بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مىدارد، و همچنين بى بند و بارى در ساير قواى شهويه و قواى غضبيه، اين حقيقت نيز امرى است كه دائما در خود و در غير خود در طول زندگى مشاهده مىكنيم.و معلوم است كه در اين افراط و تفريط هلاك انسانيت است، براى اينكه انسان عبارت است از همان نفسى كه اين قواى مختلف را تسخير كرده و به خدمت گرفته است، و منظورش از اين تسخير تنها اين است كه قواى نامبرده را طورى به كار وا بدارد كه سعادتش را تامين كند، و يا به عبارت ديگر قواى نامبرده را محكوم كند به اينكه تنها در طريق سعادت حيات دنيايى و آخرتى او كار كنند و حيات اين چنينى جز حياتى علمى و كمالى نمىتواند باشد، پس او چارهاى جز اين ندارد كه زمينه كار كردن براى هر يك از قواى نامبرده را فراهم سازد، و به خاطر به كار بستن يك قوه، قوهاى ديگر را از كار نيندازد و معطل نگذارد، و به كلى باطل نسازد.پس براى انسان معناى انسانيت تمام و محقق نمىشود، مگر وقتى كه بتواند قواى مختلف خود را طورى تعديل كند كه هر يك از آنها در حد وسط قرار گيرد، و در وسط طريقى كه برايش تعيين شده عمل كند، و بلكه عدالت در همه قوا همان چيزى است كه ما به نام فضائلش مىخوانيم، وقتى مىگوئيم اخلاق فاضله منظورمان همين ملكات است، مانند ملكه حكمت و ملكه شجاعت و ملكه عفت و امثال آن كه كلمه" عدالت" همه آنها را در خود مىگنجاند.و در اين معنا هيچ شكى نيست كه اگر انسانها به افكارى كه فعلا دارند رسيدهاند، و دامنه تمدن و معارف و علوم بشرى خود را اينهمه وسعت دادهاند همه و همه به پيشنهاد و يا به اقتضاى اين قواى شعورى آنها بوده، به اين معنا كه انسان در آغاز پيدايش خود از هر علمى و معارفى تهى دست بوده، و اگر در پى تحصيل علمى و آگهىاى بر آمده از پيش خود و بدون انگيزهاى از داخل وجودش نبوده، بلكه اين قواى درونى او بوده كه احساس حاجت به چيزى كرده و او را وا داشته كه در بر آوردن حاجت وى بپاخيزد، و براى به دست آوردن آن فكر خود را به كار اندازد و همين شعورهاى ابتدايى مبدأ تمامى علوم انسانى بوده كه به تدريج و همواره اطلاعات خود را با تعميم دادن يا تخصيص دادن يا تركيب كردن و يا از هم جدا نمودن به كمال و تماميت امروزش رسانده است.از همين جا است كه يك انسان پژوهشگر حدس مىزند كه چه بسا افراط آدمى و فرو رفتنش در بر آوردن حوائج يك قوه از قواى متضادش و بازماندن از حوائج ساير قوايش باعث آن شود كه در افكار و معارفش منحرف گشته و در نتيجه تحكيم و ترجيح خواستهها و مشتهيات و پيشنهادهاى يك قوه را بر خواستههاى ساير قوا، به اين گمراهى بيفتد كه تصديقهاى آن قوه را نيز بر تصديقهاى ساير قوا تحكيم دهد، و سر انجام فكر و ذكرش تنها پيرامون خواستههاى آن دور بزند.