روايتى مشروح از امام صادق (ع) در همين باره
و در روضه كافى از محمد بن يحيى از احمد بن محمد از بعضى اصحابش و نيز على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير روايت كردهاند كه اين دو نفر يعنى احمد بن محمد در آن حديث و ابن ابى عمير در اين حديث از محمد بن ابى حمزه از حمران روايت كرده كه گفت:امام صادق (ع) (در مجلسى كه صحبت از قدرت و شوكت آنها و فقر و بد حالى شيعه مىشد) فرمود: من در روزى كه ابو جعفر منصور دوانيقى با موكب سلطنتى خود حركت مىكرد با او بودم او بر اسبى سوار بود كه جمعى از خدم و سوارگانش همراهش بودند و جمعى ديگر از پشت سر مىآمدند و من بر الاغى سوار بودم و دوش به دوش او مىرفتم. به من گفت: يا ابا عبد اللَّه به راستى جا دارد كه به خاطر سلطنت و نيرويى كه خدا به ما داده و عزتى كه ارزانى داشته خوشحالى كنى و به مردم نگويى كه شما و اهل بيت شما سزاوارتر از ما به اين سلطنت بوديد، زيرا اگر چنين حرفى را بزنى ما را هم عليه خودت و هم عليه مردم تحريك كردهاى.فرمود: من گفتم: چه كسى از من چنين گزارشى به تو داده؟ هر كس كه بوده دروغ گفته، منصور گفت: آيا سوگند مىخورى كه چنين حرفى را نزدهاى؟ مىفرمايد: به او گفتم:مردم ساحرند، يعنى دوست مىدارند قلب تو را عليه من برنجانند، اين تو هستى كه بايد اختيار گوش خودت را داشته باشى، هر چه آنها گفتند نپذيرى، براى اينكه احتياج ما به تو بيشتر است از احتياج تو به ما، آن گاه به من گفت: هيچ يادت مىآيد آن روزى را كه من از تو پرسيدم: آيا ما به سلطنت مىرسيم؟ تو گفتى: بله سلطنتى طولانى و گسترده و نيرومند و لا يزال در سلطنت خود در مهلت و آسايشيد و در دنيايتان در وسعت و فراخى تا آنكه در ماه حرام و در بلد حرام دست خود به خون ما بيالائيد امام مىفرمايد: فهميدم كه او جريان را به ياد دارد گفتم: بله ولى اميد است خداى عز و جل تو را حفظ كند و من هم آن روز در آن سخن شخص تو منظورم نبود بلكه حديثى بود كه برايت نقل كردم البته ممكن است آن كسى كه دست خود به خون ما بيالايد شخصى از اهل بيت تو باشد چون سخن من بدينجا رسيد ساكت شد و چيزى به من نگفت، بعدا كه به منزل آمدم يكى از دوستان با جمعيتى نزد من آمدند، آن دوست به من گفت: فدايت شوم تو را در مركب ابو جعفر ديدم در حالى كه بر الاغى سوار بودى و او بر اسب سوار بود، سرش را به سوى تو خم مىكرد و با تو سخن مىگفت كانه مىخواست زير دست شدن تو را مجسم كند، در دلم گفتم: يا للعجب اين حجت خدا بر خلق است كه صاحب واقعى اين سلطنت و شوكت(1) تفسير قمى ج 2 ص 307- 303.