بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تا به امروز اين صفاى جو و آزادى قلم و بحث ادامه دارد.سيماى بحث كلامى در شيعه شبيهتر به سيماى بحث كلامى معتزله است تا سيماى بحث اشاعره، به همين جهت بسيار اتفاق مىافتد كه بعضى از آراى اين دو مكتب تداخل مىكنند نظير بحث پيرامون حسن و قبح، و مساله ترجيح بدون مرجح، و مساله قدر، و مساله تفويض، و باز به همين جهت امر بر بعضى از مردم (يعنى اهل تسنن) مشتبه شده، هر دو طائفه را يعنى شيعه و معتزله را يك مكتب و در بحث كلامى مكتب داراى يك طريقه دانستهاند، و بسيار اشتباه كردهاند، براى اينكه اصولى كه از ائمه اهل بيت (ع) روايت شده كه معتبر در نظر شيعه تنها همين اصول است هيچ سازشى با مذاق معتزله ندارد.و بر هر تقدير فن كلام فن شريفى است كه كارش دفاع از حريم معارف حقه دينى است، چيزى كه هست متكلمين از مسلمانان- چه شيعيانشان و چه اهل سنتشان- طريق بحث را درست نرفتهاند و نتوانستهاند بين احكام عقلى و احكام مقبول در نظر خصم فرق بگذارند، كه ان شاء اللَّه توضيح اين اشتباه بطور اختصار مىآيد.
راه يافتن علوم قديميان در ميان مسلمين و علل جبهه گيرى علماى اسلام در برابر افكار جديد
در همين اوان بود كه علوم قديميان يعنى منطق، و رياضيات، طبيعيات، الهيات، طب، و حكمت عملى به زبان عربى ترجمه شد، و در عرب شايع گرديد، و اين انتقال يك قسمت از آن در عهد امويان صورت گرفته بود و در اوائل عهد عباسيان به حد كمال رسيد، صدها كتاب از كتب يونانى و رومى و هندى و فارسى و سريانى به عربى ترجمه شد و مردم به خواندن و فراگيرى آن علوم روى آورده، چيزى نگذشت كه خود صاحب نظر شدند و كتابها و رسالهها به رشته تحرير در آوردند و اين باعث خشم علما شد، مخصوصا وقتى مىديدند كه ملحدان يعنى دهرى مسلكها و طبيعى مذهبان و پيروان مانى و ملل ديگر دست به دست هم داده به جنگ با اسلام برخاستهاند و نيز مسائل مسلم و ضرورى دين را انكار مىكنند، خشمشان بيشتر گرديد، از اين بدتر آنكه مىديدند خود مسلمانان فيلسوف نما، شروع كردند به عيب گويى و خرده گيرى از معارف دين و از افكار متدينين و اهانت و عيب جويى به اصول اسلام و معالم طاهره شرع، (و معلوم است كه هيچ دردى جانكاهتر از جهل نيست).از جمله امورى كه خشم علماى اسلام را بيشتر مىكرد اين بود كه مىشنيدند در پارهاى مسائل دينى كه ارتباط و ابتنايى با مسلميات علم هيات و طبيعيات دارد طبق آن نظريههاى مسلم در اين علوم حكم مىكردند، و مساله را با اينكه برهانى نبود بلكه جدلى و از مسلمات بود، شكل برهان مىدادند و دهرى مذهبان و امثال آنان كه در آن روزها خود را فيلسوف جا زده بودند امور ديگر از اباطيل خود را به اين مسائل مىافزودند، نظير مساله تناسخ