و تدبيرش اقتضاء ميكرده كه چنين نظامي به اين قوا بدهد .
و يك دسته آيات نفوس ، آيات روحي است كه كساني به آن اطلاع مييابند كه به نفوس مراجعه نموده ، آياتي را كه خداي سبحان در آنها قرار داده آياتي كه هيچ زباني نميتواند آن را وصف كند ، ببينند ، آن وقت است كه باب يقين برايشان گشوده ميشود ، و چنين كساني در زمره اهل يقين قرار ميگيرند ، آنانكه ملكوت آسمانها و زمين را خواهند ديد ، و خداي تعالي
ترجمة الميزان ج : 18ص :562
در باره يكي از آنان ، يعني ابراهيم (عليهالسلام) ميفرمايد : و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين .
و في السماء رزقكم و ما توعدون بعضي از مفسرين گفتهاند : مراد از كلمه سماء جهت بالا است ، چون هر چيزي كه بالاي سر ما باشد و ما را در زير پوشش خود قرار داده چنين چيزي را در لغت عرب سماء ميگويند .
و مراد از رزق ، باران است كه خداي تعالي آن را از آسمان يعني از جهت بالاي سر ما بر زمين نازل ميكند ، و به وسيله آن انواع گياهاني كه در مصرف غذا و لباس و ساير انتفاعات ما صرف ميشود بيرون ميآورد .
همچنان كه فرموده : و ما أنزل الله من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها به طوري كه ملاحظه ميفرماييد همان باران را نيز رزق خوانده .
پس مراد از رزق در اين آيه هم كه ميفرمايد رزق شما از آسمان است سبب رزق است ، البته ممكن است همين كلمه سبب را در تقدير گرفته گفت مضاف رزق از آيه حذف شده ، و تقدير آن و في السماء سبب رزقكم است .
بعضي هم گفتهاند : منظور از رزق مذكور در آسمان ، باران نيست بلكه ساير اسباب رزق است ، يعني خورشيد و ماه و ستارگان و اختلافي كه در طول سال در نقطههاي طلوع و غروب آنها هست ، كه همين اختلاف باعث پديد آمدن فصول چهارگانه و پشت سر هم قرار گرفتن شب و روز است ، و همه اينها اسباب رزقند .
پس در آيه شريفه يا مضاف كلمه رزق حذف شده كه تقدير آن و في السماء اسباب رزقكم است و يا مجاز گوئي شده ، بدين معني كه وجود سبب رزق در آسمان را وجود خود رزق خوانده .
بعضي ديگر گفتهاند : منظور از اينكه فرمود رزق شما در آسمانست اين است كه اندازهگيري رزق شما در آسمان ميشود ، در آنجا است كه معين ميكنند هر كسي چقدر رزق دارد .
و يا منظور اين است كه ارزاق شما در آسمان يعني در لوح محفوظ كه در آسمان است نوشته شده .
ممكن هم هست بگوييم اصلا منظور از آسمان معناي لغوي كلمه - كه جهت بالا
ترجمة الميزان ج : 18ص :563
باشد - نيست ، بلكه منظور از آن ، عالم غيب باشد ، چون همه اشياء از عالم غيب به عالم شهود ميآيند ، كه يكي از آنها رزق است كه از ناحيه خداي سبحان نازل ميشود .
مؤيد اين معنا آيات زير است كه همه موجودات را نازل شده از ناحيه خدا ميداند : و أنزل لكم من الانعام ثمانية أزواج و و أنزلنا الحديد فيه باس شديد ، و آيه و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم كه به طور كلي همه موجودات را نازل شده از ناحيه خدا ميداند .
و مراد از رزق هم تمامي موجوداتي است كه انسان در بقائش بدانها محتاج و از آنها بهرهمند است ، از خوردنيها و نوشيدنيها و پوشيدنيها و مصالح ساختماني و همسران و فرزندان و علم و قوت و ساير اينها از فضائل نفساني .
و ما توعدون - اين جمله عطف است به كلمه رزقكم ، يعني : آنچه كه وعده داده شدهايد نيز در آسمان است .
حال ببينيم منظور از آن چيست ؟ ظاهرا مراد از آن ، بهشتي است كه به انسانها وعدهاش را داده ، و فرموده عندها جنة الماوي و اينكه بعضي گفتهاند كه مراد از آن ، بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب هر دو است ، با آيه شريفه ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء و لا يدخلون الجنة حتي يلج الجمل في سم الخياط نميسازد ، ( چون ميفرمايد : چنين كساني درهاي آسماني برويشان گشوده نميشود ، پس معلوم ميشود جهنم در آسمانها نيست ) .
بله ، در قرآن كريم مكرر نازل شدن عذاب دنيوي را ، به آسمان نسبت داده و مثلا فرموده : فانزلنا علي الذين ظلموا رجزا من السماء و آياتي ديگر نيز اين معنا را ميرساند .
و از بعضي از مفسرين نقل شده كه در تركيب جمله و ما توعدون گفتهاند : عطف
ترجمة الميزان ج : 18ص :564
به رزقكم نيست ، بلكه مبتدايي است كه خبرش جمله فو رب السماء و الارض انه لحق است ، و واو در اول جمله مورد بحث اصلا عاطفه نيست ، بلكه استينافيه است كه در آغاز جمله ميآورند ، هر چند جمله مربوط به ما قبل نباشد ، و در نتيجه معناي جمله مورد بحث اين ميشود : و آنچه شما وعده داده شدهايد ، به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه آن حق است .
ليكن اين توجيه دور از فهم است .
فو رب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون كلمه نطق به معناي تكلم و سخن گفتن است .
و ضمير در انه به مطالب قبل بر ميگردد كه ميفرمود رزق شما و آنچه وعده داده شدهايد در آسمان است .
و كلمه حق به معناي ثابت و نيز به معناي قضائي است كه خداي تعالي رانده ، و آن را حتمي كرده باشد ، نه اينكه امري تبعي و يا اتفاقي باشد .
و معناي آيه اين است كه : پس به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه آنچه ما گفتيم كه رزقتان است و آنچه كه وعده داده شدهايد كه همان بهشت باشد - كه خود رزقي ديگر است - در آسمان است .
و اين مطلبي است ثابت ، و قضائي است حتمي ، مثل حق بودن سخن گفتن خودتان ، همان طور كه در سخن گفتنخود شكي نداريد ، در اين گفته ما هم شك نداشته باشيد .
و اما اينكه گفتيم بهشت هم رزقي است ، دليلش قرآن كريم است كه در آيه شريفه لهم مغفرة و رزق كريم بهشت را رزقي كريم خوانده .
بعضي از مفسرين احتمال دادهاند كه ضمير در ايه به جمله ما توعدون به تنهايي ، و يا به كلمه رزق به تنهايي ، و يا به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، و يا به قرآن ، و يا به دين در جمله و ان الدين لواقع ، و يا به كلمه يوم در جمله ايان يوم الدين ، و يا به همه آنهايي كه از اول سوره تا اينجا ذكر شده برميگردد .
و به نظر ما همانطور كه قبلا گفتيم بعيد نيست كه برگرداندن آن ، به آنچه در جمله و في السماء رزقكم و ما توعدون ذكر شده از ساير وجوه موجهتر باشد ، و معنايش اين است كه : آنچه وعده داده شدهايد حق است .
گفتاري در كافي بودن رزق براي روزيخواران
كلمه رزق ( به معناي مصدرياش عبارت است از روزي دادن و به معناي اسم
ترجمة الميزان ج : 18ص :565
مصدريش ) عبارت است از هر چيزي كه موجودي ديگر را در بقاي حياتش كمك نمايد ، و در صورتي كه آن رزق ضميمه آن موجود و يا به هر صورتي ملحق به آن شود ، بقائش امتداد مييابد ، مانند غذايي كه حيات بشر و بقائش به وسيله آن امتداد پيدا ميكند كه غذا داخل بدن آدمي شده و جزء بدن او ميگردد .
و نيز مانند همسر كه در ارضاء غريزه جنسي آدمي او را كمك نموده و مايه بقاء نسل او ميگردد .
و به همين قياس هر چيزي كه دخالتي در بقاء موجودي داشته باشد رزق آن موجود شمرده ميشود .
و اين معنا واضح است كه موجودات مادي بعضي از بعضي ديگر ارتزاق ميكنند ، مثلا انسان با گوشت ( و شير حيوانات ) و نيز با گياهان ارتزاق ميكند ( و نيز حيوانات با گياهان ، و گياهان با آب و هوا) .
پس آنچه از رزق كه منتقل به مرزوق و ضميمه آن ميشود ، و آن مقداري كه در بقاي آن دخالت دارد ، و به صورت احوال و اشكال گوناگون آن موجود درميآيد ، همانطور كه اشكالي است از عالم كون كه ملحق به مرزوق شده ، و فعلا به او نسبت ميدهيم ، همچنين خود آن مرزوق نيز اشكالي از عالم كون است كه لاحق به رزق و منسوب به آن ميشود ، هر چند كه چه بسا اسماء تغيير كند .
پس همان طور كه انسان از راه خوردن غذا داراي اجزائي جديد در بدن خود ميشود ، همچنين آن غذا هم جزء جديدي از بدن او ميشود كه نامش مثلا فلان چيز است .
اين نيز روشن است كه قضائي كه خداي تعالي در جهان رانده، محيط به عالم است و تمامي ذرات را فرا گرفته ، و آنچه در هر موجودي جريان دارد ، چه در خودش و چه در اشكال وجودش همه از آن قضاء است .
و به عبارتي ديگر : سلسله حوادث عالم با نظام جاري در آن تاليف شده از علتهاي تامه و معلولهايي است كه از علل خود تخلف نميكند .
از اينجا روشن ميشود كه رزق و مرزوق دو امر متلازمند ، كه به هيچ وجه از هم جدا شدني نيستند ، پس معنا ندارد موجودي با انضمام و لاحق شدنش به وجود چيزي ديگر در وجودش شكلي جديد به خود بگيرد ، و آن چيز منضم و لاحق در اين شكل با او شركت نداشته باشد .
پس نه اين فرض معنا دارد كه مرزوقي باشد كه در بقاء خود از رزقي استمداد جويد ، ولي رزقي با آن مرزوق نباشد .
و نه اين فرض ممكن است كه رزقي وجود داشته باشد ولي مرزوقي نباشد .
و نه اين فرض ممكن است كه رزق مرزوقي از آنچه مورد حاجت او است زيادتر باشد ، و نه اين فرض ممكن است كه مرزوقي بدون رزق بماند .
پس رزق داخل در قضاء الهي است ، و دخولش هم اولي و اصلي است ، نه بالعرض و تبعي ، و اين معناي همين عبارت است كه ميگوييم رزق حق است .
ترجمة الميزان ج : 18ص :566
هل أتيك حديث ضيف ابراهيم المكرمين اين آيه شريفه به داستان وارد شدن ملائكه بر ابراهيم اشاره ميكند كه بر آن جناب در آمدند ، و او و همسرش را بشارتي داده گفتند : آمدهايم تا قوم لوط را هلاك كنيم .
و در اين داستان آيتي است بر وحدانيت خداي تعالي در ربوبيت ، همچنان كه قبلا نيز اشارهاي به آن شد .
و در جمله هل أتيك حديث تعظيمي از امر اين قصه شده است .
و منظور از كلمه مكرمين ملائكهاي است كه بر ابراهيم وارد شدند ، و اين كلمه ، وصف است براي كلمه ضيف .
و اگر اين كلمه را مفرد آورده ، با اينكه ميهمانان ابراهيم چند نفر بودند ، ( به شهادت اينكه در وصف آنان فرمود مكرمين يعني محترمين ) براي اين است كه در اصل كلمه ضيف مصدر است ، و مصدر تثنيه و جمع ندارد .
اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلام قوم منكرون ظرف اذ متعلق به كلمه حديث - داستان در آيه قبلي است .
و كلمه سلاما مقول قول ( حكايت سخن ) ملائكه است ، و عامل آن حذف شده و تقديرش قالوا نسلم عليك سلاما ميباشد .
قال سلام - اين كلام ابراهيم حكايت پاسخي است كه وي به فرشتگان داد .
و كلمه سلام مبتدايي است كه خبرش حذف شده ، تقدير آن سلام عليكم است .
و اگر ابراهيم پاسخ خود را در قالب جملهاي اسميه آورد ، براي اين بود كه پاسخ بهتري به آنان داده باشد ، چون ملائكه سلام خود را در قالب جمله فعليه آورده و گفتند نسلم عليك سلاما ، و جمله فعليه تنها بر حدوث فعل دلالت دارد ، و ديگر دوام و ثبوت آن را نميرساند ، به خلاف جمله اسميه كه دوام را ميرساند .
در حقيقت آنان گفتهاند يك سلام بر تو ، و وي فرموده هميشه سلام بر شما .
قوم منكرون - از ظاهر كلام برميآيد كه اين جمله نيز حكايت كلام ابراهيم (عليهالسلام) باشد ، اما نه كلامي كه به گوش ميهمانان هم رسانده باشد ، بلكه كلامي است كه خودش با خود گفته ، و معنايش اين است كه : وقتي ايشان را ديد ، به نظرش ناشناس آمد ، در دل با خود گفت اينها چه كساني هستند من اينها را نميشناسم .
و اين با آيه هفتاد سوره هود كه ميفرمايد فلما رأي أيديهم لا تصل اليه نكرهم - و چون ديد دست به سوي طعام دراز نميكنند ، فهميد غريبه و ناشناسند منافات ندارد تا بگويي در آيه مورد بحث فرموده : به محض ديدن ، فهميد غريبهاند .
و در آيه هود فرموده : در سر سفره فهميد غريبهاند و بدش آمد،
ترجمة الميزان ج : 18ص :567
براي اينكه در آيه مورد بحث سخن دل او را حكايت ميكند ، و در آيه سوره هود آثار دلخوريش از ايشان را كه در رخسارهاش هويدا شده بود نقل ميكند .
و اين توجيه ما بهتر از توجيهي است كه جمعي از مفسرين كردهاند كه جمله قوم منكرون سخن زباني ابراهيم بوده ، و تقدير آيه چنين است : انتم قوم منكرون ( براي اينكه ميزبان كريم و بزرگواري چون ابراهيم هرگز به ميهمان تازه وارد خود نميگويد : عليكم السلام شما مردمي ناشناخته هستيد) .
فراغ الي اهله فجاء بعجل سمين كلمه روغ كه مصدر فعل ماضي راغ است - به طوري كه راغب گفته - به معناي اين است كه انسان طوري از حضور حاضران برود كه نفهمند براي چه ميرود ، و خلاصه با نوعي حيله برود .
ديگران گفتهاند به معناي رفتن پنهاني است .
ولي برگشت معناي اولي هم به همان معناي دوم است .
و مراد از عجل سمين گوساله چاقي است كه بريان كرده باشند ، هر چند ظاهر - لفظ همان گوساله چاق است ، چون دنبالش آمده فقربه اليهم بعد از آنكه آن را نزد ميهمانان آوردند ، ابراهيم آن را نزديك ايشان برد .
ممكن هم هست حرف فاء را فصيحه بگيريم و بگوييم تقدير كلام فجاء بعجل سمين فذبحه و شواه و قربه اليهم است ، يعني پس گوسالهاي چاق آورد ، و آن را ذبح كرد ، و سپس كباب نموده نزديك ميهمانان گذاشت .
فقربه اليهم قال الا تاكلون طعام را نزديك ايشان برد ، و گفت چرا نميخوريد .
چون ميهمانان را بشر پنداشته بود .
فاوجس منهم خيفة قالوا لا تخف ... در اين جمله كلمه فاء فصيحه است ، و از حذف جزئياتي از كلام خبر ميدهد و تقدير كلام چنين است : فلم يمدوا اليه أيديهم ، فلما رأي ذلك نكرهم ، و أوجس منهم خيفة - ميهمانان دست به سوي آن طعام دراز نكردند ، و ابراهيم چون اين را بديد بدش آمد و از ايشان احساس ترس كرد و كلمه ايجاس كه مصدر فعل ماضي اوجس است به معناي احساس در باطن قلب ميباشد .
و كلمه خيفة به معناي نوعي ترس است ، و معناي جمله اين است
ترجمة الميزان ج : 18ص :568
كه : ابراهيم در باطن خود احساس نوعي ترس كرد ، ( كه با ترسهاي ديگر فرق داشت) .
قالوا لا تخف - اين جمله بدون واو عاطفه آمده ، و به اصطلاح ادبيات به فصل آمده نه وصل ، و اين بدان جهت است كه در حقيقت در معناي جواب از سؤالي است تقديري ، گويا كسي پرسيده : خوب ، بعد از آنكه احساس ترس كرد چه شد ؟ در پاسخ ميگويد : فرشتگان گفتند مترس ، و او را به فرزندي دانا مژده دادند ، و ترسش را مبدل به امنيت و سرور كردند .
و مراد از غلام عليم اسماعيل و يا اسحاق است كه اختلاف در آن در جلدهاي ديگر اين كتاب نقل شد .
فاقبلت امرأته في صرة فصكت وجهها و قالت عجوز عقيم در مجمع البيان ميگويد : كلمه صرة به معناي فرياد شديد است ، و از صرير دروازه گرفته شده ، كه هنگام باز و بسته شدن صدا ميكند ، و اين كلمه در مورد جماعت هم به همين شكل استعمال ميشود .
و كلمه صك زدن با اعتماد شديد است .
و معناي آيه اين است كه : ( در اين ميان ) همسر ابراهيم - كه بشارت را شنيده بود - با فرياد و زاري آمد در حالي كه سيلي به صورت خود ميزد ، و ميگفت : آخر من پيرزني هستم كه در جوانيام نازا بودم چگونه حالا كه پير شدهام بچه ميآورم ؟ و يا معنايش اين است كه : آيا هيچ سابقه دارد كه زني عجوز و عقيم بچه بزايد .
بعضي از مفسرين گفتهاند : مراد از كلمه صرة جماعت است ، و همسر ابراهيم با جماعتي نزد فرشتگان آمد ، و به صورت خود زده و گفته است آنچه را كه گفته .
ولي معناي اول باسياق موافقتر است .
قالوا كذلك قال ربك انه هو الحكيم العليم اشاره با كلمه كذلك اشاره است به بشارتي كه ملائكه به اين زن و شوهر با اين وضعي كه دارند دادند .
به زن و شوهري بشارت فرزنددار شدن دادند كه زن آن وقتي كه جوان بود زني نازا بود ، تا چه رسد به امروز كه پير هم شده .
و مرد ، پيرمردي است كه كهولت و پيري بر او مسلط شده است .
و پروردگار ابراهيم حكيم است ، يعني هيچ ارادهاي نميكند مگر بر طبق حكمت ، و عليم است يعني هيچ امري نيست كه علت و يا جهتي از جهاتش بر او پوشيده باشد .
قال فما خطبكم ايها المرسلون ... للمسرفين كلمه خطب به معناي امري عظيم و مهم است .
و كلمه حجارة من طين به
ترجمة الميزان ج : 18ص :569
معناي كلوخي كه چون سنگ محكم شده باشد .
و كلمه تسويم به معناي علامت نهادن بر هر چيز است ، چون از مصدر سومة اشتقاق يافته ، كه به معناي علامت است .
و معناي آيه اين است كه : قال ابراهيم گفت فما خطبكم پس بدنبال چه كار مهمي آمدهايد ايها المرسلون اي فرستاده شدگان خدا .
قالوا ملائكه به ابراهيم گفتند : انا ارسلنا الي قوم مجرمين ، ما را به سوي مردمي مجرم فرستاده ، كه همان قوم لوط باشند ، لنرسل عليهم حجارة من طين تا رها كنيم بر سرشان سنگي از گل ، گلي كه چون سنگ سفت باشد .
و خداي سبحان در كتاب مجيدش اين گل را سجيل هم خوانده .
مسومة در حالي كه آن سنگها ، نزد پروردگارت نشان دارند ، و براي نابود كردن همان قوم نشانگذاري شدهاند .
و ظاهرا الف و لام در كلمه المرسلون الف و لام عهد باشد ، و چنين معنا دهد پس براي چه كاري آمدهايد ، اي كساني كه قبلا گفتيد ما فرستاده شدهايم .
فاخرجنا من كان فيها من المؤمنين ... العذاب الاليم حرف فاء كه بر سر آيه آمده ، فصيحه است ، يعني ميفهماند جزئياتي از داستان در اينجا حذف شده ، تا با اتكاء به فهم خواننده رعايت كوتاه گويي شده باشد ، و آن جزئيات اين است كه : ملائكه بعد از بيرون شدن از محضر ابراهيم به سوي قوم لوط رفتند ، و به خانه خود او درآمده .
مردم لوط كه جواناني زيباروي ديده بودند ، به خانه لوط حملهور شدند ، تا آنجا كه فرشتگان ، اهل خانه را از قريه بيرون بردند - تفصيل اين داستان در چند جاي قرآن آمده - فاخرجنا - ملائكه در اين جمله مقدمات كار را شرح ميدهند .
و ضمير در كلمه فيها به قريه برميگردد ، هر چند كه كلمه قريه قبلا در آيه نيامده بود ، و ليكن از مفهوم سياق فهميده ميشود .
و منظور از جمله بيت من المسلمين خانه لوط است كه در آن قريه تنها اين خانه مسلمان بودند .
و تركنا فيها آية بعد از بيرون كردن اهل آن يك خانه ، يك آيت در آن قريه به جاي گذاشتيم .
و اين جمله اشاره است به هلاكت همه اهل قريه و زير و رو شدن سرزمينشان و مراد از جمله تركنا بطور كنايه اين است كه آثاري از اين عذاب را در آن قريه باقي گذاشتيم .
و معناي آيه اين است كه : وقتي فرشتگان به قريه لوط رسيدند ، و آن حوادث در آنجا پيش آمد أخرجنا من كان فيها من المؤمنين .
خواستيم هر چند نفري كه داراي ايمان بودند از قريه بيرون كنيم ، و غير از يك خانوار من المسلمين از مسلمانان در آنجا نيافتيم ، و آن خانواده لوط پيغمبر بودند ، و تركنا فيها و ما در سرزمين ايشان با زير و رو كردن آن سرزمين ، و نابود كردن مردم آية يك آيت و نشانهاي از ربوبيت خود و از بطلان شركاء ، در آنجا باقي گذاشتيم ، يك آيت للذين يخافون العذاب الاليم براي مردمي كه از عذاب اليم
ترجمة الميزان ج : 18ص :570
بيمناكند ، و ايشان را به ربوبيت ما رهنمون ميشود .
و في موسي اذ أرسلناه الي فرعون بسلطان مبين اين جمله عطف است بر جمله و تركنا فيها آية و تقدير كلام چنين است و در داستان موسي هم آيتي است ( كه ما او را از نظر ظاهر با دست خالي به سراغ فرعون فرستاديم ) اما با سلطاني آشكار و برهاني قاطع ، و معجزات خيره كننده .
فتولي بركنه و قال ساحر او مجنون كلمه تولي از مصدر تولي است ، كهبه معناي اعراض است .
و حرف باء در جمله بركنه باي مصاحبت است .
و منظور از ركن فرعون جنود او است ، همچنان كه آيه بعدي نيز اين معنا را تاييد ميكند .
و معناي آيه اين است كه : فرعون با لشكريانش از موسي روي گردانده دعوتش را نپذيرفتند .
بعضي هم گفتهاند : حرف باء در اينجا معنا نميدهد ، و تنها به منظور متعدي كردن فعل لازم آمده ، چون تولي فعل لازم است ، حرف باء را آورده تا معناي واداري به اعراض را برساند ، و در نتيجه معناي آيه چنين شود : فرعون لشكر خود را وادار كرد به اينكه از موسي اعراض كنند .
و قال ساحر او مجنون - يعني فرعون يك بار گفت كه موسي مجنون است ، كه حكايت اين گفتارش در آيه ان رسولكم الذي أرسل اليكم لمجنون آمده ، و يك بار ديگر گفت كه وي ساحر است ، و حكايت اين تهمتش در آيه ان هذا لساحر عليم آمده است .
فاخذناه و جنوده فنبذناهم في اليم و هو مليم كلمه نبذ كه فعل نبذناهم از آن گرفته شده ، به معناي پرت كردن و دور انداختن چيزي است به طوري كه از بياعتنايي به آن حكايت كند .
و كلمه يم به معناي دريا است .
و كلمه مليم به معناي ننگآور ، و يا به عبارت ديگر كسي است كه كاري كند كه مستحق ملامت شود ، و اين كلمه از كلمه ألام گرفته شده ، مانند كلمه أغرب كه به معناي كسي است كه أمري غريب انجام دهد .
و معناي آيه شريفه اين است كه : ما او و لشكريانش را كه ركن و مايه اعتماد او بودند ، گرفتيم و به دريا ريختيم ، و اين بعد از آن بود كه وي از كفر و لجبازي و طغيان ، به مرحلهاي رسيده بود كه مستحق ملامت بود .
و اگر تنها فرعون را ملامت كرده با اينكه تمامي
ترجمة الميزان ج : 18ص :571
لشكريانش شريك با او بودند ، بدين جهت است كه فرعون امام و رهبر آنان به سوي هلاكت بود ، همچنان كه در باره او صريحا فرموده : يقدم قومه يوم القيامة فاوردهم النار .
و در اين آيه اشارهاي به عظمت قدرت و هولانگيزي عذاب خدا نيز شده ، ميفهماند كه خدا چگونه فرعون و لشكريانش را خوار كرد ، و اين اشاره بر كسي پوشيده نيست .
و في عاد اذ أرسلنا عليهم الريح العقيم اين آيه شريفه عطف است بر ما قبل كه ميفرمود و في موسي و معنايش اين است كه : در داستان قوم عاد هم آيتي است كه ما بادي عقيم به سوي آنان رها كرديم ، ( توجه داشته باشيد كه كلمه أرسلنا در اين آيه به معناي رها كردن است) .
و باد عقيم - به طوري كه ميگويند - آن بادي است كه از آوردن فايدهاي كه در بادها مطلوبست ، مانند حركت دادن ابرها ، تلقيح درختان ، باد دادن خرمنها ، پرورش حيوانات و تصفيه هوا امتناع دارد و از آن عقيم است ، و چنين بادي تنها اثرش هلاك كردن مردم است ، همچنان كه آيه بعدي بدان اشاره دارد .
ما تذر من شيء أتت عليه الا جعلته كالرميم ما تذر - يعني هيچ چيز را رها نميكند ، مگر آنكه چون استخوان پوسيده آردش ميسازد .
و كلمه رميم به معناي هر چيزي است كه هلاك و پوسيده شده باشد ، مانند استخوان پوسيده پودر شده .
و معناي آيه روشن است .
و في ثمود اذ قيل لهم تمتعوا حتي حين ... منتصرين اين آيه شريفه نيز عطف است بر ما قبلش كه ميفرمود و في عاد يعني و در داستان قوم ثمود هم آيتي است كه به ايشان گفته شد : تا چند روزي خوش باشيد و گوينده اين تهديد پيغمبرشان صالح (عليهالسلام) بود كه به ايشان فرمود : تا سه روز ديگر در خانههايتان خوش باشيد كه اين وعدهاي است تكذيب ناشدني و اين تهديد را وقتي به ايشان گفت كه ماده شتري را كه به معجزه از شكم كوه بيرون شد كشتند .
صالح (عليهالسلام) سه روز مهلتشان داد ، تا در اين سه روز از كفر و طغيان خود برگردند ، ولي اين مهلت سودشان نبخشيد ، و كلمه عذاب بر آنان حتمي شد .
فعتوا عن امر ربهم فاخذتهم الصاعقة و هم ينظرون - كلمه عتو - به طوري كه راغب گفته - به معناي امتناع ورزيدن و شانه خالي كردن
ترجمة الميزان ج : 18ص :572
از اطاعت است كه قهرا با تمرد منطبق ميشود .
و مراد از اين تمرد و عتو ، تمرد از امر خدا و رجوع به سوي خدا در آن سه روزه مهلت است ، پس اشكال نشود كه تمردشان از امر خدا ( به طوري كه از تفصيل داستان برميآيد ) مقدمهاي بود براي خوشگذراني در ايام مهلت ، و حال آنكه آيه شريفه بر عكس اين دلالت دارد ( تاريخ ميگويد : تمرد قوم ثمود باعث آن تهديد شد كه بيش از سه روز مهلت ندارند و آيه شريفه ميفرمايد در همان سه روز از بازگشت به سوي خدا تمرد كردند ) .
فاخذتهم الصاعقة و هم ينظرون - اينكه در اينجا عذاب قوم صالح را صاعقه خوانده ، منافات با آيه شريفه و أخذ الذين ظلموا الصيحة ندارد ، كه عذاب آن قوم را صيحه دانسته ، براي اينكه ممكن است در عذاب آنان هم صاعقه دخالت داشته باشد و هم صيحه .
فما استطاعوا من قيام و ما كانوا منتصرين - بعيد نيست كه كلمه استطاعوا در اينجا متضمن معناي تمكن باشد ، چون كلمه استطاعت براي گرفتن مفعول من نميخواهد ، و در اينجا با من مفعول گرفته ، فرموده من قيام پس معنايش اين ميشود كه : متمكن از برخاستن از آنجا كه نشسته بودند نشدند ، و خلاصه مهلت نبود كه از عذاب خدا فرار كنند .
و اين تعبير كنايه است از اينكه خداوند اين قدر به ايشان مهلت نداد كه از جاي خود برخيزند .
و ما كانوا منتصرين - اين جمله عطف است بر جمله ما استطاعوا و معناي دو جمله اين است كه : نه خودشان توانستند برخيزند ، و نه كسي ديگر ياريشان كرد و عذاب را از ايشان برگردانيد .
و قوم نوح من قبل انهم كانوا قوما فاسقين اين جمله عطف است بر داستانهاي سابق ، و اگر كلمه قوم منصوب شده به خاطر اين است كه مفعول فعلي تقديري است ، كه تقديرش و أهلكنا قوم نوح است .
ميفرمايد ما قبل از قوم عاد و ثمود ، قوم نوح را هلاك كرديم كه مردمي فاسق و رويگردان از امر خدا بودند .
پس معلوم ميشود كه در زمان نوح هم امر و نهي از ناحيه خداي سبحان به مردم ميشده ، و مردم مكلف بودند دستورات خدا را كه پروردگار ايشان و پروردگار هر موجودي است اطاعت كنند .
خداوند مردم هر عصري را به زبان پيامبر آن عصر به سوي اين حق دعوت ميكرده ، پس آنچه انبياء گفتهاند ، حق و از ناحيه خداست ، و يكي از گفتههاي آنان مساله وعده و وعيد و پاداش و كيفر قيامت ، و اصل قيامت است ( و همين خود برهاني است بر مساله معاد ، و حاجت به برهاني ديگر نيست ) .
و السماء بنيناها بايد و انا لموسعون از اين آيه به بعد ، به سياق سابق سوره كه ميفرمود : و في الارض ايات للموقنين ...
ترجمة الميزان ج : 18ص :573
برگشته .
و كلمه ايد ، هم به معناي قدرت ميآيد و هم به معناي نعمت ، ولي اگر به معناي قدرت باشد كلمه موسعون يك معنا ميدهد و اگر به معناي نعمت باشد معنايي ديگر ميدهد .
بنا بر معناي اول آيه چنين ميشود كه : ما آسمان را با قدرتي بنا كرديم كه با هيچ مقياسي توصيف و اندازهگيري نميشود ، و ما داراي وسعتي در قدرت هستيم ، كه هيچ چيز آن قدرت را مبدل به عجز نميكند .
و بنا بر معناي دوم آيه چنين ميشود كه : ما آسمان را بنا كرديم در حالي كه بنا كردنش مقارن با نعمتي بود كه آن نعمت را با هيچ مقياسي نميتوان تقدير كرد ، و ما داراي نعمتي واسع هستيم ، و داراي غنائي مطلق ميباشيم ، و خزانههاي ما با اعطاء و رزق دادن پايان نميپذيرد ، و از آسمان هر كه را بخواهيم و به هر جور بخواهيم رزق ميدهيم .
احتمال هم دارد كه كلمه موسعون از اين اصطلاح گرفته شده باشد كه ميگويند : فلان اوسع في النفقة - فلاني در نفقه توسعه داد يعني خيلي خرج كرد ، در نتيجه منظور توسعه دادن به خلقت آسمان خواهد بود ، كه بحثهاي رياضي امروز هم آن را تاييد ميكند .
و الارض فرشناها فنعم الماهدون كلمه فرش به معناي گستردن است ، و همچنين كلمه مهد .
و معناي آيه اين است كه : ما زمين را گسترديم و مسطحش كرديم تا شما بتوانيد روي آن قرار گيريد ، و در آن ساكن شويد ، پس ما چه خوب گسترندهاي هستيم .
البته بايد دانست كه اين مسطح كردن زمين با كروي بودن آن منافات ندارد .
و من كل شيء خلقنا زوجينلعلكم تذكرون كلمه زوجين به معناي هر دو چيزي است كه مقابل هم باشند ، يكي فاعل و مؤثر باشد ، ديگري منفعل و متاثر ، از آنكه فاعل است عملي سر زند ، و بر آنكه منفعل است واقع شود ، مانند زن و شوهر .
بعضي گفتهاند : اين كلمه به معناي مطلق هر دو چيز متقابل است ، مانند زن و شوهر ، زمين و آسمان ، شب و روز ، خشكي و دريا ، و انس و جن .
و بعضي گفتهاند : اصلا اين كلمه به معناي زن و شوهر است نه به معناي دو چيز متقابل .
لعلكم تذكرون - يعني اگر از هر چيزي جفت خلق كرديم براي اين است كه شايد شما متذكر شويد و بفهميد كهخالق آن ، خودش زوج ندارد و منزه از داشتن زوج و شريك است ، بلكه واحدي است كه سراسر جهان شاهد بر يكتائي او است .
ففروا الي الله اني لكم منه نذير مبين و لا تجعلوا مع الله الها اخر اني لكم
ترجمة الميزان ج : 18ص :574
منه نذير مبين در اين دو آيه تفريعي شده است بر حجتهايي كه قبلا بر وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت اقامه شده بود ، و داستانهاي متعددي از امتهاي گذشته كه به خدا و رسولان او كفر ميورزيدند ، و سرانجام كارشان به انقراض انجاميد ، در آن آمده بود .
در اين دو آيه نتيجه ميگيرد : حال كه چنين استپس به سوي خدا فرار كنيد .
و مراد از فرار كردن به سوي خدا ، انقطاع به سوي او است به دست برداشتن از كفر ، و گريزان بودن از عقابي كه كفر به دنبال دارد ، و متوسل شدن به ايمان به خداي تعالي به تنهايي ، و اينكه او را يگانه معبودي بي شريك براي خود بگيرند .
جمله و لا تجعلوا مع الله الها اخر به منزله تفسيري است براي جمله ففروا الي الله و معنايش اين است : اين كه گفتيم به سوي خدا بگريزيد ، و دست از غير او برداريد ، مرادمان اين است كه به خداي يكتا برگرديد ، به خدايي كه شريكي در الوهيت و معبوديت ندارد .
و خداي تعالي جمله اني لكم منه نذير مبين را مكرر آورده تا انذار را تاكيد كند .
و اين دو جمله از زبان رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) حكايت شده است .
بحث روايتي
در تفسير قمي در ذيل آيه و في أنفسكم أ فلا تبصرون ميگويد : امام فرمود : آيتي كه خدا در خود تو دارد ، اين است كه تو را شنوا و بينا كرده ، يك بار خشم ميكني و يك بار راضي ميشوي ، گاهي گرسنه ميشوي و گاهي سير ، و همه اينها آيتهاي خدا است .
مؤلف : در مجمع البيان اين تفسير را به امام صادق (عليهالسلام) نسبت داده .
و در كتاب توحيد به سند خود از هشام بن سالم روايت كرده كه گفت : اشخاص از امام صادق سؤالاتي ميكردند ، از آن جمله شخصي پرسيد : پروردگار خود را با چه چيزي شناختي ؟ فرمود : به اينكه تصميم قطعي بر عملي ميگيرم ، ولي چيزي نميگذرد كه تصميم سست ميشود ، و بر كاري همت ميگمارم ولي آن كار نميشود ، پس معلومم شد كه من تصميم ميگيرم و او آن را فسخ ميكند ، من همت ميگمارم و او آن را نقض ميكند .
مؤلف : اين روايت را صاحب خصال از آن جناب از پدر و جد بزرگوارش از امير
ترجمة الميزان ج : 18ص :575
المؤمنين (عليهالسلام) نقل كرده .
و در الدر المنثور است كه خرائطي - در كتاب مساوي الاخلاق - از علي بن ابي طالب روايت آورده كه در تفسير جمله و في أنفسكم أ فلا تبصرون فرموده : آيتي كه خدا در خود انسان قرار داده مجراي بول و غائط است .
مؤلف : اين روايت مانند دو روايت قبلي در مقام بيان مصداقي از راههاي معرفت است ، نه اينكه آيت نفسي تنها اينها باشند .
و نيز در آن كتاب آمده كه ابن نقور و ديلمي از علي (عليهالسلام) از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت آورده كه در ذيل آيه و في السماء رزقكم و ما توعدون فرموده : منظور از اين رزق كه در آسمان است ، باران ميباشد .
مؤلف : نظير اين روايت را قمي هم در تفسير خود بدون ذكر سند و بدون ذكر نام امام نقل كرده و در ارشاد مفيد از علي (عليهالسلام) روايت آمده ، كه در ضمن حديثي فرمود : به طلب رزق برخيزيد ، كه رزق تنها براي طالب رزق ضمانت شده .
و در كتاب توحيد به سند خود از ابي البختري روايت كرده كه گفت : جعفر بن محمد از پدرش از جدش از علي بن ابي طالب (عليهالسلام) برايم حديث كرد كه فرمود : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : يا علي به درستي كه يقين اين است كه احدي را با خشم خدا خشنود نسازي ، و احدي را به سبب آنچه خدا به تو داده نستايي ، و أحدي را به سبب آنچه كه خدا به تو نداده مذمت نكني ، كه رزق نه با حرص حريص به دست ميآيد ، و نه كراهت اكراه كننده ميتواند آن را برگرداند ... .
و در مجمع البيان در ذيل جمله فاقبلت امراته في صرة گفته : بعضي گفتهاند : يعني با جماعتي آمد نقل از امام صادق (عليهالسلام) .
و در الدر المنثور است كه فاريابي و ابن منذر از علي بن ابي طالب (عليهالسلام) روايت كردهاند كه فرمود ريح عقيم عبارت است از نكباء .
ترجمة الميزان ج : 18ص :576
و در كتاب توحيد به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : من از امام باقر (عليهالسلام) پرسيدم : معناي اينكه خداي عز و جل فرموده : يا ابليس ما منعك أن تسجد لما خلقت بيدي چيست ؟ فرمود : منظور از كلمه يد در كلام عرب نيرو و نعمت است ، مثلا در آيه و اذكر عبدنا داود ذا الايد و آيه و السماء بنيناها بايد و آيه شريفه و ايدهم بروح منه به معناي قوت است .
و در اينكه عرب ميگويد : لفلان عندي يد بيضاء - فلاني نزد من دستي سفيد دارد به معناي نعمت است .
و در توحيد به سند خود از ابي الحسن ، حضرت رضا (عليهماالسلام) روايت كرده كه در خطبهاي طولاني فرمود : خداي تعالي با اين كه شعور را شعور كرد به اين معنا شناخته شد كه كسي او را داراي شعور نكرده ، و با اينكه جوهرها را جوهر كرده شناخته شده به اينكه خودش جوهر ندارد ، و با اينكه بين موجودات ضديت برقرار كرد ، شناخته شده به اينكه خودش ضد ندارد ، و با اينكه بين بسياري از موجودات مقارنه قرار داده شناخته شده به اينكه خود قرين ندارد .
او بود كه بين نور و ظلمت ، خشكي و تري ، خشونت و نرمي و سرد و گرم ضديت برقرار كرد ، و باز او بود كه بين دو چيز ناسازگار الفت و بين دو چيز نزديك به هم جدايي انداخت ، و با همينجدايي انداختنها فهماند كه جدا كنندهاي در كار است ، و با اين الفت اندازيها فهماند كه الفت دهندهاي در بين است ، و در همين مقام فرموده : و من كل شيء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون .
بين قبل و بعد جدايي انداخت تا معلوم شود خودش قبل و بعدي ندارد ، غريزههايي كه در موجودات هست شهادت ميدهد به اينكه پديد آورنده و سازنده غريزهها ، خود غريزه ندارد .
و با اينكه وقت را وقت كرد فهمانيد كه وقت كننده وقت ، خود وقت ندارد ، و با اينكه بعضي از موجودات حجاب بعضي ديگر شد ، فهماند بين خود او و خلقش حجابي نيست .
و در مجمع البيان در ذيل جمله ففروا الي الله ميگويد : بعضي گفتهاند معنايش اين است كه : براي فرار از گناهان به حج برويد - نقل از امام صادق (عليهالسلام) .
مؤلف : اين روايت را كافي و معاني الاخبار هم به سند خود از ابي الجارود از امام باقر (عليهالسلام) نقل كردهاند ، و بعيد نيست كه از باب تطبيق باشد .
اين چنين بود كه هيچ رسولي به سراغ كفار قبل از اين كفار نيامد مگر اينكه گفتند يا ساحر است و يا جنزده ( 52 ) .
آيا يكديگر را به آن سفارش ميكردند ، نه ، مساله سفارش نيست بلكه همه طاغياند ( 53) .
پس تو هم از آنان روي بگردان كه هيچ سرزنشي بر تو نيست ( 54) .
و تذكر بده كه تذكر به حال مؤمنين نافع است ( 55) .
و من جن و انس را نيافريدم مگر براي اينكه عبادتم كنند ( 56) .
و من از آنان نه رزقي ميخواهم و نه ميخواهم چيزي به من بچشانند ( 57) .
بدرستي يگانه رزاق و داراي قوت و متانت خداست ( 58) .
پس به درستي آنهايي كه در اين امت ستم كردند همان نصيبي را دارند كه هم مسلكانشان در
ترجمة الميزان ج : 18ص :578
امتهاي گذشته داشتند پس خيلي به عجله وادار مكنيد ( 59) .
پس واي بر كساني كه كفر ورزيدند از آن روزي كه وعدهاش به ايشان داده شده ( 60) .
بيان آيات
اين آيات خاتمه سوره است ، و در آن به همان مطالبي كه سوره با آن آغاز شده بود برگشت شده ، كه همان انكار معاد مشركين و معارضه با مقام رسالت با سخناني مختلف بود ، و سپس ايشان را به روز موعود تهديد ميكرد .
كذلك ما اتي الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر أو مجنون يعني : مطلب از اين قرار است كه قبل از اين قوم هم هيچ رسولي به سوي مردم نيامد ، مگر آنكه يا گفتند ساحر است ، و يا گفتند مجنون است .
و بنا بر اين ، كلمه كذلك نظير خلاصهگيري از مطالب قبل است كه گفتيم معاد را انكار ميكردند ، و با رسالت رسولان با سخناني مختلف مقابله مينمودند .
و جمله ما اتي الذين من قبلهم بيان است براي كلمه كذلك .
ا تواصوا به بل هم قوم طاغون كلمه تواصي به معناي اين است كه مردمي يكديگر را به امري سفارش كنند .
و ضمير به به قول برميگردد و استفهام تعجبي است و معناي آيه چنين است كه : آيا اين امتها به يكديگر سفرش كرده بودند ، و هر امتي كه قبلا بوده به امت بعدي خود ياد داده و سفارش كرده كه او هم همين حرفها را بزند ؟ نه ، و ليكن همه اين اقوام طاغي بودند ، و اين حرفها زائيده طغيان است .
فتول عنهم فما انت بملوم اين جمله تفريع بر طغيان و استكبار و اصرار آنان بر عناد و لجاجت و نتيجهگيري از آن است .
و معناي آيه چنين است .
حال كه وضع چنين است ، و مردم دعوت تو را اجابت نميكنند مگر به مثل همان اجابتي كه امتهاي گذشته كردند ، و پيغمبر خود را ساحر و يا مجنون خواندند و اگر دعوت تو بيش از عناد در آنان اثر نگذاشت روي از آنان بگردان ، و مجادله مكن كه حق را به آنان بقبولاني ، كه اگر چنين كني سرزنش نميشوي ، براي اينكه تو معجزه را به ايشان نشان دادي و حجت را بر آنان تمام كردي .
ترجمة الميزان ج : 18ص :579
و ذكر فان الذكري تنفع المؤمنين اين جمله تفريع و نتيجهگيري از دستوري است كه قبلا داد و فرمود : از كفار روي بگردان .
پس در حقيقت امري است به تذكر بعد از نهي از جدال با آنان ، و معنايش اين ميشود كه : تو دست از تذكر دادن خود بر مدار ، و همچنان كه تاكنون ايشان را با مواعظت تذكر ميدادي تذكر ده ، چون تذكر ، مفيد به حال مؤمنين است ، و ربطي به استدلال و جدال با آن طاغيان ندارد .
استدلال و جدال به جز زيادتر شدن طغيان و كفر اثر ديگري در آنان ندارد .
و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون در اين آيه ، سياق كلام از تكلم با غير به متكلم وحده تغيير يافته .
و اين تغيير سياق براي آن بوده كه كارهايي كه در سابق ذكر ميشد و به خدا نسبت ميداد ، مانند خلقت و ارسال رسل و انزال عذاب ، كارهايي بود كه واسطه برميداشت ، و مثلا ملائكه و ساير اسباب در آن واسطه بودند ، بخلاف غرض از خلقت و ايجاد - كه همان عبادت باشد - كه امري است مختص به خداي سبحان و احدي در آن شركت ندارد .
و جمله الا ليعبدون استثنائي است از نفي ، و شكي نيست كه اين استثناء ظهور در اين دارد كه خلقت بدون غرض نبوده ، و غرض از آن منحصرا عبادت بوده ، يعني غرض اين بوده كه خلق ، عابد خدا باشند ، نه اينكه او معبود خلق باشد ، چون فرموده الا ليعبدون يعني : تا آنكه مرا بپرستند ، و نفرموده : تا من پرستش شوم يا تا من معبودشان باشم .
علاوه بر اين ، غرض هر چه باشد پيداست امري است كه صاحب غرض به وسيله آن استكمال ميكند ، و حاجتش را برميآورد ، در حالي كه خداي سبحان از هيچ جهت نقص و حاجتي ندارد .
تا به وسيله آن غرض نقص خود را جبران نمايد و حاجت خود را تامين كند .
و نيز از جهتي ديگر فعلي كه بالاخره منتهي به غرضي كه عايد فاعلش نشود لغو و سفيهانه است ، لذا نتيجه ميگيريم كه خداي سبحان در كارهايي كه ميكند غرضي دارد ، اما غرضش ذات خودش است ، نه چيزي كه خارج از ذاتش باشد ، و كاري كه ميكند از آن كار سود و غرضي در نظر دارد ، ولي نه سودي كه عايد خودش گردد ، بلكه سودي كه عايد فعلش شود .
اينجاست كه ميگوييم خداي تعالي انسان را آفريد تا پاداش دهد ، و معلوم است كه ثواب و پاداش عايد انسان ميشود ، و اين انسان است كه از آن پاداش منتفع و بهرهمند ميگردد ، نه خود خدا ، زيرا خداي عز و جل بي نياز از آن است .
و اما غرضش از ثواب دادن خود ذات متعاليش ميباشد ، انسان را بدين جهت خلق كرد تا پاداش دهد ، و بدين جهت
ترجمة الميزان ج : 18ص :580
پاداش دهد كه الله است .
پس پاداش كمالي است براي فعل خدا ، نه براي فاعل فعل كه خود خدا است ، پس عبادت غرض از خلقت انسان است ، و كمالي است كه عايد انسان ميشود ، هم عبادت غرض است و هم توابع آن - كه رحمت و مغفرت و غيره باشد .
و اگر براي عبادت غرضي از قبيل معرفت در كار باشد ، معرفتي كه از راه عبادت و خلوص در آن حاصل ميشود در حقيقت غرض أقصي و بالاتر است ، و عبادت غرض متوسط است .
حال خواهي گفت : حمل كردن لام در جمله ليعبدون بر لام غرض معارض است با آيه شريفه و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذلك خلقهم و با آيه شريفه و لقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس براي اينكه ظاهر آيه اول اين است كه غرض از خلقت اختلاف است ، و ظاهر آيه دوم اين است كه غرض از خلقت رفتن بسياري از افراد جن و انس به جهنم است ناگزير ما بايد از حمل لام بر لام غرض صرف نظر نموده بگوييم لام غايت است ( در اين صورت معناي هر سه آيه اين ميشود كه : خداي تعالي انسان را نه براي عبادت و نه براي اختلاف و نه براي جهنم آفريد بلكه انساني آفريده كه بعضي او را عبادت ميكنند و بعضي از خلقت خود اختلاف را نتيجه ميگيرند و بعضي جهنمي شدن را ) .
در پاسخ ميگوييم : اما آيه اول كه اشاره و لذلك - و براي همين هم خلقشان كردهايم اشاره به رحمت است ، نه به اختلاف .
و اما آيه دوم هر چند لام در آن لام غرض است ، ميفرمايد به منظور ريختن در دوزخ و يا اختلاف خلقشان كردهايم ، و ليكن اين غرض ، غرض اصلي نيست ، بلكه تبعي و به قصد ثانوي است ، كه گفتار مفصل ما در تفسيراين دو آيه گذشت .
حال اگر بگويي در صورتي كه لام در جمله ليعبدون لام غرض باشد اين اشكال متوجه ميشود كه اگر غرض از خلقت ، عبادت بندگان باشد ، با در نظر داشتن اينكه تخلف مراد او از ارادهاش امري محال است ، بايد تمامي بندگان او را عبادت ميكردند و حال آنكه ميبينيم كه بسياري از آنان او را نميپرستند ، و اين خود بهترين دليل است بر اينكه لام در آيه ، لام غرض نيست ، و اگر هم لام غرض باشد مراد از عبادت ، عبادت تشريعي و ديني نيست ، بلكه عبادت تكويني است ، كه در آيه و ان من شيء الا يسبح بحمده از آن خبر
ترجمة الميزان ج : 18ص :581
ميدهد .
و يا مراد از خلقت بندگان براي عبادت ، اين باشد كه : ما آنان را طوري آفريدهايم كه صلاحيت براي عبادت داشته باشند ، و هر كس بخواهد او را عبادت كند بتواند ، چون آنان را داراي اعتبار و عقل و استطاعت كرديم .
و اين توجيه خيلي هم دور نيست چون استعمال كلمه و نام يك عمل در صلاحيت و استعداد براي انجام فعلي كه معناي آن كلمه است ، استعمالي مجازي و شايع است ، مثلا ميگوييم گاو براي شخم زدن خلق شده و معنايش اين است كه صلاحيت و استعداد شخم را دارد ، و يا ميگوييم خانه براي سكني ساخته شده كه باز معنايش اين است كه استعداد براي سكني دارد .
در پاسخ ميگوييم : مبنا و اساس اين اشكال اين است كه الف و لام در دو كلمه الجن و الانس الف و لام استغراق باشد ، و معناي آيه اين باشد كه ما تمامي افراد جن و تمامي افراد انس را تنها به غرض عبادت آفريديم آن وقت تخلف اين غرض در بعضي افراد منافي با اين غرض ميشود ، و اشكال ميشود كه تخلف مراد از اراده خداي تعالي محال است .
و اما اگر ما اين دو الف و لام را الف و لام جنس بدانيم ، نه استغراق در آن صورت وجود عبادت در دو نوع جن و انس و لو در بعضي از افراد آن دو كافي است ، كه اين تخلف محال پيش نيايد ، چون وجود افرادي كه خدا را عبادت نميكنند ضرري نميزند ، بله ، اگر به طور كلي در جنس جن و بشر عبادت ورميافتاد ، و حتي يك نفر هم خدا را عبادت نميكرد ، با غرض خداي سبحان منافات داشت ، و آن وقت ميشد بگوييم غرض خداي سبحان تخلف شده ، و همان طور كه خداي تعالي در خلقت افراد غرض دارد ، در خلقت نوع هم غرض دارد ، و ممكن است غرضش از خلقت اين دو نوع وجود افرادي عابد در اين دو نوع باشد .
و اما اين احتمال كه مراد از عبادت ، عبادت تكويني باشد نه ديني ، احتمالي است ضعيف ، براياينكه در اين صورت مطلب منحصر به جن و انس نميشود ، بلكه خلقت تمامي عالم براي عبادت تكويني است .
علاوه بر اين ، سياق آيه سياق توبيخ كفار است ، كه چرا عبادت تشريعي ندارند .
و ميخواهد كفار را به خاطر اينكه قيامت و حساب و جزاء را منكر شدهاند تهديد كند ، و معلوم است كه حساب و جزاء مربوط به عبادت تشريعي است ، نه تكويني .
و نيز اينكه عبادت را حمل كردند بر استعداد و صلاحيت عبادت ، و گفتهاند : غرض
ترجمة الميزان ج : 18ص :582
از خلقت جن و انس اين است كه صلاحيت و استعداد عبادت را داشته باشند ، و يا مورد امر و نهي عبادي قرار بگيرند ، احتمالي است ضعيف ، براي اينكه اين معنا بسيار واضح است كه اگر كسي از چيزي استعداد و صلاحيت فعلي را ميخواهد ، براي اين ميخواهد كه آن فعل را انجام دهد ، و به فرضي هم كه به گفته شما غرض از خلقت صلاحيت عبادت باشد ، باز غرض اصلي و اولي عبادت است ، و صلاحيت و استعداد مقدمه آن است .
پس نميتوانيم عبادت در آيه را حمل كنيم بر صلاحيت و استعداد عبادت ، و اگر حمل كنيم در حقيقت اعتراف كردهايم به اينكه غرض اولي و بالذات ، خود عبادت است ، و اينجاست كه دوباره اشكال - البته اگر اشكالي باشد - برميگردد .
پس حق همين است كه بگوييم الف و لام در دو كلمه الجن و الانس الف و لام جنس است ، نه استغراق ، و مراد از عبادت ، خود عبادت است نه صلاحيت و استعداد آن .
و اگر غرض به استعداد هم تعلق گرفته باشد غرض ثانوي و جزئي است تا مقدمه باشد براي غرض اولي و اعلا كه همان عبادتست ، همچنان كه خود عبادت يعني اعمالي كه عبد با اعضاء و جوارح خود انجام ميدهد ، برميخيزد ، ميايستد ، ركوع ميكند ، به سجده ميافتد ، غرض به همه اينها تعلق گرفته ، و لذا ميبينيم به آنها امر فرموده ، اما اين غرض براي مطلوب ديگر و غرض بالاتر است ، و آن اين است كه بندگي و ذلت عبوديت بنده را در برابر رب العالمين نشان دهد ، ذلت عبوديت و فقر مملوكيت محض خود را در قبال عزت مطلق و غناي محض مجسم و ممثل سازد ، همچنان كه چه بسا اين معنا از آيه شريفه قل ما يعبؤا بكم ربي لو لا دعاؤكم نيز استفاده شود ، چون در اين آيه عبادت را به دعاء مبدل كرده است .
پس معلوم ميشود كه حقيقت عبادت اين است كه بنده ، خود را در مقام ذلت و عبوديت واداشته ، رو به سوي مقام رب خود آورد .
و همين ، منظور آن مفسريست كه عبادت را به معرفت تفسير كرده ، ميخواهد بگويد : حقيقتش آن معرفتي است كه از عبادت ظاهري به دست ميآيد .
پس غرض نهايي از خلقت همان حقيقت عبادت است ، يعني اين است كه بنده از خود و از هر چيز ديگر بريده ، به ياد پروردگار خود باشد ، و او را ذكر گويد .
اين بود آنچه با تدبر در آيه مورد بحث استفاده ميشود ، و اگر جن را در آن جلوتر از
ترجمة الميزان ج : 18ص :583
انس آورده ، براي اين است كه سخن از خلقت است و خلقت جن قبل از خلقت انس بوده ، به شهادت اينكه ميفرمايد : و الجان خلقناه من قبل من نار السموم .
و عبادت غرض و نتيجهاي است كه عايد فعل خدا ميشود ، نه عايد فاعل كه خود خدا باشد ، به همان بياني كه گذشت .
و از اينكه در آيه شريفه به وسيله نفي و استثناء ، غرض را منحصر در عبادت كرده فهميده ميشود كه خداي تعالي هيچ عنايتي به آنان كه عبادتش نميكنند ندارد ، همچنانكه گفتيم آيه شريفه قل ما يعبؤا ربكم ربي دعاؤكم به آن تصريح ميكند .
ما أريد منهم من رزق و ما اريد أن يطعمون كلمه اطعام به معناي دادن طعام به كسي است كه آن را بچشد و بخورد ، در قرآن كريم فرموده : و الذي هو يطعمني و يسقين و نيز فرموده : الذي اطعمهم من جوع و بنا بر اين ، ذكر اطعام بعد از رزق ، از قبيل ذكر خاص بعد از عام است كه معمولا در جايي به كار ميرود كه گوينده نسبت به خاص عنايتي بيشتر دارد .
و در اينجا خداي تعالي خواسته است در بين همه انحاء رزق عنايت بيشتر خود را نسبت به طعام بفهماند و اين بدان جهت است كه احتياج به طعام خوردن و سوخت بدن را تامين كردن ، از ساير حوائج انسان وسيعتر است ، و ساير حوائجش به آن اهميت نيست ، زيرا بدن همواره سوخت و سوز دارد ، هر طعامي كه ميخورد وقتي ميخورد كه گرسنه است ، و بعد از خوردن هم آن را دفع نموده ، دوباره گرسنه ميشود .
بعضي از مفسرين گفتهاند : منظور از رزق ، روزي دادن بندگان به بندگان است ، ميخواهد بفرمايد : من از بندگانم نه ميخواهم كه بندگان را روزي دهند ، و نه اينكه به خود من چيزي اطعام كنند .
بعضي ديگر گفتهاند : مراد از اطعام تقديم طعام به درگاه خدا است ، آن طور كه يك برده طعامي را نزد مولايش ، و يك خدمتكار طعامي را نزد مخدوم خود ميبرد ، ميخواهد بفرمايد : من نميخواهم بندگانم براي من رزقي تحصيل كنند ، و نيز از ايشان نميخواهم كه
ترجمة الميزان ج : 18ص :584
طعامي برايم درست كنند و به من پيشكش كنند تا من با آن رزق ارتزاق كنم ، و آن طعام را بخورم .
ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين اين جمله آيه قبلي را كه ميفرمود ما اريد منهم من رزق ... تعليل ميكند .
و در اين آيه التفاتي به كار رفته ، چون در آيه قبلي سياق ، سياق تكلم وحده بود ، ميفرمود من نميخواهم چنين و چنان كنند و در آيه مورد بحث خداي تعالي غايب فرض شده ميفرمايد خدا چنين و چنان است و اين بدان منظور است كه تعليل مذكور مستقيما مستند به اسم جلاله شود كه هر موجودي آغازش از آن اسم ، و انجامش نيز به سوي آنست ، گويا فرموده : من از ايشان رزقي نميخواهم ، چون رزاق منم ، زيرا من الله هستم .
و اگر از رازق بودن خود با صيغه مبالغه رزاق - بسيار روزي دهنده تعبير كرد ، با اينكه ظاهر سياق اقتضاء داشت كه اكتفاء كند به اين كه بفرمايد : خدا خودش رازق همه است ، براي اين است كه وقتي تنها خداي تعالي رازق باشد ، رزاق هم خواهد بود .
براي اينكه روزيخوارانش بي حساب و بسيارند ، پس اين آيه نظير آيه شريفه و ما أنا بظلام للعبيد است كه نظير اين بيان در تفسير آن نيز گذشت .
و كلمه ذو القوة يكي از اسماء خداي تعالي و به معناي قوي است ، با اين تفاوت كه اين كلمه از كلمه قوي رساتر است .
و كلمه متين نيز يكي از اسماءخداي تعالي است كه به معناي نيرومندي است كه هيچ كاري ناتوانش نميكند .
و تعبير به اين سه اسم براي اين است كه بر انحصار روزي دادن در خداي تعالي دلالت كند ، و بفهماند كه خدا در رساندن رزق به روزيخواران - با همه كثرتي كه دارند - ناتوان و ضعيف نميشود .
فان للذين ظلموا ذنوبا مثل ذنوب أصحابهم فلا يستعجلون كلمه ذنوب به معناي سهم و نصيب است ، و كلمه استعجال به معناي اين است كه از ديگري بخواهي عجله كند ، و او را بر انجام خواستهات تحريك كني .
اين آيه شريفه متفرع بر لازمه معنايي است كه جمله و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون آن را افاده ميكند ، چون اين جمله غرض از خلقت جن و انس را عبادت معرفي كرده و لازمه اين معنا آن است كه هر كس او را عبادت نكند ستمكار باشد ، آيه مورد بحث هم ميفرمايد : ستمكاران اين امت نيز نصيبي از عذاب دارند ، مثل نصيب هم مسلكانشان در امتهاي ديگر .
و معناي آيه چنين ميشود : حال كه اين ستمكاران خدا را عبادت نميكنند ، و خدا
ترجمة الميزان ج : 18ص :585
عنايتي به هدايت آنان ندارد ، و در نتيجه از ناحيه خدا سعادتي ندارند ، و هيچ سعادتي شامل ايشان نميشود ، قهرا نصيبي از عذاب دارند ، مثل نصيب هم مسلكانشان در امتهاي گذشته كه هلاك شدند ، پس با اين حال اين چه عجلهاي است كه دارند ، و به تو ميگويند كه زودتر عذاب ما را بياور ، و ميگويند : متي هذا الوعد ان كنتم صادقين - پس وعده چه وقت ميرسد اگر راست ميگوييد و ايان يوم الدين - روز قيامت چه وقت است ؟ .
در اين آيه شريفه التفاتي از غيبت به تكلم به كار رفته ، ( در آيه قبلي خدا را غايب فرض كرده بود ، و او را به اوصاف ذو القوة و رزاق و متين توصيف ميكرد ، و در آيه مورد بحث خود خداي تعالي گوينده به حساب آمده ، ميفرمايد آنهايي كه از اين امت ستمكارند ، چنين و چنان هستند ، و در حقيقت ميتوان گفت اين التفات جديدي نيست ، بلكه بر گشتن به سياق قبلي است ، كه باز در آن خداي تعالي گوينده بود ، و ميفرمود : من جن و انس را خلق نكردم ( مگر براي ... ) ، چون سخن در آيه مورد بحث از شاخههاي آن آيه است .
فويل للذين كفروا من يومهم الذي يوعدون اين آيه تفريع و نتيجهگيري از جمله فان للذين ظلموا ذنوبا ... ، و هم هشداري است به اينكه اين ذنوب و نصيب در روز قيامت براي آنان محقق و حتمي است ، هر چند كه زودرس شدن قسمتي از آن در همين دنيا ممكن باشد ، و قيامت روزي است كه براي آنان به غير از ويل و هلاكت چيزي نيست ، و آن همان روزي است كه وعدهاش داده شده .
و اگر تعبير للذين ظلموا كه در آيه قبلي بود ، در اين آيه به للذين كفروا تبديل شده ، براي اين بود كه توجه دهد ، به اينكه مراد از ظلم در آنجا ظلم كفر است نه ظلم به مردم .
بحث روايتي
در مجمع البيان ميگويد : با اسنادي از مجاهد روايت شده كه گفت : روزي علي بن ابي طالب (عليهالسلام) با عمامه بيرون آمد ، در حالي كه پيراهنش را به خود پيچيده بود ، پس فرمود : وقتي جمله فتول عنهم فما انت بملوم نازل شد ، احدي از ما نماند مگر آنكه يقين كرد كه عذاب خواهد آمد ، چون رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مامور شده بود از بين امت بيرون شود ، ولي همين كه اين جمله نازل شد : و ذكر فان الذكري تنفع المؤمنين دلهايمان آرام گرفت ، چون معناي اين جمله اين است كه : با قرآن ، كساني را كه از بين قومت به تو ايمان آوردهاند موعظه كن ، كه موعظه به حال مؤمنين سود ميدهد - نقل از
ترجمة الميزان ج : 18ص :586
كلبي .
مؤلف : اين روايت را الدر المنثور از كلبي و نيز نظير آن را از ابن راهويه و همچنين ابن مردويه ، از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل كرده .
و در توحيد به سند خود از ابن ابي عمير روايت كرده كه گفت : به حضرت ابي الحسن موسي بن جعفر (عليهالسلام) عرضه داشتم : معناي اين حديث رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كه فرموده : اعملوا فكل ميسر لما خلق له - عمل كنيد كه هر كس براي هر چه خلق شده ، رسيدن به آن غرض را برايش آسان كردهاند چيست ؟ فرمود : خداي عز و جل جن و انس را آفريد براي اينكه بندگياش كنند ، و نيافريده كه نافرمانياش كنند ، چون خودش فرموده : و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون پس وقتي خداي تعالي همه را براي اين غرض مقدس خلق كرده ، قطعا هر كس ميتواند به آن هدف برسد ، پس واي بر كسي كه كوري را بر هدايت ترجيح داده ، آن را انتخاب كند .
و در علل الشرايع به سند خود از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : روزي حسين بن علي (عليهماالسلام) بين اصحابش آمد و فرمود : خداي عز و جل خلق را نيافريد مگر براي اينكه او را بشناسند ، چون اگر او را بشناسند ، عبادتش هم ميكنند ، و اگر عبادتش كنند ، به وسيله عبادت او از پرستش غير او بي نياز ميشوند .
و نيز در همان كتاب به سند خود از ابي بصير روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام) از كلام خداي عز و جل پرسيدم كه ميفرمايد و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ، فرمود : آنان را آفريد تا امر به عبادتشان كند .
مؤلف : قمي هم در تفسير خود اين حديث را آورده ، اما نه سندش را ذكر كرده و نه نام مبارك امام را .
و در تفسير آيه شريفه ، بياني گذشت كه معناي اين روايات را روشن ميسازد ، زيرا در آنجا گفتيم غرضهايي كه در خلقت است - يعني تكليف و عبادت و معرفت - اغراضي است كه هر يك از ديگري حاصل ميشود .
ترجمة الميزان ج : 18ص :587
و در تفسير عياشي از يعقوب بن سعيد از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده كه گفت : از آن جناب از معناي اين كلام خدا پرسيدم كه ميفرمايد و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون فرمود : بندگان را براي عبادت آفريد .
پرسيدم آخر در آيه و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذلك خلقهم ميفرمايد آنان را براي رحمت آفريدم فرمود اين كه تو خواندي بعد از آن آيه نازل شد .
مؤلف : يعني آيه و لا يزالون ... ، بعد از آيه و ما خلقت ... نازل شده ، و امام خواسته است بفرمايد آيه و ما خلقت ... نسخ شده .
و در تفسير قمي ، در حديثي ديگر نيز آمده كه آيه مذكور با آيه و لا يزالون ... نسخ شده .
و مراد از اين نسخ ، بيان و رفع ابهام است ، نه نسخ اصطلاحي ، چون نسخ در كلام ائمه (عليهمالسلام) به معناي بيان و رفع ابهام بسيار آمده ، همچنان كه در تفسير آيه ما ننسخ من اية او ننسها ... به اين معنا اشاره كرديم .
و مراد امام (عليهالسلام) اين بوده كه غرض اعلاي از خلقت ، رحمت خاص الهي است كه تنها به وسيله عبادت حاصل ميشود ، و سعادتي است خاص كه از راه معرفت بدست ميآيد .
و در تهذيب به سند خود از سدير روايت كرده كه گفت : به امام صادق (عليهالسلام) عرضه داشتم : انسان در طلب رزق چه مقدار وظيفه دارد؟ فرمود : همين كه در مغازهات را باز كني ، و بساطت را پهن نمائي وظيفهات را انجام دادهاي .