انسان سالم در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انسان سالم در قرآن - نسخه متنی

سيد حيدر علوي نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
انسان سالم در قرآن

انسان سالم قرآني از ديدگاه شهيد مطهري
شهيد مطهري درباره انسان, ماهيت, بيماري و سلامتي, نقص و كمال او بسيار نوشته است, دو كتاب از مجموعه مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي و نيز كتاب هاي انسان و سرنوشت, تعليم و تربيت, فطرت, تكامل اجتماعي انسان, هدف زندگي و انسان كامل در اين باره هستند و نيز كتاب هايي مانند فلسفه تاريخ, جاذبه و دافعه علي- عليه السلام - , سيره نبوي , و سيره ائمه و… كه باز به سرنوشت جمعي يا الگوهاي شايسته جامعه انساني مربوط مي شود.
توجّه فزاينده مكتب هاي فلسفي و حتّي سياسي معاصر به مسأله شناخت ماهيت انسان, نيازها, انگيزه ها و غرائز انسان, عوامل سلامت رواني و اجتماعي و راه هاي تربيت انسان ايده آل, از عمده ترين عواملي بود كه مي توانست دانشمندي آگاه به زمان, مانند شهيد مطهري را برانگيزد تا در اين باره بسيار پژوهش كند و بنويسد, به ويژه كه فرهنگ اسلام در اين زمينه بسيار پربار و غني است. شناخت و نقد انديشه هاي وارداتي در زمانه پرهيجان شهيد كه جوانان دسته دسته به انديشه هاي انقلابي مي پيوستند, ايشان را برآن وامي داشت كه راهنمايي نسل جوان عصر خويش را آگاهانه و مسؤولانه به دوش بگيرد. شهيد مطهري با آگاهي از زمان و نيازهاي عصر خويش مي نوشت و اين نشان از اهميّت اين مسأله در زمان ايشان دارد…
هدف ما در اين نوشتار طرح و ارائه ديدگاه هاي استاد مطهري درباره انسان سالم با استناد به آيات قرآني است, و به بحث هاي فلسفي در اين باره كه در نوشتارهاي فلسفي ايشان آمده نمي پردازيم.
شهيد مطهري براساس ديدگاه قرآني خود در اين زمينه كه جامعه و فرد را داراي حيات و مرگ, كمال و سقوط و بيماري و سلامت مي داند, درباره سلامت و تعالي فردي و اجتماعي سخن گفته است. در اين نوشتار از مباحث مربوط به شناخت كلّي ماهيّت انسان و بسياري از مطالب مهم ديگر درباره انسان نيز صرف نظر شده و تنها خطوط كلّي چهره انسان سالم و كامل اسلامي آورده شده است.

نيازهاي انسان
پژوهش درباره سلامت رواني, بدون توجّه به نيازهاي اساسي او (وانگيزه ها و يا غرائز او) راه به جايي نمي برد, زيرا برآورده شدن يا نشدن نيازهاي اساسي انساني با سلامت رواني و جسمي و كمال او نسبتي مستقيم دارد.
روان شناسان (سلامت) در همين زمينه مي گويند:
(چنين به نظر مي آيد كه درجه رضامندي نياز اساسي به گونه اي مثبت با درجه سلامت رواني همبستگي دارد.)[1]
و نيز احتمال مي دهند كه (ارضاي كامل نيازهاي اساسي, همان سلامت مطلوب)[2] باشد. به همين دليل آنان اعتقاد دارند كه براي روان درماني نيز بايد از همين راه اقدام گردد.
(ارضاي نيازهاي اساسي براي آهنگ درمان واقعي, اصلي عمده به شمار مي رود.)[3]
بنابراين به منظور شناخت سلامت انسان, شناخت نيازها, غرائز و انگيزه هاي او بايسته است:
(هنگامي كه مفهوم سلامت ناشي از رضامندي (يا سلامت ناشي از نيك بختي) را به عنوان واقعيّت بپذيريم, بدين ترتيب خودمان را به گونه اي تلويحي با نويسندگاني چون گلاشتاين, يونگ, آدلر, آنگيال, هورناي, فروم, ماي, بوهلر, راجرز و بسياري ديگر در يك صف قرار مي دهيم. اينان بر اين باورند كه در درون ارگانيزم, گرايش مثبتي وجود دارد كه آن را به سوي رشدي كامل تر سوق مي دهد.)[4]
بنابراين, در گام نخست, نيازهاي انسان را از ديدگاه شهيد مطهري بررسي مي كنيم, در ضمن بحث متوجّه خواهيم شد كه شهيد مطهري نيز به طور تقريبي چنين نظري دارد, يعني اين كه نيازها و ميل ها و انگيزه هاي انسان اگر به خوبي و درستي شناخته و ارضا شوند, سلامت و تعالي و كمال را به وجود مي آورد.
انسان, بي ترديد با حيوانات متفاوت است, به دليل همين تفاوت, برخي از نيازهاي اساسي او نيز با ساير جانداران متفاوت است, مانند آنچه مربوط به حوزه دانش, معنويت و امور روحي و رواني مي شود, به ويژه ايمان. اگرچه در برخي از نيازهاي اساسي با حيوان مشترك است, مانند بيشتر نيازهاي جسمي.
شهيد در جايي نيازها را به دو گروه اوّلي و ثانوي تقسيم بندي مي كند:
(نيازمندي ها بر دو گونه است; نيازمندي اولي و نيازمندي هاي ثانوي; نيازمندي هاي اولي از عمق ساختمان جسمي و روحي بشر و از طبيعت زندگي اجتماعي سرچشمه مي گيرد. تا انسان, انسان است و تا زندگي وي زندگي اجتماعي است, آن نوع نيازمندي ها هست. اين نيازمندي ها يا جسمي است يا روحي و يا اجتماعي. نيازمندي هاي جسمي از قبيل نيازمندي به خوراك, پوشاك, مسكن, همسر و غيره; نيازمندي هاي روحي از قبيل علم, زيبايي, نيكي, پرستش, احترام و تربيت; نيازمندي هاي اجتماعي از قبيل معاشرت, مبادله, تعاون, عدالت, آزادي و مساوات.)[5]
شهيد مطهري در اينجا تنها براي تفهيم تقسيم بندي, نمونه هايي از نيازمندي ها را به عنوان مثال آورده و درصدد بيان تمام اين نيازها نبوده است. ايشان در مورد نيازهاي دسته دوم يا ثانوي نيز كه از نيازهاي اولي پديد مي آيند به طوركلي مي نويسد:
(نيازمندي به انواع آلات و وسايل زندگي كه در عصر و زماني با عصر و زمان ديگر فرق مي كند از اين نوع است.)[6]
شهيد مطهري سپس به نقش نيازهاي اولي و ثانوي اشاره مي كند:
(نيازمندي هاي اوّلي, محرك بشر به سوي توسعه و كمال زندگي است, امّا نيازمندي هاي ثانوي ناشي از توسعه و كمال زندگي است و درعين حال محرك به سوي توسعه بيشتر و كمال بالاتر.)[7]

تك غريزه اي نبودن انسان
شهيد مطهري كه به طور معمول در بحث هاي خود مكتب هاي فلسفي و سياسي موجود در زمان خود را مورد توجّه قرار مي داد, در اين باره نيز ديدگاه ماركسيستي را - كه به اصالت اقتصاد معتقد بود! - نقد و بررسي كرده است. ايشان اين اصل ماركسيستي را مي شكافد و مي گويد اين اصل ريشه رواني دارد, و معنايش اين است كه انسان فقط يك غريزه دارد; (تلاش براي معاش). و در پاسخ اينكه درستي يا نادرستي اين سخن را چگونه مي توان فهميد, مي نويسد:
(جواب اين را روان شناسي بايد بدهد كه كارش تحقيق درباره غرائز بشر است.)[8]
امّا آيا روان شناسي مي پذيرد كه انسان فقط يك غريزه داشته باشد؟ آن هم غريزه تلاش براي معاش؟
(قدر مسلّم, روان شناسي اين نظريه را نمي پذيرد; علم امروز و روان شناسي امروز اين نظريه را نمي پذيرد كه در وجود بشر تنها يك غريزه اصيل وجود دارد و آن همان غريزه تلاش براي معاش است. حتّي افرادي كه افكار مادّي دارند, نيز منكر اين حرفند.)[9]
ايشان سپس به نقل نظريات ديگران از جمله راسل مي پردازد, كه حتّي او هم افزون بر اين غريزه دو غريزه ديگر, يكي غريزه جنسي و ديگري برتري طلبي براي انسان قائل است[10] و مي افزايد:
(ديگران براي حقيقت جويي در انسان اصالت قائلند; يعني معتقدند انسان به حسب سرشت و فطرت, حقيقت جو, كاوش گر و علم طلب آفريده شده است; بنابراين براي علم اصالت قائل هستند, براي هنر و زيبايي و اخلاق و مذهب اصالت قائل هستند…)[11]
ايشان بر اين ديدگاه اشكالي ديگر نيز دارد, كه آن هم جنبه روان شناختي دارد:
(اگر ما بخواهيم مذهب, هنر و خصوصاً فرهنگ را تابع مسائل اقتصادي بدانيم, بستگي به اين دارد كه فكر را در مسائل نظري تابع بدانيم; اين هم چيزي است كه علم آن را نمي پذيرد.)[12]
بدين سان شهيد بر مبناي روان شناختي (اصالت اقتصادي) دو ايراد وارد مي كند.
استاد شهيد درجاي ديگر ديدگاه ماترياليسم را به طور گسترده بررسي مي كند كه براي انسان مهم ترين انگيزه را انگيزه اقتصادي و مهم ترين نياز يا غريزه او را (تلاش اقتصادي) او مي داند و به طبع تكامل او را در تكامل ابزار توليد!
پس از نقل و نقد اين ديدگاه كه انسان را حيواني مانند ساير جانداران مي داند, نظريه اسلام را درباره انسان بيان مي كند و خاطر نشان مي سازد كه سير تكاملي انسان ازحيوانيت آغاز مي شود و به سوي انسانيت كمال مي يابد. اين اصل, هم درباره فرد صدق مي كند و هم درباره اجتماع. روح انسان در دامن جسم او زاييده مي شود و تكامل مي يابد تا به استقلال برسد; همان گونه كه لازمه رشد است. روح نيز به تدريج كه به سوي كمال حركت مي كند وابستگي آن به جسم كمتر و كمتر مي شود تا به استقلال برسد.
(طبق اين نظريه, جنبه انساني انسان به علت اصالتش, همراه بلكه مقدم بر تكامل ابزارهاي توليدي اش تكامل يافته و بر اثر تكامل, تدريجاً از وابستگي اش و تأثيرپذيري اش از محيط طبيعي و اجتماعي كاسته و بر وارستگي اش ـ كه مساوي است با وابستگي به عقيده و آرمان و مسلك و ايدئولوژي ـ و نيز تأثير بخشي اش بر روي محيط طبيعي و اجتماعي افزوده است, و درآينده هر چه بيشتر به آزادي كامل معنوي يعني استقلال و وابستگي به عقيده و ايمان و ايدئولوژي خواهد رسيد.)[13]
آن گاه مي افزايد كه طبق اين نظر, واقعيت انساني سايه و انعكاس و تابعي از تكامل مادي او نيست; خود, واقعيتي است مستقل و متكامل. و تعيين كننده سرنوشت نهايي انسان, سير تكامل اصيل فرهنگي او و واقعيت اصيل انساني اوست, نه سير تكامل ابزار توليد.
اكنون هنگام آن است كه ببينيم نيازها و محرّك هاي انسان از ديدگاه خود شهيد چيست؟
استاد شهيد در كتاب كم حجم اما ژرف خود; انسان در قرآن, پس از بيان ابعاد ماهيت انسان و ارزش ها و ضدارزش ها از ديدگاه قرآن به تفاوت هاي انسان و حيوان پرداخته, مي گويد, انسان و حيوان در سه ناحيه با يكديگر تفاوت دارند:
1. ادراك و كشف خود و جهان.
2. جاذبه هايي كه بر انسان احاطه دارد.
3. چگونگي تأثيرپذيري از جاذبه ها و انتخاب آنها. [14]

در ناحيه ادراك
ايشان ادراك را به حسي و عقلي تقسيم مي كند; در زمينه ادراك حسي حتي برخي از حيوانات نسبت به انسان قوي ترند, بنابراين انسان و حيوان در اين ادراك مشترك هستند, اما اين نوع ادراك بسيار سطحي است, ولي انسان نيروي مرموز و ويژه اي دارد به نام عقل كه قوانين كلي جهان را كشف مي كند و اين دروازه اي براي كشف خود انسان نيز هست. شناخت حقايق ماوراي حسي و شناخت فلسفي خدا ازاين راه ممكن است.
در ناحيه جاذبه ها
جاذبه هاي مشترك بين انسان و حيوان عبارت ازاموري است مانند ميل به غذا, جفت, خواب, استراحت, آسايش و… كه انسان را به سوي ماده مي كشاند. و جاذبه هاي غيرمادي كه كانون هاي معنوي دارند و مهم ترين آنها كه تا امروز شناخته شده (علم و دانايي, خيراخلاقي, جمال و زيبايي, تقديس و پرستش است).

تأثيرپذيري از جاذبه ها
اما يكي از تفاوت هاي انسان با حيوان در تأثيرپذيري از جاذبه ها و توانايي ايستادگي انسان در برابر ميل هاست. حيوانات در برابر ميل ها و كشش هايي كه در آنها وجود دارد توانايي مقاومت ندارند. تفاوت ديگر انسان با حيوانات در گذار از محدوده ماديات به جاذبه هاي معنوي است كه سبب گسترش فعاليت او از مرزهاي ماديات تا افق عالي معنويات است, و ديگر مجهز بودن او به نيروي عقل و اراده و داشتن حق انتخاب و آزادي است كه به همين دليل بر او تكليف شده است.

معيار انسانيت
طبيعي است كه ميل ها و انگيزه ها در وجود انسان ها بيهوده آفريده نشده اند. حيوانات را غرائز رهبري مي كند, در نوع غذا, زمان جفت گيري, كيفيت بزرگ كردن فرزندان و… اما انسان ها غريزه اي آن چنان قوي كه جايي براي تخلف و انتخاب نداشته باشند ندارند. كيفيت درست استفاده از توانايي ها و مقدار لازم و صحيح ارضاي نيازها در انسان ها به مقدار زيادتري وابسته به انتخاب خود است. انسان مي تواند با زياده روي, اعتدال و يا كمتر از اندازه لازم به ميل ها و كشش هاي غريزي خود بپردازد. شهيد مطهري, معيار انسانيت را در همين مي داند كه انسان در برابر ميل ها و جاذبه هاي مادي و طبيعي ايستادگي كند و با نيروي اراده و تعقل, راه درست را انتخاب كند:
(ميل ها و جاذبه ها نوعي پيوند و كشش است ميان انسان و يك كانون خارجي كه انسان را به سوي خود مي كشاند. انسان به هر اندازه كه تسليم ميل ها بشود خود را رها مي كند و به حالت لختي و سستي و زبوني در مي آيد و سرنوشتش در دست يك نيروي خارجي قرار مي گيرد كه او را به اين سو و آن سو مي كشاند, ولي نيروي عقل و اراده, نيرويي دروني و مظهر شخصيت واقعي انسان است.)[15]
نتيجه تكيه انسان به عقل و اراده و قطع نفوذهاي خارجي به (آزادي) او مي انجامد و انسان را به صورت (جزيره اي مستقل) در مي آورد, و سبب مالكيت انسان بر (خويشتن) و استحكام شخصيت او مي شود.
(مالكيت نفس و تسلط برخود و رهايي از نفوذ جاذبه ميل ها هدف اصلي تربيت اسلامي است, غايت و هدف چنين تربيتي, آزادي معنوي است.)[16]

حس پرستش
در ميان ميل ها و جاذبه هايي كه انسان را به فعاليت وا مي دارند, حس نيايش از جايگاه ويژه اي برخوردار است. اين حس به قدمت تاريخ انسان (قديمي) است, و از (عموميت) برخوردار است. حتي پيامبران, ابداع كننده و آورنده پرستش نبوده اند, بلكه تنها نوع پرستش و آداب و اعمال پرستش توحيدي را آموزش داده اند.
(عبادت و پرستش نشان دهنده يك (امكان) و يك (ميل) در انسان است. امكان بيرون رفتن از مرز امور مادي و ميل به پيوستن به افق بالاتر و وسيع تر. چنين ميلي و چنين عشقي از مختصات انسان است.)[17]
پرستش در آغاز, شكل توحيدي داشته, انحراف ها و خرافات در طول زمان رخ مي داده است.
همان گونه كه اشاره شد مسأله ديگر, عمومي بودن اين حس است كه در همه افراد بشر وجود دارد, در اين زمينه استاد مطهري از (اريك فروم) نقل مي كند:
(انسان ممكن است جاندار يا درختان يا بت هاي زرين يا سنگي يا خداي ناديدني يا مردي رباني يا پيشوايي شيطاني صفت را بپرستد; مي تواند نياكان يا ملت يا طبقه يا حزب خود يا پول و كاميابي را بپرستد… او ممكن است از مجموعه معتقداتش به عنوان دين ممتاز از معتقدات غيرديني آگاه باشد و ممكن است بر عكس, فكر كند كه هيچ ديني ندارد, مسأله بر سر اين نيست كه دين دارد و يا ندارد, مسأله بر سر اين است كه كدام دين را دارد.)[18]
و از ويليام جيمز نقل مي كند:
(ولي اطمينان دارم كه حتي آن كسان هم كه مي گويند به كلي فاقد آنند (حس پرستش و دينداري) خود را فريب مي دهند, و حقيقتاً تا حدي دين دارند.)
اين عمومي بودن نشانه اي از اصيل و فطري بودن اين كشش در انسان است, زيرا انسان كمال خواه است و اين حس او را به چنين كمالي راهنمايي و متصل مي كند:
(احساس نيايش, احساس نياز غريزي است به كمال برتر كه در او نقصي نيست و جمالي كه در آن زشتي وجود ندارد… انسان در حال پرستش از وجود محدود خويش پرواز مي كند و به حقيقتي پيوند مي يابد كه در آنجا نقص و كاستي و فنا و محدوديت وجود ندارد. و به قول انيشتين, دانشمند بزرگ عصر ما, در اين حال فرد به كوچكي آمال و اهداف بشري پي مي برد و عظمت و جلالي را كه درماوراي امور و پديده ها در طبيعت و افكار تظاهر مي نمايد, حس مي كند.)[19]
و اين همان (كمالي) است كه در توحيد عملي از آن سخن به ميان آمده است.

نقش ايمان در سلامت رواني و اجتماعي
(وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا) طه/124
شهيد مطهري, يك بار از ضرورت و لزوم ايمان براي سلامت رواني و سلامت اجتماع سخن مي گويد و بار ديگر از آثار مثبت ايمان در روان انسان و جامعه انساني.
لزوم ايمان براي سلامت رواني ازچند نظر قابل بررسي است; يكي اينكه جلو خودخواهي انسان را بگيرد, و ديگر اين كه او را از سرگرداني و بلاتكليفي در رويارويي با رويدادهاي بزرگ و وكوچك رها مي سازد. علاوه بر نكات يادشده هرگونه خدمتي به بشريت بدون ايمان و داشتن آرمان, ناممكن است.
(انسان نمي تواند بدون داشتن ايده و آرمان و ايمان (زندگي سالم) داشته باشد و يا كاري مفيد و ثمربخش براي بشريت و تمدن بشري انجام دهد. انسان فاقد هرگونه ايده و ايمان, يا به صورت موجودي غرق در خودخواهي در مي آيد كه هيچ وقت از درك منافع فردي خارج نمي شود, و به صورت موجودي مردد و سرگردان كه تكليف خويش را در زندگي و در مسائل اخلاقي و اجتماعي نمي داند.
انسان دائماً با مسائل اخلاقي و اجتماعي برخورد مي نمايد و ناچار بايد عكس العمل خاصي در برابر اين گونه مسائل نشان بدهد, انسان اگر به مكتب و عقيده و ايماني پيوسته باشد تكليفش روشن است; و اما اگر مكتب و آييني تكليفش را روشن نكرده باشد همواره مردد به سر مي برد, گاهي به اين سو كشيده مي شود و گاهي به آن سو, موجودي مي گردد ناهماهنگ.)[20]
البته اين نيز معلوم است كه فقط ايماني مقدس, يعني ايمان مذهبي توانايي دارد چنين اثري بگذارد, زيرا ايمان واقعي و پرجذبه همان ايمان مذهبي است:
(تنها ايمان مذهبي قادر است انسان را به صورت يك مؤمن واقعي درآورد…)[21]
ايشان در اثبات اين كه انسان به ايمان, و آن هم ايمان مذهبي نيازمند است به طور گسترده بحث مي كند, و سپس به بحث درباره اثر ايمان در زندگي انسان مي پردازد, يعني در فرد و جامعه, كه مورد نظر ما در اين قسمت است:
(ايمان مذهبي آثار نيك فراوان دارد, چه از نظر توليد بهجت و انبساط, چه از نظر نيكو ساختن روابط اجتماعي, و چه از نظر كاهش و رفع ناراحتي هاي ضروري كه لازمه ساختمان اين جهان است.)[22]
سپس ايشان به تفصيل آثار ايمان را در سه بخش توضيح مي دهند:

فوايد و آثار ايمان
الف. بهجت و انبساط
1. خوش بيني 2. روشندلي 3. اميدواري 4. آرامش خاطر 5. لذت معنوي (شيريني و مزه ايمان)
ب. بهبود روابط اجتماعي
زيرا شركت در زندگي و به عهده گرفتن مسؤوليت در (تقسيم كار) و احساس وظيفه و تكليف درباره وظايف اجتماعي و محترم شمردن قوانين وحقوق ديگران, مهرورزي, عدالت, اطمينان, احساس مسؤوليت درخفا و مثل يك پيكر شدن جامعه, جز در سايه ايمان مذهبي ممكن نيست.
ج. كاهش ناراحتي ها
ايمان مذهبي در انسان نيروي مقاومت مي آفريند و تلخي هاي ناگزير را شيرين مي كند, و دوران پيري را با انس با خدا از خلأ نجات مي دهد و پر مي كند, مرگ را در نظر او از ترسناك بودن در مي آورد.[23]
(از نظر روان شناسان, مسلم و قطعي است كه اكثر بيماري هاي رواني كه ناشي از ناراحتي هاي روحي و تلخي هاي زندگي است, در ميان افراد غيرمذهبي ديده مي شود. افراد مذهبي به هر نسبت كه ايمان قوي و محكم داشته باشند ازاين بيماري ها مصون ترند. از اين رو يكي از عوارض زندگي عصر ما كه در اثر ضعف ايمان هاي مذهبي پديد آمده است, افزايش بيماري هاي رواني و عصبي است.)[24]
البته اين نظريه با تجربه و آمار روان شناسان مطابق است, دليل آن هم روشن است.
(… فرد بي ايمان در كشور هستي, مانند فردي است كه در كشوري زندگي مي كند كه قوانين و تشكيلات و تأسيسات كشور را فاسد و ظالمانه مي داند و از قبول آنها هم چاره اي ندارد. درون چنين فردي همواره پر از عقده و كينه است. او هرگز به فكر اصلاح خودش نمي افتد, بلكه فكر مي كند در جايي كه زمين و آسمان بر ناهمواري و سراسر هستي ظلم و جور و نادرستي است, درستي ذره اي مانند من چه اثري دارد؟! چنين كسي هرگز از جهان لذت نمي برد. جهان براي او همواره مانند يك زندان هولناك است. اين است كه قرآن كريم مي فرمايد:
(وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا) طه/124
هر كس از توجه و ياد من رو برگرداند, زندگي پر از فشاري خواهد داشت.
آري ايمان است كه زندگي را در درون ما وسعت مي بخشد و مانع فشار عوامل روحي مي شود.)[25]

به يگانگي رسيدن شخصيت در پرتو ايمان
(ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا رَجُلا فِيهِ شُرَكَاءُ مُتَشَاكِسُونَ وَرَجُلا سَلَمًا لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلا) زمر/29
به يگانگي رسيدن شخصيت در سايه ايمان از مباحث روشنگر شهيد مطهري است. از عمده ترين مباحث روان شناسي امروز, كه شايد هدف اساسي آن نيز باشد بررسي راه هاي (تحقق خويشتن) است. بسياري از نظريه پردازان درباره شخصيت سالم حرفي را مي زنند كه سرانجام مفهوم آن همين (تحقق خود) است. به خصوص (روان شناسي نيروي سوم با گرايش هاي وجودي (اگزيستانسياليسم) و انسان گرايانه.
از نظريه محدودنگر فرويد كه بگذريم, روان كاوان دستيار او نيز به گونه اي همين حرف را مي زنند. مثلاً يونگ شخصيت سالم را داراي (تفرد) مي داند. تفرد به معناي اين است كه فرد به خود حقيقي خودش تبديل شود. تفرد, (خودشدن) و (تحقق خويشتن) است و (تحقيق همه جانبه شخصيت). اما آيا اين بدون به يكپارچگي رسيدن شخصيت ممكن است يا اينكه (تفرد مستلزم اين است كه فرد به كليت و يكپارچكي برسد.)[26]
هنري موري نيز (هدف نهايي رشد شخصيت را خلاقيت و تحقق خويشتن)[27] مي داند. او نيز به يگانگي رسيدن شخصيت انسان را در اين مي بيند كه بين (من برتر) و (من ايده آل) او فاصله چنداني نباشد.[28]
(غايي ترين هدف شخصيت سالم به عقيده آلفرد آدلر (همكار ديگر فرويد) تحقق خويشتن است.)
فروم, شخصيت سالم را داراي جهت گيري بارور مي داند, اين مفهوم سلامت روان فروم با انسان سالم آلپورت و مزلو شباهت زيادي دارد, و خود مزلو نيز به شباهت ديدگاهش با ديدگاه آلپورت, راجرز, فروم و… اشاره مي كند.[29]
(در نظر نويسندگان اين گروه هاي گوناگون, به ويژه فروم, هورناي, يونگ, سي . بوهلر, آنگيال, راجرز, جي . آلپورت, شاختل, وليند و برخي روان شناسان كاتوليك متأخر, رشد, تفرد, خودمختاري, خودشكوفايي, خودسازي, بارآوري و تحقق خود, همگي به طور كلي هم معنايند, و بيشتر نشانگر حوزه اي كه به طور مبهمي متصور شده باشد هستند, تا مفهومي كه به طور دقيق تعريف شده باشد…)[30]
مقصود در اينجا بررسي نظريه روان شناسان درباره (شخصيت سالم) و (يكپارچگي شخصيت) از ديدگاه آنان نيست, بلكه مي خواهيم نشان بدهيم كه اين مسأله از اساسي ترين مسائل روان شناسي امروز است و به گونه اي بسياري از نظريه پردازان, گرچه با اندك تفاوت در تعبير و يا مراحل, به حقيقتي يكسان نظر دارند.
شهيد مطهري به يگانگي رسيدن شخصيت انسان را گر چه بحثي رواني مي داند و با همين ديدگاه نيز آن را بررسي مي كند, اما توجه به نظريه ايشان در مورد اصالت فرد و جامعه, به يگانگي رسيدن فرد را در كنار به يگانگي رسيدن جامعه قرار مي دهد و رابطه تنگاتنگي بين اين دو قائل مي شود. ايشان مسأله را اين گونه مطرح مي كند:
(مسأله به يگانگي رسيدن واقعيت وجودي انسان در يك نظام رواني و در يك جهت انساني و تكاملي, و همچنين رسيدن جامعه انسان به يگانگي و يكپارچگي در يك نظام اجتماعي هماهنگ تكاملي, و متقابلاً تجزيه شخصيت فردي انسان به قطب هاي مختلف, و قطعه قطعه شدن واقعيت وجودي او به بخش هاي ناهماهنگ, و تجزيه جامعه انسان به (من) ها و به گروه ها و طبقات متضاد و متناقض و ناهماهنگ, مسائلي هستند كه همواره انديشه ها را به خود معطوف داشته اند. چه بايد كرد كه شخصيت انسان از جنبه رواني و از نظر اجتماعي در يك جهت انساني و تكاملي به يگانگي و وحدت (توحيدي) برسد.)[31]
سپس شهيد مطهري سه نظريه عمده را در اين باره مطرح مي كند; نظريه ماترياليستي, ايده آليستي, و رئاليستي يا اسلامي. در آن زمان تب ماركسيسم اكثر جوانان پر شور را فراگرفته بود و شهيد مطهري در زمينه هايي كه مربوط بود, ديدگاه ماترياليستي را نقل و نقد مي كرد. در اين مسأله نيز كه ازمسائل مهم و اساسي درباره انسان است, شهيد مطهري در قدم اول ديدگاه ماترياليستي را مطرح مي كند:

الف. نظريه ماترياليستي.
اين نظريه كه تنها به ماده مي انديشد و براي روان هيچ گونه اصالتي قائل نيست, مدعي است آنچه فرد انسان را از جنبه رواني و جامعه انساني را از نظر اجتماعي تجزيه و متلاشي مي كند و به صورت قطب هاي ناهماهنگ در مي آورد, تعلق اختصاصي اشياء به انسان (مالكيت) است.
(… انسان به واسطه پيدايش مالكيت, از درون خود با خود واقعي اش كه خود اجتماعي بود و خود را عين انسان هاي ديگر احساس مي كرد, بيگانه شد و به جاي اين كه خود را (انسان) احساس كند (مالك) احساس كرد و با خود بيگانه شد و كاستي گرفت.)[32]
(تنها با بريدن اين قيد و اين تعلق است كه انسان بار ديگر به يگانگي اخلاقي و سلامت رواني و هم به يگانگي اجتماعي و سلامت اجتماعي بازمي گردد. حركت جبري تاريخ به سوي اين يگانگي هاست.)[33]
دومين نظريه اي كه شهيد مطهري مطرح مي كند نظريه ايده آليست هاست:

ب. نظريه ايده آليستي.
( اين نظريه تنها به روان و درون انسان و رابطه انسان با نفس خودش مي انديشد و آن را اصل و اساس مي شمارد.)[34]
اما آنان نه مالكيت را, كه مملوكيت را علة العلل قطعه قطعه شدن روان و تجزيه جامعه انسان مي دانند. و معتقدند كه تعلق دروني و قلبي انسان به اشياء, سبب تفرقه ها و تجزيه ها و بيگانگي هاي انسان است (پست ومقام من) (مال من) و… انسان را تجزيه نمي كند و از خود بيگانه نمي سازد, بلكه (منِ مال), (منِ زن) و (منِ پست و مقام) است كه انسان را از خود بيگانه و شخصيت انسان و جامعه انساني را متفرق مي سازد.
با توجه به اين نظريه طبيعي است كه راه حل آنان برگشتن از همان راهي است كه بشر از آن به بيراهه رفته است:
(براي اين كه (من) تبديل به (ما) شود, قطع تعلق اشياء به انسان ضرورت ندارد; تعلق انسان به اشياء بايد بريده شود. انسان را از قيد اشياء رها سازيد تا به واقعيت انساني اش باز گردد, نه اشياء را از قيد انسان. به انسان آزادي معنوي بدهيد, از آزاد كردن و رها ساختن اشياء چه اثري ساخته است؟! به شخص, رهايي و آزادي و اشتراكيت و وحدت بدهيد, نه به شيئ. عامل توحيد اخلاقي و اجتماعي انسان از نوع عوامل آموزشي و پرورشي, مخصوصاً آموزش و پرورش معنوي است, نه از نوع عوامل اقتصادي…)[35]
آن گاه شهيد مطهري به ارائه نظريه اسلام مي پردازد:

ج. نظريه رئاليستي.
(اين نظريه معتقد است كه آنچه انسان را از نظر فردي و اجتماعي تقسيم و تجزيه مي كند و عامل اصلي تفرقه و تكثير انسان است, تعلق انسان به اشياء است, نه تعلق اشياء به انسان. اسارت انسان ناشي از مملوكيت اوست و نه (مالكيتش). از اين رو براي عامل تعليم و تربيت, انقلاب انديشه, ايمان, ايدئولوژي و آزادي معنوي نقش اول را قائل است.)
تا اينجا اين ديدگاه نيز همانند ديدگاه دوم به نظر مي رسد, اما شهيد مطهري به تفاوت اين ديدگاه با ديدگاه هاي ديگر مي پردازد:
(ولي اين [نظريه] معتقد است كه انسان همچنان كه ماده محض نيست, روح محض هم نيست, معاش ومعاد توأم با يكديگرند, جسم و روان در يكديگر تأثير متقابل دارند, در همان حال كه بايد با عوامل روحي و رواني تفرقه در پرتو توحيد در عبادت و حق پرستي مبارزه كرد, با عوامل تبعيض, بي عدالتي ها, محروميت ها, ظلم ها, اختناق ها, طاغوت ها; غيرخدا را (رب گرفتن) ها به شدت جنگيد.
اسلام چنين منطقي دارد. اسلام كه ظهور كرد, در آنِ واحد به دگرگوني و انقلاب و دو حركت دست زد. اسلام در آن هنگام كه نداي توحيد رواني و دروني در پرتو ايمان به خداوند متعال و يگانه پرستي ذات يگانه او را سرداد, فرياد توحيد اجتماعي در پرتو جهاد و مبارزه با ناهمواري هاي اجتماعي را نيز بلند كرد.)
(اين آيه كريمه قرآن كه مانند ستاره در آسمان توحيد انساني مي درخشد و همان آيه اي است كه رسول اكرم در دعوتنامه هايش به سران كشورها مي گنجانيد, رئاليسم در واقع بيني و همه جانبه نگري اسلام را ارائه مي دهد:
(قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً) آل عمران/64
بياييد به سوي يك سخن, يك تز, يك حقيقت, كه براي همه ما و شما يكسان است و با همه نسبت برابر دارد, نه امتياز خاصي است براي ما و نه امتياز خاصي براي شما; و آن اين كه خداي يگانه را بپرستيم و جز او هيچ چيز را نپرستيم.
تا اينجا آيه كريمه به يگانگي بخشيدن به انسان ها از راه ايمان واحد و جهت و قبله واحد و ايده آل واحد و به آزادي معنوي رسيدن مي پردازد, آن گاه مي فرمايد:
(وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ) آل عمران/64
بعضي از ما انسان ها بعضي ديگر را (رب) خود ـ و حال آن كه رب همه خداست ـ قرار ندهيم, به ارباب و بنده تجزيه نشويم, بياييد آن گونه رابطه هاي اجتماعي غلط را كه منجر به اين گونه تبعيض ها مي شود قطع كنيم.)[36]
اين مقاله تنها تئوري نيست, رهبران اسلام هم در عمل در چنين خطي حركت مي كردند, شهيد مطهري از باب نمونه به حكومت علوي اشاره مي كند:
(همه مي دانيم كه علي- عليه السلام - پس از عهده دار شدن مسؤوليت, دو كار را وجهه همت و در رأس برنامه خود قرار داد; يكي پند و اندرز و اصلاح روحيه و اخلاق مردم و بيان معارف الهي كه نمونه اش نهج البلاغه است, و ديگر مبارزه با تبعيضات نژادي. علي تنها به اصلاح درون و آزادسازي معنوي قناعت نكرد, همچنان كه تنها اصلاحات اجتماعي را كافي ندانست; در دو جبهه دست به اصلاح زد. آري اين است برنامه اسلام.)[37]
استاد در تبيين مفهوم توحيد مي نويسد:
(توحيد نظري بينش كمال است و توحيد عملي (يگانه شدن) انسان است. توحيد نظري, ديدن است و توحيد عملي, رفتن.)
و درجاي ديگر مي نويسد:
(از مجموع آنچه گفتيم روشن شد كه توحيد عملي ـ اعم از توحيد عملي فردي و توحيد عملي اجتماعي ـ عبارت است از يگانه شدن فرد در جهت يگانه پرستي خدا, و نفي هرگونه پرستش قلبي, هواپرستي, پول پرستي, جاه پرستي و غيره, و يگانه شدن جامعه در جهت يگانه پرستي حق از طريق نفي طاغوت ها و تبعيض ها و بي عدالتي ها…)[38]

آثار عملي يكپارچگي شخصيت
سپس ايشان با استفاده از يك تمثيل زيبا و گوياي قرآني نمونه شخصيتِ به يكپارچگي رسيده را با نمونه شخصيتي به يكپارچگي نرسيده مي سنجد:
(قرآن كريم در سوره مباركه زمر آيه 29, تفرق و تشتّت شخصيت انسان و سرگرداني او و بي توجهي او را در نظام شرك, و متقابلاً يگانگي و به وحدت رسيدن و يك جهت شدن در مسير تكامل و واقع شدن او را در نظام توحيدي چنين بيان مي كند:
(ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا رَجُلا فِيهِ شُرَكَاءُ مُتَشَاكِسُونَ وَرَجُلا سَلَمًا لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلا) زمر/29
خدا مثلي مي آورد, مثل مردي كه بنده چند فرد بدخوي ناسازگار است (كه هر كدام با خشونت و بدخويي او را به سويي فرمان مي دهند) و مردي ديگر كه تسليم يك فرد است; آيا اين دو مانند يكديگرند؟
انسان در نظام شرك هر لحظه به سويي و به جانب قطبي كشيده مي شود, خسي است بر دريا, موج ها هر لحظه او را در جهتي با خود مي برند; اما در نظام توحيدي مانند يك كشتي مجهز به دستگاه هاي راهنمايي است, در يك حركت منظم و هماهنگ, تحت فرمان مقامي خيرخواه.)[39]
شهيد مطهري در يك ارزيابي اجمالي, نظريات ماترياليستي و ايده آليستي و رئاليستي را درباره انسان با هم مقايسه مي كند و نتيجه مي گيرد كه تنها انسانِ اسلام قادر به پرواز به سوي كمال و تعالي است و شخصيت او به (يگانگي) خواهد رسيد:
(انسان مدل نظريه ماترياليستي چون از درون به آزادي نرسيده و تنها تعلقات بيروني اش بريده شده, مرغ بي بال و پري است كه قيد و بند ازاو برداشته شده, ولي در اثر بي بال و پربودن قادر به پرواز نيست. اما انسان مدل نظريه ايده آليستي از درون آزاد است و از بيرون بسته; مرغ با بال و پري است كه پايش به جسم سنگيني بسته شده است, ولي انسان مدل نظريه رئاليستي مرغ با بال و پري است كه هم وسيله پرواز و هم قيد و بندهاي سنگين از پاهايش برگرفته شده است.)[40]
اين فشرده اي از ديدگاه شهيد مطهري است درباره به يگانگي رسيدن شخصيت انسان, كه تعبيري ديگر از تحقق خود واقعي انسان و رسيدن او به كمال در سايه توحيد عملي است, كه به سلامت فرد و اجتماع مي انجامد.

ماترياليسم:
بنياد شخصيت انسان: اجتماعي بالطبع, داراي احساس اصيل (ما), و احساس (من) نداشتن, در صورت سلامت انسان (جامعه بي طبقه)
سبب چندگانگي شخصيت: به وجود آمدن مالكيت و احساس (من) به جاي احساس (ما) (جامعه طبقاتي)
راه حل: از بين بردن مالكيت, ايجاد جامعه بي طبقه و دوباره (ما) ساختن (من) ها.

سه نظريه درباره تشتت و يكپارچگي شخصيت انسان ايده آليسم :
بنياد شخصيت انسان: روح و امور معنوي و اخلاق
سبب چندگانگي شخصيت: مملوكيت انسان و تعلق انسان به اشياء, (نه تعلق اشياء به انسان, يعني مالكيت)
راه حل: اصلاح انسان با آزادسازي انسان از مملوكيت اشياء, و آزادي دادن به او.

رئاليسم (واقع گرايي اسلامي) :
بنياد شخصيت انسان: انسان, داراي بعد مادي و روحاني است.
سبب چندگانگي شخصيت: مملوكيت انسان نسبت به اشياء و بي عدالتي در جامعه
راه حل: آزادسازي انسان از مملوكيت اشياء, ايجاد عدالت اجتماعي و رفع نيازها, به توحيد عملي رسيدن در سايه پرستش موحدانه

موجود چند بعدي و سلامت او
(إِنَّا خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ) انسان/2
اگر همان گونه كه گفته شد, ملاك انسانيت و تفاوت او با جانداران در ناحيه بينش ها (علم) و گرايش ها (ايمان) باشد, كمال او نيز به كمال او در اين دو بعد وابسته خواهد بود, زيرا انسانيت او وابسته به اين دو است… .
چنان وانمود مي شود كه اديان درباره انسان, فقط به رستگاري او در جهان ديگر مي انديشند و كاري به سلامت رواني او ندارند; موضوعي كه به خصوص در روان شناسي جديد ـ روان شناسي نيروي سوم, يا روان شناسي سلامت و كمال ـ مطرح است يعني سلامت و رسيدن به افق هاي والاتر انساني در همين دنيا, كه افرادي مثل مزلو, راجرز, آلپورت, فرانكل و… از نظريه پردازان مهم آن بوده اند.
هدف در اين مكتب اين است كه انسان بتواند با (خود) و جهان, و آنچه كه اطراف او را فراگرفته است به راحتي كنار بيايد و فشارهاي روحي و اجتماعي او را از پا نيندازد و جام زندگي را در كام او پرشرنگ نسازد, و بدين سان با (معني جويي) در زندگي به (خود شكوفايي) و (زندگي بارور) دست يابد. به بيان ديگر: يك بار هدف, رستگاري و فلاح است و زندگي اين دنيا به شدت تحقير مي شود, مثل تعاليم برخي از اديان موجود, و بار ديگر سخن از سلامتي رواني است, بي هيچ توجهي به رستگاري يا حيات اخروي.
اسلام چگونه انساني را مي خواهد پرورش دهد. آيا همانند برخي اديان, زندگي اين جهاني را تحقير مي كند و هيچ ارزشي براي آن قائل نيست؟ ترديدي نيست كه در اسلام, رستگاري انسان و حيات اخروي او هدف نهايي است, و در مقايسه تمام زندگي اين دنيا با ساعتي از زندگي آن جهان قابل مقايسه نيست. اما اين به معناي بي توجهي به اين زندگي نيست, بلكه اسلام, هم رستگاري را به عنوان هدف غايي براي انسان مي خواهد و هم سلامت روحي و رواني در اين جهان را هدفي ارزشمند تلقي مي كند. انسان اسلام چشم به زندگي جاودانه دوخته و خود را براي زندگي مناسب براي رستگاري در آن جهان آماده مي كند, اما در اين دنيا نيز از بركات آن گونه سلوك و استراتژي حركت و مبارزه با تمام موانع بهره مند خواهد شد كه او را به آرامش رواني, اميدواري و نشاط و تلاش برساند; جامعه سالم, زندگي دل انگيز در پرتو ايمان واميد.
شهيد مطهري درباره انسان آرماني اسلام, يا انسان كامل, مباحث گسترده اي دارد. كتاب هاي (هدف زندگي), (تكامل اجتماعي) و (انسان كامل) يادگارهايي ارزشمند در اين باره هستند, و حتي در (تعليم و تربيت) نيز دغدغه استاد همان تربيت انسان براي كمال است. اما استاد توجه داده است كه هدف اسلام از كمال انسان فقط رستگاري اخروي نيست, سلامت رواني و اجتماعي او نيز مورد نظر است. و قرآن براي پيروان خود, افزون بر زندگي جاودانه در سراي ديگر, در زندگي اين جهاني نيز سلامت رواني و سلامت اجتماعي را مي خواهد و در تعاليم خود در نظر دارد.
ازاين رو هم در آن كتاب ها وهم در ساير آثار خويش, به ويژه (مقدمه اي بر جهان اسلامي) اين جنبه را به طور جدي در نظر دارد. به تعبيري روشن تر, انسان سالم قرآني كه او معرفي مي كند, در عين حال كه به رستگاري مي انديشد, به سلامت فردي و اجتماعي نيز بي توجه نيست, زيرا اقتضاي ماهيت انسان كه موجودي مادي و معنوي است, پرورش متناسب هر دو بعد است.
شهيد با نقل و نقد نظريه فلاسفه, عرفا, مكتب محبت, ديدگاه سوسياليسم و اگزيستانسياليسم و مكتب قدرت (و مكتب ضعف) درباره انسان كامل و ايده آل, محدوديت هاي اين ديدگاه را بر مي شمارد و در بررسي نهايي, افزون بر نقدهاي ويژه بر هر كدام, نقدي هم دارد كه بر همه آن ديدگاه ها وارد است, و آن اين است كه هر كدام از آنها به بخشي از حقيقت توجه داشته اند; فلاسفه فقط بر خرد و خردورزي, عرفا فقط بر تزكيه قلب و عشق, با تحقير خرد, مكتب قدرت, از سوفسطائيان گرفته تا بيكن و نيچه فقط بر قدرت توانايي آن هم به گونه اي محدود, يعني فقط تسلط بر طبيعت, مكتب هاي هندي و مسيحيت فقط بر محبت, سوسياليسم بر يكپارچگي اجتماعي (و جامعه بي طبقه) و آزادي انسان از قيد مالكيت, و اگزيستانسياليسم فقط بر آزادي انسان تأكيد دارند.
اما نظر اسلام به هيچ يك از اين ها محدود نمي شود, عقل يكي از محوري ترين ارزش ها در اسلام است, اما تزكيه و راه دل نيز فراموش نمي شود. اسلام با اين كه بر محبت تكيه دارد, اما با ستم پذيري نيز سازش ندارد, و انسان از نظر اسلام آن وقت قوي است كه علاوه بر صلابت در برابر جبهه بيروني ناحق, برخود نيز مسلط باشد, و از سويي به نظر اسلام اين مالكيت نيست كه جامعه انساني را از هم مي برد و چند پارچه مي كند, بلكه مملوكيت انسان در برابر اشياء است كه انسان ها را از هم جدا مي كند, و براي يكپارچگي بايد هم با ستم ها و نابرابري هاي اجتماعي مبارزه كرد وهم با مملوك اشياء شدن. آزادي نيز در اسلام, ارزشي والاست, اما اين ارزش, ارزشي مقدمه اي است, يعني آزادي (وسيله) است, نه (هدف).

نظر اسلام درباره سلامت وكمال انسان
(معلوم شد كه اسلام اولاً تك ارزشي نيست, چشمي دارد كه همه جا را مي بيند, آنچه را كه فلاسفه گفته اند, اسلام پيش از فلاسفه گفته است. آنچه را كه عرفا ديده اند اسلام بهتر ديده است. آنچه را كه مكتب محبت گفته است, اسلام بيشتر گفته. آنچه را كه مكتب قدرت ديده, اسلام بهتر ديده است, و در عين حال نقاط ضعف هيچ يك را ندارد.)[41]
اين نظريه, كه انسان را در گستره بيشتر و افق والاتري قرار مي دهد و در يكي از ابعاد وجودي خلاصه اش نمي كند, برگرفته شده از متن قرآن كريم است. استاد در هنگام سخن از كمال انسان مي گويد, كمال هر موجودي متناسب با وجود خود اوست, كمال فرشته غير از كمال انسان است, سپس آيه اي از قرآن را كه اين نظريه ازآن برداشت شده است بيان مي كند:
(تفاوت انسان (با فرشته و حيوان) به دليل همان تركيب ذاتش است, كه در قرآن آمده است:
(إِنَّا خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ) انسان/2
ما انسان را از نطفه اي آفريديم كه درآن مخلوط هاي زيادي وجود دارد.
مقصود اين است كه استعدادهاي زيادي به تعبير امروز در ژن هاي او هست… (انسان را از) نطفه اي كه مجموعي از مشج ها يعني استعدادهاي گوناگون و تركيبات گوناگون است خلق كرديم… .
بنابراين, از اين بيان قرآن معلوم مي شود كه كمال انسان به دليل همين (امشاج بودن), با كمال فرشته فرق مي كند.)[42]
شهيد با چنين دركي روشن از قرآن كريم درباره انسان, ديدگاه هاي افراطي و تفريطي درباره انسان را نقل مي كند و آنها را بيشتر مانند كاريكاتور مي داند تا تصويري كامل از انسان, به همين دليل به بعد رواني و اجتماعي, دنيايي و آخرتي زندگي انسان تكيه مي كند و كمال و سلامت انسان را در گرو (تعادل) و (توازن) رشد هر دو بعد مي داند:
(كمال انسان در تعادل و توازن اوست, يعني انسان با داشتن اين همه استعدادهاي گوناگون ـ هر استعدادي كه مي خواهد باشد ـ آن وقت انسان كامل است كه فقط به سوي يك استعداد گرايش پيدا نكند و استعدادهاي ديگرش را مهمل و معطل نگذارد و همه را در يك وضع متعادل و متوازن, همراه هم رشد دهد كه علما مي گويند اساساً حقيقت عدل به (توازن) و (هماهنگي) بر مي گردد, مقصود از هماهنگي در اينجا اين است كه در عين اين كه همه استعدادهاي انسان رشد مي كند, رشد هماهنگ باشد.)
شهيد سپس نمونه هايي از افراط و تفريط در رشد يك ارزش خاص را در جامعه يا افراد به طور گسترده ذكر مي كند. از جمله گرايش افراطي به ارزش عبادت بدون در نظر داشتن ابعاد ديگر, يا (خدمت به خلق) يا (آزادي) و يا عشق به تعبير متصوفه را كه اگر چه هر كدام بي ترديد ارزش است, اما فراموش كردن ابعاد ديگر يعني رشد يك سويه.
استاد شهيد با نشان دادن منطق قرآن و نمونه اي مانند ابراهيم- عليه السلام - و منطق نهج البلاغه و همه بعدي بودن امام علي- عليه السلام -, انسان كامل و همه جانبه اسلام و قرآن را معرفي مي كند.
با توجه به آنچه گفته شد انسان كامل از ديدگاه ايشان, انسان سالم با ديدگاه روان شناختي نيز هست. يعني رستگاري, سلامت رواني وجامعه سالم را با هم در نظر دارد. و اينها همه در سايه بندگي و ايمان خالص, ستم ستيزي درجامعه وبهره گيري درست و هماهنگ از تمام نيروهاي خدادادي خود, و از راه تعالي و رشد روحي و رواني خود و خدمت به خلق خدا, و در پرتو ايمان و اخلاص ممكن است. با تفكر و تعقل, درك و عشق, محبت به انسان ها و توانايي رويارويي با ستم و فساد, و نيز نيروي كنترل غرائز خويش و راهنمايي آنها به سوي ارضاي صحيح و منطقي.
استاد شهيد آن گاه با سربلندي اين ديدگاه كامل را درباره انسان سالم و كامل, دليل حقانيت و الهي بودن اسلام مي شمارد:
(منطق بسيار مشخص و بسيار روشن به ما نشان مي دهد كه اسلام مكتب جامع و كامل است. اينهاست كه به ما ثابت مي كند اسلام از طرف خداست.)[43]
از سويي همين جامعيت و كمال ديدگاه اسلام درباره انسان و ارزش هاي انساني, دليل حقانيت نبوت حضرت محمد بن عبدالله- صلي الله عليه و آله - نيز هست:
(مگر نه اين است كه اين مكتب هايي را كه گفتيم, همه را نوابغ درجه اول دنيا گفته اند و ارائه داده اند, ولي مي بينيم همگي در مقابل مكتب اسلام رنگ مي بازند. پيغمبر هر چه نابغه بود ـ تازه نابغه اي كه به مكتب نرفت و خط ننوشت ـ محال و ممتنع بود كه يك مغز خودش بتواند اين گونه حرف بزند. معلوم است كه از ما فوق قدرت انسان ها الهام گرفته است و واقعاً از ناحيه خداست. اين مكتب بر تمام مكتب هاي ديگر مي چربد; با مقايسه اسلام با مكتب هاي ديگر است كه ارزش اين مكتب ـ آن چنان كه بايد و شايد روشن مي شود.)[44]

پي نوشت ها:
[1] . ابراهام هارولد مزلو, انگيزش و شخصيت, ترجمه احمد رضواني, مشهد, آستان قدس رضوي, چاپ اول, 111.
[2] . همان.
[3] . همان, 113.
[4] . همان, 112.
[5] . مطهري, مرتضي, مجموعه آثار, (وحي و نبوت), انتشارات صدرا, چاپ اول, 3 / 183.
[6] . همان.
[7] . همان, 73.
[8] . همو, اسلام و مقتضيات زمان, انتشارات صدرا, 2/ 192.
[9] . همان, 2/ 193.
[10] . همان, 2/192.
[11] . همان.
[12] . همان 2/ 198.
[13] . همو, مجموعه آثار, انتشارات صدرا, 2/28.
[14] . همان, 2/205 (انسان در قرآن).
[15] . همان, 2/282.
[16] . همان, 2/22.
[17] . همان, 2/28.
[18] . جهاني از خود بيگانه, 100, به نقل: شهيد مطهري, مجموعه آثار, 2/278.
[19] . مطهري, مرتضي, مجموعه آثار, 2/39, (انسان و ايمان).
[20] . همان, 2/39.
[21] . همان, 2/43.
[22] . همان, 2/38.
[23] . همان, 2/49.
[24] . همان, 2/44.
[25] . سيامك خدا رحيمي, مفهوم سلامت روان شناختي, مشهد, انتشارات جاودان خرد, 33.
[26] . مفهوم سلامت روان شناختي, 42.
[27] . همان, 41.
[28] . همان, 59
[29] . ابراهام هارولد مزلو, به سوي روان شناسي بودن, ترجمه احمد رضواني, مشهد, معاونت فرهنگي آستان قدس رضوي,41.
[30] . مطهري, مرتضي, مجموعه آثار, 2/106, (جهان بيني توحيدي).
[31] . همان, 2/107; انسان كامل, 306 به بعد.
[32] . همو, مجموعه آثار, 2/108; انسان كامل, 307.
[33] . همو, مجموعه آثار, 2/108.
[34] . همان 2/109; انسان كامل, 310 و 314.
[35] . همان, 2/110 ـ 111; انسان كامل, 319.
[36] . همو, مجموعه آثار, 2/112.
[37] . همان, 2/104.
[38] . همان, 2/117.
[39] . همان, 2/ 116.
[40] . همو, اسلام و مقتضيات زمان, 2/46.
[41] . همو, انسان كامل, انتشارات صدرا, 352.
[42] . همان,40.
[43] . همان, 41.
[44] . همان.
سيد حيدر علوي نژاد - مجله پژوهش هاي قرآني، ش 17
/ 1