اوصاف مؤمنین در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اوصاف مؤمنین در قرآن - نسخه متنی

محمد حسین طباطبايي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
اوصاف مؤمنين در قرآن

ترجمه بخشی از اوصاف مؤمنين که در سوره فرقان (آيات 63 تا 77) آمده :
بندگان خاص خداي رحمان آن كسانند كه سنگين و با تواضع بر زمين راه مي روند و چون جهالت پيشگان، خطابشان كنند سخن ملايم گويند(63).
و كساني كه شب را با سجده و نماز براي پروردگارشان به روز آرند(64).
و كساني كه گويند: پروردگارا عذاب جهنم را از ما بگردان كه عذاب آن دائم است(65).
كه جهنم قرارگاه و جاي بدي است(66).
و كساني كه چون خرج مي كنند اسراف نكنند و بخل نورزند و ميان اين دو معتدل باشند(67).
و كساني كه با خداي يكتا خدايي ديگر نخوانند و انساني را كه خدا محترم داشته جز به حق نكشند و زنا نكنند و هر كه چنين كند به زودي سزا بيند(68).
روز قيامت عذابش دو برابر شود و در آن به خواري جاويدان به سر برد(69).
مگر آنكه توبه كند و مؤمن شود و عمل شايسته كند آنگاه خدا بدي هاي اين گروه را به نيكي ها مبدل كند كه خدا آمرزگار و رحيم است(70).
و هر كه توبه كند و عمل شايسته انجام دهد به سوي خدا بازگشتي پسنديده دارد(71).
و كساني كه گواهي به ناحق ندهند و چون بر ناپسندي بگذرند با بزرگواري گذرند(72).
و كساني كه چون به آيه هاي پروردگارشان اندرزشان دهند كر و كور بر آن ننگرند(73).
و كساني كه گويند پروردگارا ما را از همسران و فرزندان مان، مايه روشني چشم ما قرار ده و ما راپيشواي پرهيزكاران بنما(74).
آنها به پاداش اين صبري كه كرده اند غرفه بهشت پاداش يابند و در آنجا درود و سلامي شنوند(75).
جاودانه در آنند كه نيكو قرارگاه و جايگاهي است(76).
بگو اگر عبادتتان نباشد پروردگار من اعتنايي به شما ندارد شما كه تكذيب كرده ايد به زودي نتيجه اش را خواهيد ديد(77) .

بيان آيات
اين آيات, صفات برجسته و ستوده اي از مؤمنين را در مقابل صفات ناستوده اي كه براي كفار شمرده برمي شمارد، كه جامع آن صفات در مؤمنين اين است كه: مؤمنين پروردگار خود را مي خوانند، و پيامبر او و كتابي كه او بر آن پيامبر نازل كرده تصديق مي نمايند، و (آن صفات) در كفار اين است كه: كفار رسالت پيامبر خداي را تكذيب مي كنند، و از دعوت او اعراض مي نمايند و پيروي هواي نفس مي شوند، و به همين مناسبت آيات مورد بحث با آيه: " قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً "[1] , ختم مي شود كه ختم سوره نيز هست.

صفات مؤمنين:
"وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً ".
تواضع و فروتني، و برخورد سالم در مقابل برخورد زشت و لغو جاهلان با ايشان بعد از آنكه در آيه قبلي استكبار و خودخواهي كفار بر خداي سبحان و اهانتشان نسبت به اسم كريم و رحمان را ذكر كرد، در اين آيه در مقابل آن رفتار مؤمنين را ذكر مي كندكه نه تنها به اسم رحمان اهانت نمي كند، بلكه خود را بنده رحمان مي دانند همان رحماني كه كفار از لفظ آن گريزان بودند و نفرت داشتند.
در اين آيه دو صفت از صفات ستوده مؤمنين را ذكر كرده، اول اينكه: الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً - مؤمنين كساني هستند كه روي زمين با وقار و فروتني راه مي روند و هون به طوري كه راغب گفته به معناي تذلل و تواضع است[2] بنابر اين، به نظر مي رسد كه مقصود از راه رفتن در زمين نيز كنايه از زندگي كردنشان در بين مردم و معاشرتشان با آنان باشد.
پس مؤمنين، هم نسبت به خداي تعالي تواضع و تذلل دارند و هم نسبت به مردم چنينند، چون تواضع آنان مصنوعي نيست، واقعا در اعماق دل، افتادگي و تواضع دارند و چون چنينند ناگزير، نه نسبت به خدا استكبار مي ورزند و نه در زندگي مي خواهند كه بر ديگران استعلاء كنند و بدون حق، ديگران را پائين تر از خود بدانند و هرگز براي به دست آوردن عزت موهومي كه در دشمنان خدا مي بينند در برابر آنان خضوع و اظهار ذلت نمي كنند.پس خضوع و تذللشان در برابر مؤمنين است نه كفار و دشمنان خدا، البته اين در صورتي است كه به گفته راغب كلمه هون به معناي تذلل باشد.و اما اگر آن را به معناي رفق و مدارا بدانيم معناي آيه اين مي شود كه: مؤمنين در راه رفتنشان تكبر و تبختر ندارند.
صفت دومي كه براي مؤمنين آورده اين است كه، چون از جاهلان حركات زشتي مشاهده مي كنند و يا سخناني زشت و ناشي از جهل مي شنوند، پاسخي سالم مي دهند، و به سخني سالم و خالي از لغو و گناه جواب مي گويند، شاهد اينكه كلمه سلام به اين معنا است آيه: " لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً " [3] مي باشد، پس حاصل و برگشت معناي اين كلمه به اين است كه: بندگان رحمان، جهل جاهلان را با جهل مقابله نمي كنند.
و اين صفت، صفت عباد رحمان در روز است كه در ميان مردمند و اما صفت آنان در شب همان است كه آيه بعدي بيان نموده مي فرمايد: " وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً"
كلمه بيتوته به معناي ادراك شب است - چه بخوابد يا نخوابد - و كلمه لربهم متعلق است به كلمه سجدا و دو كلمه سجد و قيام جمع ساجد و قائم است و مراد ازاين بيتوته در شب در حال سجده و حال ايستاده اين است كه: شب را به عبادت خدا به آخرمي رسانند، كه يكي از مصاديق عبادتشان همان نماز است كه هم افتادن به خاك جزء آن است و هم به پا ايستادن.
و معناي آيه اين است كه: بندگان رحمان كساني هستند كه شب را درك مي كننددر حالي كه براي پروردگار خود سجده كنندگان و يا به پا ايستادگانند - يعني پشت سر هم سجده مي كنند و برمي خيزند - ممكن هم هست كه مراد تهجد به نوافل شب باشد.
" وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً " كلمه غرام به معناي شدت و مصيبتي است كه دست از سر آدمي بر ندارد و همواره ملازم او باشد.بقيه الفاظ آيه روشن است.
" إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً " ضمير در صدر آيه به كلمه جهنم بر مي گردد و دو كلمه مستقر و مقام دواسم مكان از استقرار و اقامت هستند.و بقيه الفاظ آيه روشن است.
" وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً " كلمه انفاق به معناي بذل مال و صرف آن در رفع حوايج خويشتن و يا ديگران است و كلمه اسراف به معناي بيرون شدن از حد است، اما بيرون شدن از حد اعتدال به طرف زياده روي و در خصوص مساله انفاق، زياده روي و تجاوز از حدي است كه رعايت آن حد سزاوار و پسنديده است، در مقابل قتر - به فتح قاف و سكون تاء - كه به معناي كمتر انفاق كردن است[4]، چنانچه راغب گفته، و كلمه قتر, اقتار و تقتير هر سه به يك معنا است.
كلمه قوام - به فتح قاف - به معناي حد وسط و معتدل است و همين كلمه به كسره قاف به معناي مايه قوام هر چيز است و جمله بين ذلك متعلق است به قوام، و معنايش اين است كه: بندگان رحمان انفاق مي كنند و انفاقشان همواره در حد وسط و ميان اسراف و اقتار است، پس، اينكه فرمود: " وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً "توضيح و تنصيص همان جمله قبلي است كه فرمود: " إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا "، پس صدر آيه، دو طرف افراط و تفريط در انفاق را نفي كرده و ذيل آن، حد وسط در آن را اثبات نموده است.
" وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ ..."اين آيه شريفه، شرك در عبادت را از بندگان رحمان نفي مي كند و شرك در عبادت اين است كه كسي هم خداي را عبادت كند و هم غير خداي را و اين، با اصول وثنيت وبت پرستي سازگار نيست، براي اينكه اصول وثنيت اجازه نمي دهد شخص بت پرست خداي را عبادت كند، نه به تنهايي و نه با عبادت غير خدا، بلكه انسان را لايق پرستش خدا ندانسته، مي گويد بايد آلهه پايين تر از خدا را بپرستيم تا آنها ما را با شفاعت خود به خدا نزديك كنند.
بنابر اين تعبير، در آيه مورد بحث(خواندن غير خدا با خدا)، يا به منظور اشاره به اين است كه هر چند مشركين تنها غير خدا را مي پرستند و ليكن پرستش شده واقعي آنان نيز به هرحال خداست، چون پرستش خدا مساله اي است فطري، چيزي كه هست مشركين راه را گم كرده اند، پس، توجه به سوي غير خدا توجه به خدا و غير خدا است، هر چند كه نامي از خدا به ميان نياورند.
و يا معناي تعبير مذكور اين است كه: بندگان رحمان كساني هستند كه با وجودخدا، غير خدا را نمي پرستند، يعني مشركين با وجود خدا غير خدا را مي پرستند.
و يا تعبير مزبور، اشاره به اين اعتقاد خرافي است كه عوام مشرك عرب داشتند كه: توجه و توسل به خدايان تنها در خشكي فايده دارد و اما در دريا سودي نمي بخشد، چون اموردرياها تنها به دست خداست و آلهه اي در آن با وي شريك نيستند.
در نتيجه مراد از خواندن خدا، توسل به خدا است در موردي، يعني در شدايد دريا، وتوسل به غير او در موردي ديگر، يعني در شدايد خشكي.ولي از همه وجوه بهتر وجه وسطي است.
و اينكه فرمود:" وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ" معنايش اين است كه: در هيچ حالي از احوال، نفس انساني را كه خدا كشتن او را حرام كرده نمي كشند، مگر دريك حال و آن حالي است كه كشتن وي حق باشد، مثلا به عنوان قصاص و حد بوده باشد.
و اينكه فرمود: و لا يزنون, معنايش اين است كه: عباد رحمان كساني هستند كه هيچ فرج حرامي را وطي نمي كنند چون مساله زنا در ميان عرب جاهليت امري متداول و شايع بود و اسلام از ابتداي ظهور دعوتش معروف بود به تحريم زنا و شراب خوري.
و اينكه فرمود:" وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً"با كلمه ذلك به مسائل قبل، يعني شرك و قتل نفس محترمه به غير حق و نيز زنا اشاره نموده و كلمه اثام به معناي اثم، يعني وزر و وبال گناه است، كه همان كيفر عذابي است كه به زودي در روز يامت با آن برمي خورد، و آيه بعدي آن را بيان مي كند.

توجيه مخلد بودن مرتكبين قتل، زنا و ربا در عذاب
" يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً" اين آيه بيان لقاي اثام در آيه قبلي است و معناي جمله " وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً" اين است كه: در عذاب واقع مي شود در حالي كه اهانت بر او شده باشد.
مساله خلود در عذاب، براي كسي كه شرك ورزيده مسلم است و هيچ حرفي در آن نيست و اما خلود در عذاب، براي كسي كه قتل نفس محترمه كرده و يا مرتكب زنا شده باشدكه دو تا از گناهان كبيره است و همچنين براي كسي كه مرتكب رباخواري شده باشد، كه قرآن كريم نسبت به آنها تصريح به خلود كرده و ممكن است به يكي از وجوه زير توجيه شود: اول اينكه: بگوييم خصوص اين سه گناه طبعي دارند كه اقتضاي خلود در آتش رادارد، همچنان كه چه بسا اين احتمال از ظاهر آيه شريفه " إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ" نيز استفاده شود، چون فرموده شرك به هيچ وجه آمرزيده نمي شود و اماپايين تر از شرك را خدا از هر كس بخواهد مي آمرزد، يعني از بعضي اشخاص مانند مرتكب قتل و زناء و ربا نمي آمرزد.
دوم اينكه: بگوييم مراد از خلود در همه جا به معناي مكث طولاني است ولي چيزي كه هست اين است كه در شرك اين مكث طولاني، ابدي است و در غير آن بالاخره پايان پذير است.
سوم اينكه: بگوييم كلمه: ذلك در جمله " وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ" اشاره به همه اين سه گناه است، چون آيات مورد بحث كه همه در تعريف مؤمنين است، مؤمنين را چنين معرفي مي كند: اينان كساني هستند كه مرتكب شرك و قتل نفس و زنا نمي شوند، پس اگر كسي هر سه اين گناهان را مرتكب شود مخلد در آتش است، مانند كفار كه به همه آنها مبتلا بودند.
در نتيجه اگر كسي به بعضي از اين سه گناه آلوده باشد ديگر از آيه شريفه خلود وي در آتش بر نمي آيد.
" إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً"اين آيه شريفه استثنايي است از حكم كلي ديدار اثام و خلود در عذاب كه در آيه قبلي گفته شده بود و در مستثنا سه چيز قيد شده: اول توبه، دوم ايمان و سوم عمل صالح.
اما توبه: كه معنايش بازگشت از گناه است و كمترين مرتبه اش ندامت است، ومعلوم است كه اگر كسي از كرده هاي قبلي اش ندامت نداشته باشد از گناه دور نمي شود وهمچنان آلوده و گرفتار آن خواهد بود.
و اما عمل صالح: اعتبار آن نيز روشن است، براي اينكه وقتي كسي از گناه توبه كردقهرا اگر نخواهد توبه خود را بشكند عمل صالح انجام مي دهد، يعني عملش صالح مي شود، پس توبه مستقر و نصوح آن توبه است كه عمل را صالح كند.
و اما ايمان به خدا: از اعتبار اين قيد فهميده مي شود كه آيه شريفه مربوط به كساني است كه هم شرك ورزيده باشند و هم قتل نفس و زنا مرتكب شده باشند و يا حداقل مشرك بوده باشند، چون اگر روي سخن در آن، به مؤمنيني باشد كه قتل و زنا كرده باشند، ديگر معناندارد قيد ايمان را نيز در استثناء بگنجاند.
پس آيه شريفه درباره مشركين است، حال چه اينكه آن دو گناه ديگر را هم مرتكب شده باشند و چه نشده باشند، و اما مؤمنيني كه مرتكب آن دو گناه شده باشند عهده دار بيان توبه شان آيه بعدي است.
وجوهي كه در معناي تبديل سيئات به حسنات(فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ) گفته شده
جمله " فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ "تفريع بر توبه و ايمان و عمل صالح است و آثار نيكي را كه بر آنها مترتب مي شود بيان مي كند.و آن اين است كه: خداي تعالي گناهانشان را مبدل به حسنه مي كند.
و اما اينكه تبديل گناهان به حسنه چه معنا دارد؟مفسرين وجوهي ذكر كرده اند: بعضي[5] گفته اند: خداوند گناهان سابق ايشان را با توبه محو مي كند و اطاعت هاي بعدي ايشان را مي نويسد، در نتيجه به جاي كفر و قتل به غير حق و زنا، داراي ايمان و جهاد - يعني قتل به حق - و عفت و احصان مي شوند.
بعضي[6] ديگر گفته اند: مراد از سيئات و حسنات، ملكاتي است كه از آن دو در نفس پديد مي آيد، نه خود آنها و خدا ملكه بد آنان را مبدل به ملكه خوب مي سازد.
بعضي[7] ديگر گفته اند: مراد از سيئات و حسنات، ثواب و عقاب آنها است، نه خودآنها و خدا از چنين كساني عقاب قتل و زنا را مثلا برداشته ثواب قتل به حق و عفت مي دهد.
حسنه يا سيئه بودن عمل منوط به آثار عمل است و تبديل سيئات به حسنات نيز به معناي تبديل آثار است ليكن خواننده عزيز خودش به خوبي مي داند كه اين وجوه در يك اشكال مشتركند وآن اين است كه: كلام خداي را از ظاهرش برگردانده اند، آن هم بدون هيچ دليلي كه دردست داشته باشند.
زيرا ظاهر جمله: :" يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ"، مخصوصا با در نظر داشتن اينكه درذيلش فرموده: و خدا غفور و رحيم است، اين است كه: هر يك از گناهان ايشان خودش مبدل به حسنه مي شود، نه عقابش و نه ملكه اش و نه اعمال آينده اش، بلكه يك يك گناهان گذشته اش مبدل به حسنه مي شود، اين ظاهر آيه است، پس بايد با حفظ اين ظاهر چاره اي انديشيد.
و آنچه به نظر ما مي رسد اين است كه بايد ببينيم گناه چيست؟
آيا نفس و متن عمل ناشايست گناه است و در مقابل نفس فعلي ديگر حسنه است و يا آنكه نفس فعل و حركات و سكناتي كه فعل از آن تشكيل شده در گناه و ثواب يكي است و اگريكي است - كه همين طور هم هست - پس گناه شدن گناه از كجا و ثواب شدن عمل ثواب ازكجا است؟ مثلا عمل زنا و نكاح چه فرقي با هم دارند كه يكي گناه شده و ديگري ثواب، بااينكه حركات و سكناتي كه عمل، از آن تشكيل يافته در هر دو يكي است؟و همچنين خوردن كه در حلال و حرام يكي است؟ اگر دقتي كنيم خواهيم ديد تفاوت اين دو در موافقت ومخالفت خدا است، مخالفت و موافقتي كه در انسان اثر گذاشته و در نامه اعمالش نوشته مي شود، نه خود نفس فعل، چون نفس و حركات و سكنات كه يا آن را زنا مي گوييم و يانكاح، به هر حال فاني شده از بين مي رود و تا يك جزئش فاني نشود نوبت به جزء بعدي اش نمي رسد و پر واضح است كه وقتي خود فعل از بين رفت عنواني هم كه ما به آن بدهيم چه خوب و چه بد فاني مي شود.
و حال آنكه ما مي گوييم: عمل انسان چون سايه دنبالش هست، پس مقصود آثارعمل است كه يا مستتبع عقاب است و يا ثواب و همواره با آدمي هست تا در روز " تُبْلَى السَّرائِرُ" خود را نمايان كند.
اين را نيز مي دانيم كه اگر ذات كسي شقي و يا آميخته به شقاوت نباشد، هرگزمرتكب عمل زشت و گناه نمي شود، (همان حركات و سكناتي را كه در يك فرد شقي به صورت زنا در مي آيد، انجام مي دهد، بدون اينكه زنا و كار زشت بوده باشد)پس اعمال زشت از آثار شقاوت و خباثت ذات آدمي است، چه آن ذاتي كه به تمام معنا شقي است و يا ذاتي كه آميخته با شقاوت و خباثت است.
حال كه چنين شد، اگر فرض كنيم چنين ذاتي از راه توبه و ايمان و عمل صالح مبدل به ذاتي طيب و طاهر و خالي از شقاوت و خباثت شد و آن ذات مبدل به ذاتي گشت كه هيچ شائبه شقاوت در آن نبود، لازمه اين تبدل اين است كه آثاري هم كه در سابق داشت و ما نام گناه بر آن نهاده بوديم، با مغفرت و رحمت خدا مبدل به آثاري شود كه با نفس سعيد و طيب وطاهر مناسب باشد و آن اين است كه: عنوان گناه از آن برداشته شود و عنوان حسنه و ثواب به خود بگيرد.و چه بسا ذكر رحمت و مغفرت در ذيل آيه اشاره به همين معنا باشد.
" وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً" كلمه متاب مصدر ميمي از ماده توبه است.و سياق آيه مي رساند كه در مقام رفع استبعاد از تبديل سيات به حسنات است و خلاصه: مي خواهد بفهماند كه امر توبه آن قدرعظيم و اثرش آن چنان زياد است كه سيئات را مبدل به حسنات مي كند و هيچ استبعادي ندارد، چون توبه عبارت است از رجوع خاص به سوي خداي سبحان و خداي تعالي هر چه بخواهد مي كند.
در اين آيه شريفه علاوه بر بيان مزبور، اين نكته نيز آمده كه توبه شامل تمامي گناهان مي شود، چه گناهي كه توام با شرك باشد و چه آنكه توام نباشد و آيه قبلي - همانطور كه اشاره كرديم - اين معنا را نمي رسانيد.و دلالتش بر شمول توبه نسبت به گناهان غير شرك، خفي بود.
[مراد از اينكه در باره مؤمنين فرمود:" لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً"]
" وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً" صاحب مجمع البيان گفته: كلمه زور در اصل، به معناي جلوه دادن باطل به صورت حق است.و بنا به گفته وي اين كلمه به وجهي شامل دروغ و هر لهو باطلي از قبيل:غنا و دريدگي و ناسزا نيز مي شود[8] .
و نيز صاحب مجمع البيان در معناي كلمه كراما گفته است: معناي اينكه بگوييم فلاني از فلان عمل زشت تكرم دارد اين است كه: از چنين عملي منزه است، و نفس خويش را از آلودگي به امثال آن منزه مي دارد[9] .
پس اينكه فرمود:" وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ" اگر مراد از زور، دروغ باشد، كلمه مذكور قائم مقام مفعول مطلق مي باشد و تقدير كلام چنين مي شود كه: بندگان رحمان آنهايي هستند كه شهادت به زور نمي دهند، و اگر مراد از زور لهو باطل از قبيل غناء و امثال آن باشد، كلمه زور مفعول به خواهد بود، و معنايش اين است كه: بندگان رحمان كساني هستند كه در مجالس باطل حاضر نمي شوند. از ميان اين دو احتمال، ذيل آيه با احتمال دومي مناسب تراست.
" وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً " كلمه لغو به معناي هر عمل و گفتاري است كه مورد اعتنا نباشد، و هيچ فايده اي كه غرض عقلا بر آن تعلق گيرد نداشته باشد، و به طوري كه گفته اند: شامل تمامي گناهان مي شود.و مراد از مرور به لغو گذر كردن به اهل لغو است در حالي كه سر گرم لغو باشند.
و معناي آيه اين است كه: بندگان رحمان چون به اهل لغو مي گذرند و آنان را سرگرم لغو مي بينند، از ايشان روي مي گردانند، و خود را پاك تر و منزه تر از آن مي دانند كه در جمع ايشان در آيند، و با ايشان اختلاط و همنشيني كنند.
" وَ الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْياناً ", خرور بر زمين به معناي سقوط بر زمين است و گويا در آيه شريفه كنايه است ازملازمت و گرفتن چيزي به اين صورت كه به روي آن بيفتد.
[وصف ديگر عباد الرحمن: آيات خدا را كور كورانه و بدون معرفت و بصيرت نمى‏پذيرند]
و معناي آيه شريفه اين است كه: بندگان رحمان چون متذكر آيات پروردگارشان مي شوند و حكمت و موعظه اي از قرآن او و يا وحي او مي شنوند، كوركورانه آن را نمي پذيرند وبدون اينكه تفكر و تعقل كنند بيهوده و بي جهت، دل به آن نمي بازند، بلكه آن را با بصيرت مي پذيرند و به حكمت آن ايمان آورده به موعظه آن متعظ مي شوند و در امر خود، بر بصيرت وبر بينه اي از پروردگار خويشند.
" وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً ", راغب در مفردات مي گويد: وقتي مي گويند فلان قرت عينه، معنايش اين است كه: فلاني خوشحال و مسرور شد، و به كسي كه مايه مسرت آدمي است نور چشم و قرة عين گفته مي شود، همچنان كه در قرآن كريم فرموده: " قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ" و نيز فرموده:" هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ ".
بعضي از علما گفته اند: اصل اين كلمه از قر به معناي خنكي و سردي گرفته شده و معناي قرت عينه اين است كه: ديدگانش خنك شد و از آن حرارتي كه در اثر درد داشت، بهبودي يافت.
بعضي ديگر گفته اند: از باب بهبودي يافتن ازحرارت درد چشم نيست، بلكه از اين بابت است كه اشك شادي خنك، و اشك اندوه داغ است، و به همين جهت به كسي كه به او نفرين مي كند مي گويند: خدا چشمش را داغ كند.
بعضي ديگر گفته اند: اين كلمه از قرار گرفته شده و معناي جمله قرّت عينه اين است كه: خدا به او چيزي داد كه چشمش آرامش و قرار يافت، و ديگر چشمش به دست اين و آن نمي افتد[10] .
و مراد بندگان رحمان، از اينكه در دعاي خود در خواست مي كنند به اينكه همسران و ذريه هايشان قرّت عين ايشان باشد، اين است كه: موفق به طاعت خدا و اجتناب از معصيت او شوند و در نتيجه از عمل صالح آنان، چشم ايشان روشن گردد.و اين دعا مي رساند كه بندگان رحمان غير از اين، ديگر حاجتي ندارند.و نيز مي رساند كه بندگان رحمان اهل حقند و پيروي هواي نفس نمي كنند، (زيرا هر همسر و هر ذريه اي را دوست نمي دارند، بلكه آن همسر و ذريه را دوست مي دارند كه بنده خدا باشند).
[معناى اينكه ايشان از خداوند مى‏خواهند:" ما را براى متقين امام قرار بده"]" وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً", يعني ما را توفيق ده تا در راه انجام خيرات و به دست آوردن رحمتت از يكديگر سبقت گيريم، در نتيجه ديگران كه دوستدار تقوايند از ما بياموزند و ما راپيروي كنند، همچنان كه قرآن كريم درباره ايشان فرموده: "فاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ"[11] و نيزفرموده: "سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ" [12]و نيز فرموده:" وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ" [13]
و گويا مراد از دعاي مورد بحث، اين است كه: بندگان رحمان همه در صف واحدي باشند، مقدم بر صف ساير متقين.و به همين جهت كلمه امام را مفرد آورد ونفرمود: و اجعلنا للمتقين ائمة .
بعضي [14] از مفسرين گفته اند: مفرد آوردن كلمه مذكور از اين جهت بوده كه اين كلمه هم در يك نفر و هم در جمع، مفرد مي آيد.بعضي [15] ديگر گفته اند: امام در اينجا جمع آم به معناي قاصد است، همچنان كه كلمه صيام جمع صائم مي آيد و معناي آيه اين است كه: خدايا ما را قاصدين متقين قرار ده تا همواره ايشان را قصد كنيم، و به ايشان اقتدا نماييم،همچنان كه اهل بيت(ع) آيه را "و اجعل لنا من المتقين اماما", قرائت كرده اند.
" أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً", كلمه غرفة به طوري كه گفته اند به معناي بنايي است كه بالاي بناي ديگر واقع شده باشد و از كف خانه بلندتر باشد.و در آيه شريفه، كنايه است از درجه عالي تر بهشت، ومراد از صبر، صبر بر طاعت خدا و بر ترك معصيت او است و اين دو قسم صبر همان است كه در آيات سابق نيز ذكر شده بود و ليكن اين دو صبر عادتا جداي از صبر قسم سوم، يعني صبر در هنگام شدائد و مصائب نيست و قهرا كسي كه بر طاعت خدا و بر ترك معصيت او صبرمي كند ممكن نيست در هنگام شدائد صبر نكند.
و معناي آيه اين است: اين نام بردگان كه به اوصاف قبل وصف شدند درجه رفيع وقسمت بالاي بهشت را پاداش گرفته و فرشتگان، ايشان را با تحيت و سلام ديدار مي كنند، تحيت به معناي هر پيش كشي است كه آدمي را خوشحال سازد.و مراد از سلام هر چيزي است كه در آن ترس و پرهيز نباشد، و اگر اين دو كلمه، يعني تحيت و سلام را نكره آورد به منظور بزرگداشت آن دو بوده، بقيه الفاظ آيه روشن است.
" قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً",
در مفردات گفته: وقتي گفته مي شود: (ما عبات به) معنايش اين است كه: من به فلان چيز اعتنايي نكردم و باكم نشد، و اصل اين كلمه از ماده عبا گرفته شده كه به معناي ثقل است گويا فرموده: اينان نزد پروردگار من وزن و قدري ندارند و در آيه " قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي"نيز بدين معنا است.بعضي ديگر گفته اند: از باب عبات الطيب - بوي خوش باقي ماند است، گويا گفته شده اگر دعاي شما نباشد خدا باقيتان نمي گذارد [16] .
بعضي [17] از مفسرين گفته اند: جمله دعاؤكم از باب اضافه مصدر به مفعول خودش است و فاعل آن ضميري است كه به كلمه ربي بر مي گردد و معنايش اين است كه: اگردعوت پروردگارم شما را نبوده باشد، بنابر اين تفسير، جمله "فقد كذبتم" از باب تفريع سبب بر مسبب - يعني انكشاف سبب به وسيله مسبب - است و معنايش اين است كه: بايد از همين تكذيب خود پي ببريد كه ديگر خدا شما را به سوي خود نمي خواند و در نتيجه اعتنايي به شما ندارد و جمله " فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً" معنايش اين است كه به زودي اين تكذيب شما، طوق لعنتي به گردنتان خواهد شد كه به هيچ وجه از شما جدا نشود تا با شقاوتي لازم و عذابي دائم كيفر شويد.
و معناي آيه چنين مي شود كه: اي رسول من!به ايشان بگو نزد پروردگار من قدر ومنزلتي نداريد و وجود و عدمتان نزد او يكسان است، براي اينكه شما او را تكذيب كرديد، پس ديگر هيچ خيري در شما اميد نمي رود و به زودي اين تكذيب به شديدترين وجه، ملازم شماخواهد شد و اگر باز هم خدا شما را مي خواند تنها به منظور اتمام حجت بر شما است و يا براي اين است كه شايد شما از تكذيب دست برداريد.و اين تفسير، تفسير خوبي است.
بعضي [18] ديگر گفته اند: جمل" دعاؤكم", از باب اضافه مصدر به فاعل است.و مراد ازدعا هم عبادت خداي سبحان است و معنا اين است كه: بگو پروردگار من اعتنا و اهتمامي به كار شما ندارد و يا شما را باقي نمي گذارد اگر او را عبادت نكنيد.
ولي اين تفسير با تفريع بعدي يعني جمله" فقد كذبتم" نمي سازد و به وجه روشني نتيجه جمله مورد بحث قرار نمي گيرد و اگر جمله مورد بحث از باب اضافه مصدر به فاعل خودش و مراد از دعاؤكم دعايتان بود، جا داشت ديگر تفريع نكند و بدون فا ي تفريع بفرمايد: و قد كذبتم .
علاوه بر اين، هميشه وقتي مصدري به فاعل خود اضافه مي شود دلالت مي كند براينكه عمل قبلا انجام شده و يا در حال انجام است و مشركين مورد بحث آيه، نه قبلا خدا راعبادت كرده بودند و نه در آن حال، و به همين جهت حق كلام اين بود كه بفرمايد: لو لا ان تدعوه , اگر او را نخوانيد، دقت فرمائيد.
اين آيه شريفه، خاتمه سوره فرقان است و در آن بازگشتي به غرض سوره شده و گفتارسوره در آن خلاصه گشته است، چون همه گفتگوي سوره پيرامون اعتراض مشركين بر رسول خدا(ص)و بر قرآن نازل بروي و تكذيبشان به پيغمبر و قرآن بود.

بحث روايتي
(رواياتي در ذيل آيات گذشته مربوط به اوصاف مؤمنين، اسراف و اقتار، تبديل سيئات به حسنات و...)
در مجمع البيان در ذيل جمله " الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً" از امام صادق(ع)روايت آورده كه فرمود: كساني هستند كه وقتي راه مي روند همان طور كه جبلي و طبيعي ايشان است قدم بر مي دارند و در راه رفتن تصنع نمي كنند و به طور غير طبيعي و باتكبر راه نمي روند [19] .
و در الدر المنثور است كه: عبد بن حميد از ابي سعيد خدري از رسول خدا(ص)روايت كرده كه در معناي غرام در جمله " إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً" فرموده: يعني دائمي است [20] .
و در تفسير قمي در ضمن روايت ابي الجارود از ابي جعفر(ع) نقل كرده كه در معناي كلمه مذكور فرمود: غرام به معناي لازم و لا ينفك است.و در معناي اسراف درجمله لم يسرفوا فرموده است: اسراف به معناي انفاق در معصيت و در غير حق است.و درمعناي اقتار در جمله و لم يقتروا فرموده: يعني در حق خداي عز و جل بخل روا نمي دارند.ودر معناي جمله " وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً" فرموده: قوام به معناي عدل و ميانه روي در انفاق است، و آن عبارت است از انفاق در هر جايي كه خدا دستور داده باشد [21] .
و در كافي از احمد بن محمد بن علي از محمد بن سنان از ابي الحسن(ع) روايت كرده كه در ذيل جمله " وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً" فرموده: قوام، عبارت است از انفاق دارندگان، بمقداري كه لازم است و انفاق بيچارگان بمقداري كه قدرت و توانايي دارند هست، آن هم هر يك را به قدر عيال و مخارجشان، مخارجي كه زندگيشان را اصلاح كند و زندگي خودصاحب عيال را نيز اصلاح نمايد، زيرا خداي تعالي هيچ كس را تكليف نفرموده مگر به آن مقداري كه قدرت به ايشان داده است [22] .
و در مجمع البيان از معاذ روايت كرده كه گفت: از رسول خدا(ص)از اين آيه پرسيدم، فرمود: كسي كه در غير حق انفاق كند اسراف كرده و كسي كه درمورد حق انفاق نكند اقتار كرده است [23] .
مؤلف: اخبار در معناي اين آيه بسيار زياد است.
و در الدر المنثور است كه فاريابي و احمد و عبد بن حميد و بخاري و مسلم و ترمذي وابن جرير و ابن منذر و ابن ابي حاتم و ابن مردويه و بيهقي(در شعب الايمان)، از ابن مسعودروايت كرده كه گفت از رسول خدا(ص)پرسيدم: چه گناهي از همه گناهان بزرگتر است؟فرمود: اينكه براي خدا شريك بگيري، با اينكه او تو را خلق كرده.
پرسيدم ديگر چه؟فرمود: اينكه فرزندت را از ترس اينكه روزي تو را بخورد به قتل برساني.پرسيدم ديگر چه؟فرمود: اينكه با زن همسايه ات زنا كني.بعد از اين جريان خداي تعالي در تصديق پاسخ هاي رسول خدا(ص)اين آيه را فرستاد: " وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ"[24] .
مؤلف: شايد مراد، تطبيق آيه بر اين مورد باشد نه اينكه بخواهد بگويد شان نزول آيه در خصوص اين مورد است.
و در همان كتاب آمده كه عبد بن حميد از علي بن الحسين روايت كرده كه در ذيل آيه " يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ" فرموده است: اين تبديل در آخرت است.ولي حسن گفته دردنياست [25] .
و نيز در همان كتاب است كه احمد و هناد و مسلم و ترمذي و ابن جرير و بيهقي(دراسماء و صفات)از ابوذر روايت كرده اند كه فرمود: رسول خدا(ص)فرمودند: روز قيامت انسان را مي آورند و گفته مي شود گناهان كوچكش را بر وي عرضه كنيد، پس گناهان كوچكش نشان داده مي شود و اما گناهان بزرگش را از او دور مي سازند، آنگاه به او مي گويند: تو در فلان روز اين گناه را و در فلان روز اين را و روز ديگر اين را مرتكب نشدي؟!و آن شخص به همه اقرار مي كند، در حالي كه در دل ترس آن را دارد كه گناهان بزرگش را بياورند، پس درباره او دستور مي رسد در برابر هر گناهي كه كرده حسنه اي باو بدهيد [26] .
مؤلف: اين حديث يكي از روايات بسيار زياد و مستفيضي است كه هم از طرق شيعه و هم سني در مساله تبديل سيات به حسنات از رسول خدا(ص)وامام باقر و امام صادق و امام رضا(ع)رسيده است.
و در روضة الواعظين از رسول خدا(ص)روايت كرده كه فرمود: هيچ مردمي به ياد خدا نمي نشينند، مگر آنكه يك منادي از آسمان به ايشان ندا مي دهد كه برخيزيد كه خداي تعالي گناهانتان را به حسنات مبدل نموده و همه آنها را بيامرزيد. [27]
و در كافي به سند خود از ابي الصباح از ابي عبد الله(ع)روايت كرده كه درذيل جمله " لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ" فرمود: مقصود از زور، غنا است [28] .
مؤلف: و در مجمع گفته: اين روايت از ابي جعفر و ابي عبد الله(ع) نقل شده [29] و قمي آن را، هم با سند و هم بدون سند روايت كرده است [30] .
و در عيون به سند خود از محمد بن ابي عباد - كه معروف بوده به رقص و نوشيدن شراب مويز - روايت كرده كه گفت: از حضرت رضا(ع)از رقصيدن پرسيدم، فرمود:اهل حجاز درباره آن فتوايي دارند.و ليكن رقصيدن، خود يكي از مصاديق باطل و لهو است كه حكمش اگر شنيده باشي قرآن كريم بيان كرده و فرموده است: " وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً" [31] و در روضه كافي به سند خود از ابي بصير روايت كرده كه گفت: از امام صادق(ع)از معناي آيه " وَ الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْياناً" پرسيدم، فرمود: معنايش اين است كه: با بصيرت آن را مي پذيرند، نه كوركورانه و با شك [32] .
و در تفسير جوامع الجامع از امام صادق(ع)روايت كرده كه در ذيل جمله " وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً" فرمود: منظور آيه شريفه ماييم [33] .
مؤلف: در اين باره روايات بسياري رسيده است و نيز روايات ديگري هست كه آيه رابه صورت "و اجعل لنا من المتقين اماما" قرائت فرموده اند.
و در الدر المنثور است كه ابن ابي حاتم و ابو نعيم در كتاب حليه از ابي جعفر روايت كرده اند كه فرمود مقصود از صبر در آيه " أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا" صبر در برابر فقر در دنياست [34] .
و در مجمع البيان از عياشي و او به سند خود از يزيد بن معاويه عجلي روايت آورده كه گفت: از امام باقر(ع) پرسيدم بسيار قرآن خواندن خوب است يا بسيار دعا كردن؟ فرمود: بسيار دعا كردن بهتر است، آنگاه اين آيه را قرائت كردند [35] .
مؤلف: ليكن به نظر ما انطباق آيه با مضمون روايت روشن نيست.
و در تفسير قمي در روايت ابي الجارود از امام ابي جعفر(ع) آمده كه درمعناي جمله " قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ" [36] فرموده: يعني پروردگار من با شما چه معامله كند؟با اينكه او را تكذيب كرديد و به زودي گريبانگيرتان خواهد شد [37] .

پي نوشت ها:
[1] . الفرقان/77
[2] . مفردات راغب، ماده هان .
[3] . بهشتيان در بهشت هيچ سخني لغو و گناه نمي‏شنوند، هر چه مي‏شنوند سلام است و سلام. سوره واقعه، آيه 26.
[4] . مفردات راغب، ماده قتر .
[5] . ابن كثير، ج 5، ص 168.
[6] . منهج الصادقين، ج 6، ص 421.
[7] . الجامع، ج 13، ص 78.
[8] . مجمع البيان، ج 7، ص 181.
[9] . مجمع البيان، ج 7، ص 181.
[10] . مفردات راغب، ماده قر .
[11] . پس بشتابيد به سوي خيرات.سوره بقره، آيه 148.
[12] . به سوي آمرزش پروردگارتان و بهشت‏بشتابيد.سوره حديد، آيه 21.
[13] . و پيشي‏گيرندگان، همان پيشي گيرندگان، مقربين درگاهند.سوره واقعه، آيه 11.
[14] . جامع لاحكام القرآن، ج 13، ص 83.
[15] . جامع لاحكام القرآن، ج 13، ص 83.
[16] . مفردات راغب، ماده عبا .
[17] . مجمع البيان، ج 7، ص 182.
[18] . روح البيان، ج 6، ص 256.
[19] . مجمع البيان، ج 7، ص 179.
[20] . الدر المنثور، ج 5، ص 77.
[21] . تفسير قمي، ج 2، ص 116 - 117.
[22] . كافي، ج 4، ح 8، ص 56.
[23] . مجمع البيان، ج 7، ص 179.
[24] . الدر المنثور، ج 5، ص 77.
[25] . الدر المنثور، ج 5، ص 79.
[26] . الدر المنثور، ج 5، ص 79.
[27] . روضة الواعظين، ص 391.
[28] . كافي، ج 6، ص 431، ح 1.
[29] . مجمع البيان، ج 7، ص 181.
[30] . مجمع البيان، ج 7، ص 181.
[31] . عيون اخبار، ج 2، ص 128، ح 5.
[32] . روضه كافي، ج 8، ص 177.
[33] . جوامع الجامع، ص 320.
[34] . الدر المنثور، ج 5، ص 81.
[35] . مجمع البيان، ج 7، ص 182.
[36] . سوره فرقان , آيه 77.
[37] . تفسير قمي، ج 2، ص 117 و 118.
علامه طباطبايي - ترجمه تفسير الميزان، ج 15، ص 329
/ 1