اي كساني كه ايمان آورديد خداوند هر آينه و مسلما شما را با چيزي از شكار ميآزمايد بطوري كه شكار تا دسترس و تيررس شما به شما نزديك ميشود تا بداند كه كيست كه از او به غيب ميترسد پس كسي كه از اين به بعد از حدود خداوند تجاوز كند ( و در حال احرام شكار كند ) براي اوست عذابي
ترجمة الميزان ج : 6ص :203
دردناك ( 94) .
اي كساني كه ايمان آورديد شكار را نكشيد در حالي كه شما در احراميد و كسي كه از شما عمدا شكاري بكشد كفاره آن نظير همان شكار است از چهارپايان اهلي ، دو نفر از شما كه صاحب عدالتند حكم به آن ميكنند ، در حالي كه آن كفاره را هدي قرار داده و آنرا به كعبه ميرساند .
يا اينكه كفارهاش طعام دادن به مسكينان و يا به جاي اطعام هر مسكين يك روز روزه است تا بچشد كيفر نافرماني خود را .
خداوند گناهان گذشته را عفو كرده است ، و اگر كسي دو باره چنين معصيتي كند پس خدا از او انتقام ميگيرد و خداوند عزيز و انتقامگير است ( 95) .
حلال شده است براي شما شكار دريايي و خوردن آن براي اينكه براي شما و رهگذرها متاعي باشد ، و حرام شده است بر شما شكار خشكي مادامي كه در احراميد ، و بترسيد از خدايي كه بسوي او محشور ميشويد ( 96) .
خداوند مكه را بيت الحرام و مايه قوام مردم قرار داده و نيز بهمين منظور ، شهر حرام و بردن هدي به مكه و قلائد را تشريع فرموده است ، تشريع فرموده تا بدانيد كه خداوند ميداند آنچه را كه در آسمانها و در زمين است و بدرستي خداوند بهر چيز دانا است ( 97) .
بدانيد بدرستي خداوند سختگير و شديد العقاب است و بخشنده و مهربان است ( 98 ) .
بر عهده رسول جز رسانيدن پيام چيزي نيست و خداوند ميداند آنچه را كه اظهار ميكنيد و آنچه را كه كتمان مينمائيد ( 99) .
بيان آيات
اين آيات در باره حكم شكارهاي دريايي و صحرايي در حال احرام نازل شده است .
يا ايها الذين آمنوا ليبلونكم الله بشيء من الصيد تناله ايديكم و رماحكم .
بلاء به معناي امتحان و آزمايش است ، و لام قسم و نون مشدد هر دو براي تاكيدند ، و اينكه فرمود : بشيء من الصيد ميخواهد ناچيزي و بيمقداري شكار را تلقين كند ، تا مخاطب را در انتهاي از نهيي كه در آيه بعدي است و دستبرداريش از سود ناچيز آن ، كمك كند ، و اينكه فرمود : تناله ايديكم و رماحكم ميخواهد به شكار از جهت آساني و دشواري تعميم دهد ، يعني چه آن شكار آسان بدست آيد مانند جوجههاي مرغ و برههاي وحشي و تخم مرغهاي وحشي كه با دست و به آساني صيد ميشوند .
و چه به دشواري بدست آيد مانند حيوانات وحشي بزرگ كه عادتا جز بوسيله سلاح شكار نميشود .
و ظاهر آيه و سياقش اين است كه مقدمه است براي حكم مشددي كه در آيه دومي است ، و لذا دنبالش فرمود : ليعلم
ترجمة الميزان ج : 6ص :204
الله من يخافه بالغيب چون در اين جمله اشعار هست به اينكه در اينجا حكمي از قبيل منع و تحريم در بين هست ، سپس فرمود : فمن اعتدي بعد ذلك فله عذاب اليم .
ليعلم الله من يخافه بالغيب .
بعيد نيست اينكه فرمود خداوند شما را ميآزمايد تا بداند چه و چه كنايه باشد از اينكه بزودي پيشامدي را مقدر ميكند تا مردم تشخيص داده شوند كدام يك از آنان از عذاب ناديده خداوند ميترسند و كدام يك نميترسد ، زيرا جهل در ساحت مقدس پروردگار راه ندارد ، تا بخواهد با پيش آوردن اين صحنهها مطيع و عاصي را تشخيص دهد ، و به اين وسيله جهل خود را بر طرف سازد ، و ما سابقا هم راجع به معناي امتحان خداوند در ذيل آيه : ام ا حسبتم ان تدخلوا الجنة ... ، در جلد 4 عربي اين كتاب بحث مفصل و كاملي ايراد كرده و معناي ديگري هم براي علم خداوند بيان نموديم ، اما اينكه فرمود : من يخافه بالغيب ظرف بالغيب در اينجا متعلق است به خوف و معناي خوف بالغيب اين است كه انسان از عذابهاي دردناك اخروي كه خداي تعالي انسان را از آنها تحذير كرده - با اينكه محسوس به هيچيك از حواس ظاهرهاش نيست - بترسد ، چنانكه ميفرمايد : انما تنذر من اتبع الذكر و خشي الرحمن بالغيب و نيز ميفرمايد : و ازلفت الجنة للمتقين غير بعيد .
هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ .
من خشي الرحمان بالغيب و جاء بقلب منيب و نيز ميفرمايد : الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعة مشفقون و اينكه فرمود : فمن اعتدي بعد ذلك به اين معنا است كه اگر كسي بعد از اين امتحان از حدي كه خداوند برايش معين نموده تجاوز كند براي اوست عذابي دردناك .
يا ايها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد و انتم حرم ... حرم ( به ضم حا و را ) جمع حرام ، و حرام صفت مشبه است ، در مجمع البيان گفته است : رجل حرام و رجل محرم به يك معنا است كما اينكه رجل حلال و رجل
ترجمة الميزان ج : 6ص :205
محل به يك معنا است ، و احرم الرجل به اين معنا است كه فلان مرد داخل در ماه حرام شد ، و نيز احرم الرجل يعني فلان مرد براي حج احرام بست ، و حرم نيز به معناي احرام است ، چنانكه در روايت دارد : كنت اطيب النبي لحرمه - من رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را در احرامش خوشبو ميكردم و معناي اصلي اين كلمه منع است ، و از همين جهت زنان را حرم ميگويند ، زيرا مردان دست اغيار را از آنان منع ميكنند ، و محروم را هم از اين رو محروم ميگويند كه از روزي ممنوع شده است .
و نيز گفته است مثل ( به كسر ميم ) و مثل ( به فتحميم و ثا ) و همچنين شبه و شبه به يك معنا هستند .
و نيز گفته است - بنا بر گفته زجاج نعم در لغت به معناي شتر و گاو و گوسفند است ، و در خصوص شتر به تنهايي هم نعم گفته ميشود ، اما گاو به تنهايي و گوسفند به تنهايي را نعم نميگويند .
و نيز گفته است فراء چنين گفته كه عدل ( به فتح عين ) چيزي را گويند كه معادل چيزي از غير جنس خود باشد ، و عدل ( به كسر عين ) به معناي مثل است ، ميگويي ، من غلامي عدل غلام تو دارم ، يا گوسفندي عدل گوسفند تو دارم ، در اينجا عدل را به كسر عين ميخواني چون غلام يا گوسفند تو از جنس غلام يا گوسفند اوست ، و اما اگر بخواهي از جهت قيمت ملاحظه كرده و چيزي را به غير جنس خود مقايسه كني عدل را به فتح عين ميخواني ، ليكن بصريين اين حرف را نپذيرفته و گفتهاند عدل و عدل هر دو به معناي مثل است ، چه در دو چيز از يك جنس بكار رود ، و چه در دو چيز از دو جنس .
و نيز صاحب مجمع البيان گفته است : و بال سنگيني نامطلوب هر چيزي را گويند ، و به همين معنا است طعام وبيل و ماء وبيل يعني خوراك و آبي ناگوار و سنگين و غير قابل هضم ، و نيز به اين معنا است آيه شريفه فاخذناه اخذا وبيلا - او را بطرز شديد و ناگواري دستگير كرديم و به همين اعتبار چوب كرباس شوي را وبيل ميگويند .
لا تقتلوا الصيد و انتم حرم نهي است از كشتن شكار ، ليكن جمله بعدي يعني احل لكم صيد البحر تا اندازهاي آنرا از جهت صيد بودن تفسير ميكند ، و ميفهماند مراد از آن صيد ، صيد خشكي و صحرايي است ، چنانكه از جهت معناي قتل جمله و من قتله منكم
ترجمة الميزان ج : 6ص :206
متعمدا فجزاء ... با كلمه متعمدا كه حال است از من قتله آنرا تفسير مينمايد ، و ظاهر تعمد مقابل خطاست و معناي قتل خطايي اين است كه قتل را بدون قصد انجام دهد مثلا به منظور تمرين در تير اندازي تير به هدفي مياندازد ، اتفاقا تير به شكاري اصابت ميكند و آنرا از پاي در ميآورد ، بنا بر اين از آيه استفاده ميشود كه اگر تير و يا سلاح ديگر خود را به قصد شكار بكار برد و شكار را از پاي در آورد كفاره واجب ميشود ، چه اينكه بياد احرامش باشد يا آنرا فراموش كرده باشد .
فجزاء مثل ما قتل من النعم يحكم به ذوا عدل منكم هديا بالغ الكعبة ظاهرا معنايش اين است كه اگر چنين كند بعهده اوست اينكه جزا و كفاره آنرا حيواني اهلي نظير حيواني كه كشته است بدهد ، و تشخيص اينكه اين حيوان نظير آن شكار هست يا نيست بعهدهدو نفر از مردان عادل و ديندار شما است ، و در حالي اين جزا جزاي در راه خدا ميشود كه به صورت هدي درآيد ، يعني به مكه فرستاده شود تا طبق دستور سنت در خود مكه يا در منا نحر و يا ذبح شود ، بنا بر اين ، لفظ جزاء مرفوع است به ابتدا ، و مبتدائي است براي خبر محذوف كه ظاهر كلام دلالت بر آن محذوف دارد ، و تقديرش : فعليه جزاء است ، و جملات : مثل ما قتل و من النعم و يحكم به ... همه اوصافي هستند از براي كلمه جزاء ، و جمله هديا بالغ الكعبة وصف و موصوف است ، و هدي همانطوري كه گفتيم حال است از جزاء ، اين بود معنايي كه ما براي آيه بنظرمان رسيد ، البته ديگران هم طور ديگري معنا كردهاند .
او كفارة طعام مساكين او عدل ذلك صياما : دو خصلت ديگري است براي كفاره صيد در حرم ، و اما اينكه آيا بين اين سه خصلت ترتيب هست ، يعني اگر ممكن است اول هدي كردن حيواني نظير آن شكار ، اگر ممكن نشد اطعام مساكين ، و اگر اين نيز ميسور نشد به همان مقدار روزه واجب است ، يا اينكه ترتيب در بين نيست حتي اگر دو كفاره اولي هم ممكن باشد ميتواند سومي را اختيار كند ؟ اين سؤالي است كه جوابش را بايد از اخبار استفاده كرد ، و گرنه صرف اينكه كلمه او در آيه بكار رفته دلالت بر عدم ترتيب ندارد ، و بيش از ترديد را نميرساند ، چيزي كه هست اينكه فرمود : او كفارة از آنجا كه طعام مساكين را كفاره ناميد سپس معادل آنرا از روزه معتبر دانست خالي از اشعار به ترتيب بين سه خصلت نيست : ليذوق وبال امره : لام در ليذوق براي غايت است ، كه با مدخولش متعلقند به كلمه فجزاء و بنا بر اين ، از آيه شريفه اين معنا كه كفاره خود نوعي از مجازات است بخوبي استفاده ميشود .
ترجمة الميزان ج : 6ص :207
عفا الله عما سلف و من عاد فينتقم الله منه ... .
اينكه عفو را متعلق به ما سلف - كارهاي گذشته فرموده قرينه است بر اينكه مراد از ما سلف شكارهايي است كه قبل از نزول اين آيه در حال احرام كردهاند ، نه شكارهايي كه در حين نزول اين آيه و يا بعد از آن صيد شدهاند ، بنا بر اين جمله عفا الله ... براي اين است كه كسي خيال نكند آيه كفاره شامل شكارهاي سابق بر نزول حكم هم هست ، بنا بر اين خود يكي از ادلهاي است كه ميتوان به آن استدلال كرد بر اينكه صحيح است عفو خداوند شامل عملي شود كه گر چه گناه نيست ليكن در طبعش مفسدهايست كه اقتضاي نهي مولوي را دارد ، اما اينكه فرمود : و من عاد فينتقم الله منه و الله عزيز ذو انتقام : ظاهر عود تكرار كردن عمل است ، ليكن در اينجا مراد تكرار افعال گذشته نيست تا معناي آيه اين بشود : كسي كه تكرار كند مثل اعمال گذشته را خداوند از او انتقام ميستاند .
زيرا اگر به اين معنا باشد آيه منطبق ميشود با عملي كه حكم و من قتله منكم متعمدا فجزاء ... متعلق است به آن ، و در نتيجه مراد از انتقام همان حكم به كفاره كه حكمي است فعلي خواهد بود .
ليكن ظاهر جمله فينتقم الله منه اين است كه ميخواهد از يك امري آينده خبر دهد ، نه از حكمي فعلي ، و اين خود شاهد است بر اينكه مراد از عود تكرار عملي است كه كفاره به آن متعلق شده است ، و در نتيجه مراد از انتقام ، عذاب الهي خواهد بود ، نه همان كفاره .
بنا بر اين ، آيه شريفه با صدر و ذيلش در صدد بيان جهات مساله قتل صيد است .
كه خدا از آنچه قبل از نزول آيه ارتكاب شده عفو فرموده ، و هم اينكه از اين به بعد هر كس مرتكب شود كفارهاي شبيه به آنچه صيد كرده به گردنش ميآيد و هم اينكه اگر بار دوم آنرا مرتكب شود كفاره نداشته و خداوند عذابش ميكند ، بيشتر اخباري كه از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) در تفسير اين آيه وارد شده به همين معنا دلالت دارد ، و اگر اين معني ، مقصود نباشد متعينا بايد انتقام را حمل كرد بر چيزي كه شامل وجوب كفاره هم بشود ، مانند مؤاخذه و امثال آن ، و عود را هم بايد حمل كرد بر عملي كه شبيه باشد به اعمال گذشته ، يعني شكاركشي ، آنگاه معناي آيه اين ميشود : هر كس بار ديگر شكاركشي سابق خود را از سر گيرد خداوند از او انتقام ميستاند .
يعني او را با ايجاب كفاره مؤاخذه ميفرمايد ، و اين معنا همانطور كه ملاحظه ميكنيد خيلي از ظاهر آيه بعيد است .
احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم و للسيارة ... اين آيات در مقام بيان حكم شكار كردن حيوانات دريايي و صحرايي است ، نه حكم خوردن آنها ، و اين خود شاهد است بر اينكه بايد متعينا بگوييم مراد از طعامه - خوردن كه
ترجمة الميزان ج : 6ص :208
معناي مصدري است ، نيست ، بلكه مراد شكار كردن است و مقصود از حليت طعام دريا حليت خوردن آن است ، در نتيجه از حليت صيد جواز شكار كردن حيوانات دريايي استفاده ميشود ، و از طعام دريا حليت خوردن هر چيزي كه از دريا گرفته شود بدست ميآيد ، و لو اينكه اين عنوان ( آنچه از دريا گرفته شود ) اعم است ، هم شامل شكار ميشود و هم مردارهايي كه آب بيرون مياندازد و هم غير حيوان ، الا اينكه آنچه ازاخبار اهل بيت (عليهمالسلام) وارد شده است اين عنوان ( آنچه از دريا گرفته ميشود ) را تفسير ميكند به ماهيهاي شور و امثال آن از شكارهاي مانده و كهنه ، و اينكه فرمود : متاعا لكم و للسيارة كانه حال است براي صيد البحر و طعامه و در آن اشارهاي هم به اين جهت هست كه خداوند از در منت آنرا حلال فرموده ، و چون خطاب به مؤمنين از جهت محرم بودنشان است عبارت لكم و للسيارة بمنزله اينست كه گفته شود براي شما محرمها و غير شما يعني آنهايي كه احرام ندارند .
اين را هم بايد دانست كه در آيات مورد بحث گفتگوهاي فقهي زيادي هست كه ، اگر كسي بخواهد از آن اطلاع حاصل كند بايد به كتب فقهي مراجعه نمايد .
جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس و الشهر الحرام و الهدي و القلائد تعليق كلام به كعبه و سپس توصيف آن به بيت الحرام كعبه بيت الحرام است ، و همچنين توصيف ماه را به حرام و سپس ذكر هدي و قلائد كه از شؤونات حرمت كعبه هستند همه دلالت دارند بر اينكه ملاك در اين امري كه در آيه است همانا احترام است .
راغب گفته : قوام و قيام چيزي است كه انسان يا هر چيز ديگري بوسيله آن بر پا ميشود ، و قيام و قوام هر دو اسماند براي چند چيز ، مانند ستون و تكيهگاه ، و به همين معنا است قيامي كه در اين آيه است : و لا توتوا السفهاء اموالكم التي جعل الله لكم قياما للناس - خداوند كعبه را بيت الحرام و مايه قوام شما قرار داده چون دنيا و آخرت آنان قوامش به كعبه بود .
اصم گفته است چون كعبه الي الابد پايدار است و نسخ نميشود .
البته بعضي از قراء قياما را قيما خواندهاند ، كه آن نيز به معناي قيام است .
و بنا بر گفته او برگشت معناي آيه مورد بحث به اين ميشود : خداي تعالي كعبه را
ترجمة الميزان ج : 6ص :209
احترام كرده و آنرا بيت الحرام قرار داده ، و به همين منظور بعضي از ماهها را هم حرام كرده و بوسيله حكم به وجوب حج در آن ماهها ، بين ماههاي حرام و بيت الحرام ارتباط برقرار كرد .
البته در اين بين اموري را هم كه مناسب با حرمت است مانند هدي و قلائد جعل فرمود ، و غرض از همه اينها اين بود كه كعبه را پايه حيات اجتماعي سعيدي براي مردم قرار دهد ، و آنرا قبلهگاه مردم كند ، تا در نماز ، دل و روي خود را متوجه آن كنند و اموات خود و ذبيحههاي خود را بسوي آن توجه دهند ، و در هر حال احترامش نمايند و در نتيجه جمعيت واحدهاي را تشكيل داده و جمعشان جمع و دينشان زنده و پايدار گردد ، از اقطار مختلف گيتي و نقاط دور در آنجا گرد هم آيند و همه قسم طريق عبادت را پيموده و منافعي را كه خصوص اين قسم عبادت براي آنان دارد به چشم خود ديده استيفا كنند ، و نيز اهل عالم بشنيدن اسم آن و به گفتگوي از آن و رفته رفته نزديك شدن و ديدن آن و توجه بسوي آن هدايت شوند .
خداي تعالي قريب به اين وجه را در آيه ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركا و هدي للعالمين ذكر فرموده و ما قبلا در جلد سوم عربي ، اين كتاب در تفسير آن مطالبي كه براي روشن شدن ذهن خواننده مؤثر است گذرانديم ، و نظير آن كلام در معناي قيام در شهر الحرام ميآيد ، چه شهر حرام نيز مايه قوام مردم است ، و خداوند در آن ايام جنگ را تحريم نموده و جان و مال و عرض آنان را از دستبرد دشمن ايمن كرده ، و در نتيجه به آنها فرصتي داده تا امور خود را اصلاح كنند ، شهر حرام در حقيقت منزلگاه مسافر را ميماند كه در آن به استراحت و رفع تعب و رنج و سفر ميپردازند .
و كوتاه سخن بيت الحرام و شهر الحرام و هر چه كه متعلق است به آن مانند هدي و قلائد از جهت باعث بودن بر قوام معاد و معاش مردم منافعي است كه شمردن اشخاصي را كه از جزئيات ثابت و غير ثابت آن منتفع شده و ميشوند هر متفكري را به شگفت درميآورد ، و اين حقيقت را بعد از چند آيه در بيان نهي از صيد براي اين منظور تذكر داد كه جوابي باشد از توهمي كه ممكن است كسي بكند و بگويد : نهي از شكار كردن با اينكه يا اصلا اتفاق نميافتد و يا بندرت وقوع مييابد حكمي است بسيار كم فائده و يا بي فايده ، چه تحريم شكار در يك مكاني از امكنه و در زماني از زمانها و همچنين سوق دادن هدي جز تقليد از خرافات امم جاهليت و همجيت چه سودي در بر دارد ؟ از اين سؤال جواب داده شده كه اعتبار بيت الحرام و شهر الحرام و احكامي كه بر آن دو تشريع شده مبني بر حقيقتي علمي و اساسي و جدي است ، و
ترجمة الميزان ج : 6ص :210
آن اينست كه اين بيت الله و احكام و مناسكش مايه قوام و حيات مردم است .
از اين جا روشن ميشود چطور جمله ذلك لتعلموا ... به ما قبل خود متصل ميشود ، و اما اشاره ذلك يا بخود حكمي است كه در آيات قبل بيان شده ، و جمله جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس ... حكمت آن را بيان ميكند ، يا بيان حكمي است كه جمله جعل الله الكعبة ... آنرا توضيح ميدهد ، اگر مشار اليه ، اولي باشد معناي آيه اين ميشود : خداوند بيت الحرام و شهر الحرام را باعث قوام مردم قرار داده ، و احكامي را مناسب آن دو جعل فرموده تا با عمل كردن و حفظ احترام آنها به اين حقيقت پي ببرند كه خداوند به آنچه در آسمانها و زمين است دانا است چنين خدائي ميداند كه هر موجودي چه چيز برايش نافع است ، از همين جهت اين احكامي را كه ميبيني ( حرمت صيد و ساير احكام احرام ) تشريع كرده ، نه از جهت تقليد از خرافات مردم نادان .
و اگر معناي دوم باشد مفاد آيه اين ميشود : ما براي شما اين حقيقت ( قرار دادن بيت الحرام و غيره را قوام مردم ) را بيان كرديم تا بدانيد كه خداوند ميداند آنچه را كه در آسمانها و زمين است ، و همچنين امور و احكامي كه در آن دو ( بيت الحرام و شهر الحرام ) جعل فرموده از روي مصلحت بوده ، پس كسي توهم نكند كه اين احكام لغو و يا ناشي از خرافات عهد جاهليت است .
اعلموا ان الله شديد العقاب و ان الله غفور رحيم ... اين دو آيه تاكيدند براي بيان احكام مذكور و تثبيت انذار براي موفقيت آنها و وعدهاند براي فرمانبران و وعيدند براي نافرمانان ، و چون شائبه تهديد هم در آن هست از اين رو وصف شدت عقاب را مقدم داشت بر وصف مغفرت و رحمت ، و نيز از همين جهت در دنبالش فرمود : ما علي الرسول الا البلاغ و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون .
بحث روايتي
در كافي به سند خود از حماد بن عيسي و ابن ابي عمير از معاوية بن عمار از امام ابي عبد الله (عليهالسلام) نقل كرده كه در تفسير آيه شريفه ليبلونكم الله بشيء من الصيد تناله ايديكم و رماحكم فرمود : حيوانات وحشي در عمره حديبيه براي رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) محشور شدند ، و همه تا حدود تيررس آن جناب و يارانش بلكه تا دسترس آنها نزديك آمدند .
ترجمة الميزان ج : 6ص :211
مؤلف : اين روايت را عياشي از معاوية بن عمار بطور مرسل نقل نمود ، و نيز اين معنا را كليني در كافي و شيخ در تهذيب هر كدام به سندي كه به حلبي دارند از امام صادق (عليهالسلام) نقل نمودهاند ، عياشي از سماعه و همچنين قمي در تفسير خود بطور مرسل نقل كردهاند و از مقاتل ابن حيان بطريقي كه خواهد آمد نقل شده است .
و در در المنثور است كه ابن ابي حاتم از مقاتل ابن حيان نقل كرده كه گفت : اين آيه در عمره حديبيه نازل شده ، و اتفاقا آن سال بقدري شكارهاي صحرايي و هوايي زياد بود كه هيچ سابقه نداشت ، بطوري كه دوشبدوش راحله ( مركب ) ها آمد و شد ميكردند .
رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مسلمينرا نهي فرمود از اينكه در حال احرام از آنها شكار كنند ، و اين نهي از براي اين بود كه معلوم شود كيست كه در چنين حالي كه شكارهاي ناياب اينطور در بين دست و پاي مركبها آمد و شد دارند از خدا ميترسد و از اين نعمت وافر چشم ميپوشد .
مؤلف : اين دو روايت با بيان سابق ما كه گفتيم صيد اعم است از اينكه در دسترس باشد و مثال زديم به جوجه و تخم مرغ و بچه شكار يا در دسترس نباشد و مثال زديم به شكارهاي بزرگ منافات ندارند ، براي اينكه در كافي با ذكر سند تا احمد بن محمد و از او بطور رفع نقل ميكند كه امام (عليهالسلام) در ذيل آيه تناله ايديكم و رماحكم فرمود : مراد از دسترس بودن تناله ايديكم همان تخم و جوجه است ، و مراد از رسيدن نيزهها و رماحكم همان شكارهاي بزرگي است كه با دست صيد نميشوند .
و در تفسير عياشي به اسناد خود از حريز از امام ابي عبد الله (عليهالسلام) نقل كرده كه فرمود : اگر مرد محرم كبوتري را بكشد كفارهاش گوسفندي است ، و اگر جوجه آنرا بكشد كفارهاش شتري است ، و اگر تخم مرغي را با پا لگد كرده و بشكند بر اوست يكدرهم ، كه آن را و آن گوسفند و شتر را در مكه و يا منا تصدق دهد ، و اين همان قول خداست كه فرمود :
ترجمة الميزان ج : 6ص :212
ليبلونكم الله بشيء من الصيد تناله ايديكم ( جوجه و تخم ) و رماحكم ( مادران آنها) .
مؤلف : همين روايت را شيخ در تهذيب از حريز از آن جناب با اكتفاي به قسمت اخير آن نقل كرده است .
و در تهذيب به سند خود از ابن ابي عمير از حماد از حلبي از امام ابي عبد الله (عليهالسلام) نقل كرده كه فرمود : محرم وقتي صيدي را بكشد جزايي به گردنش ميآيد كه بايد آنرا به مسكينان تصدق دهد ، و اما اگر بار دوم چنين كند كفارهاي بر او نيست ، و خداوند از او انتقام ميستاند ، و مقصود از انتقام همان نقمت و عذاب آخرت است .
و نيز در تهذيب از كليني از ابن ابي عمير از بعضي از اصحابش از امام ابي عبد الله (عليهالسلام) نقل كرده كه فرمود : اگر محرم اشتباها صيدي را بكشد بر او كفاره است ، و اگر براي بار دوم عمدا چنين كند ديگر كفاره ندارد ، و ليكن اين چنين شخص از كساني است كه خدا از آنها انتقام ميستاند .
و نيز در تهذيب از ابن ابي عمير از معاوية بن عمار نقل ميكند كه گفت : خدمت امام ابي عبد الله (عليهالسلام) عرض كردم محرمي صيدي را شكار كرد تكليفش چيست ؟ فرمود كفاره بايد بدهد ، عرض كردم : اگر تكرار كرد چطور ؟ فرمود هر دفعه كه تكرار كند كفاره دارد .
مؤلف : روايات همانطوري كه ميبينيد مختلف و متعارضند ، و لذا مرحوم شيخ طوسي در مقام جمع آنها بر آمده و فرموده : مراد از آن رواياتي كه براي بار دوم كفاره را واجب ندانسته صورت عمد است ، و مراد از روايات ديگر در صورت نسيان است ، كه هر چند دفعه تكرار شود كفاره واجب ميشود .
و نيز در تهذيب به سند خود از زراره از امام ابي جعفر (عليهالسلام) در باره قول خداي تعالي كه فرموده : يحكم به ذوا عدل منكم نقل كرده كه فرموده : مراد از عدل رسول الله و امامان بعد از اوست ، هر حكمياز احكام كه بداني از رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و ائمه بعد از او صدور يافته ، ديگر لازم نيست در مقام پرسش از آن برآيي .
مؤلف : و در اين معنا تعداد زيادي از روايات وارد شده ، كه در بعضي از آنها دارد : من
ترجمة الميزان ج : 6 ص :213
(راوي ) نزد امام صادق (عليهالسلام) اين آيه را تلاوت كردم : ذوا عدل منكم فرمود : ذو عدل منكم اين يكي از جاهائي است كه نويسندگان قرآن اشتباه كردهاند ، البته معلوم است كه اين اختلاف در قرائت است .
و در كافي از زهري از علي بن الحسين (عليهماالسلام) نقل كرده كه فرمود ، روزه كفاره شكار واجب است ، زيرا خداي تعالي فرموده : و من قتله منكم متعمدا فجزاء مثل ما قتل من النعم يحكم به ذوا عدل منكم هديا بالغ الكعبة او كفارة طعام مساكين او عدل ذلك صياما اي زهري هيچ ميداني معناي اينكه روزه بمقدار اطعام مساكين و عدل آن باشد چيست ؟ زهري ميگويد : عرض كردم : نه نميدانم ، فرمود : شكار را قيمت ميكنند ، آنگاه قيمت آنرا با گندم ميسنجند ، و بدست ميآورند كه با قيمت آن چقدر گندم ميتوان خريداري كرد ، سپس آنمقدار گندم مفروض را به صاع تقسيم كرده ببينند چند صاع است .
آنگاه در مقابل هر نصف صاع يك روز روزه ميگيرند .
و در كافي به سند خود از احمد بن محمد از بعضي از رجال روايتي خود از امام ابي عبد الله (عليهالسلام) نقل ميكند كه فرمود : كسي كه در احرامش هدي بر او واجب شده ميتواند هدي خود را در هر جا كه بخواهد نحر كند ، مگر فدا و كفاره صيد ، كه بايد آنرا به مكه برساند ، چون خداي تعالي در خصوص آن فرمود : هديا بالغ الكعبة هديي كه به كعبه برسد .
و در تفسير عياشي از حريز از ابي عبد الله (عليهالسلام) روايت شده است كه فرمود : مراد از صيد دريا در آيه احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكمماهيهاي شوري است كه ميخورند ، و فرق بين حيوان دريايي و صحرايي اين است كه هر مرغي كه در باتلاقها و نيزارها بسر ميبرد ، اگر تخمگذاري و پرورش جوجهاش در خشكي انجام ميگيرد ، آن مرغ از مرغهاي صحرايي بشمار ميرود ، و اگر تخمگذاري و پرورش جوجهاش را در آب انجام ميدهد ، آن مرغ از مرغهاي آبي محسوب ميشود ، و شكار آن حلال است .
و نيز در تفسير عياشي از زيد شحام ، نقل ميكند كه گفت : از امام ابي عبد الله
ترجمة الميزان ج : 6ص :214
(عليهالسلام) از معناي : احل لكم صيد البحر پرسيدم ، فرمود : مراد از صيددريا ماهي شور و ماهيهاي دودي است كه همراه خود بردهاي ، و اما اگر ماهي تازه باشد آن صيد نيست بلكه متاع است .
مؤلف : روايات در اين معنا از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) از طريق شيعه بسيار است .
و در الدر المنثور است كه ابن ابي شيبه از معاوية بن قره و احمد از مردي از انصار روايت كردهاند كه مردي شترش تخمدان يعني لانه شتر مرغي را لگد كرد و تخمهاي آن را شكست ، رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود بايد براي شكستن هر تخمي يك روز روزه بداري ، و يا يك مسكين را اطعام كني .
مؤلف : و نيز همين معنا را ازابن ابي شيبه از عبد الله بن ذكوان از رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و نيز از ابن ابي شيبه و از ابي الزناد از عايشه از رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل كرده است .
باز در الدر المنثور است كه ابو الشيخ و ابن مردويه از طريق ابي المهزم از رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل كردهاند كه فرمود : كفاره در تخم شتر مرغ همان قيمت آنست .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابي حاتم از ابي جعفر محمد بن علي نقل كرده كه مردي از علي (عليهالسلام) پرسيد هدي از چه چيز بايد باشد ؟ فرمود از هشت جفت ، مرد سائل مثل اينكه نفهميد و به شك افتاد ، امام فرمود : شماها قرآن ميخوانيد ؟ گويا مرد سائل عرض كرد : آري ميخوانيم ، امام فرمود : هيچ شنيدهاي كه خداي تعالي فرموده : يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود احلت لكم بهيمة الانعام ؟ عرض كرد : آري ، حضرت فرمود شنيدهاي كه خداي تعالي ميفرمايد : ليذكروا اسم الله علي ما رزقهم من بهيمة الانعام و نيز ميفرمايد : و من الانعام حمولة و فرشا و نيز ميفرمايد : فكلوا من بهيمة الانعام ؟
ترجمة الميزان ج : 6ص :215
عرض كرد آري همه اينها را شنيدهام ، امام فرمود : آيا شنيدهاي كه ميفرمايد : من الضان اثنين و و من المعز اثنين و من الابل اثنين و من البقر اثنين عرض كرد : آري شنيدهام ، فرمود : آيا شنيدهاي كه ميفرمايد : يا ايها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد و انتم حرم تا آنجا كه ميفرمايد : هديا بالغ الكعبة عرض كرد آري شنيدهام ، فرمود : اگر من آهويي شكار كنم و بكشم بنا بر اين چه كفارهاي بر من واجب ميشود ؟ عرض كرد گوسفند ، علي (عليهالسلام) پرسيد آيا بايد آن را به كعبه برساند ؟ مرد عرض كرد آري ، حضرت فرمود : مطلب همين است .
چون همانطوري كه شنيدهاي خداوند آن هدي را بالغ الكعبه ناميده .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابي حاتم از عطاي خراساني نقل كرده كه گفت عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و علي بن ابيطالب و ابن عباس و زيد بن ثابت و معاويه در اين مساله كه محرم اگر شكاري را بكشد چه كفارهاي به عهدهاش ميآيد حكم كردهاند به اينكه بايد ديد قيمت آن شكار چقدر بوده است ، با همان مبلغ اطعام مسكين كند .
و نيز ابن جرير از ابي هريره از رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل ميكند كه در ذيل آيه احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم فرمود : چيزي كه دريا از مردارها بيرون افكند همان طعام درياست .
مؤلف : در همين معنا رواياتي از بعضي از صحابه نيز نقل شده ، ليكن رواياتي كه از طرق اهل بيت (عليهمالسلام) نقل شده و از نظر خواننده گذشت با آن روايات مخالفت دارند .
در تفسير عياشي از ابان بن تغلب نقل ميكند كه گفت : حضور حضرت ابي عبد الله (عليهالسلام) عرض كردم معناي جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس چيست ؟ فرمود : كعبه را مايه قوام دين و دنياي مردم قرار داد .
بگو اي محمد هرگز پاك و ناپاك مساوي نيستند هر چند زيادي ناپاكان شما را به تعجب وا دارد ، پس اي خردمندان از خدا بترسيد باشد كه رستگار شويد ( 100) .
بيان آيه
اين آيه سياقش نحوهاي است كه گويا منفرد و غير مربوط به ما قبل و ما بعد خود نازل شده و گويا زحمت ارتباط دادن آن به ما قبل و ما بعدش زحمتي بي نتيجه است ، آيهايست مشتمل بر يك مثال كلي كه خداوند آن مثال را براي بيان خصوصيتي كه براي دين حق است در بين ساير اديان ، و رفتار مردم نسبت به دين حق و دين باطل بكار برده است ، و آن خصوصيت اين است كه اعتبار در هر جا با حق است ، و لو اينكه اهل حق و جمعيت آن كم و معدود باشند ، و در برابر خير و سعادت بايد تسليم شد ، هر چند بيشتر مردم مخصوصا اقويا از آن گريزان و رويگردان باشند ، زيرا حق در احكام و نواميسش جز بر عقل سليم اعتماد ندارد ، و حاشا كه عقل سليم مردم را جز به سوي صلاح مجتمعشان و جز به كارهايي كه جامعه را احكام و انتظام ميبخشد راهنمايي نمايد ، خواه هواپرستان كه هميشه اكثريت را دارا هستند بخواهند يا
ترجمة الميزان ج : 6ص :217
نخواهند ، اين نظام كون است كه ميبينيم جز پيرو آراء حقه نيست ، و ذرهاي بخاطر دلخواه هواپرستان از نظم خود صرفنظر نميكند ، آري اگر حق دنبال هواهاي اين و آن را ميگرفت آسمانها و زمين فاسد ميشدند .
قل لا يستوي الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثرة الخبيث گويا مراد از يكسان نبودن خبيث و طيب ( پليد و پاك ) اين است كه پاك بهتر از پليد است ، و چون گفتن اين حرف مثل گفتن : آنچه در جوي ميرود آب است ، ميباشد ، از اين رو بايد گفت جمله مبني بر كنايه است ، به اين بيان كه مقام و منزلت پاك به حسب طبع اولي و اقتضاي فطريش از ناپاك بالاتر است ، بطوري كه اگر عكس آن فرض شود و ناپاك براي بعضي از عوارض بهتر از پاك گردد لازمهاش اين است كه نخست مدارج كمال را يكي پس از ديگري بپيمايد تا بحد خوبي پاك رسيده و محاذي و برابر او قرار بگيرد تا خوب شود ، سپس از آن درجه هم بالاتر رفته و ما فوق خوبي پاك قرار بگيرد ، تا خوبتر از پاك شود .
بنا بر اين براي نفي اين مطلب گفتن اينكه : خبيث و طيب يكسان نيستند ، در انكار بهتري خبيث ابلغ و رساتر است ، از اينجا نيز معلوم ميشود براي چه نكتهاي خبيث جلوتر از طيب ذكر شده است ، سياق كلام در اين آيه بيان اين جهت است كه زيادي و كثرت خبيث آنرا از طيب بهتر نميكند ، و چون در مقام بيان اين جهت است ، بايد اول خبيث را ذكر كند ، و بفرمايد : بد مانند خوب نيست اگر چه خيلي هم زياد باشد ، و اما اگر در چنين مقامي بفرمايد : طيب مانند خبيث نيست ، بايد دنبالش فرموده باشد : و لو طيب خيلي هم كمتر از خبيث باشد ، ( دقت بفرمائيد ) .
اين را هم بايد دانست كه پاكي و پليدي به هر معنائي كه باشد دو وصف حقيقي و دو واقعيت خارجي هستند براي اشياء ، مانند طعام پاك و ناپاك ، و زمين پاك و ناپاك و امثال آن ، خداي تعالي هم آن دو را در امور مادي و واقعيتهاي خارجي بكار برده و ميفرمايد : و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبث لا يخرج الا نكدا و نيز در باره روزي پاك فرموده : و الطيبات من الرزق و اگر گاهي ديده ميشود كه اين دو كلمه در امور وضعي و اعتباريات قرار دادي بكار ميرود و مثلا گفته ميشود : حكم طيب يا خبيث ،
ترجمة الميزان ج : 6ص :218
خلق طيب يا خبيث ، اين در حقيقت استعمالي است مجازي و بنوعي عنايت .
در آيه مورد بحث گر چه تقوا ، يا عبارت است از انجام كارهاي نيك و طيب يا ترك كارهاي زشت و خبيث، ليكن اينكه جمله فاتقوا الله را متفرع كرده است بر جمله لا يستوي الخبيث و الطيب و اينكه مساله يكسان نبودن خبيث و طيب را از مسلمات گرفته ، شاهد قوي و زندهايست بر اينكه مراد از طيب و خبيث پاك و پليدهاي خارجي و حقيقي ميباشد ، بنا بر اين ، دليل خيلي روشن است و كسي نميتواند در آن خدشه كند ، بخلاف اينكه اگر مراد از طيب و خبيث كارهاي نيك و بد بود كه در اين صورت دليل خيلي روشن نبود ، زيرا هر طائفه و ملتي هر قدر هم منحرف باشند كار خود را خوب و اعمالي كه مخالف ميل و هواي نفس آنهاست بد ميپندارند ، بنا بر اين در اينجا مطلب مبني است بر مطلب ديگري كه خداي سبحان در موارد متعددي در كلام مجيد خود آنرا بيان فرمود ، و آن مطلب اين است كه دين از احكام فطرت و نواميس خلقت است ، و چيزي را كه دين دعوت به آن ميكند همان زندگي طيب و پاكيزه است ، و چيزي را كه از آن نهي ميكند همان زندگي آلوده و ناپاك است ، و خدا جز طيبات را حلال نكرده ، و جز خبائث را تحريم ننموده ، و لذا فرموده است : فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و نيز فرموده و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و نيز فرموده : قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق .
پس ما حصل كلام اين شد كه خداي تعالي در آيه مورد بحث لا يستوي الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثرة الخبيث مثالي زده است براي بيان اينكه قواعد دين ناشي هستند از صفاتي تكويني كه در اشياي عالم است ، از پاكيها و پليديها ، كه بي شك در سعادت و شقاوت آدميان تاثير تامي دارند ، و فرقي در كم و زياد آنها از جهت اثر نيست ، خوبش خوب است اگر چه اندك باشد ، و بدش بد است اگر چه بسيار باشد .
چون چنين است هر شخص عاقلي كه پاكيها و پليديها را از هم تشخيص ميدهد و عقلش قدرت قضاوت اينكه پاك از
ترجمة الميزان ج : 6ص :219
ناپاك بهتر است ، و اينكه واجب است كه در سعادت زندگي خويش بكوشد و خير را بر شر ترجيح دهد بايد از خداي تعالي ترسيده و راه او را سلوك كند ، هيچگاه از اينكه اكثر مردم از راه خدا منحرفند مغرور نشود ، و مانند آنان به كارهاي زشت و رذايل اخلاقي تن در ندهد ، هوا و هوسهاي كشنده او را از پيروي حق باز ندارد ، نه از راه فريبندگي مفتونش سازد ، و نه از طريق تهديد زبونش كند ، كه اگر در برابر اكثريت منحرف چنين استوار ايستاد اميد فلاح و رسيدن به سعادت انسانيت براي اوهست .
فاتقوا الله يا اولي الالباب لعلكم تفلحون اين جمله تفريع است بر مثالي كه در صدر آيه زده است ، و محصل معني آن با رعايت اين جهت كه متعلق تقوا همان احكام شرعي است كه مبتني بر پاكيها و ناپاكيهاي تكويني است .
چنين ميشود : هيچ عاقلي در اينكه رعايت پاكيها و اجتناب از ناپاكيها در سعادت و رستگاري آدمي تاثير دارد شك نميكند ، از اين رو واجب است كه شما صاحبان عقل و بينش از خدا بترسيد و به شرايع دين او عمل كنيد تا شايد رستگار شويد .
اي كساني كه ايمان آوردهايد سؤال نكنيد از چيزهائي كه اگر ظاهر شود بر شما ناراحت ميشويد و اگر هنگام نزول قرآن از آنها بپرسيد معلوم ميشود بر شما و خداوند آنها را ميبخشد ، و خداوند بخشنده و حليم است ( 101) .
گروهي سؤال كردهاند پيش از شما از آنها و آنگاه صبح كردند در حاليكه به آن كافر شدند ( 102 ) .
بيان آيات
اين دو آيه ظهوري در ارتباط به ما قبل خود ندارد و مضمونشان بي نياز از اتصال به كلام ديگري است ، كه آن كلام چيزي را بيان نمايد كه خود اين دو آيه به تنهايي نتوانند آنرا افاده كنند ، بنا بر اين هيچ حاجتي نيست به اينكه ما خود را مانند جمعي از مفسرين به زحمت انداخته و براي بر قرار كردن پيوند ما بين آن دو و آيات قبل يا بين آنها و اول سوره يا براي اينكه آندو را به غرضي كه در سراسر سوره است مربوط سازيم ، توجيهاتي بنماييم ، پس چه بهتر كه از اين معنا
ترجمة الميزان ج : 6ص :221
چشم پوشيده و بگذريم : يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم ... ابداء به معناي اظهار و ساء به معناي بد حال كرد و ضد سر است كه به معناي خوشحال كرد ميباشد .
اين آيه مؤمنين را نهي ميكند از اينكه از چيزهايي سراغ بگيرند و مطالبي را بپرسند كه اگر برايشان آشكار شود ناراحت ميشوند ، گر چه از بيان اينكه از چه كسي بپرسند ساكت است ، ليكن از اينكه بعدا ميفرمايد : و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبد لكم و همچنين از اينكه در آيه بعد ميفرمايد : قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين بدست ميآيد كه مقصود سؤال از رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است ، و نيز گر چه در آيه روي سخن به مؤمنين عصر رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و غرض ، نهي از سؤالات معيني است ، ليكن از علتي كه از آيه براي نهي استفاده ميشود بدست ميآيد كه آيه ، سؤالات غير مورد غرض را كه مشمول عفو خداوند شدند نيز شامل ميشود ، و در نتيجه سؤال از هر چيزي كه خداي تعالي دريچه اطلاع از آن ( با اسباب عادي ) را بروي بشر بسته است ممنوع شده است ، زيرا خطري كه در سؤال از اينگونه امور است منحصر در سؤالات اصحاب رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نيست ، پرسش از روز مرگ خود ، مثلا و يا روز مرگ دوستان و عزيزان يا پرسش از زوال ملك و عزت ، هميشه مظنه هلاكت و بدبختي است ، و چه بسا همان جستجو و بدست آوردن مطلب خود باعث هلاكت و بدبختي شود ، آري نظامي كه خداي تعالي زندگي بشر بلكه جميع عالم كون را به آن نظام منتظم ساخته نظامي است حكيمانه ، و از روي حكمت است كه اموري را براي آدميان آشكار و امور ديگري را نهان داشته است ، و دست و پا كردن براي اخفاي آنچه ظاهر و اظهار آنچه مخفي است باعث اختلال نظامي است كه گسترده شده است ، مثلا حيات انساني كه يكي از موجودات عالم است ، پديده نظامي است كه آن نظام از تركيب قوا و اعضا و اركاني بوجود آمده ، كه اگر يكي از آن اعضا و اركان كم و زياد ميشد آن نظام موجود نميشد ، و در نتيجه آن حيات بطور كامل تحقق نيافته و اجزاي زيادي را فاقد ميشد ، و همچنين اگر اجزاي ديگر آن كم و زياد شود همان اثر را دارد تا آنجا كه يكباره باعث بطلان حقيقت يا كمال حيات بشود .
آيه شريفه از دو جهت ابهام دارد ، يكي از جهت شخص مورد سؤال كه گذشت ، يكي هم از جهت سنخ مطالبي كه از سؤال از آنها نهي فرموده ، و همين قدر فرموده سؤالاتي است كه جواب صحيح آن باعث ناراحتي و نگراني است ، و شكي در اين نيست كه جمله ان تبد لكم تسؤكم وصفي است براي كلمه اشياء و چون جمله ، جملهايست شرطيه و دلالت دارد بر
ترجمة الميزان ج : 6ص :222
وقوع جزا در تقدير ، وقوع شرط و لازمه آن اين است كه اين اشيا چيزهايي باشد كه اطلاع بر آنها مايه نگراني است ، از اين رو جستجوي از آنها در حقيقت درد سر براي خود خريدن است ، بنا بر اين ممكن است كسي اشكال كند و بگويد مگر هيچ عاقلي بدون جهت براي خود نگراني را ميخرد كه اين آيه از آن نهي ميكند ؟ خوب بود ميفرمود : از مطالبي نپرسيد كه در آنها چيزهايي است كه اگر برملا شود شما را نگران ميكند .
و يا ميفرمود : نپرسيد از چيزهايي كه ايمن نيستند از اينكه روشن شدنش شما را ناراحت كند .
زيرا اگر به يكي از اين دو تعبير ميفرمود بياشكالتر بود .
از جوابهاي عجيبي كه به اين اشكال داده شده يكي اين است كه آيه شريفه نميخواهد بگويد از سؤالاتي كه ميدانيد و يقين داريد جوابش شما را نگران ميكند بپرهيزيد تا اشكال شود به اينكه اين معنا چيزي نيست كه محتاج به سفارش و نهي باشد ، بلكه ميخواهد بگويد از سؤالاتي كه احتمال چنين محذوري را در آن ميدهيد بپرهيزيد ، براي اينكه لفظ : أن در ادبيات عربي كلمهايست كه قطع به وقوع را نميرساند ، و چون جزا هم در قاطعيت و احتمالي بودنش تابع شرط است ، بنا بر اين جزا مترتب است بر احتمال شرط ، نه يقين به شرط ، پس معناي آيه اين است كه : احتمال اينكه جواب مايه نگراني باشد كافي است براي اينكه مردم از اينگونه سؤالات خودداري كنند .
اين بود ما حصل آن جواب عجيب .
و چه اشتباه بزرگي است كه گوينده آن كرده ، خوب بود ميفهميديم كدام قانون از قوانين عربيت مقرر كرده است كه شرط مقطوع الوقوع نباشد ؟ ! و چون جزا هم تابع آنست پس افاده قطع نميكند و آيا گفتن اينكه : اگر به منزلم آيي من احترامت ميكنم ، افاده قطع به اكرام من را در زمينه آمدن شما نميكند ؟ ! و آيا من كه اين وعده را ميدهم در اين وعده شوخي ميكنم ؟ ! علاوه اين جواب وقتي صحيح است كه آيه بخواهد نهي از سؤالي بكند كه احتمال مزبور در آن برود ، و حال آنكه آيه صورت قطع به آن را ميفرمايد .
پس اشكال به حال خود باقي و اين جواب صحيح نيست .
نظير اين جواب در بطلان جواب ديگري است كه از اين اشكال داده شده ، و بيانش بنا بر بعضي از نقلها اين است كه مراد از اينكه فرمود : اشيايي كه اگر برايتان كشف شود نگران ميشويد ، مغيباتي است از قبيل تعيين روز مرگ و عواقب امور ، و جريان خير و شر و امثال آن ، كه چه بسا مردم هوسران به هواي اطلاع از آن ميافتند ، و حال آنكه اطلاع از آن عادتا خالي از نگراني و تشويش براي انسان نيست و معلوم است كه جواب صحيح از پرسش از اينكه ، چند سال ديگر مثلا از عمر من مانده ؟ و يا سبب مرگ من چيست ؟ عاقبتم خير است يا
ترجمة الميزان ج : 6ص :223
شر ؟ و يا پدر من كه من نطفهاي از اويم كيست ؟ و امثال آن ، از سؤالاتي كه در جاهليت فراوان بوده چه تشويش و اضطرابي در دل مياندازد ، چون اين امور اموري است كه هميشه جواب صحيح آن مطابق ميل آدمي اتفاق نميافتد ، و غالبا باعث اندوه ميشود ، چه اطميناني هست از اينكه رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در جواب از اينگونه مطالب خبر خوشي دهد ؟ ممكن است خبري كه ميدهد ناراحت كننده و ناخوش باشد ، آنوقت جز اينكه حس خودخواهي و عصبيت ، سائل را وادار به تكذيب رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كند چه فائده ديگري دارد ؟ چنانكه قرآن كريم در ذيل همين آيه به اين جهت اشاره كرده و ميفرمايد : قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين اين بود جواب دومي كه از اشكال داده شده است .
و اين جواب گر چه در بدو نظر جوابي سالم از خدشه بنظر ميرسد ، ليكن با جمله : و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبد لكم نميسازد ، چه اينكه بگوييم مفاد اين جمله تجويز اينگونه سؤالات در حين نزول قرآن است ، و چه اينكه بگوييم بر عكس ، مفادش تشديد نهي است از آن سؤالات ، و اينطور توجيه كنيم كه در غير آن حال رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرصت اين را دارد كه رعايت حال سائل را كرده و جواب ندهد ، و اما در حين نزول قرآن كه همه حجابها بر طرف شده و همه حقايق بر آن جناب مكشوف گشته در آن حال بيشتر بايد از اينگونه سؤالات پرهيز نمايند .
ناسازگاري اين جواب با جمله مزبور در صورتي كه مفاد آيه تجويز باشد از اين جهت است كه سؤال از اينگونه مطالب چون بحسب طبع داراي مفسده است از اين رو معنا ندارد كه در حال نزول قرآن جايز شود ، و اما در صورتي كه مفاد آيه تشديد در نهي باشد ، آن نيز از اين جهت است كه درست است حال نزول وحي حال كشف حقايق است ، ليكن حال كشف هر حقيقتي نيست ، بلكه در آن حال حقايقي كشف ميشود كه مربوط به معارف الهي و شريعتها و احكام دين و امثال آن باشد، نه از اينكه مثلا فلان گوساله در شكم مادرش نر است يا ماده و امثال آن از مطالبي كه قرآن كريم اجل از آن است كه در خلال آياتش جواب از آنها را هم مندرج كند ؟ پس هيچ حاجت نيست به اينكه خداي تعالي نسبت به خصوص حال نزول قرآن بفرمايد : و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبد لكم پس اين جواب هم جواب صحيحي نيست .
بهتر از همه همان جوابي است كه بعضي هم دادهاند به اينكه آيه دومي يعني قد
ترجمة الميزان ج : 6ص :224
سالها قوم من قبلكم ... و همچنين جمله و ان تسئلوا دلالت دارد بر اينكه سؤالات ، سؤالاتي بوده مربوط به خردهريزهاي احكام دين ، و چيزهايي كه تفحص و كاوش در آنها جز دشوار كردن دين و سنگين كردن بار تكليف نتيجه ديگري ندارد ، مانند سؤالاتي كه بني اسرائيل در باره خصوصيات گاوي كه مامور به ذبح آن شده بودند ميكردند ، و در نتيجه اينقدر آن گاو را محدود و مشخص كردند تا منحصر شد به يك گاو ، و مجبور شدند به قيمت گزافي خريداري كنند .
مقصود از اشياء همين مطالب است نه امور غيبي .
و اما اينكه فرمود : عفا الله عنها ظاهرش اين است كه جملهايست مستقل : و در مقام تعليل نهي در لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم ميباشد نه اينكه وصف باشد براي اشيا و كلام پس و پيش و تقدير آن چنين باشد : لا تسئلوا عن اشياء عفا الله عنها ان تبد لكم تسؤكم چنانكه بعضي توهم كردهاند ، زيرا خود اين تعبير يعني متعدي ساختن عفو را به لفظ عن بهترين شاهد است بر اينكه مراد از اشياي مذكور همان اموري است كه مربوط به شرايع و احكام است ، زيرا اگر مراد از اشياء امور تكويني بود جا داشت بلكه واجب بود بفرمايد : عفا الله به هر حال تعليل به عفو ميفهماند كه مراد از كلمه اشيا خصوصياتي است راجع به احكام ، و شرايع و قيود و شرايطي است راجع به متعلقات آنها ، و اينكه اگر اسمي از آن نبرده نه از روي غفلت و يا سهلانگاري بوده ، بلكه منظور خداي سبحان ، تخفيف بر بندگان و تسهيل امر بر آنان بوده ، چنانكه در همين آيه اشاره به اين معنا كرده و فرموده : و الله غفور حليم بنا بر اين ، ساختن و پرداختن سؤالاتي از پيش خود در حقيقت خود را بيهوده به زحمت انداختن و در دينداري كار را بر خود تنگ گرفتن است ، و البته اين باعث بد حالي و اندوه ميشود ، چون در حقيقت اينگونه سؤالات رد عفو پروردگار و نپذيرفتن آن است ، با اينكه خداي تعالي جز تسهيل امر و تخفيف در تكليف بندگان و تحكيم صفت مغفرت و حلم خود غرض ديگري از آن ندارد .
پس برگشت مفاد لا تسئلوا عن اشياء ... به مثل اين است كه كسي بگويد : اي كساني كه ايمان آوردهايد از رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از چيزهايي كه شريعت او از آنها ساكت است و خدا هم از روي عفو و تسهيل و تخفيف بر بندگان متعرض بيان آنها نشده سؤال مكنيد ، زيرا آنها خصوصياتي هستند كه سؤال از آنها در حين نزول قرآن - يعني ساعتي كه هر چه از احكام دين در آن ساعت سؤال شود - بيانش نازل ميشود و باعث بد حالي و اندوهتان ميگردد .
پس از آنچه گذشت بدست آمد كه اولا جمله و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن
ترجمة الميزان ج : 6ص :225
تبد لكم همانطوري كه بيان شد نهي قبلي را تتميم ميكند نه اينكه نهي را از سؤالات در حين نزول قرآن بردارد ، كما اينكه بعضي توهم كردهاند .
و ثانيا جمله عفا الله عنها جملهايست مستقل و در مقام تعليل نهي از سؤال ، بنا بر اين با اينكه بحسب تركيب كلامي وصف نيست و ليكن نقش وصف را ايفا ميكند ، و ثالثا وجه اينكه در آخر كلام فرمود و الله غفور حليم با اينكه كلام مشتمل بر نهي است و جا ندارد در اينگونه مقامات امثال غفور و حليم بكار برده شود .
اين است كه اگر نهي فرمود از سؤالات كذايي از باب رحمت و عفو و مغفرت بود ، در حقيقت برگشت اين دو اسم به مفاد عفوي است كه در عفا الله عنها است ، نه به نهي كه در آيه است .
قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين كلمه سؤال هم به خودي خود متعدي ميشود و هم بوسيله لفظ عن ، هم گفته ميشود سؤال كرد آنرا و هم سؤال كرد از آن ، كلمه ثم تراخي و بعديت بحسب ترتيب را ميرساند نه بحسب زمان ، حرف با در بها متعلق است به كافرين چون سياق آيه نهي از سؤالهائي است كه مربوط باشد به متعلقات احكام و قيود شرايع كه از آنها در موقع تشريع احكام اسمي برده نشدهاست ، بنا بر اين معناي كفر در اينجا كفر به احكام است ، چون اين سؤالات مستلزم دشواريهائي است در دين ، بقسمي كه نفوس را از دين گريزان و موجب كفر آنها ميشود ، احتمال هم دارد كه با در بها براي سببيت باشد ، و ليكن بعيد است .
آيه شريفه گر چه از آن قومي كه قبل از اسلام در اثر اينگونه سؤالات كافر شدند اسمي نبرده ، و معلوم نكرده كه آنها چه كساني و امت چه پيغمبري بودهاند ، و ليكن داستانهائي در قرآن كريم هست كه ميتوان آنرا با اقوامي تطبيق نمود ، مانند داستان مائده كه از داستانهاي ملت نصارا است و همچنين داستانهايديگري از قوم موسي (عليهالسلام) و ديگران .
بحث روايتي
در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابي هريره نقل كردهاند كه گفت : روزي رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) براي ما خطبه خواند و فرمود : ايها الناس خداوند حج را بر شما واجب كرده ، عكاشة بن محصن اسدي از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد : يا رسول الله ! آيا همهساله بر ما واجب است ؟ فرمود : اگر بگويم آري همهساله واجب ميشود و اگر واجب شد و شما انجام نداديد گمراه خواهيد شد .
پس چيزي كه از من صادر
ترجمة الميزان ج : 6ص :226
نشده شما به زبان نياوريد و از آن نپرسيد و همانطوري كه خدا و رسولش از آن ساكتند شما نيز سكوت كنيد ، زيرا مرداني كه قبل از شما بودند و هلاك شدند هلاكتشان از همين جهت بود كه زياد نزد پيغمبر خود آمد و شد ميكردند ، و مرتبا از او چيز ميپرسيدند ، و همين باعث شد بار تكليف بر آنان دشوار شده و ريسمان از زير بار دين كشيده و يكباره گمراه شدند ، آنگاه دنبال فرمايش رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) اين آيه نازل شد : يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم ... .
مؤلف : اين داستان را عدهاي از راويان خبر از ابي هريره و ابي أمامه و ديگران نقل كردهاند ، و در كتب اماميه از قبيل مجمع البيان و غيره نيز روايت شده است .
اين روايت با بياني كه ما سابقا گذرانديم و گفتيم : مراد از اشياء جزئيات احكام دين است نه امور غيبي ، بخوبي تطبيق دارد .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابي حاتم از سدي نقل ميكنند كه در تفسير آيه شريفه يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لكم ... گفته است روزي از روزها رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ناراحت شد و در همان حال به خطبه ايستاد و فرمود : تا ميتوانيد از من پرسش كنيد ، زيرا هيچ سؤالي از شما نيست مگر اينكه من شما را به جوابش خبر ميدهم ، مردي از قريش از قبيله بني سهم بنام عبد الله بن حذاقه كه مردم در اينكه پدرش كيست حرفها داشتند برخاست و عرض كرد : يا رسول الله پدر من كيست ؟ .
حضرت فرمود : پدرت فلاني است ، ( و همان پدر معروفش را نام بردند ) عمر بر خاست و پاي رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را بوسيده و عرض كرد يا رسول الله از پروردگاري خدا و رسالت تو و پيشوائي قرآن خوشنود شديم ، و خيلي معذرت ميخواهم اميدوارم عفو بفرمائيد ، خدا از تو عفو كند همچنان پوزش ميطلبيد تا رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) راضي شد ، در همين روز بود كه حضرت فرمود : الولد للفراش و للعاهر الحجر و نيز در همين روز بود كه آيه : قد سالها قوم من قبلكم نازل شد .
مؤلف : اين روايت به طرق زياد و به بيانات مختلفي نقل شده و با بياني كه ما در سابق براي آيه كرديم قابل انطباق نيست .
ترجمة الميزان ج : 6ص :227
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و حاكم همين روايت را از ثعلبة الخشني نقل كردهاند ، البته حاكم آن را صحيح دانسته است .
خشني ميگويد رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) سپس فرمود : بدرستي خداي تعالي حدودي را تحديد فرموده ، شما مبادا از آن تجاوز كنيد ، واجباتي بر شما واجب كرده ، مبادا كه آنها را ترك نموده و ضايع كنيد ، حرامهايي را بر شما حرام كرده زنهار از اينكه حرمت خداي را نگهداري نكرده و آنها را مرتكب شويد ، و نيز نسبت به احكامي سكوت كرده و شما را نه از روي فراموشي بلكه از روي رحمت به آن تكليف نفرموده زنهار متعرض آنها نشويد .
در مجمع البيان و صافي از امام علي بن ابي طالب (عليهالسلام) نقل ميكند كه فرمود : خداوند بر شما واجب كرده است واجباتيرا مبادا ضايعش بگذاريد ، و تحديد كرده است حدودي را مبادا از آن تجاوز كنيد ، و نهي كرده است از اموري مبادا حرمت خداي را در آنها رعايت نكنيد ، و سكوت كرده است از اموري با اينكه سكوتش از روي فراموشي نبوده .
مبادا در اثر جستجوي از آنها خود را به زحمت اندازيد .
و در كافي به سند خود از ابي الجارود نقل ميكند كه گفت : امام ابي جعفر (عليهالسلام) فرمود هر وقت براي شما حديث ميگويم از من بپرسيد كه مستند آن كدام يك از آيات قرآني است ، تا من حديث را براي شما با آيات تطبيق كنم ، آنگاه در ضمن فرمايشاتش فرمود رسول الله از قيل و قال و اسراف مال و زيادي سؤال نهي فرمود ، كسي بر حسب دستور قبلي از آن جناب پرسيد اين فرمايشات رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در كجاي قرآن هست حضرت فرمود : خداي تعالي در باره قيل و قال فرموده : لا خير في كثير من نجواهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس و در باره ضايع نكردن مال فرموده : و لا توتوا السفهاء اموالكم التي جعل الله لكم قياما و در باره سؤالات زيادي فرموده : لا تسئلوا
ترجمة الميزان ج : 6ص :228
عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم .
و در تفسير عياشي از احمد بن محمد نقل ميكند كه گفت : امام ابي الحسن علي بن موسي الرضا (عليهماالسلام) مرقومهاي به من نوشته در آخر آن مرقوم فرموده بود : مگر جز اين است كه شما از پرسش زياد نهي شدهايد ؟ چرا پس از اين نهي منتهي نشده و در مقام اطاعت آن نيستيد ؟ ! بر شما باد كه از اين عمل زشت دست برداريد ، و اينقدر پيرامون سؤالات بيجا نگرديد ، و بدانيد اگر كساني كه قبل از شما بودند هلاك شدند هلاكتشان از جهت همين پرسشهاي زياد بوده ، و خدا هم ميفرمايد : يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء تا آنجا كه فرموده : كافرين .
ترجمة الميزان ج : 6ص :229
مَا جَعَلَ اللَّهُ مِن بحِيرَةٍ وَ لا سائبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حَامٍوَ لَكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْترُونَ عَلي اللَّهِ الْكَذِبوَ أَكْثرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ(103) وَ إِذَا قِيلَ لهَُمْ تَعَالَوْا إِلي مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ إِلي الرَّسولِ قَالُوا حَسبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَاأَ وَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شيْئاً وَ لا يهْتَدُونَ(104)
ترجمه آيات
خداوند براي بحيره و سائبه و وصيله و حام حكمي مقرر نفرموده و ليكن كافران بر خداوند دروغ بستند و اكثر آنان تعقل نميكنند ( 103 ) .
و زماني كه گفته ميشود كه روي آوريد به آنچه خدا نازل كرده و به رسول ، گويند كافي است ما را روشي كه پدرانمان را بر آن يافتيم اگر چه پدرانشان چيزي نميدانستند و هدايت نميپذيرفتند ( 104) .
بيان آيات
ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام ... اينها اصناف چهارگانه انعامي هستند كه مردمان جاهليت براي آنها احتراماتي قائل بودهاند ، و به همين منظور احكامي براي آنها جعل كرده بودند ، اينك در اين آيه شريفه خداي تعالي ميفرمايد : اين احكام از ناحيه من نيست ، پس در حقيقت اين نفي، نفي خود آن انعام نيست ، بلكه نفي احكام و اوصاف آنها است ، و گرنه ذات آنها از نظر اينكه مخلوق خدا و
ترجمة الميزان ج : 6ص :230
منسوب به اوست ، بلكه اوصافشان هم از نظر اينكه اوصافند و بس ( نه از جهت اينكه موضوع اينگونه احكام غلط شدهاند ) مخلوق و منسوب به خدايند ، الا اينكه اين اوصاف چون داراي دو جهت هستند از يك جهت منسوب به خدا و از جهت ديگر موضوع احكام جاهليتند ، از اين رو بايد مراد از نفي اين چهار صنف نفي همين صفات باشد نه ذوات ، بنا بر اين برگشت نفي تشريع بحيره و آن ديگران به نفي مشروعيت احكامي است كه به آنها نسبت داده ميشده ، و در بين مردم آن عصر معروف بوده .
و اين اصناف چهارگانه از انعام گر چه در معناي اسمائشان اختلاف شده است و نتيجتا تشخيص احكام هر كدام هم همانطوري كه خواهيد ديد مختلف شده است ، ليكن چيزي كه مسلم است اين است كه نظر واضع آنها در احكامي كه براي انعام چهارگانه جعل نموده يك نحوه احترامي است براي آنها ، يا واضع خواسته است رعايت حال آنها را كرده تا حدي آنها را آزادي دهد .
سه صنف از اين چهار صنف يعني بحيره ، سائبه و حامي از جنس شتر و يك صنف آن يعني وصيله از جنس گوسفند است .
اما بحيره : در مجمع البيان از زجاج نقل كرده كه او گفته است بحيره ماده شتري بوده كه پنج شكم زائيده باشد ، و شكم پنجم آن نر باشد .
و چون رسم چنين بوده كه گوشهاي اين بچه شتر را پاره كرده و شكاف فراخي به آن ميدادند از اين جهت آنرا بحيره ميناميدهاند .
و نيز رسمشان اين بوده كه بر پشت آن سوار نميشدند ، و آنرا نميكشتند ، و از باب احترام از هيچ آب و علفي منعش نمينمودند و پيادگان هر چه هم خسته ميشدند بر پشت آن سوار نميشدند .
از ابن عباس نقل شده كه گفته است : رسم عرب اين بود اگر ماده شتري پنج شكم ميزاييد ، شكم پنجمش اگر نر بود آنرا ميكشتند و همگي از مرد و زن از گوشتش ميخوردند ، و اما اگر ماده بود گوشش را ميشكافتند و اين همان بحيره است ، و اگر هم آن را ميكشتند مو و كرك آنرا از پوستش نميكندند ، و در هنگام كشتن هم اسم خداي را بر آن نميبردند ، و بار بر پشتش نميبستند ، چشيدن شير آنرا و همچنين ساير انتفاعات آنرا بر زنان حرام شمرده و همه انتفاعات از زنده آنرا مخصوص مردان ميدانستند ولي خوردن گوشت آنرا براي هر دو طايفه تجويز ميكردند : و نيز از محمد بن اسحاق نقل شده كه گفته : بحيره ماده شتري است كه از سائبه تولد يافته باشد .
اما سائبه : در مجمع البيان از زجاج و علقمه نقل ميكند كه سائبة عبارت از
ترجمة الميزان ج : 6ص :231
شتراني بوده كه خود بدست خود به سبب نذر آنرا - مانند بحيره - از كار معاف ميكردهاند ، مثلا نذر ميكردند : اگر مسافرم بسلامت برگردد و يا مريضم بهبودي حاصل كند فلان ماده شترم سائبه باشد ، يعني مانند بحيره از آن انتفاع نبرم ، و او را از هيچ آب و علفي باز ندارم .
و از ابن عباس و ابن مسعود نقل ميكند كه گفتهاند : سائبه شتراني بودهاند كه در راه خشنودي و جلب رضايت بتها و بمنظور تقرب به آنها آزاد ميشدهاند ، و سائبه و هر چيز ديگري كه براي بت نذر ميشده آنرا به خدام بتكده ميدادهاند ، آنها نيز شير آن شتران و ساير منافع نذورات را به مصرف ابن السبيلها و ساير فقرا ميرسانيدند .
و از محمد بن اسحاق نقل ميكند كه گفته است : سائبه ماده شتري را ميگفتهاند كه ده شكم پي در پي ماده شتر بياورد ، چنين شتري محترم ميشده ديگر بر پشتش سوار نميشدند و اگر كشته ميشد كرك و پشمش را از پوستش نميكندند و اگر زنده ميماند از شيرش جز مهمانان كسي نمينوشيد و هر چه هم بعد از آن ميزائيد اگر ماده بود گوشش را پاره كرده و همراه مادرش آزادش ميكردند ، مادر را سائبه و اين بچه را بحيره ميگفتهاند .
و اما وصيله : در مجمع البيان از زجاج نقل ميكند كه گفته است : وصيله از جنس گوسفند است نه شتر ، رسم مردم جاهليت چنان بود كه هر گاه گوسفندي بره ماده ميزاييد آنرا نگه ميداشتند و اگر نر ميزاييد آنرا وقف براي بتهاي خود ميكردند .
و هر گاه دوقلو ميزاييد و يكي از آن دو نر و ديگري ماده بود ديگر بره نر را براي بتها قرباني نميكردند و ميگفتند بره ماده به برادرش متصل است و هر دو را براي خود نگه ميداشتند .
و از ابن مسعود و مقاتل نقل ميكند كه در معناي وصيله گفتهاند : در عرب رسم چنان بود كه اگر بزي هفت شكم ميزاييد و هفتميش بز نر بود آنرا در راه خدايان خود ميكشتند و گوشتش را تنها براي مردان حلال ميدانستند و اگر بز ماده بود آنرا قاطي گوسفندان نموده و ذبح نميكردند ، و اما اگر شكم هفتم دوقلو ، يكي نر و يكي ماده ميزاييد ميگفتند : خواهر با برادر خود در احترام وصلت كرد ، يعني آنرا نيز نبايد كشت ، و بايد حرمتش را نگه داشته و منافعش را از شير و غيره اختصاص به مردان داد ، و به اعتبار اين وصلت آنرا وصيله ميناميدند .
و از محمد بن اسحاق نقل ميكند كه در معناي وصيله گفته است : وصيله گوسفندي را ميگفتهاند كه در پنج شكم ده بره ماده بزايد ، و در بين ، هيچ بره نري فاصله نشود ، و آنرا به همين اعتبار كه ده نتاج ماده پي در پي زاييده و نتاج نري فاصله نشده وصيله ميناميدند ، يعني
ترجمة الميزان ج : 6ص :232
اين گوسفند بين ده نتاج ماده وصل كرده است .
آنگاه بعد از آن هر چه ميزاييد آنرا بر زنان حرام ميدانستند .
و اما حامي : باز در مجمع البيان از ابن عباس و ابن مسعود نقل ميكند كه گفتهاند : حامي عبارتست از شتر نر ، عرب را رسم چنين بوده كه اگر ماده شتري از صلب و نطفه شتر نري ده شكم بچه ميآورده آن شتر را مبارك ميشمرده ، و پشتش را محترم دانسته و بر آن بار نمينهاده و سوارش نميشدهاند ، و از هيچ آب و علفي منعش نميكردند .
ابي عبيده و زجاج در معناي حامي همين وجه را اختيار كردهاند .
و از فراء نقل ميكند كه گفته است : حامي شتر فحلي را ميگفتهاند كه تا دوران بلوغ فرزند زاده خود زنده مانده و بر آن پريده آبستنش سازد ، به چنين شتري ميگفتهاند : حمي ظهره يعني پشتش مصون شد ، ديگر نبايد بر آن سوار شد .
و اين كلمات گر چه همانطوري كه ديديد در معانيشان اختلاف شده است ، الا اينكه احتمال قوي ميرود اين اختلاف ناشي از اختلاف در سليقههاي اقوام و قبائل بوده باشد ، بنا بر اين همه اين معاني صحيح است ، و نظير اين اختلاف در سنتهاي جاري بين اقوام وحشي بسيار ديده ميشود .
و به هر تقدير آيه شريفه در اين مقام است كه خداي تعالي را منزه از جعل چنين احكامي كرده و اينگونه احكامي را كه مردم خرافي از پيش خود براي اين چهار صنف از انعام تراشيده و به خدا نسبتش ميدادند از خداي متعال سلب نمايد ، بدليل اينكه اولا ميفرمايد : ما جعل الله ... يعني خدا چنين جعلي نكرده ، و ثانيا ميفرمايد : و لكن الذين كفروا يفترون علي الله الكذب ... - يعني و ليكن كساني كه كافر شدند بر خدا افتراء ميبندند و از همين جهت ميتوان گفت جمله و لكن الذين كفروا ... بمنزله جوابي است براي سؤال مقدر ، گويا وقتي خداي تعالي فرمود : ما جعل الله كسي ميپرسد اگر اين احكام را كه كفار مدعي هستند كه از خداست ، و خداي متعال آنرا جعل نكرده پس از كجا درست شده است ؟ در پاسخ از اين سؤال فرضي جواب ميدهد اين احكام افتراي دروغي كفار است به خداي تعالي ، آنگاه براي مزيد بيان فرموده است : و اكثرهم لا يعقلون يعني اينان خود در افتراهاي خود اختلاف دارند ، و اين اختلاف خود سند ناداني آنها است و بيشتر آنان كه اين احكام را به خدا نسبت ميدهند نميدانند كه اين عملشان افترا است ، و جماعت كمي از آنان حق را ميدانند و دانسته و فهميده افترا ميبندند كه پيشوايان و زمامداران معاند باشند .
ترجمة الميزان ج : 6ص :233
و اذا قيل لهم تعالوا الي ما انزل الله ... اين آيه در مقام حكايت اين معنا است كه رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كه كارش بلاغ است و بس ، آنان را بسوي خدا و بسوي آنچه از خدا بسويش وحي شده دعوت فرمود : پس دعوت رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) دعوت به حق است زيرا حق عبارتست از راستي كه هيچ دروغي در آن راه نداشته باشد و علمي كه جهل آميخته به آن نباشد و از اينكه در آيه سابق افترا را با جهل و تعقل نكردن مردم در ادعايشان جمع كرده بود ميفهميم كه وقتي ادعاي آنان دروغ و جهل باشد قهرا ادعاي پيغمبر جز صدق و علم ( كه همان حق است ) نخواهد بود ، مع ذلك مردم گفتار او را نپذيرفته در رد فرمايش او چنين استدلال كردند كه ما ديديم پدران ما چنين ميكردند ، و اين همان تقليد باطل است ، درست است كه تقليد در بعضي از مواقع و در شرايط معيني حق و صحيح است ، و بايد كه جاهل به عالم رجوع كند ، و اين سيرهايست كه هميشه در مجتمع انساني و در جميع احكام زندگي به حكم جبر جريان دارد ، چون همه افراد نميتوانند بر جميع مايحتاج خود علم و تخصص پيدا نموده و رفع حوايج خود را بنمايند و ناگزيرند در هر مورد به عالم مربوط به آن رجوع نموده و از او تقليد كنند ، ليكن در بعضي مواقع هم تقليد باطل است ، و آن تقليد جاهل است از جاهل ديگري مثل خود ، خلاصه همانطوري كه سيره عقلا رجوع جاهل را به عالم صحيح ميداند و آنرا امضا ميكند ، همچنين رجوع جاهل را به جاهل ديگر مذموم و باطل ميداند چنان كه رجوع عالم را هم به عالم ديگر باطل دانسته و تجويز نميكند كه مردي علم خود را ترك نموده و علم ديگري را اخذ نمايد .
و لذا خداي تعالي در رد اين گونه تقليد فرموده : ا و لو كان اباؤهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون و مفادش اين است كه عقل - اگر عقلي باشد - تجويز نميكند كه انسان به كسي كه از علم بهرهاي ندارد مراجعه نموده و هدايت و راهنمائي او را كه گمراهي است مثل خود بپذيرد ، اين در حقيقت پيمودن راه خطردار است ، و سنت حيات اجازه نميدهد انسان طريقهاي را سلوك كند كه در آن ايمني از خطر نيست ، و وضع آن نه براي خودش و نه براي راهنمايش روشن نيست ، و شايد غرض از اينكه بعد از گفتن لا يعلمون شيئا اضافه كرد : و لا يهتدون اين باشد كه بخواهد حدود و قيود كلام را بر حسب حقيقت اتمام نمايد ، و بفرمايد : مذموم بودن تقليد جاهل از جاهلي مثل خود وقتي است كه دومي حقيقتا جاهل باشد و بين او و مقلدش هيچ امتيازي نباشد ، و اما اگر دومي جاهل اصطلاحي باشد و ليكن حقيقتا جاهل نباشد مثلا از شخص سومي كه عالمي خبير و راهنمائي بصير باشد پيروي كند در چنين فرضي تقليد جاهل از چنين جاهلي قبيح نيست ، براي اينكه اين در حقيقت با راهنما راه پيموده ، و مثل
ترجمة الميزان ج : 6ص :234
مقلدش عينا مثل كوري است كه دست بدست بيناي جاهلي داده كه آن جاهل با راهنمائي عالمي خبير و راهداني بصير راه ميپيمايد .
از اين جا روشن ميشود كه جمله ا و لو كان اباؤهم لا يعلمون شيئا به تنهايي در تماميت دليل كافي نيست ، و دليل وقتي تمام است كه جمله و لا يهتدون هم در كلام ذكر شود ، زيرا ممكن است كسي بگويد درست است كه تقليد جاهل از جاهل غلط است ، و ليكن ما از پدران جاهلي تقليد ميكنيم كه آنها راهنمايان عالم و خبيري داشتهاند ، و تقليدجاهل از چنين جاهلي غلط نيست ، چون جاي چنين اعتراض و پاسخي بود لذا براي تتميم حجت فرمود : لا يعلمون شيئا و لا يهتدون نه تنها پدران شما جاهلند ، بلكه در زندگي راهنمايي هم نشدهاند ، و چنين كساني را به هيچ وجه نميتوان تقليد كرد .
وقتي از آيه اولي يعني : ما جعل الله من بحيرة ... بدست آمد كه دارندگان اين عقايد خرافي مركب بودهاند از اكثريتي جاهل ، و اقليتي معاند و مستكبر ، معلوم ميشود كه آنان مردمي بودهاند كه اهليت و قابليت اين را كه خداي تعالي روي سخن را به آنان نموده و مخاطبشان قرار دهد نداشتهاند و لذا در آيه دومي دليل را بنحو تخاطب به آنان القا نفرمود ، بلكه اينطور وانمود كرد كه روي سخن با ديگران است و فرمود : ا و لو كان اباؤهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون آيا پيروي ميكنند از پدران خود هر چند پدرانشان جاهل و گمراه باشند ؟ ! اين بود مختصر اشارهاي در باره تقليد و قبلا بحثي علمي و اخلاقي در باره معناي تقليد گذشت ، ممكن است خواننده محترم براي مزيد اطلاع به آنجا مراجعه نمايد .
از آيه شريفه اين نكته هم استفاده ميشود كه رجوع به كتاب خدا و به سنت يعني به فرمايشات رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را نبايدتقليد كوركورانه و مذموم نام نهاد .
بحث روايتي
در تفسير برهان است كه صدوق به سندي كه به محمد بن مسلم دارد از او از امام صادق (عليهالسلام) نقل ميكند كه در تفسير : ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام فرمود : در ميان اهل جاهليت رسم چنين بود كه وقتي ماده شتري در يك شكم دو بچه ميزاييد ميگفتند وصل كرد ، و كشتن و خوردن چنين شتري را جائز نميدانستند ، و وقتي ده شكم ميزاييد آنرا سائبه ميكردند ، يعني سوار شدن بر پشت و خوردن گوشتش را بر خود حرام ميكردند ، و اما حام آن هم شتر نري بوده كه آنرا بر ناقهها ميجهانيدند .
ترجمة الميزان ج : 6ص :235
خداي تعالي اين آيه را فرو فرستاد و فرمود : من هيچيك اينها را حرام نكردهام ، صاحب برهان ميگويد سپس ابن بابويه گفت : اين نيز روايت شده كه بحيره ناقهاي بوده كه پنج شكم بزايد ، اگر پنجمش نر ميبود آن را ميكشتند ، و زن و مرد از گوشت آن ميخوردند ، و اما اگر پنجمي ماده ميبود گوشش را شكاف فراخي داده و گوشت و شيرش را بر زنان حرام ميدانستند ، مگر اينكه خود بخود بميرد و مردار شود ، كه در آن صورت گوشتش را براي زنان هم تجويز ميكردهاند ، و سائبه شتري بوده كه صاحبش عمدا آنرا حرام ميكرده به اين معنا كه نذر ميكرده اگر خداوند بهبوديش داد و يا به سلامت به منزلش رسيد شترش را سائبه كند ، و وصيله از جنس گوسفندان بوده ، اگر گوسفندي هفت شكم و در شكم هفتم نر ميزاييد آنرا ميكشتند ، و زن و مرد از گوشتش استفاده ميكردند ، و اما اگر شكم هفتمش ماده ميبود آنرا در بين گوسفندان رها ميكردند .
و اگر دوقلو ، يكي نر و يكي ماده ميزاييد ميگفتند : با برادرش وصل كرد ، از اين جهت آنرا نميكشتند و گوشتش را بر زنان حرام ميدانستند ، مگر اينكه بميرد كه در آن صورت بر مردو زن حلالش ميدانستند .
و حام شتر نري بوده كه آنرا بر شتران ماده ميجهانيدند ، چنين شتري اگر آنقدر عمر ميكرد كه بر فرزند زاده خود هم ميجهيد ميگفتند پشتش محترم شد ، ديگر بر آن سوار نبايد شد .
و نيز مرحوم صدوق فرمود : گاهي اين معنا هم در روايات بچشم ميخورد كه حام عبارت از شتري بوده كه ده شكم نتاج دهد در آن صورت ميگفتند : قد حمي ظهره يعني پشتش محترم شد ، و بر آن سوار نبايد شد ، و از آب و علفش دريغ نبايد داشت .
مؤلف : روايات ديگري از طريق شيعه و سني در معاني اين چهار اسم يعني بحيره و سائبه و وصيله وحام هست كه بعضي از آنها در بياني كه قبل از اين بحث روايتي گذشت با كلام صاحب مجمع البيان و از او نقل و ايراد گرديد .
و آنچه از معاني اين چهار اسم يقيني و مسلم است - و بطوري كه ديديد اختلافي در آن نيست - اين است كه اين چهار صنف از انعام در جاهليت يك نوع آزادي بر ايشان بوده ، و احكامي مناسب اين آزادي بر ايشان جعل ميكردهاند ، مانند حرمت سوار شدن بر پشت آنها ، حرمت گوشت و شيرشان ، آزاد گذاردنشان در آب و علف ، و امثال اينها ، و نيز مسلم است كه وصيله از جنس گوسفند بوده ، و مابقي از جنس شتر .
در مجمع البياناست كه ابن عباس از رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت كرده كه
ترجمة الميزان ج : 6ص :236
فرمود : اولين كسي كه بر مكه مسلط شد و در دين اسماعيل دست انداخت و بتها و صنمها را نصب كرد همانا عمرو بن لحي بن قمعة بن خندف بوده و او همان كسي است كه شكافتن گوش بحيره و نذر كردن سائبه و وصل كردن وصيله و حمايت از حامي را دائر كرد .
آنگاه رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : من او را در آتش دوزخ ديدم ، و ديدم كه اهل دوزخ همگي از بوي حلقوم او در اذيت بودند .
و در روايت ديگري است كه فرمود : ديدم حلقومش را در آتش ميكشيدند .
مؤلف : در الدر المنثور هم اين معنا به چند طريق از ابن عباس و ديگران روايت شده از آن جمله در كتاب مذكور است كه عبد الرزاق و ابن ابي شبيه و عبد بن حميد بن جرير از زيد بن اسلم روايت كردهاند كه گفت : رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : هر آينه من ميشناسم آن كسي را كه براي اولين بار سائبه را نذر كرد و بتها را به پا داشت ، و همچنين اولين كسي را كه دين ابراهيم (عليهالسلام) را تغيير داد ميشناسم .
اصحاب عرض كردند : يا رسول الله چه كسي بود ؟ فرمود : عمرو بن لحي مردي از بني كعب بود ، و من او را در آتش دوزخ ديدهام ، و ديدم كه قصب او را در آتش ميكشيدند و بوئي كه از قصب او برميخواست اهل دوزخ را متاذي ميكرد ، و من ميشناسم كسي را كه بحيره را دائر كرد .
پرسيدند يا رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) او كيست ؟ فرمود : او مردي از بني مدلج بود كه دو ماده شتر داشت ، گوشهايشان را شكافته و شير و همچنين سوار شدن بر پشتشان را تحريم كرد و گفت اين دو شتر براي خدا باد ، اتفاقا خودش هم به خوردن شير آنها محتاج شد و خورد ، و هم بر پشت آنها نشست .
آنگاه رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : من اين مرد را هم در آتش دوزخ ديدم ، و ديدم كه همان دو شتر او را با دهنهايشان خرد ميكردند ، و با لگدهايشان ميكوبيدند .
و نيز در الدر المنثور است كه احمد و عبد بن حميد و حكيم ترمذي در كتاب نوادر الاصول و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابي حاتم و بيهقي در كتاب اسماء و صفات از ابي الاحوص از پدرش نقل كردهاند كه گفت : من شرفياب حضور رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم)
ترجمة الميزان ج : 6ص :237
شدم در حالي كه لباسهايم كهنه بود ، حضرت روي به من كرد و فرمود : از مال دنيا چيزي داري ؟ عرض كردم آري ، فرمود از كدام صنف ؟ عرض كردم از هر صنفي چيزي دارم ، شتر دارم گوسفندان و اسب و ساير حيوانات بار بر دارم ، غلام هم دارم ، فرمود : حالا كه خدا بتو داده تو هم بر خود تنگ مگير ، و بايد كه اثر نعمت در تو ديده شود .
آنگاه پرسيد نتاجي كه شتران تو ميزايند گوش دريدهاند يا با گوش سالم متولد ميشوند ؟ عرض كردم با گوش سالم ، مگر شتري هم هست كه نتاجش گوش دريده متولد شود ؟ فرمود پس لابد تو خودت گوشهاي بعضي از آنها را دريده و ميگويي اينها بحيره باشند ، و گوشهاي بعضي ديگر را پاره كرده و ميگويي اين صرمباشد ؟ عرض كردم آري ، حضرت فرمود چنين مكن ، زيرا هر چه را كه خدا به تو ارزاني داشته براي تو حلالش كرده .
سپس اين آيه را تلاوت فرمود : ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام.