ترجمه المیزان: سوره مائده آیات 104 - 94 نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه المیزان: سوره مائده آیات 104 - 94 - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان: سوره مائده آیات 104 - 94


ترجمة الميزان ج : 6ص :202

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشي‏ءٍ مِّنَ الصيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يخَافُهُ بِالْغَيْبِفَمَنِ اعْتَدَي بَعْدَ ذَلِك فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ‏(94) يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَقْتُلُوا الصيْدَ وَ أَنتُمْ حُرُمٌوَ مَن قَتَلَهُ مِنكُم مُّتَعَمِّداً فَجَزَاءٌ مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ هَدْيَا بَلِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّرَةٌ طعَامُ مَسكِينَ أَوْ عَدْلُ ذَلِك صِيَاماً لِّيَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِعَفَا اللَّهُ عَمَّا سلَفوَ مَنْ عَادَ فَيَنتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُوَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ‏(95) أُحِلَّ لَكُمْ صيْدُ الْبَحْرِ وَ طعَامُهُ مَتَعاً لَّكُمْ وَ لِلسيَّارَةِوَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صيْدُ الْبرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماًوَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تحْشرُونَ‏(96) × جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْت الْحَرَامَ قِيَماً لِّلنَّاسِ وَ الشهْرَ الْحَرَامَ وَ الهَْدْي وَ الْقَلَئدَذَلِك لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا في السمَوَتِ وَ مَا في الأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكلّ‏ِ شي‏ءٍ عَلِيمٌ‏(97) اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ‏(98) مَّا عَلي الرَّسولِ إِلا الْبَلَغُوَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا تَكْتُمُونَ‏(99)

ترجمه آيات

اي كساني كه ايمان آورديد خداوند هر آينه و مسلما شما را با چيزي از شكار مي‏آزمايد بطوري كه شكار تا دست‏رس و تيررس شما به شما نزديك مي‏شود تا بداند كه كيست كه از او به غيب مي‏ترسد پس كسي كه از اين به بعد از حدود خداوند تجاوز كند ( و در حال احرام شكار كند ) براي اوست عذابي

ترجمة الميزان ج : 6ص :203

دردناك ( 94) .

اي كساني كه ايمان آورديد شكار را نكشيد در حالي كه شما در احراميد و كسي كه از شما عمدا شكاري بكشد كفاره آن نظير همان شكار است از چهارپايان اهلي ، دو نفر از شما كه صاحب عدالتند حكم به آن مي‏كنند ، در حالي كه آن كفاره را هدي قرار داده و آنرا به كعبه مي‏رساند .

يا اينكه كفاره‏اش طعام دادن به مسكينان و يا به جاي اطعام هر مسكين يك روز روزه است تا بچشد كيفر نافرماني خود را .

خداوند گناهان گذشته را عفو كرده است ، و اگر كسي دو باره چنين معصيتي كند پس خدا از او انتقام مي‏گيرد و خداوند عزيز و انتقام‏گير است ( 95) .

حلال شده است براي شما شكار دريايي و خوردن آن براي اينكه براي شما و رهگذرها متاعي باشد ، و حرام شده است بر شما شكار خشكي مادامي كه در احراميد ، و بترسيد از خدايي كه بسوي او محشور مي‏شويد ( 96) .

خداوند مكه را بيت الحرام و مايه قوام مردم قرار داده و نيز بهمين منظور ، شهر حرام و بردن هدي به مكه و قلائد را تشريع فرموده است ، تشريع فرموده تا بدانيد كه خداوند ميداند آنچه را كه در آسمانها و در زمين است و بدرستي خداوند بهر چيز دانا است ( 97) .

بدانيد بدرستي خداوند سختگير و شديد العقاب است و بخشنده و مهربان است ( 98 ) .

بر عهده رسول جز رسانيدن پيام چيزي نيست و خداوند مي‏داند آنچه را كه اظهار مي‏كنيد و آنچه را كه كتمان مي‏نمائيد ( 99) .

بيان آيات

اين آيات در باره حكم شكارهاي دريايي و صحرايي در حال احرام نازل شده است .

يا ايها الذين آمنوا ليبلونكم الله بشي‏ء من الصيد تناله ايديكم و رماحكم .

بلاء به معناي امتحان و آزمايش است ، و لام قسم و نون مشدد هر دو براي تاكيدند ، و اينكه فرمود : بشي‏ء من الصيد مي‏خواهد ناچيزي و بي‏مقداري شكار را تلقين كند ، تا مخاطب را در انتهاي از نهيي كه در آيه بعدي است و دست‏برداريش از سود ناچيز آن ، كمك كند ، و اينكه فرمود : تناله ايديكم و رماحكم مي‏خواهد به شكار از جهت آساني و دشواري تعميم دهد ، يعني چه آن شكار آسان بدست آيد مانند جوجه‏هاي مرغ و بره‏هاي وحشي و تخم مرغ‏هاي وحشي كه با دست و به آساني صيد مي‏شوند .

و چه به دشواري بدست آيد مانند حيوانات وحشي بزرگ كه عادتا جز بوسيله سلاح شكار نمي‏شود .

و ظاهر آيه و سياقش اين است كه مقدمه است براي حكم مشددي كه در آيه دومي است ، و لذا دنبالش فرمود : ليعلم

ترجمة الميزان ج : 6ص :204

الله من يخافه بالغيب چون در اين جمله اشعار هست به اينكه در اينجا حكمي از قبيل منع و تحريم در بين هست ، سپس فرمود : فمن اعتدي بعد ذلك فله عذاب اليم .

ليعلم الله من يخافه بالغيب .

بعيد نيست اينكه فرمود خداوند شما را مي‏آزمايد تا بداند چه و چه كنايه باشد از اينكه بزودي پيشامدي را مقدر مي‏كند تا مردم تشخيص داده شوند كدام يك از آنان از عذاب ناديده خداوند مي‏ترسند و كدام يك نمي‏ترسد ، زيرا جهل در ساحت مقدس پروردگار راه ندارد ، تا بخواهد با پيش آوردن اين صحنه‏ها مطيع و عاصي را تشخيص دهد ، و به اين وسيله جهل خود را بر طرف سازد ، و ما سابقا هم راجع به معناي امتحان خداوند در ذيل آيه : ام ا حسبتم ان تدخلوا الجنة ... ، در جلد 4 عربي اين كتاب بحث مفصل و كاملي ايراد كرده و معناي ديگري هم براي علم خداوند بيان نموديم ، اما اينكه فرمود : من يخافه بالغيب ظرف بالغيب در اينجا متعلق است به خوف و معناي خوف بالغيب اين است كه انسان از عذابهاي دردناك اخروي كه خداي تعالي انسان را از آنها تحذير كرده - با اينكه محسوس به هيچيك از حواس ظاهره‏اش نيست - بترسد ، چنانكه مي‏فرمايد : انما تنذر من اتبع الذكر و خشي الرحمن بالغيب و نيز مي‏فرمايد : و ازلفت الجنة للمتقين غير بعيد .


هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ .

من خشي الرحمان بالغيب و جاء بقلب منيب و نيز مي‏فرمايد : الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعة مشفقون و اينكه فرمود : فمن اعتدي بعد ذلك به اين معنا است كه اگر كسي بعد از اين امتحان از حدي كه خداوند برايش معين نموده تجاوز كند براي اوست عذابي دردناك .

يا ايها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد و انتم حرم ... حرم ( به ضم حا و را ) جمع حرام ، و حرام صفت مشبه است ، در مجمع البيان گفته است : رجل حرام و رجل محرم به يك معنا است كما اينكه رجل حلال و رجل

ترجمة الميزان ج : 6ص :205

محل به يك معنا است ، و احرم الرجل به اين معنا است كه فلان مرد داخل در ماه حرام شد ، و نيز احرم الرجل يعني فلان مرد براي حج احرام بست ، و حرم نيز به معناي احرام است ، چنانكه در روايت دارد : كنت اطيب النبي لحرمه - من رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را در احرامش خوشبو مي‏كردم و معناي اصلي اين كلمه منع است ، و از همين جهت زنان را حرم مي‏گويند ، زيرا مردان دست اغيار را از آنان منع مي‏كنند ، و محروم را هم از اين رو محروم مي‏گويند كه از روزي ممنوع شده است .

و نيز گفته است مثل ( به كسر ميم ) و مثل ( به فتحميم و ثا ) و همچنين شبه و شبه به يك معنا هستند .

و نيز گفته است - بنا بر گفته زجاج نعم در لغت به معناي شتر و گاو و گوسفند است ، و در خصوص شتر به تنهايي هم نعم گفته مي‏شود ، اما گاو به تنهايي و گوسفند به تنهايي را نعم نمي‏گويند .

و نيز گفته است فراء چنين گفته كه عدل ( به فتح عين ) چيزي را گويند كه معادل چيزي از غير جنس خود باشد ، و عدل ( به كسر عين ) به معناي مثل است ، مي‏گويي ، من غلامي عدل غلام تو دارم ، يا گوسفندي عدل گوسفند تو دارم ، در اينجا عدل را به كسر عين مي‏خواني چون غلام يا گوسفند تو از جنس غلام يا گوسفند اوست ، و اما اگر بخواهي از جهت قيمت ملاحظه كرده و چيزي را به غير جنس خود مقايسه كني عدل را به فتح عين مي‏خواني ، ليكن بصريين اين حرف را نپذيرفته و گفته‏اند عدل و عدل هر دو به معناي مثل است ، چه در دو چيز از يك جنس بكار رود ، و چه در دو چيز از دو جنس .

و نيز صاحب مجمع البيان گفته است : و بال سنگيني نامطلوب هر چيزي را گويند ، و به همين معنا است طعام وبيل و ماء وبيل يعني خوراك و آبي ناگوار و سنگين و غير قابل هضم ، و نيز به اين معنا است آيه شريفه فاخذناه اخذا وبيلا - او را بطرز شديد و ناگواري دستگير كرديم و به همين اعتبار چوب كرباس شوي را وبيل مي‏گويند .

لا تقتلوا الصيد و انتم حرم نهي است از كشتن شكار ، ليكن جمله بعدي يعني احل لكم صيد البحر تا اندازه‏اي آنرا از جهت صيد بودن تفسير مي‏كند ، و مي‏فهماند مراد از آن صيد ، صيد خشكي و صحرايي است ، چنانكه از جهت معناي قتل جمله و من قتله منكم

ترجمة الميزان ج : 6ص :206

متعمدا فجزاء ... با كلمه متعمدا كه حال است از من قتله آنرا تفسير مي‏نمايد ، و ظاهر تعمد مقابل خطاست و معناي قتل خطايي اين است كه قتل را بدون قصد انجام دهد مثلا به منظور تمرين در تير اندازي تير به هدفي مي‏اندازد ، اتفاقا تير به شكاري اصابت مي‏كند و آنرا از پاي در مي‏آورد ، بنا بر اين از آيه استفاده مي‏شود كه اگر تير و يا سلاح ديگر خود را به قصد شكار بكار برد و شكار را از پاي در آورد كفاره واجب مي‏شود ، چه اينكه بياد احرامش باشد يا آنرا فراموش كرده باشد .

فجزاء مثل ما قتل من النعم يحكم به ذوا عدل منكم هديا بالغ الكعبة ظاهرا معنايش اين است كه اگر چنين كند بعهده اوست اينكه جزا و كفاره آنرا حيواني اهلي نظير حيواني كه كشته است بدهد ، و تشخيص اينكه اين حيوان نظير آن شكار هست يا نيست بعهدهدو نفر از مردان عادل و ديندار شما است ، و در حالي اين جزا جزاي در راه خدا مي‏شود كه به صورت هدي درآيد ، يعني به مكه فرستاده شود تا طبق دستور سنت در خود مكه يا در منا نحر و يا ذبح شود ، بنا بر اين ، لفظ جزاء مرفوع است به ابتدا ، و مبتدائي است براي خبر محذوف كه ظاهر كلام دلالت بر آن محذوف دارد ، و تقديرش : فعليه جزاء است ، و جملات : مثل ما قتل و من النعم و يحكم به ... همه اوصافي هستند از براي كلمه جزاء ، و جمله هديا بالغ الكعبة وصف و موصوف است ، و هدي همانطوري كه گفتيم حال است از جزاء ، اين بود معنايي كه ما براي آيه بنظرمان رسيد ، البته ديگران هم طور ديگري معنا كرده‏اند .

او كفارة طعام مساكين او عدل ذلك صياما : دو خصلت ديگري است براي كفاره صيد در حرم ، و اما اينكه آيا بين اين سه خصلت ترتيب هست ، يعني اگر ممكن است اول هدي كردن حيواني نظير آن شكار ، اگر ممكن نشد اطعام مساكين ، و اگر اين نيز ميسور نشد به همان مقدار روزه واجب است ، يا اينكه ترتيب در بين نيست حتي اگر دو كفاره اولي هم ممكن باشد مي‏تواند سومي را اختيار كند ؟ اين سؤالي است كه جوابش را بايد از اخبار استفاده كرد ، و گرنه صرف اينكه كلمه او در آيه بكار رفته دلالت بر عدم ترتيب ندارد ، و بيش از ترديد را نمي‏رساند ، چيزي كه هست اينكه فرمود : او كفارة از آنجا كه طعام مساكين را كفاره ناميد سپس معادل آنرا از روزه معتبر دانست خالي از اشعار به ترتيب بين سه خصلت نيست : ليذوق وبال امره : لام در ليذوق براي غايت است ، كه با مدخولش متعلقند به كلمه فجزاء و بنا بر اين ، از آيه شريفه اين معنا كه كفاره خود نوعي از مجازات است بخوبي استفاده مي‏شود .


ترجمة الميزان ج : 6ص :207

عفا الله عما سلف و من عاد فينتقم الله منه ... .

اينكه عفو را متعلق به ما سلف - كارهاي گذشته فرموده قرينه است بر اينكه مراد از ما سلف شكارهايي است كه قبل از نزول اين آيه در حال احرام كرده‏اند ، نه شكارهايي كه در حين نزول اين آيه و يا بعد از آن صيد شده‏اند ، بنا بر اين جمله عفا الله ... براي اين است كه كسي خيال نكند آيه كفاره شامل شكارهاي سابق بر نزول حكم هم هست ، بنا بر اين خود يكي از ادله‏اي است كه مي‏توان به آن استدلال كرد بر اينكه صحيح است عفو خداوند شامل عملي شود كه گر چه گناه نيست ليكن در طبعش مفسده‏ايست كه اقتضاي نهي مولوي را دارد ، اما اينكه فرمود : و من عاد فينتقم الله منه و الله عزيز ذو انتقام : ظاهر عود تكرار كردن عمل است ، ليكن در اينجا مراد تكرار افعال گذشته نيست تا معناي آيه اين بشود : كسي كه تكرار كند مثل اعمال گذشته را خداوند از او انتقام مي‏ستاند .

زيرا اگر به اين معنا باشد آيه منطبق مي‏شود با عملي كه حكم و من قتله منكم متعمدا فجزاء ... متعلق است به آن ، و در نتيجه مراد از انتقام همان حكم به كفاره كه حكمي است فعلي خواهد بود .

ليكن ظاهر جمله فينتقم الله منه اين است كه مي‏خواهد از يك امري آينده خبر دهد ، نه از حكمي فعلي ، و اين خود شاهد است بر اينكه مراد از عود تكرار عملي است كه كفاره به آن متعلق شده است ، و در نتيجه مراد از انتقام ، عذاب الهي خواهد بود ، نه همان كفاره .

بنا بر اين ، آيه شريفه با صدر و ذيلش در صدد بيان جهات مساله قتل صيد است .

كه خدا از آنچه قبل از نزول آيه ارتكاب شده عفو فرموده ، و هم اينكه از اين به بعد هر كس مرتكب شود كفاره‏اي شبيه به آنچه صيد كرده به گردنش مي‏آيد و هم اينكه اگر بار دوم آنرا مرتكب شود كفاره نداشته و خداوند عذابش مي‏كند ، بيشتر اخباري كه از ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) در تفسير اين آيه وارد شده به همين معنا دلالت دارد ، و اگر اين معني ، مقصود نباشد متعينا بايد انتقام را حمل كرد بر چيزي كه شامل وجوب كفاره هم بشود ، مانند مؤاخذه و امثال آن ، و عود را هم بايد حمل كرد بر عملي كه شبيه باشد به اعمال گذشته ، يعني شكاركشي ، آنگاه معناي آيه اين مي‏شود : هر كس بار ديگر شكاركشي سابق خود را از سر گيرد خداوند از او انتقام مي‏ستاند .

يعني او را با ايجاب كفاره مؤاخذه مي‏فرمايد ، و اين معنا همانطور كه ملاحظه مي‏كنيد خيلي از ظاهر آيه بعيد است .

احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم و للسيارة ... اين آيات در مقام بيان حكم شكار كردن حيوانات دريايي و صحرايي است ، نه حكم خوردن آنها ، و اين خود شاهد است بر اينكه بايد متعينا بگوييم مراد از طعامه - خوردن كه

ترجمة الميزان ج : 6ص :208

معناي مصدري است ، نيست ، بلكه مراد شكار كردن است و مقصود از حليت طعام دريا حليت خوردن آن است ، در نتيجه از حليت صيد جواز شكار كردن حيوانات دريايي استفاده مي‏شود ، و از طعام دريا حليت خوردن هر چيزي كه از دريا گرفته شود بدست مي‏آيد ، و لو اينكه اين عنوان ( آنچه از دريا گرفته شود ) اعم است ، هم شامل شكار مي‏شود و هم مردارهايي كه آب بيرون مي‏اندازد و هم غير حيوان ، الا اينكه آنچه ازاخبار اهل بيت (عليهم‏السلام‏) وارد شده است اين عنوان ( آنچه از دريا گرفته مي‏شود ) را تفسير مي‏كند به ماهي‏هاي شور و امثال آن از شكارهاي مانده و كهنه ، و اينكه فرمود : متاعا لكم و للسيارة كانه حال است براي صيد البحر و طعامه و در آن اشاره‏اي هم به اين جهت هست كه خداوند از در منت آنرا حلال فرموده ، و چون خطاب به مؤمنين از جهت محرم بودنشان است عبارت لكم و للسيارة بمنزله اينست كه گفته شود براي شما محرمها و غير شما يعني آنهايي كه احرام ندارند .

اين را هم بايد دانست كه در آيات مورد بحث گفتگوهاي فقهي زيادي هست كه ، اگر كسي بخواهد از آن اطلاع حاصل كند بايد به كتب فقهي مراجعه نمايد .

جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس و الشهر الحرام و الهدي و القلائد تعليق كلام به كعبه و سپس توصيف آن به بيت الحرام كعبه بيت الحرام است ، و همچنين توصيف ماه را به حرام و سپس ذكر هدي و قلائد كه از شؤونات حرمت كعبه هستند همه دلالت دارند بر اينكه ملاك در اين امري كه در آيه است همانا احترام است .

راغب گفته : قوام و قيام چيزي است كه انسان يا هر چيز ديگري بوسيله آن بر پا مي‏شود ، و قيام و قوام هر دو اسم‏اند براي چند چيز ، مانند ستون و تكيه‏گاه ، و به همين معنا است قيامي كه در اين آيه است : و لا توتوا السفهاء اموالكم التي جعل الله لكم قياما للناس - خداوند كعبه را بيت الحرام و مايه قوام شما قرار داده چون دنيا و آخرت آنان قوامش به كعبه بود .

اصم گفته است چون كعبه الي الابد پايدار است و نسخ نمي‏شود .

البته بعضي از قراء قياما را قيما خوانده‏اند ، كه آن نيز به معناي قيام است .

و بنا بر گفته او برگشت معناي آيه مورد بحث به اين مي‏شود : خداي تعالي كعبه را

ترجمة الميزان ج : 6ص :209

احترام كرده و آنرا بيت الحرام قرار داده ، و به همين منظور بعضي از ماهها را هم حرام كرده و بوسيله حكم به وجوب حج در آن ماهها ، بين ماههاي حرام و بيت الحرام ارتباط برقرار كرد .

البته در اين بين اموري را هم كه مناسب با حرمت است مانند هدي و قلائد جعل فرمود ، و غرض از همه اينها اين بود كه كعبه را پايه حيات اجتماعي سعيدي براي مردم قرار دهد ، و آنرا قبله‏گاه مردم كند ، تا در نماز ، دل و روي خود را متوجه آن كنند و اموات خود و ذبيحه‏هاي خود را بسوي آن توجه دهند ، و در هر حال احترامش نمايند و در نتيجه جمعيت واحده‏اي را تشكيل داده و جمعشان جمع و دينشان زنده و پايدار گردد ، از اقطار مختلف گيتي و نقاط دور در آنجا گرد هم آيند و همه قسم طريق عبادت را پيموده و منافعي را كه خصوص اين قسم عبادت براي آنان دارد به چشم خود ديده استيفا كنند ، و نيز اهل عالم بشنيدن اسم آن و به گفتگوي از آن و رفته رفته نزديك شدن و ديدن آن و توجه بسوي آن هدايت شوند .

خداي تعالي قريب به اين وجه را در آيه ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركا و هدي للعالمين ذكر فرموده و ما قبلا در جلد سوم عربي ، اين كتاب در تفسير آن مطالبي كه براي روشن شدن ذهن خواننده مؤثر است گذرانديم ، و نظير آن كلام در معناي قيام در شهر الحرام مي‏آيد ، چه شهر حرام نيز مايه قوام مردم است ، و خداوند در آن ايام جنگ را تحريم نموده و جان و مال و عرض آنان را از دستبرد دشمن ايمن كرده ، و در نتيجه به آنها فرصتي داده تا امور خود را اصلاح كنند ، شهر حرام در حقيقت منزلگاه مسافر را مي‏ماند كه در آن به استراحت و رفع تعب و رنج و سفر مي‏پردازند .

و كوتاه سخن بيت الحرام و شهر الحرام و هر چه كه متعلق است به آن مانند هدي و قلائد از جهت باعث بودن بر قوام معاد و معاش مردم منافعي است كه شمردن اشخاصي را كه از جزئيات ثابت و غير ثابت آن منتفع شده و مي‏شوند هر متفكري را به شگفت درمي‏آورد ، و اين حقيقت را بعد از چند آيه در بيان نهي از صيد براي اين منظور تذكر داد كه جوابي باشد از توهمي كه ممكن است كسي بكند و بگويد : نهي از شكار كردن با اينكه يا اصلا اتفاق نمي‏افتد و يا بندرت وقوع مي‏يابد حكمي است بسيار كم فائده و يا بي فايده ، چه تحريم شكار در يك مكاني از امكنه و در زماني از زمانها و همچنين سوق دادن هدي جز تقليد از خرافات امم جاهليت و همجيت چه سودي در بر دارد ؟ از اين سؤال جواب داده شده كه اعتبار بيت الحرام و شهر الحرام و احكامي كه بر آن دو تشريع شده مبني بر حقيقتي علمي و اساسي و جدي است ، و

ترجمة الميزان ج : 6ص :210

آن اينست كه اين بيت الله و احكام و مناسكش مايه قوام و حيات مردم است .

از اين جا روشن مي‏شود چطور جمله ذلك لتعلموا ... به ما قبل خود متصل مي‏شود ، و اما اشاره ذلك يا بخود حكمي است كه در آيات قبل بيان شده ، و جمله جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس ... حكمت آن را بيان مي‏كند ، يا بيان حكمي است كه جمله جعل الله الكعبة ... آنرا توضيح مي‏دهد ، اگر مشار اليه ، اولي باشد معناي آيه اين مي‏شود : خداوند بيت الحرام و شهر الحرام را باعث قوام مردم قرار داده ، و احكامي را مناسب آن دو جعل فرموده تا با عمل كردن و حفظ احترام آنها به اين حقيقت پي ببرند كه خداوند به آنچه در آسمان‏ها و زمين است دانا است چنين خدائي مي‏داند كه هر موجودي چه چيز برايش نافع است ، از همين جهت اين احكامي را كه مي‏بيني ( حرمت صيد و ساير احكام احرام ) تشريع كرده ، نه از جهت تقليد از خرافات مردم نادان .

و اگر معناي دوم باشد مفاد آيه اين مي‏شود : ما براي شما اين حقيقت ( قرار دادن بيت الحرام و غيره را قوام مردم ) را بيان كرديم تا بدانيد كه خداوند مي‏داند آنچه را كه در آسمانها و زمين است ، و همچنين امور و احكامي كه در آن دو ( بيت الحرام و شهر الحرام ) جعل فرموده از روي مصلحت بوده ، پس كسي توهم نكند كه اين احكام لغو و يا ناشي از خرافات عهد جاهليت است .

اعلموا ان الله شديد العقاب و ان الله غفور رحيم ... اين دو آيه تاكيدند براي بيان احكام مذكور و تثبيت انذار براي موفقيت آنها و وعده‏اند براي فرمانبران و وعيدند براي نافرمانان ، و چون شائبه تهديد هم در آن هست از اين رو وصف شدت عقاب را مقدم داشت بر وصف مغفرت و رحمت ، و نيز از همين جهت در دنبالش فرمود : ما علي الرسول الا البلاغ و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون .

بحث روايتي

در كافي به سند خود از حماد بن عيسي و ابن ابي عمير از معاوية بن عمار از امام ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه در تفسير آيه شريفه ليبلونكم الله بشي‏ء من الصيد تناله ايديكم و رماحكم فرمود : حيوانات وحشي در عمره حديبيه براي رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) محشور شدند ، و همه تا حدود تيررس آن جناب و يارانش بلكه تا دسترس آنها نزديك آمدند .


ترجمة الميزان ج : 6ص :211

مؤلف : اين روايت را عياشي از معاوية بن عمار بطور مرسل نقل نمود ، و نيز اين معنا را كليني در كافي و شيخ در تهذيب هر كدام به سندي كه به حلبي دارند از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل نموده‏اند ، عياشي از سماعه و همچنين قمي در تفسير خود بطور مرسل نقل كرده‏اند و از مقاتل ابن حيان بطريقي كه خواهد آمد نقل شده است .

و در در المنثور است كه ابن ابي حاتم از مقاتل ابن حيان نقل كرده كه گفت : اين آيه در عمره حديبيه نازل شده ، و اتفاقا آن سال بقدري شكارهاي صحرايي و هوايي زياد بود كه هيچ سابقه نداشت ، بطوري كه دوش‏بدوش راحله ( مركب ) ها آمد و شد مي‏كردند .

رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مسلمينرا نهي فرمود از اينكه در حال احرام از آنها شكار كنند ، و اين نهي از براي اين بود كه معلوم شود كيست كه در چنين حالي كه شكارهاي ناياب اينطور در بين دست و پاي مركب‏ها آمد و شد دارند از خدا مي‏ترسد و از اين نعمت وافر چشم مي‏پوشد .

مؤلف : اين دو روايت با بيان سابق ما كه گفتيم صيد اعم است از اينكه در دست‏رس باشد و مثال زديم به جوجه و تخم مرغ و بچه شكار يا در دسترس نباشد و مثال زديم به شكارهاي بزرگ منافات ندارند ، براي اينكه در كافي با ذكر سند تا احمد بن محمد و از او بطور رفع نقل مي‏كند كه امام (عليه‏السلام‏) در ذيل آيه تناله ايديكم و رماحكم فرمود : مراد از دسترس بودن تناله ايديكم همان تخم و جوجه است ، و مراد از رسيدن نيزه‏ها و رماحكم همان شكارهاي بزرگي است كه با دست صيد نمي‏شوند .

و در تفسير عياشي به اسناد خود از حريز از امام ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه فرمود : اگر مرد محرم كبوتري را بكشد كفاره‏اش گوسفندي است ، و اگر جوجه آنرا بكشد كفاره‏اش شتري است ، و اگر تخم مرغي را با پا لگد كرده و بشكند بر اوست يكدرهم ، كه آن را و آن گوسفند و شتر را در مكه و يا منا تصدق دهد ، و اين همان قول خداست كه فرمود :

ترجمة الميزان ج : 6ص :212

ليبلونكم الله بشي‏ء من الصيد تناله ايديكم ( جوجه و تخم ) و رماحكم ( مادران آنها) .

مؤلف : همين روايت را شيخ در تهذيب از حريز از آن جناب با اكتفاي به قسمت اخير آن نقل كرده است .

و در تهذيب به سند خود از ابن ابي عمير از حماد از حلبي از امام ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه فرمود : محرم وقتي صيدي را بكشد جزايي به گردنش مي‏آيد كه بايد آنرا به مسكينان تصدق دهد ، و اما اگر بار دوم چنين كند كفاره‏اي بر او نيست ، و خداوند از او انتقام مي‏ستاند ، و مقصود از انتقام همان نقمت و عذاب آخرت است .

و نيز در تهذيب از كليني از ابن ابي عمير از بعضي از اصحابش از امام ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه فرمود : اگر محرم اشتباها صيدي را بكشد بر او كفاره است ، و اگر براي بار دوم عمدا چنين كند ديگر كفاره ندارد ، و ليكن اين چنين شخص از كساني است كه خدا از آنها انتقام مي‏ستاند .

و نيز در تهذيب از ابن ابي عمير از معاوية بن عمار نقل مي‏كند كه گفت : خدمت امام ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) عرض كردم محرمي صيدي را شكار كرد تكليفش چيست ؟ فرمود كفاره بايد بدهد ، عرض كردم : اگر تكرار كرد چطور ؟ فرمود هر دفعه كه تكرار كند كفاره دارد .

مؤلف : روايات همانطوري كه مي‏بينيد مختلف و متعارضند ، و لذا مرحوم شيخ طوسي در مقام جمع آنها بر آمده و فرموده : مراد از آن رواياتي كه براي بار دوم كفاره را واجب ندانسته صورت عمد است ، و مراد از روايات ديگر در صورت نسيان است ، كه هر چند دفعه تكرار شود كفاره واجب مي‏شود .

و نيز در تهذيب به سند خود از زراره از امام ابي جعفر (عليه‏السلام‏) در باره قول خداي تعالي كه فرموده : يحكم به ذوا عدل منكم نقل كرده كه فرموده : مراد از عدل رسول الله و امامان بعد از اوست ، هر حكمياز احكام كه بداني از رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و ائمه بعد از او صدور يافته ، ديگر لازم نيست در مقام پرسش از آن برآيي .

مؤلف : و در اين معنا تعداد زيادي از روايات وارد شده ، كه در بعضي از آنها دارد : من

ترجمة الميزان ج : 6 ص :213

(راوي ) نزد امام صادق (عليه‏السلام‏) اين آيه را تلاوت كردم : ذوا عدل منكم فرمود : ذو عدل منكم اين يكي از جاهائي است كه نويسندگان قرآن اشتباه كرده‏اند ، البته معلوم است كه اين اختلاف در قرائت است .

و در كافي از زهري از علي بن الحسين (عليهماالسلام‏) نقل كرده كه فرمود ، روزه كفاره شكار واجب است ، زيرا خداي تعالي فرموده : و من قتله منكم متعمدا فجزاء مثل ما قتل من النعم يحكم به ذوا عدل منكم هديا بالغ الكعبة او كفارة طعام مساكين او عدل ذلك صياما اي زهري هيچ ميداني معناي اينكه روزه بمقدار اطعام مساكين و عدل آن باشد چيست ؟ زهري مي‏گويد : عرض كردم : نه نمي‏دانم ، فرمود : شكار را قيمت مي‏كنند ، آنگاه قيمت آنرا با گندم مي‏سنجند ، و بدست مي‏آورند كه با قيمت آن چقدر گندم مي‏توان خريداري كرد ، سپس آنمقدار گندم مفروض را به صاع تقسيم كرده ببينند چند صاع است .

آنگاه در مقابل هر نصف صاع يك روز روزه مي‏گيرند .

و در كافي به سند خود از احمد بن محمد از بعضي از رجال روايتي خود از امام ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) نقل مي‏كند كه فرمود : كسي كه در احرامش هدي بر او واجب شده مي‏تواند هدي خود را در هر جا كه بخواهد نحر كند ، مگر فدا و كفاره صيد ، كه بايد آنرا به مكه برساند ، چون خداي تعالي در خصوص آن فرمود : هديا بالغ الكعبة هديي كه به كعبه برسد .

و در تفسير عياشي از حريز از ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) روايت شده است كه فرمود : مراد از صيد دريا در آيه احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكمماهي‏هاي شوري است كه مي‏خورند ، و فرق بين حيوان دريايي و صحرايي اين است كه هر مرغي كه در باتلاقها و نيزارها بسر مي‏برد ، اگر تخم‏گذاري و پرورش جوجه‏اش در خشكي انجام مي‏گيرد ، آن مرغ از مرغهاي صحرايي بشمار ميرود ، و اگر تخم‏گذاري و پرورش جوجه‏اش را در آب انجام مي‏دهد ، آن مرغ از مرغهاي آبي محسوب مي‏شود ، و شكار آن حلال است .

و نيز در تفسير عياشي از زيد شحام ، نقل مي‏كند كه گفت : از امام ابي عبد الله

ترجمة الميزان ج : 6ص :214

(عليه‏السلام‏) از معناي : احل لكم صيد البحر پرسيدم ، فرمود : مراد از صيددريا ماهي شور و ماهي‏هاي دودي است كه همراه خود برده‏اي ، و اما اگر ماهي تازه باشد آن صيد نيست بلكه متاع است .

مؤلف : روايات در اين معنا از ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) از طريق شيعه بسيار است .

و در الدر المنثور است كه ابن ابي شيبه از معاوية بن قره و احمد از مردي از انصار روايت كرده‏اند كه مردي شترش تخمدان يعني لانه شتر مرغي را لگد كرد و تخم‏هاي آن را شكست ، رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود بايد براي شكستن هر تخمي يك روز روزه بداري ، و يا يك مسكين را اطعام كني .

مؤلف : و نيز همين معنا را ازابن ابي شيبه از عبد الله بن ذكوان از رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و نيز از ابن ابي شيبه و از ابي الزناد از عايشه از رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نقل كرده است .

باز در الدر المنثور است كه ابو الشيخ و ابن مردويه از طريق ابي المهزم از رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نقل كرده‏اند كه فرمود : كفاره در تخم شتر مرغ همان قيمت آنست .

و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابي حاتم از ابي جعفر محمد بن علي نقل كرده كه مردي از علي (عليه‏السلام‏) پرسيد هدي از چه چيز بايد باشد ؟ فرمود از هشت جفت ، مرد سائل مثل اينكه نفهميد و به شك افتاد ، امام فرمود : شماها قرآن مي‏خوانيد ؟ گويا مرد سائل عرض كرد : آري مي‏خوانيم ، امام فرمود : هيچ شنيده‏اي كه خداي تعالي فرموده : يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود احلت لكم بهيمة الانعام ؟ عرض كرد : آري ، حضرت فرمود شنيده‏اي كه خداي تعالي مي‏فرمايد : ليذكروا اسم الله علي ما رزقهم من بهيمة الانعام و نيز مي‏فرمايد : و من الانعام حمولة و فرشا و نيز مي‏فرمايد : فكلوا من بهيمة الانعام ؟

ترجمة الميزان ج : 6ص :215

عرض كرد آري همه اينها را شنيده‏ام ، امام فرمود : آيا شنيده‏اي كه مي‏فرمايد : من الضان اثنين و و من المعز اثنين و من الابل اثنين و من البقر اثنين عرض كرد : آري شنيده‏ام ، فرمود : آيا شنيده‏اي كه مي‏فرمايد : يا ايها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد و انتم حرم تا آنجا كه مي‏فرمايد : هديا بالغ الكعبة عرض كرد آري شنيده‏ام ، فرمود : اگر من آهويي شكار كنم و بكشم بنا بر اين چه كفاره‏اي بر من واجب مي‏شود ؟ عرض كرد گوسفند ، علي (عليه‏السلام‏) پرسيد آيا بايد آن را به كعبه برساند ؟ مرد عرض كرد آري ، حضرت فرمود : مطلب همين است .

چون همانطوري كه شنيده‏اي خداوند آن هدي را بالغ الكعبه ناميده .

و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابي حاتم از عطاي خراساني نقل كرده كه گفت عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و علي بن ابيطالب و ابن عباس و زيد بن ثابت و معاويه در اين مساله كه محرم اگر شكاري را بكشد چه كفاره‏اي به عهده‏اش مي‏آيد حكم كرده‏اند به اينكه بايد ديد قيمت آن شكار چقدر بوده است ، با همان مبلغ اطعام مسكين كند .

و نيز ابن جرير از ابي هريره از رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نقل مي‏كند كه در ذيل آيه احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم فرمود : چيزي كه دريا از مردارها بيرون افكند همان طعام درياست .

مؤلف : در همين معنا رواياتي از بعضي از صحابه نيز نقل شده ، ليكن رواياتي كه از طرق اهل بيت (عليهم‏السلام‏) نقل شده و از نظر خواننده گذشت با آن روايات مخالفت دارند .

در تفسير عياشي از ابان بن تغلب نقل مي‏كند كه گفت : حضور حضرت ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) عرض كردم معناي جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس چيست ؟ فرمود : كعبه را مايه قوام دين و دنياي مردم قرار داد .

مؤلف : توضيح اين معنا در سابق گذشت .


ترجمة الميزان ج : 6ص :216

قُل لا يَستَوِي الْخَبِيث وَ الطيِّب وَ لَوْ أَعْجَبَك كَثرَةُ الْخَبِيثِفَاتَّقُوا اللَّهَ يَأُولي الأَلْبَبِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ‏(100)

ترجمه آيه

بگو اي محمد هرگز پاك و ناپاك مساوي نيستند هر چند زيادي ناپاكان شما را به تعجب وا دارد ، پس اي خردمندان از خدا بترسيد باشد كه رستگار شويد ( 100) .

بيان آيه

اين آيه سياقش نحوه‏اي است كه گويا منفرد و غير مربوط به ما قبل و ما بعد خود نازل شده و گويا زحمت ارتباط دادن آن به ما قبل و ما بعدش زحمتي بي نتيجه است ، آيه‏ايست مشتمل بر يك مثال كلي كه خداوند آن مثال را براي بيان خصوصيتي كه براي دين حق است در بين ساير اديان ، و رفتار مردم نسبت به دين حق و دين باطل بكار برده است ، و آن خصوصيت اين است كه اعتبار در هر جا با حق است ، و لو اينكه اهل حق و جمعيت آن كم و معدود باشند ، و در برابر خير و سعادت بايد تسليم شد ، هر چند بيشتر مردم مخصوصا اقويا از آن گريزان و روي‏گردان باشند ، زيرا حق در احكام و نواميسش جز بر عقل سليم اعتماد ندارد ، و حاشا كه عقل سليم مردم را جز به سوي صلاح مجتمعشان و جز به كارهايي كه جامعه را احكام و انتظام مي‏بخشد راهنمايي نمايد ، خواه هواپرستان كه هميشه اكثريت را دارا هستند بخواهند يا

ترجمة الميزان ج : 6ص :217

نخواهند ، اين نظام كون است كه مي‏بينيم جز پيرو آراء حقه نيست ، و ذره‏اي بخاطر دلخواه هواپرستان از نظم خود صرفنظر نمي‏كند ، آري اگر حق دنبال هواهاي اين و آن را مي‏گرفت آسمان‏ها و زمين فاسد مي‏شدند .

قل لا يستوي الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثرة الخبيث گويا مراد از يكسان نبودن خبيث و طيب ( پليد و پاك ) اين است كه پاك بهتر از پليد است ، و چون گفتن اين حرف مثل گفتن : آنچه در جوي مي‏رود آب است ، مي‏باشد ، از اين رو بايد گفت جمله مبني بر كنايه است ، به اين بيان كه مقام و منزلت پاك به حسب طبع اولي و اقتضاي فطريش از ناپاك بالاتر است ، بطوري كه اگر عكس آن فرض شود و ناپاك براي بعضي از عوارض بهتر از پاك گردد لازمه‏اش اين است كه نخست مدارج كمال را يكي پس از ديگري بپيمايد تا بحد خوبي پاك رسيده و محاذي و برابر او قرار بگيرد تا خوب شود ، سپس از آن درجه هم بالاتر رفته و ما فوق خوبي پاك قرار بگيرد ، تا خوب‏تر از پاك شود .

بنا بر اين براي نفي اين مطلب گفتن اينكه : خبيث و طيب يكسان نيستند ، در انكار بهتري خبيث ابلغ و رساتر است ، از اينجا نيز معلوم مي‏شود براي چه نكته‏اي خبيث جلوتر از طيب ذكر شده است ، سياق كلام در اين آيه بيان اين جهت است كه زيادي و كثرت خبيث آنرا از طيب بهتر نمي‏كند ، و چون در مقام بيان اين جهت است ، بايد اول خبيث را ذكر كند ، و بفرمايد : بد مانند خوب نيست اگر چه خيلي هم زياد باشد ، و اما اگر در چنين مقامي بفرمايد : طيب مانند خبيث نيست ، بايد دنبالش فرموده باشد : و لو طيب خيلي هم كمتر از خبيث باشد ، ( دقت بفرمائيد ) .

اين را هم بايد دانست كه پاكي و پليدي به هر معنائي كه باشد دو وصف حقيقي و دو واقعيت خارجي هستند براي اشياء ، مانند طعام پاك و ناپاك ، و زمين پاك و ناپاك و امثال آن ، خداي تعالي هم آن دو را در امور مادي و واقعيت‏هاي خارجي بكار برده و مي‏فرمايد : و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبث لا يخرج الا نكدا و نيز در باره روزي پاك فرموده : و الطيبات من الرزق و اگر گاهي ديده مي‏شود كه اين دو كلمه در امور وضعي و اعتباريات قرار دادي بكار مي‏رود و مثلا گفته مي‏شود : حكم طيب يا خبيث ،

ترجمة الميزان ج : 6ص :218

خلق طيب يا خبيث ، اين در حقيقت استعمالي است مجازي و بنوعي عنايت .

در آيه مورد بحث گر چه تقوا ، يا عبارت است از انجام كارهاي نيك و طيب يا ترك كارهاي زشت و خبيث، ليكن اينكه جمله فاتقوا الله را متفرع كرده است بر جمله لا يستوي الخبيث و الطيب و اينكه مساله يكسان نبودن خبيث و طيب را از مسلمات گرفته ، شاهد قوي و زنده‏ايست بر اينكه مراد از طيب و خبيث پاك و پليدهاي خارجي و حقيقي مي‏باشد ، بنا بر اين ، دليل خيلي روشن است و كسي نمي‏تواند در آن خدشه كند ، بخلاف اينكه اگر مراد از طيب و خبيث كارهاي نيك و بد بود كه در اين صورت دليل خيلي روشن نبود ، زيرا هر طائفه و ملتي هر قدر هم منحرف باشند كار خود را خوب و اعمالي كه مخالف ميل و هواي نفس آنهاست بد مي‏پندارند ، بنا بر اين در اينجا مطلب مبني است بر مطلب ديگري كه خداي سبحان در موارد متعددي در كلام مجيد خود آنرا بيان فرمود ، و آن مطلب اين است كه دين از احكام فطرت و نواميس خلقت است ، و چيزي را كه دين دعوت به آن مي‏كند همان زندگي طيب و پاكيزه است ، و چيزي را كه از آن نهي مي‏كند همان زندگي آلوده و ناپاك است ، و خدا جز طيبات را حلال نكرده ، و جز خبائث را تحريم ننموده ، و لذا فرموده است : فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و نيز فرموده و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و نيز فرموده : قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق .

پس ما حصل كلام اين شد كه خداي تعالي در آيه مورد بحث لا يستوي الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثرة الخبيث مثالي زده است براي بيان اينكه قواعد دين ناشي هستند از صفاتي تكويني كه در اشياي عالم است ، از پاكيها و پليديها ، كه بي شك در سعادت و شقاوت آدميان تاثير تامي دارند ، و فرقي در كم و زياد آنها از جهت اثر نيست ، خوبش خوب است اگر چه اندك باشد ، و بدش بد است اگر چه بسيار باشد .

چون چنين است هر شخص عاقلي كه پاكيها و پليديها را از هم تشخيص مي‏دهد و عقلش قدرت قضاوت اينكه پاك از

ترجمة الميزان ج : 6ص :219

ناپاك بهتر است ، و اينكه واجب است كه در سعادت زندگي خويش بكوشد و خير را بر شر ترجيح دهد بايد از خداي تعالي ترسيده و راه او را سلوك كند ، هيچگاه از اينكه اكثر مردم از راه خدا منحرفند مغرور نشود ، و مانند آنان به كارهاي زشت و رذايل اخلاقي تن در ندهد ، هوا و هوسهاي كشنده او را از پيروي حق باز ندارد ، نه از راه فريبندگي مفتونش سازد ، و نه از طريق تهديد زبونش كند ، كه اگر در برابر اكثريت منحرف چنين استوار ايستاد اميد فلاح و رسيدن به سعادت انسانيت براي اوهست .

فاتقوا الله يا اولي الالباب لعلكم تفلحون اين جمله تفريع است بر مثالي كه در صدر آيه زده است ، و محصل معني آن با رعايت اين جهت كه متعلق تقوا همان احكام شرعي است كه مبتني بر پاكيها و ناپاكيهاي تكويني است .

چنين مي‏شود : هيچ عاقلي در اينكه رعايت پاكيها و اجتناب از ناپاكيها در سعادت و رستگاري آدمي تاثير دارد شك نمي‏كند ، از اين رو واجب است كه شما صاحبان عقل و بينش از خدا بترسيد و به شرايع دين او عمل كنيد تا شايد رستگار شويد .


ترجمة الميزان ج : 6ص :220

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَسئَلُوا عَنْ أَشيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسؤْكُمْ وَ إِن تَسئَلُوا عَنهَا حِينَ يُنزَّلُ الْقُرْءَانُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنهَاوَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ‏(101) قَدْ سأَلَهَا قَوْمٌ مِّن قَبْلِكمْ ثُمَّ أَصبَحُوا بهَا كَفِرِينَ‏(102)

ترجمه آيات

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد سؤال نكنيد از چيزهائي كه اگر ظاهر شود بر شما ناراحت مي‏شويد و اگر هنگام نزول قرآن از آنها بپرسيد معلوم مي‏شود بر شما و خداوند آنها را مي‏بخشد ، و خداوند بخشنده و حليم است ( 101) .

گروهي سؤال كرده‏اند پيش از شما از آنها و آنگاه صبح كردند در حاليكه به آن كافر شدند ( 102 ) .

بيان آيات

اين دو آيه ظهوري در ارتباط به ما قبل خود ندارد و مضمون‏شان بي نياز از اتصال به كلام ديگري است ، كه آن كلام چيزي را بيان نمايد كه خود اين دو آيه به تنهايي نتوانند آنرا افاده كنند ، بنا بر اين هيچ حاجتي نيست به اينكه ما خود را مانند جمعي از مفسرين به زحمت انداخته و براي بر قرار كردن پيوند ما بين آن دو و آيات قبل يا بين آنها و اول سوره يا براي اينكه آندو را به غرضي كه در سراسر سوره است مربوط سازيم ، توجيهاتي بنماييم ، پس چه بهتر كه از اين معنا

ترجمة الميزان ج : 6ص :221

چشم پوشيده و بگذريم : يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم ... ابداء به معناي اظهار و ساء به معناي بد حال كرد و ضد سر است كه به معناي خوشحال كرد مي‏باشد .

اين آيه مؤمنين را نهي مي‏كند از اينكه از چيزهايي سراغ بگيرند و مطالبي را بپرسند كه اگر برايشان آشكار شود ناراحت مي‏شوند ، گر چه از بيان اينكه از چه كسي بپرسند ساكت است ، ليكن از اينكه بعدا مي‏فرمايد : و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبد لكم و همچنين از اينكه در آيه بعد مي‏فرمايد : قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين بدست مي‏آيد كه مقصود سؤال از رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ، و نيز گر چه در آيه روي سخن به مؤمنين عصر رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و غرض ، نهي از سؤالات معيني است ، ليكن از علتي كه از آيه براي نهي استفاده مي‏شود بدست مي‏آيد كه آيه ، سؤالات غير مورد غرض را كه مشمول عفو خداوند شدند نيز شامل مي‏شود ، و در نتيجه سؤال از هر چيزي كه خداي تعالي دريچه اطلاع از آن ( با اسباب عادي ) را بروي بشر بسته است ممنوع شده است ، زيرا خطري كه در سؤال از اينگونه امور است منحصر در سؤالات اصحاب رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نيست ، پرسش از روز مرگ خود ، مثلا و يا روز مرگ دوستان و عزيزان يا پرسش از زوال ملك و عزت ، هميشه مظنه هلاكت و بدبختي است ، و چه بسا همان جستجو و بدست آوردن مطلب خود باعث هلاكت و بدبختي شود ، آري نظامي كه خداي تعالي زندگي بشر بلكه جميع عالم كون را به آن نظام منتظم ساخته نظامي است حكيمانه ، و از روي حكمت است كه اموري را براي آدميان آشكار و امور ديگري را نهان داشته است ، و دست و پا كردن براي اخفاي آنچه ظاهر و اظهار آنچه مخفي است باعث اختلال نظامي است كه گسترده شده است ، مثلا حيات انساني كه يكي از موجودات عالم است ، پديده نظامي است كه آن نظام از تركيب قوا و اعضا و اركاني بوجود آمده ، كه اگر يكي از آن اعضا و اركان كم و زياد مي‏شد آن نظام موجود نمي‏شد ، و در نتيجه آن حيات بطور كامل تحقق نيافته و اجزاي زيادي را فاقد مي‏شد ، و همچنين اگر اجزاي ديگر آن كم و زياد شود همان اثر را دارد تا آنجا كه يكباره باعث بطلان حقيقت يا كمال حيات بشود .

آيه شريفه از دو جهت ابهام دارد ، يكي از جهت شخص مورد سؤال كه گذشت ، يكي هم از جهت سنخ مطالبي كه از سؤال از آنها نهي فرموده ، و همين قدر فرموده سؤالاتي است كه جواب صحيح آن باعث ناراحتي و نگراني است ، و شكي در اين نيست كه جمله ان تبد لكم تسؤكم وصفي است براي كلمه اشياء و چون جمله ، جمله‏ايست شرطيه و دلالت دارد بر

ترجمة الميزان ج : 6ص :222

وقوع جزا در تقدير ، وقوع شرط و لازمه آن اين است كه اين اشيا چيزهايي باشد كه اطلاع بر آنها مايه نگراني است ، از اين رو جستجوي از آنها در حقيقت درد سر براي خود خريدن است ، بنا بر اين ممكن است كسي اشكال كند و بگويد مگر هيچ عاقلي بدون جهت براي خود نگراني را مي‏خرد كه اين آيه از آن نهي مي‏كند ؟ خوب بود مي‏فرمود : از مطالبي نپرسيد كه در آنها چيزهايي است كه اگر برملا شود شما را نگران مي‏كند .

و يا مي‏فرمود : نپرسيد از چيزهايي كه ايمن نيستند از اينكه روشن شدنش شما را ناراحت كند .

زيرا اگر به يكي از اين دو تعبير مي‏فرمود بي‏اشكال‏تر بود .

از جواب‏هاي عجيبي كه به اين اشكال داده شده يكي اين است كه آيه شريفه نمي‏خواهد بگويد از سؤالاتي كه مي‏دانيد و يقين داريد جوابش شما را نگران مي‏كند بپرهيزيد تا اشكال شود به اينكه اين معنا چيزي نيست كه محتاج به سفارش و نهي باشد ، بلكه مي‏خواهد بگويد از سؤالاتي كه احتمال چنين محذوري را در آن مي‏دهيد بپرهيزيد ، براي اينكه لفظ : أن در ادبيات عربي كلمه‏ايست كه قطع به وقوع را نمي‏رساند ، و چون جزا هم در قاطعيت و احتمالي بودنش تابع شرط است ، بنا بر اين جزا مترتب است بر احتمال شرط ، نه يقين به شرط ، پس معناي آيه اين است كه : احتمال اينكه جواب مايه نگراني باشد كافي است براي اينكه مردم از اينگونه سؤالات خودداري كنند .

اين بود ما حصل آن جواب عجيب .

و چه اشتباه بزرگي است كه گوينده آن كرده ، خوب بود مي‏فهميديم كدام قانون از قوانين عربيت مقرر كرده است كه شرط مقطوع الوقوع نباشد ؟ ! و چون جزا هم تابع آنست پس افاده قطع نمي‏كند و آيا گفتن اينكه : اگر به منزلم آيي من احترامت مي‏كنم ، افاده قطع به اكرام من را در زمينه آمدن شما نمي‏كند ؟ ! و آيا من كه اين وعده را مي‏دهم در اين وعده شوخي مي‏كنم ؟ ! علاوه اين جواب وقتي صحيح است كه آيه بخواهد نهي از سؤالي بكند كه احتمال مزبور در آن برود ، و حال آنكه آيه صورت قطع به آن را مي‏فرمايد .

پس اشكال به حال خود باقي و اين جواب صحيح نيست .

نظير اين جواب در بطلان جواب ديگري است كه از اين اشكال داده شده ، و بيانش بنا بر بعضي از نقل‏ها اين است كه مراد از اينكه فرمود : اشيايي كه اگر برايتان كشف شود نگران مي‏شويد ، مغيباتي است از قبيل تعيين روز مرگ و عواقب امور ، و جريان خير و شر و امثال آن ، كه چه بسا مردم هوسران به هواي اطلاع از آن مي‏افتند ، و حال آنكه اطلاع از آن عادتا خالي از نگراني و تشويش براي انسان نيست و معلوم است كه جواب صحيح از پرسش از اينكه ، چند سال ديگر مثلا از عمر من مانده ؟ و يا سبب مرگ من چيست ؟ عاقبتم خير است يا

ترجمة الميزان ج : 6ص :223

شر ؟ و يا پدر من كه من نطفه‏اي از اويم كيست ؟ و امثال آن ، از سؤالاتي كه در جاهليت فراوان بوده چه تشويش و اضطرابي در دل مي‏اندازد ، چون اين امور اموري است كه هميشه جواب صحيح آن مطابق ميل آدمي اتفاق نمي‏افتد ، و غالبا باعث اندوه مي‏شود ، چه اطميناني هست از اينكه رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در جواب از اينگونه مطالب خبر خوشي دهد ؟ ممكن است خبري كه مي‏دهد ناراحت كننده و ناخوش باشد ، آنوقت جز اينكه حس خودخواهي و عصبيت ، سائل را وادار به تكذيب رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كند چه فائده ديگري دارد ؟ چنانكه قرآن كريم در ذيل همين آيه به اين جهت اشاره كرده و مي‏فرمايد : قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين اين بود جواب دومي كه از اشكال داده شده است .

و اين جواب گر چه در بدو نظر جوابي سالم از خدشه بنظر مي‏رسد ، ليكن با جمله : و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبد لكم نمي‏سازد ، چه اينكه بگوييم مفاد اين جمله تجويز اينگونه سؤالات در حين نزول قرآن است ، و چه اينكه بگوييم بر عكس ، مفادش تشديد نهي است از آن سؤالات ، و اينطور توجيه كنيم كه در غير آن حال رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرصت اين را دارد كه رعايت حال سائل را كرده و جواب ندهد ، و اما در حين نزول قرآن كه همه حجاب‏ها بر طرف شده و همه حقايق بر آن جناب مكشوف گشته در آن حال بيشتر بايد از اينگونه سؤالات پرهيز نمايند .

ناسازگاري اين جواب با جمله مزبور در صورتي كه مفاد آيه تجويز باشد از اين جهت است كه سؤال از اينگونه مطالب چون بحسب طبع داراي مفسده است از اين رو معنا ندارد كه در حال نزول قرآن جايز شود ، و اما در صورتي كه مفاد آيه تشديد در نهي باشد ، آن نيز از اين جهت است كه درست است حال نزول وحي حال كشف حقايق است ، ليكن حال كشف هر حقيقتي نيست ، بلكه در آن حال حقايقي كشف مي‏شود كه مربوط به معارف الهي و شريعتها و احكام دين و امثال آن باشد، نه از اينكه مثلا فلان گوساله در شكم مادرش نر است يا ماده و امثال آن از مطالبي كه قرآن كريم اجل از آن است كه در خلال آياتش جواب از آنها را هم مندرج كند ؟ پس هيچ حاجت نيست به اينكه خداي تعالي نسبت به خصوص حال نزول قرآن بفرمايد : و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبد لكم پس اين جواب هم جواب صحيحي نيست .

بهتر از همه همان جوابي است كه بعضي هم داده‏اند به اينكه آيه دومي يعني قد

ترجمة الميزان ج : 6ص :224

سالها قوم من قبلكم ... و همچنين جمله و ان تسئلوا دلالت دارد بر اينكه سؤالات ، سؤالاتي بوده مربوط به خرده‏ريزهاي احكام دين ، و چيزهايي كه تفحص و كاوش در آنها جز دشوار كردن دين و سنگين كردن بار تكليف نتيجه ديگري ندارد ، مانند سؤالاتي كه بني اسرائيل در باره خصوصيات گاوي كه مامور به ذبح آن شده بودند مي‏كردند ، و در نتيجه اينقدر آن گاو را محدود و مشخص كردند تا منحصر شد به يك گاو ، و مجبور شدند به قيمت گزافي خريداري كنند .

مقصود از اشياء همين مطالب است نه امور غيبي .

و اما اينكه فرمود : عفا الله عنها ظاهرش اين است كه جمله‏ايست مستقل : و در مقام تعليل نهي در لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم مي‏باشد نه اينكه وصف باشد براي اشيا و كلام پس و پيش و تقدير آن چنين باشد : لا تسئلوا عن اشياء عفا الله عنها ان تبد لكم تسؤكم چنانكه بعضي توهم كرده‏اند ، زيرا خود اين تعبير يعني متعدي ساختن عفو را به لفظ عن بهترين شاهد است بر اينكه مراد از اشياي مذكور همان اموري است كه مربوط به شرايع و احكام است ، زيرا اگر مراد از اشياء امور تكويني بود جا داشت بلكه واجب بود بفرمايد : عفا الله به هر حال تعليل به عفو مي‏فهماند كه مراد از كلمه اشيا خصوصياتي است راجع به احكام ، و شرايع و قيود و شرايطي است راجع به متعلقات آنها ، و اينكه اگر اسمي از آن نبرده نه از روي غفلت و يا سهل‏انگاري بوده ، بلكه منظور خداي سبحان ، تخفيف بر بندگان و تسهيل امر بر آنان بوده ، چنانكه در همين آيه اشاره به اين معنا كرده و فرموده : و الله غفور حليم بنا بر اين ، ساختن و پرداختن سؤالاتي از پيش خود در حقيقت خود را بيهوده به زحمت انداختن و در دينداري كار را بر خود تنگ گرفتن است ، و البته اين باعث بد حالي و اندوه مي‏شود ، چون در حقيقت اينگونه سؤالات رد عفو پروردگار و نپذيرفتن آن است ، با اينكه خداي تعالي جز تسهيل امر و تخفيف در تكليف بندگان و تحكيم صفت مغفرت و حلم خود غرض ديگري از آن ندارد .

پس برگشت مفاد لا تسئلوا عن اشياء ... به مثل اين است كه كسي بگويد : اي كساني كه ايمان آورده‏ايد از رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از چيزهايي كه شريعت او از آنها ساكت است و خدا هم از روي عفو و تسهيل و تخفيف بر بندگان متعرض بيان آنها نشده سؤال مكنيد ، زيرا آنها خصوصياتي هستند كه سؤال از آنها در حين نزول قرآن - يعني ساعتي كه هر چه از احكام دين در آن ساعت سؤال شود - بيانش نازل مي‏شود و باعث بد حالي و اندوهتان مي‏گردد .

پس از آنچه گذشت بدست آمد كه اولا جمله و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن

ترجمة الميزان ج : 6ص :225

تبد لكم همانطوري كه بيان شد نهي قبلي را تتميم مي‏كند نه اينكه نهي را از سؤالات در حين نزول قرآن بردارد ، كما اينكه بعضي توهم كرده‏اند .

و ثانيا جمله عفا الله عنها جمله‏ايست مستقل و در مقام تعليل نهي از سؤال ، بنا بر اين با اينكه بحسب تركيب كلامي وصف نيست و ليكن نقش وصف را ايفا مي‏كند ، و ثالثا وجه اينكه در آخر كلام فرمود و الله غفور حليم با اينكه كلام مشتمل بر نهي است و جا ندارد در اينگونه مقامات امثال غفور و حليم بكار برده شود .

اين است كه اگر نهي فرمود از سؤالات كذايي از باب رحمت و عفو و مغفرت بود ، در حقيقت برگشت اين دو اسم به مفاد عفوي است كه در عفا الله عنها است ، نه به نهي كه در آيه است .

قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين كلمه سؤال هم به خودي خود متعدي مي‏شود و هم بوسيله لفظ عن ، هم گفته مي‏شود سؤال كرد آنرا و هم سؤال كرد از آن ، كلمه ثم تراخي و بعديت بحسب ترتيب را مي‏رساند نه بحسب زمان ، حرف با در بها متعلق است به كافرين چون سياق آيه نهي از سؤال‏هائي است كه مربوط باشد به متعلقات احكام و قيود شرايع كه از آنها در موقع تشريع احكام اسمي برده نشدهاست ، بنا بر اين معناي كفر در اينجا كفر به احكام است ، چون اين سؤالات مستلزم دشواريهائي است در دين ، بقسمي كه نفوس را از دين گريزان و موجب كفر آنها مي‏شود ، احتمال هم دارد كه با در بها براي سببيت باشد ، و ليكن بعيد است .

آيه شريفه گر چه از آن قومي كه قبل از اسلام در اثر اينگونه سؤالات كافر شدند اسمي نبرده ، و معلوم نكرده كه آنها چه كساني و امت چه پيغمبري بوده‏اند ، و ليكن داستانهائي در قرآن كريم هست كه مي‏توان آنرا با اقوامي تطبيق نمود ، مانند داستان مائده كه از داستانهاي ملت نصارا است و همچنين داستانهايديگري از قوم موسي (عليه‏السلام‏) و ديگران .

بحث روايتي

در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابي هريره نقل كرده‏اند كه گفت : روزي رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) براي ما خطبه خواند و فرمود : ايها الناس خداوند حج را بر شما واجب كرده ، عكاشة بن محصن اسدي از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد : يا رسول الله ! آيا همه‏ساله بر ما واجب است ؟ فرمود : اگر بگويم آري همه‏ساله واجب مي‏شود و اگر واجب شد و شما انجام نداديد گمراه خواهيد شد .

پس چيزي كه از من صادر

ترجمة الميزان ج : 6ص :226

نشده شما به زبان نياوريد و از آن نپرسيد و همانطوري كه خدا و رسولش از آن ساكتند شما نيز سكوت كنيد ، زيرا مرداني كه قبل از شما بودند و هلاك شدند هلاكتشان از همين جهت بود كه زياد نزد پيغمبر خود آمد و شد مي‏كردند ، و مرتبا از او چيز مي‏پرسيدند ، و همين باعث شد بار تكليف بر آنان دشوار شده و ريسمان از زير بار دين كشيده و يكباره گمراه شدند ، آنگاه دنبال فرمايش رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اين آيه نازل شد : يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم ... .

مؤلف : اين داستان را عده‏اي از راويان خبر از ابي هريره و ابي أمامه و ديگران نقل كرده‏اند ، و در كتب اماميه از قبيل مجمع البيان و غيره نيز روايت شده است .

اين روايت با بياني كه ما سابقا گذرانديم و گفتيم : مراد از اشياء جزئيات احكام دين است نه امور غيبي ، بخوبي تطبيق دارد .

و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابي حاتم از سدي نقل مي‏كنند كه در تفسير آيه شريفه يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لكم ... گفته است روزي از روزها رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ناراحت شد و در همان حال به خطبه ايستاد و فرمود : تا مي‏توانيد از من پرسش كنيد ، زيرا هيچ سؤالي از شما نيست مگر اينكه من شما را به جوابش خبر مي‏دهم ، مردي از قريش از قبيله بني سهم بنام عبد الله بن حذاقه كه مردم در اينكه پدرش كيست حرفها داشتند برخاست و عرض كرد : يا رسول الله پدر من كيست ؟ .

حضرت فرمود : پدرت فلاني است ، ( و همان پدر معروفش را نام بردند ) عمر بر خاست و پاي رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را بوسيده و عرض كرد يا رسول الله از پروردگاري خدا و رسالت تو و پيشوائي قرآن خوشنود شديم ، و خيلي معذرت مي‏خواهم اميدوارم عفو بفرمائيد ، خدا از تو عفو كند همچنان پوزش مي‏طلبيد تا رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) راضي شد ، در همين روز بود كه حضرت فرمود : الولد للفراش و للعاهر الحجر و نيز در همين روز بود كه آيه : قد سالها قوم من قبلكم نازل شد .

مؤلف : اين روايت به طرق زياد و به بيانات مختلفي نقل شده و با بياني كه ما در سابق براي آيه كرديم قابل انطباق نيست .


ترجمة الميزان ج : 6ص :227

و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و حاكم همين روايت را از ثعلبة الخشني نقل كرده‏اند ، البته حاكم آن را صحيح دانسته است .

خشني مي‏گويد رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) سپس فرمود : بدرستي خداي تعالي حدودي را تحديد فرموده ، شما مبادا از آن تجاوز كنيد ، واجباتي بر شما واجب كرده ، مبادا كه آنها را ترك نموده و ضايع كنيد ، حرام‏هايي را بر شما حرام كرده زنهار از اينكه حرمت خداي را نگهداري نكرده و آنها را مرتكب شويد ، و نيز نسبت به احكامي سكوت كرده و شما را نه از روي فراموشي بلكه از روي رحمت به آن تكليف نفرموده زنهار متعرض آنها نشويد .

در مجمع البيان و صافي از امام علي بن ابي طالب (عليه‏السلام‏) نقل مي‏كند كه فرمود : خداوند بر شما واجب كرده است واجباتيرا مبادا ضايعش بگذاريد ، و تحديد كرده است حدودي را مبادا از آن تجاوز كنيد ، و نهي كرده است از اموري مبادا حرمت خداي را در آنها رعايت نكنيد ، و سكوت كرده است از اموري با اينكه سكوتش از روي فراموشي نبوده .

مبادا در اثر جستجوي از آنها خود را به زحمت اندازيد .

و در كافي به سند خود از ابي الجارود نقل مي‏كند كه گفت : امام ابي جعفر (عليه‏السلام‏) فرمود هر وقت براي شما حديث مي‏گويم از من بپرسيد كه مستند آن كدام يك از آيات قرآني است ، تا من حديث را براي شما با آيات تطبيق كنم ، آنگاه در ضمن فرمايشاتش فرمود رسول الله از قيل و قال و اسراف مال و زيادي سؤال نهي فرمود ، كسي بر حسب دستور قبلي از آن جناب پرسيد اين فرمايشات رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در كجاي قرآن هست حضرت فرمود : خداي تعالي در باره قيل و قال فرموده : لا خير في كثير من نجواهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس و در باره ضايع نكردن مال فرموده : و لا توتوا السفهاء اموالكم التي جعل الله لكم قياما و در باره سؤالات زيادي فرموده : لا تسئلوا

ترجمة الميزان ج : 6ص :228

عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم .

و در تفسير عياشي از احمد بن محمد نقل مي‏كند كه گفت : امام ابي الحسن علي بن موسي الرضا (عليهماالسلام‏) مرقومه‏اي به من نوشته در آخر آن مرقوم فرموده بود : مگر جز اين است كه شما از پرسش زياد نهي شده‏ايد ؟ چرا پس از اين نهي منتهي نشده و در مقام اطاعت آن نيستيد ؟ ! بر شما باد كه از اين عمل زشت دست برداريد ، و اينقدر پيرامون سؤالات بيجا نگرديد ، و بدانيد اگر كساني كه قبل از شما بودند هلاك شدند هلاكتشان از جهت همين پرسشهاي زياد بوده ، و خدا هم مي‏فرمايد : يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء تا آنجا كه فرموده : كافرين .


ترجمة الميزان ج : 6ص :229

مَا جَعَلَ اللَّهُ مِن بحِيرَةٍ وَ لا سائبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حَامٍوَ لَكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْترُونَ عَلي اللَّهِ الْكَذِبوَ أَكْثرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ‏(103) وَ إِذَا قِيلَ لهَُمْ تَعَالَوْا إِلي مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ إِلي الرَّسولِ قَالُوا حَسبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَاأَ وَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شيْئاً وَ لا يهْتَدُونَ‏(104)

ترجمه آيات

خداوند براي بحيره و سائبه و وصيله و حام حكمي مقرر نفرموده و ليكن كافران بر خداوند دروغ بستند و اكثر آنان تعقل نمي‏كنند ( 103 ) .

و زماني كه گفته مي‏شود كه روي آوريد به آنچه خدا نازل كرده و به رسول ، گويند كافي است ما را روشي كه پدرانمان را بر آن يافتيم اگر چه پدرانشان چيزي نمي‏دانستند و هدايت نمي‏پذيرفتند ( 104) .

بيان آيات

ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام ... اينها اصناف چهارگانه انعامي هستند كه مردمان جاهليت براي آنها احتراماتي قائل بوده‏اند ، و به همين منظور احكامي براي آنها جعل كرده بودند ، اينك در اين آيه شريفه خداي تعالي مي‏فرمايد : اين احكام از ناحيه من نيست ، پس در حقيقت اين نفي، نفي خود آن انعام نيست ، بلكه نفي احكام و اوصاف آنها است ، و گرنه ذات آنها از نظر اينكه مخلوق خدا و

ترجمة الميزان ج : 6ص :230

منسوب به اوست ، بلكه اوصافشان هم از نظر اينكه اوصافند و بس ( نه از جهت اينكه موضوع اينگونه احكام غلط شده‏اند ) مخلوق و منسوب به خدايند ، الا اينكه اين اوصاف چون داراي دو جهت هستند از يك جهت منسوب به خدا و از جهت ديگر موضوع احكام جاهليتند ، از اين رو بايد مراد از نفي اين چهار صنف نفي همين صفات باشد نه ذوات ، بنا بر اين برگشت نفي تشريع بحيره و آن ديگران به نفي مشروعيت احكامي است كه به آنها نسبت داده مي‏شده ، و در بين مردم آن عصر معروف بوده .

و اين اصناف چهارگانه از انعام گر چه در معناي اسمائشان اختلاف شده است و نتيجتا تشخيص احكام هر كدام هم همانطوري كه خواهيد ديد مختلف شده است ، ليكن چيزي كه مسلم است اين است كه نظر واضع آنها در احكامي كه براي انعام چهارگانه جعل نموده يك نحوه احترامي است براي آنها ، يا واضع خواسته است رعايت حال آنها را كرده تا حدي آنها را آزادي دهد .

سه صنف از اين چهار صنف يعني بحيره ، سائبه و حامي از جنس شتر و يك صنف آن يعني وصيله از جنس گوسفند است .

اما بحيره : در مجمع البيان از زجاج نقل كرده كه او گفته است بحيره ماده شتري بوده كه پنج شكم زائيده باشد ، و شكم پنجم آن نر باشد .

و چون رسم چنين بوده كه گوشهاي اين بچه شتر را پاره كرده و شكاف فراخي به آن مي‏دادند از اين جهت آنرا بحيره مي‏ناميده‏اند .

و نيز رسمشان اين بوده كه بر پشت آن سوار نمي‏شدند ، و آنرا نمي‏كشتند ، و از باب احترام از هيچ آب و علفي منعش نمي‏نمودند و پيادگان هر چه هم خسته مي‏شدند بر پشت آن سوار نمي‏شدند .

از ابن عباس نقل شده كه گفته است : رسم عرب اين بود اگر ماده شتري پنج شكم مي‏زاييد ، شكم پنجمش اگر نر بود آنرا مي‏كشتند و همگي از مرد و زن از گوشتش مي‏خوردند ، و اما اگر ماده بود گوشش را مي‏شكافتند و اين همان بحيره است ، و اگر هم آن را مي‏كشتند مو و كرك آنرا از پوستش نمي‏كندند ، و در هنگام كشتن هم اسم خداي را بر آن نمي‏بردند ، و بار بر پشتش نمي‏بستند ، چشيدن شير آنرا و همچنين ساير انتفاعات آنرا بر زنان حرام شمرده و همه انتفاعات از زنده آنرا مخصوص مردان مي‏دانستند ولي خوردن گوشت آنرا براي هر دو طايفه تجويز مي‏كردند : و نيز از محمد بن اسحاق نقل شده كه گفته : بحيره ماده شتري است كه از سائبه تولد يافته باشد .

اما سائبه : در مجمع البيان از زجاج و علقمه نقل مي‏كند كه سائبة عبارت از

ترجمة الميزان ج : 6ص :231

شتراني بوده كه خود بدست خود به سبب نذر آنرا - مانند بحيره - از كار معاف مي‏كرده‏اند ، مثلا نذر مي‏كردند : اگر مسافرم بسلامت برگردد و يا مريضم بهبودي حاصل كند فلان ماده شترم سائبه باشد ، يعني مانند بحيره از آن انتفاع نبرم ، و او را از هيچ آب و علفي باز ندارم .

و از ابن عباس و ابن مسعود نقل مي‏كند كه گفته‏اند : سائبه شتراني بوده‏اند كه در راه خشنودي و جلب رضايت بت‏ها و بمنظور تقرب به آنها آزاد مي‏شده‏اند ، و سائبه و هر چيز ديگري كه براي بت نذر مي‏شده آنرا به خدام بتكده مي‏داده‏اند ، آنها نيز شير آن شتران و ساير منافع نذورات را به مصرف ابن السبيل‏ها و ساير فقرا مي‏رسانيدند .

و از محمد بن اسحاق نقل مي‏كند كه گفته است : سائبه ماده شتري را مي‏گفته‏اند كه ده شكم پي در پي ماده شتر بياورد ، چنين شتري محترم مي‏شده ديگر بر پشتش سوار نمي‏شدند و اگر كشته مي‏شد كرك و پشمش را از پوستش نمي‏كندند و اگر زنده مي‏ماند از شيرش جز مهمانان كسي نمي‏نوشيد و هر چه هم بعد از آن مي‏زائيد اگر ماده بود گوشش را پاره كرده و همراه مادرش آزادش مي‏كردند ، مادر را سائبه و اين بچه را بحيره مي‏گفته‏اند .

و اما وصيله : در مجمع البيان از زجاج نقل مي‏كند كه گفته است : وصيله از جنس گوسفند است نه شتر ، رسم مردم جاهليت چنان بود كه هر گاه گوسفندي بره ماده مي‏زاييد آنرا نگه مي‏داشتند و اگر نر مي‏زاييد آنرا وقف براي بت‏هاي خود مي‏كردند .

و هر گاه دوقلو ميزاييد و يكي از آن دو نر و ديگري ماده بود ديگر بره نر را براي بت‏ها قرباني نمي‏كردند و مي‏گفتند بره ماده به برادرش متصل است و هر دو را براي خود نگه مي‏داشتند .

و از ابن مسعود و مقاتل نقل مي‏كند كه در معناي وصيله گفته‏اند : در عرب رسم چنان بود كه اگر بزي هفت شكم ميزاييد و هفتميش بز نر بود آنرا در راه خدايان خود مي‏كشتند و گوشتش را تنها براي مردان حلال مي‏دانستند و اگر بز ماده بود آنرا قاطي گوسفندان نموده و ذبح نمي‏كردند ، و اما اگر شكم هفتم دوقلو ، يكي نر و يكي ماده مي‏زاييد مي‏گفتند : خواهر با برادر خود در احترام وصلت كرد ، يعني آنرا نيز نبايد كشت ، و بايد حرمتش را نگه داشته و منافعش را از شير و غيره اختصاص به مردان داد ، و به اعتبار اين وصلت آنرا وصيله مي‏ناميدند .

و از محمد بن اسحاق نقل مي‏كند كه در معناي وصيله گفته است : وصيله گوسفندي را مي‏گفته‏اند كه در پنج شكم ده بره ماده بزايد ، و در بين ، هيچ بره نري فاصله نشود ، و آنرا به همين اعتبار كه ده نتاج ماده پي در پي زاييده و نتاج نري فاصله نشده وصيله مي‏ناميدند ، يعني

ترجمة الميزان ج : 6ص :232

اين گوسفند بين ده نتاج ماده وصل كرده است .

آنگاه بعد از آن هر چه مي‏زاييد آنرا بر زنان حرام مي‏دانستند .

و اما حامي : باز در مجمع البيان از ابن عباس و ابن مسعود نقل مي‏كند كه گفته‏اند : حامي عبارتست از شتر نر ، عرب را رسم چنين بوده كه اگر ماده شتري از صلب و نطفه شتر نري ده شكم بچه مي‏آورده آن شتر را مبارك مي‏شمرده ، و پشتش را محترم دانسته و بر آن بار نمي‏نهاده و سوارش نمي‏شده‏اند ، و از هيچ آب و علفي منعش نمي‏كردند .

ابي عبيده و زجاج در معناي حامي همين وجه را اختيار كرده‏اند .

و از فراء نقل مي‏كند كه گفته است : حامي شتر فحلي را مي‏گفته‏اند كه تا دوران بلوغ فرزند زاده خود زنده مانده و بر آن پريده آبستنش سازد ، به چنين شتري مي‏گفته‏اند : حمي ظهره يعني پشتش مصون شد ، ديگر نبايد بر آن سوار شد .

و اين كلمات گر چه همانطوري كه ديديد در معانيشان اختلاف شده است ، الا اينكه احتمال قوي مي‏رود اين اختلاف ناشي از اختلاف در سليقه‏هاي اقوام و قبائل بوده باشد ، بنا بر اين همه اين معاني صحيح است ، و نظير اين اختلاف در سنت‏هاي جاري بين اقوام وحشي بسيار ديده مي‏شود .

و به هر تقدير آيه شريفه در اين مقام است كه خداي تعالي را منزه از جعل چنين احكامي كرده و اينگونه احكامي را كه مردم خرافي از پيش خود براي اين چهار صنف از انعام تراشيده و به خدا نسبتش مي‏دادند از خداي متعال سلب نمايد ، بدليل اينكه اولا مي‏فرمايد : ما جعل الله ... يعني خدا چنين جعلي نكرده ، و ثانيا مي‏فرمايد : و لكن الذين كفروا يفترون علي الله الكذب ... - يعني و ليكن كساني كه كافر شدند بر خدا افتراء مي‏بندند و از همين جهت مي‏توان گفت جمله و لكن الذين كفروا ... بمنزله جوابي است براي سؤال مقدر ، گويا وقتي خداي تعالي فرمود : ما جعل الله كسي مي‏پرسد اگر اين احكام را كه كفار مدعي هستند كه از خداست ، و خداي متعال آنرا جعل نكرده پس از كجا درست شده است ؟ در پاسخ از اين سؤال فرضي جواب مي‏دهد اين احكام افتراي دروغي كفار است به خداي تعالي ، آنگاه براي مزيد بيان فرموده است : و اكثرهم لا يعقلون يعني اينان خود در افتراهاي خود اختلاف دارند ، و اين اختلاف خود سند ناداني آنها است و بيشتر آنان كه اين احكام را به خدا نسبت مي‏دهند نمي‏دانند كه اين عملشان افترا است ، و جماعت كمي از آنان حق را مي‏دانند و دانسته و فهميده افترا مي‏بندند كه پيشوايان و زمامداران معاند باشند .


ترجمة الميزان ج : 6ص :233

و اذا قيل لهم تعالوا الي ما انزل الله ... اين آيه در مقام حكايت اين معنا است كه رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كه كارش بلاغ است و بس ، آنان را بسوي خدا و بسوي آنچه از خدا بسويش وحي شده دعوت فرمود : پس دعوت رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) دعوت به حق است زيرا حق عبارتست از راستي كه هيچ دروغي در آن راه نداشته باشد و علمي كه جهل آميخته به آن نباشد و از اينكه در آيه سابق افترا را با جهل و تعقل نكردن مردم در ادعايشان جمع كرده بود مي‏فهميم كه وقتي ادعاي آنان دروغ و جهل باشد قهرا ادعاي پيغمبر جز صدق و علم ( كه همان حق است ) نخواهد بود ، مع ذلك مردم گفتار او را نپذيرفته در رد فرمايش او چنين استدلال كردند كه ما ديديم پدران ما چنين مي‏كردند ، و اين همان تقليد باطل است ، درست است كه تقليد در بعضي از مواقع و در شرايط معيني حق و صحيح است ، و بايد كه جاهل به عالم رجوع كند ، و اين سيره‏ايست كه هميشه در مجتمع انساني و در جميع احكام زندگي به حكم جبر جريان دارد ، چون همه افراد نمي‏توانند بر جميع مايحتاج خود علم و تخصص پيدا نموده و رفع حوايج خود را بنمايند و ناگزيرند در هر مورد به عالم مربوط به آن رجوع نموده و از او تقليد كنند ، ليكن در بعضي مواقع هم تقليد باطل است ، و آن تقليد جاهل است از جاهل ديگري مثل خود ، خلاصه همانطوري كه سيره عقلا رجوع جاهل را به عالم صحيح مي‏داند و آنرا امضا مي‏كند ، همچنين رجوع جاهل را به جاهل ديگر مذموم و باطل مي‏داند چنان كه رجوع عالم را هم به عالم ديگر باطل دانسته و تجويز نمي‏كند كه مردي علم خود را ترك نموده و علم ديگري را اخذ نمايد .

و لذا خداي تعالي در رد اين گونه تقليد فرموده : ا و لو كان اباؤهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون و مفادش اين است كه عقل - اگر عقلي باشد - تجويز نمي‏كند كه انسان به كسي كه از علم بهره‏اي ندارد مراجعه نموده و هدايت و راهنمائي او را كه گمراهي است مثل خود بپذيرد ، اين در حقيقت پيمودن راه خطردار است ، و سنت حيات اجازه نمي‏دهد انسان طريقه‏اي را سلوك كند كه در آن ايمني از خطر نيست ، و وضع آن نه براي خودش و نه براي راهنمايش روشن نيست ، و شايد غرض از اينكه بعد از گفتن لا يعلمون شيئا اضافه كرد : و لا يهتدون اين باشد كه بخواهد حدود و قيود كلام را بر حسب حقيقت اتمام نمايد ، و بفرمايد : مذموم بودن تقليد جاهل از جاهلي مثل خود وقتي است كه دومي حقيقتا جاهل باشد و بين او و مقلدش هيچ امتيازي نباشد ، و اما اگر دومي جاهل اصطلاحي باشد و ليكن حقيقتا جاهل نباشد مثلا از شخص سومي كه عالمي خبير و راهنمائي بصير باشد پيروي كند در چنين فرضي تقليد جاهل از چنين جاهلي قبيح نيست ، براي اينكه اين در حقيقت با راهنما راه پيموده ، و مثل

ترجمة الميزان ج : 6ص :234

مقلدش عينا مثل كوري است كه دست بدست بيناي جاهلي داده كه آن جاهل با راهنمائي عالمي خبير و راه‏داني بصير راه مي‏پيمايد .

از اين جا روشن مي‏شود كه جمله ا و لو كان اباؤهم لا يعلمون شيئا به تنهايي در تماميت دليل كافي نيست ، و دليل وقتي تمام است كه جمله و لا يهتدون هم در كلام ذكر شود ، زيرا ممكن است كسي بگويد درست است كه تقليد جاهل از جاهل غلط است ، و ليكن ما از پدران جاهلي تقليد مي‏كنيم كه آنها راهنمايان عالم و خبيري داشته‏اند ، و تقليدجاهل از چنين جاهلي غلط نيست ، چون جاي چنين اعتراض و پاسخي بود لذا براي تتميم حجت فرمود : لا يعلمون شيئا و لا يهتدون نه تنها پدران شما جاهلند ، بلكه در زندگي راهنمايي هم نشده‏اند ، و چنين كساني را به هيچ وجه نمي‏توان تقليد كرد .

وقتي از آيه اولي يعني : ما جعل الله من بحيرة ... بدست آمد كه دارندگان اين عقايد خرافي مركب بوده‏اند از اكثريتي جاهل ، و اقليتي معاند و مستكبر ، معلوم مي‏شود كه آنان مردمي بوده‏اند كه اهليت و قابليت اين را كه خداي تعالي روي سخن را به آنان نموده و مخاطبشان قرار دهد نداشته‏اند و لذا در آيه دومي دليل را بنحو تخاطب به آنان القا نفرمود ، بلكه اينطور وانمود كرد كه روي سخن با ديگران است و فرمود : ا و لو كان اباؤهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون آيا پيروي مي‏كنند از پدران خود هر چند پدرانشان جاهل و گمراه باشند ؟ ! اين بود مختصر اشاره‏اي در باره تقليد و قبلا بحثي علمي و اخلاقي در باره معناي تقليد گذشت ، ممكن است خواننده محترم براي مزيد اطلاع به آنجا مراجعه نمايد .

از آيه شريفه اين نكته هم استفاده مي‏شود كه رجوع به كتاب خدا و به سنت يعني به فرمايشات رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را نبايدتقليد كوركورانه و مذموم نام نهاد .

بحث روايتي

در تفسير برهان است كه صدوق به سندي كه به محمد بن مسلم دارد از او از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل مي‏كند كه در تفسير : ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام فرمود : در ميان اهل جاهليت رسم چنين بود كه وقتي ماده شتري در يك شكم دو بچه مي‏زاييد مي‏گفتند وصل كرد ، و كشتن و خوردن چنين شتري را جائز نمي‏دانستند ، و وقتي ده شكم مي‏زاييد آنرا سائبه مي‏كردند ، يعني سوار شدن بر پشت و خوردن گوشتش را بر خود حرام مي‏كردند ، و اما حام آن هم شتر نري بوده كه آنرا بر ناقه‏ها مي‏جهانيدند .


ترجمة الميزان ج : 6ص :235

خداي تعالي اين آيه را فرو فرستاد و فرمود : من هيچيك اينها را حرام نكرده‏ام ، صاحب برهان مي‏گويد سپس ابن بابويه گفت : اين نيز روايت شده كه بحيره ناقه‏اي بوده كه پنج شكم بزايد ، اگر پنجمش نر مي‏بود آن را مي‏كشتند ، و زن و مرد از گوشت آن مي‏خوردند ، و اما اگر پنجمي ماده مي‏بود گوشش را شكاف فراخي داده و گوشت و شيرش را بر زنان حرام مي‏دانستند ، مگر اينكه خود بخود بميرد و مردار شود ، كه در آن صورت گوشتش را براي زنان هم تجويز مي‏كرده‏اند ، و سائبه شتري بوده كه صاحبش عمدا آنرا حرام مي‏كرده به اين معنا كه نذر مي‏كرده اگر خداوند بهبوديش داد و يا به سلامت به منزلش رسيد شترش را سائبه كند ، و وصيله از جنس گوسفندان بوده ، اگر گوسفندي هفت شكم و در شكم هفتم نر مي‏زاييد آنرا مي‏كشتند ، و زن و مرد از گوشتش استفاده مي‏كردند ، و اما اگر شكم هفتمش ماده مي‏بود آنرا در بين گوسفندان رها مي‏كردند .

و اگر دوقلو ، يكي نر و يكي ماده مي‏زاييد مي‏گفتند : با برادرش وصل كرد ، از اين جهت آنرا نمي‏كشتند و گوشتش را بر زنان حرام مي‏دانستند ، مگر اينكه بميرد كه در آن صورت بر مردو زن حلالش مي‏دانستند .

و حام شتر نري بوده كه آنرا بر شتران ماده مي‏جهانيدند ، چنين شتري اگر آنقدر عمر مي‏كرد كه بر فرزند زاده خود هم مي‏جهيد مي‏گفتند پشتش محترم شد ، ديگر بر آن سوار نبايد شد .

و نيز مرحوم صدوق فرمود : گاهي اين معنا هم در روايات بچشم مي‏خورد كه حام عبارت از شتري بوده كه ده شكم نتاج دهد در آن صورت مي‏گفتند : قد حمي ظهره يعني پشتش محترم شد ، و بر آن سوار نبايد شد ، و از آب و علفش دريغ نبايد داشت .

مؤلف : روايات ديگري از طريق شيعه و سني در معاني اين چهار اسم يعني بحيره و سائبه و وصيله وحام هست كه بعضي از آنها در بياني كه قبل از اين بحث روايتي گذشت با كلام صاحب مجمع البيان و از او نقل و ايراد گرديد .

و آنچه از معاني اين چهار اسم يقيني و مسلم است - و بطوري كه ديديد اختلافي در آن نيست - اين است كه اين چهار صنف از انعام در جاهليت يك نوع آزادي بر ايشان بوده ، و احكامي مناسب اين آزادي بر ايشان جعل مي‏كرده‏اند ، مانند حرمت سوار شدن بر پشت آنها ، حرمت گوشت و شيرشان ، آزاد گذاردن‏شان در آب و علف ، و امثال اينها ، و نيز مسلم است كه وصيله از جنس گوسفند بوده ، و مابقي از جنس شتر .

در مجمع البياناست كه ابن عباس از رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت كرده كه

ترجمة الميزان ج : 6ص :236

فرمود : اولين كسي كه بر مكه مسلط شد و در دين اسماعيل دست انداخت و بت‏ها و صنم‏ها را نصب كرد همانا عمرو بن لحي بن قمعة بن خندف بوده و او همان كسي است كه شكافتن گوش بحيره و نذر كردن سائبه و وصل كردن وصيله و حمايت از حامي را دائر كرد .

آنگاه رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : من او را در آتش دوزخ ديدم ، و ديدم كه اهل دوزخ همگي از بوي حلقوم او در اذيت بودند .

و در روايت ديگري است كه فرمود : ديدم حلقومش را در آتش مي‏كشيدند .

مؤلف : در الدر المنثور هم اين معنا به چند طريق از ابن عباس و ديگران روايت شده از آن جمله در كتاب مذكور است كه عبد الرزاق و ابن ابي شبيه و عبد بن حميد بن جرير از زيد بن اسلم روايت كرده‏اند كه گفت : رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : هر آينه من مي‏شناسم آن كسي را كه براي اولين بار سائبه را نذر كرد و بت‏ها را به پا داشت ، و همچنين اولين كسي را كه دين ابراهيم (عليه‏السلام‏) را تغيير داد مي‏شناسم .

اصحاب عرض كردند : يا رسول الله چه كسي بود ؟ فرمود : عمرو بن لحي مردي از بني كعب بود ، و من او را در آتش دوزخ ديده‏ام ، و ديدم كه قصب او را در آتش مي‏كشيدند و بوئي كه از قصب او برمي‏خواست اهل دوزخ را متاذي مي‏كرد ، و من مي‏شناسم كسي را كه بحيره را دائر كرد .

پرسيدند يا رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) او كيست ؟ فرمود : او مردي از بني مدلج بود كه دو ماده شتر داشت ، گوشهايشان را شكافته و شير و همچنين سوار شدن بر پشتشان را تحريم كرد و گفت اين دو شتر براي خدا باد ، اتفاقا خودش هم به خوردن شير آنها محتاج شد و خورد ، و هم بر پشت آنها نشست .

آنگاه رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : من اين مرد را هم در آتش دوزخ ديدم ، و ديدم كه همان دو شتر او را با دهنهايشان خرد مي‏كردند ، و با لگدهاي‏شان مي‏كوبيدند .

و نيز در الدر المنثور است كه احمد و عبد بن حميد و حكيم ترمذي در كتاب نوادر الاصول و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابي حاتم و بيهقي در كتاب اسماء و صفات از ابي الاحوص از پدرش نقل كرده‏اند كه گفت : من شرفياب حضور رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏)

ترجمة الميزان ج : 6ص :237

شدم در حالي كه لباسهايم كهنه بود ، حضرت روي به من كرد و فرمود : از مال دنيا چيزي داري ؟ عرض كردم آري ، فرمود از كدام صنف ؟ عرض كردم از هر صنفي چيزي دارم ، شتر دارم گوسفندان و اسب و ساير حيوانات بار بر دارم ، غلام هم دارم ، فرمود : حالا كه خدا بتو داده تو هم بر خود تنگ مگير ، و بايد كه اثر نعمت در تو ديده شود .

آنگاه پرسيد نتاجي كه شتران تو مي‏زايند گوش دريده‏اند يا با گوش سالم متولد مي‏شوند ؟ عرض كردم با گوش سالم ، مگر شتري هم هست كه نتاجش گوش دريده متولد شود ؟ فرمود پس لابد تو خودت گوشهاي بعضي از آنها را دريده و مي‏گويي اينها بحيره باشند ، و گوشهاي بعضي ديگر را پاره كرده و مي‏گويي اين صرمباشد ؟ عرض كردم آري ، حضرت فرمود چنين مكن ، زيرا هر چه را كه خدا به تو ارزاني داشته براي تو حلالش كرده .

سپس اين آيه را تلاوت فرمود : ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام.
/ 1