شما كه ايمان داريد به خانه هيچ كس غير از خانههاي خود داخل نشويد تا آنكه آشنايي دهيد و بر اهلش سلام كنيد اين براي شما بهتر است اميد است كه پند گيريد ( 27 ) .
و اگر كسي را در خانه نيافتيد داخل نشويد تا شما را اجازه دهند ، و اگر گفتند برگرديد برگرديد كه اين براي شما پاكيزهتر است و خدا به اعمالي كه ميكنيد دانا است ( 28) .
و اما در خانههاي غير مسكوني براي شما گناهي نيست كه به خاطر كالايي كه در آن داريد داخل شويد و خدا آنچه را كه آشكار و يا پنهان كنيد ميداند ( 29) .
به مردان مؤمن بگو ديدگان خويش را از نگاه به زنان اجنبي باز گيرند و فرجهاي خويش را نگهدارند اين براي ايشان پاكيزهتر است كه خدا از كارهايي كه ميكنيد آگاه است ( 30 ) .
و به زنان با ايمان بگو چشم از نگاه به مردان اجنبي فرو بندند و فرجهاي خويش را حفظ كنند و زينت خويش را جز آنچه آشكار است آشكار نسازند و بايد كه روپوشهايشان را به گريبانها كنند و زينت خويش را نمايان نكنند مگر براي شوهرانشان ، يا پدران و يا پدر شوهران يا پسران و يا پسر شوهران و يا برادران و يا خواهرزادگان و يا برادرزادگان و يا زنان و يا آنچه مالك آن شدهاند يا افراد سفيه كه تمايلي به زن ندارند و يا كودكاني كه از اسرار زنان خبر ندارند ، و مبادا پاي خويش را به زمين بكوبند تا آنچه از زينتشان كه پنهان است ظاهر شود اي گروه مؤمنان همگي به سوي خدا توبه بريد شايد رستگار شويد ( 31 ) .
دختران و پسران و غلامان و كنيزان عزب خود را اگر شايستگي دارند نكاح نماييد كه اگر تنگدست باشند خدا از كرم خويش توانگرشان كند كه خدا وسعت بخش و دانا است ( 32) .
و كساني كه وسيله نكاح كردن ندارند به عفت سر كنند تا خدا از كرم خويش از اين بابت بي نيازشان كند و از مملوكانتان كساني كه خواستار آزادي خويش و پرداخت بهاي خود از دسترنج خويشند اگر خيري در آنان سراغ داريد پيشنهادشان را بپذيريد و از مال خدا كه عطايتان كرده به ايشان بدهيد و كنيزان خود را كه ميخواهند داراي عفت باشند به خاطر مال دنيا به زناكاري وامداريد ، و اگر كنيزي به اجبار مالكش وادار به زنا شد خدا نسبت به وي آمرزنده و رحيم است ( 33 ) .
ما آيههاي روشن با مثلي از سرگذشت نياكان شما و پندي براي پرهيزگاران به تو نازل كرديم ( 34) .
ترجمة الميزان ج : 15ص :153
بيان آيات
در اين آيات احكام و شرايعي كه متناسب و مناسب با مطالب گذشته است تشريع شده .
يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتي تستانسوا و تسلموا علي اهلها ... انس به هر چيز و به سوي هر چيز به معناي الفت گرفتن به آن و آرامش يافتن قلب به آن است ، و كلمه استيناس به معناي عملي است كه به اين منظور انجام شود ، مانند : استيناس براي داخل شدن خانه به وسيله نام خدا بردن ، و يا ، يا الله گفتن ، يا تنحنح كردن و امثال آن ، تا صاحب خانه بفهمد كه شخصي ميخواهد وارد شود ، و خود را براي ورود او آماده كند ، چه بسا ميشود كه صاحب خانه در حالي قرار دارد كه نميخواهد كسي او را به آن حال ببيند ، و يا از وضعي كه دارد با خبر شود .
از اينجامعلوم ميشود كه مصلحت اين حكم پوشاندن عورات مردم ، و حفظ احترام ايمان است ، پس وقتي شخص داخل شونده هنگام دخولش به خانه غير ، استيناس كند ، و صاحب خانه را به استيناس خود آگاه سازد ، و بعد داخل شده و سلام كند ، در حقيقت او را در پوشاندن آنچه بايد بپوشاند كمك كرده ، و نسبت به خود ايمنياش داده .
و معلوم است كه استمرار اين شيوه پسنديده ، مايه استحكام اخوت و الفت و تعاون عمومي بر اظهار جميل و ستر قبيح است و جمله ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون هم اشاره به همين فوايد است ، يعني شايد با استمرار بر اين سيره متذكر وظيفه خود بشويد ، كه چه اموري را بايد رعايت كنيد ، و چگونه سنت اخوت را در ميان خود احياء سازيد ، و در سايه آن ، قلوب را با هم مالوف نموده ، به تمامي سعادتهاي اجتماعي برسيد .
بعضي از مفسرين گفتهاند : جمله لعلكم تذكرون تعليل است براي مطلبي حذف شده و تقدير آن به شما چنين گفته شده تا شايد متذكر مواعظ خدا بشويد و بدانيد كه علت و فلسفه اين دستورات چيست ميباشد ، و بعضي ديگر گفتهاند تقدير جمله حتي
ترجمة الميزان ج : 15ص :154
تستانسوا و تسلموا ، حتي تسلموا و تستانسوا ميباشد ، ولي خواننده بي اعتباري آن را خود درك ميكند .
فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتي يؤذن لكم ... يعني اگر دانستيد كه احدي در خانه نيست - البته كسي كه اختيار دار اجازه دخول است - پس داخل نشويد تا از ناحيه مالك اذن ، به شما اجازه داده شود .
و منظور اين نيست كه سر به داخل خانه مردم كند ، اگر كسي را نديد داخل نشود ، چون سياق آيات شاهد بر اين است كه همه اين جلوگيريها براي اين است كه كسي به عورات و اسرار داخلي مردم نظر نيندازد .
اين آيه شريفه حكم داخل شدن در خانه غير را در صورتي كه كسي كه اجازه دهد در آن نباشد بيان كرده ، و آيه قبلي حكم آن فرضي را بيان ميكرد كه اجازه دهندهاي در خانه باشد ، و اما حكم اين صورت كه كسي در خانه باشد ولي اجازه ندهد ، بلكه از دخول منع كند آيه و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكي لكم و الله بما تعملون عليم آن را بيان كرده .
ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم ... ظاهر سياق اين است كه جمله فيها متاع لكم صفت بعد از صفت براي كلمه بيوتا است ، نه اينكه جملهاي نو و ابتدايي باشد ، و جمله ليس عليكم جناح را تعليل كند و ظاهرا كلمه متاع به معناي استمتاع و بهرهگيري باشد .
بنابر اين آيه مورد بحث تجويز ميكند داخل شدن در خانههايي را كه براي استمتاع بنا شده و كسي در آن سكونت طبيعي ندارد ، مانند كاروانسراها و حمامها و آسيابها و امثال آن ، زيرا همين كه براي عموم ساخته شده است خود اذن عام براي داخل شدن است .
و چه بسا بعضي گفته باشند كه مراد از متاع ، معناي اسمي كلمه است ، يعني اثاث و چيزهايي كه براي خريد و فروش عرضه ميشود ، مانند تيمچهها و بازارها كه صرف ساخته شدنش براي اين كار اذن عام براي دخول است ، ولي اين وجه خالي از بعد نيست ، چون لفظ آيه از افاده آن قاصر است .
قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكي لهم ان الله خبير بما يصنعون كلمه غض به معناي روي هم نهادن پلكهاي چشم است ، و كلمه ابصار
ترجمة الميزان ج : 15ص :155
جمع بصر است كه همان عضو بيننده باشد و از اينجا معلوم ميشود كه كلمه من در جمله من ابصارهم براي ابتداي غايت است ، و يا براي بيان جنس ، و يا تبعيض باشد كه هر يك را مفسري گفته ، و معنايش اين است كه مؤمنين چشمپوشي را از خود چشم شروع كنند .
پس در جمله قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم از آنجايي كه كلمه يغضوا مترتب بر قل - بگو ميباشد نظير ترتبي كه جواب شرط بر شرط دارد قهرا دلالت ميكند بر اينكه قول در اينجا به معناي امر است ، و معناي جمله اين است كه به مؤمنين امر كن كه چشم خود را بپوشند ، و تقدير آن اين است كه : ايشان را امر به غض و چشمپوشي كن كه اگر امر بكني چشم خود را ميپوشند ، و اين آيه به جاي اينكه نهي از چشمچراني كند ، امر به پوشيدن چشم كرده و فرقي ندارد ، آن امر اين نهي را هم افاده ميكند و چون مطلق است نگاه به زن اجنبي را بر مردان ، و نگاه به مرد اجنبي را بر زنان تحريم فرموده .
و جمله و يحفظوا فروجهم نيز به معناي اين است كه به ايشان امر كن تا فرج خود را حفظ كنند و كلمه فرجه و فرج به معناي شكاف در ميان دو چيز است كه با آن از عورت كنايه آوردهاند ، و در قرآن كريم هم كه سرشار از اخلاق و ادب است هميشه اين كنايه را استعمال كرده ، به طوري كه راغب گفته در عرف هم به خاطر كثرت استعمال مانند نص و اسم صريح براي عورت شده است .
و مقابلهاي كه ميان جمله يغضوا من ابصارهم با جمله يحفظوا فروجهم افتاده ، اين معنا را ميرساند كه مراد از حفظ فروج پوشاندن آن از نظر نامحرمان است ، نه حفظ آن از زنا و لواط كه بعضي پنداشتهاند ، در روايت هم از امام صادق (عليهالسلام) رسيده كه فرمود : تمامي آياتي كه در قرآن درباره حفظ فروج هست به معناي حفظ از زنا است ، به غير اين آيه كه منظور در آن حفظ از نظر است .
و بنابر اين ممكن است جمله اولي از اين دو جمله را با جمله دومي تقييد كرده ، و گفت مدلول آيه تنها نهي از نظر كردن به عورت ، و امر به پوشاندن آن است .
آنگاه به مصلحت اين حكم اشاره نموده ، و با بيان آن مردم را تحريك ميكند كه مراقب اين حكم باشند و آن اشاره اين است كه ميفرمايد : اين بهتر شما را پاك ميكند ، علاوه بر اين خدا به آنچه ميكنيد با خبر است .
ترجمة الميزان ج : 15ص :156
و قل للمؤمنات يغضضن ... كلام در جمله و قل للمؤمنات ... همان است كه در جمله قل للمؤمنين ... گذشت .
پس براي زنان هم جايز نيست نظر كردن به چيزي كه براي مردان جايز نيست ، و بر ايشان هم واجب است كه عورت خود را از اجنبي - چه مرد و چه زن - بپوشانند .
و اما اينكه فرمود : و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها كلمه ابداء به معناي اظهار است و مراد از زينت زنان ، مواضع زينت است ، زيرا اظهار خود زينت از قبيل گوشواره و دست بند حرام نيست ، پس مراد از اظهار زينت ، اظهار محل آنها است .
خداي تعالي از اين حكم آنچه را كه ظاهر است استثناء كرده .
و در روايت آمده كه مقصود از آنچه ظاهر است صورت و دو كف دست و قدمها ميباشد ، كه بحثش به زودي خواهد آمد .
ان شاء الله .
و ليضربن بخمرهن علي جيوبهن - كلمه خمر به دو ضمه - جمع خمار است ، و خمار آن جامهاي است كه زن سر خود را با آن ميپيچد ، و زايد آن را به سينهاش آويزان ميكند .
و كلمه جيوب جمع جيب - به فتح جيم و سكون ياء است كه معنايش معروف است ، و مراد از جيوب ، سينهها است ، و معنايش اين است كه به زنان دستور بده تا اطراف مقنعهها را به سينههاي خود انداخته ، آن را بپوشانند .
و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن ... او بني اخواتهن - كلمه بعولة به معناي شوهران است .
و طوايف هفتگانهاي كه قرآن از آنها نام برده محرمهاي نسبي و سببي هستند .
و اجداد شوهران حكمشان حكم پدران ايشان ، و نوههاي شوهران حكمشان حكم فرزندان ايشان است .
و اينكه فرمود : نسائهن و زنان را اضافه كرد به ضمير زنان ، براي اشاره به اين معنا بوده كه مراد از نساء زنان مؤمنين است كه جايز نيست خود را در برابر زنان غير مؤمن برهنه كنند ، از روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) هم همين معنا استفاده ميشود .
اطلاق جمله او ما ملكت ايمانهن هم شامل غلامان ميشود و هم كنيزان ، و از روايات نيز اين اطلاق استفاده ميشود ، همچنان كه به زودي خواهد آمد ، و اين جمله يكي از مواردي است كه كلمه ما در صاحبان عقل استعمال شده ، و در معناي من - كسي كه به كار رفته است .
او التابعين غير اولي الاربة من الرجال - كلمه اربه به معناي حاجت است ، و منظور از اين حاجت شهوتي است كه مردان را محتاج به ازدواج ميكند ، و كلمه من الرجال بيان تابعين است .
و مراد از اين رجال تابعين افراد سفيه و ابلهي هستند كه تحت
ترجمة الميزان ج : 15ص :157
قيمومت ديگران هستند و شهوت مردانگي ندارند .
او الطفل الذين لم يظهروا علي عورات النساء - الف و لام در الطفل براي استفراق است و كليت را ميرساند ، يعني جماعت اطفالي كه بر عورتهاي زنان غلبه نيافتهاند يعني آنچه از امور زنان كه مردان از تصريح به آن شرم دارند ، اطفال زشتي آن را درك نميكنند ، و اين به طوري كه ديگران هم گفتهاند كنايه از حد بلوغ است .
و لا يضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن - پاهاي خود را محكم به زمين نزنند تا صداي زيورآلاتشان از قبيل خلخال و گوشواره و دستبند به صدا در نيايد .
و توبوا اليالله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون - مراد از توبه به طوري كه از سياق بر ميآيد بازگشت به سوي خداي تعالي است ، به امتثال اوامر او ، و انتهاء از نواهيش و خلاصه پيروي از راه و صراطش .
و انكحوا الايامي منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم كلمه انكاح به معناي تزويج ، و كلمه ايامي جمع ايم به فتحه همزه و كسره ياء و تشديد آن - به معناي پسر عزب و دختر عزب است ، و گاهي به دختران عزب ايمه هم ميگويند و مراد از صالحين صالح براي تزويج است ، نه صالح در اعمال .
ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله - و عده جميل و نيكويي است كه خداي تعالي داده ، مبني بر اينكه از فقر نترسند كه خدا ايشان را بي نياز ميكند و وسعت رزق ميدهد ، و آن را با جمله و الله واسع عليم تاكيد كرده البته رزق هر كس تابع صلاحيت او است ، هر چه بيشتر بيشتر ، البته به شرطي كه مشيت خدا هم تعلق گرفته باشد ، و - ان شاء الله - به زودي در سوره ذاريات آيه 23 كه ميفرمايد : فورب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون بحثي درباره معناي وسعت رزق خواهد آمد .
و ليستعفف الذين لا يجدون نكاحا حتي يغنيهم الله من فضله كلمه استعفاف و تعفف با همديگر قريب المعنا هستند .
و مراد از نيافتن نكاح قدرت نداشتن بر مهريه و نفقه است .
و معناي آيه اين است كه كساني كه قدرت بر ازدواج ندارند از زنا احتراز بجويند تا خداوند ايشان را از فضل خود بي نياز كند .
و الذين يبتغون الكتاب مما ملكت ايمانكم فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا ... مراد از كتاب مكاتبه است ، ( به اينكه صاحب برده با برده قرار بگذارد كه بهاي خود را از راه كسب و كار به او بپردازد و آزاد شود ) و ابتغاء مكاتبه اين است كه برده از مولاي خود در خواست كند كه با او مكاتبه نمايد ، به اين كه مالي را از او بگيرد و او را آزاد
ترجمة الميزان ج : 15ص :158
كند در اين آيه شريفه به صاحبان برده سفارش فرموده در خواست بردگان را بپذيرند ، البته در صورتي كه در ايشان چيزي سراغ دارند .
و مراد از خير ، صلاحيت آزاد شدن ايشان است .
و اتوهم من مال الله الذي اتيكم - اشاره به اين است كه از بيت المال سهمي از زكات را به اينگونه افراد كه قرآن ايشان را في الرقاب خوانده اختصاص دهند ، و همه مال المكاتبه و يا مقداري از آن را بدهند .
در اين آيه و آيات سابق چند بحث فقهي مهم است كه بايد به كتب فقهي مراجعه شود .
و لا تكرهوا فتياتكم علي البغاء ان اردن تحصنا كلمه فتيات به معناي كنيزان و فرزندان ايشان است .
و كلمه بغاء به معناي زنا است ، و اين كلمه مفاعله از بغي است ، و تحصن به معناي تعفف و ازدواج كردن است ، و ابتغاء عرض حيات دنيا به معناي طلب مالي است .
و معناي آيه روشن است .
و اگر نهي از اكراه را مشروط كرده به اينكه : ( اگر خودشان خواستند تعفف كنند ) ، بدان جهت است كه اكراه در غير اين صورت تحقق پيدا نميكند ، سپس در صورت اكراه آنان را وعده مغفرت داده و فرموده : و هر يك از زنان نامبرده كه مالكشان ايشان را اكراه به زنا كرد ، و بعد از اكراه به اين عمل دست زدند ، خدا آمرزنده و رحيم است ، و معناي آيه روشن است .
و لقد انزلنا اليكم آيات مبينات و مثلا من الذين خلوا من قبلكم و موعظة للمتقين كلمه مثل به معناي صفت است ، و ممكن است كه جمله : و لقد انزلنا ... ، حال از فاعل در جمله توبوا باشد ، كه در آيه قبلي بود ، و ممكن هم هست كه جمله استينافيه و نو باشد .
و معناي آيه اين است كه سوگند ميخورم كه به سوي شما آياتي نازل كرديم كه معارفي از دين برايتان بيان ميكنند كه مايه رستگاري شما است ، و صفتي است از سابقين ، از اخيارشان و اشرارشان و با اين آيات برايتان روشن كرديم كه چه چيزهايي را بگيريد و از چه چيزهايي اجتناب كنيد ، و نيز آياتي است كه براي متقين از شما موعظه است .
بحث روايتي
در تفسير قمي به سند خود از عبد الرحمن بن ابي عبد الله از امام صادق (عليهالسلام)
ترجمة الميزان ج : 15ص :159
روايت كرده كه در ذيل آيه : لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتي تستانسوا و تسلموا علي اهلها فرموده : استيناس عبارت است از صداي پا و سلام كردن .
مؤلف : اين روايت را صدوق هم در معاني الاخبار از محمد بن حسن به طور رفع از عبد الرحمان نامبرده از امام صادق (عليهالسلام) نقل كرده .
و در مجمع البيان از ابي ايوب انصاري روايت كرده كه گفت : به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) عرض كردم : كه استيناس به چه نحو صورت ميگيرد ؟ فرمود به اينكه آدمي تسبيح و حمد و تكبير گويد و تنحنح كند تا اهل خانه بفهمند .
و از سهل بن سعد روايت شده كه گفت مردي سر زده وارد يكي از اطاقهاي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) شد ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) داشت سر خود را شانه ميزد ، و فرمود : اگر من بدانم كه تو نگاه ميكردي همان شانه را به دو چشمت ميكوبيدم ، اينطور استيذان كردن همان نگاه كردن و حرام است .
و روايت شده كه مردي از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پرسيد آيا از مادرم هم اذن دخول بخواهم ؟ فرمود : آري ، گفت : آخر او غير از من خادمي ندارد ، باز هر وقت بر او وارد ميشوم استيذان كنم ؟ فرمود آيا دوست داري او را برهنه ببيني ؟ آن مرد گفت نه فرمود : پس استيذان كن .
و نيز روايت شده كه مردي ميخواست به خانه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در آيد تنحنح كرد ، حضرت از داخل خانه به زني به نام روضه فرمود : بر خيز به اين مرد ياد بده كه به جاي تنحنح بگويد السلام عليكم آيا داخل شوم ؟ آن مرد شنيد و همينطور گفت .
پس فرمود : داخل شو .
مؤلف : در الدر المنثور هم از جمعي از صاحبان جوامع حديث روايت اولي را از ابي ايوب ، و دومي را از سهل بن سعد ، و چهارمي را از عمرو بن سعد ثقفي آورده .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از عبادة بن صامت روايت كرده كه شخصي از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پرسيد : چرا در هنگام ورود به خانهها بايد استيذان كرد ؟
ترجمة الميزان ج : 15ص :160
فرمود : كسي كه قبل از استيذان و سلام كردن چشمش داخل خانه مردم شود خدا را نافرماني كرده ، و ديگر احترامي ندارد ، و ميشود اذنش نداد .
و در تفسير قمي در ذيل آيه : فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتي يؤذن لكم گفته : امام فرمود : معنايش اين است كه اگر كسي را نيافتيد كه به شما اجازه دخول دهد داخل نشويد ، تا كسي پيدا شود و به شما اجازه دهد .
و در همان كتاب در ذيل آيه ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : منظور از اين بيوت حمامها و كاروانسراها و آسيابها است كه ميتواني بدون اجازه داخل شوي .
و در كافي به سند خود از ابو عمر و زبيري از امام صادق(عليهالسلام) روايت كرده كه در حديثي درباره واجبات اعضاء فرمود : بر چشم واجب كرده كه به آنچه خدا بر او حرام كرده ننگرد و از آنچه بر او حلال نيست اعراض كند ، و ايمان و وظيفه چشم اين است .
و خداي تبارك و تعالي فرموده : قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم و مؤمنين را نهي كرده از اينكه به عورت يكديگر نگاه كنند ، و مرد به عورت برادرش نگاه كند ، و عورت خود را از اينكه ديگران ببينند حفظ كند ، و نيز فرموده : و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن و زنان مؤمن را نهي كرده از اينكه به عورت خواهر خودنگاه كنند ، و نيز عورت خود را از اينكه ديگران به آن نگاه كنند حفظ نمايند .
آنگاه اضافه فرمودند كه در هر جاي قرآن درباره حفظ فرج آيهاي هست مقصود حفظ آن از زنا است ، مگر اين آيه كه منظور در آن حفظ از نگاه است .
مؤلف : قمي هم در تفسير خود ذيل اين حديث را از پدرش از ابن ابي عمير از ابي بصير از آن جناب روايت كرده ، و نظير آن را از ابي العاليه و ابن زيد روايت كرده است .
و در كافي به سند خود از سعد الاسكاف از ابي جعفر (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : جواني از انصار در كوچههاي مدينه به زني برخورد كه ميآمد - و در آن ايام زنان مقنعه خود را پشت گوش ميانداختند - وقتي زن از او گذشت او را تعقيب كرد ، و از پشت او را
ترجمة الميزان ج : 15ص :161
مينگريست ، تا داخل كوچه تنگي كه امام آن را زقه بني فلان ناميد ، شد ، و در آنجا استخوان و يا شيشهاي كه در ديوار بود به صورت مرد گير كرده آن را بشكافت ، همين كه زن از نظرش غايب شد متوجه گرديد كه خون به سينه و لباسش ميريزد ، با خود گفت : به خدا سوگند نزد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميشوم و جريان را به او خبر ميدهم .
سپس فرمود : جوان نزد آن جناب شد ورسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) چون او را بديد پرسيد چه شده ؟ جوان جريان را گفت پس جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد : قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكي لهم ان الله خبير بما يصنعون .
مؤلف : نظير اين روايت را الدر المنثور از ابن مردويه ، از علي بن ابيطالب (عليهالسلام) روايت كرده ، و ظاهر آن اين است كه مراد از امر به چشمپوشي در آيه شريفه ، نهي از مطلق نگاه به زن اجنبي است ، همچنان كه ظاهر بعضي از روايات سابق اين است كه آيه شريفه نهي از نگاه به خصوص فرج غير است .
و در آن كتاب ( كافي ) به سند خود از مروك بن عبيد ، از بعضي از اصحاب اماميه از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه گفت : به وي عرض كردم : زني كه به انسان محرم نيست چه مقدار نگاه به او حلال است ؟ فرمود : صورت و كف دو دست ، و دو قدمها .
مؤلف : اين روايت را صدوق در خصال از بعضي از اصحاب ما اماميه از آن جناب آورده ، و عبارت روايت او چنين است .
صورت و دو كف و دو قدم .
و در قرب الاسناد حميري از علي بن جعفر از برادرش موسي بن جعفر (عليهالسلام) نقل كرده كه به آن جناب عرضه داشتم : براي مرد چه مقدار جايز است كه به زن غير محرم نگاه كند ؟ فرمود : صورت و كف دست و محل سوار ( دستبند ) .
و در كافي به سند خود از عباد بن صهيب روايت كرده كه گفت .
از امام صادق (عليهالسلام) شنيدم ميفرمود : نظر كردن به سر اهل تهامه ، و اعراب باديه و همچنين اهل سواد و علوج ( كفار ) عيبي ندارد ، چون اگر ايشان را نهي كني منتهي نميشوند .
و نيز فرمود : زن ديوانه و كم عقل ، كه نگاه كردن به موي او و به بدنش عيبي ندارد،
ترجمة الميزان ج : 15ص :162
در صورتي است كه نگاه عمدي نباشد .
مؤلف : گويا مقصود امام (عليهالسلام) از جمله در صورتي كه عمدي نباشد ريبه و شهوت است .
و در خصال است كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به امير المؤمنين (عليهالسلام) فرمود : يا علي اولين نظري كه به زن اجنبي كني عيبي ندارد ، ولي نظر دوم مسؤوليت دارد و جايز نيست .
مؤلف : نظير اين روايت را الدر المنثور از جمعي از اصحاب جوامع حديث از بريدة از آن جناب نقل كرده ، كه عبارتش چنين است : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به علي (عليهالسلام) فرمود : دنبال نگاه به نامحرمان نگاهي ديگر مكن ، كه اولي برايت بس است ، و دومي را حق نداري .
و در جوامع الجامع از ام سلمه روايت آورده كه گفت : نزد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بودم ، و ميمونه هم حاضر بود ، كه پسر ام مكتوم آمد ، و اين در موقعي بود كه ما را به حجاب امر فرموده بود ، به ما فرمود : در پرده شويد ، عرضه داشتيم يا رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ابن ام مكتوم كه نابينا است ما را نميبيند ؟ فرمود آيا شما هم نابيناييد ؟ مگر شما او را نميبينيد ؟ .
مؤلف : اين را الدر المنثور هم از ابي داوود و ترمذي و نسائي و بيهقي از ام سلمه نقل كردهاند .
و در فقيه آمده كه حفص ابن البختري از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : سزاوار نيست براي زن كه در برابر زنان يهود و نصاري برهنه شود ، چون ميروند و نزد شوهران خود تعريف ميكنند .
و در مجمع البيان در ذيل جمله : او ما ملكت ايمانهن گفته است كه بعضي گفتهاند : منظور از آن غلام و كنيز ، از بردگان است ، و اين قول از امام صادق (عليهالسلام) .
ترجمة الميزان ج : 15ص :163
هم روايت شده .
و در كافي به سند خود از عبد الرحمان بن ابي عبد الله روايت كرده كه گفت : از آن جناب پرسيدم : منظور از غير اولي الاربة كيست ؟ فرمود : احمق و اشخاص تحت ولايت غير ، كه زن نميخواهند .
و در همان كتاب به سند خود از محمد بن جعفر از پدرش از آبائش (عليهمالسلام) روايت كرده كه فرمود : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : هر كس از ترس عيالمند شدن ازدواج نكند ، نسبت به خداي عز و جل سوء ظن دارد و خدا ميفرمايد ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله .
مؤلف : در معاني گذشته روايات بسيار زيادي از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) رسيده ، كه هر كس بخواهد بايد براي ديدن آنها به كتب حديث مراجعه نمايد .
و در كتاب فقيه است كه علاء از محمد بن مسلم از ابي عبد الله (عليهالسلام) روايت كرده كه در معناي آيه : فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا فرمود : خير اين است كه مسلمان شوند و شهادت به وحدانيت حق و رسالت خاتم الانبياء (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بدهند ، و يك كاري در دست داشته باشند كه بتوانند مال المكاتبه را بپردازند و يا صنعت و حرفهاي داشته باشند .
مؤلف : در اين معنا باز روايات ديگري هست .
و در كافي به سند خود از علاء بن فضيل از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه در تفسير آيه فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا و آتوهم من مال الله الذي اتيكم فرمود : اگر نخواستي بهاي او را كم كني ، بعضي اقساط او را ميبخشي ، البته بيشتر از مقدار استطاعتت هم نميبخشي ، عرضه داشتم : مثلا چقدر ببخشم ؟ فرمود : امام ابو جعفر (عليهالسلام) از شش هزار درهم هزار درهم را صرفنظر كرد .
مؤلف : و در مجمع البيان ، و همچنين در الدر المنثور از علي (عليهالسلام) روايت شده كه آن مقدار چهار يك قيمت است و آنچه از ظواهر اخبار استفاده ميشود اين است كه
ترجمة الميزان ج : 15ص :164
حدي براي آن معين نشده ، كه با اصل قيمت نسبت معين از يك ششم و يا يك چهارم و يا غير آن داشته باشد .
و در ذيل جمله : و في الرقاب ، در جلد نهم اين كتاب روايتي از عياشي گذشت كه به مكاتب از سهم في الرقاب چيزي از زكات داده ميشود .
و در تفسير قمي در ذيل آيه و لا تكرهوا فتياتكم علي البغاء ان اردن تحصنا گفته كه : عرب و قريش رسمشان اين بود كه كنيزاني را ميخريدند و از ايشان ضريب سنگين ( نوعي ماليات ) ميگرفتند ، بعد ميگفتند برويد زنا كنيد و براي ما پول بياوريد ، كه خداي تعالي در اين آيه ايشان را از اين عمل نهي فرمود ، در آخر هم فرمود : خدا چنين كنيزاني را در صورتي كه مجبور به اين كار شده باشند ميآمرزد .
و در مجمع البيان در ذيل جمله لتبتغوا عرض الحيوة الدنيا گفته كه بعضي گفتهاند : عبد الله بن ابي شش كنيز داشت و آنان را مجبور ميكرد به زنا دادن ، همين كه آيه تحريم زنا نازل شد كنيزان او نزد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) آمدند و از آن جناب تكليف خواسته و از وضع خود شكوه كردند ، پس آيه شريفه نازل شد .
مؤلف : در اينكه عبد الله بن ابي كنيزاني داشت و آنان را به زنا اكراه ميكرد ، روايات ديگري هست ، كه الدر المنثور آنها را نقل كرده ، و اين روايت را هم آورده .
و اما اينكه اين جريان بعد از نزول تحريم زنا باشد ضعيف است ، براي اينكه زنا در مدينه تحريم نشد ، بلكه در مكه و قبل از هجرت تحريم شد ، و بلكه حرمت آن از همان آغاز ظهور دعوت حقه از ضروريات اين دين به شمار ميرفت ، و در تفسير سوره انعام گذشت كه حرمت فواحش كه يكي از آنها زنا است از احكام عامهاي است كه اختصاص به شريعت اسلام نداشته .
خدا نور آسمانها و زمين است نو را و همچون محفظهاي است كه در آن چراغي باشد ، و چراغ در شيشهاي ، شيشهاي كه گويي ستارهاي است درخشان ، و آن چراغ با روغن زيتي صاف روشن باشد كه از درخت پر بركت زيتون ( سر زمين مقدس ) گرفته شده باشد نه زيتون شرقي و نه غربي ، در نتيجه آن چنان صاف و قابل احتراق باشد كه نزديك است خود به خود بسوزد هر چند كه آتش بدان نرسد ، و معلوم است كه چنين چراغي نورش دو چندان و نوري بالاي نور است ، خدا هر كه را خواهد به نور خويش هدايت كند و اين مثلها را خدا براي مردمي ميزند كه خدا به همه چيز دانا است ( 35 ) .
در خانههايي كه خدا اجازه داده همواره محترم و با عظمت باشند و نام وي در هر بامداد و پسين در آن ياد شود ( 36 ) .
مرداني هستند كه تجارت و معامله ، از ياد خدا و نماز خواندن و زكات دادن غافلشان نميكند .
و از روزي كه در اثناي آن روز دلها و ديدگان زير و رو شود بيم دارند ( 37) .
تا خدا بهتر از آنچه كردند پاداششان دهد و از كرم خويش افزونشان كند و خدا هر كه را بخواهد بي حساب روزي ميدهد ( 38) .
كساني كه كافرند اعمالشان چون سرابي است در بياباني كه تشنه كام آن بيابان آن را آب پندارد و چون بدان رسد چيزي نيابد ، و خدا را نزد آن يابد كه حساب او را تمام و به كمال بدهد و خدا تند حساب است ( 39 ) .
يا چون ظلماتي است به دريايي ژرف كه موجي آن را گرفته و بالاي آن موجي ديگر و بالاتر از آن ابري قرار دارد كه در چنين فرضي ظلمتها روي هم قرار گرفته و چون گرفتار اين ظلمتها دست خويش را تا برابر چشم خود بلند كند نزديك نيست كه آن را ببيند ، آري هر كس كه خدا به وي نوري نداده نوري ندارد ( 40) .
مگر نداني هر چه در آسمانها و زمين هست با مرغان گشوده بال تسبيح خدا ميكنند همه دعا و
ترجمة الميزان ج : 15ص :167
تسبيح خويش دانند و خدا داند كه چه ميكنند( 41 ) .
فرمانروايي آسمانها و زمين مخصوص او است و بازگشت همه به سوي خدا است ( 42) .
مگر نداني كه خدا ابري براند و سپس ميان آن پيوستگي دهد و سپس آن را فشرده كند و باران را بيني كه از خلال آن برون شود و از كوههايي كه در آسمان هست تگرگي نازل كند و آن را به هر دياري كه بخواهد ميرساند و از هر دياري كه بخواهد دور ميكند و نزديك باشد كه شعاع برق آن چشمها را بزند ( 43) .
خدا شب و روز را به هم بدل ميكند كه در اين براي اهل بصيرت عبرتي هست ( 44) .
خدا همه جنبندگان را از آبي آفريده بعضي از آنها با شكم خويشو بعضي با دو پا و بعضي با چهار پا راه ميروند خدا هر چه بخواهد خلق ميكند كه خدا به همه چيز توانا است ( 45) .
آيههايي روشن نازل كردهايم و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت ميكند ( 46) .
بيان آيات
اين آيات متضمن مقايسه مؤمنين به حقيقت ايمان با كفار است ، مؤمنين را به داشتن اين امتيازات معرفي ميكند كه به وسيله اعمال صالح هدايت يافته ، و به نوري از ناحيه پروردگارشان راه يافتهاند كه ثمرهاش معرفت خداي سبحان ، و سلوك و راهيابي به بهترين پاداش ، و نيز به فضل خداي تعالي است ، در روزي كه پرده از روي دلها و ديدههايشان كنار ميرود .
به خلاف كفار كه اعمالشان ايشان را جز به سرايي بدون حقيقت راه نمينمايد ، و در ظلماتي چند طبقه و بعضي روي بعض قرار دارند ، و خدا براي آنان نوري قرار نداده ، نور ديگري هم نيست كه با آن روشن شوند .
اين حقيقت را به اين بيان ارائه داده كه خداي تعالي داراي نوري است عمومي ، كه با آن آسمان و زمين نوراني شده ، و در نتيجه به وسيله آن نور ، در عالم وجود ، حقايقي ظهور نموده كه ظاهر نبود .
و بايد هم اين چنين باشد ، چون ظهور هر چيز اگر به وسيله چيز ديگري باشد بايد آن وسيله خودش به خودي خود ظاهر باشد ، تا ديگران را ظهور دهد ، و تنها چيزي كه در عالم به ذات خود ظاهر و براي غير خود مظهر باشد همان نور است .
پس خداي تعالي نوري است كه آسمانها و زمين با اشراق او بر آنها ظهور يافتهاند ، همچنان كه انوار حسي نيز اين طورند ، يعني خود آنها ظاهرند و با تابيدن به اجسام ظلماني و
ترجمة الميزان ج : 15ص :168
كدر ، آنها را روشن ميكنند ، با اين تفاوت كه ظهور اشياء به نور الهي عين وجود يافتن آنها است ، ولي ظهور اجسام كثيف به وسيله انوار حسي غير از اصل وجود آنها است .
در اين ميان نور خاصي هست كه تنها مؤمنين با آن روشن ميشوند ، و به وسيله آن به سوي اعمال صالح راه مييابند و آن نور معرفت است كه دلها و ديدههاي مؤمنين در روزي كه دلها و ديدهها زير و رو ميشود ، به آن روشن ميگردد ، و در نتيجه به سوي سعادت جاودانه خود هدايت ميشوند ، و آنچه در دنيا برايشان غيب بود در آن روز برايشان عيان ميشود .
خداي تعالي اين نور را به چراغي مثل زده كه در شيشهاي قرار داشته باشد و با روغن زيتوني در غايت صفا بسوزد و چون شيشه چراغ نيز صاف است ، مانند كوكب دري بدرخشد ، و صفاي اين با صفاي آن ، نور علي نور تشكيل دهد ، و اين چراغ در خانههاي عبادت آويخته باشد ، خانههايي كه در آنها مرداني مؤمن ، خداي را تسبيح كنند ، مرداني كه تجارت و بيع ايشان را از ياد پروردگارشان و از عبادت خدا باز نميدارد .
اين مثال ، صفت نور معرفتي است كه خداي تعالي مؤمنين را با آن گرامي داشته ، نوري كه دنبالش سعادت هميشگي است ، و كفار را از آن محروم كرده ، و ايشان را در ظلماتي قرار داده كه هيچ نميبينند .
پس كسي كه مشغول با پروردگار خويش باشد و از متاع حيات دنيا اعراض كند به نوري از ناحيه خدا اختصاص مييابد ، و خدا هر چه بخواهد ميكند، ملك از آن او است ، و باز گشت به سوي او است ، و هر حكمي بخواهد ميراند ، قطره باران و تگرگ را از يك ابر ميبارد ، و شب و روز را جابجا ميكند ، گروهي از حيوانات را طوري قرار داده كه با شكم راه بروند ، و گروهي ديگر با دو پا و گروه سوم با چهار پا ، با اينكه همه آنها را از آب آفريده .
اين آيات چنان نيست كه به كلي با آيات قبلي اجنبي باشد ، بلكه وجه اتصالي با آنها دارد ، چون آيات قبل كه احكام و شرايع را بيان ميكرد بدينجا خاتمه يافت كه و لقد انزلنا اليكم آيات مبينات و مثلا من الذين خلوا من قبلكم و موعظة للمتقينكه در آن گفتگو از بيان شد ، و معلوم است كه بيان به معناي اظهار حقايق معارف ، و در نتيجه تنويري است الهي .
علاوه بر اين در آيه مذكور كلمه آيات آمده بود ، و آيات همان قرآن است كه خداي تعالي در چند جا آن را نور خوانده ، مانند آيه و انزلنا اليكم نورا مبينا .
ترجمة الميزان ج : 15ص :169
الله نور السموات و الارض ... كلمه مشكاة به طوري كه راغب و ديگران گفتهاند طاقچه و شكاف بدون منفذ و روزنهاي است كه در ديوار خانه ميسازند ، تا اثاث خانه و از آن جمله چراغ را در آن بگذارند ، و اين غير از فانوس است، (چون فانوس جا چراغي منقول و متحرك را ميگويند) .
و كلمه كوكب دري به معناي ستاره پر نور است كه در آسمان چند عدد انگشت شمار از آنها ديده ميشود ، و كلمه ايقاد به معناي روشن كردن چراغ يا آتش است ، و كلمه زيت به معناي روغني است كه از زيتون ميگيرند .
و كلمه نور معنايي معروف دارد ، و آن عبارت است از چيزي كه اجسام كثيف و تيره را براي ديدن ما روشن ميكند و هر چيزي به وسيله آن ظاهر و هويدا ميگردد ، ولي خود نور براي ما به نفس ذاتش مكشوف و هويدا است ، چيز ديگري آن را ظاهر نميكند .
پس نور عبارت است از چيزي كهظاهر بالذات و مظهر غير است ، مظهر اجسام قابل ديدن ميباشد .
اين اولين معنايي است كه كلمه نور را براي آن وضع كردند و بعدا به نحو استعاره يا حقيقت ثانوي به طور كلي در هر چيزي كه محسوسات را مكشوف ميسازد استعمال نمودند ، در نتيجه خود حواس ظاهر ما را نيز نور يا داراي نور كه محسوسات به آن ظاهر ميگردد خواندند ، مانند حس سامعه و شامه و ذائقه و لامسه و سپس از اين هم عمومي ترش كرده شامل غير محسوسش هم نمودند ، در نتيجه عقل را نوري خواندند كه معقولات را ظاهر ميكند ، و همه اين اطلاقات با تحليلي در معناي نور است ، كه گفتيم معنايش عبارت است از ظاهر بنفسه و مظهر غير .
و چون وجود و هستي هر چيزي باعث ظهور آن چيز براي ديگران است ، مصداق تام نور ميباشد ، و از سوي ديگر چون موجودات امكاني ، وجودشان به ايجاد خداي تعالي است ، پس خداي تعالي كاملترين مصداق نور ميباشد ، او است كه ظاهر بالذات و مظهر ما سواي خويش است ، و هر موجودي به وسيله او ظهور مييابد و موجود ميشود .
پس خداي سبحان نوري است كه به وسيله او آسمانها و زمين ظهور يافتهاند ، اين است مراد جمله الله نور السموات و الارض ، چون نور را اضافه كرده به آسمانها و زمين، و آنگاه آن را حمل كرده بر اسم جلاله الله و فرموده نور آسمان و زمين الله است ، ناچار منظور آن كسي هم كه آيه را معنا كرده به الله منور السموات و الارض - خدا نوراني كننده آسمانها و
ترجمة الميزان ج : 15ص :170
زمين است همين است ، و منظور عمدهاش اين بوده كه كسي خيال نكند كه خدا عبارت از نور عاريتي قائم به آسمانها و زمين است ، و يا به عبارت ديگر از وجودي كه بر آنها حمل ميشود و گفته ميشود : آسمان وجود دارد ، زمين وجود دارد ، اين سخن بسيار باطل است و خدا بزرگتر از اينها است .
از اينجا استفاده ميشودكه خداي تعالي براي هيچ موجودي مجهول نيست ، چون ظهور تمامي اشياء براي خود و يا براي غير ، ناشي از اظهار خدا است ، اگر خدا چيزي را اظهار نميكرد و هستي نميبخشيد ظهوري نمييافت .
پس قبل از هر چيز ظاهر بالذات خدا است .
و به اين حقيقت اشاره كرده و بعد از دو آيه فرموده : ا لم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه مگر نميبيني كه براي خدا تسبيح ميكند هر كس كه در آسمانها و زمين است ، و مرغ در حالي كه بدون بال زدن پرواز ميكند ، و هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را ميداند ، براي اينكه اين آيه براي تمامي موجودات تسبيح اثبات ميكند ، و لازمه آن اين است كه تمامي موجودات خدا را بشناسند ، چون تسبيح و صلات از كسي صحيح است كه بداند چه كسي را تسبيح ميكند ، و براي چه كسي عبادت ميكند ، پس اين آيه نظير آيه و ان من شيء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم ميباشد كه به زودي بحث آن خواهد آمد - ان شاء الله تعالي .
پس تا اينجا اين معنا به دست آمد كه مراد از نور در جمله خدا نور آسمانها و زمين است نور خداست ، كه از آن ، نور عام عالمي نشات ميگيرد ، نوري كه هر چيزي به وسيله آن روشن ميشود ، و با وجود هر چيزي مساوي است ، و عبارت اخراي آن است و اين همان رحمت عام الهي است .
مثل نوره - اين آيه شريفه ، نور خدا را توصيف ميكند ، و اگر كلمه نور را اضافه به ضمير خدا كرده ، و فرموده نور او - با در نظر گرفتن اينكه اضافه مذكور ، لاميه است و معنايش نوري كه مال اوست ميباشد - خود دليل بر اين است كه مراد وصف آن نور كه خود خداست نيست ، بلكه مراد وصف آن نوري است كه خدا آن را افاضه ميكند ، البته باز مراد از آن ، نور عامي كه افاضهاش كرده ، و به وسيله آن هر چيزي ظهور يافته و عبارت است از وجودي كه هر چيزي به آن وصف ميگردد نيست به دليل اينكه بعد از تتميم مثل فوق ،
ترجمة الميزان ج : 15ص :171
فرموده : خدا هر كه را بخواهد به سوي نور خود هدايت ميكند و اگر مقصود وجود بود كه همه موجودات به آن رسيدهاند ، ديگر به موجود خاصي اختصاص نداشت ، بلكه مراد از آن نور ، نوري است خاص كه خداي تعالي آن را تنها به مؤمنين اختصاص داده و آن به طوري كه از كلام استفاده ميشود حقيقت ايمان است .
همچنان كه در ساير موارد قرآن كريم ميبينيم خداي سبحان اين نور خاص را به خود نسبت داده ، مثلا فرموده : يريدون ليطفؤا نور الله بافواههم و الله متم نوره و نيز فرموده : او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشي به في الناس كمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها و نيز فرموده : يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و نيز فرموده : ا فمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من ربه و اين نور همان نور ايمان و معرفت است كه گفتيم خداوند به مؤمنين اختصاص داده تا در راه به سوي پروردگارشان از آن استفاده كنند .
و مراد از آن قرآن نيست ، همچنان كه بعضي پنداشتهاند براي اينكه آيه ، در مقام توصيف عموم مؤمنين است كه قبل از نزول قرآن چه وضعي داشتند و بعد از آن چه وضعي به خود گرفتند ، علاوه بر اين در چند جاي قرآن صريحا اين نور را وصف مؤمنين خوانده از آن جمله فرموده : لهم اجرهم و نورهم و نيز فرموده يقولون ربنا اتمم لنا نورنا و معنا ندارد كه قرآن وصف مؤمنين باشد ، و اگر به اعتبار معارفي كه قرآن براي آنان كشف ميكند در نظر گرفته شود ، باز به همان معنايي كه ما گفتيم بر ميگردد .
ترجمة الميزان ج : 15ص :172
كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة - آنچه تشبيه به مشكات شده ، به مشكات و همه خصوصياتي كه در آيه براي آن آمده تشبيه شده ، نه تنها به كلمه مشكات ، يعني فيها مصباح المصباح في زجاجة ... همه در اين تشبيه دخالت دارند ، چون اگر تنها به مشكات تشبيه شده باشد معنا فاسد ميشود ، و اين در تمثيلات قرآن نظاير زيادي دارد .
الزجاجة كانها كوكب دري - تشبيه زجاجه به كوكب دري به خاطر شدت و بسياري لمعان نور مصباح و تابش آن است ، معمولا وقتي شيشه را روي چراغ بگذارند بهتر ميسوزد ، و ديگر با وزش باد نوسان و اضطراب پيدا نميكند و در نتيجه مانند كوكب دري ميدرخشد و درخشش آن ثابت است .
يوقد من شجرة مباركة زيتونة ، لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ، و لو لمتمسسه نار - اين آيه خبر بعد از خبر است براي مصباح ، يعني مصباح ميسوزد در حالي كه اشتعال خود را از درخت مبارك زيتوني گرفته كه نه غربي است و نه شرقي ، يعني اشتعالش از روغن است كه از درخت زيتون گرفته ميشود .
و مقصود از اينكه فرمود آن درخت نه شرقي است و نه غربي اين است كه نه در جانب مشرق روييده و نه در جانب مغرب ، تا در نتيجه سايه آن در جانب مخالف بيفتد ، و ميوهاش به خوبي نرسد و روغنش صاف و زلال نشود ، بلكه در وسط قرار دارد و ميوهاش به خوبي ميرسد و روغنش زلال ميشود .
دليل بر اين معنا ، جمله يكاد زيتها يضيء ، و لو لم تمسسه نار است ، چون ظاهر سياق اين است كه مراد از آن ، صفا و زلالي روغن و كمال استعداد آن براي اشتعال است و اين صفاي روغن از درختي حاصل ميشود كه داراي آن دو صفت نه شرقي و نه غربي باشد .
و اما گفتار بعضي از مفسرين كه گفتهاند : مراد از جمله لا شرقية و لا غربية اين است كه درخت مذكور درخت دنيايي نيست تا در مشرق و يا در مغرب برويد بلكه درخت بهشتي است و همچنين گفتار بعضي ديگر كه گفتهاند : مراد اين است كه اين درخت از درختان مشرق معمور و مغرب معمور دنيا نيست ، بلكه از درختان شام است در ميان مشرق و مغرب قرار دارد كه زيت آن بهترين زيت است ، قابل قبول نيست ، چون از سياق فهميده نميشود .
نور علي نور - اين جمله خبر است براي مبتداي حذف شده و آن مبتدا ضميري
ترجمة الميزان ج : 15ص :173
است كه به نور زجاجه بر ميگردد ، و نور زجاجه از سياق فهميده ميشود و معنايش اين است كه نور زجاجه مذكور نوري است عظيم بالاي نور عظيمي ديگر ، يعني نوري در كمال تلمع و درخشش .
و مراد از بودن نور بالاي نور به طوري كه بعضي گفتهاند : دو چندان بودن و شدت آن است نه تعددش .
پس مراد اين نيست كه نور معين يا غير معيني است بالاي نوري ديگر نظير آن ، و نيز مراد اين نيست كه آن نور مجمع دو نور است ، بلكه مراد اين است كه آن نوري است متضاعف و دو چندان ، بدون اينكه هر يك از ديگري متمايز باشد ، و اين گونه تعبيرات در كلام شايع است .
و اين معنا خالي از جودت و زيبايي نيست و هر چند كه مراد از آن را تعدد نور بدانيم باز خالي از لطف و دقت نميباشد ، چون همانطور كه نور صادر از مصباح نسبتي به مصباح دارد ، هم چنين نسبتي هم به شيشه لوله دارد كه باعث درخشش آن شده ، چيزي كه هست نسبتش به مصباح بالاصالة و بالحقيقه است ، و نسبتش به زجاجه به مجاز و استعاره و در عين اينكه نور با تعدد و تغاير دو نسبت ، متعدد ميشود ، در عين حال به حسب حقيقت يك نور بيش نيست و زجاجه خودش نور ندارد .
پس زجاجه از نظر تعدد نسبت ، نوري دارد غير از نور چراغ ، ولي نور او قائم به نور چراغ است و از آن استمداد جسته است .
و اين اعتبار بعينه در نور خداي تعالي كه ممثل له اين مثال است جريان دارد ، چون نور ايمان و معرفت در دلهاي مؤمنين نوري است عاريتي و مقتبس از نور خدا و قائم به آن و مستمد از آن است .
پس تا اينجا اين مطلب به دست آمد كه ممثل له عبارت است از نور خدا كه به دلهاي مؤمنين تابيده و مثل عبارت است از نور تابيده از لوله شيشه چراغ ، چراغي كه از روغني پاك و زلال ميسوزد ، و در شيشه قرار دارد ، زيرا نور چراغ كه از زجاجه ( لوله شيشهاي ) به بيرون ميتابد تابش آن بهتر و قويتر ميباشد ، چون آن شيشه و مشكات نور را جمعآوري نموده و به كساني كه طالب نورند منعكس ميكند .
پس آوردن قيد مشكات براي اين است كه بر اجتماع نور در شكم آن ، و انعكاسش به جو خانه دلالت كند ، و قيد روغن آن هم از درخت زيتوني نه شرقي و نه غربي براي اين است كه بر صفا و زلالي روغن ، و جودت آن ، و در نتيجه صفاينور آن به خاطر خوشسوزيش
ترجمة الميزان ج : 15ص :174
دلالت كند ، چون دنبالش ميفرمايد ، روغني است كه تو گويي بدون كبريت هم ميخواهد مشتعل شود ، ( اينقدر شدت احتراق دارد) .
و وصف نور علي نور براي دلالت بر دو برابري نور ، و يا به آن احتمال ديگر بر استمداد نور زجاج از نور مصباح است .
يهدي الله لنوره من يشاء - اين جمله اول مطلب است ، و اختصاص به مؤمنين را به نور ايمان و معرفت و محروميت كفار را از آن ، تعليل ميكند و از سياق چنين معلوم ميشود كه مراد از من يشاء - هر كه را بخواهد همان مردمي هستند كهدر آيه رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله ... يادشان كرده است ، و خلاصه مؤمنيني هستند كه داراي كمال ايمان باشند .
و معناي آيه اين است كه خداي تعالي به سوي نور خود هدايت ميكند كساني را كه داراي كمال ايمان باشند ، نه كساني را كه متصف به كفر باشند ، - كه به زودي درباره ايشان سخن ميگويد - و اين به خاطر صرف مشيت او است .
و معناي آيه اين نيست كه خدا به مشيت خود بعضي افراد را به سوي نورش هدايت ميكند و بعضي را هدايت نميكند ، تا در تعميم آن محتاج شويم به اينكه بگوييم وقتي هدايت بعضي مورد مشيت و خواستاو قرار ميگيرد كه محل مستعد براي قبول هدايت باشد ، يعني حسن سريره و عمل داشته باشد ، و اين محل تنها دلهاي اهل ايمان است ، نه اهل كفر ، ( دقت بفرماييد) .
دليل بر اينكه معناي آيه همان است كه ما گفتيم نه معني ديگري ، جمله و لله ملك السموات و الارض ... است به بياني كه - ان شاء الله - خواهد آمد .
و يضرب الله الامثال للناس و الله بكل شيء عليم - اين جمله اشاره است به اينكه در باطن مثلي كه زده شد اسراري از علم نهفته است ، اگر به عنوان مثل آورده شد براي اين بود كه از آسانترين طرق ، آن حقايق و دقايق را رسانده باشد ، تا عالم و عامي هر دو آن را بفهمند ، و هر يك نصيب خود را از آن بگيرد ، همچنان كه فرموده : و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون .
في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه اذن در هر چيز ، به معناي اعلام اين معنا است كه مانعي از انجام آن نيست .
و
ترجمة الميزان ج : 15ص :175
مراد از رفع بيوت رفع قدر و منزلت و تعظيم آنهاست و چون عظمت و علو خاص خداي تعالي است و احدي شريك او نيست ، مگر آنكه باز منتسب به او باشد كه به مقدار انتسابش به او ، از آن بهرهمند ميشود ، پس اذن خدا به اينكه اين بيوت رفيع المقام باشند به خاطر اين است كه اين بيوت منتسب به خود اويند .
از اينجا معلوم ميگردد كه علت رفعت اين خانهها همان يذكر فيها اسمه است ، يعني همين است كه در آن بيوت نام خدا برده ميشود .
و چون از سياق بر ميآيد كه اين ذكر نام خدا استمراري است ، و يا حداقل آماده آن هست ، لذا برگشت معنا به اين ميشود كه : اهل اين خانهها همواره نام خدا را ميبرند ، و در نتيجه قدر و منزلت آن خانهها بزرگ و رفيع ميشود .
و كلمه في بيوت متعلق به جمله كمشكاة در آيه قبلي است و يا متعلق به كلمه يهدي الله ... است ، و برگشت هر دو به يكي است .
از مصاديق يقيني اين بيوت مساجد است كه آماده هستند تا ذكر خدا در آنها گفته شود ، و صرفا براي اين كار ساخته شدهاند ، همچنان كه فرموده : و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا .
يسبح له فيها بالغدو و الآصال رجال ... تسبيح خدا به معناي تنزيه او از هر چيزي است كه لايق به ساحت قدس او نيست .
و كلمه غدو جمع غداة به معناي صبح است .
و كلمه آصال جمع اصيل به معناي عصر است .
و كلمه الهاء به معناي بازداشتن كسي است از راهي كه ميخواست برود يا كار مهمي كه ميخواست انجام دهد .
و كلمه تجارة به طوري كه راغب گفته به معناي تصرف در رأس المال و سرمايه است به منظور فايده ، ميگويد : در كلام عرب هيچ لغتي نيست كه در آن جيم بعد از تاء آمده باشد مگر اين لغت .
و كلمه بيع باز به طوري كه او ميگويد به معناي دادن كالا و گرفتن بهاي آن است ، و كلمه قلب به طوري كه وي گفته به معناي برگرداندن چيزي از اين رو به آن رو است ، و چون به باب تفعيل برود مبالغه در اين عمل را ميرساند ، پس تقليب يعني بسيار زيرورو كردن يك چيزي ، و تقلب هم قبول همان تقليب است پس تقلب قلوب و ابصار
ترجمة الميزان ج : 15ص :176
عبارت است از برگشتن دلها و ديدهها از وجهه ادراكي كه بايد داشته باشند به وجههاي ديگر .
جمله مورد بحث ، صفت بيوت و يا جملهاي است استينافيه و نو ، كه جمله يذكر فيها اسمه را بيان ميكند ، كه چگونه نام خدا را ميبرند .
و در صبح و شام بودن تسبيح اشاره و كنايه است از استمرار ايشان در اين كار ، نه اينكه اين تسبيح را تنها در اين دو هنگام ميگويند و در غير اين دو وقت اصلا تسبيح نميگويند ، و اگر تنها نام تسبيح را برد و از تحميد اسمي نبرد ، براي اينكه خدا با جميع صفاتش براي همه روشن است و هيچ پرده و حجابي ندارد، چون نور است و نور چيزي است كه ظاهر به ذات و مظهر غير است ، پس خلوص در معرفت تنها محتاج به اين است كه آدمي نقائص را از او نفي نموده و او را منزه از آنها بداند ، يعني تسبيح او گويد ، همين كه تسبيح كامل شد ديگر معرفت تمام ميشود و چون معرفت خدا تمام شد ، آن وقت حمد و ثنا در جاي خود واقع ميگيرد .
و كوتاه سخن اينكه جاي توصيف به صفات كمال كه همان حمد است بعد از حصول معرفت ميباشد همچنان كه فرموده : سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين كه خداي را از توصيف خلق منزه نموده ، مگر توصيف آنهايي كه خدا ايشان را خالص براي خود كرده است .
و معناي حمد در تفسير سوره حمد گذشت .
و به بياني ديگر : حمد خداي تعالي عبارت است از ثناي او به صفات كمال ، و اين مساوق و هم زمان است با حصول معرفت ، ولي تسبيح كه تنزيه خدا است از آنچه لايق او نيست مقدمه براي حصول معرفت است ، و آيه شريفه در مقام بيان خصالي از مؤمنين است كه خاصيت آنها هدايت مؤمنين به سوي نور خدا است ، به همين جهت در اين مقام تنها به ذكر تسبيح قناعت كرده كه جنبه مقدمه براي آن دارد ، ( دقت بفرماييد) .
رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع - كلمه تجارة وقتي در مقابل كلمه بيع استعمال شود ، از نظر عرف استمرار در كسب از آن فهميده ميشود ، ولي از بيع ، فروختن براي يكبار فهميده ميشود .
پس فرق بين اين دو كلمه فرق بين يك دفعه و استمرار است .
بنابر اين معناي نفي بيع بعد از نفي تجارت با اينكه با نفي تجارت بيع هم نفي ميشود اين است كه اهل اين خانهها نه تنها تجارت استمراري از خدا بي خبرشان نميكند ، بلكه تك تك معاملات هم ايشان را بي خبر نميكند .
ترجمة الميزان ج : 15ص :177
بعضي از مفسرين گفتهاند : وجه اينكه بعد از نفي الهاء تجارة ، الهاء بيع را هم نفي كرده ، اين است كه سود و ربح معامله در بيع ، نقدي و چشمگير است ، ولي در تجارت دو هوا و مشكوك است ، بنابر اين اگر تجارت از خدا بي خبرشان نكند ، لازمهاش اين نيست كه بيع هم از خدا بي خبرشان نكند ، چون ربح بيع نقدي است و در بي خبر كردن انسان از خدا مؤثرتر است ، لذا بعد از آنكه فرمود تجارت ايشان را از خدا بي خبر نميكند ، فرمود بيع هم از خدا بي خبرشان نميكند ، و به همين جهت كلمه لا را تكرار كرد ، تا نفي را بهتر يادآوري نمايد و مطلب را تاكيد كند ، و اين وجه وجه خوبي است .
عن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة - كلمه اقام همان اقامه است كه تاي آن به منظور تخفيف حذف شده .
و مراد از اقامه نماز و ايتاء زكات ، آوردن همه اعمال صالح است كه خداي تعالي بندگان را بدانها مامور كرده كه در زندگي دنيايشان انجام دهند .
اقامه نماز وظايف عبوديت بنده را براي خداي سبحان ممثل ميكند ، و ايتاء زكات وظايف او را نسبت به خلق ممثل ميسازد ، چون نماز و زكات هر يك در باب خود ركني هستند .
و اينكه بين ذكر خدا و بين اقامه نماز و دادن زكات مقابله انداخته با در نظر گرفتن اينكه اين دو - و مخصوصا نماز - از مصاديق ذكر خدايند اين معنا را ميرساند كه مراد از ذكر الله ذكر قلبي است ، كه مقابل فراموشي و غفلت از ياد خدا است ، و خلاصه مراد از آن ذكر علمي و مراد از نماز و زكات ذكر عملي است .
پس مقابله مذكور اين معنا را ميرساند كه مراد از جمله عن ذكر الله و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة اين است كه اهل اين خانهها از ياد مستمري خدا در دلهايشان و ذكر موقت به اعمالشان از نماز و زكات منصرف نشده و به هيچ چيز ديگري نميپردازند ، اينجا است كه خواننده درك ميكند كه تقابل بين تجارت و بيع و بين ذكر خدا و اقامه نماز و دادن زكات چقدر زيبا است ، چون اين تقابل اين معنا را ميرساند كه اهل اين خانه را ملهي مستمر و موقت از ياد مستمر و موقت باز نميدارد ، ( دقت فرماييد ) .
يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار - منظور از اين روز ، روز قيامت است .
و مراد از قلوب و ابصار دلها و ديدگان عموم مردم - اعم از مؤمن و كافر - است ، براي اينكه اين دو كلمه در آيه شريفه به صيغه جمع ، و با الف و لام آمده كه افاده عموم ميكند .
و اما علت تقلب قلوب و ابصار ، از آياتي كه در وصف روز قيامت آمده بر ميآيد كه
ترجمة الميزان ج : 15ص :178
اين تقلب به خاطر ظهور حقيقت و كنار رفتن پردهها ازروي حقايق است ، مانند آيه فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد و آيه و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون و آياتي ديگر .
در نتيجه اين تقلب دلها و ديدگان در آن روز از مشاهده و رؤيت دنيايي كه خاصيتش غفلت از خدا و حق و حقيقت است به سوي سنخ ديگري از مشاهده و رويت متصرف ميشود ، و آن عبارت است از رؤيت به نور ايمان و معرفت كه مؤمن آن روز با نور پروردگارش بينا ميگردد ، در نتيجه چشمش به كرامتهاي خدا ميافتد ، بر خلاف كفار كه آن روز از جهت اين نور كورند .
و جز آنچه مايه بدبختي ايشان است نميبينند ، همچنان كه درباره آن روز فرموده : و اشرقت الارض بنور ربها و نيز فرموده : يوم تري المؤمنين و المؤمنات يسعي نورهم بين ايديهم و بايمانهم و نيز فرموده : و من كان في هذه اعمي فهو في الآخرة اعمي و همچنين فرموده : وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة و نيز فرموده : كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون .
از آنچه گذشت چند نكته روشن گرديد : اول ، علت اينكه در ميان همه اوصاف قيامت ، صفت تقلب قلوب و ابصار را ذكر فرمود اين است كه منظور آيه بيان آن وسيلهاي است كه بايد با آن ، به سوي هدايت خدا به نورش كه همان نور ايمان و معرفت و نور مخصوص به روز قيامت و بينايي در آن روز است توسل جست ، و معلوم است كه در چنين مقامي از ميان صفات قيامت مناسبتر همان تقلب قلوب و ابصار ميباشد .
دوم اينكه : مراد از قلوب و ابصار جانها و بصيرتها است .
سوم اينكه : توصيف روز قيامت به دو صفت تقلب قلوب و تقلب ابصار به منظور
ترجمة الميزان ج : 15ص :179
بيان علت خوف است ، زيرا اهل اين خانه از اين نظر از روز قيامت ميترسند كه در آن روز دلها و ديدهها زير و رو ميگردد و از اين تقلب بيم دارند ، چون يكي از دو طرف محروم شدن از نور خدا و از نظر به كرامت او است ، كه خود شقاوت دائمي و عذاب جاوداني است .
پس اهل اين خانه در حقيقت از خودشان ميترسند .
ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله و الله يرزق من يشاء بغير حساب ظاهرا لام در جمله ليجزيهم لام غايت باشد ، و آنچه در خلال كلام ذكر كرده اعمال صالح و اجر جميل بر هر عمل صالح است ، اعمال صالحي كه قرآن كريم آنها را توصيه كرده ، و بنابر اين معني جمله ليجزيهم احسن ما عملوا اين است كه خداي تعالي به ايشان در مقابل هر عمل صالحي كه در هر باب كردهاند پاداش بهترين عمل در آن باب را ميدهد ، و برگشت اين حرف به اين ميشود كه خدا عمل ايشان را پاك ميكند ، تا بهترين عمل شود و بهترين پاداش را داشته باشد ، به عبارتي ديگر در اعمال صالح ايشان خردهگيري نميكند ، تا باعث نقص عمل و انحطاط ارزش آن شود ، در نتيجه عمل حسن ايشان احسن ميشود .
مؤيد اين معنا جمله ذيل آيه است كه ميفرمايد : و الله يرزق من يشاء بغير حساب براي اينكه ظاهر اين جمله اين است كه خداي تعالي در حساب حسنات ايشان سختگيري و دقت نميكند ، و از جهات نقصي كه ممكن است داشته باشد صرف نظر مينمايد ، و حسن را ملحق به احسن ميكند .
كلمه فضل در جمله و يزيدهم من فضله به معناي عطاء است ، و اين خود نص در اين است كه خداي تعالي از فضل خودش آنقدر ميدهد كه در برابر اعمال صالح قرار نميگيرد ، بلكه بيشتر از آن است ، از اين آيه روشنتر آيه ديگري است كه در جاي ديگر آمده و ميفرمايد : لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد چون ظاهر آن اين است كه آن بيشتري امري است ماوراي خواسته آنان ، و مافوق آنچه كه ايشان هوس آن كنند .
اين نكته را هم بگوييم كه در قرآن كريم در موارد متعددي اجر صالحان را منوط به خواسته خود آنان كرده ، از آن جمله مثلا ميفرمايد : اولئك هم المتقون ، لهم ما يشاؤن عند ربهم ذلك جزاء المحسنين و نيز فرموده : ام جنة الخلد التي وعد المتقون كانت لهم جزاء
ترجمة الميزان ج : 15ص :180
و مصيرا ، لهم فيها ما يشاؤن خالدين و نيز فرموده : لهم فيها ما يشاؤن كذلك يجزي الله المتقين .
پس اين پاداش زيادي غير از پاداش اعمال است و از آن عاليتر و عظيمتر است ، چون چيزي نيست كه خواسته انسان به آن تعلق گيرد و يا با سعي و كوشش به دستش آورد ، و اين عجيبترين وعدهاي است كه خدا به مؤمنين داده ، و ايشان را به آن بشارت ميدهد ، پس شما خواننده عزيز هم در آن دقت بيشتري بكنيد .
و الله يرزق من يشاء بغير حساب - اين جمله استينافي يعني ابتدايي و اول كلام ميباشد ، و برگشت آن به تعليل دو جمله قبل است به مشيت خدا ، نظير جمله يهدي الله لنوره من يشاء كه در سابق بيانش گذشت .
و حاصلش اين است كه ايشان اعمال صالحي انجام دادند و اجري كه دارند برابر عملشان است ، همچنان كه ظاهر آيه و توفي كل نفس ما عملت و آيات ديگري نظير آن همين است و ليكن خداي تعالي در برابر هر عملي از اعمال حسنهشان كه كردهاند پاداش بهترين عملي كه در آن باب هست به ايشان ميدهد ، بدون اينكه در حسابشان مداقهاي بكند ، و اين موهبت فضلي است از ناحيه خدا ( بدون اينكه بنده مستحق آن باشد ) تازه از اين بالاتر هم ميدهد ، و آن چيزي است كه آنقدر اعلي و ارفع است كه درك و شعور بشري از تصور آن عاجز است ، اصلا تصورش را هم نميتواند بكند ، و در نتيجه آن را نميخواهد ، و اين نيز موهبتي و رزقي است حساب نشده .
و رزق از ناحيه خدا صرف موهبت است ، بدون اينكه بنده مرزوق ، چيزي از آن را مالك باشد ، و يا مستحق و طلبكار از خدا باشد ، اين خدا است كه ميتواند به هر كس هر چه بخواهد از آن رزق ارزاني بدارد .
چيزي كه هست خدا خودش وعده داده ، و بر انجاز وعدهاش سوگند هم خورده وفرموده : فورب السماء و الارض انه لحق و با اين وعده مؤكد ايشان را مالك استحقاق اصل زرق كرده ، يعني همان مقداري كه پاداش اعمالشان باشد و اما بيشتر از آن را تمليك ايشان
ترجمة الميزان ج : 15ص :181
نكرده ، لذا ميتواند و اختيار دارد كه آن زايد را به هر كس بخواهد اختصاص دهد ، بنابر اين هيچ علتي جز مشيت او براي آن نيست ، و اين بحث تتمهاي دارد كه به زودي در بحث مستقلي بدان ميرسيم - ان شاء الله .
و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء ... كلمه سراب به معناي لمعان و برقي است كه در بيابانها از دور به شكل لمعان آب به نظر ميرسد ، ولي حقيقتي ندارد ، يعني آب نيست .
و كلمه قيع و قاع به معناي سر زمينهاي مسطح است ، و مفرد آنها قيعه و قاعه است ، مانند كلمات تينه و تمره ، كه مفرد تين و تمرند .
و كلمه ظمان به معناي عطشان است .
بعد از آنكه خداي سبحان نام مؤمنين را برد و ايشان را توصيف كرد به اينكه در خانههايي معظم ذكر خدا ميكنند و تجارت و بيع ، ايشان را از ياد خدا غافل نميسازد ، و خدا كه نور آسمانها و زمين است ايشان را به اين خاطر ، به نور خود هدايت ميكند و به نور معرفت خود گرامي ميدارد اينك در اين آيه نقطه مقابل مؤمنين يعني كفار را يادآوري كرده ، اعمالشان را يكبار به سراب تشبيه ميكند كه هيچ حقيقتي نداشته و غايت و هدفي كه بدان منتهي شود ندارد ، و بار ديگر توصيف ميكند به اينكه همچون ظلمتهاي روي هم افتاده است ، به طوري كه هيچ راه براي نور در آنها نيست ، به كلي جلو نور را ميگيرد ، آيه مورد بحث در بردارنده وصف اول و آيه بعدياش متضمن وصف دوم است .
پس اينكه فرمود و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتي اذا جاءه لم يجده شيئا اعمال ايشان را تشبيه كرده به سرابي در زمين هموار كه انسان آن را آب ميپندارد ، ولي حقيقتي ندارد ، و آثاري كه بر آب مترتب است بر آن مترتب نيست ، رفع عطش نميكند ، و آثار ديگر آب را ندارد ، اعمال ايشان هم از قربانيها كه پيشكش بتها ميكنند ، و اذكار و اورادي كه ميخوانند ، و عبادتي كه در برابر بتها ميكنند ، حقيقت ندارد ، و آثار عبادت بر آن مترتب نيست .
و اگر فرمود : تشنه آن را آب ميپندارد با اينكه سراب از دور به نظر هر كسي آب ميآيد چه تشنه و چه سيراب ، براي اين بود كه هدف در اين آيه بيان رفتن به سوي سراب است ، و جز اشخاص تشنه كسي به دنبال سراب نميرود ، او است كه از شدت تشنگي به اين اميد به راه ميافتد كه شايد در آنجا آبي كه رفع عطشش كند به دست آورد ، و همچنان ميرود ولي آبي نميبيند .
و اگر نفرمود همچنان ميرود تا به آن برسد بلكه فرمود : تا نزد آن سراب بيايد،
ترجمة الميزان ج : 15ص :182
براي اشاره به اين نكته است كه گويا در آن جا كسي انتظار آمدن او را ميكشد ، و ميخواهد كه بيايد ، و او خداي سبحان است ، و به همين جهت در رديف آن فرمود : و وجد الله عنده ، فوفيه حسابه - خدا را نزد آن سراب مييابد ، خدا هم حسابش را تمام و كامل ميدهد .
و نتيجه اين تعبير اين شده كه اين كفار هدفشان از اعمالشان اين است كه به آن غايتي برسند كه فطرت و جبلتشان ايشان را به سوي آن روانه ميكند ، آري هر انساني هر عملي كه ميكند به حكم فطرت و جبلت هدفش سعادت است ، ولي ايشان را اعمالشان به چنين هدفي نميرساند .
و آن آلهه هم كه اينان با پرستش آنها پاداش نيكي ميجويند حقيقت ندارند ، بلكه آن اله كه اعمال ايشان به او منتهي ميشود ، و او به اعمال ايشان احاطه داشته و جزا ميدهد خداي سبحان است ، و بس ، و حساب اعمالشان را به ايشان ميدهد .
و اينكه در آيه فرمود : فوفيه توفيه حساب كنايهاز جزاي مطابق عمل است ، جزايي كه عمل آن را ايجاب ميكند ، و رساندن آن به صاحب عمل به آن مقدار كه مستحق آن است .
بنابر اين در آيه شريفه اعمال تشبيه شده به سراب ، و صاحبان اعمال تشبيه شدهاند به تشنهاي كه نزد خود ، آب گوارا دارد ، ولي از آن روي گردانيده دنبال آب ميگردد ، هر چه مولايش به او ميگويد : آب حقيقي كه اثر آب دارد اين است ، بخور تا عطشت رفع شود ، و او را نصيحت ميكند قبول نميكند و در عوض در پي سراب ميرود و نيز رسيدن مرگ و رفتن به لقاء خدا تشبيه شده به رسيدن به سراب ، در حالي كه مولايش را هم آنجا مييابد ، همان مولا كه او را نصيحت ميكرد ، و به نوشيدن آب گوارا دعوت مينمود .
پس مردمان كفر پيشه از ياد پروردگارشان غافل شدند ، و اعمال صالح را كه رهنماي به سوي نور او است ، و ثمره آن سعادت ايشان است ، از ياد بردند و پنداشتند كه سعادتشان در نزد غير خدا ، و آلههاي است كه به غير خدا ميخوانند ، و در سايه اعمالي است كه خيال ميكردند ايشان را به بتها تقرب ميبخشد ، و به همين وسيله سعادتمند ميگردند ، و به خاطر همين پندار غلط سرگرم آن اعمال سرابي شدند ، و نهايت قدرت خود را در انجام آن گونه اعمال به كار زده ، عمر خود را به پايان رساندند ، تا اجلهايشان فرا رسيد ، و مشرف به خانه آخرت شدند ، آن وقت كه چشم گشودند هيچ اثري از اعمال خود كه اميد آن آثار را در سر ميپروراندند نديدند ، و كمترين خبري از الوهيت آلهه پنداري خود نيافتند ، و خدا حسابشان را كف دستشان نهاد ، و خدا سريع الحساب است .
و الله سريع الحساب - اين به خاطر اين است كه احاطه علم او به قليل و كثير ، حقير و خطير ، دقيق و جليل ، متقدم و متاخر به طور مساوي است .
ترجمة الميزان ج : 15ص :183
اين را هم بايد از نظر خواننده دور نداريم كه آيه شريفه هر چند ظاهرش بيان حال كفار از اهل هر ملت و مخصوصا مشركين از وثنيها است ، و ليكن بياني كه دارد در ديگران هم كه منكر صانع هستند جريان دارد ، براي اينكه انسان هر كس كه باشد براي زندگي خود هدف و سعادتي قائل است .
و هيچ ترديدي ندارد كه رسيدن به هدفش به وسيله سعي و عملش صورت ميگيرد ، اگر معتقد به وجود صانعي براي عالم باشد ، و او را به وجهي از وجوه مؤثر در سعادت خود بداند ، قهرا براي تحصيل رضاي او و رستگاري خويش و رسيدن به آن سعادتي كه صانع برايش تقدير نموده ، متوسل به اعمال صالح ميگردد .
و اما اگر قائل به وجود صانع نباشد و غير او را مؤثر در عالم بداند ، ناگزير عمل خود را براي چيزي انجام ميدهد كه او را مؤثر ميداند .
كه ياد هراست يا طبيعت و يا ماده ، تا آن را متوجه سعادت دنيوي خود كند ، دنيايي كه به اعتقاد او ديگر ماورايي ندارد .
پس اين دسته مؤثر در سعادت حيات دنياي خويش را غير خدا ميدانند ( در حالي كه غير از او مؤثري نيست ) و معتقدند كه مساعي دنيايي ايشان را به سعادتشان ميرساند ، در حالي كه آن سعادت جز سرابي نيست ، و هيچ حقيقت ندارد ، و ايشان همچنان سعي ميكنند و عمل انجام ميدهند تا آنچه از اعمال برايشان مقدر شده تمام شود ، يعني اجلشان فرا رسد ، آن وقت است كه هيچ يك از اعمال خويش را نمييابند و بر عكس به عيان مييابند كه آنچه از اعمال خود اميد ميداشتند جز تصوري خيالي يا رؤيايي پريشان نبود .
آن وقت است كه خدا حسابشان را ميدهد ، و خدا سريع الحساب است .
او كظلمات في بحر لجي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ... در اين آيه اعمال كفار را تشبيه ديگري كرده تا معلوم شود كه آن اعمال ، حجابهايي متراكم و ظلمتهايي است بر روي دلهايشان كه نميگذارد نور معرفت به دلها رخنه كند .
و اين مساله كه كفار در ظلمتها قرار دارند در قرآن كريم مكرر آمده ، مانند آيه و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات و آيه كمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها و آيه كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون .
ترجمة الميزان ج : 15ص :184
جمله : او كظلمات في بحر لجي عطف است بر كلمه سراب كه در آيه قبلي بود ، و كلمه بحر لجي به معناي درياي پر موجي است كه امواجش همواره در آمد و شد است و لجي منسوت به لجه دريا است كه همان تردد امواج آن است .
و معناي جمله اين است كه اعمال كفار چون ظلمتهايي است كه در درياي مواج قرار داشته باشد .
يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب - اين جمله نيز صفت آن دريا است ، و بدان منظور است كه ظلمت درياي مفروض را بيان ميكند ، و بيانش اين است كه بالاي آن ظلمت موجي و بالاي آن موج ، موج ديگري و بالاي آن ابري تيره قرار دارد ، كه همه آنها دست به دست هم داده و نميگذارند آن تيره روز از نور آفتاب و ماه و ستارگان استفاده كند .
ظلمات بعضها فوق بعض - مراد از ظلمات ظلمتهاي روي هم قرار گرفته است ، نه چند ظلمت از هم جدا .
و براي تاكيد همين مطلب فرموده : اذا اخرج يده لم يكد يريها آنقدر ظلمتها روي هم متراكم است كه اگر فرضا دست خود را از ظلمت اولي در آورد آن را نميبيند .
و وجه اين تاكيد اين است كه هيچ چيزي به انسان نزديكتر از دست خود انسان نيست ، و او اگر بتواند چيزي را ببيند دست خود را بهتر از ساير اعضايش ميتواند ببيند ، چون هر عضو ديگري را بخواهد ببيند بايد خم شود ، ولي دست را تا برابر چشم بلند ميكند ، ميبيند ، با اين حال اگر كسي در ظلمتي قرار داشته باشد كه حتي دست خود را نبيند ، معلوم ميشود كه آن ظلمت منتها درجه ظلمت است .
پس اين كفار كه به سوي خدا راه ميپيمايندو بازگشتشان به سوي او است ، از نظر عمل مانند كسي هستند كه سوار بر درياي مواج شده باشد ، كه بالاي سرش موجي و بالاي آن موج ديگري و بالاي آن ابري تيره باشد ، چنين كسي در ظلمتهايي متراكم قرار دارد كه ديگر ما فوقي براي آن ظلمت نيست ، و به هيچ وجه نوري ندارد كه از آن روشن شده ، راه به سوي ساحل نجات پيدا كند .
و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور - در اين جمله نور را از ايشان اينگونه نفي كرده كه چطور ميتوانند نور داشته باشند ؟ و حال آنكه دهنده نور ، خدا است كه نور هر چيزي است ، و اگر او براي چيزي نور قرار ندهد نور نخواهد داشت ، چون غير از خدا نور دهنده ديگري نيست .
ا لم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض و الطير صافات ... بعد از آنكه خداي سبحان خود را نوري خواند كه آسمان و زمين از آن نور ميگيرند و
ترجمة الميزان ج : 15ص :185
اينكه او مؤمنين را به نور زايدي اختصاص ميدهد ، و كفار از اين نور بهرهاي ندارند ، اينك در اين آيه و چهار آيه بعد شروع كرده به استدلال و احتجاج بر اين مدعا .
اما دليل نور آسمان و زمين بودن خدا اين است كه آنچه در آسمانها و زمين است وجود خود را از پيش خود نياورده ، و از كس ديگري هم كه در داخل آن دو است نگرفتهاند ، چون آنچه در داخل آسمانها و زمين است در فاقه و احتياج مثل خود ميباشد ، پس وجود آنچه در آسمانها و زمين است از خدايي است كه همه احتياجات به درگاه او منتهي ميشود .
بنابر اين وجود آنچه در آن دو است همانطور كه خود را نشان ميدهد نشان دهنده موجد خويش نيز هست .
پس وجود وي نوري است كه هر چيز به وسيله آن نور ميگيرد ، و در عين حال دلالت بر منور خويش هم دارد ، پس در اين عالم نوري هست كه همه چيز از او نور ميگيرد ، پس هر چيزي كه در اين عالم است دلالت ميكند بر اينكه در ماورايش چيزي است كه منزه از ظلمت است ، آن ظلمتي كه خود آن چيز داشت ، و منزه از حاجت و فاقهاي است كه در خود آن هست و منزه از نقص است كه از خود منفك شدني نيست .
اين زبان حال و مقال تمامي موجودات عالم است و همان تسبيحي است كه خداي تعالي به آسمان و زمين و آنچه در آن است نسبت ميدهد ، و لازمه آن نفي استقلال از تمامي موجودات غير از خدا ، و نفي هر اله و مدبر و ربي غير از خدا است.
و به همين معنا اشاره ميكند كه ميفرمايد : ا لم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه، و با آن احتجاج ميكند بر اينكه خدا نور آسمانها و زمين است ، چون نور - همان طور كه مكرر گفته شد - چيزي است كه هر شيئي محتاج و گيرنده نوري را روشن ميكند ، و سپس با ظهور خود دلالت ميكند بر مظهرش ، و خداي تعالي هم اشياء را با ايجاد خود وجود و ظهور ميدهد و سپس بر ظهور وجود خود دلالت ميكند .
آيه شريفه بيان خود را با اشاره به لطايفي تكميل ميكند : اول اينكه : عقلاي آسمانها و زمين و مرغان صف زن در فضا را كه همه داراي روحند نام برده ، با اينكه تسبيح خدا اختصاص به آنان نداشت ، و به حكم و ان من شيء الا يسبح بحمده عموم موجودات تسبيحگوي خدايند .
و بعيد نيست كه اين اختصاص به ذكر ، از باب انتخاب عجائب خلقت باشد ، چون ظهور موجود عاقل كه لفظ من بر آن دلالت دارد ، از عجايب خلقت است ، آنچنان كه عقل
ترجمة الميزان ج : 15ص :186
هر خردمندي را به دهشت مياندازد ، همچنان كه صفيف مرغان صافات در جو ، از عجايب كارهاي حيوانات داراي شعور است .
و از بعضي از مفسرين بر ميآيد كه مراد از جمله من في السموات ... همه موجودات است - چه داراي عقل و چه بي عقل - و اگر به لفظ عقلا آورده به اين مناسبت بوده كه اصولا تسبيح از شؤون و وظايف دارندگان عقل است و يا براي اين خاطر بوده كه بر قوت آن دلالت ، اشاره كرده باشد ، از باب تشبيه زبان حال به زبان قال .
ولي اين نظر با اسناد علم به غير ذوي العقول نميسازد ، چون در همين آيه به صاحبان تسبيح و نماز نسبت علم داده و فرموده : همه به تسبيح نماز خود علم دارند .
دوم اينكه : كلام را با جمله ا لم تر آغاز كرد ، و اين دلالت دارد بر ظهور تسبيح موجودات و وضوح دلالت موجودات عالم بر منزه بودن خدا ، دلالت روشني كه هيچ خردمندي در آن ترديد نميكند ، چون بسيار ميشود كه علم قطعي را به رؤيت تعبير ميكنند ، همچنان كه در قرآن فرموده : ا لم تر ان الله خلق السموات و الارض كه معنايش آيا نميداني است و خطاب در آن به عموم صاحبان عقل است ، هر چند از نظر لفظ مخصوص رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است .
ممكن هم هست خطاب ، خاص به آن جناب باشد و خداوند تسبيح موجودات در آسمانها و زمين و مرغان صف زن را به آن جناب نشان داده باشد ، چون خدا ملكوت آسمانها و زمين را به او نشان داده ، و چنين كرامتي از كسي كه بنا به روايات معتبره تسبيح سنگريزه را در كف خود به مردم نشان ميدهد ، هيچ بعدي ندارد .
سوم اينكه : آيه شريفه علم را به تمامي نامبردگان يعني همه كساني كه در آسمانها و زمينند و مرغان صف زن عموميت داده براي حيوانات هم علم قائل شده است ، و در تفسير آيه و ان من شيء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم بحثي در اين باره گذشت و تتمه گفتار در اين بحث در تفسير سوره حم سجده به زودي خواهد آمد ان شاء الله .
و اينكه بعضي گفتهاند كه : ضمير در جمله قد علم به خدا بر ميگردد نه به نامبردهگان در آيه صحيح نيست ، زيرا سياق و مخصوصا جمله بعد از آن كه ميفرمايد : و الله
ترجمة الميزان ج : 15ص :187
عليم بما يفعلون - و خدا دانا است به آنچه ميكنند با اين نظريه نميسازد .
نظير اين حرف در نادرستي ، قول بعضي ديگر است كه گفتهاند : اگر علم را به همه نامبردگان در آيه نسبت داده از باب مجاز ، و غير عالم را به منزله عالم گرفتن است ، به خاطر اينكه بيشتر دلالت كند بر تسبيح و تنزيه خدا .
چهارم اينكه : در آيه شريفه تنها تسبيح را كه از صفات جلال خدا است ذكر كرده ، با اينكه موجودات عالم تنها به منزه بودن خدا دلالت ندارند ، بلكه به همه صفات كماليهاش نيز دلالت دارند ، و در نتيجه جا داشت تحميد را هم ذكر ميكرد ، همچنان كه در آيه و ان من شيء الا يسبح بحمده هم تسبيح را كه مربوط به جلال خدا است و هم حمد را كه مربوط به كمال او است ذكر كرده .
و شايد وجه اين اختصاص اين باشد كه سياق آيات مورد بحث سياق توحيد ، و نفي شركاء است ، و اين با تنزيه بيشتر سروكار دارد ، زيرا كساني كه غير از خدا معبودهايي ميخوانند ، و يا به نوعي به غير خدا ركون و اعتماد ميكنند ، از اين نظر كافرند كه خصوصيات وجودي آن معبودها را براي خداي تعالي نيز اثبات ميكنند و نفي و رد اين اعتقاد تنها با تنزيه خدا انجام ميشود ، و حاجتي به ذكر حمد او نيست ، ( دقت بفرماييد) .
و اما مراد از نماز در جمله كل قد علم صلاته و تسبيحه دعاي موجودات است ، چون دعا عبارت است از اينكه داعي مدعو را متوجه حاجت خود كند ، حاجتي كه مدعو بي نياز از آن است بنابر اين ، اين كلمه بر تنزيه خدا بيشتر دلالت دارد تا بر تحميد و ثناي او .
پنجم اينكه : اين آيه شريفه تسبيح را به عموم ساكنان زمين نسبت ميدهد ، چه كافر و چه مؤمن و از اين تعبير معلوم ميشود كه در اين ميان دو نور است ، يكي عمومي است كه شامل همه چيز ميشود و آيات ديگري از قرآن مانند آيه ذر نيز به همين معنا دلالت دارد ، و آن آيه اين است : و اشهدهم علي انفسهم ا لست بربكم قالوا بلي شهدنا ان تقولوا يوم القيمة انا كنا عن هذا غافلين و همچنين آيه : فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد و آيات ديگر كه روي سخن در آنها به عموم انسانها است ، از عموم آنان بر ربوبيت خود و حقانيت
ترجمة الميزان ج : 15ص :188
قيامت پيمان گرفته - چه مؤمن و چه كافر - و يك نوري ديگر دارد كه آن خاص است و آيات مورد بحث به آن نظر دارد ، و آن نور مختص اوليايش از مؤمنين است .
پس نوري كه خداي تعالي با آن خلق خود را نوراني ميكند مانند رحمتي است كه با آن به ايشان رحم ميكند ، كه آن نيز دو قسم است ، يكي عمومي ، ديگري خصوصي ، درباره رحمت عمومياش فرموده : و رحمتي وسعت كل شيء و درباره رحمت خصوصياش فرموده : فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيدخلهم ربهم في رحمته و هر دو را يكجا جمع كرده و فرموده : يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا و نوري كه در اين آيه آمده فقط در مقابل رحمت دوم از دو سهم رحمت است ، كه همان نور علي نور در آيات قبل باشد ، نه در مقابل هر دو سهم .
و الله عليم بما يفعلون - يعني خدا به آنچه ميكنند دانا است ، و مراد از آنچه ميكنند همان تسبيح ايشان است ، زيرا هر چند تسبيح موجودات در بعضي از مراحل همان وجود آنها است و ليكن به همان اعتبار كه تسبيح آنها ناميده ميشود ، فعل آنها هم خوانده ميشود .
و اينكه بعد از ذكر تسبيح موجودات ، علم خود را به آنچه ميكنند ذكر كرده ، خواسته است تا مؤمنين را ترغيب نموده و از عملشان تشكر كند ، كه خيال نكنند پروردگارشان نسبت به تسبيح ايشان بي تفاوت است ، نه ، بلكه تسبيح ايشان را ميبيند و ميشنود ، و به زودي به ايشان پاداش حسن ميدهد و نيز اعلام به تماميت حجت عليه كافران است ، چون يكي از مراتب علم او همان نامههاي اعمال و كتاب مبين است ، كه اعمال در آن ثبت ميشود ، تسبيح كفار به زبان حالشان و انكار زبانيشان هر دو در آن درج ميگردد .
و لله ملك السموات و الارض و الي الله المصير .
سياق آيه با در نظر داشتن اينكه ما بين آيه ا لم تر ان الله يسبح له ... كه احتجاج بر شمول نور او به تمامي موجودات است ، و آيه ا لم تر ان الله يزجي ... و آيات بعدش كه در مقام احتجاج بر اختصاص نور خاص او به مؤمنين است قرار گرفته ، اين معنا را افاده ميكند
ترجمة الميزان ج : 15ص :189
كه مالكيت خدا دليل بر هر دو قسم نور ميباشد يعني اينكه او مالك آسمانها و زمين است و بازگشت هر چه به سوي او است هم دليل بر عموميت نور عام او است و هم دليل بر اختصاص نور خاص او به مؤمنين است يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد .
پس اينكه فرمود : و لله ملك السموات و الارض ملك را مختص و منحصر به خداي تعالي ميكند و نتيجه ميدهد كه پس او هر چه بخواهد ميكند ، و هر حكم بخواهد ميراند ، و كسي نيست كه از او بازخواست كند ، بلكه همه مسؤول اويند ، و لازمه انحصار ملك براي خدا اين است كه او بازگشتگاه همه باشد ، و چون مالكي و بازگشتگاهي غير او نيست پس او هر چه بخواهد ميكند ، و هر حكم بخواهد ميراند .
از اينجا معلوم ميشود ( و خدا داناتر است ) كه مراد از جمله و الي الله المصير مرجعيت خدا در امور است نه بازگشت در معاد ، نظير آيه الا الي الله تصير الامور .
ا لم تر ان الله يزجي سحابا ثم يؤلف بينه ثم يجعله ركاما فتري الودق يخرج من خلاله ... .
كلمه يزجي مضارع از مصدر ازجاء است كه به معناي دفع كردن است .
و كلمه ركام به معناي متراكم و انباشته بر روي هم است .
و كلمه ودق به معناي باران ، و خلال جمع خلل است ، كه شكاف در ميان دو چيز را گويند .
خطاب در اين آيه به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است ، البته به عنوان يك شنونده .
پس در حقيقت خطاب به هر شنوندهاي است و معنايش اين است كه آيا تو و هر بيننده ديگر نميبينيد كه خدا با بادها ابرهاي متفرق و از هم جدا را ميراند ، و آنها را با هم جمع ميكند ، و سپس روي هم انباشته ميسازد ، پس ميبيني كه باران از خلال و شكاف آنها بيرون ميآيد و به زمين ميريزد ؟ .
و ينزل من السماء من جبال فيها من برد فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء يكاد سنا برقه يذهب بالابصار - كلمه سماء به معناي جهت علو ، و بالا است ، و جمله من جبال فيها بيان همان سماء است .
و جبال جمع جبل ( كوه ) است ، و جمله من برد بيان جبال است ، و كلمه برد قطعات يخي ( تگرگ ) است كه از آسمان ميآيد ، و اگر آن را جبال در آسمان خوانده كنايه است از بسياري و تراكم آن .
و كلمه سنا ( بدون مد ) به معناي روشني است .
ترجمة الميزان ج : 15ص :190
اين گفتار عطف است بر جمله يزجي و معناي آن اين است كه آيا نميبيني كه خدا از آسمان تگرگ متراكم و انبوه نازل ميكند ، به كوهها و به هر سرزميني كه بخواهد ميفرستد ، و زراعتها و بستانها را تباه ميكند ، و چه بسا نفوس و حيوانات را هم هلاك مينمايد و از هر كس بخواهد بر ميگرداند ، و در نتيجه از شر آن ايمن ميشود ، برف و تگرگي است كه روشني برق آن نزديك است چشمها را كور سازد .
و اين آيه - به طوري كه سياق ميرساند - در مقام تعليل مطلب گذشته است كه نور خدا را به مؤمنين اختصاص ميداد ، و معنايش اين است كه مساله مذكور منوط به مشيت خداي تعالي است ، همچنان كه ميبيني كه او وقتي بخواهد از آسمان باراني ميفرستد كه در آن منافعي براي خود مردم و حيوانات و زراعتها و بستانهاي ايشان است و چون بخواهد تگرگي ميفرستد كه در هر سرزميني كه بخواهد نازل ميكند ، و از هر سرزميني كه بخواهد شر آن را بر ميگرداند .
يقلب الله الليل و النهار ان في ذلك لعبرة لاولي الابصار اين آيه بيان ديگري است براي برگشت امر به مشيت خداي تعالي و بس و معناي تقليب ليل و نهار جابجا كردن شب و روز است و معناي آيه روشن است .
و الله خلق كل دابة من ماء فمنهم من يمشي علي بطنه و منهم من يمشي علي رجلين و منهم من يمشي علي اربع .
اين نيز بيان ديگري است براي رجوع امر به مشيت خداي تعالي و بس ، چون او تمامي جانداران را از آبي خلق ميكند ، و در عين حال وضع هر حيواني با حيوان ديگر مختلفاست ، بعضيها با شكم راه ميروند ، مانند مارها و كرمها ، و بعضي ديگر با دو پا راه ميروند مانند آدميان و مرغان ، و بعضي ديگر با چهار پا راه ميروند ، چون چهارپايان و درندگان ، و اگر به ذكر اين سه نوع اكتفاء فرموده براي اختصار بوده ، و غرض هم با ذكر همينها تامين ميشده ( و گرنه اختلاف از حد شمار بيرون است) .
و جمله يخلق الله ما يشاء تعليل همين اختلافي است كه در جانداران هست كه چرا با يك ماده اين همه اختلاف پديد آمد ، ميفرمايد كه : امر اين اختلاف بسته به مشيت خدا است و بس ، او اختيار دارد و ميتواند فيضخود را عموميت دهد تا مانند نور عام و رحمت عام همه خلق از آن بهرهمند شوند و ميتواند كه آن را به بعضي از خلايق خود اختصاص دهد ، تا چون نور و رحمت خاص ، بعضي از افراد از آن بهرهمند شوند .
جمله ان الله علي كل شيء قدير تعليلي است براي جمله يخلق الله ما يشاء
ترجمة الميزان ج : 15ص :191
چون قدرت وقتي مطلق شد و شامل هر مقدوري گرديد ، ديگر هيچ ممكني از ممكنات در به وجود آمدنش جز مشيت او به هيچ چيز ديگري متوقف نيست و اگر متوقف به چيزي باشد قدرت او مشروط بوجود آمدن آن چيز خواهد بود و اين خلاف فرض است ، چون فرض مساله مطلق بودن قدرت بود ، و اين بابي دقيق از توحيد است كه ان شاء الله در بحث آتي مقداري روشن ميگردد .
بحث فلسفي
هيچ شك و ترديدي نداريم در اينكه آنچه از موجودات كه در عالم هست همه معلول خدا و منتهي به واجب تعالي است و اينكه بسياري از آنها - و مخصوصا ماديات - در موجود شدنش متوقف به وجود شرايطي است كه اگر آنها قبلا وجود نداشته باشند ، اين گونه موجودات نيز وجود نخواهند يافت ، مانند انساني كه فرزند انساني ديگر است ، او در موجود شدنش متوقف بر اين است كه قبلا پدر و مادرش موجود شده باشند ، و نيز متوقف است بر اينكه بسياري ديگر از شرايط زماني و مكاني تحقق يافته باشد ، تا دست به دست هم داده زمينه براي پيدايش يك فرزند انسان فراهم گردد ، و اين هم از ضروريات است كه هر يك از اين شرايط جزئي از اجزاي علت تامه است ، نتيجه ميگيريم كه خداي تعالي جزئي از اجزاي علت تامه وجود يك انسان است .
بله ! خداي تعالي خودش به تنهايي علت تامه مجموع عالم است ، چون مجموع عالم جز به خدا به هيچ چيز ديگري احتياج و توقف ندارد ، و همچنين علت تامه است براي صادر اول يعني اولين موجودي كه از حق صدور يافت و خلق شد و بقيه اجزاي اين مجموع، تابع آن است .
و اما ساير اجزاي عالم ، خداي تعالي نسبت به هر يك ، جزء علت تامه است ، چون واضح است كه يك موجود احتياج به موجودات ديگر دارد ، كه قبل از اويند ، و جنبه شرايط و معدات براي اين موجود دارند .
اين در صورتي است كه هر موجودي را تك تك و جداگانه در نظر گرفته و به تنهايي به خداي تعالي نسبت دهيم .
البته در اين باره نظريهاي دقيقتر هست ، و آن اين است كه بدون هيچ شكي ميبينيم كه در ميان تمامي موجودات هستي يك ارتباط وجودي هست ، چون بعضي علت بعض ديگرند ، و بعضي شرط و يا معد بعضي ديگرند ، و ارتباط درميان علت و معلول ، شرط و
ترجمة الميزان ج : 15ص :192
مشروط ، و معد و مستعد قابل انكار نيست ، و اين ارتباط باعث شده يكنوع اتحاد و اتصال در ميان موجودات برقرار شود ، در نتيجه دست بر سر هر موجودي بگذاريم با اينكه او را جداي از ساير موجودات ميبينيم ، ولي ميدانيم كه اين جدايي به طور مطلق و از هر جهت نيست ، بلكه اگر وجود متعين او را در نظر بگيريم ميبينيم كه در تعينش مقيد به تمامي موجوداتي است كه دست به دست هم داده ، و او را متعين كرده .
مثلا انسان كه در مثال گذشته او را فرزند فرض كرديم از نظر وجه قبلي موجودي بود مستقل و مطلق ولي موجودي شد متوقف بر علل و شرايط بسيار ، كه خداي تعالي يكي از آنها است ، پس از نظر اين وجه هويتي است مقيد به تمامي موجوداتي كه در تعين او دخالت دارند ، مثلا حقيقت زيد كه پسر پدري به نام جواد ، و مادري به نام فاطمه است ، و در فلان روز از تاريخ و در فلان نقطه از كره زمين به دنيا آمده ، و چند خواهر و برادر قبل از او بودهاند ، و چند تن ديگر بعد از او متولد شدهاند ، و چه كساني مقارن وجود او به وجود آمدهاند ، همه اين نامبردگان و آنچه نام برده نشد ، و در تعين اين فرد از انسان دخالت دارند در تشكيل حقيقت زيد دست دارند .
پس حقيقت زيد عبارت است از چنين چيزي ، و اين هم از بديهيات است كه چيزي كه چنين حقيقتي دارد جز به واجب به هيچ چيز ديگري توقف ندارد ، و چون چنين است پس خداي تعالي علت تامه او است ، و علت تامه هم چيزي است كه توقفي بر غير خود و احتياجي به غير مشيت خود ندارد ، و قدرت او تبارك و تعالي نسبت به وي مطلق است ، و مشروط و مقيد به چيزي نيست و اين همان حقيقتي است كه آيه شريفه يخلق الله ما يشاء ان الله علي كل شيء قدير به آن اشاره ميكند .
لقد انزلنا آيات مبينات و الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم منظور از اين آيات مبينات همان آيه نور و آيات بعد از آن است ، كه صفت نور خداي تعالي را بيان ميكرد ، و صراط مستقيم آن راهي است كه غضب خدا و ضلالت شامل راهروان آن نميشود ، همچنان كه فرمود : اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين ، كه سخن در تفسير آن در سوره حمد گذشت .
و اينكه در آخر آيه فرمود : و الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم سبب شد كه جمله لقد انزلنا آيات مبينات را مقيد به قيد اليكم نكرد ، چون ميخواست دنبال آن
ترجمة الميزان ج : 15ص :193
مشيت مطلق خود را نسبت به هدايت هر كس ( نه تنها مخاطبين عصر نزول ) ، بيان كند ، به خلاف چند آيه كه فرمود : لقد انزلنا اليكم آيات مبينات و مثلا من الذين خلوا من قبلكم و موعظة للمتقين .
چون اگر در آيه مورد بحث ميفرمود : لقد انزلنا اليكم آيات مبينات و الله يهدي چنين به ذهن ميرسيد كه اين بيان لفظي همان هدايت به سوي صراط مستقيم است و عموم مخاطبين به صرف شنيدن آيات قرآني به سوي صراط مستقيم هدايت شدهاند ، با اينكه در ميان آن شنوندگان ، منافقين و كساني كه دلهايي بيمار داشتند بودند ( و خدا داناتر است) .
بحث روايتي
در كتاب توحيد به سند خود از عباس بن هلال روايت كرده كه گفت : از حضرت رضا (عليهالسلام) معناي آيه الله نور السموات و الارض را پرسيدم ، فرمود : يعني هادي اهل آسمانها و هادي اهل زمين است .
و در روايت برقي فرمود : منظور هدايت كساني است كه در آسمانها و زمينند .
مؤلف : اگر مراد از اين هدايت ، هدايت خاص باشد كه گفتيم به سوي سعادت ديني است كه در اين صورت كلام امام تفسير آيه است به مرتبهاي از معنا ، و اگر مراد از آن هدايت عام باشد كه به معناي رساندن هر موجودي است به كمال لايق آن ، در اين صورت با مطالب گذشته ما منطبق ميشود .
و در كافي به سند خود از اسحاق بن جرير روايت كرده كه گفت .
زني از من درخواست كرد كه او را نزد امام صادق (عليهالسلام) ببرم ، من از آن جناب برايش اجازه خواستم ، اجازه داد و زن وارد شد ، در حالي كه كنيز آزاد شدهاش نيز با او بود ، پرسيد يا ابا عبد الله اينكه خداي تعالي فرموده : زيتونة لا شرقية و لا غربية منظورش چيست ؟ فرمود : اي زن ! خداي تعالي اين مثل را براي درخت نزده بلكه براي بني آدم زده .
و در تفسير قمي به سند خود از طلحة بن زيد از جعفر بن محمد از پدرش (عليهماالسلام) روايت كرده كه در تفسير اين آيه فرمود : ابتدا نور خود را ذكر كرد و فرمود : مثل نوره يعني
ترجمة الميزان ج : 15ص :194
هدايتش در قلب مؤمن ، كمشكوة فيها مصباح و مصباح جوف مؤمن است و قنديل قلب او و مصباح نوري است كه خدا در قلب مؤمن نهاده .
يوقد من شجرة مباركة فرمود : شجره خود مؤمن است زيتونة لا شرقية و لا غربية فرمود : بالاي كوه كه لا غربيه يعني شرق ندارد ، و لا شرقيه يعني غربي برايش نيست ، چون وقتي آفتاب طلوع كند از بالاي آن طلوع ميكند ، و چون غروب ميكند باز از بالاي آن غروب ميكند يكاد زيتها يضيء نزديك است كه نور دل او خودش روشن شود ، بدون اينكه كسي با او سخني بگويد ( و او را هدايت كند ) .
نور علي نور واجبي بالاي واجبي ديگر و سنتي بالاي سنتي ديگر ، يهدي الله لنوره من يشاء خدا هر كه را بخواهد به واجبات و سنتهاي خود هدايت ميكند ، و يضرب الله الامثال للناس كه يكي همين مثلي است كه براي مؤمن زده .
آنگاه فرمود : پس مؤمن در پنج نور قرار دارد و در آنها آمد و شد ميكند ، مدخلش نور ، مخرجش نور ، علمش نور ، كلامش نور و مصيرش در روز قيامت به سوي بهشت نور است ، من عرضه داشتم : اينها ميگويند اين مثل ، مثل براي نور خدا است ، فرمود : سبحان الله ، خدا كه مثل ندارد ، مگر خودش نفرموده : فلا تضربوا لله الامثال - براي خدا مثل نزنيد ؟ .
مؤلف : اين حديث مؤيد بيان قبلي ما است كه در تفسير آيه گذرانديم ، و امام (عليهالسلام) در تفسير آيه به بيان بعضي از فقرات آن اكتفاء كرده به اين كه پارهاي از مصاديق برايش آورده ، مثل مصاديقي كه در ذيل جمله يكاد زيتها يضيء و ذيل جمله نور علي نور بيان داشت .
و اما اينكه از در تعجب فرمود : سبحان الله خدا مثل ندارد ، منظور امام اين بوده كه مثل در آيه ، مثل براي نور خدا كه اسم خدا است و براو حمل ميشود نيست ، چون اگر مثل براي او باشد ، لازم ميآيد كه درباره خدا قائل به حلول و يا انقلاب شويم ، ( چون معناي آيه اين ميشود كه خدا كه نور است در آسمان و زمين حلول كرد و يا اصلا خود آسمان و زمين شده ) و خدا منزه از اين معاني است بلكه مثل مذكور مثل نوري است كه خدا به آسمانها و زمين افاضه كرده ، و اما ضمير در جمله مثل نوره اشكالي پديد نميآورد ، چون هيچ عيبي ندارد كه ضمير مذكور به خود خداي تعالي بر گردد و در عين حال معناي صحيح هم محفوظ باشد .
ترجمة الميزان ج : 15ص :195
و در توحيد است كه ازامام صادق (عليهالسلام) روايت شده كه از آيه الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح سوال شد ، حضرت فرمود : اين مثلي است كه خدا براي ما اهل بيت زده كه پيغمبر و ائمه (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از ادله خدا و آيات اويند ، آياتي كه مردم به وسيله آن به سوي توحيد و مصالح دين و شرايع اسلام و سنن و فرائض هدايت ميشوند و لا قوة الا بالله العلي العظيم .
مؤلف : اين روايت از قبيل اشاره به بعضي مصاديق است و آن افضل مصاديق است كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و طاهرين از اهل بيت آن جنابند ، و گرنه آيه شريفه به ظاهرش شامل غير ايشان نيز ميشود و انبياء و اوصياء و اولياء همه را شامل ميگردد .
بله ، عموميت آيه اين قدر هم نيست كه همه مؤمنين را هم شامل شود ، چون در وصف مصاديق صفاتي را قيد كرده كه شامل همه نميشود ، مانند اينكه بيع و تجارت ايشان را از ياد خدا غافل نميسازد و معلوم است كه غير نام بردگان هر قدر هم ايمانشان كامل باشد باز دچار غفلت ميشوند .
روايات متعددي هم از طرق شيعه وارد شده كه مفردات آيه نور را به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و اهل بيت او تطبيق ميكند و اين البته صرف تطبيق است نه تفسير ، دليل اينكه تطبيق است نه تفسير ، اختلاف اين روايات است ، مثلا در روايت كليني در روضه كافي كه به سند خود از جابر از ابي جعفر (عليهالسلام) آورده ، آمده كه مشكاة قلب رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و مصباح نوري است كه علم در آن است و زجاجه علي و يا قلب علي (عليهالسلام) و شجره مباركه زيتونه - كه نه شرقي است و نه غربي - ابراهيم خليل (عليهالسلام) است ، كه نه يهودي بود و نه نصراني ، و جمله يكاد زيتها يضيء را معنا كرده كه نزديك است اولاد ايشان به نبوت سخن گويند ، و لو فرشته وحيي به ايشان نازل نشود .
ولي در روايتي كه توحيد به سند خود از عيسي بن راشد از امام باقر (عليهالسلام) آورده ، آمده است كه مشكاة نور علم در سينه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و زجاجه سينه علي (عليهالسلام) است كه يكاد زيتها يضيء و لو لم تمسسه نار نزديك است عالم از آل محمد به علم تكلم كند قبل از آنكه سؤال شود ، نور علي نور امامي است كه مؤيد به نور علم
ترجمة الميزان ج : 15ص :196
و حكمت است كه بعد از امامي ديگر از آل محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) قرار دارد .
و در روايت كافي به سند خود از صالح بن سهل همداني ، از امام صادق (عليهالسلام) آمده كه مشكاة فاطمه (عليهاالسلام) و مصباح حسن و زجاجه حسين (عليهالسلام) و شجره مباركه ابراهيم خليل (عليهالسلام) و نه شرقي و نه غربي يهودي و نصراني نبودن آن حضرت ، و نور علي نور امامي بعد از امام ديگر است ، و يهدي الله لنوره من يشاء معنايش اين است كه خدا هر كه را بخواهد به سوي اين ائمه راهنمايي ميكند .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابي هريره از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت كرده كه در معناي زيتونة لا شرقية و لا غربية فرمود : قلب ابراهيم است كه نه يهودي بود و نه نصراني .
مؤلف : اين نيز از باب ذكر بعضي مصاديق است كه نظيرش از طرق شيعه از بعضي ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) گذشت .
و در همان كتاب است كه ابن مردويه از انس بن مالك و بريده روايت كرده كه گفتند : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) وقتي آيه في بيوت اذن الله ان ترفع را خواند ، مردي برخاست و پرسيد : يا رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ! اين كدام بيوت است ؟ فرمود : بيوت انبياء .
پس ابو بكر برخاست و گفت : يا رسول الله ! لابد يكي از اين بيتها بيت علي و فاطمه است ؟ فرمود : بله ، از بهترين آن بيوت است .
مؤلف : اين روايت را صاحب مجمع البيان نيز به طور مرسل از آن جناب نقل كرده .
و همين معنا را قمي در تفسير خود به سند خويش از جابر از امام باقر (عليهالسلام) به اين عبارت آورده : منظور از اين بيوت ، بيوت انبياء است ، كه بيت علي (عليهالسلام) نيز يكي از آنها است و به هر حال اين روايت و آن روايت همه از قبيل ذكر بعضي مصاديق است ، چنانچه گذشت .
ترجمة الميزان ج : 15ص :197
و در نهج البلاغه از كلام علي (عليهالسلام) آمده كه وقتي آيه رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله را تلاوت كرد ، فرمود : و براي ذكر ، اهلي است كه از دنياي خود به جاي هر چيز ديگري ذكر را بر گزيدند ، آنچنان كه هيچ تجارت و بيعي ايشان را در طول زندگي از آن باز نميدارد ، ايشان همواره سايرين را نيز بدان دعوت نموده و با تذكر كلمات و اندرزهايي كه از محارم خدا نهي ميكند غافلان را اندرز ميدهند ، امر به عدل و قسط ميكنند و خود قبل از هر كس فرمانبر آن چيزي هستند كه به آن امر ميكنند و از آنچه ديگران را نهي ميكنند باز ميايستند .
گويي راه دنيا به سوي آخرت را طي كرده ، و به ماوراي دنيا رسيده و آن را مشاهده كردهاند ، و گويي كه به غيبهاي اهل برزخ در تمام مدتي كه در آن ماندگار ميباشد مشرف هستند و آنها را ميبينند ، و قيامت عذاب خود را بر آنان محقق ساخته ، و لذا پرده آن را براي اهل دنيا كنار ميزنند ، حتي گويي آنان ميبينند چيزهايي را كه مردم نميبينند ، و ميشنوند چيزهايي را كه مردم نميشنوند .
و در مجمع البيان در ذيل آيه رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع گفته كه : از ابي جعفر و ابي عبد الله (عليهالسلام) روايت شده كه اين رجال مردمي هستند كه وقتي موقع نماز ميرسد تجارت را رها كرده به سوي نماز روانه ميشوند ، و اينها اجرشانعظيمتر است از كساني كه اصلا تجارت نميكنند .
مؤلف : يعني تجارت نميكنند ، و مشغول ذكر خدايند ، همچنان كه در روايات ديگر نيز اين طور آمده .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و غير او از ابو هريره و از ابو سعيد خدري از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت كرده كه در ذيل آيه رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله فرموده : اينان كسانيند كه در زمين به طلب رزق و فضل خدا سفر ميكنند .
مؤلف : گويا روايت ناقص نقل شده ، و تمام آن در نقلي است كه از ابن عباس روايت شده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : مردمي بودند كه در جستجوي فضل خدا مشغول خريد و فروش بودند ، و چون ميشنيدند كه نداي نماز را در دادند آنچه در دست داشتند ميانداختند ، و به سوي مسجد از جابر خاسته نماز ميخواندند .
و در مجمع در ذيل جمله و الله سريع الحساب روايت كرده كه از امير المؤمنين
ترجمة الميزان ج : 15ص :198
(عليه افضل الصلوة و السلام ) پرسيدند : چگونه خدا در يك حال به حساب همه مردم ميرسد ؟ فرمود همان طور كه در آن واحد رزق همه را ميدهد .
و در روضه كافي به سند خود از مسعدة بن صدقه از امام صادق (عليهالسلام) از پدرش از امير مؤمنان (عليهالسلام) روايت كرده كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : خداي تعالي ابرها را غربال باران قرار داد ، و ابر تگرگ را آب ميكند ، تا به هر چيز و هر كس ميرسد صدمه نزند ، و آنچه به صورت تگرگ و صاعقه ميآيد عذاب خدا است ، كه به هر قومي بخواهد ميفرستد .
و در تفسير قمي در ذيل آيه فمنهم من يمشي علي بطنه و منهم من يمشي علي رجلين و منهم من يمشي علي اربع از امام (عليهالسلام) نقل كرده كه فرمود : آنكه با دو پا ميرود انسان است ، و آنچه با شكم ميرود مارهايند ، و آنچه باچهار پا ميروند چهار پايانند ، و امام صادق (عليهالسلام) اضافه فرمود كه : بعضي ديگر هستند كه با بيش از چهار پا راه ميروند