ترجمه المیزان: سوره نور آیات 46 - 27 نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه المیزان: سوره نور آیات 46 - 27 - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان: سوره نور آیات 46 - 27


ترجمة الميزان ج : 15ص :151

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ بُيُوتِكمْ حَتي تَستَأْنِسوا وَ تُسلِّمُوا عَلي أَهْلِهَاذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ‏(27) فَإِن لَّمْ تجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلا تَدْخُلُوهَا حَتي يُؤْذَنَ لَكمْوَ إِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُواهُوَ أَزْكي لَكُمْوَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ‏(28) لَّيْس عَلَيْكمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ مَسكُونَةٍ فِيهَا مَتَعٌ لَّكمْوَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا تَكْتُمُونَ‏(29) قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضوا مِنْ أَبْصرِهِمْ وَ يحْفَظوا فُرُوجَهُمْذَلِك أَزْكي لهَُمْإِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصنَعُونَ‏(30) وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَتِ يَغْضضنَ مِنْ أَبْصرِهِنَّ وَ يحْفَظنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلا مَا ظهَرَ مِنْهَاوَ لْيَضرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلي جُيُوبهِنَّوَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَائهِنَّ أَوْ ءَابَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَنِهِنَّ أَوْ بَني إِخْوَنِهِنَّ أَوْ بَني أَخَوَتِهِنَّ أَوْ نِسائهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَت أَيْمَنُهُنَّ أَوِ التَّبِعِينَ غَيرِ أُولي الارْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظهَرُوا عَلي عَوْرَتِ النِّساءِوَ لا يَضرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّوَ تُوبُوا إِلي اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكمْ تُفْلِحُونَ‏(31) وَ أَنكِحُوا الأَيَمَي مِنكمْ وَ الصلِحِينَ مِنْ عِبَادِكمْ وَ إِمَائكمْإِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِوَ اللَّهُ وَسِعٌ عَلِيمٌ‏(32) وَ لْيَستَعْفِفِ الَّذِينَ لا يجِدُونَ نِكاحاً حَتي يُغْنِيهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِوَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَب مِمَّا مَلَكَت أَيْمَنُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيراًوَ ءَاتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي ءَاتَاكُمْوَ لا تُكْرِهُوا فَتَيَتِكُمْ عَلي الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تحَصناً لِّتَبْتَغُوا عَرَض الحَْيَوةِ الدُّنْيَاوَ مَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدِ إِكْرَهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ‏(33) وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكمْ ءَايَتٍ مُّبَيِّنَتٍ وَ مَثَلاً مِّنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكمْ وَ مَوْعِظةً لِّلْمُتَّقِينَ‏(34)


ترجمة الميزان ج : 15ص :152

ترجمه آيات

شما كه ايمان داريد به خانه هيچ كس غير از خانه‏هاي خود داخل نشويد تا آنكه آشنايي دهيد و بر اهلش سلام كنيد اين براي شما بهتر است اميد است كه پند گيريد ( 27 ) .

و اگر كسي را در خانه نيافتيد داخل نشويد تا شما را اجازه دهند ، و اگر گفتند برگرديد برگرديد كه اين براي شما پاكيزه‏تر است و خدا به اعمالي كه مي‏كنيد دانا است ( 28) .

و اما در خانه‏هاي غير مسكوني براي شما گناهي نيست كه به خاطر كالايي كه در آن داريد داخل شويد و خدا آنچه را كه آشكار و يا پنهان كنيد مي‏داند ( 29) .

به مردان مؤمن بگو ديدگان خويش را از نگاه به زنان اجنبي باز گيرند و فرجهاي خويش را نگهدارند اين براي ايشان پاكيزه‏تر است كه خدا از كارهايي كه مي‏كنيد آگاه است ( 30 ) .

و به زنان با ايمان بگو چشم از نگاه به مردان اجنبي فرو بندند و فرجهاي خويش را حفظ كنند و زينت خويش را جز آنچه آشكار است آشكار نسازند و بايد كه روپوش‏هايشان را به گريبان‏ها كنند و زينت خويش را نمايان نكنند مگر براي شوهرانشان ، يا پدران و يا پدر شوهران يا پسران و يا پسر شوهران و يا برادران و يا خواهرزادگان و يا برادرزادگان و يا زنان و يا آنچه مالك آن شده‏اند يا افراد سفيه كه تمايلي به زن ندارند و يا كودكاني كه از اسرار زنان خبر ندارند ، و مبادا پاي خويش را به زمين بكوبند تا آنچه از زينتشان كه پنهان است ظاهر شود اي گروه مؤمنان همگي به سوي خدا توبه بريد شايد رستگار شويد ( 31 ) .

دختران و پسران و غلامان و كنيزان عزب خود را اگر شايستگي دارند نكاح نماييد كه اگر تنگدست باشند خدا از كرم خويش توانگرشان كند كه خدا وسعت بخش و دانا است ( 32) .

و كساني كه وسيله نكاح كردن ندارند به عفت سر كنند تا خدا از كرم خويش از اين بابت بي نيازشان كند و از مملوكانتان كساني كه خواستار آزادي خويش و پرداخت بهاي خود از دسترنج خويشند اگر خيري در آنان سراغ داريد پيشنهادشان را بپذيريد و از مال خدا كه عطايتان كرده به ايشان بدهيد و كنيزان خود را كه مي‏خواهند داراي عفت باشند به خاطر مال دنيا به زناكاري وامداريد ، و اگر كنيزي به اجبار مالكش وادار به زنا شد خدا نسبت به وي آمرزنده و رحيم است ( 33 ) .

ما آيه‏هاي روشن با مثلي از سرگذشت نياكان شما و پندي براي پرهيزگاران به تو نازل كرديم ( 34) .


ترجمة الميزان ج : 15ص :153

بيان آيات

در اين آيات احكام و شرايعي كه متناسب و مناسب با مطالب گذشته است تشريع شده .

يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتي تستانسوا و تسلموا علي اهلها ... انس به هر چيز و به سوي هر چيز به معناي الفت گرفتن به آن و آرامش يافتن قلب به آن است ، و كلمه استيناس به معناي عملي است كه به اين منظور انجام شود ، مانند : استيناس براي داخل شدن خانه به وسيله نام خدا بردن ، و يا ، يا الله گفتن ، يا تنحنح كردن و امثال آن ، تا صاحب خانه بفهمد كه شخصي مي‏خواهد وارد شود ، و خود را براي ورود او آماده كند ، چه بسا مي‏شود كه صاحب خانه در حالي قرار دارد كه نمي‏خواهد كسي او را به آن حال ببيند ، و يا از وضعي كه دارد با خبر شود .

از اينجامعلوم مي‏شود كه مصلحت اين حكم پوشاندن عورات مردم ، و حفظ احترام ايمان است ، پس وقتي شخص داخل شونده هنگام دخولش به خانه غير ، استيناس كند ، و صاحب خانه را به استيناس خود آگاه سازد ، و بعد داخل شده و سلام كند ، در حقيقت او را در پوشاندن آنچه بايد بپوشاند كمك كرده ، و نسبت به خود ايمني‏اش داده .

و معلوم است كه استمرار اين شيوه پسنديده ، مايه استحكام اخوت و الفت و تعاون عمومي بر اظهار جميل و ستر قبيح است و جمله ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون هم اشاره به همين فوايد است ، يعني شايد با استمرار بر اين سيره متذكر وظيفه خود بشويد ، كه چه اموري را بايد رعايت كنيد ، و چگونه سنت اخوت را در ميان خود احياء سازيد ، و در سايه آن ، قلوب را با هم مالوف نموده ، به تمامي سعادتهاي اجتماعي برسيد .

بعضي از مفسرين گفته‏اند : جمله لعلكم تذكرون تعليل است براي مطلبي حذف شده و تقدير آن به شما چنين گفته شده تا شايد متذكر مواعظ خدا بشويد و بدانيد كه علت و فلسفه اين دستورات چيست مي‏باشد ، و بعضي ديگر گفته‏اند تقدير جمله حتي

ترجمة الميزان ج : 15ص :154

تستانسوا و تسلموا ، حتي تسلموا و تستانسوا مي‏باشد ، ولي خواننده بي اعتباري آن را خود درك مي‏كند .

فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتي يؤذن لكم ... يعني اگر دانستيد كه احدي در خانه نيست - البته كسي كه اختيار دار اجازه دخول است - پس داخل نشويد تا از ناحيه مالك اذن ، به شما اجازه داده شود .

و منظور اين نيست كه سر به داخل خانه مردم كند ، اگر كسي را نديد داخل نشود ، چون سياق آيات شاهد بر اين است كه همه اين جلوگيريها براي اين است كه كسي به عورات و اسرار داخلي مردم نظر نيندازد .

اين آيه شريفه حكم داخل شدن در خانه غير را در صورتي كه كسي كه اجازه دهد در آن نباشد بيان كرده ، و آيه قبلي حكم آن فرضي را بيان مي‏كرد كه اجازه دهنده‏اي در خانه باشد ، و اما حكم اين صورت كه كسي در خانه باشد ولي اجازه ندهد ، بلكه از دخول منع كند آيه و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكي لكم و الله بما تعملون عليم آن را بيان كرده .

ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم ... ظاهر سياق اين است كه جمله فيها متاع لكم صفت بعد از صفت براي كلمه بيوتا است ، نه اينكه جمله‏اي نو و ابتدايي باشد ، و جمله ليس عليكم جناح را تعليل كند و ظاهرا كلمه متاع به معناي استمتاع و بهره‏گيري باشد .

بنابر اين آيه مورد بحث تجويز مي‏كند داخل شدن در خانه‏هايي را كه براي استمتاع بنا شده و كسي در آن سكونت طبيعي ندارد ، مانند كاروانسراها و حمامها و آسيابها و امثال آن ، زيرا همين كه براي عموم ساخته شده است خود اذن عام براي داخل شدن است .

و چه بسا بعضي گفته باشند كه مراد از متاع ، معناي اسمي كلمه است ، يعني اثاث و چيزهايي كه براي خريد و فروش عرضه مي‏شود ، مانند تيمچه‏ها و بازارها كه صرف ساخته شدنش براي اين كار اذن عام براي دخول است ، ولي اين وجه خالي از بعد نيست ، چون لفظ آيه از افاده آن قاصر است .

قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكي لهم ان الله خبير بما يصنعون كلمه غض به معناي روي هم نهادن پلك‏هاي چشم است ، و كلمه ابصار

ترجمة الميزان ج : 15ص :155

جمع بصر است كه همان عضو بيننده باشد و از اينجا معلوم مي‏شود كه كلمه من در جمله من ابصارهم براي ابتداي غايت است ، و يا براي بيان جنس ، و يا تبعيض باشد كه هر يك را مفسري گفته ، و معنايش اين است كه مؤمنين چشم‏پوشي را از خود چشم شروع كنند .

پس در جمله قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم از آنجايي كه كلمه يغضوا مترتب بر قل - بگو مي‏باشد نظير ترتبي كه جواب شرط بر شرط دارد قهرا دلالت مي‏كند بر اينكه قول در اينجا به معناي امر است ، و معناي جمله اين است كه به مؤمنين امر كن كه چشم خود را بپوشند ، و تقدير آن اين است كه : ايشان را امر به غض و چشم‏پوشي كن كه اگر امر بكني چشم خود را مي‏پوشند ، و اين آيه به جاي اينكه نهي از چشم‏چراني كند ، امر به پوشيدن چشم كرده و فرقي ندارد ، آن امر اين نهي را هم افاده مي‏كند و چون مطلق است نگاه به زن اجنبي را بر مردان ، و نگاه به مرد اجنبي را بر زنان تحريم فرموده .

و جمله و يحفظوا فروجهم نيز به معناي اين است كه به ايشان امر كن تا فرج خود را حفظ كنند و كلمه فرجه و فرج به معناي شكاف در ميان دو چيز است كه با آن از عورت كنايه آورده‏اند ، و در قرآن كريم هم كه سرشار از اخلاق و ادب است هميشه اين كنايه را استعمال كرده ، به طوري كه راغب گفته در عرف هم به خاطر كثرت استعمال مانند نص و اسم صريح براي عورت شده است .

و مقابله‏اي كه ميان جمله يغضوا من ابصارهم با جمله يحفظوا فروجهم افتاده ، اين معنا را مي‏رساند كه مراد از حفظ فروج پوشاندن آن از نظر نامحرمان است ، نه حفظ آن از زنا و لواط كه بعضي پنداشته‏اند ، در روايت هم از امام صادق (عليه‏السلام‏) رسيده كه فرمود : تمامي آياتي كه در قرآن درباره حفظ فروج هست به معناي حفظ از زنا است ، به غير اين آيه كه منظور در آن حفظ از نظر است .

و بنابر اين ممكن است جمله اولي از اين دو جمله را با جمله دومي تقييد كرده ، و گفت مدلول آيه تنها نهي از نظر كردن به عورت ، و امر به پوشاندن آن است .

آنگاه به مصلحت اين حكم اشاره نموده ، و با بيان آن مردم را تحريك مي‏كند كه مراقب اين حكم باشند و آن اشاره اين است كه مي‏فرمايد : اين بهتر شما را پاك مي‏كند ، علاوه بر اين خدا به آنچه مي‏كنيد با خبر است .


ترجمة الميزان ج : 15ص :156

و قل للمؤمنات يغضضن ... كلام در جمله و قل للمؤمنات ... همان است كه در جمله قل للمؤمنين ... گذشت .

پس براي زنان هم جايز نيست نظر كردن به چيزي كه براي مردان جايز نيست ، و بر ايشان هم واجب است كه عورت خود را از اجنبي - چه مرد و چه زن - بپوشانند .

و اما اينكه فرمود : و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها كلمه ابداء به معناي اظهار است و مراد از زينت زنان ، مواضع زينت است ، زيرا اظهار خود زينت از قبيل گوشواره و دست بند حرام نيست ، پس مراد از اظهار زينت ، اظهار محل آنها است .

خداي تعالي از اين حكم آنچه را كه ظاهر است استثناء كرده .

و در روايت آمده كه مقصود از آنچه ظاهر است صورت و دو كف دست و قدمها مي‏باشد ، كه بحثش به زودي خواهد آمد .

ان شاء الله .

و ليضربن بخمرهن علي جيوبهن - كلمه خمر به دو ضمه - جمع خمار است ، و خمار آن جامه‏اي است كه زن سر خود را با آن مي‏پيچد ، و زايد آن را به سينه‏اش آويزان مي‏كند .

و كلمه جيوب جمع جيب - به فتح جيم و سكون ياء است كه معنايش معروف است ، و مراد از جيوب ، سينه‏ها است ، و معنايش اين است كه به زنان دستور بده تا اطراف مقنعه‏ها را به سينه‏هاي خود انداخته ، آن را بپوشانند .

و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن ... او بني اخواتهن - كلمه بعولة به معناي شوهران است .

و طوايف هفتگانه‏اي كه قرآن از آنها نام برده محرم‏هاي نسبي و سببي هستند .

و اجداد شوهران حكمشان حكم پدران ايشان ، و نوه‏هاي شوهران حكمشان حكم فرزندان ايشان است .

و اينكه فرمود : نسائهن و زنان را اضافه كرد به ضمير زنان ، براي اشاره به اين معنا بوده كه مراد از نساء زنان مؤمنين است كه جايز نيست خود را در برابر زنان غير مؤمن برهنه كنند ، از روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) هم همين معنا استفاده مي‏شود .

اطلاق جمله او ما ملكت ايمانهن هم شامل غلامان مي‏شود و هم كنيزان ، و از روايات نيز اين اطلاق استفاده مي‏شود ، همچنان كه به زودي خواهد آمد ، و اين جمله يكي از مواردي است كه كلمه ما در صاحبان عقل استعمال شده ، و در معناي من - كسي كه به كار رفته است .

او التابعين غير اولي الاربة من الرجال - كلمه اربه به معناي حاجت است ، و منظور از اين حاجت شهوتي است كه مردان را محتاج به ازدواج مي‏كند ، و كلمه من الرجال بيان تابعين است .

و مراد از اين رجال تابعين افراد سفيه و ابلهي هستند كه تحت

ترجمة الميزان ج : 15ص :157

قيمومت ديگران هستند و شهوت مردانگي ندارند .

او الطفل الذين لم يظهروا علي عورات النساء - الف و لام در الطفل براي استفراق است و كليت را مي‏رساند ، يعني جماعت اطفالي كه بر عورتهاي زنان غلبه نيافته‏اند يعني آنچه از امور زنان كه مردان از تصريح به آن شرم دارند ، اطفال زشتي آن را درك نمي‏كنند ، و اين به طوري كه ديگران هم گفته‏اند كنايه از حد بلوغ است .

و لا يضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن - پاهاي خود را محكم به زمين نزنند تا صداي زيورآلاتشان از قبيل خلخال و گوشواره و دستبند به صدا در نيايد .

و توبوا اليالله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون - مراد از توبه به طوري كه از سياق بر مي‏آيد بازگشت به سوي خداي تعالي است ، به امتثال اوامر او ، و انتهاء از نواهيش و خلاصه پيروي از راه و صراطش .

و انكحوا الايامي منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم كلمه انكاح به معناي تزويج ، و كلمه ايامي جمع ايم به فتحه همزه و كسره ياء و تشديد آن - به معناي پسر عزب و دختر عزب است ، و گاهي به دختران عزب ايمه هم مي‏گويند و مراد از صالحين صالح براي تزويج است ، نه صالح در اعمال .

ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله - و عده جميل و نيكويي است كه خداي تعالي داده ، مبني بر اينكه از فقر نترسند كه خدا ايشان را بي نياز مي‏كند و وسعت رزق مي‏دهد ، و آن را با جمله و الله واسع عليم تاكيد كرده البته رزق هر كس تابع صلاحيت او است ، هر چه بيشتر بيشتر ، البته به شرطي كه مشيت خدا هم تعلق گرفته باشد ، و - ان شاء الله - به زودي در سوره ذاريات آيه 23 كه مي‏فرمايد : فورب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون بحثي درباره معناي وسعت رزق خواهد آمد .

و ليستعفف الذين لا يجدون نكاحا حتي يغنيهم الله من فضله كلمه استعفاف و تعفف با همديگر قريب المعنا هستند .

و مراد از نيافتن نكاح قدرت نداشتن بر مهريه و نفقه است .

و معناي آيه اين است كه كساني كه قدرت بر ازدواج ندارند از زنا احتراز بجويند تا خداوند ايشان را از فضل خود بي نياز كند .

و الذين يبتغون الكتاب مما ملكت ايمانكم فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا ... مراد از كتاب مكاتبه است ، ( به اينكه صاحب برده با برده قرار بگذارد كه بهاي خود را از راه كسب و كار به او بپردازد و آزاد شود ) و ابتغاء مكاتبه اين است كه برده از مولاي خود در خواست كند كه با او مكاتبه نمايد ، به اين كه مالي را از او بگيرد و او را آزاد

ترجمة الميزان ج : 15ص :158

كند در اين آيه شريفه به صاحبان برده سفارش فرموده در خواست بردگان را بپذيرند ، البته در صورتي كه در ايشان چيزي سراغ دارند .

و مراد از خير ، صلاحيت آزاد شدن ايشان است .

و اتوهم من مال الله الذي اتيكم - اشاره به اين است كه از بيت المال سهمي از زكات را به اينگونه افراد كه قرآن ايشان را في الرقاب خوانده اختصاص دهند ، و همه مال المكاتبه و يا مقداري از آن را بدهند .

در اين آيه و آيات سابق چند بحث فقهي مهم است كه بايد به كتب فقهي مراجعه شود .

و لا تكرهوا فتياتكم علي البغاء ان اردن تحصنا كلمه فتيات به معناي كنيزان و فرزندان ايشان است .

و كلمه بغاء به معناي زنا است ، و اين كلمه مفاعله از بغي است ، و تحصن به معناي تعفف و ازدواج كردن است ، و ابتغاء عرض حيات دنيا به معناي طلب مالي است .

و معناي آيه روشن است .

و اگر نهي از اكراه را مشروط كرده به اينكه : ( اگر خودشان خواستند تعفف كنند ) ، بدان جهت است كه اكراه در غير اين صورت تحقق پيدا نمي‏كند ، سپس در صورت اكراه آنان را وعده مغفرت داده و فرموده : و هر يك از زنان نامبرده كه مالكشان ايشان را اكراه به زنا كرد ، و بعد از اكراه به اين عمل دست زدند ، خدا آمرزنده و رحيم است ، و معناي آيه روشن است .

و لقد انزلنا اليكم آيات مبينات و مثلا من الذين خلوا من قبلكم و موعظة للمتقين كلمه مثل به معناي صفت است ، و ممكن است كه جمله : و لقد انزلنا ... ، حال از فاعل در جمله توبوا باشد ، كه در آيه قبلي بود ، و ممكن هم هست كه جمله استينافيه و نو باشد .

و معناي آيه اين است كه سوگند مي‏خورم كه به سوي شما آياتي نازل كرديم كه معارفي از دين برايتان بيان مي‏كنند كه مايه رستگاري شما است ، و صفتي است از سابقين ، از اخيارشان و اشرارشان و با اين آيات برايتان روشن كرديم كه چه چيزهايي را بگيريد و از چه چيزهايي اجتناب كنيد ، و نيز آياتي است كه براي متقين از شما موعظه است .

بحث روايتي

در تفسير قمي به سند خود از عبد الرحمن بن ابي عبد الله از امام صادق (عليه‏السلام‏)

ترجمة الميزان ج : 15ص :159

روايت كرده كه در ذيل آيه : لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتي تستانسوا و تسلموا علي اهلها فرموده : استيناس عبارت است از صداي پا و سلام كردن .

مؤلف : اين روايت را صدوق هم در معاني الاخبار از محمد بن حسن به طور رفع از عبد الرحمان نامبرده از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده .

و در مجمع البيان از ابي ايوب انصاري روايت كرده كه گفت : به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) عرض كردم : كه استيناس به چه نحو صورت مي‏گيرد ؟ فرمود به اينكه آدمي تسبيح و حمد و تكبير گويد و تنحنح كند تا اهل خانه بفهمند .

و از سهل بن سعد روايت شده كه گفت مردي سر زده وارد يكي از اطاقهاي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) شد ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) داشت سر خود را شانه مي‏زد ، و فرمود : اگر من بدانم كه تو نگاه مي‏كردي همان شانه را به دو چشمت مي‏كوبيدم ، اينطور استيذان كردن همان نگاه كردن و حرام است .

و روايت شده كه مردي از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) پرسيد آيا از مادرم هم اذن دخول بخواهم ؟ فرمود : آري ، گفت : آخر او غير از من خادمي ندارد ، باز هر وقت بر او وارد مي‏شوم استيذان كنم ؟ فرمود آيا دوست داري او را برهنه ببيني ؟ آن مرد گفت نه فرمود : پس استيذان كن .

و نيز روايت شده كه مردي مي‏خواست به خانه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در آيد تنحنح كرد ، حضرت از داخل خانه به زني به نام روضه فرمود : بر خيز به اين مرد ياد بده كه به جاي تنحنح بگويد السلام عليكم آيا داخل شوم ؟ آن مرد شنيد و همينطور گفت .

پس فرمود : داخل شو .

مؤلف : در الدر المنثور هم از جمعي از صاحبان جوامع حديث روايت اولي را از ابي ايوب ، و دومي را از سهل بن سعد ، و چهارمي را از عمرو بن سعد ثقفي آورده .

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از عبادة بن صامت روايت كرده كه شخصي از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) پرسيد : چرا در هنگام ورود به خانه‏ها بايد استيذان كرد ؟

ترجمة الميزان ج : 15ص :160

فرمود : كسي كه قبل از استيذان و سلام كردن چشمش داخل خانه مردم شود خدا را نافرماني كرده ، و ديگر احترامي ندارد ، و مي‏شود اذنش نداد .

و در تفسير قمي در ذيل آيه : فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتي يؤذن لكم گفته : امام فرمود : معنايش اين است كه اگر كسي را نيافتيد كه به شما اجازه دخول دهد داخل نشويد ، تا كسي پيدا شود و به شما اجازه دهد .

و در همان كتاب در ذيل آيه ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : منظور از اين بيوت حمامها و كاروانسراها و آسيابها است كه مي‏تواني بدون اجازه داخل شوي .

و در كافي به سند خود از ابو عمر و زبيري از امام صادق(عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در حديثي درباره واجبات اعضاء فرمود : بر چشم واجب كرده كه به آنچه خدا بر او حرام كرده ننگرد و از آنچه بر او حلال نيست اعراض كند ، و ايمان و وظيفه چشم اين است .

و خداي تبارك و تعالي فرموده : قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم و مؤمنين را نهي كرده از اينكه به عورت يكديگر نگاه كنند ، و مرد به عورت برادرش نگاه كند ، و عورت خود را از اينكه ديگران ببينند حفظ كند ، و نيز فرموده : و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن و زنان مؤمن را نهي كرده از اينكه به عورت خواهر خودنگاه كنند ، و نيز عورت خود را از اينكه ديگران به آن نگاه كنند حفظ نمايند .

آنگاه اضافه فرمودند كه در هر جاي قرآن درباره حفظ فرج آيه‏اي هست مقصود حفظ آن از زنا است ، مگر اين آيه كه منظور در آن حفظ از نگاه است .

مؤلف : قمي هم در تفسير خود ذيل اين حديث را از پدرش از ابن ابي عمير از ابي بصير از آن جناب روايت كرده ، و نظير آن را از ابي العاليه و ابن زيد روايت كرده است .

و در كافي به سند خود از سعد الاسكاف از ابي جعفر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : جواني از انصار در كوچه‏هاي مدينه به زني برخورد كه مي‏آمد - و در آن ايام زنان مقنعه خود را پشت گوش مي‏انداختند - وقتي زن از او گذشت او را تعقيب كرد ، و از پشت او را

ترجمة الميزان ج : 15ص :161

مي‏نگريست ، تا داخل كوچه تنگي كه امام آن را زقه بني فلان ناميد ، شد ، و در آنجا استخوان و يا شيشه‏اي كه در ديوار بود به صورت مرد گير كرده آن را بشكافت ، همين كه زن از نظرش غايب شد متوجه گرديد كه خون به سينه و لباسش مي‏ريزد ، با خود گفت : به خدا سوگند نزد رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏شوم و جريان را به او خبر مي‏دهم .

سپس فرمود : جوان نزد آن جناب شد ورسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) چون او را بديد پرسيد چه شده ؟ جوان جريان را گفت پس جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد : قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكي لهم ان الله خبير بما يصنعون .

مؤلف : نظير اين روايت را الدر المنثور از ابن مردويه ، از علي بن ابيطالب (عليه‏السلام‏) روايت كرده ، و ظاهر آن اين است كه مراد از امر به چشم‏پوشي در آيه شريفه ، نهي از مطلق نگاه به زن اجنبي است ، همچنان كه ظاهر بعضي از روايات سابق اين است كه آيه شريفه نهي از نگاه به خصوص فرج غير است .

و در آن كتاب ( كافي ) به سند خود از مروك بن عبيد ، از بعضي از اصحاب اماميه از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه گفت : به وي عرض كردم : زني كه به انسان محرم نيست چه مقدار نگاه به او حلال است ؟ فرمود : صورت و كف دو دست ، و دو قدمها .

مؤلف : اين روايت را صدوق در خصال از بعضي از اصحاب ما اماميه از آن جناب آورده ، و عبارت روايت او چنين است .

صورت و دو كف و دو قدم .

و در قرب الاسناد حميري از علي بن جعفر از برادرش موسي بن جعفر (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه به آن جناب عرضه داشتم : براي مرد چه مقدار جايز است كه به زن غير محرم نگاه كند ؟ فرمود : صورت و كف دست و محل سوار ( دستبند ) .

و در كافي به سند خود از عباد بن صهيب روايت كرده كه گفت .

از امام صادق (عليه‏السلام‏) شنيدم مي‏فرمود : نظر كردن به سر اهل تهامه ، و اعراب باديه و همچنين اهل سواد و علوج ( كفار ) عيبي ندارد ، چون اگر ايشان را نهي كني منتهي نمي‏شوند .

و نيز فرمود : زن ديوانه و كم عقل ، كه نگاه كردن به موي او و به بدنش عيبي ندارد،

ترجمة الميزان ج : 15ص :162

در صورتي است كه نگاه عمدي نباشد .

مؤلف : گويا مقصود امام (عليه‏السلام‏) از جمله در صورتي كه عمدي نباشد ريبه و شهوت است .

و در خصال است كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به امير المؤمنين (عليه‏السلام‏) فرمود : يا علي اولين نظري كه به زن اجنبي كني عيبي ندارد ، ولي نظر دوم مسؤوليت دارد و جايز نيست .

مؤلف : نظير اين روايت را الدر المنثور از جمعي از اصحاب جوامع حديث از بريدة از آن جناب نقل كرده ، كه عبارتش چنين است : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به علي (عليه‏السلام‏) فرمود : دنبال نگاه به نامحرمان نگاهي ديگر مكن ، كه اولي برايت بس است ، و دومي را حق نداري .

و در جوامع الجامع از ام سلمه روايت آورده كه گفت : نزد رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بودم ، و ميمونه هم حاضر بود ، كه پسر ام مكتوم آمد ، و اين در موقعي بود كه ما را به حجاب امر فرموده بود ، به ما فرمود : در پرده شويد ، عرضه داشتيم يا رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ابن ام مكتوم كه نابينا است ما را نمي‏بيند ؟ فرمود آيا شما هم نابيناييد ؟ مگر شما او را نمي‏بينيد ؟ .

مؤلف : اين را الدر المنثور هم از ابي داوود و ترمذي و نسائي و بيهقي از ام سلمه نقل كرده‏اند .

و در فقيه آمده كه حفص ابن البختري از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : سزاوار نيست براي زن كه در برابر زنان يهود و نصاري برهنه شود ، چون مي‏روند و نزد شوهران خود تعريف مي‏كنند .

و در مجمع البيان در ذيل جمله : او ما ملكت ايمانهن گفته است كه بعضي گفته‏اند : منظور از آن غلام و كنيز ، از بردگان است ، و اين قول از امام صادق (عليه‏السلام‏) .


ترجمة الميزان ج : 15ص :163

هم روايت شده .

و در كافي به سند خود از عبد الرحمان بن ابي عبد الله روايت كرده كه گفت : از آن جناب پرسيدم : منظور از غير اولي الاربة كيست ؟ فرمود : احمق و اشخاص تحت ولايت غير ، كه زن نمي‏خواهند .

و در همان كتاب به سند خود از محمد بن جعفر از پدرش از آبائش (عليهم‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : هر كس از ترس عيالمند شدن ازدواج نكند ، نسبت به خداي عز و جل سوء ظن دارد و خدا مي‏فرمايد ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله .

مؤلف : در معاني گذشته روايات بسيار زيادي از ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) رسيده ، كه هر كس بخواهد بايد براي ديدن آنها به كتب حديث مراجعه نمايد .

و در كتاب فقيه است كه علاء از محمد بن مسلم از ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در معناي آيه : فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا فرمود : خير اين است كه مسلمان شوند و شهادت به وحدانيت حق و رسالت خاتم الانبياء (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بدهند ، و يك كاري در دست داشته باشند كه بتوانند مال المكاتبه را بپردازند و يا صنعت و حرفه‏اي داشته باشند .

مؤلف : در اين معنا باز روايات ديگري هست .

و در كافي به سند خود از علاء بن فضيل از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در تفسير آيه فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا و آتوهم من مال الله الذي اتيكم فرمود : اگر نخواستي بهاي او را كم كني ، بعضي اقساط او را مي‏بخشي ، البته بيشتر از مقدار استطاعتت هم نمي‏بخشي ، عرضه داشتم : مثلا چقدر ببخشم ؟ فرمود : امام ابو جعفر (عليه‏السلام‏) از شش هزار درهم هزار درهم را صرفنظر كرد .

مؤلف : و در مجمع البيان ، و همچنين در الدر المنثور از علي (عليه‏السلام‏) روايت شده كه آن مقدار چهار يك قيمت است و آنچه از ظواهر اخبار استفاده مي‏شود اين است كه

ترجمة الميزان ج : 15ص :164

حدي براي آن معين نشده ، كه با اصل قيمت نسبت معين از يك ششم و يا يك چهارم و يا غير آن داشته باشد .

و در ذيل جمله : و في الرقاب ، در جلد نهم اين كتاب روايتي از عياشي گذشت كه به مكاتب از سهم في الرقاب چيزي از زكات داده مي‏شود .

و در تفسير قمي در ذيل آيه و لا تكرهوا فتياتكم علي البغاء ان اردن تحصنا گفته كه : عرب و قريش رسمشان اين بود كه كنيزاني را مي‏خريدند و از ايشان ضريب سنگين ( نوعي ماليات ) مي‏گرفتند ، بعد مي‏گفتند برويد زنا كنيد و براي ما پول بياوريد ، كه خداي تعالي در اين آيه ايشان را از اين عمل نهي فرمود ، در آخر هم فرمود : خدا چنين كنيزاني را در صورتي كه مجبور به اين كار شده باشند مي‏آمرزد .

و در مجمع البيان در ذيل جمله لتبتغوا عرض الحيوة الدنيا گفته كه بعضي گفته‏اند : عبد الله بن ابي شش كنيز داشت و آنان را مجبور مي‏كرد به زنا دادن ، همين كه آيه تحريم زنا نازل شد كنيزان او نزد رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آمدند و از آن جناب تكليف خواسته و از وضع خود شكوه كردند ، پس آيه شريفه نازل شد .

مؤلف : در اينكه عبد الله بن ابي كنيزاني داشت و آنان را به زنا اكراه مي‏كرد ، روايات ديگري هست ، كه الدر المنثور آنها را نقل كرده ، و اين روايت را هم آورده .

و اما اينكه اين جريان بعد از نزول تحريم زنا باشد ضعيف است ، براي اينكه زنا در مدينه تحريم نشد ، بلكه در مكه و قبل از هجرت تحريم شد ، و بلكه حرمت آن از همان آغاز ظهور دعوت حقه از ضروريات اين دين به شمار مي‏رفت ، و در تفسير سوره انعام گذشت كه حرمت فواحش كه يكي از آنها زنا است از احكام عامه‏اي است كه اختصاص به شريعت اسلام نداشته .


ترجمة الميزان ج : 15ص :165

× اللَّهُ نُورُ السمَوَتِ وَ الأَرْضِمَثَلُ نُورِهِ كَمِشكَوةٍ فِيهَا مِصبَاحٌالْمِصبَاحُ في زُجَاجَةٍالزُّجَاجَةُ كَأَنهَا كَوْكَبٌ دُرِّي يُوقَدُ مِن شجَرَةٍ مُّبَرَكةٍ زَيْتُونَةٍ لا شرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتهَا يُضي‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسسهُ نَارٌنُّورٌ عَلي نُورٍيهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشاءُوَ يَضرِب اللَّهُ الأَمْثَلَ لِلنَّاسِوَ اللَّهُ بِكلّ‏ِ شي‏ءٍ عَلِيمٌ‏(35) في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكرَ فِيهَا اسمُهُ يُسبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاَصالِ‏(36) رِجَالٌ لا تُلْهِيهِمْ تجَرَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصلَوةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَوةِيخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّب فِيهِ الْقُلُوب وَ الأَبْصرُ(37) لِيَجْزِيهُمُ اللَّهُ أَحْسنَ مَا عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُم مِّن فَضلِهِوَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِسابٍ‏(38) وَ الَّذِينَ كفَرُوا أَعْمَلُهُمْ كَسرَابِ بِقِيعَةٍ يحْسبُهُ الظمْئَانُ مَاءً حَتي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يجِدْهُ شيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُوَ اللَّهُ سرِيعُ الحِْسابِ‏(39) أَوْ كَظلُمَتٍ في بحْرٍ لُّجِّي‏ٍ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سحَابٌظلُمَت بَعْضهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَاوَ مَن لَّمْ يجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ(40) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسبِّحُ لَهُ مَن في السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ الطيرُ صفَّتٍكلٌّ قَدْ عَلِمَ صلاتَهُ وَ تَسبِيحَهُوَ اللَّهُ عَلِيمُ بِمَا يَفْعَلُونَ‏(41) وَ للَّهِ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِوَ إِلي اللَّهِ الْمَصِيرُ(42) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سحَاباً ثمَّ يُؤَلِّف بَيْنَهُ ثمَّ يجْعَلُهُ رُكاماً فَترَي الْوَدْقَ يخْرُجُ مِنْ خِلَلِهِ وَ يُنزِّلُ مِنَ السمَاءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيب بِهِ مَن يَشاءُ وَ يَصرِفُهُ عَن مَّن يَشاءُيَكادُ سنَا بَرْقِهِ يَذْهَب بِالأَبْصرِ(43) يُقَلِّب اللَّهُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَإِنَّ في ذَلِك لَعِبرَةً لأُولي الأَبْصرِ(44) وَ اللَّهُ خَلَقَ كلَّ دَابَّةٍ مِّن مَّاءٍفَمِنهُم مَّن يَمْشي عَلي بَطنِهِ وَ مِنهُم مَّن يَمْشي عَلي رِجْلَينِ وَ مِنهُم مَّن يَمْشي عَلي أَرْبَعٍيخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشاءُإِنَّ اللَّهَ عَلي كلّ‏ِ شي‏ءٍ قَدِيرٌ(45) لَّقَدْ أَنزَلْنَا ءَايَتٍ مُّبَيِّنَتٍوَ اللَّهُ يهْدِي مَن يَشاءُ إِلي صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ‏(46)


ترجمة الميزان ج : 15ص :166

ترجمه آيات

خدا نور آسمانها و زمين است نو را و همچون محفظه‏اي است كه در آن چراغي باشد ، و چراغ در شيشه‏اي ، شيشه‏اي كه گويي ستاره‏اي است درخشان ، و آن چراغ با روغن زيتي صاف روشن باشد كه از درخت پر بركت زيتون ( سر زمين مقدس ) گرفته شده باشد نه زيتون شرقي و نه غربي ، در نتيجه آن چنان صاف و قابل احتراق باشد كه نزديك است خود به خود بسوزد هر چند كه آتش بدان نرسد ، و معلوم است كه چنين چراغي نورش دو چندان و نوري بالاي نور است ، خدا هر كه را خواهد به نور خويش هدايت كند و اين مثلها را خدا براي مردمي مي‏زند كه خدا به همه چيز دانا است ( 35 ) .

در خانه‏هايي كه خدا اجازه داده همواره محترم و با عظمت باشند و نام وي در هر بامداد و پسين در آن ياد شود ( 36 ) .

مرداني هستند كه تجارت و معامله ، از ياد خدا و نماز خواندن و زكات دادن غافلشان نمي‏كند .

و از روزي كه در اثناي آن روز دلها و ديدگان زير و رو شود بيم دارند ( 37) .

تا خدا بهتر از آنچه كردند پاداششان دهد و از كرم خويش افزونشان كند و خدا هر كه را بخواهد بي حساب روزي مي‏دهد ( 38) .

كساني كه كافرند اعمالشان چون سرابي است در بياباني كه تشنه كام آن بيابان آن را آب پندارد و چون بدان رسد چيزي نيابد ، و خدا را نزد آن يابد كه حساب او را تمام و به كمال بدهد و خدا تند حساب است ( 39 ) .

يا چون ظلماتي است به دريايي ژرف كه موجي آن را گرفته و بالاي آن موجي ديگر و بالاتر از آن ابري قرار دارد كه در چنين فرضي ظلمتها روي هم قرار گرفته و چون گرفتار اين ظلمتها دست خويش را تا برابر چشم خود بلند كند نزديك نيست كه آن را ببيند ، آري هر كس كه خدا به وي نوري نداده نوري ندارد ( 40) .

مگر نداني هر چه در آسمانها و زمين هست با مرغان گشوده بال تسبيح خدا مي‏كنند همه دعا و

ترجمة الميزان ج : 15ص :167

تسبيح خويش دانند و خدا داند كه چه مي‏كنند( 41 ) .

فرمانروايي آسمانها و زمين مخصوص او است و بازگشت همه به سوي خدا است ( 42) .

مگر نداني كه خدا ابري براند و سپس ميان آن پيوستگي دهد و سپس آن را فشرده كند و باران را بيني كه از خلال آن برون شود و از كوههايي كه در آسمان هست تگرگي نازل كند و آن را به هر دياري كه بخواهد مي‏رساند و از هر دياري كه بخواهد دور مي‏كند و نزديك باشد كه شعاع برق آن چشم‏ها را بزند ( 43) .

خدا شب و روز را به هم بدل مي‏كند كه در اين براي اهل بصيرت عبرتي هست ( 44) .

خدا همه جنبندگان را از آبي آفريده بعضي از آنها با شكم خويشو بعضي با دو پا و بعضي با چهار پا راه مي‏روند خدا هر چه بخواهد خلق مي‏كند كه خدا به همه چيز توانا است ( 45) .

آيه‏هايي روشن نازل كرده‏ايم و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مي‏كند ( 46) .

بيان آيات

اين آيات متضمن مقايسه مؤمنين به حقيقت ايمان با كفار است ، مؤمنين را به داشتن اين امتيازات معرفي مي‏كند كه به وسيله اعمال صالح هدايت يافته ، و به نوري از ناحيه پروردگارشان راه يافته‏اند كه ثمره‏اش معرفت خداي سبحان ، و سلوك و راه‏يابي به بهترين پاداش ، و نيز به فضل خداي تعالي است ، در روزي كه پرده از روي دلها و ديده‏هايشان كنار مي‏رود .

به خلاف كفار كه اعمالشان ايشان را جز به سرايي بدون حقيقت راه نمي‏نمايد ، و در ظلماتي چند طبقه و بعضي روي بعض قرار دارند ، و خدا براي آنان نوري قرار نداده ، نور ديگري هم نيست كه با آن روشن شوند .

اين حقيقت را به اين بيان ارائه داده كه خداي تعالي داراي نوري است عمومي ، كه با آن آسمان و زمين نوراني شده ، و در نتيجه به وسيله آن نور ، در عالم وجود ، حقايقي ظهور نموده كه ظاهر نبود .

و بايد هم اين چنين باشد ، چون ظهور هر چيز اگر به وسيله چيز ديگري باشد بايد آن وسيله خودش به خودي خود ظاهر باشد ، تا ديگران را ظهور دهد ، و تنها چيزي كه در عالم به ذات خود ظاهر و براي غير خود مظهر باشد همان نور است .

پس خداي تعالي نوري است كه آسمانها و زمين با اشراق او بر آنها ظهور يافته‏اند ، همچنان كه انوار حسي نيز اين طورند ، يعني خود آنها ظاهرند و با تابيدن به اجسام ظلماني و

ترجمة الميزان ج : 15ص :168

كدر ، آنها را روشن مي‏كنند ، با اين تفاوت كه ظهور اشياء به نور الهي عين وجود يافتن آنها است ، ولي ظهور اجسام كثيف به وسيله انوار حسي غير از اصل وجود آنها است .

در اين ميان نور خاصي هست كه تنها مؤمنين با آن روشن مي‏شوند ، و به وسيله آن به سوي اعمال صالح راه مي‏يابند و آن نور معرفت است كه دلها و ديده‏هاي مؤمنين در روزي كه دلها و ديده‏ها زير و رو مي‏شود ، به آن روشن مي‏گردد ، و در نتيجه به سوي سعادت جاودانه خود هدايت مي‏شوند ، و آنچه در دنيا برايشان غيب بود در آن روز برايشان عيان مي‏شود .

خداي تعالي اين نور را به چراغي مثل زده كه در شيشه‏اي قرار داشته باشد و با روغن زيتوني در غايت صفا بسوزد و چون شيشه چراغ نيز صاف است ، مانند كوكب دري بدرخشد ، و صفاي اين با صفاي آن ، نور علي نور تشكيل دهد ، و اين چراغ در خانه‏هاي عبادت آويخته باشد ، خانه‏هايي كه در آنها مرداني مؤمن ، خداي را تسبيح كنند ، مرداني كه تجارت و بيع ايشان را از ياد پروردگارشان و از عبادت خدا باز نمي‏دارد .

اين مثال ، صفت نور معرفتي است كه خداي تعالي مؤمنين را با آن گرامي داشته ، نوري كه دنبالش سعادت هميشگي است ، و كفار را از آن محروم كرده ، و ايشان را در ظلماتي قرار داده كه هيچ نمي‏بينند .

پس كسي كه مشغول با پروردگار خويش باشد و از متاع حيات دنيا اعراض كند به نوري از ناحيه خدا اختصاص مي‏يابد ، و خدا هر چه بخواهد مي‏كند، ملك از آن او است ، و باز گشت به سوي او است ، و هر حكمي بخواهد مي‏راند ، قطره باران و تگرگ را از يك ابر مي‏بارد ، و شب و روز را جابجا مي‏كند ، گروهي از حيوانات را طوري قرار داده كه با شكم راه بروند ، و گروهي ديگر با دو پا و گروه سوم با چهار پا ، با اينكه همه آنها را از آب آفريده .

اين آيات چنان نيست كه به كلي با آيات قبلي اجنبي باشد ، بلكه وجه اتصالي با آنها دارد ، چون آيات قبل كه احكام و شرايع را بيان مي‏كرد بدينجا خاتمه يافت كه و لقد انزلنا اليكم آيات مبينات و مثلا من الذين خلوا من قبلكم و موعظة للمتقينكه در آن گفتگو از بيان شد ، و معلوم است كه بيان به معناي اظهار حقايق معارف ، و در نتيجه تنويري است الهي .

علاوه بر اين در آيه مذكور كلمه آيات آمده بود ، و آيات همان قرآن است كه خداي تعالي در چند جا آن را نور خوانده ، مانند آيه و انزلنا اليكم نورا مبينا .


ترجمة الميزان ج : 15ص :169

الله نور السموات و الارض ... كلمه مشكاة به طوري كه راغب و ديگران گفته‏اند طاقچه و شكاف بدون منفذ و روزنه‏اي است كه در ديوار خانه مي‏سازند ، تا اثاث خانه و از آن جمله چراغ را در آن بگذارند ، و اين غير از فانوس است، (چون فانوس جا چراغي منقول و متحرك را مي‏گويند) .

و كلمه كوكب دري به معناي ستاره پر نور است كه در آسمان چند عدد انگشت شمار از آنها ديده مي‏شود ، و كلمه ايقاد به معناي روشن كردن چراغ يا آتش است ، و كلمه زيت به معناي روغني است كه از زيتون مي‏گيرند .

و كلمه نور معنايي معروف دارد ، و آن عبارت است از چيزي كه اجسام كثيف و تيره را براي ديدن ما روشن مي‏كند و هر چيزي به وسيله آن ظاهر و هويدا مي‏گردد ، ولي خود نور براي ما به نفس ذاتش مكشوف و هويدا است ، چيز ديگري آن را ظاهر نمي‏كند .

پس نور عبارت است از چيزي كهظاهر بالذات و مظهر غير است ، مظهر اجسام قابل ديدن مي‏باشد .

اين اولين معنايي است كه كلمه نور را براي آن وضع كردند و بعدا به نحو استعاره يا حقيقت ثانوي به طور كلي در هر چيزي كه محسوسات را مكشوف مي‏سازد استعمال نمودند ، در نتيجه خود حواس ظاهر ما را نيز نور يا داراي نور كه محسوسات به آن ظاهر مي‏گردد خواندند ، مانند حس سامعه و شامه و ذائقه و لامسه و سپس از اين هم عمومي ترش كرده شامل غير محسوسش هم نمودند ، در نتيجه عقل را نوري خواندند كه معقولات را ظاهر مي‏كند ، و همه اين اطلاقات با تحليلي در معناي نور است ، كه گفتيم معنايش عبارت است از ظاهر بنفسه و مظهر غير .

و چون وجود و هستي هر چيزي باعث ظهور آن چيز براي ديگران است ، مصداق تام نور مي‏باشد ، و از سوي ديگر چون موجودات امكاني ، وجودشان به ايجاد خداي تعالي است ، پس خداي تعالي كامل‏ترين مصداق نور مي‏باشد ، او است كه ظاهر بالذات و مظهر ما سواي خويش است ، و هر موجودي به وسيله او ظهور مي‏يابد و موجود مي‏شود .

پس خداي سبحان نوري است كه به وسيله او آسمانها و زمين ظهور يافته‏اند ، اين است مراد جمله الله نور السموات و الارض ، چون نور را اضافه كرده به آسمانها و زمين، و آنگاه آن را حمل كرده بر اسم جلاله الله و فرموده نور آسمان و زمين الله است ، ناچار منظور آن كسي هم كه آيه را معنا كرده به الله منور السموات و الارض - خدا نوراني كننده آسمانها و

ترجمة الميزان ج : 15ص :170

زمين است همين است ، و منظور عمده‏اش اين بوده كه كسي خيال نكند كه خدا عبارت از نور عاريتي قائم به آسمانها و زمين است ، و يا به عبارت ديگر از وجودي كه بر آنها حمل مي‏شود و گفته مي‏شود : آسمان وجود دارد ، زمين وجود دارد ، اين سخن بسيار باطل است و خدا بزرگ‏تر از اينها است .

از اينجا استفاده مي‏شودكه خداي تعالي براي هيچ موجودي مجهول نيست ، چون ظهور تمامي اشياء براي خود و يا براي غير ، ناشي از اظهار خدا است ، اگر خدا چيزي را اظهار نمي‏كرد و هستي نمي‏بخشيد ظهوري نمي‏يافت .

پس قبل از هر چيز ظاهر بالذات خدا است .

و به اين حقيقت اشاره كرده و بعد از دو آيه فرموده : ا لم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه مگر نمي‏بيني كه براي خدا تسبيح مي‏كند هر كس كه در آسمانها و زمين است ، و مرغ در حالي كه بدون بال زدن پرواز مي‏كند ، و هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را مي‏داند ، براي اينكه اين آيه براي تمامي موجودات تسبيح اثبات مي‏كند ، و لازمه آن اين است كه تمامي موجودات خدا را بشناسند ، چون تسبيح و صلات از كسي صحيح است كه بداند چه كسي را تسبيح مي‏كند ، و براي چه كسي عبادت مي‏كند ، پس اين آيه نظير آيه و ان من شي‏ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم مي‏باشد كه به زودي بحث آن خواهد آمد - ان شاء الله تعالي .

پس تا اينجا اين معنا به دست آمد كه مراد از نور در جمله خدا نور آسمانها و زمين است نور خداست ، كه از آن ، نور عام عالمي نشات مي‏گيرد ، نوري كه هر چيزي به وسيله آن روشن مي‏شود ، و با وجود هر چيزي مساوي است ، و عبارت اخراي آن است و اين همان رحمت عام الهي است .

مثل نوره - اين آيه شريفه ، نور خدا را توصيف مي‏كند ، و اگر كلمه نور را اضافه به ضمير خدا كرده ، و فرموده نور او - با در نظر گرفتن اينكه اضافه مذكور ، لاميه است و معنايش نوري كه مال اوست مي‏باشد - خود دليل بر اين است كه مراد وصف آن نور كه خود خداست نيست ، بلكه مراد وصف آن نوري است كه خدا آن را افاضه مي‏كند ، البته باز مراد از آن ، نور عامي كه افاضه‏اش كرده ، و به وسيله آن هر چيزي ظهور يافته و عبارت است از وجودي كه هر چيزي به آن وصف مي‏گردد نيست به دليل اينكه بعد از تتميم مثل فوق ،

ترجمة الميزان ج : 15ص :171

فرموده : خدا هر كه را بخواهد به سوي نور خود هدايت مي‏كند و اگر مقصود وجود بود كه همه موجودات به آن رسيده‏اند ، ديگر به موجود خاصي اختصاص نداشت ، بلكه مراد از آن نور ، نوري است خاص كه خداي تعالي آن را تنها به مؤمنين اختصاص داده و آن به طوري كه از كلام استفاده مي‏شود حقيقت ايمان است .

همچنان كه در ساير موارد قرآن كريم مي‏بينيم خداي سبحان اين نور خاص را به خود نسبت داده ، مثلا فرموده : يريدون ليطفؤا نور الله بافواههم و الله متم نوره و نيز فرموده : او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشي به في الناس كمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها و نيز فرموده : يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و نيز فرموده : ا فمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من ربه و اين نور همان نور ايمان و معرفت است كه گفتيم خداوند به مؤمنين اختصاص داده تا در راه به سوي پروردگارشان از آن استفاده كنند .

و مراد از آن قرآن نيست ، همچنان كه بعضي پنداشته‏اند براي اينكه آيه ، در مقام توصيف عموم مؤمنين است كه قبل از نزول قرآن چه وضعي داشتند و بعد از آن چه وضعي به خود گرفتند ، علاوه بر اين در چند جاي قرآن صريحا اين نور را وصف مؤمنين خوانده از آن جمله فرموده : لهم اجرهم و نورهم و نيز فرموده يقولون ربنا اتمم لنا نورنا و معنا ندارد كه قرآن وصف مؤمنين باشد ، و اگر به اعتبار معارفي كه قرآن براي آنان كشف مي‏كند در نظر گرفته شود ، باز به همان معنايي كه ما گفتيم بر مي‏گردد .


ترجمة الميزان ج : 15ص :172

كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة - آنچه تشبيه به مشكات شده ، به مشكات و همه خصوصياتي كه در آيه براي آن آمده تشبيه شده ، نه تنها به كلمه مشكات ، يعني فيها مصباح المصباح في زجاجة ... همه در اين تشبيه دخالت دارند ، چون اگر تنها به مشكات تشبيه شده باشد معنا فاسد مي‏شود ، و اين در تمثيلات قرآن نظاير زيادي دارد .

الزجاجة كانها كوكب دري - تشبيه زجاجه به كوكب دري به خاطر شدت و بسياري لمعان نور مصباح و تابش آن است ، معمولا وقتي شيشه را روي چراغ بگذارند بهتر مي‏سوزد ، و ديگر با وزش باد نوسان و اضطراب پيدا نمي‏كند و در نتيجه مانند كوكب دري مي‏درخشد و درخشش آن ثابت است .

يوقد من شجرة مباركة زيتونة ، لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ، و لو لمتمسسه نار - اين آيه خبر بعد از خبر است براي مصباح ، يعني مصباح مي‏سوزد در حالي كه اشتعال خود را از درخت مبارك زيتوني گرفته كه نه غربي است و نه شرقي ، يعني اشتعالش از روغن است كه از درخت زيتون گرفته مي‏شود .

و مقصود از اينكه فرمود آن درخت نه شرقي است و نه غربي اين است كه نه در جانب مشرق روييده و نه در جانب مغرب ، تا در نتيجه سايه آن در جانب مخالف بيفتد ، و ميوه‏اش به خوبي نرسد و روغنش صاف و زلال نشود ، بلكه در وسط قرار دارد و ميوه‏اش به خوبي مي‏رسد و روغنش زلال مي‏شود .

دليل بر اين معنا ، جمله يكاد زيتها يضي‏ء ، و لو لم تمسسه نار است ، چون ظاهر سياق اين است كه مراد از آن ، صفا و زلالي روغن و كمال استعداد آن براي اشتعال است و اين صفاي روغن از درختي حاصل مي‏شود كه داراي آن دو صفت نه شرقي و نه غربي باشد .

و اما گفتار بعضي از مفسرين كه گفته‏اند : مراد از جمله لا شرقية و لا غربية اين است كه درخت مذكور درخت دنيايي نيست تا در مشرق و يا در مغرب برويد بلكه درخت بهشتي است و همچنين گفتار بعضي ديگر كه گفته‏اند : مراد اين است كه اين درخت از درختان مشرق معمور و مغرب معمور دنيا نيست ، بلكه از درختان شام است در ميان مشرق و مغرب قرار دارد كه زيت آن بهترين زيت است ، قابل قبول نيست ، چون از سياق فهميده نمي‏شود .

نور علي نور - اين جمله خبر است براي مبتداي حذف شده و آن مبتدا ضميري

ترجمة الميزان ج : 15ص :173

است كه به نور زجاجه بر مي‏گردد ، و نور زجاجه از سياق فهميده مي‏شود و معنايش اين است كه نور زجاجه مذكور نوري است عظيم بالاي نور عظيمي ديگر ، يعني نوري در كمال تلمع و درخشش .

و مراد از بودن نور بالاي نور به طوري كه بعضي گفته‏اند : دو چندان بودن و شدت آن است نه تعددش .

پس مراد اين نيست كه نور معين يا غير معيني است بالاي نوري ديگر نظير آن ، و نيز مراد اين نيست كه آن نور مجمع دو نور است ، بلكه مراد اين است كه آن نوري است متضاعف و دو چندان ، بدون اينكه هر يك از ديگري متمايز باشد ، و اين گونه تعبيرات در كلام شايع است .

و اين معنا خالي از جودت و زيبايي نيست و هر چند كه مراد از آن را تعدد نور بدانيم باز خالي از لطف و دقت نمي‏باشد ، چون همانطور كه نور صادر از مصباح نسبتي به مصباح دارد ، هم چنين نسبتي هم به شيشه لوله دارد كه باعث درخشش آن شده ، چيزي كه هست نسبتش به مصباح بالاصالة و بالحقيقه است ، و نسبتش به زجاجه به مجاز و استعاره و در عين اينكه نور با تعدد و تغاير دو نسبت ، متعدد مي‏شود ، در عين حال به حسب حقيقت يك نور بيش نيست و زجاجه خودش نور ندارد .

پس زجاجه از نظر تعدد نسبت ، نوري دارد غير از نور چراغ ، ولي نور او قائم به نور چراغ است و از آن استمداد جسته است .

و اين اعتبار بعينه در نور خداي تعالي كه ممثل له اين مثال است جريان دارد ، چون نور ايمان و معرفت در دلهاي مؤمنين نوري است عاريتي و مقتبس از نور خدا و قائم به آن و مستمد از آن است .

پس تا اينجا اين مطلب به دست آمد كه ممثل له عبارت است از نور خدا كه به دلهاي مؤمنين تابيده و مثل عبارت است از نور تابيده از لوله شيشه چراغ ، چراغي كه از روغني پاك و زلال مي‏سوزد ، و در شيشه قرار دارد ، زيرا نور چراغ كه از زجاجه ( لوله شيشه‏اي ) به بيرون مي‏تابد تابش آن بهتر و قويتر مي‏باشد ، چون آن شيشه و مشكات نور را جمع‏آوري نموده و به كساني كه طالب نورند منعكس مي‏كند .

پس آوردن قيد مشكات براي اين است كه بر اجتماع نور در شكم آن ، و انعكاسش به جو خانه دلالت كند ، و قيد روغن آن هم از درخت زيتوني نه شرقي و نه غربي براي اين است كه بر صفا و زلالي روغن ، و جودت آن ، و در نتيجه صفاينور آن به خاطر خوش‏سوزيش

ترجمة الميزان ج : 15ص :174

دلالت كند ، چون دنبالش مي‏فرمايد ، روغني است كه تو گويي بدون كبريت هم مي‏خواهد مشتعل شود ، ( اينقدر شدت احتراق دارد) .

و وصف نور علي نور براي دلالت بر دو برابري نور ، و يا به آن احتمال ديگر بر استمداد نور زجاج از نور مصباح است .

يهدي الله لنوره من يشاء - اين جمله اول مطلب است ، و اختصاص به مؤمنين را به نور ايمان و معرفت و محروميت كفار را از آن ، تعليل مي‏كند و از سياق چنين معلوم مي‏شود كه مراد از من يشاء - هر كه را بخواهد همان مردمي هستند كهدر آيه رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله ... يادشان كرده است ، و خلاصه مؤمنيني هستند كه داراي كمال ايمان باشند .

و معناي آيه اين است كه خداي تعالي به سوي نور خود هدايت مي‏كند كساني را كه داراي كمال ايمان باشند ، نه كساني را كه متصف به كفر باشند ، - كه به زودي درباره ايشان سخن مي‏گويد - و اين به خاطر صرف مشيت او است .

و معناي آيه اين نيست كه خدا به مشيت خود بعضي افراد را به سوي نورش هدايت مي‏كند و بعضي را هدايت نمي‏كند ، تا در تعميم آن محتاج شويم به اينكه بگوييم وقتي هدايت بعضي مورد مشيت و خواستاو قرار مي‏گيرد كه محل مستعد براي قبول هدايت باشد ، يعني حسن سريره و عمل داشته باشد ، و اين محل تنها دلهاي اهل ايمان است ، نه اهل كفر ، ( دقت بفرماييد) .

دليل بر اينكه معناي آيه همان است كه ما گفتيم نه معني ديگري ، جمله و لله ملك السموات و الارض ... است به بياني كه - ان شاء الله - خواهد آمد .

و يضرب الله الامثال للناس و الله بكل شي‏ء عليم - اين جمله اشاره است به اينكه در باطن مثلي كه زده شد اسراري از علم نهفته است ، اگر به عنوان مثل آورده شد براي اين بود كه از آسان‏ترين طرق ، آن حقايق و دقايق را رسانده باشد ، تا عالم و عامي هر دو آن را بفهمند ، و هر يك نصيب خود را از آن بگيرد ، همچنان كه فرموده : و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون .

في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه اذن در هر چيز ، به معناي اعلام اين معنا است كه مانعي از انجام آن نيست .

و

ترجمة الميزان ج : 15ص :175

مراد از رفع بيوت رفع قدر و منزلت و تعظيم آنهاست و چون عظمت و علو خاص خداي تعالي است و احدي شريك او نيست ، مگر آنكه باز منتسب به او باشد كه به مقدار انتسابش به او ، از آن بهره‏مند مي‏شود ، پس اذن خدا به اينكه اين بيوت رفيع المقام باشند به خاطر اين است كه اين بيوت منتسب به خود اويند .

از اينجا معلوم مي‏گردد كه علت رفعت اين خانه‏ها همان يذكر فيها اسمه است ، يعني همين است كه در آن بيوت نام خدا برده مي‏شود .

و چون از سياق بر مي‏آيد كه اين ذكر نام خدا استمراري است ، و يا حداقل آماده آن هست ، لذا برگشت معنا به اين مي‏شود كه : اهل اين خانه‏ها همواره نام خدا را مي‏برند ، و در نتيجه قدر و منزلت آن خانه‏ها بزرگ و رفيع مي‏شود .

و كلمه في بيوت متعلق به جمله كمشكاة در آيه قبلي است و يا متعلق به كلمه يهدي الله ... است ، و برگشت هر دو به يكي است .

از مصاديق يقيني اين بيوت مساجد است كه آماده هستند تا ذكر خدا در آنها گفته شود ، و صرفا براي اين كار ساخته شده‏اند ، همچنان كه فرموده : و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا .

يسبح له فيها بالغدو و الآصال رجال ... تسبيح خدا به معناي تنزيه او از هر چيزي است كه لايق به ساحت قدس او نيست .

و كلمه غدو جمع غداة به معناي صبح است .

و كلمه آصال جمع اصيل به معناي عصر است .

و كلمه الهاء به معناي بازداشتن كسي است از راهي كه مي‏خواست برود يا كار مهمي كه مي‏خواست انجام دهد .

و كلمه تجارة به طوري كه راغب گفته به معناي تصرف در رأس المال و سرمايه است به منظور فايده ، مي‏گويد : در كلام عرب هيچ لغتي نيست كه در آن جيم بعد از تاء آمده باشد مگر اين لغت .

و كلمه بيع باز به طوري كه او مي‏گويد به معناي دادن كالا و گرفتن بهاي آن است ، و كلمه قلب به طوري كه وي گفته به معناي برگرداندن چيزي از اين رو به آن رو است ، و چون به باب تفعيل برود مبالغه در اين عمل را مي‏رساند ، پس تقليب يعني بسيار زيرورو كردن يك چيزي ، و تقلب هم قبول همان تقليب است پس تقلب قلوب و ابصار

ترجمة الميزان ج : 15ص :176

عبارت است از برگشتن دلها و ديده‏ها از وجهه ادراكي كه بايد داشته باشند به وجهه‏اي ديگر .

جمله مورد بحث ، صفت بيوت و يا جمله‏اي است استينافيه و نو ، كه جمله يذكر فيها اسمه را بيان مي‏كند ، كه چگونه نام خدا را مي‏برند .

و در صبح و شام بودن تسبيح اشاره و كنايه است از استمرار ايشان در اين كار ، نه اينكه اين تسبيح را تنها در اين دو هنگام مي‏گويند و در غير اين دو وقت اصلا تسبيح نمي‏گويند ، و اگر تنها نام تسبيح را برد و از تحميد اسمي نبرد ، براي اينكه خدا با جميع صفاتش براي همه روشن است و هيچ پرده و حجابي ندارد، چون نور است و نور چيزي است كه ظاهر به ذات و مظهر غير است ، پس خلوص در معرفت تنها محتاج به اين است كه آدمي نقائص را از او نفي نموده و او را منزه از آنها بداند ، يعني تسبيح او گويد ، همين كه تسبيح كامل شد ديگر معرفت تمام مي‏شود و چون معرفت خدا تمام شد ، آن وقت حمد و ثنا در جاي خود واقع مي‏گيرد .

و كوتاه سخن اينكه جاي توصيف به صفات كمال كه همان حمد است بعد از حصول معرفت مي‏باشد همچنان كه فرموده : سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين كه خداي را از توصيف خلق منزه نموده ، مگر توصيف آنهايي كه خدا ايشان را خالص براي خود كرده است .

و معناي حمد در تفسير سوره حمد گذشت .

و به بياني ديگر : حمد خداي تعالي عبارت است از ثناي او به صفات كمال ، و اين مساوق و هم زمان است با حصول معرفت ، ولي تسبيح كه تنزيه خدا است از آنچه لايق او نيست مقدمه براي حصول معرفت است ، و آيه شريفه در مقام بيان خصالي از مؤمنين است كه خاصيت آنها هدايت مؤمنين به سوي نور خدا است ، به همين جهت در اين مقام تنها به ذكر تسبيح قناعت كرده كه جنبه مقدمه براي آن دارد ، ( دقت بفرماييد) .

رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع - كلمه تجارة وقتي در مقابل كلمه بيع استعمال شود ، از نظر عرف استمرار در كسب از آن فهميده مي‏شود ، ولي از بيع ، فروختن براي يكبار فهميده مي‏شود .

پس فرق بين اين دو كلمه فرق بين يك دفعه و استمرار است .

بنابر اين معناي نفي بيع بعد از نفي تجارت با اينكه با نفي تجارت بيع هم نفي مي‏شود اين است كه اهل اين خانه‏ها نه تنها تجارت استمراري از خدا بي خبرشان نمي‏كند ، بلكه تك تك معاملات هم ايشان را بي خبر نمي‏كند .


ترجمة الميزان ج : 15ص :177

بعضي از مفسرين گفته‏اند : وجه اينكه بعد از نفي الهاء تجارة ، الهاء بيع را هم نفي كرده ، اين است كه سود و ربح معامله در بيع ، نقدي و چشم‏گير است ، ولي در تجارت دو هوا و مشكوك است ، بنابر اين اگر تجارت از خدا بي خبرشان نكند ، لازمه‏اش اين نيست كه بيع هم از خدا بي خبرشان نكند ، چون ربح بيع نقدي است و در بي خبر كردن انسان از خدا مؤثرتر است ، لذا بعد از آنكه فرمود تجارت ايشان را از خدا بي خبر نمي‏كند ، فرمود بيع هم از خدا بي خبرشان نمي‏كند ، و به همين جهت كلمه لا را تكرار كرد ، تا نفي را بهتر يادآوري نمايد و مطلب را تاكيد كند ، و اين وجه وجه خوبي است .

عن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة - كلمه اقام همان اقامه است كه تاي آن به منظور تخفيف حذف شده .

و مراد از اقامه نماز و ايتاء زكات ، آوردن همه اعمال صالح است كه خداي تعالي بندگان را بدانها مامور كرده كه در زندگي دنيايشان انجام دهند .

اقامه نماز وظايف عبوديت بنده را براي خداي سبحان ممثل مي‏كند ، و ايتاء زكات وظايف او را نسبت به خلق ممثل مي‏سازد ، چون نماز و زكات هر يك در باب خود ركني هستند .

و اينكه بين ذكر خدا و بين اقامه نماز و دادن زكات مقابله انداخته با در نظر گرفتن اينكه اين دو - و مخصوصا نماز - از مصاديق ذكر خدايند اين معنا را مي‏رساند كه مراد از ذكر الله ذكر قلبي است ، كه مقابل فراموشي و غفلت از ياد خدا است ، و خلاصه مراد از آن ذكر علمي و مراد از نماز و زكات ذكر عملي است .

پس مقابله مذكور اين معنا را مي‏رساند كه مراد از جمله عن ذكر الله و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة اين است كه اهل اين خانه‏ها از ياد مستمري خدا در دلهايشان و ذكر موقت به اعمالشان از نماز و زكات منصرف نشده و به هيچ چيز ديگري نمي‏پردازند ، اينجا است كه خواننده درك مي‏كند كه تقابل بين تجارت و بيع و بين ذكر خدا و اقامه نماز و دادن زكات چقدر زيبا است ، چون اين تقابل اين معنا را مي‏رساند كه اهل اين خانه را ملهي مستمر و موقت از ياد مستمر و موقت باز نمي‏دارد ، ( دقت فرماييد ) .

يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار - منظور از اين روز ، روز قيامت است .

و مراد از قلوب و ابصار دلها و ديدگان عموم مردم - اعم از مؤمن و كافر - است ، براي اينكه اين دو كلمه در آيه شريفه به صيغه جمع ، و با الف و لام آمده كه افاده عموم مي‏كند .

و اما علت تقلب قلوب و ابصار ، از آياتي كه در وصف روز قيامت آمده بر مي‏آيد كه

ترجمة الميزان ج : 15ص :178

اين تقلب به خاطر ظهور حقيقت و كنار رفتن پرده‏ها ازروي حقايق است ، مانند آيه فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد و آيه و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون و آياتي ديگر .

در نتيجه اين تقلب دلها و ديدگان در آن روز از مشاهده و رؤيت دنيايي كه خاصيتش غفلت از خدا و حق و حقيقت است به سوي سنخ ديگري از مشاهده و رويت متصرف مي‏شود ، و آن عبارت است از رؤيت به نور ايمان و معرفت كه مؤمن آن روز با نور پروردگارش بينا مي‏گردد ، در نتيجه چشمش به كرامت‏هاي خدا مي‏افتد ، بر خلاف كفار كه آن روز از جهت اين نور كورند .

و جز آنچه مايه بدبختي ايشان است نمي‏بينند ، همچنان كه درباره آن روز فرموده : و اشرقت الارض بنور ربها و نيز فرموده : يوم تري المؤمنين و المؤمنات يسعي نورهم بين ايديهم و بايمانهم و نيز فرموده : و من كان في هذه اعمي فهو في الآخرة اعمي و همچنين فرموده : وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة و نيز فرموده : كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون .

از آنچه گذشت چند نكته روشن گرديد : اول ، علت اينكه در ميان همه اوصاف قيامت ، صفت تقلب قلوب و ابصار را ذكر فرمود اين است كه منظور آيه بيان آن وسيله‏اي است كه بايد با آن ، به سوي هدايت خدا به نورش كه همان نور ايمان و معرفت و نور مخصوص به روز قيامت و بينايي در آن روز است توسل جست ، و معلوم است كه در چنين مقامي از ميان صفات قيامت مناسب‏تر همان تقلب قلوب و ابصار مي‏باشد .

دوم اينكه : مراد از قلوب و ابصار جانها و بصيرتها است .

سوم اينكه : توصيف روز قيامت به دو صفت تقلب قلوب و تقلب ابصار به منظور

ترجمة الميزان ج : 15ص :179

بيان علت خوف است ، زيرا اهل اين خانه از اين نظر از روز قيامت مي‏ترسند كه در آن روز دلها و ديده‏ها زير و رو مي‏گردد و از اين تقلب بيم دارند ، چون يكي از دو طرف محروم شدن از نور خدا و از نظر به كرامت او است ، كه خود شقاوت دائمي و عذاب جاوداني است .

پس اهل اين خانه در حقيقت از خودشان مي‏ترسند .

ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله و الله يرزق من يشاء بغير حساب ظاهرا لام در جمله ليجزيهم لام غايت باشد ، و آنچه در خلال كلام ذكر كرده اعمال صالح و اجر جميل بر هر عمل صالح است ، اعمال صالحي كه قرآن كريم آنها را توصيه كرده ، و بنابر اين معني جمله ليجزيهم احسن ما عملوا اين است كه خداي تعالي به ايشان در مقابل هر عمل صالحي كه در هر باب كرده‏اند پاداش بهترين عمل در آن باب را مي‏دهد ، و برگشت اين حرف به اين مي‏شود كه خدا عمل ايشان را پاك مي‏كند ، تا بهترين عمل شود و بهترين پاداش را داشته باشد ، به عبارتي ديگر در اعمال صالح ايشان خرده‏گيري نمي‏كند ، تا باعث نقص عمل و انحطاط ارزش آن شود ، در نتيجه عمل حسن ايشان احسن مي‏شود .

مؤيد اين معنا جمله ذيل آيه است كه مي‏فرمايد : و الله يرزق من يشاء بغير حساب براي اينكه ظاهر اين جمله اين است كه خداي تعالي در حساب حسنات ايشان سخت‏گيري و دقت نمي‏كند ، و از جهات نقصي كه ممكن است داشته باشد صرف نظر مي‏نمايد ، و حسن را ملحق به احسن مي‏كند .

كلمه فضل در جمله و يزيدهم من فضله به معناي عطاء است ، و اين خود نص در اين است كه خداي تعالي از فضل خودش آنقدر مي‏دهد كه در برابر اعمال صالح قرار نمي‏گيرد ، بلكه بيشتر از آن است ، از اين آيه روشن‏تر آيه ديگري است كه در جاي ديگر آمده و مي‏فرمايد : لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد چون ظاهر آن اين است كه آن بيشتري امري است ماوراي خواسته آنان ، و مافوق آنچه كه ايشان هوس آن كنند .

اين نكته را هم بگوييم كه در قرآن كريم در موارد متعددي اجر صالحان را منوط به خواسته خود آنان كرده ، از آن جمله مثلا مي‏فرمايد : اولئك هم المتقون ، لهم ما يشاؤن عند ربهم ذلك جزاء المحسنين و نيز فرموده : ام جنة الخلد التي وعد المتقون كانت لهم جزاء

ترجمة الميزان ج : 15ص :180

و مصيرا ، لهم فيها ما يشاؤن خالدين و نيز فرموده : لهم فيها ما يشاؤن كذلك يجزي الله المتقين .

پس اين پاداش زيادي غير از پاداش اعمال است و از آن عالي‏تر و عظيم‏تر است ، چون چيزي نيست كه خواسته انسان به آن تعلق گيرد و يا با سعي و كوشش به دستش آورد ، و اين عجيب‏ترين وعده‏اي است كه خدا به مؤمنين داده ، و ايشان را به آن بشارت مي‏دهد ، پس شما خواننده عزيز هم در آن دقت بيشتري بكنيد .

و الله يرزق من يشاء بغير حساب - اين جمله استينافي يعني ابتدايي و اول كلام مي‏باشد ، و برگشت آن به تعليل دو جمله قبل است به مشيت خدا ، نظير جمله يهدي الله لنوره من يشاء كه در سابق بيانش گذشت .

و حاصلش اين است كه ايشان اعمال صالحي انجام دادند و اجري كه دارند برابر عملشان است ، همچنان كه ظاهر آيه و توفي كل نفس ما عملت و آيات ديگري نظير آن همين است و ليكن خداي تعالي در برابر هر عملي از اعمال حسنه‏شان كه كرده‏اند پاداش بهترين عملي كه در آن باب هست به ايشان مي‏دهد ، بدون اينكه در حسابشان مداقه‏اي بكند ، و اين موهبت فضلي است از ناحيه خدا ( بدون اينكه بنده مستحق آن باشد ) تازه از اين بالاتر هم مي‏دهد ، و آن چيزي است كه آنقدر اعلي و ارفع است كه درك و شعور بشري از تصور آن عاجز است ، اصلا تصورش را هم نمي‏تواند بكند ، و در نتيجه آن را نمي‏خواهد ، و اين نيز موهبتي و رزقي است حساب نشده .

و رزق از ناحيه خدا صرف موهبت است ، بدون اينكه بنده مرزوق ، چيزي از آن را مالك باشد ، و يا مستحق و طلبكار از خدا باشد ، اين خدا است كه مي‏تواند به هر كس هر چه بخواهد از آن رزق ارزاني بدارد .

چيزي كه هست خدا خودش وعده داده ، و بر انجاز وعده‏اش سوگند هم خورده وفرموده : فورب السماء و الارض انه لحق و با اين وعده مؤكد ايشان را مالك استحقاق اصل زرق كرده ، يعني همان مقداري كه پاداش اعمالشان باشد و اما بيشتر از آن را تمليك ايشان

ترجمة الميزان ج : 15ص :181

نكرده ، لذا مي‏تواند و اختيار دارد كه آن زايد را به هر كس بخواهد اختصاص دهد ، بنابر اين هيچ علتي جز مشيت او براي آن نيست ، و اين بحث تتمه‏اي دارد كه به زودي در بحث مستقلي بدان مي‏رسيم - ان شاء الله .

و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء ... كلمه سراب به معناي لمعان و برقي است كه در بيابانها از دور به شكل لمعان آب به نظر مي‏رسد ، ولي حقيقتي ندارد ، يعني آب نيست .

و كلمه قيع و قاع به معناي سر زمين‏هاي مسطح است ، و مفرد آنها قيعه و قاعه است ، مانند كلمات تينه و تمره ، كه مفرد تين و تمرند .

و كلمه ظمان به معناي عطشان است .

بعد از آنكه خداي سبحان نام مؤمنين را برد و ايشان را توصيف كرد به اينكه در خانه‏هايي معظم ذكر خدا مي‏كنند و تجارت و بيع ، ايشان را از ياد خدا غافل نمي‏سازد ، و خدا كه نور آسمانها و زمين است ايشان را به اين خاطر ، به نور خود هدايت مي‏كند و به نور معرفت خود گرامي مي‏دارد اينك در اين آيه نقطه مقابل مؤمنين يعني كفار را يادآوري كرده ، اعمالشان را يكبار به سراب تشبيه مي‏كند كه هيچ حقيقتي نداشته و غايت و هدفي كه بدان منتهي شود ندارد ، و بار ديگر توصيف مي‏كند به اينكه همچون ظلمت‏هاي روي هم افتاده است ، به طوري كه هيچ راه براي نور در آنها نيست ، به كلي جلو نور را مي‏گيرد ، آيه مورد بحث در بردارنده وصف اول و آيه بعدي‏اش متضمن وصف دوم است .

پس اينكه فرمود و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتي اذا جاءه لم يجده شيئا اعمال ايشان را تشبيه كرده به سرابي در زمين هموار كه انسان آن را آب مي‏پندارد ، ولي حقيقتي ندارد ، و آثاري كه بر آب مترتب است بر آن مترتب نيست ، رفع عطش نمي‏كند ، و آثار ديگر آب را ندارد ، اعمال ايشان هم از قربانيها كه پيشكش بتها مي‏كنند ، و اذكار و اورادي كه مي‏خوانند ، و عبادتي كه در برابر بتها مي‏كنند ، حقيقت ندارد ، و آثار عبادت بر آن مترتب نيست .

و اگر فرمود : تشنه آن را آب مي‏پندارد با اينكه سراب از دور به نظر هر كسي آب مي‏آيد چه تشنه و چه سيراب ، براي اين بود كه هدف در اين آيه بيان رفتن به سوي سراب است ، و جز اشخاص تشنه كسي به دنبال سراب نمي‏رود ، او است كه از شدت تشنگي به اين اميد به راه مي‏افتد كه شايد در آنجا آبي كه رفع عطشش كند به دست آورد ، و همچنان مي‏رود ولي آبي نمي‏بيند .

و اگر نفرمود همچنان مي‏رود تا به آن برسد بلكه فرمود : تا نزد آن سراب بيايد،

ترجمة الميزان ج : 15ص :182

براي اشاره به اين نكته است كه گويا در آن جا كسي انتظار آمدن او را مي‏كشد ، و مي‏خواهد كه بيايد ، و او خداي سبحان است ، و به همين جهت در رديف آن فرمود : و وجد الله عنده ، فوفيه حسابه - خدا را نزد آن سراب مي‏يابد ، خدا هم حسابش را تمام و كامل مي‏دهد .

و نتيجه اين تعبير اين شده كه اين كفار هدفشان از اعمالشان اين است كه به آن غايتي برسند كه فطرت و جبلتشان ايشان را به سوي آن روانه مي‏كند ، آري هر انساني هر عملي كه مي‏كند به حكم فطرت و جبلت هدفش سعادت است ، ولي ايشان را اعمالشان به چنين هدفي نمي‏رساند .

و آن آلهه هم كه اينان با پرستش آنها پاداش نيكي مي‏جويند حقيقت ندارند ، بلكه آن اله كه اعمال ايشان به او منتهي مي‏شود ، و او به اعمال ايشان احاطه داشته و جزا مي‏دهد خداي سبحان است ، و بس ، و حساب اعمالشان را به ايشان مي‏دهد .

و اينكه در آيه فرمود : فوفيه توفيه حساب كنايهاز جزاي مطابق عمل است ، جزايي كه عمل آن را ايجاب مي‏كند ، و رساندن آن به صاحب عمل به آن مقدار كه مستحق آن است .

بنابر اين در آيه شريفه اعمال تشبيه شده به سراب ، و صاحبان اعمال تشبيه شده‏اند به تشنه‏اي كه نزد خود ، آب گوارا دارد ، ولي از آن روي گردانيده دنبال آب مي‏گردد ، هر چه مولايش به او مي‏گويد : آب حقيقي كه اثر آب دارد اين است ، بخور تا عطشت رفع شود ، و او را نصيحت مي‏كند قبول نمي‏كند و در عوض در پي سراب مي‏رود و نيز رسيدن مرگ و رفتن به لقاء خدا تشبيه شده به رسيدن به سراب ، در حالي كه مولايش را هم آنجا مي‏يابد ، همان مولا كه او را نصيحت مي‏كرد ، و به نوشيدن آب گوارا دعوت مي‏نمود .

پس مردمان كفر پيشه از ياد پروردگارشان غافل شدند ، و اعمال صالح را كه رهنماي به سوي نور او است ، و ثمره آن سعادت ايشان است ، از ياد بردند و پنداشتند كه سعادتشان در نزد غير خدا ، و آلهه‏اي است كه به غير خدا مي‏خوانند ، و در سايه اعمالي است كه خيال مي‏كردند ايشان را به بت‏ها تقرب مي‏بخشد ، و به همين وسيله سعادتمند مي‏گردند ، و به خاطر همين پندار غلط سرگرم آن اعمال سرابي شدند ، و نهايت قدرت خود را در انجام آن گونه اعمال به كار زده ، عمر خود را به پايان رساندند ، تا اجلهايشان فرا رسيد ، و مشرف به خانه آخرت شدند ، آن وقت كه چشم گشودند هيچ اثري از اعمال خود كه اميد آن آثار را در سر مي‏پروراندند نديدند ، و كمترين خبري از الوهيت آلهه پنداري خود نيافتند ، و خدا حسابشان را كف دستشان نهاد ، و خدا سريع الحساب است .

و الله سريع الحساب - اين به خاطر اين است كه احاطه علم او به قليل و كثير ، حقير و خطير ، دقيق و جليل ، متقدم و متاخر به طور مساوي است .


ترجمة الميزان ج : 15ص :183

اين را هم بايد از نظر خواننده دور نداريم كه آيه شريفه هر چند ظاهرش بيان حال كفار از اهل هر ملت و مخصوصا مشركين از وثني‏ها است ، و ليكن بياني كه دارد در ديگران هم كه منكر صانع هستند جريان دارد ، براي اينكه انسان هر كس كه باشد براي زندگي خود هدف و سعادتي قائل است .

و هيچ ترديدي ندارد كه رسيدن به هدفش به وسيله سعي و عملش صورت مي‏گيرد ، اگر معتقد به وجود صانعي براي عالم باشد ، و او را به وجهي از وجوه مؤثر در سعادت خود بداند ، قهرا براي تحصيل رضاي او و رستگاري خويش و رسيدن به آن سعادتي كه صانع برايش تقدير نموده ، متوسل به اعمال صالح مي‏گردد .

و اما اگر قائل به وجود صانع نباشد و غير او را مؤثر در عالم بداند ، ناگزير عمل خود را براي چيزي انجام مي‏دهد كه او را مؤثر مي‏داند .

كه ياد هراست يا طبيعت و يا ماده ، تا آن را متوجه سعادت دنيوي خود كند ، دنيايي كه به اعتقاد او ديگر ماورايي ندارد .

پس اين دسته مؤثر در سعادت حيات دنياي خويش را غير خدا مي‏دانند ( در حالي كه غير از او مؤثري نيست ) و معتقدند كه مساعي دنيايي ايشان را به سعادتشان مي‏رساند ، در حالي كه آن سعادت جز سرابي نيست ، و هيچ حقيقت ندارد ، و ايشان همچنان سعي مي‏كنند و عمل انجام مي‏دهند تا آنچه از اعمال برايشان مقدر شده تمام شود ، يعني اجلشان فرا رسد ، آن وقت است كه هيچ يك از اعمال خويش را نمي‏يابند و بر عكس به عيان مي‏يابند كه آنچه از اعمال خود اميد مي‏داشتند جز تصوري خيالي يا رؤيايي پريشان نبود .

آن وقت است كه خدا حسابشان را مي‏دهد ، و خدا سريع الحساب است .

او كظلمات في بحر لجي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ... در اين آيه اعمال كفار را تشبيه ديگري كرده تا معلوم شود كه آن اعمال ، حجابهايي متراكم و ظلمتهايي است بر روي دلهايشان كه نمي‏گذارد نور معرفت به دلها رخنه كند .

و اين مساله كه كفار در ظلمتها قرار دارند در قرآن كريم مكرر آمده ، مانند آيه و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات و آيه كمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها و آيه كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون .


ترجمة الميزان ج : 15ص :184

جمله : او كظلمات في بحر لجي عطف است بر كلمه سراب كه در آيه قبلي بود ، و كلمه بحر لجي به معناي درياي پر موجي است كه امواجش همواره در آمد و شد است و لجي منسوت به لجه دريا است كه همان تردد امواج آن است .

و معناي جمله اين است كه اعمال كفار چون ظلمتهايي است كه در درياي مواج قرار داشته باشد .

يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب - اين جمله نيز صفت آن دريا است ، و بدان منظور است كه ظلمت درياي مفروض را بيان مي‏كند ، و بيانش اين است كه بالاي آن ظلمت موجي و بالاي آن موج ، موج ديگري و بالاي آن ابري تيره قرار دارد ، كه همه آنها دست به دست هم داده و نمي‏گذارند آن تيره روز از نور آفتاب و ماه و ستارگان استفاده كند .

ظلمات بعضها فوق بعض - مراد از ظلمات ظلمت‏هاي روي هم قرار گرفته است ، نه چند ظلمت از هم جدا .

و براي تاكيد همين مطلب فرموده : اذا اخرج يده لم يكد يريها آنقدر ظلمت‏ها روي هم متراكم است كه اگر فرضا دست خود را از ظلمت اولي در آورد آن را نمي‏بيند .

و وجه اين تاكيد اين است كه هيچ چيزي به انسان نزديك‏تر از دست خود انسان نيست ، و او اگر بتواند چيزي را ببيند دست خود را بهتر از ساير اعضايش مي‏تواند ببيند ، چون هر عضو ديگري را بخواهد ببيند بايد خم شود ، ولي دست را تا برابر چشم بلند مي‏كند ، مي‏بيند ، با اين حال اگر كسي در ظلمتي قرار داشته باشد كه حتي دست خود را نبيند ، معلوم مي‏شود كه آن ظلمت منتها درجه ظلمت است .

پس اين كفار كه به سوي خدا راه مي‏پيمايندو بازگشتشان به سوي او است ، از نظر عمل مانند كسي هستند كه سوار بر درياي مواج شده باشد ، كه بالاي سرش موجي و بالاي آن موج ديگري و بالاي آن ابري تيره باشد ، چنين كسي در ظلمت‏هايي متراكم قرار دارد كه ديگر ما فوقي براي آن ظلمت نيست ، و به هيچ وجه نوري ندارد كه از آن روشن شده ، راه به سوي ساحل نجات پيدا كند .

و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور - در اين جمله نور را از ايشان اينگونه نفي كرده كه چطور مي‏توانند نور داشته باشند ؟ و حال آنكه دهنده نور ، خدا است كه نور هر چيزي است ، و اگر او براي چيزي نور قرار ندهد نور نخواهد داشت ، چون غير از خدا نور دهنده ديگري نيست .

ا لم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض و الطير صافات ... بعد از آنكه خداي سبحان خود را نوري خواند كه آسمان و زمين از آن نور مي‏گيرند و

ترجمة الميزان ج : 15ص :185

اينكه او مؤمنين را به نور زايدي اختصاص مي‏دهد ، و كفار از اين نور بهره‏اي ندارند ، اينك در اين آيه و چهار آيه بعد شروع كرده به استدلال و احتجاج بر اين مدعا .

اما دليل نور آسمان و زمين بودن خدا اين است كه آنچه در آسمانها و زمين است وجود خود را از پيش خود نياورده ، و از كس ديگري هم كه در داخل آن دو است نگرفته‏اند ، چون آنچه در داخل آسمانها و زمين است در فاقه و احتياج مثل خود مي‏باشد ، پس وجود آنچه در آسمانها و زمين است از خدايي است كه همه احتياجات به درگاه او منتهي مي‏شود .

بنابر اين وجود آنچه در آن دو است همانطور كه خود را نشان مي‏دهد نشان دهنده موجد خويش نيز هست .

پس وجود وي نوري است كه هر چيز به وسيله آن نور مي‏گيرد ، و در عين حال دلالت بر منور خويش هم دارد ، پس در اين عالم نوري هست كه همه چيز از او نور مي‏گيرد ، پس هر چيزي كه در اين عالم است دلالت مي‏كند بر اينكه در ماورايش چيزي است كه منزه از ظلمت است ، آن ظلمتي كه خود آن چيز داشت ، و منزه از حاجت و فاقه‏اي است كه در خود آن هست و منزه از نقص است كه از خود منفك شدني نيست .

اين زبان حال و مقال تمامي موجودات عالم است و همان تسبيحي است كه خداي تعالي به آسمان و زمين و آنچه در آن است نسبت مي‏دهد ، و لازمه آن نفي استقلال از تمامي موجودات غير از خدا ، و نفي هر اله و مدبر و ربي غير از خدا است.

و به همين معنا اشاره مي‏كند كه مي‏فرمايد : ا لم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه، و با آن احتجاج مي‏كند بر اينكه خدا نور آسمانها و زمين است ، چون نور - همان طور كه مكرر گفته شد - چيزي است كه هر شيئي محتاج و گيرنده نوري را روشن مي‏كند ، و سپس با ظهور خود دلالت مي‏كند بر مظهرش ، و خداي تعالي هم اشياء را با ايجاد خود وجود و ظهور مي‏دهد و سپس بر ظهور وجود خود دلالت مي‏كند .

آيه شريفه بيان خود را با اشاره به لطايفي تكميل مي‏كند : اول اينكه : عقلاي آسمانها و زمين و مرغان صف زن در فضا را كه همه داراي روحند نام برده ، با اينكه تسبيح خدا اختصاص به آنان نداشت ، و به حكم و ان من شي‏ء الا يسبح بحمده عموم موجودات تسبيح‏گوي خدايند .

و بعيد نيست كه اين اختصاص به ذكر ، از باب انتخاب عجائب خلقت باشد ، چون ظهور موجود عاقل كه لفظ من بر آن دلالت دارد ، از عجايب خلقت است ، آنچنان كه عقل

ترجمة الميزان ج : 15ص :186

هر خردمندي را به دهشت مي‏اندازد ، همچنان كه صفيف مرغان صافات در جو ، از عجايب كارهاي حيوانات داراي شعور است .

و از بعضي از مفسرين بر مي‏آيد كه مراد از جمله من في السموات ... همه موجودات است - چه داراي عقل و چه بي عقل - و اگر به لفظ عقلا آورده به اين مناسبت بوده كه اصولا تسبيح از شؤون و وظايف دارندگان عقل است و يا براي اين خاطر بوده كه بر قوت آن دلالت ، اشاره كرده باشد ، از باب تشبيه زبان حال به زبان قال .

ولي اين نظر با اسناد علم به غير ذوي العقول نمي‏سازد ، چون در همين آيه به صاحبان تسبيح و نماز نسبت علم داده و فرموده : همه به تسبيح نماز خود علم دارند .

دوم اينكه : كلام را با جمله ا لم تر آغاز كرد ، و اين دلالت دارد بر ظهور تسبيح موجودات و وضوح دلالت موجودات عالم بر منزه بودن خدا ، دلالت روشني كه هيچ خردمندي در آن ترديد نمي‏كند ، چون بسيار مي‏شود كه علم قطعي را به رؤيت تعبير مي‏كنند ، همچنان كه در قرآن فرموده : ا لم تر ان الله خلق السموات و الارض كه معنايش آيا نمي‏داني است و خطاب در آن به عموم صاحبان عقل است ، هر چند از نظر لفظ مخصوص رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است .

ممكن هم هست خطاب ، خاص به آن جناب باشد و خداوند تسبيح موجودات در آسمانها و زمين و مرغان صف زن را به آن جناب نشان داده باشد ، چون خدا ملكوت آسمانها و زمين را به او نشان داده ، و چنين كرامتي از كسي كه بنا به روايات معتبره تسبيح سنگريزه را در كف خود به مردم نشان مي‏دهد ، هيچ بعدي ندارد .

سوم اينكه : آيه شريفه علم را به تمامي نامبردگان يعني همه كساني كه در آسمان‏ها و زمينند و مرغان صف زن عموميت داده براي حيوانات هم علم قائل شده است ، و در تفسير آيه و ان من شي‏ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم بحثي در اين باره گذشت و تتمه گفتار در اين بحث در تفسير سوره حم سجده به زودي خواهد آمد ان شاء الله .

و اينكه بعضي گفته‏اند كه : ضمير در جمله قد علم به خدا بر مي‏گردد نه به نامبرده‏گان در آيه صحيح نيست ، زيرا سياق و مخصوصا جمله بعد از آن كه مي‏فرمايد : و الله

ترجمة الميزان ج : 15ص :187

عليم بما يفعلون - و خدا دانا است به آنچه مي‏كنند با اين نظريه نمي‏سازد .

نظير اين حرف در نادرستي ، قول بعضي ديگر است كه گفته‏اند : اگر علم را به همه نامبردگان در آيه نسبت داده از باب مجاز ، و غير عالم را به منزله عالم گرفتن است ، به خاطر اينكه بيشتر دلالت كند بر تسبيح و تنزيه خدا .

چهارم اينكه : در آيه شريفه تنها تسبيح را كه از صفات جلال خدا است ذكر كرده ، با اينكه موجودات عالم تنها به منزه بودن خدا دلالت ندارند ، بلكه به همه صفات كماليه‏اش نيز دلالت دارند ، و در نتيجه جا داشت تحميد را هم ذكر مي‏كرد ، همچنان كه در آيه و ان من شي‏ء الا يسبح بحمده هم تسبيح را كه مربوط به جلال خدا است و هم حمد را كه مربوط به كمال او است ذكر كرده .

و شايد وجه اين اختصاص اين باشد كه سياق آيات مورد بحث سياق توحيد ، و نفي شركاء است ، و اين با تنزيه بيشتر سروكار دارد ، زيرا كساني كه غير از خدا معبودهايي مي‏خوانند ، و يا به نوعي به غير خدا ركون و اعتماد مي‏كنند ، از اين نظر كافرند كه خصوصيات وجودي آن معبودها را براي خداي تعالي نيز اثبات مي‏كنند و نفي و رد اين اعتقاد تنها با تنزيه خدا انجام مي‏شود ، و حاجتي به ذكر حمد او نيست ، ( دقت بفرماييد) .

و اما مراد از نماز در جمله كل قد علم صلاته و تسبيحه دعاي موجودات است ، چون دعا عبارت است از اينكه داعي مدعو را متوجه حاجت خود كند ، حاجتي كه مدعو بي نياز از آن است بنابر اين ، اين كلمه بر تنزيه خدا بيشتر دلالت دارد تا بر تحميد و ثناي او .

پنجم اينكه : اين آيه شريفه تسبيح را به عموم ساكنان زمين نسبت مي‏دهد ، چه كافر و چه مؤمن و از اين تعبير معلوم مي‏شود كه در اين ميان دو نور است ، يكي عمومي است كه شامل همه چيز مي‏شود و آيات ديگري از قرآن مانند آيه ذر نيز به همين معنا دلالت دارد ، و آن آيه اين است : و اشهدهم علي انفسهم ا لست بربكم قالوا بلي شهدنا ان تقولوا يوم القيمة انا كنا عن هذا غافلين و همچنين آيه : فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد و آيات ديگر كه روي سخن در آنها به عموم انسانها است ، از عموم آنان بر ربوبيت خود و حقانيت

ترجمة الميزان ج : 15ص :188

قيامت پيمان گرفته - چه مؤمن و چه كافر - و يك نوري ديگر دارد كه آن خاص است و آيات مورد بحث به آن نظر دارد ، و آن نور مختص اوليايش از مؤمنين است .

پس نوري كه خداي تعالي با آن خلق خود را نوراني مي‏كند مانند رحمتي است كه با آن به ايشان رحم مي‏كند ، كه آن نيز دو قسم است ، يكي عمومي ، ديگري خصوصي ، درباره رحمت عمومي‏اش فرموده : و رحمتي وسعت كل شي‏ء و درباره رحمت خصوصي‏اش فرموده : فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيدخلهم ربهم في رحمته و هر دو را يكجا جمع كرده و فرموده : يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا و نوري كه در اين آيه آمده فقط در مقابل رحمت دوم از دو سهم رحمت است ، كه همان نور علي نور در آيات قبل باشد ، نه در مقابل هر دو سهم .

و الله عليم بما يفعلون - يعني خدا به آنچه مي‏كنند دانا است ، و مراد از آنچه مي‏كنند همان تسبيح ايشان است ، زيرا هر چند تسبيح موجودات در بعضي از مراحل همان وجود آنها است و ليكن به همان اعتبار كه تسبيح آنها ناميده مي‏شود ، فعل آنها هم خوانده مي‏شود .

و اينكه بعد از ذكر تسبيح موجودات ، علم خود را به آنچه مي‏كنند ذكر كرده ، خواسته است تا مؤمنين را ترغيب نموده و از عملشان تشكر كند ، كه خيال نكنند پروردگارشان نسبت به تسبيح ايشان بي تفاوت است ، نه ، بلكه تسبيح ايشان را مي‏بيند و مي‏شنود ، و به زودي به ايشان پاداش حسن مي‏دهد و نيز اعلام به تماميت حجت عليه كافران است ، چون يكي از مراتب علم او همان نامه‏هاي اعمال و كتاب مبين است ، كه اعمال در آن ثبت مي‏شود ، تسبيح كفار به زبان حالشان و انكار زبانيشان هر دو در آن درج مي‏گردد .

و لله ملك السموات و الارض و الي الله المصير .

سياق آيه با در نظر داشتن اينكه ما بين آيه ا لم تر ان الله يسبح له ... كه احتجاج بر شمول نور او به تمامي موجودات است ، و آيه ا لم تر ان الله يزجي ... و آيات بعدش كه در مقام احتجاج بر اختصاص نور خاص او به مؤمنين است قرار گرفته ، اين معنا را افاده مي‏كند

ترجمة الميزان ج : 15ص :189

كه مالكيت خدا دليل بر هر دو قسم نور مي‏باشد يعني اينكه او مالك آسمانها و زمين است و بازگشت هر چه به سوي او است هم دليل بر عموميت نور عام او است و هم دليل بر اختصاص نور خاص او به مؤمنين است يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد .

پس اينكه فرمود : و لله ملك السموات و الارض ملك را مختص و منحصر به خداي تعالي مي‏كند و نتيجه مي‏دهد كه پس او هر چه بخواهد مي‏كند ، و هر حكم بخواهد مي‏راند ، و كسي نيست كه از او بازخواست كند ، بلكه همه مسؤول اويند ، و لازمه انحصار ملك براي خدا اين است كه او بازگشت‏گاه همه باشد ، و چون مالكي و بازگشت‏گاهي غير او نيست پس او هر چه بخواهد مي‏كند ، و هر حكم بخواهد مي‏راند .

از اينجا معلوم مي‏شود ( و خدا داناتر است ) كه مراد از جمله و الي الله المصير مرجعيت خدا در امور است نه بازگشت در معاد ، نظير آيه الا الي الله تصير الامور .

ا لم تر ان الله يزجي سحابا ثم يؤلف بينه ثم يجعله ركاما فتري الودق يخرج من خلاله ... .

كلمه يزجي مضارع از مصدر ازجاء است كه به معناي دفع كردن است .

و كلمه ركام به معناي متراكم و انباشته بر روي هم است .

و كلمه ودق به معناي باران ، و خلال جمع خلل است ، كه شكاف در ميان دو چيز را گويند .

خطاب در اين آيه به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ، البته به عنوان يك شنونده .

پس در حقيقت خطاب به هر شنونده‏اي است و معنايش اين است كه آيا تو و هر بيننده ديگر نمي‏بينيد كه خدا با بادها ابرهاي متفرق و از هم جدا را مي‏راند ، و آنها را با هم جمع مي‏كند ، و سپس روي هم انباشته مي‏سازد ، پس مي‏بيني كه باران از خلال و شكاف آنها بيرون مي‏آيد و به زمين مي‏ريزد ؟ .

و ينزل من السماء من جبال فيها من برد فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء يكاد سنا برقه يذهب بالابصار - كلمه سماء به معناي جهت علو ، و بالا است ، و جمله من جبال فيها بيان همان سماء است .

و جبال جمع جبل ( كوه ) است ، و جمله من برد بيان جبال است ، و كلمه برد قطعات يخي ( تگرگ ) است كه از آسمان مي‏آيد ، و اگر آن را جبال در آسمان خوانده كنايه است از بسياري و تراكم آن .

و كلمه سنا ( بدون مد ) به معناي روشني است .


ترجمة الميزان ج : 15ص :190

اين گفتار عطف است بر جمله يزجي و معناي آن اين است كه آيا نمي‏بيني كه خدا از آسمان تگرگ متراكم و انبوه نازل مي‏كند ، به كوهها و به هر سرزميني كه بخواهد مي‏فرستد ، و زراعتها و بستانها را تباه مي‏كند ، و چه بسا نفوس و حيوانات را هم هلاك مي‏نمايد و از هر كس بخواهد بر مي‏گرداند ، و در نتيجه از شر آن ايمن مي‏شود ، برف و تگرگي است كه روشني برق آن نزديك است چشمها را كور سازد .

و اين آيه - به طوري كه سياق مي‏رساند - در مقام تعليل مطلب گذشته است كه نور خدا را به مؤمنين اختصاص مي‏داد ، و معنايش اين است كه مساله مذكور منوط به مشيت خداي تعالي است ، همچنان كه مي‏بيني كه او وقتي بخواهد از آسمان باراني مي‏فرستد كه در آن منافعي براي خود مردم و حيوانات و زراعتها و بستانهاي ايشان است و چون بخواهد تگرگي مي‏فرستد كه در هر سرزميني كه بخواهد نازل مي‏كند ، و از هر سرزميني كه بخواهد شر آن را بر مي‏گرداند .

يقلب الله الليل و النهار ان في ذلك لعبرة لاولي الابصار اين آيه بيان ديگري است براي برگشت امر به مشيت خداي تعالي و بس و معناي تقليب ليل و نهار جابجا كردن شب و روز است و معناي آيه روشن است .

و الله خلق كل دابة من ماء فمنهم من يمشي علي بطنه و منهم من يمشي علي رجلين و منهم من يمشي علي اربع .

اين نيز بيان ديگري است براي رجوع امر به مشيت خداي تعالي و بس ، چون او تمامي جانداران را از آبي خلق مي‏كند ، و در عين حال وضع هر حيواني با حيوان ديگر مختلفاست ، بعضي‏ها با شكم راه مي‏روند ، مانند مارها و كرمها ، و بعضي ديگر با دو پا راه مي‏روند مانند آدميان و مرغان ، و بعضي ديگر با چهار پا راه مي‏روند ، چون چهارپايان و درندگان ، و اگر به ذكر اين سه نوع اكتفاء فرموده براي اختصار بوده ، و غرض هم با ذكر همين‏ها تامين مي‏شده ( و گرنه اختلاف از حد شمار بيرون است) .

و جمله يخلق الله ما يشاء تعليل همين اختلافي است كه در جانداران هست كه چرا با يك ماده اين همه اختلاف پديد آمد ، مي‏فرمايد كه : امر اين اختلاف بسته به مشيت خدا است و بس ، او اختيار دارد و مي‏تواند فيضخود را عموميت دهد تا مانند نور عام و رحمت عام همه خلق از آن بهره‏مند شوند و مي‏تواند كه آن را به بعضي از خلايق خود اختصاص دهد ، تا چون نور و رحمت خاص ، بعضي از افراد از آن بهره‏مند شوند .

جمله ان الله علي كل شي‏ء قدير تعليلي است براي جمله يخلق الله ما يشاء

ترجمة الميزان ج : 15ص :191

چون قدرت وقتي مطلق شد و شامل هر مقدوري گرديد ، ديگر هيچ ممكني از ممكنات در به وجود آمدنش جز مشيت او به هيچ چيز ديگري متوقف نيست و اگر متوقف به چيزي باشد قدرت او مشروط بوجود آمدن آن چيز خواهد بود و اين خلاف فرض است ، چون فرض مساله مطلق بودن قدرت بود ، و اين بابي دقيق از توحيد است كه ان شاء الله در بحث آتي مقداري روشن مي‏گردد .

بحث فلسفي

هيچ شك و ترديدي نداريم در اينكه آنچه از موجودات كه در عالم هست همه معلول خدا و منتهي به واجب تعالي است و اينكه بسياري از آنها - و مخصوصا ماديات - در موجود شدنش متوقف به وجود شرايطي است كه اگر آنها قبلا وجود نداشته باشند ، اين گونه موجودات نيز وجود نخواهند يافت ، مانند انساني كه فرزند انساني ديگر است ، او در موجود شدنش متوقف بر اين است كه قبلا پدر و مادرش موجود شده باشند ، و نيز متوقف است بر اينكه بسياري ديگر از شرايط زماني و مكاني تحقق يافته باشد ، تا دست به دست هم داده زمينه براي پيدايش يك فرزند انسان فراهم گردد ، و اين هم از ضروريات است كه هر يك از اين شرايط جزئي از اجزاي علت تامه است ، نتيجه مي‏گيريم كه خداي تعالي جزئي از اجزاي علت تامه وجود يك انسان است .

بله ! خداي تعالي خودش به تنهايي علت تامه مجموع عالم است ، چون مجموع عالم جز به خدا به هيچ چيز ديگري احتياج و توقف ندارد ، و همچنين علت تامه است براي صادر اول يعني اولين موجودي كه از حق صدور يافت و خلق شد و بقيه اجزاي اين مجموع، تابع آن است .

و اما ساير اجزاي عالم ، خداي تعالي نسبت به هر يك ، جزء علت تامه است ، چون واضح است كه يك موجود احتياج به موجودات ديگر دارد ، كه قبل از اويند ، و جنبه شرايط و معدات براي اين موجود دارند .

اين در صورتي است كه هر موجودي را تك تك و جداگانه در نظر گرفته و به تنهايي به خداي تعالي نسبت دهيم .

البته در اين باره نظريه‏اي دقيق‏تر هست ، و آن اين است كه بدون هيچ شكي مي‏بينيم كه در ميان تمامي موجودات هستي يك ارتباط وجودي هست ، چون بعضي علت بعض ديگرند ، و بعضي شرط و يا معد بعضي ديگرند ، و ارتباط درميان علت و معلول ، شرط و

ترجمة الميزان ج : 15ص :192

مشروط ، و معد و مستعد قابل انكار نيست ، و اين ارتباط باعث شده يكنوع اتحاد و اتصال در ميان موجودات برقرار شود ، در نتيجه دست بر سر هر موجودي بگذاريم با اينكه او را جداي از ساير موجودات مي‏بينيم ، ولي مي‏دانيم كه اين جدايي به طور مطلق و از هر جهت نيست ، بلكه اگر وجود متعين او را در نظر بگيريم مي‏بينيم كه در تعينش مقيد به تمامي موجوداتي است كه دست به دست هم داده ، و او را متعين كرده .

مثلا انسان كه در مثال گذشته او را فرزند فرض كرديم از نظر وجه قبلي موجودي بود مستقل و مطلق ولي موجودي شد متوقف بر علل و شرايط بسيار ، كه خداي تعالي يكي از آنها است ، پس از نظر اين وجه هويتي است مقيد به تمامي موجوداتي كه در تعين او دخالت دارند ، مثلا حقيقت زيد كه پسر پدري به نام جواد ، و مادري به نام فاطمه است ، و در فلان روز از تاريخ و در فلان نقطه از كره زمين به دنيا آمده ، و چند خواهر و برادر قبل از او بوده‏اند ، و چند تن ديگر بعد از او متولد شده‏اند ، و چه كساني مقارن وجود او به وجود آمده‏اند ، همه اين نامبردگان و آنچه نام برده نشد ، و در تعين اين فرد از انسان دخالت دارند در تشكيل حقيقت زيد دست دارند .

پس حقيقت زيد عبارت است از چنين چيزي ، و اين هم از بديهيات است كه چيزي كه چنين حقيقتي دارد جز به واجب به هيچ چيز ديگري توقف ندارد ، و چون چنين است پس خداي تعالي علت تامه او است ، و علت تامه هم چيزي است كه توقفي بر غير خود و احتياجي به غير مشيت خود ندارد ، و قدرت او تبارك و تعالي نسبت به وي مطلق است ، و مشروط و مقيد به چيزي نيست و اين همان حقيقتي است كه آيه شريفه يخلق الله ما يشاء ان الله علي كل شي‏ء قدير به آن اشاره مي‏كند .

لقد انزلنا آيات مبينات و الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم منظور از اين آيات مبينات همان آيه نور و آيات بعد از آن است ، كه صفت نور خداي تعالي را بيان مي‏كرد ، و صراط مستقيم آن راهي است كه غضب خدا و ضلالت شامل راهروان آن نمي‏شود ، همچنان كه فرمود : اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين ، كه سخن در تفسير آن در سوره حمد گذشت .

و اينكه در آخر آيه فرمود : و الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم سبب شد كه جمله لقد انزلنا آيات مبينات را مقيد به قيد اليكم نكرد ، چون مي‏خواست دنبال آن

ترجمة الميزان ج : 15ص :193

مشيت مطلق خود را نسبت به هدايت هر كس ( نه تنها مخاطبين عصر نزول ) ، بيان كند ، به خلاف چند آيه كه فرمود : لقد انزلنا اليكم آيات مبينات و مثلا من الذين خلوا من قبلكم و موعظة للمتقين .

چون اگر در آيه مورد بحث مي‏فرمود : لقد انزلنا اليكم آيات مبينات و الله يهدي چنين به ذهن مي‏رسيد كه اين بيان لفظي همان هدايت به سوي صراط مستقيم است و عموم مخاطبين به صرف شنيدن آيات قرآني به سوي صراط مستقيم هدايت شده‏اند ، با اينكه در ميان آن شنوندگان ، منافقين و كساني كه دلهايي بيمار داشتند بودند ( و خدا داناتر است) .

بحث روايتي

در كتاب توحيد به سند خود از عباس بن هلال روايت كرده كه گفت : از حضرت رضا (عليه‏السلام‏) معناي آيه الله نور السموات و الارض را پرسيدم ، فرمود : يعني هادي اهل آسمانها و هادي اهل زمين است .

و در روايت برقي فرمود : منظور هدايت كساني است كه در آسمانها و زمينند .

مؤلف : اگر مراد از اين هدايت ، هدايت خاص باشد كه گفتيم به سوي سعادت ديني است كه در اين صورت كلام امام تفسير آيه است به مرتبه‏اي از معنا ، و اگر مراد از آن هدايت عام باشد كه به معناي رساندن هر موجودي است به كمال لايق آن ، در اين صورت با مطالب گذشته ما منطبق مي‏شود .

و در كافي به سند خود از اسحاق بن جرير روايت كرده كه گفت .

زني از من درخواست كرد كه او را نزد امام صادق (عليه‏السلام‏) ببرم ، من از آن جناب برايش اجازه خواستم ، اجازه داد و زن وارد شد ، در حالي كه كنيز آزاد شده‏اش نيز با او بود ، پرسيد يا ابا عبد الله اينكه خداي تعالي فرموده : زيتونة لا شرقية و لا غربية منظورش چيست ؟ فرمود : اي زن ! خداي تعالي اين مثل را براي درخت نزده بلكه براي بني آدم زده .

و در تفسير قمي به سند خود از طلحة بن زيد از جعفر بن محمد از پدرش (عليهماالسلام‏) روايت كرده كه در تفسير اين آيه فرمود : ابتدا نور خود را ذكر كرد و فرمود : مثل نوره يعني

ترجمة الميزان ج : 15ص :194

هدايتش در قلب مؤمن ، كمشكوة فيها مصباح و مصباح جوف مؤمن است و قنديل قلب او و مصباح نوري است كه خدا در قلب مؤمن نهاده .

يوقد من شجرة مباركة فرمود : شجره خود مؤمن است زيتونة لا شرقية و لا غربية فرمود : بالاي كوه كه لا غربيه يعني شرق ندارد ، و لا شرقيه يعني غربي برايش نيست ، چون وقتي آفتاب طلوع كند از بالاي آن طلوع مي‏كند ، و چون غروب مي‏كند باز از بالاي آن غروب مي‏كند يكاد زيتها يضي‏ء نزديك است كه نور دل او خودش روشن شود ، بدون اينكه كسي با او سخني بگويد ( و او را هدايت كند ) .

نور علي نور واجبي بالاي واجبي ديگر و سنتي بالاي سنتي ديگر ، يهدي الله لنوره من يشاء خدا هر كه را بخواهد به واجبات و سنت‏هاي خود هدايت مي‏كند ، و يضرب الله الامثال للناس كه يكي همين مثلي است كه براي مؤمن زده .

آنگاه فرمود : پس مؤمن در پنج نور قرار دارد و در آنها آمد و شد مي‏كند ، مدخلش نور ، مخرجش نور ، علمش نور ، كلامش نور و مصيرش در روز قيامت به سوي بهشت نور است ، من عرضه داشتم : اينها مي‏گويند اين مثل ، مثل براي نور خدا است ، فرمود : سبحان الله ، خدا كه مثل ندارد ، مگر خودش نفرموده : فلا تضربوا لله الامثال - براي خدا مثل نزنيد ؟ .

مؤلف : اين حديث مؤيد بيان قبلي ما است كه در تفسير آيه گذرانديم ، و امام (عليه‏السلام‏) در تفسير آيه به بيان بعضي از فقرات آن اكتفاء كرده به اين كه پاره‏اي از مصاديق برايش آورده ، مثل مصاديقي كه در ذيل جمله يكاد زيتها يضي‏ء و ذيل جمله نور علي نور بيان داشت .

و اما اينكه از در تعجب فرمود : سبحان الله خدا مثل ندارد ، منظور امام اين بوده كه مثل در آيه ، مثل براي نور خدا كه اسم خدا است و براو حمل مي‏شود نيست ، چون اگر مثل براي او باشد ، لازم مي‏آيد كه درباره خدا قائل به حلول و يا انقلاب شويم ، ( چون معناي آيه اين مي‏شود كه خدا كه نور است در آسمان و زمين حلول كرد و يا اصلا خود آسمان و زمين شده ) و خدا منزه از اين معاني است بلكه مثل مذكور مثل نوري است كه خدا به آسمانها و زمين افاضه كرده ، و اما ضمير در جمله مثل نوره اشكالي پديد نمي‏آورد ، چون هيچ عيبي ندارد كه ضمير مذكور به خود خداي تعالي بر گردد و در عين حال معناي صحيح هم محفوظ باشد .


ترجمة الميزان ج : 15ص :195

و در توحيد است كه ازامام صادق (عليه‏السلام‏) روايت شده كه از آيه الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح سوال شد ، حضرت فرمود : اين مثلي است كه خدا براي ما اهل بيت زده كه پيغمبر و ائمه (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از ادله خدا و آيات اويند ، آياتي كه مردم به وسيله آن به سوي توحيد و مصالح دين و شرايع اسلام و سنن و فرائض هدايت مي‏شوند و لا قوة الا بالله العلي العظيم .

مؤلف : اين روايت از قبيل اشاره به بعضي مصاديق است و آن افضل مصاديق است كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و طاهرين از اهل بيت آن جنابند ، و گرنه آيه شريفه به ظاهرش شامل غير ايشان نيز مي‏شود و انبياء و اوصياء و اولياء همه را شامل مي‏گردد .

بله ، عموميت آيه اين قدر هم نيست كه همه مؤمنين را هم شامل شود ، چون در وصف مصاديق صفاتي را قيد كرده كه شامل همه نمي‏شود ، مانند اينكه بيع و تجارت ايشان را از ياد خدا غافل نمي‏سازد و معلوم است كه غير نام بردگان هر قدر هم ايمانشان كامل باشد باز دچار غفلت مي‏شوند .

روايات متعددي هم از طرق شيعه وارد شده كه مفردات آيه نور را به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و اهل بيت او تطبيق مي‏كند و اين البته صرف تطبيق است نه تفسير ، دليل اينكه تطبيق است نه تفسير ، اختلاف اين روايات است ، مثلا در روايت كليني در روضه كافي كه به سند خود از جابر از ابي جعفر (عليه‏السلام‏) آورده ، آمده كه مشكاة قلب رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و مصباح نوري است كه علم در آن است و زجاجه علي و يا قلب علي (عليه‏السلام‏) و شجره مباركه زيتونه - كه نه شرقي است و نه غربي - ابراهيم خليل (عليه‏السلام‏) است ، كه نه يهودي بود و نه نصراني ، و جمله يكاد زيتها يضي‏ء را معنا كرده كه نزديك است اولاد ايشان به نبوت سخن گويند ، و لو فرشته وحيي به ايشان نازل نشود .

ولي در روايتي كه توحيد به سند خود از عيسي بن راشد از امام باقر (عليه‏السلام‏) آورده ، آمده است كه مشكاة نور علم در سينه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و زجاجه سينه علي (عليه‏السلام‏) است كه يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم تمسسه نار نزديك است عالم از آل محمد به علم تكلم كند قبل از آنكه سؤال شود ، نور علي نور امامي است كه مؤيد به نور علم

ترجمة الميزان ج : 15ص :196

و حكمت است كه بعد از امامي ديگر از آل محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) قرار دارد .

و در روايت كافي به سند خود از صالح بن سهل همداني ، از امام صادق (عليه‏السلام‏) آمده كه مشكاة فاطمه (عليهاالسلام‏) و مصباح حسن و زجاجه حسين (عليه‏السلام‏) و شجره مباركه ابراهيم خليل (عليه‏السلام‏) و نه شرقي و نه غربي يهودي و نصراني نبودن آن حضرت ، و نور علي نور امامي بعد از امام ديگر است ، و يهدي الله لنوره من يشاء معنايش اين است كه خدا هر كه را بخواهد به سوي اين ائمه راهنمايي مي‏كند .

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابي هريره از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت كرده كه در معناي زيتونة لا شرقية و لا غربية فرمود : قلب ابراهيم است كه نه يهودي بود و نه نصراني .

مؤلف : اين نيز از باب ذكر بعضي مصاديق است كه نظيرش از طرق شيعه از بعضي ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) گذشت .

و در همان كتاب است كه ابن مردويه از انس بن مالك و بريده روايت كرده كه گفتند : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) وقتي آيه في بيوت اذن الله ان ترفع را خواند ، مردي برخاست و پرسيد : يا رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ! اين كدام بيوت است ؟ فرمود : بيوت انبياء .

پس ابو بكر برخاست و گفت : يا رسول الله ! لابد يكي از اين بيتها بيت علي و فاطمه است ؟ فرمود : بله ، از بهترين آن بيوت است .

مؤلف : اين روايت را صاحب مجمع البيان نيز به طور مرسل از آن جناب نقل كرده .

و همين معنا را قمي در تفسير خود به سند خويش از جابر از امام باقر (عليه‏السلام‏) به اين عبارت آورده : منظور از اين بيوت ، بيوت انبياء است ، كه بيت علي (عليه‏السلام‏) نيز يكي از آنها است و به هر حال اين روايت و آن روايت همه از قبيل ذكر بعضي مصاديق است ، چنانچه گذشت .


ترجمة الميزان ج : 15ص :197

و در نهج البلاغه از كلام علي (عليه‏السلام‏) آمده كه وقتي آيه رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله را تلاوت كرد ، فرمود : و براي ذكر ، اهلي است كه از دنياي خود به جاي هر چيز ديگري ذكر را بر گزيدند ، آنچنان كه هيچ تجارت و بيعي ايشان را در طول زندگي از آن باز نمي‏دارد ، ايشان همواره سايرين را نيز بدان دعوت نموده و با تذكر كلمات و اندرزهايي كه از محارم خدا نهي مي‏كند غافلان را اندرز مي‏دهند ، امر به عدل و قسط مي‏كنند و خود قبل از هر كس فرمانبر آن چيزي هستند كه به آن امر مي‏كنند و از آنچه ديگران را نهي مي‏كنند باز مي‏ايستند .

گويي راه دنيا به سوي آخرت را طي كرده ، و به ماوراي دنيا رسيده و آن را مشاهده كرده‏اند ، و گويي كه به غيب‏هاي اهل برزخ در تمام مدتي كه در آن ماندگار مي‏باشد مشرف هستند و آنها را مي‏بينند ، و قيامت عذاب خود را بر آنان محقق ساخته ، و لذا پرده آن را براي اهل دنيا كنار مي‏زنند ، حتي گويي آنان مي‏بينند چيزهايي را كه مردم نمي‏بينند ، و مي‏شنوند چيزهايي را كه مردم نمي‏شنوند .

و در مجمع البيان در ذيل آيه رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع گفته كه : از ابي جعفر و ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) روايت شده كه اين رجال مردمي هستند كه وقتي موقع نماز مي‏رسد تجارت را رها كرده به سوي نماز روانه مي‏شوند ، و اينها اجرشانعظيم‏تر است از كساني كه اصلا تجارت نمي‏كنند .

مؤلف : يعني تجارت نمي‏كنند ، و مشغول ذكر خدايند ، همچنان كه در روايات ديگر نيز اين طور آمده .

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و غير او از ابو هريره و از ابو سعيد خدري از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت كرده كه در ذيل آيه رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله فرموده : اينان كسانيند كه در زمين به طلب رزق و فضل خدا سفر مي‏كنند .

مؤلف : گويا روايت ناقص نقل شده ، و تمام آن در نقلي است كه از ابن عباس روايت شده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : مردمي بودند كه در جستجوي فضل خدا مشغول خريد و فروش بودند ، و چون مي‏شنيدند كه نداي نماز را در دادند آنچه در دست داشتند مي‏انداختند ، و به سوي مسجد از جابر خاسته نماز مي‏خواندند .

و در مجمع در ذيل جمله و الله سريع الحساب روايت كرده كه از امير المؤمنين

ترجمة الميزان ج : 15ص :198

(عليه افضل الصلوة و السلام ) پرسيدند : چگونه خدا در يك حال به حساب همه مردم مي‏رسد ؟ فرمود همان طور كه در آن واحد رزق همه را مي‏دهد .

و در روضه كافي به سند خود از مسعدة بن صدقه از امام صادق (عليه‏السلام‏) از پدرش از امير مؤمنان (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : خداي تعالي ابرها را غربال باران قرار داد ، و ابر تگرگ را آب مي‏كند ، تا به هر چيز و هر كس مي‏رسد صدمه نزند ، و آنچه به صورت تگرگ و صاعقه مي‏آيد عذاب خدا است ، كه به هر قومي بخواهد مي‏فرستد .

و در تفسير قمي در ذيل آيه فمنهم من يمشي علي بطنه و منهم من يمشي علي رجلين و منهم من يمشي علي اربع از امام (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه فرمود : آنكه با دو پا مي‏رود انسان است ، و آنچه با شكم مي‏رود مارهايند ، و آنچه باچهار پا مي‏روند چهار پايانند ، و امام صادق (عليه‏السلام‏) اضافه فرمود كه : بعضي ديگر هستند كه با بيش از چهار پا راه مي‏روند
/ 1