بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
داده، ولى در عين حال، مجاهدين را از نظر درجه، برتر از قاعدين دانسته است.طائفه دوم آنهايى هستند كه در دار شرك اقامت گزيده، و هنوز مهاجرت نكردهاند، اينها نيز دو قسمند: يكى آنهايى كه در مهاجرت نكردن بخود ستم كردهاند، به اين معنا كه مىتوانستند مهاجرت كنند، ولى سهلانگارى كردند اينها ماوايشان جهنم است كه جايگاه بسيار بدى است. و دوم، آنهايى هستند كه بخود ستم نكردهاند، چون ماندنشان در دار شرك از ناتوانى و استضعافشان بوده،" لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا" اين طايفه اميد آن دارند كه خداى تعالى از آنان در گذرد.طايفه سوم، كسانى هستند كه مستضعف نبوده، از شهر و خانه خود خارج شدند و بسوى خدا و رسول او (ص) مهاجرت كردند و در دار هجرت مرگشان رسيده، چنين كسانى اجرشان به عهده خداى تعالى است.و اين آيات از نظر مضمون اختصاص به زمان رسول خدا (ص) مردم آن زمان ندارد، بلكه در همه زمانها جريان خواهد داشت، هر چند كه سبب نزولش حالتى بوده كه مسلمين در زمان رسول خدا (ص) و در خصوص شبه جزيره عربستان، و در فاصله زمانى بين هجرت به مدينه و بين فتح مكه داشتهاند. آن روز شبه جزيره عربستان به دو منطقه تقسيم مىشده: يكى سرزمين اسلام كه عبارت بوده از مدينه و قراء اطراف آن، كه جماعتى از مسلمانان در آن زندگى مىكردهاند و آزادانه مراسم دينى خود را انجام مىدادند و مشركين و يهود و نصارايى كه آنجا بودند، مزاحمتى براى آنان فراهم نمىكردند، حال يا اينكه كارى به كار مسلمانان نداشتند، و يا اينكه با مسلمانان پيمان و معاهدهاى داشتهاند.قسمت دوم، سرزمين شرك بود كه عبارت بود از مكه و اطراف آن، كه در تحت سيطره مشركين متعصب در بتپرستى قرار داشت. و مردم اين قسمت مزاحم مسلمانان بودند و در كار ديندارى آنان درد سر ايجاد مىكردند، و براى برگرداندن مؤمنين از دين اسلام به سوى شرك، به بدترين جنايات و شكنجهها دست مىزدند.و اين عموميت ملاك، اختصاص به مساله مورد بحث ندارد. بلكه ملاكهايى كه در اسلام هست، در همه زمانها حاكم است و بر هر مسلمانى واجب است تا آنجا كه برايش امكان دارد، اين ملاكها را بر پا دارد، يعنى تا آنجا كه مىتواند معالم دين را بياموزد (و خود را به استضعاف نزند) و باز تا حدى كه مىتواند شعائر دين را بپا داشته به احكام آن عمل كند.(و سيطره كفر را بهانه براى ترك آن وظايف قرار ندهد. و به فرضى كه در سرزمينى زندگى مىكند كه سيطره كفر بدان حد باشد كه نه اجازه آموزش معالم دين را به او بدهد و نه بتواند