بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مقايسهي اقتصاد ايران با كشورهاي جهان بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين. خدا را شكر ميكنم كه توفيق يافتم تا در محضر برادران ارجمند باشم. و از برادران مسئولي كه اين فرصت را براي اين حقير فراهم آوردند، تشكر ميكنم. موقعي كه دربارهي موضوع جلسه و اين سخن مشورت ميشد، بحث اقتصاد ايران در مقايسه با اقتصاد ساير كشورها مطرح شد و قرار شد كه دقيقترش را بعداً مشخص كنيم. آنچه كه اكنون خدمتتان عرض ميكنم، بيشتر تكيه بر اقتصاد ايران دارد. از اين جهت كه اصولاً پرداختن به يك عنواني كه در آن مقايسهي يك اقتصاد با اقتصاد ديگر كشورها باشد، تا اندازهي زيادي غير ممكن است؛ براي اينكه مسائل اقتصادي وجوه گوناگوني دارد. كشورهاي گوناگون دنيا هم وضعيتهاي متفاوتي به لحاظ درجهي توسعهيافتگي و مسائل اقتصادي خودشان را دارند؛ از اين رو، مقايسه به اين صورت عملاً غير ممكن است. من سعي ميكنم در فرصتي كه در نظر گرفته شد با محوريت اقتصاد ايران تا آنجايي كه ايجاب بكند، اشارهاي هم به برخي از مسائل اقتصادي يا شاخصهايي كه در كشورهاي ديگر وجود دارد و به بحثي كه ما دنبال ميكنيم، كمك ميكند، خدمتتان عرض كنم. با توجه به اينكه جلسه، جلسهاي است كه ميطلبد مباحث به صورت علمي باشد. بحث را علميتر مطرح ميكنيم. اگر اجازه بفرماييد، من در مقدمه عرض بكنم كه، مثلاً وقتي ما از اقتصاد يك جامعهاي مثل ايران صحبت ميكنيم، قاعدتاً وجوه گوناگون اين اقتصاد، به ذهن ميرسد. و اينكه از چه وجهي به اقتصاد ميخواهيم نگاه بكنيم؛ براي مثال، ميشود اقتصاد يك جامعه را به لحاظ بخشهايي كه آن جامعه را تشكيل ميدهد، بررسي كرد؛ مثلاً، گفت كه اين اقتصاد از بخش كشاورزي، صنعت و بخش خدمات تشكيل شده است و در خصوص اينها صحبت كرد. ميشود از متغيرهاي كلان اقتصادي، اقتصاد يك جامعه را بررسي كرد. به اين معني كه، مثلاً در اين جامعه توليد به چه ميزان است؛ سطح عمومي قيمتها چه وضعيتي دارد؛ اشتغال و بيكاري در چه وضعيتي سير ميكند و سرمايهگذاري و پسانداز مصرف چه وضعيتي را دارد و چرا اينگونه است. ميشود وجه ديگري در نظر گرفت كه وجه خُردي اقتصاد است و در آن از بنگاههاي اقتصادي و فعاليتهاي فردي كه اينجا و آنجا ميشود و البته غرض از خُرد لزوماً خيلي كوچك نيست. يك بنگاه اتومبيلسازي ممكن است، ده هزار تا دوازده هزار نفر در آن كار بكنند؛ اما بررسي آن ميتواند يك بررسي خُرد تلقي بشود. ميشود از وجه ديگر به دولتي بودن و دولتي نبودن و ميزان دولتي بودن و نبودن و آثار ناشي از وضعيت آن بر اقتصاد نگاه كرد و در خصوص آن صحبت كرد. دربارهي كشور ما هم ميشود از اقتصاد نفتي يا آنطور كه عدهاي گفتهاند: از اقتصاد نفتي صحبت كرد و قاعدتاًَ مباحث بسياري در اين قضيه وجود دارد. آنچه كه به نظر ميرسد، در اين جلسه ميشود خدمت سروران عزيز بيان كرد، بررسي اقتصاد ايران از حيث بررسي متغيرهاي كلاني است كه در اين اقتصاد وجود دارد و حاكم است. من براي اينكه يك تصويري از آنچه كه در اقتصاد ما ميگذرد، خدمتتان عرض كرده باشم، يك تعداد عدد و ارقام را به اندازهاي كه خسته نشويد، خدمتتان عرض بكنم. كشور ما به لحاظ متغيرهاي كلان اقتصادي در فاصلهي سالهاي 79 ـ82 ، يك دروهي مثلاً چهار ساله به لحاظ رشد اقتصادي به ترتيب 9/5 درصد؛ 8/4 درصد؛ 5/6 درصد و در سال 82 پيشبينياش، 1/6 درصد به نظر ميآيد كه تجربه بكنيم. به عبارت ديگر، هر 100 واحد توليد در يك سال؛ مثلاً در سال 82 به 1/106 واحد توليد ميرسد. به لحاظ رشد اينگونه نگاه ميكنيم يا درآمد سرانهاي كه مردم ايران دارند، مثلاً از 720 هزار تومان در سال 79، به 1200000 تومان در سال 81 رسيده است. دربارهي تورم، ارقامي به همين صورت ذكر ميشود كه ما از تورم 6/12 درصد تا 2/16 درصد كه براي سال 83 پيشبيني شده است، داريم. اينها ارقامي است كه مقامات رسمي عمدتاً اعلام كردند. دربارهي نقدينگي 3/29 درصد نرخ رشد، نقدينگي ما است تا 1/30 درصد براي سال 82 ، 6/27 درصد پيشبيني كردند. اين مقوله شامل مشاركت حساب ذخيرهي ارزي، بدهيهاي كشور، قيمت نفت، ميزان صادرات، ميزان واردات، نرخ برابري دلار يا يورو با ريال ايران ميشود؛ به عبارت ديگر، از طريق بررسي اين متغيرها و روندي كه دارند ميتوان تا اندازهاي پي بُرد كه در اقتصاد چه ميگذرد. اگر من بخواهم چند شاخص را انتخاب بكنم، از ميان اين مجموعه ميتوانم خدمتتان عرض بكنم كه ما در سالهاي پس از 77 از اين جهت كه قيمت نفت بسيار پايين بود، كشور مشكلاتي را داشت؛ ولي از سال 78 به بعد، درآمد نفتي نسبتاًًً خوبي داشتيم. جمعيتي كه در اينجا زندگي ميكنند، نزديك به 67 ميليون نفر است و بر اساس هردلار 800 تومان يا 835 تومان فعلي، درآمد سرانهي مردم ايران، نزديك به 1550 دلار است. براي اينكه اندازهي اين قضيه را دوستان بدانند، توجه كنند كه در كشورهاي پيشرفتهي صنعتي، درآمد سرانه نزديك به متوسطه 38 هزار دلار است. مقايسهي 38 هزار دلار با 1550 دلاري كه در كشور ما است (كه سهم هر فرد از درآمد كشور ميباشد)، ميتوان تا اندازهاي به شكافي كه ميان درآمد ما با درآمد كساني كه در كشورهاي پيشرفته زندگي ميكنند، پي برد. دربارهي نرخ سود يا به بيان كشورهاي صنعتي، نرخ بهره، ميشود گفت؛ در حالي كه دركشورهاي عمدتاً پيشرفته صنعتي نرخهاي بهره منفي، 1 درصد يا 5/1 درصد وجود دارد. اقتصاد ما تحت عنوان علي الحساب 14، 16 و 17 درصد نرخ بهره است و موارد ديگر هم از همين جنس است؛ به عبارتي ديگر، به لحاظ اقتصادي واقعاً ميشود گفت كه ميان كشوري، مثل كشور در حال توسعهي ما با كشورهايي كه صنعتي شدند يا توسعهيافتگي را با تعاريفي كه وجود دارد، تجربه كردند، فاصلههاي بسيار فراواني وجود دارد. پس از اين نكاتي كه دربارهي چند شاخص كلان گفته شد، قاعدتاً براي جمعي مثل اين جمع، اين پرسش، مهم يا جالب باشد، كه چرا وضع ما اينچنين است. ما 17 ميليون نفر نيروي شاغل داريم. و در كنارش دستكم 3 ميليون نفر نيروي بيكار داريم و شاخص اين جمعيت نيز تحصيلكردگياش است. و هرچقدر كه به سالهاي اخير نزديك ميشويم، بيكاران دانشگاه رفته و تحصيلكرده تعدادشان بيشتر ميشود. علاقهمندي به اينكه چرا چنين است، به نظر ميآيد، ميتواند موضوعيت داشته باشد. من معمولاً از اين مقوله استفاده ميكنم كه در سال 1805 ميلادي فرستادهاي از طرفِ ناپلئون از فرانسه به دربار ايران آمده بود. در آن موقع ايران با روسها در جنگ بود. عباس ميرزا فرماندهي لشكر ما در جنگ بود و ميان قاجارها به منورالفكري و پيشرفتهتر بودن در نوع خودش مشهور است. آن فرستاده درخواست ملاقات كرد و در منزلي در جبهه او را ملاقات كرد. ميان آنان صحبتهايي گذشت؛ از جمله، اينكه عباس ميرزا به او ميگويد: «ما كه با روسها ميجنگيم، ميبينيم كه اينان ده برابر ما بهتر ميجنگند؛ اما وقتي روسها را با شما فرانسويها مقايسه ميكنيم، ميبينيم شما ده برابر اينان بهتر ميجنگيد. براي ما اين پرسش هست؛ در حالي كه به لحاظ نژادي، مثلاً ما كمتر از ديگران نيستيم يا حتي آفتاب پيش از آنكه طلوع كند و بر سر شما فرانسويها بتابد، بر سر ما ميتابد؛ پس چرا وضعيت ما به اين صورت است؟ (آخرش به او ميگويد:) به ما بگو كه ما ايرانيها را چگونه هشيار كنيم.» نزديك به 196 الي 197 سال از اين پرسش ميگذرد. اگر اين هوشياري را توسعهيافتگي تعريف بكنيم، به نظر ميآيد كه اين پرسش تاريخي همچنان جلوِ روي ما وجود دارد. ما در صحبتهاي خصوصيتر، آنجا كه عقبماندگيهايمان را آسيبشناسي ميكنيم، قاعدتاً اين بحث را داريم كه ما چه كار كنيم تا توسعه پيدا كنيم. به نظر ميآيد، عمدهي مسائل سياسي كه در كشور ميگذرد، متأثر از همين پرسش بوده باشد؛ بنابراين، به نظر ميآيد؛ اين پرسش كه چرا ما اينگونه هستيم، همان پرسشي است كه ما چرا توسعه پيدا نكرديم و يا چگونه ميتوانيم توسعه پيدا كنيم. من فكر ميكنم، براي اينكه به اين پرسش در بضاعت ناچيز خودم پاسخ بدهم، لازم است، عرض بكنم كه توسعه با هر تعريفي كه ميخواهيم بگيريم، حالا من اين تعريف را از آن ميگيرم كه رشد اقتصادي به اضافه تغيير در طرز تفكر و نحوهي زندگي مردم، توسعه است و به لحاظ شدن و سيرورت، ميتواند نقاط گوناگون يك طيف را بپوشاند؛ به عبارتي، اگر يك مسيري را ترسيم بفرماييد كه يك طرف اين مسير نقطهي صفر باشد و طرف ديگر آن نقطهي يك باشد و توسعهنيافتگي را در نقطهي صفر بگذاريد و توسعهيافتگي را در نقطهي يك بگذاريد، در آن صورت كشورهاي گوناگون جهان، از جمله كشور ما را ميتوانيد روي اين طيف كه از صفر تا يك امتداد دارد و بر حسب اينكه در چه نقطهاي وجود دارد، در يك جايي برايش جايابي بكنيد. و مقتضيات حاكم بر آن نقطه را بشناسيم و دربارهي آن جامعه قضاوت بكنيم. بر اين اساس، عرض من اين است كه توسعه، يك كل غير قابل تجزيه به اجزاي خودش است. وقتي اتفاق ميافتد، از كم به زياد رخ ميدهد. وجوهي براي توسعه طراحي ميشود؛ مثل وجه فرهنگي، سياسي، يا اقتصادي؛ اما اين وجوه بدون يكديگر معنادار نيستند.@#@ هر نقطهاي روي اين طيف در جايگاه نقطهاي كه جامعه در آن قرار دارد، به جهت وجوه گوناگون توسعهيافتگي از ويژگيهاي نزديك به هم برخوردار است. اين بدان معني است كه اگر جامعهاي مثلاً در نقطهي 3/0 اين طيف باشد، به لحاظ اقتصادي، همان قدر عقبافتاده است كه از نظر فرهنگي و از نظر فرهنگي. همان قدر عقبافتاده است كه از نظر سياسي عقب افتاده است. در نقطهي 7/0 يا 9/0 اين طيف نيز همهي آن وجوه در حد و اندازهي يكديگر هستند. قابل تصور نيست كه يك جامعهاي مثلاً به لحاظ اقتصادي نقطهي 3/0 اين طيف باشد؛ اما به لحاظ سياسي در نقطهي 8/0 اين طيف قرار بگيرد. و يا بر عكس. با اين مقدمه ميخواهم عرض بكنم كه تفكيك ميان وجوه توسعه و سرمايهگذاري يا تلاش براي تبيين اينكه ميتوان وجهي را خيلي متفاوت از وجه ديگر در نظر گرفت، يك تلاش دستكم غير علمي است و به ذهن من ميآيد كه رمزوراز توسعه نيافتن جامعهي ما در 200 سال گذشته در همين نكته نهفته است؛ به عبارت ديگر، در جامعهاي كه مردم، مثلاً 1500 دلار درآمدشان است، اوضاع فرهنگي و سياسي هم خيلي نميتواند متفاوت از آن مواردي باشد كه بر اقتصاد اين جامعه حاكم است و آناني كه توسعهيافتهتر هستند، مسائلشان به اندازهي توسعهيافتگيشان است؛ البته، بنده در اين قضيه قضاوت خوب يا بد ندارم؛ بلكه عرضم اين است كه، هر نقطهاي روي اين طيف اقتضائات خاصي دارد و نميشود بدون توجه به اين اقتضائات، يك جامعه را آسيبشناسي كرد و دربارهي توسعه آن، در تمام دوراني كه در اين 200 سال به نظر ميآيد، بر ما گذشته است، صحبت كرد. آن موقعها كه نقاط عطفي به لحاظ سياسي در كشور بوده است، ملاحظه ميشود كه كساني بر حسب علائقشان جامعه را به سمت توسعهي سياسي آرماني، كه از جاهاي ديگري داشتند و از توسعهيافتهها گرفته بودند، ميكشاندند. من اكنون در توسعهيافتگي هم كه عرض ميكنم، قصدم ارزشگذاري نيست و نميخواهم بگويم كه توسعهيافتهها، يعني لزوماً خونخواراند؛ بلكه اصلاً ارزشگذاري در اين قسمت ندارم. و خواستم به آن سمت بكشانم و كساني هم تلاش كردند تا جامعه را در غير از جايگاه خودش، به نقاط پايينتر از آنچه كه واقعاً بوده و هست، بكشانند. نتيجهاش اين شده است كه در هر مرحلهاي از زمان، كساني در يك واحد زمان، جامعه را، مثلاً روي نقطهي 4/0 گذاشتند و كساني ديگر، همان جامعه را روي نقطهي 6/0 گذاشتند و مثلاً گروه ثالثي شايد جاي ديگري را برايش طراحي كرده باشند و چون به لحاظ عيني، يك جامعه نميتواند در آنِواحد نقاط گوناگوني را كه زمان ميخواهد تا به آن برسد، تجربه بكند، به نظر ميآيد كه اين عدم نقطهيابي صحيح، فرصتها، منابع، امكانات و نيروهاي جامعه را از دست او گرفته است و از اينكه امكانات به كار گرفته شده، در افق زماني كه برايش قابل طراحي است، مثلاً نقطهي 4/0 را به 5/0 برساند، مانع شده است. آنچه در مشروطيت گذشت و آنچه در همين روزها در جامعه ما ميگذرد، همهي اينها ميتواند مصاديقي از همين معنياي باشد كه بنده عرض كردم. به عبارت ديگر، ما نتوانستهايم يا نخواستيم يا هر دليل ديگري كه داشت، جايگاه واقعي ايران را در زماني كه خواستيم به توسعهي او بپردازيم به لحاظ ويژگيهاي توسعهيافتگي روي اين طيف مشخص كنيم تا سياستهاي متناسب با اين وضعيت را در خصوصش اعمال بكنيم و نتيجهگيري كنيم. قاعدتاً من بايد مصاديقي از آنچه كه در اين ارتباط گذشته است، براي تأييد عرضم، خدمتتان مطرح كنيم. پس از پايان يافتن جنگ تحميلي، كشور دستكم سه برنامهي توسعه را تجربه كرده است. البته سال 83، سال پاياني برنامهي سوم است؛ ولي ما 14 سال، كشور را با نوعي برنامه اداره ميكنيم. 14 سال، قاعدتاً زمان كمي نيست. دوستاني كه آشنايي بيشتري دارند، ميدانند كه جوهر برنامههاي اول، دوم و سوم توسعهي اقتصادي كشور، از يكديگر متمايز نيست. و اين يك تفكر است كه در قالب اين 3 برنامه پيش آمده است. پرسشي كه امروزه ميتواند مطرح باشد، اين است كه، آيا 14 سال، زمان كمي براي ظهوروبروز نتايج برنامههايي است كه در اين كشور اجرا ميشده است؟ قاعدتاً 14 سال، زمان كمي نيست؛ اگر زمان كمي نيست، پس چرا وضعيت اقتصادي ما در آن عددهايي خلاصه ميشود كه من اول عرايضم خدمتتان عرض كردم! درآمد سرانهي كم، بيكاري بالا، توليد كم ـ كه به همان درآمد سرانه برميگردد ـ صادرات غير نفتي حداكثر5/4 تا5 ميليارد دلار،حالا كه خيلي پيش آمديم وهمهي امكانات صادرات را فراهم كرديم و وارداتِ نزديك به 30 ميليارد دلاري كه براي سال 83 داريم، پيشبيني ميكنيم، برابري دلار و ريال به صورتي كه دوستان ميدانند، اينها شاخصهاي اين اقتصاد است. 14 سال تجربهي برنامههاي توسعه از سبك و سياقي كه در اين كشور اجرا شده است، ما را به اين متغيرها و به اين ارقام رسانده است. دربارهي برنامهي چهارم استدلالي كه هماكنون وجود دارد، اين است كه، چون برنامهي چهارم، مثلاً 70 درصدش مثل برنامهي سوم است؛ بنابراين، ضرورتي براي بررسي زياد برنامه ـ دستكم در اين70 درصد ـ وجود ندارد؛ به عبارت ديگر، استدلال ميشود كه، چون پيش از اين تصويب شده است، بايد استمرار پيدا بكند. خُبْ، قاعدتاً اين نتايج را تعميق خواهد كرد. وقتي وضع ما به اين صورت است؛ نميتوان فكر كرد كه نكند برنامههايي كه به لحاظ نرمافزاري انتخاب ميشود، متناسب با جايگاه واقعي كشور روي طيف توسعهيافتگي نباشد؛ به عبارتي ديگر، چون ما نميدانيم در چه نقطهاي هستيم كه اقتضائات آن نقطه را بيابيم، (من اكنون به صورت پرسش ميگويم) نكند برنامههايي كه طراحي ميكنيم، اين برنامهها نتواسته باشند منطبق بر واقع، ما را از نقطهاي كه هستيم، در گذر زمان 1/0 ـ 2/0 به جلو ببرد. من اكنون ادعايي احساس ميكنم كه اگر خودم بخواهم پاسخ بدهم، اين است كه برنامههاي كلاني كه در كشور طراحي شده و ميشود و استمرار دارند و امروز ادبيات اين برنامهها، ادبيات غالبي در ميان سياستگذاران، مجلس و رورنامهها است. اينها متناسب با اقتصادهاي توسعهيافته است و با واقعيات توسعهنيافتهي كشوري مثل كشور ما انطباق ندارد. ما آنچه را كه انتخاب ميكنيم، متناسب با اروپايي است كه، كشورهاي خود را متحد به هم ميگشايد و مرزها را در بر دارد و پول واحد درست ميكند و به اصطلاح جا به جايي سرمايه و نيروي كار در ميان اين كشورها هيچ مشكلي برايش ايجاد نميكند و بازار آنجا در به خوبي كار ميكند. در يك اقتصادي مثل آن اقتصاد، نرمافزاري كه ما انتخاب كرديم، كار ميكند؛ ولي هيچ دليلي و هيچ توجيهي ندارد كه همان فكر در يك اقتصادي كه مثل آن اقتصاد نيست، جاري بشود. تنها ما همين را مي گوييم؛ نميخواهيم بگوييم كه صحيح است يا غلط. بديهي است كه كار نميكند؛ چون وقتي اين دو تا باهم سنخيت ندارند، جواب هم نميدهد. اگر بخواهم چند مورد خدمتتان عرض كنم؛ مثلاً ما بر خصوصيسازي تأكيد فراوان ميكنيم، البته اينكه نقدي بر يك روش ميشود، به معني اين نيست كه ما وضعيت موجود را ميپذيريم. ما فعلاً به اين مسئله، به اين جهت كه آسيبشناسي بكنيم، نگاه ميكنيم. خصوصيسازي از ويژگيهاي اقتصادهاي بسيار پيشرفته است. اقتصادهايي كه در آنها بخش خصوصي بسيار كارآمد است و مولد؛ بديهي است كه در اين اقتصادها انتقال جامعه از دولتي به خصوصي ميتواند كارآمدي را افزايش دهد. روي اين كلمهي «كارآمدي»، اسرار دارم. اما اگر به تقليد خصوصيسازي در اقتصادي توصيه كنيم كه در اين اقتصاد اصولاً بخش خصوصي مولد وجود نداشته باشد؛ خُبْ، نبايد انتظار داشته باشيم كه نتايجي كه ديگران از خصوصي سازي گرفتهاند، اين اقتصاد هم بتواند بگيرد. بخش خصوصي ما، صرف نظر از موارد استثنايي، بخش خصوصي بازرگان و تاجر است كه زودتر ميخواهد بازگشت سرمايه صورت بگيرد و ريسكپذير نيست؛ بنابراين، شما در جريان خصوصيسازي ميبينيد كه املاك مردم و ثروتهاي مردم كه طي زمان انباشته شدهاند، با نام و عنوان خصوصيسازي و با شتاب دولت، براي اينكه بخشي از بودجه خودش را تأمين بكند، در اختيار گروههايي قرار ميگيرد كه اين گروهها لزوماً مولد نيستند و البته آثار ديگري، مثل بد شدن توزيع درآمد و مسائلي از اين قبيل به وجود ميآيد كه اينها با ازرشهاي حاكم در جامعه، ممكن است سازگاري نداشته باشند. من تنها ميخواهم اين را عرض كنم كه اينچنين نيست كه هر آنچه كه به درد نقطهي aبخورد، لزوماً همان به درد نقطهي ديگري بخورد؛ در حالي كه، ويژگيهاي نقطهي aرا ندارد و ما در ايران به شدت دچار اين چنين مشكلي هستيم. گفته ميشود كه قيمتها در ايران، قيمتهاي واقعي نيست و قيمتها را ارز بايد تعيين كند. سپس گفته ميشود كه براي رسيدن به اينكه مثلاً عرضه و تقاضا براي دلار چه قيمتي را تعيين ميكند و يا براي بنزين چه قيمتي را تعيين ميكند، مطرح ميشود كه ما ببينيم قيمت دلار، مثلاً چقدر است تا قيمت، قيمت واقعي بشود و كساني از طريق اين دلار فروشي، راندخوري نكنند. در اين جامعه، 93 درصد ارز كشور را دولت عرضه ميكند؛ بنابراين، انحصار تقريباً كاملي در بازار ارز دارد.@#@ آنقدر عرضه ميكند تا ريال بودجهي خود را تأمين كند. و اكنون مثلاً قيمت دلار 835 تومان شده است. ديگران در اقتصادهاي پيشرفته كه براي ما نسخهپيچي ميكنند و يا افراد غافلي كه در اين اقتصاد هستند و فكر ميكنند كه به سبك و سياق ديگران عمل كردهاند، راهگشاي مسائل ما است و همه براي اين كار هورا ميكشند؛ ولي، افزايش ارزش پول خارجي در برابر ريال، بدين معني است كه، هزينهي توليدكنندهي احتمالي شما در داخل كشور زياد ميشود؛ يعني كسي كه ميتوانست يك واحد 1000 دلاري را مثلاً با دلار 100 هزار تومان وارد بكند، اكنون با دلار 800 هزار تومان، بايد 800 هزار تومان وارد بكند و خيليها هستند كه نميتوانند اين ريال را تأمين بكنند. اين معنايش اين ميشود كه ساخت و سرمايهگذاري در داخل با مشكل روبهرو ميشود. اين بدان معنا است كه براي شما اشتغال ايجاد نميشود. يعني تبعات ناشي از تصميمي كه به درد اين اقتصاد لزوماً نميخورد يا فرض بفرماييد كه گفته ميشود كه بايد يارانههاي كالاهاي كشاورزي را حذف كرد. هيچ اقتصادي را ما واقعاً سراغ نداريم كه در دنيا به نهادهاي كشاورزي يارانه ندهد. شما وقتي يارانه را حذف ميكنيد، معنايش اين است كه براي كشاورز ايراني كه در يك كشوري زندگي ميكند كه متوسط بارندگي 260 ميلي متر در سال است، هزينههاي توليد را افزايش داديد؛ اين بدان معني است كه مگر اينكه خداوند به تقاضاي شما باران بياورد. تقاضاي شما براي كالاي خارجي زياد ميشود؛ براي اينكه، كالاي خارجي ارزانتر وارد ميشود تا آنچه كه كشاورز ايراني در دل كوير ميخواهد با هزينههاي بالايي توليد بكند. اينهايي كه خدمتتان عرض كردم، نمونههايي است از اتخاذ سياستهايي كه مؤسسات بينالمللي (بنده اصلاً جسارت نميكنم؛ بگويم كه به ما ديكته ميكنند) اعلام ميكنند. توسعهيافتهها كه مديريت مؤسسات بينالمللي را دارند، به توسعهنيافتهها توصيه ميكنند كه اگر اينگونه عمل بكنيد، نجات پيدا ميكنيد. بدون توجه به ساختاري كه اينجا هست و با آنچه كه در جاي ديگر هست، متفاوت است. به نظر ما اين رمز و راز آن عددهايي است كه بسيار غمانگيز است و در يك رابطهي ديگر, رمز و راز آن معنايي است كه ما نقطهي اصلي و واقعي خود را روي طيف نتوانستهايم تشخيص بدهيم؛ از اين رو، اگر يكي دو گام به جلو برويم، در يك فاصلهي چهار پنج سال بعد، چندين گام به عقب ميآييم. در همين 14 سال، يك رونقي ايجاد ميشود و سپس آن رونق به بنبست ميرسد و ركودي ايجاد ميشود كه آن ركود همهي زحمات را هدر ميدهد. البته اگر دوباره نفتي خوب بشود يا اتفاق ديگري بيفتد، رونق بعدي شروع ميشود؛ اما اين راه، خيلي راه تكامل و بهسمت جلو رفتن نيست. نكتهي ديگري كه بد نيست در اين جلسه خدمت دوستان عزيز عرض بكنيم، اين است كه، در نظام برنامهريزي كشور از سازمانهايي برخورداريم كه اين سازمانها قاعدتاً انتخاب ميكنند. اين الگوهاي توسعهيافتگي را براي اقتصاد ايران، سازمان مديريت و برنامهريزي كشور، وزارت اقتصاد و بانك مركزي تقريباً فراموش كردهاند كه در عرصهي اقتصاد ايران كار ميكنند. به راستي مسئول اقتصاد ايران كيست؟ چه كسي در قبال آن مسئول است؟ اين يك پرسش است. پرسش ديگري كه وجود دارد، اين است كه، ما ضمن احترام فراواني كه براي كارشناسان اين دستگاهها قائل هستيم، معتقديم كه نرمافزاري كه در قالب برنامههاي توسعه، در سالهاي گذشت در كشور اجرا شد و اكنون در قالب برنامهي چهارم آمادهي تقديم به مجلس است، محصول ذهني كارشناساني است كه، به سبك و سياق اقتصاد سرمايهداري درس خواندهاند و براي پيشرفت كشور تلاش ميكنند؛ اما، لزوماً آنچه كه بهدرد اقتصادهاي پيشرفته ميخورد، نميتوانند آن را با واقعيات جامعهي ايران بهدرستي تطبيق بدهند؛ به عبارت ديگر، ميخواهم عرض بكنم كه، ما به لحاظ انديشهاي، در اصليترين جاهايي كه برنامهريزي اقتصادي ميكنند، واقعاً دچار مشكل هستيم. ضمن اينكه بههر حال سعي آنان مأجور است؛ اما واقعيات لحاظ نميشود. افراد به يك سبك و سياق خاص درس خواندهاند و همان را اعمال ميكنند. سال 1336 شمسي كه برنامهي دوم در زمان رژيم گذشته اجرا ميشد، گروهي از يك دانشگاه آمريكايي براي مشورت دادن دربارهي برنامهي سوم توسعه دعوت شده بودند كه قرار بود از سال 42 شروع بشود. آنان در ايران فعاليتهايي كردند و پس از آنكه رفتند، خاطرات خودشان را منتشر كردند. اينان در اين خاطرات مينويسند كه (البته اين سالي كه من خدمتتان عرض ميكنم، هنوز در ايران دانشگاه اقتصادي به وجود نيامده بود.) يك فصلي دارد، با عنوان اينكه برنامهريزها چه كساني هستند. پس از توضيحاتي كه ميدهد، آنان ميگويند كه ما خيلي تلاش ميكرديم كه به برنامهريزهاي ايراني بگوييم كه در برنامهريزي بايد واقعيات شهرها و روستاهاي ايران را در نظر داشته باشيد؛ اما هرچه تلاش ميكرديم، موفق نميشديم؛ زيرا، اينان با نگاهي ايرانيتر از ما به ايران نگاه نميكردند. (البته هرگز نميخواهيم بگوييم كه امروز اينگونه است؛ اما به لحاظ نتايجي كه در اين انتخابها مترتب است، اگر واقعيات اقتصادي ايران، جامعهشناسي مردم و نيازهايي كه مردم دارند، در برنامههاي توسعه لحاظ نشود، كه ما معتقديم تا اندازهي زيادي نميشود و مردم ياراي همراهي با برنامههاي توسعه را ندارند. اينكه در قالب اين نوع برنامههاي توسعه شكاف طبقاتي زياد ميشود و فقراء احساس ميكنند كه از برنامههاي توسعه تنها تنگناهايش به آنان ميرسد. هرچند كه در كنار اين قضيه شكاف طبقاتي ناشي از اين نوع برنامههاي توسعه زمينهي انحرافات اجتماعي و مفاسد مالي را فراهم ميآورد. به لحاظ جامعهشناسي، همه كساني كه با مفاسد ميخواهند مخالفت بكنند، قاعدتاً بايد دنبال اين مسئله باشند كه شكاف طبقاتي از چه زماني در جامعهي ايران عمق پيدا كرد. آثار آن شكاف به لحاظ جامعهشناسي در مفاسد خودش را نشان ميدهد. مبارزه با مفسده هم برگشتن و پركردن همان شكافها است. من براي اينكه عرايض خودم را جمعبندي بكنم، خواستم عرض بكنم كه ما براي فهم اينكه چرا در مسير توسعه نتوانستيم جلو بياييم، انتخاب برنامههاي غير هماهنگ با واقعيات اقتصادي، كشور را به شيوهاي كه مطرح كردم، داشتيم و سياستهاي پولي، مالي، ارزي و بازرگاني كشور را هم در همان جهت ساماندهي كرديم؛ حتي در بخش سياستهاي پولي كه ميتوانست به لحاظ بانكداري بدون ربا الگويي براي خودمان وديگران باشد و اگر در هر بخشي از اقتصاد اسلامي كمكاري شده باشد، در اين زمينه كارهاي زيادي صورت گرفته است و ما وضعيت را به جايي رسانديم كه سود عليالحساب را كه اعلام كرديم، در فاصلهي پنج سال در متغيرترين اوضاع اقتصادي حاكم بركشور ثابت ماند و اينطور ادعا كرديم كه همان كه پيشبيني ميكرديم، همانطور اتفاق افتاد و هيچكس اين را باور نميكند. در حالي كه اقتصاد اينهمه تغيير ميكند، ما عددي را به نام سود پيشبيني بكنيم و در عمل همان اتفاق بيفتد! الا اينكه بپذيريم كه با اين لفظ همان معاملهي ربا را كرديم، اين مقوله كه امروز هزينهي توليد را به شدت افزايش داده است و به جاي اينكه نظام بانكي ايران را نظام مشاركتي بكند، نظامي است كه هر اسمي روي آن بگذاريم؛ مشاركتي نيست و بانك به جاي مشاركت پولي مردم با پول به اصطلاح سرمايهپذير در قالب سرمايه قرض ميدهد و به لحاظ حقوقي در قبال قرض، آنچه دريافت ميكند، اسمش را اگر من نگويم كه جرئت نميكنم بگويم بهره است، هرچند كه اكنون حتي مسئولان اين سيستم در آنچه كه منتشر ميكنند، ديگر از لحاظ بهره هم استفاده ميكنند. اگر دقت كرده باشيد، سود به معناي ما به التفاوت درآمد از هزينه نيست. اگر قرار باشد كه يك نفر بيست و سه تا بيست و چهار درصد سود بدهد، يا هر چيز ديگري كه اسمش را بگذاريم؛ قاعدتاً بايد سي و پنج درصد تا چهل درصد سودآوري داشته باشد. او كه امكان باز پرداخت بيست و سه تا بيست و چهار درصد به بانك را ندارد، حالا به نيابت از هركس به اصطلاح ميشود، باشد. اين چه فعاليتي است كه در اين اقتصاد پر از ريسك، در واقع امكان برگشت 40 درصد سرمايه را داشته باشد؛ مگر اينكه، آن فعاليت، فعاليت غير مولد و بعضاً ناسالم باشد. اين سياستهايي است كه در نظام پولي ما به اصطلاح ساري و جاري است و بالاخره سياست مالي، سياستي است در حال افزايش و هر سالي كه ميگذرد، واقعاً ما دولت را بيشتر زير بار بدهي ميبريم و من واقعاً گاهي فكر ميكنم كه چطور ميشود، كساني كه در آينده ميخواهند اين دولت را اداره بكنند، نتوانند اداره بكنند. من چند تا آمار خدمت دوستان عزيز عرض بكنم. وضع مالي، البته من عرضم سياست مالي است. يعني سياستي كه هزينههاي دولتي را پيدرپي افزايش ميدهد. مثلاً در بودجهي سال 83 پيشبيني شده است كه دولت از تسهيلات خارجي نه ميليارد و سيصد ميليون دلار وام بگيرد. اين در حالي است كه، در سال 82، 8/6 ميليارد وام گرفته است؛ يعني 7/36 درصد رشد بدهي در اين قسمت ميتوانستيم داشته باشيم. اوراق مشاركتي كه دولت در سال 82 فروخت، 540 ميليارد تومان بود.@#@ براي سال 83 پيشبيني شده است كه اين رقم به 850 ميليارد دلار برسد. 75 درصد رشد دارد. اوراق مشاركتي كه شركتهاي دولتي ميفروشند، نسبت به سال جاري 23 درصد رشد خواهد داشت. اين در حالي است كه، اگر قرار بود ما كشور را بدون نفت و بدون فروش سهام دولتي اداره بكنيم، نزديك به 9900 ميليارد تومان با كسري بودجه مواجه بوديم؛ به عبارت ديگر، اگر كشورهاي ديگر با ماليات خودشان را اداره ميكنند و بدون فروش ثروت يا اگر ثروت را ميفروشند و به ثروت ديگري تبديل ميكنند، ما ناگزير هستيم كه ثروت بفروشيم و در قبال نفت قرض بگيريم و در مقابل اوراق مشاركت قرض بگيريم. در قالب تسهيلات از خارج كشور، سهام شركتهاي دولتي را، مثلاً سالي 1600 ميليارد تومان بفروشيم تا بتوانيم به نحوي دخل و خرج دولت را جبران كنيم و اداره بكنيم؛ بديهي است، دولتي كه براي ادارهي خودش با افزايش زايدالوصفي كه در هزينهها دارد، اين همه در مشكل باشد و ناچار باشد، قرض داخل و خارج را تحمل بكند. فروش سهام كارخانههايش را به نيت كارآيي، بلكه به نيت تحصيل درآمد آغاز بكند و خصوصيسازي بكند. اگر همهي هم و غمش اين باشد كه خودش را اداره بكند، بايد به او بارك الله گفت، چه برسد به اين كه، اين دولت اقتصاد را اداره بكند. توجه كنيد كه دولت بايد اقتصاد ملي را اداره بكند؛ نه اينكه خودش را اداره بكند. ما در سياست مالي وضعيت مناسبي نداريم. در مجموع، ميتوانم خدمت سروران عزيز عرض بكنم كه ما توسعه را داريم تجربه ميكنيم. ضرورت فراوان دارد كه ببينيم در چه نقطهاي هستيم. وجوه توسعه غير قابل تجربه است. در سياسي، فرهنگي و اقتصادي همهاش تا اندازهي زيادي با هم انطباق دارد و چون آن نقطه را نشناختيم، وظايفمان را به خوبي انجام نميدهيم. ضمن اينكه خيلي هم كار ميكنيم دستكم بعضيها خيلي در اين زمينه كار ميكنند. البته وقتي در يك جامعهاي 100 هزار ميليارد تومان در سال تنها دولت خرج ميكند؛ سد، جاده و يك شهرك مسكوني و غيره بهوجود ميآيد. يعني اينكه بالاخره خيلي طبيعي است كه شما هر دانه آجر كه ميريزيد و تصميم بگيريد كه پول بدهيد، بالاخره يك ساختمان را ميسازيد. اقتصاد به اينها نيست. لزوماً اقتصاد به همان شاخصهاي كلاني است كه خدمتتان عرض كردم و روند آن شاخصها نيز، به هر حال به نظر نميآيد كه خيلي قابل دفاع باشد.