جایگاه برجسته امام هادی (علیه السلام) در دوران خویش نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جایگاه برجسته امام هادی (علیه السلام) در دوران خویش - نسخه متنی

مرکز مطالعات شیعه شناسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جايگاه برجسته امام هادي در دوران خويش


ترديدى نيست كه غير معصوم، از دركِ همه ابعاد وجودى معصوم ناتوان است. از اين رو بايد در آغاز به عجز وناتوانى خويش اعتراف كنيم كه نمى توانيم به مقام والاى امام و پدران بزرگوار وى در پيشگاه خداى متعال و نيز به مقام آن حضرت در نزد پدرانش(ع) احاطه يابيم و پى ببريم.
آرى، تنها مى توانيم با استفاده از ظاهرِ رواياتى كه در اين خصوص وارد شده، دراين باره سخن بگوييم، چرا كه [گفته شده ]: خدا بيامرزد مردى را كه حد ومرز خود را بداند وپا از آن فراتر نگذارد. البته مى توانيم از خلال مطالبى كه دشمنان و دوستانِ معاصر آن حضرت در برخوردهايى كه با وى داشته يا به تناسب رتبه وموقعيت هاى اجتماعى خود درباره اش گفته اند، تصويرى هر چند ناقص ترسيم نماييم كه ما را به جايگاه و منزلت معنوى و سياسى واجتماعى آن بزرگوار نزديك گرداند. اكنون از لا به لاى رواياتى كه از دوران آن حضرت در دست داريم برجستگى ها و عظمت اين چهره را جويا مى شويم:



1. جايگاه بلند وى از ديدگاه پدر:


نخستين كسى كه معاصر آن حضرت بوده وآن گونه كه بايد به شخصيت او پى برد، پدر بزرگوارش امام هادى(ع) بود. وى هر چند فرزند خويش را از ديدگاه مردم نهان مى كرد وبراى حفظ وبقاى امامت، تنها ياران خاص خود را از جايگاه وبلنداى مقام آن حضرت آگاه مى كرد، آن هم نه تمام حقيقتِ شخصيتِ آن بزرگوار را. از اين رو مى بينيم آن گاه كه «فهفكى» درباره جانشين آن حضرت سؤال مى كند، امام هادى فرزندش حسن(ع) را بدو معرفى مى كند ومى فرمايد: «ابو محمد خوش قريحه ترين فرد خاندان محمد (ص) بوده واستدلال وبرهانش استوارتر است. او بزرگ ترين فرزند من وجانشينم مى باشد و ودايع امامت و احكام آن، بدو مى رسد. اگر سؤال دارى از او بپرس؛ زيرا آنچه مورد نياز است، نزد او مى باشد» (1) .



2. مقام برجسته وى نزد خلفا:


امام عسكرى(ع) ميان مردم به ويژه بين خلفاى بنى عباس در زمان خود و وزراى آنها از مقامى بس بلند وبرجسته برخوردار بود، به گونه اى كه آنان فوق العاده از حضرت تجليل واحترام به عمل مى آوردند.
در اين جا به سه مورد از احترام معتمد عباسى به وى مى پردازيم:
1) نقل شده است: «روزى خليفه عباسى بر امام وارد شد وملتمسانه از او خواست برايش دعا كند كه بيست سال ديگر زنده بماند» (2) .
2) روزى امام(ع) را از زندان آزاد كرد تا او شك وترديد را از امت جدش برطرف كرده ودر برابر منحرفان بايستد. او به آن حضرت گفت: «دين و آيين جدّت را درياب» (3) .
وى بر اين اعتقاد بود كه نجات دهنده وبرطرف كننده شك وترديد از امت رسول خدا (ص) در آن زمان، تنها امام حسن عسكرى(ع) است.
3) روزى جعفر بن على از معتمد خواست تا رتبه اى را كه برادرش حسن در دربار داردپس از او به وى اعطا نمايد. معتمد گفت: «بدان كه جايگاه ومقام برادرت [امام عسكرى ] به واسطه ما نبوده، بلكه از پيشگاه خداى عز و جلّ مقرر شده بوده وما تلاش مى كرديم از مقام ومنزلت آن حضرت بكاهيم، ولى خداوند چنين چيزى را نپذيرفت، بلكه در اثر تقوا وبزرگوارى وعلم ودانش وعبادت وى، هر روز بر مقام ومنزلت او مى افزود. اگر تو از ديدگاه پيروان برادرت هم سنگ او هستى، به ما نيازى ندارى واگر خصوصياتى كه در برادرت بود ودر تو نيست، ما نمى توانيم در حق تو كارى انجام دهيم» (4) .



3. جايگاه وى از ديدگاه وزيران حكومت عباسى:


احمد بن عبيداللَّه بن خاقان از سوى سلطان، كارگزار ماليات ومزارع (دهستان قم) واز كينه توزترين افراد در مورد به ائمه(ع) بود. شيخ صدوق از كسانى كه در مجلس او بودند، نقل مى كند: «در آن مجلس سخن از افرادى از خاندان ابو طالب كه در سامرا زندگى مى كردند به ميان آمد و درباره مذاهب و صلاحيت و پُست و مقام آنها در پيشگاه سلطان گفت وگو شد. احمد گفت:... من روزى در مجلس عمومى و رسمى پدرم، پشت سر او ايستاده بودم. حاجبان بر او وارد شدند وگفتند: ابن الرضا بر در خانه است.وى با صداى بلند گفت: او را وارد كنيد!ناگهان ديديم مردى گندم گون، گشاده چشم، خوش اندام، زيبارو با قامتى موزون ونوجوان، با شكوه وجلال وارد شد. چشم پدرم كه به او افتاد، از جا برخاست وچند گام به استقبال او شتافت. پيش تر نديده بودم كه پدرم با يكى از بنى هاشم يا افسران و وليعهدان، اين گونه عمل كرده باشد. چون نزديك وى رسيد او را در آغوش كشيد وصورت وشانه هاى او را بوسيد و دست او را گرفت و بر تخت خود نشاند و خود كنار وى نشست و چهره در چهره او با وى سخن مى گفت و او را با كنيه مى خواند و خود و پدر و مادرش را قربان او مى نمود. من از ديدن اين صحنه شگفت زده شدم. در اين بين، حاجبان وارد شده وگفتند: موفق، بر درِ منزل است.
آمدن موفق به خانه پدرم شيوه خاصى داشت. حاجبان و افسران ويژه او، جلوتر مى آمدند و از جايگاه پدرم تا در منزل، به صف مى ايستادند تا او وارد و خارج شود.با وجود اين، پدرم همچنان متوجه آن شخص بود وبا او سخن مى گفت تا اين كه غلامان ويژه موفق وارد شدند. در اين هنگام پدرم گفت: اى ابو محمد، جانم فدايت، اگر بخواهى مى توانى بروى. سپس به غلامان خود دستور داد او را از پشت صفوف ببرند كه خليفه [موفق ] او را نبيند.آن مرد از جا برخاست و پدرم نيز بلند شد و با او معانقه كرد و صورتش را بوسيد وآن مرد تشريف برد. من به دربانان وغلامان پدرم گفتم: واى بر شما، اين شخص كه بود كه پدرم او را اين چنين احترام كرد؟
گفتند: او مردى از علويان است كه او را حسن بن على مى گويند وبه ابن الرضا معروف است.تعجب من بيشتر شد و من آن روز را پريشان و در انديشه او و پدرم و آنچه از او ديده بودم، به سر بردم. شيوه پدرم اين بود كه پس از نماز عشا به كارهاى ادارى ودولتى وگزارش هايى كه بايد به سلطان بدهد، مى پرداخت. آن شب نيز مانند شب هاى قبل پس از فراغت از نماز نشست. من بر او وارد شدم وپس از سلام در مقابل او نشستم.
- احمد، كارى دارى؟
- آرى پدر جان. اگر اجازه بدهى از شما پرسشى دارم.
- پسر جان، شما اجازه داريد، هر چه دوست دارى بپرس.
- پدر جان، مردى كه امروز صبح آن گونه او را گرامى داشتى وخود وپدر ومادرت را قربانش كردى كى بود؟
- پسرم، آن شخص ابن الرضا، امام وپيشواى رافضيان بود.
آن گاه لحظاتى سكوت كرد وگفت: فرزندم، اگر خلافت از بنى عباس گرفته شود، از بنى هاشم هيچ كس غير از ايشان از حيث فضيلت و عفاف و تقوا و زهد و عبادت و اخلاقِ پسنديده و شايستگى و لياقت، سزاوار خلافت نيست و اگر پدرش را ديده بودى با مردى جليل القدر و بزرگوار، نكوكار و دانشمند ديدار كرده بودى» (5) .
ابن شهر آشوب مى گويد: «جعفر، تلاش كرد تا جانشين وى گردد، ولى كسى او را نپذيرفت، بلكه از او بيزارى جستند و وى را كذّاب (دروغگو) لقب دادند. جعفر، بر عبيداللَّه بن خاقان وارد شد و بدو گفت: مرا در شأن و جايگاه برادرم قرار بده در ازاى آن سالانه بيست هزار دينار برايت خواهم فرستاد. عبيد اللَّه بر آشفت و گفت: اى احمق، سلطان به دليل اين كه مردم مدعى امامت پدر و برادرت بودند، شمشير ميان آنها گذاشت تا آنان را از اين عقيده برگرداند، ولى نتوانست. اگر شيعيان و پيروان پدرت تو را امام مى دانند، نيازى به رتبه و مقام ندارى. سپس دستور داد از آن پس از ورودش جلوگيرى كنند» (6) .



4. مقام امام از ديدگاه احمد بن عبيد:


احمد بن عبيد اللَّه بن خاقان مى گويد: «من در سامرا مردى از علويان را مانند حسن بن على بن محمد بن على الرضا نديده و نشناخته ام، و از جنبه رهبرى و وقار و عفت و بزرگوارى وهدايت در ميان خاندان بنى هاشم و نزد سلطان و كليه بنى هاشم، كسى را به بزرگوارى او سراغ نداشتم. آنان او را بر همه پيرمردان و افسران و وزيران و كاتبان و عوام مردم، مقدم مى داشتند» (7) .
همو مى گويد: «من كسى را از حيث بخشندگى و حيا و عفت زبان و دست نيازيدن به مال مردم، برتر از حسن عسكرى نديدم» (8) .
وى افزوده است: «احوال او را از بنى هاشم، افسران، كاتبان، قضات و فقها و ديگر اقشار مردم پرسيدم. همگى او را عالى مقدار و صاحب ارج و مقام و گفتار نيك مى دانستند، و بر پير و جوانِ خاندانش مقدم مى داشتند و مى گفتند: او امام و پيشواى رافضيان است. بزرگوارى او نزد من محقق گشت؛ زيرا دوست و دشمن او را مدح و ستايش مى كردند» (9) .



5. منزلت حضرت از ديدگاه فرمانروايان معاصر:


بحرانى به نقل از تفسير امام عسكرى(ع) از ابو يعقوب يوسف بن زياد و على بن زيادرضى اللَّه عنهما روايت كرده است كه: «گفتند: در آن هنگام كه امام عسكرى(ع) از سوى حاكم و قت و اطرافيان مورد تكريم و اجلال قرار مى گرفت، شبى در اتاق حسن بن على بن محمد(ع) حضور داشتيم. فرمانرواى شهر - حاكم جسرين - كه فردى نابينا با او همراه بود از كنار ما گذشت. در اين حال امام عسكرى از پنجره اتاق ديده مى شد. وقتى فرمانروا آن حضرت را ديد به احترام وى از مركب خود پياده شد. حسن بن على(ع) بدو فرمود: به جاى خويش برگرد. واو در حالى كه آن حضرت را بزرگ مى شمرد، سوار مركب شد...» (10) .



6. جايگاه حضرت از ديدگاه طبيب متوكل:


«بختيشوع، وقتى خواست يكى از شاگردان خويش را براى فصد (رگ زدن) نزد امام عسكرى(ع) بفرستد بدو گفت: «ابن الرضا» از من خواسته تا كسى را براى خون گرفتن از وى نزدش بفرستم. بنابراين تو براى اين كار نزد او برو. وى داناترين كسى است كه زير آسمان زندگى مى كند. مبادا در مورد دستورهايى كه به تو مى دهد، به او اعتراض نمايى...» (11) .



7. منزلت او نزد اهل كتاب


الف) از ابو جعفر احمد قصيرِ بصرى روايت شده كه: «گفت: در سامرا محضر مولايمان ابو محمد(ع) بودم كه خادمى به نام جليل از سوى سلطان و ارد شد و به حضرت عرض كرد: اميرالمؤمنين شما را سلام مى رساند و مى گويد: انوش نصرانى به ما نامه اى نوشته مى خواهد دو پسر خود را پاك كند. اينك از شما مى خواهيم كه سوار شده و به خانه وى بروى و براى سلامتى و ماندگارى پسرش دعا كنى. من دوست دارم شما سوار بر مركب شده و اين كار را انجام دهى. البته ما به اين زحمت شما راضى نيستيم، ولى او گفته است: ما به دعاى دودمان نبوت و رسالت، تبرك مى جوييم [وآن را مبارك مى دانيم ].
مولايمان(ع) فرمود: سپاس خدايى را كه مسيحيان را به حق ما آشناتر از مسلمانان قرار داده است. آن گاه فرمود: اسب مرا زين كنيد.
حضرت سوار شد و رهسپار گشت تا بر انوش وارد شديم. او در حالى كه كشيشان وخادمان كليسا و راهبان پيرامونش بوده و انجيل را بر سينه داشت سر و پاى برهنه به استقبال امام آمد و او را در درگاه خانه خويش پيشواز نمود و به حضرت عرض كرد: اى سرور، ما، به و سيله اين كتاب كه شما آشناتر از ما بدان هستى و به حق مسيح عيسى بن مريم وانجيلى كه از نزد خداوند آورده از شما مى خواهم كه از گناهِ زحمتى كه به شما دادم، در گذرى. من بدين سبب اين درخواست را از اميرالمؤمنين كردم كه در انجيل، شما را همچون مسيح عيسى بن مريم، مقرب حضرت حق يافته ايم.
امام(ع) فرمود: خداى را سپاس.آن گاه حضرت و ارد اتاق شد و پسرانش برتختى آرميده و مردم سر پا ايستاده بودند. حضرت فرمود: اين پسرت زنده خواهد ماند و ديگرى پس از سه روز از دنيا مى رود. آن كه زنده مى ماند، اسلام مى آورد و در دين خود پا برجا مانده و در زمره علاقه مندان ودوستداران ما اهل بيت در خواهد آمد!
انوش گفت: سرورم، سخن شما حق است. از آن جا كه فرمودى پسر ديگرم اسلام مى آورد واز دوستداران شما خواهد شد، مرگ اين فرزندم را نيز بر من آسان كرد!برخى از كشيشان بدو گفتند: چرا خودت اسلام نمى آورى؟
انوش گفت: من مسلمانم و مولايم از آن آگاه است.
امام فرمود: راست مى گويد. اگر تو را از و فات پسرت آگاه نمى ساختيم قطعاً از خداى متعال مى خواستيم تا او را برايت نگاهدارد (چرا كه اين كار خلاف گفته من است و در مردم ايجاد شك و ترديد مى كند).
انوش گفت: هر چه را شما بخواهيد من همان را مى خواهم.
ابو جعفر احمد قصير گفت: به خدا سوگند، آن پسر پس از سه روز از دنيا رفت وديگرى پس از يك سال اسلام آورد و تا زمان و فات ابو محمد(ع) همراه ما ملازم آن حضرت بود» (12) .
ب) از جمله بزرگانِ مسيحى دوران حضرت، راهب «دير عاقول» بود كه باشنيدن كراماتِ شگفت انگيز آن حضرت، خدمت آن بزرگوار رسيده و به دست او مسلمان شد. او زبردست ترين طبيب مسيحى بود، و زمانى كه نامه بختيشوع طبيب را درباره خون گرفتن از امام عسكرى(ع) خواند، بى درنگ از مركب پياده شد و به شاگرد بختيشوع گفت: آيا تو همان كسى هستى كه خون گرفتى؟
گفت: آرى.
گفت: خوش به حال مادرت.[با چنين فرزندى ].
وسوار بر استرى شد و به راه خود ادامه داد، ثلثى از شب مانده به سامرا رسيديم.
وى گفت:دوست دارى كجا بروى؟ منزل استاد ما و يا منزل آن مرد؟گفت: منزل آن مرد.قبل از اذان به در خانه وى رفتيم. در باز شد و جوانى سياه چهره بيرون آمد و گفت: راهب «دير عاقول» كدام يك از شماست؟
جواب داد: فدايت شوم، من هستم.
گفت: پياده شو.آن گاه خادم به من گفت: استرها را نگاهدار و دست او را گرفت و وارد خانه شدند. تا بر آمدنِ خورشيد آن جا ماندم. در اين هنگام راهب را ديدم كه با لباس سپيدى كه به جاى لباس خود، برتن كرده، و اسلام آورده بود، از خانه برون گشت و به من گفت: اينك مرا به منزل استادت ببر.
به خانه بختيشوع رفتيم. چون بختيشوع وى را ديد به سمت او دويد و سپس گفت: چه چيز سبب شد كه از آيين خود دست بردارى؟
گفت: مسيح را يافتم و به دست او مسلمان گشتم!بختيشوع گفت: مسيح را يافتى؟!
گفت: يا مانند او را يافتم؛ زيرا اين نوع خون گرفتن را در جهان جز مسيح انجام نداده است و اين شخص در نشانه ها و براهين خود، همانند مسيح است.
پس از اين ديدار، از او جدا شد و تا آخرين روز زندگى، ملازم ركاب حضرت بود» (13) .



8. مقام او نزد دانشمندان معاصر:


امام عسكرى(ع) ميان دانشمندان عصر خويش از مقام و جايگاه بلندى برخوردار بود. آنان درباره حضرت مطالب شگفتى ابراز داشته اند كه از جمله آنان، ابو عمرِ و جاحظ است. وى درباره امام(ع) مى گويد:
«اينان كسانى اند كه از قريش و يا غير قريش، به شمار آمده و پس از طالبيان، دريك رديفند. هر يك از آنان دانشمندى زاهد و پارسا، دلير، بخشنده، پاك سرشت ومنزه است. برخى از آنان خليفه و پيشوا و برخى در خور اين مقامند. فرزندِ فرزندِ فرزند...همين طور تا ده نفر كه عبارتند از: حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على و اين امر در هيچ خاندانى از عرب و غير عرب به و جود نيامده است» (14) .



9. ارج و منزلت امام نزد مردم:


امام عسكرى(ع) نزد عامه مردم از عظمتى فراوان بر خوردار بود، به گونه اى كه از هرسو به اشتياق ديدار آن حضرت به سوى او مى شنافتند و هر روزى كه سواره به دارالخلافه مى رفت، جمع انبوهى از مردم به عشق و شوق ديدار امام در مسير ايشان گرد مى آمدند.
شيخ طوسى از ابو على بن همام از خادم ابو محمد(ع) روايت كرده است كه: «گفت: آقايم ميان علويان انسانى شايسته بود و هرگز مانند او را نديدم... وى هر دوشنبه و پنجشنبه سوار بر مركب شده و رهسپار دارالخلافه مى شد. در روز بار عام كه حضرت به سمت دارالخلافه مى رفت، جمعيت زيادى از مردم حضور مى يافتند و مسير آن حضرت مملوّ از چهار پايان و داد و فرياد مى شد، به گونه اى كه نه جاى راه رفتن براى كسى و جود داشت و نه كسى مى توانست داخل آن جمعيت شود. آن گاه كه آقايم و ارد مى شد، همهمه و صداها فرو مى نشست و شيهه اسبان و بانگ چهارپايان آرام مى گرفت و چهارپايان پراكنده مى شدند. بدين ترتيب، راه باز مى شد و نيازى نبود كه امام را نگاهدارند تا چهارپايانى كه در مسير حضرت قرار داشتند به او تنه نزنند. و سپس امام به جايگاهى كه براى او تدارك ديده شده بود، و ارد مى شد و هرگاه قصد خارج شدن داشت، دربانان فرياد مى زدند، مركب ابو محمد را بياوريد، و داد و فرياد مردم و شيهه اسبان فرو مى نشست و آرام مى گرفت و چهارپايان پراكنده مى شدند و حضرت سوار مى شد و رهسپار منزل مى گرديد» (15) .



10. سخن تاريخ نگاران:


اين فصل را بابيان مطالبى كه در برخى منابع موجود كه در قرن هاى اخير درباره امام عسكرى(ع) و مقام برجسته آن حضرت آمده به پايان مى بريم، اگر چه آنچه را تاكنون يادآور شديم، كافى به نظر مى رسد.



1) محمد بن طلحه شافعى:


وى مى گويد: «بدان كه در مناقب آن حضرت [همين بس ] كه خداوند او را به فضيلتى برجسته و مزيتى بزرگ مورد عنايت قرار داده و آن را يكى از صفات جاودان او مقرر داشته است كه گذشتِ روز گاران، گفت وگو در اين باره را كهنه نمى كند و زبان ها ياد و تكرارش را به فراموشى نمى سپارد و آن اين است كه: مهدى،[يعنى امام دوازدهم ] محمد(ع) از نسل او و از او[امام عسكرى (ع)] به و جود آمده وفرزند او بوده و به وى نسبت دارد و پاره تن اوست كه از وى جدا گشته است» (16) .



2) ابن صبّاغ مالكى:


او گفته است: «مناقب و فضايل سرورمان ابو محمد حسن عسكرى(ع) بر آقايى و آقازاده بودن او دلالت دارد و كسى در امامت او شك و ترديدى ندارد. بدان كه اگر نيكى فروختنى بود و داراى فروشنده، آن حضرت خريدار بود. وى يگانه بى همتاىِ روزگار خود و انسانى بى نظير و سر آمد دوران و پيشواى اهل زمان خود بود. سخنانى استوار و رفتارى پسنديده داشت. اگر فرزانگان زمانش قصيده اى بودند، او شاه بيت آن قصيده بود و اگر مردم دانه هاى گردن بند بودند، او به دُردانه ميان گلوبند مى ماند. يكه تاز علم بود و كسى را توان هم آوردى با او نبود. بيانگر مشكلاتِ بى چون و چراى علوم بود و بانگرش صحيح خويش، حقايق را روشن وبا انديشه ژرف خود مسائل دقيق علمى را آشكار مى كرد. در خلوت ها پرده از امور مخفى بر مى گرفت و سخن از رازهاى نهفته مى راند. و الاگهرى خوش نفس و بزرگوار بود. خداوند او را غريق درياى رحمت خويش گرداند و در بهشت جاودان خود جاى دهد، به حق محمد(ص) آمين» (17) .


3) علامه ابن جوزى:


از ديگر كسانى كه او را ستوده، ابن جوزى است. او مى گويد: «آن حضرت، حسن بن على بن محمد بن على بن موسى الرضا بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب است... او دانشمند و ثقه و مورد اعتماد بود. از پدر و جدّش روايت نقل كرده است و از جمله سلسله سندهاى وى حديث ارزشمندى است كه درباره شراب و ارد شده است...» (18) .


4) علامه افندى:


او در توصيف امام عسكرى(ع) اظهار داشته است: «مسلمانان در شرق و غرب گيتى آگاهى دارند كه بزرگانِ اوليا و امامانِ برگزيده بعد از رسول اكرم (ص) از نسل وى و فرزندان پاك اويند كه پشت در پشت و نسلى پس از نسل، تا زمان ما همواره و جود دارند. آنها بى ترديد اوليايند و رهبرى آنها از ناحيه خداوند بوده و از هرگونه پليدى و نقص و عيبى مصونند. آنان پس از اصحاب بزرگوار پيامبر، در صدر اوليا قرار دارند، مانند: حسن و حسين وباقر و كاظم و صادق و جواد و هادى و تقى و نقى و عسكرى(ع)» (19) .


5) شبراوى شافعى:


او نيز همانند ديگر همگنان، لب به ستايش از امام عسكرى(ع) گشوده، مى گويد: «يازدهمين نفر از امامان، حسن خالص است كه به عسكرى نيز ملقب است. وى در هشتم ماه ربيع الاوّل سال 232 ه.ق در مدينه به دنيا آمد و در روز جمعه هشتم ماه ربيع الاوّل سال 260 ه.ق در 28 سالگى در جوار حق آرميد. و او را عظمت و افتخار همين بس كه مهدى منتظر فرزند اوست. مرحبا به اين خاندانِ شرافتمند و با عظمت و اهل جود و بخشش. وَه كه ايشان را چه مقام بلند و برجسته اى است. همگى ريشه در خاندانى بزرگوار دارند، انسان هايى پاك سرشت بوده و چون دندان هاى شانه يكسانند. آنان مجد و بزرگوارى را ميان خود تقسيم كرده اند. اين خاندانِ عالى رتبه و والا مقام از آسمان برترند و مقام و منزلت و رتبه اى بالاتر از فرقدان (دو ستاره قطبى) دارند. همگى بدون استثنا برخوردار از صفات كمالند. در ترتيب مجد و بزرگوارى همچون دانه هاى مرواريد، منظمند و اولين و آخرين ايشان در عظمت و افتخار يكسانند. دشمنانشان براى پايين آوردن مقام آنان چه تلاش ها كردند، ولى خداوند مقامشان را بالا برد، براى پراكنده ساختن آنان چه دشوارى هايى را متحمل شدند، ولى خداوند آنان را نصرت و پيروزى بخشيد، و حقوقى را از آنها ضايع كرده و تباه ساختند كه خداوند آنها را ضايع نخواهد ساخت، خداى متعال ما را بر دوستى آنان زنده داشته و بر دوستى آنان بميراند، و ما را در زمره كسانى كه در افتخار و عظمت به رسول خدا (ص) نسبت دارند، و ارد سازد، (امام عسكرى) در سامرا و فات يافت و در همان خانه اى كه پدرش در آن مدفون بود، به خاك سپرده شد» (20) .


6) علامه سيد عباس مكّى:


وى در شرح حال امام مى گويد: «ابو محمد امام حسن عسكرى پسر على (هادى)، پسر محمد (جواد)، پسر على (رضا)، پسر موسى (كاظم) بوده و بقيه نسب او از ماه شب چهارده روشن تراست. او و پدرش به عسكرى معروفند، چرا كه وقتى معتصم سامرا را بنا نهاد، سپاهيانش را بدان جا منتقل كرد و آن جا عسكريه گفته شد. لذا حسن و پدرش با انتساب به آن شهر، عسكرى خوانده شده اند. درباره و لادت امام عسكرى چند نظريه ارائه شده از جمله اين كه: در روز پنجشنبه يكى از ماه هاى سال 231 ه.ق، ششم ماه ربيع الاول و در ماه ربيع الآخر سال 232 ه.ق بوده است. و فات ايشان را در روز جمعه دانسته اند و نيز گفته اند: آن حضرت روز چهارشنبه هشتم ماه ربيع الاوّل يا جمادى الاوّل سال 260 ه.ق در سامرا رحلت نموده و در جوار قبر پدر بزرگوارش به خاك سپرده شده است. اما فضايل او از شماره بيرون است» (21) .


7) ابن شدقم:


وى مى گويد: «[امام ] حسن عسكرى، امام و پيشوا وراهنما و سرورى عالى مقام و آقايى پاك طينت بود» (22) .


8) ركن الدين حسينى:


او گفته است: «مناقب و فضايل و كرامات ابو محمد امام عسكرى(ع) از شمارش بيرون است. بزرگ ترين فضيلتى كه خداوند و يژه او گردانده اين است كه مهدى(ع) فرزند اوست» (23) .


9) هاشمى حنفى:


وى مى گويد: «پيروان وى [امام عسكرى ] افزون گشت و آوازه و شهرتش همه جا را فراگرفت. ديده ها متوجه او شد و معتمد عباسى به او سم خورانيد و در اثر آن به شهادت رسيد» (24) .


10) يوسف نبهانى:


وى درباره امام عسكرى مى گويد: «[امام ] حسن عسكرى(ع) يكى از پيشوايان بزرگ اهل بيت ما سلام اللَّه عليهم اجمعين است. شبراوى در الإتحاف بحب الأشراف به نحو اجمال، شرح حال او را بيان داشته، ولى كرامتى از آن حضرت عنوان نكرده است. [اما] من كرامتى از آن بزرگوار مشاهده كردم و آن اين بود كه در سال 1296 ه.ق از شهر «كوى سنجق» (يكى از مراكز منطقه كردنشين عراق كه در آن جا قاضى بودم) به بغداد رفتم، ولى به علت گرانى وقحطى كه در آن سال عراق را فراگرفته بود، قبل از اتمام مدت معين، آن جا را ترك گفتم و با قايقى چوبى راهى شدم. زمانى كه اين قايق برابر شهر سامرا (مقرّ خلفاى عباسى) رسيد، مشتاق زيارت مرقد امام حسن عسكرى(ع) شديم و به زيارت او رفتيم. وقتى و ارد حرم شريف او شدم، روحانيتى در من ايجاد شد كه هرگز مانند آن برايم حاصل نشده بود...» (25) .


11) بستانى


او درباره امام مى گويد: «براى حسن خالص فرزند على هادى مناقب زيادى را بيان كرده اند؛ مناقبى كه مانند آنها در خاندان آل ابى طالب كم نيست. از همان آغاز نوجوانى اش فهم ودرايت او آشكار بود... براى او كرامات زيادى نقل كرده اند، به و يژه زمانى كه در دوران معتمد عباسى در سامرا ساكن بود و از زندانى به زندان ديگر برده مى شد. آن گاه كه از دنيا رفت، مردم دوان دوان به منزل او رو آوردند و بازارها تعطيل و دكان ها بسته شد و بنى هاشم و سران قوم او كاتبان و داوران و ديوان سالاران براى تشييع پيكرش حضور يافتند...» (26) .


12) عباس نورالدين


وى گفته است: «نسبت ابو محمد امام حسن عسكرى روشن تر از ماه شب چهارده است. وى و پدرش به عسكرى معروف بودند و زبان از شمارش فضايل وى ناتوان است» (27) .


13) محمود ابوالفيض


او مى گويد: «مرحبا به اين خاندان شرافتمند و صاحب نسبِ و الا و برجسته. افتخار و مقام ارزشمند و بلند او شما را بسنده است، همگى آنان از بزرگوارترين و پاك سرشت ترين انسان هايند، در فضيلت، چون دندانه هاى شانه يكسانند. همه از مجد و عظمت بهره مندند. چه خانواده عالى مقام و بلند مرتبه اى، كه از حيث عظمت و برجستگى سر به آسمان مى سايد و از جنبه منزلت و مقام، از ستارگان برترند و از جمله فرزندان او (ره)...» (28) .


14) شيخ مفيد(ره)


وى اظهار مى دارد: «ابو محمد حسن بن على به دليل صفات برجسته وبرترى بر معاصران، پس از پدرش على بن محمد، امام و پيشوا بود. وى از حيث علم و دانش و زهد و كمال عقل وعصمت و شجاعت و كَرَم و بخشش و كثرت عبادت، در پيشگاه خداى - عز و جل از مقامى بلند بر خوردار بود كه موجب امامت و پيشوايى ودرخور رياست وى بود...» (29) .


15) ابن شهر آشوب


او در توصيف امام مى گويد: «وى حسن هادى فرزند على است... او رام كننده سختى ها، پاكدل و بى نقص و عيب، امانتدارِ گنجينه غيب، در عين جوانى سرشار از و

/ 2