تحليلي از تهديدهاي آمريكا عليه عراق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تحليلي از تهديدهاي آمريكا عليه عراق - نسخه متنی

احمد سالك

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
تحليلى بر جريان هاى فكرى و فرهنگى معاصر ايران
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
قال رسول الله(صلى الله عليه وآله):
إنّ بين يدى الساعة فِتَنٌ كأنّها قِطَعُ اللّيلِ المظلم يصبح الرّجلُ فيها مؤمناً و يُمسى كافراً و يُمسى مؤمناً و يصبح كافراً.
اين روايت از نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده و يك خبرى از آينده و دوران پيش از قيامت است. كه مى فرمايد: در آخرالزمان فتنه هايى تحقق پيدا مى كند كه همچون تيرگى هاى شب رخ مى دهند; به گونه اى كه انسان هايى در صبح و آغاز روز مؤمن اند و شب كافر مى شوند. يا برعكس، در شب مؤمن اند و صبح گرفتار كفر مى شوند.
من نمى خواهم اين روايت را به زمان معاصر تطبيق بكنم; اما تحولات فكرى و فرهنگى در دوران معاصر و كشور ما، مخصوصاً در جوامع اسلامى آن قدر وجود دارد كه بعضى از نسل جوان را مى بينيم كه صبح مؤمن اند و شب گرفتار كفر و بى ايمانى و يا دست كم ترديداند. خُب، در اين فرصت كوتاهى كه هست، قصد دارم، در محضر شما سروران گرامى، فضلاء، اساتيد و دانش پژوهان حوزه بحثى را تحت عنوان «گزارشى تحليل گونه از جريان هاى فكرى و فرهنگى معاصر ايران» مطرح كنم، كه اولاً، براى اين كه دايره ى بحث من روشن بشود، يك مقدمه ى كوتاهى عرض بكنيم:
يكى اين كه بنده در اين بحث با جريان ها و جناح هاى سياسى كار ندارم. خود بحثِ جريان ها و جناح هاى سياسى كشور، يك بحث قطعاً لازمى است و در جاى خودش بايد به آن پرداخت. من فقط با جريان هاى فكرى و فرهنگى كار خواهم داشت. دوم اين كه، جريان هايى كه در اين بحث خواهيم گفت، اعم از جريان هايى كه گستره ى وسيعى دارند يا در حد گرايش اند; ولى اگر به آنها توجه نكنيم، ممكن است در آينده تبديل به يك جريان هم بشوند. سوم اين كه، با ايران معاصر هم كار داريم; يعنى عمدتاً من با توجه به اين دو دهه ى اخير مى خواهم نگاه تاريخ گونه و تحليلى نسبت به جريان هاى فكرى و فرهنگى داشته باشم. البته پيش از انقلاب، ما با جريان ها و گرايش هاى مختلف فكرى و فرهنگى روبه رو بوديم و اكنون خيلى نامى از آنها نيست; مثلاً جريان ماركسيستى، الآن خيلى در كشور ما مطرح نيست; البته جريان نئوماركسيستى مطرح است; ولى هنوز جريان نشده است و يك گرايش است; ولى ماركسيسم، نه خيلى مطرح است و نه گرايش آن چندان هست و نه جريانش. ما با آنها كارى نداريم. با جريان ها و گرايش هاى اين دو دهه كه الآن بالفعل هستند، اعم از اين كه، پيش از انقلاب هم بوده اند يا نبوده اند. ممكن است برخى از اين جريان ها به دين تعهد داشته باشند و برخى هم نسبت به دين بى تعهد باشند. حالا اعم از اين كه دين ستيز باشند يا دين گريز. اين جريان ها را تا آنجايى كه بنده برخورد كرده ام، ده جريان و گرايش جدى الآن در كشور ما فعال اند كه عبارتند از:
1. جريان خرده فرهنگ ها; 2. جريان تصوف گرايى; 3. جريان فمنيستى; 4. جريان هايدگرها; 5. جريان تجددستيزى; 6. جريان تجددگرايى افراطى; 7. جريان سنت گرايى; 8. جريان بهائيت; 9. جريان عقل گرايى اسلامى; 10. جريان شيطان پرستى.
من سعى مى كنم آن جريان هايى را بگويم كه بيش تر احساس خطر مى كنيم. ما بايد در انديشه ى دينى با اين مسائل برخورد جدى و فعالانه داشته باشيم.
جريان خرده فرهنگ ها
نخستين جريانى را كه خدمت دوستان و سروران گرامى عرض مى كنم، يك دسته از جريان هاى فرهنگى در كشوراند كه با عنوان «خُرده فرهنگ ها» مطرح است. مثل گروه رَپ، مِتال يا هِوى متال و راك، همه ى اينها گروه هاى فرهنگى اند. چندان جنبه ى فكرى ندارند; اما پشتوانه ى فكرى دارند و در آثارى كه منتشر مى كنند پشتوانه فكرى هويداست. البته باز هر كدام از اين گروه ها زيرمجموعه هايى دارند; مثلاً گروه رَپ، يك زيرمجموعه اى به نام «گروه هامِر» دارد، كه به هر حال با گروه هاى زيرمجموعه هاى ديگر تفاوت دارند. يا مثلاً هِوى متال ها زيرمجموعه هايى به نام باكره ى فلزى يا قاتل، گروه دختران و نيروانا دارند. نيروانا اصطلاحى بودايى است كه معتقدند در اثر رياضت به آن مى رسند اين گروه ها در كشورهايى مثل آمريكا به يك فرهنگ اجتماعى تبديل شده است و اين ها شكل گرفته اند و سپس وارد جامعه ى اسلامى هم شده اند; مثلاً يك گروه از گروه هاى هِوى متال است كه اصطلاحشان اين است; مى گويند: «we are sex profer»; ما پيامبران سِكسيم. و آزادى بى بندوبارى جنسى را خيلى عَلنى و آشكارا ترويج و پيشنهاد مى دهند. اين گروه هاى فرهنگى در دهه هاى 1980 ميلادى، در اعتراض با نژادپرستى و با شعار صلح و آزادى به عصيان وضع موجود آمريكا قيام كردند. يعنى خيلى از عمرشان نمى گذرد. اصلاً اين جريان ها را خيلى از سياهپوست هاى آمريكا ايجاد كردند براى اينكه با وضع موجود آمريكا موافق نبودند. به علت نژادپرستى اى كه آنجا حاكم بود، آمدند شعار صلح و آزادى را پيشنهاد دادند. مبارزه با نژادپرستى و تبعيض نژادى، اين بحث ها را مطرح كردند تا اين كه بتوانند حق خودشان را از دولت وقت بگيرند. شيوه ى كارى شان هم راهپيمايى بود. از بعضى از آوازها و آهنگ ها نيز استفاده مى كردند; اشعار خاصى را مى سرودند. كم كم دولت آمريكا آمد و به اين جريان هاى معترض يك جهتى داد; منحرفشان كرد و اين ها را در فاز مسائل اخلاقى انداخت; يعنى گروه هاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى به يك سرى خرده فرهنگ هاى مبتذل تبديل شدند، كه اكثر اينها يا گرايش هاى هم جنس بازى دارند يا ترويج و تبليغ نسبت به مسائل مبتذل اخلاقى مى كنند. و خلاصه ماهيت و هويت آن جريان ها تغيير پيدا كرد و به يك سرى جريان هاى ضد اخلاقى تبديل شد. حالا بد نيست من بعضى از علايم اينها را هم خدمتتان بگويم. شايد دوستان بعضى از اين جوانان را ديده باشند، كه يك محاسن لنگرى براى خودشان درست مى كنند و محاسنشان را در واقع مى تراشند و يك تكه خطى در محاسن خود به حالت مثلاً لنگر كشتى درست مى كنند. اين علامت هِوى متال ها است. پيراهن و لباس هاى مخصوصى دارند; سايت دارند و جدى هم دارند فعاليت مى كنند. حالا من نمى خواهم بگويم اينها در كشور ما يك جريان شايعى هستند; اما دست كم يك گرايش هستند، كه جوانان اسلام را دارند جذب مى كنند. وجه اشتراك همه ى اين گروه ها برخوردارى از ايدئولوژى نهليستى است. همه ى اين گروه ها پوچ گرا هستند; يعنى مى گويند: آقا! اين بحث هايى كه در باب مثلاً هدف آفرينش و كمال انسان و قرب به خدا هست، همه ى اين ها را كنار بگذاريد. هيچ هدفى در اين عالم نيست و يك دنياى بى معنايى است، كه ارزش زيستن هم ندارد; حتى اين پيام را هم به فيلم درآورده اند. در يك صحنه اى نشان مى دهند، كه مثلاً يك بچه اى در يك صحرا و بيابان بَرَهوت به دنيا مى آيد; سپس اين بچه بزرگ مى شود; رشد مى كند و به دنبال هدف و گمشده اى مى گردد. هرچه مى رود تا وقتى كه محاسن و مثلاً موهاى سرش سفيد شده است، به هيچ چيزى نمى رسد. آخرش به يك ديوارى مى رسد كه پشتش عدم و نيستى است; يعنى پوچ گرايى. خب، از بركات تسامح و تساهل در كشورمان اين بوده است كه دو سه سالى كتاب هاى اين ها هم در نمايشگاه بين المللى كتاب به فروش مى رسد. با مجوز وزارت ارشاد هم منتشر مى شود!
من كتاب هاى زيادى از اين ها را ديده ام; ولى يكى از آنها را تحت عنوان «نابخشوده» آورده ام. اشعار متاليكا كه با همين اشعار خواننده هايشان موسيقى اجرا مى كنند. بعضى از تصاوير خواننده هايشان را هم در آخر كتاب منتشر كرده اند، كه اشعارشان با مضامين پوچ گرايى، نِهليستى و امثال اينها بسيار سازگار است و سراسر كتاب اين را نشان مى دهد; مثلاً من يك قسمتى از اين را بخوانم: «پريدن درون آتش» آن پايين در اعماق منزل آتشين من است. ناقوس فراخوانى به صدا در مى آيد و تو و تمام ساكنين زمين را وسوسه مى كند تا به گناهى كه ما انجام مى دهيم بپيونديد. كارى است كه بايد انجام شود. تا بعد كه مى گويد: پس بيا و به درون آتش بِپَر. يك تاريكى، يك ظلمت، دنياى آتشين، دنياى بى معنا، با جهنم در چشمانم و مرگ در رگ هايم، پايان راه نزديك است. پيام اين كتاب ها اين است كه با تيراژهاى متعدد منتشر مى شود، كه به هر حال، ايدئولوژى پوچ گرايى، نِهليستى، بى معنايى، بى هدفى، همان دردهايى كه امثال صادق هدايت مبتلا بودند در اين آثار آشكارند.
اگزيستانس هاى الحادى، مثل «آلبركامو»، «نيچه» و «كافكا» و اينها همه پوچ گرا شدند و آخرش هم خودكشى كردند. يا مثل نيچه ديوانه شدند. يك كسى مثل صادق هدايت كه متأثر از «آلبركامو» و «كافكا» است، پوچ گرا مى شود، كه او هم در نهايت خودكشى كرد. به تعبير آقاى مطهرى، صادق هدايت يك آدم مثلاً فقير و بيچاره اى نبود; ثروت داشت و از دنيا همه چيز هم داشت; اما مى گفت: زندگى به زحمتش نمى ارزد. كه آثار ايشان هم در سراسر كشور مرتب توزيع مى شود.
دومين وجه اشتراك اين گروه ها، انحرافات جنسى و اخلاقى است. همه ى آنان آلوده اند. عمدتاً هم، هم جنس بازاند. اين افرادى كه موسيقى هاى متال، راك را ترويج مى كنند در آلودگى هاى اخلاقى غوطهورند. سومين ويژگى و وجه اشتراك اين ها دين ستيزى است. دين گريز نيستند; نه اين كه بگويند، ما كارى به دين نداريم; اين ها دين ستيزاند; يعنى قدم به قدم با دين مبارزه مى كنند; مثلاً در بعضى از موسيقى هايى كه از فيلم هايشان گرفته شده است، وقتى دارند اين اشعار را با آن احساسات و عواطف خاصى كه دارند، مى خوانند، انجيل را دستشان مى گيرند، برگه هاى انجيل را پاره مى كنند و پرت مى كنند; يعنى ما ضد دين هستيم.@#@ و در بعضى از جوامع اسلامى همين كار را روى قرآن انجام دادند; چون پوچ گرا هستند.
مهم ترين مانع پوچ گرايى از نظر خرده فرهنگ ها دين است; پس بايد با دين مبارزه كنند.
جريان شيطان پرستى
جريان ديگر فرهنگى كه امسال در نمايشگاه كتاب آشكار شد، جريان شيطان پرستى است. كه در همين نمايشگاه كتاب امسال دو غرفه ى مستقل در دو سالن متفاوت تحت عنوان تالار وحشت داشتند. اين شيطان پرست ها سايت هاى متنوعى هم دارند و تبليغ مى كنند; البته گاهى اوقات هم مى گويند: واقعاً ما شيطان را نمى پرستيم; اما در تبليغ شيطان تلاش مى كنند. كاركرد شيطان چيست؟ ايجاد شر، گناه، معصيت و تخلف از اوامر و نواهى الهى است. كار شيطان را اين ها انجام مى دهند; مى گويند: ما واقعاً شيطان را نمى پرستيم; اما اعمال و رفتار شيطان را تأييد مى كنند.
باز كتاب هايى كه امسال همين غرفه ها توزيع مى كردند، كتاب هاى متنوعى بود. من دو تا از اين كتاب ها را آورده ام: يكى «اسمِ من، اهريمن»، يكى ديگر «من مُرده ام» كتاب هايشان هم با رنگ هاى تيره و تند منتشر مى كردند و در واقع تأثير روان شناختى تاريكى، ظلمت و امثال اين ها را نشان مى دهد. متن هم بر همين معانى كاملاً دلالت دارد. كتاب هاى ديگرى كه دارند: دختر سايه، جانور خبيث، دروغگو دروغگو، جيغ و... مى بينيد، تعابير كتاب ها و مضامين، شيطانى است.
اين ها هم از آن گروه هايى اند كه دين ستيزاند و كاملاً با دين در تعارض و چالش هستند و عناد دارند.
حالا ببينيد ما با چه دنيايى روبه رو هستيم. من اين خرده فرهنگ ها را وقتى مى شنوم، شناسايى و مطالعه مى كنم. ياد آن جمله ى حضرت امام مى افتم كه مى فرمود: اى علماى اسلام! به داد اسلام برسيد. به مراتب، الآن ما در يك وضعيت شبيخون فرهنگى هستيم، نه تهاجم فرهنگى; بيدار بشويم.
جريان تصوف گرايى
سومين دسته از جريان هايى كه بايد خدمتتان عرض بكنم، تصوف گرايى است.
تصوف گرايى، پس از جنگ تحميلى عراق عليه ايران در كشور توسعه پيدا كرد. اصولاً تاريخ جنگ ها نشان داده است كه معمولاً پس از چند سال جنگ در يك جامعه اى كه اتفاق مى افتند، مردم گرايش به معنويت، مسائل عرفانى پيدا مى كنند. اگر در آن فرصت، عرفان اصيل اسلامى در جامعه ى اسلامى كه مبتلا به جنگ بوده است، ميان جوان ها و مردم علاقه مند به معنويت تزريق نشود، بلافاصله صوفى گرى ها و عرفان هاى منحرف جايگزين عرفان اسلامى مى شوند. من اين عرفان هاى صوفى مسلك را به سه دسته و گرايش تقسيم كرده ام: يك گرايش، عرفان سرخ پوستى است. يك شخصيتى به نام «دون خوان» سرخ پوست آمريكايى بوده است. ايشان براى نخستين بار عرفان سرخ پوستى را در آمريكا مطرح كرد، كه به هر حال يك جمع زيادى را هم دور خودش جذب كرد. بعد شخصيت ها و نويسنده هاى ديگرى، مثل «پائولوكوئيلو» نويسنده ى مشهور آمد و اين تفكر را ترويج داد. از جمله كتاب ها كتابى به نام «سفر به دشت ستارگان» دارد. اين كتاب ها ترجمه شده است. پيش از انقلاب هم بعضى از كتاب هايش منتشر شده است. البته چاپ اول اين كتاب، دى ماه 76: چاپ دوم، ارديبهشت 77; چاپ سوم، شهريور 77; چاپ چهارم، آبان 80 و چاپ پنجم، بهمن 82 است. اين نسخه الآن به پنج چاپ رسيده است. كتاب ديگرى كه چاپ اولش 83 بوده است، در همين نمايشگاه امسال منتشر شده است: «سرخ پوستان بزرگ مى گويند» پيام اين عرفان سرخ پوستى، پيوند عرفان با زندگى است. ببينيد، اين مدل عرفان، بحث از مثلاً وحدت وجود و انسان كامل، حضرات خمس، اعيان ثابته و تعيّن اول و ثانى، و بحث هاى عرفان اسلامى ندارند. بلكه آمده اند عرفان و معنويت را با زندگى پيوند زده اند و به شدت از روان شناسى موجود هم استفاده كرده اند; شعار آنها اين است كه ما ثروت نمى خواهيم; ما عشق و صلح مى خواهيم. يك مقوله هاى جذاب، جوان پسند كه هر انسانى به هر حال طالب صلح و عاشق عشق و محبت و اين چيزها است. پيامشان اين مطالب است. نكته ى جالبى كه اين عرفان هاى سرخ پوستى دارند، باز دين ستيزى است; يعنى مى گويند: ما سعادت شما را تأمين مى كنيم و شما سراغ دين نرويد; اگر معنويت، صلح و آرامش مى خواهيد، عرفان سرخ پوستى را فراگيريد. شايد دوستان يادشان باشد، در بعضى ايام تبليغى بعضى از كانديداهاى كشور ما شعارهايى كه مى دادند، مثلاً مى گفتند: آزادى، استقلال، معنويت! نمى گفتند: دين دارى. اين معنويت، معنا دارد; يعنى معنويت به جاى دين دارى. دين دارى هم معنويت مى دهد; ولى خيلى چيزهاى ديگر هم هستند، پس به نظر آنها معنويت مى تواند بديل دين باشند. اين يك گرايش از عرفان سرخ پوستى است كه عرض كردم: كتاب هاى «كوئيلو» پيش از انقلاب ترجمه شده بود; مثلاً يك كتاب به نام «اعترافات يك سالك» دارد كه اين هم ترجمه شده است. و در اين دو سه سال اخير دوباره دارد مطرح مى شود و تأثيرگذار است.
گرايش دوم تصوف و عرفان كه باز در كشور ما دارد مطرح مى شود، عرفان هاى شرقى است; مثل بودئيسم، هندوئيسم و تائوئيسم; عرفان هايى كه در هند معمولاً رواج دارند; در بعضى از كشورهاى جنوب شرق آسيا هم رواج دارند. اين ها عرفان هاى شرقى اند. خب، مستحضر هستيد كه اين عرفان ها هم تبديل به يك دين زمينى شده اند; مثلاً امروزه بوديزم، يك دين است; اما نه يك دين آسمانى; بلكه دين زمينى. نه دين الهى بلكه يك دين بشرى; يعنى كاملاً مى خواهد كاركرد دين را داشته باشد. تائوئيزم و هندوئيزم هم همين طور است. بحث هاى عرفانى دارند; سير و سلوك دارند و دستورالعمل دارند; مثلاً در همين كتاب «اُپانيشادها» مطالبى هست كه حتى با بعضى مضامين روايى ما هم سازگارى دارد. اين كه «مَن عَرَفَ نفسه، فقد عَرَف ربّه» يا «أنفع المعارف معرفة النّفس»، همين مضامين در «آپانيشادها» هست: شناخت نفس و شناخت انسان.
چون يكى از مهم ترين دغدغه هاى انسانى اين است كه من كيستم؟ انسان كيست؟ اين دغدغه ى مهم انسان است و اين عرفان هاى شرقى به اين سئوال به زَعم خودشان پاسخ داده اند و جالب اين جا است كه در اين دو سه سال اخير هم مكرر كتاب هاى اين ها منتشر شده است و وارد بازار مى شود; مثلاً كتاب هاى «اُشو»، مانند «مراقبة» و «هُنر». آثار «اُشو» مكرر دارد تجديد چاپ مى شود و كتاب هاى متنوع ايشان كه اين هم به هر حال، يكى از اين گرايش هاى عرفان هاى شرقى است. به هر حال، در زمينه ى بودا و تائوئيزم و هندوئيزم و امثال اين ها كتاب هاى فراوانى در بازار است، كه خب، اين ها جايگزين، عرفان هاى اسلامى مى شوند. نسل جوانى كه علاقه مند به عرفان و معنويّت اند از اين طريق گرفتار مى شوند.
وجه اشتراك عرفان هاى شرقى چيست؟ وجه اشتراك و گوهر مشترك آنها دين ستيزى نيست; چون ادعا مى كنند: به هر حال، خود ما دين داريم و به دين اعتقاد داريم. اما وجه اشتراك اين ها، عقل ستيزى است; مى گويند: آقا! ما با مسائل عرفانى به يك كشف و شهودهايى مى رسيم كه حتى با بديهيات عقلى هم تعارض دارد; مثلاً به اين نتيجه مى رسيم كه اجتماع نقيضين محال نيست. آقاى «والتر استِيس» يك كتابى به نام عرفان و فلسفه دارد. وقتى وجه اشتراك عرفان را توضيح مى دهد، يكى از آن همين، است كه مى گويد: عرفان، باورهايى عقل ستيزانه دارد. حالا عرفان اسلامى ما اين حرف را نمى زند; مثلاً در تمهيد ابن تركه هست، كه مى گويد: يكى از معيارهاى تشخيص شهود الهى از شهود شيطانى اين است كه شهود را با عقل بسنجيد، اگر مخالف عقل بود، معلوم مى شود كه شهود شيطانى است و بايد موافق با عقل باشد; ولى عرفان هاى شرقى عقل ستيزاند. اجتماع نقيضين را هم ممكن مى دانند.
گرايش سوم، عرفان هاى بومى است، كه از قديم الايام در كشور ما و در جوامع اسلامى رواج داشته است. پس از جنگ هم توسعه پيدا كردند. جهت اطلاع، در اين دو سه سال اخير هم چندين برابر شده اند. همين عرفان هاى مثلاً ذهبيّه، خاكسار، گُنابادى و شاه نعمة اللهى، همه جا هستند. در خود قم هم فعاليت مى كنند. تشكيلات و خانقاه هم دارند. در منازل و معابدشان، برنامه هاى فرهنگى دارند. اين ها عمدتاً دين ستيز نيستند; اما يا فقه ستيزاند يا مرجع ستيز; يعنى يا مى گويند: كارى به فقه نداشته باشيد يا مى گويند: احكام فقهى را قبول داريم. و حتى نماز مى خوانند; وضو مى گيرند; احكام و مناسك عبادى را انجام مى دهند; ولى مرجعيت را قبول ندارند. معتقد به اين نيستند، و نمى پذيرند كه مسائل فقهى و شرعى را بايد از مرجع تقليد گرفت. البته بنايشان بر اين است كه آثارشان را چاپ نكنند. قبلاً يك سرى جزوه هايى داشتند كه منتشر مى كردند. كتاب هاى اصلى اين ها عمدتاً منتشر نمى شود; ولى گروه هايى هستند كه آثارشان را منتشر مى كنند; مثلاً يك كتاب هايى تحت عنوان معرفت روح، طب روح، راه كمال، مبانى معنويت فطرى و معنويت يك علم است. منتشر شده كه از نور على الهى و فرزندش دكتر بهرام الهى است و انتشارات و كتاب فروشى آنها روبه روى دانشگاه تهران است. و مطالب آنها بسيار جذاب، جالب، خواندنى اند; ولى تنها چيزى كه آدم در اين كتاب ها نمى بيند، احكام فقهى است. كأنّ انسان با همين معنويت و سلامت روح و نفس به زعم خودشان مى تواند به كمال برسد.
جريان كثرت گرايى
جريان چهارم كه دوستان بايد به اين جريان خيلى توجه بكنند; چون رگه هايش حتى در قم هم ديده مى شود.@#@ من از آن به جريان كثرت گرايى دينى تعبير كرده ام. خود كثرت گرايى دينى يك مسئله در كلام جديد است; ولى در كشور ما الآن يك جريان شده است. كثرت گرايى دينى يا پلوراليزم دينى مدعى اين است كه تمام اين اديان موجود، اعم از الهى و بشرى، آسمانى و زمينى، تحريف شده و تحريف ناشده، همه و همه، حق هستند و از حقانيت برابرى هم برخورداراند و همه ى متدينانشان هم اهل سعادت و بهشتى اند اين معناى پلوراليزم دينى است. اين نظريه را آقاى جان هيك مطرح كرد. بعد هم در كشور ما تحت عنوان هاى صراطهاى مستقيم و امثال اين ها مطرح شد. خب، اين يك مسئله ى كلام جديد است كه در فلسفه ى دين مطرح است. كتاب ها و مقالات هم در نقدشان فراوان نوشته اند; اما الآن اين جريان درست شده است كه مرتب دارند اديان مختلف را به جامعه معرفى مى كنند. مثلاً ملاحظه بفرماييد، كتاب هايى را كه مركز گفتوگوهاى تمدن ها در كشور ما چاپ كرده است، چيست؟ همه در زمينه ى مسيح، يهود، بودا و...، اگر به بعضى از فرقه هاى اسلامى هم، مثلاً فرقه ى اسماعيليه پرداخته است، با اعتبار مالى كلان شان حتى يك كتاب در باب عقايد شيعه ى اثنى عشرى منتشر نكرده است. اين ها آثار اديان مختلف را به انحاء مختلف، چاپ كرده اند مثلاً در زمينه ى زرتشت در اين دو سه سال اخير شايد بيش از چهل كتاب منتشر شده است. من بعضى از كتاب هايشان را نام ببرم; مثلاً «سيرى در تلمود» تلمود يكى از كتاب هاى مقدس يهودى ها است. غير از تورات، تلمود هم كتاب مقدسى است. اين ها آمده اند خيلى شسته رفته تر تحت عنوان «سيرى در تلمود» منتشر كرده اند. «كتاب ميترا»، «بينش زرتشت» و «گزيده ى كتاب مقدس اُپانيشاد»; اُپانيشادها كتاب نسبتاً قطورى است. آمده اند گزيده هايى از اين كتاب را با قلمى روان انتخاب كرده اند. «واتيكان»، «آيين كاتوليك» و «دين مهر»، اين ها كتاب هايى است كه چاپ شده است. غير از آن كتاب هايى كه در زمينه ى بودا، هندوها و امثال اين ها كه در اديان مختلف منتشر شده است; براى اين كه، اين كتاب وقتى رواج پيدا كرد، مخصوصاً در جامعه اى كه مباحث به صورت استدلالى و منطقى دنبال نشود، كم كم اين سئوال براى مخاطب پيش مى آيد: يعنى مى شود؟ خدا همه ى اين ها را در جهنم بيندازد؟ با يك استبعاد استدلال درست مى كنند. خب، بله، مگر خدا وعده داده است كه همه را در بهشت بيندازد؟ آن قدر در جهنم مى اندازد كه جهنم پر شود. آيا با يك استبعاد مى شود مسئله ى حقانيت و نجات را حل كرد؟ اگر اين گونه باشد، خب، پيغمبر اسلام براى چه مبعوث شد؟ مگر مشركان حجاز كه بت پرستى مى كردند، خالصانه بت پرستى نمى كردند؟ دور كعبه و بت هايشان با بدن برهنه طواف مى كردند. آن قدر خالصانه خدا و بت هايشان را عبادت مى كردند كه گاهى اوقات بچه هايشان را در مقابل بت ها ذبح مى كردند. ديگر ايمانى از اين راسخ تر؟ پيغمبر با همين ها مقابله كرد والا آنان هم يك دين داشتند. مگر نفرمود: «لكم دينكم ولى دين»؟ آنان هم يك دين داشتند; دين انحرافى. راست مى گوييد، بياييد بحث منطقى بكنيم; ببينيم دين حق و دين باطل كدام است. الآن در دنيا اديان خانوادگى هم هست. يك خانواده اى با هم نشسته اند دين درست كرده اند. البته در اروپا حق دارند. چرا؟ چون جنگ جهانى اول و دوم كه اتفاق افتاد، طرفداران مدرنيسم مدعى اين بودند كه با مدرنيسم مى توانند جامعه را پيشرفت دهند. ديدند عكس آن اتفاق افتاد جنگ و كشتار شد. يك مدرنيزم زدگى در غرب پيدا شد و عملاً علاقه مند به اين شدند كه سراغ معنويت بروند. به دين مسيحيت هم اعتقادى نداشتند. نسبت به اديان ديگر هم آشنايى نداشتند. آمدند دين جعل كردند و اديان ساختگى ساختند. در آن هزاره ى اديان كه شيخنا الاستاد، آيت الله جوادى آملى به نيويورك رفته بودند، خدمتشان كه رسيده بوديم، گزارشى كه مى دادند، فرمودند: كه شخصى با همسر و دخترش يك دين درست كرده اند. چون كمبود معنويت را احساس نمودند، مى گويند: بايد از اين طريق اين خلاء را تأمين كنند. خب، اين كتاب ها مرتب دارد ترجمه مى شود. يا گاهى اوقات، دوستان رويكردهاى اين جريان هاى كثرت گرايى را ببينيد. يك رويكردش ترجمه ى آثار اديان مختلف بود كه نمودنه هايش را عرض كردم; رويكرد ديگر، رويكرد نقد تفكر اسلامى و شيعى است; يعنى با اين كه همه ى اين كثرت گرايان معتقداند كه همه ى اديان حقانيت برابر دارند، ولى جالب اين جا است، كه اقدام به نقد تفكر اسلامى و شيعى مى كنند. الآن شما مى بينيد، كتاب هاى كسروى و على دشتى، ولو به صورت كپى، دارد در دست جوان ها توزيع مى شود. همه ى كتاب هاى اين ها در نقد اسلام و تفكر شيعه است.كتاب شيعه گرى و امام زمان كه با اسم مستعار دكتر روشنگر در آمريكا منتشر شده بعد در ايران توزيع شده است. كتاب هاى شخصى به نام شجاع الدين شفا است. البته اين كتابش كه تازه منتشر شده است، افسانه ى خدايان است، كه با مجوز ارشاد منتشر كرده است. يك كتاب ديگرى به نام «تولدى ديگر» دارد كه در خارج چاپ شده است.
از يكى از دانشگاه هاى تهران پيش بنده آمدند و گفتند: آقا! اين كتاب «تولدى ديگر» آقاى شفا از اينترنت گرفته شده است. در مدت دو سه هفته از جزوه كپى گرفته اند و دست دانش جوها داده اند. صد نفر از دانش جويان نسبت به اسلام و تشيع شبهه ناك شده اند. يك جلسه اى رفتيم. يك جلسه ى چهار پنج ساعته، سئوالاتشان را مطرح كردند و جواب داديم تا از آن ترديد بيرون آمدند. اين كتاب ها ديگر ترويج اديان ديگر نيست; مقابله با تفكر اسلامى و شيعى است. يك رويكرد ديگر، ترويج عقايد اهل سنت است. اين هم خيلى جالب است. ما البته اعتقاد به وحدت شيعه و سنى داريم. اعتقاد به مسئله ى تحقق برادرى بين شيعه و سنى داريم. البته بحث علمى اش سر جاى خودش هست. هر ساله هم عزيزان در مناطق سنى نشين جلساتى مى گيرند. علماى شيعه، علماى اهل سنت مى نشينند و دوستانه بحث هاى علمى را مطرح مى كنند.
اما اين چه سياستى است، كه در يك كشور اسلامى و شيعى كه مذهب رسمى ما است، مرتب در اختيار اين عزيزان امكانات قرار دهند تا كتاب هايشان را منتشر كنند و تفكر خودشان را در قالب كتاب ها ترويج بكنند; مثلاً كتاب «سيماى خليفه ى دوم عمر بن خطاب» جالب اين جا است: نويسنده ى اين كتاب، همه ى آن اشكالاتى كه شيعه دارد، مثل همان حديث قلم و دوات كه در منابع روايى اهل سنت هم آمده است، مثل صحيح بُخارى و صحيح مسلم، كه در هر دو جا هم نقل شده است، يك توجيهاتى مى كنند تا از اشكالات تشيّع نجات يابند براى اين كه، آن مطلبى را كه به خليفه ى دوم نسبت مى دهند، بدون تحقيق رجالى توجيه بكنند. درباره ى عثمان هم همين طور، كتاب نوشته اند و در نمايشگاه امسال هم به فروش رسيده است. آثار وهابى ها و اين ها را كه ديگر مستحضر هستيد، غوغا مى كند. چقدر سايت متعدد، كتاب ها و مقالات متعدد در نقد تفكر شيعه هست. در مسئله ى امام زمان، مهدويّت و... هست. يك كتابى من دو سه سال پيش در مكه ديدم، تحت عنوان «لا مهدى يُنتَظَر»، محتواى كتاب اين بود، كه اصلاً مهدى اى وجود ندارند كه انتظارش را بكشيد. اين جريان كثرت گرايى دينى است. يعنى مى خواهند كم كم غيرت و باور دينى ما را تضعيف بكنند. با تكثير اين كتاب ها و آثارى كه منتشر مى كنند. خُب، البته اين جا وظيفه ى اصلى ما تبيين منطقى و عالمانه با ادبيات گوناگون از اسلام و تشيع به مخاطبان است; يعنى اگر ما نياييم اسلام شيعى را معرفى بكنيم، اگر نياييم خوب تبيين بكنيم، اگر نياييم پرسش هاى مخاطبان خود را پاسخ بدهيم، اين آثار قطعاً تأثير منفى روى مخاطب مى گذارد. بعد ديگر چاره اى نداريم و نمى توانيم مقابله بكنيم. البته من نمى گويم همه ى نويسندگان اين گونه كتاب ها غرض و مرض دارند. عده اى از آنها دوستان مؤمن و معتقد به اسلام اند اما ديگران، از اينها بهره مى گيرند.
جريان فمينيستى
جريان پنجم، جريان فِمينيستى، زن گرايى است. دوستان يك شبى در همين جا بحث مستوفايى در باب فِمينيسم داشته اند. من نمى خواهم خيلى وارد اين جريان بشوم; فقط اجمالاً اشاره اى بكنم كه اين جريان در غرب تشكيل شده است و سه موج اصلى داشته است:
موج اول، توسط يك خانم و نويسنده ى انگليسى، به نام خانم «مِرى آستيل»، در نيمه ى دوم قرن هفدهم و نيمه ى اول قرن هجدهم به وجود آمد. ايشان به زنان توصيه مى كرد و زنان را اندرز مى داد كه از ازدواج بپرهيزند و از زندگى منهاى مردان لذت ببرند. موج اول عمدتاً نقد زندگى مردسالارانه بود; لذا فعاليت هاى اجتماعى مى كردند. جنبش سياسى، فعاليت هايى در زمينه ى وضعيت زنان متأهل، دريافت حقوق آنان و كلاً فعاليت اجتماعى بود.
موج دوم فمينيسم، در نيمه ى دهه ى هزار و نهصد و شصت (1960) اتفاق افتاد; يعنى هنوز نيم قرن هم از آن نمى گذرد. اين موج دوم يك فمينيسم افراطى بود; مى گفتند: علوم و ايدئولوژى ها هم مردسالارانه است. ما بايد تلاش كنيم تا معرفت شناسى، فيزيك و شيمى و زيست شناسى فمينيستى داشته باشيم. اصلاً اين علوم را مردها نوشته اند. بايد زن ها از نو بنشينند علم، فلسفه، منطق، دوباره از نو با فكر زنانه ى خودشان بنويسند. اين تفكر تقريباً تا چند سال پيش هم در غرب رواج داشت; يعنى اصلاً مخالفت و مبارزه شان با ايدئولوژى مردسالارانه بود مى گويند: دانش موجود از ديد مردان به جهان نوشته شده است.@#@ اگر ديد زنان به جهان پيدا شود و تحقيق هاى طبيعت شناختى و انسان شناختى را داشته باشند، مطمئن باشيد كه علوم عوض مى شوند. بنابراين موج دوم نسبى گرا بودند. موج سوم، كه در اين چند سال اخير اتفاق افتاده تعديل يافته ى نگرش فمينيستى موج دوم است، كه نه آقا اين قدر هم سفت نگيريد. به هر حال، زندگى را خراب مى كنيد. زن ها به مردها نيازمندند و مردها هم به زن ها نيازمندند. علوم هم مرد و زن نمى شناسد و امثال اين ها و از زندگى خصوصى خانواده اى و فرزند محور و امثال اين ها دفاع مى كردند.
حالا اين جريان فمينيستى در كشور ما هم رواج پيدا كرده است. گاهى اوقات تحت عنوان فمينيسم اسلامى هم از آن ياد مى كنند. يك پديده ى نويى در كشور ما است. البته در همه ى جوامع اسلامى هم هست. اين ها گاهى اوقات، به روش ها، رفتارها و به بعضى از حقوق زنان اعتراض دارند و به بعضى از تفاوت هايى كه در احكام فقهى ميان زن و مرد است، اعتراض مى كنند و اشكال مى گيرند; ولى به اين حد هم اكتفا نمى كنند، كه مثلاً فرض كنيد بيايند بگويند: اگر مثلاً ارث زن و مرد برابر بشود، ديگر مشكل ما حل است، نه. با اين كه ادعا مى كنند، فمينيسم اسلامى هستيم; ولى مصداق «نُؤمِنُ ببعض و نكفُرُ ببعض» هستند; يعنى حتى پا فراتر مى گذارند. اگر ديدند دنياى امروز ليبراليسم را قبول دارد، مى گويند: ما فمينيست ها هم، ليبراليسم را قبول داريم; ولو اين كه ليبراليسم با اسلام هم تعارض داشته باشد; داشته باشد! اسلام را كنار مى گذاريم. آن قدر اسلام را قيچى مى كنند تا مثلاً فرض كنيد يك معنويتى از آن بماند، كه آن معنويت را بودايى ها هم دارند; يعنى فمينيست هاى جامعه ى ما فقط به چهار تا مسئله حقوقى اكتفاء نكرده اند; در مسائل سياسى اجتماعى ديگر هم وارد شده اند. بعضى از فمينيست هاى اسلامى در خارج از كشور فعاليت مى كنند. و بعضى از اين فمينيست ها نيز در داخل كشور فعاليت مى كنند و نشريه هايى منتشر مى سازند.
همين بحث كنوانسيون رفع تبعيض زنان بود كه مطرح شد خب، همين ها طرح كردند و اولين كتاب دفاع از كنوانسيون رفع تبعيض زنان را خانم مهرانگيزكار نوشته است. اين يك جريانى است كه دارد رواج پيدا مى كند و اين را هم من خدمتتان عرض بكنم: بعضى از سئوال ها، مسائل و شبهاتى را كه مطرح كرده اند، حتى در ذهن عده اى از خانم هاى مذهبى هم نفوذ كرده است. دست كم، نمى خواهم بگويم كه تعبدشان ربوده شده است; اما اين شبهه و سئوال در ذهنشان هست. خب، يك كسى مثل شهيد مطهرى (ره) نظام حقوق زن در اسلام را نوشت و به بخشى از اين سئوال ها جواب داد. استاد بزرگوار ما آيت الله جوادى، باز كتاب ديگرى نوشت و به بخش ديگر سئوال ها جواب داد. ما مرتب با اين شبهات روبه رو هستيم.
جريان بهائيت
جريان ديگرى كه باز در كشور ما دارد فعاليتش را شروع مى كند، جريان بهائيت است.نه تنها در ايران بلكه در كل جهان اسلام دوباره اين ها يك جان تازه اى پيدا كرده اند. مى دانيد كه در رژيم طاغوت هم عناصر اصلى در مسائل اقتصادى، سياسى و امنيتى كشور بهائى ها بودند; مثل هويدا. هويداى نخستوزير بهائى بود. حبيب ثابت، تئوريسين ساواك بود. اين نصيرى ملعون كه رئيس ساواك بود، كاره اى نبود; مجرى بود. تئوريسين اين قصه ى ساواك شخصى به نام ثابت بود. ايشان در سه چهار سال پيش از انقلاب يك طرح ريخت و براى همه ى تشكل هاى مسلحانه ى عليه رژيم برنامه ريزى كردند. يك شبه همه را گرفتند. بعد هم در آستانه ى پيروزى انقلاب فرار كرد و به آمريكا رفت و سازمان سيا به همين آقا مأموريت داد و به مصر رفت. همين نقشه را در مصر هم اجرا كرد. شما شنيده ايد كه ده سال اخير هيچ خبرى از فعاليت هاى مسلحانه در مصر نيست. همه را ايشان با نقشه اى كه داشت جمع كرد. و الآن هفت هشت ماهى است كه به عراق آمده است و در عراق دارد كار مى كند. ايشان بهائى است. نمى دانم دوستان شنيده اند يا نه؟ اين ديويد كِلى بود كه انگلستان به او مأموريت داد تا به عراق برود و ببيند آن سلاح هاى هسته اى در عراق هست يا نيست؟ بعد آمد گزارش داد كه بله هست و بعد حمله كردند. اين ديويد كِلى وقتى براى مأموريت رفت، توسط يك بهائى عراقى، بهائى شد و گزارش هاى دروغ دادند و باعث حمله انگلستان به عراق شد. بعد هم كه مجلس انگلستان اعتراض كردند و به هر حال به نخستوزير و دولت وقت معترض شدند. پرونده ها پيچيد و ادامه پيدا كرد تا ديويد كِلى را كشتند و ترورش كردند. ديويد كِلى كشته شد. اسنادى است كه مهم ترين عامل نفوذ آمريكا و انگلستان در عراق، بهائى ها و يهودى ها بودند. اينان جريان فعالى در اصفهان، شيراز، آذربايجان، قزوين، همدان، كاشان و مازندران دارند. هنوز هم در كشور بهائى هايى هستند كه در اين شهرها زندگى مى كنند. حتى آمارشان هم تقريباً در دست است. كار مى كنند. خُب، همه ى شما شنيده ايد، اسناد زيادى هم هست كه اين ها به هر حال با اسرائيل، با انگليسى ها و آمريكايى ها نفوذ داشتند. اصلاًاستعمار، پشتيبان اين جريان بوده است. حتى جهت اطلاع خدمتتان عرض بكنم: در تحقق تأسيس دولت يهود در فلسطين در دهه هاى 1870 و 1880 بهائيان نقش مؤثرى داشته اند كه يهودى ها توانستند دولت مستقلى را در فلسطين تشكيل دهند. الآن هم مهم ترين مركز بهائى ها يعنى بيت العدل در اسرائيل است و اين ها الآن دارند در كشور كار مى كنند; فعاليت مى كنند و يكى از مختصات اين ها هم ترور سياسى است. شخصيت هايى كه مثلاً در كشور يك نفوذى پيدا مى كنند و ويژگى مثبتى دارند، سعى مى كنند ترور سياسى و شخصيتى بكنند و اگر توانستند ترور شخصى مى كنند و يهودى ها هم به شدت پشتيبانشان هستند. از آن زمانى كه بهائيت تازه تأسيس شده بودند، همين طور بودند تا الآن كه هست. و حتى عرض كردم كه يهودى هاى بهائى در دنيا هست.
تجددگرايى افراطى
آخرين جريان، جريان تجددگرايى افراطى است. خُب، مى دانيد كه اين جريان تجددگرايى افراطى از زمان ميرزا ملكم خان و آخوندزاده مطرح بوده است. پيش از مشروطيت و پس از مشروطيت و از وقتى كه زمان اميركبير يك عده اى را فرانسه فرستادند و تحصيلاتى را گذراندند. بعد برگشتند و خلاصه يك گرايش هاى كمونيستى پيدا كردند و يا گرايش هاى ديگرى و تجددگرايى مطرح شد و به گمان خودشان از اين راه مى توانستند اين سئوال سيد جمال الدين اسد آبادى را كه چرا ما عقب مانده ايم؟ حل بكنند. مى گفتند: راه حل اين است كه تجددگرا باشيم. مدرنيزم باشيم. از موى سر تا ناخن پا غربى باشيم تا مشكلات ما حل شود. خُب، خيلى كار كردند. به انحاء مختلف اين تجددگرايى مطرح شد تا يك عده تجددگراى اسلامى شدند; يعنى گرفتار تفكر التقاطى شدند. همان چيزى كه مرحوم آقاى مطهرى به شدت با آن درگير شد. نامه ى دردناكى به امام (ره) نوشت و درد خودش را در آن نامه منتقل كرد كه ما الآن با يك عده روشن فكر روبه رو هستيم كه مى آيند و آيات را تفسير به رأى مى كنند. تفسير سوسياليستى و ماركسيستى و اگزيستانسياليستى از قرآن ارائه مى دهند، كه همان تفكر التقاط است. خب، اين در دهه هاى مثلاً چهل، پنجاه بود; اما در اين دو دهه ى اخير تجددگرايى افراطى به شكل ديگرى ظهور پيدا كرد. اينان در ابتدا آمدند و يك نظريه اى به نام نظريه ى قرائت هاى مختلف از دين را مطرح كردند.
نظريه ى قرائت هاى مختلف از دين چيست؟ اين است كه متون دينى يعنى قرآن و سنت، صامت اند. هيچ دلالتى ندارند. ما مفسرانيم كه با پيش دانسته ها و پيش فرض هاى خودمان هرگونه كه دلمان خواست، قرآن را معنا بكنيم. اين ديگر تفكر التقاطى به اين معنا نيست كه مثلاً يك بخشى از قرآن را با همان تفكر اسلام ناب بپذيرند و بعد بخش ديگر را مثلاً تفسير به رأى بكنند، نه. اينان مى گويند: كل قرآن، صامت است و كل قرآن را هر طور دلت خواست، مى توانى تفسير بكنى; از اين رو، به تعداد مفسران مى شود تفسير داشت. حالا كسى نيست به خودشان بگويد: اگر شما يك كتاب نوشتيد، آيا به خواننده هايتان اجازه مى دهيد كه هر طور دلشان خواست، كتابتان را معنا بكنند؟ كه اين اجازه را به خودتان مى دهيد كه كتاب آسمانى را هر طور دلتان خواست تفسير كنيد! شما يك كتاب مى نويسيد، مثلاً در اين كتاب از يك عقيده دفاع مى كنيد; آيا اجازه مى دهيد كه من يك تفسير نقيض و ضد اين مطلب كتابتان بگويم و به شما نسبت بدهم؟ شما وقتى اجازه نمى دهيد، كتاب خودتان تحريف شود، چطور اجازه مى دهيد كه معانى و تفاسير قرآن، تحريف بشوند؟ اين حركت تا يك جايى رفت، بعد ديدند، يك سرى آياتى در قرآن هست كه ديگر نمى شود مثلاً تفسير ديگرى برايش كرد: «اقم الصّلاة لدلوك الشمس الى غَسَقِ اللّيل» خُب، معلوم است معناى آيه اين است كه نماز بخوانيد. آيا مى شود از اين آيه استفاده كرد كه به كليسا برويد؟ يا مثلا صريح قرآن تثليث را نفى كرده است و توحيد را پذيرفته است. اين كه ديگر نص است. حالا آن آيات متشابه و آيات ديگر را خواستيد تفسير به رأى بكنيد، اما اين نصوص را چه كار خواهيد كرد؟ آمدند يك مسئله اى را به نام «بحث گوهر و صدف دين» را طرح كردند. گفتند: آقا! اصلاً دين يك گوهر و يك صدفى دارد. آن حقيقت دين گوهر دين است. بقيه ى دين صدف هاى دين و عوارض دين اند و خيلى اهميت ندارد.@#@ گوهر دين مثلاً معنويت است. حالا اگر قرآن هم گفته است: نماز بخوانيد، اين صدف است. براى آنكه به آن معنويت برسيد. حالا اگر توانستيد از يك راه ديگرى مثلاً با موسيقى راك يا مِتال هم به معنويت برسيد، رسيده ايد. و آخرين تير خلاصى كه اين تجددگرايان افراطى در كشور ما زدند، اين بود كه آمدند دين را به تجربه ى دينى تحويل برده اند. گفتند: آقا! مى دانيد دين، چيست؟ دين، يعنى حال; ديده ايد، گاهى اوقات حال پيدا مى كنند. مثلاً فرض كنيد، غروب آفتاب را مى بينند يك حالى پيدا مى كنند. يك تِمثال مبارك مى بينند. يك حالى پيدا مى كنند; يك حال معنوى. به تعبير «استيس» در كتاب عرفان و فلسفه مى گويد: خُب، بعضى ها با مصرف مواد مخدر هم ممكن است حال پيدا كنند. هرگونه حال خاص معنوى را اينان تجربه ى دينى مى گويند. مى گويند: پيغمبر هم يك حال معنوى داشت. بعد آن حال را بيان كرد و قرآن شد. قرآن، كلام پيغمبر است. كلام خدا نيست. بعد اين تجربه ى دينى هم بسط دارد; يعنى شما هم مى توانيد حال و تجربه ى دينى پيدا كنيد. مختص به پيغمبر نيست; يعنى هر كسى مى تواند براى خودش يك دين بياورد; يعنى ديگر سراغ تفسير به رأى قرآن و قرائت هاى مختلف قرآن نمى روند. مى گويند: قرآن را ببند و كنار بگذار; زيرا مربوط به 1400 سال پيش است. خود شما هم هر كدامتان براى خودتان بنشينيد قرآن بنويسيد. يك تجربه ى دينى داريد و يك حالى پيدا كنيد. اين تجددگرايى افراطى است. از دين چه مى ماند؟ هيچ چيزى! كسى نيست به اينان بگويد: آقا! زمان پيغمبر بت پرستان حجاز هم خيلى حال داشتند; پيغمبر با همين احوال مقابله كرد. با همين ها تعارض داشت با همين شرك و بت پرستى. آنوقت لازمه ى اين ها تسامح و تساهل، ترويج مفاسد اخلاقى و خيلى مسائل ديگر است. ببينيد، يك گرايش كوتاه از شش تا جريان بود. هنوز چهار پنج تايش را نگفتيم. الآن ما با اين ها مقابل هستيم; يعنى يك تنه تفكر اسلام ناب بايد با اين ها بجنگد. آيا مى توانيم؟ بله، مى توانيم; چون به لطف الهى هم ما از فلسفه و معرفت دينى غنى برخورداريم. تفكر دين اسلام يك تفكر عقلانى است. منطق دارد. هنرش تدبير و دغدغه داشتن و برنامه داشتن است. اگر تلاش كنيم، مى توانيم با اين ها مقابله كنيم; اما اگر تلاش نكرديم، مطمئن باشيد كه اين حديث تحقق پيدا مى كند: «يصبح الرجل فيها مؤمناً و يمسى كافراً و يمسى مؤمناً و يصبح كافراً». اين بحث، چكيده اى از بعضى از اين جريان هايى بود كه لازم بود عرض بكنم. جريان هاى ديگر هم هست. بعضاً خيلى تعارض جدى با تفكر ناب ندارند; اما به هر حال مى شود در بابشان بحث كرد; مثلاً «جريان هايدگرى ها» است كه بعضى از شخصيت هاى علمى از آن متأثراند. جريان سنت گرايانى است كه اولين بار آقاى «رنه گنون» و ديگران مطرح كردند. آن جريان هاى ديگرى را اول سيد احمد فرديد مطرح كرده بود. بعد هم الآن يك عده اى از شخصيت هاى معاصر هستند. جريان سنت گرايى رنه گنون و شُوان و دكتر حسين نصر كه الآن آثارش عمدتاً دارد به فارسى ترجمه مى شود.
جريان مكتب تفكيك هست كه در مشهد توسط مرحوم آقاى ميرزا مهدى اصفهانى مطرح شد، كه اين ها هم يك جريان فكرى است. همه ى اين جريان ها در يك رتبه نيستند. يك جريان تحجّرگرايى الآن هست كه اين هم خيلى جالب است. در بعضى شهرها الآن عده اى هستند كه در منازل خِشتى دارند زندگى مى كنند. از برق و دستاوردهاى علمى بهره نمى گيرند و مى گويند: ما بايد مثلاً با چهارپا رفت و آمد كنيم. با هر نوع تجددى، مخالف اند و مقابله مى كنند و حتى بعضى هايشان معتقداند كه اصلاً علوم، توقيفيه اند; يعنى آنچه كه لازم بوده است، اسلام برايمان گفته است. مثلاً اين فيزيك و شيمى و زيست شناسى و همه ى اين ها را كنار بگذاريد; چون اسلام نگفته است; يعنى در واقع يك اسلامى را معنا مى كنند كه لازمه اش تعطيل كردن عقل و تجربه است. البته اين ديدگاه هنوز به جريان تبديل نشده است و در حد گرايش مانده است.
/ 1