بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
به بهانه استخاره رهبر محبوب در خاطراتش از زمان دستگيرياش ميفرمايد: «يك بار مأموران شاه مرا بيرون از خانه دستگير كردند. وضع آن چنان بود كه نتوانستم دستگير شدن خود را به خانواده و بستگانم خبر بدهم. مأموران سپس مرا سوار اتومبيل كردند و به طرف چابهار بردند. در يكي از شهرها مأموران براي رفع خستگي و استراحت، چند دقيقهاي توقف كردند. همه پياده شدند. من هم از اتومبيل پياده شدم و در گوشهاي نشستم. مأموران سعي ميكردند كه مردم متوجه دستگير شدن من نشوند. وقتي زمان استراحت به پايان رسيد، خواستم به طرف اتومبيل بروم كه ديدم جواني به من نزديك شد و گفت: «حاج آقا اگر ممكن است براي من استخاره بگيريد!» من قرآن خودم را بيرون آوردم تا براي او استخاره بگيرم. در همين موقع، مأموران شاه براي اين كه آن جوان فكر نكند كه آنها مراقب من هستند، از من فاصله گرفتند. جوان هم از فرصت استفاده كرد و آهسته گفت: حاج آقا من نميخواستم استخاره كنم. ميخواستم بپرسم شما را چه موقع دستگير كردهاند و حالا به كجا ميبرند، تا كاري انجام دهم. من از محبت او تشكر كردم و شمارههاي تلفن بستگانم را در مشهد به او دادم تا به آنها خبر بدهد.»[1] [1] . سيماي رهبري، معاونت آموزش و نيروي انساني نهضت سواد آموزي، ص12 و 13. حكايت نامهي سلالهي زهرا (س)/ حسن صدري مازندراني