بانوئی باصلابت و فهیم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بانوئی باصلابت و فهیم - نسخه متنی

محمدمحمدي اشتهاردي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
بانوئي باصلابت و فهيم
ابوطلحه انصاري نخستين ميزبان پيامبر (ص) در مدينه ، همسري داشت كه به او ام سليم مي گفتند. ام سليم هنگامي كه دختر بود، به اسلام گرويده بود، ابوطله از او خواستگاري كرد، او قاطعانه در پاسخ ابوطلحه گفت : همسر تو مي شوم مشروط بر اينكه قبول اسلام كني . او در اين باره و در مورد بي اساسي آئين بت پرستي ، با ابوطلحه گفتگوي بسيار كرد تا اينكه ابوطلحه به اسلام گرويد و ام سليم با او ازدواج كرد، ام سليم مهريه خود را همان اسلام ابوطلحه قرار داد. پس از مدتي اين زن و شوهر، داراي پسري شدند، اين پسر همدمي زيبا براي آنها بود، تا روزي سخت بيمار گشت و در همين بيماري جان سپرد. ابوطلحه بيرون بود و اطلاع نداشت ، ام سليم ، جنازه كودكش را در جامه اي پيچيد و در گوشه اي نهاد، ابوطله به خانه آمد، ام سليم بدون آنكه وانمود كند، پسرش مرده ، غذاي مطبوعي كه پخته بود نزد شوهر گذاشت ، ابوطلحه از حال پسرش جويا شد، ام سليم گفت : او خوابيده ، غذايت را بخور. ام سليم با لبخندها و گفته هاي شيرينش ، شوهر را سر گرم كرد و در اين ميان به او گفت : راستي چندي قبل امانتي نزد تو بود و آن را به صاحبش رد كردم ، قطعا نگران نيستي . ابوطلحه گفت : چرا نگران باشم ، بايد امانت را به صاحبش رد كرد. ام سليم گفت : خداوند فرزندي را كه به من و تو امانت داده بود، امروز آن را از ما گرفت . ابوطلحه از صبر و تحمل همسرش تعجب كرد و گفت : من به صبر و استقامت به تو سزاوارترم ، بر خاست و بچه را غسل داد و كفن كرد وبه خاك سپرد. آنگاه ابوطلحه به حضور پيامبر (ص) آمد و جريان صبر و شكيبائي و دانائي همسرش را براي پيامبر (ص) تعريف كرد. پيامبر (ص) از اينكه در امتش چنين بانوئي وجود دارد، شاد گرديد و خدا را چنين شكر كرد: خداوند را شكر مي كنم كه در امت من بانوئي همچون بانوي بااستقامت بني اسرائيل در امت موسي (ع)، قرار داده است (كه استقامت او نيز در برابر حوادث تلخ اين گونه بود).
داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي
/ 1