خداى سبحان خالق حواس و ناظم عالم است، پس معلم بشر خود خداى تعالى است
پس اينكه مىبينيم خداى سبحان در نقل اين گوشه از داستان پسران آدم نفرمود:" كلاغى تصادفا آمد و زمين را كندوكاو كرد و قاتل از كار او چاره كار خود را جست" بلكه فرمود:" خداى تعالى كلاغى را فرستاد تا نشان دهد كه چگونه مىتوان چيزى را در زمين پنهان كرد"، براى اين بوده كه بفهماند در حقيقت كيفيت پنهان كردن جسد برادر در زمين را خداى تعالى به قاتل ياد داد و تعليم كرد، پس كلاغ گو اينكه خودش متوجه نبوده كه مامور خداى سبحان است، و همچنين پسر آدم متوجه نبود كه خدايى مدبر دارد امر او را تدبير مىكند، و فكر او را هدايت مىنمايد، و بر حسب نظر ظاهرى آمدن كلاغ تصادفى و سبب شدن عمل آن حيوان براى راه يابى پسر آدم اتفاقى بوده، مثل ساير راهيابىهايى كه انسانها در امر معاش و معاد خود دارند و ليكن سر نخ در همه اينها به دست خداى سبحان است، او است كه بشر را آفريده و به سوى كمال علم و به منظور رسيدنش به هدف زندگى هدايتش كرده و مىكند و عالم كون را به نوعى تنظيم كرده، كه بشر خود به خود و از راه تماس و اصطكاك با اجزاى عالم چيزهايى بفهمد و در نتيجه كسب كمال كند، پس اين خداى سبحان است كه در آن روز و روزهاى ديگر كلاغ را و چيزهاى ديگر را وادار ساخته كه كار خود را در برابر چشم بشر انجام دهند و به بشر چيزهايى را تعليم كنند پس معلم بشر خود خداى تعالى است.و اين جريان در قرآن كريم نظائرى دارد، مانند آيه شريفه زير كه مىفرمايد:" وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ" «1»، كه آنچه را بشر مىداند، و آنچه كه بشر از دانستههاى خود به سگ شكارى تعليم مىدهد را، تعليم خداى تعالى مىداند، با اينكه آنچه كه هر انسانى مىداند يا از ساير مردم آموخته، و يا به ابتكار فكر خود به دست آورده، در عين حال همه اينها را تعليم الهى مىداند، و نيز آيه زير است:" وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ" «2»، كه ملاحظه مىكنيد با اينكه مسلمين هر چه از دين آموخته بودند از رسول خدا (ص) گرفته بودند مع ذلك نسبت تعليم را به خود خداى تعالى داده، و آيه(1) و آنچه از سگهاى شكارى كه شما آنها را از آنچه كه خداى تعالى به خودتان تعليم داده تعليم مىدهيد." سوره مائده، آيه 4".(2) از خدا بترسيد و اين است كه به شما تعليم مىدهد." سوره بقره آيه 282".