نقش روحانيت و روشنفكران در جنبش مشروطيت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش روحانيت و روشنفكران در جنبش مشروطيت - نسخه متنی

علی ابوالحسنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
نقش روحانيت و روشنفكران در جنبش مشروطيت
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
از اين‌كه در حضور جمعي از انديشه‎مندان حوزه‎ي علميه‎ي مقدسه‎ي قُم حضور يافته‎ام و يكي از موضوعات اساسي و هم تاريخي را با آنان به گفت‎وگو گذاشته‎ام، بسيار خرسندم.
موضوع سخن ما نقش روحانيان و روشنفكران در جنبش مشروطيت است. پيش از وارد شدن به بحث، لازم مي‎دانم كه دو نكته را يادآور شوم:
نكته‎ي اول، اين‌كه بحث درباره اين موضوع به يك فرصت بسيار زيادي، فراتر و گسترده‎تر از وقت محدود اين جلسه نياز دارد؛ ازاين‎رو، ناچارم مسائل را به شكل كلي و بيش‌تر تلگرافي عرض بكنم و احياناً فرصت و زمينه‌ي طرح بعضي از مسائل آن در اين وقت محدود پيش نيايد.
اميدوارم همين مباحث براي دوستان پژوهشگرمان سرنخ‎هايي براي تحقيق كامل و كافي دربار‎ه‎ي اين موضوع و ابعاد مختلفش بدهد.
نكته‎ي ديگر اين است كه بنده توفيق داشته‎ام در زمينه‎ي مشروطيت، به‌ويژه انديشه، شخصيت و مبارزات مرحوم آيت الله شيخ فضل‌الله نوري كتاب‎هايي را در طول ده، بيست سال أخير منتشر كنم؛ از جمله، نقش سه‎گانه‎ي شيخ شهيد نوري در تحريم تنباكو و پايداري در پاي‎دار و اخيراً پنج جلد راجع به مرحوم شيخ در قطع رُقْعي با عنوان «آخرين آواز قو»، «انديشه‎ي سرخ»، «زندگي سبز»‎، «ديده‎بان بيدار»، «كارنامه‎ي شيخ فضل الله نوري» و «خانه بر دامنه‎ي آتشفشان» است. پاره‎اي از آراء و سخنان اساسي‌ام در زمينه‎ي مشروطيت و نقش مرحوم آيت الله شيخ فضل الله نوري به عنوان يكي از پرچمداران نهضت روحانيت در آن روزگار را در اين كتاب‎ها به شكل مستند مطرح كرده‎ام و دوستان مي‎توانند با مراجعه‎ به اين آثار دست‎كم بخشي از تفصيل اين سخنان را به نحو مستند مطالعه كنند. موضوع بحث، نقش روحانيان و روشنفكران در جنبش مشروطيت است. براي روشن‎تر شدن اين بحث، ما به شناخت چهار واژه‎ي كليدي نياز داريم:
يكي، روحانيت؛ دوم، روشنفكر و روشنفكري؛ سوم، عدالت‎خانه و چهارم، مشروطيت. همان‎طوري كه عرض كردم، مجبورم تلگرافي، كلي و خيلي سريع اين عناوين را توضيح بدهم و بحث را به يك فرجامي برسانم. مقصود ما از روحانيت، عالمان دين است؛ كساني كه به كمال و جامعيت و جاودانگي احكام الهي از جان و دل معتقدند و عمرشان را براي شناخت متخصصانه و كارشناسانه‎ي حدود، احكام و معارف الهي از متون اصيل ومعتبر قرآن كريم و سنت معصومان ـ عليهم السلام ـ مصروف كرده‎اند. سپس ترويج، نشر و تبيين اين احكام و معارف براي جامعه‎ي بشري و در نهايت، اجراي اين حدود و احكام در جامعه.
ما از اينان به عنوان روحانيت ياد مي‎كنيم. تعبير روحانيت يك تعبير وارداتي نارسا و خام است كه از ادبيات مسيحي در عصر مشروطه و شايد كمي عقب‎تر وارد زبان ما شده است و جاي لفظ متين، سنگين و شيواي عالم و علماي دين را گرفته است. به هر حال، چون استعمال آن رايج شده است، ما نيز اين تعبير را به كار مي‎بريم.
روحانيت در حقيقت در نسبت با اسلام و معارف و احكام اسلامي تعريف مي‎شود و شأنش شناخت اين احكام و معارف و تلاش براي ترويج، تبيين واجراي آنها در جامعه‎ي بشري است.
مقصود ما از روشنفكر، مفهوم تسامح‎آميز آن، معادل روشن‎بين و آگاه و اين‎طور الفاظ و تعابير نيست. به اين معنا، روحانيت هم روشنفكر است و ما در طول تاريخ پيش از اسلام و پس از اسلام روشنفكر داشته‎ايم. نه! اين مفهوم سطحي و تسامح‎آميز اين واژه است. مقصود ما مفهوم اصطلاحي واژه‎ي روشنفكر است كه دست‎كم بيش‌تر از يك قرن و نيم در ادبيات ما سابقه ندارد.
ما در قرن هجدهم در اروپا با تعبير «اوفْ كُلُورونگ» به آلماني و «اكْلِره» به فرانسوي روبه‎رو مي‎شويم و اصولاً قرن هجدهم را قرن انوار مي‎گويند. سپس اين «اوفْ كُلوُرونگ» يا «اكلِره» براي اولين‎بار در دوران ناصرالدين شاه و از طريق ادبيات ماسوني، امثال ميزا آقاخان كرماني، ميرزا ملكم‌خان و ديگران با عنوان «منورالفكر» و «منوّرالعقل» وارد زبان ما شد. شما پيش از آن تعبير «منوّرالفكر و منوّرالعقل» را كلاً و مطلقاً در ادبيات ايران اسلامي و پيش از اسلام نداريد. نخستين بار اين‎ها به عنوان ترجمه‎ي «أوْفْ كلورونگ» و «إكْلره» وارد زبان ما شد و تا شهريور بيست و عمدتاً در ادبيات ماسوني رايج شد. پس از شهريور بيست، «منوّرالفكر و منوّرالعقل» جايش را به تعبير جديدي كه پيش از آن مطلقاُ سابقه نداشت، مي‎دهد و آن عبارت است از واژه‎ي روشنفكر، كه معادل «إنْتِلِكْتواِل» غربي است. البته ريشه‎ي «اِنتلكتواِل» روشنفكر، با أوف كلورونگ، «منوّرالفكر و منوّرالعقل» اُمانيسم است كه به هم مي‎رسند و متحد مي‎شوند؛ اما در شاخ و برگ يك تفاوت‎هايي ميان روشنفكر و منوّرالفكر هست.
مقصود ما از روشنفكر در حقيقت «اوْفْ كلورونگ» و «اِنْتِلِكْتواِل» است كه يك لفظ، و به تبع لفظ، عنوان وارداتي است، كه از قرن هجدهم از اروپا وام گرفته شده است و در قرن گذشته وارد زبان و ادبيات فارسي شده است. هم‎چنان كه روحانيت و علماي دين، در رابطه با اسلام و احكام و معارف آن تعريف مي‎شوند، روشنفكر، به مفهوم مستحدث اصطلاحيش «اوفْ كُلُورونگ» و «اِنْتِلِكتواِل» نسبت به غرب پس از رُنسانس و تحولات فكري، فرهنگي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي اروپاي چهار قرن أخير تعريف مي‎شود.
البته ما در تاريخ ايران دوگونه روشنفكر داشته‎ايم و داريم: روشنفكر ديني و غير ديني. خُب، اسم روشنفكر ديني هم مقيد به دين و دينداري است؛ در عين حال، نگاه هر دوي اين‎ها به نحوي به غرب است و الهام‎گيري و الگوبرداريشان به نحو بسيار شاخص و زيادي از اروپاي پس از رنسانس است.
روشنفكران غير‌ديني كه ديگر تكليفش معلوم است.
درباره‎ي روشنفكر ديني هم اگر فارغ از حُب و بغض‎ها، دشمني‎ها، دوستي‎ها و تعارف‎ها، دقت بكنيم، مي‎بينيم كه روشنفكر ديني هم به هر حال دلبسته‎ي غرب است. درباره‎ي تعريف روشنفكر و روشنفكري هم از ناحيه‎ي خودِ آقايان روشنفكر و هم از طرف مخالفان و منتقدانشان بحث‎هاي زيادي شده است.
من هم يك تعريفي را مطرح مي‎كنم كه اين تعريف عمدتاً از عملكرد و پيشينه‎ي عملي جماعت روشنفكر برداشت شده است.
به گمان بنده، روشنفكر كسي است كه، منطق و بينش روز حاكم بر جهان را كه در عصر ما منطق غرب است، بازگو و اجرا مي‎كند. چنين كسي روشنفكر است. اين را ما از عملكرد روشنفكران ـ چه ديني و چه غيرديني‎اش ـ برداشت مي‎كنيم؛ ولي تقريباً يك حالت ذاتي براي روشنفكر دارد. روشنفكر اين است و جُز اين نيست. منطق روز، آن منطقي كه در عمل، در جهان حرف اول را در اقتصاد، در سياست و فرهنگ مي‎زند، و جهان را راه مي‎برد غرب است. اين منطق روز حاكم بر جهان است كه متغير هم هست. چون غرب مادي، از خصوصيت ماده كه دائماً در حال نوشدن و ديگر شدن است، تبعيت مي‎كند و به آن خصوصيت متجلي است.
ببينيد، نمي‎خواهم توهين كنم. داوري ارزشي هم نمي‎كنم. دارم گزارش مي‎دهم؛ گزارشي كه صدها دليل و مدرك، واقعيت آن را تأييد مي‎كند.
روشنفكر، عنصر يكبار مصرفي است كه منطق روز حاكم بر جهان را كه همان منطق غرب است، واگو مي‎كند. از آن دفاع مي‎كند و كوشش مي‎كند تا جامعه‎ي خودش را هم برمدار و تراز اين منطق شكل بدهد. اين كه مي‎گويم، يكبار مصرف است، چون آن منطق متغيّر است. يك روزي علم انقلاب ماركسيسم است؛ (در دهه‎هاي چهل و پنجاه شمسي) گرايش روشنفكر به قبله‎ي مسكو است؛ حتي اگر از اسلام هم دم مي‎زند، به يك نحوي اسلام را به مباني چپ سوسياليستي و كمونيستي تأويل مي‎برد، كه جاي بحثش اين‌جا نيست.
امروز گرايش غالب در جهان به اصطلاح متمدن كه حرف اول را در عمل، اقتصاد، سياست، فرهنگ و همه چيز مي‎زند، ديگر گرايش به ايدئولوژي و سوسياليسم نيست؛ ليبراليسم است؛ پلوراليزم است. روشنفكر هم كسي است كه، اين منطق روز حاكم بر جهان را، واگو مي‎كند. ديگر روشنفكر دهه‎ي چهل و پنجاه كه گرايش به سوسياليسم دارد، امروز جايي ندارد؛ جايش را به پلوراليست‎ها داده است. و فردا اگر جهان متمدن به اصطلاح غرب، حرف نويي را آورد، كه قطعاً خواهد آورد، باز روشنفكر فرداي ما رو به قبله‎ي آن حرف تازه دارد.
در صدر مشروطه هم همين بود. پس از شهريور بيست هم همين بود. آل احمد و ديگران هم به اين موضوع تصريح دارند. دكتر شريعتي يك تعبيري دارد كه اين تعبير را در اسلام‎شناسي و جاهاي ديگر تكرار مي‎كند و مي‎گويد: حرف ديروز را بايد با منطق ديروز سنجيد و فهميد و پذيرفت و حرف امروز را با منطق امروز. سپس مصداق كه مي‎دهد، مي‎گويد: تعدد زوجات، ديروز يعني در دوران صدر اسلام روي اقتضاءات، حكم خوبي بود؛ اما امروز جنايتي غير انساني درباره‎ي زن است. يا دكتر سروش مي‎گويد: عصري كردن دين! تمام اين‎ها مؤيد و مثبت آن تعريف بنده (تعريف عمل‎خيز بنده) از روشنفكري به مفهوم اصطلاحي مستحدث‎اش است كه روشنفكر كسي است كه حرف و منطق و بينش روز حاكم بر جهان را كه در عصر ما حاكم بر غرب است و منطق و بينش غرب است، واگو مي‎كند. مقصود ما از روشنفكران در جنبش مشروطيت، اين‎گونه روشنفكران با اين‎گونه گرايش و عملكرد است.
من در مقابل روشنفكر، به فرزانگي و فرزانگان شرق قائلم كه افرادي نظير مرحوم امام خميني (ره) و گاندي از آن دسته و جرگه‎اند. به دو واژه‎ي كليدي، يكي عدالت‌خانه ديگري ومشروطه مي‎رسيم.@#@ در اين‌جا مطالب ريز و درشت بسيار فراواني است كه در روشن شدن هرچه بيش‌تر اين بحث كمك مي‎كند و طرحش ضرورت دارد؛ ولي اصلاً فرصت نداريم. اجمالاً عدالت‎خانه، كه متأسفانه شناخته هم نشده است:
من در كتاب «كارنامه‎ي شيخ فضل الله نوري» راجع به عدالت‎خانه و تفاوت‎هايش با مشروطه يك بحث مفصلي كرده‎ام كه ناچارم به آنجا ارجاع بدهم. عدالت‎خانه يك طرح حداقلي در تغيير ساختار سياسي اجتماعي جامعه‎ي ما بود. مشروطه يك طرح حداكثري بود. يك تغيير تام و تمام و يك انقلاب واقعي در ساختار اجتماعي سياسي فرهنگي جامعه‎ي ما بود. عدالت‎خانه مي‎خواست دولت و دستگاه حكومت را بدون اين‌كه به باقي بافت و ساختار جامعه‎ي ما، مخصوصاً آنچه كه مربوط به روحانيت است، دست بزند، ساختار حكومت را به دست يك مجمعي به نام دارالعدل، دارالمعدلة و عدالت‎خانه مهار و كنترل كند. نمايندگان اصناف و طبقات جامعه، تجار، كسبه، روحانيان و حتي شاه‎زاده‎ها، اعيان و اشراف جامعه نماينده مي‎فرستادند: اين نمايندگان مي‎نشستند براي شاه تا پايين‎ترين فرد دولت دستورالعمل مي‎نوشتند و بر حُسن اجراي اين دستورالعمل و قوانين نظارت مي‎كردند. روحانيت هم نماينده داشت و احياناً اگر يك جايي لازم بود كه به هر حال از نظر شرعي قيدي بخورد، قيد مي‎زد: اين عدالت‎خانه بود. يك توشه‎اي از كليت ساختار و بافت جامعه‎ي ما را كه خصوص دستگاه حكومت بود، عدالت‎خانه كنترل و مهار مي‎كرد و خودكامگي را از بين مي‎بُرد و جايش قانونمندي را مي‎نشاند؛ اما مشروطه يك انقلاب عميق و وسيع در جميع شئون جامعه و اجتماع ما بود؛ نه تنها نظام حكومت، بلكه براي علماي دين و فقهاي جامع‌الشرايط هم كه محاكم شرع را هدايت مي‎كردند، تعيين تكليف مي‎كرد. آن هم چه كساني تعيين تكليف مي‎كردند؟ وكلاي مردم! كساني كه مردم به آنان رأي مي‎دادند و مي‎رفتند. حالا آيا لازم بود كارشناس اسلامي باشند؟ خير! چون نماينده‎ي مردم بودند، مي‎آمدند و تعيين تكليف مي‎كردند. هم براي شاه، هم براي مرجع تقليد.
يك طرح حداكثري براي تغيير در بافت و ساختار كلي جامعه‎ي ما بود؛ اما عدالت‎خانه يك طرح محدود بود. مشروطه پارلمان تاليسم مطلقه‎اي بود كه از اروپا الهام‎گيري شده بود. عدالت‎خانه، پارلمان تاليسم هدايت شده و محدودي بود كه با تلفيقي از بينش و معيارهاي اسلامي و بخشي از دستاوردهاي مدني غرب فراهم آمده بود.
در «كارنامه‎ي شيخ فضل الله نوري» اين مطلب را توضيح داده‎ام. چيزي كه هست، عدالت‎خانه با اين‌كه در حداقلي بود، اما چون از پشتوانه‎ي كافي ملي و اسلامي بهره‎مند بود، اگر منحرف ئ خرابش نمي‎كردند، پياده مي‎شد. اگر سي، چهل درصد بود، اين سي‎چهل درصد پياده مي‎شد و راه براي تغييرات كلي و بنياني‎تر در بافت و ساختار جامعه و سياست و فرهنگ ما باز مي‎شد. مشروطه با اين‌كه يك طرح حداكثري بود، مي‎خواست بافت و ساختار جامعه‎ي ما را صددرصد تغيير بدهد؛ اما چون فاقد پشتوانه‎ي ملي و اسلامي بود، يك درصدش هم پياده نشد. البته به شكل صوري و نمايشي پياده شد. ما، هم مجلس و هم سلطان مشروطه داشتيم؛ اما در باطن نه‌تنها راه تازه‎اي نياورد، بلكه مثبتات نظام اجتماعي سياسي ايران پيش از مشروطه را نيز به هم زد و روح و رويه‎ي بي‎حرمتي و بي‎اعتنايي به قانون را در ميان مردم ما كه امروز هم گرفتارش هستيم، رواج داد. من مرداد سال گذشته يك مصاحبه‎اي با مجله‎ي «زمانه» درباره‎ي تفاوت‎هاي عدالت‎خانه و مشروطه و پيامدهاي اين دو كرده‎ام. حالا بياييم به نقش روشنفكران و روحانيان در مشروطه بپردازيم: اولاً، ما، هم در طيف روشنفكران و هم در جناح روحانيت، گروه‎ها و گرايش‎هاي متعددي داريم و اگر بخواهيم از اين نقص، سخن بگوييم. بايد بگوييم، چه كسي و كدام گروه و دسته و جناح؟
روشنفكران در مشروطه به دو دسته‎ي كلي تقسيم مي‎شوند: يك دسته، عناصر تندرو و عملاً دين‎ستيز و روحانيت‎ستيز، كه در رأسشان افرادي مثل تقي‎زاده‎ است. و يك دسته، روشنفكراني كه هرچند گرايش به غرب دارند، اما آن تندروي‎ها را ندارند. نسبتاً داراي مايه‎هايي از اعتدال‎اند. به همين ميزان گرايش به طرف اسلام و روحانيت دارند، مثل صنيع‎الدوله. مخصوصاً چند سالي كه از آغاز مشروطيت مي‎گذرد و آن گردوغبار احساسات فرومي‎نشيند. آن دسته از روشنفكراني كه پختگي ذاتي دارند، چندان بيگانه و بريده‎ي از فرهنگ و سنن ملي و اسلامي‎شان نيستند. اينان كم‎كم اعتدال بيش‌تري پيدا مي‎كنند و ارتباطشان با روحانيان شديدتر مي‎شود؛ مثل ميرزا حسن خان مشيرالدين نائيني، ميرزا حسين خان معتمدالملك پيرنيا، ميرزا حسن مستوفي و افرادي ديگر. اينان عناصر نسبتاً معتدل در كليت تاريخ مشروطه هستند؛ اما عناصر تندرويي در رأسشان هستند؛ مثل تقي‎زاده، حسين قُلي خان نواب و ديگران كه متأسفانه سير وسرشت و سرنوشت مشروطيت در تاريخ را اينان رقم زدند و همه‎ي بلاها را هم آفريدند. روحانيان هم به گروه‎هاي مختلف تقسيم مي‌شوند: يك دسته‎اي كه اساساً به جنبش مشروطيت بي‎اعتقاد و حتي بدبين بودند؛ انسان‎هاي پارسا و والايي مثل مجتهد مستمع آبادي و ديگران در تهران و جاهاي ديگر كه اينان اعتقاد زيادي به آن جنبش نداشتند؛ اما بعداً كه مشروطه پوست انداخت و درگيري ميان غرب‎گرايان و اسلام‎گرايان جدي شد، بسياري از اينان حول محور شيخ فضل الله نوري متمركز شدند.
حالا من نمي‎توانم زياد وارد بشوم؛ اما دو دسته هستند كه وارد جنبش مي‎شوند و نقش تعيين‎كننده‎اي هم بر جاي مي‎گذارند: يكي آن دسته‎اي كه ما از آنان به عنوان «مشروعه‎خواهان» به رهبري شيخ فضل الله نوري ياد مي‎كنيم و ديگري «مشروطه‎خواهان متشرع» به رهبري مرحوم آخوند خراساني كه تفاوت اين‎ها عمدتاً در ناحيه‎ي تشخيص موضوع بود؛ يعني شيخ فضل الله، تقي‎زاده را زود شناخت؛ ازاين‎رو، با او درافتاد. مرحوم آخوند خراساني نيز، تقي‎زاده را ديرتر شناخت؛ وقتي هم كه شناخت، او هم با شيخ فضل الله راه افتاد و تقي‎زاده را تكفير كرد.
يك دسته از روحانياني كه در حقيقت ارباب عمائم و دستاربندان هم هستند، كه اينان حاشيه و زايده‎ي طيف روشنفكري، آن هم روشنفكري تندرو و سكولار تقي‎زاده‎ها هستند؛ مثل شيخ ابراهيم زنجاني و ديگران. خود تقي‎زاده هم در صدر مشروطيت عمامه سرش بود.
يادتان باشد اين عمامه داشتن ما را فريب ندهد! آن موقع سادات عموماً، عمامه داشتند و اصلاً گروهي بودند كه عمامه‎ها را مي‎پيچيدند. اين‌كه شما مثلاً در تحصن سفارت انگليس و جاهاي ديگر نگاه مي‎كنيد و مي‎بينيد كه تا چشم كار مي‎كند، عمامه دارند اينان، مخصوصاً آن عمامه‎هاي سياه، لزوماً به معناي اين كه درس طلبگي خوانده‎اند و پايبند به مباني ديني‎اند، نيست. تقي‎زاده كسي است كه پيش از مشروطيت به خاطر تشكيك در وجود حضرت ولي عصر ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ از طرف پدرش مرحوم آيت الله سيد تقي پيشنماز تكفير و عاق مي‎شود. خدمت مرحوم حجت الاسلام مُلا قرباني زنجاني آمدند و گفتند: آقا! طلبه دزدي كرده است! فرمود: طلبه دزدي نمي‎كند! دومرتبه گفتند؛ فرمود: دزدي نمي‎كند. دفعه‎ي سوم گفتند؛ فرمود: طلبه دزدي نمي‎كند؛ از ما عبا و عمامه دزديده است و از شما پول و مال! ما بايد دقيق باشيم. حالا اگر يك كسي رفت و از دكان سبزي‎فروشي سبزي خريد و آن سبزي را درون يك روزنامه‎اي پيچيد و در آن روزنامه يك مقاله‎اي مثلاً راجع به اگزيستانسياليست بود و طرف در راه رسيدن به خانه اين مقاله را خواند، واقعاً ما او را به عنوان يك اگزيستانسياليست‎شناس در كنار مثلاً ژان و پرسالت قرارش مي‎دهيم؟ اين‌كه، خيلي بازاري و شوخي‌مابانه است. بايد اين را توجه داشته باشيم. البته در ميان اين طيف روحاني‎نمايان و در حقيقت غرب‎زده‎ها كساني بودند كه خالي از سواد هم نبودند؛ اما قبله‎ي دل و جانشان به سمت غرب بود و پايبندي به اسلام در مقام يك آيين جامع، كامل و جاويد در آنان نبود.
وقتي روحانيت وارد مشروطه شد، مراحلي را طي كرد: اولين مرحله و آرمان روحانيت، عدالت‎خانه به آن معنايي كه عرض كردم، بود. عدالت‎خانه زير پاي مشروطه و تحصن سفارت انگليس لِه شد و گم شد و رفت. شيخ فضل الله وقتي كه ديد عدالت‎خانه از بين رفته است و مشروطه به عنوان تغيير‌دهنده‎ي كلي و تام و تمام بافت و ساختار سياسي اجتماعي جامعه مطرح شده است و مردم به آن گرايش پيدا كرده‎اند و ديگر نمي‎شود اسمي از عدالت‎خانه آورد، در دو مرحله وارد عمل شد:
گفت: بسيار خوب، حالا اگر قرار است يك تغيير تام و تمام صورت بگيرد، چرا حكومت اسلامي نباشد؟ يا به تعبير دقيق‎تر چرا در جامعه‎ي ما حاكميت حدود، احكام و ارزش‎هاي الهي نباشد؟
عنوان مشروطه هم نخستين‎بار كه به كار رفت، به همين معنا بود؛ چيزي از سِنخ حكومت اسلامي؛ اما روشنفكران تندرو و سكولار رسماً ايستادند و گفتند: آقا! ما مشروعه نمي‎خواهيم! خودشان را نماينده‎ي مردم كردند. و گفتند: مشروعه نمي‎خواهيم؛ مشروطه مي‎خواهيم؛ مشروطه‎ي كنْستيتوسيوم! وقتي شيخ فضل الله ديد كه عدالت‎خانه گم شد و هيچ نوعي از حكومت اسلامي هم امكانش نيست، گفت: خُب، مشروطه باشد! اما مشروطه‎ي مشروعه؛ يعني مقيد به احكام و قوانين اسلام، البته اين را هم نگذاشتند و حوادث به گونه‎ي ديگري سير كرد.@#@ مرحوم آخوند خراساني هم در كل، در همين ايستگاه مشروطه‎ي مشروعه گام برمي‎داشت.؛ اما روشنفكران، ـ به جز آن دسته‎ي نيمه معتدلشان ـ آن جناح تندرو به چيزي كم‎تر از خلع يد از روحانيت، نفي حاكميت شرعي و نهايتاً اجراي سيستم حقوقي غرب نمي‎انديشيد. علما با توجه به نفوذ و محبوبيت وسيعشان در ميان ملت مسلمان ـ حتي در ميان بخشي از روشنفكران نسبتاً پخته و معتدل ـ و نيز براي اين‌كه آرمانشان برآمده‎ي از اسلام ولاجرم مورد پشتيباني و حمايت گسترده‎ي ملت بود، براي پيشبرد مقاصد ملي و اسلامي‎شان نيازي به اعمال خشونت نداشتند؛ چون ملت و باورها و عقايد ديني و اسلامي و شيعي ملت حامي‎شان بود. براي پيشبرد مقاصدشان نيازي به وام‎گيري از فرهنگ بيگانه و به تعبير درست‎تر و دقيق‎تر، تقليد كوركورانه از غرب و فرهنگ غرب نداشتند هم‎چنين نيازي به قدرت‎هاي خارجي و بيگانه نداشتند؛ چون پشتوانه‎ي كافي و وسيع مردمي را داشتند؛ بلكه سدي در برابر مطامع و اغراض استعمار بودند. و حربه‎شان مظلوميت بود. با همين مظلوميت هم دستخط تأسيس مجلس را از مظفرالدين شاه گرفتند. اما روشنفكران به مفهوم وارداتي غربي‎اش در جناح تندرو و سكولار، تقي‎زاده‎ها، حسين قلي‎خان نواب‎ها، اردشير ريپورترها، يِپْرِم‎ها و ديگران بودند؛ اينان به دليل بي‎بهره بودن از پشتوانه‎ي حمايت ملت مسلمان ايران و نيز به دليل بي‎ايمان بودن و بي‎اعتقاد بودن به باورها و عقايد ملت مسلمان ايران براي پيشبرد اغراض و مقاصدشان، حالا چه مقاصد خوب و از روي حُسن نيت و چه مقاصد و اغراض شوم، نياز به اعمال خشونت داشتند؛ خشونتي كه در عصر مشروطيت و در جريان استقرار و استحكام نظام مشروطه نسبت به مردم و نخبگان ديني آنها رخ داده است، در طول تاريخ ايران تقريباً بي‎نظير يا كم‎نظير است.
ما نزديك به ده بيست فقيه برجسته داشتيم كه مسموم، اعدام و يا ترور شده‎ند. و پس از اعدام شيخ فضل الله در مشروطه‎ي دوم، هزاران نفر از مردم در سراسر ايران خصوصاً از عشاير شمال ايران كشته شدند. به دست چه كسي؟ به دست يِپرم! يِپرم ارمني، گرجستاني و غير ايراني، عضو داشمَنسُتيوم و به دست كساني كه اگر ايراني هم بودند، هيچ نسبتي با فرهنگ و تمدن اين كشور نداشتند. نه تنها به مشروعه‎خواهاني مثل شيخ فضل الله رحم نكردند، بلكه در مقام ترور مرحوم آخوند خراساني و ساير ياران مشروطه‎خواه او نيز برآمدند. نياز به اعمال خشونت و به وام‎گيري از فرهنگ بيگانه داشتند. هفت هشت سال پس از مشروطه تقي‎زاده در مجله‎ي كاوه، فتوا داد و گفت: ايراني بايد از فرق سر تا ناخن پا صورتاً و معناً، ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرهنگي‌مآب شود.
وقتي ما پرونده‌ي مشروطه را رقم مي‎زنيم، مي‎بينيم سرشار از ارتباط‎ها و بندوبست‎ها، سازش‎ها، تباني‎ها و همكاري‎هاي اينان با كانون‎هاي استعماري و استكباري يا لژهاي ماسوني، سفارت انگلستان و قدرت‎هاي خارجي است. عدالت‌خانه طرح حداقلي بود؛ اما اولاً، به دليل وجود پشتوانه‎ي وسيع و كافي مردمي قابل اجرا بود و مي‎شد پس از استقرار عدالت‎خانه كم‎كم به سمت يك تغيير تام‎وتمام هم پيش رفت و ديگر به دام پهلوي نيفتاد؛ ولي مشروطه طرح حداكثري بود كه با وجود گستردگي و عمق تغييرگري آن، فاقد پشتوانه‎ي ملي و اسلامي بود؛ ازاين‎رو، نه تنها پياده نشد، بلكه به مثبتات فرهنگ و اجتماع سياست كشورمان پيش از مشروطه ـ كه جاي بحثش اين‎جا نيست ـ لطمه و خسارت زد و عملاً رويه‎ي بي‎اعتنايي و بي‎حرمتي به قانون را در جامعه‎ي ما رواج داد.
/ 1