بنام خداي رحمان و رحيم سوگند به خورشيد و گسترش نور آن ( 1) .
سوگند به ماه وقتي كه دنبال خورشيد ميرود ( 2) .
و به روز سوگند وقتي كه همه جا را روشن ميسازد ( 3) .
و به شب سوگند وقتي كه روي روز را ميپوشاند ( 4) .
و سوگند به آسمان و كسي كه آن را بنا كرده ( 5) .
و سوگند به زمين و آنكه آن را بگسترد ( 6 ) .
و سوگند به جان آدمي و آن كس كه آن را با چنان نظام كامل بيافريد ( 7) .
و در اثر داشتن چنان نظامي خير و شر آن را به آن الهام كرد ( 8) .
ترجمة الميزان ج : 20ص :496
(سوگند به اين آيات ) كه هر كس جان خود را از گناه پاك سازد رستگار ميشود ( 9) .
و هر كس آلودهاش سازد زيانكار خواهد گشت ( 10) .
طايفه ثمود از غرور و سركشي دعوت پيامبر خود صالح را تكذيب كردند ( 11) .
هنگامي كه شقيترين آنها برانگيخته شد ( 12) .
و رسول خدا ( صالح ) گفت : اين ناقه آيت خداست از خدا بترسيد و آن را سيراب كنيد ( 13 ) .
آن قوم رسول را تكذيب و ناقه را پي كردند ( 14) .
خدا هم آنان را به كيفر ظلم و گناهشان هلاك ساخت و شهرشان را با خاك يكسان نمود ( 15) .
و از عاقبت هلاكتشان پروايي نكرد ( 16) .
بيان آيات
حاصل مضمون اين سوره اين است كه : انسان - كه با الهام خدايي تقوا را از فجور و كار نيك را از كار زشت تميز ميدهد - ، اگر بخواهد رستگار شود بايد باطن خود را تزكيه كند ، و آن را با پرورشي صالح بپروراند و رشد دهد ، با تقوا بيارايد ، و از زشتيها پاك كند ، و گر نه از سعادت و رستگاري محروم ميماند ، هر قدر بيشتر آلودهاش كند ، و كمتر بيارايد محروميتش بيشتر ميشود ، و آنگاه به عنوان شاهد داستان ثمود را ذكر ميكند كه به جرم اينكه پيامبرشان حضرت صالح را تكذيب كرده ، ناقهاي را كه مامور به حمايت از آن بودند بكشتند ، به عذاب استيصال و انقراض مبتلا شدند ، و با نقل اين داستان به اهل مكه تعريض و توبيخ ميكند ، و سوره مورد بحث به شهادت زمينهاي كه دارد در مكه نازل شده .
و الشمس و ضحيها راغب در مفردات گفته : كلمه ضحي به معناي گستردگي نور آفتاب است ، ولي بعدها به معناي آن هنگامي استعمال شد كه آفتاب بعد ازطلوع خورشيد گسترده ميشود ، و روز بالا ميآيد .
و ضمير در ضحيها به كلمه شمس بر ميگردد ، در اين آيه به خورشيد و گستردگي نورش در زمين سوگند ياد شده .
و القمر اذا تليها كلمه قمر عطف است به كلمه الشمس ، و ضمير در اين آيه نيز به شمس بر
ترجمة الميزان ج : 20ص :497
ميگردد ، و در اين آيه به قمر سوگند ياد شده ، در حالي كه دنبال شمس در حركت است ، و مراد از دنبال روي قمر دو چيز ميتواند باشد : يكي اينكه از خورشيد كسب نور ميكند ، كه در اين صورت حال اذا تليها حالي دائمي است ، چون قمر دائما از شمس كسب نورميكند ، و يكي اينكه طلوع قمر بعد از غروب خورشيد باشد ، كه در اين صورت سوگند دائمي نيست ، بلكه در دو حال قمر است ، يكي ايامي كه قمر به صورت هلال در ميآيد ، و يكي ايامي كه تمام قرص آن روشن ميشود .
و النهار اذا جليها كلمه جلي از مصدر تجليه است ، كه به معناي اظهار و بر ملا كردن است ، و ضمير مؤنث ها به ارض بر ميگردد ( البته كلمه ارض قبلا ذكر نشده بود ، ولي از فحواي كلام معلوم است كه روز زمين را ظاهر و آشكار ميكند) .
ولي بعضي از مفسرين گفتهاند : ضمير فاعل در جلي به كلمه نهار و ضمير مفعول ها به كلمه شمس برميگردد ، و معنايش اين است كه : سوگند ميخورم به روز كه خورشيد را نمايان ميكند ، چون با بر آمدن روز خورشيد نمايان ميشود .
ولي اين سخن با آيه قبل نميسازد ، چون در آيه قبل ميفرمود : خورشيد روز را روشن ميكند ، و واقع هم همين است ، نه اينكه روز خورشيد را روشن كند .
بعضي ديگر گفتهاند : ضمير ها به دنيا بر ميگردد ، و معنايش اين است كه : قسم به خورشيد كه دنيا را روشن ميكند .
بعضي ديگر گفتهاند : به ظلمت بر ميگردد .
بعضي ديگر گفتهاند : فاعل فعل جلي خداي سبحان و ضمير ها به كلمه شمس بر ميگردد ، و معنايش اين است كه : سوگند ميخورم به روز ، آن هنگامي كه خدا خورشيد را ظاهر ميسازد ، و ليكن همه اين وجوه بعيد است .
و الليل اذا يغشيها يعني به شب سوگند در آن هنگام كه زمين را فرا ميگيرد ، پس ضمير ها به ارض بر ميگردد ، همچنان كه در جليها نيز گفتيم به آن بر ميگردد .
و بعضي گفتهاند به كلمه شمس بر ميگردد ، و معنايش اين است كه : به شب سوگند كه بر خورشيد احاطه مييابد ، و اين معنا بعيد است ، چون شب به خورشيد احاطه
ترجمة الميزان ج : 20ص :498
ندارد ، بلكه زمين و موجودات روي آن را فرا ميگيرد .
در اينجا سؤالي پيش ميآيد ، كه چرا در آيه قبل روشن شدن زمين را با صيغه ماضي تعبير كرد ، و فرمود : حليها و در اين آيه مساله فرا گرفتن شب در روي زمين را با صيغه مضارع تعبير كرده ، آنجا فرموده : و النهار اذا جليها ، و اينجا ميفرمايد : و الليل اذا يغشيها ، با اينكه ممكن بود بفرمايد و الليل اذا غشيها ، و يا در آنجا بفرمايد : و النهار اذا يجليها ؟ .
پاسخ اين سؤال اين است كه : با اين تعبير خواست بر حال حاضر دلالت كند ، و اشاره كند به اينكه در ايام نزول آيه كه آغاز ظهور دعوت اسلامي بوده ، تاريكي فجور زمين را پوشانده بود ، قبلا هم گفتيم كه بايد بين قسم و مطلبي كه برايش قسم ميخورند نوعي تناسب و ارتباط باشد ، و اگر فرموده بود : و الليل اذا غشيها سخن از تاريكي رانده بود ، ولي به تاريكي جهل و فسق حال حاضر اشاره نشده بود ، جواب ديگري كه ميتوان داد اين است كه به منظور رعايت فواصل فرمود : يغشيها .
و السماء و ما بنيها و الارض و ما طحيها كلمه طحو كه مصدر فعل طحي است به معناي گستردن است ، و كلمه ما در جمله و ما بنيها ، و در جمله و ما طحيها موصوله است ، و فاعل بنيها و طحيها خداي سبحان است ، و اگر از حضرتش تعبير به ما - چيزي كه كرد با اينكه بايد تعبير به من - كسي كه كرده باشد ، براي اين بود كه نكتهاي مهمتر را افاده كند ، و آن بزرگ جلوه دادن و شگفتي انگيختن است ، و معنايش اين است كه سوگند ميخورم به آسمان و آن چيز قوي عجيبي كه آن را بنا كرده و سوگند ميخورم به زمين و آن چيز نيرومند و شگفتآور كه آن را گسترده .
ولي بعضي از مفسرين كلمه ما را مصدريه گرفته ، آيه را چنين معنا كردهاند .
سوگند به آسمان و بناي آن ، و سوگند به زمين و گستردگيش .
ليكن سياق آيات - با در نظر گرفتن اينكه آيه و نفس و ما سويها فالهمها در آن قرار دارد - با اين نظريه سازگار نيست .
و نفس و ما سويها يعني سوگند ميخورم به نفس ، و آن چيز نيرومند و دانا و حكيمي كه آن را اين چنين
ترجمة الميزان ج : 20ص :499
مرتب خلق كرد و اعضايش را منظم و قوايش را تعديل كرد ، و اگر كلمه نفس را نكره آورد به نظر بعضي براي اين بود كه به نفس شخص معيني نظر نداشت ، و به قول بعضي ديگر براي بزرگ جلوه دادن آن بود ، ولي به نظر ما بعيد نيست براي اين بوده باشد كه اشاره كند به اينكه آنقدر اين خلقت اهميت دارد كه قابل تعريف و توصيف نيست ، و اينكه اين خلقت را خبري هست .
و مراد از نفس ، نفس انسانيت و جان همه انسانها است .
ولي بعضي گفتهاند : مراد از آن جان آدم ابو البشر (عليهالسلام) است ، ولي اين سخن با سياق آيات و مخصوصا با آيات قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها نميسازد ، چون معنا ندارد كه كسي نفس آدم ابو البشر را تزكيه كند و يا آلوده سازد ، مگر آنكه بگوييم در دو آيه مذكور استخدام شده علاوه بر اين ، هيچ علتي تصور نميشود كه ما را وادار سازد كلمه نفس را به نفس آدم (عليهالسلام) اختصاص دهيم .
فالهمها فجورها و تقويها كلمه فجور - به طوري كه راغب گفته - به معناي دريدن پرده حرمت دين است .
در حقيقت وقتي شريعت الهي از عمل و يا از ترك عملي نهي ميكند ، اين نهي پردهاي است كه بين آن عمل و ترك عمل و بين انسان زده شده ، و ارتكاب آن عمل و ترك اين عمل دريدن آن پرده است .
و كلمه تقوي - به طوري كه راغب گفته - به معناي آن است كه انسان خود را از آنچه ميترسد در محفظهاي قرار دهد .
و منظور از اين محفظه و تقوا به قرينه اينكه در مقابل فجور قرار گرفته اجتناب از فجور و دوري از هر عملي است كه با كمال نفس منافات داشته باشد ، و در روايت هم تفسير شده به ورع و پرهيز از محرمات الهي .
كلمه الهامكه مصدر الهم است ، به معناي آن است كه تصميم و آگهي و علمي از خبري در دل آدمي بيفتد ، و اين خود افاضهاي است الهي ، و صور علميهاي است يا تصوري و يا تصديقي كه خداي تعالي به دل هر كس كه بخواهد مياندازد ، و اگر در آيه شريفه هم تقواي نفس را الهام خوانده ، و هم فجور آن را ، براي اين بود كه بفهماند مراد از اين الهام
ترجمة الميزان ج : 20ص :500
اين است كه خداي تعالي صفات عمل انسان را به انسان شناسانده ، و به او فهمانده عملي كه انجام ميدهد تقوي است و يا فجور است ، علاوه بر تعريفي كه نسبت به متن عمل و عنوان اولي آن كرده ، عنواني كه مشترك بين تقوا و فجور است ، مثلا تصرف مال را كه مشترك بين تصرف در مال يتيم و تصرف در مال خويش است ، و همخوابگي را كه مشترك بين زنا و نكاح است ، به او شناسانده ، علاوه بر آن اين را هم به او الهام كرده كه تصرف در مال يتيم و همخوابگي با زن اجنبي فجور است ، و آن دوي ديگر تقوا است ، و خلاصه كلام اينكه منظور از الهام اين است كه خداي تعالي به انسانها شناسانده كه فعلي كه انجام ميدهند فجور است يا تقوا ، و برايش مشخص كرده كه تقوا چگونه اعمالي ، و فجور چگونه اعمالي است .
در آيه شريفه با آوردن حرف فاء بر سر آن ، مساله الهام را نتيجه تسويه قرار داده ، و فرموده : و نفس و ما سويها ، و چون نفس را تسويه كرد فالهمها ... پس به او الهام كرد ... ، و اين براي آن بود كه اشاره كند به اينكه الهام فجور و تقوا همان عقل عملي است ، كه از نتايج تسويه نفس است ، پس الهام مذكور از صفات و خصوصيات خلقت آدمي است ، همچنان كه در جاي ديگر فرمود : فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم .
و اضافه فجور و تقوا به ضميري كه به نفس بر ميگردد ، براي آن بوده كه اشاره كند به اينكه مراد از فجور و تقواي الهام شده ، فجور و تقواي مختص به نفسي است كه در آيه آمده ، يعني نفس انساني و نفس جن ، چون بر اساس آنچه از كتاب عزيز استفاده ميشود طايفه جن نيز مكلف به ايمان و عمل صالح هستند .
قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها كلمه فلاح كه مصدر ثلاثي مجرد افلح است ، و افلح ماضي از باب افعال آن است ، به معناي ظفر يافتن به مطلوب و رسيدن به هدف است ، بر خلاف خيبت كه به معناي ظفر نيافتن و نرسيدن به هدف است ، و كلمه زكاة كه مصدر ثلاثي مجرد زكي است و فعل زكي ماضي از باب تفعيل آن است ، به معناي روييدن و رشد گياه است به رشدي صالح و پربركت و ثمربخش ، و كلمه تزكيه كه مصدر باب تفعيل آن است به معناي روياندن آن است به همان روش و كلمه دسي از ماده دس بوده است چيزي كه هست
ترجمة الميزان ج : 20ص :501
يكي از دو سين آن قلب به ياء شده ، و به صورت دسي در آمده ، كه ماضي باب تفعيلش دسي ميشود ، و اين ماده به معناي آن است كه چيزي را پنهاني داخل در چيز ديگر كنيم ، و مراد از اين كلمه در آيه مورد بحث به قرينه اينكه در مقابل تزكيه ذكر شده ، اين است كه انسان نفس خود را به غير آن جهتي كه طبع نفس مقتضي آن است سوق دهد، و آن را بغير آن تربيتي كه مايه كمال نفس است تربيت و نمو دهد .
و آيه شريفه يعني قد افلح جواب هشت سوگندي است كه قبلا ياد شد ، و جمله و قد خاب ... عطف بر آن و جواب دوم است .
و تعبير از اصلاح نفس و افساد آن به تزكيه و تدسي مبتني بر نكتهاي است كه آيه فالهمها فجورها و تقويها بر آن دلالت دارد ، و آن اين است كه : كمال نفس انساني در اين است كه به حسب فطرت تشخيص دهنده فجور از تقوي باشد ، و خلاصه آيه شريفه ميفهماند كه دين ، يعني تسليم خدا شدن در آنچه از ما ميخواهد كه فطري نفس خود ما است ، پس آراستن نفس به تقوا ، تزكيه نفس و تربيت آن به تربيتي صالح است ، كه مايه زيادتر شدن آن ، و بقاي آن است ، همچنان كه در جاي ديگر به اين نكته تصريح نموده ميفرمايد : و تزودوا فان خير الزاد التقوي و اتقون يا اولي الالباب و وضع نفس در فسق و فجور بر خلاف وضعي است كه در صورت تقوا دارد .
كذبت ثمود بطغويها كلمه طغوي مانند كلمه طغيان مصدر است ، و حرف باء كه بر سر آن در آمده باي سببيت است ، و آيه شريفه و آيات بعدش تا آخر سوره جنبه استشهاد دارد ، و ميخواهد براي آيه قد افلح من زكيها ... نمونهاي ذكر كند .
اذ انبعث اشقيها كلمه اذ ظرف است براي جمله كذبت ، و يا براي جمله بطغويها ، و مراد از اشقاي ثمود آن كسي است كه ناقه را پي كرد ، و به طوري كه در روايات آمده نامش قدار بن سالف بوده ، كه مردم ثمود او را به اين كار واداشتند ، چون در آيات بعدي همه ضميرها را ضمير جمع آورده ، و همه مردم ثمود را مذمت ميكند .
فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقيها مراد از رسول الله حضرت صالح پيغمبر است ، كه پيامبر قوم ثمود بود ، و كلمه
ترجمة الميزان ج : 20ص :502
ناقه در جمله ناقة الله با فعلي از قبيل احذركم به صداي بالا قرائت شده ، تا مفعول آن باشد ، وكلمه سقيها عطف بر ناقه است .
و معناي آيه اين است كه : صالح پيغمبر با رسالتي از ناحيه خدا به ايشان گفت : از ناقه خدا و نيز از آبشخور آن پروا كنيد و متعرض او نشويد ، نه به قتلش اقدام كنيد و نه نوبت آب او را از او بگيريد ، و خداي تعالي داستان اين ناقه را در سوره هود و سورههاي ديگر به طور مفصل آورده .
فكذبوه فعقروها فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسويها كلمه عقر به معناي ريشه كن كردن چيزي است كه به سر بريدن شتر و مطلق كشتن نيز اطلاق ميشود ، و كلمه دمدمه به معناي خراب كردن بنا بر روي كسي است ، وقتي ميگويند : دمدم عليه القبر ، معنايش اين است كه خاك قبر را بر سرش فرو ريخت ، و منظور از اين عبارت اين است كه عذاب الهي به خاطر گناهاني كه كردند همه آنان را فرا گرفت ، و نسلشان را قطع و آثارشان را محو و نابود كرد .
و در جمله فسويها ظاهرا ضمير به ثمود بر ميگردد و مؤنث بودنش به اعتبار قبيله بودن اين قوم است ، و قبيله مؤنث است .
و معناي جمله اين است كه خداي تعالي اين قبيله را با خاك يكسان كرد ، ممكن هم هست ضمير مذكور به كلمه ارض كه از مفاد استفاده ميشود بر گردد ، و تسويه ارض به معناي تسطيح آن و از بين بردن پستي و بلنديهاي آن است .
بعضي ضمير را به دمدمه برگرداندهاند ، دمدمهاي كه از فعل فدمدم استفاده ميشود ، و معناي جمله اين است كه دمدمه آنان را تسويه كرد ، يعني همه را دمدمه كرد ، و هيچ صغير و كبيري را استثناء نكرد .
و لا يخاف عقبيها ضمير در اين آيه يا به دمدمه بر ميگردد ، و يا به تسويه و واو براي استيناف است ، و يا واو حاليه است ، و معنايش اين است كه : پروردگار ثمود از عاقبت دمدمه آنان و يا تسويه ايشان پروايي نكرد ، آنچنان كه پادشاهان و مستكبرين از عاقبت وخيم عقاب دشمنان خود و آثار سوء آن پروا و دلواپسي ميكنند ، براي اينكه پادشاهان نميدانند عاقبت اين عقابشان چيست ، و چه آثاري بجاي ميگذارد ، ولي خداي تعالي ميداند عاقبت عقابش چيست ، همان است كه خودش اراده كرده ، و مطابق با فرمان و اذن خود او است ، بنا بر اين
ترجمة الميزان ج : 20ص :503
آيه مورد بحث قريب المعناي با آيه زير است كه ميفرمايد : لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون .
بعضي گفتهاند : ضمير در لا يخاف - نميترسد به همان فرد اشقاي ثمود - قدار بن سالف - بر ميگردد ، و معنايش اين است كه كشنده ناقه از عاقبت وخيم عمل خود نميترسد .
بعضي ديگر گفتهاند : ضمير در لا يخاف به صالح (عليهالسلام) و ضمير در عقبيها به دمدمه بر ميگردد ، و معنايش اين است كه صالح از عاقبت دمدمه آن قوم نميترسيد ، براي اينكه به نجات خود اطمينان داشت ، و وجه ضعف اين دو قول روشن است .
بحث روايتي
در تفسير قمي در ذيل آيه و نفس و ما سويها آمده كه : يعني آن را بيافريد و صورتگري كرد .
و در مجمع البيان آمده : از زراره و محمد بن مسلم و حمران روايت شده كه از امام باقر و امام صادق ( عليهما السلام ) نقل كردهاند كه در تفسير آيه فالهمها فجورها و تقويها فرمودهاند : يعني براي او بيان كرده كهچه كارهايي ميكند و چه كارهايي نميكند ، و در تفسير آيه قد افلح من زكيها فرمودند : يعني رستگار شد هر كس اطاعت كرد و قد خاب من دسيها ، و نوميد و زيانكار شد هر كس كه معصيت كرد .
و در الدر المنثور است كه احمد ، مسلم ، ابن جرير ، ابن منذر ، و ابن مردويه از عمران بن حصين روايت كردهاند كه گفت : مردي به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) عرضه داشت : يا رسول الله آيا به نظر شما آنچه امروز مردم ميكنند و در باره آن رنج ميكشند چيزي است كه خداي تعالي قبلا قضايش را رانده ، و از پيش مقدرش كرده ؟ و همچنين آنچه بعدا براي مردم پيش ميآيد و رفتاري كه با پيامبر خود ميكنند ، و با همان رفتار حجت بر آنان تمام ميشود ، همه اينها از پيش مقدر شده ؟ فرمود : بله سرنوشتي است كه از پيش تعيين شده .
مرد
ترجمة الميزان ج : 20ص :504
پرسيد پس حال كه وضع چنين است ديگر اين همه تلاش براي چيست ؟ فرمود خداي تعالي وقتي كسي را براي يكي از دو سرنوشت فجور و تقوا خلق كرده ، راه رسيدن به آن را هم برايش فراهم ميسازد و او را آماده ميكند تا براي رسيدن به آن هدف عمل كند ، و اين معنا را قرآن كريم تصديق نموده ، ميفرمايد : و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها .
مؤلف : اينكه سائل پرسيد : و همچنين آنچه بعدا براي مردم پيش ميآيد ... ، معنايش اين است كه : وجوب صدور فعل چه حسنه و چه سيئه از نظر قضاء و قدري كه قبلا رانده شده منافات ندارد ، با اينكه از نظر صدورش از انسان اختياري و ممكن باشد و ما اين معنا را مكرر در بحثهاي گذشته اين كتاب ذكر نموده و توضيح داديم .
و در همان كتاب است كه ابن ابي حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه ، و ديلمي ، از جويبر از ضحاك از ابن عباس روايت كردهاند كه گفت : از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) شنيدم ميخواند : قد افلح من زكيها ... و ميفرمود : رستگار شد نفسي كه خدا آن را تزكيه كرده باشد ، و زيانكار شد آن نفسي كه خدا از هر چيزي محرومش كرده باشد .
مؤلف : اينكه در اين حديث تزكيه و محروم كردن را به خداي تعالي نسبت داده به وجهي درست است ، و با انتساب اولي به اطاعت خود انسان ، و دومي به معصيت خود آدمي منافات ندارد ، چون مكرر خاطرنشان كردهايم كه محروميت از هدايت ، و به عبارت ديگر اضلال تنها به عنوان مجازات منسوب به خدا ميشود ، و خداي تعالي هرگز ابتداء كسي را اضلال نميكند ، همچنان كه خودش فرمود : و ما يضل به الا الفاسقين .
و در مجمع البيان آمده كه روايت صحيح از عثمان بن صهيب از پدرش رسيده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به علي بن ابي طالب فرمود : شقيترين اولين چه كسي بود ؟ عرضه داشت كشنده ناقه صالح .
فرمود درست گفتي ، حال بگو ببينم شقيترين آخرين كيست ؟ علي (عليهالسلام) ميگويد : عرضه داشتم نميدانم يا رسول الله ، فرمود آن كسي است كه تو را بر اينجايت ( اشاره كرد به فرق سرش ) ضربت ميزند .
مؤلف : اين معنا را از عمار ياسر نيز روايت كرده .
و در تفسير برهان است كه ثعلبي و واحدي ، هر دو به سند خود از عمار و از عثمان بن
ترجمة الميزان ج : 20ص :505
صهيب ، و از ضحاك و ابن مردويه به سند خود از جابر بن سمرة ، و از عمار و از ابن عدي و يا از ضحاك ، و خطيب بغدادي در تاريخ خود از جابر بن سمرة ، و طبراني و موصلي و احمد از ضحاك از عمار ، روايت كردهاند كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : اي علي اشقاي اولين كشنده ناقه صالح بود ، و اشقاي آخرين قاتل تو است .
و در روايتي آمده كه اشقاي آخرين كسي است كه اين - محاسنت - را با اين - خون سرت - خضاب ميكند.