بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید مباحثي پيرامون مهدويت « بسم الله الرحمن الرحيم» «الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين، سيّما امام زماننا روحي و ارواح مَنْ سِواه لِتراب مقدمه الفِدا» سخن دربارهي امام زمان ـ عليه السّلام ـ و ارواحنا فداه بسيار است. به رغم كتابهاي فراواني كه نوشته شده است، شايد بيش از سه هزار كتاب راجع به اين امام هُمام باشد در عين حال آن ذرّهاي از درياي بيكران است و رواياتي كه پيرامون حضرت از پيامبر اكرم و ائمهي طاهرين رسيده است، بالغ بر دو هزار و پانصد عدد ميرسد؛ گرچه بعضيها بيش از اين را ادعا كردهاند. شايد منظورشان با مكرّرات است. به توفيق الهي «معجم احاديث الإمام المهدي» ـ عليه السّلام ـ در پنج جلد و به منصهي ظهور درآمد و در اختيار مطالعه كنندگان قرار گرفت. دو جلد آن از پيامبر اكرم و دو جلد ديگرش از ائمهي طاهرين است. در اين چهار جلد از هزار كتاب مطلب نقل شده است. در چهارصد و سي عنوان كتاب، در حدود دو هزار و پانصد روايت است. راجع به يك موضوع دو هزار و پانصد روايت كم نيست. مدتها كه مسألهاي ذهن مرا مشغول ميكرد و پيوسته اين است كه اي كاش ما اين روايات را همان طوري كه در حوزههاي مقدّسمان با روايات در فروع فقهي برخورد و تعامل ميكنيم. به همان شيوه مطرح كنيم. براي مثال كه كسي كه صوم واجب به گردن دارد، آيا يَتَمشّي منه صوم المستحب؟ آيا ميتواند نذر كند؟ آيا ميتواند صوم مستحبي انجام دهد يا نه؟ يك فرعي را عنوان ميكنند، آنگاه ادلّهاش را بررسي ميكنند كه مراد از صوم واجب چيست؟ قضاي رمضان نذر يا كفّارات است؟ بالاخره يا به كسي منحصر ميكنند كه قضاي رمضان؛ بر گردنش است يا توسعه ميدهند. چه خوب است به همين نحو رواياتي كه راجع به حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ رسيده است، يا موضوع بندي كنند و يا عنوانبندي و از جهت سندي، و دلالي، بررسي كنند. موضوعات فراوان است، به عنوان مثال آيا تسميهي نام حضرت در دوران غيبت، جايز است؟ هنوز در كتابهاي ما از ايشان به عنوان «م ح م د» ياد ميشود؛ اسم حضرت را نميبرند. جهتش چيست؟ از دوران قديم تا امروز ما مخالف و موافق داشتهايم و قريب صد روايت هم در اين خصوص داريم. بعضي نهي ميكنند. برخي اجازه ميدهند. اين يك بحثي است كه بايد بررسي شود يا يك موضوعي كه شايد موضوع روز و براي خيليها سؤال باشد، چندي قبل شبهات و مطالب را از راه شبكات اينترنت براي من آوردهاند و ديدهام؛ نواصب، وهابيّت روي اين نكته تأكيد دارند كه بالاخره امام زماني كه شيعه ميگويد: كشتار راه مياندازد، چه ميكند و چه ميكند آيا واقع مطلب همين است كه خون تا ساق پا، از دم شمشير رد ميكند. امام براي اين معنا، قيام ميكند؟ يا موانع را از سر راه برميدارد؟ و اصولاً رواياتي كه اين مضمون را دارد از چه كسي نقل شده است؛ از فريقين است يا از عامه است؟ اگر از آن طرف باشد به حضرت پيغمبر منتهي ميشود يا از أرطات و كعب و يا فرادي كه پيش خودشان هم اعتبار چنداني ندارند، نقل شده است؟ يا اگر از طُرُق ما نقل شده است راوي آن كيست و تا چه اندازه اعتبار سندي دارد؟ كل رواياتي كه در اين فلك دور ميزند، بايد جمع كرد و بررسي كرد، بيست، سي، چهل روايت تا، هر چه هست. فرض كنيد با رواياتي برخورد ميكنيم كه امام وارد يكي از شهرها ميشود پانصدر هزار نفر را ميكشد. راوي آن كيست؟ در كدام يك از كتابهاي ما اين معنا است؟ بعد از بررسي كامل ميبينيد فرضاً به كعب الاحبار ميرسد. خودشان ميگويند كه كعب الاحبار[1] ثقه نيست و اعتبار چنداني ندارد. اينها نياز به بحث دارد. مخصوصاً اكنون ديگر دوران القاء شبهات است. ميگفتند در يكي از مؤسسات بيش از شش هزار سؤال، شبهه، مطرح است. اينها نياز به جواب دارد. آن چيزي كه فعلاً به نظر حقير ميرسد مسئلهي بررسي حكم قيامها است. بالاخره قبل از ظهور آقا امام زمان قيامهايي از ناحيهي شيعه صورت ميگيرد و رواياتي هم در نهي از قيام داريم؛ ما ميخواهيم اين روايات را مورد تحقيق و بررسي قرار دهيم. در اين باره روايات زيادي نقل ميكنند كه عمدهاش سه روايت است. روايات را كافي شريف و غيبت نُعماني نقل ميكنند. كه از مصادر و منابع دست اول هستند و ديگران از اين منابع، نقل كردهاند مرحوم حرّ عاملي در كتاب شريف «وسائل» بابي را تحت عنوان «باب حكم الخروج بالسّيف قبلَ قيام المهدي» آورده است. مرحوم حرّ عاملي در عنوانبنديهاي كتاب شريفش دو مورد تعبير ميكند: گاهي «باب حكمُ فلان چيز» گاهي ميگويد: بابُ وجوب...، بابُ استحباب «باب كراهة...»، «باب حُرمَة...». خوب، چه فرق ميكند؟ فرق ايشان اين است كه آن جاهايي كه ميگويد: «باب وجوب...»، «باب حرمَة...» نظر و فتوايش است. عناوين معمولاً فتاواي ايشان است، و گاهي هم، فتوا نميدهد ميگويد: «حكمُ كذا...»، اين جا، نظر نداده و نفرموده است حرمة القيام، فرموده است: «باب حكم الخروج بالسَّيْف» پس اينجا ايشان نظري نداده است. در ذيل عنوان بالاخره چند تا روايت را هم نقل كرده است. عمدهاش اين روايت است كه ما ميخواهيم ـ هر چند به اختصار ـ مورد بررسي سندي و دلالي قرار دهيم. روايت از علي بن ابراهيم از پدر بزرگوارش ابراهيم بن هاشم از حمّاد بن عيسي، از رَبْعي است. «رَفَعَهُ»، همين جا جاي تأمل است. «رَفَعَهُ عن عليِّ بن الحسين». ايشان فرمود: والله لا يخرج واحدٌ منّا قبلَ خروج المهدي إلا كانَ مَثَلُهُ مثل فرخٍ طارَ مِنْ وَكْرِهِ قبلَ أنْ يستَويَ جناحاه فَأَخَذَه الصّبيان.»[2] امام قسم ميخورد، قبل از اين كه امام مهدي ظهور كند، هر حركت و قيامي نتيجهاش مثل اين است كه يك پرندهاي قبل از بال و پر درآوردن بخواهد پرواز كند، معلوم است كه ميافتد. و بعد هم مورد عبث و بازيچهي بچهها قرار ميگيرد. اين روايت را گاهي بررسي سندي و گاهي بررسي دلالي ميكنيم. از نظر سند، اين روايت مُرسَل است. چون «رَفَعَهُ» دارد. اين يكي، اشكال ديگر هم، خود ربعي است. و رَبعْي از اصحاب امام صادق و امام كاظم ـ عليهما السّلام ـ است. لذا قطعاً كسي كه در آن طبقه باشد نميتواند از امام زينالعابدين روايت نقل كند. پس اين اشكال اول اين روايت، اشكال سندي است. ممكن است همين روايت را به طريق ديگري نقل كرده باشند. غيبت نعماني از كتابهاي قديمي، و نُعماني از بزرگان ما است ـ اين روايت را به سند ديگر از حضرت امام باقر نقل ميكند «مَثَلُ خروج القائم منّا اهل البيت كخروج رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ». قيام حضرت مهدي مثل قيام رسول الله محمد بن عبدالله ـ صلّي الله عليه و آله ـ است. و «مَثَلُ مَنْ خَرَجَ منّا اهل البيت مَثَل فَرْخٍ طارَ فَوَقَعَ مِنْ وكرِه فتلاعبت به الصبيان»[3]، كساني كه از ما اهلبيت ـ قبل از ظهور آقا ـ قيام كنند. اين همان مضمون است اما از حضرت امام باقر است. غيبت نعماني اين را نقل ميكند. البته اين هم از نظر سندي مشكل دارد. سه نفر مجهول در اين سند، هستند. اضافه بر سه نفر مجهول، همان جعفر بن مالك را ببينيد، حَدَّثَنا محمد بن هُمام، حدَّثَنا جعفر بن محمدِ بن مالك، حّدَّثني احمد بن علي الجُعفي عن محمد بن المثنّي الحضْرَمي عَنْ ابيه، عن عثمان بن زيد الجُهَني عن جابر، عن ابي جعفر، سه نفر از اينها مجهولند.[4] اضافه بر اين كه جعفر بن محمد بن مالك ضعيف الحديث، و از ديدگاه نجاشي فاسد المذهب است. ابن الغضايري فرموده است، كذّابٌ، متروك الحديث كانَ في مذهبِهِ ارتفاع يَرْوي عن الضعفاء والمَجاهيل كلُّ عيوب الضعفاء مجتمعة فيه.[5] البته حقير نسبت به كتاب ابن الغضايري تأمّلي دارم؛ يعني همان فرمايش مرحوم آقاي خويي كه اصلاً اين كتاب اعتبار ندارد. يا همان فرمايش مرحوم تهراني كه اصلاً اين كتاب از ابن الغضايري نيست بلكه از يكي از اعداء شيعه است و به نام شيعه اين را مطرح كرده است. حالا من استنادم به حرف ابن الغصائري در تضعيف اين روايت نيست، استنادم به حرف مرحوم نجاشي است. هر چند شيخ طوسي و علي بن ابراهيم او را توثيق كردهاند. آن جا توثيق، اينجا تضعيف، پس مشكل سندي حل نميشود و به قول مرحوم تستري جارح در اينجا مقدم است.[6] اين نسبت به بررسي سندي. اما نسبت به بررسي دلالي؛ بعضيها اين طوري گفتهاند كه اين روايت اخبار از يك واقعيت است. اخبار از يك امر غيبي است و اشاره به عدم توفيق در اين قيامهاست نه اين كه بخواهد قيام را تخطئه كند. نظر به علم غيب امام دارد ميفرمايد: قيامها مفيد فايده و نتيجه بخش نيست. جواب دومي كه ميتوان داد، اين است كه ما رواياتي داريم كه امام تشويق به قيام ميكند و ميفرمايد: مخارج خانوادهاش هم با من. اگر شهيد هم شود من تأمين ميكنم. «لا أزال أنا وشيعتي بخير ما خرج الخارجي من آل محمد ولودَدْتُ اَنّ الخارجي مِن آل محمدٍ خرجَ و عليّ نفقه عياله.»[7] هر چند بعضي ممكن است به سند همين روايت اشكال كنند كه مرسل است و سيّاري هم فاسد المذهب است ولي مرحوم نوري ايشان را توثيق كرده است و مبناي خوبي هم دارد. اكثار كليني از ايشان دليل بر توثيق اوست زيرا كليني از يك انسان ضعيف، ممكن است يك روايت نقل كند، ـ نه اكثار ـ همچنان كه مبناي مَمَقاني هم همين است؛[8] پس جواب اول من اشاره به يك واقعيتي است و نظر به اخبار از واقع دارد، نه تخطئه قيامها.[1] . سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 490، پاورقي. [2] . وسائل الشيعه، ج 15، ص 51. [3] . غيبت نعماني، ص 199، باب 11، ح 14 و مستدرك، جلد 11، ص 37. [4] . معجم رجال الحديث، ج 2، ص 168 و ج 11، ص 110 و ج 17، ص 185. [5] . رجال نجاشي، ص 88؛ معجم رجال الحديث، ج 4، ص 118. [6] . قاموس الرجال، ج 2، ص 682. [7] . وسائلالشيعه، جلد 15، ص 54. [8]. تنقيح المقال، ج 1، ص 87. @#@ جواب دوم آن روايتي است كه تشويق ميكند. جواب سوم، اين روايت ـ هماني كه ميگويند اخبار از يك امر غيب و واقعيت است ـ باز با واقعيتها متناسب نيست؛ زيرا در آفريقا، ايران، يمن، كشورها و نقاط ديگر دنيا، شيعه قيام كرد و موفق بود. با آن فرمايشي كه در روايت است تنافي و منافات دارد. البتّه باز بر همين هم اشكال وارد كرده و گفتهاند كه اين پيشگويي حمل بر غالب است. يعني نوع قيامها. و. اين قيامهايي هم كه شده است تمام بلاد را تسخير نكرده است و رهبرانش هم علوي نبودهاند. در سومي و دومي اشكال است اما اولي شايد خالي از اشكال باشد. ايراد چهارمي كه بر دلالت اين روايت گرفته شده، اين است كه در روايت دارد: «احدٌ منّا»، يعني ائمهي طاهرين. تكليف خودشان را ميخواهند بيان كنند. يعني ما مكلف به قيام نيسيم تا ظهور مهدي آل محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ اين هم نظر به فشارهايي است كه از ناحيهي شيعه ميشده است كه چرا قيام نميكنيد؟ مريد و علاقمند خيلي داريد. روايت سدير در كتاب كافي شريف و روايت مأمون رِقّي در كتاب ابن شهر آشوب و جلد چهل و هفت بحار. من به طور مختصر اين حديث را نقل ميكنم. سدير صيرفي ميگويد: كه بر امام وارد شدم و عرض كردم: «والله ما يَسقك القعود.» ديگر جايز نيست كه شما بنشينيد فرمود: ولِمَ يا سدير؟ چرا؟ عرض كردم «لكثرة مواليك و شيعتك و أنصارِك». پيرو، انصار و شيعه زياد داري. «والله لَوْ كان لِأميرالمؤمنين مالَكَ مِنَ الشيعه و الأنصار ما طَمِعَ فيهِ تيمٌ و لا عُدَي.» اگر اين قدر پيرو كه شما داريد، حضرت علي بن ابيطالب داشت فلاني و فلاني طمع به خلافت پيدا نميكردند. شما چرا نشستهايد؟ امام فرمود: يا سدير و كَمْ عسي أنْ يكونوا؟» نيروها و طرفداران ما چه قدر ممكن است باشند؟ عرض كردم «مِئَةَ أَلف». امام فرمود: من صد هزار پيرو دارم؟! صدهزار نيرو دارم؟! عرض كردم: «نَعَم و مِئَتَيْ ألف». دويست هزار نيرو داري. بعد امام فرمود: دويست هزار؟! قُلْتُ: نَعم و نصف الدّنيا. نصف كرهي زمين پيرو تو هستند. امام سكوت كرد و چيزي نگفت. بعد فرمود: «يَخُفُّ عليك أن تَبْلُغَ مَعَنا الي ينبُع.» بيا ما با هم به طرف ينبُع (بين مكه و مدينه ) برويم. عرض كردم اشكالي ندارد. با آقا، نزديك يَنْبُع رسيديم. روايت مفصل است. شاهد كلام اين جمله است. بعد امام نگاهي انداخت و ديدند كه گلّهي گوسفندي آن جا مشغول چرا هستند؛ امام رو به سدير كرد و فرمود: «والله لَوْ كان لي شيعة بعدد هذِهِ الجِداء ما وَسَعني القعود» اگر من به تعداد اين گلّه، شيعه داشتم بر من جايز نبود كه بنشينم و قيام نكنم. بعد با امام نماز خوانديم سدير ميگويد: گله را شمردم. «فَعَدَدْتُها فإذا هي سبعة عشر»، ديدم هفده رأس بودند.[1] اين رواياتي كه ميگويد «أحدٌ منّا»، اشاره به وظيفهي خودشان است. ما اين تكليف را نداريم اما تخطئه نميكنند. باز همين روايتي را كه در كتاب شريف بحار نقل ميكند روايت بسيار مفصّل و جالبي است. شخصي از خراسان ميآيد و به امام صادق اعتراض ميكند؛ آقا چرا قيام نميكنيد، صد هزار مُسلّح داريد؟ فرمود صد هزار؟! فرمود: دويست هزار. فرمود: دويست هزار؟! فرمود: بيشتر. بعد به دستور امام تنور را روشن كردند، فرمودند بُرو داخل تنور. عرض كرد آقا، من زن و بچه دارم و بالاخره وصيت نكردهام و عذر ميخواهم. بعد يكي از مريدها و دوست داران حضرت آمد. امام فرمود: فلاني؟ عرض كرد: لَبَّيك. برو داخل تنور. خلاصه وارد تنور شد و به دستور امام درب را هم بستند و شروع كرد به صحبت كردن، آن طرف مقابل، (شخص خراساني) ديگر تمركز فكري نداشت. بعد از مقداري صحبت امام فرمود: برخيز، برويم، ببينيم كه اين در چه وضعي به سر ميبرد؟ درب تنور را باز كردند، ديدند همان جا كنار آتش نشسته است. امام فرمودند چند تا مثل اينها داريد؟ عرض كرد: يكي هم نداريم.[2] پس بعضيها اين طوري توجيه ميكنند. أحدٌ منّا يعني ما تكليف نداريم. نكتهي پنجمي كه بعضيها به ضِرس قاطع گفتهاند، اين است كه اين سِنخ روايات از مجعولات بنياميّه است؛ البته به نقل از ابن ابي الحديد شكي نيست كه بنياميّه با لَجنه و كميته و گروهي قرار داد، كرد كه جعل احاديث كنند. ابوهريره يكي از آنهاست. بعضي تابعين و بعضي هم صحابه بودند. خوب هم ابن ابي الحديد هم ديگران ميگويند و بعيد نيست كه اين احاديث از سنخ مجعولات باشد اما اين كه به ضِرس قاطع به طور يقين (كما اين كه بعضي از بزرگان فرمودهاند) اين جاي تأمل است. اين روايت اول. روايت دوم هم باز ابوبصير نقل ميكند كه: «كلُّ رايَةٍ تُرْفَعُ قبل قيام (القائم) فصاحبها طاغوت، يُعبَدُ مِنْ دون الله عزّوجلّ»[3] در فقه الحديث، چند معنا براي آن آوردهاند. طبق بيان مرحوم علامه مجلسي در مرآة اين روايت عبارت است از «كاهن»، «شيطان»، «سردمدار گمراهي و ضلال»، «بُت» و هر آن چه ـ به غير از خدا ـ مورد پرستش قرار گيرد. طاغوت مفرد و جمع به كار برده ميشود. در «وَقَدْ اُمِروا اَن يكفُروا به» مفرد است. اولياءُهم الطاغوت يُخرجونهم» اين جا جمع است.[4] اما از نظر سند. اين حديث مشكل دارد. عمدهي اشكالش حسين بن مختار است. البته در ايشان چند قول است. مرحوم شيخ طوسي فرمودهاند: اين آقا واقفي و ضعيف است. محقق حلي در كتاب شريف «معتبر»شان روايتي را فقط و فقط به خاطر اين كه در آن حسين ابن مختار است رد كردهاند. شيخ بهايي هم در مشرق الشمسين رواياتي را كه سندش حسين ابن مختار باشد رد كردهاند. ابن عُقده هم ايشان را موثق ميداند. و مرحوم آقاي خويي هم در معجمشان بالاخره صغري و كبري را مناقشه كردهاند. كه اوّلاً اين آقا، واقفي نيست ثانياً بر فرض اين كه واقفي باشد؛ صرف واقفي بودن، ضعف شمرده نميشود. و ممقاني و تستري[5] هم پذيرفتهاند. بالاخره ما اين شخص را نتوانستهايم حل و يك طرفهاش كنيم. يعني سند براي ما شسته و رفته نيست. شخصيتي چون شيخ طوسي ردّش ميكند. اشخاص ديگران هم ميپذيرند. اشخاص ديگر هم در سندش هستند. ممكن است، بگوييد كه اين سند را كنار بگذاريم، همين روايت را مرحوم نُعماني در غيبت به سه طريق ديگر مطرح مي ك. من سه طريقش را مراجعه كردهام. در طريق اول علي ابن ابي حمزهي بطائني است. رأس الوقف لعه الهه. طريق دوم محمد ابن حسّان رازي است «يروي عن الضعفاء لَمْ يثبت عدالته» البتّه مرحوم آقاي خويي براي ابن بطائني شش طريق براي توثيق آوردهاند ولي بالاخره يك طرفهاش كردهاند كه ضعيفٌ. طريق سوم علي ابن احمد بند نيجي است. علامهي حلّي فرمودند: لا يُلْتَفَتْ إليه» و گفتهاند ضعيف و تناقضگو است. پس هر سه طريقش مشكل دارد. اما بررسي دلالي؛ فرمودهاند كه روايت: كلُّ رايةٍ تُرْفَعْ فصاحبها طاغوت يُعبد مِن دون الله» گفتهاند، دعوت، دو گونه است: دعوت حق و دعوت باطل. دعوت حق، دعوتي است كه منظور به پا داشتن حق باشد و به خاطر اين است كه اگر به جايي رسيدند زمام را به دست اهلش بسپارند. دعوت باطل، دعوتي است كه خودش را مطرح كند. روايت، دومي را محكوم ميكند نه اوّلي. بعضيها گفتهاند، نه اين حرف درس نيست، زيرا امام قيامها را به خاطر اين رد نميكند كه دعوت به حق يا باطل باشد بلكه صرف دعوتهاي قبل از امام را هم محكوم كردهاند، ولي اين حرف هم صحيح نيست. قضيّه قضيّهي خارجيّه است. نه قضيّهي حقيقيّه، با توجه به چهار روايت كه الآن مضمونش را برايتان نقل ميكنم كه ملاك رد و محكوم كردن همان مسئلهي دعوت به حق يا دعوت به باطل است. امام باقر ع نسبت به حركت يَماني، آن را تأييد ميكند. چرا؟ «لأنه يدعو إلي الحق و الي طريقٍ مستقيمٍ». پس اگر ملاك دعوت به حق باشد مورد تأييد است، دعوت به نفس باشد باطل است و مورد تأييد نميباشد ما با روايات ديگري كه امام قيامها را تأييد ميكند چه كار كنيم؟ امام باقر فرمودهاند: «ليس في الرايات رايَةٌ أحدي مِن رأية اليماني» همين را بايد بحث كرد كه راية اليماني چيست؟ خيلي هم روايت دارد. يكي از سوژههاي بحث همين است. امام كاملاً اين حركت را تأييد ميكند. ميفرمايد: «هي راية هديً لأنّه يدعو إلي صاحبكم» چون مردم را به سوي مهدي آل محمد دعوت و فرا ميخواند. «فإذا خرج اليماني فانهض اليه»[6] اگر يماني خروج كرد فروش سلاح «إلي الناس» حرام است و آن كسي كه بالاخره كارخانهي اسلحهسازي دارد حق ندارد: «حَرُم بيع السلاح علي الناس.» «ناس» يعني چه؟ مردم؟ يا نه، مراد آن اكثريت و عامه است. «تشويق و امر ميكند ميگويد برويد، بالاخره او (يماني) را كمك كنيد. «فأنَّ رايَتَهة راية الهدي و لا يحلّ لمسلمٍ انْ يلتوي عليه» جايز نيست كه از ايشان سرپيچي كند، «فمنْ فَعَلَ ذلك فَهُو من اهل النار»: كسي كه از پرچم و رهبري يماني سرپيچي كند اهل جهنم است. چرا؟ دوباره: «لِانّه يدعوا الي الحق و ابي صراط المستقيم»[7] اين شاهد اول است. شاهد دوم كه باز از امام محمد باقر است: «كاني بقوم خرجوا بالمشرق يطلبون الحق فلا يعطونه ثم يطلبونه فلا يُعْطونَه فأذا رأوْا ذلك وَضَعوا سيوفهم علي عواتِقِهم»؛ گويا گروهي را ميبينم كه از مشرق قيام ميكنند و حق ميطلبند و به آنان داده ميشود دوباره درخواست ميكنند ولي باز هم به آنان داده نميشود چون وضع اين گونه شد دست به شمشير (اسلحه) برده و قيام ميكنند پس هر چه بخواهند به آنها داده ميشود يعني به خواسته آنان رسيدگي ميشود ولي آنان نميپذيرند و به قيام خود ادامه ميدهند تا زمام امور به دست گيرند و به احدي جز حضرت مهدي نميسپارند.[1] . اصول كافي، جلد 2، ص 242، ط 2، تهران، مكتبة الصدوق. [2] . المناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 362؛ بحار الانوار، ج 47، ص 123. [3] . وسائلالشيعه، جلد 15، ص 52. [4] . مرآة العقول، ج 26، ص 325. [5] . تنقيح المقال: 344، خلاصهي الاقوال: 338، قاموس الرجال، 3: 532، معجم رجال الحديث 6: 86. [6] . غيبت نعماني، ص 255، باب 14، ذيل حديث 13. [7] . همان. @#@ كشتههاي اينان جز شهدا هستند. شمشير از ميان ميشكند. بالاخره نبرد مسلحانه. «فيعطون ما سَألوا» درخواستهايتان مورد پذيرش است. «فَلا يقبلونه حتّي يقوموا و لا يدفعو لها إلا الي صاحبكم قتلاهم شهداء» ديگر تأييد از اين بالاتر؟ اين قيام را امام تأييد ميكند و كشتههايش جزء شهداء هستند. شما با اين روايات چه كار ميكنيد؟ شاهد سوم جمعي از اهل كوفه آمدند، راجع به حركت مختار سؤال كردند. خوب، امام در تقيّه به سر ميبردند نميتوانستند تصريح كنند؛ از طرفي شايق بودند كه انتقام قاتلين و خون كربلا گرفته شود و نميتوانستند تصريح كنند. امام يك كلمه فرمودند: «لَوْ أنَّ عبداًزنجياً تعصَبَّ لنا اهل البيت علي الناس موازرته لَوَجَبَ»[1] چرا اين قدر راجع به حركت مختار از من سؤال ميكنيد؟ هر كس برا ياري ما (پيشانيبند) بست، اگر يك زنجي هم باشد، ارادهي قيام و دفاع از ما را كرده، بر همه واجب است كه از او دفاع كنند. خوب، با اين روايت چه كار ميكنيد؟ روايت چهارم راجع به زيد است. «لا تقولوا خرج زيد فإنَّ زيدً كانَ عالماً و كان صدوقاً و لَمْ يدعكم إلي نفسه»[2] زيد شما را براي خودش به سوي خودش دعوت نكرد. «انّما دَعاكُمْ إلي الرِضا مِنْ آل محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ» پس ببينيد، ملاك تأييد و عدم تأييد اين است. اگر لِنفسه باشد مورد تأييد نيست اما «رضاًلِآلِمحمد» باشد، حق باشد مورد تأييد است. «وَ لَوْ ظَهَرَ لَوَفي بما دعاكم» چرا ايشان قيام كرد» إنما خرج الي سلطانِ مجتمع ليَنقُضَهُ»[3] حكومت محكم بود قيام كرد كه اركان و اساس حكومت ظلم را متزلزل كند. خوب، اين رواياتي كه اشكال سندي هم دارد با اين چهار روايت چگونه قابل جمع است؟ او ميفرمايد: كه صاحبها طاغوت اين، چهار تا روايت، قتلاهم شهداء، يدعوا الي الحق، وَجَبَ علي الناس، مؤازرته، اينها را شما چه كار ميكنيد؟ مناقشهي دوم اينكه رواياتي كه در زمينهي امر به معروف و نهي از منكر و مراتب آن كه در فقه هم هست، اين روايت با آن روايات و با آن واقعيتها چه طوري قابل جمع مناقشهي سوم اينكه، اين روايت چگونه با فتواي بعضي از فقهاي بزرگ كه ميفرمايند در دوران غيبت فقيه ميتواند جهاد ابتدايي هم اعلام كند. مستحضريد كه جهاد ابتدايي در دوران غيبت، تقريباً اجماعي است كه فقيه نميتواند اعلام كند اما بعضي از فقهاء بالصّراحة اين را فرمودند «ملحق مِنهاج الصالحين» كتاب الجهاد[4] از مرحوم آقاي خويي، تصريح دارد كه در دوران غيبت «و قَدْ تَحَصَّلَ مِنْ ذلك أنَّالظاهرَ عدم سقوط وجوب الجهاد في عصر الغيبة و ثبوته في كافَّة الأعصار لدي توفّر شرايطه و هو في زَمَنِالغيبة منوطٌ بتشخيص المسلمين» بالاخره نظاميها و سران ارتش بيايند، وضع عده و تجهيزات و همه را در نظر بگيرند با فقيه مشورت كنند، بعد اگر ديدند امكانات و زمينهاش وجود دارد و شكستي در كار نيست، بر فقيه واجب است كه اجهاد ابتدايي اعلام كند، نه دفاع. خوب، اين روايت با اين فتواها و با اين روايت چه طوري قابل جمع است. آخرين مناقشهاي كه شده است، اين است كه بالاخره اين روايت «القائم منا»[5] دارد. اختصاص به قيامهاي قبل از ظهور امام ندارد اين بزرگوار اين طور ميفرمايند: كه در هر دورهاي از ائمه مراد خصوص قيام قبل از ظهور امام زمان نيست، قيام قبل از هر امامي، در دوران هر امامي، چون همهي ائمه «كلّهم قائمون بِأمرالله». امام صادق ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: «كلنا قائم بأمرالله واحدُ بعد واحد». امام باقر ـ عليه السّلام ـ سؤال فرمود: «يا حَكَمْ كلّنا قائم بِأمرالله»،[6] «كلّنا نهدي الي الله». «كلّنا صاحب السّيف»، كلّنا وارث السَّيْف»[7] البتّه اين جواب، مشكل را حل نميكند بلكه دايرهي اشكال را توسعه ميدهد؛ يعني معناي اين روايت اين است كه هر قيامي در دوران هر امامي محكوم است. چون «كلّنا قائم». اين جواب مشكل را حل نميكند جوابها، همان است كه قبلاً گفته شد. والا چه كسي است كه دربارهي قيام و عظمت مختار ترديد دارد. بله، مرحوم كجلسي يك توقفي دارد ولي مرحوم آقاي خويي، مرحوم نمازي، مرحوم ممقاني مرحوم اميني و قمي و بزرگان، همگي ايشان را تأييد كردهاند. خوب، قيامهايي در دوران ائمه طاهرين بود. قيام زيد مورد تأييد است. عمدهي روايات اينها بود. به روايت سوم فقط اشاره ميكنم، روايتي است كه در جلد هشتم كافي نقل شده است. عن عمر بن حنظله قال: «سَمِعْتُ ابا عبدالله يقول: خمس علاماتٍ قبل قيام القائم» الصحيحةُ و السفياني، والخسف و قتل النفس الزكيّة واليماني.» قلتُ جعلتُ فداك. به ايشان عرض كردم كه أنْ خَرَجَ احدٌ مِنْ اهل بيتك، اگر يكي از شما قبل «هذه العلامات» قيام كرد «نخرج معه؟» با او همدست شويم؟. امام فرمود: «لا»[8] بعد جواب ديگري دادند. حالا گذشته از بررسي سندي البتّه مرحوم مجلسي[9] اين طريق را توثيق ميكند. ولي دقت كنيد ميبينيد باز جاي اشكال است. گذشته از اشكالات سندي اشكالات دلالي هم دارد كه اشاره شد. اين خلاصهي بحث در زمينهي رواياتي كه نهي از قيام قبل از ظهور حضرت مهدي دارد.[1] . بحارالانوار، ج 45، ص 365. [2] . روضهي كافي، ج 8، ص 264، ح 381. [3] . وسائل الشيعه، ج 15، ص 51. [4] . ص 368. [5] . كافي، ج 1، ص 536. [6] . كافي، ج 1، ص 536. [7] . نگا: دادگستر جهان، 295. [8] . كافي 8: 310، شمارهي حديث 483. [9] . مرآة العقول 26: 416.