شناخت و معرفت خداوند در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شناخت و معرفت خداوند در قرآن - نسخه متنی

محمد تقی مصباح يزدي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
امكان شناخت خداوند
پيش از آن كه به بحث دربارة دلايل وجود خدا و بررسي صفات الهي بپردازيم، لازم است به اين پرسش مهم و كليدي پاسخ دهيم، ‌زيرا اگر پاسخ اين پرسش منفي باشد، هر گونه بحث و گفتگو دربارة الهيّات، بيهوده وعبث خواهد بود. در اين جا دو ديدگاه كلي مطرح شده است، ديدگاه مثبتان و ديدگاه منكران. عقل گرايان و شهود گرايان، خداوند را شناخت پذير دانسته و راه معرفت خداوند را بر بشر گشوده مي‎دانند. ولي تجربه گرايان و ظاهر گرايان به پرسش فوق پاسخ منفي داده و بشر را از معرفت خداوند ناتوان دانسته‎اند. اينك به تبيين و بررسي اين ديدگاه‎ها مي‎پردازيم.
عقل گرايان
عقل گرايان[1] آن دسته از متفكراني‎اند كه حجيت و اعتبار عقل را در معرفت پذيرفته‎اند. و اصول ومبادي عقلي را شالوده‎هاي معرفت بشري مي‎دانند. و بر اين عقيده‎اند كه بدون به رسميت شناختن خرد و اصول عقلي هيچ گونه معرفتي براي انسان حاصل نخواهد شد. حتّي معرفت‎هاي حسّي و سطحي نيز مبتني بر مبادي عقلي است تا چه رسد به معرفت‎هاي علمي تجربي، و معرفت‎هاي مستند به نصوص و ظواهر وحياني.
ارسطو و پيروان او در يونان قديم، دكارت و پيروان او در غرب جديد، فارابي، ابن سينا و همة متكلمان اماميه و معتزله از طرفداران اين ديدگاه بوده‎اند. عقل در كلام ماتريديّه نيز جايگاه والايي دارد. اما در كلام اشعريه[2] در حوزة عقل نظري تا حدودي اعتبار دارد، اما در حوزة عقل عملي سنديت و اعتبار ندارد.[3]
در هر حال، ‌در جهان اسلام فلاسفه و متكلمان بر اين عقيده‎اند كه از طريق تفكر عقلي مي‎توان خدا را شناخت. اگر چه در حدود توانايي عقل اتفاق نظر ندارند. چنان كه دلايلي كه براي اثبات وجود خدا اقامه كرده‎اند، و نيز روش‎هايي كه براي بحث دربارة صفات خداوند برگزيده‎اند يكسان نيست.
طرفداران اين ديدگاه بر اين مطلب تأكيد ورزيده‎اند كه پيمودن راه عقل براي نيل به معارف الهي و درك حقايق متافيزيك، كار آساني نيست و به استعداد مهارت و ورزيدگي ويژه‎اي نياز دارد. در غير اين صورت، نتيجة مطلوب به دست نخواهد آمد، و چه بسا به انحراف خواهد كشيد.
استاد مطهري در اين باره چنين گفته است:
«محدود بودن مفاهيم الفاظ و كلمات از يك طرف، و انس اذهان با مفاهيم حسي و مادي از طرف ديگر، كار تفكر و تعمق در مسائل ماوراء الطبيعي را دشوار مي‎سازد. ذهن براي اين كه آمادة تفكرات ماوراء الطبيعي بشود مراحلي از تجريد را بايد طي نمايد... بدون شك معاني و مفاهيم حكمت الهي آن گاه كه بخواهد در سطح تعقلات فلسفي ظاهر گردد يك ظرفيت ذهني و گنجايش فكري خاصي را ايجاب مي‎كند كه با ظرفيت ادبي يا فني يا طبيعي يا رياضي كاملاً ‌متفاوت است، يعني ذهن بايد در يك بعد و جهت خاص وسعت يابد تا ظرفيت اين گونه انديشه‎ها را پيدا كند[4]».
قرآن كريم و احاديث اسلامي اين روش را تأييد مي‎كنند، دلايل و شواهد آن در نقد ديدگاه ظاهر گرايان بيان خواهد شد. در اين جا به اين آيه از قرآن كريم بسنده مي‎كنيم كه تفكر در نظام آفرينش را از ويژگي‎هاي خردمندان دانسته و آنان را به اين ويژگي مي‎ستايد. چنان كه مي‎فرمايد:
«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ».[5]
شهود گرايان
شهودگرايان[6] بر اين باورند كه وجود خدا و حقايق ماوراء طبيعي براي بشر شناخت پذير است. ولي نه با ابزار عقل و روش تفكر و تعقل، بلكه با ابزار دل و روش اشراق و شهود دروني.
برخي ديگر از شهودگرايان عقل را در شناخت خداوند به كلي ناتوان دانسته‎اند، اما برخي ديگر آن را كافي ندانسته‎اند؛ هر چند بر لزوم آن تأكيد ورزيده‎اند، و توانايي آن را نيز تا حدودي پذيرفته‎اند. عرفاي اسلامي و غيراسلامي در خداشناسي، طرفدار روش شهود عرفاني‎اند. بسيار از فلاسفة جديد غرب و روانشناسان و روانكاوان دين ورز نيز همين روش را برگزيده‎اند.
نقد
اين روش، اگر چه در زمينة خداشناسي پذيرفته است، و جايگاه ويژه‎اي دارد، ولي از روش عقلي بي‎نياز نيست.
اولاً: در يافته‎هاي شهودي احتمال تدليس و تلبيس شيطاني وجود دارد، و براي تشخيص آنها اصول و قواعد عقلي راهگشا خواهد بود، ثانياً روش شهودي در خداشناسي جنبة فردي دارد و قابل احتجاج بر ديگران نيست، مگر آن كه از روش عقلي و اصول فلسفي بهره‎گيري شود. بدين جهت بزرگان عرفان و حكمت بر نيازمندي روش عرفاني به روش عقلي و فلسفي تأكيد نموده‎اند كه داراي سطحي بالاتر و كامل‎تر است. حكيم لاهيجي دربارة نيازمندي عرفان به تعقل و استدلال گفته است:
«آدمي را به خداي تعالي دو راه است: يكي راه ظاهر و ديگري راه باطن. راه ظاهر، راه استدلال است، و راه باطن، راه سلوك. راه استدلال مقدم است بر راه سلوك، چه، تا كسي نداند كه منزل هست، طلب راهي كه به منزل برد نتوان كرد[7]»
در جاي ديگر گفته است:
«پيش از استحكام علم حكمت و كلام، ادعاي تصوف عام فريبي و صيادي باشد[8]»
3. تجربه گرايان
تجربه گرايان[9] كساني‎اند كه راه شناخت حقايق را منحصر در مشاهده و تجربة حسي مي‎دانند تجربه گرايي[10] در تاريخ انديشة بشر سابقه‎اي ديرينه دارد. شكاكان يونان باستان به اصالت تجربه، گرايش داشتند و با فلسفة عقلي مخالفت مي‎ورزيدند. شكل نوين تجربه گرايي به قرن هفدهم ميلادي باز مي‎گردد، دانشمندان و فيلسوفاني چون فرانسيس بيكن (1561ـ1626) جان لاك (1632ـ1704) و ديويد هيوم (1711ـ1776) از طرفداران بنام تجربه گرايي‎اند. اين برداشت كه ادراك حسي سرچشمه و واپسين معيار شناخت است، حاصل نهايي فعاليت فكري آنان بوده است.[11]
از آن جا كه حس و تجربه جز در محسوسات راه ندارد، بر مبناي تجربه گرايي نمي‎توان وجود و صفات خدا را نه اثبات كرد و نه انكار. براين اساس آنان هم با الهيون مخالفت مي‎كنند، و هم با ماديون، زيرا به زعم آنان راه اثبات و نفي عالم ماوراء طبيعت بر بشر مسدود است.
نقد
تجربه‎گرايي به معناي ياد شده (نه اهتمام به استقراء و تجربه در شناخت عالم طبيعت) مردود است؛ زيرا يك سلسله مفاهيم و اصول معرفتي وجود دارد كه هرگز قابل ادراك حسي و تجربي نيستند، و در عين حال از قبول آنها گريزي نيست، يعني بدون آن‎ها تجربه گرايي نيز معناي درستي نخواهد داشت، در ميان مفاهيمي كه در هر گفتگوي علمي و غير علمي به كار مي‎رود، مفاهيمي چون ضرورت، امتناع و احتمال نقش مهمي دارند، و هيچ يك از آنها قابل درك حسي نيستند.
اصل عليت، يكي از اصولي است كه تجربه گرايان نيز آن را مسلم دانسته‎اند. در حالي كه رابطه عليت ـ چنان كه هيوم نيز اذعان نموده است ـ محسوس نيست. رابطة عليت عبارت است از وابستگي موجودي به موجود ديگر، نه توالي يا تقارن حوادث.
اصل امتناع تناقض، از بنيادي‎ترين اصول فكري بشر است، هيچ انديشه و رأيي ـ هر چند در حد احتمال ـ بدون اين اصل صورت نمي‎پذيرد. اصل مزبور به هيچ وجه قابل درك حسي نمي‎باشد. فيليسين شاله كه خود از طرفداران تجربه گرايي است گفته است:
اساس استقراء علوم تجربي دو چيز است:
1. طبيعت داراي نظم و قانون است و اتفاق و تصادف در آن رخ نمي‎دهد (اصل عليت).
2. هر علت هميشه با اجتماع شرايط يكسان، باعث همان معلول مي‎شود (اصل يكنواختي طبيعت يا سنخيت ميان علت و معلول)[12].
علاوه بر اين، روش‎هاي مخصوصي كه امثال فرانسيس بيكن و استوارات ميل براي به دست آوردن علت حقيقي هر حادثه مطرح كرده‎اند، نيز اگر چه درستي هر آزمايش موقوف به رعايت آنهاست، ولي درستي آن روش‎ها را عامل تجربه، تضمين نكرده است، و ناچار درستي آنها را با يك نوع استدلال عقلي كه خود منكر آن هستند به دست[13] آورده‎اند.
4. ظاهر گرايان
مقصود از ظاهر گرايان گروهي از محدثان مسلمان‎اند كه عقل و تفكر عقلي را در دين شناسي معتبر و مجاز نمي‎شمارند، و بر اين باورند كه يگانه راه درك حقايق ديني ـ چه در حوزة اصول و چه در قلمرو فروع ـ نصوص و ظواهر ديني است. حنابله و اهل الحديث از اهل سنت، و اخباريون شيعه طرفدار اين عقيده‎اند. اين گروه با بحث‎هاي عقلي (فلسفي و كلامي) دربارة مسائل اعتقادي به شدت مخالفت ورزيده‎اند.
معروف است كه فردي از مالك بن انس (93ـ179) دربارة معناي استواي خداوند بر عرش كه در آية «الرحمن علي العرش استوي» آمده است سؤال كرد، وي در پاسخ گفت: چگونگي استواء خداوند بر عرش مجهول است، و پرسش دربارة آن بدعت است.[14] از سفيان بن عُيَيْنه (متوفاي 198) نقل شده است كه صفات الهي كه در قرآن وارد شده است، نه بايد تفسير كرد و نه، به تحقيق دربارة معاني آنها پرداخت، بلكه بايد آنها را تلاوت كرد و دربارة معناي آنها سكوت نمود.
گروهي از اخباريون شيعه نيز كه در قرن‎هاي دهم و يازدهم مي‎زيستند بر همين عقيده بودند. صدر المتألهين در مقدمة اسفار از روش فكري اين افراد سخت اظهار تأسف كرده مي‎گويد:
«همانا گرفتار جماعتي شده‎ايم كه ديدگانشان از ديدن انوار و اسرار حكمت ناتوان است، آنان تعمق در امور رباني و معارف و تدبر در آيات سبحاني را بدعت دانسته، و هرگونه مخالفت با عقايد عاميانه را ضلالت مي‎شمارند، گويي اينان حنابله اهل حديث‎اند كه مسئلة واجب و ممكن، و قديم و حادث بر آنان مشتبه گرديده است، و تفكرشان از حدود محسوسات بالاتر نمي‎رود[15]».[1] . rationalists، راسيوناليسم يا عقل گرايي معاني و كاربردهاي مختلفي دارد. يكي از معاني آن كه از قرن هجدهم رواج يافت عقل بسندگي و بي‎نيازي از دين و آموزه‎هاي وحياني است قطعاً‌اين معنا در اين جا مقصود نيست. آنچه در اين جا مقصود است همان است كه در متن بيان شده است. در اين باره به كتاب ريشه‎ها و نشانه‎هاي سكولاريسم از نگارنده رجوع شود.
[2] . پيروان ابوالحسن اشعري، متوفاي 330 هجري قمري.
[3] . براي آگاهي بيشتر در اين باره به كتاب «درآمدي بر علم كلام» از نگارنده رجوع شود.
[4] . اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 33ـ34 (مقدمه)
[5] . آل عمران/ 190ـ191.
[6] . Intuitionists.
[7] . گوهر مراد، ص 34.
[8] . همان، ص 38؛ در اين باره به كتاب شناخت در قرآن، ص 379ـ380، تأليف آيت الله جوادي رجوع شود.
[9] . Empiricists.
[10] . empiricism.
[11] . هانس رايشنباخ، پيدايش فلسفة علمي، ترجمة موسي اكرمي، ص 106ـ107.
[12] . فيليسين شاله، شناخت روش‎هاي علوم، ترجمة يحيي مهدوي، ص 116.
[13] . استاد مطهري، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 2، ص 97.
[14] . الاستواء معلوم، و الكيفية مجهولة، و الإيمان به واجب، و السؤال عنه بدعة. (شهرستاني ملل و نحل، ج 1، ص 93).
[15] . صدر المتألهين، اسفار، ج 1، مقدمه.
@#@
استاد مطهري، پس از نقل ديدگاه اهل حديث و حنابله گفته است:
«نظرية حنابله و اهل حديث هنوز هم طرفداراني دارد، و برخي از اعاظم محدثان شيعه در اعصار اخير صريحاً اظهار مي‎دارند كه حتي مسئلة يگانگي خدا صد در صد يك مسأله آسماني (تعبدي) است، و از نظر عقل بشر دليل كافي ندارد، و تنها بايد از راه تعبد به گفتة شارع ملتزم شويم كه خدا يكي است».[1]
نقد
اولاً: بر فرض اين كه بايد حقايق آسماني را با ابزار و نيرويي آسماني شناخت، اين اصل با شناخت اين حقايق توسط عقل منافات ندارد، زيرا عقل نيز عنصري آسماني است، چنان كه در احاديث آمده است، عقل حجت باطني خداوند بر بشر است، همان گونه كه پيامبران حجت‎هاي ظاهري پروردگار مي‎باشند.[2]
آري عقل نمي‎تواند همة حقايق ديني را بشناسد، اما بكلي نيز از شناخت حقايق ديني ناتوان نيست. امام علي ـ عليه السلام ـ در اين باره عبارت روشنگري دارد. مي‎فرمايد:
«لم يطلع العقول علي تحديد صفته، و لم يحجبها عن واجب معرفته؛[3] خردها را بر كُنه صفت خويش آگاه نساخت، و از شناخت واجب خود نيز محروم نكرد.»
ثانياً: با انكار معرفت عقلي و اعتبار آن، راه براي اثبات شريعت مسدود خواهد شد، در آن صورت قرآن و حديثي در كار نخواهد بود تا با استناد به نصوص و ظواهر كتاب وسنت اصول و فروع دين را بشناسيم.
ثالثاً: تفكر عقلي، در قرآن كريم مورد تشويق و تأكيد واقع شده است. قرآن كساني را كه از خرد خويش بهره نمي‎برند به عنوان بدترين جنبندگان معرفي كرده است:
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ[4]؛ بدترين جنبده‎ها كساني‎اند كه كر و گنگ‎اند و عقل ورزي نمي‎كنند.»
در جاي ديگر فرموده است:
«وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ؛[5] كساني كه عقل ورزي ندارند، مشمول رجس و پليدي‎اند.»
قرآن كريم خود در موارد بسياري تفكر عقلي را به كار گرفته و به بحث و استدلال عقلي پرداخته است. چنان كه با دو استدلال عقلي، يگانگي خداوند را اثبات كرده و فرموده است:
1. «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[6]
2. «وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍَ»[7]
و در رد پندار آنان كه براي خداوند قائل به فرزند شده‎اند فرموده است:
«وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[8].
اين دو آيه بيانگر دو برهان عقلي بر ابطال عقيدة فرزند داشتن خداوند است، يكي مبتني بر اصل توحيد و تنزه خداوند از داشتن مثل و مانند است، و ديگري مبتني بر تنزه خداوند از تغيير و تدريج است.[9]
رابعا: در سنت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و هم در سخنان وسيرة ائمة اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بر اعتبار و سنديت عقل تأكيد شده و عملاً مورد استفاده قرار گرفته است. با رجوع به نهج البلاغه، اصول كافي، توحيد صدوق، احتجاج طبرسي و ديگر مجامع روايي شيعه، مي‎توان اين حقيقت را به روشني دريافت. همان گونه كه پيش از اين يادآور شديم، در مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ عقل به عنوان حجت باطني خداوند شناخته شده است. امام صادق ـ عليه السلام ـ عقل را راهنماي بشر در خداشناسي و معرفت اصول خوبي‎ها و بدي‎ها دانسته است.
«فبالعقل عرف العباد خالقهم و انهم مخلوقون، و أنه المدبر لهم و انهم المدبرون... و عرفوا به الحسن من القبيح...»[10]
امام علي ـ عليه السلام ـ يكي از اهداف بعثت پيامبران را بر انگيختن و بارور ساختن عقول بشر دانسته است.
«ليثيروا لهم دفائن العقول»[11].
خامساً: در قرآن كريم و احاديث اسلامي مجموعه‎اي از معارف بلند وجود دارد كه فراتر از درك حسي و معرفت‎هاي سطحي و عاميانه است، مانند اين كه خداوند يكتاي غالب است، اول و آخر، و ظاهر و باطن است، بر همه چيز احاطه دارد. وحدت او وحدت عددي نيست، با همه چيز همراه است، بدون اين كه مقارنت زماني و مكاني داشته باشد، بيرون از همه چيز است ولي نه به صورت انفصال و جدايي، همه چيز از او است. و بازگشت همه چيز به سوي او است. كلام او عين فعل اوست و...
حال اين پرسش مطرح مي‎شود كه هدف از طرح اين معارف در كتاب و سنت چه بوده است؟ آيا هدف اين بوده كه يك سلسله درس‎ها براي تدبر و تفكر و فهم و الهام گيري القا كند و انديشه‎ها را به شناوري در درياي بيكران معارف الهي هدايت نمايد، با اين كه هدف اين بوده است كه يك سلسله مطالب حل ناشدني و غير قابل فهم به منظور وادار كردن انديشه‎ها به تسليم و سكوت و قبول كوركورانه عرضه بدارد؟!
اين معارف دستور العمل نيست تا گفته شود وظيفه ما عمل است و بس؛ اينها يك سلسله مسائل نظري است. اگر اين مسائل براي عقل بشر قابل فهم و درك نيست، در طرح آنها چه سودي است؟ درست مثل اين است كه آموزگاري بر سر كلاس اول ابتدايي مسائل مربوط به دورة دانشگاه را مطرح كند و از كودكان درخواست كند كه آنچه را من مي‎گويم، گر چه شما نمي‎فهميد، ولي بپذيريد![12]
بنابراين، هم خداوند شناخت پذير است، و هم انسان مي‎تواند از طريق عقل و تفكر عقلي در آيات آفاقي و انفسي، خدا را بشناسد. اگر چه،
اولاً: شناخت انسان نسبت به ذات و صفات الهي محدود است، و فهم كنه ذات و صفات الهي خارج از توان عقل و خرد آدمي است (لم يطلع العقول علي تحديد صفته).
ثانياً: پيمودن اين طريق چندان سهل و آسان نيست، و به يك سلسله مهارت‎ها و ورزيدگي‎هاي ذهني و فكري نياز دارد. اصولاً در اين جا سخن دربارة اين نيست كه همة سطوح بحث‎هاي عقلي و فلسفي، در همة مسائل مربوط به الهيات براي همگان ميسور است، قطعاً‌ چنين نيست، و در اين باره محدوديت‎ها و شرايط و موانعي در كار است، بلكه سخن در اين است كه في الجمله اين راه بر بشر گشوده است و پيوسته كساني بوده و خواهند بود كه مي‎توانند با بكارگيري درست عقل و تفكر عقلي مسائل مربوط به متافيزيك و الهيات را بررسي كنند.
در پايان بار ديگر يادآور مي‎شويم كه هدف، تنها دانستن شناخت خداوند از طريق و روش عقلي نيست، زيرا هم از راه شهود عرفاني مي‎توان خدا را شناخت، و هم پس از اثبات وحي، از طريق وحي مي‎توان مسائلي از جهان غيب را شناخت. ولي با اين حال، هم معرفت شهودي و هم معرفت وحياني، متكي به معرفت عقلي‎اند. انكار عقل و معرفت عقلي موجب بسته شدن راه عرفان و وحي نيز خواهد شد.[1] . استاد مطهري،‌اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 11.
[2] . اصول كافي، ج 1، كتاب عقل و جهل، حديث 12.
[3] . نهج البلاغه، خطبه 49.
[4] . انفال/ 22.
[5] . يونس/ 100.
[6] . انبياء/ 22.
[7] . مؤمنون/ 91.
[8] . بقره/ 116ـ117.
[9] . ر.ك. الميزان، ج 11، ص 361.
[10] . اصول كافي، ج 1، كتاب عقل و جهل،‌حديث 35.
[11] . نهج البلاغه، خطبة اول.
[12] . استاد مطهري، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 11ـ15.
علی ربانی گلپایگانی - عقاید استدلالی
/ 1