بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
همسري فداکار در جنگ تحميلي ايران و عراق ، يكي از رزمندگان جان بركف و رشيد اسلام ، در ميدان نبرد با صداميان كافر، آنچنان مجروح گرديد كه دو پاي خود را از دست داد، او مدت طولاني در بيمارستان بستري بود، كم كم پدر و مادرش مطلع شدند، به بيمارستان براي عيادت او آمدند، آن رزمنده ، همسر نيز داشت ، ولي هنوز جريان را به او اطلاع نداده بودند، او و پدر و مادرش ، فكر مي كردند كه شايد همسر از موضوع قطع پاهاي شوهرش آگاه شود، و ناراحت گردد و بناي ناسازگاري بگذارد. مدت ها گذشت سرانجام به همسر آن رزمنده جانباز خبر دادند كه شوهرت در جبهه مجروح شده و در فلان بيمارستان است . اين بانو همراه بعضي از بستگان براي عيادت ، به بيمارستان روانه شده ، وقتي كه در كنار تخت ، با شوهرش احوالپرسي كرد، شوهر رزمنده اش پس از گفتاري ملافه را كنار زد و گفت : دو پايم قطع شده است ، حالا شما نظرتان هر چه هست آزادي. همسر آن رزمنده ، نه تنها از اين پيش آمد احساس حقارت نكرد، بلكه با كمال سربلندي ، قهرمانانه گفت : هيچ اشكال ندارد، در راه خدا بوده است ، تا امروز تو كار كردي و ما خورديم ، و از امروز به بعد من كار مي كنم و با هم مي خوريم ، هيچ ناراحت مباش . هزاران درود بر اين بانوي رشيد و با شهامت ، و هزاران رحمت بر آن شير مادري كه چنين فرزندي پروراند، و بر آن مكتبي كه چنين شاگردي به جامعه تحويل داد. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي