پندارگرایی در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پندارگرایی در قرآن - نسخه متنی

عبدالله جوادي آملي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
پندارگرايي در قرآن

زندگي پنداري
يكي از موانع سير انسان به سوي خدا، پندارگرايي و گمان باطل است؛ چنان كه ازمهمترين علل و اسباب طهارت روح و صعود آن به سوي حق، معرفت صحيح‏است. فرق عارف با پندارگراي غافل در اين است كه عارف، خود را درمشهد و محضر خداي عليم قدير حكيم مي‏يابد، چنان كه هر موجودي را مظهراو مي‏داند و پندارگراي غافل، خود را غايب از او مي‏پندارد، چنان كه هر موجودي را مستقل مي‏پندارد. هر كس بر اساس معرفت يا گمان خود، سود يا زياني مي‏برد.
قرآن كريم در ستايش مؤمن عارف مي‏گويد: او خود را در مشهد خداي عليم قدير حكيم مي‏يابد و اهل مراقبت و محاسبت است، ولي در وصف غافل مي‏گويد: او فاقد همه اين كمال هاست و با گمان و پندار زندگي مي‏كند و در پندار خود، مدفون است.
قرآن كريم، گاهي درباره پندارگرايان غافل مي‏فرمايد:
« أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى » [1]
مگر او نمي‏داند كه خدا مي‏بيند؟ اگر كسي بداند كه خدا او را مي‏بيند و در مشهد خدا كار مي‏كند هرگز دستش به تباهي و زبانش به بدگويي آلوده نمي‏شود.[2]
گاهي مي‏فرمايد:
« أَيَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ »[3]
آيا مي‏پندارد كه كسي او را نمي‏بيند؟ خدا شاهد است و شما در محضر و مشهد خداييد. گاهي مي‏فرمايد:
« أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ »[4]
آيا مي‏پندارند كه ما كارهاي پنهان و نجواي آنها را نمي‏دانيم؟ اينها ناظر به بعد علمي است؛ يعني انسان غافل فكر مي‏كند كه كسي او را نمي‏بيند و او تنهاست و چون تنهاست، رهاست.
گاهي مي‏پندارد بر فرض، كسي او را ببيند قادر نيست جلو او را بگيرد و خود را در مشهد قدير نمي‏بيند؛ يعني مي‏پندارد كه خدا بر او توانايي ندارد. در اين زمينه، ذات اقدس اله آيات فراواني نازل كرده، مي‏فرمايد:
« أَيَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ »[5]
آيا انسان مي‏پندارد خدا قدرت ندارد تا همه نعمت هاي او را به نقمت و حيات او را به ممات و سلامت او را به بيماري مبدل كند؟
گاهي مي‏فرمايد:
« أَيَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ »[6]
آيا انسان مي‏پندارد كه با مرگ نابود مي‏شود و ما استخوان هاي پوسيده او را دوباره زنده نمي‏كنيم؟ برخي‏چنين مي‏پندارند كه با مرگ نابود مي‏شوند و خداوند بر احياي مجدد آنها قدرت ندارد و برخي‏مي‏پندارند كه بعد از مرگ، حساب و كتابي نيست و كسي بر حسابرسي اعمال آنها قدرت ندارد و به همين جهت، زبانشان دراز و دستشان به گناه، آلوده است.
گاهي انسان، جاه و قدرت خود را عامل موفقيت خود مي‏پندارد. از اين رو ذات اقدس خداوند مي‏فرمايد:
« أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَنْ يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ »[7]
آيا كافران مي‏پندارند كه سابق و پيشگامند و ما به آنها دسترسي نداريم؛ قضا و قدر ما آنها را رها كرده است و آنها از قلمرو قدرت ما بيرونند؟ اين، حكم و داوري بدي است. گاهي نيز مي‏پندارند قدرت هاي مالي، مشكل آنها را حل مي‏كند:
« يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ »[8]
آيامي‏پندارد كه مال او، او را جاويد مي‏كند؛ چنان كه در جاي ديگر مي‏فرمايد:
« وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ » [9]
در نظام آفرينش، دنيا جاي خلود و جاودانگي نيست و هيچ كس در آن، جاويد نمي‏ماند؛ زيرا دنيا نشئه حركت است و حركت بايد به مقصد برسد و با دوام، سازگار نيست و اگر موجودي دائما در حركت باشد، «عبث» مي‏شود. معناي دوام حركت اين است كه هدفي در كار نيست. از اين رو حركت حتما بايد منقطع شود و به «دارالقرار» برسد.
ذات اقدس خداوند در اين مورد مي‏فرمايد:
« أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لا تُرْجَعُونَ » [10]
آيا فكر كرده‏ايد نظام آفرينش، ياوه و بيهوده است و اين نظام، هدفي نداشته و شما معادي نداريد؟
گاهي انسان خود را در مشهد عليم قدير حكيم مي‏بيند و هيچ يك از بحث هاي گذشته درباره او نيست اما خود را «محق» مي‏پندارد؛ با اين كه در برابر وحي ايستاده و هم فكرش تيره و هم كارش تاريك است، مي‏گويد: حق با ماست. در اين زمينه، قرآن كريم مي‏فرمايد:
« وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ » [11]
آنان مي‏پندارند كه هدايت يافته‏اند در حالي كه به بيراهه مي‏روند.
« وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا » [12]
فكر مي‏كنند كه كار خوب مي‏كنند؛ در حالي كه به بدي مبتلايند.
از مجموع اين آيات بر مي‏آيد كه عده‏اي از انسان ها در جدار پندار، زندگي مي‏كنند و در خيال خام خود، غوطه‏ورند و بر اثر پندارگرايي از «مغز» تهي و به «پوست» تبديل مي‏شوند و روشن است كه پوست ها را مي‏سوزانند، چنان كه كشاورز، پوست را مي‏سوزاند و «لب» و مغز را براي غذا نگه مي‏دارد. دنيا مزرعه آخرت است و در آخرت، پوست هاي مزرعه دنيا خريداري ندارد، چنان كه در آن جا هرگز «اولوالباب»، يعني كساني كه داراي «لب» و مغزند، نمي‏سوزند.
تعبير قرآن كريم درباره پندارزدگان اين است:
« وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ » [13]
دل هاي اينان تهي است و چيزي در آن نيست. چون آنچه به دل اينها راه يافته است، پندارمحض است و پندار هم باطل است، ولي عارف، خود و همه كارهاي خود را در مشهد خداي عليم قدير حكيم مي‏يابد و مي‏داند كه خدا مي‏بيند و مي‏تواند و پس از مرگ، روز حسابي هست. پس مهمترين راه براي تهذيب و تزكيه روح، همان معرفت صحيح و بدترين عامل براي آلودگي آن، همان گمان و پندار باطل‏است.

منشأ پندارگرايي
خداي سبحان هرگز كسي را گرفتار جهل و پندار باطل نكرده، بلكه همه انسان ها را با سلاح معرفت، مسلح كرده و هر انساني را با الهام «فجور» و «تقوا» آفريده است:
« وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا » [14]
ولي اگر كسي اين الهام را با الحاد خودش تاريك كند، به دام پندار مي‏افتد و از آن به بعد علمش به جهل و الهامش به الحاد، تبديل مي‏شود. هرگز خدا به كسي بد نمي‏كند و براي كسي بدي نمي‏فرستد، بلكه راه توبه را بر روي همگان باز مي‏كند و بدي هاي آنان را به نيكي تبديل مي‏كند.
تا انسان در عالم حركت و طبيعت به سر مي‏برد، راهي براي تبديل سيئه به حسنه دارد. اگر شراب نجس و حرام سركه شود، همين نجس و حرام، پاك و حلال خواهد شد و اگر انساني توبه كند، همين انسان تبهكار آلوده، پاك مي‏شود:
« يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ». [15]
پس كار ابتدايي خدا، افاضه، الهام و انعام است و كسي كه نعمت هاي الهي را به نقمت تبديل كند، خداوند راه توبه را بر روي او باز مي‏كند تا دوباره آن نقمت ها را به نعمت، تبديل كند. هرگز خدا به كسي بد نمي‏كند.
بنابراين، افرادي كه در پندار باطل به‏سر مي‏برند بايد خودشان راملامت كنند، نه خداي خود را و هيچ عاملي جز خود آنان سبب فرو رفتگي در پندار باطل نيست. علل و عوامل بيروني تنها انسان را به باطل دعوت مي‏كند و اين انسان است كه بايد براي انتخاب خير تصميم بگيرد و صداي بيگانه را از آشنا جدا كند و ما براي اين كار ناچاريم با ذات اقدس خداوند رابطه‏اي داشته باشيم كه همواره نعمت هاي خود را ادامه دهد و ما را از شر خودمان و بد انديشان نجات دهد و دعا يكي از مهمترين راههاست. چنان كه نماز كه آميخته با دعاست، از بهترين اركان دين به حساب مي‏آيد.

آثار پندارگرايي
يكي از آثار پندارگرايي آن است كه انسان به جاي اين كه خود را در مشهد خداي سبحان ديده، به كرامت انساني خود بينديشد، به ديگران تبرك مي‏جويد و در برابر غير خدا تذلل مي‏كند . البته تبرك جستن و توسل به انبيا و ائمه و اولياء (عليهم‏السلام) براي ديگران فخر است، اما غير معصوم چه مزيتي بر ما دارد كه ما به او تبرك بجوييم و به كار خود متبرك نشويم؟
ابوالمعالي صدر الدين قونوي از «انس» كه ساليان متمادي در خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به سر مي‏برد نقل مي‏كند كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، در دعا، دست را براي تضرع و ناله پيش خدا باز مي‏كرد و هنگامي كه دعايش تمام مي‏شد، دست را به صورت خود مي‏كشيد و به اصحاب نيز مي‏فرمود وقتي دعا كرديد دست خود را به صورت خود بكشيد
«...أن رسول الله (صلي الله عليه و آله) كان إذا دعي فيرفع يديه، مسح وجهه بيديه» وجاء في رواية:
«لم يضعها حتي يمسح بهما وجهه» وجاء في روايات اخري: «أنه كان يأمر أصحابه بذلك و يحرض عليه» [16]
زيرا دستي كه به طرف خدا دراز شود، خالي برنمي‏گردد و اگر انسان دست خود را به صورت بكشد به اين معناست كه لطف خدا را با صورت، استقبال كرده است.
گاهي انسان، دست انبيا و اوليا و گاهي دست خودش را مي‏بوسد؛ انسان وقتي صدقه‏اي مي‏دهد و كمكي به نيازمند مي‏كند، شايسته است دست خود را ببوسد؛ زيرا دست او به دست خدايي كه دست ندارد رسيده است.
براساس آيه « أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ » [17]
خدا صدقه را مي‏پذيرد و آن را مي‏گيرد و صدقه‏اي كه به دست مستمند مي‏رسد. در حقيقت به دست بي‏دستي خدا مي‏رسد. عارف خود را در مشهد خدا مي‏بيند و احساس مي‏كند دستش به دست بي‏دستي خدا مي‏رسد و خود، زاهد حقيقي مي‏شود، نه زهد فروش و دست زاهد حقيقي را بوسيدن، صواب است، نه خطا: «كه دست زهد فروشان خطاست بوسيدن» . كار پسنديده‏اي نيست كه ما خم شويم و دست اين يا آن را ببوسيم، اما خيلي پسنديده است كه در پيشگاه خدا خضوع و راز و نياز كنيم، اشك بريزيم، دست نيايش به سوي او دراز كنيم و آنگاه دست خود را ببوسيم:
هر كه نان از عمل خويش خورد منت از حاتم طايي نبرد
گفته شده: بوسيدن دست عارفان، بد نيست، ولي بهتر است انسان خود، عارف باشد و دست خود را ببوسد. حاتم طايي شدن رواست، ولي به كنار سفره حاتم طايي رفتن، كار پسنديده‏اي نيست. اطعام خوب است، نه استطعام.
فغان كه كاسه زرين بي نيازي را گرسنه چشمي ما كاسه گدايي كرد
همان گونه كه استقلال اقتصادي، بسيار خوب است، استقلال عرفاني و زهد هم بسيار خوب و بلكه بالاتر است. بنابراين، چرا ما خود را رايگان بفروشيم؟ خداي ما هم سبب ساز و هم سبب سوز است:
«أبي الله ان يجري الأشياء إلا بأسباب». [18]
نظام عالم، نظام سبب و مسبب است؛ اما ذات اقدس اله، مسبب الأسباب است و به همه اسباب، سببيت داده است. او به هر مسببي از سبب او و به هر كودكي از قيم او، نزديكتر است. او چون قيوم است، گاهي سبب سوز است؛ يعني، گاهي بدون دخالت اسباب ظاهري مستقيما از راه غيب، فيضي مي‏رساند، يا با سبب ناشناخته و بدون تحقق سبب هاي عادي شناخته شده، مسبب را مي‏آفريند.
بيان ديگري كه ابوالمعالي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي‏كند اين است:
«كل الناس يغدو فبايع نفسه فمعتقها، أو موبقها» [19]
در هر بامداد، مردم به سراغ تجارت مي‏روند و در داد و ستدند و هيچ كس بيكار نيست؛ با اين تفاوت كه برخي خودفروشند و برخي ديگر، خود را خريداري كرده، آزاد مي‏كنند؛ يعني، مردم يا خود را از خداي خود مي‏خرند و آزاد مي‏شوند و در اين صورت هيچ گناهي نمي‏تواند آنها را به دام بيندازد و يا خود را به شيطان مي‏فروشند و برده مي‏شوند. اگر با خدا معامله كنيم، خداوند «ثمن» و «مثمن» را به ما برمي‏گرداند و ما را آزاد مي‏كند؛ اما اگر با شيطان معامله كنيم، ثمن و مثمن هر دو از آن اوست: هم كار ما و هم جان ما را مي‏گيرد.
اميرالمؤمنين - عليه السلام - نيز مي‏فرمايند:
«الدينا دار ممر لا دار مقر و الناس فيها رجلان: رجل باع فيها نفسه فأوبقها و رجل ابتاع نفسه فأعتقها» [20]
گروهي از مردم دنيا خود را آزاد مي‏كنند و عده ديگر، خود را به هلاكت مي‏كشانند.
تهذيب روح و تزكيه نفس، به انسان فخر و كرامت مي‏بخشد و انسان را آزاد مي‏كند و در حقيقت، اولين ره‏آورد تهذيب روح، آزادي و استقلال است.
بنابراين، اگر ما پندارگرا نبوده، از معرفت صحيح برخوردار باشيم، خود را در مشهد خداي عليم قدير حكيم مي‏يابيم و آنگاه چون متبركيم، به جاي اين كه دست ديگران را ببوسيم دست خود را مي‏بوسيم و به جاي اين كه زير بار منت منعمان برويم ولي نعمت خود و غلام همت كسي خواهيم بود كه «زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است» و با خداي خود در هر بامداد معامله مي‏كنيم؛ خود را مي‏خريم و آزاد مي‏شويم.
ما جلد، اوراق و آيات قرآن را مي‏بوسيم. اگر پوست يا كاغذ بر اثر ارتباط با كلمات و آيات لفظي قرآن، اين گونه متبرك مي‏شود، چرا جان ما با معناي قرآن، انس نگيرد تا متبرك شود؟ آنگاه، انساني كه مي‏تواند به اين كرامت و اوج برسد، چرا خود را به آن حضيض بكشاند و در پندار زندگي كند؟

نمونه‏اي از پندارهاي رهزن
يكي از پندارهايي كه مانع و رهزن سير و سلوك آدمي است، آن است كه خود را «مالك» و «ملك» مي‏داند و معرفت والا و گران قدري كه دين به ما مي‏آموزد و در زمينه حسن خلق و تهذيب روح، سهم مؤثري دارد اين است كه آنچه در دست ماست «عاريه» است و ما مالك و ملك چيزي نيستيم:
«لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حيوة و لا نشورا» [21]
«قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ أَمْ مَنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَمَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَنْ يُدَبِّرُ الأمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ ». [22]
به چيزي كه در دست كسي است و مال او نيست از اين جهت عاريه گفته‏اند كه آن شخص از آن عريان است. كسي كه مالك چيزي نباشد و آن را از ديگري بگيرد، در حقيقت، خود از آن عريان و برهنه است. همه عناوين حقيقي عاريه است. با قدري تأمل بيشتر، مي‏بينيم نه تنها اموال، اولاد و اعضاي خانواده ما عاريه‏اند، بلكه اصل زندگي و «بود» ما نيز عاريه است. حافظ مي‏گويد:
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم
اصلا اين جهان، جهان عاريه است. در اين جا جز خليفةالله كسي مظهر مليك و مالك نيست مگر در حد بسيار ضعيف؛ ولي در بهشت جاودان، خداوند، مؤمنان صالح را مظهر مليك و مالك مي‏كند . آن جا ديگر انسان، عريان‏يا عاري نيست. وعده‏اي كه به بهشتيان داده شده اين است:
«أَلا تَجُوعَ فِيهَا وَلا تَعْرَى » [23]
انسان در بهشت نه گرسنه است و نه عريان و انسان مؤمن‏نه تنها عاري نيست و همواره جامه در بر دارد، بلكه مظهر مليك و مالك است.
عده‏اي مظهر « تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ » [24] هستند و اينان «متوسطان» از مؤمنانند و عده‏اي مجلاي « فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ » [25] كه اينها «اوحدي» از مؤمنان هستند. از اين رو در بهشت، انسان هر چه بخواهد براي او حاصل است:
« لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ ». [26]
در دنيا هر چه بخواهيم، نصيبمان نخواهد شد خواه متعلق درخواست، متاع دنيا باشد يا آخرت:
« لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ ». [27] بسياري از تمنيات ما حاصل نشده و نمي‏شود. ما در راه به ثمر رسانيدن بسياري از
كارها تلاش و كوشش مي‏كنيم ولي به مقصد نمي‏رسيم، ولي در بهشت، خواستن همان و تحقق مقصود، همان. خواسته خداوند هميشه محقق است؛ زيرا هيچ مانعي در برابر حكم او نيست: «لا راد لقضائه» [28]
و در بهشت چون مؤمنان، مظهر «هو المليك» و «هو المالك» و مظهر « تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ » [29]
و « فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ » [30]هستند، ملك و ملكوت هر چيزي به دست آنهاست. چنين عالمي در انتظار ماست. آنگاه ما خود را به زباله دنيا، سرگرم مي‏كنيم!
مرداري كه در گوشه‏اي افتاده، شامه‏اي را نمي‏رنجاند، ولي شامه‏اي رهگذر از بوي بد مرداري رنجور مي‏شود كه بادي وزيده، بوي بد آن را به شامه رهگذر مي‏رساند. فرستادن بادها به دست خداست:
« وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ » [31]
و ذات اقدس اله گاهي در جوامع انساني تحولي پيش مي‏آورد كه مانند باد بوي بد مردار درون انسان رياكار و سمعه‏گرا را آشكار مي‏كند و چنين انساني، يكباره بي حيثيت مي‏شود. قرآن كريم مي‏فرمايد: غيبت، خوردن گوشت برادر مرده است. انسان وقتي مردار خوار شد، در درون او انباشته مي‏شود. آنگاه بادي مي‏وزد و آن بوي بد را ظاهر مي‏كند و شخص مردارخوار رسوا مي‏شود. با همه بدي هايي كه داريم خدا آبروي ما را نمي‏برد.
اميرالمؤمنين - عليه السلام - مي‏فرمايد:
انسان بد، لحظه‏اي از لطف خدا بيرون نيست: «بل لم تخل من لطفه مطرف عين في نعمة يحدثها لك، أو سيئة يسترها عليك أو بلية يصرفها عنك». [32]
اين كلام كسي است كه درون‏بين است و از باطن ما خبر دارد.
حضرت اميرالمؤمنين - عليه السلام - مي‏فرمايد:
«و الله لو شئت أن اخبر كل رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت» [33]
به خدا سوگند اگر بخواهم همه اسرار شما، يعني سرگذشت و سرنوشت، ورود و خروج و آغاز و انجام هر يك از شما را بگويم، مي‏توانم. گاهي انسان بر اثر احضار و ارتباط با ارواح يا حشر با جنيان خبرهايي مي‏شنود. البته اين خبرها قطعي نيست و كذب و اشتباه در آنها فراوان است؛ اما گاهي انسان از زبان مطهر معصوم عليه‏السلام، سخني مي‏شنود كه يقين‏آور است. او كه از درون انسان ها باخبر است، مي‏فرمايد: با اين‏كه شما بد هستيد، لحظه‏اي از لطف خدا بيرون نيستيد ولي از او حيا نمي‏كنيد.
انسان در بسياري از موارد بر اثر نعمت بسيار خوب حيا بدي را ترك مي‏كند، چنان كه فرزند جوان به مادر و پدر پير خود احترام مي‏گذارند و از آنان اطاعت مي‏كنند با اين كه از آنان ترسي ندارند. حوادث تلخ بسياري در كمين ماست و ما نمي‏توانيم آنها را برطرف يا كنترل كنيم؛ اما به لطف خدا از ما برداشته مي‏شود ولي ما احيانا خود را طلب كار تلقي كرده و مي‏گوييم كار خيري كرده‏ايم كه فلان حادثه پيش نيامده، در حالي كه آن كار خير هم مشمول لطف خدا بوده اما خودخواهي نمي‏گذارد كه بگوييم خدا ما را حفظ كرده است. اگر ذات اقدس اله ما را اين گونه مشمول نعمت هاي خاص خود قرار داده است كه هر آن، لطفي نسبت به ما روا مي‏دارد برخلاف حيا و ادب است كه انسان از لطف عميم و ستر صميم او غفلت كرده گناه كند.
در كتاب هاي اخلاقي بابي با عنوان «الادب مع الله» هست كه از رعايت ادب با خدا در خلوت و جلوت بحث مي‏كند.
اميرالمؤمنين - عليه السلام - مي‏فرمايد:
دنيا شما را فريب نداده و راستگوست؛ زيرا آنچه را ديگران داشتند به شما عرضه و آنگاه تهديد كرده كه: نيروي چشم، گوش، بازو، پست و ميز و مقام را از شما مي‏گيرم و گرفت و انسان هر چه بر عمرش افزوده مي‏شود قواي خود را يكي پس از ديگري از دست مي‏دهد، ولي متوجه نمي‏شود كه اين قوا عاريه است و چون مي‏گيرند معلوم مي‏شود از آن او نيست:
«أم متي غرتك؟ أبمصارع آبائك من البلي، أم بمضاجع أمهاتك تحت الثري؟ ... إن الدنيا دار صدق لمن صدقها ودار عافية لمن فهم عنها ودار غني لمن تزود منها ودار موعظة لمن اتعظ بها... فمن ذا يذمها وقد آذنت ببينها ونادت بفراقها ونعت نفسها وأهلها فمثلت لهم ببلائها البلاء..». [34]
«و حقا أقول: ما الدنيا غرتك ولكن بها اغتررت ولقد كاشفتك العظات وآذنتك علي سواء ولهي بما تعدك من نزول البلاء بجسمك والنقص في قوتك، أصدق وأوفي من ان تكذبك أو تغرك... ولئن تعرفتها في‏الديار الخاوية والربوع الخالية لتجدنها من حسن تذكيرك وبلاغ موعظتك بمحلة الشفيق عليك والشحيح بك..». [35]

پي نوشت ها:
[1] . سوره علق، آيه 14.
[2] . همه تعليمات قرآن بر اساس تشويق به بهشت و ترهيب از دوزخ نيست، بلكه بخش قابل توجهي از آن، معرفت هاي عارفانه و حكيمانه است و ما را به حياي از خدا وامي‏دارد، مانند اين كه مي‏پرسد: آيا انسان نمي‏داند كه خدا او را مي‏بيند؟ بنابراين، اگر جهنم نبود، باز هم جا داشت كه انسان گناه نكند، چنان كه هيچ انسان باحيايي در كنار سفره مهماندار و دوست خود آشكارا در برابر او به مخالفت برنمي‏خيزد.
[3] . سوره بلد، آيه 7.
[4] . سوره زخرف، آيه 80.
[5] . سوره بلد، آيه 5.
[6] . سوره قيامت، آيه 3.
[7] . سوره عنكبوت، آيه 4.
[8] . سوره همزه، آيه 3.
[9] . سوره انبياء، آيه 34.
[10] . سوره مؤمنون، آيه 115.
[11] . سوره زخرف، آيه 37.
[12] . سوره كهف، آيه 104.
[13] . سوره ابراهيم، آيه 43.
[14] . سوره شمس، آيات 7 و 8.
[15] . سوره فرقان، آيه 70.
[16] . شرح الأربعين، ص 34.
[17] . سوره توبه، آيه 104.
[18] . اصول كافي، ج 1، ص 183.
[19] . شرح الأربعين، ص 44.
[20] . نهج‏البلاغه، حكمت 133.
[21] . مفاتيح الجنان، تعقيب نماز عصر.
[22] . سوره يونس، آيه 31.
[23] . سوره طه، آيه 118.
[24] . سوره ملك، آيه 1.
[25] . سوره يس، آيه 83.
[26] . سوره ق، آيه 35.
[27] . سوره‏نساء، آيه 123.
[28] . بحار، ج 4، ص 160.
[29] . سوره ملك، آيه 1.
[30] . سوره يس، آيه 83.
[31] . سوره اعراف، آيه 57.
[32] . نهج‏البلاغه، خطبه 223، بند 9.
[33] . نهج‏البلاغه، خطبه 175، بند 3.
[34] . نهج‏البلاغه، حكمت 131.
[35] . نهج‏البلاغه، خطبه 223، بند 10.
آيت الله جوادي آملي - مراحل اخلاق در قرآن، ص 57
/ 1